نوع مقاله : مقاله پژوهشی
( 25 )
عالمان دین در حوزه تشیع ساده زیستند از دنیا و زرق و برق آن روى گرداندند به خدا عشق ورزیدند و با خلق خدا فروتنانه و مهربانانه رفتار کردند و هیچ گاه براى دنیا و مقام به کُرنش نایستادند و حقى را نادیده نیگاشتند که توانستند سالیان سال در اوج بمانند و نشانه هاى هدایت را برپا دارند و شیعه را از گردابهاى بلا و بیابانهاى بى فریاد و خشک و سوزان رهایى بخشند و در شاهراه سربلندى و عزت راه نمایند.
اگر روحانیت امروز بر آن است که در اوج بماند و عزت مندانه پرچم اسلام ناب را بر دوش بکشد و با ناهنجاریها درافتد و سخنش نفوذ یابد و در دلها بنشیند و عشق به خدا و اهل بیت(ع) را در سینه ها شعله ور سازد و نسلى را که امروز به او سپرده شده بى گزند به سرچشمه نور ره نماید باید مشعلهاى هدایت را چه آنان که رخ در نقاب خاک کشیده اند و چه آنان که اکنون در اوج قناعت و پارسایى روزگار مى گذرانند فراراه خویش قرار دهد و گرنه ره به جایى نخواهد برد و ایمان و دین مردم را بر باد خواهد داد.
آیت اللّه املایى عشقى سوزان در سینه دارد. عشقى که استادان و راهنمایان والامقدار او در سینه اش شعله ور ساخته اند: عشق به اسلام ناب و تشیع راستین که مرحوم رحیم ارباب در سینه اش شعله ور ساخته و عشق به على(ع) که حاج میرزا على آقا شیرازى عارف بزرگ و نهج البلاغه شناس کم مانند در تمام زوایاى وجودش بازدمیده است.
او با این چراغ شب افروز و تاریکى زدا هم خود از گزندها به دور مانده و بر شاهراه هدایت جوانى را به پیرى رسانده و هم مردمان دیار همیشه بیدار خمینى شهر را از تاریکیها رهانده و چراغ دین را فرا راهشان افروخته است.
خداوند به ما نیز توفیق داد از محفل روحانى آن بزرگ مرد رشحه اى برگیریم و به دوستاران روشنایى و پاکى هدیه کنیم باشد هم ما را و هم آنان را در این سرا و آن سرا مفید افتد. ان شاء اللّه.
( 26 )
حوزه
حوزه: با تشکر از حضرت عالى که قبول زحمت فرمودید و ما را به حضور پذیرفتید لطف کنید در ابتدا شمه اى از زندگى خود چگونگى آغاز به تحصیل و دشواریهاى راه بیان بفرمایید.
* این جانب به سال 1333هـ.ق. درخوزان سده (خمینى شهر) به دنیا آمدم. یک سال از عمرم نگذشته بود که چراغ عمر پدرم خاموش شد و من از نعمت وجود پدر محروم شدم. بار زندگى بر دوش مادرم افتاد. مادرم مرا با کار و تلاش بزرگ کرد و زمینه تحصیل مرا فراهم ساخت. در دوران کودکى مانند دیگر کودکان به مکتب خانه رفتم و در آن جا قرآن آموختم.
به خاطر تنگناهاى مالى و این که باید کار مى کردم تا مخارج زندگى تأمین شود نتوانستم در دوران نوجوانى و جوانى به تحصیل بپردازم. از این روى به خاطر علاقه اى که به تحصیل علوم دینى داشتم در سن بزرگى تحصیل علوم دینى را آغاز کردم. البته در ضمن کار; من همیشه با لباس کار به مدرسه مى رفتم و پاى درس حاضر مى شدم.
جامع المقدمات را در سده در نزد سید مصطفى ابطحى فروشانى خواندم و سپس راهى اصفهان شدم و مشغول تحصیل گردیدم. دوره رضاخان بود و وضع حوزه بسیار آشفته بود و طلاب هم پراکنده. بیش تر علما به روستاها و قصبه ها و محلّه هاى خود رفته بودند. مدارس خالى از علما و فضلا بود. حوزه خیلى خلوت بود. درس خواندن براى همگان با دشواریها و سختیهاى بسیارى همراه بود و براى من دشوارتر و سخت تر. من چون با سر و وضع و لباس کارگرى به مدرسه مى رفتم مأموران دولتى براى من بیش تر مزاحمت ایجاد مى کردند.
در هر صورت موفق شدم مقدمات و مقدارى از سطوح عالیه را در حوزه اصفهان بخوانم. براى ادامه تحصیل و درک محضر بزرگان به حوزه قم رفتم و پس از چند سالى استفاده از آن فضاى معنوى و حضور در محضر بزرگان به اصفهان برگشتم و به فراگیرى علوم دینى ادامه دادم و بعد به خمینى شهر آمدم و در همین جا ماندگار شدم.
( 27 )
حوزه: در دور اول پیش از آن که به حوزه قم تشریف ببرید درحوزه اصفهان از محضر چه اساتیدى بهره برده اید؟
* در حوزه اصفهان در این برهه خداوند توفیق داد که از محضر بزرگان بسیارى بهره ببرم که در این جا از یک یک آنان نام مى برم:
شیخ یحیى فقیه ایمانى سیوطى.
شیخ محمد على عالم حبیب آبادى مغنى و حاشیه ملاعبدالله.
حاج سید على اصغر برزانى متخصص در قوانین و از شاگردان آقا سید محمد باقر درچه اى بخشى از قوانین.
حاج میرزا اسماعیل معزّى اصفهانى بخشى دیگر از قوانین.
آقا سید محمد باقر ابطحى سدهى مطول و شرح لمعه.
آقا سید عباس صفى بخشى از معالم درایه رجال شرح نفیسى و مقدارى از قانونچه.
حاج شیخ عبدالجواد فریدنى اصفهانى بخشى دیگر از معالم.
حاج سید هادى حجازى فروشانى مقدارى از کفایه.
حاج آقا رحیم ارباب رسائل مکاسب و کشف المراد.
حوزه: حضرت عالى چه زمانى به حوزه قم وارد شدید و چند سال در آن حوزه به تحصیل پرداختید و در حوزه درسى چه کسانى شرکت جستید و بهره بردید؟
* در اصفهان بودم که مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانى چشم از دنیا فرو بست. پنجاه روز از رحلت ایشان گذشته بود که وارد حوزه قم شدم. در این زمان مرجعیت و زعامت شیعه بر عهده آیت اللّه بروجردى قرار گرفته بود.
