او همیشه لبى خندان پیشانى روشن و چهره اى تابان داشت و رنج و خستگى در او دیده نمى شد بلکه آرام و آسوده بود و در خاموشى و اندیشه به سر مى برد. غوغاى شهر را دوست نمى داشت گاه گاه رخت به بیرون شهر مى کشید و تنهاى تنها در کوهاى پیرامون شهر سیر مى کرد و به آسمان آبى چشم مى دوخت و در اندیشه اى ژرف فرو مى رفت. مردمان شهر دوستش مى داشتند به او با دید احترام مى نگریستند و در کارهاى بزرگ با او به رایزنى مى پرداختند; امّا او با کسى اُنس نداشت و تنها مونس او از مردمان کودکى بود که در کنار او بالیده بود. خیلى به وى علاقه داشت و گاه او را با خود به صحرا مى برد.
او امین شهر بود و در خردمندى شهره. دیدار او شگفتى آور بود و محضرش دل را مى ربود.
جوان زندگى شگفتى داشت. از دوستى بتها و نزدیکى به آنها از پرستش بتها و به نیایش ایستادن نزد آنها و از انبازى با همگنانش در گناههایى که فرو رفته بودند پاک بود.
خردمندان خرد او را مى ستودند پیران وقار او را و جوانان پاکى و زلالى او را و زنان نگاههاى معصومانه و پاکدامنى وى را.
از این روى روزى که خردمندان و پیران و روشن بینان قریش گردآمدند تا پیمانى استوار سازند که با کمک یکدیگر به نیکى و نیکوکارى بپردازند و دادِ ستمدیده را از ستمگر بستانند و در این کار تا آن جا که مى توانند بکوشند و تا آن گاه که دریا به اندازه اى آب داشته باشد تا تار ابریشمى را تَر کند (یعنى براى همیشه) این شیوه را پاس دارند گُل سرسبد مکه را انباز خود کردند.
( 4 )
مردم مکه این پیمان را بسیار بزرگ و با ارزش مى داشتند و براى کسانى که در این پیمان انباز بودند جایگاه والایى قائل بودند و آن را حِلف الفُضول نامیدند.
جوان نورسته قریش از خاندان بنى هاشم هنوز سالهاى زندگیش از بیست نگذشته بود که با پیران و خردمندان قریش در این امر بزرگ انباز شد و آنچه را آنان نیکو دانستند نیکو دانست و آنچه را آنان ناپسند شمردند ناپسند شمرد و پیمان بست که داد ستمدیده را از ستمگر بستاند.
نام جوان شجاع و پراحساس مکه بیش از پیش بر سر زبانها افتاد و همگان از او مى گفتند و وى را براى جوانان خود همچون سرمشق و نمونه اى به یاد مى آوردند.
جوان با این بزرگى و جاه که در بین مردم داشت با مردم همنشین و هم سخن نبود. از آنان کناره گیرى مى کرد و این حالت تنهایى یعنى فاصله روحى که با قوم خود داشت روز به روز بیش تر شد و دیگر مکه و اجتماع گوئیا روحش را مى آزرد و بسیار دوست مى داشت که در بیرون شهر به سر برد و به اندیشه و تفکر بپردازد.
کم کم دوره خلوت دوره تحنّث و دوره عبادتش شروع مى شود. ماه رمضان فرا مى رسد و به کلى مکه را رها مى کند و به کوه (حِراء) بالا مى رود و با خداى خود در خلوت غار به راز و نیاز مى پردازد.
محمد(ص) به پیامبرى برانگیخته شد با نور رخشا برهان هویدا راه پیدا و کتاب راهنما:
(بَعثَهُ بالنور المُضىء والبرهان الجَلیِّ والمنهاج البادى والکتاب الهادى.)1
محمد(ص) از حِرا فرود آمد و در ابتداء در نهان و سپس آشکارا رسالت خویش را به مردمان ابلاغ کرد و آنان را به توحید فراخواند و از شرک ستم و کارهاى ناهنجار و زشت پرهیز داد. درهاى بسته رحمت را بر زمینیان گشود حق را با برهان آشکار ساخت شوکت گمراهان را در هم کوبید و بار رسالت را با نیرومندى برداشت.
در مکه غوغایى بر پا شد: در قبیله ها و گروههاى قریش بین جوانان و مِهتران بگومگو و درگیرى پدید آمد. مِهتران با خشم و چهره هاى دژم در برابر جوانان و نو رستگان از عقاید دیرین پدران خود سخن مى گفتند و جوانان از آیین جدید که محمد امین(ص) نسیم آن را در کوییها و کومه ها وزانده بود و عطر دل انگیز آن را افشانده بود سخن مى گفتند.
( 5 )
افکار و عقاید مکّیان بسان کوههاى پیرامون مکه خشک و رنگ فکر آنان بمانند کوههاى: ابوقبیس و قعیقعان سیاه و گرفته بود. جوانان از این افکار و عقاید خرافى که ره به جایى نمى بردند و بر دست و پاى آنان زنجیر گران بسته بودند و بوى کهنگى آنها مشامها را مى آزرد و خردها را تباه مى کرد خسته شده و به ستوه آمده بودند.
آنان در انتظار بارانى بودند که به این کوههاى خشک و بى آب و علف ببارد بارانى از افکار و اندیشه هاى نو.
آنان از نیایشهاى بى روح و خسته کننده در برابر بتهاى بى روح جان به لب شده بودند و در آن فایده اى نمى دیدند و آن را کارى به دور از خرد مى انگاشتند و در انتظار باران دگرگونى آفرین بودند بارانى که حیات را در آن سرزمین خشک و مرده به ارمغان آورد.
مکه در زیر بار آداب جاهلى خرافه ها عقاید پوچ و واهى و آزار و اذیت بینوایان و بردگان برترى جوییهاى قومى زنده به گور کردن دختران به فحشا واداشتن زنان از تنفس افتاده بود. صفیر شلاقها بر بدن برهنه بردگان رعشه بر اندام هر انسان باوجدانى مى افکند و قلبها را مالامال از غم و اندوه مى ساخت و زانوان را از حرکت باز مى داشت.
