مصاحبه با حضرت آیت اللّه حاج سیدعلى آقا محقق داماد

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


چه زیباست و پر شکوه, به تماشاى روح هاى بزرگ ایستادن و شکوه و اوج آنها را دیدن. چه سرورانگیز و شادى افزاست, هر بامدادان, نسیمى از کوى روح هاى پاک, به جان و زاندن چه شادابى افزاست, همه گاه از کوثر زلالِ روح هاى بلند و سر به آسمان سوده, لبالب شدن, جان را از آن چشمه هاى جوشان, سیراب کردن, قلب را شستن و غبار را از چهره آن, ستردن. نگاه به روح هاى زیبا, سرشار از عطر معنى, رخشان و پر جلوه, غم را از دل مى زداید, راه را بر هر افسردگى مى بندد, به دل, شادابى مى باراند, با عطر خوش باران سرمست اش مى کند و انسان دور مانده از اصل خویش و گرفتار در برهوت غربت را به سوى وطن اصلى خود, ره مى نماید, چنان که جز به آن جا نمى اندیشد و همه ذکر و فکرش آن جا مى شود و آرزو مى کند هر چه زودتر, این قفس را بشکند و با تمام نیرو, اوج بگیرد و به سوى آن سَرابُستان, به پرواز درآید: حجاب چهره جان مى شود, غُبار تَنم خوشا دَمى که از چهره پرده برفکنم که این قَفَس نه سزاى چون من خوش اَلحانى است رَوَم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم
با نگاه از سر عشق و شیدایى به روح هاى زیبا و چمن چهر, چشمه دل, چشم مى گشاید, فوران مى زند, با زلال خود, روح انسان را از هر آلودگى مى پالاید, یعنى شعله آبى که اصل اش زمزم است, خاک را اوج ثریا مى دهد. اُنس, همراهى و همنشینى با روح هاى صیقل خورده, سرد و گرم چشیده, از هر زنگارى پاک شده, بى غش و بى آلایش, صاف, روشن و خوش بو, کم کم زنگارها را از روح انسان مى زداید و صاف و روشن مى کند و بوى خوش را بر صُراحى جان اش مى افشاند: اگر ز خون دلم بوى خوش مى آید عجب مدار که همدرد نافه ختنم
روح هاى بزرگ, آیینه اند, جام جم, بى هیچ زنگارى از دنیا و هواها و هوسها, از این روى حقیقت نمایند و مى توان عکس رخ یار را در آنها دید و جمال معبود را در آن جامهاى گیتى نما, به تماشا نشست و با دیدن رخسارِ بى حجاب او, سرشار از شور و عشق شد. این که محمد, سلام و درود خدا, بر او و اهل بیت پاک اش بادا, آن چنان در کسانى که با او رو به رو مى شدند و به آیینه روح او چشم مى دوختند, شور مى انگیخت و دگرگونى مى آفرید, از آن روى بود که حقیقت نما بود و بازتاب دهنده عکس رخ یار. هر آن کس که از دریاى وجود محمد, صلى اللّه علیه وآله وسلم, نَمى به روح اش تراویده باشد, بى گمان, داراى روحِ حقیقت نماست. حائرى, از آن گوهرهاى ناب این دریا بود. دُرّ دریاى وجود آن والاگُهر. از این روى, روح بزرگ او نیز, شور مى انگیخت, دگرگونى مى آفرید و هر آن کس در رخ آن مى نگریست و به تماشاى آن اوج مى ایستاد, حرارت و گرمى عشق به اسلام ناب و تلاش در راه فهم معارف الهى و پیراستن و پاک کردن روح خود از هر آلودگى و زشتى, سراسر وجودش را فرا مى گرفت. براى زدن نَقبى به این روشنایى و برگرفتن قَبَسى از این شعله طور, به محضر نواده بزرگوارِ او, آیت اللّه حاج سید على آقا محقق داماد, که از پرورش یافتگان مکتب فکرى اوست و عالمى فرزانه, پرهیزگار و زاهد و استاد خیلِ بزرگى از دانش آموختگان حوزه, بار یافتیم و خداى را سپاس که توفیق مان داد, تا رَشحه اى از این گفت وگوى سازنده و دگرگون آفرین را به اهل دل و جویندگان معنى و کسانى که درد دین دارند و براى فهم و درک آموزه هاى دین در تلاش و تکاپویند, تقدیم بداریم, به امید آن که در پیشگاه حق قبول افتد و موجب رضا و خرسندى آن ذات بى چون باشد. (حوزه)

حوزه: بسم اللّه الرحمن الرحیم. از این که حضرت عالى, لطف فرمودید, با همه کارها و مشغله هاى بسیار علمى و مردمى و در ایّام تحصیلى, وقتى هم براى ما اصحاب مجلّه حوزه گذاشتید که خدمت تان برسیم و روشنگریهاى حضرت عالى را درباره زوایایى از زندگى علمى, معنوى و سیاسى ـ اجتماعى بنیان گذار حوزه علمیه قم, حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى, جدّ بزرگوارتان, بشنویم, متشکریم و امیدواریم شایستگى و توفیق آن را داشته باشیم که به کمک حضرت عالى, قَبَسى از زندگى سراسر روشنایى و نور آن مرد بزرگ را برگیریم, هم خود در پرتو آن راه از بى راه بازشناسیم و هم زمینه را براى بهره مندى دیگر علاقه مندان فراهم آوریم. پیش از آن که از زوایاى زندگى آیت الله حائرى و نقش آفرینیهاى آن جناب سخن به میان آوریم, بایسته مى دانیم شرح کوتاهى از دوران تحصیل و دانش اندوزى خود حضرت عالى را بشنویم.

استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. این جانب, پس از تحصیلات ابتدایى, که در دوازده سالگى این دوران به پایان رسید, با پیشنهاد مرحوم والد, وارد حوزه علمیه قم شدم و به فراگیرى درسهاى حوزوى پرداختم. سطح را خیلى زود به پایان رساندم. به مدت شش سال. با این که کتابها و متنهاى درسى, بیش از این زمان بود. در بخش ادبیات, مطول خوانده مى شد, هر سه بخش آن: معانى, بیان و بدیع. این در حالى بود که به طور معمول, سطح, ده سال به طول مى انجامید و طلاب, سطح را در ده سال به پایان مى رساندند.

حضرت عالى متولد چه سالى هستید, در چه سالى وارد حوزه علمیه قم شدید و در چه سالى در حوزه درس خارج حضرات آقایان علما شرکت کردید.

استاد: این جانب متولد سال 1321 شمسى هستم(گرچه در شناسنامه ام, که سالها بعد گرفته شده 1320 ثبت شده است) و در سال 1332, دوران ابتدایى را گذراندم. و همان سال وارد حوزه علمیه قم شدم. درسهاى سطح را به مدت شش سال فراگرفتم. سال 1338, در درس خارج شرکت کردم.

از مدرسان و استادانى نام ببرید که از محضرشان استفاده برده اید و دوران سطح و خارج, در حوزه درسى آنان شرکت جسته اید.

استاد: مدرسان بسیارى بودند. در شش سال و نیم سطح, از امثله و صرف گرفته تا خارج, استادان بسیارى دیده ام: قسمتى از لمعه را در خدمت آقاى ستوده خواندم. انسان بسیار وارسته اى بود. خدا رحمت شان کند و همچنین از آقایان مهدوى کنى و شب زنده دار استفاده کردم. در سطح بالاتر از محضر آقاى مشکینى و آقاى موسوى اردبیلى بهره بردم. رسائل را در خدمت حضرات آقایان: مکارم و سبحانى خواندم. کفایه, یک جلد آن را, در خدمت حاج شیخ جواد جبل عاملى خواندم و یک جلد دیگر آن را در خدمت آقاى منتظرى. و در خیارات مکاسب از محضر آقاى شهید بهشتى استفاده کرده ام. در آن هنگام, ده سالى مى شد که ایشان از حوزه فاصله گرفته بود. دانشگاه را به پایان رسانده بود و دبیرستان دین و دانش را داشت و در آن جا تدریس مى کرد. مرحوم والد ما, خیلى به ایشان علاقه مند بود. و از این که ایشان حوزه را رها کرده, با این که جذابیتى در آن هنگام داشت, به زبان انگلیسى مسلط بود و… ولى ایشان خیلى متأسف بود و گاهى هم مى گفت: (اگر ایشان [شهید بهشتى] در حوزه مى ماند و ادامه مى داد, از اقران و همگنان خود مقدم بود.) یک وقتى, درباره مکاسب با مرحوم والد مشورت کردم که به درس کدام یک از آقایان بروم. ایشان گفت: (اگر آقاى بهشتى را بتوانید وادار کنید که مکاسب را براى شما درس بگوید, از خیلى جهات بهتر است.) هنگامى که سطح را تمام کردم و به خارج رسیدم, به سال 1338 شمسى, که سال آخر حیات آقاى بروجردى بود, در درس ایشان شرکت کردم. ایشان قضا را تازه شروع کرده بود. 5 ـ6 ماه در این درس حاضر شدم. در کنار درس فقه آقاى بروجردى, درس اصول مرحوم والد شرکت مى کردم و بعدها هم فقه ایشان و درس فقه مرحوم حاج شیخ مرتضى حائرى. درس خارج من, بیش تر, در نزد این دو بزرگوار بود. پس از فوت مرحوم والد, مدت کوتاهى از محضر حاج شیخ هاشم آملى بهره بردم.

گویا کار مورد علاقه حضرت عالى تدریس بوده است. ما بیش تر وقتها جناب عالى را در این حال دیده و مى بینیم. در حال درس و بحث و در بین طلاب. اکنون بفرمایید از چه تاریخى تدریس را شروع کرده اید و آیا پیش آمده است که از این کار احساس خستگى بکنید.

استاد: حالا تقدیر بود, یا اصرار, از همان ابتدا, در هر مرحله اى, مرحله قبل را تدریس مى کردم. تازه شرح لمعه مى خواندم که ادبیات تدریس مى کردم. تدریس کار مورد علاقه من بود و هست. شادابى من در تدریس است. هنوز این چنین است. پس از پیروزى انقلاب اسلامى, خیلى کارها به من پیشنهاد شد, امّا به خاطر علاقه شدیدى که به درس و بحث و کارهاى علمى و حوزوى داشتم, نپذیرفتم. و مکرراً در انتخابات شوراى عالى قضایى, یکى از افرادى که از سوى قضات کاندیدا مى شدند, من بودم. تدریس و کار حوزوى را بر هر کارى ترجیح مى دادم. گاهى در این زمینه افراط مى کردم. بین سالهاى 60 تا 70, که عضو شوراى مدیریت حوزه علمیه قم بودم, و کار اجراى اش هم به عهده من بود, روزى سه درس و گاه چهار درس مى گفتم. وقتى تفسیر را به عنوان درس جنبى براى طلاب گذاشتیم, کسى را پیدا نکردیم که تدریس آن را به عهده بگیرد, ناگزیر, من به عهده گرفتم. هر جا کارى به زمین مى ماند, ناچار خودمان به عهده مى گرفتیم. تاکنون, نُه دوره کفایه گفته ام و شش دوره مکاسب و گاه هم سطح مى گفتم و هم خارج. چندین سال است که دو درس خارج دارم, فقه و اصول. در این مدت, کتاب الصوم و کتاب القضاء را تدریس کرده ام و بخش عمده کتاب الطهارة, تا بخش تیمم, درس گفته ام و اکنون کتاب الحج را تدریس مى کنم. خارج اصول را هم تاکنون, دو دوره به طور کامل گفته ام و دور سوم, به بحث استصحاب رسیده است.

افزون بر تدریس, حضرت عالى موفق بوده اید که در اداره حوزه و دگرگونى آن و بنیان وضع جدید, نقش بیافرینید و مدتها نیرو و توان خود را روى این کار بگذارید و همچنین امامت مسجد بازار را هم به عهده دارید و کارهاى شهرى و بنیان گذارى صندوق علوى, خانه سازى براى طلاب, ساخت بیمارستان, مسجد, مدرسه و… جزء کارنامه جناب عالى است و اکنون نیز شکر خدا ادامه مى دهید, اگر ممکن است شمه اى از این تلاشها را بیان کنید.

استاد: عرض کردم, تلاش من بر این بوده و هست, از انجام هر کارى که لطمه به ماندن من در حوزه, درس و بحث و تدریس بزند, پرهیز کنم. امّا از پاره اى کارها و مسؤولیتهاى درون حوزوى و درون شهرى و… ناگزیر بوده ام, از جمله: 1. امامت جماعت مسجد بازار: مرحوم والد, امامت مسجد بازار را به عهده داشت. با رحلت ایشان, در حالى که من 26, یا 27 سال داشتم, امامت مسجد ایشان به عهده من قرار گرفت. کارى که من به شدت از آن پرهیز مى کردم و حوصله چنین کارى را نداشتم. روز هفتم مرحوم والد, پس از مجلسى که در مسجد بازار برگزار شد, آقایان: حائرى, صدوقى, خاتمى و آقایان دیگر, دور بنده را گرفتند که بایست نماز بخوانى و بنده هرچه امتناع کردم سودى نبخشید. از آن روز به بعد امامت این مسجد بر عهده من قرار گرفت. اما سعى کردم برخلاف عرف آخوندى, به این کار دل نبندم. سى وپنج سال است که امامت مسجد بازار را بر عهده دارم, مسجدى که خیلى ها ممکن است روى آن حسابهایى بکنند, ولى من هیچ گاه وارد کارهاى معمولى نشدم و از کسانى که به مسجد مى آیند و نماز مى گزارند, شاید ده نفرشان را نشناسم. فقط نماز مى گزارم و برمى گردم. سعى من بر این است که وارد کارهاى حاشیه اى نشوم. 2. تأسیس صندوق ذخیره علوى: این صندوق براى پرداخت قرض الحسنه به نیازمندان و انجام امور عام المنفعه بنیان گذارده شد. و سرچشمه و منشأ بسیارى از کارها و خدمتهاى شهرى شد و از امکانات این مؤسسه, چندین مورد خانه سازى براى عموم نیازمندان و بخصوص طلاب انجام گرفت: انتهاى باجک, صفاشهر, یزدان شهر و بیمارستان ولى عصر (که پس از ساخت روى دوش بنده افتاد و از صندوق جدا شد) مدرسه المهدى, مسجد المهدى, مسجد چهارده معصوم در خیابان صدوق, مسجد المصطفى در یزدان شهر. 3. شرکت در شوراى تدوین قوانین دادگسترى: مدتى در اوائل انقلاب, هر پنجشنبه به تهران مى رفتم و در شوراى تدوین قوانین دادگسترى, شرکت مى کردم. این کارها, در کنار کار اصلى, که تدریس باشد, بسیار بر من فشار مى آورد. یک آقایى, که معمار بود و با من آشنایى داشت و از نزدیک شاهد کارهاى من بود, همیشه به من مى گفت: (حاج آقا! این قدر به خودت فشار نیاور. [با همان ذوق عوامانه خود مى گفت:] شتر اگر زنگوله اش تنظیم باشد مى تواند چهل فرسخ راه برود; امّا وقتى رسید و زانو زد, دیگر بلند نمى شود. شما کارى نکن که پس از مدتى زانو بزنى و دیگر فایده نداشته باشد و نتوانى بلند بشوى.) من خیلى یاد سخن ایشان مى افتم و مى بینم نسبت به سنى که دارم, پیرتر شده ام, به دلیل همان فشار کارى.

از ویژگیهاى علمى و اخلاقى مرحوم والد, حضرت آیت الله محقق داماد, که بسیارى از علما و فضلاى بنام حوزه از شاگردان و تربیت یافتگان محضر پر بار و معنوى ایشان هستند و بى گمان اثرگذار در حوزه علمیه قم و فکر و جهت گیرى طلاب, فضلا و خود حضرت عالى, بگویید, تا هم ما و هم دیگر طلاب با این انسان و عالم وارسته و روشنفکر, بیش تر آشنا شویم.

