مصاحبه با استاد محقق و فیلسوف عالیقدر سید جلال الدین آشتیانى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


سید جلال الدین آشتیانى در سال 1304هـ.ش. در آشتیان از توابع اراک سلطان آباد دیده به جهان گشود.

 

وى دوره ابتدایى را در دبستان خاقانى همان شهر به پایان رسانید. در مکتب خانه هاى قدیمى آشتیان گلستان سعدى نصاب الصبیان تاریخ معجم کلیله و دمنه جامع القدمات مختصرى از دُرّه نادرى بخشى از سیوطى (تا باب مبتدا و خبر) را فرا گرفت.

 

به راهنمایى و تشویق و مساعدت روحانى جلیل القدر آیت اللّه آقاى میرزا ابوالقاسم دانش آشتیانى براى فراگرفتن علوم دینى و معارف اسلامى در سال 1323هـ.ش. به شهرستان قم آمد و در حوزه علمیه به فراگیرى کتابهاى صرف و نحو معانى بیان منطق از قبیل: شرح جامى سیوطى مغنى مطول شرح شمسیه و کتابهاى فقهى و اصولى: شرح لمعه قوانین فصول رسائل مکاسب کفایه و فراگیرى شرح مطالع در منطق و شوارق در کلام و شرح منظومه در حکمت و فلسفه پرداخت و آن گاه به حوزه درس خارج فقه و اصول استاد علامه و فقیه متبحر و مجتهد بارع و زعیم عالیقدر تشیّع آقاى حاج آقا حسین طباطبایى بروجردى که یکى از جامع ترین علماى امامیه در روزگار اخیر بود حاضر شد.

 

مدت هشت سال نیز به حوزه تدریس فلسفه و تفسیر قرآن کریم و اصول فقه استاد دانشمند و محقق جامع مشعل فروزان علوم عقلى در حوزه علمیه قم علامه سید محمد حسین طباطبایى حاضر شد.

 

الهیات کتاب شفاى شیخ الرئیس و الهیات بالمعنى الاخص اسفار و امور عامه این کتاب را و نزدیک به یک دوره اصول فقه و قسمتى از تفسیر قرآن مجید را خدمت آن جناب قراءت کرد.

 

از براى کامل کردن فلسفه و حکمت الهى به شهرستان قزوین هجرت کرد و سفر نفس اسفار ملاصدراى شیرازى و بخشى از امور عامه کتاب اسفار را از محضر پرفیض حکیم عالیقدر و فیلسوف محقق مدرس نامدار علوم عقلى آقاى حاج میرزا سید ابوالحسن قزوینى استفاده بُرد و بسیارى از مشکلات حکمت متعالیه را در خدمت این استاد بارع عظیم الشأن حل کرد.

 

آن گاه براى بهره برى از محضر اساتید بزرگ حوزه نجف به نجف هجرت کرد و به مدت دو سال به حوزه هاى درس مراجع بزرگ و زعماى حوزه علمیه نجف حاضر شد. در آن حوزه بیش تر از محضر استاد علامه و فقیه بزرگوار و مجتهد جامع آقا میرزا سید حسن بجنوردى بهره برد.

 

و در همین حوزه مدتى به درس فقیه عصر آقاى سید محسن حکیم و فقیه صاحب نظر آقا شیخ حسین حلّى متورع و مجتهد بارع آقا میرزا عبدالهادى شیرازى حاضر شد. به خاطر بیمارى شدید نتوانست در حوزه نجف بماند و به ایران بازگشت و در تهران مدتى به حوزه تدریس حکیم و عارف عالیقدر فقیه محقق آقا میرزا احمد آشتیانى و مدتى به گونه متفرقه و درس فیلسوف بزرگوار وعارف متأله آقا میرزا مهدى آشتیانى حاضر شد.

 

وى در قم درس خارج اصول فقه استاد فقیه محقق و روحانى مجاهد آقا سید محمد تقى خوانسارى شرکت جست و مدتى هم از درس سید محمد حجت کوه کمرى و یک سال نیم هم از درس آقا میرزا رضى تبریزى بهره برد.