مکّه را اقتصاد بیمار به تباهى کشیده و نظام زندگى را از هم گسسته بود. رباخواران بى عاطفه و سنگدل زندگى مردمان را به لجن کشیده و بسان بختک راه تنفس را بر شهر و مردمان آن بسته بودند. مى گُسارى باده پیمایى عشرت جویى شب نشینیهاى گناه آلود عشرتکده هاى زندگى بر باد ده بیداد مى کرد و همه چیز را در کام هراس انگیز خود فرو برده و غیرتها و حمیتها را میرانده بود.
محمّد امین صلا در داد مردم را به توحید و یکتاپرستى و دورى گزینى از بتها و بت پرستى فراخواند از رفتارهاى ناهنجار قتل و غارت و برادرکشى پرهیز داد و از برادرى و برابرى در برابر قانون الهى سخن گفت.
او از خود سخن نمى گفت. از وحى مى گفت و سخنانى بر زبان جارى مى کرد که از وحى سرچشمه مى گرفت.
محمد امین(ص) را همگان مى شناختند. در مهربانى و مهرورزى بى همتا بود. در راستگویى و
( 6 )
امانتدارى فرادست نداشت. نانش را به گرسنگان مى داد و جامه خود را بر برهنگان مى پوشاند. با نیرومندان به خاطر ناتوانان در مى افتاد. با وقار و پاکدامن بود. از دست و زبان او به هیچ کس آزار و گزندى نرسیده بود. با هیچ گروه گناهکار و عشرت جوى دمسازى نداشت. در هیچ بامداد و شامگاهى به بتها نیاز نبرده و در برابر آنها به کرنش نایستاده بود. دیده نشده بود که به دنبال مال و شهرت و دنیا باشد. با همه توانایى و زور و بازو در طول زندگى دیده نشده بود علیه کسى به ناحق شمشیر از نیام برکشد. از تعصبات قومى و قبیله اى به دور بود. در برابر گناه و زیاده طلبى و زورگویى از هرکس و قبیله و گروه چهره دژم مى کرد و روحش سخت آزرده مى شد.
مردم مکه بویژه جوانان که رفتار او را دیده و ستایش او را از زبان پدران و مادران و پیران قوم بسیار شنیده اکنون تماشاگر صحنه شگفت تاریخ بودند. محمّد کم حرف و سخن گوشه گیر و کناره جوى از غوغاى شهر و مردمان و غرق در افکار و اندیشه هاى خود را مى دیدند که بسان دریا در روز طوفانى مى خروشد و به هرکس و گروه مى رسد از دین و آیین جدید مى گوید به تلاوت آیات دلنشین قرآن در کوى و برزن با آهنگ روح انگیز و برانگیزاننده مى پردازد و مردم را شیدا و واله جمال و گفتار خود مى کند.
جوانان یکى پس از دیگرى به این دریاى خروشان مى پیوستند و نهضتى قوى و مهارناشدنى از جوانان موحد در حال شکل گیرى بود. مِهتران و سران قریش به وحشت افتادند و با تمام توش و توان تلاش مى ورزیدند که جوانان از آیین کهن آباء و اجدادى خود روى برنگردانند و به آیین جدید نگروند و به کاروان یکتاگرایان برابرى خواه و پرخاشگر علیه زرمندان زورمند نپیوندند که راه به جایى نبردند و جوانان سخن و رفتار و منش محمد(ص) را با فطرت پاک و زلال و بى آمیغ خود هماهنگ یافتند و سر از پا نشناخته به او گرویدند و چنان غرق در کارهاى او شدند که خانه و خانمان را از یاد بردند و فاصله هاى طبقاتى را به سویى افکندند و برده و برده دار در کنار هم نشستند و بر یک قبله نمازگزاردند و بر یک خدا نیاز بردند و هرگونه شکنجه و آزار و اذیت نتوانست آنان را از عزیزشان محمد جدا کند.
بزرگان قریش چندین بار از حضرت رسول به ابوطالب شکایت بردند و در بار آخر گفتند:
( 7 )
(اى ابوطالب ما چندین بار پیش تو آمدیم تا درباره پسر برادرت با تو سخن بگوییم که دست از ما باز دارد و پدران و خدایان ما را به بدى یاد نکند و فرزندان و جوانان و بردگان و کنیزان ما را از راه نبرد….)2
ییا ابن سعد مى نویسد:
(چون حضرت رسول به طایف رفت تا مردم آن جا را به اسلام دعوت کند مردم طایف وى را نپذیرفتند و ترسیدند که او جوانانشان را از راه ببرد.)3
ییا نقل کرده اند: مرد هُذَلى از ابوجهل پرسید:
(چرا او را [پیامبر اکرم] از مکه بیرون نمى کنید؟
ابوجهل گفت: اگر او از این جا بیرون رود جوانان سخن او و شیرین زبانى او را ببینند از او پیروى خواهند کرد.)4
سخنان محمّد بسان جوى آب شیرین به دریاى فکر مردم فرو مى ریخت و راهى در خردها و درکهاى آنان مى گشود. رگ رگ این آب شیرین گفتار او و آب تلخ پندار مردم هر کدام در راه و مسیر خود مى رفت.
درباره سخنان محمد و آیین جدید در گوشه و کنار شهر گفت وگو و مشاجره جوانان با بزرگ تران و مِهتران خود درگرفته بود و دامنه سخنان محمد روز به روز گسترده تر مى شد و گروههاى بیش ترى از جوانان به این آیین رهایى بخش مى گرویدند.
این که چه شد جوانان پیامبر(ص) را بمانند نگینى درحلقه خود گرفتند و پروانه وار دور شمعِ وجود وى به گردش درآمدند و روز به روز بر دامنه و ژرفاى این گروندگى و عشق و شور افزوده شد و تاکنون با همه دشمنیها و کینه توزیهاى دشمنان همچنان آن وجود مقدس نور مى افشاند و صلاى بیدارى در مى دهد و موج مى آفریند و زنده و پویا پیروان خود را از رکود و سکون به درمى آورد و در کولاکها و زمستانها و یخبندانهاى سخت و استخوان سوز و انجمادگر با بانگهاى بیدارباش و آیات هشدار دهنده خود وجود پیروان خود را گرم نگه مى دارد و از بستن خون در رگهاى (تن) شان جلو مى گیرد و نمى گذارد به خواب دراز و سنگین فرو روند و از سرما بفسرند.