در حوزه مقدسه قم چهار سال ماندم و از محضر حضرات آیات عظام: گلپایگانى مرعشى نجفى محمد تقى خوانسارى و بروجردى بهره بردم.
( 28 )
در محضر آقاى گلپایگانى باقى مانده کفایه جلد اول.
در محضر آقاى مرعشى نجفى کفایه جلد دوم.
در محضر آقا محمد تقى خوانسارى خارج فقه.
در محضر آقاى بروجردى خارج فقه.
حوزه: چه شد حوزه قم را ترک گفتید و به اصفهان برگشتید و در این دوره در حوزه اصفهان از حوزه درسى چه شخصیتهایى بهره بردید و با کدام یک از آنان بیش تر مأنوس بودید؟
* پس از آن که تشکیل خانواده دادم دیگر برایم مقدور نبود که در قم بمانم; از این روى به اصفهان برگشتم و شکر خداى در این حوزه توفیق یافتم از محضر بزرگانى چون مرحوم رحیم ارباب1 و مرحوم حاج میرزا على آقا شیرازى2 کسب فیض کنم.
وقتى به حوزه اصفهان آمدم مرحوم ارباب خارج فقه بحث صلات جمعه مى فرمود. اصول نیز مى فرمود و من در درس اصول ایشان هم شرکت مى کردم.
من مدت طولانى درخدمت مرحوم ارباب و ملازم ایشان بودم. ایشان تا وقتى که زنده بود من از محضرشان استفاده بردم. اخلاق و رفتار و منش و بزرگوارى و دانش گسترده ایشان مرا جذب کرده بود و این ویژگیها سبب شد که چهل سال همراه و ملازم و در خدمت آن بزرگوار باشم.
درسهاى دیگرى مانند: رجال درایه مقدارى از قانونچه و نفیسى تفسیر مجمع البیان و نهج البلاغه را خدمت مرحوم حاج میرزا على آقا شیرازى فرا گرفتم و با ایشان هم بسیار مأنوس بودم.
ییک ماه هم در درس تفسیر حاج سید على نجف آبادى حاضر شدم. این درس فقط در ماه مبارک رمضان گفته مى شد.
( 29 )
حوزه: مرحوم ارباب را شاید حوزه اصفهان بشناسند; امّا دیگر حوزه ها آن چنان که باید شناختى از ایشان ندارند. لطف کنیداز ویژگیهاى اخلاقى معنوى و جایگاه علمى آن بزرگوار نکته ها و مطالبى را براى ما و خوانندگان بفرمایید.
* مرحوم ارباب دیدنى بود. محاسن اخلاقى ایشان را انسان بایداز نزدیک مى دید. نمى شود وصف کرد. او خالق اخلاق بود. در اخلاق و رفتار و منش ویژگیهایى داشتند که در کتابها پیدا نمى شد. یکى از دوستان مى گفت:
(هنگامى که مى خواستم از نجف به ایران بیایم خدمت آقا جمال گلپایگانى رسیدم ایشان فرمود: وقتى اصفهان رفتى حاج آقا رحیم ارباب را رها نکن. مانند ایشان در نجف بى نظیر یا کم نظیر است.)
ییا مرحوم آیت اللّه بروجردى درباره ایشان مى فرمود: (عالم عامل).
در این جا چند ویژگى اخلاقى ایشان را که به یاد دارم براى شما بیان مى کنم:
1. پیشى گرفتن در سلام: ایشان با آن موقعیت و جایگاه علمى و شخصیتى که داشت سعى مى کرد در سلام بر دیگران پیشى بگیرد. در خیابان که راه مى رفت وقتى به کارگران شهردارى و رفتگران مى رسید پیش از آن که سرشان را بلند کنند به آنان سلام مى کرد. به طلاب خیلى احترام مى گذاشت. در راه رفتن بر طلبه سبقت نمى گرفت بویژه اگر سیّد مى بود که خیلى احترام مى گذاشت.
2. با احترام یادکردن از دیگران: در تمام چهل سالى که در خدمت این مردبزرگ بودم حتى یک بار نشنیدم که از کسى به بدى یاد کند و یا درباره کسى سخن ناشایستى بزند و یا سوء تعبیر بکند. در مواردى که با دیگران اختلاف نظر فقهى داشت با فروتنى تمام مى فرمود: ما این طور مى فهمیم و یا مى فرمود: نظرآقایان را نفهمیدیم.
3. تسلط برهواى نفس: یک وقتى شخصى آمد خدمت ایشان عرض کرد: آقا
( 30 )
مشکلى دارم مرا راهنمایى بفرمایید: گفت من با اخویها و مادرم در یک منزل زندگى مى کنیم. در معاشرتها رفت وآمدها و نشست و برخاستهاى خانوادگى و فامیلى امکان دارد چشمم به نامحرم بیفتد; از این روى مى خواهم از برادران جداشوم و منزل مستقلى بگیرم; ولى مادر راضى نمى شود چه کنم؟
آقا فرمود:
(به حرف مادر گوش کنید و جدا نشوید و مواظب باشید چشمتان به نامحرم نیفتد.
من حدود چهل سال شرایطى مانند شما را داشتم و چشمم به نامحرم نیفتاد.)
ییک بار سخن از نظر کردن به نامحرم و حفظ چشم پیش آمد فرمود:
(تا به حال یک بار هم چشمم به نامحرم نیفتاده است!)
این سخن را وقتى مى فرمود که تقریباً هشتاد سال از سن مبارکشان مى گذشت.
همچنین در اواخر عمر شریفشان بود که سخن از غیبت پیش آمد فرمود: (تاکنون یک بار هم غیبت نکرده ام!) در اواخر عمر شریفشان بود که دکتر به خاطر مریضى کهولت سن گفته بود نباید روزه بگیرید. ایشان نپذیرفت و فرمود: (تاکنون یک روز روزه از من قضا نشده است.)
4. خوش رفتارى با مردم: با آن که اهل زهد عبادت و معنویت و حتى ریاضت بود ولى از اجتماع و مردم دورى نمى گزید. با مردم خیلى خوش رفتارى مى کرد. مردم را دوست مى داشت و با علاقه با آنان سخن مى گفت. به شاگردان بسیار سفارش مى کرد: (درس بخوانید عبادت بکنید تلاش بورزید و در اجتماع هم حضور داشته باشید.)