 

شرح منظومه حکمت و قسمتى از مکاسب شیخ انصارى و قسمتى از شوارق الالهام را خدمت حکیم ربانى و فقیه عالیقدر حاج شیخ مهدى امیرکلاهى قراءت کرد. استاد سید جلال الدین آشتیانى در سال 1338هـ.ش به معلمى دانشگاه مشهد در رشته فلسفه و تصوف اسلامى و در سال1340 به دانشیارى همین رشته برگزیده شد و تاکنون افزون بر تربیت شاگردان بزرگ در دو کانون معرفت: حوزه و دانشگاه دهها جلد کتاب ارزش مند کار او مفید تألیف کرده یا آثار بزرگان فلسفه و عرفان را با تحقیقها و تعلیقهاى دقیق و عالمانه به زیور طبع آراسته است.

 

استاد سید جلال آشتیانى که اکنون گفت وگوى با ایشان را درباره دوست صمیمى و با وفاى خود شهید حاج آقا مصطفى خمینى فرا روى دارید از مصاحبه با رادیو تلویزیون مجلّه هاى علمى و… پرهیز دارند همین که به حضرت ایشان یادآور شدیم که از شما مى خواهیم که درباره شخصیت علمى عرفانى فلسفى و اخلاقى شهید آقا مصطفى خمینى نکته ها و خاطره هایى بفرمایید استقبال فرمودند و ما را به گرمى پذیرفتند.

 

البته حضرت استاد در پیشگفتار کتاب (مشارق الدّرارى) شرح تائید ابن فارش) تألیف سعید الدین سعید فَرَغانى پس از هدیه این اثر نفیس بى نظیر وعده داده اند که درباره آن عزیز از دست رفته چیزى بنویسند که امیدواریم موفق شوند و همگان را از آن بهره مند سازند.

اکنون پیش از تقدیم اصل گفت و گوى آنچه حضرت استاد در پیشگفتار کتاب (مشارق الدّرارى) درباره شهید آقا مصطفى خمینى پس از شهادت آن عزیز به قلم آورده در این جا مى آوریم تا مقدار علاقه ایشان به شهید عزیز آقا مصطفى خمینى و جایگاه علمى آن عزیز نمایانده شود:

 

(این اثر نفیس بى نظیر را که مشتمل است بر عالى ترین مباحث توحید و ولایت تقدیم مى دارم به روح پاک عزیزترین دوست از دست رفته استاد مسلم در علوم و معارف اسلامى مظهر عواطف ربانى انسان العین کمال قدوه ارباب تحقیق حجةالاسلام آیت اللّه فى الانام حاج آقامصطفى خمینى قدس اللّه لطیفه واجذل تشریفه.

 

در پاورقى همین صفحه درباره آن شهید عزیز مى افزاید:

 

(الذى کان سرابیه القدیس صفوة عصره وفرید دهره سید الاساطین و رئیس الملة والدین جعلنى اللّه عن کل مکروه فداه.

 

امیدوارم بعد از غلبه براحساسات خود بتوانم درباره آن عزیز از دست رفته چیزى بنویسم و در نظر دارم در جلد ششم منتخاب فلسفى در مقدمه بر (مصباح الهدایه) و (سرح دعاى سحر) مبادرت به نگارش احوال آن فقید سعید نضر اللّه وجهه بنمایم.

 

عزیزى از دست دادیم که نظیر نداشت در مقابل قضاء حق جز صبر چاره اى نداریم.

به صبر چاره هجرش کنم چه حرف است این

که پرنیان نکشند شعله را نگهدارى

 

حوزه: با تشکر و سپاس بسیار از حضرت عالى که ما را به محضر خود پذیرفتید.

ان گونه که مى دانید مجلّه حوزه یادنامه اى براى شهید عزیز آقا مصطفى خمینى فقیه اصولى مفسر فیلسوف و عارف نامى معاسر سامان داده که به مناسبت بیستمین سال شهادت آن عزیز نشر خواهد داد و دریغ مان آمد که نام حضرت عالى و خاطرات و نکته هاى شیرین و آموزنده که از شخصیت علمى عرفانى و اخلاقى ایشان دارید زینت بخش این یادنامه نباشد; از این روى مصدع اوقات شریف حضرت عالى شدیم. اکنون از آغاز آشنایى خود با شهید آقا مصطفى خمینى بگویید.

 

* این جانب در سال 1327 با ایشان آشنا شدم. آشنایى ما هم از این جا شروع شد که یک روز سرد زمستان شب هنگام شغالى از شدت سرما از داخل رودخانه به مدرسه فیضیه پناه آورده بود و در زیر درختى از شدت سرما از حال رفته بود.

