نادرستى انتساب حدیقة الشّیعه به مقدس اردبیلى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


حدیقةالشیعه به محقق اردبیلى نسبت داده شده و شمارى با توجه به این بستگى اهمیت بسیارى به آن مى دهند.

این اثر از آن جا که علیه صوفى گرایى و فلسفه سخن گفته حساسیتهاى فراوان برانگیخته است. روایاتى که در ردّ صوفى گرایى و فلسفه در این اثر گرد آمده در هیچ یک از منابع پیشین وجود ندارد و حدیقه منبع نخستین است و دیگر کتابها از آن گرفته اند.

شمارى که مخالف صوفى گرى بوده اند تلاش ورزیده اند ثابت کنند که حدیقة الشیعه از آنِ محقق اردبیلى است. آنان که با صوفى گرى هماهنگ بوده اند در این که کتاب از محقق اردبیلى باشد خدشه وارد کرده اند. در این بین شمارى بدون نظر به این 

جریانها دیدگاههایى را در درستى و نادرستى این بستگى ارائه داده اند. آنچه ما را بر آن داشت که در این باره به کند و کاو بپردازیم احادیث بى پایه و سستى است که در این اثر دیده مى شود و با روش و شیوه اى که محقق اردبیلى در مجمع الفائدة والبرهان دارد ساز نمى آید.

به نظر مى رسد بستگى چنین اثرى به مقدس اردبیلى نه تنها به بزرگى وى نمى افزاید بلکه از بزرگى وى مى کاهد. در این اثر مطالب بى پایه و به دور از خرد بسیار دیده مى شود و این جاى بسى درنگ دارد از جمله آن گاه که مى بینیم در آن:

* روایت محمدبن سنان صحیح اعلام مى شود.

* آزرده خاطر شدن حضرت على(ع) از حضرت فاطمه(س) و روى خاک دراز کشیدن آن حضرت سبب شده که کنیه ابوتراب بروى نهند.

* افسانه جزیره خضراء پذیرفته مى شود.

و…

به این اندیشه فرو مى رویم که چگونه شخص تیزنگر و همه سویه بینى چون محقق اردبیلى که به همه چیز به دقت مى نگرد و در هر مسأله اى عالمانه به بررسى مى پردازد و روایات شمارى از رجال حدیث را که دیگران به آنها جامه عمل پوشانده اند سست و بى پایه مى داند امّا خود در این وادى گرفتار آمده و حکایتها و روایتهاى بى پایه را پذیرفته و نشر داده و به این هم بسنده نکرده به افسانه ها مهر قبول زده است؟

 

دیدگاهها درباره حدیقةالشیعه

در این که آیا حدیقةالشیعه از آن محقق اردبیلى است یا خیر سه دیدگاه وجود دارد:

1 . حدیقه از آنِ محقق اردبیلى.

2 . حدیقه از آنِ غیر محقق اردبیلى.

3 . نبودن بخش صوفیه حدیقه از محقق اردبیلى.

شمارى حدیقه را از محقق اردبیلى مى دانند. آنان بر این باورند: تمام کتاب حدیقه موجود که ردّ صوفیان را در بر دارد از نوشته هاى محقق اردبیلى است.

گفته مى شود نخستین منبعى که از حدیقه سخن گفته کتاب انساب النواصب نوشته به سال 1076 است. این سخن درست به نظر نمى رسد.1 از این روى نخستین منبعى که درباره این بستگى سخن به میان آورده و بر آن اعتماد ورزیده کتاب امل الآمل نوشته شیخ حر عاملى(م: 1104) است.

این کتاب که به سال 1097 پایان یافته در شرح حال مقدس اردبیلى حدیقةالشیعه را از نگاشته هاى او به شمار مى آورد.2

عاملى در اثنا عشریه3 و در اثبات الهداة نیز حدیقه را از آنِ محقق اردبیلى دانسته است.4

به پیروى از امل الآمل دیگران نیز چنین گفته اند از جمله محدث بحرانى (م:1186) در لؤلؤةالبحرین از عبداللّه بن صالح و استاد خود سلیمان بن عبداللّه بحرانى این نظر را نقل مى کند.5

صاحب ریاض العلماء شیخ عبداللّه افندى اصفهانى (م: حدود 1120 ـ 1130) سخن امل الآمل را نقل کرده است امّا در هنگام برشمردن نوشته هاى اردبیلى نامى از حدیقه نمى برد بلکه از پاره اى حاشیه هاى ایشان بر امل الامل نقل شده است:

 

(برخى گفته اند نسبت این کتاب به اردبیلى از دروغ ترین دروغهاست.)6

ابوعلى حائرى (م: 1216) در منتهى المقال7 آنچه در امل الآمل و لؤلؤة البحرین آمده نقل کرده است بدون این که در آن شک کند.

محدث نورى 8 محسن امین 9 آقا بزرگ در الذریعه10 و طبقات اعلام الشیعه 11 محمد على مدرس 12 تنکابنى13 و به قولى ملا محمد طاهر قمى14 (م: 1098) این نظر را پذیرفته اند.

در مقدمه حدیقه الشیعه از قول آقا محمد على فرزند وحید بهبهانى آمده:

(مشهور بودن بستگى این کتاب به مقدس اردبیلى بسان روشنایى خورشید است و انکار آن بسان انکار میرزا مخدوم سنى در نواقض الروافض استبصار شیخ طوسى است و نسبت دادن آن به علاّمه حلّى.)15

بنابر این نخستین کسى که از وى نقل شده حدیقه از آن اردبیلى است ملا محمد طاهر قمى (م:1098) است و منبع مهمى که مستند این نظر واقع شده امل الامل شیخ حر عاملى (م:1104) است.

 

حدیقه را محقق اردبیلى ننگاشته

گروهى بر این نظرند که محقق اردبیلى چنین کتابى ننوشته و این کتاب همان کاشف الحق ملا معزالدین اردستانى است که با اصلاحهاى اندک و با ضمیمه مباحثى در ردّ صوفیان به نام: حدیقةالشیعه توسط شخص یا اشخاص ناشناسى منتشر شده است.

محمد باقر سبزوارى (م:1090) براى نخستین بار ابراز مى دارد: حدیقه الشیعه از نوشته هاى محقق اردبیلى نیست. ملا شاه محمد دارابى شیرازى (م:1130) که شرحى بر صحیفه سجادیه نوشته و عمرى طولانى داشته (130سال) حدیقه را از آن محقق اردبیلى نمى داند:

(در رشحات ملاّ یوسف بهبهانى نگاشته شده: گروهى کتاب حدیقه الشیعه را به نظر مولانا محمد باقر خراسانى رسانیدند و گفتند: مولانا احمد اردبیلى در این کتاب مذهب صوفیّه را ردّ کرده شما چه مى گویید؟

مولانا گفت: فهرست نوشته هاى مولانا احمد را دیده ام کتاب حدیقةالشیعه در آن نبود و این کتاب نوشته ملا معزالدین اردستانى است و نقد بر مذهب صوفیه نیز بدان افزوده شده و ملا معزالدین اردستانى انکار 

صوفیه نکرده است.

ملا شاه محمد شیرازى مى گفته: من ملا معزالدین اردستانى را که نویسنده حدیقةالشیعه است دیده ام و از معزى الیه درباره حدیقه الشیعه پرسیده ام: وى کتاب حدیقةالشیعه را از آن خود دانست و از نکوهش صوفى گرى هیچ نگفت.)16

در طرائق الحقایق به نقل از متمم امل الامل آقا سید ابراهیم بن امیر معصوم حسینى17 آمده:

(بنابر آنچه نزد من ثابت شده است حدیقه از آن اردبیلى نیست.)18

در همان کتاب و در مرآةالحق از دو تن: سید ابراهیم همدانى و مولانا محراب جیلانى نقل شده:

(حدیقه از آنِ اردبیلى نیست [و به گفته سید ابراهیم] ساخته یکى از فضلاى قم است.)19

صاحب روضات نیز این بستگى را نمى پذیرد.20

در حاشیه ریاض العلماء نقل شده که گروهى از بزرگان در این که حدیقه از آنِ اردبیلى باشد تردید کرده اند.21 سید عبداللّه موسوى جزایرى تسترى (م:1173) در اجازه کبیر خود که با همین عنوان و مقدمه آیت اللّه مرعشى نشر یافته در این باره مى نویسد:

(إلیه ینسب کتاب حدیقةالشیعه و لم یثبت. بل وجدت فیه ما یدلّ على خلاف ذلک)22

حدیقةالشیعه را به اردبیلى نسبت داده اند ولى ثابت نشده بلکه من شواهدى در کتاب دیده ام که برخلاف آن دلالت دارند.

بنابر این نظر محتواى کتاب دلالت دارد که این کتاب از اردبیلى نیست و با توجه به این که در متن اجازه به این نکته تصریح شده جاى درنگ دارد.

بخش مربوط به صوفیه از آن اردبیلى نیست

این دیدگاه را حاج محمد جعفر همدانى کبوتر آهنگى در مرآةالحق پذیرفته و از استاد خود میرزاى قمى که از وى اجازه اجتهاد دارد نقل مى کند.23 براى روشن شدن درستى و نادرستى هر یک از این دیدگاهها باید دلیلهاى آنان را به بوته بررسى گزارد و لازمه این بررسى بررسى محتواى حدیقه است.

آنان که حدیقه را از آن محقق اردبیلى مى دانند کم تر به بررسى محتوایى پرداخته اند; امّا مخالفان آن در این زمینه درنگ بیشترى داشته اند و گواهانى از متن کتاب بر نبود این اثر از محقق اردبیلى یافته اند.

قول سوم نیز مبتنى بر شواهد محتوایى است.

یادآورى محدث نورى بر این نظر است که کاشف الحق تحریف شده حدیقه الشیعه است و نویسنده آن براى مال دنیا بخشى از آغاز کتاب حدیقه و قسمت صوفیه را برداشته و به نام خویش نشر داده است.24

این در برابر دیدگاه کسانى است که حدیقه را تحریف شده کاشف الحق مى دانند که بخش صوفیه به آن افزوده شده است.

ما در این بررسى از نسخه خطى کاشف الحق نیز استفاده مى کنیم تا درستى یکى از این دو ادعا را روشن سازیم.

 

کتاب کاشف الحق

آقا بزرگ مى نویسد:

(کاشف الحق کتابى است فارسى از معزالدین محمد اردستانى که (هدایةالعالمین) نیز نامیده مى شود و این نام در نسخه خبوشان که در سال 1080 نگاشته شده آمده است.)25

نسخه خطى کتاب کاشف الحق که در کتابخانه آیت الله مرعشى به شماره1408 وجود دارد و ما از آن استفاده مى کنیم چنین معرفى شده:

(کاشف الحق از میرمعزالدین محمدبن محمد حسینى اردستانى است. دلیلهاى عقلیه و نقلیه اى که در موضوع امامت حضرت امیرالمؤمنین(ع) آمده به شرح در یک مقدمه و یک باب [داراى دوازده فصل] و یک خاتمه به نام ابوالمظفر ملک قطب شاه به سال 1058 گردآورى شده است. مؤلف براى کتاب خود نام مخصوص برنگزیده و در نسخه ها و فهرستها به نامهاى (کاشف الحق) (کاشف الاسرار) (هدیةالعالمین) (فوزالنجاح) و (مناقب قطب شاهى) خوانده شده و روى برگ نسخه حاضر کتاب (روضةالاخیار فى معرفة الائمه الاطهار علیهم صلوات الملک الغفار) نامیده شده است.)

در پایان نسخه آمده است:

دولتش باد تا روز نشور
عمر او متصل به نفحه صور
بود پنجاه و هشت بعد هزار
که به پایان رسید این گفتار

نسخه با خط نستعلیق و در غره جمادى الاول 1227 پایان یافته است.26

با توجه به نسخه خطى کاشف الحق و کتاب حدیقةالشیعه موجود به بررسى محتوایى این کتاب مى پردازیم و اشکالهایى را که بر بستگى حدیقه به اردبیلى شده مطرح مى کنیم امید است که با دید انصاف و حقیقت نگریسته شود.

 

بررسى دیدگاهها

با توجه به آنچه یاد شد اینک به بررسى دلیلها و برهانهاى سه دیدگاه درباره بستگى و نابستگى حدیقه به اردبیلى مى پردازیم.

 

حدیقه نوشته اردبیلى

شیخ حرّ عاملى (م:1104) در کتاب رجالى خویش: امل الآمل حدیقه را از اردبیلى دانسته و در کتاب اثناعشریه فراوان از آن سود برده است.

از کتاب اثناعشریه استفاده مى شود که حرّ عاملى در آغاز از برخى ثقات گزارشى 

درباره حدیقه دریافته27 و سپس از احادیث آن کتاب بهره برده است. و در همان زمان در انتساب حدیقه به اردبیلى تردید بوده و وى حدیقه را از اردبیلى مى دانسته و دلیلهایى بر آن اقامه کرده است:

 

دیدگاه شیخ حر عاملى درباره حدیقه

شیخ حرّ عاملى در موارد گوناگون از حدیقه نقل مى کند و مى نویسد:

(گروهى از صوفیان و طرفداران آنان منکر قدر و منزلت مولى احمد اردبیلى هستند و شمارى از آنان بر این باورند که حدیقه از اردبیلى نیست. این سخن از جهتهایى باطل است:

1 . این که کتاب حدیقه از آن اردبیلى نباشد پذیرفتنى نیست; قابل پذیرش نیست زیرا ناآگاهى افراد دلیل بر نبود این کتاب از اردبیلى نخواهد بود.

2 . نسخه هاى زیاد حدیقه و شهرت آن و انتساب آن به اردبیلى نه د یگران دلیل دیگرى بر این نظر است.

3 . سابقه ندارد در نسبت کتابى به نویسنده آن با این که فاصله زمانى زیاد است این گونه اختلاف شده باشد چه انگیزه اى مى تواند سبب نگاشتن و پدید آوردن کتاب حدیقه و نسبت آن به عالم صالحى مانند اردبیلى باشد.

4 . به جز صوفیه و پیروان آنان کس دیگرى منکر این انتساب نیست وانکار آنان پذیرفتنى نخواهد بود زیرا متهم هستند.

5 . در کتاب مطلبى که موجب انکار شود نیست بلکه حدیقه کتابى تحقیقى و دقیق است که به جز کسى که کتاب به وى نسبت داده شده [مرحوم اردبیلى] دیگرى شایستگى آن را ندارد.

6 . آنچه گفته مى شود که شاهد بر نادرستى انتساب کتاب به اردبیلى است بر مدعى دلالت ندارد و احتمال دارد برخى صوفیان براى ایجاد شبهه و 

طعن افزوده باشند. در عین حال موارد آن اندک شمارند و جدا از اسلوب کتاب که در برخى نسخه ها دیده شد نه تمام آنها.)28

 

چند نکته درباره سخنان شیخ حر عاملى

1 . در روزگار شیخ حرّ عاملى (پیش از 1096) درباره نویسنده حدیقه اختلاف بوده است.

2 . بستگى حدیقه به اردبیلى از راه اجازه مشایخ که روش معمول فقها بوده به ایشان نرسیده بلکه بسیارى نسخه هاى کتاب و شهرت آن سبب شده که بگویند این اثر از آنِ محقق اردبیلى است.

3 . صوفیان و پیروان آنان حدیقه را از آن اردبیلى نمى دانستنه اند و این از آن جا ناشى شده که حدیقه بخشى دارد علیه صوفى گرایى.

4 . حدیقه اثرى است تحقیقى و مطلبى که برساند این اثر از آنِ اردبیلى نیست وجود ندارد.

5 . گویا در آن روزگار هنوز تحقیق کاملى درباره حدیقه نشده بود که آن را کاشف الحق اردستانى بدانند. روشن است اگر ثابت شود بخش ضد صوفى گرى کتاب از محقق اردبیلى نیست و یا مطالبى بر خلاف تحقیق در آن راه یافته و یا شواهدى بر رد بستگى باشد دیدگاه صاحب وسائل از اعتبار مى افتد و همان پرسشى که وى طرح کرد براى ما نیز مطرح است: چگونه کتابى با کم تر از یک قرن فاصله این گونه درباره نویسنده اش بگو مگوست با این که محقق اردبیلى شاگردان بنامى چون: صاحب مدارک صاحب معالم و ملا عبداللّه تسترى داشته است (تسترى مؤسس حوزه علمیه در عصر صفوى بوده و شاه عباس مدرسه اى به نام وى در اصفهان ساخته است)29 و آیا این نشان نمى دهد که اردبیلى چنین اثرى نداشته است؟

آیا اظهار نظر محقق سبزوارى (م:1090) که در فقه او را پیرو اردبیلى دانسته اند30 و در هنگام تحصیل هم مباحثه فرزند ملا عبدالله بوده31 و مدتى شیخ الاسلام و مدیر 

مدرسه تسترى 32 به واقعیت نزدیک تر نیست که گفته است:

(در فهرست کتابهاى اردبیلى نام چنین کتابى نیامده است؟).