استاد: ویژگیهاى علمى و اخلاقى مرحوم والد را به عقیده من, باید آقایانى بگویند که با ایشان ارتباط علمى بیش تر داشته اند. زوایاى فکرى, علمى و اخلاقى ایشان را بهتر است از زبان آنان بشنوید. من هشت, یا نُه سال محضر علمى و حوزوى ایشان را درک کرده ام; امّا بزرگان و علمایى که اکنون از مدرسان بنام و مراجع بشمارند, سى, تا سى وپنج سال ایشان را درک کرده و به طور کامل, با آن مرحوم مأنوس بوده اند. در این باره از حضرات آقایان: شبیرى زنجانى, ناصر مکارم, نورى همدانى,1 جوادى آملى2 و… بپرسید که بى گمان, پاسخهاى روشن ترى دریافت خواهید کرد. امّا آن چه به نظر من مى رسد از ویژگیهاى درسى ایشان, اکنون بیان مى کنم: 1. ارائه درسى تحقیقى و پرهیز از شرح و بسط: درس ایشان بر تحقیق استوار بود و شرح و بسط نداشت. این رویه, سبب گردیده بود, هر کسى جذب این درس نشود. بیش تر, کسانى جذب مى شدند که علاقه مند به تحقیق بودند و با یک اشاره به عمق مطلب راه مى یافتند. در درس ایشان, به خاطر همین ویژگى, بیش تر نخبگان جمع مى شدند. براى بسیارى این درس سنگین به نظر مى رسید. در دور اول بحث ایشان آقایان: مطهرى, منتظرى, اسدالله اصفهانى, اخوان مرعشى حضور مى یافتند و دوره بعد, آقایان: حاج آقا موسى صدر, حاج آقا موسى زنجانى, ناصر مکارم, على مشکینى, تا سال سى وپنج و سى وشش. و دور بعد, طلبه هاى خوب, کوشا, درسخوان و فضلاى دیگر. 2. خوش سلیقگى: مرحوم حاج شیخ مرتضى حائرى, دایى ام, از قول جدّمان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم نقل مى کرد که ایشان گفته بود: (آقا سیدمحمد, آدمِ خوش سلیقه اى است در فقه.) ببینید فقیه وقتى مى رسد پاى برداشت از اخبار و روایات, آن جا, جاى سلیقه هاى شخصى است; یعنى جاى انتقالات شخصى خود افراد است. گاهى وقتها, بعضى از افراد همان جاها مى افتند توى دامنه دقتهاى نامتناسب غیرعرفى. ممکن است دقیق هم باشد, ولى در بحثهاى فقهى گم مى شوند. آن کسانى که خوش سلیقه باشند و بتوانند با سلیقه خوب از روایات برداشت کنند و در لا به لاى بحثها گم نشوند, بسیار کم هستند. خود ایشان, گاهى از بعضى افراد ناامید مى شد و مى گفت: (فلانى در لا به لاى بحثهاى فقهى گم شده و سلیقه برداشت از روایات را ندارد.) 3. خوش فکرى: ایشان دیدگاه هاى روشنى داشت. روى دیدگاه هاى خود مى ایستاد و از این کار ابایى نداشت, گرچه خلاف مشهور باشد. ایشان دنبال مرجعیت نبود, دوست نداشت و از این مقام کناره مى گرفت. حاشیه بر عروةالوثقى هم نداشت. وقتى در منزل صحبت از مرجعیت مى شد, مى گفت: (مرجعیت بار سنگینى است. این که انسان دنبالش بیفتد و این بار را روى دوش خود بگیرد, کار عقلایى نیست, مگر از روى ناچارى و منحصر شدن در او.) هیچ وقت دنبال مرجعیت نبود; ولى با این حال دیدگاه هاى خاص فقهى و اصولى داشت که منحصر به فرد بود. 4. نخبه پرورى: او عقیده اش بر این بود که طلبه در پاى درس, باید به دقت و با تمام هوش و حواس, گوش فرا دهد, فکر کند, روى مطالب دقیق شود, تا قدرت اجتهاد در او پدید آید. از این روى, از نوشتن درس پرهیز مى داد. خودش هم درس استادان خود و حاج شیخ عبدالکریم را ننوشته بود و اگر طلبه اى در پاى درس, مطالب را مى نوشت, ناراحت مى شد و او را از این کار باز مى داشت و مى گفت: (طلبه, با این نوشتنهاى پاى درس ملاّ نمى شود. باید گوش دهد و روى مطالب فکر کند, تا قدرت اجتهاد در او پیدا شود. وقتى مى نویسد, حواسش به نوشتن است, مطلب را درک نخواهد کرد.) با این حال, تقریراتى بسیار عالى از درسهاى ایشان به جاى مانده که نتیجه فکر و دقیق اندیشیدن فضلاى درس ایشان است. هیچ کدام از شاگردان, در پاى درس ننوشته اند, ولى با این حال, بحثها را خیلى خوب نوشته و از عهده این مهم, هم در بخش فقه و هم در بخش اصول به بهترین وجه برآمده اند که چاپ شده و در دسترس است. آقاى جوادى آملى, حج, صلات (ج2, 3و4) و خمس را نوشته و به چاپ رسانده و در دسترس اهل تحقیق قرار داده است. البته جلد اول بحث صلات ایشان را آقاى مؤمن نوشته است, چون درس در تابستان گفته شده و آقاى جوادى حضور نداشته است. بحثهاى اصولى ایشان را چند نفر از آقایان نوشته اند, امّا دوره کامل آن که خود ایشان هم دیده بود, نوشته آقاى حاج آقا سید جلال طاهرى اصفهانى است که اخیراً به چاپ رسیده است. امّا ویژگیهاى اخلاقى مرحوم والد, بسیار است. همه کسانى که با ایشان مأنوس بوده اند, از این ویژگیها و اثرگذارى آنها در روح و روان طلاب و مؤمنان یاد مى کنند. ایشان در درس و منبر, نکته هاى اخلاقى را مطرح مى کرد. هرگاه زبان به نصیحت مى گشود و تذکرى مى داد پیش از هرکس, خودش منقلب مى شد. بسیار رقیق القلب بود. حتى وقتى نصیحت معمولى مى کرد, اشکهایش جارى مى شد. در ماه رمضان, در مسجد بازار, که بسیارى از طلبه ها و فضلا نیز در آن جا جمع مى شدند, منبرهاى اخلاقى و پند و اندرزهاى ایشان, بسیار گیرایى و جاذبه داشت و سخت اثرگذار بود. افراد شرکت کننده خاطرات خاصى از اثرگذارى این منبرها دارند. از جمله آقاى بنى فضل, خاطرات خوبى از آن مجلسها و اثرگذارى سخنان ایشان دارد.

به نظر حضرت عالى چه ویژگیهاى برجسته اى در مرحوم والد شما بوده که حاج شیخ عبدالکریم را جذب کرده و سبب گردید که ایشان را به دامادى خود برگزیند.

استاد: آقاى اراکى پیش از مرجعیت شان که چندان رفت و آمدى به منزل ایشان نبود و دید و بازدیدى نداشت و پس از مرجعیت شان در همین دو ـ سه سال, هرگاه خدمت شان مى رسیدیم, من با اخوى, این مطلب را به مناسبتهایى تکرار مى کرد و مى گفت: (مرحوم کاشف الغطاءِ بزرگ, دخترش را به مرحوم آشیخ محمدتقى اصفهانى, صاحبِ هدایت المسترشدین, داد. کاشف الغطاء, مرجع بزرگ, مشهور و سرشناس بود. در مقابل آقاى اصفهانى فرد گمنامى بود. آقاى کاشف الغطاء, از آن روى دخترش را به عقد آقاى اصفهانى درآورد که تیره علمى اش از این طریق باقى بماند. مرحوم آقاى حاج شیخ هم که دخترش را به عقد مرحوم والد شما درآورد, همین نیت را داشت و مى گفت: (آثار علمى من از ایشان باقى مى ماند.) آقاى اراکى براى این که تعریفى و تعارفى از ما کرده باشد, این را نقل مى کرد. این که انتخاب والد ما از سوى حاج شیخ بر چه اساس بوده, من فکر مى کنم بیش تر بر این اساس بوده که در ایشان آینده روشنى از نظر علمى مى دیده است. وگرنه ایشان یک طلبه عادى بوده, نه کسى را داشته و نه مالى از دنیا و نه وابستگى به پدرى, مادرى و برادرى که به نحوى شناسایى داشته باشد. خودش بوده و درس و بحث. گویا حاج شیخ, از اشکالهایى که مرحوم والد ما مطرح مى کرده, پى به فهم خوب و دقتهاى ایشان مى برد. خود مرحوم والد هم نقل مى کرد: (در مواردى که در سال آخر تدریس بر دُرَر پاورقى زده اند, جاهایى است که نظر ایشان به خاطر اشکالهاى ما عوض شده است.)

با تلاشهاى حاج شیخ عبدالکریم حائرى و یارى علماى بزرگ و بنام آن روز, حوزه علمیه قم, بنیان گذاشته شد, حضرت عالى نقش مرحوم والد, حضرت آیت الله سید محمد محقق داماد را در این بناى سترگ و در یارى رساندن به مؤسس حوزه چگونه ارزیابى مى کنید.

استاد: نقش ایشان را در کنار آقاى حائرى, در بنیان گذارى حوزه, نمى دانم. شاید نقشى نداشته است. زیرا ایشان, یک سال پس از تأسیس حوزه قم, وارد قم مى شود و بعد, مدتى هم در حدّ یک طلبه عادى بوده است. نسبت ایشان با حاج شیخ, در همان سالهاى آخر عمر حاج شیخ بوده است, سیزده و چهارده. از این روى نمى شود گفت در تأسیس حوزه نقشى داشته است. امّا از نظر ادامه و زنده نگه داشتن حوزه و رونق بخشیدن به حیات علمى و معنوى آن, بله, نقش داشته است. حوزه پس از فوت آقاى حاج شیخ و پس از علماى ثلاث, تا آمدنِ آقاى بروجردى, با تلاش علمى و سلوک معنوى کسانى مانندِ مرحوم والد, به حیات علمى و معنوى خود ادامه داد, ایشان در این برهه حساس نقش روشنى دارد. این را از درسهایى که ارائه داده, شاگردانى که پروریده و به کمال رسانده, به خوبى مى شود دریافت. ایشان از وسایط میراث علمى حوزه به شمار مى آید. اصول فعلى حوزه, در حقیقت, به وسیله ایشان از گذشتگان به حال منتقل مى شود. چند نفر از علما بودند که پیش از آمدنِ آقاى بروجردى, جلسه هاى بسیارى داشتند که نگذارند, کیان علمى و معنوى حوزه آسیب ببیند. من, خیلى کم سن و سال بودم و جلسات آنان را مى دیدم. پیش از آمدن آقاى بروجردى, حوزه دچار گرفتارى شد که تاریخ وسیعى دارد, باید تحلیل شود. در زمان حاج شیخ, حوزه منضبط و کارها سامان یافته بود. اما پس از ایشان و آیات ثلاث, تا آمدن آقاى بروجردى, از هم گسیختگیها و بى نظمى هایى دیده مى شد که بزرگان و مدرسانِ بزرگ حوزه احساس خطر مى کردند.

نوآوریهاى مرحوم والد در فقه و اصول, به نظر حضرت عالى چه بوده و این نوآوریها در رشد و بالندگى فقه و اصول چه اثرهایى داشته است.

استاد: به این پرسش آقایانى که در درس ایشان بیش تر بوده و انس حوزوى و علمى بیش تر و طولانى ترى داشته اند, مى توانند پاسخ دهند. پس از چاپ تقریرات اصولى مرحوم والد, به قلم آقا سید جلال طاهرى, آقاى شبیرى مى فرمود: (دلم مى خواهد این تقریرات درسى مرحوم والد شما را که آقاى طاهرى نوشته, بخوانم. تا موارد خاصى را که ایشان مدّنظرشان بود و دیدگاه هاى خاصى داشت و شاید آقاى طاهرى, خوب بیان نکرده باشد, به صورت حاشیه اى بنویسم و نظریات خاص ایشان را بیاورم.) از باب مثال, در بحث قبح عقابِ بلا بیان, نظرشان این بود که این قاعده درست نیست و در براءت به این قاعده تکیه نمى کرد. ییا در بحث علمِ اجمالى, بر این نظر بود: از نظر قواعد اشکالى ندارد که اصول در آن جارى شود و متعارض هم نشود. که بخش اول آن, بیش تر به نامِ شهید سید محمدباقر صدر مشهور شد. همین چیزى که بین طلبه ها به نام مبناى حق الطاعه3 و امثال آن معروف است. اصل مبنى گویا از ایشان باشد. حال چطور شده که شهید صدر از ایشان گرفته, قضیه شاید از این قرار باشد: نوشته هاى آقا سید جلال طاهرى, پیش حاج آقا موسى صدر بوده است. ایشان وقتى که به نجف رفته است, با شهید سید محمدباقر صدر مباحثه داشته و در این مباحثه دیدگاه هاى ویژه والد ما به ایشان رسیده است. آقاى سید محمدباقر صدر, در اوائل انقلاب, در عتبات, به اخوى, آقا سید مصطفى محقق داماد, گفته بود: (من اگر درس والد شما را درک نکردم, ولى شاگرد مع الواسطه ایشان هستم. چون, حاج آقا موسى, مطالب ایشان را داشت و ما با هم مباحثه مى کردیم و از این طریق, با نظریات والد شما آشنا شدم.) بعدها من در همین کتاب: (دروس فى علم الاصول), الحلقة الثالثه, شهید صدر, در باب: (دلالة النهى على الفساد) دیدم, به طور دقیق, اولاً, ثانیاً, ثالثاً و رابعاً, برابر تقریر درسى مرحوم والد است که آقا سید جلال, نوشته است. حالا گاهى عبارات عوض شده, ولى مطلب همان است. با خودم فکر کردم که آن چه را شهید صدر در الحلقة الثالثه در بابِ بحث دلالة النهى على الفساد آورده, نمى تواند بازتاب یک مباحثه باشد, این بحث را نمى شود حفظى برداشت کرد. بعدها معلوم شد که این گمان من درست بوده است. زیرا آقا سید جلال, وقتى مى خواسته نوشته هایش را چاپ کند, سراغ آنها را مى گیرد, مى بیند بخشى از آنها نیست. یادش مى آید که به حاج آقا موسى صدر داده که مطالعه کند و ایشان با خودش به نجف برده و وقتى هم که خواسته به لبنان برود, آنها را پیش آقا سید محمدباقر صدر گذاشته که بعدها گویا در هجوم بعثیها به منزل ایشان, از بین رفته است. از این روى, آقا سید جلال, ناچار شد از روى پاره اى از نسخه هایى که از روى نسخه اصلى نوشته شده بود, استفاده کند. این توارد فکرى, خواه ناخواه هست. این مطالب را آقایانى مى دانند که با افکار و اندیشه ها و دیدگاه هاى ویژه مرحوم والد, آشنایى دارند.

آیا پیوند مرحوم والد, با بیت مرجعیت, دگرگونى در زندگى ایشان پدید آورد و یا خیر, این پیوند و انتساب, چیزى را تغییر نداد و مرحوم والد, مانند پیش از پیوند و انتساب, مشغول طلبگى و درس و بحث خود بود.

استاد: شاید بعضى گمان کنند که این گونه پیوندها و انتسابها, دگرگونیهایى را در زندگى افراد سبب مى گردد. این هست, ولى کلیت ندارد. دستِ کم, فکر مى کنم در زندگى والد ما, جایى نداشت. ایشان پیش از انتساب به حاج شیخ و پس از آن, همان رویه معمول طلبگى خود را داشت. هیچ گونه تغییرى در زندگى اش نداد. خود ایشان بارها مى گفت: (من یک قران و یا یک شاهى, اضافه تر از طلبه هاى دیگر از مرحوم حاج شیخ, دریافت نکردم.) ایشان در حین تحصیل, تبلیغ هم مى رفت. در حومه آشتیان, روستایى بود به نام گَرَکان, مثل دیگر طلبه ها, در ایام محرم و صفر و تابستان, براى تبلیغ به آن جا سفر مى کرد. انتخاب این جا, از آن روى بود که براى منبر موقوفه اى داشت. از آن جا که دوست نداشت از مردم براى منبرهایى که مى رود پول جمع کنند, دید این موقوفه کمک خوبى براى زندگى اش هست, سفرهاى تبلیغى اش را به همین روستا اختصاص داد. افزون بر این, تعدادى از مردم آن ناحیه, وجوهات خود را به ایشان مى پرداختند. روى هم رفته زندگى اش از همان جا مى گذشت. ناگفته نماند که پیوند مرحوم والد با بیت حاج شیخ, در دو سال آخر عمر حاج شیخ بود. پس روشن است که این مدت کوتاه, براى کسى که به شدت از وابستگى و استفاده هاى مالى از افراد پرهیز داشت و حتى دوست نداشت از مردم براى منبر و تبلیغ وجه دریافت کند, نمى توانست کارساز باشد. بنده با شناختى که از روحیه و طبع مرحوم والد دارم, مى توانم از روى یقین بگویم که اگر مدت طولانى تر هم بود, یعنى حاج شیخ عبدالکریم پس از پیوند مرحوم والد با بیت ایشان سالها عمر مى کرد و آن موقعیت را هم داشت, باز هم مرحوم والد ما از کسانى نبود که از راه این انتساب, در زندگى خود تغییرى پدید آورد.

مرحومِ والد شما, بى گمان در ادامه حرکت بزرگ و بنیادین حاج شیخ عبدالکریم و دگرگونى ژرفى که آن مرد بزرگ آفرید و بنیان نوى که در ایران بنیان گذارد, نقش داشته, هم در بُعد علمى و هم در بُعد معنوى و مهم در جلوگیرى از هرج و مرج و از دست رفتن دستاوردهاى حاج شیخ و یاران پر تلاش, مخلص و مؤمن او. حال اگر ممکن است از تلاش ایشان در آوردن آقاى بروجردى به قم, بگویید.

استاد: همان گونه که عرض کردم و مى دانید, مرحوم والد ما, در ادامه حرکت حاج شیخ نقش داشته و مهم ترین دغدغه اش, مانند دیگر علماى بزرگ حوزه, پس از آیات ثلاث, جلوگیرى از فروپاشى حوزه و هرج و مرج و تباه شدن دستاوردهاى بزرگ بنیان گذار حوزه بوده است. امام خمینى, آقاى گلپایگانى, حاج آقا روح الله کمالوند, والد ما, حاج شیخ مرتضى حایرى و بعضى دیگر, روى علاقه به حفظِ حوزه و قدرت آن, بر آن شدند که آقاى بروجردى را از بروجرد به قم بیاورند, تا در حوزه گسترده ترى به خدمتها و تلاشهاى دینى و کارهاى علمى خود ادامه بدهد و به تربیت طلاب بپردازد و حوزه قم را از پراکندگى نجات دهد. افراد زیادى چنین فکرى داشتند و آقاى بروجردى را در آن برهه بهترین کسى مى دانستند که مى توان حوزه اى که حاج شیخ عبدالکریم حائرى بنیان گذارده حفظ کند و به آن رشد علمى بدهد. اما سردسته این افراد و این گروه, همان کسانى بودند که برشمردم.

گویا شمارى از علما, اشکالهایى به رویه و رفتار بعضى از آیات ثلاث داشته و رفتار آنان را نمى پسندیده اند. آیا مرحوم والد شما هم جزو این افراد بوده و به رفتار بعضى آیات ثلاث انتقاد داشته و از آنان خرده مى گرفته است, یا خیر.

استاد: مرحوم والد ما, در حدّ خودشان, با آیات ثلاث ارتباط داشت; امّا بى اشکال هم به رفتار بعضى نبود. با این حال, در برخوردها, تندروى نمى کرد. تعبیر خودشان این بود که: افراط نمى کردم. در دعوت از آقاى بروجردى هم معتدل بود. از خودشان شنیدم که مى گفت: (در کارها افراط نمى کردم. به افراط علاقه نداشتم. در برخورد با بعضى از آیات ثلاث حالت معتدل داشتم و در دعوت از آقاى بروجردى هم, همین روش را داشتم. وقتى آقاى بروجردى بنا شد به قم بیاید, بعضى به استقبال ایشان, تا تهران رفتند, و بعضى تا وسط راه; ولى من تا دم دروازه به استقبال ایشان رفتم.)

