خبرگان و رسالتها

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


غوغا از بستر مرگ او آغاز شد. مى خواست نامه اى بنویسد یا بنویساند تا (وثیقه اى باشد براى امت که هرگز به کژ راهه نیفتند) گفتند: (رهایش کنید هذیان مى گوید!) به راستى خود هذیان مى گفتند و یاوه مى بافتند و راه خطا مى پوییدند که نگذاشتند آن تیزنگر آینده بین رسالت خویش را به تمام پایان برد و براى آخرین بار خط آینده امت خویش را ترسیم کند و ابرهاى تیره را کنار زند و افق را بنمایاند و از آفتها و خطر سخن بگوید و از آن حصارى که آنان را از گزندها نگه مى دارد و آن مشعل فروزانى که در دلِ تاریکیها و شبهاى دیجور راه مى نمایاند بى پرده سخن به میان آورد و سندى ماندگار از خود به جاى بگذارد. پس از آن که چشم فرو بَست همان گونه که پیش بینى کرده بود فتنه ها چون پاره هاى شب سیاه از پى هم مى رسید: انصار در سقیفه بنى ساعده گردآمدند تا براى خود امیرى برگزینند. بر سعد بن عباده اتفاق کردند و به رسم جاهلیت به حَوْسه پرداختند: (یا سعدُ انت المُرَجّى وشعرک المرَجَّل وفحلُکَ المُرَجَّم.) ییا سعد امیدم بر سر تو تاج باد دشمن تو دورباد. در این میانه گروهى از مهاجران به این جمع پیوستند. یکى از آنان پرسید شما انصار در این جا چه مى کنید؟

( بر آنیم که براى خود امیرى برگزینیم; زیرا حق یارى با ماست. ما انصار رسول خدا بوده ایم. دین او را یارى داده ایم. دشمنان او را تارانده و سرکوب کرده ایم و اکنون که رسول خدا به جوار حق پیوسته باید امیرى براى خود برگزینیم که نگهدارنده حقوق ما باشد و شرّ دشمنان خونخواه را کوتاه کند. شما مهاجران را در این زعامت حقى نیست از آن روى که مهمان مایید و در جوار ما زندگى مى کنید و تحت حمایت ما به سر مى برید.) ییکى از مهاجرین در پاسخ گفت: (خداوند رسول گرامى خود را از میان قریش برگزید. مهاجران اولین به رسول خدا ایمان آوردند و در همه گرفتاریها و مصیبتها با رسول خدا بودند و پایدارى کردند. از این روى قریش و در رأس آنان مهاجران به زعامت اسلامى سزاوارتر و پیش ترند. شما مردم انصار بدانید که ما مهاجران به شایستگى و والایى و جایگاه بلند شما اعتراف داریم. شهر شما هجرتگاه ماست. شما دین خدا را یارى کردید. به ما مهاجران پناه دادید. از این روى مهاجران در صف اول قرار گرفته اند و شما در صف دوم. ما مهاجران باید امیر باشیم و شما مشاور که جز با رأى و مشورت شما کارى انجام ندهیم.) حَبّاب بن منذر برخاست و رو به انصار مدینه کرد و گفت: (اى مردم! رشته اتحاد را وامتابید. هیچ کس نمى تواند با شما به مخالفت برخیزد; چرا که مهاجران در خانه شما مهمانند و در شهر شما عاریت. شما حاصل شوکت و قدرتید. شما انصار دین خدایید راه اختلاف مپویید که زمام کار خود را از کف مى نهید. اگر این مهاجران زعامت ما را نپذیرند ما امیرى براى خود بر مى گزینیم و آنان براى خود امیرى برگزینند و اگر پذیراى این نصف نباشند آنان را از شهر و دیار خود مى رانیم.) جار و جنجال عظیمى به پا شد و یک تن از مهاجر برخاست و گفت: (به خدا سوگند دو شمشیر در یک نیام نمى گنجد و دو زعیم بر یک امت حکومت نتواند کرد. حکومت باید در دست یک تن از مهاجران قریش باشد که از دیرباز شایسته این مقام بوده اند.) در این هنگام یک تن از انصار مدینه برخاست و گفت:

(بهتر است که رهبرى را به نوبت بگذاریم. ابتدا یک نفر از انصار مدینه زعامت را بر عهده بگیرد و پس از مرگ او یک تن از مهاجر قریش به رهبرى برگزیده شود. به همین منوال حکومت و رهبرى را دست به دست مى چرخانیم تا هم درگیرى و کشمکش بین ما فرو نشیند و هم زمینه و انگیزه باشد که هیچ رهبرى راه استبداد پیش نگیرد و بر مخالفان ستم روا ندارد.) باز یک تن از مهاجران برخاست و گفت: (رهبرى جز در خاندان قریش نخواهد بود. اعراب بادیه نشین جز به حکومت قریش تن نخواهند داد; چرا که در دوران جاهلیت نیز سَرورى و ریاست قریش را مى ستودند.) مى نگرید در این گفت وگوى سران انصار و مهاجر درباره مهم ترین و سرنوشت سازترین مسأله روز که حفظ دین و عزت و اقتدار و شوکت مسلمانان به آن بستگى دارد افزون بر این که بسیارى از چهره هاى برجسته و مردان بزرگ دین و طلایه داران سپاه حق حضور ندارند سخنان بى آمیغ و روشن پیامبر(ص) در حجة الوداع و معیارهایى که آن عزیز ارائه فرموده بود در دستور کار قرار نمى گیرد و به بوته بررسى نهاده نمى شود و مصداق یابى نمى گردد و سخنى از معیارها ترازها و ارزشهاى اسلامى شایستگیها پیشتازیها مردانگیها شجاعتها دوراندیشیها شفاف بودن پیشینه آلوده نبودن به سنن آداب و خرافه هاى دوران ننگین جاهلیت آگاهى ژرف و همه سویه به مبانى دین و… به میان نمى آید بلکه سخن از قوم و قبیله و سَروَرى در دوران جاهلیت است و تلاش هر گروه بر این که قدرت را رام خود گرداند و میراث بزرگِ پیامبر(ص) را در اختیار خود بگیرد. این کژراهه روى و ناپرهیزگارى و تعصبهاى کور جاهلیِ ایلى و قبیله اى سران مهاجر و

انصار سبب شد که مسلمانان از چشمه زلال و کوثر ناب و شفاف امامت دور بیفتند و در بیابانهاى خشک و سوزان و بى فریاد سرگردان شوند و گرفتار آیند. اگر اینان تقواپیشه مى کردند و به دور از جناح بندیهاى گروهى و قبیله اى به ارزشها پاى بند مى ماندند و دور خانه پیامبر(ص) حلقه مى زدند و مسجد النبى را بسان نگینى در میان مى گرفتند و از گفته هاى دقیق و ژرف و سرچشمه گرفته ازوحى آن امین خدا و مردم و بنیان گذار مدینه دین الهام مى گرفتند و انصار خود را کنار نمى کشیدند و از مسجد پیامبر(ص) دورى نمى گزیدند و از سایه سار آل او رخت نمى کشیدند و به سایبان بنى ساعده پناه نمى جستند و انجمن نمى کردند فرجام کار به فرموده امام باقر(ع) چنین ناخوشایند نبود: (ان الانصار اعْتَزَلَت فلم تَعْتَزِل بخیر.)

اگر مهاجران سخن پیامبر(ص) را به جان مى نیوشیدند و روى عصیبتهاى قومى پاى نمى فشردند و در این مهم بر جاده تقوا ره مى پوییدند سرنوشت مسلمانان به گونه اى دیگر رقم مى خورد. آب از سرچشمه گل آلود شد گلها پژمرد بوستانها خشکید سوز و عطش همه جا و همه کس را فرا گرفت. آن گاه که در مقدس ترین کانون و بالاترین هِرَم جامعه ناروایى راه یافت و برخلاف قانون و معیارهاى روشن عمل شد حق پایمال گردید دیگر جایها دیگر کانونها دیگر آیینها و قانونها از دستبرد در امان نمى مانند و جامعه روز به روز به سوى تباهى و نیستى مى رود و روز به روز بر دامنه و گستره اشتباهها و لغزشها افزوده مى شود و کم کم گناه آن تنفرانگیزى خود را از دست مى دهد بى عدالتى عادت مى شود ستم به دیگران غیرتها را بر نمى انگیزد کسى براى توهین به مقدسات و سُخره گرفتن آنها چهره دژم نمى کند و خشمگینانه نمى غرد و سینه ها براى انزواى مردان حق و بى حرمتى به آنان از غم و اندوه پر نمى شوند بغضها نمى ترکد اشکها به گونه ها سرازیر نمى گردند همه جا و همه چیز خشک مى شود و بى روح. آرى آن لغزش بزرگ در سایبان بنى ساعده لغزشهاى دیگرى را در پى داشت. هر روز

