مصاحبه با آیت الله حاج شیخ محمدرضا مهدوى کنى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


وطن مرده بود.

اجاقها یکى پس از دیگرى مى مردند.

چراغها مى فسردند.

همه جا شب بود شب تیره و بى انتها.

شب شکنى برخاست از تبار ابراهیم و بسان شعله اى سرکش در برابر دیو تباهى آفرین قد برافراشت.

او را یارانى بود پولادین اراده روشنایى آفرین گرما بخش و با ایمان به راه و به فرداى روشن.

اینان آنچه باید ادا کنند ادا کردند و به سوى نیکها شتابان روان شدند و گوى سبقت را از هم مى ربودند.

اینان با ایمان دست به کار زدند بى آن که به نتیجه بیندیشند پیروزى یا شکست در نزد آنان اهمیتى نداشت آنچه مهمّ مى نمود رسالتى بود که بر دوش داشتند.

رسالت اینان در دوران پوسیدگى و تلاشیِ اخلاقى و اجتماعى ایران دیروز بیدار کردن و شعله ور ساختن آتش روح بود آتشى که در زیر انبوهى خاکستر خفته بود.

اینان قهرمان بودند زیرا قلبى بزرگ داشتند یعنى قلمرو پهناور زندگى درونى را در اختیار گرفته بودند; از این روى قادر بودند در برابر جهانى دشمن پایدارى کنند استوار بر زمین
بایستند بى پیرایه و روشن سخن بگویند دلیرانه پرده ها را کنار زنند و نامردمیها دستهاى پلید و چهره هاى خائن را بنمایانند.

این بیدار مردان و هوشیار راهنمایان وقتى دیدند غرب مغرب آفتاب حقیقت و شرق شرقى به اصطبل زندگى مادى و حیوانى است و این دو بینش جهان را زیر سلطه خود در آورده و انسان و جهان را از حقیقت دور مى کند و در اصطبل زندگى سرگرم به پاخاستند و اهداف بلند خویش را مطرح کردند و انسان را به اوج بردند: نه غربى نه شرقى اسلامى.

به زندگى معنى دادند و به انسان جایگاه والا. او را از زمین برکندند و دنیاى پر رمز و راز را برایش نمایاندند دنیایى که این رودخانه بزرگ زندگى به آن خواهد پیوست.

آرى روحانیانى که در صف یاران معمار بزرگ انقلاب درآمده بودند مردانه برگنداب تحجر پشت پا زدند و با اراده اى پولادین از مُرداب تن خود را رها ساختند تا توانستند انسانهایى تربیت کنند و بپرورند آزاد از مُردابهاى تن و از (ایسم)هاى برون.

آنچه در پیش روى دارید گفت و گویى است با یکى از یاران کاروان سالار خورشید که از زبان خود وى خواهید خواند شرح ماجرا را که چگونه مردمان زیر آفتاب کلمات آنان قد مى کشیدند اوج مى گرفتند و صاعقه مى شدند و بر سر اهریمن فرود مى آمدند.

و خواهید خواند که چه عشق سوزانى در سینه داشتند تا توانستند به راه ادامه دهند و از هیچ نهراسند و در هنگامه هاى پر خطر با اطمینان به فرداى روشن گام بردارند.

حوزه: با تشکر از حضرت عالى که مصاحبه با مجلّه حوزه را پذیرفتید. در ابتدا شمه اى از زندگى تحصیلى و علمى خود را بیان کنید.

بسم اـ الرحمن الرحیم
* بنده به سال 1310 هـ . ش متولد شدم و پس از تحصیلات دبستانى به سال 1324 هـ . ش. در چهارده سالگى به حوزه علمیه وارد شدم و به تحصیل علوم دینى پرداختم.

ابتدا به مدرسه سپهسالار [شهید مطهرى] رفتم و چون محیط آن جا را مناسب نیافتم پس از چند روزى به مدرسه لرزاده که مؤسس و سرپرست آن مرحوم آقاى برهان بود
رفتم و مشغول به تحصیل شدم. مدت تحصیل من در این مدرسه سه سال طول کشید. پس از آن براى ادامه تحصیل راهى قم شدم. سیزده سال در حوزه علمیه قم به تحصیل پرداختم و پس از آن به تهران بازگشتم.

حوزه: به چه انگیزه اى به حوزه علمیه وارد شدید و به سلک روحانیت در آمدید.
* در دوران رضاخان بسیارى از مدارس علمى بسته شد و محدودیتها و مشکلات به وجود آمده از سوى حکومت رضاخانى سبب شده بود تا شمار روحانیان کاهش یابد و نیاز به روحانى به شدّت احساس مى شد; از این روى پس از شهریور بیست که مدارس دینى دگربار آغاز به کار کردند مرحوم پدرم با این که اهل علم نبود ولى بسیار به اهل علم و روحانیت علاقه داشت دوست مى داشت که در خانواده اش فردى ازاهل علم باشد. ایشان بنده را انتخاب کرد و به حوزه علمیه فرستاد تا علوم دینى را فرا بگیرم.

امّا انگیزه آن مرحوم: به یاد دارم روز اولى که به همراه مرحوم پدرم به مدرسه لرزاده خدمت آقاى برهان رفتیم آقاى برهان رو کرد به پدرم و گفت:

(مى خواهى فرزندت را وقف دین کنى یا قصد مادى دارى؟ اگر هدفهاى مادّى دارى بهتر است که همین الان دستش را بگیرى و بروى!)

اشک در چشمان پدرم حلقه زد و گفت:

(قصد خدمت به دین است.)

همان جا تعهد کرد که هزینه تحصیل مرا بپردازد به همین جهت درتمام مدت تحصیل حتى پس از ازدواج به اندازه توان خود به من کمک مى کرد.

بنابراین انگیزه تحصیل من علاقه شدید پدرم بود به دین و روحانیت و خلأ موجود در آن زمان و من هم پیرو ایشان بودم.
حوزه: مرحوم برهان چه ویژگیهایى داشت و براى تربیت و رشد طلاب چه
برنامه هایى را در مدرسه به اجرا گذاشته بود.

* پس از شهریور بیست. که مدارس دینى دوباره آغاز کردند در تهران مدرسه لرزاده پرتلاش ترین و منظم ترین مدرسه ها بود آن هم به خاطر حضور مرحوم برهان و مراقبتهاى شدید ایشان بود.

ایشان بحق وقت مى گذاشت و براى تعلیم و تربیت طلاب دل مى سوزاند. مى گفت:اینان فرزندان من هستند. نسبت به تربیت و تهذیب طلاب خیلى مقید بود. از همان ابتدا شرط مى کرد که طلبه باید به نوافل و تهجد شب پایبند باشد.

هر شب پس از نماز مغرب و عشا براى عموم جلسه موعظه اى داشت که طلاب مدرسه هم باید شرکت مى جستند. اگر کسى در ین جلسه شرکت نمى جست یا دیر حاضر مى شد باز خواست مى شد. علاوه بر این براى خصوص طلاب مدرسه جلسه روضه خوانى در مناسبتهاى گوناگون سال در مدرسه گذاشته مى شد که باید طلاب شرکت مى کردند. در این جلسه ها خود طلاب روضه مى خواندند و سینه زنى داشتند.

هر هفته هم جلسه توسلى براى طلاب برگزار مى شد.

خود ایشان در تمامى این جلسه ها و برنامه ها حضور داشت و بسیار علاقه مند بود که طلاب با معنویت و مرتبط با خدا و ولایت تربیت شوند و براى رسیدن به این هدف بسیار تلاش مى ورزید. گاه نیمه هاى شب به مدرسه مى آمد تا از نزدیک شاهد تهجد طلاب باشد.

ایشان طلبه هاى مدرسه را به طور دسته جمعى به عتبات مقدسه برد. در این سفر که دو ماه طول کشید برنامه هاى ویژه اى براى ما گذاشت: ده شب به مسجد کوفه ما را برد که در آن جا بیتوته و اعتکاف کردیم.

در نجف برنامه اش این بود که هر روز ما را به دیدار یکى از علما و مراجع مى برد.

این سفر براى ما از نظر معنوى سفر بسیار خوبى بود.

رفت و آمدهاى طلاب مدرسه را زیر نظر داشت. خاطره اى در این باره دارم که نقل مى کنم:
پدرم خیلى علاقه داشت من خط بیاموزم و خوش خط باشم. به همین جهت استادى را در خیابان ناصر خسرو دیده بود که به من خط بیاموزاند. هفته اى دو روز مى رفتم پیش وى و تعلیم خط مى گرفتم.

مرحوم برهان وقتى متوجه رفت و آمد هاى من شد من پرسید:

کجا مى روى؟

گفتم: مى روم تعلیم خط.

گفت: براى یک جوان صلاح نیست در خیابانها راه بیفتد!

با این که آن وقتها یعنى پس از شهریور1320 ظواهر و مظاهر دینى بهتر از زمان رضاشاه رعایت مى شد به خاطر کم شدن فشارهاى زمان رضاشاه.

امّا ایشان به همین مقدار هم راضى نبود از این روى گفت:

(من براى شما معلم خط مى آورم تا شما را همین جا تعلیم دهد.)

چون گرایش به طلبه شدن کم بود ایشان سعى مى ورزید همان مقدار کم را نگهدارد;
طلبه هاى مدرسه را زود معمم مى کرد.

به یاد دارم عوامل ملا محسن مى خواندم که گفت: باید معمم بشوید!

پدرم موافق نبود مى گفت هنوز زود است و شما به مسائل شرعى آشا نیستید و مردم از شما مسأله مى پرسند و شما نمى توانید پاسخ دهید.

با این حال آقاى برهان بر معمم شدن من اصرار داشتند و من هم از ایشان اطاعت کردم و در روز عید غدیر در مراسم جشنى که در مدرسه برگزار شد با عبا و قبایى که ایشان به من عاریت داده بود (چون قدآقاى برهان کوتاه بود لباسهاى ایشان براى من ساز مى آمد) و با عمامه اى که خود تهیه کرده بودم ملبس به لباس روحانیت شدم.