ایران در زمان ورود حضرت آیت الله حائرى, به اراک و سپس به قم, چه وضعى داشت و مردم در چه فضایى زندگى مى کردند و دین در زندگى شخصى, اجتماعى و سیاسى آنان از چه جایگاهى برخوردار بود و با تلاشهاى گسترده ایشان, در بعد علمى, فرهنگى و معنوى چه دگرگونیهایى در این امور پدید آمد.

استاد: وقتى به تاریخ ایران نگاه مى کنیم و زوایاى آن را به بوته بررسى مى نهیم, مى بینیم, در دوران پانزده ساله اى که حاج شیخ در قم بوده و حوزه قم را بنیان گذارده و به وضع حوزه سر و سامان داده, ایران با رویدادهاى مهمى رو به رو بوده است, رویدادهایى که ایران را از مرحله اى به مرحله هاى دیگر, با شتاب بسیار سوق مى داده و زندگى مردم را دستخوش دگرگونیهاى شدید قرار مى داده است. مثلاً فرض کنید در دویست سال گذشته ایران دچار دگرگونیهایى بوده است, حکومتهایى برافتاده و حکومتهایى روى کار آمده و شکل گرفته اند, سلطنتهایى رفته و سلطنتهایى آمده اند, از این نظر دگرگونیهایى را در ایران شاهد هستیم; امّا در زندگى مردم, دگرگونى اساسى و بنیادى نمى بینیم. زندگیها همیشه یک نواخت بوده است. وضع خانه ها و خانواده ها, روابط مردم, فرهنگ و آداب, همه و همه, در این دوران طولانى, تغییرى نکرده است. تا این که در شروع قرن جدید, سال 1300, اوضاع اقتصادى, اجتماعى, سیاسى و فرهنگى ایران, دگرگون مى شود و این دگرگونى, در زندگى مردم, در آداب و فرهنگ آنان,دگرگونیهایى را باعث مى گردد. دنیا, پس از اختراع برق عوض شد. در اروپا, دویست سال پیش, این موج برخاست. بر اثر کشفیات مبتنى بر برق, زندگیها, از این رو به آن رو شد. ولى در ایران, این پدیده, خیلى بعدها اثر خود را گذارد. این اثرگذارى, براى ناظران و اهل دقت در اوضاع اجتماعى, ناگهانى و گیج کننده بود. بسیارى از مردم, در برابر این پدیده, یعنى دگرگونیها که از اختراع برق به بعد پدیدار شده بود, خود را باختند و نسبت به گذشته خود, نوعى رمیدگى و بى تفاوتى پیدا کردند و چشم به سوى مردمان و کشورهایى دوختند که این اختراعات را به ارمغان آورده بودند. دارندگان و اختراع کنندگان این فن هم, همراه با این اختراعات, فرهنگ و آداب خود را به مردم ما القا مى کردند و قوانین خود را رواج مى دادند. دولتهاى وابسته و پاره اى از مردم, چشم و گوش بسته, به پیروى از آداب و فرهنگ آنان مى پرداختند. در چنین دورانى, که این خودباختگى, روز به روز بر دامنه خود مى افزود, حوزه علمیه قم بنیان گذاشته شد. در زمانى که پهلوى, تلاش مى کرد, آداب و رسوم, آیین و باورهاى مردم را عوض کند علما و مردم در برابر این هجوم, که به پشتیبانى و کمک دولتهاى استعمارگر, روز به روز شدت مى یافت, مقاومت مى کردند. در چنین برهه اى, هماهنگ تطوّرات اجتماعى, یا هدفهاى سیاسى استعمارگران, قانونهایى به گونه مستقیم و غیر مستقیم القا مى شد, که پاره اى از آنها, غیر شرعى بود و براى جامعه اسلامى ایران, مشکل ساز. در برابر این جریان, حاج شیخ عبدالکریم, واکنش نشان مى داد, برخورد مى کرد, اما از برخوردهاى تند, خوددارى مى ورزید. شاید ایشان, برخوردهاى تند را بى اثر مى دانست. افزون بر این, هرگونه برخورد تند را براى حوزه نوپا خطرناک مى دید. شاید امید داشت, حوزه قوى شود و منبع اثر گردد و با حوزه علمیه قوى و اثرگذار, در برابر کارهاى خلاف حکومت گران بایستد. در همان زمان, شمارى از علماى شهرستانها, برخوردهاى تندترى با دستگاه داشتند و به قم مى آمدند, تا با همکارى ایشان کارها را به پیش ببرند. ایشان تا جایى همکارى مى کرد که کار و حرکت خود را اثرگذار مى دید. در جریانِ حرکتِ آقا نجفى اصفهانى و علماى اصفهان و شهرهاى دیگر و اجتماع بزرگ آنان در قم, در اعتراض به نظام وظیفه, حاج شیخ از آنان پذیرایى مى کرد, در جلسه هاى آنان شرکت مى جست; اما به طور مستقیم وارد صحنه نمى شد. یا در قضیه تبعید علماى نجف به ایران و آمدن آقایان: سید ابوالحسن اصفهانى و میرزاى نائینى به قم, که مصادف شد با ادعاى جمهوریت رضاخان, با این که این آقایان درباره وارد شدن به قضایاى ایران برنامه اى نداشتند و برنامه آنان درباره عراق بود و آن چه در آن جا مى گذشت; اما چون در ایران بودند و مرجعیت, داشتند, به مسأله جمهوریت نیز کشانده شدند و با این بحران, خواه ناخواه, رو به رو شدند, در موضع گیریها و گفت وگوى با پهلوى, هر سه عالم بزرگ شیعه: آقا سید ابوالحسن اصفهانى و میرزاى نائینى از نجف و آقاى حاج شیخ از ایران, با هم همراه شدند و با پهلوى به مذاکره پرداختند و دیدگاه هاى خود را اعلام کردند: (رژیم عوض نشود, ولى هماهنگ با قانون اساسى باشد. شاه, نقش هماهنگ کننده داشته باشد و در حدّ اختیاراتى که قانون به او داده, در امور دخالت کند. امور در دست هیأت دولت باشد.) این, نه تنها خواسته این جمع, که خواسته تمامى علما, در دوران مشروطیت و سى ـ چهل پس از آن بوده است. خواست علماى دین, این بود که شاه نقشِ نظارتى داشته باشد و روى این نکته و خواست, تأکید داشتند. علما, در برابر کارهاى دولت, احساس وظیفه مى کردند. در مسائلى که براى ایران و جامعه اسلامى مهم بود, موضع گیرى مى کردند. حاج شیخ عبدالکریم در یک سطح و آقایان دیگر در یک سطح. در پاره اى از کارها و امور, با این که جنبه مذهبى نداشت و جنبه سیاسى آن چندان روشن نبود, ولى همین قدر که به دستور حکومت پهلوى انجام مى شد, علما و مردم, در برابر آن موضع مى گرفتند و مخالفت مى کردند. یکى از این جریانها, جریان اتحاد لباس بود. در آن زمان, لباس مردم مختلف بود. لباس عربها, دشداشه و لباس بلند بود. در بلوچستان, به گونه اى دیگر, لباس بلوچى بود. در بیش تر نقاط ایران, لباسها به صورت قبا بود. کمى کوتاه تر از لباس روحانیون, سه چاک داشت, در پهلو و پشت. پهلوى آمد و نمونه کت و شلوار را ارائه کرد که باید مردم, همه, کت و شلوار بپوشند و کلاه لبه دار بر سر بگذارند. اکنون براى من این شبهه وجود دارد که این کار آیا سیاسى بود, یا نه به اقتضاى زمان بستگى داشت. از این روى, من فکر مى کنم, حاج شیخ, از کنار آن گذشت و به مردم سفارش کرد براى این مسأله, با دولتیان درگیر نشوند. ایشان در جمع مردم قم که به اعتراض به این اقدام پهلوى برخاسته بودند, مردم را از وارد شدن در این قضیّه برحذر داشت و گفت: (من نمى دانم دولت چه کار با لباس مردم دارد. مردم باید آزاد باشند که هر لباسى مى خواهند, بپوشند. دولت چرا لجبازى مى کند. حالا, ما چه اصرارى داریم. چرا لجبازى کنیم. اگر لباس ما, قدرى کوتاه تر باشد, چه مى شود. ما خودمان را درگیر این گونه مسائل نکنیم.)

بنیان گذارى حوزه علمیه قم, در آن برهه تاریخى بسیار حساس و سرنوشت ساز, کار بنیادین و مهم بود. در حقیقت انقلاب بزرگ علمى و معنوى بود که در این بوم و بَر روى داد و به شیعه جانى تازه بخشید و به علوم اسلامى جلوه اى دیگر داد و زمینه هاى گسترش آموزه ها و دانشهاى اسلامى را فراهم آورد و به زودى و با تلاش علماى بزرگ, مرکز و پایگاه تولید علم گردید و سَرابَستان معنویت. در این که حاج شیخ به این کار بزرگ توفیق یافت, به نظر حضرت عالى, چه عواملى دخیل بودند و راه را بر او هموار ساختند.

استاد: شاید هنوز زوایاى نقش حاج شیخ عبدالکریم حائرى و اثرگذارى اخلاقى و علمى آن مرحوم در تأسیس حوزه علمیه قم, چندان شناخته نشده باشد. در تربیت طلاب, در رواج علم و معنویت, جلوگیرى از نابسامانیها و…. البته ناگفته نماند که در تأسیس حوزه علمیه قم, علماى قبلى خیلى مؤثر بوده اند و این را مهم ترین عامل موفقیت حاج شیخ مى توان به حساب آورد. از جمله علمایى که به نظر من در بنیان گذارى حوزه قم, بسیار نقش داشته اند و این نقش نباید فراموش شود, این آقایان هستند: 1. شیخ ابوالقاسم کبیر قمى 2. میرزا محمد ارباب 3 . حاج شیخ مهدى حکمى
این آقایان, افزون بر دعوت حاج شیخ به قم براى تأسیس حوزه و به عهده گرفتن امور حوزه, تا آخر, با ایشان کمال همکارى را داشتند. و از هیچ نوع تلاشى براى سامان گرفتن امور, دریغ نورزیدند. چند نفر از اینان, در حدّ مرجعیت بودند و شمارى شان در قم مرجعیت داشتند; اما ایثارگرانه, به همکارى و کمک حاج شیخ برخاستند. و در بناى حوزه شکوه مند قم, سهیم بودند. این از نکته هاى خاص و مهم تاریخ شیعه است. نکته اى که به نظر من از آن غفلت شده و امروز باید به درستى بررسى شود. این خیلى مهم است که علمایى در حدّ مرجعیت باشند و یا از مقام مرجعیت برخوردار, خود را کنار بکشند, تا کارها به دست تواناى یک نفر, سامان بگیرد. علماى قم, وقتى حاج شیخ را راضى کردند که بماند و به حوزه قم سر و سامان بدهد و آن را بر شالوده نو بنیان بگذارد, خودشان آمدند زیر پرچم آقاى حاج شیخ و کارها را به طور کامل, بدون هیچ دخالتى, در اختیار ایشان گذاشتند. این براى آن بود که مرجعیت ایشان در قم و در حوزه تثبیت شود. این کارها و این گونه ایثارگریها, شاید در عالَم آخوندى و طلبگى, جزو معجزه هاى تاریخ باشد. روى گونه ایثارگریها, حرکتها و کارهاى مهم, که دگرگونیهاى بزرگى را در پى داشته اند, باید خیلى دقت شود. حاج شیخ ابوالقاسم قمى, مردى بسیار متدین, فقیه و بسیار فاضل بود. ولى پس از آمدن حاج شیخ به قم, کارها را به ایشان ارجاع و مردم را راهنمایى و سفارش مى کرد که از حاج شیخ تقلید کنند.
مرحوم والد مى گفت: (مرحوم حاج شیخ عبدالکریم, مکرر به حاج شیخ ابوالقاسم قمى مى گفت: آقاى حاج شیخ, ما آمدیم قم و مزاحم شما شدیم. حاج شیخ ابوالقاسم در جواب مى گفت: نه آقا, شما که به قم آمدید به ما عظمت دادید و ما به خاطر شما, صاحبِ عنوان شدیم.) و باز نقل مى کرد: (صبح زود, در بیرونى مرحوم حاج شیخ بودم که دیدم دَر مى زنند. دَر را که باز کردند, دیدم آقاى حاج شیخ ابوالقاسم قمى است. تعجب کردم, یک مرجع, صبح به این زودى آمده منزل حاج شیخ, آیا چه اتفاقى افتاده است؟ حاج شیخ به بیرونى آمد, پرسید حاج شیخ ابوالقاسم, چه شده است؟ حاج شیخ ابوالقاسم گفت: شنیده ام که گفته اید از قم مى خواهید بروید. من از شنیدن این خبر, تا صبح خوابم نبرد و زود آمدم ببینم قضیه چیست؟ حاج شیخ, یک تبسمى کرد و گفت: قضیّه جدّى نیست. دیروز, عده اى, کمى شلوغ کردند و من به عنوان تهدید گفتم: اگر چنین کنید و از این کارها دست برندارید, قم را ترک مى گویم. قصد رفتن ندارم.) این رفتار, کمال صفاى باطن حاج شیخ ابوالقاسم قمى را نشان مى دهد. و این گونه رفتارها بود که سبب شد حوزه علمیه بر پایه قداست تأسیس شود. رمز ماندگارى, رونق و نشر علوم اسلامى از مرکز و تربیت صدها عالم باتقوا و روشن ضمیر و نقش آفرین در شهرها و قصبه هاى گوناگون در همین است. خود حاج شیخ هم همین حالت را داشت. اینها از نکته هاى مجهول تاریخ شیعه و حوزه هاى علمیه است که باید روشن شود و اهل علم و مردم از آن آگاه شوند که بنیانى که بر تقوا استوار و بر پایه تقوا حرکت خود را آغاز کند, ثمر خواهد داد, نتیجه بخش خواهد بود.

لطف کنید این حالت حاج شیخ را که به بنیان گذارى حوزه علمیه قم انجامید و خداوند آن ایثار بزرگ را چنین به ثمر نشاند و زمینه ساز حرکتهاى بزرگ گردید, براى ما و خوانندگان مجله, شرح دهید و زوایاى آن را روشن کنید.

استاد: حاج شیخ, پیش از آمدن به قم, در اراک بود. ایشان دو سفر به اراک داشته است: سفر نخست, پس از 1316 و فوت آقا سید محمد فشارکى, به دعوت آقا محسن اراکى انجام گرفت. در این سفر, به مدت هفت, یا هشت سال, در اراک مى ماند و به تربیت طلاب, تدریس, اداره حوزه, کارهاى علمى و وعظ و ارشاد مردم مى پردازد و سپس به نجف برمى گردد. تا زمان فوتِ آخوند خراسانى, در نجف مى ماند و آن گاه به کربلا مى رود. در کربلا, آقا میرزا محمدتقى شیرازى, مرجع عمده بود. حاج شیخ خیلى نزدیک به ایشان به شمار مى رفت, به گونه اى که مى گویند احتیاط هاى خود را به حاج شیخ ارجاع مى داد. حاج شیخ در کربلا, در سطح مرجعیت مطرح بود و جزو کسانى به شمار مى آمد که پس از فوت آقا میرزا محمدتقى شیرازى, انتظار بود این مقام را احراز کند. مرکز مرجعیت شیعه هم نجف و کربلا بود. کسى که بنا داشت به مقام مرجعیت برسد و کرسى مرجعیت را در اختیار بگیرد, به طور طبیعى جایش در این دو مرکز بود. سفر دوم: با این حال, ایشان سفر دوم خود را به ایران شروع مى کند. یعنى پشت پا مى زند به همه چیز. از آن جایگاهى که در انتظارش بود, چشم مى پوشد. از مرکز شیعه, به اراک هجرت مى کند, با این که اراک (عراق سلطان آباد) در آن زمان, شهر کوچکى بود و هیچ مرکزیتى نداشت و براى کسى که در حدّ مرجعیت بود و در مرکز شیعه, جایگاه بس والایى داشت و در صدر ردیفِ کسانى قرار داشت که پس از میرزا, براى عهده گیرى مقام مرجعیت از آنان نام برده مى شد, به هیچ وجه مناسب نبود. همین اکنون کسى 20% احتمال مرجعیت داشته باشد, بگویى برود شهرستان, قبول نمى کند. ولى براى ایشان, دست کم, 80% احتمال مرجعیت بود. با این حال, مرکز شیعه را به مقصد یک شهر کوچک ترک مى گوید. آقا میرزا محمدتقى شیرازى, براى ایشان نامه مى نویسد: که چرا به ایران برگشتید؟ این جا به وجود شما نیاز است و…

چرا ایشان به ایران برگشت و شهر کوچکى چون اراک را براى سکنى, تشکیل حوزه و کارهاى علمى برگزید و از مقام مرجعیت که در انتظارش بود, چشم پوشید. آیا فکر نمى کنید یک فرصت بسیار مهم را براى خدمت اسلام رها کرد. درست که بعدها زمینه هاى بزرگ ترین خدمت به اسلام براى ایشان فراهم آمد, ولى هیچ کس این پیش بینى را نمى کرد.

استاد: علت برگشت ایشان به ایران, شاید وضع حوزه نجف و کربلا بود. ایشان از آن چه که در حوزه نجف و کربلا مى گذشت ناراضى بود. این دو مرکز مهم شیعه, متأسفانه دچار اختلاف شده بود و از نظر اخلاقى, گرفتار رقابتهاى شدید. ایشان نمى خواست درگیر این گونه مسائل شود; از این روى, همه چیز را رها کرد و به اراک آمد. قم هم براى زیارت آمده بود که علماى قم ایشان را رها نکردند و با اصرار راضى شان کردند که بماند و حوزه قم را بنیان بگذارد.