بیش از روز پیش ابرهاى تیره آسمان لاجوردین اسلام را فرا مى گرفت و هر فتنه اى از فتنه پیش ویران گرتر و تباهى آفرین تر بود. وقتى براى شنیدن و نیوشیدن و فهم و درک قرآن مردم را به آبشخورهاى دیگر راندند و از سرچشمه دور کردند یا فضایى آفریدند که خود به خود این نتیجه را مى داد جامعه اسلامى در فهم و درک قرآن دچار مشکل شد و از آیات جهت نماى آن به دور افتاد; از این روى افسانه سرایان قصه پردازان موهوم گرایان تحریف گران رهزنان اندیشه بسیار شدند و در نتیجه قرآن نیز مهجور شد و از گردونه زندگى فردى و اجتماعى مردم به کنار ماند. اگر در گفت وگوهاى مهم و سرنوشت ساز آن دوران و پاره اى از احکام صادر شده دقت شود این معنى به دست مى آید که یا براساس برداشت غلطى از قرآن سخنى بر زبان شخصى جارى شده حکمى صادر گردیده و ارزش و یا حقى پایمال گردیده و یا قرآن در اصل ملاک قرار نگرفته است. این آینده بود که پیامبر در آینه مى دید که در گورستان بقیع در واپسین روزهاى زندگى فرمود: (لیَهْنئکم ما أصبحتم فیه ممّا اصبح الناس فیه. أقبلت الفِتَنُ کقِطَع اللّیل المظلم یتبع بعضها بعضاً یتبع آخرها أوّلها الآخرة شر من الأولى.)

اى اهل گورستان! گوارایتان نعمت ایمان که بار سفر بستید و از ناگواریهاى آینده اسلام رستید. اینک فتنه ها بسان پاره هاى سیاه شب به مسلمانان رو آورده اند که یکى پس از دیگرى سر مى رسند و فتنه بعدى از فتنه قبلى بدتر است. آن وجود نازنین راه رهایى مسلمانان را از این ابرهاى تیره فتنه و پاره هاى سیاه شب در همراهى و جدا نبودن کتاب و عترت در همه آنات زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان مى دانست که بارهاى بار به یاران سفارش فرمود: (انّى تارک فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتى اهل بیتى و انهما لن یفترقا حتى یردا علیّ الحوض فلاتقدموهما فتهلکوا ولاتقصروا عنهما فتهلکوا ولاتعلموهم فانهم أعلم منکم.)