خوش رفتارى و خوش برخوردى و رفتار نیک را تنها با مسلمانان نداشت بلکه با غیر مسلمانان و اهل کتاب نیز مهربان بود و با روى باز با آنان برخورد مى کرد. در این جا از باب نمونه یکى از برخوردهاى ایشان را یادآور مى شوم: اخوى ایشان با
( 31 )
شخص یهودیى معامله اى انجام داده بوده و مبلغى را باید در چند نوبت به وى مى داده است. چون به مسافرت رفته بوده پول را نزد مرحوم ارباب گذاشته تا ایشان سر موعد به شخص یهودى تحویل دهد. سر موعد که مى شده یهودى به منزل مرحوم ارباب مى آمده و پول را مى گرفته است. مرحوم ارباب در این مدت با این یهودى به گونه اى رفتار مى کند که یهودى به ایشان بسیار علاقه مند مى شود. روزى به مرحوم ارباب مى گوید: اجازه بدهید تورات را خدمت شما بیاورم مطالعه کنید و نظر خود را درباره آن بفرمایید:
آقا مى پذیرد. یهودى کتاب آسمانى خود را براى آقا مى آورد. آقا پس از مطالعه مى فرماید:
(به نظر من این کتابى که در دست شماست به نام تورات آن تورات آسمانى نیست. این کتاب تحریف شده است; زیرا امورى را به پیامبران نسبت مى دهد که به هیچ وجه نمى توان آنها را پذیرفت.)
آقا و این شخص یهودى در این باره وارد بحث و گفت گوى علمى مى شوند و یهودى تحت تأثیر برخورد منطقى و نیک آقا قرار مى گیرد و روزى به درمنزل آقا مى آید و هدیه اى تقدیم آقا مى کند. آقا مى پرسد چیست؟ یهودى مى گوید: انگشترى است براى حضرت عالى هدیه آورده ام.
آقا نمى پذیرد.
ییهودى مى گوید: بر این انگشتر نام چهاده معصوم نوشته شده و شایسته شماست و درست نیست دست ما باشد.
آقا مى پذیرد.
از این گونه رفتارهاى شایسته و ستودنى با خلق خدا بسیار داشت. در کمک به مردم و یارى تنگدستان از هیچ چیز دریغ نمى کرد.
بارها با تأسف و اندوه مى گفت:
(در سال قحطى اگر بقچه حمام خود را هم مى فروختم شاید جان
( 32 )
یک نفر از گرسنگى نجات پیدا مى کرد ولى متأسفانه این کار نشد.)
از این سخن بر مى آید آن مرحوم هر چه داشته در راه مردم قحطى زده بذل کرده و از این که بقچه حمام خودرا نفروخته که خرج آنان بکند اظهار تأسف مى کند.
حوزه: مرحوم ارباب از چه راهى امرار معاش مى کرد و وضع زندگى ایشان چگونه بود؟
*ایشان ارباب زاده بود و املاکى داشت و از همان راه امرار معاش مى کرد. البته در تقسیم اراضى املاک ایشان را گرفتند و به کشاورزان دادند.
ییادم هست روزى عده اى از کشاورزانى که زمینهاى ایشان را گرفته بودند و به آنان داده بودند مى خواستند مکه بروند و قصد داشتند آقا را ببینند. به آقا خبر دادند که عده اى از کشاورزان مى خواهند شما را ببینند. آقا سکوت کرد و درباره زمینها چیزى به آنان نفرمود.
مرحوم ارباب اهل کار بود. در هشتاد سالگى من ایشان را دیدم که از چاه آب مى کشید تا حوض منزل را آب کند.
حوزه: ایشان چه موضعى در برابر رژیم پهلوى داشت؟
* ایشان با رژیم پهلوى مخالف بود. در برابر رژیم پهلوى موضع مخالف داشت و با مأموران دستگاه در موضوع اتحاد لباس برخورد کرده بود. ولى از آن جا که ایشان معمم هم نبود از طرف مأموران حکومت کم تر مورد آزار و اذیت قرار مى گرفت.
حوزه: مرحوم ارباب لباس اهل علم را نپوشید و معمم نبوده آیا دلیل خاصى داشته است؟
* ایشان اهل منبر نبود; از این روى گویا نیازى نمى دید که معمم شود. شاید
( 33 )
دلیل اصلیى که وى از پوشیدن لباس اهل علم تا آخر عمر خوددارى کرد سفارش استادش مرحوم آخوند کاشى بوده باشد. وى با این که لباس اهل علم بر تن داشته با لباس پوشیدن مرحوم ارباب مخالف بوده است. مرحوم ارباب یک بار در نجف لباس اهل علم مى پوشد و وقتى مى شنود که استادش آخوند کاشى ناراحت شده لباس را از تن درمى آورد و به صورت شخص معمولى به درس و بحث مى پردازد.
حوزه: مرحوم ارباب از محضر چه کسانى بهره برده بود؟و اگر از ایشان خاطره و نکته اى درباره آنان شنیده اید و به یاد دارید بیان بفرمایید.
* اساتید مشهور و کسانى که بیش ترین نقش را در تعلیم و تربیت ایشان داشته اند عبارتند ازآیات عظام: مرحوم آخوند کاشى3 مرحوم جهانگیر خان قشقایى4 مرحوم سید محمد باقر درچه اى5.
مرحوم ارباب از نیروى عقل جهانگیرخان خیلى تعریف مى کرد. مى گفت:
(جهانگیرخان قشقایى دوبار به دنیا آمده است یک بار براى تجربه و یک بار براى عمل.)
ییک وقتى از ایشان پرسیدند: آقاى جهانگیرخان اعلم است یا فلانى؟
ایشان در جواب فرمود:
(نمى گویم جهانگیرخان اعلم است ولى مى گویم: آقاى جهانگیرخان اعقل است.)
از درس نهج البلاغه مرحوم جهانگیرخان خیلى تعریف مى کرد و مى گفت: وى در تمثیل ید طولایى داشت.
از مرحوم کاشى خیلى به بزرگى یاد مى کرد. چند ویژگیِ آن مرحوم از جمله نماز وى ایشان را خیلى به خود جذب کرده بود تا آن جا که مى فرمود:
(نماز مرحوم آخوند کاشى افتخار اسلام و ما بود.)