پس به نظر حضرت عالى, حاج شیخ از قبل برنامه اى براى بنیان گذارى حوزه نداشته و حرکت ایشان به سوى ایران, به خاطر اختلافهایى بوده که حوزه نجف و کربلا را دربر گرفته بوده است;از این روى, آن دو مرکز را رها و به سوى ایران هجرت کرده, تا مگر بتواند, به دور از اختلافها و کشمکشها, براى نشر معارف اسلامى, تبلیغ و ترویج دین گامى بردارد و به کارهاى علمى خود برسد.

استاد: درست است. مرحوم حاج شیخ, براى هجرت به ایران, برنامه خاصى نداشت, قصدشان خدمت بود, حال در نجف و کربلا نشد, در جاى دیگر. پس از فوت مرحوم آخوند خراسانى و دعوتى که از ایشان مى شود, براى آمدن به ایران و رحل اقامت افکندن در اراک, با توجه به آن چه که در نجف و کربلا مى گذشته و ناخرسندى وى را موجب شده بود, آن جا را ترک مى کند. گویا سفر دوم ایشان, که بعدها به اقامت در قم مى انجامد, سال 1332ق. بوده است. پس از هشت سال که در اراک مى ماند, 22 رجب سال 1340ق. به قصد زیارت حضرت معصومه(س) به سوى قم حرکت مى کند. 24 رجب به قم مى رسد. در قم, علما و بزرگان اصرار مى کنند, که این شهر را براى سکونت برگزیند و حوزه را بنیان بگذارد و برنامه هاى درسى و علمى خود را ادامه بدهد. ایشان وقتى اصرار علما را مى بیند, بنا را بر استخاره مى گذارد. استخاره مى کند و آیه 93 سوره یوسف در جواب استخاره مى آید: (اذهبوا بقمیصى هذا فاَلقوهُ على وجه ابى یأت بصیراً وأتونى بأهلکم أجمعین.) ایشان در قم مى ماند و کار را شروع مى کند و به توسعه حوزه و تربیت فضلایى که پرچمدار تبلیغ و ترویج دین و روحانیت باشند, همّت مى گمارد و پس از تلاش بسیار و همکارى و همیارى علما, موفق مى شود. طلاب و فضلاى بسیار خوبى در حوزه قم تربیت کند. هرکدام, عالمى فرزانه و اثرگذار در هر نقطه اى که به نشر و تبلیغ دین پرداخته اند. یک وقتى کتاب گنجینه دانشوران, نوشته آقاى ریحان را مطالعه مى کردم, دیدم در بخش شرح حال فضلاى قم, که پانصد و اندى از فضلا و طلاب دوران حاج شیخ را نام مى برد, همه را مى شناسم, همه منشأ اثر و خدمتگزار دین و مردم, بدون هیچ ضایعاتى. فشار دستگاه رضاخان سبب گردیده بود, آنان که ضایعات بودند از حوزه جدا شوند و آنانى که مانده بودند, با همه سختیها و رنجها, در به دریها و ناکامیها, مخلص بودند و قصد قربت و تعبّد داشتند و با تمام وجود مى خواستند, طلبه باشند و خدمتگزار دین. شمارى در حدّ مرجعیت بودند, شمارى مدرس و… دیدم چیزى از دست نرفته است و حوزه راندمان و برداشت خوبى داشته است.

حضرت عالى در این توفیق بزرگ که بهره حاج شیخ شد, افزون بر ویژگیهاى شخصیتى, علمى, معنوى و یاران با وفا و علماى بزرگ قم و استادان و مدرسان بزرگى که از گوشه و کنار به قم آمدند و کمر به یارى حاج شیخ بستند, چه عوامل دیگرى را اثرگذار و نقش آفرین مى دانید.

استاد: به نظر من ایشان, دیوار بین مرجعیت و طلاب را برداشت. با طلبه ها و فضلا از دَر دوستى وارد شد; زیرا: 1. نشست و برخاست با طلاب: در مدتى که مرجعیت داشت و نامور بود و به طلاب شهریه مى داد, با طلاب و فضلا, در وقت مخصوص, بعدازظهرها و شبها, بعد از نماز مى نشست, تا طلاب, بدون حاجب و واسطه, با خود وى مسائل را مطرح کنند و از مشکلات و گرفتاریها بگویند و یا باب بحثهاى علمى را بگشایند. این رویه مفید و آموزنده, در آن روزگاران سخت و دشوار, نور امیدى براى طلاب بود. 2. دغدغه رفاه طلاب: ایشان براى رفاه و تأمین حداقل معیشت آنان, در حدّ زندگى طلبگى, اقل سکنى و رفاه, سخت تلاش مى کرد, از پدر مهربان تر. این را خود طلاب و فضلاى آن زمان, مى گفتند. 3. مانند طلاب, ساده و بى آلایش: ایشان در تمام طول عمر, ساده زندگى مى کرد. به تمامى اهل خانه سفارش مى کرد که مبادا زیاده روى کنند و از زى طلبگى خارج شوند. نقل مى کنند: عباى بسیار خوبى, کسى به ایشان هدیه داده بود, دستور داد آن را در بازار بفروشند, و با پول آن, 4ـ 5 تا عباى معمولى بخرند. چنین کردند. یکى از آن عباها را براى خود برداشت و باقى را براى کسانى که نیاز داشتند, فرستاد. یا نقل مى کنند: یکى از پسران ایشان, لباسى خریده بود که گویا قیمت آن بالاتر از معمول بوده, ایشان دستور داد که آن را با دو ـ سه دست لباس ساده تر عوض کند. یا هزینه و خرج منزل ایشان خیلى محدود بوده, خرید گوشت و… به اندازه معین و زیر نظر خود آن مرحوم انجام مى گرفته است. بسیارى از طلاب, که وضع معیشتى مناسبى نداشتند, در تنگنا بودند, وقتى وضع زندگى حاج شیخ را مى دیدند, آرامش مى یافتند و اگر هم کسانى در حوزه, از ثروت و مکنتى برخوردار بودند, خجالت مى کشیدند که زیاده روى کنند و از حدّ بگذرانند. که این رویه متأسفانه بعدها در حوزه, شکسته شد و کار بسیار ارزش مند و ارزشى, ارزش خود را از دست داد. شاید پاره اى از آن بدون توجه, طبیعى و طبق روال بود; اما پاره اى خیر ,مى توانست این گونه نباشد. خاطره اى در این باره دارم, بدون نقل جزئیات و پاره اى از ویژگیها, آن را روایت مى کنم: در سى ـ چهل سال پیش, یکى از فضلاى قم, از مکه برگشته بود, با مرحوم والد به دیدن ایشان رفتیم. این آقا از راه منبر درآمد خوبى داشت. بى گمان گذران زندگى اش از راه سهم امام نبود. در آن زمان, خانه اش, از خانه هاى لوکس به شمار مى رفت و اکنون از خانه هاى عادى است. در هنگام بازگشت, در یک خیابان فرعى, که خلوت بود, مى رفتیم, دیدم مرحوم والد, در فکر است و با تأسف, آه مى کشد. از ایشان دلیلش را پرسیدم, به من گفت: (على! این حوزه دیگر حوزه نمى شود. حوزه به سمت تشریفات رفته است. من مى دانم که پول این آقا از کجاست. مى دانم از سهم امام نیست, ولى طلبه ها دیگر درسخوان نمى شوند.) درست هم هست. وقتى این سدّ شکسته شد و چشم طلبه به مانند این زندگى افتاد, بالأخره, وقت خودش را صرف کارى مى کند که درآمد بیش ترى داشته باشد و طلبه اى که باید بیست, تا سى سال درس بخواند و با شهریه حوزه بسازد, تا به مدارج عالى برسد, براى دین خدا و مردم مفید افتد, نمى تواند با این وضع بسازد. حتى کسانى که مى خواهند زندگى ساده اى داشته باشند, حریف زن و بچه خود نمى شوند. هر روز قُرقُر افراد خانواده خود را مى شنوند, دیگر چاره اى ندارند و از روى ناگزیرى کارى پیشه مى کنند. شاید درس خواندن پشت سر هم شمارى از طلبه ها, محدود به همان چند سال اولى باشد که در حوزه حضور یافته اند. همین که به درس خارج مى رسند, خیلى زود, شغلى را انتخاب مى کنند, تا زندگى شان سر و سامانى بگیرد. از این روى بازده حوزه از نظر علمیت پایین مى آید و مجتهدان کم مى شوند. اکنون که این همه طلبه داریم, چند نفر از آنان, به مدارج عالى مى رسند؟ بیش تر طلبه ها حوصله نمى کنند که درس خارج را ادامه بدهند. در قم و نجف, طلبه هاى فاضل, کسانى بودند که دستِ کم, سه دوره خارج اصول را بگذرانند. این سه دوره را, گاه, پیش یک استاد مى دیدند. زیرا احساس مى کردند که درک شان در دور دوم, بسیار بهتر از دور اول و در دور سوم, بهتر از دور دوم است. در درسها, شاگردان هر دورى شناخته شده بودند. در مَثَل شاگردان دور دوم و یا سوم, با استاد به بحث مى پرداختند, این بحثها, اشکالها و پاسخها, براى دیگران خیلى مفید و کارساز و بسیار به فهم مطلب کمک مى کرد. یکى از روشها و سنتهاى بسیار خوب که در این گونه درسها رواج داشت, تقریرى بود که شاگردان دور دوم و سوم, براى شاگردان دور اول و یا براى شاگردانِ دور دوم که مطلب را خوب درنیافته بودند, بازگویى مى کردند و به این شکل, سطح علمى طلاب بالاتر مى رفت و نوآورى در فقه و اصول, بیش تر مى شد, ولى حالا, طلبه, خیلى همت کند, یک دوره اصول مى رود. در حالى که مى باید خدمت آقایان مختلف برسد و روى اختلاف انظار اساتید کار کند. کار اجتهادى, آن گونه که بود, پى گیرى نمى شود. باعث تأسف است که کسانى از دست مى روند و براى زندگى بهتر, حوزه را ترک مى گویند و جذب کارهاى جنبى مى شوند, که از درک بالایى برخوردارند و چون از استعداد بالایى برخوردارند, به هر کارى که روى مى آورند و هر کارى را پیشه مى کنند, خیلى خوب از عهده اش برمى آیند. و آنانى که از درک پایین ترى برخوردارند, در حوزه باقى مى مانند و چون چندین بار دوره اصول را مى خوانند و به مبانى فقه, بر اثر تکرار آشنایى پیدا مى کنند و مبانى را حفظ مى شوند; اما چون درک شان پایین است مشکل ساز مى شوند, عوامانه حرف مى زنند. به شهرستانها که مى روند, با سن بالا, عمامه بزرگ و قیافه علمایى, ناگزیر باید اظهار فضلى هم بکنند, ولى متأسفانه به خاطر درک ضعیف و فهم کوتاه و استعداد کم, مسائل را وارونه مطرح مى کنند.

درست است که زعیم حوزه, حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم, چون آن رویه ساده و بى آلایش را در زندگى داشت و بسان یکى از طلاب زندگى مى کرد, طلاب دلگرم مى شدند و به همان زندگى ساده مى ساختند و به درس و بحث ادامه مى دادند; اما این روش و رویه, امروزه, آن گونه که باید و شاید پاسخ نمى دهد. چون رسیدن به یک زندگى معمولى, داشتن منزل و سرپناه, و برخوردارى از اثاثیه مورد نیاز, تأمین هزینه تحصیل فرزندان, هزینه بیمارستان, مسافرت (با توجه به این که بیش تر طلاب از شهرهاى دور هستند) با شهریه به هیچ وجه برآورده نمى شود و از آن طرف, در بیرون حوزه, نظام جمهورى اسلامى, براى بسیارى از پُستها به طلاب و فضلا نیاز دارد, مانند قضا, امامت جمعه و… حال با توجه به این دو نیاز, نیاز طلاب از یک سوى و نیاز نظام جمهورى اسلامى از دیگرسو, و از همه مهم تر احساسى که طلاب فاضل دارند, مبنى بر این که باید به یارى نظام جمهورى اسلامى برخاست و شاید بسیارى از طلاب فاضل که حوزه را ترک کرده اند, نه به خاطر مسائل مادى, بلکه به خاطر احساس وظیفه اى است که مى کرده اند, حال با توجه به آن چه بیان شد, به نظر حضرت عالى, مدیریت حوزه چه تدبیرى باید بیندیشد که هم سطح علمى طلاب را بالا ببرد و از هجرت زود هنگام طلاب از حوزه جلوگیرى کند و هم نیاز مادى آنان را برآورد و هم براى پستهاى مورد نیاز نیرو داشته باشد.

استاد: البته دگرگونیهاى اجتماعى معمولاً علل و عوامل مختلفى دارد و تنها معلول یک علت نیست و آن چه را هم که اشاره کردید, حتماً درست است ولى شاید با یک برنامه ریزى بشود, به هدف رسید:بعضى مى گویند باید طلاب مستعد و داراى تواناییهاى فکرى و ذهنى بالا را تأمین کرد و زندگى آنان را سر و سامان داد, تا درس بخوانند, به مدارج بالاى علمى برسند و بدین وسیله از هرز شدن آنان جلوگیرى کرد. این طرح, شاید از فشارهاى زندگى طلاب مستعد بکاهد; اما حوزه هرچقدر هم هزینه کند, به نظر مى رسد که نتواند پاسخ گو باشد و جلو فرار مغزها را بگیرد. چون بودجه اى که حوزه در اختیار دارد, آنقدر نیست که هم عموم طلاب را اداره کند و هم سر و سامان دقیق و همه جانبه به زندگى طلاب با استعداد بدهد. اما شاید بشود, طلابى که از استعداد پایین ترى برخوردارند, اما درسها را خوب خوانده, یک دوره اصول دیده اند و شایستگى قضاوت, امامت جمعه, سرپرستى نهاد عقیدتى و سیاسى ارتش, تدریس در دانشگاه را دارند, به این کارها گمارده شوند و طلابِ با استعداد بالاتر و درک دقیق تر گزینش شوند براى پیمودن مدارج عالى حوزوى و آماده شدن براى اجتهاد و فتوا. اینها نیاز به برنامه ریزى دارد. گزینش افراد و دسته بندى آنان, کار بسیار دشوارى است.

سخن درباره عوامل و راز و رمز موفقیت حاج شیخ در بنیان گذارى حوزه و اداره دقیق آن بود, به گونه اى که طلاب احساس آرامش مى کردند و با همان زندگى بسیار ساده مى ساختند و زرق و برق بیرون حوزه براى آنان جاذبه اى نداشت.

استاد: بله, عوامل بسیارى مى توان برشمرد که به پاره اى از آنها اشاره کردم و پاره دیگر را هم یادآور مى شوم: 4. پرهیز از ریاکارى. حاج شیخ ساده و بى آلایش, بدون هیچ گونه ریاکارى, به کارهاى علمى خود و اداره حوزه و تربیت طلاب مى پرداخت. شاید یکى از عوامل جدا شدن ایشان از حوزه نجف و کربلا, همین باشد. در قم هم سعى مى کرد, جریان ریاکارى در رأس حوزه راه نیابد که بعدها بدنه حوزه را آلوده کند. این رفتار را در شاگردان آن دوره هم به خوبى مى توان دید. وقتى طلبه مى دید, رئیس حوزه از هرگونه ریاکارى به دور است, به راه و روش او اطمینان پیدا مى کرد و براى الگوگیرى از چنین شخصى به او نزدیک مى شد و دلبستگى مى یافت و ماندن در حوزه و تلاش کردن براى کسب فضائل را بر هر کارى ترجیح مى داد. یک وقتى آقا شیخ حسن صانعى نقل مى کرد: (در محضر امام بودم که سخن از اخلاق مردم به میان آمد. مى گفت: همه, بالأخره درجه اى از هواى نفس را دارند. هرچند افراد معمولى در انجام کارهاشان قصد قربت داشته باشند, باز هم درجه اى از هواى نفس در آنان وجود دارد. در این بین, بین اولیاى الهى و علما هم فرق است.) سپس افزود: (این در ذهن من بود, تا این که در مجلسى دیگر, سخن از حاج شیخ عبدالکریم به میان آمد. امام گفت: در وجود حاج شیخ اصلاً هواى نفس نبود. من گفتم: چطور؟ در حالى که پیش از این, فرمودید: بالأخره در هر فردى درجه اى از هواى نفس وجود دارد؟ فرمود: تو دیگر این را نمى فهمى! حتى جواب مرا هم نداد.) 5. پرهیز از دنیا: حاج شیخ, نه تنها ساده و بى آلایش زندگى مى کرد و هزینه و مخارج زندگى اش بسیار پایین بود, همان غذایى را مى خورد که همه طلاب مى خوردند و همان لباسى را مى پوشید که براى همه طلاب امکان پوشیدن آن نوع لباس بود, بلکه از این که مال مختصرى بیندوزد, تا این که فرزندانش و اهل خانواده, پس از او مدتى بدون دغدغه و در آسایش باشند, به شدت پرهیز داشت. از این روى, وقتى جنازه او را براى تشییع, بیرون مى بردند, فرزندان و اهل خانه غذاى همان روزشان را نداشتند. امام خمینى, به این قضیه در سخنرانى تاریخى خود, در مدرسه فیضیه, خرداد ماه سال 1342, اشاره کرد و خطاب به رژیم شاه که گفته بود: روحانیت مفتخور است, گفت: (ما مفتخوریم؟ مایى که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم مان وقتى که فوت مى شوند, آقازاده هاى آن [مرحوم] همان شب, چیزى نداشتند. همان شب, شام نداشتند.)4 من این قضیه را از کسى نقل مى کنم که شاهد جریان بوده و سال 1382ش. فوت کرد. وى گفت: (ما, همسایه مرحوم حاج شیخ بودیم. مدتها پس از فوت حاج شیخ هم در آن خانه سکونت داشتیم. در روزهایى که حاج شیخ مریض بود, همان مریضى که به فوت ایشان انجامید, شبى که پدرم قصد عیادت ایشان را داشت, من هم, که در آن زمان نوجوانى بودم, به همراه ایشان به عیادت حاج شیخ رفتم. آن شب, حال حاج شیخ, نسبتاً, خوب بود. پس از مدتى که نشستیم و پدرم جویاى احوال ایشان شد, به منزل برگشتیم. سحر اعلام شد که حاج شیخ فوت کرده است. وضع شهر, عوض شد. مردم براى تشییع جنازه, از هر سوى, به طرف خانه حاج شیخ روان شدند. آقاى سید صدرالدین صدر, که مرجع بزرگ, پس از حاج شیخ بود, به مردم خوشامد مى گفت. کم کم منزل پر شد و تصمیم داشتند جنازه را براى تشییع حرکت دهند. حدود یک ساعت قبل از ظهر بود. در همین هنگام دیدم آقاى کربلایى شاه, خدمتگزار بیت حاج شیخ, پیش آقاى صدر رفت و چیزى به گوش ایشان گفت. یک باره دیدم, فریاد آقاى صدر بلند شد. با صداى بلند گفت: اى واى. اى واى. و شروع کرد به گریه کردن. خطاب به علماى حاضر و مردم گفت: ببینید چه مى گوید. پرسیدند که چه گفته است. گفت: مى گوید شما که الآن براى تشییع مى روید, در منزل غذایى براى اهل خانه نیست.) این در حالى است که حاج شیخ, در روزهاى آخر عمر, آمار دقیق وجوهات را که در دست افراد به امانت گذاشته بوده است اعلام مى کند و برنامه اى مى ریزد که طلاب, پس از او بى شهریه نمانند, تا این که اوضاع سر و سامان بگیرد.

