ایران در انتظار فَرَج

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


ایران, چشم به راهِ سپیده بود, گشوده شدنِ دروازه هاى روز, به پایان آمدنِ شب دیرپا و دیجور. شعله هاى امید, در دلِ هر ایرانى زبانه مى کشید. در هنگامه هاى هراس انگیز, در آناتِ درد و رنج, چشم به مشرق داشت که خورشیدِ جانها, روشنگر روانها, به پایان برنده شبها و زمهریرها از آن سر زند. به ایرانى از زبانِ پیامبران الهى, سینه به سینه رسیده بود و در کتابهاى آسمانى, خوانده بود: جهان را شبِ شرک فرا مى گیرد و تاریکى آن شب میشوم, همه زوایاى زندگى مردمان را درمى نوردد و از هر روزنى وارد مى شود و بر هر قلب, سینه و ذهنى سیاهى اش را مى گستراند. ستم, آوار مى شود, جهنم شرک دهان مى گشاید و مردم از شلاقهاى شبِ دیرپاى ستم, که صفیرکشان, دَمادَم بر پشت و پهلوشان فرود مى آیند و جهنمِ همیشه شعله ور و سوزانِ شرک, که روزگارشان را تیره و تار مى سازد, جان شان به لب مى رسد, به تنگ مى آیند و گریزگاهى نمى یابند, دیوارهاى استبداد بلند و درهاى آن سخت استوار و نگهبانان و شحنه ها بر در. در این هنگام است که صداى پاى نسیم صبح مى آید و باید به پا خاست و به گوش ایستاد که نسیم از کدام سوى مى وزد و سپیده از کدام مشرق, شب را مى شکافد و نور از کدام افق مى بارد. ایرانیان پیرو زردشت, چه آنان را اهل کتاب بدانیم و یا ندانیم, پیروان عیسى مسیح که در ایران بسیار بودند, پیروان دین یهود و… بى گمان, این نوید و بشارت را از زبان نویددهندگان بزرگ الهى شنیده بودند: شب تیره و دیجور را پایانى است. طلسم شب مى شکند, بامدادان فرا مى رسد, سیاهى به زبونى دامن برمى چیند و از این دیار مى کوچد. در این بامدادان, کاخها, برجها و باروهاى ستم, نابرابرى, بى عدالتى, جهل و کوردلى فرو مى ریزند و غل و زنجیرها مى گسلند و بندیان و به زنجیر کشیده شدگان, آزاد مى شوند و نسیمِ روح انگیز و جان افزاى توحید, روحها و جانها را درمى نوردد و بر هر کوى و برزن و بر هر کومه و کوشک و بر هر کوخ و کاخ, مى وزد و جانها را جان مى بخشد و روحها را روح, مرگ را مى میراند و حیات مى آفریند. و شنیده بودند: این نسیم رحمانى, از حجاز مى وزد و این نور الهى از سینه والا گهرى مى تراود که همه پیامبران چشم به راه او بودند و امتهاى خود را به طلوع آن خورشید جهان افروز, بشارت مى دادند و با خداى خود عهد بسته بودند به او ایمان بیاورند و به یاریش برخیزند:

(واذ أخذ الله میثاق النبیین لَما آتیتکم من کتاب و حکمة ثم جاءکم رسول مصدّق لما معکم لتُؤمنَنَّ وَلَتَنصُرنَّه قال ءاقررتم واخذتم على ذلکم اصرى قالوا أقررنا قال فاشهدوا وانا معکم من الشاهدین) آل عمران, 81 و آن گاه که خداوند, از پیامبران, پیمان گرفت که از نامه ها و اندرز, هرچه تان دادم و سپس پیامبرى تان آمد, راست دارنده آن چه با شماست, باید به او بگروید و یارى اش کنید. گفت: آیا گردن نهادید و پیمانم را بر همین پذیرفتید؟ گفتند: گردن نهادیم. گفت: پس گواه باشید که من نیز با شما از گواهان ام.

خداوند براى این که بشر, همیشه و در همه حال در پردیس سعادت بماند و بپوید و ببالد و از هر گزندى که او را از بهشت جاودان دور سازد, در امان ماند و براى رهایى او از تباهى ها و سیاهى ها و لجن زارهاى بویناکِ هواها و هوسها و خیمه افراشتن بر کنار برکه هاى وحى و چشمه ساران آسمانى و جویباران رحمانى, در جاى جاى گیتى مشعلهایى را افروخت و پیامبرانى را برانگیخت و از همه یکصد و بیست وچهار هزار تن آنان پیمان گرفت: به فرستادگانى که گام بر بامِ گیتى مى گذارند و عَلَم رسالت و هدایت گرى برمى افرازند و جهان را با قندیلهاى نور مى آرایند و راست دارنده حقیقتها و نورهایى هستند که با آنان است, ایمان بیاورند و به یارى آنان همّت گمارند. خداوند, از همه رسولان خود, در هر کجا که قد افراشتند و مشعل هدایت افروختند, پیمان گرفت: به محمد(ص) آخرین نور الهى که در جهان پرتو مى افکند و تا ابد از پرتوافشانى باز نمى ایستد, ایمان بیاورند و به یارى او برخیزند و از پیروان خود نیز پیمان بگیرند که بر این ره بپویند. خداوند, با این رستاخیز بزرگى که به پا کرد, نورى که از جمال دل آراى محمد(ص) بر سینه ها و دلها تاباند و کویها و کومه ها و جاى جاى زمین, از کران تا به کران آن را, در پرتو آن گرفت, راه هر بهانه اى را بر انسانها بست. نه گبر و نه موحد, نه کتابى و نه غیر کتابى, براى خزیدن به تاریکى و کنار کشیدن خود از جاده روشنى که او فرا راه بشر گشود, بهانه اى نداشتند. و خداوند, در آیه شریفه دیگرى از زبان عیسى مسیح مى فرماید:

(اذ قال عیسى بن مریم, یا بنى اسرائیل انّى رسول الله الیکم مصدقاً لما بین یدیّ من التوریة ومبشراً برسولٍ یأتى من بعدى اسمه احمد فلمّا جاءهم بالبینات, قالوا هذا سحر مبین.) صف, 6 آن گاه که عیسى پور مریم گفت: اى فرزندان اسرائیل من پیک خدا به سوى شما ام, راست دارنده تورات, که پیش از من است, و مژده بخش به آمدنِ پیامبرى که پس از من مى آید و نام او احمد است. پس چون با نشانه هاى روشن آمدشان, گفتند: این جادویى است آشکار.