 

طلاب مدرسه از جمله شهید آقا مصطفى دور شغال را گرفته بودند. آقا مصطفى جلو مى رفت که به شغال دست بزند به ایشان گفتم: مبادا به این حیوان دست بزنید ممکن است هار باشد و کار به دستت بدهد.

 

پس از این که هوا قدرى گرم تر شد حیوان جان گرفت و پا به فرار گذاشت.

 

آقامصطفى آن را تعقیب کرد و ما به دنبال ایشان به راه افتادیم.

 

حیوان وارد مدرسه باقریه شد و از آن جا راه فرار نداشت. آقا مصطفى جلو رفت خواست پا بگذارد روى گردن حیوان! که پرید و گاز محکمى از پاى ایشان گرفت. با زحمت توانستیم آن حیوان را از پاى ایشان جدا کنیم. امّا وقتى جدا کردیم دیدیم به شدت پاى وى صدمه دیده و از جاى گازگرفتگى شغال خون جارى است.

 

آقا مصطفى رو به من کرد و گفت: آقاى آشتیانى به دادم برس.

من هم فورى درشکه اى گرفتم و ایشان را به بیمارستان رساندم.

 

آقاى دکتر مدرسى که رئیس بیمارستان بود و پزشک حضرات علماء پاى ایشان را معالجه کرد و آمپول کزاز ى هم به وى زد.

 

این ماجرا آغاز آشنایى من با شخصیت کم مانند شهید آقا مصطفى خمینى بود و این دوستى ادامه پیدا کرد و صمیمى تر و عمیق تر و گرم تر شد. ایشان به حجره من مى آمد من به منزل ایشان مى رفتم.

 

براى این که بیش تر بتوانیم با هم باشیم و گفت گوى علمى داشته باشیم به خاطر این که حجره مدرسه شلوغ بود مرا به منزل دعوت مى کرد و گاه روزهاى پنج شنبه و جمعه به منزل ایشان مى رفتم و شام و نهار با هم بودیم و شبها گاه تا نماز صبح بیدار بودیم که پس از نماز من به حجره مى آمدم و ایشان در منزل مى ماند.

 

پیوندها به همین شکل ادامه داشت تا این که در سال 1338 من امتحان دانشیارى دادم و پذیرفته شدم و به مشهد آمدم.

 

در مشهد هم این دیدارهاى دوستانه و علمى انجام مى شد. ایشان هرگاه براى زیارت به مشهد مقدس مشرف مى شد به منزل ما مى آمد گاه با دوستانش بود و گاه تنها.

 

در مشهد منزلى اجاره کرده بودیم که نسبتاً وسیع بود و گل وگیاه داشت و خوش منظر بود. ایشان هم از این منزل خوشش مى آمد. کنار حوض تختى گذاشته بودم روى آن تخت با هم مى نشستیم و صحبت مى کردیم و گاه تا پاسى از شب صحبت ما به درازا مى کشید از اوضاع و احوال و این که چه خواهد شد و مسائل علمى سخن مى گفتیم.

 

در آخرین سفرى که به مشهد مشرف شده بود با هم به بازار رفتیم و تسبیحى را پسندید برایش خریدیم و از قضا برگشت ایشان از مشهد به تأخیر افتاد و چند روز دیگرى در مشهد ماندگار شد و متأسفانه هنگام رفتن تسبیحى را که خریده بود جا گذاشت.

 

پس از شهادت آن عزیز این تسبیح را به آقازاده وى سید حسین آقا خمینى دادم که متأسفانه بعد خود ایشان به من گفت که تسبیح را در مسافرتى به لبنان به یکى از لبنانیها داده است.

 

به وى گفتم: این چه کارى بود که کردى؟ تسبیح یادگار پدر شما بود باید نگه مى داشتى.

 

گفت: کارى بود که شده و اکنون نمى توان کارى کرد.

 

در همین آخرین دیدار شهید آقا مصطفى به من گفت:

 

(آقاى آشتیانى! معلوم نیست ما دوباره بتوانیم یکدیگر را ببینیم. من مى روم به دنبال سرنوشت!

 

شما که در مشهد مقیم هستید ما را هم به یاد داشته باشید.)