من در بین شما دو چیز وزین و ارزنده را باقى مى گذارم: کتاب خدا و

اهل بیت خود را. آنها جدا نگردند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند. بر آنها پیشى نگیرید که تباه شوید و از آنها کوتاهى نکنید که تباه شوید و به آنان نیاموزید که از شما داناترند. این دو میراث گرانقدر پیامبر(ص) را ارث بَران قدر ندانستند و پاس نداشتند و در جایگاه والایى که در خور آن بودند جاى شان ندادند و در سایه سار آنها روزگار نگذراندند و ازاین دو مشعل همیشه شعله ور و نورافشان براى گام نهادن در وادیهاى تاریک نور نگرفتند و در روزگار فتنه ها به آن دو پناه نبردند گاه پیش رفتند و گه پس ماندند و در ظلمات فرو ماندند و تباه شدند. این جدایى بین کتاب و عترت نبى روز به روز بیش تر مى شد و ژرف تر تا بدان جا که به مرحله هول انگیزى رسید و درّه اى ژرف بین این دو پدید آمد و آن پس از مرگ خلیفه دوم بود. در این برهه نه تنها عترت که جزء و تفسیرکننده و روشن گر سنت بود کنار گذاشته شد که سنت نیز از مدار خارج گردید. خلیفه دوم پس از آن که در بستر مرگ قرار گرفت براى رهبرى امت اسلامى پس از خود چاره اى اندیشید و شورایى شش نفره که اعضاى آن عبارت بودند از: على(ع) عثمان عبدالرحمان عوف سعد بن ابى وقّاص طلحة بن عبیداللّه و زبیربن عوام تشکیل داد. فرداى آن روز شش تن اعضاى شورا را به حضور خود خواند. همگان حاضر شدند جز طلحة بن عبیداللّه که در شام بود. خلیفه به آن پنج تن گفت: (من شما را سرور و سالار این مردم مى شناسم. خلافت نباید از شما چند تن خارج شود; زیرا رسول خدا از شما خشنود بود. اگر شما خود اتفاق نظر پیدا کنید من به پیروى مردم اطمینان خاطر دارم. یقین بدانید که هیچ کس راه خلاف در پیش نمى گیرد. اما اگر شما اختلاف کنید مردم را به اختلاف و درگیرى مى کشانید. اکنون برخیزید و در گوشه اى نزدیک به من بنشینید و با مشورت هم یک تن را از بین خود به رهبرى برگزینید.) اعضاى شورا در اطاقى دیگر به رایزنى پرداختند و رفته رفته صداها اوج گرفت.

عبداللّه پسر خلیفه خشمگین شد و با فریاد گفت: (سبحان اللّه امیرمؤمنان هنوز زنده است شما راه خلاف پیش گرفته اید.) خلیفه از فریاد فرزندش بیدار شد و گفت: (اکنون دست از رایزنى بردارید. پس از مرگ من سه روز مهلت دارید که به رایزنى بپردازید و رهبر امت اسلامى را برگزینید. در این سه روز صُهَیب رومى با مردم نماز مى گزارد. مبادا روز چهارم فرا رسد و شما کسى را به رهبرى برنگزیده باشید. فرزندم عبداللّه حق دارد که در جمع شما حاضر باشد تا با او به رایزنى بپردازید امّا وى حق گزینش ندارد. اگر طلحه از سفر آمد در جلسه شورا شرکت مى کند. اگر نیامد کار خلافت را بى حضور وى به سامان برسانید.) سپس به ابوطلحه انصارى گفت: (خداوند اسلام را به نیروى شما انصار توان و قوت بخشید. پنجاه تن از انصار مدینه را برگزین و مراقب این چند تن باش تا هر چه زودتر خلیفه را برگزینند.) به صُهیب رومى گفت: (پس از مرگ من سه روز با مردم نماز بگزارید. اگر طلحه از سفر باز آمد به این جمع مى پیوندد. تو بر سر این شش تن بایست. اگر پنج نفر اتفاق نظر پیدا کردند و یک تن به مخالفت برخاست سر او را با تیغ بزن. اگر چهار تن اتفاق نظر داشتند و دو تن به مخالفت برخاستند گردن آن دو تن را بزن. اگر به دو دسته مساوى تقسیم شدند و با هم به بگو مگو پرداختند با فرزندم عبداللّه به مشورت بپردازند. اگر رأى او را نپذیرفتند رأى آن دسته اى را حجت بشناسند که عبدالرحمان عوف در آن دسته باشد. اگر دسته مخالف حاضر نشد به این داورى گردن