از عصر برانگیخته شدنِ عیسى مسیح, تا عصر برانگیخته شدن محمد(ص), مسیحیان, با ایمان به این اصل روشن, سینه و روح خود را از هر زنگارى صیقل مى داده و با این تیرک و ستون استوار, خیمه دین خود را برپا نگه مى داشته و با این امید که فرداى روشنى در پیش روى دارند, یأس را از ساحَتِ سینه خود مى زدوده اند. پیروان راستین عیسى مسیح, همیشه این گوهر گرانبها و مایه حرکت و پویش را در گنجینه فکر, ذهن و یاد خویش نگه مى داشته و هر نسلى, باورمندانه و با عشق و علاقه تمام, این برگِ روشن و زرین کتاب آسمانى و کلام بلند پیامبر خود را, به نسل بعدى مى سپرده و در گنجینه سینه آن نسل به امانت مى گذارده است. با این که آیه آیه انجیل به دست ناپاکان واژگونه شد; امّا نام بلند احمد و نشانه هاى او و یاران و این که از کجا نور مى افشاند و از کدام سرزمین طلوع مى کند, در درازاى تاریخِ پر فراز و نشیب مسیحیت, گزندى ندید همچنان مى درخشید, تا خورشید وجود محمد(ص) بر جانها و جهانها دمید. این اعجاز بزرگ خداوند بود که رهبران و روحانیان مسیحى و کسانى که در هر زمان به اقتضاى همان زمان دست به تحریف کتاب مقدس خود مى زدند, بر این پندار فرو بمانند که احمد در آغوش آنان طلوع خواهد کرد و همچنان سرور جهان باقى خواهند ماند. و مى فرماید:

(الذین یتبعون الرسول النبیّ الامّى الذى یجدونه مکتوباً عندهم فى التوریة والانجیل یأمرهم بالمعروف وینهاهم عن المنکر ویَحلُّ لهم الطّیبات ویحرّم علیهم الخبائث ویَضَعُ عنهم إصرَهُم والاغلال الّتى کانت علیهم فالذین آمنوا به وعزّروه ونصروه واتّبعوا النور الذى اُنزل معه اولئک هم المفلحون.) اعراف, 157 آنان که پیروى مى کنند از این فرستاده پیامبر درس ناخوانده, که نزدشان در تورات و انجیل [نام و نشان او را] نوشته اش مى یابند و آنان را به کار نیک مى فرماید و از کار زشت باز مى دارد و چیزهاى پاک را رواشان مى دارد و چیزهاى پلید را بر آنان ناروا مى دارد و بارهاى گران و بندهایى را که بر آنان مى بود, از آنان فرو مى نهد. آنان که به وى گرویده اند و نیروى اش داده اند و یارى اش کرده اند و پیروى از پرتوى کرده اند که با وى فرود آمده است. آنان خود, آن رستگاران اند.

نه تنها مسیحیان که برابر این آیه شریفه, یهودیان نیز نام و نشان پیامبر اسلام را مى دانسته و در تورات نوشته نام و نشان او را مى یابیده اند. در مَثَل در نسخه قدیمى از تورات به آیه هایى برمى خوریم که نشانه هاى روشنى از پیامبر اسلام را در خود دارند. در باب سى وسوم از سِفر تثنیه در آیاتِ1,2 و3 مى خوانیم:

(و این است دعاى خیر که موسى مَردِ خدا, قبل از مردن بر بنى اسرائیل خواند و گفت که: خداوند از سیناى برآمد و از سعیر نمودار گشت و از کوه فاران نورافشان شد, با ده هزار مقربان ورود نمود و از دست راستش شریعتى آتشین براى ایشان رسید, بلکه قبائل را دوست داشت و همگى مقدساتش در قبضه تو هستند….)

نقش ائمه در احیاء دین, سید مرتضى عسکرى, ج1ـ7/322

سینا: مکانى است که خداوند شریعت, قانونها و فرمانهاى خود را به حضرت موسى نازل فرمود. سعیر, یا ساعیر: سرزمینى است کوهستانى در جنوب فلسطین که ادوم, یا ادومیه هم گفته مى شود. در این کوه ها, اولین بار به عیسى مسیح, انجیل نازل شده است. فاران: همان حراء است که براى نخستین بار بر پیامبر اسلام, محمد مصطفى(ص) وحى شد(همان/ 322 ـ 323). در این بشارت بزرگ, حضرت موسى به فرمان خدا و برابر عهدى که با خدا بسته بود, باید محمد را مى شناساند, به او ایمان مى آورد و از یارانش پیمان مى گرفت که به او ایمان بیاورند و یارى اش کنند. نشانه هایى براى پیامبر اسلام یاد کرد که براى همیشه, و در همه آنات زندگى و در همه فراز و فرودها آن نشانه ها را مشعل راه قرار دهند, تا به کژراهه نیفتند:

1. از کوه فاران نور مى افشاند.

این نشانه, براى یهودیان روشن بود. چون مى دانستند کوه فاران کجا قرار گرفته است; از این روى همه پیروان موسى, چشم به مکه داشتند و هر حرکتى را در مکه رصد مى کردند و در خانواده ها به جست وجو مى پرداختند که آن والاگهر مورد اشاره موسى در کدام خانواده ممکن است چشم به جهان گشوده باشد. بعدها که محمد(ص) به فاران (حراء) فراز مى رفت و به راز و نیاز با خدا مى پرداخت و على براى او غذا مى برد, از چشم هیچ جست وجوگرى پنهان نماند که فرزند عبدالله, با این کوه و غار حراء اُنسى دارد. سالها گذشت و راز و نیازها ادامه داشت, تا این که خداوند در همین کوه, نور وحى را بر سینه محمد(ص) تاباند و نوید موسى به یاران خود, به حقیقت پیوست: از کوه فاران نور مى افشاند.