( 34 )
نماز مرحوم کاشى ضرب المثل بوده از جهت حال و توجهى که به ایشان دست مى داده است. این دگرگونى حال در نماز به گونه اى بوده که برخى به این گمان افتاده بوده اند چون ایشان از حال عادى بیرون مى رود پس نمازشان باطل است!
درباره حالات معنوى آخوند کاشى مرحوم ارباب از قول مرحوم آقا سید محمد رضا خراسانى رئیس حوزه اصفهان نقل مى کرد:
(شبى وارد مدرسه صدر شدم از همه جا صداى سبوح و قدوس مى شنیدم. درمانده بودم که مرکز این صدا کجاست؟ داخل یا بیرون مدرسه. به جست وجو پرداختم. متوجه شدم مرکز صدا حجره آخوند کاشى است.)
مرحوم ارباب نقل مى کرد:
(یک روز شخصى آمد خدمت موحوم کاشى و یک ریال و یا نیم ریال به ایشان داد. ایشان گرفت. ما تعجب کردیم چطور آقا حاضر شد این مبلغ ناچیز را بگیرد؟ تا این که روزى در ضمن بحث فرمود: معطى خداست. از این فرمایش ایشان فهمیدم آن روز که آن مبلغ ناچیز را پذیرفت براساس این تفکر بود که در هر صورت آن که مى دهد خداست و معطى را در نظر داشته نه آن شخص را و مقدار پول را.)
درباره دقت مرحوم کاشى در به کار بردن الفاظ و تعبیرات مى فرمود:
(روزى شخصى که فرزندش را از دست داده بود به نزد آقا آمد و انتظار داشت که آقا به او تسلیت بگوید; لذا طبق معمول عرض کرد: فرزندم از دنیا رفت و عمرش را به شما بخشید!
ایشان تا این جمله را شنید با تندى گفت: چه مى گویى؟ اگر عمر داشت چرا مُرد؟ اگر نداشته که مرده چه چیز را به من
( 35 )
بخشیده است؟
ایشان حاضر نبود تا این مقدار سخن خلاف واقع گفته شود.)
حوزه: روش مرحوم ارباب در تدریس فقه و اصول چگونه بود و بیش تر به دیدگاههاى کدام یک از فقیهان توجه داشت؟
* در تدریس مقید بود که از روى متن بخواند حتى درس خارج را از روى متن تدریس مى کرد. استاد ایشان مرحوم کاشى نیز چنین بوده است. در اصول چون بیش تر به دیدگاههاى شیخ انصارى توجه داشت متن رسائل را تدریس مى کرد و در فقه چون بیش تر به صاحب جواهر توجه داشت متن جواهر را تدریس مى کرد. البته به شرح ریاض و یا مکاسب هم نظر داشت. این بدان معنى نبود که به دیدگاههاى ایشان نقدى نداشته باشد و با هر آنچه آن بزرگواران گفته بودند موافق باشد. خیر گاه با دیدگاههاى آنان مخالفت مى کرد و نمى پذیرفت و دیدگاه خود را مطرح مى کرد.
حوزه: گویا مرحوم ارباب در پاره اى از مسائل فقهى دیدگاه خاصى داشته است. اگر چنین است لطف کنید چند مورد را بیان بفرمایید.
* بله ایشان در چند مسأله فقهى نظرش با نظر دیگر بزرگان فرق مى کرد. از جمله:
در مسأله خمس بر این عقیده بود که تمام خمس حق سادات است و باید به آنان داده شود. در مسأله ارث زن از شوهر بر این نظر بود که زن همانند شوهر از تمام ترکه همسر ارث مى برد زمین باشد یا غیر زمین.
همچنین نماز جمعه را واجب مى دانست و براى این منظور به اطلاق این آیه
( 36 )
شریفه تمسک مى کرد:
(یا ایها الذین امنوا اذا نودى للصلوة من یوم الجمعه فاسعوا الى ذکر اللّه وذروا البیع ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون و اذا قضیت الصلوة فانتشروا فى الارض.)
ایشان اجماعى را که بعضى به آن براى تقیید اطلاق آیه تمسک مى کردند قبول نداشت و مى فرمود: اجماع ثابت نیست.
حوزه: تسلط ایشان در دانشهاى غیرفقهى و اصولى چگونه بود؟
* در تاریخ حدیث و تفسیر اطلاعات بسیار خوبى داشت که به هنگام نیاز به خوبى از آنها استفاده مى کرد و از عهده برمى آمد. خود ایشان نقل مى کرد:
(به مکه مشرف شده بودم خطیب مسجد الحرام خطابه مى خواند. در بین خطابه گفت: (مات ابوطالب کافراً) من از این سخن نادرست بسیار ناراحت شدم. همان جا فرصتى پیش نیامد تا با او گفت وگو کنم.
تا این که در مکه یا مدینه [تردید از من است] به وى برخوردم.
گفتم: من فلان روز پاى صحبت شما بودم مطلبى نسبت به ابوطالب گفتید که صحیح نیست.
گفت: به چه دلیل؟
اشعارى را براى وى خواندم که گواه روشنى بودند بر مسلمانى ابوطالب.
او اشعار را رد نکرد ولى گفت: در کتاب صحیح بخارى اخبارى برخلاف این است و همان سخن مرا تأیید مى کنند. گفتم: آن اخبار جملگى آحادند و به آنها نمى شود نسبت به یک چنین موضوع مهمى
( 37 )
استناد کرد.
گفت: این اخبار متواترند نه آحاد.
گفتم: این ادعا نیز صحیح نیست و برایش دلیل آوردم.)
این گفت وگو نشان مى دهد که مرحوم ارباب در زمینه تاریخ حدیث و حتى احادیث اهل سنت اطلاعات عمیقى داشته است.
حوزه: یکى از اساتید بزرگوار شما عالم ربانى مرحوم میرزاعلى شیرازى بوده است. اگر خاطره و نکته اى از این مرد بزرگ به یاد دارید براى استفاده ما و دیگر طلاب عزیز بیان بفرمایید.
*ایشان عالمى به تمام معنى جامع بود. با این که جامع بود امّا از فتوا دادن خوددارى مى کرد. مرد عالم زاهد و عابد و اهل سیر و سلوک بود. با این حال از اجتماع و مردم دورى نمى گزید.
