مصاحبه با حضرت آیت اللّه حاج علیرضا ممجّد

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

چکیده

آنان که از شهر آشنا پرواز کردند تا دیگر جایها و سرزمینها را به زیر بال و پر خود گیرند و از دیار یار کوچیدند و محفلهاى سرورانگیز علمى را ترک گفتند تا در دیگر محفلها شورانگیزند نشانه هاى خدایند در گستره زمین. آنان که در روزگار غربت همان روزگار شگفتى که مدرسه هاى کتاب خدا از تلاوت خالى بودند و خانه ها و حجره هایى که از آنها نواى قرآن هر پگاه به گوش مى رسید در سکوتى غم انگیز فرو رفته بودند اسلام را از غربت به در آوردند و گردغبار از چهره مدرسه دین برگرفتند و اهل دین را نواختند و در جانها با آواى روح انگیز قرآن شورانگیختند وارثان پیامبران خدایند در زمین.
آنان که با تلاش شبان و روزان خویش با ایثار و گذشتن از همه نامها و عنوانها جاى جاى میهن اسلامى را با معارف دل انگیز اسلام و با آیه آیه کتاب خدا آذین بستند زمینه سازانِ قیام روح خدا بودند و تربیت کنندگان لشکریان ناب اندیش او و در آینده اى نه چندان دور ان شاء اللّه میزبانان یوسف زهرا(س). آیت اللّه ممجّد از این ستارگان بلند آشیان و نورافشان آسمان گیلان بود. او که رنجها بسیار کشید تا عشق به اسلام را در جانها جاى دهد و نسیم دل انگیز اسلام ناب را به کویها و کومه ها و دشتِ همه گاه سبز آن دیار بوزاند. او که از این دیار رخت برکشید روحش شاد و راهش پر رهرو باد; امّا همیشه و همه گاه حتى در همین آخرین گفتارها که اکنون پیش روى دارید نگران خیمه دین بود که مبادا به آن گزندى رسد. امید آن که همه رهروان راستین دین خدا بویژه شاگردان او آلاله هایى که او در دشت شقایقها کاشته از خیمه دین به خوبى پاسدارند تا روح آن بزرگ مرد که در جوار حق جاى دارد از آنان خشنود باشد. ( 18 )
حوزه

حوزه: با تشکر از حضرت عالى که قبول زحمت فرمودید و ما را به حضور پذیرفتید لطف کنید در آغاز گفت وگو شمه اى از زندگى علمى و تحصیلى خود را بفرمایید.

* این جانب در سال 1293 شمسى در شهرستان لنگرود در خانواده اى روحانى متولد شدم. علاقه پدرم به علم و اهل علم به من و برادرم که ده سال از من بزرگ تر بود افتخار در آمدن به لباس اهل علم را داد. در سال 1298 که پنج ساله بودم به قم آمدم. ولى بر اثر ابتلاى به بیمارى موفق به تحصیل علوم دینى نشدم. پس از مدتى که براى درمان در بیمارستانى در تهران بسترى شدم به لنگرود بازگشتم و در همان جا در خدمت مرحوم والد و آیت اللّه آقا شیخ على اکبر لنگرودى و برادر بزرگم به تحصیل علوم دینى پرداختم. تا این که در سال 1305 شمسى براى ادامه تحصیل به همراه برادرم به قم آمدم. در سال 1319 شمسى به توصیه مرحوم والد به حوزه مشهد رفتم و در آن جا در کنار تحصیل تدریس هم داشتم. حدود شش سال در حوزه مقدس مشهد بودم و دوباره به قم برگشتم و باقى مانده سطوح عالیه و درس خارج را از محضر اساتید قم بهره گرفتم. در سال 1345 که براى دیدار خانواده به لنگرود رفتم به اصرار آقا شیخ یحیى زکى که از علماى بزرگ آن جا بود قرار شد براى سامان دادنِ به حوزه شهر لنگرود به طور موقت بمانم که تا همین الآن ادامه داشته و ما را در آن حوزه ماندگار کرد. حوزه: شما در برهه اى به حوزه قم وارد مى شوید که دیکتاتورى رضاخان در اوج خود بوده و حوزه در فشار و تنگناى شدید و چراغ عمر زعیم بزرگ حوزه علمیه قم آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى رو به خاموشى حال اگر امکان دارد از شنیدنیها و دیدنیهاى خود از آن دوران   پُر ادبار بفرمایید.