یا اظهار نظر سید عبدالله تسترى در اجازه کبیره که مى گوید:

(انتساب کتاب به اردبیلى ثابت نیست و شواهدى برخلاف آن در متن کتاب موجود است؟)

 

دیدگاه محدث نورى درباره حدیقه

محدث نورى از مدافعان سرسخت بستگى کتاب حدیقه به اردبیلى است و در خاتمه مستدرک به تفصیل بر آن دلیل و برهان اقامه مى کند:

1 . محدث نورى پس از نقل آنچه در امل الآمل و لؤلؤة البحرین درباره نویسنده حدیقه آمده تلاش مى ورزد صاحب ریاض العلماء را از کسانى به شمار آورد که حدیقه را از اردبیلى مى دانند و از آن جا که صاحب ریاض در شرح حال اردبیلى آن گاه که نوشته هاى اردبیلى را بر مى شمارد نامى از حدیقه نمى برد محدث نورى موارد دیگرى از ریاض العلماء ارائه مى دهد که حدیقه از اردبیلى دانسته شده است.

2 . محدث نورى با اشاره به مواردى که در حدیقه به دیگر کتابهاى اردبیلى ارجاع داده شده و یا مطالب آن با دیدگاه اردبیلى همسویى دارد استناد مى جوید که تمام حدیقه از اردبیلى است.

3 . براى دفاع از این نظر به اشکالهایى که خوانسارى صاحب روضات بر این بستگى کرده پاسخ مى دهد.

4 . در پایان نتیجه مى گیرد که حدیقه از اردبیلى است و کاشف الحق اردستانى که نسخه اى از آن نزد وى بوده حدیقةالشیعه تحریف شده است; زیرا بخشى از دیباچه و بخش صوفیه آن را براى مال دنیا حذف کرده است33.

 

بررسى دیدگاه محدث نورى

* این سخن محدث نورى صحیح است که صاحب ریاض آن گاه که از تلخیص 

کتاب حدیقةالشیعه محمدبن غیاث الدین یاد مى کند حدیقه را از اردبیلى مى داند و یا در شرح حال ابن حمزه به تلخیص حدیقةالشیعه اردبیلى استناد مى جوید 34 ولى نکته درخور درنگ این است که در شرح حال اردبیلى این نظر را تأیید نکرده و بلکه از پاره اى حاشیه هاى ایشان بر امل الآمل نقل شده که شمارى این بستگى را نادرست دانسته اند.

و در شرح حال اردبیلى کتابى را از اردبیلى نام مى برد با عنوان (حاشیه بر کاشف الحق).35 اگر منظور از کاشف الحق همان کتاب اردستانى باشد دور نیست که همان بخش ضد صوفى گرى حدیقه مراد باشد. در نتیجه کتاب حدیقه در آغاز به عنوان حاشیه بر کاشف الحق مطرح بوده سپس تمام آن با عنوان حدیقه به اردبیلى نسبت داده شده و یا برداشت صاحب ریاض این بوده که حدیقه حاشیه بر کاشف الحق است و نسخه وى عنوان مستقلى نداشته است.

در هر صورت آنچه در ریاض درشرح حال اردبیلى آمده اهمیت بیشترى دارد از آنچه در ضمن شرح حال دیگران بدون توضیح ذکر شده است.

*محدث نورى در خاتمه مستدرک بر این نظر است که نام مقدس اردبیلى در حدیقه یاد شده و در آن به دیگر نوشته هاى خود ارجاع داده که تمام مطالب ارجاعى در کتابهاى دیگر ایشان وجود دارد و مواردى را بر مى شمارد. در نتیجه نمى توان در بستگى حدیقه به مقدس اردبیلى تردید کرد.

پاسخ:

1 . چون کاشف الحق به سال 1058 نوشته شده در مواردى از نوشته هاى اردبیلى بهره برده و تنظیم کننده حدیقه عبارتهاى آن را تغییر داده است.

2 . تنظیم کننده حدیقه در مواردى براى این که ثابت کند حدیقه از اردبیلى است نام ایشان را یاد کرده که برخلاف معمول و عرف نویسندگى است; زیرا یاد نام و مشخصات وقتى است که امکان اشتباه باشد و مقدس اردبیلى در دیگر نوشته هاى خود از این روش استفاده نکرده است.

اینک به بررسى مواردى که محدث نورى اشاره کرده مى پردازیم.

ارجاع به زبدةالبیان

1 . نخستین مورد در ارجاع به زبدةالبیان درباره نماز جمعه است که در بخش صوفیه آمده36 و نبودن آن بخش از اردبیلى روشن خواهد شد.

2 . در بحث صلوات بر پیامبر سخنى را آورده که صلوات در غیر نماز چگونه است و آن گاه حدیثى را از رسول خدا(ص) درباره اهمیت صلوات نقل مى آورد و ادعا مى کند: این عبارت حدیقه همانند ترجمه عبارت زبدةالبیان است ولى با اندک دقتى روشن مى شود که عبارت زبدة با آنچه در حدیقه آمده تفاوت دارد. در آن جا نخست حدیث ذکر شده آن گاه مسأله صلوات بر پیامبر در غیر نماز مطرح گردیده است.

براى روشن شدن تفاوت دو عبارت آنچه در حدیقه و زبده آمده نقل مى کنیم. در حدیقه آمده است:

(اما [صلوات] در غیر نماز خلاف است. بعضى گویند در هر مجلسى یک بار واجب است و بعضى بر آنند که در مدت عمر یک بار واجب است و مذهب ابن بابویه آن است که هرگاه در نماز آن حضرت مذکور شود صلوات فرستادن بر او واجب است و این اصحّ است; چه این دلالت بر رفعت شأن و احسان او مى کند و ما به آن مأموریم37….)

در زبدة البیان پس از نقل: (برخى گفته اند در هر مجلسى واجب است) مى نویسد:

(واختار فى کنزالعرفان الوجوب کلّما ذکر و قال انه اختیار الکشّاف و نقل عن ابن بابویه و انت تعلم انه لم یفهم اختیاره ویمکن اختیار الوجوب فى کلّ مجلس مرّة إن صلّى آخراً. وإن صلّى ثم ذکر یجب ایضاً کما فى تعدد الکفارة بتعدد الموجب اذا تخلّلت وإلاّ فلا ولعلّ دلیل عدم الوجوب الاصل والشهرة المستندان الى عدم تعلیمه(ص) للمؤذنین و ترکهم ذلک مع عدم وقوع نکیر لهم38….)

در کنز العرفان این دیدگاه پذیرفته شده: هرگاه نام پیامبر(ص) یاد شد 

صلوات واجب است. این دیدگاه صاحب کشاف است و از ابن بابویه نقل کرده و تو مى دانى که چنین مطلبى از گفته ابن بابویه به دست نمى آید و امکان دارد گزینش دیدگاه واجب بودن صلوات در هر مجلسى یک مرتبه اگر دیگرى صلوات بفرستد و اگر صلوات فرستاد سپس نام حضرت یاد شد باز واجب است آن گونه که بر شمار کفاره با افزودگى شمار انگیزه ها افزوده مى گردد زمانى که فاصله بیفتد و بدون فاصله تکرار واجب نیست.

شاید دلیل بر واجب نبودن صلوات اصل عدم و شهرت باشد که مستندند به آموزش ندادن پیامبر مؤذنان را بر فرستادن صلوات و ترک صلوات آنان بدون این که روش آنان را رد کند.

این دو عبارت از زاویه هاى گوناگون تفاوت دارند که تنها به دو تفاوت آن اشاره مى کنم:

الف. در حدیقه به ابن بابویه نسبت داده شده که در هنگام نماز اگر نام پیامبر یاد شد صلوات واجب است; اما در زبدةالبیان قول ابن بابویه در فرستادن صلوات اختصاص به نماز ندارد.

ب . در حدیقه نویسنده کتاب فتواى ابن بابویه را برگزیده است; اما در زبدة البیان محقق اردبیلى بر این باور است که صلوات واجب نیست.

 

ارجاع به رساله اثبات واجب

در کتاب حدیقه در سه مورد به رساله اثبات واجب یا اصول الدین مقدس اردبیلى ارجاع داده شده است: در آغاز مقدمه 39 و در پایان مقدمه40 و در بخش پایانى کتاب در احوال حضرت حجت(عج)41.

محدث نورى اینها را دلیل بر نگارش حدیقه توسط اردبیلى گرفته است. این سخن محدث نورى درست نیست; زیرا اردستانى در کاشف الحق از رساله اثبات واجب اردبیلى در هر سه مورد نقل کرده: هم در آغاز کتاب42 و هم در پایان آن43 تنظیم کنندگان حدیقه عبارت: (مولانا احمد اردبیلى در رساله اثبات واجب 

فرمود) را به (در رساله اثبات واجب یاد کرده ایم) و… تغییر داده اند.

با توجه به نگارش کاشف الحق در سال 1058 طبیعى است که نویسنده آن از کتابهاى اردبیلى (م:993) استفاده کند.

 

ارجاع به شرح ارشاد

در حدیقه در شرح نزول سوره (هل أتى) عبارت حدیقه نقل شده که پس از نقل آن نکته هایى را در این باره یادآور مى شویم:

(و باید دانست که ایثار حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام اقوى دلیل است بر آن که هر چند کسى صرف مال خود را در خیرات و تصدقات کند اسرافش نتوان گفت چه به رغبتى که در آن فعل از آن حضرت واقع شده بر نفقه کردن و تصدق نمودن زیاده از حدّ حصر است و کدام ترغیب زیاده بر این تواند بود که آن چهار برگزیده کردگار و خادمه ایشان سه روز متصل روزه دارند و به غیر قرص جوى از براى افطار ایشان چیزى نباشد و آن را هم قرض کرده باشند وباز ایشان را روزه باید گرفت و در روز دراز و هواى گرم مدینه در آن حالت که ایشان را به غیر از آب از براى سحور و افطار چیزى نباشد و بر آن بى چیزى صبر کنند و از سر آن جُو نیز در گذرند و به فقیر ومحتاج دهند و باز به آب افطار نمایند چنانکه در شرحى که بر ارشاد فقه این فقیر نوشته به تقریب مذکور گشته در کتاب زکوة در تحت آیه (یسئلونک ماذا ینفقون قل العفو) انتهى.)

عبارتى که صاحب مستدرک نقل کرده با آنچه در حدیقه موجود آمده اندک اختلافى دارد.

محدث نورى که در کتاب مجمع الفائده شرح ایثار خاندان پیامبر(ص) را نیافته 

است مى نویسد:

(والظاهر انه (رحمه الله) کتبه فى کتاب الصدقة و هو من جملة ماضاع من شرح الارشاد44…)

گویا ایشان جریان را در کتاب صدقه شرح ارشاد نوشته که از جمله بخش نابوده شده شرح ارشاد است.

محققان خاتمه مستدرک نیز سخن صاحب مستدرک را تصدیق کرده اند که در کتاب زکات شرح ارشاد که چاپ شده کلام اردبیلى نیست همان گونه که محدث نورى نوشته است.

 

نقد و بررسى

حقیقت آن است که محدث نورى اگر به مقایسه کاشف الحق و حدیقه مى پرداخت اطمینان مى یافت که حدیقه تحریف شده کاشف الحق است ولى چه باید کرد با این که نسخه اى از کاشف الحق داشته به چنین کارى دست نیازیده است.

این مورد را یکى از مواردى مى توان به شمار آورد که ثابت مى کند حدیقه تحریف شده کاشف الحق است; زیرا همان گونه که خود محدث نورى یاد کرده در کتاب کاشف الحق بحث درباره ایثار امیرالمؤمنین(ع) این گونه آغاز شده است.

(و ملا احمد اردبیلى در شرحى که بر ارشاد فقه نوشته گفته که ایثار حضرت امیر علیه السلام دلیلى است قوى بر آن که هر چند کسى صرف مال خود در خیرات و تصدقات کند اسرافش نتوان گفت…)45

اردستانى آنچه به اردبیلى نسبت داده درستى انفاق در صورت نیاز است و مستند اردبیلى در این نظر ایثار خاندان على(ع) است که با نیازمندى انفاق کردند و این مطلب در کتاب زکات مجمع الفائده وجود دارد.

در پایان کتاب زکات مقدس اردبیلى فوائدى را یاد مى کند از جمله:

(انما ینبغى الصدقة من فاضل مؤنة الرجل و عیاله على الدوام لانّ الله تعالى 

نهى عن التبذیز ولغیره مثل قوله علیه السلام و ابدء بمن تعول. و فیه تأمل لما فى سورة هل أتى و غیرها مثل قوله علیه السلام46…)

شایسته است که همیشه صدقه از اضافه خرج مردو خانواده اش باشد; زیرا خداوند تعالى از تبذیر و اسراف باز داشته و به خاطر غیر آن مانند قول معصوم که فرمود: به نان خورانت آغاز کن.

و در این دیدگاه اشکال است به خاطر آنچه در سوره هل اتى آمده [با این که خانواده على(ع) نیاز داشتند انفاق کردند] و غیر این سوره از روایات….

بنابر این سخنى که اردستانى از شرح ارشاد اردبیلى نقل کرده درست است و نیازى نیست که به کتاب موهوم صدقه مفقود شده اردبیلى مراجعه کنیم بلکه باید یادآور شویم که شمارى براى تحمیل دیدگاههاى خود حاضرند نسبتهاى ناروا به شخصیتى مانند اردبیلى بدهند و آنچه را ننوشته و نگفته از آن وى بدانند.

تنظیم کننده حدیقه نام اردبیلى را از آغاز جمله به پایان آن منتقل کرده و جمله هاى آن را نامفهوم ساخته و در چاپهاى جدید حدیقه بر آن و اوى افزوده اند.

(چنانکه در شرحى که بر ارشاد فقه این فقیر نوشته به تقریب مذکور گشته و در کتاب زکوة در تحت آیه (یسئلونک ماذا ینفقون قل العفو) در مجمع البیان مسطور است که (ولیس ذلک مخصوصاً بهم بل کل من یفعل ذلک یناله)47

با این تغییر نیز اشکال باقى است; زیرا منظور از کتاب زکات کتاب زکات شرح ارشاد خواهد بود که چنین مطلبى در آن نیست. و اگر ما (واو) را پس از کتاب زکات قرار دهیم و جمله را مستقل بگیریم تا اندازه اى اشکال بر طرف مى شود ولى مشکل دیگرى رخ مى دهد و آن نبود چنین مطلبى در مجمع ا لبیان در شرح آیه عفو است و این یکى دیگر از اشکالهاى تغییر عبارت کاشف الحق خواهد بود.

علت این اشکال آن است که تنظیم کنندگان حدیقه بخشى از مطالب کاشف الحق را در این جا حذف کرده اند.48

پاسخ محدث نورى به اشکالها

محدث نورى پس از بیان این نکته که حدیقه از آن اردبیلى است اظهار مى دارد:

(شگفت است که صاحب روضات الجنات اشکالهایى را مطرح ساخته و در این انتساب تردید کرده است).49

سخن خوانسارى در روضات:

(گروهى بر این باورند که حدیقه از اردبیلى نیست و از مجلسى نیز نقل شده که ثابت نگردیده است; زیرا دلیلى بر انتساب نیست. و به جهت نقل از اشخاص ضعیفى که اثرى در کتابهاى معتمد ندارند یا به جهت این که مضمون کتاب در میان شیعیان عجمى قبلى وجود دارد به جز اندکى از مقدمه آن (آن گونه که گفته شده) یا به خاطر دورى امکان تألیف چنین کتابى با این سیاق و زبان از محقق اردبیلى که در نجف زندگى مى کرده است و این همانند دورى انتساب (تذکرة الائمه) معروف به علامه مجلسى است50….)

در واقع محمد باقر خوانسارى پنج نکته را به عنوان اشکال مطرح ساخته و محدث نورى به دو اشکال آن پاسخ داده و بقیه را مهم ندانسته است.

1 . رد بستگى حدیقه به اردبیلى از سوى علما: خوانسارى بر این باور است که شمارى از علماى شیعه بستگى حدیقه را به اردبیلى ثابت ندانسته اند گرچه نام آنان را نبرده اما شاید نظر وى دیدگاه محمدباقر سبزوارى باشد که یاد شد و یا نظر به اظهار نظر تسترى داشته باشد در (اجازه کبیره); زیرا خوانسارى آن را دیده و به آن عنوان (تکمله امل الآمل) داده است51 و در کلام مشایخ اجازه چنین انتسابى دیده نشده است.