نمى دانم از خود ایشان شنیدم یا از مرحوم ارباب که از قول ایشان برایم نقل کرد که:
(دایى من در نجف با این که تاجر بود و به کار تجارت اشتغال داشت در قنوت نمازهاى مغرب و عشاى خود دعاى کمیل مى خواند و در شبهاى جمعه دعاى ابوحمزه ثمالى را مى خواند. او یک تاجر بود و این چنین عمل مى کرد ما چطور؟ [این را بارها با تأثر و تأسف مى فرمود.])
حوزه: چه درسهایى را در خدمت ایشان فرا گرفته اید؟
مقدارى از قانونچه و نفیسى و نهج البلاغه و مجمع البیان را خدمت ایشان خوانده ام. این را هم عرض کنم که ایشان جوامع الجامع را بر مجمع البیان ترجیح مى داد.
( 38 )
در درس نهج البلاغه ایشان تا زمانى که درس خارج شروع نکرده بودم مرتب شرکت مى کردم. ایشان در مدرسه صدر نهج البلاغه مى گفت: خیلى ها در این درس فقط براى ایمان ایشان مى آمدند و دوست داشتند چند کلمه اى از او بشنوند. سخنان آن بزرگوار در شنوده خیلى تأثیر مى گذاشت. خیلى هم مختصر صحبت مى کرد. بیش تر خطبه هاى مربوط به خلفا و مظلومیتهاى حضرت على(ع) را بیان مى کرد.
حوزه: حضرت عالى آیا تدریس هم داشته اید چه کتابهایى؟
* بله در اصفهان به تناسب درسهایى داشته ام. در کنار تحصیل تدریس هم مى کردم: مقدمات شرح لمعه مقدارى از رسائل و مکاسب ولى همیشه به تحصیل بیش تر علاقه داشتم تا تدریس; از این روى بیش ترِ عمرم را در راه تحصیل صرف کرده ام و این را من بسیار خوش تر مى داشتم.
حوزه: اکنون چه فعالیتهاى علمى و فرهنگیى دارید.
* کارهاى معمولى که یک روحانى باید انجام بدهد انجام مى دهم: ارشاد موعظه بیان مسائل مورد نیاز مردم در منبر پاسخ گویى به مسائل شرعى مردم. امامت جماعت مسجدى را هم به عهده دارم. البته دوست نداشتم امام جماعت باشم. به دستور حاج آقارحیم ارباب به این کار وادار شدم. ایشان به من دستور داد که امامت جماعت این مسجدرا بر عهده بگیرم و هر چه عذر آوردم قانع نشد ناگزیر پذیرفتم.
حوزه: با این که بیش تر عمر حضرت عالى در راه تحصیل علوم دینى صرف شده و به کارهاى جنبى کم تر پرداخته اید زندگى خود را چگونه اداره کرده اید و از چه راهى
( 39 )
بخصوص در دوران تحصیل امرار معاش مى کردید؟
* من در کنار تحصیل کار مى کردم. از هر کارى روى گردان نبودم. در عین حال بخش عمده مخارج ما از کدّ یمین مادرم تأمین مى شد. اگر تلاش و زحمت ایشان نبود نمى توانستم به تحصیل ادامه بدهم. افزون بر این قناعت همسرم نیز بود که راه تحصیل را بر من هموار کرد.
حوزه: حضرت عالى از نعمت وجود فرزند صالح بهره مند بوده اید: مرحوم حجة الاسلام والمسلمین آقا شیخ محمد حسین املائى که از یاران امام و انقلاب بود و متأسفانه در سانحه رانندگى چشم از جهان فروبست حال اگر درباره ایشان و چگونگى آشنایى آن مرحوم با امام خمینى خاطره و نکته اى دارید بفرمایید.
* فرزندم محمد حسین خیلى با هوش و استعداد بود. در همان کودکى که او را با خودم به منزل مرحوم ارباب مى بردم. ایشان مى فرمود: (بچه خوش استعدادى است.) در نُه سالگى پیش من شرایع مى خواند. در دوازده سالگى شرح لمعه را شروع کرد و بعد هم براى ادامه تحصیل به قم رفت. در قم با مرحوم امام آشنا مى شود و علاقه شدیدى به ایشان پیدا مى کند و زمانى که امام به عراق تبعید شد آقا محمد حسین هم به عراق رفت و تا پیروزى انقلاب اسلامى در کنار امام ماند. خیلى به امام ارادت داشت. مى گفت: فقط امام آیت الله العظمى است. امام هم به ایشان علاقه داشت و محمد حسین را به فرزندى پذیرفته بود. پس از انقلاب یک وقتى خدمت امام رسیدم. حضرت ایشان خیلى به من لطف فرمود و گرم گرفت و صحبت بین من و ایشان طولانى شد به طورى که مایه تعجب اطرافیان شده بود.
پس از پیروزى هم در خدمت امام و انقلاب بود و سر از پا نمى شناخت. ایشان تازه از خارج به تهران آمده بود و خانواده زنگ زده بودند که اگر ممکن است به
( 40 )
اصفهان بیایید تا خویشان و نزدیکان ایشان را ببینند. در جواب گفته بود:
(من از پدرم آموختم که باید به فقیران و تهى دستان رسیدگى کرد. پدرم همیشه دم از فقرا مى زد. الآن وقت کمک به فقرا و تهى دستان فرا رسیده است. در این فرصتى که براى آمدن به اصفهان و دیدن خویشان باید صرف کنم مى توانم به چند خانواده مستضعف سربزنم و به آنان رسیدگى کنم که به نظر من اهمیت این بیش تر است از آمدن به اصفهان. براى آمدن به اصفهان وقت هست.)
حوزه: در پایان موعظه اى براى ما و خوانندگان مجلّه بفرمایید.
* من از خود چیزى ندارم. از حضرت امیر(ع) براى شما موعظه اى را نقل مى کنم. شخصى آمد خدمت حضرت امیر(ع) و عرض کرد: عظنى.
حضرت فرمود:
(لاتکن ممن یرجوا الاخرة بغیر عمل.)
از آنانى نباش که بدون عمل به آخرت امیدوارند.
عمل و کار لازم است. بدون عمل و کار نمى شود به آخرت امیدوار بود. پیامبر اکرم(ص) هم سخت ترین کارها را بیان فرموده:
(اشد الاعمال ثلاثة: مواساة الاخوان فى المال وذکر اللّه على کل حال و انصافک عن الناس.)