بنهد هر سه را یک جا گردن بزن. اگر سه روز از مرگ من گذشت و هماهنگى و توافقى صورت نگرفت هر شش تن را گردن بزنید و مردم را به حال خود واگذارید تا براى خود خلیفه اى برگزینند.) پس از مرگ خلیفه جلسه شورا بى حضور طلحه تشکیل شد و پس از بحثى کوتاه عبدالرحمان عوف گفت: (چه کسى حاضر مى شود که از حق انتخاب شدن بگذرد و در برابر حق انتخاب قطعى تنها در اختیار او باشد.) هیچ کس از دیگر اعضاى شورا حاضر نشد از حق خود بگذرد. در این هنگام عبدالرحمان عوف گفت: (من حاضرم از حق خود بگذرم و حق انتخاب قطعى با من باشد. اگر رضایت مى دهید موافقت خود را اعلام کنید.) عثمان گفت: من رضایت مى دهم. سعد بن ابى وقاص گفت: من نیز رضایت مى دهم. زبیر بن عوام گفت: من نیز رضایت مى دهم. على(ع) ساکت ماند. عبدالرحمان به على(ع) گفت: تو رضایت نمى دهى؟ على(ع) فرمود: (تو سوگند بخور و تعهد کن که حق را پایمال نکنى و از هواى نفس خود پیروى نکنى و خویشاوندى را ملاک گزینش قرار ندهى و خیرخواه امت باشى.) عبدالرحمان پس از پیمان دادن و پیمان گرفتن با سران انصار و مهاجر به گفت وگو نشست و در روز سوم به على(ع) گفت: (حاضر هستى با قید سوگند و تعهد به کتاب خدا و سنت رسول و سیره ابوبکر و عمر عمل کنى؟) على(ع) فرمود: (من به کتاب خدا و سنت رسول و علم و اجتهاد خود عمل خواهم کرد.) عبدالرحمان به عثمان گفت:

(حاضر هستى با قید سوگند و تعهد به کتاب خدا و سنت رسول و سیره ابوبکر و عمر عمل کنى؟) عثمان گفت: بلى و عبدالرحمان با عثمان بیعت کرد. على(ع) رو کرد به عبدالرحمان و فرمود: (اى عبدالرحمان! تو امروز خلافت را به عثمان مى سپارى که فردا به تو بازگرداند. امّا خدا هر روز برنامه تازه اى دارد. امروز نه اولین روزى است که شما قریش علیه ما خاندان برخاسته اید. من به نیکى صبر و تحمل پیشه مى سازم و از خداوند یارى مى جویم.) این شورا نتیجه اى جز این نمى داد و این از پیش روشن بود و هر صاحب خردى مى دانست و على(ع) و یاران و هواداران وى و افراد بى طرف به این امر آگاه بودند; از این روى عباس به حضرت امیر(ع) گفت: (از شرکت در شورا خوددارى کن) امام فرمود: (دوست نمى دارم راه خلاف پویم.) اگر اعضاى شورا را خلیفه با دقت و درنگ و ژرف نگرى و همه سویه بینى بر مى گزید و دانش و آشنایى عمیق به اسلام تقوا خدا باورى پیشینه درخشان فداکارى در راه اسلام به دور بودن از عصبیتهاى قومى ایلى و قبیله اى را ملاک گزینش قرار مى داد و کسانى را در شورا بر مى گمارد که دنیا و دنیاگرایى و عشق به پُست و مقام آنان را از جاده حق دور نگرداند و به بیراهه نکشاند و یا اگر عبدالرحمان عوف به پیمانى که درجلسه شورا بسته بود وفادار مى ماند و تقواپیشه مى کرد و خیرخواه امت مى بود و آینده اسلام و مسلمانان را در نظر مى گرفت اُمویان بر اریکه قدرت تکیه نمى زدند رسوم جاهلى احیا نمى شد قرآن و سنّت و عترت از صحنه زندگى مردم به کنار نمى ماندند و یاران مخلص وفادار ایثارگر و فداکار رسول خدا یکى پس از دیگرى درو نمى شدند و یا تبعید نمى گردیدند و به دور از یار و دیار و در غربت چشم از دنیا فرو نمى بستند و بیت المال به غارت نمى رفت. بله کوچک ترین اشتباه در گزینش گزین گران رهبرى و کوچک ترین کژراهه پویى گزین گران در گاهِ گزینش رهبرى جامعه فاجعه بس دردناک و شوم خواهد آفرید .