* در دوران پُر اختناق رضاخان تحصیل در حوزه علمیه قم بسیار دشوار بود. عمال رضاخان طلبه ها را خیلى آزارمى دادند و عرصه را بر آنان تنگ مى کردند به گونه اى که ناگزیر بودند روزها به باغهاى اطراف قم بروند و آن جا درس بخوانند. مأموران رضاخان کوچک ترین اجتماع و محفل درس و مجلس وعظ را تاب نمى آوردند و بر هم مى زدند و افراد مؤثر را دستگیر مى کردند. من از همان آغاز در کنار تحصیل تدریس هم داشتم. روزى در مدرسه خان براى عده اى معالم تدریس مى کردم که به من خبر دادند مأموران آمده اند که شما را ببرند یا درس را آنقدر طول بدهید که اینها بروند و یا این که آماده باشید. من دیدم چاره اى نیست باید به همراه اینها بروم درس را تمام کردم. مأموران وقتى آمدند مرا ببرند دیدند من خیلى کوچک و کم سن وسال هستم. یکى به دیگرى گفت: این که بچه است کجا ببریم؟ از بردن من منصرف شدند و شرمشان آمد که بچه اى را به کلانترى ببرند و مورد بازخواست قرار بدهند. طلبه ها به خاطر عمامه اى که بر سر داشتند خیلى زجر مى کشیدند و افراد لاابالى و مأموران دستگاه آنان را خیلى آزار مى دادند. من هنوز ده سال نداشتم که عمامه گذاشته بودم و همین سبب مى شد که در جامعه خیلى وقتها از حق طبیعى خود محروم بمانم و یا آزار ببینم. بارها به خاطر همین عمامه رانندگان از سوار کردن من به اتوبوس خوددارى کردند و یا اگر سوار مى کردند به گونه بسیار تحقیرآمیز در آن آخر اتوبوس مرا جا مى دادند. آرزو داشتم یک بار هم که شده روى صندلیهاى جلوى اتوبوس بنشینم و مناظر طبیعى و جاده را در حالى که اتوبوس حرکت مى کند ببینم. البته این آرزو برآورده شد و در همان دوران نوجوانى یک بار روى صندلى جلوى اتوبوس نشستم و بیرون را تماشا کردم! روزگار خیلى سختى بود; بر روحانیون و متدیّنان سخت مى گذشت. در حوزه علمیه قم مرحوم حاج شیخ عبدالکریم از همه بیش تر در رنج و اندوه و تنگنا بود. به

نظر من همین فشار و تنگناها و بى حرمتیها بود که او را از پا درآورد و دق کرد. مرگ او هم غریبانه بود. وقتى که ایشان رحلت کرد و من و هم مباحثه ام آقا شیخ جعفر شمس اطلاع پیدا کردیم رفتیم کنار جناره آن مرحوم که دیدیم کسى کناره جنازه ایشان نیست. بسیار تعجب کردیم شخصیتى با آن عظمت از دنیا رفته کسى در پیرامون جنازه وى حضور ندارد. این به خاطر خفقان حاکم بر حوزه بود. علما و طلبه ها در بیرون شهر در باغها به سر مى بردند و نمى توانستند در حوزه حضور داشته باشند و از جنازه ایشان تجلیل به عمل بیاورند. حوزه: اگر خاطره اى از آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى به یاد دارید بیان بفرمایید.

* آن وقت من در سن و سالى نبودم که به درس ایشان بروم و یا با ایشان مأنوس باشم. ولى گه گاهى منزل ایشان مى رفتم و خدمتشان مى رسیدم. روزى با آقاى شیخ جعفر شمس خدمت ایشان بودیم طلبه اى آمد اظهار داشت: (آقا! این شهریه اى که شما مى دهید کفاف زندگى ام را نمى دهد. من عیالوارم و خیلى در تنگنا زندگى مى کنم.) آقاى حاج شیخ گفت: (خدا مى داند من هم به اندازه شما شهریه دارم. به همان اندازه اى که به شما شهریه مى دهم خودم هم برداشت مى کنم.) حالا شما در کجاى دنیا سراغ دارید شخصیتى به این بزرگى و با این همه نفوذ و علاقه مندى مردم به او و مرجع على الاطلاق مانند یک طلبه گمنام زندگى کند؟ دیگر بزرگان حوزه هم چنین بودندو مانند دیگر طلبه ها زندگى مى کردند. بعدها دوستم آقا شیخ جعفر به من گفت: (آقاى ممجّد! تا وقتى که زندگى آقاى حائرى آقاى شیخ مهدى

پایین شهرى و آقاى سید محمد تقى خوانسارى را از نزدیک ندیده بودم و سادگى زندگى آنان را به چشم خودم مشاهده نکرده بودم فکر مى کردم آخوندى هم یک راهى براى امرار معاش است. ولى از آن وقتى که زندگى این بزرگان را از نزدیک دیدم فهمیدم رسالت روحانیت خیلى بالاتر از مطامع دنیوى است.) راست مى گفت همه این آقایان از هر جهت نمونه و الگو بودند و سختیها را بر دیگر طلاب هموار مى کردند و از رنج و اندوه طلاب مى کاستند. عظمت و بزرگى این حوزه امروز بر اثر همان فداکاریها زندگیهاى ساده و اخلاص آن عزیزان است و گرنه با این همه سختگیرى و فشار رضاخان حوزه قم باید در همان زمان نابود مى شد. حوزه: فرمودید از سال 1305 تا 1319 در حوزه قم بوده اید و آن گاه به مشهد مقدس مشرف شده اید. در این برهه از محضر چه اساتیدى بهره برده اید؟