2. و باده هزار مقرّبان ورود نمود.

بر هیچ کس پوشیده نبود, بویژه بر یهودیان, که چه کسى با ده هزار مقربان ورود نمود. این محمد(ص) بود که پس از هجرت به مدینه و تشکیل حکومت, با یاران باوفا و سر به فرمان و مقرّبان خود, آهنگ مکه کرد و دروازه هاى آن را گشود و خانه خدا را از بتان بپیراست و از ساحَتِ مقدس آن آلودگى شرک را زدود.

3. و از دست راستش, شریعتى آتشین براى ایشان رسید.

این شریعت محمد بود که آتشین بود و هیچ شریعتى از این آتش بهره نداشت. دست راست محمد و شمشیرى که در کف آن بود, سران شرک را به دو نیم کرد و خون ناپاک شان را بر زمین ریخت و مشرکان را زمین گیر ساخت و پود و تارشان را از هم گسست. دست راست محمد بود و شمشیرى برّا و آتشینى که در کف آن بود, خیبریان را بر زمین کوفت و فرق شان را شکافت, در قلعه خیبر را گشود و کانون فتنه یهودیان قلعه نشین را براى همیشه از سرزمین وحى برچید. دست راست محمد بود و شمشیر آتشینى که در کف آن بود, دروازه هاى تمدنهاى بزرگ را به روى اسلامیان گشود, در جاى جاى جهان هنگامه ها آفرید. این را یهودیان خوب مى دانستند. آنان هنگامى که برق شمشیر آن قهرمان قهرمانان را در پیشاپیش سپاه اسلام, در آوردگاه هاى هراس انگیز و درگاهِ نبردِ با مشرکان, مى دیدند که به سان آذرخش, دل تاریکى را مى شکافد و مشرکان را به قعر تاریکى مى افکند, دریافتند, حتى کُند ذهن ترین و کینه ورزترین آنان, این مَردِ آوردگاه هاى سهمگین که از دست راستش شریعتى آتشین مى فشاند, هموست که موسى نوید آمدنش را داده و تورات با نام مبارکش آذین بسته شده است.

4. بلکه قبائل را دوست داشت.

محمد(ص) پیامبر مهر بود و مهرورزى. مهرورزى او کرانه نمى شناخت, همه سرزمینها را درمى نوردید و همه قلبها را دربرمى گرفت. همگان از خوانِ گسترده مهر او بهره مى گرفتند. مهربانى, مهرورزى او, پیش از آن که به رسالت برانگیخته شود, بر مردم زادگاهش ثابت شده بود. مى دانستند و به خوبى دریافته بودند که محمد, در دریاى مهربانى و مهرورزى شنا مى کند. بارانى است که بر جانها مى بارد. دهش و بخششى است از سوى خدا, به مردمان سرزمین اسماعیل که به خشونت, شقاوت, سنگ دلى, بى رحمى گرفتار آمده بودند. از او, براى پایان دادن به نزاعها کمک مى خواستند و این او بود که آتش جنگهاى قبیله اى مدینه و جنگهاى کهنه و مزمن, خانمان برانداز و ناعلاج دو قبیله بزرگ اوس و خزرج را خاموش کرد و دلهاى آنان را به هم نزدیک ساخت و در خدمت اسلام گرفت. این, معجزه بزرگى بود. چون معجزه بود و از سینه لَبالَب از مهر محمّد و دستان باران زاى او ساخته بود و از نشانه هاى بزرگ پیامبرى او, موسى به امت خود آن را یادآور مى شود و در واپسین آنِ زندگى مى گوید: اگر دیدید سینه اى لَبالَب از مهر است, مهر و مهرورزى اش کران نمى شناسد, همه جهان را دربر مى گیرد و به هرکس مهربان تر از خود اوست, بدانید او رسول خداست و باید به او بگروید و به یارى اش همت گمارید. خداوند در قرآن از مهرورزى پیامبر و این که رحمت او همه جهانیان را در قلمرو خود دارد, چنین یاد مى کند:

(وما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین.) انبیاء, 107 ما تو را نفرستادیم, مگر مهرى براى جهانیان. (فبما رحمة من الله لنت لهم.) آل عمران, 159 پس به مهرى از خداست که بر آنان نرم شدى.

قرآن در آیه دیگرى, زیبا و با شکوه, به بیان و نگارگرى ویژگیهایى از محمد رسول خدا و یاران آن حضرت مى پردازد که در تورات و انجیل رسم شده و اهل تورات و انجیل از آن ویژگیها و زیبا و باشکوه رفتاریها, به خوبى آگاه بوده اند:

(محمد رسول الله والذین معه اشدّاء على الکفار رحماء بینهم تریهم رکّعاً سجّداً یبتغون فضلاً من اللّه ورضواناً سیماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلک مثلهم فى التوریة ومثلهم فى الانجیل کزرع اخرج شطأه فَازره فاستغلظ فاستوى على سوقِهِ یعجبُ الزُرّاع لیغیظ بهم الکفار…) فتح, آیه29 محمد فرستاده خداست. کسانى که با وى اند, بر ناباوران سرسخت اند و در میان خویش مهربان, رکوع کنان و سجودکنان بینى شان, فزونى اى و خشنودى خدا مى جویند, نشانه شان هم از سجود بر رخسارشان است. این داستان شان در تورات است و داستان شان در انجیل, چون کِشته اى که جوانه اش را برون کرده و استوارش ساخته, تا ستبر شده است و بر ساقه هاى خویش راست بایستاده, که برزگران را خوش مى آید, تا ناباوران را به آنان به خشم آرد…

