شیوه هاى تبلیغاتى جریان روشنفکرى در نهضت مشروطیت

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


در تاریخ صد ساله اخیر, جریان روشنفکرى بیمار و سکولار, با شگردهاى رنگارنگ به پست شمارى و خوارداشت فرهنگ اسلامى و سنن ملى پرداخته است. از این روى, براى جبران این بى هویتى, به غرب روى آورده و وابستگى به غرب را بایسته دانسته است. بریدگى از فرهنگ, سنتها, آیینها و ادبهاى خودى و زیباییها و اوجهاى آنها و شیفتگى به فرهنگ غربى, سبب شده که خود را با فرهنگ خودى بیگانه بینگارند و با فرهنگ بیگانه خودى. چنان در این کژراهه شتاب گرفتند که افزون بر ناپاى بندى به فرهنگ خودى, به ستیز با آن برخاستند و به گذشته و پیشینه خود پشت پا زدند و به پیشینه و حال غرب, با تمام توان علاقه نشان دادند و به آن دل بستند.
(بنا به اصل ترقى, طبیعى است که هرچیز متعلق به گذشته باشد از اعتبار ساقط است و به کار امروز نمى آید, اگر هم اصالتى در گذشته باشد, در گذشته غرب است نه در گذشته ما, فرهنگ امروز غرب مترقى است و بایستى جاى فرهنگ کنونى ما را بگیرد و آن را نسخ کند.)1
نویسندگان, شاعران, هنرمندان و سیاستگران این جریان, چه در روزگار مشروطیت و چه پس از آن, هرکدام به گونه اى سخنان یاد شده را پذیرفته و تبلیغ مى کردند. به گونه اى که مى توان گفت: این جریان با همه ناسانیها, فرقها, جداییها و دسته بندیهاى داخلى, در ویژگیهاى زیر باهم انباز بودند:
1. خودباختگى در برابر پیشرفتهاى مادى و تکنولوژیک غرب. بالاتر و صد البته ویران گرتر, خودباختگى آنان در برابر ادبها و رسمها و آیینهاى غرب.
2. اسلام ستیزى آنان همه توان خود را به کار گرفتند که باورها و ارزشهاى اسلامى را به زیر سؤال ببرند و به گونه اى در برابر آنها چهره دژم کنند و سخن از این زیباییها و اوجها را برنتابند و در هرجا و هرکجا, هر محفل و هر مجلس, اجتماع و خانواده, با آنها روبه رو مى شوند, روى برگردانند.
3. پیوند با بیگانه. اینان چون خود را و آیینها و سنتهاى این مرز و بوم را سبک مى انگاشتند و خوارمایه, در پى تکیه گاه مى گشتند که در آن روزگار روس و انگلیس بود. از این روى در برابر این دو بت به کرنش ایستادند و خود را و هویت خود را فراموش کردند و به بدترین روى, هرچه داشتند در پاى این دو بت ریختند.
4. حضور در عرصه هاى سیاسى و حکومتى. تلاش مى ورزیدند به گونه اى خود را به حکومتهاى ستم پیوند بزنند, هیچ گاه علیه حکومتها نبوده که همیشه بر حکومتها بوده اند و استوارکننده پایه هاى آنها. هیچ گاه راه قهر با حکومتها را پیشه نمى کردند, بر آن بودند که پایگاه خود را در دل حکومتها استوار کنند.
5. تلاش در جهت کاستن از قلمرو دین و کشاندن آن به عرصه هاى فردى و عبادى.
6. اصالت بخشیدن به فهم و خرد انسانى در برابر وحى.
7. عضویت در سازمانهاى مخفى و وابسته به غرب.
8. استفاده از هر وسیله اى براى رسیدن به قدرت.
9. نفوذ در نهضتها و جنبشهاى اسلامى مردمى و انحراف کشیدن آنها و پشت کردن به مردم در برهه هاى حساس و سرنوشت ساز.
10. ترویج باستان گرایى براى رویارویى با فرهنگ اسلامى.2

با توجه به این کارکردها که مى گوییم روشنفکرى بیمار. روشنفکرى در ایران بیمار به دنیا آمد و بیمار به زندگى خود ادامه داد. این جریان بیمار و طاعون زده, جامعه را بیمار کرد و از بالندگى باز داشت. هم در عرصه فرهنگ, آلودگیهایى به بار آورد و هم در عرصه سیاست و اقتصاد, ننگ و نفرت آفرید. این جریان, بویژه آن بخشى که در سنت زدایى و به سخره گرفتن ارزشها و باورها بسیار شتاب مى ورزیدند و تند حرکت مى کردند, بیش تر نام و نشان دارهاى آن, در خدمت سیاستهاى استعمار بودند.
اینان فرهنگِ سازگار با مصالح ملى را در این سرزمین رواج دادند. ثمره حضور آنان در عرصه هاى سیاسى و حکومتى, بستن قراردادهاى ننگین, به تباهى کشاندن فرهنگ اسلامى, ملى و باورها و تواناییهاى ملت بزرگى چون ایران بوده است.
بسیارى از نهضتهاى دینى ـ مردمى, با دسیسه و دستان این جریان, از حرکت باز ماند و آفرینندگان آنها, بردار, یا خانه نشین و یا از اوج به زیر آمدند. از باب نمونه, نهضت مشروطیت ایران حرکتى بود که با شعار عدالت خواهى و با هدف مبارزه با ستم, از اریکه قدرت به زیر آوردن حاکمان و کارگزاران قاجار, یا کوتاه کردنِ دست آنان از درازدستى, استقلال, آبادانى و اجراى شریعت, آغاز و به پیروزى رسید.
دین و آموزه هاى حرکت آفرین آن, میدان دارى و پیشاهنگى عالمان و حضور خردمندانه و دین باورانه مردم در عرصه, اساسى و بنیادى ترین نقش را در پیروزى نهضت داشتند. مردمان این سرزمین, به دین و ارزشهاى دینى از بن جان عشق مى ورزند.
عالمان دینى, چون پاسداران فرهنگ و باورهاى دینى مردم بوده و در این راه از جان و آبرو مایه گذارده و ثابت کرده که همیشه خیرخواه مردم و کشور بوده اند, در نزد مردم اهمیت ویژه اى دارند و داراى نفوذ کلمه اند. مردم, سخنان آنان را, سخن رسول خدا و على مرتضى و ائمه اطهار(ع) مى دانند و حاضرند به امر آنان از همه چیز خود, حتى از جان و جان فرزندان خود بگذرند.
پیروى مردم از عالمان و رهبران دینى, بویژه عالمان بزرگ, سیره روشن, مقدس و جاودانه است.
فرمانبرى از عالمان دینى, بویژه در بین شیعیان, یک اصل بنیادین و درخشان است و در درازى تاریخ, به دور از هر گزندى خوش درخشیده است و حرکتهاى بنیادینى در سایه این فرمانبرى خردمندانه و عاشقانه آفریده شده است.
شیعیان, پیروى از عالم دینى بیدار, درست اندیش, پروا پیشه و گریزان از دنیا را از باب پیروى از نایب امام زمان, بر خود واجب مى دانند.
نهضت بزرگ مشروطیت, در سایه همین فرمانبرى و پیروى خردمندانه از بیداران, آگاهان و دین شناسان, پى ریزى شد. حضور عالمان دین, بویژه مراجع تقلید نجف, علماى بزرگ تهران, اصفهان, تبریز, مشهد, رشت, فارس, زنجان و… در کانون رهبرى نهضت, حضور جدى و گسترده مردم و سپس پیروزى نهضت را در پى داشت.

این پیروزى, دیرى نپایید. هنوز مردم در خُنُکاى آن نیاسوده بودند که آتش فتنه ها, دسیسه ها و دستانها باریدن گرفت و حرکت بزرگى را که مردم و عالمان دین, با خون دل, آفریده بودند, به تباهى کشاندند. چنان شد که پس از مدتى از حرکت با شکوه و نهضت مقدس, جز اسمى باقى نماند.
مستبدان, میدان دار شدند, بر سر کار آمدند, مردم در تنگناى بیش ترى قرار گرفتند و به دین و ارزشهاى دینى, بهاى لازم و بایسته داده نشد و حتى به آنها بى مهرى شد. استبدادى بدتر از استبداد پیشین بر مردم حاکم شد.3 در بررسى این حال روز و روزگار پر ادبار سخن بسیار است. ولى به باور ما, در این چرخش و دگرگونى نهضت به ضد نهضت, روشنفکران سکولار نقش اصلى را بر عهده داشتند.
این جریان با یارى دولتهاى استعمارى و قدرتهاى بزرگ توانست نهضت مردمى ـ دینى را به کژراهه بکشاند و نیروهاى حرکت آفرین و حماسه ساز را, که نقش محورى در پیروزى بر استبداد داشتند, با شگردهاى گوناگون, زمین گیر کند. اینان در این تلاشِ میشوم, عالمان بیدار, دینِ ناب و مردم دیندار را در آماج یورشهاى خود قرار دادند. براى به حرکت درآوردن چرخهاى ویران گر ارابه خود, انجمنهاى مخفى تشکیل دادند, روزنامه ها و نشریه هایى, چاپ و پراکندند, به دو دستگیها دامن زدند, به تربیت و آموزش کودکان و جوانان, با روشهاى تربیتى و آموزشى غرب روى آوردند, باورها و ارزشها را به چالش کشیدند و به سخره گرفتند, نهضت مشروطه را به سود استعمار انگلیس مصادره کردند, جریان مذهبى را با ترفندهاى گوناگون, کم کم از نهضت کنار زدند و در نتیجه زمینه براى استعمار به تمام و کمال آماده شد و حکومت مشروطه! به دست رضاخان, عامل انگلیس افتاد. در حقیقت مردم مسلمان ایران از چاله درآمدند و به چاه افتادند.
از میان تلاشهاى میشوم و بنیان برافکن, جنگ روانى و حربه هایى که آنان در این راستا به کار انداختند, بسیار ویران گر بود و خانمان سوز. از این روى شناخت راه و روش آنان در جنگ روانى و هیاهو تبلیغاتى, براى امروز, بسیار مفید و پر استفاده است. چون امروز, ما و جهان اسلام, با همان دسیسه ها و دستانها روبه رو هستیم. با دقت و درنگ روى کارنامه, سخنان و جبهه گیرى روشنفکران سکولار و وابسته در برابر انقلاب اسلامى, همانندیهاى بسیارى بین اینان و روشنفکران سکولار عصر مشروطیت مى بینیم. و گاه به طور دقیق کپى و برگرفته از شعارهاى سکولارهاى عصر مشروطیت. این همخوانى و هماهنگى, اتفاقى نیست. جبهه باطل شاید در روشها و شیوه ها در رویارویى با جبهه حق, دستخوش دگرگونى شده باشد; اما در هدفها و بنیانهاى فکرى, به هیچ روى در این جبهه دگرگونى روى نداده است.
بنابراین, شناخت این روشها, مى تواند ما را در رویارویى با این جریان تباهى آفرین یارى کند و مددکار باشد. بى گمان این شیوه ها نقش اثرگذارى در چالشهاى حال و آینده انقلاب اسلامى ایران خواهد داشت و ما ناگزیریم هم آنها را بشناسیم و هم راه هاى رویارویى با آنها را بیاموزیم و نگذاریم این روشها و شیوه ها بر ما چیره شوند و ما را در چنبر خود بگیرند و راه حرکت را از هر سوى بر ما سدّ کنند. از این روى, در این مقال, به گونه اى گذرا, پاره اى از شیوه هاى تبلیغاتى آنان را در رویارویى با دین, عالمان دینى بیان مى کنیم و مى نمایانیم که چگونه و چسان براى سست کردن پایه هاى اعتقادى مردم, دست به تلاش گسترده زده و بر آن بودند تا زهر هلاهل به کام مردم باورمند و رستاخیز آفرین بچشانند و کارى کنند که هیچ گاه دست به چنین حماسه آفرینیها و عرصه داریها نزنند وگرنه, با تمام قوا و توان با تکیه به نیرو و توان استعمار, برج و باروى دینى آنان درهم کوبیده خواهد شد.
1. دین ستیزى.
2. مبارزه با روحانیت.
3. تضعیف پایه هاى اعتقادى و دینى مردم.
برگزیدن محورهاى یاد شده, از آن روست که بنمایانیم, با دین, که مهم ترین و اصلى ترین انگیزاننده مردم و نگهدارنده آنان از هر موج ویران گر, چسان از سوى کسانى که خود را دلسوز براى ملت و عزت و شوکت آن مى نمایاندند, بى باکانه و گستاخانه, برخورد مى شود. یا با روحانیت و عالمان بیدار, که نغمه بیدارى مى سرودند و نغمه آگاهى به کالبدها مى دمیدند, چه کینه ورزانه رفتار مى شد.
با یورش به باورها و سست کردن پایه هاى اعتقادى, بر آن بودند, دژهاى مقاومت را درهم بریزند. چه بى شرم است جریانى که توجه نکند یک اندیشه درست, ناب, سره, مى تواند در همه هنگام و برهه هاى حساس, کشور و سرزمینى را از باتلاق برهاند و به اوج عزت و استقلال برساند و دشمن را بتاراند.
بله, زدودن هویت دینى و سست کردن پایه هاى اعتقادى مردم در جامعه ایرانى و بسترسازى براى سلطه غرب و غرب باوران بر ارکان کشور, برنامه اصلى روشنفکران وابسته, در آن روزگار بود.