( 8 )
باید گفت: افزون بر اعجاز این دین الهى و کتاب آسمانى و هدایت گر و دگرگون کننده آن سیره و منش پیامبر(ص) نقش مهمى در این رستاخیز عظیم داشته است. سیره آن عزیز بوده که توانسته از مردم بیابان گرد و بدوى و به دور از تمدن و فرهنگ مردمى با ادب فرهنگ و تمدن بسازد و با همّت آنان جهانى را دگرگون کند و نام خود و اسلام را جاودانه سازد.
هرحرکتى هم که درجهان به نام او پا گرفته و بر مدار سیره او به تکاپو پرداخته جهانى را زیر و زِبَر کرده و خلق بسیارى را به شاهراه هدایت رهنمون شده و دشمن را در باتلاق فرو برده است.
به حرکت و حماسه بزرگ امام خمینى بنگرید که چسان جهانى را زیر و زِبَر کرد و از مردم معمولى و جوانان سرگردان و بى هدف روز به شب رسان و یا در فکر چرخاندن چرخهاى زندگى و خور و خواب و… قهرمانانى بسان پولاد آبدیده ساخت و دنیا را به شگفتى واداشت.
پانزده خرداد و قهرمانیهاى آفرینندگان آن حماسه را بنگرید خیابانها و میدانها و کوى و برزنهاى شهرهاى ایران را در سال 57 از نظر بگذرانید و فیلم آن پایمردیها را از بایگانى ذهن به در آورید و به تماشا نشینید پنجه در پنجه افکندن جوانان را با گروهکها و ستون پنجم و مزدوران بامزد و بى مزد آمریکا و صهیونیست جهانى در جاى جاى میهن اسلامى در طول انقلاب مقدس اسلامى به دقت ارزیابى کنید در مدرسه عشق هشت سال دفاع مقدس لَختى درنگ ورزید و به کلاس کلاسِ آن سربکشید و به سیماى معلمان و شاگردان این مدرسه نگاه بیفکنید و سطر سطرِ وصیت نامه آلاله هاى خونین دشت شقایق و به قربانگاه رفتگان را که رشحه اى از آنها نشر یافته مطالعه کنید تا به ژرفا و گستره انقلاب روحى و روانى که در پرتو انقلاب محمدى(ص) شکل گرفته پى ببرید.
آیا جز این بود که خمینى پس از چهارده قرن پاى در جاى پاى محمد امین(ص) مى گذشت و سر در دامن او مى نهاد و چنگ در گیسوان آن نازنین فرو مى برد و او را مى بویید و خانه گلین او را مى سود و بر گِرد خانه او مى چرخید و به نداى او لبیک مى گفت؟
آیا او محمد نبود که از حِرا فرود مى آمد.
آیا او محمد نبود که در کوچه کوچه ایران مى دوید و اللّه اللّه مى گفت.
آیا او محمد نبود که بتهاى قرن بیستم و تمدن غرب را در بتخانه هاى نوین و پرزرق و برق به
( 9 )
سخره مى گرفت.
آیا او محمد نبود که در برابر زراندوزان زورمند قد برافراشته بود.
آیا او محمد نبود که شلاقها را از دست برده داران سنگدل قرن بیستم که به نام حقوق بشر بر گرده بردگان مى نواختند گرفت و این قوم وحشى متمدن نما را رسواى عام و خاص ساخت.
آیا او محمد نبود که جوانان را از دنیاى پست رذالتها مَى گساریها عشرت جویها بى تفاوتیها هیپى گریها وهزاران بیمارى و میکروب وارداتى غرب به جهان اسلام رهانید.
آیا او محمد نبود که به جوانان اعتماد به نفس داد و دشمن را در چشمان زلال و شفاف و معصوم آنان حقیر و کوچک جلوه داد.
آیا او محمد نبود که از جوانان سدّى پولادین در برابر یورش قوم یأجوج و مأجوج ساخت.
آرى او محمد بود بوى محمد مى داد تنش به تن محمد خورده بود در فراق او اشکها ریخته بود بر گرد خانه گلین او از دیر زمان چرخیده بود و در این راه جوانى را به پیرى رسانده بود تا توانسته بود قطره اى از آن دریا شود و رشحه اى از آن وجود رعنا شود.
باید چه کرد که محمد همیشه در این دیار بماند.
باید چه کرد که این دیار همیشه کوه حِرا را در خود داشته باشد همچنان سر بلند سرافراز و استوار و سر بر کشیده به آسمان.
باید چه کرد که بوى محمد همیشه به مشام آید و بانگ او در گوشها طنین افکند و قلب او در وجودها بتپد و گیسوان او با نسیم صبحگاهان این دیار افشان شود و دو چشم سیاه او چوخورشید بر همه زوایاى این سرزمین بتابد.
باید چه کرد جوانان ما همیشه سرمست باده او باشند و در تب عشق او بسوزند و هیچ جمالى چون جمال او آنان را شیدا و واله خود نسازد.
باید چه کرد ابر پر برکت وحى همیشه و همه گاه در این سرزمین ببارد و هر چیز را زنده و شاداب نگهدارد و حیات را به ارمغان آورد.
باید چه کرد که صداى ناله شیطان همه گاه و همیشه شنیده شود که زوزه کنان این سرزمین را ترک مى گوید.
( 10 )
باید چه کرد همه محمّدى شوند امین ستوده خصال نیکى خواه پاسدار برادرى و برابرى دشمن دشمنان دین دوستار دوستاران دین از لهو و لعب به دور ضعیف نواز و قلدر ستیز عشق سوزان در سینه ذکر اللّه اللّه بر لب و خیرخواه امت اسلامى.
* پیوند با وحى: باید پیشقراولان افرازندگان پرچم هدایت عالمان دین وارثان پیامبران خود محمدى شوند و گلهاى آن بوستان را روزان و شبان ببویند و در آن چمن زار به تفرج پردازند و از آن چشمه زلال همیشه بنوشند و مست باده آن باده پیما باشند تا آهوان تیزپاى این دشت لَختى در این آبشخورها درنگ کنند تا اگر صداى گام صیادى را با گوش جان نشنیدند تشنگى خود را با آب گواراى این چشمه سارهاى سرچشمه گرفته از وحى فرو نشانند.
تنها چشمه زلال وحى مى تواند تشنگى روانها و جانها را فرو نشاند. هیچ سخنى هر چند آراسته و خوش نما و به ظاهر علمى و دقیق نمى تواند هدایت گر باشد و دگرگون کننده روحها و روانها مگر این که در آن رشحه اى از وحى باشد و قطره اى از آن دریا. هر سخنى به هر نسبتى که از وحى مایه گرفته باشد در هدایت انسانها نقش مى آفریند.