یهودیان, سیماى دل آراى رسول خدا و یاران او را در جام جم, کتاب آسمانى تورات, دیده بودند. زیبا رفتاریها, عشقها و شیداییها, رکوعها و سجده ها, راز و نیازها, مهرورزیهاى محمد و یاران, نشانه زیباى اثر سجده هاى طولانى بر چهره آن خوش چهرگان, که بس رخشان بود و پر کشش, از زمان موسى, تا زمانى که مدینه و همه جهان به وجود محمد عطرآگین شده بود, در آیینه تمام نماى موسى, که هر یهودى آن را مقدس مى شمرد و بر دیوار کومه خویش آویخته بود, جلوه گرى داشت, مى درخشید و هر بیننده اى را در شادى سُکرآورى فرو مى برد. یهودیان از سیماى محمد و یاران, از نشانى که بر چهره داشتند, از مُهر سجده بر جَبهَه, از نورى که از چهره هاشان مى تراوید, از مِهر زلالى که در چشمهاشان جارى بود, از تلاش روزان و شبان و گاه و بى گاه شان, براى جستن رضا و فضل خداوند, از سرسختى شان با کافران و مهربانى شان با یکدیگر, دریافتند که محمد, همان پیامبرى است که موسى آمدنش را به آنان نوید داده بود و آنان که او را به سان نگینى مهرورزانه در حلقه خود گرفته اند, و چنین عاشقانه خدا را مى پرستند و در برابر او به خاک مى افتند و چهره بر خاک مى سایند, یاران اویند که تورات از آنان به بزرگى یاد کرده است. مسیحیان, به گونه اى دیگر داستان شگفت انگیز محمد و یاران را از زبانِ مسیح شنیده و در انجیل خوانده بودند و قرنها بر زبان شان جارى بود و از سینه نسلى به نسل دیگر, سریان داشت و هر پگاهان و شامگاهان زمزمه اش مى کردند, تا یاد و نام او از خاطره ها نرود که بشارت بزرگ, دلیل بر حق بودن دین آنان بود و به حقیقت پیوستن آن, یعنى طلوع پیامبرى با ویژگیهایى که مسیح بیان کرده بود, کامل کننده دین عیسى مسیح, در آیین و آموزه هاى دینى آنان به شمار مى رفت. مسیحیان, بویژه دانایان و بخردان آنان, مى دانستند اگر ویژگیها و نشانه هاى پیامبرى را که عیسى مسیح بشارت آمدن او را داده, به یاد نسپرند و هر نسلى خود را آماده براى روزى که خورشیدِ جهان افروز از مشرقِ جانها و جهانها طلوع مى کند, آماده نسازد و زمینه را براى نسلهاى پسین فراهم نسازد, در برهوت گرفتار خواهند آمد و ره به جایى نخواهد برد و مسیحیّت غروب خواهد کرد و آن چه که بدون این رکن رکین مى ماند, تنها نامِ دین و آیین مسیح است, و بهره و بارقه اى از حقیقت و نور الهى ندارد. مسیحیان در انجیل خوانده بودند: یاران پیامبر آخرین: چون دانه اى خاک را مى شکافند, جوانه مى زنند, جوانه را استوار مى سازند, تا ستبر شود و بر ساقه هاى خویش بایستد, چنان خوش قامت, سرورانگیز, چشم نواز, که شگفتى, خوشایندى و سرورانگیزى برزگران را در پى دارد و خشماگینى دشمنان را. اینان وقتى دیدند, بذرى که محمد در دلِ این برهوت و زمین سخت افشاند, به گونه شگفت آورى, زمین را شکافت, از لایه هاى گوناگون خاکِ گذشت, جوانه زد, ستبر شد و بر ساقه هاى خویش, راست ایستاد, قلب محمد شاد شد و ناباوران به خشم آمدند, دریافتند که این رستاخیز بزرگ, بى کم و کاست, نمود خارجى همان پرده اى است که مسیح, قرنها پیش براى آنان به نمایش گذاشته بود و در انجیل به ثبت ابدى رسیده بود و هر باورمندى به دین و آیین مسیح از آن آگاهى داشت و در انتظار چنین انقلابى, لحظه شمارى مى کرد. قرآن, به روشنگرى مى پردازد, گزارشهاى دقیقى از تورات و انجیل و آیه هاى روشنى که نویدِ عطرآگینى زمین به دست تواناى فرزند اسماعیل و هاجر مى دهند, ارائه مى دهد و چنان در این گزارش صادق, دقیق و حقیقت نما, که هیچ یهودى و نصارایى را, با همه بذر کینه ها, بغضها و خشمهایى که در بین آنان علیه محمد و اسلام افشانده شده بود, یاراى آن نبود که به پا خیزد و این سخنانِ بلند, استوار و روشنایى آفرین قرآن را دروغ انگارد و بگوید: خیر, در تورات و انجیل, چنین سخنانى نیست و یا به این دلیل و آن دلیل, این فرازها, با محمد(ص) برابرى نمى کنند و نمى تواند آن چه در این آیه ها بازتاب یافته نشانه هاى او باشند. یهودیان, به حقِّ پیامبر خاتم و آخرین رسول الهى, از خدا مى خواستند که آنان را بر کافران پیروز گرداند و براى آنان فتح و گشایشى پدید آورد:

(ولمّا جاءهم کتاب من عندالله مصدّق لما معهم وکانوا من قبلُ یستفتحون على الذین کفروا کلما جاءهم ما عرفوا کفروا به فَلَعنة الله على الکافرین.) بقره, 89 چون از نزد خدا نامه اى شان آمد که آن چه را با ایشان بود, راست داشت, با این که پیش از این, بر ناباوران پیروزى مى خواستند [یعنى به آمدن محمد(ص) در آینده که یارى شان کند. یا در جنگها, خدا را به نام او سوگند مى دادند که پیروزى شان دهد] پس چون آمدشان, آن چه خود مى شناخته اند, بدان ناباور شدند. پس نفرین خداى بر ناباوران باد.