ایشان این تقیّدها و برنامه ها را داشت که شاید برخى چنین برنامه هایى را نپسندند ولى از رهایى مطلق و بى برنامگى که در پاره اى از مدارس علمى دیده مى شود بهتر است و در مجموع همین محدودیتها و مراقبتهاى ایشان در تربیت و سازندگى طلبه ها بسیار مؤثر بود و در آن روزگار طلبه هاى مدرسه ایشان مورد توجه بودند حتى در حوزه علمیه قم.
حوزه: مرحوم آقاى برهان در نزد چه کسانى درس خوانده بودند و از چه پایه علمى برخوردار بودند.
* مرحوم برهان از شاگردان مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانى و مرحوم آقاى شاهرودى بود. مرد وارسته و ملایى بود و تا رسائل و مکاسب تدریس مى کرد البته از نظر علمى نسبت به علماى بزرگى که در آن زمان در تهران بودند شاخص نبود.
حوزه: در تهران از محضر چه کسانى استفاده کرده اید و اگر از ین روزگار خاطره اى دارید بیان کنید.
* غیر از مرحوم برهان استاد دیگر ما مرحوم آقاى سلماسى بود که ادبیات را پیش ایشان خوانده ام. از محضر مرحوم آقاى قاضى امام جمعه دزفول هم بهره برده ام. ایشان به خاطر دوستى که با مرحوم آقاى برهان داشت تابستانها به تهران مى آمد. در دو تابستان
در خدمت ایشان مقدارى از سیوطى و مغنى را فرا گرفته ام.

از آن روزگار خاطره آموزنده اى به یاد دارم که نقل مى کنم:

روزى پیش آقا شیخ رجب على خیاط که از اوتاد بود ومرحوم قمشه اى به ایشان ارادت داشت رفته بودم تا بدهم برایم لباس بدوزد.

رو کرد به من و گفت: لباس براى چه مى خواهى؟

گفتم: مى خواهم طلبه شوم.

گفت: مى خواهى طلبه شوى یا آدم؟

گفت: به عنوان پدر پیر سفارشى تو را مى کنم همیشه به یاد داشته باش: در زندگى کارها را فقط براى خدا انجام بده. به تمامى اعمالى که انجام مى دهى رنگ خدایى بده حتى به خوردن و خوابیدن.

کلام این پیر خیاط اثر خاصى در دل من گذاشت و همواره کلام او را به یاد مى آورم و آرزو دارم چنان باشم که او مى گفت.
حوزه: در چه سالى به حوزه علمیه قم رفتید و در آن حوزه از محضرچه اساتیدى بهره بردید.
* به سال 1368 یا 1327 هـ . ش . در هفده یا هیجده سالگى براى ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفتم. ابتدا درمدرسه فیضیّه و سپس در مدرسه حجیته سکنى گزیدم.

در تهران تا مطول خوانده بودم; از این روى در حوزه قم از همان جا شروع کردم به تحصیل.

اساتیدى که از محضر شان بهره برده ام عبارتند از:

* سطوح عالى آقایان: مجاهدى آقا شیخ عبدالجواد جبل عاملى سلطانى طباطبایى نجفى مرعشى و شهید صدوقى.

* فلسفه آقایان: علامة طباطبایى و رفیعى قزوینى.

* کلام مرحوم شهیدمطهرى. ایشان شرح تجرید تدریس مى کرد. البته شرح
تجرید بهانه بود. ایشان از خارج مطالب بسیار مفیدى ارائه مى داد.

* خارج فقه و اصول پنج سال از محضر آیت اللّه بروجردى استفاده کرده ام و نُه سال از محضر امام. البته درخارج فقه و اصول از محضر اساتید دیگرى هم بهره برده ام ولى بیشتر و به صورت دائمى از محضر این دو بزرگوار بهره برده ام.

* تفسیر علامه طباطبایى ایشان درس هفتگى تفسیر داشت که بنده شرکت مى جستم. همین مباحث مقدمه تدوین تفسیر المیزان شد.
حوزه: کدام یک از اساتیدى که از محضرشان بهره برده اید در شما بیش از همه تأثیر گذارده اند.
* غیر از مرحوم برهان که در شکل گیرى اولى طلبگى من تأثیر گذارده سه تن از اساتید بزرگوار که من از محضرشان استفاده برده ام بیش از همه در شخصیت من اثر گذارده اند هرکدام از جهتى.

. از نظر جهت گیریهاى فقهى و روش برخورد با مسائل فقهى مرحوم آیت اللّه بروجردى; زیرا ایشان در فقه صاحب سبک بود. تا پیش از ایشان روش معمول در درسهاى خارج این بود که کتاب جواهر محور قرار مى گرفت و نقل اقوالى هم پیرامون آن و آن گاه اظهار نظر. امّا مرحوم بروجردى در هر مسأله اى به ریشه یابى تاریخى مسأله در فقه شیعه و اهل سنت مى پرداخت و از این زاویه افزون بر اهمیت دادنِ به آراى فقیهان پیشین شیعه دیدگاههاى فقیهان عامه نیز مورد توجه قرار مى گرفت.

با این سبک و روش نتیجه هاى بسیار شایسته اى به دست مى آورد و به نکته هاى خوبى دست مى یافت. به نظر من مرحوم امام و آیت اللّه خویى هم از این روش متأثر بودند.

. از نظر سیاسى و اخلاقى امام بیش از همه در شخصیت من اثر گذارده است.

. از نظر فلسفه و آشنایى با قرآن و افکار و اندیشه هاى نو مرحوم علامه طباطبایى در من بسیار اثر گذارده است.

یادآورى: علامه طباطبایى نقش بسیار مؤثر و کار آمد در حوزه هاى علمیه بویژه قم و
حتى انقلاب اسلامى ایران داشته است نقشى که امروز شاید ناشناخته باشد.

به عقیده من مرحوم علاّمه در فکر و اندیشه حوزویان تحولى عمیق ایجاد کرد که این تحول غیر مستقیم در انقلاب اسلامى نیز مؤثر بود.

این دگرگونى را ایشان به تدریج و با حوصله و خلوص تمام ایجاد کرد.

زمانى که علاّمه طباطبایى به قم مشرف شده بود نه تنها مباحث فلسفه مورد توجّه نبود که بسیار از آن دورى مى شد و هر کس دور مسائل فلسفى مى گشت از وى به بدى نام مى بردند.

مرحوم امام این تنگناها را احساس کرده بود و از آن روزگار و جوّ حاکم بر آن شکوه داشت:

(خون دلى که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهاى دیگران نخورده است…

در مدرسه فیضیّه فرزند خرد سالم مرحوم مصطفى از کوزه اى آب نوشید کوزه را آب کشیدند; چرا که من فلسفه مى گفتم.

تردیدى ندارم اگر همین روند ادامه مى یافت وضع روحانیت و حوزه ها وضع کلیساهاى قرون وسطى مى شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعى حوزه ها را حفظ نمود.)

در چنین فضایى مرحوم علامه طباطبایى وقتى نیاز را تشخیص داد ابتدا در منزل خود براى شمارى اندک از فاضلان درس فلسفه را شروع کرد و کم کم آن را به داخل حوزه آورد.

آن مرحوم براى این که بتواند درس را ادامه بدهد از طرح مباحث حساسیت بر انگیز خوددارى مى ورزید. به یاددارم وقتى به بحث وحدت وجود اسفار که رسید با این که بحث دشوارى بود از آن گذشت و گفت: اینها را خودتان مطالعه کنید.

یا اگر با عکس العمل تندى برمى خورد به طور موقت عقب نشینى مى کرد و سرسختى نشان نمى داد تا با مانع مهم ترى رو به رو نشود و از هدف اصلى بازبماند.
ازباب نمونه: آیت اللّه بروجردى سردرس گفته بود:

(شنیده ام برخى از طلاب درسهایى مى خوانند که نباید بخوانند.)

البته این سخن دو گونه تفسیر شد:

1 . گروهى تفسیر کردند که منظور آیت اللّه برجوردىکسانى است که درس فلسفه مى خوانند.

2 . گروهى تفسیر کردند که منظور آیت اللّه بروجردى کسانى است که در حوزه براى ورود به دانشگاه درسهاى جدید را مى خوانند.

ولى مرحوم علامه تا این سخن را شنید درس را تعطیل کرد. هر چه طلبه ها اصرار کردند; ایشان نپذیرفت. در جواب مى گفت: چون آقا فرموده اند که نباید درس باشد ما هم درس نمى گوییم.

آیت اللّه بروجردى وقتى از قضیّه با خبر مى شود به علامه طباطبایى مى گوید: چرا درس را تعطیل کرده اید؟

علامه مى گوید: چون شما فرمودید تعطیل کنم تعطیل کردم!

آیت اللّه بروجردى مى گوید: منظورم این نبوده که شما درستان را تعطیل کنید بلکه منظورم این بوده است که چنین درسهایى را هر کسى نگوید و همگانى نباشد.

گویا ایشان در پاسخ مى گوید: محدودیت از نظر شرکت کنندگان بیشتر حساسیت بر مى انگیزد ولى سعى مى شود مسائل به گونه اى مطرح شوند که ایجاد شبهه نکنند.

تفسیر قرآن نیز چنین بود. در آن روزگار در حوزه قم درس تفسیر بود ولى با همان سبک و روش عامیانه و همگانى نه یک تفسیر علمى و طلبه پرور و آشنا کننده با قرآن.

مرحوم علاّمه با شگفتى مى گفت:

(مگر مى شود انسان سى سال اجتهاد کند و با قرآن که منبع اصلى فقه ماست آشنایى نداشته باشد؟

علماى ما در گذشته به گونه مستقیم با قرآن سر و کار داشته اند تفسیر نوشته اند آیات الاحکام نوشته اند و…)

با این احساس خلأ و نیاز شدید به قرآن تفسیر قرآن را در حوزه شروع کرد و به عنوان یک درسى که فاضلان حوزه در آن لازم است گرد هم آیند جا انداخت.