2 . دیدگاه علامه مجلسى درباره حدیقه: در طرائق الحقایق52 بیان مى کند: از این که علامه مجلسى در ردّ صوفیه از کتاب حدیقه استفاده نبرده استفاده مى شود که وى 

حدیقه را از اردبیلى نمى دانسته ولى صاحب روضات این سخن را از مجلسى ثابت نمى داند.

گویا علامه مجلسى در نوشته هاى خویش مطلبى از حدیقه نقل نکرده; از این روى محدث قمى هشت روایتى را که تنها در حدیقه در نکوهش صوفى گرایان آمده در سفینةالبحار آورده است53 و برخى چنین پنداشته اند چون روایات در سفینه آمده در بحار نیز وجود دارد.

اما علامه در عین الحیات نام ده تن از علماى شیعه را یاد مى کند که علیه صوفیه کتاب نوشته اند که از جمله آنان مولانا احمد اردبیلى که زبدةالعلماء و المتورعین است.54

گویا علامه مجلسى در این اظهار نظر تحت تأثیر شیخ حرّ عاملى در اثناعشریه بوده که نام عالمان شیعه را آورده است.

3 . نقل از ضعیفان: اشکال دیگر خوانسارى این بود که در حدیقه از اشخاص ضعیف نقل شده است.

محدث نورى پاسخ مى دهد که نقل روایات ضعیفان براى ردّ طرف مقابل نه تنها اشکال ندارد بلکه در مواردى لازم است. امکان دارد ما سند روایتى را نپذیرفته باشیم اما چون دشمن آن را پذیرفته از آن روایت علیه وى بهره بریم و در باب معجزه و فضیلتها در سند روایات آسان گیرند.55 سخن محدث نورى در جاى خود درست است; اما نسبت به حدیقه درست به نظر نمى رسد; زیرا تنها سخن این نیست که در حدیقه از روایات ضعیف علیه طرف مقابل استفاده شده بلکه مطلب این است: روایاتى نقل شده که در کتابهاى مورد اعتماد پیشینیان نیست و تنها در حدیقه آمده; روایاتى که از نظر سند ضعیف هستند و ربطى به قانع کردن طرف مقابل ندارند درست معرفى شده اند و روایاتى نقل شده که در شأن ائمه نیستند به اضافه افسانه هاى بى اساس.

4 . وجود کتابى همانند حدیقه: خوانسارى مى نویسد: گفته اند: کتابى همانند حدیقه وجود داشته که تنها در بخشى از دیباچه با حدیقه تفاوت دارد.

اگر منظور خوانسارى این باشد که پیش از محقق اردبیلى چنین کتابى بوده درست به نظر نمى رسد; اما اگر نظر ایشان این باشد که پیش از این که حدیقه به دست ما برسد چنین کتابى وجود داشته و منظور کاشف الحق باشد دور نیست; زیرا حدیقه همان تحریف شده کاشف الحق است به افزوده بخش صوفیه.

اما محدث نورى پاسخ مى دهد که ما گفتیم کاشف الحق تحریف شده حدیقه است. دیدگاه محدث نورى نقل و نقد شد و بیان گردید که نمى توان کاشف الحق را تحریف شده حدیقه دانست بلکه مطلب بر عکس است.

محدث نورى دیگر اشکالها را همانند سخن کودکان مى داند و از آن در مى گذرد.

5 . نثر: از اشکالهاى محتوایى که خوانسارى در روضات مطرح کرد این بود که چگونه امکان دارد کسى که زبان اصلى وى ترکى است و در نجف که به زبان عربى سخن مى گویند زندگى مى کرده کتابى به فارسى روان بنگارد.

صاحب مستدرک از این اشکال در مى گذرد و آن را درخور جواب نمى داند; اما نکته اى که بیان شد درخور توجه است.

روانى نثر حدیقه از آن جهت است که همان کتاب کاشف الحق اردستانى است و زبان علمى در هند و دربار قطب شاهیان زبان فارسى بوده; از این روى قاضى نورالله شوشترى کتاب مجالس المؤمنین را به فارسى مى نگارد و…

در مقدمه نسخه خطى کاشف الحق آمده:

(این قلیل البضاعه قلیل الاستطاعه العبد الضعیف الجانى معزالدین اردستانى را نیز به موجبِ من تشبه بقوم فهو منهم به خاطر فاتر رسید که رساله جداگانه در اثبات امامت امام بحق و پیشواى مطلق ساقى حوض کوثر امیرالمؤمنین حیدر علیه صلوات الله الملک الاکبر و نفى خلافت 

دیگران بنویسد…. بر وجه ایجاز و اختصار به عبارت فارسى معرّا از تکلفات لازمه تألیفات و مبرّا از الفاظ غیر مأنوسه وارده در تصنیفات….56)

روشن شد که نویسنده مقید بوده که کتاب خود را به فارسى که زبان علمى در هند بوده بنگارد و در متن حدیقه نیز شواهدى وجود دارد که نشانه اهتمام به فارسى در آن دیار است.

در بحث اولى الامر پس از نقل روایتى ازامام صادق(ع) که مراد از او لوالامر معصوم است به عقائد اهل سنت اشاره مى کند و مى نویسد:

(کسى که یک سطر از گلستان و دو بیت از بوستان را نمى فهمد چگونه مى توان از او اطاعت و پیروى کرد.)

استشهاد به فهم گلستان و بوستان حکایت از آن دارد که کتاب در محیطى نگارش یافته که این دو اثر از نظر علمى مطرح بوده اند.

آیا در نجف یا اصفهان و یا اردبیل به این دو کتاب بعد علمى مى دادند؟

عالمان سنى که گلستان را نمى فهمیدند چه کسانى بودند؟

بى گمان این متنها در هند از کتابهاى درسى بوده و این دلیل خوبى است بر تعیین مکان نگارش کتاب.

به گفته شهید مطهرى این کتابها تا پیش از تسلط انگلستان بر هند جزو متون درسى مدارس بوده است.57

نویسنده حدیقه با این توجه نوشته سنیان این دو کتاب را نمى فهمند تا چه رسد به قرآن و معناى اولى الامر:

(و از جمله چیزهائى که طرفگى دارد و شنیدنى است این که به اعتقاد اهل سنت اولى الامرى که حق تعالى کافه عباد و جمیع بندگان خود را به اطاعت و انقیاد ایشان امر فرموده یکى سلطان روم و دیگرى خان ازبک است سبحان الله! جمعى که از فهمیدن سه سطر گلستان و دو بیت بوستان 

عاجز باشند قطع نظر از آن همه فسق و فجور که از ایشان سر زده و مى زند ایشان را با محکم و متشابه و مدلولات و بینات قرآنى و منزلات آسمانى چه آشنایى.)58

جالب است که بدانیم در نسخه خطى کاشف الحق این عبارت آمده منتهى در آن جا نام سلطان روم و خان ازبک ذکر شده است:

(یکى سلطان مراد روم و یکى عبدالمؤمن اوزبک است جمعى که از فهمیدن سه سطر گلستان59…)

این روش تنظیم کننده حدیقه است که در مواردى نکته هایى را حذف و جمله هایى مى افزاید و در مواردى عبارت را تغییر مى دهد.

در موردى که در کاشف الحق از حکومت صفویه و قطب شاهیان یاد شده در حدیقه تنها به یاد نام صفویه بسنده شده است.60

 

مقایسه نثر حدیقه و اردبیلى

براى این که تفاوت نثر اردبیلى با آنچه در حدیقه و در واقع کاشف الحق آمده به خوبى روشن شود و اشکال صاحب روضات آشکار گردد نمونه اى از نثر حدیقه و نثر اردبیلى را به نقل از نسخه خطى رساله اصول الدین یا اثبات الواجب اردبیلى61 نقل مى کنیم: در ترجمه جمله معروف عمربن خطاب در تبریک ولایت على(ع) در غدیر خم در کتاب کاشف الحق و حدیقه چنین آمده است:

(و عمر بر آن هم افزوده گفت: (بخ بخ اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنه) این کلمه را عرب در حال رضا و وقت تعجب استعمال مى کنند به جاى یه یه در زبان عجم یعنى یه یه امام و سردار شدى بر من و سایر مؤمنان)62

در حدیقه به جاى به به پهْ په آمده است.

اما همین سخن عمربن خطاب در اصول الدین محقق اردبیلى با عبارت و ترجمه 

دیگرى آمده است:

(و عمر دست حضرت امیر را گرفت و بیعت کرد و گفت:

(بخ بخ لک یا ابن ابى طالب اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنه)

یعنى خوبى و نیکویى باد ترا اى پسر ابى طالب صباح کردى و حال آن که مولاى منى و مولاى جمیع مؤمنین و مؤمنات.

پس باقى مردان و زنان مأمور شدند که بیعت با آن حضرت نمایند و آن حضرت را مبارک باد گویند.)63/p> آیا این دو ترجمه از آن یک شخص است؟

در حدیقه توجه به واژه عجم شده چون در محیط هند به بنگارش در آمده و در آغاز بخ بخ به فارسى معنى گردید و با آنچه اردبیلى آورده از نظر متن عربى و ترجمه فارسى تفاوت فراوان دارد.

به جاى (یه یه) (خوبى و نیکویى) آورده و جمله (صباح کردى) نشانه پیوند مترجم با زبان عربى است.

البته این بدان معنى نیست که نثر فارسى اردبیلى نامفهوم است بلکه نشانگر تفاوت بین دو نثر است.

از آنچه تا کنون یاد شد مشخص گردید که استدلالهاى محدث نورى در بستگى حدیقه به اردبیلى بنیان سستى دارد بلکه محتواى کتاب در بخش غیر صوفیه ثابت مى کند که حدیقه بیانگر دیدگاههاى اردبیلى نیست بلکه با تغییر عبارتهاى کاشف الحق (که نمونه آن را درباره سوره هل اتى آوردیم) آن را به نام اردبیلى منتشر کردند.

با توجه به همین نکته مى توان گفت: قول دوم صحیح به نظر مى رسد و باید دلیلهاى آنان نیز مورد توجه قرار گیرد اما از آن جا که پذیرندگان دیدگاه سوم تنها به یکى از دیدگاههاى اردبیلى استشهاد کرده اند و خود تأیید کننده نظر دوم است به نقل و بررسى آن مى پردازیم.

نبودن بخش صوفیه حدیقه از آن اردبیلى

دیدگاه دیگرى که یاد شد این بود که بخش صوفیه حدیقه از اردبیلى نیست بلکه به آن کتاب افزوده اند این دیدگاه از میرزاى قمى (م: 1231) و شاگردش نقل شده است.

دلیل مهم آنان این است که در این بخش علیه وحدت وجود زیاد سخن گفته شده در حالى که محقق اردبیلى در حاشیه شرح بر الهیات تجرید قائل به وحدت وجود است.

عالم فاضل حاج محمدجعفر همدانى کبوتر آهنگى معروف به مجذوب على شاه (م:21) ذیقعده 1238) از شاگردان میرزاى قمى و داراى اجازه از وى و داراى نوشته هاى بسیار از جمله: مراحل السالکین 64 مرآت الحق و… در مرآت الحق در بحث وحدت وجود جریان گفت و گوى خود را با میرزاى قمى بیان مى کند و اظهار مى دارد:

(حدیقةالشیعه از نوشته محقق اردبیلى است اما برخلاف حاشیه تحقیقى خود بر الهیات تجرید سخن گفته; زیرا در بحث توحید تجرید در رد شبهه ابن کمونه یهودى متمسک به وحدت وجود شده و در این زمینه موافق محقق خفرى و تمام بودن دلیل را بسته به آن دانسته است.

در هنگام تحصیل علوم شرعیه فرعیه در خدمت مولانا محقق و مدقق میرزا ابوالقاسم قمى رحمةالله علیه سخنى طولانى از فضیلت دقت زهد و ورع محقق اردبیلى به میان آمد.

من گفتم: ایشان قائل به وحدت وجودند میرزا قمى منکر آن شدند.

گفتم: این مطلب را در حاشیه الهیات تجرید گفته آیا به نظر عالى رسیده است.

گفت: بلى در نجف اشرف حاشیه ایشان را دیده ام. چنانچه حاشیه را دارید فردا همراه خود بیاورید.

همین که به منزل رسیدم یکى از افراد محرم خود را فرستاد که موضع مسأله را معین نمایید و کتاب را به خدمت ایشان برد.

فردا که به خدمت ایشان رسیدم اظهار تعجب و غرابت مى کرد و آن را مؤید سخنى دانست که شنیده بود: که این بخش صوفیه حدیقه از اردبیلى نیست.)65

این گفت و گو در حاشیه چاپ جدید مستدرک الوسائل نقل شده است.66

 

دیدگاه محقق اردبیلى درباره وحدت وجود

همان گونه که در این گفت و گو یاد شده محقق اردبیلى در حاشیه بر الهیات شرح جدید تجرید قائل به وحدت وجود شده است.

محقق اردبیلى این حاشیه را در نجف در هنگامى که فرزندش این کتاب را مى خوانده در روز چهارشنبه 13 ربیع الاول سال 986 به پایان رسانده است;67 بنابر این از جمله آخرین نوشته هاى وى به شمار مى آید.

منظور از وحدت وجود در کلام اردبیلى وحدت با جمیع اشیاء یا به تعبیر دیگر وحدت وجود با موجود نیست بلکه ممکن است مراد اتحاد سنخ وجود و مراتب قوه و ضعف براى آن باشد یا مراد این است که وجود واحد داراى تجلیهاى گوناگون است.

در بحث نفى شریک از بارى مى نویسد:

(هذا کله معقول اذا لم یکن الوجوب والوجود واحداً و قد مرّبل ادعى البدیهة فى انّهما واحدٌ لا بمعنى الامر المنتزع الاعتبارى بل بمعنى الامر الحقیقی… و بالجمله حقیقة الواجب عین الوجود والوجود المؤکد الذى هو الوجوب واحد68….)

در ادامه بحث در پاسخ به اشکال مى نویسد:

(فیندفع ایضاً بانّ الوجوب واحد فانّه وجود مؤکّد والوجود واحد کما مرّ).69

این سخنان محقق اردبیلى مؤید اظهار نظر محقق قمى است و درخور حمل بر وحدت وجود.

 

مخالف نبودن اردبیلى با فلسفه و عرفان

با مطالعه حاشیه اردبیلى بر الهیات شرح جدید تجرید [قوشچى] این اطمینان به دست مى آید که محقق اردبیلى نه تنها مخالف فلسفه و عرفان نیست بلکه خود از فلاسفه بوده و عرفا را ارج مى نهاده است; زیرا آن جا که سخن از عالم تر بودن على(ع) بر دیگر صحابه مطرح شده تمام فرق و سرچشمه بیشتر دانشها را امیرالمؤمنین(ع) مى داند و درباره عرفان یا علم تصفیه باطن مى نویسد:

(ومنها علم تصفیة الباطن و معلوم ان نسبة جمیع الصوفیه ینتهى الیه)70

از دانشهایى که از على(ع) سرچشمه مى گیرد دانش تصفیه باطن است و روشن است که تمام صوفیان به ایشان مى رسند.

و زمانى که درباره برترى شأن و بزرگوارى خاندان پیامبر سخن مى گوید استدلال مى کند که از دلیلهایى که بر بزرگى مرتبت این خاندان دلالت دارد خدمت اشخاصى مانند: بایزید بسطامى و معروف کرخى به این خاندان است.

(ومما یدّل على علوّ شأنهم انّ افضل المشایخ و اعلاهم درجة هو ابویزید البسطامى و کان سقّاءً فى دار جعفر الصادق علیه السلام و اما معروف الکرخى فانه أسلم على یدى على بن موسى الرضا علیه السلام فکان بوّاب داره و بقى الى هذه الحالة الى آخر عمره)71

و از مواردى که دلالت بر والایى خاندان پیامبر دارد این است که گرامى ترین مشایخ صوفیه و بلند آوازه ترین آنان به نام بایزید بسطامى سقاى منزل امام صادق(ع) بود و اما معروف کرخى به دست امام رضا(ع) مسلمان شد و دربان منزل حضرت بود و تا آخر عمر به خاندان پیامبر علاقه مند بود.

اما در حدیقه در بخش صوفیه در موارد بسیار از بایزید بسطامى به بدى یاد شده و 

در شرح زندگانى امام صادق(ع) سقایى وى براى آن حضرت پذیرفته نشده است.