1. دین ستیزى
دین ستیزى, از آن جا در برنامه کارى روشنفکران قرار گرفت که در غرب, اندیشه و کارکرد کلیسا, سدى بزرگ و دژى رخنه ناپذیر در برابر رشد و شکوفایى تکنولوژى و دانش جدید بود و از ترقى و تمدن باز مى داشت و به همین دلى,ل روشن اندیشان و روشنفکران غربى, با این بازدارنده شکننده و تباهى آفرین درافتادند و به تمدن جدید, دست یافتند. در واقع, خود را از قید و بند خرافه رهاندند. روشنفکران ایرانى روزگار مشروطیت, بدون توجه به این که اسلام و عالمان اسلامى, مسیحیت, کلیسا و روحانیان مسیحى درخور مقایسه نیستند, به مبارزه با اسلام و عالمان اسلامى برخاستند و کمر بستند به هدم دین.
میرزاملکم خان مى نویسد:
(این منظور (ترقى) تحقق نمى یابد مگر با هدم اساس اعتقادات دینیه که پرده بصیرت مردم شده و اینان را از ترقیات در امور دنیویه مانع مى آید.)4
میرزا فتحعلى آخوندزاده نیز به روشنى اعلام مى کند که هدف و انگیزه از نگارش (کمال الدوله) نابودى اسلام است:
(سد راه الفباء جدید و سد راه پویلزاسیون در ملت اسلام, دین اسلام و فناتیزم آن است. براى هدم اساس این دین و رفع فناتیزم و براى بیدار کردن طوایف آسیا از خواب غفلت و نادانى و براى اثبات وجوب پروتستانتیزم در اسلام به تصنیف کمال الدوله, شروع کردم.)5
این جریان, ستیز همه سویه با اسلام و آموزه هاى آن را, مهم ترین وظیفه خود دانست و در سرلوحه برنامه هاى خود قرار داد.
این جریان, توان خود و گوناگون شیوه ها را به کار گرفت تا باورها و ارزشهاى اسلامى را به زیر سؤال ببرد و هویت دینى مردم مسلمان ایران را نابود سازد. وابستگان و رواج دهندگان این جریان, گاه, با ستایش از ادبها و رسمها و پیشرفت غرب, از ناتوانى اسلام براى اداره جامعه و محدود بودن قلمرو دین سخن مى گفتند و گاه از جایگاه علم و خرد انسانى و بى نیازى از اسلام, و گاه از بایستگى پروتستانتیزم و اصلاح طلبى در اسلام و گاه از تغییر الفباى اسلام و… در نوشته ها و سخنان خود, سخن به میان آوردند. در این مقال, به پاره اى از این شگردها اشاره مى کنیم, تا روشن شود کجا را و چه مقوله ها و مفهومهایى را نشانه رفته بودند. آن هم با چه قالبها, ادبیات و شگردهایى.

الف. اسلام زدایى در پوشش اصلاح طلبى: جریان روشنفکرى وابسته و خودباخته در آن روزگار, هیچ گونه دل بستگى, باور و علاقه اى به اسلام و ارزشهاى اسلامى نداشت, بلکه اسلام را سدّ راه ترقى و پیشرفت مى دانست و در این اندیشه بود که به گونه اى آن را از میان بردارد. اما مى دانست که این حرکت, شنا برخلاف جریان آب است و مشت بر سندان کوفتن. از جایگاه دین در میان مردم آگاه بود. از این روى, از ستیز مستقیم با دین و ارزشهاى دینى, کسانى که خردمندانه تر مى اندیشیدند, خوددارى کردند, و سخنان خود را در پوشش دین, ارائه مى دادند. از باب نمونه: ملکم خان ناظم الدوله که از سرشناس ترین روشنفکران ایرانى در آن روزگار است, مى نویسد:
(در اروپا که بودم, سیستمهاى اجتماعى و سیاسى و مذهبى مغرب زمین را مطالعه کردم, با اصول مذاهب دنیاى نصرانى, و همچنین تشکیلات سرّى فراماسونرى آشنا گردیدم, طرحى ریختم که عقل سیاست مغرب را با دیانت مشرق زمین به هم آمیزم و چنین دانستم که تغییر ایران به صورت اروپا, کوشش بى فایده اى است. از این رو, فکر ترقى مادى را در لفافه دین عرضه داشتم تا هموطنان آن معانى را نیک دریابند. دوستان معتبرى را دعوت کردم و از پیرایش گرى اسلام سخن راندم…)6
آخوندزاده نیز, در مکتوبات کمال الدوله, از این شیوه چنین سخن مى گوید:
(… نویسنده کمال الدوله, نمى خواهد که مردم آنالیست بشوند و دین و ایمان نداشته باشند, بلکه حرف مصنف این است که دین اسلام, بنابر تقاضاى عصر و اوضاع زمانه بر پروتستانتیزم محتاج است.)7
(پروتستانیسم) نام نهضتى است که در قرن شانزدهم میلادى, با اصلاحات دینى در اروپا شروع شد و در جهان مسیحیت دگرگونیهایى را پدید آورد. این نهضت, واکنشى بود در برابر استبداد و حاکمیت ظالمانه کلیسا و دستگاه تفتیش عقاید در قرون وسطى. روشنفکران ایران, از جمله ملکم, آخوندزاده… با اثرپذیرى از فرهنگ غرب و بدون توجه به زمینه هاى چنین حرکتى در غرب و نبود این زمینه ها در کشورى چون ایران, از پیرایش و اصلاح اسلام سخن گفتند و اصطلاح پروتستانیسم اسلامى را به میان آوردند.
آخوندزاده در باب شناسایى این اصطلاح مى نویسد:
(پروتستانیسم عبارت از مذهبى است که حقوق الله و تکالیف عبادةالله جمیعاً در آن ساقط بوده فقط حقوق الناس باقى بماند. ابتدا ایجاد این نوع مذهب در میان ملت اسلام به اهتمام (على ذکره السلام اسماعیلى) وقوع یافت. برداشت غُلّ شرع به تأیید ایزدى مخدوم روزگار, على ذکره السلام و در اواخر ایام از اهالى فرنگستان نیز فِرَقى چند پیرو این مذهب شدند.)8
معنایى که آخوندزاده از این واژه ارائه مى دهد با آن چه در غرب از آن سخن مى رفت, ناسازگارى داشت. او, پنداشته بود که پروتستانیسم به معناى نابودى عقاید دینى است و از همین زاویه به تفسیر آن مى پردازد و باورها و عقاید دینى را رد مى کند.
روشنفکران سکولار در آن روزگار و پس از آن, چنین مى اندیشیده اند. ولى بیش تر آنان, به دلیل دینى بودن جامعه ایرانى, صلاح نمى دیده اند که با احساسات دینى مردم روبه رو شوند. نه تنها خود از ستیز مستقیم خوددارى کرده که دیگر هم فکران خود را نیز بدان سفارش مى کرده اند. از باب نمونه, ملکم خان, به آخوندزاده مى نویسد:
(تو میرزا فتحعلى, بدان که به هیچ یک از ایشان نباید بچسبى و نباید به ایشان بگویى که اعتقاد تو باطل است و شما در ضلالت هستید… تو بدین شیوه ناملایم براى خود هزار قسم مدعى و بدگوخواهى تراشید و به مقصود هم نخواهى رسید. هرکس از ایشان از روى لجاجت و عناد حرف تو را بیهوده و دلایل تو را پوچ خواهد شمرد و زحمت تو عبث و بى جا خواهد شد. چرا به دین ایشان مى چسبى؟ تو دین ایشان را کنار بگذار و در خصوص بطلان آن هیچ حرف نزن.)9
برخورد روشنفکران لائیک, با پیامبران, بویژه پیامبر اسلام(ص) و امامان معصوم و ادامه دهندگان راه آنان, در روزگار غیبت, که همانا عالمان دین باشد نیز, براساس همین شیوه بوده است. یعنى آنان با این که هیچ اعتقادى به پیامبران و امامان و… نداشتند, گاه, راه آنان و پیروان آنان را سبک مى شمردند و یا رویه و روش و سیره شان چنین بود; اما گاه براى فریب و براى انگیخته نشدن مردمان دیندار و باورمند, به ظاهر احترام آمیز برخورد مى کردند.10
روشنفکران سکولار و وابسته, شگردهایى داشتند و تلاش مى کردند از پَسِ پرده این شگردها, هیچ گاه به درنیایند, تا راه و مرام شان براى مردم روشن شود. با ترفند و دسیسه, از آفتابى شدن مى پرهیختند. اگر از اصلاح طلبى سخن مى گفتند, چهارچوب آن را و ساحت آن را به درستى روشن نمى کردند. اگر از آزادى, مساوات, قانون و… سخن به میان مى آوردند, حد و مرز آنها, سازگارى و ناسازگارى آنها را با اسلام, با مردم در میان نمى گذاشتند و مراد خود را به درستى بیان نمى کردند.
این شعارها, هم در نزد مذهبیها و جریان دینى پذیرفته بود و هم در نزد جریان روشنفکرى سکولار. ولى برداشتى که جریان لائیک از این مقوله ها و مفهومها, داشت با برداشتى که جریان مذهبى از آنها داشت, یک سان نبود. در بسیارى از جاها و رویدادها و مقوله هاى مورد بحث, روشنفکران, براى این خود را با جریان مذهبى همراه نشان دهند, به کلى گویى بسنده مى کردند و از شرح این مفاهیم مى پرهیختند. از باب نمونه هرچند شعار همه مشروطه خواهان, عمل به قانون بود; ولى در برداشت از قانون, یک سان نبودند و ناسانیهاى اساسى داشتند. روشنفکران, حضور شریعت و عالمان دین را در قانونگذارى بى قانونى مى دانستند, از این روى وقتى که مردم پس از فتح تهران, آمدن بهبهانى را انتظار مى کشیدند, شمارى از روشنفکران گفتند:
(اگر آقا تشریف بیاورند, به هیچ روى نباید در کارها دخالت کنند; چون همه هرج و مرج هاى گذشته در اثر بى قانونى بوده است.)11
در مفهوم ترقى, جریان غیر مذهبى تنها بر رفع عقب ماندگى از قافله تمدن, پاى مى فشرد و آن را هدف نهایى مى دانست; ولى جریان مذهبى آن را در چارچوب ارزشهاى اسلامى, در نظر داشت.
جریان غیرمذهبى, آزادى را رها شدن از مذهب مى دانست و جریان مذهبى آزادى را در چارچوب مذهب مى خواست.
ولى جریان غیر مذهبى, تا زمانى که جاى پاى خود را در نهضت محکم نکرده بود, از شرح این مفاهیم سر باز مى زد و خود را همراه مشروطه خواهان مذهبى نشان مى داد.
علت این برخوردهاى دوگانه کدام است؟ علت همان گونه که اشاره شد, روشن است. روشنفکران به خوبى مى دانستند که جامعه ما, دینى است. بیش تر مردم ما به شدت به دین و ارزشهاى دینى پاى بندند. و نیز مى دانستند که اگر به گونه اى مستقیم و بى پرده با اسلام برخورد کنند, از صحنه اجتماع حذف خواهند شد. ولى آنان با تکرار شیوه یاد شده بر آن بودند که از حساسیت و غیرت دینى مردم نسبت به دین و ارزشهاى دینى بکاهند و شکوه و شوکت احکام و عالمان دینى را بشکنند. به عقیده آنان در هر توهین و سبکداشتى, هرچند بعدها تکذیب شود, قدرى از غیرت دینى مردم کاسته و زمینه براى تاخت و تاز و سخن گفتنِ بى پرده فراهم مى شود.

ب. کاستن از قلمرو دین ـ(یا رواج دادن دین حداقلى): از شگردهاى تبلیغى استعمارگران و ایادى آنان براى رویارویى با اسلام, خیزشها و نهضتهاى اسلامى, به حاشیه راندن و یا حذف دین پر تکاپو, رستاخیزآفرین, روشنایى بخش, ستم ستیز و… از صحنه اجتماع و حکومت و ویژه ساختن آن به زندگى فردى و عبادى است.
به دیگر سخن, رواج, گسترش و پیاده کردن تز (جدایى دین از سیاست) است. این کار در روزگار مشروطیت در دستور کار انگلیس و ایادى آن قرار گرفت.