 

پس از تبعید امام به ترکیه ایشان قرار نداشت گاه تهران و گام قم.

 

دستگاه طاغوت از ایشان حساب مى برد سرانجام ایشان را هم به ترکیه تبعید کرد. با هم هواپیماى بارى ارتشى که امام را به ترکیه برده بودند ایشان را هم بردند.

 

درنامه اى که براى من از ترکیه فرستاده بود نوشته بود:

 

(وقتى به ترکیه رسیدم آقا از من پرسید: خودت آمدى یا تو را آورده اند؟ فهمیدم که مى خواهد بفهمد اگر خودم آمده ام فورى مرا برگرداند.

 

با این که جایى که آقا در ترکیه زندگى مى کند. باغ بسیار بزرگ و با صفایى است ولى وقتى این جا آمدم دیدم به آقا نمى رسند و ایشان در شرایط سختى زندگى مى کند. حتى پرده پنجره هاى اتاقى که آقا در آن به سر مى برد کشیده و پنجره بسته بود که من آمدم پرده ها را کشیدم و پنجره ها را باز کردم و مقدارى به زندگى ایشان سرو سامان دادم.)

پس از مدتى که امام در ترکیه به حال تبعیدى مانده شاه و اطرافیان فکر مى کنند بهتر است ایشان را به نجف تبعید کنند زیرا اگر ایشان به نجف برود در برابرعلماى بزرگ نجف خجالت زده خواهد شد چون آنان از وى بزرگ ترند به طور طبیعى ایشان مورد توجه واقع نخواهد شد تحقیر خواهد شد!

 

با این تصور و پندار غلط امام را با حاج آقا مصطفى به نجف تبعید کردند که خوشبختانه على رغم خواست و آروزى آنان از امام استقبال گرمى از سوى علماى نجف شد و پس ازورود ایشان به نجف علما به دیدن وى آمدند.

 

من از دوستى که آن زمان در نجف بود شنیدم:

 

(حتى آقاى حکیم که مرجع شاخص در حوزه نجف بود و با این که پیرمرد بود براى دیدن ایشان مى آید.

 

این در حالى بود که کسانى با آمدن ایشان به استقبال حاج آقا روح اللّه خمینى موافق نبودند و تلاش مى ورزیدند که این دیدار انجام نشود. حتى به ایشان مى گویند: معلوم نیست حاج آقا روح اللّه بیاید و اکنون کجا باشد.

 

آقاى حکیم همان جلو در خانه آى که براى امام اجاره کرده بودند مى نشیند و مى گوید: من همین جا مى نشینم تا حاج آقا روح اللّه خمینى بیاید.)

 

حاج آقا مصطفى پس از ورود به نجف درس و بحث و تحقیق و تحقیق و تألیف را جدّى مى گیرد.

 

منظومه کفایه و مکاسب تدریس مى کند و به نگارش اهمیت ویژه مى دهد که نتیجه آن 35 یا 36 اثر گرانبهاى علمى است در زمینه هاى گوناگون که ایشان به جاى مانده است. در اصول اثر بسیار خوبى دارد در عرفان اثر دارد و بر اسفار تعلیقاتى نگاشته که البته من هنوز اثر را ندیده ام.

 

نوشته هاى وى بیش تر مبسوط است و عالى که اگر همه آثار وى با تحقیق چاپ شود خیلى مورد توجه قرار خواهد گرفت.

 

حوزه: شما که از نزدیک با شهید آقامصطفى آشنا بودید و دوست صمیمى ایشان چه درسهایى در قم شرکت مى جست و چگونه درس مى خواند.

 

* ایشان علاقه داشت که ادبیات را خوب فرا بگیرد. به یک ادبیات ساده و سطحى قانع نبود; از این روى مغنى و مطول را از آغاز تا انجام خواند.

 

ایشان کتابهاى ادبى را پیش استاد مى خواند و یا خود مطالعه مى کرد. با مطالعه مطالب را خوب مى فهمید; زیرا از ویژگیهاى وى استعداد قوى بود. از باب مثال ایشان دو سه سالى بیش تر فلسفه نخواند آن هم تنها منظومه را که در خدمت حاج آقا مهدى حائرى فرزند آیت اللّه شیخ عبدالکریم حائرى مؤسس حوزه خواند و دیگر من ندیدم فلسفه بخواند.