شیعه از آن آغاز از آن شبِ غم انگیز که پیکر پاک و نورانى محمّد امین (ص) را به آغوش خاک سپرد تاکنون آنى از مبارزه خونین خود براى برافراشتن پرچم خونرنگ عترت او و برافروختن مشغل فروزان و شعله ور مکتب (امامت) در گذرگاههاى تاریک و بام گیتى از حرکت و پویش و جنبش باز نایستاده و سر این عشق بزرگ حرمانها کشیده شکنجه ها دیده و آوارگیها و سیاه چالها را بردبارانه تحمل کرده و عزیزان خویش را به قربانگاهها برده است. خمینى وارث همین حرکت خونین بود. خمینى از تبار خونین جامگان دشت خون بود دشتِ آلاله هاى سرخِ سرخ. خمینى در پانزده خرداد پرچم خونین تشیّع را برافراشت و قهرمانانه بر دوش کشید و کوى به کوى و هامون به هامون ره سپرد تا چشم به راهان آن روز موعود را بیاگاهاند که روز موعود فرا رسید و خونین تباران بپاخاسته اند و نبرد نور با سیاهى درگرفته است. خمینى را یار شدند آن یاران خوش تبار آن مردان مرد آن پولادهاى آبدیده آن صخره هاى مقاوم و آن با حمّیتان سرافراز. پرده ظلمت را شکافتند و سپیده را گشادند و خورشید انقلاب از شانه هاى ستبر این گُردمردان سر زد و دنیا را روشن ساخت. خمینى فاتحانه بر اریکه قدرت نشست و اقتدار و شوکت اسلامى را بنمایش گذاشت و نسیم مهر بر کوى و دشت وزاند و غبار خستگى و ذلت را از چهره ها زدود و محرومان را نواخت و صالحان را بر کارها گمارد و به امور مردم سامان داد. او که همیشه به افقهاى دور دست مى نگریست و آن از آینده غافلش نمى ساخت پس از پیروزى بى درنگ به استوارسازى پایه هاى نظام پرداخت و شبان و روزان تلاش ورزید تا این حرکت پرشور و حماسى را در چهارچوب و حصار و باروى بلند قانون از گزندها در امانش بدارد. مردم را بسیج کرد و یاران را برانگیخت تا آشنایان به معارف دین ژرف اندیشان همه سونگران پرواپیشگان داغ و درد دیدگان فقیهان زمان شناس و حقوقدانان با تجربه را برگزینند تا قانون اساسى جمهورى اسلامى را بنگارند و از تصویب بگذرانند. با همه مخالفتها و کارشکنیها و دسیسه چینیهاى دشمن و ستون پنجم چنین شد و از همه مهم تر اصل بلند و جاودانه (ولایت فقیه) با همه لشکرکشیهاى دشمن از تصویب نمایندگان شجاع و آگاه و باورمند به تداوم امامت در همه عصرها و زمانها گذشت. خبرگان قانون اساسى براى مصون ماندن این اصل کلیدى زندگى بخش و با شکوه از هرگزندى مجلس خبرگان رهبرى را با شرایط ویژه طرح و از تصویب

گذراند که شیطان به ناله افتاد و زوزه کنان از حریم ملت به دور شد. پس از آن که قانون اساسى به توشیح امام امت رسید رفراندم قانون اساسى برگذار شد. دیرى نپایید نخستین انتخابات خبرگان رهبرى برگذار شد و مردم به بهترینها از نخبگان دانشوران زمان شناسان پرواپیشگان فقیهان خوش پیشینگان و آگاهان و تیزنگران رأى داد و مجلسى از نور پا گرفت و ملت ایران با آرامش خاطر و اطمینان از دور بودن کانون رهبرى از گزندها و آفتها در همه عرصه ها نقش آفرید بویژه با دشمن جرّار که از میمنه و میسره بر این مرز و بوم یورش آورده بود به نبرد برخاست و با پشت گرمى به روشن بودن مشعل کانون رهبرى دشمن را در همه جبهه ها زمین گیر کرد. دوره هشت ساله نخستین خبرگان رهبرى پایان نپذیرفته بود که امام دلها آن جام لبالب از مهر و عشق جام تن بشکست و به جانان پیوست. مجلس خبرگان رهبرى تشکیل شد. مُهر از وصیت نامه آن عزیز دلها گشودند یکى از آلاله هاى داغدیده با صداى حزین و دلى مالامال از غم و درد و چشمانى اشکبار وصیت نامه را خواند. گریه و شیون مجلس را فرا گرفت. همه که اهل معنى بودند و مردان خدا این وصیت نامه نیز بر معنویت مجلس افزود. مجلس را سراسر نور معنویت و صفا فرا گرفت. پس از گ فت وگوهاى فراوان در فضایى برادرانه با کمال دقت و هوشیارى و با الگوگیرى از رهبرى آن فرزانه به خدا پیوسته و با در نظر گرفتن آینده اسلام و مسلمانان شخصى را به رهبرى برگزیدند که فخر دین بود و افتخار ملت. انتخاب چنان رحمانى و روحانى و بى آمیغ و شفاف بود که مردم ایران سر تا پا شور و شوق شدند و بى درنگ در فراغ گل به گلاب روى آوردند و با او بعیت کردند و آلامشان را در سایه مهر او تسکین دادند. اگر بر آنیم که این قلّه همچنان بر افراشته ماند و عزت و شکوه و شوکت مان در چکاد و ستیغ آن همچنان بدرخشد که بر آنیم و گذشته تلخ چهره ننمایاند باید همه چه