فریدون آدمیت مى نویسد:
(میرزا فتحعلی… تناقض فلسفه سیاست غربى و شریعت را آشکارا اعلام کرد. مدافع قانون اساسى عرفى غربى بود. تفکیک مطلق سیاست و دیانت را لازم مى شمرد. عدالت را در قانون موضوعه عقلى جست وجو مى کرد و به عدالت دینى از پایه اعتقاد نداشت…)12
بسیارى از روشنفکران, از جمله: میرزا حسین خان سپهسالار, یحیى دولت آبادى, احتشام السلطنه و… در این راستا حرکت مى کردند.13
این جریان, براى کنار زدن اسلام از صحنه سیاسى و حکومتى از راه کارهاى زیر بهره گرفت:
1. ناتوانى اسلام در اداره زندگى دنیوى مردم. از این روى, در این جا و آن جا, در هر محفل و مجلس, در سخنرانیهاى رسمى و غیر رسمى, در روزنامه و جریده ها مى گفتند و مى نوشتند: امروزه, نمى توان با قانونها و آیینهاى دینى, جامعه را اداره کرد, باید دین را کنار زد و نظام ارزشهاى غربى را جاى گزین آن کرد.
2. کنار زدن عالمان دین از صحنه سیاسى; چرا که با حضور آنان در صحنه ها و عرصه ها ى سیاسى, همه نقشه ها و راه ها براى نفوذ دادن فرهنگ و سیاست غرب به کالبد جامعه, نقش بر آب مى شود.
میرزا فتحعلى آخوندزاده مى نویسد:
(ظلمت روحانى برافتد و اصلاح دین از راه پروتستانتیسم اسلامى تحقق یابد, سیاست و دین به کلى از هم تفکیک گردند و دین تصرفى در امور دنیایى نداشته باشد و بالاخره, پرده اوهام را برداریم و به روشن سراى خرد گام نهیم.)14
همو, در جاى دیگر, با این که مردم را به ترک مذهب و ارزشهاى مذهبى مى خواند,15 رضایت مى دهد که دین و عالمان دین تنها در امور جزیى دخالت کنند و از دخالت در امور سیاسى و اجتماعى بازداشته شوند:
(امر مرافعه را در هر صفحه اى از صفحات ایران بالکلیه, باید از دست علماى روحانیه باز گرفته, جمیع محکمه هاى امور مرافعه را وابسته به وزارت عدلیه نموده باشید که بعد از این, علماى روحانیه, هرگز به امور مرافعه مداخله نکنند. تنها امور دینیه از قبیل نماز, روزه, وعظ, پیش نمازى, نکاح و طلاق و دفن اموات و امثال ذلک در دست علماى روحانیه بماند, مثل علماى روحانیه دول یوروپا.)16

2. ستیزى همه سویه با عالمان دین
روشنفکران وابسته در آن روزگار, به دلیل لائیک بودن و ادبیات خاص خود, جایى در میان مردم نداشتند. سخنان و نوشته هاى آنان, پر بود از واژه ها و اصطلاحات بیگانه و یا برگردانیده از زبانهاى خارجى که براى بسیارى از مردم درخور فهم نبود. افزون بر آن بیش تر آنان خود را بالاتر از آن مى دانستند که با توده مردم نشست و برخاست داشته باشند. در نتیجه حرکت و بسیج توده مردم و دگرگونى باورهاى مردم براى آنان ممکن نبود و به خاطر ناآشنایى با سنتها, ادبها, آیینها و آن چه که مردم را به حرکت درمى آورد و در برابر نابرابریها و ناعدالتیها مى شوراند و برمى انگیخت; یعنى گوهر عقیده و آرمان و خواست آنان, همانا اسلام ناب, در بین مردم جایگاهى نداشتند و در دل و جان آنان بى پایگاه بودند. ادبیات اینان, غیر از ادبیات مردم بود و سخنان و جستارهایى که اینان ارائه مى دادند. درخور فهم مردم نبود.

حمید عنایت در این باره مى نویسد:
(آیا نوشته هاى میرزا آقاخان کرمانى, طالبوف, آخوندزاده و ملکم خان با آن تعبیرها و اصطلاحاتى که اغلب بیگانه و یا برگردانیده از زبانهاى خارجى بود, مانند: (لیتر اتور) و (پروگرام) و (پروغرس) و (دیسپونى) و (شانژمان), به ترتیب در برابر (ادبیات) و (برنامه) و (پیشرفت) و (خودکامگى) و (دگرگونى), براى چه کسانى در میان مردم ایران قابل فهم بود و این کسان چه نسبتى از کل نفوس ایران را تشکیل مى داده اند؟ باید گفت که: حتى امروزه نیز, مطالب آن نوشته ها براى اکثریت مردم وطن ما دریافتنى نیست; تا چه رسد به آن که در اواخر قرن سیزدهم هجرى, از جانب مردم دریافته و پذیرفته شود و از آن مهم تر در ایشان شور و شوقى که لازمه هر جنبش بزرگ سیاسى است, برانگیزد.)17
از سوى دیگر, عالمان دین و حوزه هاى علمیه با مردم و در میان مردم بودند. فرهنگ, زبان, ادبیات و آرمان آنان یکى بود. مردم در گرفتاریها, دشواریها, سختیها, رنجها و بویژه ستمها و ددمنشیها و بى عدالتیها, جفاکاریها و حق کشیهاى کارگزاران حکومتى به عالمان دین پناه مى بردند و آنان تا جایى که ممکن بود و توان داشتند, از مردم پشتیبانى مى کردند و براى گرفتن حق آنان از هیچ تلاشى دریغ نمى ورزیدند. مردم نیز چون آنان را پاسدار دین و نایب امام زمان(ع) و دفاع گر حقوق خود مى دانستند, پیروى از سخنان و فتاواى عالمان دین بویژه عالمان بزرگ را چه در مسائل عبادى و چه در مسائل سیاسى و اجتماعى بر خود لازم مى دانستند و با جان و دل به آن عمل مى کردند.
استعمار انگلیس و ایادى آن, به خوبى دریافته بودند, تا وقتى عالمان و روحانیان آگاه در عرصه باشند و میدان دارى کنند, نمى توانند به هدفهاى خود دست یابند. از این روى, براى کنار زدن این نیروى اثرگذار و نقش آفرین و سرسخت در برابر بدیها و زشتیها و نیرویى که در نهضت تنباکو ضربه اى بس سهمگین را بر پیکر استعمار انگلیس نواخته بود, شیوه هایى را به کار گرفتند که به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم:

الف. بهره گیرى ابزارى: این جریان با این که هیچ اعتقادى به روحانیت نداشت, ولى چون دریافته بود که تنها آنانند که توانایى پدیدآورى جنبش اجتماعى و سیاسى را دارند و مردم تنها به فرمان و فراخوانى آنان گردن مى نهند و توجه دارند, گاه از همراهى خود با عالمان دین سخن به میان مى آوردند و در این جا و آن جا, این محفل آن مجلس, از آنان به بزرگى یاد مى کردند و گاه باطن خود را آشکار کرده و به روشنى از استفاده ابزارى از عالمان دین سخن مى گفتند. از باب نمونه: آقاخان کرمانى با این که در مقایسه عالمان دین با فرنگیان, فرنگیان را مایه آبادى کشور و روحانیت را مایه خرابى آدم و عالم مى داند,18 مى نویسد:
(چون هنوز فیلاسوفى قوت ندارد براى اصلاح کارها اگر از طایفه علماء تا یک درجه محدودى معاونت بطلبیم, احتمال دارد که زودتر مقصود انجام گیرد.)19
او همین شیوه را به ملکم خان ناظم الدوله سفارش مى کند و از او مى خواهد این سیاست را پیش بگیرد; زیرا به نظر او, پیشرفت, کارها در سایه یارى گرفتنِ از عالمان دین است.
ییا احتشام السلطنه در جلسه دربار مى گوید:
(…باید بدانید اگر موفقیتى حاصل گردد, فقط به دست اشخاصِ صحیح با اطلاع ممکن است بشود, وگرنه به دست چهار نفر معمّم از همه جا بى خبر, چه طرفى بسته مى شود.)

نظر او:
(لزوم تفکیک آزادى خواهان حقیقى است از روحانى نمایان که دخالت آنها در امر سیاست, به عقیده عموم آزادى خواهان, مضرّ است و اگر مساعدتى به آنها مى شود, براى پیشرفت مقصد مى باشد, تا وقت معین.)
این نگاه ابزارى به عالمان دین و روحانیت, براى رسیدن به هدف در بین روشنفکران جا افتاده بود. آنان از نقش آفرینى بنیادین عالمان دین آگاهى داشتند و مى دانستند مردم, گروه روشنفکرِ بریده از دین را نمى پذیرند; از این روى چاره را در این مى دانستند که از عالمان دین به حرکت درآوردن مردم و شور انگیختن در بین آنان استفاده کنند و وقتى پیروزى بهره گردید, عالمان دین را, به هر وسیله ممکن کنار بزنند. این فکر ادامه یافت و حتى تحلیل گر تاریخ مشروطه, یعنى فریدون آدمیت, پس از نقل سخنان احتشام السلطنه در دربار, درباره استفاده از روحانیت, تا زمان معین مى نویسد:
(آن بیان خردمندانه, منطق آرایش سیاسى گروه روشنفکر آزادى خواه را در همکارى با علما مى نمایاند. طبقه روشنفکرى که نماینده اندیشه ترقى و سیاست عقلى است, نمى خواهد حرکت مشروطیت, به بستر شریعت خواهى بیفتد; اما یارى دستگاه روحانى را در حدّ معینى مى طلبد.)20
جریان روشنفکرى و انجمنهاى سرّى و فراماسونرى, چون از عالمان بیدار و آگاه به آموزه هاى اسلام و چیره دست و متبحر در دانشهاى اسلامى, نمى توانستند به گونه ابزارى استفاده کنند, تلاش ورزیده اند از رده هاى پایین تر طبقه روحانیت, بویژه کسانى که اهل منبر و خطابه و خوش بیان نیز باشند, به سوى خود بکشانند و در پناهِ آنان اندیشه هاى خود را به ذهن مردم فرو برند و در لایه هاى اجتماع, براى خود جا باز کنند.
جریان روشنفکرى از کسانى چون: واعظ اصفهانى, ملک المتکلمین, یحیى دولت آبادى و… این چنین بهره بردند.
جریان روشنفکرى, با توجه به رفتار, گفتار و اندیشه هاى سید جمال واعظ21, بر آن شدند براى او روزنامه تهیه ببینند, تا وى از این راه به نشر اندیشه هاى خود پردازد, تا کمکى شود به جریان مشروطه اى که آنان مى خواستند, از این روى روزنامه الجمال را راه انداختند. در این روزنامه, سخنرانیهاى سید جمال واعظ بازتاب مى یافت. او در بسیارى از سخنرانیهاى خود, همان سخنان روشنفکران غرب را به زبانى ساده, به گونه اى که مردم به خوبى دریابند, براى آنان بیان مى کرد. آن گاه روشنفکران, به جاى سخنان خود, به نقل سخنان وى مى پرداختند و اندیشه وى را به شدت رواج مى دادند. از باب نمونه, سید جمال واعظ, در یکى از سخنرانیهاى خود که در روزنامه (الجمال) در تبلیغ از غرب, به سخنان ملکم ناظم الدوله استناد جسته و گفته است:
(ایها الناس! من مکرر, خدمت شما عرض کرده ام, حالا هم عرض مى کنم: ما مردم ایران جاهلیم, بدون معلم و مربى و استاد. هیچ کار ما درست نمى شود. به فرمایش جناب پرنس ملکم خان, اگر خواسته باشیم یک کارخانه کبریت سازى تشکیل بدهیم, بدون معلم خارجى محال است. اگر خواسته باشیم, یک کارخانه ریسمان سازى بسازیم, مسلّماً محتاجیم به یک نفر معلم خارجه. اگر بخواهیم یک کارخانه چلواربافى تشکیل بدهیم, بدون یک نفر معلم خارجه محال است.)22
او در جاى دیگر, ناآگاهانه و بدون این که به پیامدهاى سخنان خود توجه داشته باشد, به سراغ سلاطین بنى ساسان رفته و از آنها ستایش کرده و سپس فرنگستان آن روزگار را همانند دوران ساسانیان دانسته و از مردم ایران مى خواهد که چنان باشند.23
از دیگر کسانى که آب در آسیاب روشنفکران سکولار مى ریخت و روشنفکران از او بهره ها بردند, میرزا نصرالله ملک المتکلمین بود. این شخص نیز به نگارش بخشى از کتاب رؤیاى صادقه متهم بوده است.
سناتور ملک زاده, فرزند ملک المتکلمین, نگارش این اثر را به پدرش نسبت مى دهد و یادآور مى شود که در اصفهان نگاشته شده است.24 آن گاه مى افزاید:
(انتشار رؤیاى صادقه در سال 1318 هجرى, غوغایى در ایران برپا ساخت و هزارها نسخه خطى آن در شهرهاى ایران منتشر شد و سپس آن کتاب در پطرس بورغ و هندوستان به طبع رسید. نگارنده این کتاب, براى آن که فساد دستگاه روحانیت را در ایران به عالمیان نشان دهد و بیدادگرى مستبدین را آشکار سازد حقایق چندى را تحت عنوان خوابى که دیده بود, منتشر مى سازد.)25
وى, به آقا نجفى سخت بد و ناسزا مى گوید. آقا نجفى, تکیه گاه مردم اصفهان در سختیها و گرفتاریهاى آن روزگار بود.26
وى از آخوندزاده بسیار اثر پذیرفته بود و از نقش آفرینى او در بیدارى ایرانیان چنین یاد مى کند:
(آخوندزاده, نخستین هشداردهنده انقلاب مشروطیت ایران بود. آثار او در بیدارى ملل ایران از خواب غفلت, نقش مؤثرتر از صور اسرافیل داشت, این متفکر میهن دوست و مترقى و انسان نجیب, معلم و پیشواى همه ما بود.)27
فرد دیگرى که در آن روزگار, چهره مذهبى داشت و مذهبى مى نمود و داراى لباس اهل علم, ولى اندیشه هاى غربى را رواج مى داد و با روشنفکران سکولار دمخور بود, یحیى دولت آبادى بود. سپسها چنین بر زبانها افتاد که وى, رئیس فرقه ازلیه است. او و پدرش متهم بودند که ریاست فرقه بابیه را برعهده دارند.
او, در روزگار رضاخان, لباس اهل علم را از تَن به در آورد; زیرا به گفته خودش, دست و پاگیر بوده است. علیه حجاب سخنرانى کرده و دخترش جزء نخستین بانوان ایرانى است که حجاب را از سر برداشته و به تعبیر پدر, از نخستین بانوان آزادى خواه و شکننده حجاب بوده است.28
ییحیى دولت آبادى از این سنت شکنى خود و دخترش در کتاب یحیى, به شرح سخن مى گوید و به این بسنده نمى کند,علیه مراجع آزادى خواه و عالمان بیدار و متعهد, کینه ورزانه دست به کار مى شود و خشم و کینه خود را در جاى جاى اثر خود بازتاب مى دهد.
او در استوارسازى پایه هاى حکومت استبداد و استعمارى رضاخان از هیچ تلاشى دریغ نمى ورزد و بر آن بود, خواست استعمار را, که برکنار کردن روحانیت از عرصه سیاست بود و جدایى دین از سیاست, جا بیندازد و آن را فرهنگ کند و نهادینه. این حرکت در راستاى سیاستهاى راهبُردى و ضد دینى و آیینى رضاخان بود که به قلم او و همگنان او, به ذهن جامعه دیکته مى شد.