 

ایشان بامطالعه دقیق کتابهاى فلسفى به این پایه از دانش فلسفه رسیده بود. البته درمطالعاتى که داشت هرگاه به مشکلى بر مى خورد از مرحوم والدش مى پرسید.

 

در فقه و اصول هم خیلى زود رشد کرد و پا به درسهاى بالاى حوزوى گذاشت. در فقه و اصول درس امام و درس مرحوم داماد شرکت مى جست.

 

از مباحث عرفانى کتاب تفسیر ایشان روشن مى شود که وى عرفان را خیلى خوب فهمیده است. شنیده ام تعلیقه اى بر اسفار دارد که هنوز من آن را ندیده ام که اکنون درباره آن نظر بدهم ولى همین قدر بدانید کهتعلیقه نوشتن بر اسفار کار آسانى نیست. در دیگر آثار ایشان بر مى آید که این اثر هم باید فوق العاده باشد.

 

حوزه: در فقه و اصول بیش تر از محضر چه اساتیدى بهره برده که در این پایه از دانش فقه و اصول قرار گرفته است.

 

* در فقه و اصول بیش تر از محضر مرحوم امام بهره گرفت. در قم در درس آقا

 

 

محمد داماد هم شرکت مى جست. آقا سید محمد داماد از اساتید بزرگ حوزه بود. خیلى پیش ایشان درس مى خواندند. اساساً شاگردان مرحوم داماد معروف بودند ولى آن مرحوم تقریر خوبى نداشت.

 

در درس آیت اللّه بروجردى هم شرکت مى کرد. آیت اللّه بروجردى مدت پانزده سال زعیم روحانیت و پیشواى شیعیان جهان بود. وى از بزرگان علماى امامیه و نمونه اى از قدماى امامیه به شمار مى رود.در علوم نقلیاز اعاظم تلامیذ آخوند ملا کاظم خراسانى و در تعلیقات از شاگردان جهانگیر خان قشقائى و آخوند ملا حسین کاشى و در اکثر علوم اسلامى متبحر و صاحب نظر بود.

 

آقا مصطفى درنجف هم به طورى جدى و پى گیر در درس بزرگان از جمله در درس آیت اللّه آقا میرزا حسن بجنوردى شرکت مى جست. البته این درس خصوصى بوده بدین صورت که ایشان با اجازه آقا میرزا حسن بجنوردى شبها به خدمت ایشان مى رسیده و مشکلات فقهى را به بحث مى گذاشته اند.

 

این که بعضى مى گویند; ایشان با مرحوم بجنوردى مباحثه داشته اگر مقصودشان این است که مانند دو معاصر دو همدوش و هم سنگ به مباحثه مى پرداخته اند درست نیست.

 

آقا مصطفى خمینى در حقیقت از آقا میرزا حسن بجنوردى درس مى گرفته نه این که با وى مباحثه مى کرده است. آقامیرزا حسن بجنوردى از شاگردان خوب آقا میرزا حسن نائینى و آقا ضیاء عراقى بود منتهى او در مشهد فلسفه را نزد آقا بزرگ حکیم و حاجى فاضل خراسانى (که از شاگردان مع الواسطه حاج ملاهادى سبزوارى بودن) خوانده بود. او خیلى به فلسفه تسلط داشت ولى درس نمى گفت. وى ازاشخاص نادرى بود که بنده درعصر خودم دیدم.

 

ایشان در ادبیات شاگرد ادیب نیشابورى بوده و ازحافظه اى حیرت آور برخوردار بود که آقا شیخ محمد رضا مظفر صاحب منطق مظفر و اصول مظفر به من گفت:

 

(آقا میرزا حسن قریب صدهزار بیت از قصائد عربى که در مدح حضرت امیر(ع) گفته شده حفظ است.

 

طلبه هاى عرب لبنانى و شامى که به نجف مى آمدند [که بیش تر آنان شاعرند. از هر ده نفر طلبه پنج نفرشان شاعر بودند] براى مشاعره خدمت آقامیرزا حسن مى رسیدند و پانزده شانزده نفر شاعر حریف ایشان نمى شدند آن هم در شعر عربى.)