راهنمایى انسانها به شاهراه هدایت کارى است پیامبرانه و از هر کسى ساخته نیست جز کسانى که کهف کوى پیامبرانند پس بایدبه دامن وحى آویخت و در کوى پیامبران بویژه رخشان ترین آنان منزل کرد تا صدا پَژواک بیابد و در روحها و جانها انقلاب پدید آرد.
اندیشه هایى که از وحى سرچشمه نگرفته اند و ریشه در اعماق وجود پیامبران ندارند و ازآن خاک حاصل خیز تغذیه نمى کنند ولى پردازندگان آنها داعیه راهنمایى نسل جوان را دارند و به پندار خود برآنند از بحرانى که این نسل گرفتار آن است بکاهند و به بحران لگام بزنند کار را بر ابلاغ کنندگان راستین پیام وحى دشوار مى سازند; از این روى اینان باید چنان پیام وحى را رسا زیبا و دل انگیز طرح کنند و مشعل آن را به قوّت برافروزند که اندیشه هاى رهزن رنگ ببازندو از جلوه بیفتند وگرنه حتى اندیشه هایى که از مغز انسانهاى بى غرض و صادق تراوش کرده نسل جوان را از سرچشمه دور مى کنند و در بیابانهاى سوزان و لم یزرع تباه شان مى سازند.
آنان که بیرق دین را بر دوش گرفته و جامه راهنمایان دینى را بر تن کرده اند و در محفلها و
( 11 )
مجلسهاى دینى و مدارس و دانشگاهها به وعظ و پند مى پردازند وقتى سخن آنان در ژرفاى وجود انسانها اثر مى گذارد و دگردیسى ژرف وگسترده در زندگیها پدید مى آورد که سخن را از این جا و آن جا و فلان روان شناس و روانکاو غربى مادى گرا و لائیک نگیرند و یا از خود نبافند بلکه از سرچشمه برگیرند و جام سخن خود را از آن آب گوارا و زلال لبالب کنند و به تشنگان حقیقت بنوشانند.
این که محمد امین(ص) توانست آن معجزه بزرگ را بیافریند از آن روى بود که با وحى پیوند ژرف و گسترده داشت.
کسانى که خود را وارث آن والاتبار مى دانند و در صف وارثان وى جاى گرفته اند باید با وحى در پیوند باشند و تا آن جا که توان پرواز در آسمان وحى را دارند پرواز کنند تا بتوانند دین و آیین او را در جهان بگسترانند و مردمان را به سوى وادى اَیمن ره بنمایانند. اگر چنین نباشند و بالى براى پرواز در آسمان وحى نداشته باشند بى گمان مانع نشر اسلام و آیین پیامبرند باید کنار بروند تا اسلام راه خود را خود باز کند و سرزمینها و قلبهاى ناگشوده را بگشاید.
* پیوند عاشقانه با جوانان: پیوند بین محمد(ص) و یارانش پیوند عاشقانه بود. یاران هر بامدادان در انتظار بودند که خورشید از خانه به در آد و بر بدنهاى خواب آلوده و افسرده آنان بتابد. وقتى خورشید از افق سر مى زد سر از پا نمى شناختند و به سویش مى دویدند. وقتى لب به سخن مى گشود با تمام جان گوش مى شدند و به گوشِ جان سخن او را مى نیوشیدند و چنان در گرفتن و به ذهن سپردن سخن او دقت مى کردند که نمى گذاشتند قطره اى از آن باران روح افزا به زمین برسد.
سخن او براى تشنگان معنویت و گرمازدگان بیابانهاى سوزان و بى فریاد که قرنها ترنم باران وحى در آنها شنیده نشده بود و نور حق بر قلبها پَژتاب نیافته بود آب گوارایى بود بر کام تشنه آنان و نورى بود که بر قلب آنان پَژتاب مى یافت.
عروة بن مسعود در حدیبیه با رسول اکرم دیدار مى کند و پس از دیدار به سوى قریش مى آید و به آنان مى گوید:
( 12 )
(به خدا من کسرى و قیصر را دیده ام; امّا هیچ کدام میان یاران خود بسان محمّد محترم نیستند. وقتى محمّد وضو مى سازد آب وضوى او را براى تبرّک مى برند و هر مویى که از سروصورتش مى افتد بر مى دارند. در حضور او صدا را بلند نمى کنند. وقتى به سخن مى آید چنان ساکت مى شوند و گوش مى دهند که گوئى پرنده اى بالاى سرشان قرار گرفته است….)5
پیامبر نیز عاشق یاران خود بود. عاشق همه مردم بود. با تمام توان تلاش مى ورزید غبار از آینه وجود آنان بسترد تا نور حق در آنها تجلى کند.
او همیشه و همه گاه دغدغه هدایت مردم را داشت. فراخوانى آنان به سوى دین حق از عشق سوزانى سرچشمه مى گرفت که به آنان داشت.
او دنیاهاى زیباى حق را دیده بود عاشقانه دلسوزانه مهربانانه فروتنانه با سخن زیبا و رفتار پسندیده و خوش آیند تلاش مى ورزید مردمان را از پستیها و رذالتها و دنیاى عفن به درآورد و به دنیاهاى سبز و خرم و بى مرگ رهنمون شود.
عشق او به مردم بى پایان بود و سوزنده و گدازنده.
به این عشق سوزان بیش از همه جوانان پى بردند. آنان دریافتند که محمّد(ص) یک عاشق تمام عیار است و وفادار به عشق خود. دریافتند که این آتش عشق است که چنین شعله مى کشد. این امواج عشق است که چنان او را بى قرار و نا آرام ساخته است. اگر عاشق مردم نبود براى هدایت آنان و رهنمونى آنان به سرچشمه نور این همه از این سوى به آن سوى دویدن خود را به زحمت افکندن معنى نداشت. با رنج مردم در رنج مى افتاد و با اندوه آنان اندوهناک مى شد و اگر گرد ملالى را بر چهره ها مى دید مهرورزانه مى سترد. حتى با کسانى که او را به رنج مى افکندند مهربان بود. اگر روزى جلوى راه او را نمى گرفتند و به آزار او نمى پرداختند از حالشان مى پرسید.