(و سنیان بسته اند که بایزید بسطامى سقاى خانه امام جعفر صادق(ع) بود و عوام این را بر او افزوده اند که: امام فرزند خود محمد را با او به بسطام فرستاد و اهل بسطام او را کشتند و بدان که این محض افتراء است و بایزید در زمان امام جعفر(ع) نبوده….)72

چنانچه سخنان اردبیلى را در این جا براى ساکت کردن طرف مقابل بدانیم کرامتى را که در زبدةالبیان در شأن سفیان ثورى نقل کرده که از عظمت خدا در پشت مقام ابراهیم بى هوش شد 73 نمى توانیم منکر شویم; زیرا در آن جا بحث اردبیلى درباره تفکر در خلقت و تدبر در آیات الهى است و کار سفیان ثورى را به استشهاد مى گیرد.

اما در حدیقه از سفیان ثورى به بدى یاد گردیده است.74

امّا فلسفه محقق اردبیلى فلسفه را در اصفهان فراگرفته است75 و از حاشیه وى بر تجرید نیز این مطلب استفاده مى شود.

اما دربخش صوفیه76 و بخشهاى دیگر حدیقه 77 از فلاسفه به بدى یاد شده و آنان دشمن دین معرفى شده اند.

این اظهار نظر در کاشف الحق وجود داشته78 و در حدیقه نیز پابرجا شده است.79 اما اردستانى بر اساس توجهى که به نثر فارسى داشته به اشعار عرفاء استناد مى کرده که در سرتاسر حدیقه این اشعار حذف شده اند.80

بنابر این نه تنها بخش صوفیه بلکه دیگر بخشهاى کتاب نیز از اردبیلى نیست و چون نویسنده بخش صوفیه ناشناخته است احادیث آن درخور اعتماد نخواهد بود مگر این که در کتابهاى معتبر پیش از حدیقه وجود داشته باشند.

ممکن است در پاسخ به آنچه یاد شد گفته شود که محقق اردبیلى حدیقه را پس از شرح تجرید نگاشته و از آخرین نوشته هاى اوست. در نتیجه حدیقه ناسخ تمام دیدگاههاى گذشته وى است! این سخن درست نیست; زیرا:

نخست آن که: حدیقه برخلاف کتابهاى اردبیلى تاریخ پایان تدوین ندارد که چنین 

ادعایى بر فرض درستى بستگى پذیرفته شود.

دو آن که: برابر نظر کسانى که حدیقه را از آن اردبیلى مى دانند در حدیقه به تمام کتابهاى مهم اردبیلى ارجاع داده شده اما به شرح تجرید هیچ اشاره اى نگردیده پس معلوم مى شود شرح تجرید از آخرین نوشته هاى اردبیلى است.

سه آن که: اگر اردبیلى از آنچه پیش تر گفته برگشته و حدیقه از آخرین نوشته هاى او بود بایسته بود که اشاره مى کرد آن گونه که چند سطر پیش از (باب در ذکر مذاهب صوفیه) بدون هیچ مناسبتى آمده که اگر پیش تر قرب الاسناد را دیده بودم به گونه اى روشن تر درباره نماز جمعه سخن مى گفتم.

چهار آن که: مخالفتى که در حدیقه با فلسفه و عرفان شده بر هیچ روى با مشرب اردبیلى در مجمع الفائده و زبدةالبیان و حاشیه تجرید سازگار نیست.

 

نابستگى حدیقه به اردبیلى

با توجه به سست بودن دلیلهاى دیدگاه نخست که حدیقه از آن اردبیلى است و درستى دیدگاه دوم دلیلها و شواهدى را که بر نابستگى دلالت دارند نقل مى کنیم و همان گونه که پیش از این یاد شد در ضمن این ادعا نیز مطرح خواهد گردید که حدیقه همان کاشف الحق اردستانى است که با دگرگونیهاى اندک به اضافه بخش صوفیه به نام اردبیلى منتشر شده است.

آنچه در این بحث برآنیم بررسى محتوایى کتاب و بیرون آوردن دلیلها و شواهد از متن آن است.

یادآورى: پاره اى شواهد به تنهایى درخور ارائه نیستند; اما تأیید کننده این نظرند.

باید توجه داشت آنان که حدیقه از آن اردبیلى مى دانند تمام حدیقه را از وى مى دانند و اهمیت حدیقه از نظر آنان بخش مربوط به صوفیه است; از این روى در مقام استدلال ما به تمام حدیقه استناد خواهیم کرد.

نگارش حدیقه پس از اردبیلى

مهم ترین دلیلى که بستگى حدیقه را به اردبیلى نیست مى سازد نگارش حدیقه پس از اردبیلى است.

تنظیم کنندگان حدیقه با این که تلاش بسیار ورزیده اند که نگارش کتاب را با زمان محقق اردبیلى هماهنگ سازند و از این روى نام قاضى نورالله شوشترى را هرجا در کاشف الحق بوده حذف کرده اند 81 به طور کامل در این طرح خود موفق نبوده اند و شواهدى به جاى گذاشته اند که بستگى کتاب را به محقق اردبیلى نیست مى کند. این دلیلها هم در بخش صوفیه و هم در بخشهاى دیگر کتاب دیده مى شوند.

1 . منابع: در باب منابع بیشتر از کتابهاى پیش از اردبیلى نقل شده و در مواردى از کتابهایى استفاده شده که زمان نگارش آنها با دوران محقق اردبیلى فاصله اندک دارد و امکان نقل از آنها را بعید مى نماید مانند کتاب صواعق ابن حجر هیتمى82 (م:974) که در مکه نگارش شده83 و قاضى نورالله شوشترى (م:1019) بر آن نقدى نگاشته است.

در موردى دیگر روایتى را در نکوهش صوفیه نقل کرده که به نظر مى رسد منبع وى بحارالانوار علامه مجلسى بوده است.

(و دیگر آن که این گروه و مایلین و معتقدین ایشان چنانکه در حدیث وارد است سه طایفه اند: گمراهان و فریبندگان و غافلان و به روایت بحار عوض عبارت غافلان احمقان واقع است و در حدیث دیگر به جاى آن کلمه جاهلان مذکور است.)84

تعبیر بحار در این جا به طور دقیق مشخص نیست آیا کتاب بحارالانوار منظور است یا چیز دیگر. اگر آن را بحارالانوار بدانیم که ظاهر آن هم همین را مى رساند و با توجه به این که چنین حدیثى در بحارالانوار وجود ندارد تنظیم کنندگان کتاب خواسته اند علامه مجلسى را که مخالف صوفیه بوده هماهنگ با دیدگاه خود معرفى کنند

و این که تنظیم حدیقه در هنگام نگارش بحارالانوار بوده که مدتى طول کشیده است; زیرا تاریخ تنظیم فهرست بحار در سال 1070 به پایان رسیده85 و تنظیم و تدوین نهایى آن از این تاریخ آغاز شده است و برابر اجازه هایى که از علامه به جاى مانده در سال 1077 بحارالانوار کامل شده است.86

با توجه به این که حدیث در بحار الانوار وجود ندارد و با توجه به زمان نگارش بحار الانوار دیدگاه برخى از محققان که نگارش حدیقه را بین سالهاى 1070 تا 1100هـ (فوت علامه مجلسى) مى دانند 87 صحیح به نظر نمى رسد; زیرا اظهار نظر محقق سبزوارى (م.1090) درباره حدیقه نشان مى دهد که کتاب پس از نگارش کاشف الحق 1058 در بین سالهاى 1070 تا 1090 بوده است.

و این احتمال نیز وجود دارد که در این نسخه اشتباه شده باشد. نکته دیگر این که: چند صفحه بعد همین حدیث را به نقل از ابن حمزه و شیخ مفید که به اسانید صحیح به نویسنده کتاب رسیده از امام رضا(ع) نقل و به خاطر دورى از به درازا کشیدن از یاد کرد سند آن خوددارى مى ورزد:

(لایقول بالتصوف احد الا لخدعة اوضلالة او حماقة و امّا من سمّى نفسه صوفیاً لتقیة فلا اثم علیه)88< /p> کسى به تصوف نمى گراید مگر براى فریب یا از جهت گمراهى یا حماقت و اما کسى که خود را از باب تقیه صوفى مى نامد گناهى بر او نیست.

2 . مبارزه با صوفى گرى: اهمیت حدیقه در بحث ضد صوفیه آن است. بحثى به این شرح در شرح زندگانى امام صادق(ع) بدون زمینه اجتماعى و نیاز بسیار درخور تصور نیست. این حاشیه بیش از پنجاه صفحه کتاب را گرفته در حالى که کتاب اصول الدین یا اثبات واجب محقق اردبیلى بیش از بحث صوفیه حدیقه نیست. بنابر این نگارش چنین مطالبى حکایت از نیاز بسیار اجتماعى است. این در حالى است که تقریباً همزمان با محقق اردبیلى قاضى نورالله شوشترى (م:1019) در مجالس المؤمنین 

بحث دراز دامنى در مقامات صوفیه و اقطاب آنان دارد و ابو محمد على بن عنایت الله فقیه و عارف شیعى که نزد محقق کرکى و پدر شیخ بهایى درس خوانده کتابى به نام (روضةالعارفین) به فارسى نگاشته داراى نه باب در بیان حقیقت تصوّف و مقامات سالکان و آداب سلوک. وى به سال1011زنده بوده است.89

و شیخ بهائى(م:1030) که در مرکز حکومت صفویه و همروزگار شاه عباس بوده است عنوان (کشکول) را براى کتاب خود بر مى گزیند و در آن از روش و حکایتهاى مشایخ صوفى فراوان نقل مى کند بدون این که بر آنان خرده بگیرد و تنها در یک مورد سخنى از زمخشرى در نقد صوفیان آورده که محدث قمى آن را در سفینةالبحار نقل کرده90 و حدیثى را که برخى گفته اند: در کشکول در نکوهش صوفیه است در آن کتاب نیافته91 و ما نیز آن حدیث را نیافتیم.

افزون بر این عبدالله افندى اصفهانى کتابى را به نام: تأویل الآیات به شیخ بهایى نسبت مى دهد که بر روش صوفیه نگاشته است.92

محمد تقى مجلسى (م:1070) مکاتبه هایى درباره تصوف با ملا محمد طاهر قمى (م:1098) داشته است.93 از این روى علامه مجلسى در رساله اعتقادات خود پدر خویش را از گرایش به صوفیه برى مى داند و بر این باور است که زهد و ورع وى سبب بستگى وى به صوفیه گردیده و هدف او هدایت گمراهان بوده است.94 و از سخنان اردبیلى در حاشیه بر شرح تجرید قوشچى و زبدةالبیان گرایش به زهد و ساده زیستى که تصوف نامیده مى شده استفاده مى شود.

از آنچه در بخش صوفیه حدیقه آمده چنین استفاده مى شود که کتاب در دوران مبارزه با صوفى گرى و پس از رواج عقائد مسیحیت و فرنگیان در ایران تنظیم شده است; زیرا در این کتاب هم از (فرنگیان) انتقاد شده و هم از صوفیان. ورود نخستین گروه از مبشران مسیحى به ایران در سال 1010 رخ داد95 و مبارزه با صوفیان و نقطویان که قائل به وحدت وجود بودند توسط شاه عباس در سال 1001 به بعد شدت گرفت96 و از سال 1060 به بعد به خاطر مبارزه عالمان با صوفیان فراگیر شد.97

با توجه به این واقعیتها عبارت حدیقه را که در ردّ نخستین گروه صوفیه که همانا وحدتیه باشند مطالعه مى کنیم:

(وایضاً باید دانست که اکثر ملحدان گفت و گوهاى این فرقه را سپرو گریزگاه بد اعتقادى والحاد خود کرده اند چنانکه در حدیث اشاره به آن شد و گذشت. پس شیعه باید به سخن بعضى از متعصبان و برخى از غافلان بلکه به قول جمعى از گمراهان و بد اعتقادان از راه نرود که در مقام توجیه و تأویل گفت و گوهاى زشت این طایفه درآمده اند و دین اسلام و کیش فرنگیان را به تأویلات غوایت آیات یکى کرده اند و به سبب این تأویلها بسیار کس را از سفها به وادى الحاد انداخته اند و عجب است که این جماعت گفت و گوهاى محمود پسیخانى را تأویل نکرده اند و به همه حال مؤمن باید که اعتقاد کند که قائل به حلول شدن و دم از اتحاد و وحدت وجود زدن کفر است و نیز شیعه باید بداند که هر وجه که حلولیه و اتحادیه و وحدتیه در باب خدایى خود و مشایخ خود و سایر موجودات مى گویند به عینه همان وجه را نصارى در باب خدایى حضرت عیسى(ع) و غلات شیعه در باب خدایى على علیه السلام و بعض دیگر از ائمه هدى علیهم السلام مى گویند.)98

از این فراز دو نکته براى زمان نگارش کتاب استفاده مى شود:

1 . کتاب در زمان رواج عقاید فرنگیان و نصارا و توجیهاى آنان تنظیم شده که مربوط به روزگار شاه عباس به بعد است.

2 . مبارزه علیه عقائد نقطویان که از پیروان محمود پسیخانى شمرده مى شدند.

و هیچ یک از این دو جریان در زمان محقق اردبیلى شدت نداشته است. افزون بر این پیش تر یاد شد محقق اردبیلى از کسانى است که به وحدت وجود باور داشته است.

داستان فوت میرزا مخدوم

از دلیلهاى مهمى که نشان مى دهد حدیقةالشیعه همان کاشف الحق است و پس از فوت اردبیلى (م:993) تنظیم شده نقل جریان فوت میرزا مخدوم شریفى (م:995هـ) در این کتاب است.

در بخشهاى پایانى کتاب در بحثى که راجع به ایجاد کینه و دشمنى دارد انگیزه نخستین آن را ابلیس و انگیزه دوم آن را حسد و انگیزه سوم آن را حبّ جاه مى داند و مى نویسد:

(ثالثاً: سبب مخالفت و عداوت مردمان حب جاه و منصب و دوستى دنیا و ریاست و حکومت دنیاست; چه مى گویند و فکر مى کنند که این نقد است و حکایت بهشت و دوزخ و کتاب و حساب نسیه و هیچ عاقل نقد را به نسیه ندهد چنانچه میرزا مخدوم شریفى مشهور که در مکه مشرفه منصب نقابت و خطابت داشت و اظهار تسنن تا به حدى مى کرد که نواقض الروافض نوشت و در آن جا چیزى چند ذکر نمود و افتراها کرد که هیچ ناصبى نکند و نگوید.

در حال مردن به محرمى وصیت کرد که مرا غسل و کفن و دفن به روش امامیه خواهید کرد و آن مرد گفت: تو هرگاه به این عقیده بودى آنها را چرا مى گفتى و مى نوشتى آهى کشیده اشک به چشم آورده گفت: حبّ جاه حبّ جاه.

 

p> سه بار این بگفت و جان سپرد.)99

با توجه به این که نویسندگان و مورخان بر این نظرند که نویسنده نواقص الروافض میرزا مخدوم شریفى در مکه به سال 995 پس از اردبیلى فوت کرده است 100 چگونه مى توانسته لحظه هاى آخر عمر وى در حدیقه یاد شود.

نقل واقعه نشان مى دهد که تنظیم حدیقه سالها بعد بوده و نویسنده حدیقه از این نکته غفلت کرده است.

ضعف علمى

از مواردى که نشان مى دهد حدیقه از آن محقق اردبیلى نیست ضعف بنیه علمى در اصول و رجال است. با این که اردبیلى مردى محقق و نکته سنج بوده در پاسخ از حدیث مجعول: (اقتدوا بالذین من بعدى ابى بکر و عمر) در حدیقه و کاشف الحق چنین آمده است:

(یکى آن که در علم اصول مقرر شده است که سکوت در معرض بیان افاده حصر مى کند و چون در این جا نام على و عثمان مذکور نشده پس لازم مى آید که آن هر دو امام نباشند و اقتدا به ایشان نتوان کرد.)101

در علم اصول چنین قاعده اى براى حصر ذکر نشده و براى چنین جمله هایى مفهوم قائل نیستند تا حصر آن را بپذیرند و مفهوم حصر را در ادات: الاّ انّما لاء نفى جنس همراه با الاّ بل در مواردى و قاعده (تقدیم ما هو حقه التأخیر یفیدالحصر) جست و جو مى کنند.102

البته امکان دارد جمله بر اختصاص دلالت کند امّا دلیل حصر نخواهد بود. افزون بر این محقق اردبیلى در حاشیه بر شرح تجرید قوشچى 103 سه پاسخ از این حدیث داده و در هیچ یک از پاسخهاى خود به چنین قاعده اى استناد نجسته است حتى پاسخهاى وى با پاسخهاى دیگر حدیقه تفاوت دارند.