ب. ترور شخصیت رهبران مذهبى: دروغ, تهمت و بهتان به رهبران مذهبى, از شگردهاى تبلیغاتى جریان روشنفکرى وابسته در رویارویى با جریان مذهبى در نهضت مشروطیت بود. آنان از هیچ دروغ و بهتانى بر رهبران مذهبى مشروطه, چون: نورى, بهبهانى, طباطبایى و… پروا نکرده اند. در این میان حقد و کینه آنان نسبت به شیخ فضل الله نورى شدیدتر و ریشه دارتر بود. آتش کینه اى که هیچ گاه خاموش نشد; چرا که او زودتر از همه به ترفندها, دسیسه ها و دستانهاى فراماسونها و دیگر از فرنگ برگشتگان و غرب زدگان, که با نام روشنفکر بازیگر صحنه شده بودند, پى برد و زنگ خطر را به صدا درآورد و با نثار خون خویش این روشنفکران پر مدعا را رسوا کرد و توطئه اسلام زدایى آنان را با شکست رو به رو ساخت. این شکست و ناکامى براى جریان روشنفکرى وابسته و غرب زده, تا آن پایه تلخ و ناگوار بود که با گذشت یک سده از آن روزگار, هنوز خشم و کین آنان نسبت به شیخ فضل الله کاهش نیافته است. از این روى, نه تنها در لابه لاى کتابهاى تاریخى که به قلم وابستگان به غرب, یا فریب خوردگان, نگارش یافته, از او به بدى یاد شده و ناجوانمردانه چهره او گل اندود گردیده, و گفته ها و دیدگاه هاى او وارونه جلوه داده شده, بلکه حتى در سر کلاس درس, سمینارها و نشستهاى علمى و هر مجالى که دست دهد, کینه مى توزند و گدازه هاى سینه پر کینه خود را علیه او به بیرون پرتاب مى کنند.
روزى او را انگلیسى, و روزى دیگر روسى اش مى نامند! و گاهى ریاست طلب, دربارى, رشوه خوار, مخالف مشروطه و هوادار رژیم استبدادى اش مى خوانند.30 اینها همه از این روى انجام مى گیرد, تا امروزیان روى سخنان او درنگ نورزند و افشاگریهاى او علیه غرب را نخوانند و به گوش جان ننیوشند و مشعل راه قرار ندهند. استعمار, همیشه در هراس است و از بیدارى امتها و ملتها سخت نگران است. از این روى از این که نام شیخ فضل الله, نُماد مقاومت در برابر غرب, برده شود و اندیشه هاى او مورد دقّت قرار گیرد بیم دارد و براى جلوگیرى از این حرکت, در هر زمانى به تناسب زمان و مکان, نیروهاى خود را به کار مى گیرد.
تا پیش از شهادت شیخ فضل الله, روشنفکران غرب زده, به دیگر عالمان دین, کم تر حمله مى کردند; چرا که نمى خواستند در یک زمان در چند جبهه درگیر باشند. اما پس از شهادت آن بزرگوار, سیاست کلى و راهبُردى خود را که مخالفت با نهاد روحانیت بود, آشکار کردند و بدگویى از طباطبایى, بهبهانى و… را که تا دیروز خود را همگام و همراه آنان نشان مى دادند, آغاز کردند.

یحیى دولت آبادى مى نویسد:
(پس از کشته شدن شیخ فضل الله, آقایان نجف و سید عبدالله بهبهانى, در نظر تجددخواهان اهمیتى ندارند.)31
روشنفکران وابسته, براى اسلام زدایى از نهضت, مرحله به مرحله عمل کردند. در مرحله نخست با جوسازى, شخصیت آنان را لکه دار کردند و درهم کوبیدند و سپس به تصفیه خونین نیروهاى مذهبى و روحانى دست زدند. یک سال پس از شهادت شیخ فضل الله نورى, بهبهانى را از سر راه برداشتند و با طباطبائى به گونه اى رفتار کردند که غیر از انزواگزینى, و ترک عرصه, راهى فرا روى خود ندید. و سپس یک یک عالمان را با تیغ بیداد, یا درو کردند و یا ک ویژه انجمن سلیمان خان میکده که پنجاه وچهار عضو داشت و با نُه روشنفکر سکولار که شمارى از آنان, لباس روحانى بر تن داشتند, سرپرستى مى شد,32 براى اجراى این نقشه استعمارى مأموریت یافتند. این جریان, برخوردهاى جزئى و طبیعى را که در میان عالمان دین و جریان مذهبى, وجود داشت و یا پدید مى آمد, با شیوه هاى روان شناسانه, چنان بزرگ جلوه مى دادن که هرکس مى شنید, مى انگاشت که بین جریان مذهبى نه تنها اختلاف که جبهه گیرى و ستیز است. متأسفانه شمارى از مذهبى ها, نیز در دام آنان گرفتار آمده بودند, در حالى که بین آنان اختلاف اساسى وجود نداشت و آنان در پى یک هدف بودند و یک آرمان, که همانا اداره کشور براساس معیارها و ترازهاى اسلامى باشد.
این جریان, به جدایى دین از سیاست مى اندیشید و آن را در دستور کار خود داشت و با نقش آفرینى روحانیت در سیاست, مخالف بود و به هیچ روى آن را برنمى تابید و نمى توانست آشکارا به رویاروى برخیزد و این نهاد را از صحنه براند, از این روى به شگردى روى آورد که براى همیشه کارساز بود و آن به رویارویى کشاندن عالمان بود. براى اجراى نقشه خود, گسستن پیوند علماى تهران و نجف را در دستور کار خود قرار داد. ابتدا, خود را با گروهى از عالمان, همراه, همگام نشان داد و سپس ایادى خود را به کار گرفت و گروه به هم پیوسته عالمان را به دو نیم کرد, نیمى مشروطه خواه و نیمى مشروعه خواه. خود را سینه چاک مشروطه خواهان نمایاند و فرمانبر آنان. با ارسال گزارشهاى نادرست به عالمان نجف, جعل تلگراف با عنوان عالمان نجف علیه شیخ فضل الله و پراکندن وارونه, سخنان شیخ فضل الله علیه عالمان مشروطه و عالمان نجف و به کارگیرى شمارى از روحانى نمایان ساده لوح و وارد کردن شمارى از آنان را به صف مشروطه طلبان روحانى و شمارى را به صف مشروعه خواهان روحانى و رد و بدل شدن سخنان تند از سوى اینان, موجب جدایى عالمان از یکدیگر شد. این جریان هراس انگیز وابسته به بیگانه, جوّ را چنان آلود که هشدارهاى شیخ فضل الله نیز ره به جایى نبرد. این جریان با همکارى انگلیس, با پیاده کردن این شیوه, نخست جریان مشروعه خواه را از سر راه خود برداشت و سپس عالمان مشروطه طلب را, هرکدام را به گونه اى.
این ترفند و دسیسه شیطانى پس از انقلاب اسلامى نیز, بویژه در سالهاى اخیر, از سوى گروهى از روشنفکران سکولار, جریان دارد. شمارى از اینان, با راه انداختن جنگ زرگرى و با سنگر گرفتن در پشت سر پاره اى از گروه ها و شمارى از شخصیتهاى مذهبى تلاش دارند که خود را همراه آنان و مخالف بخشى دیگر از جریان مذهبى نشان دهند. از باب نمونه, شمارى از آنان خود را طرفدار نائینى و مخالف شیخ فضل الله وانمود کرده و با ترسیم چهره اى نادرست و خدشه دار و به دور از حقیقت از نائینى, ناسازگارى خود را با نظام اسلامى توجیه مى کنند. و یا شمارى, با طرح این پرسش: آیا اندیشه سیاسى شیعه درباره حکومت و دولت, به یک نظر بستگى و تکیه دارد و یا به دیدگاه هاى گوناگون؟ در پاسخ, همه تلاش خود را به کار گرفته اند که نظریه هاى گوناگون را از سوى فقیهان مردم و ترقى و خادم ملت قلمداد گردیدند.

از دیگرسو, تلاش کردند که آخوند خراسانى و دیگر آقایان نجف, بویژه علامه نائینى را همراه و همصدا با مشروطه خواهان لائیک قرار دهند در حالى که گفته ها و نوشته هاى آن بزرگواران نشان گر آن است که آزادى خواهى و اصلاح طلبى عالمان نجف, براساس مبانى شریعت بوده است.
این شیوه تبلیغى از سوى این جریان روشنفکرى وابسته, با دو هدف زیر انجام مى گرفت:
1. به امید اثرگذارى این جوّسازیها بر رهبران مذهبى و احساس حقارت و شکست و ترک صحنه سیاسى. در جبهه نبرد, وقتى سربازى صحنه نبرد را خالى و پشت به دشمن مى کند, علت شکست او یک شکست درونى است. تا کسى در قلب و روح خود شکست نخورد جسم, پشت به دشمن نمى کند بیرون بردن ذلیلانه جسم از میدان نبرد, سپس از فرو ریختن باروى روح, است. این دسته بندیها و تبلیغات براى این که جریان مذهبى, بویژه رهبران آن را با فشارهاى تبلیغاتى, به شکست درونى ترک صحنه سیاسى وادارند.
2. جدایى بین رهبران مذهبى و مردم. جریان روشنفکرى وابسته به این نتیجه رسیده بود که بسیارى از هواخواهان رهبران مذهبى را مى توان با این جوّسازیها و فشارهاى تبلیغاتى از آنان جدا کرد. افزون بر آن, سد راه پیوستن کسان جدید به آنان شد; چرا که بسیارى از کسان, هرچند مذهبى, دوست ندارند که مستبد و ضد اصلاحات به شمار آیند و در جامعه با این نام و نشان شناخته شوند هرچند به دروغ و خلاف واقع.