مردم و چه نهادهاى برآمده از متن مردم و قانونى در جلال و شکوه مجلس خبرگان رهبرى و بلندا بخشیدن به آن تلاش ورزند تا تنها قلّه پیمایان مرغان بلند آشیان آشنایان به معارف بلند و آسمانى اسلام دامن برگرفتگان از پستیها و زشتیها و آلودگیها به آن قلّه سر به فلک کشیده راه بیابند. دشمن بر آن بوده و هست که هیمنه مجلس خبرگان رهبرى را در هم بشکند و آن را از جایگاه بلند و والایى که دارد پایین بکشد تا رهبرى را که جلال و شکوه ملت و اقتدار و عظمت نظام اسلامى به او بستگى دارد از جلوه بیندازد. او به خوبى مى داند که گزند به این ملت سرزمین و به ام القرى اسلامى تا وقتى نهادى مقتدر چون خبرگان با پشتوانه عظیم مردمى خیمه رهبرى را برافراشته نگه مى دارد و قهرمانانه پایگاه و جایگاه آن را پاس مى دارد ناشدنى است; از این روى با دستان و ترفند به افسون گرى مردم مى پردازد و با صداهاى گوناگونى که از گوساله هاى ساخته و پرداخته خود در مى آورد تلاش مى ورزد مردم را از موساى زمان جدا کند تا بتواند به هدفهاى شوم خویش برسد. دشمن به خوبى دریافته مجلسى که از جایگاه والاى علمى تقوایى دیندارى برخوردار باشد و عالمان وارسته و پیراسته از کاستیها و دامن برگرفته از دنیاى دون و مجتهدان و فقیهان و اسلام شناسان آگاه به زمان در آن حضور داشته باشند دستان و دسیسه ها براى نفوذ در آن و به کشمکش کشاندن و اختلاف و دو دستگى و چند دستگى و جناح بندى به راه انداختن در هرم تصمیم گیرى براى رهبرى نظام ناممکن خواهد بود; از این روى ازآغاز بویژه در این یک سال اخیر از افراد گمنام و کمنام و جویاى نام نویسندگان مبتذل نویس دوران ستمشاهى سخیف اندیشان سخیف نویس عمله ابتذال هنرمندان ببریده از ارزشها و فرو رفته در مردابهاى عفن گروههاى بى ریشه و وابسته و تریبون دارهاى بى تعهد و جارچى استعمار روحانیان طردشده و پرده دَر زخم خوردگان از انقلاب لشکرى انگیخت تا مگر بتواند از قداست مجلس خبرگان بکاهد و آن را مجلسى تشریفاتى و فرمایشى و بى فایده و اثرِ ویژه بنمایاند و یا با همین سپاه یأجوج و