او عاشق بود تاب آن را نداشت که مردم در گمراهى بمانند و در آتشى که خدا از آن سخن گفته بود که مهیاست براى گمراهان کینه توز درافتند و به غضب خداوندى گرفتار آیند; از این روى از سر سوز و عشق تلاش مى کرد مردم را از لجن زار شرک به در آورد و به شاهراه توحید ره نماید.
( 13 )
دین گستران و داعیان به دین اگر این عشق سوزان در سینه ها شان شعله کشد و عاشقانه و مهرورزانه به درمان دردها برخیزند توان آن را خواهند داشت که کوهها را جا به جا کنند و صخره ها را بشکافند.
براى هدایت نسل جوان باید عاشق بود عاشق زیباییها عاشق روشناییها عاشق رویشها عاشق بالندگیها عاشق غنچه ها.
چه چیز زیباتر از جوانان آن سروقدان آن نازنازان آن زلال چشمان آن گلهاى نوشکفته آن غنچه هاى خندان آن دلهاى شادِشاد.
چطور مى شود به تماشا ایستاد و شاهد پژمردگى آنان بود و خزان زود هنگام آنان را دید.
چطور مى شود داسها را در این چمن زار دید و فریاد نزد.
چطور مى شود پرتاب سنگها را به سوى این جامهاى بلورین گلهاى نوشکفته گیاهان تازه و ترد دید و آه از نهاد بر نیاورد؟
هان حوزه ها به هوش باشید و بیدار! اگر عاشقید و در این عشق صادق صیادان خون آشام سروقدان و گلبُنهاى این گلشن را یکى پس از دیگرى با تیرهاى زهرآگین سینه مى شکافند و خونشان مى آشامند.
هیچ مى دانید یغماگران در این باغ چه مى کنند؟ آنان این باغ را راغ مى خواهند و بلبل را بى نوا.
شما گلشن آرا بودید. نسل اندرنسل کارتان این بود. شما همسایه سمن و یاسمن بودید. این گلها این جوانها این سمن و یاسمنها محفل آراى شما بودند و شما هم گلشن آرا. اینک چرا جدایى چرا دورى چرا بى مهرى؟ دست به کار شوید باغ بى باغبان گلشن بى گلشن آرا زود مى پژمرد.
حوزه اى که با جوانان در پیوند نباشد و یا پیوند عاشقانه خالصانه و صمیمانه نداشته باشد به چه کار آید؟
حوزه پیرگرا حوزه اى که تنها پیران در آن برنامه ریز باشند و میدان دار و جوانان بى نقش یا نقش حاشیه اى و بسیار کم رنگ داشته باشند زود زمین گیر مى شود و کم فروغ و از حرکت باز مى ماند.
( 14 )
حوزه اى که در بیرون از خود در عرصه اجتماع در مسجدها تکیه ها محفلها و مجلسهاى مذهبى نماز جماعتها و… تنها با پیران و زمین گیران سروکار داشته باشد بوى نا و کهنگى مى گیرد و از گردونه زندگى حذف مى شود. حوزه آن گاه مى تواند پویا بالنده و سر زنده به پیش بتازد و در جهان دانش عرصه دارى کند و هماورد بطلبد که با نسل جوان در پیوند باشد و از شور احساس پرسشها شبهه ها ذهن و اندیشه باز و روحیه نقادانه آنان در راه کمال بخشیدن به خود بهره برد.
و نسل جوان نیز براى در امان ماندن از صید صیادان و فرو نیفتادن در باتلاق اندیشه هاى رهزن باید به وادى اَیمن که همان دامن عالمان وارسته پارسا خداباور متعهد و با تجربت است پناه آورد.
اگر این دو دریا به هم بپیوندند اگر این دو نیروى مقتدر در کنار هم باشند هیچ قدرتى نمى تواند با آنان دست وپنجه نرم کند و هیچ شبهه افکنى را یاراى آن نخواهد بود که جوانان این بوم و بَر را آماجگاه خود قرار دهد. پس باید بازو به بازو راه پیمود و از گردنه هاى دشوار گذر گذر کرد تا در درّه هاى هراس انگیز فرو نیفتاد و طعمه کرکسها نشد.
* درمان روانهاى بیمار: محمد امین(ص) با روح و روان مردمان سروکار داشت. پزشک روانها بود. هم از سلامتى روانها آگاه بود و هم از بیمارى آنها. هم نشانه هاى سلامتى روحها و روانها را به خوبى و حاذقانه مى دانست و هم نشانه هاى بیمارى و راه درمان آنها را.
او درگاه برخورد با روانها و روحهاى بیمار سخت اندوهگین مى شد و این بیمارى را سدّى بزرگ مى دانست در راه گرویدن افراد بیمار به جرگه حق باوران.
این بیماران سخت از پیام حق گریزانند و در هراس. به خاطر گناه آلودگى شان با حق در مى افتند و از حق روى مى گردانند. علاقه اى ندارند آیات رحمانى را بشنوند. این آیات سخت آنها را عذاب مى دهد. هر چه این بیمارى کهنه تر شود درمان آن دشوارتر مى شود و گاه به جایى مى رسد که درمان آن ناممکن مى گردد. از این روى پیامبر(ص) شکیب نمى ورزید که بیماران خود به نزد او آیند بلکه طبیبانه به بالین آنان مى رفت تا از گسترش و مزمن شدن بیمارى جلو بگیرد:
(طبیبٌ دوارٌ بطبه قد احکم مراهِمَه و أحمى مواسِمه یَضَع ذلک حیث الحاجة الیه
( 15 )
من قلوب عُمیٍ و آذانٍ صُمٍّ والسنةٍ بُکمٍ مَتّبع بدوائه مواضع الغفلة ومواطن الحَیرة. لم یستضیئوا بأضواء الحکمة ولَمْ یقدحوا بزناد العلوم الثّاقبة. فهم فى ذلک کالانعام السّائمة والصُّخور القاسیة.)6
طبیبى که بر سر بیماران گردان است و مرهم او بیمارى را بهترین درمان. به آن جا که دارو سودى ندهد داغ او سوزان. آن را به هنگام حاجت بر دلهایى نهد که از دیدن حقیقت ـ نابیناست و گوشهایى که ناشنواست و زبانهایى که ناگویاست. با داروى خود دلهایى را جوید که در غفلت است ـ یا از هجوم شبهت ـ در حیرت: کسانى که از چراغ دانش بهره اى نیندوختندو آتشزنه علم را براى روشنى جان نیفروختند. پس آنان چون اشتر و گوسفند که سرگرم چرا ماند یا خرسنگهایى سخت که گیاهى نرویاند.