خداوند, زمینه را, با شکوه و زیبا, براى ظهور محمد(ص) آماده کرده بود. در هر سینه اى شعله اى به انتظار زبانه مى کشید, در هر کویى مشعلى مى فروزید و در هر دَیر و پرستشگاهى انتظار موج مى زد و سینه دَیرنشینان و پرستش گران را لَبالَب از عشقِ به آخرین فرستاده خدا مى کرد که مى آید و شرک را از ساحت زمین و سینه ها مى زداید و به عطر توحید مى آکند و فوج فوج ستمدیدگان را از بیغوله ها بیرون مى کشد و بیغوله بانان را به مَغاک مى افکند. زمزم انتظار, هر جان و روانِ بیدار, پر شور و ناآرامى را به زمزمه واداشته بود و به کوچ از کالبد تن و وطن. بسیارى از جانهاى شیدا و لَبالَب از انتظار, چنان بى قرار و ناآرام بودند که کالبد تنگ تن را تاب نیاوردند و از آن رهیدند و بسیارى به بوى خوش آن محبوب دلها, از سرزمین خود کوچیدند و خود را به خورگاه خورشید رساندند, تا آن طلوع زیبا را ببینند:

(یهودیت, از یمن به جزیرةالعرب پا نهاد. یهودیانى که در مدینه و حوالى آن سکونت داشتند, به انتظار و امید دیدار آخرین پیامبر خدا, بدین سرزمین کوچ کرده بودند. آنها که در فدک بودند, و آنها که در خیبر و آنها که در مدینه, همه, به دنبال همین هدف, موطنِ اصلیِ خویش را ترک نموده بودند. یهودیانِ ساکن مدینه, بعدها, با کوچ قبائل عربى یمن, رو به رو شدند. اعراب یمنى, که به مدینه کوچیدند, رفته رفته گسترش یافته و با نامِ أوس و خَزرَج, دو قبیله بزرگ تشکیل دادند. گاه و بى گاه درگیریهایى میان این دو دسته, از یک طرف یهودیان و از طرف دیگر اعراب مشرکِ اوس و خزرج, به وجود مى آمد. در این نبردها بوده است که یهودیان, چون همه خداپرستان, دست به دعا برمى داشتند و از خداوند, به نام و احترام پیامبر بزرگ آینده, پیروزى طلب مى کردند و قرآن کریم, از این مطلب, با عبارت: (یستفتحون على الذین کفروا) یاد مى کند و گاه نیز در هنگام شکستها, به اوسیان و خزرجیان مى گفتند: به زودى, پیامبرى در این سرزمین ظهور خواهد کرد, ما به او مى گرویم و از شما انتقام خواهیم گرفت به خاطر همین زمزمه هاى گاه و بى گاه و در میان همین تهدیدها بوده است که اوس و خزرج, یعنى اعرابِ غیر یهودى مدینه, با نام و خصوصیاتِ پیامبر اسلام آشنا شدند. لذا در اولین برخوردى که با آن حضرت در مکه کردند, به او گرویدند, با این که تنها به این علت به مکه آمده بودند که از قریش کمک جنگى بگیرند.)

نقش ائمه در احیاء دین, ج1ـ7/329ـ330

یهودیان, مسیحیان و همه اهل کتاب, هر کجا که بودند, بذر انتظار را افشاندند و سینه ها و دیده ها را براى دیدار آخرین فرستاده خدا آماده کردند و آخرین جرعه ساغر ادیان توحیدى را که بى غش و زلال مانده بود, به کامهاى تشنه چشاندند. خداوند, چنان انقلابى از نور, در سینه هاى اهل کتاب و پیروان پیامبران توحیدى آفریده بود که براى دیدار آخرین فرستاده او بى تابى مى کردند. گرچه همه آنان که به دیدار دست یافتند و به کرانه دریا رسیدند, نتوانستند, به دریا بپیوندند; امّا آتشى را که در بیابانهاى هراس انگیز و ظلمانى افروختند, بسیارى را از سرگردانى رهاند و به دریاى نور ره نمود. کسانى که از اهل کتاب به پیامبر اسلام, محمد مصطفى نپیوستند, در حقیقت, از دستور دین خود سر باز زدند و از فرمان پیامبران خود سرپیچیدند و از آبشار بزرگ و هیجان انگیز و روح افزاى قرآن, خود را بى بهره ساختند. اینان, دقیقه سرنوشت را از دست دادند و با کتمان حق, آگاهانه به سوى ظلمت رهسپار شدن و ترکِ روشنایى و به آغوش کشیدن تاریکى, نسلهاى بعدى خود را هم تباه کردند. اینان, آینده خود را به آمدنِ پیامبرى که نویدش را پیامبران پیشین داده بودند, گره زده بودند و این بر دمیدن و طلوع بزرگ را براى امت, دین, کتابهاى مقدس و آینده خود, سرنوشت ساز مى دانستند; امّا در آنى که سرنوشتِ پیروان این دو دین بزرگ باید رقم مى خورد, رهبران آنان, مسیر را برگرداندند و با غبارانگیزیها, نگذاردند جان پیروان موسى و عیسى مسیح به نور ایمان و به محمد(ص) روشن شود. چون انقلاب توحیدى محمد(ص) را به سودِ پایگاهِ خود ندیدند, پُشت به روشنایى کردند و به انکار نور پرداختند و گِل اندود کردنِ خورشید. خورشیدى که همچون فرزندان خود, او را مى شناختند:

(الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابناءهم وانّ فریقاً منهم لیکتمون الحق وهم یعلمون.) بقره, 146 آنان که نامه شان داده ایم [یهودیان و ترسایان] وى را [محمد(ص)] شناسند, چنان که فرزندان خویش را. گروهى شان, راستى را پنهان مى دارند, با آن که خود مى دانند. (الذین آتیناهم الکتاب تعرفونه کما یعرفون ابناءهم الذین خسروا انفسهم فهم لایؤمنون.) انعام, 20 آنان که نامه شان داده ایم, مى شناسندش, چنان که فرزندان خویش را شناسند. خود را باخته اند, پس خود نگروند.