حوزه: به نظر حضرت عالى, روش و سبک استنباط حاج شیخ عبدالکریم در فقه و اصول چگونه بود و چه امتیازهایى بر دیگر سبکها داشت.

استاد:این جانب بحث ایشان را درک نکرده ام و در این باره نمى توانم نظرى بدهم. اما مى توانم از سبک شاگردان ایشان بگویم که به گمان من, این سبک را از ایشان گرفته بودند. از باب مثال, سبک مرحوم والد, بدین گونه بود که در ابتدا, بدون این که از نظر خود سخنى به میان بیاورد, مسأله اى را مطرح مى کرد. در بیان مسأله و بازکاوى زوایاى آن, به هیچ روى, دیدگاه خود را به گونه جازم بیان نمى کرد و بحثى روى آن انجام نمى داد. در حالى که مى دانید در سبک بحثها, گاهى مى گویند در این مسأله دو قول, یا سه قول است والاقوى, هو ذلک, به این دلیل و دلیلهاى دیگر. ولى مرحوم والد, گویا, به خاطر همان تأثیرپذیرى که در سبک از حاج شیخ داشت, این گونه نبود, بلکه دیدگاه ها را مطرح مى کرد, استدلالها را یک به یک باز مى گفت و از شاگردان درس نظرسنجى مى کرد و با یک تأنى, به گفت وگو مى پرداخت.

حوزه: این سبک, سبک سامرایى است.

استاد: بله, اساس این سبک از مرحوم میرزاى شیرازى است. سبک ایشان بدین گونه بوده که مسأله را بدون اظهارنظر مطرح مى کرده و از آقایان شرکت کننده نظر مى خواسته است. بین شاگردان و استاد, تبادل نظر مى شده و گفت وگو درمى گرفته است. در آخر, استاد به جمع بندى مى پرداخته و نظر خود را ارائه مى داده است. آن گاه, درباره نظر ایشان گفت وگو مى شده است. این را مى گویند سبک سامرائى. شاید آقایان از این سبک, اثر پذیرفته باشند. البته اکنون, اساتید حوزه عقیده دارند: طلبه اى که مى خواهد به درجه اجتهاد برسد, مى باید پیش مطالعه داشته باشد, با یکى از همدرسهاى خود به مباحثه بپردازد, آن گاه سر درس حاضر شود, تا موضوعى را که استاد طرح مى کند, بهتر دریابد و بتواند درباره موضوعى که استاد سخن مى گوید, نظر بدهد, حرفى بزند. از این روى از قدیم, هیچ گاه نمى گفتند: درس خارج, بلکه مى گفتند: بحث خارج. در درس سطح, استاد درس را مى گوید و مى رود, ولى در بحث خارج, بنابر مباحثه است. پس از طرح بحث از سوى استاد, دو نفر و سه نفر از شرکت کنندگان, با یکى از شاگردان قدیم تر مى نشینند و به بحث مى پردازند.

حوزه: از آن جا که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم از شاگردان میرزاى شیرازى و حوزه سامرا است, به احتمال قوى چنین سبکى داشته و چه بسا, کارنامه درخشان ایشان در نخبه پرورى و رشد و شکوفا ساختن استعدادها و تربیت نسل فرهیخته و داراى برجستگیهاى فراوان و فقیهان نامدار و اصولیان صاحب نظر, از جمله وامدار چنین سبکى است که از حوزه سامرا, داشته است.

استاد: مرحوم حاج شیخ, مع الواسطه شاگرد میرزا بوده است. ایشان در حوزه درسى آقا سید محمد فشارکى به شکوفایى رسیده و کمال یافته است. حاج شیخ در درس میرزا, جزو جوانهاى درس به حساب مى آمده و به اصطلاح, طبقه اسبق از ایشان, شاگردان عمده میرزا به شمار مى آمده اند. مانند: آخوند خراسانى (البته وى همراه میرزا به سامرا نرفت و در نجف از محضر میرزا استفاده کرد) حاج آقا رضا همدانى, آقا سید محمد فشارکى, میرزا محمدتقى شیرازى, شیخ فضل الله نورى و… در طبقه اینان, فراوان بود و کسانى که از شاگردان اصلى میرزا به شمار مى آمدند. طبیعى است که در بحث خارج, گاه کسى هست که بیست سال سابقه حضور در بحث را دارد و کسى هم هست که تازه سطح را به پایان رسانده است, هم از استاد بهره مى برد و هم از شاگردان قدیمى. خود من هم در بحث خارج آقاى بروجردى شرکت کرده ام; اما نمى شود گفت از شاگردان ایشان هستم و اثرپذیر از سبک درسى آن مرحوم; زیرا من زمانى در درس آقاى بروجردى حاضر مى شدم که تازه سطح را به پایان رسانده بودم, یا آخرهاى سطح را مى خواندم و همراه با استادى که نزدش کفایه را درس مى گرفتم, در درس آقاى بروجردى هم شرکت مى کردم. مرحوم حاج شیخ, جزو جوانهاى درس میرزا به شمار مى رفته, از کسانى است که سابقه کم ترى داشته و چه بسا همراه با اساتید سطحِ خود, در درس میرزا حاضر مى شده است. از این روى, نمى شود گفت, شاگرد میرزا. اما این که به سبک میرزا از طریق آقا سید محمد فشارکى آشنا شده, ممکن است اما ناگفته نماند که حاج شیخ غیر از شاگردى, گرچه به مدت کوتاه, انس خاصى هم با میرزاى شیرازى داشته است که لابد تاریخچه آن را مى دانید.

حوزه: از این اُنس غیر درسى, سخن گفته اند و ما هم چیزهایى شنیده ایم, اما آن گونه که باید و شاید روشن نیست, اگر ممکن است, آن چه در این باره مى دانید بیان بفرمایید.

استاد: حاج شیخ, پس از آن که در حوزه اردکان و یزد, مقدمات را فراگرفت, به سوى عراق حرکت کرد. در مرحله نخست, در کربلا رحل اقامت افکند و بر فاضل اردکانى5 وارد شد. در آن زمانهاى گذشته و دوران قدیم تر, در حوزه ها رسمى بود, خیلى جالب و مفید. بدین گونه که: هر طلبه اى که از شهرستان و حوزه هاى کوچک وارد حوزه هاى بزرگ, مانند نجف, کربلا, سامرا, قم و… مى شد, از پیش هماهنگى صورت مى گرفت که سرپرستى و نظارت بر درس و بحث او را فلان آقاى سرشناس, پر سابقه و اهل فضل به عهده بگیرد. اگر از همان شهرستانى بود که طلبه از آن جا آمده بود, چه بهتر وگرنه, به آشناى دیگرى سپرده مى شد, تا کارهایش را سر و سامان بدهد و راهنمایش باشد که از چه درسهایى استفاده کند و… این, برنامه بسیار خوبى بود. در قم ما ناظر بودیم و این روش و سنت نیک را مى دیدیم. طلبه هاى شهرستانى, وقتى به قم وارد مى شدند, از ابتدا, زیر نظر فضلاى آن شهر بودند, هم درس و بحث شان و هم اخلاق و رفتارشان. حاج شیخ, براساس همین سنت و رویه, وقتى وارد حوزه کربلا مى شود, فاضل اردکانى, که از فقهاى بزرگ و در رده مرجعیت بود, سرپرستى ایشان را به عهده مى گیرد و پس از مدتى تحصیل در حوزه کربلا و بهره گیرى از محضر بزرگان آن حوزه, فاضل اردکانى و دیگران, فاضل اردکانى به حاج شیخ مى گوید: (با توجه به استعدادى که شما دارید, بهتر مى بینم که به حوزه سامرا بروید.) خود فاضل اردکانى, زمینه حرکت حاج شیخ را به سوى حوزه سامرا آماده مى کند. نامه اى براى مرحوم میرزا مى فرستد و در آن از استعداد و فضل حاج شیخ, مطالبى مى نویسد. حاج شیخ, هنوز ازدواج نکرده بوده و با مادرشان زندگى مى کرده است. از این روى, به همراه مادرش بر مرحوم میرزا وارد مى شود. مرحوم میرزا براساس همان نامه فاضل اردکانى و شنیده ها, در هر حال, به حاج شیخ علاقه پیدا مى کند و مى گوید با مادرتان در این جا زندگى کنید. مادر ایشان از همان بدو ورود, جزو بیت میرزا مى شود. به چه عنوان, دقیق نمى دانم. ولى بعدها مورد وثوق خاص ایشان مى گردد, به طورى که کلیددار صندوق مخارج بیت میرزا مى شود. آقاى شبیرى و آقا رضى شیرازى, نواده ایشان, پاره اى از کرامات میرزا را از این خانم نقل مى کردند. دیدارى که سید جمال الدین اسدآبادى با مرحوم میرزا در سامرا داشته است, گفت وگوى سیّد با میرزا, چگونگى آمدن سید به منزل میرزا و… واسطه نقل اینها همین خانم است که از محرمان بیت بود. در اثر این رابطه, طبیعى است که رابطه حاج شیخ با میرزا, قوى تر شود و از حدّ شاگردى بگذرد. افزون بر این, با پسر مرحوم میرزا, آقا میرزا على آقا شیرازى, هم مباحثه بوده است. آقا میرزا على آقا شیرازى, پس از میرزاى شیرازى, شایستگى مرجعیت داشت, ولى درباره سهم امام شبهه داشت و آن را نمى گرفت و زندگى خودش را هم از راه خمس اداره مى کرد, از این نظر نتوانست بر حوزه تسلط پیدا کند. ولى انسان بسیار با شخصیتى بود که آن زمان, آن اوائل, وقتى مى خواستند براى عراق پادشاهى تعیین کنند, همه اجماع کردند که وى را به این مقام برگمارند; اما او نپذیرفت. طبیعى است که حاج شیخ با این ارتباطى که با میرزا و فرزند وى داشته, اثرپذیرى بیش ترى از میرزا در سبک و روش ارائه مطلب داشته باشد.

حوزه: دوره اصول حاج شیخ عبدالکریم, چند سال طول مى کشیده است؟ موجز بوده, یا گسترده, خلاصه گویى مى کرده, یا به شرح مطالب را بیان مى کرده است. آیا از بحثهاى اصولى چیزى را هم حذف مى کرده, یا خیر؟

استاد: حاج شیخ, با بیان خوش, اصول را به گونه موجز بیان مى کرده که دُرَر ایشان مصداقِ روشن این قضیه است. رسم ایشان بر خلاصه گویى بوده; اما این که چند سال طول مى کشیده, دقیق نمى دانم, ولى مى گویند: چهار سال به طول مى انجامیده است. حالا باز هر سال چند روز تحصیلى بوده, نمى دانم. اما دوره اصول مرحوم والد ما و مرحوم امام, به طور معمول, هفت سال بیش تر طول نمى کشید. اکنون دوره درس اصول, دوازده, سیزده و چهارده سال طول مى کشد که مقدار زیادى از آن, ناشى از آمادگى نداشتن طلاب است. طلابى که در درسهاى خارج شرکت مى کنند, بیش تر, آمادگى خارج را ندارند. اصول را باید در دوره سطح خوب خوانده باشند, هم رسائل و هم کفایه را. چون خوب نخوانده اند, استاد ناگزیر است که سابقه هر بحثى را دقیق بازگو کند و زوایاى آن را بشکافد, تا نقطه مورد اختلاف برسد و روى آن به بحث بپردازد. ولى در زمانهاى گذشته این طور نبوده, طلاب سطح را خوب مى خواندند, وقتى در درس خارج شرکت مى جستند, اشاره اى به بحث کافى بود که طلبه توجه پیدا کند. طلبه چون, افزونِ بر خوب خواندن سطح, پیش مطالعه هم مى کرد, با اشاره استاد, در بحث خارج, خیلى زود مى رفت سراغ نقطه مورد بحث. من این تجربه را دارم. گاه بحث یک روزه, یک هفته به طول مى انجامد. در مَثَل, در بحث استصحاب, روایت دوم زراره را باید از اول بخوانم, بعد احتمالها و ویژگیهاى آن را بگویم, تا برسم به یک اشکال شیخ. در حالى که اگر آمادگى باشد, یعنى طلبه در رسائل و کفایه, بحثها را خوب دیده باشد و با پیش مطالعه در درس حاضر شود, با استدلال به این روایت, نقطه اشکال معلوم است. در غیر این صورت, باید روایت را دو ـ سه روز هِجى کنیم! چاره اى هم نیست. ما ناگزیریم که این کار را انجام بدهیم. شگفت این که کفایه را هم خوانده اند, باز مى گویند در کفایه چنین مطلبى نیست. وقتى نشان شان مى دهیم و مى گوییم پس این کلمه چیست؟ مى بینیم, بحث درست مطالعه نشده است. اگر در دوران سطح, بحث خوب مطالعه شود, این گرفتاریها پیش نمى آید. به نظر مى رسد که اگر در بحثى بتوانیم برویم سراغ نقطه مورد اختلاف, شاید بیش تر از چهار سال, دوره اصول طول نکشد. مرحوم والد ما, گاه در درس اصول, به کسى که اشکال مى کرد و روشن بود که اشکال او از روى آشنا نبودن با اصل بحث است, مى گفت: کفایه را نفهمیدى. کفایه را خوب نخوانده اى, برو کفایه را خوب بخوان. خیلى از آقایان همین را مى گفتند و از شاگردان گله داشتند و از اساتید سطح ناراحت بودند. مى گفتند اینان, طلبه ها را ضعیف بار مى آورند. این از گرفتاریهایى است که پس از حاج شیخ, در سال 23ـ24, کم کم دامنگیر حوزه شد. اساتید سطح, نمى توانستند, از عهده برآیند و متنهاى درسى را به درستى براى طلاب باز کنند و گره از بحثهاى مشکل بگشایند. طلبه هایى که پیش این اساتید درس مى خواندند, آمادگى بحثهاى خارج را نداشتند. این گرفتارى حوزه و ناتوانى اساتید سطح از ارائه درست مطالب و ضعیف بار آمدن طلاب, سبب گردید, مرحوم امام خمینى, مرحوم والد, مرحوم آقاى گلپایگانى و… که چندین سال درس خارج مى گفتند, به پیشنهاد مرحوم آقاشیخ مرتضى حائرى بیایند و دوباره سطح شروع کنند و در کنار درس خارج, براى قوى شدن طلاب, یک کتاب سطح را درس بگویند. اکنون هم همین گرفتارى را داریم. شمارى از اساتید سطح, از ارائه مطلب ناتوان هستند. پاره اى از قسمتها را درست درک نمى کنند. کتاب را آن گونه که باید نفهمیده اند! یک آقایى, از اساتید معروف مکاسب, که شرحى هم بر مکاسب نوشته و اکنون هم درس مى گوید, نمونه اى از کتاب را براى من آورده بود. دو ـ سه تا سؤال از ایشان کردم, دیدم از روى همان نوشته هم نمى تواند پاسخ بدهد, متوجه نیست! ما با این گونه اساتید رو به رو هستیم. این دسته از اساتید, جاهل پرورند و چون طلبه را در سطح نمى توانند خوب بار بیاورند, در بحثهاى خارج, درمى ماند و زود خسته مى شود, تا بدان جا که روى ساعت درس حرف دارد. یک ساعت را برنمى تابد. الآن مى بینید که درسها از یک ساعت, به چهل و پنج دقیقه و چهل دقیقه رسیده! بعد هم, به خاطر این که پایه ها را استوار نچیده اند, دَم به دم سؤال مى کنند. اگر سؤالها, دقیق باشد و از روى آگاهى و پیش مطالعه و فهم و درک مطلب, خوب انسان خوشحال مى شود و علاقه مندى به بحث و پاسخ پیدا مى کند. اما متأسفانه وقتى انسان مى بیند, سؤالها از روى آگاهى نیست و ناگزیر باید مطلب را از نو شروع کند و به شرح و بسط آن بپردازد, ناراحت مى شود و افسوس مى خورد که چطور حوزه این گونه گرفتار شده است. گاه مى شنویم فلان آقا سؤالها را پاسخ نمى گفته و به اشکالها توجه نمى کرده است; این, از آن روى نبوده که آن آقا نمى خواسته پاسخ بدهد, بلکه بدان جهت بوده که در اشکالها مطلب تازه اى نمى دیده است. آقایان علما, به اشکالها بسیار توجه داشتند. اگر در اشکالها مطلب تازه اى مى دیدند, تشویق مى کردند.