 

ضعف رجالى

محقق اردبیلى در مجمع الفائدة والبرهان دقت بسیار در بررسى سند روایات دارد و روایات شمارى از راویان را ضعیف مى شمارد.104

شاگردان وى: صاحب معالم و صاحب مدارک صحیح اعلائى هستند.

گروهى در تحلیلى که از اندیشه هاى محقق اردبیلى در مجمع الفائده ارائه داده اند بر این باورند که دقت بسیار محقق اردبیلى در سند روایات و توجه وى به عقل زمینه را 

براى گرایشهاى اخبارى گرى فراهم ساخته است;105 امّا در حدیقه بسیار اتفاق مى افتد که در بحثهاى رجالى بحثها چنان پخته و قانون مند ارائه نمى شوند.

سخن از این نیست که در این اثر روایات سست و بى پایه گواه آورده شده اند بلکه مطلب این است که روایات ضعیف صحیح دانسته شده که درخور توجیه نیست از جمله:

1 . در موارد گوناگون روایتى به خاطر مضمونش که مورد پسند نویسنده بوده صحیح دانسته شده با این که روایت بى سند یا داراى سندِ نادرست است.

روایتى را از فصول المهمه آورده و سند آن را صحیح دانسته 106 در حالى که در فصول المهمه سندى براى آن ذکر نشده است.107

روایاتى را از کتاب روضه نقل کرده108 و در چندین مورد تعبیر به سند صحیح دارد. در حالى که متن روضه که نسخه خطى آن را دیدیم 109 سندى براى آن روایات ذکر نشده و اگر پیش از این سندى ذکر شده صحیح نیست. و علامه مجلسى در بحارالانوار روایت روضه را بدون سند نقل کرده است.110

و به خاطر ضعف رجال شناسى نویسنده حدیقه اشتباههاى کاشف الحق در آن کتاب نیز آمده است از جمله:

(در شواهد النبوة مسطور است که حیه عرنى از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) بود)111

به طور دقیق همین عبارت در حدیقه 112 تکرار شده و توجه نداشته اند که صحیح آن حبه عرنى است. و یا در مورد دیگر مى نویسد:

(در کتب تواریخ خصوصاً در کتاب خرایج از عبدالله غنوى به سند صحیح نقل نموده که گفت113…)

در حدیقه به جاى غنوى غنودى آمده114 که صحیح نیست.

ولى در خرایج و جرایح سندى براى روایت نقل نکرده که نشانه درستى آن باشد.115 و عبدالله غنوى در کتابهاى رجالى شیعه ذکر نشده تا روایت وى صحیح 

معرفى گردد.

2 . در کاشف الحق و به پیروى آن در حدیقه الشیعه درباره روایتى که در آن محمدبن سنان یاد شده آمده است:

(در کتاب خرایج به سند صحیح از محمدبن سنان نقل نموده که گفت116…)

در این جا روایت محمدبن سنان صحیح معرفى شده است در حالى که علماى رجال او را ضعیف شمرده اند و محقق اردبیلى در جاى جاى شرح ارشاد به ضعف وى اشاره دارد.117

آیا مى توان چنین نسبتى به اردبیلى داد؟

آیا این ظلم به اردبیلى نیست؟

اشتباه در سند هم نیست که بگوییم در خرایج ممکن است عبدالله بن سنان بوده; زیرا نام وى در خرایج ذکر نشده است.

در موردى دیگر روایتى را از امالى شیخ طوسى118 نقل مى کند و آن را صحیح مى داند 119 در حالى که برابر معیارها روایت موثق است چون على بن حسن بن فضال در سند آن قرار دارد.

3 . در حدیقه درباره هشام بن محمد کلبى آمده است:

(و همچنین هشام بن محمدبن سایب که از علماى ایشان است)120

این اظهار نظر درباره هشام بن محمدبن سائب کلبى از مقدس اردبیلى که آشناى به رجال بوده دور است; زیرا رجال شناسان ما وى را از شیعیان مى دانند.

نجاشى مى نویسد:

(کان یختص بمذهبنا)121

نجاشى او را از نزدیکان امام صادق(ع) مى شمارد. این خود نشان مى دهد حدیقه نوشته اردبیلى نیست.

همین عبارت در کاشف الحق بدون اشکال آمده است.

(هشام بن محمدبن سایب که از علماى انساب است.)122

نویسنده حدیقه به خاطر تعصب شدید انساب را به ایشان تغییر داده است. البته این احتمال نیز وجود دارد که این نسخه حدیقه اشتباه باشد.

 

نقل احادیث و حکایتهاى ساختگى

نقل روایات و حکایتهاى سست و بى پایه در حدیقه بسیار است. نویسنده چون دقت کافى و آگاهى لازم نداشته روایات ضعیفى را بدون توجه به پیامدهاى آن در کتاب آورده است.

از جمله در هنگام شمردن کنیه هاى حضرت امیر یکى از آنها را ابوتراب مى داند و وجه نام گذارى را از خوارزمى بدین گونه نقل مى کند:

(بین فاطمه و على(ع) دلگیرى و ناراحتى به وجود آمده بود از این رو على بر پهلو در مسجد به خواب رفت و پیامبر فرمود: قم یا اباتراب.)123/p> در حالى که شیخ صدوق در علل الشرایع این خبر را درخور اعتماد نمى داند;124 زیرا راویِ آن ابوهریره است و اعتقاد دارد بین على و فاطمه کدورتى بروز نکرده و وجوه دیگرى براى این تسمیه بیان مى کند. و مورد ذکر آن در حدیقه براى ساکت کردن و رد طرف مقابل نیست.

و یا در حدیقه افسانه جزیره خضراء125 پذیرفته شده که به هیچ روى درست نیست و آقا بزرگ در طبقات126 و کاشف الغطاء127 در حق المبین آن را مردود دانسته اند.

 

ناآشنایى به قرآن

در پایان یکى از احادیثى که در نکوهش صوفیه در حدیقه به نقل از امام هادى(ع) یاد شده آمده است:

(و ان هم الاّنصارى و مجوس هذه الأمة أولئک الذین یجهدون فى إطفاء نورالله والله یتم نوره و لوکره الکافرون.)128

نویسنده حدیقه پس از ترجمه حدیث تا آغاز جمله اولئک چنین مى نویسد:

(بعد از آن آن حضرت (اولئک الذین یجهدون فى اطفاء نورالله) را تا به آخر تلاوت فرمود و ترجمه اش این است که کوشش مى نمایند در فرونشانیدن نور خدا و حضرت اللّه تعالى تمام مى کند نور خود را و اگر چه مکروه مى دارند ناگرویدگان)129

پنداشته این متن آیه قرآن است و آن را جداى از حدیث و با تعبیر (تلاوت) آورده است و در ترجمه نیز تعبیر (کوشش مى نمایند) نشان مى دهد که پنداشته آیه قرآن است.

این نشانه ناآشنایى نویسنده حدیقه و تنظیم کننده آن با قرآن است گرچه چنانچه حدیث باشد مشکلى ندارد که به جاى (یریدون ان یطفؤا) (یجهدون) آمده باشد ولى نویسنده همین تعبیر را آیه قرآن دانسته است.

 

اظهار نظرهاى نادرست درباره اشخاص

از اشکالهاى دیگر حدیقةالشیعه اظهار نظرهایى است که نویسنده آن درباره اشخاص دارد. این شیوه با روش محقق اردبیلى ناسازگارى دارد و پاره اى از این اظهار نظرها نادرستند.

1 . درباره ابونعیم نویسنده تاریخ اصفهان و حلیةالاولیاء مى نویسد:

(وحافظ ابونعیم که از اکابر مفسرین اهل سنت است.)130

آیا حافظ ابونعیم تفسیر مشهورى دارد؟

اگر تفسیر دارد آیا مانند فخر رازى بیضاوى و زمخشرى از اکابر مفسرین است؟

یا این اظهار نظر بر اثر ناآگاهى نویسنده کاشف الحق است؟

2 . زمخشرى از مفسران بنام اهل سنت است که علماى شیعه به تفسیر وى عنایت داشته اند و برخى تفسیر او را خلاصه کرده اند و محقق اردبیلى در زبدةالبیان بارها از زمخشرى نقل قول کرده است بدون این که درباره وى اظهار نظرى بکند ولى در حدیقه مى خوانیم:

(زمخشرى که از معاندین اهل بیت است و نزد اهل سنت و جمهور آن طایفه ثقه و مأمون است نقل کرده.)131

زمخشرى سنى است اما این که دشمن اهل بیت باشد بعید مى نماد;زیرا او از کسانى است که به اهل بیت عشق مى ورزیده و در تفسیر آیه مباهله از اصحاب کساء تجلیل مى کند و در تفسیر آیه مودت عشق خود را نسبت به خاندان عصمت و طهارت و اهل بیت ابراز مى دارد و حدیثى از پیامبر(ص) در دوستى آن خاندان نقل مى کند:

(من مات على حبّ آل محمد مات شهیدا…)133

همین حدیث را محقق اردبیلى در رساله اصول دین از زمخشرى نقل مى کند.134

حال به چه انگیزه در این جا دشمنِ اهلِ بیت معرفى شده است؟ بر ما معلوم نیست.

فقط مى توانیم بگوییم: نویسنده حدیقه محقق اردبیلى نیست بلکه شخصى است که آگاهیهاى رجالى ضعیفى دارد.

3 . در حدیقه درباره غزالى مطالبى آمده که بیانگر ناآگاهى نویسنده از حال اشخاص و داوریهاى نادرست اوست که از شأن محقق اردبیلى به دور است.

* (غزالى ناصبى که در میان اکابر اهل سنت به حجةالاسلام شهرت دارد.)48/

* (چه وجهى که اکابر علماى نواصب خصوصاً غزالى و صاحب کشاف 48 تحقیق نموده اند.)146/

* (احمد غزالى مانند برادرش محمد غزالى که از بزرگان صوفیه و از مریدان با اخلاصِ شیطان است مکرر شیطان را بر سرِ منبر سیّد الموحدین مى گفته و مشهور است که بر سر منبر مى گفته: هر که توحید را از شیطان یاد نگیرد زندیق است.)207/

در صفحه 272 غزالى ناصبى معرفى شده است.

آنچه از این سخنان بدون توجه به درستى و نادرستى آنها بر مى آید غزالى انسانى متعصب ناصبى و ضد اهل بیت و از بزرگان صوفیه است.

امّا در کاشف الحق غزالى ناصبى خوانده نشده است.135

در بخش صوفیه نیز غزالى ناصبى معرفى شده است.136

نکته درخور توجه تجلیلى است که از وى در این بخش صورت گرفته. این تجلیل از آن روست که غزالى در رد فلاسفه کتاب نگاشته است:

(و اگر کسى تهافت الفلاسفه را مطالعه نماید و یا نموده باشد مى داند که این مرد دین در حق ایشان چه مى گوید.)137

نبردن نام نویسنده شاید از روى ناآگاهى و یا به عمد باشد تا براى خواننده ایجاد شبهه نکند نویسنده حدیقه از اشکالهاى غزالى علیه فلسفه خوشحال مى شود به گونه اى که روا ندانسته بدون تجلیل از او بگذرد.

4 . در حدیقه از میرزاجان باغ نوى شیرازى (م:994) که همدرس محقق اردبیلى بوده و با هم رقابت علمى داشته اند به عنوان مفتى فرقه واصلیه یاد شده که قائل به اباحه محرمات بوده اند.138 گرچه باغ نوى سنى بوده اما نکته ضعفى که نشانه پیوند وى با این فرقه باشد دیده نشده و خوانسارى در روضات الجنات139 از او به نیکى یاد مى کند و در عالم آراى عباسى نیز از او تجلیل شده است.140

5 . در بخش صوفیه در ذیل فرقه هیجدهم جَوْریه بیش ترین طرفدار این گروه (اتراک) معرفى شده اند و سخنان ناروایى درباره ترکها گفته شده که از محقق اردبیلى که خود ترک زبان بوده 141 به دور است.

 

اشتباه در کتاب شناسى

نویسنده کاشف الحق درباره مؤلفان و نویسندگان کتابها آگاهیهاى کافى نداشته است; از این روى به استنادهاى حدیقه نمى توان اعتماد کرد مگر این که نشانه هاى دیگر آن را ثابت کند.

بخشى از کتابها نیز توسط تنظیم کنندگان حدیقه یاد شده که هیچ گونه سندیت ندارد. مانند آن که نوشته است:

(در قرب الاسناد ابن بابویه که نسخه خطى آن به خط مؤلف نزد این جانب است)142

در حالى که دررساله اصول الدین اردبیلى تنها از قرب الاسناد حمیرى یاد مى کند143 و معلوم نیست چگونه نسخه خطى کتاب ابن بابویه به مقدس اردبیلى یا بهتر است بگوییم به نویسنده حدیقه رسیده و پس از او از بین رفته و هیچ یک از شاگردان وى آن را استنساخ نکرده اند.

از بررسى کتاب شناسى کاشف الحق نکته مهم دیگر نیز استفاده مى شود و آن این است که کاشف الحق را نمى توان تحریف شده حدیقه دانست; زیرا کسى که دست به تحریف مى زند اشتباهها را به کتاب خود نمى افزاید; اما کسى که کتاب دیگرى را به نام خود نشر مى دهد تلاش مى ورزد اشکالهاى آن را برطرف کند. اینک چند نمونه:

1 . نویسنده در آغاز کتاب کاشف الحق منابع مهم خود را یاد مى کند و نخست کتابهاى اهل سنت را بر مى شمارد و در ضمن این کتابها از کشف الغمه اربلى یاد مى کند144. تنظیم کننده حدیقه که متوجه اشتباه مؤلف مى شود این جمله را مى افزاید:

(و اگر چه او از ثقات علماى شیعه است)145

یعنى تصور نشود که کشف الغمه از اهل سنت است.

یادآورى: از منابع مهم اردبیلى در زبدة البیان تفسیر بیضاوى است و در این کتاب از آن کم تر استفاده شده.

2 . در کاشف الحق نویسنده بستان الکرام این گونه معرفى شده است:

(سلطان الحکماء خواجه نصیرالدین طوسى در کتاب بستان الکرام ذکر کرده است که روزى جبرئیل امین در خدمت حضرت کائنات….)146

تنظیم کننده که اطمینان داشته بستان الکرام از خواجه نیست ولى مؤلف آن را نمى شناخته جمله را این گونه تغییر داده است:

(و صاحب کتاب بستان الکرام ذکر کرده که روزى جبرئیل147…)

این تفاوت تعبیر نشان مى دهد که حدیقه تحریف کاشف الحق است نه برعکس.

آقا بزرگ تهرانى در الذریعه بستان الکرام را از نوشته هاى ابن شاذان مى داند و اشاره مى کند که نام این کتاب در حدیقه الشیعه آمده است148.

 

3 . در کتاب حدیقةالشیعه در موارد گوناگونى از روضة الواعظین ابن فتّال نقل شده بویژه در فصل ولادت امیرالمؤمنین(ع) ولى نامى از نویسنده آن برده نشده است! گویا این بدان خاطر بوده که در کاشف الحق نویسنده روضةالواعظین شیخ مفید معرفى شده! و تنظیم کننده توجه داشته که این درست نیست امّا نویسنده را نمى شناخته و از وى نامى نمى برد. در بخش پایانى جریان ولادت حضرت امیر(ع) که از روضةالواعظین نقل شده حدیثى در شأن ابوطالب آمده که پیامبر(ص) در شب معراج ابوطالب را در بهشت دید و به خداوند عرض کرد:

(بارالها! ابوطالب با چه عملى به این مرتبه رسید؟

ندا آمد که به اظهار کفر و کتمان ایمان و صبر بر جفا و آزار مشرکان.

تا این جا ترجمه حدیثى است که شیخ مفید نقل نموده بى تفاوتى.)149

در حدیقه این حدیث از جهت مضمون نیز تحریف شده است:

(ندا آمد که برى بودن از کفر و کتمان نکردن ایمان و صبر ایشان جفایى را که از مشرکان مى دیدند.

تا این جا ترجمه حدیثى است که صاحب روضةالواعظین نقل نموده بى تفاوت.)150

در حدیقه دو تغییر در این حدیث داده شده است:

1 . تغییر مضمون: جمله: (به اظهار کفر) به (برى بودن از کفر) و جمله: (کتمان ایمان) به (کتمان نکردن ایمان).

این در حالى است که در روضةالواعظین حدیث نبوى برابر نقل کاشف الحق آمده است.151

2 . به جاى شیخ مفید صاحب روضةالواعظین ذکر شده چون در کاشف الحق نویسنده آن شیخ مفید معرفى شده است.