 

آقا میرزا حسن در شعر فارسى هم که زبان مادریش سخت مسلط بود. از خاقانى قا آنى ناصر خسرو خزانیه هاى منوچهرى و سنائى شعر مى خواند. حتى از شاعران معاصر نیز شعر از بر بود: ملک الشعراى بهار و دیگران. شعرهاى فکاهى از ایرج میرزا مى خواند. آقامصطفى بى جهت درس این نابغه دوران را بر نگزیده بود. آقا میرزا حسن بسیار بزرگ بود.

 

او در ادبیات عرب خیلى ماهر بود. واقعاً استاد بود و خوب هم از آن بهره مى گرفت. در فقه و اصول و در علوم قرآنى خیلى کار کرده بود و تخصص داشت. در تدریس فلسفه خیلى مسلط بود.

 

امام به ایشان گفته بود:

 

(اگر فلسفه را دنبال نکنى مثل این است که انتحار کرده اى.)

 

حوزه نجف با فلسفه میانه اى نداشت و خیلى با فلسفه مخالف بود. همین جا هم همین طور است. اگر کسى اول شخص حوزوى باشد ولى فلسفه تدریس کند بسیارى اورا قبول ندارند.

 

درعرفان ایشان استاد بود. همین کتاب تفسیر وى را بنگرید مبانى عرفانى را خیلى عالى بیان مى کند. در تفسیر سوره حمد واحد و احد و مقولاتى از این دست اگر کسى بخواهد خوب حرف بزند جز براساس و پایه و مبانى عرفانى استوار نمى شود حتى فلسفه هم کارآیى چندانى ندارد.

 

من باورم نمى آمد که حاج آقا مصطفى درعرفان و این گونه مقوله ها چنین تسلط داشته باشد.

استاد ایشان درعرفان بیش تر مرحوم امام بودند. آن هوش و استعداد قوى و پشتکار و استادى مانند امام ایشان را در وادى عرفان قوى ساخته بود به گونه اى که در این اواخر با مرحوم امام به بحث و گفت وگو نیز مى پرداخت.

 

حوزه: آیا شهید آقا مصطفى خمینى اختلاف دیدگاهى در این زمینه ها با حضرت امام داشت.

 

* خیر. خوب ایشان مقلد نبود که هر چه امام بفرماید بدون بررسى و تحقیق آن را بپذیرد. تحقیق و بررسى مى کرد اگر مطلبى را به عقیده و باور خود درست مى یافت مى پذیرفت وگرنه نه.

 

حوزه: گفت وگوهاى علمى حضرت عالى با شهید آقا مصطفى خمینى بیش تر در چه زمینه هایى بود.

 

* بیش تر بحثهاى ما در فلسفه بود. آن وقتى که در قم بودیم ایشان با این که جوان تر از من بود و من آن زمان در فلسفه بیش تر از وى کار کرده بودم ولى او به خاطر همان استعداد شگفتى که داشت خیلى زود رشد کرد; از این روى درمباحث فلسفى خیلى قوى و پخته وارد مى شد.گاه گفت وگوى ما در مسائل فلسفى چهار ساعت طول مى کشید.

 

حوزه: برخورد ایشان نسبت به سخن مخالف و تحمل شنیدن آراى دیگران چگونه بود.

 

* با این که ما خیلى باهم بحث مى کردیم و بحثها هم بسیار طولانى مى شد ولى هیچ به مشاجره نمى کشید حتى اصرار بر این که آنچه من مى گویم درست است و لاغیر این چنین نبود. خیلى با سعه صدر و آزادانه بحثها مطرح مى شد. البته به شوخى گاهى چیزهایى رد و بدل مى شد. ایشان اهل مزاح بود. یک وقتى مباحثه مى کردیم بحث گرم شده بود من در مسأله اى نظر ایشان را نمى پذیرفتم گفت: شما این مطلب را یادتان رفته است!

 

من هم به وى گفتم: شما اصلاً یاد نگرفته اید!

 

حوزه: در دوستیهاى طولانى و بى آلایش افراد شخصیت اخلاقى خویش را خوب بروز مى دهد شما در این مدت زمان که با آقا مصطفى دوست و مونس بودید ایشان را در مسائل اخلاقى و معنوى چگونه یافتید.