3. سست کردن باورهاى دینى مردم
مردم در نهضت مشروطه و پیش از آن در نهضت تنباکو, به پیروى از عالمان دین میدان دار, عرصه آفرین و پر نقش و پر تکاپو بودند. روشنفکران غرب زده به خوبى دریافته بودند که پیروى مردم از عالمان دین, به سبب دینى بودن جامعه ایرانى است. از این روى, براى به کژراهه کشاندن نهضت و رویارویى با جریان مذهبى, سست کردن پایه هاى دینى و ایمانى مردم, با شیوه هاى گوناگون, در دستور کار آنان قرار گرفت. تردیدآفرینى در آموزه هاى اسلام, بسترسازى براى فرهنگ غربى و دگر کردن ارزشهاى دینى به ارزشهاى غربى, ستیز با الگوهاى دینى و ملّى و رواج دادنِ الگوهاى غربى, تبلیغ از زردشتى گرى و باستان گرایى, تغییر خط اسلام و… از جمله شیوه هایى بود که براى سست کردن پایه هاى ایمانى و دینى مردم به کار مى گرفتند. به پاره اى از آنها,اینک اشاره مى کنیم:
الف. تردیدآفرینى در آموزه هاى اسلام: از دیگر شیوه هاى تبلیغاتى جریان روشنفکران غیر مذهبى, یورش و هجوم گسترده به آموزه هاى اسلام و تردیدآفرینى در باورهاى دینى مردم بود. تا پیش از قیام و خیزش عدالت خواهانه عالمان دین و به پیروى از آنان مردم باورمند و دیندار, شمارى از روشنفکران سر در آخور دربار داشتند و شمارى دیگر, گرچه جزو کارگزاران دربارى نبودند, اما جرأت و جسارت رویارویى با استبداد را نداشتند. پس از پیروزى نخستین, که به برکت تلاشهاى عالمان دین و همراهى و همدلى مردم به دست آمد, به صحنه آمدند و بیش از صد روزنامه و ده ها مجله و شب نامه راه انداختند و یورش و هجوم گسترده اى را علیه اسلام و آموزه هاى آن و باورهاى دینى مردم آغاز کردند. در حقیقت به توصیه هاى آخوندزاده عمل کردند. او مى گفت:
(انسان کامل, محبّ نوع بشر, عبارت از دانشمندى است که در کشف اسرار حقیقت, و هدمِ اساس اعتقاد دینیه, ترس مال و جان او را مانع نیاید, و مرین دانشمند را به هر نوع که باشد, واجب است که فقط تشکیکى در حقیقت ادیان و مذاهب به خیال مردم بیندازد و بعد از آن چون خیال مشغول کار شده آهسته آهسته پى به حقیقت خواهد برد و صاحبش را از تاریکى و جهالت به روشنایى معرفت خواهد رساند.)33
متأسفانه روشنفکران غیر مذهبى, با پذیرش سفارش یاد شده, به تهاجم گسترده اى دست زدند و با تردیدآفرینیهاى فراوان توانستند بر افکار عمومى و سرانجام بر سرنوشت نهضت اثر فراوانى بگذارند و با بد جلوه دادنِ سنتهاى مذهبى و ملى, به گسترش ارزشهاى غربى بپردازند. آنان هتاکى به دین و ارزشهاى دینى و عالمان دین را به گونه اى در پیش گرفتند که شمارى از همراهان آنان که میانه روتر بودند, به انتقاد از این رویه و روش پرداختند. از باب نمونه: ناظم الاسلام کرمانى و شریف کاشانى نوشتند:
(روزنامه نویسها هم, قلمشان را مصروف مردم و فحش دادن کردند و در روزنامه ها بد نوشتند, زبان فحش و طعن و لعن را گشودند.)34
شمارى از آنان عامل عقب ماندگى شرق را دین اسلام شمردند. شمارى دیگر از کهنه بودن دین اسلام سخن گفتند. شمارى روسپى خانه و شراب فروشى را براى هزینه هاى لازم و بایسته و نظم و امنیت جامعه, لازم انگاشتند.

روزنامه تنبیه, عالمان دین و رواج دهندگان شریعت و بیدارگران مردم را به سُخره گرفت و چهره هاى کریه و زشتى از آنان ارائه داد و حتى به شکل حیوانات.35 روزنامه کوکب درّى, دست به کار نفرت انگیزى زد و آن نسبت ناروا و دروغ به امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) بود که نوشت:
(شما مردمان نادان, چرا این قدر اعتقاد به این اشخاص دارید که در هزار و سیصد سال قبل به یزید بن معاویه یاغى شد, قشون فرستاد, خود و همراهانش را کشتند. حالا این مردم روضه خوانى مى نمایند, خرج مى دهند, و مال خود را بى جهت تفریط مى نمایند. یک جماعتى به خاک کربلا اعتقاد دارند, این خاک چه مزیتى بر خاکهاى دیگر دارد.)36
شیخ فضل الله نورى علیه این جریان تباهى آفرین و ویران گر خروشید و شمارى از عالمان و مردمان و دینداران, با او هم فکرى کردند و پا به پاى او در این حرکت گام برداشتند.
شیخ فضل الله به روزنامه اى که به این سخیف نویسى روى آورده بود, خرده گرفت و آن را کار شخص نمى دانست, بلکه جریانى مى دانست که بنا داشت مردم را از شور و حماسه آفرینى, با الگو گرفتن از امام عزیز و بزرگوار شیعیان, حسین بن على, و یاران وى, باز دارد.
اگرچه, اکنون شاید چنین انگاشته شود که سخن و موضع گیرى شیخ فضل الله و یاران, در آن برهه اثرى نگذاشت و جریان واپس گراى انگلیسى به کار خود ادامه داد; اما حرکت شیخ در سینه ها نقش بست که باید در مجالى به آن پرداخت.
بارى, پس از شهادت آن بزرگوار, روزنامه ها مبارزه علیه مذهب و ارزشهاى دینى را شدت بخشیدند. از باب نمونه در سال 1327, سه سال پس از رسمیت یافتن مشروطیت, سید ضیاءالدین طباطبایى که میدان دار آزادى خواهى و اصلاح طلبى بود, روزنامه شرق را راه انداخت.
و پس از تعطیلى آن به دلیل قانون شکنى, روزنامه (برق) و پس از تعطیلى آن روزنامه (رعد) را راه انداخت و در بالاى صفحه آن نوشت: (مردم باید بدانند) و این همان شعارى است که پاره اى از روزنامه ها, در سالهاى پسین, در بالاى صفحه اول خود مى نویسند: (دانستن حق مردم است.)37 او, در این روزنامه ها, با همه توان به رویارویى با ارزشهاى دینى و سست کردن باورهاى مردم پرداخت.

ب. تبلیغ باستان گرایى: از شیوه هاى جریان غیر مذهبى در رویارویى با اسلام و جریان مذهبى و سست کردن پایه هاى دینى مردم, تبلیغ از ناسیونالیسم و ملى گرایى بود. در آن روزگار, ملى گرایى به پیروى کورکورانه از ناسیونالیسم غرب و در معناى نادرستى چون ملت گرایى و عشق به وطن در برابر اسلام به کار گرفته شد و در لواى آن, احیاى ایران باستان در دستور کار قرار گرفت.
جریان روشنفکرى وابسته, با برانگیزاندن احساسها و هیجانهاى دروغین قومى و نژادى و احیاى آداب و عادات زردشتى و اصالت دادن به هویت ملى در برابر هویت دینى, به رویارویى با اسلام پرداخت. هدف این جریان, از این جریان سازى احیاى تمدن مرده در برابر تمدن زنده, بالنده, شورانگیز و ستم سوز اسلام بود. روشنفکران لائیک, بناشان این بود که مردم را از هویت دینى جدا سازند و آنان را به هویت باستانى, پر از خرافه و آکنده از جهل پیوند بزنند, تا به آسانى غرب را بپذیرند. چون غرب به جامعه اى و در درون ملتى به آسانى رسوخ مى کند که از هویت برانگیزاننده, مقاومت آفرین بیگانه باشد. باستان گرایى و تمدن مرده و بى حرکت و مرداب گون باستان چنین بود. در مردم شورى نمى انگیخت که بتواند شورانگیزى دیگر را پس بزنند. از این روى آخوندزاده, علیه اسلام که فرهنگ جاهلى باستانى را از میان برداشت و زمینه را براى آبادانى, اندیشه ورزى و اوج گیرى آماده ساخ,ت جاهلانه چنین سخن مى گوید و بر مرگ ایران باستان, نه از روى درد که از روى وابستگى و مزدورى, این گونه مرثیه سرایى مى کند:
(عربها, علاوه بر آن که سلطنت هزارساله ما را به زوال آوردند و شأن و شوکت ما را بر باد دادند و وطن ما را خراب اندر خراب نمودند, خطى را نیز به گردن ما بسته اند که به واسطه آن تحصیل سواد متعارف هم براى ما دشوارترین اعمال شده. چه مصائب از این قوم به ما رسیده. مردم با بصیرت از تصور آنها به گریه مى افتد. وقتى که پیشوایان این قوم در حال حیات بودند, ما از ترس شمشیر ایشان فرمان بردارى ایشان را قبول کردیم, حالا که مرده اند و خاک شده اند باز به عبودیت مردگان ایشان افتخار مى کنیم.)38
آقاخان کرمانى, میرزا ملکم خان, آخوندزاده و… بدون این که گرایشى به زردشت و رسوم پیش از اسلام داشته باشند, تنها به خاطر دشمنى با اسلام و جریان مذهبى شورآفرین و سد راه استبداد و استعمار, ایران باستان و هر آن چه به آن بستگى دارد مى ستایند و به طرح و تبلیغ از آن در نگاشته هاى خود مى پردازند.

از باب نمونه, آخوندزاده در نامه اى به مانکجى, رئیس طایفه زردشتیان, از کیخسرو و اردشیر بابک, ستایش و از اسلام و ارزشهاى آن, کینه توزانه و جاهلانه, بد گفته است.39
و در نامه اى دیگر, ورود اسلام به ایران و پذیرش آن را از سوى مردم, مى نکوهد و بر آن افسوس مى خورد.40
براون, مأمور انگلیسى و هدایت گر جریان روشنفکرى وابسته در ایران, نامه هایى مى نویسد و براى تقى زاده مى فرستد و در پاره اى از آنها, از زردشتیان و خدمتهاى آنان, سخن به میان مى آورد و به تقى زاده سفارش مى کند: براى خدمت شایان به این مردمان, کمر همت ببندد.41
میرزا حسین خان سپهسالار, در مجله عدلیه, اوج اصلاحات کشور را در این دانست که:
(ملت ایران و سلطنت قدیم ایران, عظمت باستانى خود را احیاء کند.)42
این راه, در حقیقت, همان و راهى است که دیگر روشنفکران وابسته, از زمان شکل گیرى تاکنون پیموده اند. این گروه تمام گرفتاریهاى مردم ایران را از زمان پیروزى اعراب و آمدن اسلام به ایران مى دانند و به ستایش و تجلیل از ایران باستان و شاهان آن روزگار و آیین زردشت مى پردازند.
سپسها و در ادامه کار روشنفکران سکولار عصر مشروطى,ت برابر همان سیاست راهبُردى, فروغى در تاج گذارى رضاخان, همه مبانى و اصول باستان گرایى را ترسیم کرد و محمدرضا پهلوى, جشنهاى دوهزار وپانصدساله را برگذار کرد و تاریخ ایران را از هجرى به شاهنشاهى تغییر داد. این برنامه پیش از انقلاب اسلامى دنبال مى شد و جزء سیاستهاى استراتژیک و راهبُردى نظام دست نشانده پهلوى بود. انقلاب اسلامى, این بنیان را درهم کوبید و اسلام زلال و ناب را حاکم ساخت و هیچ جا و هیچ کجا, سخن از باستان گرایى نبود و این اندیشه و صاحبان این اندیشه دفن شدند. تا این که از چند وقت پیش, شمارى در پناه دلارهاى آمریکایى, به این فکر افتاده اند, تا این اندیشه کهنه را احیاء کنند و استخوانهاى پوسیده و گندیده شاهان نفرت انگیز باستان را از خاک به در آورند. همه و حتى خود روشنفکران وابسته مى دانند که مردم ایران, به چنان زلال و آب گوارایى دست یافته اند که هیچ گاه به سوى سراب زردشتى گرى یک گام برنخواهند داشت.