* پس از آن که قرآن و جامع المقدمات را در لنگرود در نزد مرحوم آقا شیخ على اکبر لنگرودى و مرحوم آیت اللّه والد خواندم به قم مشرف شدم و سیوطى را نزد مرحوم آیت اللّه آقا شیخ محمد حسین ساوجى و معالم و منطق و مقدارى از شرح لمعه و قوانین را در محضر آیت اللّه اراکى فرا گرفتم و با آقازاده بزرگ ایشان هم مباحثه مى کردم. حوزه: از رنجها و دشواریهاى دوران طلبگى خود بویژه از آن سالهاى آغازین تحصیل که هم کم سن وسال بوده اید و هم به دور از خانواده بگویید تا درسى باشد براى ما و طلبه هایى که در آغاز راه هستند و چه بسا دشواریها و  

گرفتاریهاى خود را بزرگ ببینند.

* طلاب آن زمان بسیار در سختى به سر مى بردند. علاوه بر تنگدستى و سخت گذرانى و تحقیر خفقان و زورگویى مأموران رضاخان عرصه را خیلى بر آنان تنگ کرده بود. من کم تر از ده سال داشتم که عمامه مى گذاشتم. این در روزگارى بود که مأموران رضاخان عمامه ها را بر مى داشتند و من خیلى علاقه داشتم که عمامه داشته باشم; از این روى آن قدر نماز جعفرطیار خواندم که خداوند عنایتى بفرماید و مأموران عمامه مرا بر ندارند. من با لطف خداوند و توجه خاندان پیامبر(ص) توانستم آن روزگار سخت را سپرى کنم. با همه مشکلاتى که داشتم آنچه بیش از همه مرا رنج مى داد و ابتداى تحصیل خوب نفهمیدن درسها بود. چندین درس مى رفتم و هر چه زحمت مى کشیدم و به خود فشار مى آوردم آن گونه که باید درسها را نمى فهمیدم تا این که روزى از شدت ناراحتى به حرم حضرت معصومه(س) مشرف شدم و بسیار گریستم به گونه اى که چشمهایم مى سوخت برگشتم به حجره مدرسه و دراز کشیدم که یک مرتبه به قلبم الهام شد که این طورى نباید درس بخوانى روزى دو درس یکى صبح و یکى بعد از ظهر کافى است. احساس کردم سوزش چشمم خوب شد. با نشاط بلند شدم و همین شیوه را به کار بستم. شش ماه درس خواندم کار به جایى رسید که پس از شش ماه تدریس هم مى کردم و از همان زمان به بعد همین شیوه را به کار بستم هم درس مى گفتم و هم درس خوب مى خواندم. در همه امتحاناتى که آن زمان در حوزه رایج بود و گاه خیلى هم سخت مى گرفتند شرکت مى جستم و با نمره خوب قبول مى شدم. حوزه: چه شد که به حوزه مشهد رفتید و اوضاع حوزه مشهد در زمان ورود شما چگونه بود؟

* به خاطر سختگیرى کارگزارانِ رضاخانى بر حوزه قم و آزار و اذیتها مرحوم والد پیشنهاد کرد اگر بخواهى مى توانى به حوزه مشهد بروى و در آن جا ادامه تحصیل دهى.

به یاد دارم پیش از عزیمت به مشهد در لنگرود خدمت مرحوم والد بودم و عده اى دیگر هم حضور داشتند به ایشان گفتم: آقا! ماهى چقدر برایم شهریه خواهید فرستاد! مرحوم والد از این سخن من خیلى عصبانى شد و گفت: من خیال کردم در این مدت چیزى یادگرفتى معلوم شد چیزى نفهمیدى! گفتم: آقا! من که چیز بدى نگفتم. گفت: چطور؟ تو دارى مى روى خدمت امام رضا(ع) امام واسطه فیض خداوند به مخلوقات است. آن وقت تو چشم به من دارى که براى تو چقدر شهریه خواهم فرستاد؟ من چه کاره ام. همه چیز آن جاست. ایشان درست مى فرمود. من اشتباه کردم و نفهمیدم. بارى روانه مشهد شدم و حدود شش سال در مشهد بودم و بسیار خوب بود. امّا وضع حوزه مشهد خیلى به هم ریخته بود. اصلاً نمى شد گفت حوزه اى وجود دارد. حوزه قم با همه فشارهاى رضاخان به خاطر سیاستهاى درست مرحوم حائرى شیرازه اش از هم نگسست. ولى شیرازه حوزه مشهد از هم گسسته بود. رضاخان روى حوزه مشهد به خاطر جریان مسجد گوهرشاد و مبارزات مرحوم حاج آقا حسین قمى حساس بود و کینه داشت و تلاش مى کرد آن را به گونه اى از بین ببرد. او در این حوزه به خاطر نبودن شخصیتى مدیر و مدبر و کاردان مانند مرحوم شیخ عبدالکریم در رأس کار خود را پیش برده بود و تا اندازه اى به هدفهاى شوم خویش رسیده بود. وقتى من وارد حوزه مشهد شدم بیش تر علما و بزرگان حوزه به اطراف مشهد پناه برده بودند و درس و بحثى در حوزه به چشم نمى خورد. در مدرسه (دو دَرْ) که من حجره گرفته بودم پیر مردى عده اى را دور خود جمع کرده بود و تجوید یاد مى داد! از این روى در حوزه مشهد من درس شروع کردم و تا لمعه تدریس مى کردم.