بیمارى روحى بیمارى گناه آلودگى ویرانگر است: روح را مى فسرد عقل را از اندیشیدن بازمى دارد شادابى را مى گیرد زندگى را پوچ و بى معنى جلوه مى دهد دل را از دیدن حقیقت و آیات و نشانه هاى خداوندى نابینا و گوش را از شنیدن سخن وحى ناشنوا و زبان را در بازگو کردن کلمه حق و زمزمه آن ناگویا مى سازد.
بیمار روحى از حق روى بر مى گرداند رام حق نمى شود برابر آیات و نشانه هاى خداوندى سر فرود نمى آورد عصیان گرى پیشه مى کند و با نشانه هاى راهنما و تابلوهاى حق نما همیشه و همه گاه به لجن زارهاى عفن گام مى نهد و خود را سرتاپا آلوده مى سازد.
بیمار روحى درغفلت به سر مى برد یا در حیرت. شبهه ها همیشه بر این بیمار مى تازند و صفحه ذهن و دل او جولانگاه شبهه هاست. با این حال از چراغ دانش بهره اى نمى اندوزد و آتشزنه علم را براى روشنى جان خود نمى افروزد به چهار پایان مى ماند سرگرم چرا همانند صخره هاى سخت است بى رویش گیاهى در آن:
(ثم قَسَت قلوبکم من بعد ذلک فهى کالحجارَةِ أو أشدُّ قَسوة.)7
پس دلهاى شما پس از آن [همه آیات] بسیار سخت شد بسان سنگها یا سخت تر از آنها.
( 16 )
محمد امین(ص) در دستى مرهم و در دستى میسم داشت. کوى به کوى کوچه به کوچه خانه به خانه در پى بیماران روحى بود.
وقتى که بیمارى را مى یابید که هنوز بیمارى او ریشه ندوانیده بود و همه روح و جان وى را به تباهى نکشانده بود و مى شد با مرهم به درمان آن پرداخت دست به کار مى شد مهر مى ورزید بیمار را در شرایط مناسب و محیط سازوار با راههاى درمان قرار مى داد مرهم را بر زخم مى نهاد کم کم دل او را که به سنگ خارا بدل شده بود به مرحله اى مى رساندکه آمادگى آن را مى یافت با هیبت کلام خداوندى در هم شکند. آن گاه کلام خداوندى را فرو مى خواند سنگ خارا درهم مى شکست و باران رحمت خداوندى را چندها شبانه روز بر آن مى باراند تا آن جا که از مهرورزى و عشق لبریز مى شد. وقتى دل بهبود مى یافت گوش شنوایى و زبان گویاى خود را باز مى یافتند و بیمار کم کم مى فهمید در وادى غفلت و حیرت به سر مى برد شتابان از آن جا رخ بر مى کشید و به وادى رحمت هوشیارى و بیدارى گام مى نهاد.
اگر با بیمارى برخورد مى کرد که مرهم در او کارساز نبود و نمى شد عفونتى که سراسر روح و جان او را فرا گرفته بود با مرهم بیرون کشید نیشتر مى زد. با نیشتر عفونت را به در مى آورد. وقتى عفونت به در مى آمد دل چشم باز مى کرد و حقیقت را مى دید گوش شنوایى خود را باز مى یافت و سخن حق را مى شنید و زبان گویا مى شد و حق گو.
اگر هیچ یک از این راههاى درمان کارساز نبود این بیمارى فرد را از پاى درمى آورد و به دوزخ روانه اش مى کرد.
پس شخص گناه آلود بیمار است باید به درمان او برخاست:
(انما ینبغى لاهل العصمة والمصنوع الیهم فى السلامة ان یرحموا اهل الذُّنوبِ والمعصیة ویکون الشکرُ هوَ الغالب علیهم.)8
بر کسانى که گناه ندارند و از سلامتِ دین برخوردارند سزاست که بر گناهکاران و نافرمانان رحمت آرند و شکر این نعمت بگزارند.
این وظیفه و رسالت حوزه ها را بسیار دشوار مى سازد. آنان که به گناه آلوده نشده اند و از سلامت دین برخوردارند وظیفه سنگینى بر دوش دارند.
( 17 )
بیماران روحى در آتش گناه خود مى سوزند و بسیارى را هم در آتشى که خود گرفتارند گرفتار مى کنند و جامعه اى را به تباهى مى کشند. پس باید پاکان جامعه بویژه عالمانِ پاک و به دور از لجن زارهاى عفن گناه به شکرانه این نعمت بزرگ برخیزند و در دستى مرهم و در دستى میسم بگیرند و بیماران آلوده و آلوده گر را درمان کنند و از آلودگى جامعه جلو بگیرند تا نور حق درهمه زوایاى جامعه جلوه گر شود.
از همه مهم تر باید سیستمى را پى ریزند که این کار مهم که مهم ترین و سرنوشت ساز ترین کار روحانیت است در مسیر درستى قرار بگیرد و افراد گناه آلود در لباس طبیبان روح و روان درنیایند و فاجعه به بار آورند و بیماران را بیش از پیش در باتلاق بیمارى فرو برند که از هیچ طبیب پاک و حاذقى کارى بر نیاید. یا پاکان ناآشناى به درمان دست به کار نشوند که هم پاکى را لکه دار کنند و هم بر عمق فاجعه بیفزایند.
راه درمان بیماران روحى و گناه آلوده بسیار دشوار گذر است و پرچین و شکن و پرگردنه و نَفَس گیر.
پیمودن این راه از کسانى بر مى آید که به همه پیچ وخمهاى راه درمان آشناند و راههاى دشوار گذر و وادیهاى هراس انگیز بسیار پیموده اند.
حوزه هاى علمیه باید به انقلابى عظیم در این عرصه دست بزنند تا گناه و ابرهاى تیره از آسمان جامعه اسلامى دامن برچینند و آن جمع آورى طبیبان گناه آلود وجلوگیرى از طبابت پاکان ناآشناى به راههاى درمان است.
اگر این رستاخیز انجام گیرد خورشید سعادت بر این ملت تابشى جاودانه خواهد داشت.