حال باید دقت کرد که هدف و دلیل تبلیغ آنان از باستان گرایى چیست؟
پیش از پاسخ به این پرسش, یادآورى این نکته بایسته است: پایگاه فکرى روشنفکران وابسته غرب, ارزشهاى آن دیار است. روشنفکران چه آنان که روزگاران پیشین این اندیشه هاى کهنه مى پراکنده اند و چه امروزیها, مى دانند که ملت ایران چنین فرهنگى را نمى پذیرند و از سوى دیگر, به روشنى مى دانند اگر مستقیم به سراغ اسلام زدایى بروند, جامعه اسلامى آنان را طرد خواهد کرد. از این روى, براى کنار زدن اسلام و سست کردن باورهاى دینى مردم از حربه اى به ظاهر کم مسأله و وطنى و احساس و غیرت برنینگیز, استفاده مى کنند. خوبى این روش این است که کسى آنان را به بیگانه پرستى متهم نمى کند.
در حقیقت, این روشنفکران با این که هیچ اعتقادى به زردشت نداشتند, ولى آن را گذرگاه مناسبى براى رساندن جامعه ایران به فرهنگ غربى و تهى کردن جامعه از فرهنگ اسلامى مى دانستند. به این نتیجه رسیده بودند که بهترین پُل پیوند بین ایران و فرهنگ غرب و میراندن فرهنگ ریشه دار بالنده و شکوه آفرین اسلام, است.
شگفت این که در پرتو باستان گرایى و احیاى ایران باستان در روزگار رضاخان, روشنفکران وابسته اى چون فروغى, پیوند دو قوم ایرانى و یهودى را دنبال مى کردند که در آن روزگار البته صهیونیزم:
(نفوذ خزنده صهیونیسم در فرهنگ ایران, از دوران رضاشاه آغاز شد و در واقع یکى از اهداف (باستان گرایى) فروغى القاء پیوندهاى کهن دو قوم ایران و یهود, در قبال (توحش) اعراب بود. بررسى آثار منتشره در این دوران, بویژه کتاب سه جلدى ایران باستان, اثر حسن پیرنیا, مویّد این مدعاست. بدین سان, على رغم فرهنگ اسلامى مردم ایران, که همبستگى امت اسلامى را در چارچوب تمدن واحد توصیه مى نمود و پا به پاى اسلام زدایى و سرکوب خشن روحانیت, ترویج فرهنگ ماقبل اسلامى در دستور کار قرار گرفت و چنین القاء شد که: گویا بین آیین کهن ایرانیان و دین یهود وجوه اشتراک فراوان بوده است و همان گونه که کورش منجى قوم ستمدیده یهود بود, ایران کنونى نیز باید حامى و نجات بخش قوم آواره یهود باشد. روشن است که این تبلیغات, هدفى به جز جدایى مردم ایران از مردم مسلمان منطقه و ایجاد همدردى با مهاجرین یهودى در فلسطین, و یا حداقل بى تفاوتى, را پى نمى گرفت. این مشى تبلیغاتى, نقش پس پرده روچیلدهاى انگلستان را در هدایت عوامل ایرانى اینتلیجنس سرویس نشان مى دهد. توجه داشته باشیم که برخى از متنفذترین عوامل ایرانى بریتانیا, چون قوام الملک شیرازى و ذکاءالملک فروغى, طبق روایت مشهور یهود الاصل بوده اند. پس از شهریور 1320 مجدداً و به تدریج یهودگرایى به شکل مرموز میان روشنفکران غرب گراى ایران ترویج شد….)43
ج. زمینه سازى براى چیرگى فرهنگى غرب: روشنفکران وابسته, چه آنان که وابسته به غرب بودند, چون ملکم و تقى زاده و چه آنان که به روسیه وابسته بودند, مانند میرزا فتحعلى آخوندزاده و… تقلید بى چون و چراى از بیگانگان را در همه زمینه ها تبلیغ مى کردند. آنان, با سبکداشت فرهنگ خودى و بزرگ شمردن فرهنگ و ارزشهاى غربى, مردم را به نظامها و ارزشهاى غربى فرامى خواندند.
تقى زاده مى گفت:
(ایران باید به گونه اى مطلق, ظاهراً و باطناً, جسماً و روحاً, فرنگى مآب شود و بس.)44
این جریان, براى روى گردانى مردم از اسلام و ارزشهاى اسلامى و زمینه سازى براى چیرگى فرهنگى غرب, به تلاشها, برنامه ها و کارهاى بسیارى دست زد از جمله:
1. جایگزینى ارزشهاى غربى به جاى ارزشهاى اسلامى: در همه زمینه ها, چه در زمینه دانشها و فنها, چه در زمینه کشوردارى و نظام سیاسى اجتماعى, ادبها و رسمها, بنابر دیدگاه و اندیشه این جریان باید از غرب الگو گرفته مى شد; زیرا:
(راه ترقى و اصول نظم را فرنگى ها در این دو سه هزار سال, مثل اصول تلغرافیا پیدا کرده اند و بر روى یک قانون معین ترتیب داده اند. همان طورى که تلغرافیا را مى توان از فرنگ آورد و بدون زحمت در تهران نصب کرد, به همان طور نیز, مى توان اصول نظم ایشان را اخذ کرد و بدون معطلى در ایران برقرار ساخت.)45
پیش از ملکم, میرزا ابوالحسن خان ا ن تصرف ایرانى بود. درواقع, فلسفه عقاید سیاسى او, مبتنى بر تسلیم مطلق و بلاشرط در مقابل تمدن اروپایى بود. او عقیده داشت که: ایران در تمام ارکان زندگى سیاسى و اقتصادى, باید اصول تمدن غربى را بپذیرد.)47
در برابر این جریان, جریان مذهبى, بیگانه ستیز بود و بر ارزشهاى اسلامى تأکید فراوان داشت.48 از نگاه جریان مذهبى, یکى از هدفهاى مبارزه با استبداد داخلى, سد کردن نفوذ بیگانگان بود; چرا که جریان مذهبى, رشد و پیشرفت کشور را بدونِ استقلال سیاسى و اقتصادى غیرممکن مى دانست و استقلال سیاسى و اقتصادى را در بیرون آمدن از سلطه بیگانگان مى جست.
بر همین اساس, آخوند خراسانى در بند پنجم اندرزنامه خود به شاه قاجار مى نویسد:
(دورى کنید و به جدّ هم دورى کنید از این که بیگانگان در امور مملکت دخالت کنند و مراقب باشید و بسیار هم مراقب باشید, تا فتنه انگیزیها و توطئه هاى آنان را خنثى سازید; زیرا خاستگاه کلیه معضلات و فساد این مملکت از آنان است. هیچ اعتمادى به آنان شایسته نیست.)49
در حقیقت, آخوند خراسانى, از شاه قاجار مى خواهد که براى در امان ماندنِ استقلال سیاسى به سه اصل زیر, باید توجه داشت:
1. جلوگیرى از دخالت بیگانگان.
2. مبارزه با فتنه انگیزى آنان.
3. اعتماد نکردن به آنان.

ایشان در ادامه بسیارى از بدبختیهاى ایران, از جمله قرضهایى را که دامنگیر دولت و ملت ایران شده است, به سبب دخالت بیگانگان دانسته است. روشن است بیگانه ستیزى, دست رد به سینه بیگانه زدن, بیگانه زورگو و درازدست است وگرنه دادوستدهاى اقتصادى و پیوندها و قراردادهاى سیاسى, بایسته و نیاز کشوردارى است. از این روى آخوند در همین اندرزنامه بر آن تأکید مى ورزد.
2. جایگزینى الگوهاى غربى به جاى الگوهاى اسلامى: از شیوه هاى جریان غیر مذهبى در نهضت مشروطیت, براى رویارویى با اسلام و سست کردن پایه هاى دینى و ایمانى مردم, گسترش الگوهاى غربى به جاى الگوهاى اسلامى و شیعى بود.
آنان به جاى سخن از قهرمانان ملى و مذهبى و گسترش ویژگیهاى قهرمانان بزرگ اسلام, چون: امام على, امام حسین(ع) و… و سفارش به الگوگیرى جوانان از این بزرگواران و رستاخیزآفرینان, از کسانى چون ژاندارک, میسمر فرانسوى50 و… تبلیغ مى کردند. در یکى از رساله هاى روشنفکرى آن روزگار مى خوانیم:
(چیزى که یک ملت را محو و نابود مى کند, مرعوبیت و ترس است. ولیکن جرأت و رشادت, موجب فتح و سعادت هر قومى است. جرأت و جلادت ژاندارک را که دختر دهاتى هیجده ساله اى بیش نبود, به خاطر آورید, که وقتى انگلیسیها تمام صفحات شمالى فرانسه را متصرف شده بودند, به محض بروز فى الجمله جرأت و رشادت, چگونه دشمنان خارجى را از وطن خود دور و مملکت فرانسه را از مخاطرات نجات داد. تاریخ محاصره پاریس را به توسط قشون اجنبى, از جلو چشم خود بگذرانید و یاد کنید وقتى را که قشون دشمن اطراف شهر پاریس را احاطه نموده بود, ملت فرانسه با چه جرأت و جنبش درصدد تهیه دفاع برآمد.)51
رساله یاد شده, براى برانگیزاندن مردم, فرازى از (دانتن) را که در (بلوار سن ژرمن) زیر مجسمه هیجان نوشته نقل مى کند:
(براى مغلوب کردن دشمنان وطن, ما را جرأت لازم است, باز هم جرأت و همیشه جرأت…)52
به گفته عضدالملک نایب السلطنه احمدشاه و رئیس ایل قاجار, بى هیچ پروایى, آن چه را در کتابهاى فرانسه آلمان و انگلیس و یا در کتابهاى مصرى خوانده اند, بدون هیچ کم و کسرى تقلیدش را درمى آوردند.53
انجمنهاى مخفى, و روزنامه هاى وابسته به آنان با تمام توان, از الگوهاى غربى و انقلابیون فرانسه تبلیغ مى کردند; به گونه اى که مخبر السلطنه فضاى آن روزگار را چنین ترسیم کرده است:
(جوانان بى تجربه, هرکدام رساله اى از انقلاب فرانسه در بغل دارند و مى خواهند رُل ربسپیر و دانتن را بازى کنند.)54

آخوندزاده, در نامه اى به اعتضادالسلطنه, پس از آن که الگوهاى وطنى را از صدر اسلام تا روزگار خود, چه خوب و چه بد, یک سره رد مى کند, مى نویسد:
(چرا در مملکت دارى و ملت پرورى, تقلید پطرکبیر و فردریخ55 ننمایند که در ایام حیات, محبوب کل ملت و بعد از رحلت, ممدوح کل تواریخ و ملل بوده باشند؟)56
نقل این نمونه ها, خرده گیرى به تمام جستارها و نکته هاى این رساله نیست و نه نادیده انگارى رشادتها و قهرمانیهاى قهرمانان دیگر ملتها, بلکه سخن در این است که هر ملتى باید الگوها و قهرمانهاى خود را ارج بنهد. بویژه ما شیعیان که قهرمانانى داریم که از هر جهت درخورند که الگو قرار گیرند. روشن است این شیوه, که مذهب ستیزان براى شناساندن قهرمانان دیگر ملتها در پیش گرفته اند, به هیچ روى با فرهنگ مردم ما سازگارى ندارد. مردمى که الگوهایى چون امام على و امام حسین دارند و در برهه برهه تاریخ, عقیده به آنان و الگو قرار دادن آنان, کارساز و نقش آفرین بوده است,57 به هیچ روى برنمى تابند که الگوهاى دیگران, به رخ آنان کشیده شود, آن هم براى دست برداشتن از الگوهاى خود.
الگوهاى نظرى روشنفکران وابسته نیز, متفکران غربى و یا اگر غیر غربى و گاه وطنى بودند, کسانى بودند که ضدیت آشکارى با اسلام داشتند. از باب نمونه: آخوندزاده با الهام از جان استوارت میل, مردم را بر ضد دین و روحانیت فرا مى خواند58 و یا گاه از حسن بن محمد بزرگ امید و چارواک هاى هندوستان59 که مى گفتند: (بر وجود صانع دلیل قاطع و برهان واضحى نیست…) تبلیغ مى کرد.60
تبلیغ او از زردشت و آیین زردشتى, داریوش, کیخسرو, و اردشیر بابک و… نیز در راستاى اسلام ستیزى صورت مى گرفت.61
در برابر این جریان, جریان مذهبى, با خرده گیرى شدید از سیاست فرهنگى جریان روشنفکرى وابسته, به تبلیغ الگوى مذهبى و ملى مى پرداخت. از باب نمونه (درةالنجف) که به گونه اى بیانگر اندیشه هاى مشروطه خواه مذهبى در نجف اشرف بود, در مقاله اى انتقادآمیز نوشت:
(تنبّه ملت جاهل و ارشاد امت جاهل, در بدو امر از غیر مجراى دیانت, امکان نخواهد داشت; ولیکن ارباب مطبوعات ما, اول قدمى که در دائره ارشاد و هدایت ملت خود گذاشتند, از این مجراى نافذ طبیعى انحراف ورزیده و رابطه قومیت و وطن را وسیله پیشرفت مقصود خود دانسته اند. و از این نکته بدیهیه, بالمره غفلت کرده اند که در مقام تهیج و قیام اهالى ایران, بدین تهیج که:
اى اهل ایران! مداخله قشون روس در مملکت شما ارکان استقلال سلطنت اسلام را منهدم ساخته و حفظ بیضه مقدسه اسلام بر همگى واجب است.