سه کار سخت ترین است: مواسات در مال با برادران دینى. یاد خدا در همه حال و رعایت انصاف با مردم.
حوزه: از این که مصدع اوقات شریف شدیم معذرت مى خواهیم.
* موفق باشید.
( 41 )
یاد داشتها:
1. حاج آقا رحیم ارباب (1297 ـ 1396ق. / 1355ش.) حکیم و فقیه مجتهد و از مدرسان علوم قدیمه. پدرانش همه از اعیان قریه چرمهین از قراى معروف لنجان اصفهان و صاحب ضیاع و عقار بودند و بدین سبب به لقب (ارباب) خوانده مى شدند. وى تحصیلات مقدماتى را در مکتب خانوادگى نزد معلم سرخانه آموخت. آن گاه به اصفهان رفت و علوم ادبى را نزد سید محمود کلیشادى و فقه و اصول را در محضر حاج میرزا بدیع درب امامى آقا سید محمد باقر درچه اى و سید ابوالقاسم دهکردى آموخت. امّا بزرگ ترین استادش آخوند کاشانى بود که در خدمت او انواع علوم و فنون از فقه و اصول و کلام و فلسفه و ریاضى وهیئت را فرا گرفت. او را باید در واقع بزرگ ترین وارث و شاگرد خاص الخاص آخوند کاشانى دانست. در استنباط احکام شرعى مشربى معتدل و متوسط بین اصولى و اخبارى داشت. از آراى فقهى او لزوم بقا بر تقلید میت وجوب عینى نماز جمعه ارث بردن زن از اعیان ترکه شوهر و طهارت اهل کتاب را مى توان نام برد.در ریاضیات و نجوم و هیئت استاد مسلم بود. حکمت و فلسفه را محققانه تدریس مى کرد. خطى خوش و استوار داشت. نمونه خط او در حواشى تفسیر تبیان شیخ طوسى (چاپ سنگى)
و نمونه تعلیقات ریاضى او به خط خودش در حواشى کتاب منهاج معادن التجنیس (نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران) موجود است.
دائرة المعارف تشیع ج52/2
شهید مطهرى درباره مرحوم ارباب مى نویسد:
(ایشان از علماى طراز اول ما در فقه و اصول و فلسفه و ادبیات عرب و قسمتى از ریاضیات قدیم مى باشد. شاگرد حکیم معروف مرحوم جهانگیرخان قشقائى بوده اندو مثل مرحوم جهانگیرخان قشقائى هنوز هم کلاه پوستى به سر مى گذارند. زى ایشان ازهر لحاظ مانند سایر علماست از عبا و قبا و قیافه فقط کلاه پوستى به سر مى گذارد.)
ده گفتار200/
علامه همایى درباره مرحوم ارباب مى نویسد:
( 42 )
(دیگر از استادان عالى مقام که حقى عظیم بر من دارد. علامه آیت اللّه العظمى قدوة الاصحاب جناب حاج آقا رحیم ارباب اصفهانى است که بیش تر تحصیل هیئت و نجوم من خدمت ایشان بوده است.
در دوره هیئت مسطّحه استدلالى خدمت ایشان تحصیل کردم. به علاوه قسمتى از فقه مخصوصاً باب میراث را که مربوط به مسائل ریاضى است و همچنین کتاب خلاصة الحساب شیخ بهائى را که دوره حساب و مساحت و جبر و مقابله قدیم است در پیش ایشان خواندم… ولادت جناب آقاى حاج آقا رحیم ارباب دوازدهم جمادى الاخر 1297هـ.ق. است.
جناب آقاى ارباب شاگرد خاص الخاص مرحوم آخوند کاشى بوده است.)
مقالات ادبى ج23/1
همو مى نویسد:
(حاج آقا رحیم ارباب حکیمى که به غور فلسفه ملاصدرائى رسیده و غوامض و دقایق آن را به درستى و خالى از حشو و زواید فهمیده و هضم کرده و به اصول و مبانى آن کاملاً معتقد است.)
دو رساله همائى16/
2. حاجى میرزا على آقا شیرازى به سال 1294 چشم به جهان گشوده و در نزد بسیارى از علماى بزرگ از جمله: آخوند کاشى و آقا سید محمد باقر درچه اى در اصفهان و آقا سید محمد کاظم یزدى و آخوند خراسانى در نجف تلمّذ کرده است. حاج میرزا على آقاى شیرازى در تقوا و علم از نوادر روزگار بوده است. در طب قدیم ید طولایى داشته است. تفسیر و شرح نهج البلاغه را با ممارستى که در آن کتاب مستطاب داشته با حال و کیفیتى بیان مى کرده که تصویر و تصور آن جز براى کسانى که دیده اند و شنیده اند مشکل مى نماد.
شهید مطهرى درباره این مرد بزرگ مى نویسد:
(تصادف کوچکى مرا با فردى آشنا با نهج البلاغه آشنا کرد. او دست مرا گرفت و اندکى وارد دنیاى نهج البلاغه کرد. آن وقت بود که عمیقاً احساس کردم این کتاب را نمى شناختم و بعدها مکرر آرزو کردم که اى کاش کسى
( 43 )
پیدا شود و مرا با دنیاى قرآن آشنا سازد. از آن پس چهره نهج البلاغه در نظرم عوض شد و مورد علاقه ام قرار گرفت و محبوبم شد. گویى کتاب دیگرى است غیر آن کتابى که ازدوران کودکى آن را مى شناختم. احساس کردم که دنیاى جدیدى کشف کرده ام.
… درک محضر او را همواره یکى از ذخائر گرانبهاى عمر خودم (که حاضر نیستم با هیچ چیز معاوضه کنم) مى شمارم و شب و روزى نیست که خاطره اش در نظرم مجسم نگردد یادى نکنم و نامى نبرم و ذکر خیرى ننمایم.
به خود جرأت مى دهم و مى گویم: او به حقیقت یک (عالم ربانى) بود. امّا چنین جرأتى ندارم که بگویم: من (متعلم على سبیل نجاة) بودم.