مطالبى را که ایشان در آن زمان در درس تفسیر قرآن مطرح مى کرد خیلى تازه و به روز بود.

کافى است نظرى افکنده شود به المیزان آن گاه درک خواهد شد که منظور من چیست.

در آن روزگار در فضاى الحاد و میدان دارى روشنفکرى وابسته به بلوک شرق و غرب آن که توانست بگوید:

حوزه حرفى براى گفتن دارد مرحوم علاّمه طباطبایى بود.

وى با تأمل اخلاص پشت کاردارى توانایى علمى و… توانست تحولى عظیم در حوزه بیافریند و در تربیت و رشد بسیارى از شخصیتهاى موجود که هر یک نقش مهم در میهن اسلامى دارند نقش ایفا کند.
حوزه: چرا در آن برهه از زمان طلبه هاى تلاش ورز و با معلومات و با معنویت و فاضلان نقش آفرین بیشتر به چشم مى خورد با اینکه اکنون زمینه هاى رشد بیشتر و مهیاتر است و بازدارنده هایى که در آن زمان بوده اکنون وجود ندارند.
* به نظر من سه عامل زمینه ساز بوده است:

1 . رودر رویى با حکومت ضد مردمى و ضد دینى پهلوى و برخوردهاى ناشایست آن با روحانیت و دین سبب مى شد که روحانیان از هر جهت خود را مجهز کند تا در برابر دشمنى این چنین بتوانند قد عَلَم کنند.

2 . موج نوگرایى و نواندیشى در دنیا. این موج همه محافل و مجامع علمى دنیا را تحت تأثیر قرار داده بود از جمله ایران را.

حوزه هاى علمیه نیز نمى توانستند از این موج به دور بمانند و اثر نپذیرند. ناگزیر باید براى پرسشهاى گوناگون پاسخ مى داشتند و این به آگاهیها و دانشهایى نیاز داشت که طلبه
باید با تمام توان در پى آنها باشد تا از قافله واپس نماند.

3 . وجود اساتید قوى و نخبه در حوزه ها بویژه در حوزه قم که در جنبه هاى گوناگون دانش دین و دانش روز آشنایى داشتند و از مقام عرفانى بالایى برخوردار بودند مانند شخصیتهاى بى بدیلى چون: آیت اللّه بروجردى امام علاّمه طباطبایى و…

4. وجود استعدادهاى ممتاز و نمونه در حوزه که در وضع کنونى بیشتر جذب دانشگاهها مى شوند.

5. وجود اشتغالات و مسؤولیتهاى موجود پس از انقلاب که قهراً بسیارى از نخبگان را
جذب مى کند و در آن زمان این مسؤولیتها نبود و طلاب بیشتر به کار تحصیل مى پرداختند.

حوزه: از ابتداى آشنایى خود با حضرت امام خمینى بفرمایید.
* ابتداى آشنایى من با حضرت امام به نخستین مشکل فکرى آن زمان من و پاسخ حضرت امام برمى گردد.

از آمدن آیت اللّه بروجردى به قم چیزى نگذشته بود که آیت اللّه سیّد ابوالحسن اصفهانى به رحمت خدا پیوست.

پس از رحلت آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى سخن از مرجعیت آقاى بروجردى بود. رژیم شاه هم در آن روز سیاستش بر این بود که مرجعیت در ایران باشد; زیرا خود را تنها حکومت شیعه مى دانست و مى خواست از این راه توجه شیعیان جهان را به خود جلب کند.

البته به این سیاست (یعنى بودن نهاد مرجعیت عامه در ایران) تا آخر پایبند نماند و در این اواخر به خاطرتضادى که با منافعش به وجود آمده بود سیاست عکس آن را دنبال مى کرد و تلاش مى ورزید مرجعیت عامه در ایران نباشد!

امّا در آن دوران یعنى دوران آقاى بروجردى تلاش مى ورزید که مرجعیت در ایران باشد; از این روى پس از رحلت آقا سید ابوالحسن اصفهانى شاه پیام تسلیت خود را براى آقاى بروجردى ارسال داشت و رسانه ها هم به گونه اى از ایشان تبلیغ مى کردند.

البته مقام علمى و شخصیتى آقاى بروجردى براى بسیارى شناخته شده بود و نیاز به این تبلیغات و مطرح کردنها نبود. این توجه و گرایش رژیم شاه به ایشان اگر اثر منفى نداشت به طور مسلم تأثیر مثبت براى ایشان نداشت.

چنانکه استاد ما مرحوم آقاى برهان به خاطر همین توجه رژیم شاه به آقاى بروجردى با اینکه مقام علمى آن بزرگوار را مى ستود براى تقلید کسى را به ایشان ارجاع نمى داد و در عوض آقاى شاهرودى را درنجف و آقاى حجت را در ایران براى تقلید معرفى
مى کرد.

مى گفت:

(تأیید مرجع مربوط به حوزه ها و علماست چرا باید رژیم شاه دخالت کند.) در هر صورت ما به پیروى از مرحوم برهان از آقاى حجت تقلید مى کردیم.

به قم که آمدم طلبه هاى تهرانى به من گفتند:

(با وجود حضرت آیة اللّه بروجردى جایى براى تقلید از آقاى حجت نیست.)

اینان مرا در باب تقلید به تردید افکندند و در این مسأله سرگردان بودم تا این که مرحوم مولایى که از سردمداران طلبه هاى تهرانى بود و حجره اش در فیضیّه مرکز گردهم آیى طلاب تهرانى به من گفت:

(بهتر است شما این مسأله را از حاج آقا روح اللّه بپرسى. ایشان براى نماز به مدرسه فیضیّه مى آید. نظر ایشان دراین مورد صائب است.)

آقاى مولایى هنگام نماز حضرت امام را به من نشان داد.

پس از نماز خدمت آقا رفتم. عرض کردم: آقا من از آقاى حجت تقلید مى کنم به نظر شما چه کسى اعلم است؟ ایشان نفرمود چه کسى اعلم است ولى فرمود: شما از آیت اللّه بروجردى تقلید کنید. من هم به فرموده ایشان تقلیدم را از آقاى حجت به آقاى بروجردى برگرداندم.

این نخستین آشنایى بود که پس از آن هم ادامه داشت و بیشتر شد. اتفاقاً با علامه طباطبایى هم درهمان ابتدا در مدرسه فیضیّه آشنا شدم. یک وقت که ایشان براى نماز به فیضیّه آمده بود آقاى سبحانى به من گفت: ایشان را مى شناسى؟ گفتم:خیر.

گفت ایشان: آقا سیدمحمّد حسین قاضى است. خیلى ملاست. خصوصاً فلسفه خیلى خوب مى داند. در منزل درس فلسفه مى گوید اگر مى خواهى شرکت کن.

البته در آن زمان در حدّى نرسیده بودم که بتوانم از درس فلسفه ایشان بهره ببرم ولى بعدها شرکت کردم.

در این جا نکته اى را عرض کنم: در زمانى که ما در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل
بودیم بزرگان حوزه آنان که خود نماز جماعت نداشتند مقیّد بودند در نماز جماعت فیضیّه شرکت بجویند.

حضور اینان درنماز جماعت درس آموزنده اى بود براى طلاب جوانى که واردحوزه مى شدند.

چه خوب است که این سنت نیک همچنان حفظ شود.
حوزه: تحلیل حضرت عالى از وارد نشدن حضرت امام در زمان آیت اللّه بروجردى درمسائل سیاسى و موضع گیرى نکردن درباره مسائل حادّ سیاسى چون فدائیان اسلام و… با این که رجل سیاسى بود و آشناى به مسائل سیاسى و دخالت نکردن در امور حوزه با این که طبق سلیقه وخواست ایشان اداره نمى شد چه تحلیلى دارید.
* انسان در زندگى امام به نکته هایى بر مى خورد که جاى درنگ و تحلیل دارد.

مى دانید که امام کشف الاسرار را سنین جوانى نوشته است. بدون شک این کتاب یک اثر سیاسى نیز هست.بنابراین ایشان از همان جوانى اهل سیاست بوده و مسائل سیاسى زمان خود را خوب درک مى کرده است. و در جریان مسائل سیاسى قرار مى گرفته و شنیدیم که با رجال سیاسى حوزوى آن زمان مانند آقاى کاشانى و آقا سید محمد تقى خوانسارى سر و سرّى داشته و… با این حال تا وقتى که آقاى بروجردى در قید حیات بود در زندگى امام مسائل سیاسى بروز و ظهورى ندارد.

با این که جریان فدائیان اسلام در آن زمان یک جریان سیاسى حوزوى بود و بسیارى به موضع گیرى له یا علیه کشیده شدند ولى از امام موضع گیرى مثبت و یا منفى آشکار نسبت به فدائیان اسلام دیده نمى شودکه امروز هم شاید براى بسیارى سؤال انگیز باشد.

بعدها از امام نقل شد که امام با مشى مبارزه مسلحانه موافق نبوده است.

همانند این روش را در مسائل مربوط به حوزه و چگونگى مدیریت آن مى بینیم.

با این که حضرت امام به روش اداره حوزه انتقادهایى داشت ولى هیچ گاه به
گونه آشکار موضع گیرى نکرد.

امام حریم زعامت و ولایت حوزه تشیع را لازم الأحترام مى دانست و چون زعامت و مرجعیت با آقاى بروجردى بود امام به احترام ایشان اقدامى خلاف نظر ایشان نمى کرد.

حضرت امام نظرات و سلیقه هاى شخصى خود را در همان حوزه درس خود اعمال مى کرد. از باب نمونه: به یاد دارم یک وقتى آقاى بروجردى گفته بود:

(خوب است اساتیدومدرسین هر روز سر درس حدیثى را به عنوان موعظه بخوانند.)

وقتى یکى از شاگردان این سخن آقاى بروجردى را مطرح کرد امام گفت:

(اگر ایشان حدیث بفرمایند ما هم حاضریم در درس ایشان حاضر شویم و استفاده کنیم.)