یا این شیوه که: اى اولاد داریوش! مادر وطن شما را عاق مى کند.
محققاً آن تهییج یک تأثیرى در قلب هر مسلمانى که خود را به احکام اسلام مکلف بداند, تولید مى نماید, برعکس این شیوه که به هیچ وجه منشأ اثر نخواهد شد. چه در میان سى کرور, اگر سى نفر یافت شود که بداند داریوش کیست و صد نفر دیگر که عرق وطن پرستى را دارا باشد, ولى در رشته اسلام پرستى, همه شریک و سهیم و هریک خویشتن را ذمه دار بیضه اسلام و برحسب عقیده دیانتى قیام بر دفاع از آن را واجب مى شمارد.)62
درة النجف, امام حسین(ع) را بهترین الگو مى داند.63 این نشریه, پس از نقد الگوهاى دیگر و خرده گرفتن بر کسانى که براى امت اسلامى و امت باورمند به اسلام و الگوهاى قرآنى و شیعى, قهرمانان غربى را الگو قرار مى دهند, به امت اسلامى سفارش مى کند که از الگوهایى چون حسین بن على, براى رهایى از استبداد و استعمار پیروى کنند.
روشنفکران غرب زده, به این که از الگوهاى مذهبى سخن نگویند, بسنده نکردند, بلکه تا جایى که توانستند تلاش کردند که مردم را از آن الگوها دور نگه دارند.
آخوندزاده, سخت در این راه به تکاپو برخاست و تلاش بسیار کرد که به پندار خویش, امت اسلامى, بویژه شیعیان حماسه آفرین را, از الگوى راستین و آموزه هاى عزت آفرین اسلام, دور کند.

مى نویسد:
(علماى ما به جاى این که ملت را از اعتقادهاى پوچ برهانند… به اعمال بى فایده و ناپسند ترغیبشان مى کنند از آن جمله است بساط تعزیه و عزادارى.
بناى تعزیه را از روزگارى, دیلمیان و صفویان به اقتضاى پولیتکاى خودشان رواج دادند. آن سببها, از میان رفته; اما به هر کجا که مى روى تعزیه برپاست. مگر مصیبت و درد خود آدم کم است که با نقل گزارش هزار ساله اوقات خود را دائماً تلخ بکند و به جهت عمل بى فایده از کسب و کار باز بماند. از این تعزیه دارى, اصلاً نه براى تو فایده است و نه به جهت امام.)64
آقاخان کرمانى, با سخن ناروا درباره پیامبر اسلام(ص) و قرآن, از کسانى چون بزرگمهر, جاماسب و مزدک, ستایش مى کند.65 و درباره عزادارى امام حسین(ع) مى نویسد:
(آیین عزادارى و ماتمگرى روح شادى و کامرانى را از میان این ملت برانداخته, روزشان را چون شب تار ساخته است. ایرانیان با حبیب بن مظاهر, هیچ قرابتى و خویشى ندارند. روز سوگوارى هزار سال پیش را برپا مى کنند و به مظلومان آن زمان مى گریند.)66
روزنامه هایى که در روزگار مشروطیت از سوى جریان روشنفکران وابسته نیز, چاپ و منتشر مى شدند, به شدت به این الگوها, بویژه امام حسین و یاران او, مى تاختند.67
از الگوهاى مهم و باور راسخ و استوار شیعیان, امام زمان(ع), ظهور حکومت جهانى آن حضرت و تلاش او براى گسترش عدالت است. روشنفکران روزگار مشروطیت, به شدت با این اعتقاد و همچنین سخن گفتن از الگوى حکومتى امام زمان و ظهور آن حضرت, مخالف بودند.
آخوندزاده مى نویسد:
(از جدش چه خیرى دیدیم که از نبیره اش نیز امید خیرى داشته باشیم. بلى, از آمدن جدش, کم فتنه ها در دنیا ظهور کرده است, کم خون ریزیها به وقوع پیوسته, نبیره اش نیز بیاید فتنه هاى خفته را بیدار کند و خون ریزى ها را به تکمیل برساند.)68
آخوندزاده, با این که غرب و الگوهاى غربى و حکومتهاى روس و قفقاز را مى ستاید و از مردم مى خواهد که در همه کارها پیرو و مقلّد آنان باشند, از مردم ایران مى خواهد: از تقلید و پیروى عالمان دین دست بردارند; چرا که تقلید, بازدارنده از آزادى است و رکود و ایستایى را در پى دارد.
او در نوشته هایش هم به روحانیت و هم به اجتهاد و تقلید خرده مى گیرد درباره تقلید مى نویسد:
(ما دیگر از تقلید بى زار شده ایم. تقلید خانه ما را خراب کرده است. حالا در این صدد هستیم که قلاده تقلید را از گردن خودمان دور انداخته, از ظلمانیت به نورانیت برسیم و آزاد و آزاده خیال بشویم.)69
و یا مى سراید:
خلق را تقلیدشان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر این تقلید باد
جهل ما را اجتهاد آمد بده ر
الحذر از اجتهاد اى باخبر
این همه غوغا و تشویش جهان
اختلافات همه ایرانیان
هم ز تقلید است و هم از اجتهاد
سینه چاک از هر دو مى خواهم داد70

این در حالى بود که خود, به تقلید از پطرکبیر و شارل میسمر فرانسوى, پیشنهاد دگرگونى خط ایرانیان را به عنوان راه کارى براى رسیدن به ترقى و پیشرفت ارائه مى داد.
3. تغییر خط: در راستاى گسترش فرهنگ غربى و جدایى مردم از فرهنگ اسلامى و شیعى, شمارى از روشنفکران آن روزگار تغییر خط را طرح کردند و بر آن بودند که خط لاتین باید جایگزین خط عربى, فارسى و ترکى گردد.
ملکم ناظم الدوله مى نویسد:
(در ممالک اسلامیه, قبل از تغییر خط قدیم, هیچ گونه تنظیمات جدید و قوانین پولتیکیه, نتیجه نخواهد بخشید و ترقى ملت اسلام صورت پذیر نخواهد شد.)71
آیا پیوندى بین ترقى و پیشرفت یک ملت, با تغییر خط وجود دارد؟
بى گمان, پیوند و بستگى بین دگرگونى در خط و درنوردیدن عرصه هاى فن و دانش, پیشرفت و کمال, وجود ندارد. آیا روسیه و ترکیه, با تغییر خط, به تمدن دست یافتند؟ یا کشورهایى چون ژاپن, که دست به خط خویش نبردند, پیشرفت نکردند.
اگر به اثرگذارى خط در حفظ فرهنگ ملتها و پیوند آنان یا گذشته خویش توجه داشته باشیم, سبب طرح تغییر خط را از سوى روشنفکران بهتر مى توانیم بفهمیم.

جواهر لعل نهرو مى نویسد:
(تغییر دادن خط مرسوم در یک زبان, که گذشته اى غنى و بزرگ در پشت سر خود دارد, تغییر حیاتى و پر اهمیتى است که همه چیز را تغییر مى دهد; زیرا خط با ادبیات ارتباط و پیوند دارد. تغییر خط و تغییر صور کلمات, تصورات جدید و افکار جدید را برمى انگیزد. چنین تغییرى تقریباً دیوارى عبورناپذیر میان ادبیات قدیم و جدید به وجود خواهد آورد و ادبیات قدیمى به صورت زبانى مرده و خارجى درخواهد آمد. در کشورهایى که میراث ادبیات گذشته, ناچیز و کم اهمیت است, مى توان چنین اقدامى کرد; اما تصور مى کنم که در هند این کار بسیار دشوار است; زیرا ادبیات ما, نه فقط غنى و گرانبهاست, بلکه با تاریخ و طرز تفکر ما پیوسته است و با زندگى و توده هاى ملت ما پیوند و ارتباط بسیار نزدیک دارد. تحمیل کردن یک چنین تغییرى, صورت از هم دریدن آموزش و پرورش عمومى را به تأخیر خواهد انداخت.)72
بله, همان گونه که نهرو به آن اشاره کرده است, از سخنان روشنفکران غرب زده نیز برمى آید که انگیزه آنان از این کار, بریدن پیوند ملت مسلمان, با گذشته سرتاسر حماسه خویش و جدا کردن آنان از اسلام است. آنان به این نتیجه رسیده بودند که یکى از راه هاى جدایى مردم از دین و ارزشهاى دینى, جدایى آنان از ادبیات و متون دینى است و تغییر خط از راه هایى است که به گونه طبیعى, بین مردم و متون دینى, جدایى مى افکند. روشنفکران با این اندیشه, کمر به تغییر خط عربى و فارسى به لاتین بستند و بر این پندار بودند راه رسیدن به هدف خویش را کوتاه مى کنند و خیلى زود به آمال و آرزوهاى خود و برنامه هاى اربابان غربى مى رسند.
میرزا فتحعلى آخوندزاده مى نویسد:
(عربها علاوه بر آن که سلطنت هزار ساله ما را به زوال آوردند, شأن و شوکت ما را بر باد دادند و وطن ما را خراب اندر خراب کردند. خطى را به گردن ما بسته اند که به واسطه آن تحصیل سواد متعارف هم براى ما دشوارترین اعمال شده است. چه مصائب از این قوم به ما رسیده است.)73
او سپس از آرزوى خود چنین پرده برمى دارد:
(الآن منتهاى تلاش آرزوى من در این است که ملت خودم را از دست این خط مردود و ناپاک که از آن قوم به ما به یادگار مانده است, خلاص کرده, ملتم را از ظلمت جهالت به نورانیت معرفت برسانم.)74
آخوندزاده, در برابر کسانى که تغییر خط را سبب از بین رفتن دین و ارزشهاى دینى مى دانستند, مى گفت: این تغییر, به سود (شرع شریف) است.

آدمیت پس از نقل سخنان او مى نویسد:
(اما راستش را بخواهید میرزا فتحعلى نه دلش براى (شرع شریف) سوخته بود و نه اعتقادى به تکالیف شرعى داشت. او مى خواست با همان حربه تغییر الفبا و رواج فکر و دانش نو, بساط ملایان را برچیند.)75
اندیشه تغییر خط, نخست به وسیله اروپاییان به عثمانى پیشنهاد شد و آخوندزاده و ملکم و دیگران این اندیشه را از آنان گرفتند. از باب نمونه شارل میسمر فرانسوى, در نامه اى خطاب به عالى پاشا, صدراعظم عثمانى, علتِ بى حرکتى و نداشتن پویایى ملت شرق را دشواریهاى خط اسلام دانسته و پیشنهاد مى کند: الفباى لاتین, جایگزین آن شود.76
آدمیت در علت طرح تغییر خط از سوى آخوندزاده مى نویسد:
(دو عامل تازه در ذهن میرزا فتحعلى, تا اندازه اى مؤثر افتاد و او را در عقیده تغییر خط راسخ گردانید: یکى مضمون نامه (شارل میسمر) فرانسوى, مشاور فوأد پاشا, صدراعظم عثمانى بود. او تغییر الفباى ترکى و اخذ الفباى لاتینى را پیشنهاد کرد….
و دیگر آزمایش عملى دولت روس, پس از تصرف داغستان. به ملکم مى نویسد: دولت روس پس از تسخیر داغستان یعنى از دو سال پیش, براى زبانهاى مردم (اوار و چچن و چرکس) الفباى جداگانه اى با حروف لاتین درست کرده اند و در مدارس آن جا, که تازه گشاده اند, خط جدید را تدریس مى کنند و پاره اى کتابهاى اسلامى را به همان خط برگردانده اند. آنان صاحب سواد و علم خواهند شد. اما اهل بسایط قفقاز, قریب به دو میلیون, از نکبت خط قدیم اسلام, مثل حیوان هنوز کور و بى سواد مانده اند.)77
با توجه به آن چه آوردیم, روشن شد که جریان غیر مذهبى در روزگار مشروطیت, با پشتیبانى استعمار انگلیس در رویارویى با جریان مذهبى براى به کژراهه کشیدن نهضت مشروطیت, چه شگردها و شیوه هاى تبلیغاتى را به کار بست.
و نیز روشن شد: همانندى بسیارى میان شیوه هاى روشنفکران غرب زده روزگار مشروطیت و شیوه هاى تبلیغاتى آنان پس از انقلاب اسلامى موجود است, تا جایى که مى توان گفت: شیوه هایى که در این روزگار به کار برده مى شود, در ادامه همان شیوه هاى روشنفکران غرب زده در روزگار مشروطه است.