مأجوج به سدّ و دژ استوار قانون یورش برد تا مگر آن را در هم بشکند و افراد بى تعهد دسیسه باز ناآگاه به مبانى شرع ناآشناى به الفباى سیاست و تر فندها و دسیسه هاى دشمن هم افق با بیگانگان گروه گرایان بى توجه و بى اهمیت به امنیت ملى و مصالح نظام اسلامى را به مجلس خبرگان وارد کند و دامنه اختلاف و بگو ومگوها را به آن کانون مقدس نیز بکشاند که با هشیارى دست اندرکاران هشدارهاى رهبر بیدار و تیزنگر انقلاب و علماى آگاه آگاهى جناحهاى متعهد و علاقه مند به اسلام و انقلاب دست دشمن رو شد و نقشه او نقش بر آب شد; امّا این خطر همچنان باقى است و باید همیشه و در همه آن هشیارانه دشمن را پایید و در دام دامهاى نامرئى و ناپیداى او نیفتاد که هر روز به گونه اى دانه مى افشانند و دام مى گسترانند. چراغ عمر دشمن در گذرگاه باد است اگر از گوهر رهبرى با جان و دل عقل و اندیشه پاس داشته شود و کسانى که از سوى امت بیدار این مهم را بر عهده دارند متعهدانه و از سرعشق و سوز قهرمانانه این گوهر شبچراغ را همه گاه در شبستان زندگى بیاویزند تا مردمان از آن نور بگیرند و در پرتو آن از هرگونه ظلمتى برهند. فرداى ایران فرداى باشکوه سرفرازانه عزت مندانه خواهد بود اگر خبرگان همان طلایه داران پیشقراولان دیده وران تیز نگر و امین مدینه ولایى همه گاه بر تارک این ملت بدرخشند و رسالت خویش را به خوبى انجام دهند و از نعیب غربها و آواى بوفهاى کور و یورش کرکسها نهراسند و دل قوى دارند و از ورطه هاى خطر درگذرند تا در صبحى روشن به وادى اَیْمن رسند و قَبَسى از نور خدا برگیرند. خبرگان رهبرى نُماد امتى است بزرگ نُماد تشیع راستین عاشوراییان همانان که در درازناى تاریخ از همه چیز گذشتند تا به حقیقت دست یافتند همان ستارگانى که بر پهنه زمین فتادند تا خورشید امامت در آسمان لاجوردین امت بدرخشد. خبرگان رهبرى چشمان بیدار امت بیدار است همه گاه همه آن در بلند باروى شهر دین در کار دیده ورى که گزندى به (امامت) این امت وارد نیاید و کانون آن همیشه گرم بماند و شعله مقدس آن همه گاه پرتو افکند و نور بیفشاند.

خبرگان رهبرى روح انقلاب است. با برگزیدن اعضاى آن هر چند گاه از سوى مردم انقلاب از فسردگى پژمردگى در امان مى ماند و شاداب و سرزنده و بالنده به سوى افقهاى نو ره مى پوید. خبرگان رهبرى یعنى پیاده شدن آرمانهاى بلند خمینى عزیز و ماندگارى آنها و جاودانگى نام او در گستره زمین. خبرگان رهبرى یعنى برافراشتن و استوار کردن عمود خیمه رهبرى یارى جلو دار او که امروز پرچم اقتدار و سربلندى و عزت این امت بزرگ را در دشوارترین دوران بر دوش دارد. ییارى جلودار تا بتواند وادى به وادى بپیماید و پرچم عزت و شوکت اسلام را بر بام گیتى برافرازد. ییارى جلودار تا بتواند از گذرگاههاى دشوار گذر بگذرد و به وادى ایمن رسد و قَبَسى از نور خدا برگیرد و ملت را به شاهراه زندگى هدایت کند. ییارى جلودار تا بتواند اسلام ناب محمّدى(ص) را در گستره زمین بگستراند و نسیم دل انگیز آن را به همه کویها و کومه ها بوزاند و در جانهاى مشتاق با عطر روح بخش آن شورانگیزد ییارى جلودار تا بتواند پنجه در پنجه دشمن درافکند و او را زمین گیر کند و ملت را از چنگ آن دیو بد سیرت برهاند. ییارى جلودار تا معنویت را بگستراند و مردمان را به سوى سرچشمه زلال معنویت رهنمون شود و زنگارها را بزداید و گوهر وجودها را صیقل دهد و انسان کامل بسازد تا دارالاسلام از شبیخون دارالفکر در امان ماند. هان اى شمایان که چشم و چراغ این امت بزرگ و بلند جایگاهید همیشه و همه گاه روشنایى چشم امت محمّدى(ص) باشید تا بر رواق چشم آنان جاى داشته باشید.