لکن امام سالى دو بار به هنگام تعطیل شدن حوزه موعظه مى فرمود.

تحلیل من این است که حضرت امام در دوران زعامت آقاى بروجردى و در برخورد با ایشان براساس همان اعتقادى که به ولایتِ فقیه داشت عمل مى کرد.

ایشان با وجود فقیهى چون آقاى بروجردى در رأس امور حوزه و شیعه چه در مسائل سیاسى و در مسائل حوزوى احساس وظیفه نمى کردند و اگر هم دیدگاه مخالفى داشت ابراز نمى کرد. نسبت به فدائیان اسلام چون آقاى بروجردى روى خوشى به این جمعیت نشان نمى داد و فعالیتهاى آن گروه را به مصلحت حوزه آن زمان نمى دید از این روى امام هم موضع گیرى له یا علیه نمى کرد. البته خود امام هم مبارزه مسلحانه را که بدون اجازه فقیه جامع الشرایط باشد درست نمى دانست. ولى آن گاه که پس از رحلت آیت اللّه بروجردى زعامت به ایشان منتقل مى شود و (حضور حاضرین) مسؤولیت را به دوش ایشان مى گذارد مى بینیم که در تمامى مسائل سیاسى حضور فعال مى یابد.

حوزه: از چه تاریخى قم را ترک کردید و به تهران بازگشتید و چرا در حوزه قم نماندید.
* تا سال 1340 هـ . ش. در قم بودم و بسیار علاقه مند بودم که در قم بمانم ولى مشکلات خانوادگى و اصرار پدرم بر آمدن به تهران مانع از آن شد که در قم ماندگار شوم;
از این روى پس از رحلت آیت اللّه بروجردى به تهران آمدم.

حوزه: حضرت عالى در حرکتهاى سیاسى که به انقلاب اسلامى ایران به رهبرى حضرت امام خمینى انجامید نقش مهمى داشته اید بفرمایید از چه زمانى وارد فعالیتهاى سیاسى شده اید.
* چون پدرم از نظر دینى خیلى پایبند بود با کارهاى رضاخان بخصوص کشف حجاب بسیار مخالف بود.

اساساً در روستاى کَن ما کارهاى رضاخان ازجمله کشف حجاب مورد انتقاد بود و مردم نسبت به کشف حجاب مقاومت مى کردند.

بنابراین رژیم پهلوى در خانواده و در روستاى ما شدیداً منفور مطرود بود. پس از آن که وارد حوزه علمیه قم شدم در جمع طلاب تهرانى قرار گرفتم که در آن زمان در مسائل سیاسى شاخص بودند. از این روى با نخستین حرکت سیاسى حوزوى آن زمان که مرحوم نواب صفوى در مخالفت با دفنِ جنازه رضاخان در شهر مقدس قم به راه انداخت که موفق هم شد ما هماهنگ بودیم و از هواخواهان ایشان به شمار مى رفتیم.

این تفکر سیاسى و ضد دین بودن دستگاه پهلوى مرا بر آن مى داشت تا در هر فرصت مناسبى که پیش مى آمد مخالفت خود را ابراز کنم و با کسانى که علیه دستگاه حرکتى انجام مى دادند هماهنگ باشم. همین روحیه سبب شد که در اولین سفر تبلیغى از دست عمال رژیم کتک بخورم و تبعید شوم.

هیجده سالم بود که به اتفاق یکى از دوستان: آقا سیّد جلال حسینى که اهل کحان بود و هم اکنون به امامت و تبلیغ و ترویج مشغول است و چند نفر از طلاب به اردستان رفتم. آن سال دهه فاطمیه با ایّام نوروز مصادف شده بود و از سویى بهائیان در اردستان خیلى فعال بودند.

تصمیم گرفتیم به بهانه دهه فاطمیه مجالسى را بر پا کنیم خودمان مجلس روضه خوانى گرفتیم. اولین روز بنا شد آقاى سیدجلال حسینى صحبت بکند. عده اى هم
جمع شده بودند.

بهائیان رئیس ژاندارمرى را تحریک کرده بودند که مانع برگزارى مجلس روضه خوانى ما بشود.

از طرف رئیس ژاندارمرى مأمورى آمد و گفت: رئیس ژاندارمرى گفته است که فردا باید این جا را ترک کنید.

آقاى سید جلال حسینى گفت: رئیس ژاندارمرى بیخود کرده که چنین گفته است.

فرداى آن روز رئیس ژاندارمرى آمد. مرا خواست. من رفتم.

به من گفت: فوراً این جا را ترک کن.

گفتم: به چه دلیل مى گویى این جا را ترک کنم.

بین من و او بگومگویى شد سیلى به من زد.

ما را بردند به ژاندارمرى. در ژاندارمرى بین آقاى سید جلال حسینى و رییس ژاندارمرى بگو مگویى شد و آقاى سید جلال خیلى تند با رئیس ژاندارمرى برخورد کرد.

این بگو مگوها بخصوص که بخشى از آن در پیش مردم اتفاق افتاده بود رئیس ژاندارمرى را خیلى خشمگین کرده بود از این روى دستهاى ما را بستند و بسیار کتک زدند که در بین از همه بیشتر آقاى سید جلال کتک خورد.

آقا سید جلال را به اصفهان فرستادند به عنوان زندانى تا محاکمه بشود و مرا هم به قم فرستادند.

سه روز سفر ما طول کشید. بین راه شبى در مدرسه (باب ولى) کاشان گذراندیم.

ورود من با آن وضع تأثیر بسیارى در طلاب کاشان گذاشت و آنان بسیار صمیمانه از من پذیرایى کردند و فرداى آن روز تمامى طلبه ها تا دم ماشین آمدند به بدرقه و این پذیرایى و استقبال و بدرقه سبب دلگرمى و نشاط من شد و خستگى راه را از تن من به در کرد.

از آن اقامت کوتاه در کاشان خاطرات خوشى دارم و دستاوردهاى گرانبها. آن اقامت کوتاه سبب آشنایى من با آقایان: امامى کاشانى راستى حلیمى علم الهدى خراسانى و چند نفر دیگر از طلاب کاشان شد و این دوستیها در دوران مبارزات و انقلاب برکتهاى

فراوانى داشته است. وقتى به قم رسیدم شنیدم که جریان کتک خوردن ما به گوش آیت اللّه بروجردى رسیده است. در آن زمان رزم آرا رئیس ستاد ارتش بود و دکتر اقبال وزیر کشور.

آن روزها سخن از تشکیل مجلس مؤسسان بود. دکتر اقبال وزیر کشور براى این موضوع به نزد آیت اللّه بروجردى آمده بود.

آیت اللّه بروجردى جریان کتک خوردن ما و توهین به ما را در اردستان به دکتر اقبال گفته بود و باحالت ناراحتى ابراز داشته بود:

(چرا ژاندارمرى اردستان به فرزندان من این چنین توهین کرده است باید رسیدگى شود.)

آن روز من در منزل آقاى بروجردى بودم. مرا به آقاى دکتر اقبال معرفى کردند.

دکتر اقبال از من پرسید: شما کتک خورده اید؟

گفتم: بله.

گفت: رسیدگى مى کنم!

رسیدگى کردند و به احترام آقاى بروجردى مسؤولین اردستان را عوض کردند و رئیس ژاندارمرى اردستان را شش ماه تعلیق کردند.

جریان دیگر سیاسى که من در آن فعالیت داشته ام مربوط مى شود به دوران نهضت ملى شدن صنعت نفت. در آن زمان مسأله انتخابات مجلس شوراى ملّى مطرح بود; آیت اللّه کاشانى و آیت اللّه سید محمد تقى خوانسارى اعلامیه داده بودند بر لزوم شرکت عموم
مردم در انتخابات. از این روى ما طلاب هم فکر و هم عقیده شرکت فعال داشتیم و مردم را به شرکت در انتخابات فرا مى خواندیم.

در فیضیه اطلاعیه این دو بزرگوار را از دیوار کنده بودند. شب متنى را مبنى بر لزوم شرکت در انتخابات به فتواى این دو بزرگوار نوشتم و به دیوار زدم و تهدید کردم: اگر کسى آن را پاره کند تنبیه مى شود.

در قم دو نفر کاندید بودند.

1 . آقاى تولیت که کاندیداى رژیم بود.

2 . مرحوم سید مهدى رضوى که مردمتدین و مستقلى بود ومى توان گفت: کاندیداى روحانیت بود.

ما طلاب هم فکر و هم عقیده از مرحوم سید مهدى رضوى حمایت مى کردیم و به نفع ایشان در انتخابات تلاش مى ورزیدیم.

حرکت دیگر سیاسى که تاکنون ادامه داشته پشتیبانى از امام و حرکت عمیق و بنیانى سیاسى ایشان بوده است. پس از رحلت آیت اللّه بروجردى امام به طور علنى مواضع سیاسى خود را اعلام کردو شاگردان و دوستداران امام هر کجا که بودند از این موضع گیریها حمایت مى کردند. من هم به سهم خودم درمحلّى که انجام وظیفه مى کردم مردم را به تقلید از امام فرا مى خواندم و از موضع گیریهاى ایشان حمایت مى کردم.

در سال 1340 که از قم به تهران آمدم در مسجد جلیلى واقع در میدان فردوسى به امامت جماعت و تبلیغ مشغول شدم و درمدرسه مروى به تدریس پرداختم.

در تهران بودم که حادثه پانزده خرداد رخ داد. خبر دستگیرى امام به ما رسید. پس از تحقیق و اطمینان به درستى خبر به دوستان مسجد زنگ زدم و جریان را گفتم. از دوستان خواستم که از مغازه داران اطراف مسجد بخواهند که مغازه ها را از باب اعتراض به دستگیرى امام ببندند و خودم به مدرسه مروى آمدم دیدم طلبه ها جمع شده اند. در این جا بودم که درخیابانهاى اطراف بین مردم و نیروهاى انتظامى درگیرى به وجود آمد و آن
قضایاى غم انگیز به وقوع پیوست.