شما ببینید وضع چگونه بوده که من مدرّس آن حوزه بودم! از سال 1320 به بعد اوضاع کمى بهتر شد. علما یکى یکى از اطراف به مشهد مى آمدند و مورد استقبال پرشور مردم قرار مى گرفتند و کم کم حوزه رونق گرفت و بزرگانى چون: مرحوم کفایى فرزند آخوند خراسانى حاج شیخ مجتبى قزوینى حاج شیخ هاشم حاج شیخ على اکبر نوغانى و… به حوزه مشهد گرمى بخشیدند. مدرسه ها را یکى پس از د یگرى طلبه ها تصرف مى کردند. شور و نشاطى به وجود آمده بود و بزرگانى چون: آقا زاده حاج شیخ مجتبى و حاج شیخ هاشم در این شادابى و حیات مجدد حوزه نقش بسزایى داشتند. حوزه: در حوزه مشهد چند سال ماندید و در این مدت از محضر چه اساتیدى بهره مند شدید؟

* من حدود شش سال در حوزه مشهد ماندم و در این مدت کار اصلى من تدریس بود. عده اى از طلبه ها خدمت آقا شیخ مجتبى قزوینى رفته بودند که درس مکاسب براى آنان شروع کند. ایشان گفته بود: اگر آقاى ممجّد هم در درس شرکت کند من براى شما مکاسب مى گویم. اینان پیش من آمدند و گفتند: آقا چنین گفته است. به این آقایان عرض کردم: اگر آقا براى من (شوارق) بگوید در مکاسب ایشان شرکت مى کنم. آقا پذیرفت که براى من شوارق بگوید و من هم در مکاسب ایشان شرکت کردم. مرد بسیار ملایى بود. کم حرف مى زد متین و با تقوا بود. از محضر ایشان خیلى استفاده بردم. مرحوم حاج شیخ هاشم هم مکاسب مى گفت. در درس مکاسب ایشان هم شرکت مى کردم. مرحوم آقا شیخ على اکبر نوغانى کفایه مى گفت. در درس کفایه ایشان شرکت

مى کردم و این درس را با آقاى شیخ محمد واعظ زاده مباحثه مى کردم. در حوزه مشهد به درس و تدریس اشتغال داشتم تا این که احساس کردم ماندنم در مشهد چندان مفید نیست. براى مرحوم والد نامه نوشتم که اگر اجازه بفرمایید براى ادامه تحصیل به قم برگردم. ایشان اجازه داد و من هم راهى قم شدم. حوزه: حوزه قم در هنگام ورود دوباره شما چه تفاوتهایى با چند سال پیش که آن را ترک کرده بودید داشت. آیا دگرگونیهاى چشم گیرى در حوزه قم رخ داده بود؟

* عرض کردم که با رفتن رضاخان از ایران حوزه مشهد دوباره رونق گرفت. این تحول درحوزه قم چشم گیر تر بود. علما در تلاش بودند که به حوزه سروسامان دوباره بدهند و عقب ماندگیها را جبران کنند و طلبه هاى مستعد و درسخوان را شناسایى کنند. از این روى براى طلبه ها امتحان گذاشته بودند. البته در دوره پیش هم امتحان از طلبه ها گرفته مى شد منتهى با این تفاوت که آن امتحان از سوى رژیم پهلوى برگذار مى شد تا به طلبه ها مجوّز عمامه گذاشتن و پوشیدن لباس روحانیت بدهند ولى این امتحان از سوى حوزه براى ارزش دادن به طلبه ها و شناسایى طلبه هاى مستعد و دادن شهریه به آنان بود. من هم در این امتحان شرکت کردم و به لطف الهى موفق بیرون آمدم. یادم هست خدمت مرحوم حاج شیخ مرتضى حائرى امتحان دادم. ایشان خیلى تمجید و تجلیل کرد. روى ورقه ام نوشته بود: ایشان از عهده امتحان برآمده و مى تواند تدریس کند و آن زمان مقرر شد ماهى صدتومان شهریه به ما بدهند که پول خوبى بود. حوزه قم با آمدن آیت اللّه بروجردى روز به روز پر رونق تر مى شد و بردامنه تلاشهاى علمى خود مى افزود. ایشان با تلاش فراوان حوزه قم را دوباره احیا کرد. وى با دعوت از علماى بزرگِ بیرون از حوزه به حوزه قم به درسها و بحثها رونق داد و حوزه را گرما بخشید. این کارِ بسیار مهمى بود و نقش عظیمى در بالندگى و