* بى توجهى به جلوه هاى دنیا: دنیا در نگاه محمد(ص) به گونه اى دیگر بود و معناى دیگر داشت غیر از آنچه مردمان از آن درک و فهم مى کنند.
او دنیا را براى افراختن مشعل هدایت گستراندن توحید خدمت به خلق ساختن دنیاى جدید و منزه از فساد و شرک دستگیرى از ضعیف نگهداشتگان بر قرارى عدالت اجتماعى مى خواست و مى فرمود:
(هرگاه خداوند یک نفر را به وسیله من راهنمایى کند و رستگار نماید براى من از اشتران سرخ موى بهتر است.)
( 18 )
او که دنیا را لرزاند و جزیرةالعرب را زیر نگین خود گرفت موج آفرید و از آن موج موجها برخاست در مدینه بین توده هاى محروم مسکن داشت و بسان آنان روزگار مى گذراند.
اتاقى گلین در جنب مسجد داشت. شاید در ابتداى هجرت این مسکن را براى وى مناسب دانست ولى پس از آن که به اوج اقتدار رسید و عرب در برابر رسالتش سر اطاعت و فرمانبرى فرود آورد اگر دنیاخواه مى بود باید در زندگى خود تغییرى مى داد و از خانه گلین به در مى آمد و در کاخى سکنى مى گزید; امّا او تا آخر عمر بسان همان روزى روزگار گذرانید که وارد مدینه شد خانه اش همان حجره هاى گلین کنار مسجد بود مهمانخانه اش مسجد خدا خوراکش نان جوین گاهى کمى گوشت گاه نیز سه روز پیاپى غذاى سیر نمى خورد.
این گونه رفتارهاست که مى تواند دنیا را زیر و زبر کند و گرسنگان پابرهنگان ضعیف نگهداشتگان محرومان و جوانان پرشور و پرهیجان و پراحساس را در مدار حق نگهدارد و با یارى آنان که اگر به جنبش درآیند کوهها را جا به جا مى کنند اسلام را از همه گذرگاههاى دشوار گذر گذر دهد و به اوج اقتدار برساند.
امروز پرچمداران توحید آنان که در کارزارهاى هراس انگیز آن گاه که چَکاچاک شمشیرها جوانان را پیر و پیران را زمین گیر ساخت سر بلند از میدان به در آمدند و در فتح بسیارى از قله هاى مجد و تعالى قهرمانانه از جان مایه گذاشتند و افتخار و شکوه آفریدند در آزمونى سخت دچار آمده اند بسان اصحاب رسول اللّه پس از فتح الفتوح ها و سرازیر شدن غنیمتهاى جنگى از سرزمینهاى گوناگون به سوى مدینه.
در آن روزگار بسیارى از شیران و یلان عرصه هاى نبرد و آنان که بارهاى بار دل پیامبر را شاد کردند از آزمون دنیا و دنیاگرایى سربلند به در نیامدند و دنیاگرایى و گردآورى مال و آزمندانه به سوى دنیا و زرِ ناب دویدن همه افتخارات و گذشته زیبا و ستودنى آنان را تباه ساخت و چنان در این آزمندى و دنیاگرایى به پیش تاختند که خود نیز گذشته افتخارآمیز خود را از یاد بردند و به روى یاران و همرزمان و فرزندان خالص و ناب اندیش اسلام شمشیر کشیدند و از یاد بردند که با هم در رکاب رسول اللّه شوکت شرک را در هم شکستند.
امروز نیز زرق و برق دنیا اتومبیلهاى لوکس ویلاها سفرهاى خارجى سفره هاى رنگین
( 19 )
اسکورتها تشریفات مقام احترام پیرامونیان کیا وبیاها سخت قهرمانان افتخارآفرین ما یاران وفادار امام آنان که بارهاى بار قلب امام را در هماوردى با دشمن و نشر اسلام ناب شاد کردند آنان که بندهاى رژیم ستمشاهى را به بند کشیدند آنان که شلاقها و شکنجه ها از راه حق بازشان نداشت به بند کشیده و از آنان به ظاهر مرفهان بى درد ساخته است که از درد و رنج مردمان ستمدیدگان زجرکشیدگان و شلاق خوردگان خم به ابرو نمى آورند گویا گذشته را از یاد برده اند که خدایا چنین مباد.
از این آ فت خانمان برانداز و زندگى سوز به خدا پناه مى بریم و از او عاجزانه مى خواهیم که دنیا را در چشم قهرمانان ما حقیر و پست جلوه دهد.
هان عالمان وارسته حوزویان انقلابى و پرشور و پراحساس! تا دیر نشده و به خاطر شمارى از قهرمانان افتخارآفرین که در رأس نظام چون ستاره مى درخشند سادگى و بى پیرایگى را با همه رویکرد دنیا به آنان همچنان قهرمانانه حفظ کرده اند و به خاطر مردم مظلوم و زجرکشیده در راه انقلاب خانواده شهیدان جانبازان عزیز و نور چشم انقلاب و… خدا لطف خود را از ما دریغ نداشته باید چاره اى اندیشید تا جامعه اسلامى در باتلاق این فاجعه عظیم گرفتار نیاید.
* در افتادن با فرهنگ و اندیشه جاهلى دشمن: محمد امین(ص) با شناختِ همه سویه اى که از افکار و عقاید مشرکان و فرهنگ جاهلى داشت و آنها را سدّى بزرگ در راه شکوفایى اسلام و زنجیرى گران به دست و پاى مردمان مى دانست با آنها در افتاد و در این راه تمام توان خود را گذاشت تا توفیق یافت این فرهنگ ضدانسانى را در جزیرة العرب در هم بکوبد.
رمز پیروزى وى شرک ستیزى و دوگانه ستیزى او بود. آشکارا حتى در روزهایى که قدرتى نداشت به کعبه وارد شد و بر سر دوگانه پرستانى که در حال نیاز بردن به بتها بودند فریاد زد و کار آنان و اندیشه خرافى آنان را به سُخره گرفت.