از آن پس مسجد جلیلى یکى از پایگاههاى مهم تبلیغى علیه طاغوت شد. براى جوانان برنامه ویژه اى ریختم و سخنران هاى آگاه و پرشور و انقلابى را دعوت مى کردم که براى مردم صحبت کنند و خودم هم سخنرانى داشتم و در سخنرانى مقیّد بودم به گونه اى از امام یاد کنم و نام آن بزرگوار را زنده نگهدارم. این کار در آن روزگار مشکل بود و نمى شد در آن جوّ فشار و خفقان شدید حاکم نام امام را برد از این روى براى زنده نگهداشتن یاد و نام امام به هر طریق حتّى به عنوان بیان مسائل شرعى از رساله پیش رفتم و این هدف را پى گیرى کردم.

در بین دو نماز شروع کردم به بیان مسائل شرعى از عروة الوثقى. مسأله را مى خواندم و دیدگاه امام را با تصریح به نام ایشان هم بیان مى کردم.

از سازمان امنیت مرا خواستند و گفتند: از این پس حق ندارى اسم این آقا را ببرى! از آن پس در هنگام گفتن مسأله اسم امام را نمى بردم بلکه مى گفتم: آقا چنین مى فرمایند. باز مرا خواستند و گفتند: نباید بگویى آقا چنین فرمود!

از آن پس مى گفتم: استاد ما چنین مى فرمایند.

باز مرا خواستند و گفتند: این را هم نباید بگویى! چون معلوم است که منظور شما کیست.

گفتم: آخر مردم مقلّد ایشان هستند باید مسأله دینى خود را بفهمند و…

آن مأمور گفت: کارى نکن که جایى بیندازمت که عرب نى بیندازد!

همین تلاشها سبب بازداشتهاى مکرر این جانب شد که آخرین آنها در رمضان سال 1353 بود که پس از منبر دستگیر و سپس به بوکان براى سه سال تبعید کردند. ولى پس از دو ماه که در بوکان بودم به تهران احضار و به زندان منتقل شدم.

ابتدا نمى دانستم براى چه مرا به زندان آورده اند. بعد که اطلاع یافتم همزمان با آوردن من به تهران آقایان: طالقانى لاهوتى و هاشمى رفسنجانى را هم گرفته اند دانستم که در ارتباط با یک پرونده مشترک باید باشد و محتواى آن پرونده عبارت بود از: کمک مالى به

خانواده زندانیان سیاسى و دادن پول براى تهیه اسلحه که البته این دومى دست کم نسبت به بنده یک اتهام بود; زیرا من به مشى مسلحانه عقیده نداشتم ولى این کار از طریق آقاى لاهوتى انجام گرفته بود که به عکس بنده ایشان به مشى مسلحانه عقیده داشت و کارهاى فرهنگى را انحراف از خط مبارزه مى دانست. از آن جا که آقاى لاهوتى با ما در کارهاى دیگر مشترک بود به طور طبیعى این اتهام در پرونده ما هم آمده بود.

در هر صورت حدود دو ماه در سلول انفرادى بودم. شکنجه بسیار شدم. با انواع شکنجه ها سعى مى کردند که از من اقرار بگیرند که موفق نشدند. از دیگر دوستان هم پرونده هم نتوانستند اقرار بگیرند. از این روى پس از شکنجه ها که ما را به یک اتاق بردند بسیار ابراز خوشحالى مى کردیم که از چنین امتحانى سربلند به دَرْ آمده ایم.

پس از دوران سلول و شکنجه هاى وحشیانه ما را به زندان اوین بردند و چهار سال به زندان محکوم شدم.

حوزه: از چگونگى شکنجه هاى ساواک بگویید و این که چطور توانستید در برابر آن شکنجه ها مقاومت ورزید.
* عرض کردم به خاطر آن پرونده و گرفتن اقرار خیلى شکنجه شدم. از جمله شکنجه هایى که مى کردند و بسیار دردناک و کشنده بود آویزان کردن از سقف بود. چشمهایم را بسته بودند و از دو دست از سقف آویزانم کرده بودند. با کابل مى زدند و مى چرخاندند. خون از پاهایم زیاد آمده بود. گاهى که پاهایم به زمین مى رسید احساس مى کردم زیر پاهایم نرم است و پاهایم با چیزى نرمى تماس مى گیرد. بعدها فهمیدم آن چیز نرم که پاهایم به آن مى خورده خون بوده که از دیگر شکنجه شده ها آن جا ریخته و روى هم انباشته شده و بسته است.

در حالى سقف آویزان شده بودم و بازجو مرا مى چرخاند و مى زد شمارش معکوس مى داد و مى گفت:

(چرا خودت را به کشتن مى دهى. به زودى قلبت را از کار مى اندازم. هرچه زودتر اقرار
کن و خودت را از این گرفتارى نجات بده.)

ولى من در آن حال این آیه شریفه را مى خواندم:

(ربنا افرغ علینا صبراً و ثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الکافرین)
واقعاً این آیه به من آرامش مى داد.

به یاد دارم هنگامى که این آیه شریفه را تلاوت مى کردم فردى به نام اسدى که بازجوى من بود مى گفت: چى چى مى گویى؟ ربنا! ربنا!

گفتم: با خداى خودم هم حق ندارم صحبت کنم؟

این احساس آرامش را هم در سلول وزیر شکنجه داشتم و هم در تبعید. خوشحال بودم از این که براى خدا سختى مى بینم.

به یاد دارم در همان اوان دستگیرى پاهایم بر اثر شکنجه به شدت مجروح شده بود و درد مى کرد. وارد سلول که شدم جوانى را دیدم که در سلول نشسته است. او وقتى که حالت مرا دید این آیه را خواند:

(ولا یستخفنک الذین لایوقنون)
این آیه چنان آرامشى در من ایجاد کرد که همه آن دردها را از یاد بردم.

البته خود این شخص حالش خیلى از من وخیم تر بود. از بس که شکنجه شده بود گوشت ساق هر دو پایش ریخته بود و به استخوان رسیده بود. از پوست رانش براى ترمیم پوست پاهایش برداشته بودند و به روى و کف پایش وصله کرده بودند.

با این حال از روحیه بسیار بالایى برخوردار بود. البته بچه مسلمانها نوعاً این چنین روحیه اى داشتند. در مقابل کمونیستها خیلى ضعیف بودند و نمى توانستند در برابر شکنجه ها تاب بیاورند.

به یاد دارم یکى از این کمونیستها را که معلمى بود از شهر بابل به سلول من آوردند. خودش را خیلى باخته بود آرام و قرار نداشت. رو کرد به من و گفت: حاج آقا تا دو تا سیلى خوردم همه چیز را گفتم.

شب خوابش نمى برد و تا صبح اعداد را مى شمرد که آرامشى پیدا کند.
گفتم: جناب! به جاى شمارش اعداد ذکر خدا بگوى.

گفت: من از ارتباط یک طرفه خوشم نمى آید!

به او گفتم این ارتباط از طرف خدا بیشتر است.

ولى بیچاره خدا را گم کرده بود و خودش نیز گم کرده بود: (نسوا اللّه فانسیهم انفسهم) ولذا شخصیت و کرامت خود را از دست داده بود.
حوزه: از مبارزات روحانیان در تهران پیش از انقلاب اسلامى که در نهایت به تشکیل جامعه روحانیت و سپس انشعاب آن به دو جناح: روحانیت و روحانیون مبارز منتهى شد توضیحاتى بفرمایید.
* شمار زیادى از شاگردان حضرت امام (شاگردان دور اول و دور دوم) به تهران آمده بودند و بیشتر هم جوان بودند. هر کدام به گونه اى به کارهاى فرهنگى تبلیغى مى پرداختند.

وجود این تعداد از شاگردان حضرت امام و پیرو خط مشى سیاسى ایشان و هم فکر و هم عقیده خود به خود آنان را به دور هم جمع مى کرد.

پس از پانزده خرداد روحانیان تهران سه دسته شدند:

1 . گروهى که بیشتر از مشایخ بودند در همان ابتدا همراهى کردند و بعد ادامه ندادند.

2 . گروهى مقدار بیشترى پیش آمدند ولى آن گاه که عرصه تنگ شد و فشارها و بگیر و ببندها زیادتر ادامه ندادند.

3 . گروهى که بیشتر شاگردان و علاقه مندان امام بودند با همه سختیها و در به دریها و شکنجه ها به راه ادامه دادند. البته حرکت تُند و کُند مى شد ولى ادامه داشت.

این گروه جلسه هاى هفتگى داشتند که در منازل افراد گروه تشکیل مى شد تحت پوشش میهمانى! در این جلسه ها در حدّ توان درباره مسائل سیاسى تصمیم گیرى مى شد و براى مراسمها و مناسبتها برنامه هایى ریخته مى شد و این که در منبرها چه مطالبى گفته
شود و بیشتر اینان بارها بازداشت شدند و ماه ها در سلولهاى مخوف به سر بردند و شکنجه شدند.

این پیوند و رفت و آمدهاى طبیعى و دوستانه ادامه داشت. هرچه به پیروزى انقلاب اسلامى نزدیک تر مى شد تلاشها و حرکت شتاب بیشترى مى گرفت. تا این که یک سال پیش از پیروزى انقلاب اسلامى این ارتباط روحانى نام جامعه روحانیت مبارز گرفت و بر شمار اعضا نیز افزوده مى شد که تا حدود شش ماه پیش از پیروزى انقلاب اسلامى شمار آنان نزدیک به هفتادتن مى رسید. اینان همان کسانى بودند که پاى اعلامیه ها را امضا مى کردند و ما هم ملاک عضویت را همین امضاهاى شش ماه پیش از پیروزى قرار دادیم وگرنه بعدها شمار روحانیان پیوسته به جامعه تا یکصدو هشتاد تن رسید.