نکته درخور توجه این که: گویا با برداشتن نام شیخ مفید جاى خالى مانده استنساخ کننده جاى خالى را با نام محقق اردبیلى پر کرده است:

(امّا فقیر کثیر التقصیر احمد اردبیلى در بعضى کتب قدماى امامیه این روایت را با زیادیها و اندک اختلافى دیده و آن که اصح و اشهر است نقل نموده که فرمود: نازل شد جبرئیل بر رسول خدا و گفت: یا محمد ان ربک یقرائک السلام.)152

نویسنده کاشف الحق اصل عبارت را چنین آورده:

(صاحب کلینى از ابى عبداللّه جعفربن محمدالصادق علیه السلام نقل نموده که گفت:

نازل شد جبرئیل بر رسول اصلى و گفت: یا محمد انّ ربک153…)

نویسنده یا نویسندگانِ حدیقه جمله: (صاحب کلینى از ابى عبداللّه…) را حذف کرده اند و به جاى آن جمله: (امّا فقیر کثیر التقصیر در بعضى کتب قدماى امامیه…) را آورده اند. با این که حدیث در اصول کافى وجود دارد154 نویسندگان یا نویسنده حدیقه نوشته اند:

(در بعضى کتب قدما…) اینان به پندار خویش خواسته اند هم نام محقق اردبیلى را آورده باشند و هم نارسایى عبارت که با حذف پیش آمده بود اصلاح کنند و هم با برداشتن کلمه صاحب رد گم کنند; زیرا صاحب در هند و پاکستان براى احترام به اشخاص به کار مى رود و… در ادامه هر جا که شیخ مفید به عنوان مؤلف روضة الواعظین نام برده شده نام شیخ مفید حذف گردیده و به روضة الواعظین بسنده شده است.

در کاشف الحق آمده:

(و شیخ مفید قدس روحه بعد از نقل آن حدیث روایت کرده و فرموده که از ثقات مروى است که فاطمه بنت اسد155…)

در حدیقه آمده:

(صاحب روضه قدس سره بعد از نقل این حدیث روایت کرده و فرموده که از ثقات مروى است که فاطمه بنت اسد….)156

افزون بر حذف نام شیخ مفید (آن حدیث) را به (این حدیث) تغییر داده اند و توجه 

نکرده اند که حدیث کتاب کلینى در بین دو روایت از روضة الواعظین واقع شده و تعبیر به آن حدیث درست است نه این حدیث.

در کاشف الحق نویسنده روضه این گونه معرفى شده است;

(و ایضاً شیخ نبیه محمدبن محمدبن نعمان المشهور بالمفید رحمه الله در کتاب روضة الواعظین از مجاهد از ابو عمر…)157

و در حدیقه مى خوانیم:

(وایضاً مؤلف در همان کتاب روضةالواعظین از مجاهد از ابوعمر…)158

اینها نمونه هایى بود از کتاب شناسى کاشف الحق که در مواردى در حدیقه تصحیح شده اند.

 

نکته پایانى

نکته دیگرى که نشان گر این است که حدیقه از آن اردبیلى نیست و نگارش آن در سالهاى بعد بوده کمبود نسخه هاى خطى این کتاب است. به هیچ روى نسخه خطى که ثابت کند این کتاب پیش از سال 1060نوشته شده وجود ندارد.159 این در حالى است که آقا بزرگ در الذریعه گزارش از نسخه هاى خطى کاشف الحق داده که در سالهاى 1080 و 1088نگاشته شده اند.160

 

چرا به نام محقق اردبیلى

انگیزه این که محقق اردبیلى را براى این جعل برگزیدند موقعیت ویژه اى است که ایشان داشت و داستانها و حکایتهایى از پاکى و زهد آن مرد بزرگ در میان مردم منتشر شده بود. زیرا اردبیلى افزون بر استادِ صاحب معالم (م: 1011) و صاحب مدارک (م: 1006) بودن استاد مولى عبدالله تسترى (م:1021) بود که در زهد شهره بود و شاه عباس مدرسه بزرگى به نام وى در کنار میدان جهان ساخت.

او را مؤسس حوزه اصفهان دانسته اند; زیرا هنگام بازگشت از نجف به اصفهان

تنها پنجاه طلبه در مدرسه هاى علمیه به تحصیل مشغول بودند; اما در هنگام فوت تسترى این شمار به بیش از هزار طلبه رسیده بود. در واقع حوزه اى که چهارده سال تسترى بر آن ریاست مى کرد خود را مرهون محقق اردبیلى مى دانست161

اینها همه باعث شد که اردبیلى موقعیتى خاص بیابد و علما و پادشاهان صفوى براى تأیید خود به وى روى آورند تا آن جا که طرفداران صفویان حکایتها از ارتباط وى با پادشاهان صفوى و تأیید آنان ساخته بودند از جمله:

1 . در تاریخ عالم آراى صفوى آمده است:

(شاه اسماعیل مى خواست در تبریز به تخت نشیند و خطبه اثنى عشریه بخواند امّا مى ترسید به قزلباش آماده باش دادند در روز جمعه شاه رفت به مسجد جامع تبریز و فرمود: مولانا احمد اردبیلى که یکى از اکابر شیعه بود بر سر منبر رفت و شاه خود بر فراز منبر رفت و شمشیر جهانگیرى برهنه کرد. چون آفتاب تابان کشیده. چون خطبه خواند غلغله از مردم برخاست….)162

نویسنده و تاریخ نگارش عالم آراى صفوى آغاز و انجام کتاب ثبت شده اما در صفحه561 آمده است:

(در حال که مسوده این اوراق تألیف شده که سنه ست و ثمانین بعد الف است اولاد و غزالى در آن ولایت والى و حاکمند.)

بنابر این کتاب در سال 1086 نگاشته شده که همزمان است با جریانهاى ضد صوفى گرى و اهتمام به دیدگاههاى مقدس اردبیلى و نشر حدیقه به نام وى.

نویسنده عالم آرا دقت نکرده است که شکست الوند شاه که خود نقل کرده در سال 907هـ بوده است و در همان سال شاه اسماعیل در تبریز بر تخت نشسته است163 و با توجه به فوت اردبیلى در سال 993هـ.ق. هنوز مولانا احمد اردبیلى به دنیا نیامده تا بخواهد در هنگام بر تخت نشستن شاه اسماعیل بر فراز منبر بر آید.

2 . درخواست بخشش براى یکى از لشکریان خطاکار از شاه عباس با امضاى بنده 

شاه ولایت احمد اردبیلى و پاسخ مثبت شاه عباس با امضاى کلب آستان على(ع) عباس.164

گروهى اشکال کرده اند: سلطنت شاه عباس در سال 996 بوده و فوت اردبیلى 993 در نتیجه چنین درخواستى درست نخواهد بود.

محدث قمى در فوائد الرضویه به توجیه پرداخته که شاه عباس پیش از این که به رسمى زمام را در دست گیرد در امور دخالت مى کرده و بر این اساس نگارش نامه صحیح است.165

به نظر مى رسد که نگارش چنین نامه اى واقعیت ندارد; زیرا امضاى شاه عباس (978 ـ 1038) امضاى زمان حکومت اوست و وى در سال 996 که شانزده سال داشت به قزوین رفت و قدرت را به دست گرفت166 و محقق اردبیلى براى جوانى که هنوز به سلطنت نرسیده و سیزده چهارده ساله است نامه نمى نویسد.

نکته دیگر این که: شاه عباس در هرات متولد شده و تا سال 996 در هرات مى زیسته و به هیچ روى در پایتخت (قزوین) نفوذ نداشته است.

بنابر این سرپرستى امور کشور پیش از سلطنت وى به عهده دیگران بوده است. امضایى که براى اردبیلى ثبت شده نیز صحیح نمى نماید.

حکومت گران با گنجاندن کلمه (شاه ولایت) خواسته اند به حکومت سلطنتى خویش رسمیت بدهند اعلام کنند: على(ع) نیز شاه بوده است.

در نتیجه مى توان گفت: این که ادعا کرده اند: از سوى شاه عباس هدیه هایى براى اردبیلى ارسال مى شده167 درست نیست. با توجه به آنچه یاد شد داستان دعوت شیخ بهایى در زمان شاه عباس براى آمدن به ایران168 درست نیست; زیرا در دوران شاه عباس اردبیلى زنده نبوده و شیخ بهایى در سال 1006 به ریاست شیخ الاسلامى اصفهان گمارده شد.169 پایتخت صفویان در سال 1000 به بعد از قزوین به اصفهان منتقل شد.

دور نمى نماید که پاره اى حکایتهاى دیگر که در ارتباط مقدس اردبیلى با پادشاهان صفوى نقل کرده اند نادرست باشند.170

با توجه به آنچه یاد شد براى هیچ منصف حقیقت جویى تردید باقى نمى ماند که کتاب حدیقةالشیعه همان کاشف الحق اردستانى است که مطالبى به آن افزوده و در موارد اندکى از آن کاسته اند.

از جمله مباحثى که به آن اضافه شده بخش صوفیه است که در بین معجزه ها و سخنان امام صادق(ع) گنجانده شده است.

در کاشف الحق پس از نقل داستان حماد که در جحفه غرق شد در نخستین موعظه حضرت مى نگارد: (کفارة عمل السلطان171…) امّا در حدیقه بر جریان بنى امیه و بنى عباس و ابو مسلم پرداخته مسائل صوفیه را نقل مى کند و پس از آن همان حدیث را مى آورد.172 با توجه به آنچه یاد شد نتائج زیر به دست مى آید.

1 . کتاب حدیقةالشیعه از محقق اردبیلى نیست و ایشان داراى مشربى فلسفى عرفانى بوده و سخنى علیه فلاسفه ا زایشان نقل نشده و حاشیه ایشان بر الهیات تجرید گواه آن است.

2 . از آن جا که کتاب شناسى اردستانى ضعیف بوده و متن حدیقه همان کاشف الحق است این کتاب منبع مطمئنى براى کتاب شناسى نیست.

3 . چون بخش صوفیه حدیقه توسط شمارى یا فردى خاص تنظیم شده که برخى وى را قمى معرفى کرده اند و براى ما ناشناخته است درخور اعتماد نیست مگر این که در منبع معتبر دیگرى آمده باشد.

4 . احادیث و حکایتهایى که در این کتاب آمده بویژه آنچه در بخش صوفیه یاد شده قابل استناد به مقدس اردبیلى نیستند و معتبر نخواهند بود مگر آن که منبع معتبرى پیش از اردبیلى آنها را تأیید کنند.

5 . پاره اى کتابها که به مقدس اردبیلى نسبت داده شده مانند نص جلى یا زندگانى پیامبر به عنوان جلد اول حدیقه چنانچه در مورد دیگرى یاد نشده باشد درخور استناد به اردبیلى نیستند.

6 . کتاب حدیقة الشیعه سالها پس از اردبیلى تنظیم شده است و با توجه به نگارش کتاب کاشف الحق در سال 1058 در هند و سخنان محقق سبزوارى (م:1090) و مبارزه جدى با صوفیه در 1060 به بعد توسط علما نتیجه مى گیریم که این کتاب در فاصله سالهاى 1070 تا 1090 تنظیم شده و با تکثیر نسخه به نام محقق اردبیلى شهرت یافته است.

7 . با توجه به ناسازگاریهایى که در حدیقه وجود دارد و روایات ضعیف آن نسبت دادن کتاب به مقدس اردبیلى نه تنها فضیلت براى آن عالم فرزانه نیست بلکه ظلم به ایشان است.

8 . بنابر آنچه گذشت اگر دست اندرکاران کنگره مقدس اردبیلى تحقیقى درباره منابع و مدارک حدیقه کرده اند آن گونه که از فهرست انتشارات آن پیداست شایسته خواهد بود که از چاپ حدیقه دست بدارند و از آن در تصحیح کاشف الحق استفاده کنند و لغزشهاى کتاب شناسى کاشف الحق و یا موارد دیگر آن را در پاورقى تذکر دهند و بعد از سالها که وى متهم به سرقت و دنیا طلبى شده از او اعاده حیثیت گردد.

اگر اصرار دارند که حدیقه از اردبیلى است پیشنهاد مى شود هم حدیقه را منتشر کنند و هم با استفاده از رنجها و زحمتهایى که در استخراج منابع آن کشیده اند کاشف الحق را به چاپ بسپارند و با اندک تحقیقى که درباره برخى گفته ها و منابع باقى مانده آن خواهند داشت مانند آنچه از قاضى نورالله نقل شده مى توانند این کتاب را نیز به جامعه عرضه کنند تا محققان و صاحب نظران درباره اصل بودن هر یک از این دو کتاب به داورى بپردازند.