امّا این پشت کردنها و پنجه به رُخ ماه کشیدنها, براى آنان جز خسران و تباهى در پى نداشت و از خیزشى که از انتظار فرج در بین بسیارى از مردمان دور و نزدیک, موحد و مشرک, کتابى و غیر کتابى, عرب و فارس پدید آمده بود, نتوانست جلوگیرى کند. موجى که برانگیخته شده بود, روز به روز, آن به آن, بیش تر و بیش تر دامن مى گستراند. انقلابى که در سینه ها از انتظار فرج افروخته شده بود, روز به روز, بیش تر زبانه مى کشید و شعله هاى آن سر به آسمان مى سودند و آذرخش گون, قلب تاریکیها را مى شکافتند. هیچ گاه کسى گمان نمى کرد: چشمه انتظار که از کتاب, سینه و دامنِ یهودیان و ترسایان چنین مى جوشد و فوران مى زند, آن چنان دشتها و سینه هاى دور دست و دور از ساحَتِ تورات و انجیل و آموزه هاى موسى و عیسى مسیح را, شاداب, سبزینه پوش و خرّم کند و پر از آلاله ها و شقایقها; امّا خود آنان در برهوت بمانند, تشنه, نزار, تفت زده و گرفتار تَف باد. اوسیان و خزرجیان ِعرب تبار مشرک, به برکتِ آخرین پرتوافشانیهاى تورات و زمزمه موحدان, به جاده روشن گام گذاردند. در نخستین دیدار, احساس کردند که دیرى است او را مى شناسند و نگارى که سالها, در صفحه دل آنان پرتوافشانى مى کند و در آناتِ آگنده از ناامیدى و پریشان حالى, با او گفت وگو مى کنند و درد دلِ خویش را با او باز مى گویند, اکنون با تمام قامت در پیش روى شان, ایستاده است و افق فرداى زیبا را به آنان مى نمایاند. ایرانیان یمن هم, خُنُکاى جان بخشِ آبشارِ بلند انتظار را در این سرزمین به جان احساس کردند. نسیم روح افزاى انتظار فرج, آن به آن بر جان شان مى دمید و به زندگى شان معنى مى داد. یقین داشتند و به عمق جان دریافته بودند که خداوند, ساحَتِ زمین را از زشتیها, به دستِ تواناى آخرین فرستاده خود پاک خواهد کرد. تمام ویژگیهاى آخرین فرستاده خدا را از زبان موحدان و اهل کتاب شنیده بودند و سیماى دل آراى او, نقشِ جان شان بود; از این روى, خیلى زود به آبشار توحید پیوستند. در نخستین دیدار نمایندگان جریان ایرانى حاکم بر قلمرو یَمَن با پیامبر و گزارش دقیق آنان از این دیدار, فرمانروایان ایرانى یمن, پى بردند آن نگار که در ژرفاى جان شان سالهاست جلوه گرى مى کند, هموست که اکنون در مدینه بر قلبها فرمانروایى دارد و کتاب او همه را به شگفتى واداشته است و آن به آن موج مى آفریند و پلیدیها و زشتیها را درهم مى کوبد و به ساحل مى راند و افقهاى جدیدى را به روى انسانِ سرگردان و مانده در گرداب زندگى مى گشاید و علیه ستم قدرت مندانه مى توفد و عزتهاى از دست رفته را باز مى آورد و زندگى را بر شالوده ایمان به خداى یگانه, عدل و داد, ایمان به رستاخیز بنا مى نهد. باذان, عامل خسرو پرویز در یَمَن, مسلمان شد و سپس گروهى از ایرانیان که آنان را (ابناء) و (احرار) مى گفتند, به اسلام گرویدند و به پیامبر خدا(ص) ایمان آوردند. اینان نخستین ایرانیانى بودند که به پیامبر(ص) ایمان آوردند. شهید مطهرى, برابر یادداشتهاى آقاى عطاردى, درباره اسلام آوردنِ اهل یَمَن, به شرح گزارش مى دهد و پس از آن که از چگونگى اسلام آوردن باذان, یاد مى کند, مى نویسد:

(حضرت رسول(ص) باذان را همچنان بر حکومت یمن ابقا کرد و وى از این تاریخ, از طرفِ نبى اکرم بر یمن حکومت مى کرد و به ترویج و تبلیغ اسلام پرداخت و مخالفین و معاندین را سر جاى خود نشانید. باذان در حیات حضرت رسول (ص) درگذشت و فرزندش شهر بن باذان از طرف پیغمبر به حکومت منصوب شد. وى نیز همچنان روش پدر را تعقیب نمود و با دشمنان اسلام مبارزه مى کرد.) م. آ. ج14/83

شهر بن باذان در نبرد با اسود غسى به شهادت رسید و به جاى وى فیروز و دادویه, فرمانروایى ایرانیان یمن را به عهده گرفتند. رسول اکرم(ص) به فیروز و دادویه نامه نوشت که با اسود غسى بجنگند. اینان هم به فرمان پیامبر به پا خاستند و علیه اسود دست به کار شدند, تا او را از پاى درآوردند. با کشته شدن اسود, بزرگ ترین سدّ راه اسلام, از میان برداشته شد و سبب خوشحالى پیامبر گرامى اسلام و مسلمانان گردید. عبدالله بن عمر روایت مى کند:

(در شبى که اسود کذّاب کشته شد, از طریق وحى, خبر کشته شدن وى, به اطلاع نبى اکرم(ص) رسید و حضرت فرمودند: غسى کشته شد و قتل وى به دستِ مبارک, که از یک خانواده مبارک مى باشد, واقع گردیده است. مسلمانان از حضرت پرسیدند: کدام مرد وى را کشت؟ فرمود: فیروز.) همان/89 ـ90