از میان آن هفتاد تن بیست و یک تن به عنوان شوراى مرکزى جامعه روحانیت برگزیده شدند و با همین نام در صحنه هاى گوناگون پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز حضور داشتند افزون بر مسؤولیتهایى که هر یک از اعضا به مقتضاى نیاز انقلاب اسلامى بر عهده گرفتند.

همان گونه که مى دانید چند سال پیش این جامعه به دو دسته تقسیم شد: روحانیت و روحانیون البته مؤسسین مجمع روحانیون شمار کمى از سران جامعه روحانیت بودند که انشعاب کردند.

همانند همین فعالیتها را شاگردان دیگر حضرت امام از همان پانزده خرداد به بعد در قم داشتند و همین ارتباطها نیز وجود داشت که بعدها جامعه مدرسین نام گرفت.

به نظر من استقامت و دوراندیشى شاگردان امام چه در تهران و چه در قم و چه در دیگر شهرستانها بود که حرکت و نهضت عظیم امام خمینى را ادامه داد و در نهایت تمامى آنان بازوان امام و یاران وفادار انقلاب اسلامى شدند.

حوزه: اعضاى اصلى جامعه روحانیت چه کسانى بودند بویژه از آنان که در جلسه هاى دوران خفقان و حاکمیت جور گرد هم مى آمدند و درباره مسائل
سیاسى و چگونگى ادامه راه و دفاع از کیان اسلام برنامه ریزى مى کردند لطفاً نام ببرید.

شهداى روحانیت: شهید بهشتى شهید محلاتى شهید باهنر شهید مفتح و شهید شاه آبادى.

دیگر آقایان: امامى کاشنى موسوى اردبیلى انوارى موحدى کرمانى ناطق خسروشاهى مرحوم ایروانى مرحوم ملکى جلاللى خمینى کروبى خوئینى ها غیورى عمید زنجانى مرحوم سید یونس عرفانى و محمدرضا مهدوى کنى.

حوزه: از فعالیتهاى فرهنگى خود پیش از انقلاب اسلامى سخن بگویید و این که بیشتر روى چه مسائلى کار مى کردید و حساسیت داشتید.
* از همان ابتدا که از قم به تهران آمدم این عقیده را داشتم که باید براى جوانان کار فرهنگى بکنم و جوانان را با اسلام آشنا سازم.

بر همین اساس مسجد جلیلى را پایگاهى قرار دادم براى جوانان برنامه هاى آن جا مورد توجه جوانان قرار گرفت. براى هرچه قوى تر کردن بنیه هاى فکرى جوانان از اساتیدى چون: شهید مطهرى دعوت مى کردم براى سخنرانى. خود من هم علاوه بر منبر جلسه هایى داشتم که در آنها در مسائل مورد نیاز بویژه اقتصاد اسلامى به بحث مى پرداختم که مسأله روز بود و نیز کلاسهاى عربى که به بهانه آن معارف اسلامى تدریس
مى کردم.

افزون بر مسجد جلیلى مرکزى داشتیم به نام صادقیه. این مرکز منزل آقاى سید حسین اتابکى بود که در اختیار ما گذاشته بود.

در این مرکز جوانها و نوجوانها از دختر و پسر حضور مى یافتند و با معارف اسلامى آشنا مى شدند. این مرکز بسیار فعال بود بویژه در تابستانها.

در این جا افراد بسیار خوبى تربیت شدند بسیارند کسانى که اکنون مسؤولیتى دارند و در تربیت نسل جوان مسائل انقلاب مى ورزند برخاسته از آن محیط فرهنگى هستند و در آن جا افکارشان شکل گرفته است.

از جمله کارهاى فرهنگى ما پیش از انقلاب. کار مطالعه دسته جمعى بود درباره علوم قرآنى. اعضاى این گروه عبارت بودند از: شهید بهشتى شهید مفتح آقاى موسوى اردبیلى آقاى هاشمى و بنده.

اصل طرح و فهرست موضوعات را شهید بهشتى آماده کرده بود.

جلسه ها در مکتب امیرالمؤمنین که مؤسس آن آقاى موسوى اردبیلى بود تشکیل مى شد.

مطالعات خوبى دوستان انجام داده بودند هر چند کار به پایان نرسید.

بنده فیشهاى زیادى داشتم که در جریان تبعید به بوکان همراه خودم آنها را بردم تا کامل کنم که متأسفانه به هنگام انتقال من از بوکان به تهران ساواک آنها را با خود برد و دیگر معلوم نشد که چه شدند. مى توان گفت: دارالعلم مفید در قم از ثمره ها و دستاوردهاى همان جلسه هاى پر برکت قرآنى است.

این هم فکریها و هم کاریهاى مستمر برکتهاى دیگرى هم داشته از جمله در شوراى انقلاب این افراد هم اندیشه و هم عقیده توانستند نقش فعالى داشته باشند و جلوى بسیارى از انحرافها را بگیرند.

حوزه: در بین دوستان هم فکر و همراه چه کسى از همه بیشتر به کار فرهنگى
مى پرداخت و به آن اولویت مى داد.

* به نظر من شهید مطهرى از کسانى بود که به کارهاى فرهنگى بیش از همه بها مى داد. شاهد آن نوشته هایى بود که ارائه مى داد و منبرهایى بود که مى رفت.

به همین خاطر گاه مورد انتقاد دوستانى قرار مى گرفت که معتقد به مشى سیاسى آن هم از نوع تُند آن بودند. به یاد دارم از مرحوم شهید مطهرى دعوت کرده بودم که در مسجد جلیلى چند شب منبر داشته باشد. ایشان هم موضوع بحث خود را (عوامل گریز از ایمان) قرار داده بود و به نقد اندیشه الحادى و کمونیستى مى پرداخت.

در این بین یک شب آقاى لاهوتى پاى منبر ایشان آمده بود پس از منبر به ایشان اعتراض کرد که:

(ما الآن دشمن مشترک داریم نباید یکدیگر را تضعیف کنیم.)

شهید مطهرى در پاسخ گفت:

(شما اشتباه مى کنید. ما با اینان هیچ وجه مشترکى نداریم. اینان هم الآن و هم اگر انقلاب به پیروزى برسد دشمن ما هستند. الآن بیشترین فعالیتها و زحمتها از آنِ مسلمانان است ولى اگر انقلاب پیروز بشود خواهى دید که اینان خود را شریک بدانند)

عجیب است. این سخن را شهید مطهرى پیش از انقلاب مى گفت. دیرى نگذشت که این سخن تحقق پیدا کرد و گروههاى چپ ماهیت خود را نشان دادند و همگان فهمیدند که هیچ وجه مشترکى بین ما و آنان نیست.

شهید مطهرى خیلى دید تیزى داشت. پس از انقلاب هم ایشان بر همین عقیده بود و کار فرهنگى را در اولویت قرار مى داد.

حوزه: چه شد که حضرت عالى در جریان تشکیل حزب جمهورى اسلامى از دیگر دوستان جدا شدید و به عضویت آن در نیامدید.
* بنده از نظر روحى به تحزب و تشکیلات از نوع حزب گرایى عقیده نداشتم و اصولاً براى روحانیت این شکلِ کار را نمى پسندم و نیازى هم نمى بینم.
من روحانیت را پدر مى دانم و تشکیلات حزبى از نوع امروزى روحانیت را در برابر مردم قرار مى دهد من به مرابطه مردمى از طریق مساجد و محافل و مراکز دینى معتقدم. روحانیت باید با هم رابطه داشته باشند و از طریق مساجد و مراکز با مردم در ارتباط باشند این ارتباط متقابل بهترین وسیله براى کار جمعى و دینى است.

ما پیش از پیروزى انقلاب بدون این تحزبها صرفاً با همان رابطه ها و پیوندهاى مردمى که داشتیم بزرگ ترین حرکت را آفریدیم و هرگاه نیاز بود مردم را به صحنه هاى گوناگون انقلاب کشاندیم و مردم هم مخلصانه از ما پیروى کردند.

ما باید این رابطه را حفظ کنیم و این نه تنها نیاز به تحزب و تشکل ندارد که چه بسا تحزب ایجاد فاصله کند.

به همین خاطر در جریان تشکیل حزب من عضویت در حزب را نپذیرفتم وگرنه با دوستان در مسائل اجرایى و سیاسى همکارى و هم فکرى داشتم. اتفاقاً اساسنامه اولیّه حزب در منزل ما نوشته شد.ولى من با آن موافق نبودم.

آقایان: مرحوم شهید بهشتى مشکینى باهنر جنتى و… در منزل ما جلسه اى گرفتند و اساسنامه حزب را نگاشتند و بنا شد که بعداً در جلسه دیگرى که شمار بیشترى شرکت دارند خوانده شود. خاطره اى از آن جلسه دارم که بد نیست در این جا نقل کنم:

پس از نوشتن اساسنامه به اتفاق با ماشین من که رانندگى آن را خود به عهده داشتم از منزل خارج شدیم به سمت جلسه بعدى که قرار بود در خیابان هفده شهریور برگزار شود به راه افتادیم. به میدان امام حسین که رسیدیم متوجه شدیم پلیس ما را تعقیب مى کند. ایست داد. ایستادیم. افسرى داخل ماشین ما شد و گفت: باید شما را به کلانترى شش ببریم.

از قضا اساسنامه حزب در داخل داشپورت ماشین من بود درآورد که بخواند.

گفتم چیزى نیست فوراً از او گرفتم.

کلانترى که رفتیم وارد اتاق رئیس شدیم کسى نبود.

به دوستان گفتم: اساسنامه همراه من است چه باید کرد؟
به ذهن ما آمد که آن را همان جا پشت قاب عکس شاه مخفى کنیم! فوراً این کار را کردیم و من پا شدم اساسنامه را پشت قاب عکس شاه گذاشتم!

پس از چند ساعت معطلى و زنگ زدنهاى فراوان به این طرف و آن طرف چون چیزى دستگیرشان نشد ما را رها کردند.

با این حال من عضویت در حزب جمهورى را نپذیرفتم با این که شهید بهشتى در همان ابتدا گفت: ما براى اعضاى مرکزى حزب شش تن را در نظر گرفته ایم یکى از آنان شما هستید.