 
پى نوشتها:
1 . ثقةالاسلام تبریزى در (مرآت الکتب) ج2/232 نوشته است:
(در کتاب: انساب النواصب حدیقةالشیعه از نوشته هاى اردبیلى معرفى شده است. با توجه به این که این کتاب برابر آنچه در متن آن آمده در سال 1076 (نسخه ب برگ 210/1) نوشته شده نویسنده آن على داود استرآبادى نخستین کسى است که از حدیقه یاد کرده است.)
نقل تبریزى درست است ولى اصل مطلب درست نیست; زیرا در نسخه هاى گوناگونِ انساب النواصب نامى از حدیقه به میان نیامده ودر برخى نسخه ها نام این کتاب یاد شده که به نظر مى رسد توسط نسخه برداران افزوده شده است. ما براى تحقیق این مطلب سه نسخه خطى از کتاب انساب النواصب را که در کتابخانه آیت اللّه مرعشى موجود بود مطالعه کردیم: نسخه نخست به شماره 172 که در شوال سال 1273 نگاشته شده و بخشى از آغاز آن نیست.
نسخه دوم به شماره 1887 در سال 1228 نوشته شده است.
نسخه سوّم به شماره 3392 در سال 1243 نگاشته شده است.
در نسخه اول و دوّم نامى از حدیقه برده نشده ولى در نسخه سوم (برگ 33/2 باب پانزدهم طعن چهارم) نام حدیقه برده شده است:
(در کتاب احسن الکبار و در کتاب لوامع الانوار و در کتاب حدیقةالشیعه مولانا احمد اردبیلى آمده که: وقتى عمر به شام رفته بود عباس همراه بود.)
همین عبارت در نسخه دوّم (برگ 33/1) چنین آمده است:
(حکایت: در کتاب لوامع الانوار آمده که در وقتى عمر به شام رفته بود و عباس همراه بود اهل شام عمر را امیرالمؤمنین خواندند.)
در این نقل نامى از حدیقه و احسن الکبار نیست; امّا در نسخه سوم نام این دو کتاب یاد شده و بر خلاف معمول کتاب از اردبیلى نام برده شده است.
آنچه نشان مى دهد که نویسنده در اصل نام کتاب حدیقه را نبرده و دیگران بر ین افزوده اند آن است که در سرتاسر کتاب بیش از بیست بار نام کاشف الحق را مى برد و از آن حکایت و روایت نقل مى کند ولى از حدیقه نامى نمى برد.
اگر استرآبادى حدیقه را مى داشت و از آن اردبیلى مى دانست بایستى به جاى کاشف الحق از حدیقه نقل مى کرد.
این نشان مى دهد که در سال 1076 کاشف الحق به عنوان منبع معتبر مطرح بوده ولى حدیقه هنوز شهرتى نداشته و یا جعل نشده بوده است.
اینک مواردى که نام کاشف الحق برده شده با ذکر برگ و صفحه از سه نسخه مى آوریم:
* (در کتاب کاشف الحق از کتاب فعلت فلاتلم نقل شده که چون خبر شهادت امام حسین به مدینه
طیبه رسید عبداللّه بن عمر… متوجه دمشق گشت که یزید را تنبیه کند.)
نسخه اول باب سیزدهم برگ 9/2; نسخه دوم برگ 19/2; نسخه سوم برگ 18/1.
* (و در کتاب کاشف الحق روایت است که چون ابوبکر خلیفه شد…)
نسخه اول طعن هفتم برگ 30; نسخه دوم برگ 42/2; نسخه سوم برگ 42/1.
* (و در کتاب فعلت فلاتلم و در کتاب کاشف الحق نقل شده که محمدبن ابى بکر گفت: پدرم در حالِ فزع و سکرات در حضور من…)
نسخه اول برگ 5/2; نسخه دوم برگ 67/1; نسخه سوم برگ 63/1.
* (و در کتاب کاشف الحق از ابو عسان [ابوعنان] مالک بن اسمعیل نهدى روایت است که محمدبن ابى بکر گفت: در حال نزع پدر به بدترین حال دیدم.)
نسخه اول برگ 51/1; نسخه دوم برگ 67/2; نسخه سوم برگ 63/2.
* (در کتاب کاشف الحق آمده که [عمر] بعضى را بر بعضى در عطایا تفصیل داد…)
نسخه اول طعن یازدهم برگ 59/2.
* (در کتاب کاشف الحق از کتاب کامل نقل شده که عمر حجرالاسود را از آن جا که رسول خدا گذاشته بود نقل کرد و به موضعى برد که در جاهلیت نهاده بودند و هنوز هست.
صاحب کاشف الحق فرماید: ظاهراً لفظ اسود سهو کاتب است و مراد از حجر مقام ابراهیم باشد….)
نسخه اول طعن هیجدهم برگ 61/1.
* (در کتاب کاشف الحق مسطور است که: عمر حکم کرد که کشتیها که از مصر گندم و برنج و دیگر چیزها مى آورند تردد نکنند تا اعراب شتران را به کرایه دهند….)
نسخه اول طعن بیستم برگ 61/1 2
* (در کتاب کاشف الحق آمده که قدامة بن مظعون شراب خورده بود….)
نسخه اول طعن بیست و پنجم برگ 62/2.
* (در کتاب کاشف الحق آمده که عمر مسائل میراث را تغییر و تبدیل کرد….)
طعن سى وپنجم
* (و نیز در آن کتاب مذکور است که در نکاح دوام بدعت چند قرارداد.)
نسخه اول طعن سى و سه برگ65/1; نسخه دوم برگ 85/2; نسخه سوم برگ 66/1.
* (در کتاب کاشف الحق آمده که گواهى مملوک را رد کرد.)
نسخه اول طعن چهلم برگ 66/1.
* نسخه اول طعن هفتم برگ 79/1.
* نسخه اول طعن هشتم برگ 81/2.
* نسخه اول طعن سى و هفتم برگ 87/1.
* نسخه اول باب بیست و سوم برگ 90/2.
* نسخه اول باب سى و دوم برگ 110/1.
* نسخه اول باب سى و سوّم برگ 119/1.
* نسخه اول باب سى و ششم برگ 127/1.
* نسخه اول باب سى و نهم برگ 13/2.
* نسخه اول درباره قم برگ 168/1.
2 . (امل الآمل) شیخ حر عاملى تحقیق: سید احمد حسینى شرح حال محقق اردبیلى 2/23 دارالکتاب الاسلامى قم.
3 . (اثناعشریه) شیخ حر عاملى مقدمه /3 17 30 33 51 185 المطبعة العلمیة قم چاپ دوم 1408. در صفحه 51 آن آمده است:
(وقد نقل عنه [اردبیلى] بعض ثقات الاصحاب انه نقل عن فرقهم [صوفیه] احدى و عشرین فرقة وانّها ترجع الى فرقتین حلولیه و اتحادیه…).
4 . (اثباة الهداة) شیخ حر عاملى تحقیق: ابوطالب تجلیل تبریزى.
5 . (لؤلؤة البحرین) محدث بحرانى /1150 آل البیت.
6 . (ریاض العلماء) افندى تحقیق احمد حسینى ج1/56 کتابخانه مرعشى نجفى مترجم ج1/89 ترجمه محمد باقر ساعدى.
7 . (منتهى المقال) ابوعلى حائرى ج1/311 312 مؤسسه آل البیت قم.
8 . (مستدرک الوسائل) محدث نورى ج3/393 چاپ سنگى ج20/92 چاپ جدید مؤسسه آل البیت قم.
9 . (اعیان الشیعه) ج10/105 چاپ اول ج3/81 چاپ ده جلدى.
10 . (الذریعه) ج6/385.
11 . (طبقات اعلام الشیعه) قرن دهم/8.
12 . (ریحانة الادب) محمد على مدرس تبریزى ج5/367 خیّام تهران.
13 . (قصص العلماء) میرزا محمد تنکابنى/175 علمیه اسلامیه.
14 . (حدیقه الشیعه) مقدمه چاپ سوم انتشارات گلى; (خیراتیه) محمد على بن وحید بهبهانى تحقیق سید مهدى رجائى ج2/407 انصاریان قم.
در منبع اخیر به کتاب تحفه الاخیارملاّ محمد طاهر قمى و ملاذ الاخیار ایشان (البته انتساب این کتاب به ایشان درست نیست) نسبت داده شده که حدیقه از آن اردبیلى دانسته شده است. ولى با مراجعه به نسخه خطى تحفةالاخیار به شماره 1868 کتابخانه آیت اللّه مرعشى نجفى و نسخه چاپى آن که در سال1336 توسط حسین فشاهى نشر یافته نشانى از حدیقه به دست نیامد.
گرچه هر دو اثر ضد صوفیه اند ولى در این کتاب داستان ملاقات سید مرتضى و غزالى رد شده است (/99 چاپى). از این روى حسین فشاهى که حدیقه را نیز منتشر کرده در مقدمه یادآور نشده که در کتاب تحفه الاخیار حدیقه از اردبیلى دانسته شده است بلکه نوشته: (صاحب تحفةالاخیار حدیقه را از اردبیلى دانسته است.)
15 . (حدیقه الشیعه) مقدمه; (خیراتیه) ج2/406. در خیراتیه اشاره اى به میرزا مخدوم و نظر وى نشده است.
16 . (ریاض السیاحه) زین العابدین شیروانى/55 سعدى تهران (در این اثر آمده: مقدس اردبیلى شاگردى داشته قمى الاصل مشهور به روحى معرکه گیر وى حدیقه را به نام اردبیلى نوشته است); (طرائق الحقایق) محمد معصوم شیرازى تصحیح محمد جعفر محجوب سنایى ج187/1 تهران.
شاه محمدبن محمد شیرازى دارابى ملقب به عارف در ملاقاتى که با ملا معز اردستانى داشته وى حدیقه را از خود دانسته به جز بخش صوفیه آن.
شاه محمدبن شیرازى دارابى از بزرگان بوده و آقا بزرگ تهرانى شرح حال وى را در الذریعه (ج9/665; ج10/257; ج11/298 330; ج13/358) و طبقات اعلام الشیعه (قرن دوازدهم/330) آورده است. مى نویسد:
(وى صدو سى سال عمر کرده و در حدود سال 1130 از دنیا رفته است.
وى شرحى بر صحیفه دارد به نام: (روضه العارفین) یا (ریاض العارفین) و شاگرد او حزین بسیار از او تجلیل کرده و نوشته در هفتاد سالگى کفشهاى دیگران را جفت مى کرد.)
بنابر این با توجه به عمر طولانى و تقواى وى مى توان سخن وى را درست دانست و به احتمال زیاد دیده که چگونه نسخه هاى حدیقه را با نام اردبیلى نشر داده اند; زیرا در زمان نشر کاشف الحق و حدیقه زنده بوده است.
گویا سخنان وى در ردّ انتساب حدیقه به اردبیلى در حاشیه: (مقامات السالکین) وى آمده است.
17 . (طبقات اعلام الشیعه) قرن 12/18.
18 . طرائق الحقایق) ج1/186.
19 . (همان مدرک); (مراة الحق) محمد جعفر همدانى (مجذوب على شاه)/70.
20 . (روضات الجنات) محمدباقر خوانسارى ج1/83 اساعیلیان قم.
21 . (ریاض العلماء) ج1/56.
22 . (الاجازة الکبیرة) سید عبدالله موسوى جزائرى تحقیق محمد سماحى حائرى/25 کتابخانه آیت الله مرعشى; (روضات الجنات) محمد باقر خوانسارى تحقیق سید محمد على روضاتى ج1/195 دارالکتب الاسلامیه تهران. براى شرح حال وى ر.ک: (طبقات اعلام الشیعه) قرن 12/456.
23 . (مرآت الحق)/70; (طرائق الحقائق) ج1/187.
24 . (مستدرک الوسائل) ج20/101.25 . (الذریعه) ج17/236; ج2/322.
26 . (فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه آیت اللّه مرعشى) ج4/183 شماره 1408.
27 . (الاثناعشریه)/51.
28 . (همان مدرک)/30.
29 . (روضات الجنات) ج2/68.
30 . (جواهر الکلام) محمد حسن نجفى ج16/71; (مقدمه اى بر فقه شیعى) حسین مدرسى طباطبائى ترجمه محمد آصف فکرت/75 آستان قدس رضوى.
31 . (تذکره نصرآبادى) میرزا محمد طاهر نصرآبادى تصحیح وحید دستگردى/152. فروغى تهران.
32 . (روضات الجنات) ج2/68.
33 . (مستدرک الوسائل) ج3/393 394 چاپ سنگى; ج20/91 به بعد چاپ جدید.
34 . (همان مدرک) ج20/101 102; (ریاض العلماء) ج3/216.
35 . (ریاض العلماء) ج1/56.
36 . (حدیقه الشیعه)/569. علت این که در این جا مسأله نماز جمعه مطرح شده این بوده که بیشتر فقهاء در زمان تنظیم حدیقه قائل به وجوب عینى نماز جمعه بودند و تنظیم کنندگان حدیقه خواسته اند این مشکل را حلّ کنند.
37 . (حدیقةالشیعه)/86; (مستدرک الوسائل) ج20/94 چاپ سنگى; ج3/394 چاپ جدید.
38 . (زبدةالبیان)/86.
39 . (حدیقه الشیعه)/28; (مستدرک الوسائل) ج20/98.
40 . (همان مدرک)/12; (مستدرک الوسائل) ج20/98.
41 . (همان مدرک)/769; (مستدرک) ج20/97.
42 . (کاشف الحق)/50.
43 . (همان مدرک)/331.
44 . (مستدرک الوسائل ج20/97.
45 . (همان مدرک)/99; (کاشف الحق) برگ 34/1. ادامه عبارت کاشف الحق چنین است:
(نتوان گفت چه ترغیبى که درین فعل از حضرات شده بر نفقه کردن و تصدق نمودن زیاده از حد حصر است…. در روز دراز و هواى گرم مدینه… به آب افطار نمایند کار هر بافنده و حلاج نیست. و در مجمع البیان مسطور است که (ولیس ذلک مخصوصاً بل کل من یفعل ذلک یناله) یعنى این فیض و این عنایت مخصوصِ به ایشان نبوده….)
همانند این عبارت در مجمع البیان در شأن نزول آیه ایثار جزء29 آمده است: (وهى جاریة فى کل مؤمن فعل ذلک)
46 . (مجمع الفائده و البرهان) ج4/287 انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین قم.
47 . (حدیقة الشیعه)/63.
48 . (کاشف الحق) برگ 34/2.49 . (مستدرک الوسائل) ج20/102.
50 . (روضات الجنات) ج1/83.
51 . (همان مدرک) ج4/257.
52 . (طرائق الحقایق) ج1/187.
53 . (سفینة البحار) ج5/197 اسوه.
54 . (عین الحیاة) علاّمه مجلسى/577 علمیه اسلامیه تهران.
55 . (مستدرک الوسائل ج20/102.
56 . (کاشف الحق) نسخه خطى مقدمه برگ 1 کتابخانه آیت الله مرعشى.
57 . (فلسفه اخلاق) شهید مطهرى/84 صدرا.
58 . (حدیقةالشیعه)/21.
59 . (کاشف الحق) نسخه خطى برگ11.
60 . (کاشف الحق) برگ 171; (حدیقةالشیعه)/363.
61 . (فهرست کتابهاى خطى کتابخانه آیةالله مرعشى) ج3/128 شماره 940.
62 . (حدیقةالشیعه)/94; (کاشف الحق) برگ 49.
63 . (رساله اصول الدین) نسخه خطى برگ 53.
64 . (فهرست کتابخانه غرب مدرسه آخوند همدانى)/64 شماره160.
65 . (مرآت الحق)/71 70; (طرائق الحقائق) ج1/178; (الذریعه) ج6/385 حاشیه.
66 . (مستدرک الوسائل) ج20/95.
67 . (الحاشیه على الهیات الشرح الجدید للتجرید) محقق اردبیلى تحقیق احمد عابدى/37 486; (طبقات اعلام الشیعه) قرن دهم/8 دانشگاه تهران.
68 . (همان مدرک)/91.
69 . (همان مدرک)/92 و مقدمه کتاب /29.
70 . (همان مدرک)/332.
71 . (همان مدرک)/342 332.
72 . (حدیقة الشیعه)/618 565 566 567 571.
73 . (زبدةالبیان)/139.
(وعن سفیان الثورى انّه صلّى خلف المقام رکعتین ثمّ رفع رأسه الى السّماء فلمّا رأى الکواکب غشی علیه و کان یبول الدم من طول حزنه و فکرته و فى الایة دلالة على عظم شأن علم اصول الدین وفضله والتفکر فى خلق اللّه).
74 . (حدیقه الشیعه)/620.
(وسفیان از طریق حق و مذهب شیعه به غایت دور است و از پیروان بزرگ صوفیه است چنان که قبل از این مذکور گشت)
75 . (روضات الجنات) ج1/82.76 . (حدیقه الشیعه)/571 572.
77 . (همان مدرک)/194.
78 . (کاشف الحق) برگ 98. گویا اردستانى مخالف فلسفه و موافق عرفاء و مجتهدان بوده است. در مواردى آن گاه که حدیثى را از علل الشرایع نقل مى کند (/200) مى نویسد: (از مصنفات افضل المجتهدین ابن بابویه است) و در حدیقه (/439) این تجلیل حذف شده است.
79 . (حدیقةالشیعه)/194.
80 . (کاشف الحق) برگ 5. (و فرق میان رسول و نایب نباشد مگر در پیغمبرى [چنانچه مولوى در مثنوى سروده:
چونکه شد از پیش دیده وصل یار
نائبى باید ازو مان یادگار
نى غلط گفتم که نائب یا منوب
کرد و پندارى قبیح آید نه خوب
و از اینجا ظاهر مى شود که به اعتقاد مولوى نیز میان رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام تفاوتى که هست در نبوت محض است] و در قرآن عزیز…) در حدیقه (چاپ اول/5 سوم/10) اشعار و آنچه در بین کروشه آمده حذف شده است.
81 . (الذریعه) ج10/205 حاشیه.
در حدیقه/325 در پایان پاراگراف اول پس از جمله: (وکلام حذیفه را اشعار تمام به نفاق عبدالله و پدرش و دیگران نیز هست) سخن مرحوم شوشترى که در کاشف الحق برگ 152 آمده حذف شده است: (و میرنوراللّه رحمه الله در کتاب مجالس المؤمنین گفته اگر حذیفه در نسبت عبدالله به نفاق صادق بود کفر عبدالله لازم آید و اگر کاذب بود فسق حذیفه لازم آید و ایضاً از امام جعفر صادق(ع)…)
82 . (حدیقه الشیعه)/56
83 . (دایرةالمعارف بزرگ اسلامى) ج3/332.
84 . (حدیقه الشیعه)/571.
85 . (بحارالانوار) ج/103 پایان دست نوشته علامه. مؤسسه الوفاء بیروت.