شکوفایى حوزه داشت. او به کسانى که مى توانستند در حوزه منشأ اثر باشند اهمیت و ارزش مى داد. اگر اینان درخارج از حوزه به سر مى بردند از آنان مى خواست که به حوزه قم بیایند. از جمله بزرگانى که ایشان دعوت کرد که به قم بیاید و دربالا بردن سطح علمى فضلا و طلاب کمک کند مرحوم آیت اللّه آقا سید مرتضى مرتضوى لنگرودى بود. مرحوم مرتضوى از نظر فضل در حدّى بود که وقتى مى خواسته حوزه نجف را ترک و به ایران بیاید مرحوم آیت اللّه سید ابوالحسن اصفهانى راضى نمى شده ولى وى به خاطر گرفتاریهاى خانوادگى ناگزیر نجف را به قصد ایران ترک مى گوید و در تهران ساکن مى شود. وى به دعوت آیت اللّه بروجردى به قم تشریف آورد و درس و بحث را شروع کرد و از مدرسان خوب حوزه به شمار مى آمد. حوزه: حضرت عالى در این دوره از محضر چه اساتیدى بهره بردید؟

* اساتیدى که در قم از محضرشان بهره برده ام عبارتند از: 1. آقا شیخ شعبان چافى (چاف از قراى لنگرود است) در نزد وى کفایه جلد اول را خواندم. او مرد ملایى بود و مسلط بر درس ولى از نظر مادى خیلى فقیر و تهى دست بود. به طور معمول از پول نماز و روزه استیجارى امرار معاش مى کرد. در سنین جوانى هم به رحمت خدا رفت. 2. آیت اللّه آقا شیخ عبدالحسین فقیهى رشتى: ایشان اهل (دیوشل) از قراى لنگرود بود. پدرش از مراجع تقلید بود به نام آقا شیخ شعبان رشتى. عده اى از مردم خطه گیلان از ایشان تقلید مى کردند. کفایه جلد دوم را نزد ایشان خواندم. وى در یکى از حجره هاى صحن حرم مطهر تدریس مى کرد. پس از به پایان رساندن کفایه درس خارج شروع کرد که در درس

خارج ایشان هم شرکت مى کردم. از لحاظ بنیه علمى خیلى قوى بود. 3. آیت اللّه آقا سید مرتضى مرتضوى لنگرودى: با این بزرگوار از طرف همسرشان فامیل هستیم. ایشان در مسجد عشقعلى درس خارج فقه و اصول داشت که شرکت مى کردم. 4. آیت اللّه بروجردى: ایشان فقیه بسیار توانایى بود و در تربیت شاگرد بسیار موفق بود. توفیق یافتم تا آخر عمر شریف آن بزرگوار از محضرشان استفاده کنم. 5. حضرت امام خمینى: من از ارادتمندان حضرت امام بودم. رفتار منش و دانش ایشان براى من خیلى جاذبه داشت. در درس خارج فقه ایشان شرکت مى کردم. وى علاوه بر این درس منظومه اى هم براى ما مى گفت. پس از تبعید حضرت امام به ترکیه و رحلت آقاى لنگرودى مدت کمى در درس حضرت آیت اللّه گلپایگانى شرکت کردم و پس از آن به لنگرود رفتم و در آن جا ساکن شدم. حوزه: آیا آشنایى حضرت عالى با حضرت امام خمینى در همین حدّ استاد و شاگردى بود یا آشنایى بیش ترى داشتید.

* ابتداى آشنایى من با حضرت امام از طریق حاج آقا مصطفى بود. من براى حاج آقا مصطفى (شمسیه) مى گفتم. روزى که این آیه شریفه مطرح بود: (سیقولون ثلاثة رابعهم کلبهم و یقولون خمسة سادسهم کلبهم رجماً بالغیب و یقولون سبعة و ثامنهم کلبهم قل ربى اعلم بعدتهم…). بعضى خواهند گفت: عده اصحاب کهف سه نفر بود چهارمین سگ آنان و برخى دیگر از روى خیال بافى و غیب گویى مى گویند: عدّه آنان پنج نفر بود ششمین سگ آنان و برخى گویند: عدّه آنان هفت نفر بود و هشتمین سگ آنان. اى رسول ما! تو با مردمى که از

روى خیال بافى این اختلاف بى نتیجه را بر پا مى کنند بگو: خداى من به عده آنان آگاه تر است. من گفتم: اصحاب کهف هفت نفر بودند و هشتمین سگ آنان بود. تا همین جمله را گفتم حضرت امام از دَرْ وارد شد. گفت از کجا مى گویى که اصحاب کهف هفت نفر بودند؟ گفتم: به خاطر حرف (واو) چون خداوند در آن دو احتمال قبل (واو) نفرموده ولى در احتمال سوم (واو) فرموده و این نشان مى دهد سخن قبلى تمام است و جمله بعدى جداى از آن است. امام از این سخن و برداشت من خوشش آمد و از آن به بعد اصرار داشت که آقا مصطفى منطق را نزد من بخواند. حوزه: اگر از حضرت امام خمینى خاطره اى دارید بفرمایید.