او هیچ گاه در کریه جلوه دادن دوگانه پرستى و فرهنگ جاهلى و گوشزد کردن آفات آن و یورش علیه اندیشه ها و عقاید دشمن دوگانه پرست کوتاه نیامد. بتها را به سُخره گرفت و از بت پرستان بد گفت و حتى با همه حساسیتى که قریش و بزرگان و مِهتران بت پرست روى افکار پدران
( 20 )
خود داشتند و آنان را بسیار بزرگ مى داشتند از بدگویى بدانها سرباز نزد و این سبب برانگیختن قریش علیه وى شد. بنابر روایت زُهْرى:
(کفار قریش گفته هاى او را انکار نمى کردند و هرگاه حضرت از کنار مجالس ایشان مى گذشت او را با دست به یکدیگر نشان مى دادند و مى گفتند: این جوان بنى عبدالمطلب از آسمانها سخن مى گوید. این وضع ادامه داشت تا آن که حضرت شروع به بد گفتن از خداوندانشان کرد و گفت: پدرانشان که برکفر و شرک از دنیا رفته اند در هلاکت افتاده اند و به دوزخ خواهند رفت.)9
پیامبر(ص) مى توانست مدتى درنگ کند تا قدرتى به دست آورد و آن گاه به افکار آنان بتازد و عقاید آنان را به سُخره بگیرد; امّا چنین نکرد و این کار را با هدف مقدس خود که همانا ستیز همه سویه با اندیشه هاى خرافى براى جلوه گر ساختن توحید ناب بود ناسازوار مى دید.
پیامبر اهل این نبود که از این مهم بگذرد توحید نمى درخشید تا ابرهاى تیره فرهنگ جاهلى به کنار نمى رفتند و زدوده نمى شدند.
بسیار آمدند و گفتند: ما بخشى از عقاید و افکار تو را مى پذیریم هر چه مى خواهى به تو مى دهیم دست از افکار و عقاید ما بردار! در پیامبر این سخنان کارگر واقع نشد و او دست از راه و برنامه خود بر نداشت. نوشته اند:
(روزى عتبة بن ربیعة بن عبد شمس که یکى از اشراف مکه بود به نمایندگى از سوى مِهتران قریش نزد رسول خدا رفت وگفت: برادرزاده ام! مقام خویش را در میان ما از حیث منزلت در میان عشیره و شرافت نسب مى دانى; امّا با امرى عظیم که آورده اى جماعت قوم خود را پراکنده ساخته و خردهاشان را سفاهت خوانده و خدایان و دینشان را نکوهش کرده و پدران مرده ایشان را کافر نامیده اى اکنون پند مرا بشنو تا امورى بر تو عرضه دارم و آنها را نیک بنگرى باشد که قسمتى از آن را بپذیرى.
رسول خدا گفت: اى ابو ولید! بگو تا بشنوم.
گفت: برادرزاده ام اگر منظورت از آنچه مى گویى مال است آن همه مال به تو مى دهم تا از همه مالدار تر شوى و اگر به منظور سرورى قیام کرده اى تو را بر خود سرورى مى دهیم….
( 21 )
رسول خدا گفت: سخنت به پایان رسید؟
گفت: آرى.
گفت: اکنون تو بشنو.
گفت: مى شنوم.
رسول خدا آیاتى ازقرآن مجید بر وى خواند. (سوره فصلت آیات 1 ـ 27)
عتبه دستها را بر پشت سر تکیه گاه ساخت و با شگفتى گوش مى داد تا رسول خدا به آیه سجده رسیده و سجده کرد و سپس گفت: (اى ابو ولید اکنون که پاسخ خود را شنیدى هر جا که مى خواهى برو.)10
پیامبر(ص) در روزگارى به این گفت وگوى عزت مندانه در کنار خانه خدا پرداخت و شجاعانه از موضع خود دفاع کرد و گامى از روى مصلحت حتى به سوى دشمن بر نداشت که اسلام غریب بود و او تنها و یاران بسیار اندک آن هم از جوانان و مستضعفان و بردگان.
حال چه شده است ما را که در اوج اقتدار به سر مى بریم و خمینى عزیز با یاران فداکارش ما را از دره هاى هراس انگیز و راههاى دشوار گذر گذر داد و به وادى اَیمن رساند و دشمن را رسواى عام و خاص ساخت و فرهنگ مبتذل او را در این بوم و بَر از کارآیى انداخت و پرچم اقتدار ما را به دست یکى از فداکارترین ناب اندیش ترین و پسندیده خصال ترین یاران خود داد و از این جهان رخ بر بست ما در مبارزه با فرهنگ مهاجم غرب و شناساندن غرب به جوانان کوتاه آمده ایم و ابرهاى تیره فرهنگ غرب گاه گاه به آسمان صاف و شفاف ایران اسلامى هجوم مى آورند؟
در افتادن با عقاید و افکار دشن باید برنامه همیشگى انقلاب محمدى باشد و رکنى از ارکان آن به شمار آید.
پیامبر(ص) چنین بود که توانست بر قله هاى مجد و تعالى بالا رود و اسلام را جاودانه سازد. امام خمینى چنین بود و پیرو محمد امین(ص) که توانست ملتى را از چنگ اهریمن دوران رهایى بخشد و بتهاى بتخانه هاى پرزرق وبرق را در هم شکند و طومار اندیشه هاى وارداتى غرب را درهم پیچد و نوشته هاى روشنفکران وابسته به غرب را از جلوه بیندازد.
پیامبر(ص) از بدگویى بتداران بتبانان بت پرستان و ترویج کنندگان فرهنگ جاهلى چه مرده
( 22 )
و چه زنده چه مِهتر و چه کِهتر آنى باز نایستاد حتى در دوران و برهه هایى که با سران قریش در جنگ نبود و دو جبهه به روى هم شمشیر نمى کشیدند.
اگر برآنیم جوانان ما در عرصه بمانند و انقلاب را بر دوشهاى سُتوار خود نگهدارند و قهرمانانه از کیان آن دفاع کنند و بسان گذشته نه چندان دور دشمن را در همه عرصه ها زمین گیر سازند و کشتى ملت مظلوم ایران را نوح وار از طوفانهاى سهمگین به سلامت به در برند باید با فرهنگ الحادى و مادیگرى غرب در افتاد و پرونده سیاه آن را همیشه گشوده نگهداشت و آنان را با این فرهنگ تباهى آفرین سترون ساز غیرت کُش خدا زدا جهل زا و بى هویت گر آشنا کرد تا همیشه مستقل عزیز و عزت مند بزیند و ایران اسلامى را گاهواره اى بسازند براى تمدن بزرگ و با شکوه و مقتدر اسلام. ان شاء اللّه.