حوزه: در موضع گیریهاى سیاسى آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى ابهامهایى وجود دارد و پاسخهایى هم که ارائه شده از سوى شمارى از اهل تاریخ و آگاهان به مسائل, آن گونه که باید و شاید قانع کننده, دست کم براى شمارى از اهل جست وجو و تحقیق, نیست. از جمله در برخورد با حکومت پهلوى, در موضع گیرى و برخورد با رویدادهاى مهم آن دوران, مانند: نهضت و حرکت علماى اصفهان و دیگر شهرها به رهبرى حاج آقا نوراللّه اصفهانى علیه رضاخان, حرکت قهرمانانه مدرس علیه رضاخان که به تبعید و شهادت ایشان انجامید, آن چه بر سر حاج شیخ محمدتقى بافقى آمد از کتک خوردن به دست رضاخان و تبعید آن مرحوم و رویدادهاى فراوان دیگرى که در دوران حاج شیخ عبدالکریم روى مى دهد. اکنون از حضرت عالى مى خواهیم که دیدگاه خود را درباره موضع گیریهاى حاج شیخ بفرمایید.

استاد: این که بین ایشان و حکومت چه رابطه اى بوده, اطلاع ندارم, ولى به نظر من, باید روى سبک ایشان در برخورد با مسائل سیاسى, دقت شود, زیرا سبک خاصى بود. تا روى آن سبک به دقت مطالعه نشود و رویدادهاى آن عصر هم دقیق بررسى نگردد, نمى توان تحلیل درستى درباره موضع گیرى حاج شیخ عبدالکریم ارائه داد. حاج شیخ در برابر حکومت پهلوى, یک حرکت نامرئى داشت, به گونه اى حرکت مى کرد که مشکل آفرین نباشد. به یقین مى توان گفت: ایشان برابر وظیفه و تشخیصى که داده, عمل کرده است. حاج شیخ به طور مستقیم درگیر مسائل سیاسى نمى شد و این, بدان معنى نیست که با رفتار دستگاه رضاخانى موافق بود. به نظر من, حاج شیخ در آن برهه, ماندگارى و استوارى پایه هاى حوزه علمیه قم را ارجح مى دانست و نمى خواست با درگیریهاى سیاسى و وارد شدن در مسائل, از این وظیفه اصلى باز بماند. و از آن طرف در برابر آقاى حاج آقا نورالله اصفهانى و دیگر علمایى که در قم اجتماع کرده بودند, نه تنها موضع گیرى نکرد که تأییدشان کرد و تا جایى که مى توانست با آنان همراهى نشان داد. در برابر رفتار ناشایست رضاخان, در سخت گیرى و اهانت به علماى دین, به طور رسمى موضع گیرى نکرد; اما ناراحتى و خشم خود را نشان داد. شاید بشود گفت, چگونگى برخورد با قضیه شهید مدرس و رفتار نادرست و ناشایست رضاخان با آن شهید, همان گونه بود که در جریان حاج شیخ محمدتقى بافقى, از خود بروز داد. جرم روشن بود. زشتى و پلیدى رفتار رضاخان بر کسى پوشیده نبود. اما حاج شیخ, برخورد نکرد, به رویارویى برنخاست; اما خشمگین بود. آن را جرم مى دانست. این استنباط من است و اطلاعى از جنبه تاریخى آن ندارم.

حوزه: از نظریه هاى بسیار مهم در فقه شیعه, مسأله ولایت فقیه است که بسیارى از فقهاى شیعه آن را به گونه محدود, یا گسترده پذیرفته و دلیلهاى عقلى و نقلى خود را ارائه داده اند. تا این که این نظریه در زمان ما, به گونه گسترده از سوى امام خمینى مطرح شد و شالوده نظام جمهورى اسلامى گردید. حال از محضر حضرت عالى مى خواهیم که بفرمایید حاج شیخ عبدالکریم, در این باب چه نظرى داشت.

استاد: از تقریرى که از مرحوم حاج شیخ, به قلم مرحوم آقاى اراکى وجود دارد, برمى آید که حاج شیخ به ولایت فقیه, قائل نبوده است. این, آن چیزى است که مشهور است. این بحث, در کتاب تجارت آقاى اراکى, آمده, اما در هنگام چاپ, آقاى استادى این بخش را برداشته است. من این بخشِ حذف شده را بعدها از آقاى مصلحى, فرزند آقاى اراکى, گرفتم و مطالعه کردم. تعبیرى هم خود آقاى اراکى دارد که در یکى از شماره هاى مجله حکومت اسلامى دیدم: ولایت فقیه در اخبار, لیس منه عین ولا اثر. ایشان در حدّ امور حسبیه قبول داشت. در همان حدّى که شیخ انصارى در مکاسب پذیرفته است. نکته اى را در این جا باید یادآور شوم این است که: پایه حکومت ما امروز, بر ولایت فقیه استوار است و باید در نگهدارى آن کوشا باشیم. فقیه عادلى, که از نظر نظرى و علمى در ولایت فقیه خدشه مى کند, دلیل بر آن نیست که با حکومت اسلامى, که بر پایه ولایت فقیه استوار است, به مخالفت برخیزد. چه بسا مخالفت با این حکومت را حرام بداند. این حکومت, حکومت دینى و مذهبى است و مخالفت با آن, مخالفت با دین و مذهب است. این دو, به هیچ روى, منافاتى با هم ندارد. اما آن چه مهم است, باید از تصرف در اندیشه ها پرهیز کنیم, تلاش نکنیم آن که مخالف است از نظر علمى و نظرى و در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده که اخبار به این امر دلالت نمى کند, او را موافق جلوه بدهیم. در مجله حکومت اسلامى در مقاله اى دیدم که نویسنده اى روى این نکته پاى مى فشارد و اصرار دارد که فقها, از آغاز تاکنون, عملاً ولایت فقیه را قبول داشته اند, گرچه از نگاه نظرى و علمى مناقشه هایى داشته و دارند. سپس چند نفر را نام مى برد, تا مى رسد به آقاى اراکى و پس از نقل عبارتى از ایشان مى نویسد: آقاى اراکى, عملاً ولایت فقیه را قبول داشت و اگر قبول نمى داشت, مرجعیت عالیه شیعه را قبول نمى کرد و به گرفتن سهم امام نمى پرداخت! درباره آقاى خویى و حکیم هم, همین حرف را مى گوید و نتیجه مى گیرد این گونه مرجعیت گسترده و همه جانبه علمى و سیاسى که آقایان داشتند, جز براساس ولایت فقیه, توجیهى ندارد!6 این قضایا به هم ربطى ندارد, این جور بحث کردن, تصرف در دیدگاه ها و مسائل علمى است.

حوزه: مرحوم آیت الله بروجردى, به هنگامِ ساخت مسجد اعظم, ناگزیر دستور مى دهد حیاطى را که وضوخانه آستانه و در کنار آن بقعه هایى بوده و در این بقعه ها, قبرهایى وجود داشته خراب کنند و جزو صحن مسجد اعظم قرار دهند. البته اصل قبرها را از بین نمى برند. وقتى این کار انجام مى شود, کسى به ایشان اعتراض مى کند: حیاط مربوط به آستانه است و بقعه ها مربوط به دیگران, شما به چه مجوزى, آنها را تصرف کردید؟ ایشان لبخندى مى زند و مى گوید: (معلوم مى شود این آقا هنوز ولایت فقیه, درست برایش جا نیفتاده است.) شبیه این کار در دوران حاج شیخ عبدالکریم, در مدرسه فیضیه انجام مى گیرد. حاج شیخ, پس از آن که حوزه قم را بنیان مى گذارد, به بازسازى مدارس قم مى پردازد, از جمله مدرسه دارالشفاء و مدرسه فیضیه را به شکل بسیار آبرومندى درمى آورد و طبقه دومى براى آن دو مدرسه مى سازد و با فضاى باز جلو حجره ها و ساخت کتابخانه روى مدرس و… گویا کسانى به حاج شیخ خرده مى گیرند که در این بازسازى کارهایى خلاف نظر واقف انجام گرفته, یا مى گیرد و… اکنون براى ما روشن نیست که آیا پاسخ ایشان, همان پاسخ آقاى بروجردى به خرده گیران است و یا پاسخ دیگرى مى دهد.

استاد: بازسازى ملک وقف و افزون بر آن و گسترش آن, تبدیل به احسن است و به هیچ وجه خلاف نظر واقف نیست و هیچ فقیهى, در هیچ موردى مانع آن نمى شود. کسانى که اشکال کرده اند به بازسازى مدرسه فیضیه, شاید نظرشان افزودن طبقه دوم بوده است (البته من اطلاعى ندارم) و حاج شیخ هم موضوعاً تشکیک کرده است که از کجا مى گویید این کار خلاف نظر واقف است. این, افزودن به ملک وقف است. تبدیل به احسن است. چیزى هم خراب نشده است. مثل این مى ماند که کسى مسجدى را ساخته به مساحت 200 متر و دیگرى آمده 200 متر دیگر بر آن افزوده است. آیا کسى گمان مى برد که این مانعى داشته باشد. این گونه کارها ربطى به مسأله ولایت فقیه ندارد. بله, مگر کسى بخواهد به طور کلى بنایى را بردارد, خراب کند, آن جا مسأله دیگرى است که بسیار مشکل دارد, مگر این که اضطرارى در بین باشد و….

حوزه: آیا حضرت عالى اطلاعى دارید از این که نظر حاج شیخ در خراب کردن قبرهاى جلوى فیضیه و اطراف حرم, چه بوده, آیا مخالف بوده و یا تأیید کرده است.

استاد: از این جریان اطلاعى ندارم! آن چه مى دانم و شنیده ام این است که پهلوى این کار را کرده و سر و صداى زیادى هم شده است و علما هم, به طور طبیعى در برابر این کار, نمى توانسته اند, چیزى بگویند و کارى بکنند. البته اول قرار بوده قبرها دست نخورند, زیر و رو نشوند, همین طور در زیرزمین بمانند, ولى خوب, کارى که نباید مى کردند, کردند. قبرهاى بسیارى از بزرگان, فقیهان و محدثان جلوى حرم و جلوى فیضیه, تا بازار بوده است. حتى شنیده ام, حاج شیخ ابوالقاسم قمى, که آدم بسیار مقدسى بوده, وقتى از دَرِ مسجد امام, یعنى از بازار کهنه وارد مى شد, کفشش را درمى آورد و به احترام قبر بزرگان, فقیهان و محدثان, پا برهنه به سوى حرم حرکت مى کرد.

حوزه: در پاره اى از مقاله ها, بیانیه اى را که حاج شیخ عبدالکریم پس از دستگیرى شیخ محمدتقى بافقى صادر کرده و در آن, هرگونه سخن و گفت وگو را درباره این جریان, خلاف شرع دانسته بود, قرینه و نشانه بر عقیده مندى ایشان به ولایت فقیه گرفته و گفته اند: این حکم است و تا کسى براى خود ولایتى قائل نباشد, حکم نمى دهد. فضلا و طلاب و مؤمنان, چون آن را حکم مى دانسته اند, پیروى کرده و در برابر این جریان, براى حفظ حوزه و آن چه مورد نظر حاج شیخ عبدالکریم بوده, از هر نوع حرکتى خوددارى ورزیده اند.

استاد: از بیانیه ایشان درباره جریان مرحوم بافقى خبر نداشتم. ولى قضیه حکم, لازمه ولایت فقیه نیست. فقیه, گاهى موضوعى را تشخیص مى دهد و حکم مى دهد. مانند رؤیت هلال. حکم به این که امروز, اول ماه هست, یا نیست. این قضیه از قدیم بین فقها مرسوم بوده است, چه آنان که نظریه ولایت فقیه را پذیرفته اند و چه آنان که نپذیرفته اند. در بعضى از موضوعات, مجتهد عادل, وقتى موضوعى را تشخیص داد, مى تواند براساس آن حکم کند. یعنى حلال و حرام, فى نفسه, رفته روى یک عنوانى و آن عنوان را مجتهد تشخیص مى دهد و تطبیق بر مصداق مى کند و مى گوید این از مصادیق آن است. در مَثَل فرض کنید: عنوان مضرّ, یا آن چه خلاف مصلحتِ جامعه اسلامى باشد, حرام است. اینها, چون مکلّف خاصى ندارد, فقیه تشخیص مى دهد که این جا موضوع اش چنین است, سپس حکم مى کند. پس این, مصداقِ آن حکم است. شما خون را مى بینید, مى گویید: نجس است. خمر را مى بینید, مى گویید: نجس است. هر مکلّفى اینها را تشخیص مى دهد. در جاهایى که مکلّف خاصى ندارد, اینها را فقیه تشخیص مى دهد و حکم مى کند; یعنى تطبیق با آن مى کند. این, ملازم با ولایت فقیه نیست. ییا در اجراى حدود, که بین آقایان فقها, اختلاف است. ولى بین آن نسبت به ولایت فقیه, عموم و خصوص من وجه است. ممکن است کسى ولایت فقیه را قبول داشته باشد, اجراى حدود را به عنوان مستثنى, بگوید نیست. ممکن است فقیهى, ولایت فقیه را قبول نداشته باشد, با این حال, بگوید این واجب است و اگر کسى فلان جرم را انجام داد, یجب. چه چیز بر او ثابت مى شود, چیزى که وظیفه خاصى ندارد بر عهده فقیه, این بر او ثابت مى شود و براى او حکم مى کند. این هیچ ملازمه اى با ولایت فقیه ندارد. حالا در آن جریان هم, شاید این طور باشد. نمى دانم. بیانیه را ندیده ام که آیا عمومى است و یا خطاب حاج شیخ, تنها به طلاب است. اگر بیانیه خطاب به طلاب باشد, ممکن است ناشى از یک نوع ریاست بر حوزه و شؤون اداره حوزه باشد, نه به عنوان ولایت فقیه. به هر حال, ملازم با ولایت فقیه نیست.

حوزه: جزوه اى وجود دارد دربردارنده یک سرى استفتاء از محضر حاج شیخ عبدالکریم. از جمله از ایشان پرسیده شده که امور حسبیه چیست؟ ایشان در پاسخ مى گوید: هر امرى که شارع بر ترک آن راضى نباشد. عام است. غیّب و قصّر از مصداقهاى عام آن است. مصداقهاى بسیار دیگر هم مى تواند داشته باشد.

استاد: اکنون قائلین به امور حسبیه را جزو کسانى مى دانند که ولایت فقیه را قبول ندارند. گاهى هم عکس آن را مى گویند. در این حدّ قبول دارند. این حدّ را همه فقها قبول دارند. اگر کسى بگوید: حکومت, یکى از امور به زمین مانده است که شارع به ترک آن راضى نیست, درست است. آن وقت مى آید جزو اختیارات فقیه. ولایت فقیه از باب امور حسبیه. با این حال, باید توجه داشت آثار این ولایت فقیه از باب امور حسبیه, با ولایت فقیهى که به نصوص ثابت شود و یا با ولایت فقیهى که با دلیلهاى عقلى و مانند آن ثابت شود, در تنگناها و موارد مختلفى, فرق مى کند, هم از نظر منشأ و هم از نظر آثار و احکام آن.

حوزه: شنیده مى شود که کتاب اصولى حاج شیخ عبدالکریم, در بین معاصران وى, بازتاب خوبى داشته است و از این اثر در بحثها استفاده مى شده و یا آقایان اساتید و صاحب نظر, بحثهاى خود را ناظر بر این اثر ارائه مى داده اند. در مَثَل آقا ضیاء در مقالات الاصول, به دیدگاه هاى حاج شیخ و این کتاب نظر دارد و از حاج شیخ به بزرگى یاد مى کند.