* بله خاطراتى از ایشان دارم. آنچه اکنون به یاددارم ماه رمضانى بود و من به خاطر مریضى یکى از فرزندانم نتوانستم به تبلیغ بروم. روزى به منزل حضرت امام رفتم امام فرمود: آقاى ممجّد چرا به تبلیغ نرفته اى؟ عرض کردم: فرزندم مریض بود نتوانستم. ایشان استکان آبى را تبرک کرد و به من داد و فرمود: این آب را به مریض بده ان شاء اللّه خوب مى شود. آب را بردم به فرزند مریض دادم شفا پیدا کرد و این قضیّه بر ارادت من به ایشان افزود. امام شخصیت بسیار بزرگى بود. ویژگیهایى داشت و از خصالى برخوردار بود که در کم تر کسى وجود داشت.

بسیار متواضع بود در برابر طلبه ها خیلى تواضع مى کرد چه در جلسات خصوصى و چه در جلسات عمومى وقتى طلبه اى هر چند ساده و معمولى وارد مى شد و جناب ایشان متوجه مى گردید به تمام قد بلند مى شد و احترام مى کرد. از دیگر خصوصیات ایشان پرهیز از اسراف بود شاهد بودم روزى پس از درس پاسخ به اشکال طلبه اى را مى داد که متوجه شد آن طرف مسجد لامپى بى جهت روشن است بدون این که از اطرافیان بخواهد فوراً بلند شد لامپ را خاموش کرد و آن گاه جواب اشکال طلبه را داد. اتفاقاً در زمان جنگ برخى اشکال مى کردند و بر ادامه جنگ خرده مى گرفتند من همین خاطره را براى ایشان نقل مى کردم و مى گفتم: این چیزى است که من به چشم خودم دیدم. شخصى که این قدر در امور شرعى مقید باشد چگونه در برابر این مسائل که به نظر شما اشکال مى آید بى توجه باشد؟ حتماً مصلحت اسلام و نظام را این مى بیند. همین علاقه و ارادت ما به امام و آقا مصطفى سبب شد تا پس از خبر شهادت ایشان که در سراسر ایران مجالس عزا بر پا مى شد و ما هم به نوبه خود با جدّیت در این جهت کوشا باشیم. تصمیم گرفتیم براى آن مرحوم مجلس ترحیم برگزارکنیم. اطلاعیه اى تهیه کردیم و با تیتر درشت نوشتیم: (حضرت آیت اللّه آقا مصطفى خمینى فرزند برومند مرجع عالیقدر جهان تشیّع حضرت آیت اللّه العظمى آقا سید روح اللّه خمینى) ساواکیها متوجه شده بودند. به چاپخانه رفته بودند تا جلوى چاپ آن را بگیرند. مدیر چاپخانه آنان را خام کرده بود و گفته بود: اعلامیه چاپ شده و دارد منتشر مى شود! با همه مزاحمتهاى ساواک اعلامیه چاپ و منتشر شد و براى اولین بار درلنگرود مجلس با عظمتى براى فرزند امام برگزار شد.

حوزه: چرا حضرت عالى به لنگرود برگشتید و در این مورد چه فعالیتهاى علمى فرهنگى و تبلیغى داشته اید. * لنگرود در اوائل حکومت رضاخان سه مدرسه علمیه داشت: یکى درکنار

مسجد جامع یکى در کنار بقعه آقا سید حسین و سومى در کنار مسجد گلشن. در دوران حکومت رضاخان هر سه مدرسه را خراب کردند و به خانه روستا تبدیل کردند و همه موقوفات مدرسه ها هم از بین رفت. لنگرود با این که شهر کوچکى بود امّا هفتاد هشتاد عالم برجسته داشت که بیش تر آنان مجتهد مسلم بودند مانند: مرحوم پدرم آقا شیخ على اکبرلنگرودى شریفالعلماء لنگرودى میرزا عبدالباقى لنگرودى . رضاخان بیش تر این علماى بزرگ را به روستاها و اطراف تبعید کرد و بعضى هم به شهرهاى بزرگ رفتند و بیش تر به لاهیجى و رشتى ملقب شدند و به این لقب شهرت یافتند و چون رشت و لاهیجان از شهرهاى بزرگ گیلان هستند. حتى بسیارى از علماى اشکور و رودسر و حتى تنکابن فامیلى آنان پسوند لاهیجى و رشتى داشت. در هر صورت با رفتن رضاخان و رونق گرفتن دوباره حوزه هاى بزرگ حوزه هاى شهرستانها نیز فعال شدند و بزرگان به فکر احیاى دوباره حوزه شهرستانها افتادند از جمله در لنگرود با توجه به این سابقه خوب تاریخى مرحوم آیت اللّه آقا شیخ یحیى ذکیّ تصمیم گرفت مدرسه اى بسازد. با کمک دیگر آقایان شهر مدرسه اى بنا کردند که بنده تابستانها وقتى به لنگرود مى رفتم در همین مدرسه براى طلاب درسى را شروع مى کردم. ییک سال دیدم طلبه ها خوب درس نمى خوانندو روش درستى در فراگیرى ندارند تصمیم گرفتم چهار ماهى بمانم و اینان را وادارم که با روش درستى درس بخوانند. همین کار را کردم. شاگردان مدرسه را تا کتاب صمدیه رساندم. خواستم به قم برگردم. رفتم با متولى مدرسه خداحافظى کنم یکى از متدیّنان در آن جا حضور داشت و ناراحت شد از این که من دارم مدرسه را با این وضع ترک مى کنم و آن را به حال خود رها مى سازم رو به من کرد و گفت: (آقاى ممجّد! من با هزینه خودم براى شما ماشین کرایه مى کنم و شما