در جامعه روحانیت هم که بودم بر همین عقیده بودم که روحانیت باید مستقل باشد و چون بسیارى از دوستان عضو حزب هم بودند همیشه سفارش مى کردم که جامعه روحانیت را در موضع گیریهاى حزب دخالت ندهند و بگذارند روحانیت مستقل باشد.

کناره گیرى من الآن از دبیرى جامعه روحانیت به همین خاطر بود; زیرا مى دیدم که داردشکل حزب به خود مى گیرد نمونه آن کارى بود که در انتخابات اتفاق افتاد و من با این گونه کارها مخالف بودم.

این گونه تشکلها و تحزبها معتقدم ما را از مردم دور مى کند و آن جنبه مردمى بودن و مقبولیت شرعى روحانیت را از روحانیت مى گیرد و بین روحانیت و مردم فاصله مى اندازد; زیرا ما هم یک حزب سیاسى شده ایم مانند دیگر احزاب و سخن ما هم براى مردم به همان اندازه ارزش دارد و نه بیشتر و حال آن که روحنى باید براى مردم حجت باشد.

افزون بر این این تشکلها محدودیتهایى را نیز به دنبال دارد.

به نظر من روحانیت متعهد بازوان رهبرى است و تا هنگامى که بازوى رهبرى است باید استقلال داشته باشد. بر همین اساس هرگونه وابستگى به دولت را نیز بنده معتقد نیستم. امام هم همین عقیده را داشتند. ایشان به من مى فرمودند:

(روحانیون مساجد تهران را نگذارید به اوقاف بروند و سر وکارشان با اوقاف باشد هرچند اوقاف مال ماست ولى روحانیت را وابسته نکنید.)
حوزه: یکى از کارهاى مهم فرهنگى شما پس از انقلاب اسلامى راه اندازى و سرپرستى دانشگاه امام صادق(ع) است لطفاً بفرمایید زمینه این تفکر از چه موقع به وجود آمد مؤسسان آن چه کسانى هستند و هدف آنان از تأسیس این مرکز چه بوده است.
* زمینه این تفکر را بنده پیش از انقلاب داشتم. همان وقت بسیار علاقه داشتم که در کنار مدارس دولتى و دانشگاههاى دولتى مدارس و دانشگاههاى اسلامى هم داشته باشیم که نسبت به تأسیس و راه اندازى مدرسه اسلامى هر چند توفیق نیافتم ولى دوستان را به این کار تشویق کردم و تا حدودى این کار انجام شد.

در آستانه پیروزى انقلاب اسلامى به این فکر افتادیم که پس از پیروزى انقلاب این دانشگاهها با وضعیت موجود پاسخ گوى نیازهاى انقلاب نخواهند بود. انقلاب که پیروز شد جریان درگیرى و تعطیلى دانشگاهها پیش آمده مشکل بیشتر خود را نشان داد و این تفکر را جاانداخت که: همان گونه که در کنار ارتش سپاه در کنار شهربانى و ژاندارمرى کمیته در کنار وزارت کشاورزى جهاد سازندگى و… را نیاز داریم وگرنه در بسیارى از موارد با مشکل روبه رو مى شویم در کنار دانشگاههاى دولتى دانشگاهها و آموزشگاههاى اسلامى نیاز داریم.

بر همین اساس در سال 59 ـ 60 اقدام کردیم به تأسیسس دانشگاهى در کنار دانشگاههاى دولتى.

برخى از مؤسسین زمینى را در خیابان ولى عصر اهدا کردند که براى دانشگاه کوچک بود تا این که همین مکان فعلى را که یک مرکز غیر دولتى بود کشف کردیم و مراحل قانونى آن را گذراندیمو به دانشگاه امام صادق تبدیل شد.

مؤسسین جامعةالامام الصادق(ع) عبارتند از: مقام معظم رهبرى حضرات آیات: مشکینى امامى امینى منتظرى و خود بنده. در ابتدا آیت اللّه نورى هم بود که استعفا داد.

آقایان غیر روحانى هم عبارتند از: آقایان: حانیان معینى نوید و دکتر اسرافیلیان .
مقصود ما از جامعه معناى وسیع تر از دانشگاه بود تا بتواند کارهاى فرهنگى تبلیغى و اقتصادى هم به عنوان پشتیبان کارهاى دانشگاهى فرهنگى داشته باشد.

ابتدا رشته هاى علوم انسانى را فقط مورد توجه قرار دادیم چون بیشتر با کار ما مرتبط است و هم مباحث مکتبى در این رشته ها بیشتر وجود دارد: الهیات و معارف اسلامى فقه و اصول علوم سیاسى اقتصاد و… مسؤولیت اجرایى هم از سوى مؤسسان به عهده من گذاشته شد.

از ایده هاى ما این بود که بتوانیم جمع بین حوزه و دانشگاه کنیم. طلبه اى تربیت کنیم که هم از مسائل حوزوى آگاه باشد و هم از مسائل دانشگاهى تا این که بتوانیم آنچه را مدعى هستیم اسلام دارد به گونه صحیح و کاربردى ارائه دهیم.

ما بر این باوریم که اسلام سیاست اقتصاد و نظامهاى دیگر انسانى و… دارد. این صحیح ولى مقصود چیست؟

برخى شعار مى دهند: اسلام اقتصاد دارد سیاست دارد و… و چنین مى پندارند که تمامى مسائل اقتصادى و سیاسى را باید از آیات و روایات گرفت.

به عقیده من اینان خلط کرده اند بین ارزشها و روشها و برنامه ریزیها!

آنچه را که اسلام دارد اصول ارزشى است که ثابتند نه قسم دوم که عبارت باشد از برنامه ریزیها و روشها که در حال دگرگونیند.

البته این تفکیک ارزش و روش از جهات نظرى و علمى است ولى در مقام برنامه ریزى و اجرا و پیاده کردن این دو قابل تفکیک نیستند.

بنابر این اگر بخواهیم در این مدعا توفیق به دست آوریم دو راه وجود دارد:

1 . گروهى از حوزویان و گروهى از دانشگاهیان را کنار هم گرد آوریم تا با هم فکرى و همکارى این اصول ارزشى را در برنامه ریزیها اعمال کنند.

به عقیده بنده این روش ناموفق است همان گونه که تاکنون تجربه کرده ایم; زیرا این هم اندیشى در صورتى نتیجه بخش خواهند بود که دو طرف فرهنگ یکدیگررا درک کنند و بشناسند و یکدیگر را باور کنند و فرهنگ دینى را به عنوان فرهنگ حاکم بر جامعه باور
داشته و پذیرفته باشند. و مى دانید باور داشتن چیزى نیست که با تلفیق و مونتاژ یک عالم دینى با یک کارشناس متخصص به دست آید و این همان مشکلى است که دنیاى کنونى گرفتار آن است. دین ماشین نیست که با مونتاژ به دست آید. دین وجدان و باور مى خواهد. در غیر این صورت حرف یکدیگر را نخواهند فهمید.

مسلم کسى که در دانشگاه هاروارد آمریکا تحصیل کرده فرهنگ آن جا را نیز گرفته و از آن فرهنگ تأثیر پذیرفته هرچه بخواهى تخلیه اش کنى نمى شود.

تقصیرى هم ندارد. سوءنیتى هم در کار نیست.

همچنین آن که در حوزه تحصیل کرده فرهنگ مخصوص به خود را دارد.

اگر بخواهد تبادل فرهنگى انجام بپذیرد باید ابتدا تبادل آموزشى باشد.

گذاشتن عالمِ اقتصاد در کنار عالمِ اسلامى قرار گرفتن دو فرهنگ مجزا کنار یکدیگر است که به التقاط مى انجامد.

به عقیده ما اگر بخواهد خلط و مزج درستى انجام پذیرد به این است که این هر دو دانش را یک نفر داشته باشد.

این همان راه دومى است که ما پیشنهاد مى کنیم و از هدفهاى تشکیل جامعة الامام الصادق علیه السلام است. ما بر آنیم دانشجویى تربیت کنیم که به منابع دینى به طور مستقیم بتواند دسترسى داشته باشد و هم به علوم روز آشنایى داشته باشد تا بتواند آن اصول ارزشى را در برنامه ریزیها رعایت کند.

به بیان دیگر: همان کسى که مى خواهد برنامه ریز باشد حافظ ارزشها نیز باشد. و این تنها از کسى ساخته است که در هر دو زمینه آگاهى لازم را داشته باشد.

دانشگاه امام صادق(ع) در جهت تربیت چنین نیروهایى گام بر مى دارد و تلاش مى ورزد.

حوزه: آیا در رسیدن به این هدف خود را موفق مى بینید.
* بله موفق بوده ایم; زیرا توفیق در یک امرى به این معنى نیست که انسان یک باره
به تمامى هدفهاى عالى خود برسد. همین قدر که جهت گیرى به سوى مقصدها و هدفهاى عالى است این خود موفقیت و پیروزى است و گامهاى بعدى باید کم کم برداشته شود.

در سوره زلزال خداوند مى فرماید:

(فمن یعمل مثقالَ ذرّةٍ خیراً یره)
پس هر کس به وزن ذرّه اى نیکى کرده باشد آن را مى بیند.

این مربوط به آخرت است.

در سوره نجم مى فرماید:

(واَنْ لیس للانسان الاّ ماسعى واَنَّ سعیه سوف یُرى)
و این که براى انسان چیزى جز آنچه خود کرده است نیست و زودا که کوشش او نشان داده شود.

سعى و تلاش انسان نشان داده مى شود. یعنى لازم نیست انسان هر کارى که مى کند خود نتیجه اش را ببیند ولى حتماً نشان داده خواهد شد.

من فکر مى کنم که:این مربوط به کارهاى دنیوى است که انسان با این تفکر باید گام بردارد تلاش بورزد هرچند نتایج کارش را خودش نبیند ولى بداند که نتایج آنها بعداً آشکار مى شود و خداوند آن نتیجه ها را خواهد نمایاند.