86 . (اجازات الحدیث التى کتبها… المجلسى)/60 98 اجازه به محمد جیلى سند شماره44 تدوین و گردآورى سید احمد حسینى کتابخانه آیت الله مرعشى.
87 . مجله (معارف) دوره دوم شماره 3/120 اسفند 1364 مقاله تحقیقى مهدى تدین درباره حدیقه با عنوان: حدیقةالشیعه یا کاشف الحق.
88 . (حدیقةالشیعه) /610 از هشت روایتى که در نکوهش صوفیه در حدیقه آمده تنها همین یک روایت از راه معتبر نقل شده است. شیخ حرّ عاملى در اثنا عشریه/30 پس از نقل این روایت از حدیقه مى نویسد:
(و رواه الشیخ المفید فى کتاب الرد على اصحاب الحلاج عن ابى القاسم جعفربن محمدبن قولویه عن ابیه عن سعدبن عبدالله عن احمدبن محمدبن عیسى عن الحسین بن سعید انه قال: سألت ابالحسن علیه السلام عن الصوفیه؟ فقال: لایقول بالتصوف احد الاّ لخدعة او ضلالة او حماقة و ربما استجمعها واحد منهم).
همان گونه که پیداست در این نقل ذیلى که در نقل حدیقه بود وجود ندارد: (اگر کسى خودش را تقیةً صوفى نامید گناهى بر او نیست).
از این روى احتمال مى رود که تنظیم کنندگان حدیقه خواسته اند برخى افراد را که شهرت به تصوف داشته اند تبرئه کنند که اگر از باب تقیه اظهار تصوف مى کرده اند اشکال ندارد. مصداق اصلى آن شیخ صفى الدین اردبیلى جدّ پادشاهان صفویه بوده که به تصوف شهرت داشته مبارزان علیه صوفى گرى شاید با افزودن این جمله به حدیث خواسته اند بگویند: شیخ صفى الدین از باب تقیه خود را صوفى قلمداد مى کرده بنابر این این حدیث شریف وى را در بر نمى گیرد. آنچه این احتمال را سبب مى گردد آن است که در کتابهایى که علیه صوفى گرى نوشته شده به این مطلب اشاره گردیده و صوفى بودن شیخ صفى الدین اردبیلى را از باب تقیه دانسته اند. ر.ک: تحفةالاخبار/29.
شیخ حرّ عاملى در اثناعشریه در ادامه سخن مى نویسد: در نقل دیگر حدیقه این گونه آمده است:
(واما من سمى نفسه صوفیاً للتقیة فلا اثم علیه و علامته ان یکتفى بالتسمیة ولا یقول بشى من عقاید هم الباطلة.)
89 . (دانشنامه جهان اسلام) جزوه 6/845 از ریاض العلماء (ج4/301 و ج5/531) نقل مى کند که عده اى از فقهاء شیعه به تصوف و عرفان گرایش داشتند.
90 . (سفینة البحار) ج5/209.
91 . (همان مدرک)/200. در ضمن شیخ حرّ عاملى در کتاب اثناعشریه این روایت را که در نکوهش صوفیه است از کشکول شیخ بهایى نقل مى کند.
92 . (تعلیقة امل الآمل)/71. دور نیست که این کتاب همان (التأویلات) سید حیدر آملى باشد که منتخب (بحرالخضم فى تفسیر القرآن المحکم) است.
93 . (روضات الجنات) ج4/146.
94 . (سفینةالبحار) ج5/211.
95 . (امیر کبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار)/246 ـ 247 هاشمى رفسنجانى فراهانى; (زندگانى شاه عباس) عباس اقبال ج3/68.
96 . (زندگانى شاه عباس) ج3/46.
97 . (الذریعه) ج10/209; ج16/122.
98 . (حدیقةالشیعه)/580.
99 . (حدیقه الشیعه)/785.
100 . (الذریعة) ج24/291; ج15/240; ج20/76; (طبقات اعلام الشیعه) قرن دهم/176 246; (عالم آراى عباسى)/154 چاپ سنگى چاپ دیگر/210 221; (هدیةالعارفین) ج6/258.
تحقیقى در زمان فوت میرزا مخدوم
ممکن است گفته شود که درست است که بیشتر مورخان فوت میرزا مخدوم را سال 995 ذکر کرده اند; اما حاجى خلیفه در کشف الظنون (ج1/527 چاپ اول 1310) آن گاه که (ذخیرةالعقبى فى ذم الدنیا) میرزا مخدوم را معرفى مى کند سال فوت وى را 988 مى آورد. پس اردبیلى مى توانسته لحظه هاى آخر عمر او را در کتاب خویش ذکر کند:
(ذخیرةالعقبى فى ذم الدنیا تسع مقالات لمعین الدین اشرف المعروف بمیرزا مخدوم. المتوفى سنة988 ثمان و ثمانین و تسعمائه الفّه السلطان مرادخان و أهداه الیه)
در مسأله اختلافى راه خردمندانه بررسى اقوال و رسیدن به قول و نظر صحیح است بنابر این ما به ناگزیر درباره درستى یکى از این دو نظر به تحقیق مى پردازیم.
یادآورى: افزون بر این دو قول نظر سومى نیز وجود دارد که فوت میرزا مخدوم شریفى را سال 998 مى داند. ر.ک: تاریخ ادبیات ایران ذبیح اللّه صفا ج5 بخش یکم/193.
برابر تحقیقى که انجام شد فوت میرزا مخدوم سال 995 یا 998 است و تاریخ 988 به هیچ روى درست نیست و حاجى خلیفه در کشف الظنون اشتباه کرده است; زیرا
1 . وى (ج2/617) در بیان نواقض الروافض فوت میرزا مخدوم را حدود سال 995 ذکر کرده است: (نواقض على الروافض للشریف میرزا مخدوم بن میر عبدالباقى من ذریة السید الشریف الجرجانى المتوفى فى حدود سنة995.)
این که توضیح درباره کتاب نواقض الروافض پس از ذخیرة العقبى نوشته شده مشخص مى شود که حاجى خلیفه (م:1067) از نظر پیشین خویش برگشته و ذکر حدود 995 به خاطر قول سوم است که گفته اند: در سال 998 از دنیا رفته.
احتمال مى رود آنچه پیش از این یاد کرده به گونه دیگر بوده است; زیرا اسماعیل پاشا در (هدیةالعارفین) (کشف الظنون ج5) با این که از کتاب ذخیرةالعقبى نام برده فوت میرزا مخدوم را سال 995 دانسته است.
2 . ما مى دانیم که از بین رفتن شاه اسماعیل دوم (م: 985) و در نتیجه فرار میرزا مخدوم به عثمانى در سال 985هـ.ق. و او سالها بعد زنده بوده است.
حسن بن محمد بورینى (963 ـ 1024) که همزمان با میرزا مخدوم در عثمانى زندگى مى کرده و از بزرگان و مدرسان حکومت عثمانى بوده است در کتاب: تراجم الاعیان (ج2/52 شماره 84 تحقیق صلاح الدین منجد دمشق.) شرح حال مفصلى از وى ارائه داده است که خلاصه اى از آن نقل مى شود.
حسن بن محمد بورینى پس از بیان فرار میرزا مخدوم به عثمانى و چگونگى نجات وى مى نویسد.
(نزد سلطان رفت و مورد عنایت سلطان مراد سوم قرار گرفت و قاضى و مفتى دیار بکر شد سپس عزل و قاضى طرابلس شام گردید و دو سال در آن جا قاضى بود سپس به قسطنطنیه بازگشت و ملازم باب عالى گردید و پس از مدتى سلطان او را قاضى مکه کرد از طریق دریا و سوئز به مکه رفت. سه سال در مکه ماند آن گاه عزل شد و به قسطنطنیه آمد و پس از مدتى اندک که ریاست یافت به مکه رفت و آن جا فوت کرد. از وى دخترى به جاى مانده که در مکه به ازدواج یکى از شرفاء درآمده و هنوز زنده است.)
بنابر این با توجه به این که در سال 989 در منطقه بغداد بوده و دو سال قاضى طرابلس و سه سال قاضى مکه و باره ها در این مسیرها رفت و آمد کرده است فوت وى باید سال 995 یا بعد از آن باشد و آنچه مسلم است در گذشتِ وى در سال 988 درست نیست. در چاپهاى جدید تراجم الاعیان جاى تاریخ فوت وى خالى است. اما در نسخه خطى برلین صفحه80 و تاریخ ادبیات عرب بروکلمان ج2/422 که قزوینى از آن دو گزارش داده فوت وى را 995 ذکر کرده اند. ر.ک: فرهنگ ایران زمین ج1/563 به بعد مقاله قزوینى درباره میرزا مخدوم شریفى.
3 . محمد قزوینى به نسخه اى از نهج البلاغه دست یافته است که در پایان آن امضاى میرزا مخدوم شریفى دیده مى شود. در هنگامى که وى در بغداد قاضى بوده و قضاوت وى در عراق پیش از قاضى شدن او در طرابلس و مکه بوده است. عبارت او چنین است:
(نمقه ابن سید شریف الحسنى میرزا مخدوم الشریفى القاضى ببغداد و المشهدین و المفتى بالعراقین سابقاً فى یوم الخمیس15 شهر ربیع الاخر989.) ر.ک: فرهنگ ایران زمین ج1/68.
همیشه این گونه امضاء مى کرده است با اشاره مقامها ریاستهاى خود در گذشته و حال.
بورینى امضاء دیگرى از وى نقل کرده که در آن زمان قاضى طرابلس بوده است:
(هذه الحجة صحت عند مولانا السید معین الدین اشرف الحسنى الحسینى أبا و أمّا الذى صارقاضیاً بثغر طرابلس بعدان کان قاضیاً بمدینة آمد و ذلک کله بالامر الخونه گارى (خداوند گارى) السلطان المراد خانى العثمانى) ر.ک: تراجم الاعیان ج2/55.
بنابر این درگذشت وى در سال 988 به هیچ روى درست نیست و باید 995 یا 998 باشد.
4 . میرزا مخدوم کتاب نواقض الروافض را در سال 988 نوشته که ماده تاریخ آن برابر حروف ابجد (النواقض) مى شود و گویا در آن زمان در بغداد یا دیار بکر بوده است. و احتمال مى رود سال 988 که در کشف الظنون به آن اشاره شده سال نگارش کتاب ذخیرة العقبى باشد. در آغاز نواقض الروافض اشاره اى به یکى از رساله هاى خود دارد که شاید همین ذخیرةالعقبى باشد.
وى مى نویسد:
(پس از حبس من [در ایران] آنها [حواشى و رسائل من] را تاراج کردند و از آنها رساله مختصرى است که در هفته پیش به قبةالاسلام قسطنطنیه تألیف کرده ام و به اتمام رسانیده ام و نیز در تاریخ تألیف این مختصر به تألیف کتابى به نام محیط المرجانى اشتغال داشته است.)
مینودر ج2/971
بنابر این ممکن است عبارت کشف الظنون چنین بوده: (الفّه فى سنة988… الفه للسلطان مراد…) و یا به جاى 998 به اشتباه 988 ثبت شده است.
5 . در تذکره نصرآبادى/472 و الذریعه ج9/1018 شعرى از محتشم کاشانى آمده که در آن زمان فوت میرزا مخدوم 992 ذکر شده است:
جنت که به صد هزار زیبش پیراست خلاق و دود
بازش چه به میرزاى مخدوم آراست و آن زیب فزود
مخدوم مطاع اهل عالم گفتم تاریخ شود
مخدوم و مطاع اهل علم آمد راست وین انسب بود(992).ولى با توجه به این که میرزا مخدوم شریفى ضد شیعه بوده و محتشم شیعه درست در نمى آید که محتشم به وى وعده بهشت داده باشد. بنابر این نمى توان میرزا مخدوم را در شعر محتشم میرزا مخدوم شریفى دانست. قزوینى از عالم آراى عباسى نقل مى کند:
(دو میرزا مخدوم در اطراف شاه اسماعیل دوم بودند و هر دو سنى: میرزا مخدوم شریفى و میرزا مخدوم لاله که نمى توان آنها را منظور شعر محتشم دانست و باید میرزا مخدوم سومى باشد که شیعه باشد.)
فرهنگ ایران زمین ج1/66
آقاى گلریز در مینو در (ج2/394) مانند قزوینى منظور از میرزا مخدوم شعر محتشم را فرد سومى مى داند که شیعه است:
(احتمالاً منظور محتشم در این شعر میرزا مخدوم فرزند میر میران حسینى صفاهانى است که عدیل و بدیل در بزرگى و دانش نداشت.)
بنابر این نمى توان فوت میرزا مخدوم شریفى را سال 988 یا پیش از سال 955 دانست بلکه ممکن است سال 998 باشد و در نتیجه مقدس اردبیلى نمى توانسته این جریان را نقل کند.
101 . (حدیقةالشیعه)/219; (کاشف الحق) برگ 108.
102 . (اصول الفقه) مظفر ج1/118 دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم.
103 . (الحاشیه على الهیات الشرح الجدید للتجرید)/400.
104 . (مجمع الفائده والبرهان) ج7/492.
105 . (دین و دولت در ایران) حامدالگار ترجمه ابوالقاسم سرّى/67 به نقل از حسین مدرسى طباطبائى توس تهران.
106 . (حدیقةالشیعه)/526.
107 . (فصول المهمه) ابن صباغ/189 ـ 190 نجف 1381.
108 . (حدیقةالشیعه)/398 412; (کاشف الحق) برگ 184 190.
(به سند صحیح از میثم تمار نقل کرده) و (به سند صحیح از منقذبن ابتع اسدى مروى است.)
109 . (فهرست کتابهاى خطى کتابخانه آیت اللّه مرعشى) ج3/173.
110 . (بحار الانوار) ج41/235 258 270.
111 . (کاشف الحق) برگ 193.
112 . (حدیقةالشیعه)/422.
113 . (کاشف الحق) برگ 197.
114 . (حدیقه الشیعه)/429.
115 . (الخرایج والجرایح) به تصحیح حاج شیخ اسداللّه ربانى ج1/201.
116 . (کاشف الحق) برگ 197; (حدیقةالشیعه)/431.
117 . (مجمع الفائده والبرهان) ج7/283 344 263. در صفحه 243 مى نویسد:
(ولکن فى الطریق محمدبن سنان و هو ضعیف).
118 . (امالى شیخ طوسى)/319 حدیث 647 بنیاد بعثت. ابن فضال از فطحیه بوده و روایات این گروه از نظر اردبیلى صحیح نیست. ر.ک: (مجمع الفائده و ابرهان) ج7/286; ج4/314.
119 . (حدیقةالشیعه)/511.
120 . (همان مدرک)/372.
121 . (رجال النجاشى) ج2/399; (جامع الرواة) ج2/317.
122 . (کاشف الحق) برگ/172.
123 . (حدیقه الشیعه)/15.
124 . (علل الشرایع)/156.
125 . (حدیقة الشیعه)/770 و چاپ دیگر/765; (کاشف الحق) برگ 330.
126 . (طبقات اعلام الشیعه) قرن هشتم/145.
127 . (حق المبین)/87; مجله (حوزه) شماره 71 ـ 70.
128 . (حدیقه الشیعه)/608; (سفینةالبحار) ج5/199 به نقل از حدیقه.
129 . (همان مدرک)/609.
130 . (حدیقةالشیعه)/20.
131 . (همان مدرک)/281.
132 . (الکشاف) زمخشرى ج1/369 دفتر تبلیغات اسلامى.
133 . (همان مدرک) ج4/220.
134 . (رساله اصول الدین) برگ 52 ـ 53 نسخه خطى کتابخانه آیت الله مرعشى شماره 940.
135 . (کاشف الحق) برگ 25. در مورد اول آمده: (وامام غزالى که در میان اکابر اهل سنت به حجةالاسلام شهرت دارد.)
136 . (حدیقةالشیعه)/597.
137 . (همان مدرک)/573.
138 . (همان مدرک)/582.
139 . (روضات الجنات) ج1/82; (تتمیم امل الآمل) شیخ عبدالنبى قزوینى/100 کتابخانه آیت الله مرعشى; (اعیان الشیعه) ج1/105.
140 . (عالم آراى عباسى)/154 چاپ سنگى.
141 . (حدیقه الشیعه)/592.
142 . (همان مدرک)/569.
143. (رساله اصول الدین)/57 نسخه خطى.
144 . (کاشف الحق) برگ2 نسخه خطى.
145 . (حدیقةالشیعه)/7.
146 . (کاشف الحق) برگ 184.
147 . (حدیقةالشیعة)/398 و چاپ دیگر/393.
148 . (الذریعة) ج3/107.
149 . (کاشف الحق) برگ 177.
150 . (حدیقةالشیعه)/381 و چاپ دیگر/375.
151 . (روضةالواعظین)1/92 اعلمى بیروت. (وهذا عمّک ابوطالب و هذا ابوک عبدالله و هذا أخوک طالب فقلت: الهى و سیّدى فبماذا أنالوا هذه الدرجة؟ قال: بکتمانهم الایمان و اظهارهم الکفر و صبرهم على ذلک حتّى ماتوا سلام الله علیهم اجمعین).
152 . (حدیقةالشیعه)/382.
153 . (کاشف الحق) برگ177.
154 . (اصول کافى) ج1/446 دارالکتاب الاسلامیه تهران.
155 . (کاشف الحق) برگ 177.
156 . (حدیقةالشیعه)/382 چاپ دیگر/378.
157 . (کاشف الحق) برگ 177.
158 . (حدیقةالشیعه)/382 چاپ دیگر/387.
159 . (الذریعه) ج6/385.
160 . (همان مدرک) ج17/236.
161 . (روضات الجنات) ج4/234 ـ 243; (الاجازات الحدیث التى کتبها العلامة المجلسى)/244 125 153 178.
162 . (عالم آراى صفوى) به همت یدالله شکرى/64.
163 . (عالم آراى عباسى)/21 20 چاپ سنگى.
164. (مستدرک الوسائل) ج3/393 چاپ سنگى; ج20/9 چاپ جدید.
165 . (فوائدالرضویه) شیخ عباس قمى/27.
166 . (فرهنگ معین) ج5/1128.
167 . (مستدرک الوسائل) ج3/393; (روضات الجنات) ج1/83.
168 . (زندگانى شاه عباس) ج3/29; (قصص العلماء) تنکابنى/175 علمیه اسلامیه تهران.
169. (زندگى نامه علامه مجلسى) مهدوى اصفهانى ج1/281.
170 . مانند نگارش نامه به شاه طهماسب. ر.ک (مستدرک الوسائل) ج3/393 چاپ سنگى.
171 . (کاشف الحق) برگ 249.
172 . (حدیقه الشیعه)/577 ـ 611.