را به قم مى فرستم ولى شما جواب امام زمان(عج) را چه خواهى داد؟) چنان این سخن از سر سوز و اخلاص بود که مرا به شدت منقلب کرد و هنوز هم هر وقت یادم مى آید گریه ام مى گیرد. از این روى قول دادم یک سال دیگر هم بمانم تا وضع مدرسه سروسامان بیابد. آن یک سال شد بیست وپنج سال! الآن بیست وپنج سال است که آن سخن مرا ماندگار کرده است. فعالیت عمده من در این مدت سروسامان دادن مدرسه بود. از شرح امثله تا مکاسب درس مى گفتم. گاه مى شد در روز هفده درس مى گفتم. در این اواخر بر آن بودم که کفایه تدریس کنم که سکته کردم و توفیق نیافتم. اوایل انقلاب اسلامى ساختمان مدرسه را با کمکهاى متولیان مدرسه حضرات آیات :فقیهى رشتى وسید محمد حسین لنگرودى بازسازى کردیم. از نظر امکانات تا حدودى وضع مدرسه روبه راه شد و بر تعداد طلبه ها نیز افزوده شد. به طور طبیعى سرپرستى مدرسه و تدریس تمام وقت مرا مى گرفت ولى با این حال یک جلسه تفسیر هم داشتم که این درسه سطح انجام مى گرفت: هفته اى یک روز براى عموم مردم بود یک روز براى فرهنگیان و تحصیل کرده ها و روزهاى پنج شنبه براى طلاب که در کنار تفسیر به مسائل ادبى و نکات فقهى و اصولى هم مى پرداختم. حوزه: با توجه به سابقه طولانى حضرت عالى در امر تدریس و اداره مدرسه وضعیت کنونى حوزه هاى شهرستانها را چگونه مى بینید؟

* تا آن جا که من اطلاع دارم حوزه هاى شهرستانها بخصوص پس از انقلاب اسلامى از نظر ساختمانى و امکانات خوب شده است ولى متأسفانه متأسفانه از نظر جذب اساتید مجرب و کارآزموده توفیق چندانى نداشته است. همین اکنون

بسیارى از حوزه هاى شهرستانها از داشتن استاد خوب محروم هستند; از این روى هرگاه مى شنوم کسى از شخصیتهاى بزرگ مى خواهد در شهرستانى مدرسه اى بنا کند عرض مى کنم: آیا خود حاضرید مسؤولیت و سرپرستى آن را به عهده بگیرید و یا افراد با تجربه اى را بیاورید؟ اگر مى توانید سرپرستى مدرسه را به عهده بگیرید و یا فرد با تجربه اى را براى سرپرستى و اداره مدرسه بیاورید خیلى خوب و گرنه شاید ساختن مدرسه اسراف باشد. اگر حمل بر خودستایى نشود ما در مدرسه خودمان شاید از نظر امکانات و شهریه خیلى قوى نبودیم ولى نسبت به وضع درسى طلبه ها خیلى توجه داشتیم و مى توان گفت: از مدارس نمونه گیلان است. ییادم مى آید مرحوم آقاى ضیائى که درشوراى مدیریت مسؤولیت داشت. وقتى به من گفت: طلبه هاى مدرسه شما نوعاً در امتحانات موفق هستند سرش چیست؟ گفتم: ما اولاً نمى گذاریم وقت طلبه ها بیهوده بگذرد. ثانیاً اگر طلبه اى را ببینیم خوب درس نمى خواند علت آن را پى گیرى مى کنیم تا مانع را بر طرف سازیم و اگر قابل اصلاح نباشد عذرش را مى خواهیم و در این جهت مصلحت اندیشى نمى کنم و سفارش هم نمى پذیرم معیار خوب درس خواندن است. به نظر من اگر بخواهیم حوزه هاى شهرستانها را از این جهت رونق بخشیم و این ضعف را بر طرف کنیم باید همان سنت حسنه گذشتگان را احیا کنیم. درگذشته علما و فضلا پس از مدتى تحصیل به شهر و دیار خود بر مى گشتند و منشأ آثار و برکات مى شدند; لذا در بسیارى از شهرستانها و حتى قریه ها و روستاهاى ما علماى بزرگى بودند و در بالا بردن سطح دانش مردم و آشنا کردن آنان با معارف اسلامى و احکام دین مبین اسلام تلاش مى کردند. اگر این سنت نیک احیا شود بسیارى از مشکلات فرهنگى اجتماعى و از جمله کمبود استاد در مدارس شهرستانها حلّ مى شود.