یادم هست که در برخورد با او همواره این بیت سعدى در ذهنم جان مى گرفت:
عابدو زاهد و صوفى همه طفلان رهند
مرد اگر هست به جز(عالم ربانى) نیست
او هم فقیه بود و هم حکیم و هم ادیب و هم طبیب. فقه و فلسفه و ادبیات عربى و فارسى و طب قدیم را کاملاً مى شناخت و در برخى متخصصِ درجه اول به شمار مى رفت. قانون بوعلى را که اکنون مدرس ندارد او به خوبى تدریس مى کرد و فضلا در حوزه درسش شرکت مى کردند. امّا هرگز نمى شد او را در بند یک تدریس مقید ساخت. قید و بند به هر شکل با روح او ناسازگار بود. یگانه تدریسى که با علاقه نشست نهج البلاغه بود. نهج البلاغه به او حال مى داد و او را روى بال و پر خود مى نشاند و در عوالمى که ما نمى توانستیم درست درک کنیم سیر مى داد.
او با نهج البلاغه مى زیست. با نهج البلاغه تنفس مى کرد. روحش با این کتاب همدم بود. نبضش با این کتاب مى زد و قلبش با این کتاب مى طپید. جمله هاى این کتاب ورد زبانش بود و به آنها استشهاد مى نمود. غالباً جریان کلمات نهج البلاغه بر زبانش با جریان سرشک از چشمانش بر
( 44 )
محاسن سپیدش همراه بود.
براى ما درگیرى او با نهج البلاغه که از ما و هر چه در اطرافش بود مى برید و غافل مى شد منظره اى تماشایى و لذتبخش و آموزنده بود. سخن دل را از صاحبدلى شنیدن تأثیر و جاذبه و کشش دیگرى دارد.
او نمونه اى عینى از سلف صالح بود. سخن على(ع) درباره اش صادق مى نمود:
(لولا اجل الذى کتب لهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عین شوقاً الى الثواب و خوفا من العقاب عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعینهم.)
ادیب محقق حکیم متأله فقیه بزرگوار طبیب عالیقدر عالم ربانى مرحوم آقاى حاج میرزا على آقا شیرازى اصفهانى قدس سرّه. راستى مرد حق و حقیقت بود. از خود و خودى رسته به حق پیوسته بود. با همه مقامات علمى و شخصیت اجتماعى احساس وظیفه نسبت به ارشادو هدایت جامعه و عشق سوزان به حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السلام موجب شده بود که منبر برود و موعظه نماید. منبرش بیش از آن که (قال) باشد (حال) بود.)
سیرى در نهج البلاغه/ نه ده و یازده
میرزا على آقاى شیرازى در 24 جمادى الاولى 1375هـ.ق. چشم از دنیا فرو بست و به جوار حق شتافت و جنازه اش به قم منتقل گردیده و در مقبره شیخان به خاک سپرده شده است.
3. حکیم مرحوم آخوند ملامحمد کاشانى از نوادر روزگار درعلم و زهد و تقوا و تدریسِ حکمت علمى و عملى بوده است.
وى معاصر جهانگیر خان و شاگرد آقا محمد رضا قمشه اى بوده و در مدرسه صدرِ اصفهان مى زیسته و تا پایان عمر مانند جهانگیر خان با تجرد به سر برده است.
بسیارى از بزرگان از آن جمله: آیت اللّه بروجردى و آیت اللّه حاج آقا رحیم ارباب از شاگردان اویند. حالات عجیبى داشته است. مرحوم ارباب حکایات شگفتى از حالات و
( 45 )
عوالم معنوى و عرفانى آن بزرگوار نقل مى فرموده است. از جمله مرحوم علامه همایى از قول مرحوم ارباب نقل مى کند:
(در آن هنگام که دائم ملازم خدمت مرحوم آخوند بودم یک روزعصر تابستان گفت: آقا رحیم! امشب براى غذا بى میل نیستم که بادمجان بخورم و این از نوادر بود که آخوند کم تر به غذاى پختنى مى پرداخت و اغلب به غذاى ساده به اصطلاح حاضرى قناعت مى نمود. من تکلیف خودم را دانستم و رفتم مقدمات امر را فراهم کردم. پوست بادمجانها را گرفتم و آماده ساختم که در اجاق پستوى حجره خود آخوند آن را سرخ و مهیا کنم. این مقدمات یکى دو ساعت زمان گرفت. کم کم آفتاب پرید و غروب و مغرب شد. من در کنار اجاق پستوى حجره نشستم آتشى افروخته بادمجانها را با روغن در تابه اى نهادم. آخوند به نمازایستاد. پیرمرد آن شب حالى پیدا کرد نمازى خواند نمازى خواند و مناجاتى کرد. گفتى تمام درختان مدرسه با او همنوا شده مى خواندند: سبوح قدوس… صدایش آهنگى یافته بود که آن آهنگ آسمانى تَسْمَه از گُرده هر شنونده اى مى کشید. غرق در عوالمى بود که گفتى حضور مرا در آن مکان به کلى از یاد برده بود و من مات و مبهوت و متحیرِ هیجان آن صحنه که ناگاه به خود آمد من هم به خود آمدم. در حالى که دودى غلیظ پر کرده بود تمام صندوقخانه و حجره را. در آن عال م حیرت من بادمجانها همه در تابه سوخته و زغال شده بود. آخوند هم بدون این که چیزى از آن عوالم به روى خود بیاورد فرمود: آقا رحیم بادمجانها سوخت؟ طورى نیست. این که ناراحتى ندارد.
مقدر این طور بوده است که امشب هم (حاضرى) خودمان را بخوریم.)
شعوبیه مقدمه/یکصد وده و یازده.
سرانجام این حکیم و عارف بزرگ در روز شنبه 20 شعبان المعظم سال 1333 وفات یافته و در تخت فولاد جنب لسان الارض مدفون گردیده است.
( 46 )
4. جهانگیرخان قشقائى از اعاظم حکما و اجله فلاسفه متألهین به شمار مى رود. وى فرزند محمد خان و منسوب به ایل دره شورى است.
خان در اوایل عمر اندکى به تحصیل مقدماتى تا حدود خواندن و نوشتن پرداخته و زندگیش گویا تا چهل سالگى در ایل و با آداب و رسوم ایلى سپرى شده است.