امید است که ملت هوشمند ایران, با درس آموزى و عبرت گیرى از تاریخ مشروطه و با توجه به شیوه هاى تبلیغاتى یاد شده, انقلاب و نظام اسلامى خود را از سرنوشتى که نهضت مشروطه به آن گرفتار آمد, حفظ کند و نگذارد اهریمنان, مزدوران, وطن فروشان و دنیامداران در لباس روشنفکرى, دین, ارزشها و انقلاب اسلامى را در پیشگاه غرب قربان کنند.

پى نوشتها:
1. تهاجم فرهنگى و نقش تاریخى روشنفکران, اسماعیل شفیعى سروستانى/24, انتشارات کیهان, به نقل از فکر آزادى/117.
2. همان; تاریخ تهاجم فرهنگى غرب, نقش روشنفکران وابسته (میرزا ملکم خان ناظم الدوله), ج1/14 مؤسسه فرهنگى قدر ولایت.
3. آفتاب و زمین, یا تنبیه للغافلین, میرزا عباس یزدى درج شده در بنیاد فلسفه سیاسى در ایران, موسى نجفى/294, نشر دانشگاهى; روزنامه مجلس, سال سوم, شماره/140; رهبران مشروطه, ابراهیم صفایى/219, جاویدان, اوراق تازه یاب مشروطیت نقش تقى زاده, به کوشش: ایرج افشار/208ـ211, جاویدان, آخرین آواز قو, على ابوالحسن منذر/123, نشر عبرت, به نقل از روزنامه خاطرات عین السلطنه, ج5/2830.
4. اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده, فریدون آدمیت/192, خوارزمى.
5. الفباى جدید و مکتوبات, آخوندزاده, گردآورنده, حمید محمدزاده/354, نشر احیاء, تبریز پائیز57.
6. اندیشه ترقى و حکومت قانون در عصر سپهسالار, فریدون آدمیت/64 ـ 65 خوارزمى.
7. اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده, فریدون آدمیت/109.
8. سیر تفکر معاصر در ایران, تجدد و دین زدایى در اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده, محمد مددپور, کتاب چهارم/289, مؤسسه فرهنگى منادى تربیت; به نقل از مکتوبات کمال الدوله ورق8; تاریخ تهاجم فرهنگى غرب, نقش روشنفکران وابسته (میرزا فتحعلى آخوندزاده) ج3/60, مؤسسه فرهنگى قدر ولایت.
9. تحقیق در افکار میرزا ملکم ناظم الدوله, نورایى/46, شرکت سهامى, تهران, کتاب هاى جیبى.
10. سیر تفکر معاصر در ایران, تجدد و دین دارى در اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده, محمد مددپور, کتاب چهارم/226, مؤسسه فرهنگى منادى تربیت.
11. واقعات اتفاقیه در روزگار, محمدمهدى شریف کاشانى, به کوشش منصوره اتحادیه, نظام مافى و سیروس سعدوندیان, ج2/418, نشر تاریخ ایران.
12.اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده/154.
13. دین و دولت, حامد الگار, ترجمه ابوالقاسم سرى/363, توس; حیات یحیى, یحیى دولت آبادى, ج1/137, جاویدان, خاطرات احتشام السلطنه, سید محمدمهدى موسوى/87 ـ 88, زوار, فکر آزادى و مقدمه نهضت مشروطیت ایران, فریدون آدمیت/254ـ256, سخن.
14. اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده/109.
15. مقالات, میرزا فتحعلى آخوندزاده, گردآورنده باقر مؤمنى/134, آوا.
16. همان/105.
17. یادنامه استاد شهید مرتضى مطهرى, مقاله در حاشیه برخورد آراء در انقلاب مشروطیت, حمید عنایت/156, سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى; اندیشه دینى و سکولاریسم در حوزه معرفت سیاسى و غرب شناسى دهه هاى نخستین یکصد سال اخیر ایران, موسى نجفى/99, پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى.
18. تاریخ تهاجم فرهنگى غرب, نقش روشنفکران وابسته (میرزا آقاخان کرمانى) ج6/88, مؤسسه فرهنگى قدر ولایت, به نقل از کتاب: ان شاءالله ماشاءالله, میرزا آقاخان کرمانى.
19. ایدئولوژى نهضت مشروطیت ایران, فریدون آدمیت/161 پیام.
20. همان.
21. واعظ اصفهانى, بنابر آن چه در شرح زندگانى او آمده, پیش از مشروطیت نیز روحانى خوش نامى نبوده است. او با ظل السلطان و نیز چند بابى وازلى دوست صمیمى بوده است. از این روى به بابى بودن نیز متهم شده بود. در اصفهان کسى او را به منبر دعوت نمى کرد. به شیراز و سپس به تبریز رفت با والیان آن جا نیز دوست شد. در نگارش کتاب رؤیاى صادقه, که علیه روحانیت بود, او نیز دست داشت. شیخ فضل الله نورى از او به عنوان زندیق جهنمى یاد مى کرد. کسروى نیز بر این نظر است: با همه رخت و لباس آخوندى اعتقادى به اسلام نداشته است! ر.ک: رهبران مشروطه/318ـ319; دین و دولت, حامد الگار/373; تاریخ مشروطیت ایران, احمد کسروى/596; اندیشه دینى و سکولاریسم/115.
22. اندیشه دینى و سکولاریسم در حوزه معرفت سیاسى و غرب شناسى/139ـ140, به نقل از روزنامه الجمال, شماره4/3.
23. همان/138.
24. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران, مهدى ملک زاده, ج1/48, علمى, تهران.
25. همان/58.
26. همان/59. شیخ شهید نیز در گفت وگوى با طباطبایى و بهبهانى از ناسزاگویى شمارى از واعظان, به عالمان دین سخن گفته است. ر.ک: مکتوبات, اعلامیه ها و چند گزارش پیرامون نقش شیخ شهید فضل الله نورى, ج2/211ـ212, مؤسسه فرهنگى رسا.
27. مقالات فلسفى, آخوندزاده, ج2/29ـ30 به نقل از کلیات آثار آخوندزاده, ج3/20.
28. حیات یحیى, یحیى دولت آبادى, ج4/435ـ433.
29. همان, ج2/107.
30. به پاره اى از این بهتانها, در مقاله اى مستقل پاسخ داده خواهد شد.
31. شیخ فضل الله مشروطیت, مهدى انصارى/265, امیرکبیر; حیات یحیى, ج3/129.
32. تاریخ انقلاب مشروطیت, ملک زاده, ج1/240.
33. اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده, فریدون آدمیّت/192.
34. شیخ فضل الله نورى و مشروطیت, انصارى/198.
35. همان.
36. مکتوبات, اعلامیه ها و چند گزارش پیرامون نقش شیخ شهید فضل الله نورى, محمد ترکمان, ج2/212ـ211.
در برابر, مطبوعات مشروطه خواهان مذهبى نجف, به ردّ این بهتانها پرداختند, از جمله: مجله: (نجف) شماره 6 سال اول 16 جمادى الاول 1328 قمرى و شماره 27 محرم الحرام/1329 قمرى, به نقل از حوزه نجف و تجدد در ایران/191, پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
37. سکولاریسم و عوامل اجتماعى شکل گیرى آن در ایران, شمس الله مریجى/240, مؤسسه امام خمینى, قم.
38. الفباى جدید و مکتوبات/140.
39. همان/336.
40. همان/123ـ124.
41. نامه هاى ادوارد براون به سید حسن تقى زاده/105ـ 108, نامه60 و61, به کوشش: عباس زریاب خوئى و ایرج افشار, نشر شرکت سهامى, کتابهاى جیبى.
42.تاریخ تهاجم فرهنگى غرب, نقش روشنفکران وابسته (میرزا حسین خان سپهسالار) ج5/91 به نقل از مجله عدلیه شماره17, ذى حجه 1287.
43. جستارهایى از تاریخ معاصر ایران, ظهور و سقوط استبداد پهلوى, ج2/127, مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سیاسى.
44. مقالات تقى زاده, ج4/185, زیر نظر ایرج افشار, شکوفان. نقل به مضمون و خلاصه.
45. فکر آزادى و مقدمه نهضت مشروطیت, آدمیت/123, سخن.
46. مقالات تقى زاده, ج4/185; فکر آزادى, 113ـ114.
47. فکر آزادى و مقدمه نهضت مشروطیت/113.
48. بنیاد فلسفه سیاسى در ایران, عصر مشروطیت, موسى نجفى/171, مرکز نشر دانشگاهى; رساله آفتاب و زمین, درج شده در کتاب بنیاد فلسفه سیاسى در ایران/294; اندیشه دینى و سکولاریسم/30, 33, 169 به بعد.
49. اندرزنامه آخوند خراسانى به شاه قاجار, درج شده در: تأملات سیاسى در تاریخ تفکر اسلامى, اندیشه سیاسى شیعه, موسى نجفى, ج2/245, پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى.
50. شارل میسمر فرانسوى, مشاور فؤاد پاشا صدراعظم عثمانى بوده است. وى طراح اصلاح و یا تغییر الفباى اسلام بود و در نامه اى به صدراعظم عثمانى علت تنزل ملت اسلام و عقب ماندن آنان را از تحصیل دانش جدید, ناشى از خط عربى دانست. ر.ک: اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده/95.
51. مرامنامه ها و نظامنامه هاى احزاب سیاسى ایران در دومین مجلس شوراى ملى, مجموعه اسناد و متون تاریخى, کتاب چهارم, قاجاریه/267, به کوشش منصوره اتحادیه (نظام مافى) نشر تاریخ ایران, تهران.
52. همان/267.
53. آخرین آواز قو, على ابوالحسنى منذر/112, نشر عبرت, به نقل از مجموعه آثار ثقةالاسلام/327ـ330.
54. خاطرات و خطرات, مهدى قلى هدایت, مشهور به مخبرالسلطنه/150, زوّار.
55.پطرکبیر همان تزار روسیه است و مراد از فردریخ همان فردریک امپراطور آلمان است.
56. الفباى جدید و مکتوبات, آخوندزاده/95.
57. دین و دولت, حامد الگار/370; تاریخ بیدارى ایرانیان, ج2 بخش اول/376.
58. مقالات فلسفى, ج2/49.
59. همان/7, 11, 22.
60. همان/11.
61. تاریخ تهاجم فرهنگى غرب, نقش روشنفکران وابسته (میرزا فتحعلى آخوندزاده) نامه هاى آخوندزاده به مانکجى, ج3/122ـ 125.
62. درة النجف, چاپ شده در: حوزه نجف و فلسفه تجدد در ایران, موسى نجفى/429, مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
63. همان/326ـ327.
64.اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده/210.
65. تاریخ تهاجم فرهنگى غرب, نقش روشنفکران وابسته (آقاخان کرمانى) ج6/80 به نقل از سه مکتوب, آقاخان کرمانى. در بخشى از آن درباره ورود اعراب و اسلام به ایران آمده است:
(از نقد همین قدر بگویم که با سوختن آثار علم و حکمت و فنون, آتش به دانش آفاق زدند و به جاى نوشته هاى بزرگ مهر حکیم و جاماسب بیدار دل و مزدک فرزانه, اوراق به هم ریخته و بى سر و ته به دست مردم دادند, که یک جمله آن را هیچ عجمى نمى فهمد. آیینه پاک و روشن, و شرف تابناک ایران را به اساس دروغ و بنیاد ظلم و دین موهوم و خداى مجهول و پیامبر امّى تبدیل کردند.)
66. همان/87, به نقل از صد خطابه آقاخان کرمانى, خطابه سى ویکم.
67. مکتوبات, اعلامیه ها نقش شیخ شهید فضل الله, ترکمان, ج2/211ـ212.
68.اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده/212.
69. همان/180.
70. همان/277.
71. تاریخ تهاجم فرهنگى غرب, نقش روشنفکران وابسته, ج1/59.
72. زندگى من, جواهر لعل نهرو, ج2/728, ترجمه محمود تفضلى, امیرکبیر.
73.اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده/74, الفباى جدید و مکتوبات/140.
74. الفباى جدید و مکتوبات/140; اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده/74.
75. اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده/79.
76. این مکتوب, با عنوان (مکتوب شارل میسمر فرانسوى در بیان سبب (جمودت اهل مشرق) که در دوم مارس 1869 به صدراعظم عثمانى نوشته شده است به فارسى ترجمه گردید. ر.ک: کتابخانه ملى ایران, مجموعه خطى شماره/149. و ترجمه دیگر آن, در مجموعه خطى شماره148 کتابخانه ملى موجود است. ر.ک: اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده.
77. اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده/75ـ76.