استاد: آن چه من شنیده ام از قول حاج آقا موسى است که از قول کسى نقل مى کرد: (مرحوم میرزاى نائینى از نجف به کربلا مى رود و بر حاج شیخ وارد مى شود, در اتاقى که میرزاى نائینى نشسته بوده, لب طاقچه کتابى قرار داشته است. حس کنجکاوى ایشان را وامى دارد که ببیند چه کتابى است. حرکت مى کند کتاب را برمى دارد, ورق مى زند مى بیند, کتاب خطى است, به قلم حاج شیخ و موضوع, اصول. آقاى نائینى کتاب را از حاج شیخ به امانت مى گیرد و به کسى مى دهد تا از روى آن نسخه اى براى ایشان بردارد.) اما درباره آقا ضیاء و استفاده ایشان چیزى نشنیده ام. البته بعید نیست. چون میرزاى نائینى, آقا ضیاء و حاج شیخ, معاصر بودند. از آن جا که نوشته حاج شیخ را میرزاى نائینى در اختیار داشته, چه بسا در درس مطرح مى کرده و شاگردان ایشان, دیدگاه هاى حاج شیخ را براى آقا ضیاء از قول آقاى نائینى, بازگو مى کرده اند و او هم در درس, به حدّ نقل قول شفاهى, مطلب را بیان مى کرده است. یا این که از راه هاى دیگر, از دیدگاه هاى حاج شیخ آگاه شده است و در بعضى از مسائل اصولى ـ مثل استصحاب تعلیقى موضوعى ـ نقل مى کنند که این دو بزرگوار, با هم مباحثه کرده اند. حال مباحثه فقط تصادفى در یک, یا چند مسأله بوده یا مدتى استمرار داشت است؟ نمى دانم. به هر حال, کتاب دُرر, چاپ نشده بود و در اختیار همه نبوده است. در آن زمان این ویژگى در حوزه ها و محافل درسى و بین علما, وجود داشته که دیدگاه هاى استادان و مدرسان بزرگ, از این حوزه درسى به آن حوزه درسى, به وسیله شاگردان فاضل و باهوش و اهل دقت, راه مى یافته و استاد, بحث خود را ناظر بر دیدگاه استاد و مدرس معاصر خود, ارائه مى داده است. دوران آقایان: نائینى, آقا سید ابوالحسن, آقا ضیاء و حاج شیخ, دوران شکوفایى فقه و اصول بوده است. دو حوزه نجف و قم, در کنار هم, در راه بالندگى فقه و اصول, تلاش مى کرده اند. در این دوران گرم و پرشور, که حوزه هاى درسى آقایان, از شاگردان فاضل و پرشور و نشاطى برخوردار بوده, تضارب افکار و آرا, به بهترین وجه انجام مى گرفته و همفکریهاى خوبى وجود داشته است. از باب مثال, درس آقا ضیاء و آقاى نائینى, مناظر به یکدیگر بوده است. درسها جدا بوده و اینان از یکدیگر نوشته و اثرى در دست نداشتند, ولى وقتى شما به تقریرها نگاه کنید, مى بینید, نظر به دیدگاه یکدیگر داشته اند. همیشه مترصد بودند که به وسیله شاگردان مشترک شان, از دیدگاه هاى هم آگاه شوند. این گونه تضارب آرا زیاد بود. و همین, سبب پیشرفت و شکوفایى فقه و اصول شد و نکته هاى تازه اى را وارد بحثهاى فقه و اصول کرد. حوزه: حاج شیخ عبدالکریم, افزون بر کارهاى علمى, تدریس, پاسخ به پرسشها و شبهه ها, اداره حوزه و ده ها کارى که بر عهده شان بود, کارنامه درخشانى از خود در رسیدگى به بینوایان, مستضعفان و درماندگان و امور شهرى و… به یادگار گذاشته که آن چه را ما مى دانیم و در نوشته ها و مصاحبه ها آمده, فکر مى کنیم بخشى از آن تلاشهاى ارزشمند باشد. حالا از محضر حضرت عالى مى خواهیم آن چه را از نزدیکان, بستگان, آشنایان و دوستان درباره خدمتهاى انسانى ـ اسلامى این مرد بزرگ شنیده اید, براى ما و ثبت در تاریخ بازگو بفرمایید. استاد: حاج شیخ به مستضعفان و نیازمندان توجه خاصى داشته است. شاید آن چه را انجام داده, که خیلى زیاد بوده, آن گونه که باید نمود نیافته باشد و کم اند کسانى که به تمام آنها آگاهى دارند, چون گمان مى کنم, جایى ثبت و ضبط نشده است. نمونه هایى وجود دارد که نشان دهنده رأفت, رحمت و عاطفه بسیار بالاى ایشان است و احساس وظیفه شرعى. نقل مى کردند: (شبى, از شبهاى زمستان, شام ایشان را آوردند و گذاشتند روى کرسى. در همین هنگام, دَم در خانمى آمد و گفت: شوهرم مریض است و براى من ممکن نیست که او را پیش پزشک ببرم. توان مالى ندارم. مرحوم حاج شیخ رو مى کند به کربلایى على شاه و مى گوید: من به شام دست نمى زنم, تا شوهر این زن را ببرى پیش دکتر, دواهاى او را بگیرى و نیازهایش را برآورى و خبرش را به من بدهى, تا من بتوانم شام بخورم وگرنه نمى توانم شام بخورم.) از این دست کارها و رفتارهاى مهربانانه زیاد است که نمود ندارد. اما کارهایى که نمود یافته و شاید خیلى ها بدانند و در جایى هم ثبت شده باشد, همان کارها و خدمات عمومى است که در قم, ایشان انجام داده است: 1. خدمت به سیل زدگان: سیل قم که بسیار ویرانى به بار آورد و بسیارى از مردم را بى خانمان ساخت, به همت, پشتکار, تلاش و دلسوزیهاى فراوان و به کمک مردمِ قم و شهرستانها, مردم سیل زده را ابتدا اسکان موقت و سپس با ساخت قلعه مبارک آباد, آنان را اسکان دائم داد, به هرکدام خانه اى, با تمام اثاثیه مورد نیاز و بسیار آبرومندانه. 2. ساخت بیمارستان: در آن زمان, در قم بیمارستان وجود نداشت. در تهران بیمارستان قدیمى وجود داشت. ایشان در گام اول, در کوچه حرم, خانه اى را اجاره مى کند (اکنون آن خانه خراب شده و جزو بناى جدید حرم گردیده است) و آن جا را به عنوان بیمارستان قرار مى دهد و وقتى که آن قلعه ساخته شد, بیمارستان به آن جا منتقل گردید و جاى وسیع ترى براى تخت و تشکیلات بیمارستانى اختصاص یافت. بعدها وقتى حاج شیخ وصى آقاى سهام الدوله شد, از محل وصایت, که ثلث مال ایشان بود, بیمارستان سهامیه را بنا کرد که نسبت به زمان خودش, بیمارستان بسیار مرتبى بود و همه امکانات بیمارستانى را داشت. در همان زمان آقاى سید محمد فاطمى, از علماى قدیمى قم که به تهران رفته بود و در دادگسترى خدمت مى کرد و از بنیان گذاران دادگسترى به شمار مى آمد و گویا از نویسندگان قانون مدنى. ایشان گویا حقوقى را که از دادگسترى در مدت خدمت گرفته بوده, نمى خواسته است تصرف کند و علاقه مند بوده در راه خیرى به مصرف برساند که به توصیه حاج شیخ, بیمارستان فاطمى را در کنار بیمارستان سهامیه ساخت. این بیمارستان, پس از انقلاب خراب شد و در مسیر خیابان قرار گرفت. حوزه: یکى از ثمره هاى شیرین و برکات بزرگ تأسیس حوزه علمیه قم به دست با کفایت مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى, انقلاب اسلامى ایران است که به رهبرى شاگرد نامور مکتب او بنیان گذارده شد, از محضر حضرت عالى مى خواهیم که ارزیابى خود را از نقش حاج شیخ عبدالکریم در انقلاب اسلامى ایران بیان بفرمایید. استاد: نمى توانم بگویم که مرحوم حاج شیخ از آغاز, نظر به این قضیه داشته است; ولى مى توانم بگویم نود درصد انقلاب اسلامى از حوزه علمیه قم بوده است. این را نمى توان منکر شد. بالأخره, انقلاب اسلامى, نتیجه حوزه است. اگر حوزه و تشکیلات حوزه نبود, معلوم نبود که چنین انقلاب بزرگى و با این گستردگى و با این شکل پدید بیاید. انقلاب اسلامى, به رهبرى امام خمینى و با همراهى سایر علما, که تربیت یافته این حوزه بودند, بخصوص با همراهى طلاب و فضلاى حوزه, به پیروزى رسید و نظام سلطنتى را برچید. انقلاب اسلامى, مرهون حوزه است و حوزه هم با این سوابق در ارتباط است.

حوزه: در پایان, علاقه مندیم رهنمودها, نصیحتها و اندرزهاى حضرت عالى را بشنویم و به امید حق, ره توشه راه خود قرار بدهیم.

استاد: من طلبه عادى هستم. باید از رهنمودهاى آقایان استفاده کنم. ولى اگر قرار است صحبتى بکنم, یادآور مى شوم: عمود حوزه, آن جهت علمیت و فقاهت حوزه است. حوزه برکتهایى داشته و خواهد داشت. در شرق و غرب عالم, نمونه هایى از تربیت شدگان حوزه هستند. ولى آن چه مهم است, عمود حوزه و نقطه مرکزى حوزه است که باید حفظ بشود, تا این شعاع را از جهات مختلف داشته باشیم. عمود حوزه بحثهاى فقه و اصول است. در کنار این بحثها, تبلیغات هم هست درسهاى تفسیر و کلام هم هست. ولى عمده این است که طلبه باید در فقه و اصول, فاضل شود. اگر بخواهد مفسر شود, اول باید یک فاضل اصولى و فقیه باشد. اگر در زمان ما آقایان روى یک تفسیر تأکید مى کنند, علامه طباطبایى را بزرگ مى دارند و تفسیر او را مى ستایند, بسیار خوب, ولى به این نکته باید توجه کرد که علامه, پیش از آن که سراغ تفسیر برود, یک فقیه جامع الشرایط بود. ایشان با آقاى خوئى هم مباحثه بودند و بنا گذاشتند که به سراغ تفسیر بروند. آقاى خوئى مقدارى وارد بحثهاى قرآنى شد, بعد رها کرد و دنبال همان بحثهاى فقهى رفت. اما علامه طباطبایى تفسیر را پى گرفت. به هر حال, علامه یک فقیه بود که توانست یک تفسیر متقن بنویسد. اگر این فضل و علمیت را نداشت, یادداشتها و نوشته هایش, تکرار مکرراتى بود که مورد اعتناى چندانى قرار نمى گرفت. علماى ما اگر به بحثهاى کلامى وارد مى شدند پایه هاى فقهى و اصولى شان محکم بود. عمده این است که بایستى عمود حوزه را حفظ کرد. به درسهاى فقه و اصول توجه و دقت بیش ترى داشت, هم آن گاه که سطح خوانده مى شود و هم آن گاه که خارج. درس خواندن, تنها براى امتحان دادن نباشد. بلکه واقعاً فقه و اصول در وجود طلبه اشراب شود. طلبه اى که سطح را تمام مى کند و به درس خارج وارد مى شود, باید خسته نشود و بداند تمامى ندارد. به یک دوره اصول اکتفا نکند, زیرا در دوره هاى بعدى, دوم و سوم, مى تواند استفاده بهتر و سرشارترى ببرد و موجب پربارتر شدن بحثها و استفاده دیگران شود. این سفارش, باید مرتب تکرار شود که متأسفانه کم تر مورد توجه قرار مى گیرد. در تریبونهاى عمومى, کم تر به این گونه مسائل اشاره مى شود. باید اینها را تذکر بدهند. از نیازهاى روزمره, زیاد سخن به میان مى آید; اما نسبت به فقه و اصول, جهت علمیت و فقاهت حوزه و این که طلبه باید دقیق و سنجیده درس بخواند و درس فقه و اصول را محور کار و تلاش علمى خود قرار دهد, کم تر تذکر داده مى شود. در حالى که همه آنها, فرع دوام حوزه است. این میراثى که اکنون به دست ما رسیده, نتیجه و دستاورد تلاشهاى هزار و دویست ساله فقیهان و اصولیان شیعه است که برهه به برهه و قرن به قرن, بارورتر و بالنده تر شده است. اکنون, بر عهده ماست و ما وظیفه داریم, این میراث گرانبها را به نسلهاى بعدى برسانیم و این یک وظیفه شرعى و یک واجب کفایى است براى کسانى که از توان و استعداد برخوردارند. این مهم ترین وظیفه طلاب و حوزه هاست. اگر کسى نتوانست و بر سر راه فراگیرى فقه و اصول, موانعى براى او ایجاد شد, مى تواند به جهات دیگر بپردازد. ولى تا جایى که ممکن است باید همگان تلاش کنند که عمود خیمه حوزه, حفظ بشود. ان شاءالله.

حوزه: از این که وقت شریف حضرت عالى را گرفتیم پوزش مى طلبیم و از این که با همه گرفتاریهاى علمى و غیر علمى, به ما وقت دادید و با حوصله به پرسشهاى ما پاسخ دادید, متشکریم و امیدواریم و از خداوند بارى تعالى خواستاریم بر شادابى و نشاط شما براى هرچه بیش تر خدمت کردن و شکوفاندن فقه و اصول و سریان دادن آنها به سینه علاقه مندان و دانش دوستان, بیفزاید و توفیق, در همه حال رفیق تان باشد.

استاد: من هم از شما تشکر مى کنم و امیدوارم موفق باشید.

پى نوشتها:

1. آقاى حسین نورى همدانى, از مراجع تقلید, از شاگردان بنام مرحوم آقا سید محمد محقق داماد است. ایشان در مصاحبه با مجله حوزه, از ویژگیهاى علمى و اخلاقى استاد خود چنین یاد مى کند: (…یکى از اساتید مهم ما, آقاى سید محمد محقق داماد است. بنده, دوازده سال, فقهاً و اصولاً, به درس آقاى داماد رفتم. چند نفر بودیم در حوزه, به شاگردان داماد معروف بودیم. ایشان, مرد بسیار دقیقى بود. دقت نظر ایشان, انصافاً, خیلى خوب بود. در تربیت شاگرد و عنایت به شاگرد هم, ممتاز بود. نوشته هایى از درس آن مرحوم, بنده دارم. من درسهاى ایشان را مى نوشتم, بعداً خدمت ایشان مى دادم, مطالعه مى کردند و با دقت در حاشیه اش, یک چیزهایى مى نوشتند که اکنون وقتى نگاه مى کنم, براى من یک یادگار مهمى است. در تواضع, اخلاص و ساده زیستى, کم نظیر بود. این را فراموش نمى کنم, یک روز, درس مى گفتند, در مسأله وضو به این جا رسیدند که در موقع گرفتن وضو, باید انسان خودش آب بریزد, کسى کمک نکند. البته, کمک هم مراتب دارد. بعضى مراتبش باطل مى کند, بعضى مراتبش, مکروه است. روایتى خواندند از (وسائل) حضرت امام رضا, علیه الصلوة والسلام, وارد مجلس مأمون شد, مأمون داشت وضو مى گرفت. یک نفر آب مى ریخت تو مشت مأمون, مأمون وضو مى گرفت. حضرت امام رضا, علیه السلام, به مأمون فرمود: (لاتشرک باللّه یا امیرالمؤمنین) این کلمه را که ایشان خواندند که حضرت رضا به مأمون این جورى گفته, فرمود: این حدیث, ممکن است سنداً مخدوش باشد. [مخدوش هم هست, چون, ما نداریم در روایت صحیح ائمه, علیهم السلام, به خلفاى جور امیرالمؤمنین گفته باشند. در کتاب: الامام الصادق والمذاهب الاربعه, تألیف اسد حیدر, این بحث است که هیچ وقت ائمه, علیهم السلام, به بنى عباس و خلفاى جور, امیرالمؤمنین نگفته اند و اگر در یک جا داشته باشیم, سند ضعیف است] آن جا, بحث این کلمه (امیرالمؤمنین) ایشان را منقلب کرد, به طورى که به شدت گریه کرد و آن روز, نتوانست درس بگوید. وضع طورى باشد که امام رضا, علیه السلام, به مأمون بگوید: امیرالمؤمنین! اخلاصش را دارم مى گویم که آن روز با گریه اش, همه را منقلب کرد. نتوانست درس بگوید. عبایش را بر سرش گرفت و جلسه درس را ترک گفت.) مجله حوزه, 27/38 2. استاد جوادى آملى, که از تربیت یافتگان حوزه پربرکت آیت الله سید محمد محقق داماد است, درباره سیر علمى استاد خود مى نویسد: (الف. استاد ما, خداوند روان او را پاکیزه گرداناد, برابر نفس پاکیزه اش, اعتقادى ناب و برترى و هوشیارى فکرى بدو بخشیده شده بود, به دو ابزار علم و عمل آماده شده بود. در حوزه بلند مرتبه و والا, روح و روان اش تربیت گردیده بود. از محضر بزرگان دقیق اندیش و نکته سنج و طلایه داران ارجمند, دانش آموخته بود. و روزى اش شد, حشر علمى با استادان و محققان بلند جایگاه و زندگانى لبالب از نیکى و پاکى اش به زندگانى علم و عدل, دگرگونى یافت. او, رحمةالله علیه, از کسانى نبود که مرگ, طومار زندگى اش را بپیچد و چنان گردد که گویا در گذشته نبوده است; بلکه براى اوست زندگى جاودانه. ب. حوزه درسى او, آکنده و لبالب از برکت بود, زیرا از حضور و حوزه درسى و علمى او, چندین مجتهد بزرگ, داراى کرسى تدریس و آثار قلمى برخاستند و در کارنامه آنان است کارهاى افتخارآمیز و آثار گرانبها, که هریک از آنها, از برکات درس سید, سرور و مولى شان, آن فقیه سعید است. ج. و سبک برجسته و راه و روش بى بدیل و یگانه او در تدریس: نخست آن که: طرح و تحریر مسأله فقهى. دو دیگر: بیان نقطه ابهام و بررسى و تبادل نظر در آن. سه دیگر: بیان و بازنَمود احتمالها و گمان بریهاى خردپسندانه در آن مقوله. چهار دیگر: روایت دیدگاه هایى که مى شد بر آنها تکیه کرد و اعتماد ورزید. پنج دیگر: جست وجوى دلیل و اقامه آن, به سود آنها, یا به ضرر آنها. شش دیگر: جداسازى دلیلهاى ناسره و تأیید دلیلهاى برتر. مجموعه این کارها بر جمود بر آن چه بین قوم و صاحب نظران مشهور بود و میراثى از پیشینیان به شمار مى آمد, بدون نقض و ابرام, نبود; زیرا آن, تقلید در شکل و هیأت اجتهاد است و حاشا ساحَتِ تحقیق استاد ما, رحمةالله علیه, از چنین تقلید و جمودى بلکه روش او و بناى کار او بر این بود که دقیق مى شد و باریک اندیشى مى کرد در آن چه که دیگرى او را بهره مند مى ساخت و اگر ناسره بود, به نادرستى آن نظر مى داد و اگر کاستى داشت, کاستى آن را برطرف مى ساخت و اگر ناتمام بود, تمامش مى کرد. و اگر نکته اى سودمند در آن نمى یافت, به نوآورى مى پرداخت و شروع نوآورى اش از چیزى بود که خداوند روزى اش کرده بود. د. و سبک او, خدا تربتش را پاکیزه گرداناد, در فقه الحدیث, پس از بحث از صدور و از جهت صدور, همانا به جست وجو از معناهایى مى پرداخت که در ذهن صورت مى بست. و سیر مى کرد در آنها و مى نمود سستى و ضعف معناهاى بى ارزشى که در ذهن خطور کرده بود و تقویت مى کرد معناهاى برتر را, با غور و بررسى و جداسازى. پس از آن که به دو امر مى انجامید, دیگر سومى براى آنها نبود, یکى از آنها را با باطل گرداندنِ دیگرى تعیین مى کرد. آن گاه, کندوکاو مى کرد, از معارض و یا از مؤید, اگر بدان نیاز بود. پس از آن که نصاب تحقیق داخلى و خارجى کامل مى شد, و چیزى یافت نمى شد که ارکان حجیت را سست گرداند, آن چه مراد بود, به دست مى آمد و نفس بدان آرامش مى یافت و فتوا بر آن قرار مى گرفت. بله, درس آن بزرگوار, به این ترتیب, آسان, روان و زودیاب نبود, تا بر هر کسى که در درس حاضر مى شد و املاى استاد را مى شنید, بهره مندى از آن آسان باشد. بلکه دقیقه هاى فکرى او, دفینه و گنجى بود پنهان در لایه هاى زیرین و ناپیداى پژوهشهایش و لابه لاى امالى بى نظیرش. از این روى, بر بسیارى از شرکت کنندگان در درس, بحث دشوار مى نمود. گریزندگان فهم و دریافت تمام و همه سویه و ضبط و فراگیرى تعهدآور درس, عذر مى آوردند به سنگینى بیان از یک سو و نبود نظم صناعى از دیگر سو; لکن سرّ, همان بود که بیان شد. امّا کسى که تلاش کرد و راه اجتهاد را پویید و درنگ ورزید و از تلاش در فراگیرى و آموختن آن چه استاد املا مى کرد, دست برنداشت, به درستى که بر بلنداى عالى بالا رفت. او راست درسها و بحثهاى ارزش مند و گرانبها و کم است آن چه در دسترس قرار دارد. هـ. او, پاکیزه بادا روانش, از در آمیختن بحثها و مقوله هاى اصولى و اصطلاحات فنى, به مسائل فقهى, پس از آن که نصوص باب قائم بر آن بود و پایندان و عهده دار آن, پرهیز داشت, مگر در گاه نیاز و ناچارى. و در این هنگام, آشکار مى شد, تبحر و خبرگى او در اصول, مانند خبرگى اش در فقه. و به درستى که ایجاب مى کرد جامع بودن اش در فقه و اصول, این که هر چیزى را در جاى خودش قرار دهد, بدون درآمیختگى و بدون حاشیه نگارى. ز. او, خداوند روانش را پاکیزه گرداناد, یگانه کسى بود که تنها با درس و بحث انس داشت و آن را به جان و دل بر عهده گرفت و افسار ریاست را بر گردن آن افکند و رهایش ساخت. گریز از ریاست و دورى از آن, نه به معناى ناستوده و نکوهش شده اش, که همانا جدایى دین از سیاست باشد, بلکه به معناى خردپسندانه آن, که عبارت باشد از: بریدن از همه چیز و روى آوردن به مطالعه و وقف خود و به کار بستن تمام نیرو و انرژى خود, به املاء و تقریر فقه و اصول, آن گاه که دید به اندازه کافى و لازم, کسانى عهده دار مرجعیت و رتق و فتق امور مسلمانان شده اند. از این روى, امالى او سرشار از فایده هاست, همان چیزى که امالى دیگران از آن خالى است.) کتاب الحج, تقریر ابحاث فقیه اهل بیت, آیت الله العظمى الحاج السید محمد المحقق الداماد. تألیف عبدالله الجوادى الطبرى الآملى, الجزء الاول, مقدمه/5 ـ6. استاد جوادى آملى, در جاى دیگر انگیزه خود را از شرکت در درس فقه آقا سید محمد محقق داماد, چنین بیان مى کند: (از علل انتخاب مرحوم آیت الله العظمى محقق داماد به عنوانِ استاد فقه, این بود که به لطف الهى, گذشته از درک عمیق از نصوص و روایات, هم مکتب و هم محضر دیده و هم مناظره کرده و هم شاگرد پرورانده بود. این عناصر محورى چهارگانه, اگر در استادى جمع شود, او را در آن رشته خاص علمى, متخصص مى کند.) مهر استاد, سیره علمى و عملى استاد جوادى آملى/136ـ137 درباره شیوه ایشان در جمع بین روایات مى نویسد: (از راه هایى که مرحوم محقق داماد در جمع بین روایات مى پیمود, قدر متیقن گیرى بود; اما نه قدر متیقن گیرى در مقام ظهور, یا تخاطب که مرحوم آخوند و دیگران انجام مى دادند, بلکه قدر متیقن گیرى روى محتوا و مضمونِ به این صورت که مثلاً یقین داریم, روایت یکم به نام (الف) مواردى را شامل مى شود که قدر متیقنش, فلان مورد است و نیز روایت دوم به نامِ (ب) که معارضِ (الف) است, مواردى را دربردارد که قدر متیقن آن یک مورد خاص است. اگر از نظر دلالت, در مقام اثبات نتوانستیم استنباط کنیم که یکى در دلالت, نص است و دیگرى ظاهر, یا یکى در دلالت ظاهر است و دیگرى اظهر و هر دو در دلالت یک سان بودند, از جهت مصادیق و مواد مندرج, متیقن گیرى مى کنیم; بدین صورت که قدر متیقن مندرج در روایت (الف) و نیز قدر متیقن مندرج در روایت (ب) را مى گیریم, آن گاه با اخذ قدر متیقن ها, راهى براى جمع متعارض ها پیدا مى کنیم که نیز یک جمع دلالى است.) همان/145ـ146 3. (نظریه حق الطاعة, که در علم اصول از آن سخن به میان مى آید, بیانگر حکم عقل به لزوم احتیاط در برابر تکلیف الهى مشکوک است. از قدیم مسأله اى در میان اصولیان مطرح بوده که در شبهات بدوى و غیر مقرون به علمِ اجمالى, آیا اصل عملى عقلى, براءت است, یا احتیاط؟ پس از وحید بهبهانى, اصل براءت عقلى در ردیف اصول مسلَّم و غیر قابل خدشه مشهور و معروف و استدلالهایى بر صحت آن اقامه شد. این استدلالها در مدرسه اصولى شیخ انصارى, بیش تر, متکى به فهم عرفى و سیره عقلایى بود; بدین گونه که ما مى بینیم در نزد عرف و عقلا, هرگاه براى عبد, تکلیف مولى معلوم و مقطوع نباشد و به همین سبب مورد مخالفت قرار گیرد, مولى حق مؤاخذه نخواهد داشت, چون تکلیف, منجّز نبوده است. این تقریر, نتیجه اش آن بود که در نزد عقلا و عرف, تنها قطع, وسیله تنجیز تکلیف است و ظنّ و احتمال, وسیله تنجیز قرار نمى گیرد. اگر سیره عقلایى مذکور را به دستگاه تشریع مولوى تسرّى دهیم و مدعى گردیم که میان مولویت مولاى حقیقى و مولویت مولاى عرفى تفاوتى در تنجیز تکلیفِ مقطوع و عدمِ تنجیز تکلیف غیر مقطوع نیست, آن گاه, قاعده قبح عقابِ بلابیان, به عنوان قاعده اولى عقلى براى اثبات براءت ذمه مکلف, در برابر تکالیف الهى مشکوک به کار گرفته خواهد شد. در مقابل, شمارى از اصولیان, حکمِ عقل را به قبح عقاب بلابیان, منکر بودند و قطعى و مسلم بودنِ این قاعده عقلى را مورد تردید قرار دادند. این گروه از اصولیان, به شیوه هاى مختلف, صحتِ اصل احتیاط عقلى را ثابت مى کردند, گاه با تکیه بر تفکیک میان حکم عقلایى و حکم عقلى, آن چنان که از مرحوم آیت الله محقق داماد نقل شده است و گاه با تکیه بر تفکیک میان مولویت عرفى و مولویت حقیقى, که یکى مجعول و محدود و دیگرى غیر مجعول و غیر محدود است, آن چنان که از شهید صدر نقل شده است. براساس تقریر شهید صدر بود که اصل احتیاط عقلى, به عنوان نظریه حق الطاعه, مطرح شد و در واقع ایشان, مبتکر تقریرى جدید در دفاع از این نظریه و پرداختن به ریشه هاى آن و التزام به آثار آن است. و البته, نخستین کسى نیست که قاعده قبح عقاب بلابیان و اصل براءت عقلى را انکار مى کند, چنان که مرحوم محقق داماد نیز, نخستین شخصیت اصولى نیست که با نظریه مشهور به مخالفت برخاست.) برگرفته از پژوهش در دست چاپ در پژوهشگاه فقه و حقوق دفتر تبلیغات اسلامى زیر عنوان: (نظریه حق الطاعه) به قلم رضا اسلامى. 5. شیخ مولى حسین اردکانى (1215ـ 1305) فرزند محمد اسماعیل بن ابى طالب اردکانى حائرى, شهره به فاضل اردکانى, از علماى نامور و بزرگ شیعه در مطلع قرن چهاردهم. او در اردکان یزد, دیده به جهان گشود و در آن جا رشد و نمو یافت و تربیت او را عموى بزرگوارش که مردى بزرگ و عالمى جلیل القدر بود, بر عهده گرفت. در حوزه یزد, نزد عمویش و دیگران, دانشهاى مقدماتى و سطح را فراگرفت. در سن جوانى بود که بر بسیارى از همگنان خود, پیشى گرفت. گویا عموى گرامش در تربیت و تعلیم او, سعى فراوان داشته و از آن جا که خود از جایگاه علمى و معنوى والایى برخوردار بوده, توانسته پایه هاى علمى جوان اردکانى را استوار شالوده ریزى کند, تا بتواند به آسانى مراحل کمال را بپیماید. فاضل اردکانى, در یکى از اجازات خود, این عالم بزرگ را چنین وصف مى کند: (عن شیخى و استادى ومن علیه فى العلوم استنادى و من فیض وجوده طارفى و تلادى, عمى المحقق المدقق المتقدم على افاضل عصره بالفضل الباسق والفهم الثاقب الرائق الابرع الاورع المهذب الصفى الزکى الالمعى مولانا المولى محمدتقى اردکانی…) فاضل اردکانى, چون در خود شوق پیمودن راه ها و پله هاى کمال را مى بیند, به قزوین رخت مى کشد و در حوزه قزوین, در حوزه درسى ملاصالح برغانى شرکت مى جوید و به فراگیرى فقه مى پردازد و در همین شهر, در حوزه درسى ملا آقا حکمى, حکمت و فلسفه مى آموزد, آن گاه به کربلا هجرت مى کند و در آن جا, به حوزه درسى شریف العلما (م:1246ق) راه مى یابد و تقریرات درس وى را در مبحث بیع فضولى و تجارت مى نگارد و پس از فوت شریف العلما, به حلقه درس سید ابراهیم قزوینى, صاحب (ضوابط) مى پیوندد. تا این که در فقه و اصول, به جایگاه والایى مى رسد و بین علما و طلاب, به تحقیق, باریک اندیشى, چیرگى و خبرویت در فقه و اصول و دانشهاى دینى, مشهور مى گردد و مورد توجه همگان قرار مى گیرد و در حوزه درسى اش, فضلاى بسیارى شرکت مى جویند, چون در حوزه درسى او, حقایق علمى والا و ارزش مند, اندیشه هاى دل پذیر, روشن و زیبا و دیدگاه هاى دقیق و بلند مى یافتند. کانون علمى او, بسیارى از فضلا, بزرگان, مجتهدان نامور و طلایه داران بزرگ را پروراند و به کمال رساند, از جمله: سید میرزا محمدحسین شهرستانى, میرزا محمدتقى شیرازى, سید محمد اصفهانى, سید حسن کشمیرى, میرزا مهدى شیرازى, شیخ على بفروئى, میرزا محمد همدانى و… با وجود او و شاگردان بنامى که از کانون علمى و معنوى او برخاستند, کربلا, بر پاى ایستاد و رخشان گردید و در پرتو این مرد بزرگ و کارهاى سترگ او روشنایى گرفت. نام فاضل اردکانى, روز به روز اوج مى گرفت, و بالا مى رفت و بر سر زبانها مى افتاد و حتى براى تقلید به او رجوع مى کردند و زمینه هاى زعامت دینى فراگیر, براى او مهیا شده بود; امّا او زهد پیشه کرد و از دنیا به شدت دامن گرفت و روى برگرداند و توجه به ریاست نداشت, به هیچ روى. تنها و تنها وقت خود را صرف اداى واجبات دینى مى کرد و تدریس و امامت و ارشاد مردمان . او, نمونه کامل روحانى ربانى بود در پاکى و اخلاق. بسیار فروتن بود. ریا و کبر را نمى شناخت. حیات شریف اش بر رضاى خدا و رسول سپرى شد. نقباءالبشر, ج2/531 ـ532; و با استفاده از دائرةالمعارف تشیع, ج2/68 6. در این مقاله که حضرت استاد به آن اشاره مى کند, آمده است: (…کراراً مشاهده شده است که افرادى از بزرگان فقها و مراجع, در کتابهاى خود, قهرمانانه وارد نقد و نقض آرا و ادله ولایت فقیه شده اند. در عین حال که خودشان در زمان حیات خود بر رفیع ترین جایگاه ولایت فقیه تکیه زده و به نحو اکمل و احسن, جامعه را براساس ولایت عالیه فقیه, به مقدار ممکن و میسور اداره و رهبرى نموده اند. در حالى که از نظر ورع و تقوا در مکانت و منزلتى همچون عصمت بوده اند و ما در این جا, به سه نمونه به عنوان مثال, بسنده مى کنیم: نمونه اول: مرحوم فقیه اعظم آیت الله العظمى حکیم (1306ـ 1390هـ.) است. نامبرده در اثر فقهى خود: نهج الفقاهه, که به عنوان تعلیقه بر کتابِ مکاسب شیخ انصارى, نگاشته شده است, متعرض مطالب ولایت فقیه شیخ اعظم گردیده و آنها را مورد نقد و خدشه قرار داده است. (ج1/299ـ300) در صورتى که نامبرده از اعاظم مراجع شیعه و اکابر فقهاست که عمر شریف او, از جوانى تا پایان, همراه با مبارزات گوناگون علیه دشمنان خارجى و داخلى اسلام سپرى گردیده و از سال 1332هـ. که همراه با مرحوم آیت الله سید محمد سعید حبوبى در جنگ بصره علیه نیروهاى متجاوز انگلیس, شرکت مستقیم داشته, تا دوران ریاست و مرجعیت و سپس رحلت ایشان, همه اش به دفاع علیه کفر جهانى و منطقه اى و مقابله با حزب بعث و پیکار سیاسى بى امان بر ضد استعمارگران گذشت. که بدیهى است این گونه ریاست و مرجعیت گسترده و همه جانبه علمى و سیاسى, جز براساس ولایت فقیه توجیهى ندارد. چنان که در پاره اى از اجازات صادره از سوى آن مرجع عظیم الشأن در حق برخى از علماى اعلام, بدین حقیقت, اشاره شده است. نمونه دوم: مرحوم استاد الفقها آیت الله العظمى خویى (1317ـ 1413ق) وى که در عصر خود مرجعیتى عظیم و گسترده داشت, با این که معروف است و حتى در پاره اى از کلمات ایشان, ولایت فقیه مورد ردّ و انتقاد قرار گرفته, بلکه اصل ولایت, به معناى معهود آن زیر سؤال رفته و به عنوان اذن هم در امور حسبیه و در موارد جزئیه پذیرفته شده است. (التنقیح, ج1/419ـ 425; مصباح الفقاهه, ج5/34ـ53) ـ که در آخر همین مقاله به تحلیل نظریه معظم له و اثبات این که ایشان منکر ولایت فقیه نبوده است, خواهیم پرداخت ـ ملاحظه مى شود که نامبرده در سالهاى آخر عمرشان که انتفاضه عراق آغاز گردید و در مقطعى از زمان, شهرهاى نجف اشرف و کربلا از دست حزب بعث خارج گردید, وى فوراً یک هیأت بلند پایه علمى و روحانى (و به تعبیر دیگر یک شوراى انقلاب) را جهت اداره امور شیعه مأمور و منصوب کردند که متأسفانه پس از روى کار آمدن مجدد حزب بعث, نامبردگان, همگى, دستگیر شدند و تاکنون کوچک ترین اثرى از آنان به دست نیامده, بلکه طبق قراین به فیض شهادت رسیده اند. این گونه اقدامات و دیگر اعمال مرتبط به مرجعیت شیعه در عراق و دیگر کشورهاى اسلامى, بالبداهه, دلیل بر پذیرش اصل ولایت فقیه در مرحله عمل و اجراست. نمونه سوم: مرحوم شیخ الفقهاء والمجتهدین آیت الله العظمى شیخ محمد على اراکى (1312ـ1414ق) است. وى در رساله خمس, ملحق به کتاب مکاسب محرمه/270 که حدود هفتاد سال قبل از این تاریخ و در زمان حیات و زندگانى استاد عالى قدرش مرحوم آیت الله العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى تألیف نموده است, مى نویسد: (لا دلیل على ولایة الحاکم لا فى خصوص المورد [اذن در معامله بر مالى که خمس در آن هست] و لا فى مطلق الامور العامه کما حقق فى مسألة ولایة الفقیه انه لم یقم على ولایته دلیل و ما تمسک به فى جانب الاثبات علیل….) ما همه دیدیم که پس از رحلت جانگداز امام راحل و بنیان گذار نظام مقدس جمهورى اسلامى, حضرت امام خمینى, رضوان الله تعالى علیه, بخش عظیمى از مرجعیت عالیه شیعه بر عهده این فقیه بزرگوار قرار گرفته و او با آن پیرى و سالخوردگى به امر زعامت, که هرگز جداى از بخشى از ولایت نیست, قیام و اقدام نموده و مهم تر از آن, با تلگرام مورخ 20/3/68 خود به رهبر معظم انقلاب اسلامى, حضرت آیت الله خامنه اى, مد ظله العالى, رهبرى و ولایت ایشان را بر امور مسلمین تبریک گفته و حمایت خود را از مقام ولایت امر مسلمین که از سوى خبرگان به ایشان تفویض شد, اعلام داشتند و این اقدام, خود, بزرگ ترین برهان بر قبول ولایت فقیه (مفهوماً و مصداقاً) است. اینها همه, دلیل آن است که این فقیه و مرجع کهن سال, یا در مطالب رساله خمس خود تجدیدنظر و از آنها عدول کرده است, یا چنان که گفتیم, کلام ایشان ناظر به ادله فقهى و یا شیوه استدلالى فقها بوده, چنان که این احتمال از ذیل سخن ایشان نیز مستفاد است که وى متمسکات و ادله فقهى فقهاى عظام را مخدوش مى دانسته است و این هرگز, با قبول اصل ولایت فقیه, از طریق دیگر و یا از طریق علم دیگر, همچون علم کلام منافات ندارد.) مجله حکومت اسلامى, شماره 2/18ـ20, زمستان 1375.