ایران در تب انتظار مى سوخت. هر روز, بیش از روز پیش, شعله انتظار, به جان مردمان اش گرما مى داد, آنان را برمى انگیخت و وامى داشت که به افقهاى دور دست بنگرند تا شاید آن سوارِ سپید جامه را ببینند که شب را مى شکافد و سپیده را پدید مى آورد, تاریکیها و نگون بختیها را مى تاراند و روشناییها و خوشبختیها را مى فشاند. در پى هلال بودند که کى و چه گاه برمى دمد و به شب دیجور آنان روشنایى مى دهد. هامون به هامون را درمى نوردیدند تا شاید افقى را ببینند که نوید روشنایى مى دهد. ایرانى, همیشه و همه گاه, چشم به افقهاى روشن داشت. روزى را چشم داشت که بتواند هنگامه بیافریند و با رستاخیز خود, تمدن خود را از چنگ نادانان بداندیش برهاند و ستم را از ساحَتِ زندگى اش بتاراند و افقهاى جدیدى به روى زندگى خود بگشاید. ایرانى مى دانست که چه گوهرى در دست دارد, از چه تواناییهایى برخوردار است, چه سرزمینى را زیر نگین خود دارد و مى دانست که اگر بتواند خود را از زندان شاهنشاهى برهاند و غل و زنجیر ستم را از دست و پاى خود بگسلد, به بام گیتى فراز خواهد رفت. ایرانى, هوشمندانه در پى آیین و مرامى بود که با خرد او سازگارى داشته باشد و به نیازهاى روحى و مادى او پاسخ درست و روشن بدهد; از این روى, نه به زردشتى گرى دل بست و نه دو جریان قوى یهودى گرى و مسیحى گرى که در آستانه ظهور اسلام, قدرت مندانه میدان دار بودند, توانستند روح تشنه او را سیراب سازند; اما چون رگه هایى از حیات در آنها بود, توانستند او را به سرچشمه نور ره نمون شوند. و او را بیاگاهانند که زندگى بر این نَسَق نمى ماند, انقلابى بزرگ, به رهبرى مردى از سلاله ابراهیم در پیش است. نُماد این چشم به راهى, جویندگى و به دنبال حقیقت بودن قوم ایرانى, سلمان فارسى است. چشم به راهى, جان اش را شعله ور ساخته بود, به هر کنیسه و صومعه اى سر زد, با پاکان و روشن ضمیران بسیارى به گفت وگو پرداخت, تا این که از این راه توانست روح سرگردان خود را از وادى حیرت و سرگردانى, به وادى آرامش, ره نماید. عبدالله بن عباس مى گوید:

(سلمان فارسى, داستان اسلام آوردن خویش را چنین بازگو نمود: من مرد ایرانى نژاد و از اهل اصفهان بودم. زادگاهم قریه اى به نام (جیّ), و پدرم دهقان (=مالک و رئیس) آن محسوب مى شد. پدرم, بسیار دوستم مى داشت, تا آن جا که چو دختران مرا در خانه نگاه مى داشت و اجازه بیرون رفتن نمى داد. من در مذهب خویش که زردشتى گرى باشد, آن قدر کوشا بودم که به خدمت آتش منصوب شده بودم. ییک روز که به دستور پدر از خانه خارج شده و به سوى مزرعه ملکى اش مى رفتم, به کنیسه اى از نصارى برخورد کردم. صداى مسیحیان را شنیدم که به نماز مشغول بودند. به کنیسه وارد شدم. نماز مسیحیان مرا, که تازه با آن برخورد مى کردم, سخت مجذوب کرد. و آن قدر در آن جا ماندم که شب در رسید و کارى که مأموریت داشتم انجام دهم, به کلى از میان رفت. پدرم, پس از اطلاع از حوادث آن روز و توجه و علاقه من به مسیحیت, سخت ناراحت شد و مرا محبوس داشت. امّا من, پنهان از چشم او, با مسیحیان ارتباط برقرار کردم. و از آنها خواهش کردم که اگر کاروانى که به بلاد مسیحى سفر مى کند, به ناحیه ما آمد, مرا آگاه کنند. بدین وسیله, من از حبس گریختم و با آن کاروان, به شام سفر کردم, با دانشمندى از دانشمندان مسیحى همنشین شده, او را به عنوان مربى و استاد خود انتخاب کردم. امّا این مرد, ریاکار بود و به پاره اى از گناهان دست مى یازید. پس از مرگ او, اسقف دیگرى در کنیسه, جانشین او شد که آیتى از زهد و عبادت بود. من بدو دل بستم و با او سالیانى چند به عنوان شاگرد, همراه بودم. او در هنگام مرگ, مرا به عالمى در موصل راهنمایى کرد. چند سال نیز به شاگردى این عالم, که چون دوستش بسیار پرهیزکار بود, به سر آوردم. هنگامى که وفات او در رسید, ازوى خواهان استاد دانشمند دیگرى شدم. این پیر, یادآور مردى دانشمند و پاکدامن در نصیبین شد. بعد از وفات او به نصیبین سفر کردم و به دیدار استاد و عالمى که در این شهر بود, فائز گشتم و تا دَم مرگ او, از محضرش بهره گرفتم. پس از وى, طبق سفارشى که در لحظات آخر کرده بود, به عَمُوریه رفتم, و در آن جا نمونه دیگرى از آن پارسایان دانشمند مشاهده نمودم. مدتها نیز در خدمت این استاد بودم, آن گاه که وى نیز آماده رخت بستن از این جهان بود و من خواستار جانشینى براى او شدم, به من گفت: به خداى سوگند, دیگر امروز کسى را بدان چه ما ایمان داریم معتقد باشد و به راه و روش ما راه پوید, نمى شناسم که تو را به نزد وى راهنمایى کنم. امّا هنگام و زمان ظهور پیامبرى نزدیک شده که به دین ابراهیم مبعوث مى گردد و در سرزمین عرب برانگیخته خواهد شد. محل هجرت او سرزمینى است که در آن نخل مى روید و در میان زمینهاى مملو از سنگهاى آتشفشانى از دو طرف محصور مى باشد. او هدیه مى پذیرد, امّا از صدقه دورى مى نماید و در میان دو کتف او خاتم نبوت (خالى بزرگ و سیاه رنگ که بر آن موى رسته است) وجود دارد. اگر مى توانى به آن سرزمین برو…)