مرحوم علامه همایى درباره آغاز آشنائى خان با مدرسه و مدرسه نشینى مى گوید:
(جهانگیرخان رحمة اللّه علیه در جوانى به خدمت خان معتبر ایل خود درآمده بود و سالها به منادمت و مصاحبت و خدمت وى اشتغال داشت (ظاهراً با نواختن یکى از آلات موسیقى آشنا بوده است.) سالى به هنگام ییلاق و قشلاق که ایل به نزدیکى اصفهان خیمه و خرگاه بر مى افرازد بعض افراد ایل براى رفع حوائج و تدارک مایحتاج یک ساله خود راهى اصفهان مى شوند از آن جمله مرحوم جهانگیرخان که به شهر ورود مى کند و اتفاقاً گذارش به بازارچه چهارسوق مقصود اصفهان مى افتد با همان لباس خاص و احیاناً درشتناک مردم ایل کلاه و لباسى که براى مردم شهر خاصه کودکان نامعهود و غریب مى نموده است.
به هر تقدیر اطفالى که در زیر طاقى بازارچه جمع بوده اند با دیدن آن مرد غریب و قیافه و لباس نامأنوسش دست زنان و فریاد کنان به دنبال وى راه مى افتند که ناگهان مردى سر مى رسد و غریب دست و پا گم کرده را از دست اطفال بى ادب نجات مى دهد. [این مرد که به ناگهان در زیر بازارچه پیدایش مى شود هماى شیرازى جدّ استاد همائى است.]
وى از مرد غریب مى پرسد: براى چه منظور به شهر آمده اى؟
او پاسخ مى دهد: کارهایى دارم از جمله مى خواهم چند رشته سیم که به درد فلان آلت موسیقى بخورد بخرم.
وى [هماى شیرازى] از خان مى پرسد: برادر این جا که این چیزها نیست. باید بروى جلفا آن طرف زاینده رود. باید از چهارباغ بگذرى از روى پل عبور کنى و….
با این مقدمات صحبت این دو تازه به هم رسیده گرم مى شود و در اثناى
( 47 )
سؤال و جواب و درد دل مرد شهرى [هما] متوجه مى شود خان آیتى از هوش و درایت و ذکاوت است.
به رفیق تازه خود مى گوید: تو با این فهم و استعدادى که دارى حیف است اوقاتت در منادمت و خدمت خان ضایع شود. میل دارى درس بخوانى؟
غریب شهر ما که بعداً افتخار شهر ما و افتخار علم وحکمت گردید پاسخ مى دهد: از خدا مى خواهم.
بدین ترتیب جهانگیرخان قشقائى در سن و سالى که ظاهراً از وى گذشته بوده است به پایمردى آن مرد [هما] راهى مدرسه طلاب مى گردد و در سلک طالب علمان جاى مى گیرد.)
شعوبیه مقدمه / یکصدو دوازده سیزده و چهارده
خان از شاگردان معروف آقا محمدرضا قمشه اى حکیم صهبا (م.حدود: 1300هـ.ق.) و آقامیرزا محمد حسن نجفى بوده است. عمر آن آفتاب جهانگیر علم و معرفت بعد از آشنایى با درس و بحث همه در مدرسه نشینى و ریاضت و قناعت و تجرد گذشته است.
وى به سال 1242هـ.ق. چشم به هستى گشوده و به سال 1328 13 رمضان چشم از جهان فرو بسته و در تخت فولاد به خاک سپرده شده است.
5. آقا سید محمد باقر درچه اى به سال 1264 چشم به هستى گشوده و در شب 28 ربیع الثانى سال 1342هـ.ق. به مرض سکته در حمام درچه وفات یافته و در تخت فولاد در تکیه کازرونى دفن گردیده است.
بیش تر تحصیلات وى در اصفهان نزد آقا میرزا محمد باقر چهارسوقى میرزا محمد حسن نجفى میرزا ابوالمعالى کلباسى و در نجف نزد آقا میرزا محمد حسن شیرازى حاج میرزا حبیب الله رشتى و سید حسین کوه کمرى بوده است.
علامه جلال الدین همائى درباره این مرد بزرگ که سالها ملازم و همراه او بوده و از محضرش بهره ها برده مى نویسد:
(آن بزرگ در علم و ورع و تقوا آیتى عظیم و به حقیقت جانشین پیغمبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) بود. در سادگى و صفاى روح و بى اعتنایى
( 48 )
به امور دنیوى گویى فرشته اى بود که ازعرش به فرش فرود آمده و براى تربیت خلایق با ایشان همنشین شده است. مکرر دیدم که سهم امامهاى کلان براى او آوردند و دینارى نپذیرفت با این که مى دانستم که بیش از چهار پنج شاهى پول سیاه نداشت. وقتى سبب را مى پرسیدم مى فرمود:
(من فعلاً بحمدالله مقروض نیستم و خرجى فرداى خود را هم دارم و معلوم نیست که فردا و پس فردا چه پیش بیاید: (وما تدرى نفسٌ ماذا تکسب غداً.) بنابراین اگر سهم امام را بپذیرم ممکن است حقوق فقرا تضییع شود.)
گاهى دیدم چهارصد پانصد تومان که به پول امروزى چهارصد پانصد هزار تومان بود برایش سهم امام آوردند و بیش از چند ریال که مقروض بود قبول نکرد.
اگر احیاناً لقمه اى شبهه ناک خورده بود برفور انگشت درگلو مى کرده و همه را بر مى آورد. و این حالت را مخصوصاً خود یک بار به رأى العین دیدم. ماجرا از این قرار بود: یکى از بازرگانان ثروتمند آن بزرگوار را با چند تن از علما و طلاب دعوت کرده بود. سفره اى گسترده بود از غذاهاى متنوع با انواع تکلّف و تنوّق. آن مرحوم به عادت همیشگى مقدار کمى غذا تناول کرد. پس از آن که دست و دهانها شسته شد میزبان قباله اى را مشتمل بر مسأله اى که به فتواى سیّد حرام بود براى امضا حضور آن مرد روحانى آورد. وى دانست که آن میهمانى مقدمه اى براى امضاى این سند بوده و شبهه رشوه داشته است. رنگش تغییر کرد و تنش بلرزه افتادو فرمود:
(من به تو چه بدى کرده بودم که این زقّوم را به حلق من کردى؟ چرا نوشته را پیش از ناهار نیاوردى تا دست به این غذا آلوده نکنم.)
سپس آشفته حال برخاست و دوان دوان به مدرسه آمد و کنار باغچه مدرسه مقابل حجره اش نشست و با انگشت به حلق خود فرو کرد همه را استفراغ کرد و پس از آن نفس راحتى کشید.)
مقالات ادبى ج18/1