در حال حاضر حوزه هاى شهرستانها از نداشتن استاد خوب و در نتیجه هدر رفتن عمر بسیارى از جوانان که به عشق تحصیل علوم دینى آمده اند در تنگناى شدیدقرار دارند که باید فکرى کرد. حوزه: اگر خاطره اى از دوران بیست و پنج ساله سرپرستى حوزه علمیه لنگرودو تدریس دارید بفرمایید.

* از این دوران خاطره بسیار دارم امّا آنچه که شایدبراى خوانندگان مجلّه مفید باشد این است که: روزى در همین مدرسه لنگرود سه نفر پیش من آمدند و گفتند: ما آمده ایم براى تحصیل. من به خاطر کثرت مشغله و تا حدودى کمبود ظرفیت و امکانات از پذیرش آنان سرباز زدم و آنان را نپذیرفتم. آنان هرچه اصرار کردند اعتنایى نکردم به گونه اى که با ناراحتى مدرسه را ترک گفتند. شب در عالم رؤیا دیدم در یک باغ پُر از گل ایستاده ام و مشغول آبیارى گلها هستم. ناگهان متوجه شدم در میان این همه گُل سه گُل پژمرده شده اند. شگفت زده شدم که چطور اینها را من ندیده ام و آنها را آبیارى نکرده ام که چنین پژمرده شده اند؟ در همان عالم رؤیا کسى به من گفت: چرا این سه گل را آب ندادى. گفتم: متوجه نشدم. گفت: نه شما عمداً به اینها آب نداده اى تا پژمرده شوند. من سوگند خوردم که اصلاً اینها را ندیده ام. در حال گفت وگو از خواب بیدار شدم. به فکرم آمد این خواب بى ارتباط با نپذیرفتن آن سه جوان نیست. صبح به سراغ آنان رفتم. با خواهش و اصرار موفق شدم دو نفر از آنان را به مدرسه بیاورم ولى یک نفر آنان را هر چه اصرار کردم نیامد. خلاصه متوجه شدم که طلبه گلى از گلستان مهدى(عج) است خیلى باید به وقت و موقعیت آنان ارزش داد.

حوزه: مرحوم والد حضرت عالى از علما و بزرگان لنگرود بوده لطفاً درباره جایگاه علمى ایشان و این که چرا در لنگرود ساکن شدند توضیح بفرمایید.

* مرحوم والد از علماى برجسته بود و حدود چهارده اجازه اجتهاد و روایت داشت. گاهى با خودم مى گفتم: حیف از ایشان که در شهرستان کوچکى مانند لنگرود بماند. این نه از این جهت که پدرم بود بلکه از این جهت که در حقیقت جاى ایشان درحوزه بود با آن سابقه علمى مرحوم شریف العلما مدعى بود که در گیلان در علم هندسه و ریاضى کسى بمانند شیخ عبداللّه (مرحوم والد) وجود ندارد. مرحوم والد در علم ریاضى یدطولایى داشت با این که سه ماه بیش تر درس ریاضى نخوانده بود. ایشان براى ماندن در گیلان از سامرا نیامده بود بلکه براى صله ارحام و دیدار آشنایان و اقوام آمده بود و از این روى کتابها و مقدارى از اثانیه را در سامرا گذاشته بود. به لنگرود که مى آید وى را بزرگان شهر نگه مى دارند به این ترتیب: مرحوم آکندى مسجدى ساخته بود و با مرحوم آقا شیخ على اکبر لنگرودى مشورت مى کند که چه کسى براى این مسجد شایستگى دارد؟ ایشان مى گوید: اگر بتوانى آقا شیخ عبداللّه را نگهدارى خیلى خوب است. با اصرار مرحوم حاج شیخ على اکبر که از نظر علمى و اخلاقى خیلى بالا و والا بود پدرم راضى مى شود که در لنگرود بماند. ایشان بعدها به خاطر مخالفت با رضاخان مدتى به قریه اى به نام: دریاسر و بعد هم به رشت تبعید شد. حوزه: از این که با حال مریضى و کسالت ما را پذیرفتید بسیار متشکریم.

* من براى شما آرزوى توفیق مى کنم. خدا شما را موفق بدارد.