 

* از ویژگیهاى ایشان این بود که در دوستى و رفاقت خیلى صمیمى و با وفا بود. ممکن نبود اگر با کسى دوست مى شد به آسانى پیوندها را بگسلد و دوستى را به هم بزند. مدت زیادى که من با ایشان بودم و گاه با هم به مسافرت مى رفتیم و گاه امام که ییلاقات مى رفت ایشان مى آمد و چند روزى مرا با خود به آن جاها مى برد هیچ گاه از ایشان کار خلاف اخلاقى ندیدم. بسیار با تقوا بود. اهل تهجد بود ولى تظاهر نمى کرد.

حوزه: از آن دوران اگر خاطره اى از شهید حاج آقا مصطفى دارید بیان کنید.

 

حکیم محقق و فیلسوف بارع آقا میرزا ابوالحسن قزوینى در تدریس اسفار واقعاً ید بیضا مى نمود. به بیان روشن تر در مقام بیان مقاصد ملاصدرا از ذکر دقیقه اى فروگذارنمى کرد. با بیان زیبا و عذوبت تقریر و طلاقت لسان خاص خود مستمع صاحب فهم را مجذوب مى کرد و در مقام بیان مراد مؤلف نه یک کلمه زاید بر زبان اوجارى مى شد و نه یک کلمه کم. ایشان به آثار ملاصدرا علاقه خاص داشت. کتاب اسفار از کتابهایى بود که خود را ملزم مى دانست این کتاب را همیشه مطالعه کند.

 

ییک وقتى به ایشان عرض کردم: شما نزدیک به سى سال است از قم به قزوین مراجعت کرده اید تعجب دارم که تمام مشکلات کتاب و عبارات مشکل آسان نماى ملاصدرا را درحفظ دارید گفت:

 

(تا این ساعت که شما صحبت مى کنیم با دقت تمام این کتاب عظیم را من البدو الى الختم هفت بار مطالعه کرده ام.

 

مرحوم قزوینى سفرى به قم آمده بود من و دوست از دست رفته بسیار عزیزم حاج آقا مصطفى و گروهى از دوستان نزد آن مرحوم (سفر نفس) اسفار را شروع کردیم.

 

امام به ما فرمود:

 

(اگر بتوانید لااقل دو سال ایشان را در قم نگهدارید بسیار غنیمت است.)

 

هر چه خواستم به ایشان بفهمانم که مدرس حکمت متعالیه اعتقادات طلبه را پى ریزى مى کند کار شما مهم است علوم آلیه را به قول حضرت عالى همه درس مى دهند به خرج او نرفت. بالاخره سفرى به قزوین رفتیم تا از محضر این استاد بى نظیر بهره بردیم که پس از چندى بنده به خون ریزى بینى مبتلا شدم و حالم سخت بد شد ناگزیز به قم برگشتم.

 

حاج آقا مصطفى وقتى مرا با رنگ پریده و حال نزار دید به دست و پا افتاد و مرا به منزل برد و تحت مراقبت قرار داد و غذاهاى قوى مى داد که تقویت بشوم و بهبود بیایم. با همه تلاشى که کرد و دوا و درمان بسیار خون بند نیامد فورى مرا به بیمارستان برد و بسترى کرد.

 

فرداى آن روز صبح ساعت هفت امام به ملاقاتم آمد وقتى مرا با آن حال نزار دید باناراحتى فرمود:

 

(چرا گذاشته اى به این حال بیفتى. تا کى مى خواهید آدم بشوید.)

 

در جواب عرض کردم: (نمى دانم کى مى خواهم آدم بشود.)

 

خلاصه امام و فرزند با وفاى ایشان خیلى در حق من لطف کردند. با این که بیمارستان تجهیزاتى که خون را بند بیاورد نداشت حاج آقا مصطفى ترتیبى داد که در خارج از بیمارستان به صورت خصوصى در نزد پزشکى دیگر که آن تجهیزات را داشت خون ریزى بینى من معالج شود.

 

پس از معالجه هم ایشان بسیار از من پذیرایى کرد و براى من اینن که از مزاحمت رفت و آمد دوستان در قم آسوده باشم مرا به تهران به منزل یکى از دوستان برد که نزدیک منزل شهید مطهرى بود. یک ماه و نیم در منزل آن دوست تحت مراقبت بودم تابهبود کامل یافتم.

 

پس از بهبودى شبى با ایشان به منزل شهید مطهرى رفتیم و شام را در خدمت ایشان بودیم و بعد هم به قم برگشتیم.