نقش ائمه در احیاء دین, ج1ـ7/339ـ341

بسیار بودند ایرانیانى که به سان سلمان فارسى مى اندیشیدند و دوگانه پرستى و آیین زردشتى گرى را با فطرت خود سازگار نمى دیدند و روزشمارى مى کردند که کى نویدهاى تورات و انجیل به حقیقت مى پیوندد و آخرین فرستاده خدا, ساحَتِ دلها را از دوگانه پرستى و ساحَتِ زمین را از پلیدى شرک و ستم و پیامدهاى ناگوار آنها پاک مى کند و زندگى نو براساس یگانه پرستى و عدالت و کرامت انسان بنیان مى نهد. از این روى, آن چه در پیرامون مى گذشت, رصد مى کردند و کنجکاوانه زیر نظر داشتند و از آن جا که در انتظار رویداد بزرگ جهانى به سر مى بردند و آن را نزدیک مى دیدند, هر حرکتى را با دقت پى مى گرفتند, تا به زوایا و کُنه آن پى ببرند و سیما و سیرت پدیدآورنده آن را بشناسند. خبرهاى مکه تکان دهنده بود. بزرگ ترین مرکز بازرگانان جهان و پایگاه مهم شرک و بت پرستى, خدایان و الهه ها, دستخوش طوفان شدید شده بود. یکى از فرزندانِ بزرگ مکه, به پیامبرى برانگیخته شده بود, به توحید فرا مى خواند و از شرک پرهیز مى داد, علیه بیداد, برده دارى, زراندوزى, رباخوارى, گناه و فحشا, برخاسته بود. آیه هایى که مى خواند شگفت مى نمود, دگرگونى مى آفرید و به جانها شعله مى افروخت و جانهاى بسیارى را شیداى خود و راه و رسم خود کرده بود. محمد, زیباترین نامى بود که بر زبانها جارى مى شد. خبرها پیاپى از آن سرزمین به مردم ایران مى رسید. ویژگیهاى حضرت بر سر زبانها بود. از یاران او ویژگیهاى آنان, این جا و آن جا سخن گفته مى شد. هجرت حضرت به مدینه و تشکیل حکومت, عدل, برابرى, برادرى که حضرت برقرار کرده بود, رفتار و منشى که از جایگاه حاکم, با مردم داشت, نامه هاى آن حضرت به پادشاهان و امپراطوران دنیا, از جمله به خسرو پرویز و واکنش او, رویاروییها, جنگها و نبردها, چگونگى برخورد حضرت با دشمن و اسیران دشمن, همه و همه, نقل محافل ایران بود و دلها را مى ربود. ایرانى دلداده بود. روز به روز این دلدادگى, شیدایى و شیفتگى اش به محمد(ص) بیش تر مى شد و پس از رویداد و انقلاب بزرگ یمن و نقش آفرینى و جلودارى ایرانیان آن دیار, ایرانى احساس نزدیکى بیش تر به رسول الله مى کرد و چشم به راه بود که آن حماسه و رستاخیز بزرگ, ایران را نیز درنوردد و نظام واپس گرا, جاهلى و ستم پیشه شاهنشاهى را از هم بگسلد. از این روى, شهید مطهرى, دقیق و هشیارانه اثر بزرگ خود, خدمات متقابل اسلام و ایران را بر شالوده انتظار فرج ایرانى استوار مى سازد و بر این باور است ایرانى در انتظار فرج بود که چنین عاشقانه به روى اسلام آغوش باز کرد. اگر در انتظار فرج به سر نمى برد, محال بود که گروهى اندک از عربان بتوانند چنان دژها, سدها و بازدارنده ها را فرو ریزند و ارتش قدرت مند ایران را درهم بکوبند و شاهنشاهى ایران را از هم فرو بپاشند. اگر ایرانى در انتظار فرج به سر نمى برد, این گونه عاشقانه قرنها وفادار به قرآن, اسلام و محمد(ص) و خاندان پاک او نمى ماند و در برهه هاى هراس انگیز آن چنان قهرمانانه به دفاع از کیان اسلام نمى پرداخت و حماسه هاى بزرگ در رویارویى با دشمن نمى آفرید. اگر ایرانى در انتظار فرج به سر نمى برد, به هیچ روى نمى توانست تمدنى اسلامى ـ ایرانى, به این زیبایى, شکوه مندى, رخشانى و چشم نوازى بیافریند. اگر ایرانى در انتظار فرج به سر نمى برد, هیچ گاه توانایى و یاراى آن را نداشت آثار بلندى در تفسیر, کلام, اخلاق, عرفان, فقه, اصول و آن چه بیان کننده روح آموزه هاى دینى است, پدید آورد و دنیا را در شگفتى فرو برد. عشق است که ناممکن ها را ممکن مى کند, بازدارنده ها را برمى دارد, سدها را مى شکند, راه ها را هموار مى سازد, درنوردیدن گردنه هاى دشوار گذر را آسان مى کند, خستگى و فسردگى را از تن و روح مى زداید, راه هاى دور و دراز را نزدیک مى نمایاند و قله هاى سر به آسمان سوده را دست یافتنى و فتح شدنى. ایرانى چون سالها در انتظار فرج به سر برده بود, چشم به افقهاى دور و نزدیک دوخته بود و به امید روزى به سر مى برد که از دست آخرین فرستاده خدا, که از تورات و انجیل وصف اش را شنیده بود, جامى زندگى بخش از چشمه زندگى بگیرد و سر کشد, وقتى خورشید جهان آرا, از مشرق جان اش سر زد, به پا خاست, قهرمانانه غیرممکن ها را ممکن کرد, بناى استبداد شاهنشاهى را درهم کوفت, خود را از لجن زار و گنداب ثنویت و شرک رهاند و به توحید گروید, لا اله الاّ اللّه را حصن خود قرار داد و پایه و شالوده تمدنى نوین اسلامى ـ ایرانى را پى ریخت, از ایمان و دانش لَبالَب شد و با هوش و استعداد, تواناییهاى دینى و علمى, زمینه را براى رشد و دامن گسترى اسلام آماده ساخت و به نفوذ اسلام در دلها و اقلیمها, شتابِ روزافزون بخشید. بله, مردم ایران در پى حقیقت بودند و سخن تازه. چه سخن و صدایى در آن روزگار, رساتر و تازه تر از سخنِ روح انگیز پیامبر خدا, محمد مصطفى(ص) و همان سخنانى که روحِ سلمان فارسى را شاداب ساخته بودند و ایرانیان یمن و بحرین را ره نمودند. بله, ایرانى در انتظار فرج به سر مى برد. این, جان کلامِ شهید مطهرى است و روح اندیشه او در اسلام آوردن ایرانیان. این نوشتار, با الهام از اندیشه ناب او در این باب سامان یافته است, آن جا که بازتاب مى یابد:

(وضع دینى و حکومتى آن روز ایران, طورى بود که مردم, تشنه یک سخن تازه بودند. در حقیقت در انتظار فرج به سر مى بردند. هرگونه خبرى از این نوع, به سرعتِ برق در میان مردم مى پیچید. مردم, طبعاً مى پرسیدند: این دین جدید, اصول اش چیست؟