 

حوزه: مى گویند: بر خلاف حضرت امام که بسیار زیّ ظاهرى را رعایت مى کرد و لباس مرتب مى پوشید حتى عبا را هیچ گاه به سر نمى کشید ولى آقا مصطفى چنین نبود و این تقیّدها را نداشته است آیا انگیزه خاصى داشته یا خیر؟ در مثل گروهى مى خواهند بگویند که ایشان به ملامتیه گرایش داشته است.

 

* این سخن نادرستى است. حاج آقامصطفى هیچ گاه گرایشى به ملامتیه نداشته همه ما این گونه بودیم. ریخت و قیافه خاصى نداشتیم آن گونه که بعضى درراه رفتن و نوع لباس پوشیدن دارند. ما خیلى معمولى بودیم. ایشان هم خیلى معمولى راه مى رفت لباس مى پوشید معاشرت مى کرد نشست و برخاست داشت و با این و آن به گفت و گو مى پرداخت.

 

ولى این که خداى ناخواسته از وى کار خلاف ظاهر شرعى سر بزند هرگز.

 

وى خیلى پایبند به مسائل شرعى و ظاهر شرع بود. البته اهل شوخى و مزاح بود که اقتضاى جوانى است. امام هم در دوران جوانى چنین روحیه اى داشته اند.

 

برخى در زمان جوانى هم خود را مى گیرند و خیلى مقپز راه مى روند. نه ایشان و نه ما این گونه نبودیم. اهل درس و بحث هم بودیم اهل شوخى هم بودیم و گاه شوخیهاى عجیبى مى کردیم.

 

ییادم هست مباحثه اى داشتیم دو نفر از مسجد جامعیهاى تهران آمده بودند و در جلسه بحث نشسته بودند. مباحثه هم داخل مسجد بود خواستیم اینها نباشند. حاج آقا مصطفى گفت چکار کنیم که اینها بروند.

 

گفتم: تو یک فکرى بکن.

 

پذیرفت. نقشه اى ریخت و رو به من کرد و گفت:

 

شما ادله رجعت را دیده اى و با دقت مطالعه کرده اى؟

 

گفتم: بله آقا! ادله رجعت را به دقّت مطالعه کرده ام از ادله معاد سست ترند. آن آقایان وقتى این سخن را از من شنیدند با ناراحتى برخاستند که مجلس را ترک کنند و در همان حال گفتند:

 

(اینها کى هستند که در ادله معاد هم مناقشه مى کنند.)

 

این موضوع در قم پیچیده و همه جا مشهور شد.

 

البته اگر مى آمدند و اشکال مى کردند مى گفتیم: معاد جسمانى را به این معنى که با این جسم باشد قبول نداریم بلکه جسم مناسب با آخرت باید باشد.

 

این یکى از شوخیهاى ایشان بود که هیچ گونه خلاف شرعى هم نبود.

 

حوزه: حضرت عالى کسى و چگونه از شهادت دوست عزیز و صمیمى خود حاج آقا مصطفى خمینى باخبر شدید.

 

* ساعت تقریباً 12 نیمه شب بود که تلفن منزل ما به صدا در آمد. آقایى پشت خط گفت:

 

من شرف یزدى داماد آقا شیخ یوسف بیارجمندى که درکربلا ساکن بود هستم خبر بدى دارم.

 

تا گفت: خبر بدى دارم نمى دانم چرا ناخودآگاه ذهنم رفت سراغ آقا مصطفى!

 

گفتم: اگر خبر بدى دارى چرا حالا تماس گرفتى. فردا صبح مى گفتى.

 

گفت: حال حاج آقا مصطفى خوب نیست.

 

گفتم: راستش را بگو.

 

گفت: دیروز بعد از ظهر وقت نماز خواندن در حالى که سر روى مُهر داشته و در حال سجده بوده از دنیا رفته است.

 

این خبر ناگوار را در نیمه شب به من دادند. در مقابل قضاء حق جز صبر چاره اى نداریم.

 

به صبر چاره هجرش کنم چه حرف است این

که پرنیان نکند شعله را نگهدارى

حوزه: از حضرت عالى بسیار متشکریم که وقت گذاشتید و به پرسشهاى ما پاسخ دادید. خداوند به شما توفیق سلامتى و طول عمر عنایت بفرماید.

 

* از شما متشکرم.