ما هم که این کار را شروع کرده ایم با این هدف دنبالش را مى گیریم تا زمانى که توان آن را داشته باشیم. گامهاى بعدى را دیگران خواهند برداشت و به آن هدفهاى نهایى خواهند رسید. ان شاءاللّه.

حوزه: چقدر از این تجربیات را مى شود به حوزه ها سریان داد و در بهبود حوزه ها از آنها بهره گرفت.
* به عقیده من چند چیز را حوزه باید از دانشگاه بگیرد:

1 . گزینش: غیر از امتحان ورودى که گمان مى کنم اکنون در حوزه رایج است البته
آن هم با مسامحه از نظر علمى و استعداد باید فرد سنجیده شود و بهترینها گزینش شوند.

گزینش از نظر اخلاقى و اصالت خانوادگى که براى روحانى حتماً لازم است. البته اصالت خانوادگى غیر از فقر و غناست.

2 . وقت شناسى: اهمیت به وقت چیزى است که در حوزه ها مورد توجه قرار نمى گیرد. به این معنى که درسهاى حوزوى را باید همانند درسهاى دانشگاهى در مقاطع گوناگون زمان بندى کرد. معنى ندارد که طلبه اى چندین سال در یک درس شرکت بجوید.

باید همانند دانشگاهها اگر فردى چند بار نتوانست آن مقطعى را که در نظر گرفته شده در زمان خود بگذارند از ادامه آن درس بازداشته شود و جاى وى به دیگرى واگذار شود که با استعدادتر است.

هنوز براى من ثابت نشده که بازده حوزه ها بیشتر است یا بازده دانشگاهها. با وضع موجود گمان ندارم بازده حوزه ها بیشتر باشد. البته هر کدام در کار خود و حوزه مسؤلیت خود. این نکته درخور بررسى است.

3 . ارزیابى از روش تدریس و متون درسى: د ر دانشگاههاى معتبر جهان به طور معمول هرچند گاه کتابهاى درسى عوض مى شوند. بلکه بالاتر از این امروز در دانشگاههاى دنیا چنین است که اگر استادى همان جزوه سال پیش را تدریس کند مى گویند به درد نمى خورد زیرا حرف نوى نمى زند.
البته منابع و متون در فقه و تفسیر و کلام و فلسفه مى تواند از ثبات بیشترى برخوردار باشند ولى روش تدریس باید دائماً مورد ارزیابى قرار گیرد و هر روز روش بهترى جاى گزین روش پیشین شود.

باید دانست که کتاب درسى غیر از منبع مطالعاتى است. این چیزى است که برخى از ما خلط مى کنیم. مثلاً شرح لمعه منبع مطالعاتى و تحقیقاتى خوبى است ولى آیا کتاب درسى خوبى هم هست؟ مشخصه کتاب درسى را دارد؟

اگر در زمانى کتاب درسى خوبى بوده آیا اکنون براى تدریس کتاب خوبى است و بهتر از آن نمى توان دراثه کرد؟

این طرز تفکر در حوزه به نظر حقیر موجب رکود شده است. در حوزه ها باید هم روش جدید تدریس و هم طرح مسائل جدید و مورد نیاز جامعه را باب کرد و تنها به مسائل تکرارى بسنده نکرد و از نوآورى نترسید. بعضى گمان دارند که نوآورى چه درروش و چه در محتوا موجب خرابى حوزه مى شود ولى تجربه نشان داده که نوآورى منشأ تکامل است. هر زمان نو مى شود دنیا و ما غافل از نو شدن اندر بقا. خداوند درباره خود مى فرماید: کل یوم هو فى شأن.

4 . تحقیق در کنار آموزش: در دانشگاهها در یک مقطعى دانشجو باید روش تحقیق بیاموزد و به کار تحقیق بپردازد.

به نظر من براى طلبه از سال نخست تحصیل باید روش تحقیق گذاشت و متناسب با درسهایى که مى آموزد استاد به او موضوعاتى براى تحقیق بدهد و به طور دقیق کار او را زیر نظر بگیرد و راهنماییهاى لازم را بکند.

از آن طرف دامنه علوم اسلامى را باید گسترش داد و به فقه و اصول اکتفا نکرد.

امروز درس فلسفه و کلام تفسیر تاریخ و… براى هر طلبه اى لازم است.

خلاصه براى تربیت و پرورش طلابى که امروز بتوانند پاسخ گوى نیازها باشند باید وقت گذارد برنامه ریزى کرد و…
در گذشته نبود امتیازها و وجود دشواریهاى فراوان براى روحانیت مطلوب صافى خوبى بود براى آن که نخبگان بمانند. این صافى طبیعى سبب مى شد آنان که توانایى نداشتند و نمى توانستند ادامه بدهند کنار مى رفتند; از این روى ما در گذشته از نظر کمّى افراد کمى داشتیم و همان تعداد کم بیشتر ملاّ بودند ولى امروز که روحانى بودن مزایایى دارد آن مشکلات و موانع راه هم وجود ندارند باید مواظبتها و مراقبتها را بیشتر کرد. تا نخبگان و شایستگان وارد حوزه ها شوند.

زمانى طولانى مى خواهد تا یک فرد شایسته و مهذّب تربیت شود. سرپرست مهذّب لازم دارد. واگذاردن طلبه به خود در امور معنوى و بى توجهى به معنویات ضربه جبران ناپذیرى به روحانیت وارد مى سازد بویژه امروز که شمارى از همین روحانیان باید به کارهاى اجرایى که از روحانى ساخته است وارد شوند ورود به کارهاى اجرایى یعنى وارد شدن در متن جامعه و درگیرى مستقیم با مشکلات و گرفتاریهاى مردم و… که انصافاً قدرت ایمان و معنویت بالایى را طلب مى کند. متأسفانه در حوزه ها ما به این امر کم بها داده مى شود.

حوزه: اصل تحول در حوزه با توجه به شرایط زمانى و مکانى و ناکارا بودن حوزه فعلى. این براى بسیارى از کسانى که شرایط روز را درک مى کنند و توان حوزه را هم مى دانند قابل درک است. با این حال هستند کسانى که ضرورت تحول را درک نکرده اند و از اسم تحول گریزانند و به طور طبیعى به خاطر نفوذ و جایگاهى که دارند در راه تحول مانع ایجاد مى کنند و نمى گذارند حرکت سیر طبیعى خود را داشته باشد. به نظر حضرت عالى براى این که این مهم تحقق پیدا کند و با این موانع رو در رو نشود چه باید کرد و از کجا باید آغازید.
* تحول نیاز به زمان دارد. هر حرکتى با موانعى برخورد خواهد داشت. باید از شعارها کاست و به جاى حرف زدن وارد عمل شد. از یک گوشه اى شروع به کار کرد. کار اگر مثبت و خوب ارائه شود جاى خود را باز مى کند.

سخن از ضرورت تحول در حوزه مربوط به حال نیست. در زمان ما هم این سخنها
بود ولى چون پیش از عمل حرف بود و شعار به جایى نرسید و مخالفتهاى بسیارى را هم برانگیخت.

در همان روزگار علامه طباطبایى وقتى مى بیند حوزه نیاز به یک تحول اساسى فکرى دارد شروع به کار مى کند. به جاى فقه و اصول تفسیر و فلسفه مى گوید. از گوشه منزل خود شروع مى کند کم کم به متن حوزه مى کشاند.

فلسفه با این که در آن روزگار در حوزه جایى نداشت و جوّ موجود اجازه نمى داد کسى وارد این میدان بشود علامه طباطبایى آن را با تدبیر و درایت و به دور از هیاهو جاى انداخت.

شگفت این که بسیارى از کسانى که در درس فلسفه علامه شرکت مى جستند مخالف با فلسفه بودند! امّا علاّمه جوّى به وجود آورد که آنان نیز خود را نیازمند به فراگیرى فلسفه مى دیدند.

حتى برخى مى گفتند: ما مى آییم تا فلسفه یاد بگیریم و بعد آن را رد کنیم! به نظر من این هم مثبت است. در هر صورت چنین نیازى را علاّمه به وجود آورده بود. بسیارى احساس مى کردند که به فراگیرى فلسفه نیاز دارند. همچنین در تفسیر قرآن و ارائه مفید و مورد نیاز و روشنگریهاى که ایشان در تفسیر داشت بحق افکار را در حوزه بالا برد و تحول عظیم فکرى به وجود آورد.

این یک نوع روش تحول است. تحولِ همراه با عمل با تأنى با حوصله و پرهیز از پرخاش گرى به این و آن.

آیت اللّه بروجردى هم که در فقه تحول به وجود آورد به همین شکل عمل کرد. با احترام به آراى گذشتگان و تجلیل از آنان حرف خودش را نیز مى زد.

اکنون هم باید کار را از یک جایى شروع کنیم. مدرسه هایى را با همان برنامه ها و روشهایى که مقتضاى امروز است پدید آوریم شمارى را تربیت کنیم هم ملاّ و با سواد و هم آگاه به زمان و پاسخ گوى به نیازهاى زمان و…

وقتى چنین افرادى به حوزه ارائه شد ناگزیر الگو قرار خواهند گرفت و هر مخالفى را
تحت تأثیر قرار خواهند داد.

حوزه: این ایّام مصادف است با حادثه خونین و غم انگیز هفتم تیر ماه سال1360 و به شهادت رسیدن شهید مظلوم آیت اللّه سید محمد حسینى بهشتى و یاران باوفاى امام و انقلاب اسلامى با توجه به آشنایى و دوستى حضرت عالى با آن شهید والامقام و همکارى با ایشان در پیش از انقلاب و پس از انقلاب از ویژگیهاى آن مرحوم براى ما و خوانندگان بفرمایید.

* من در آن هنگام که این حادثه خونین رخ داد وزیر کشور بودم. در شب حادثه در محل کارم بودم که صداى انفجار مهیبى را شنیدم. پس از تفحص روشن شد که محلّ انفجار متأسفانه سالن اجتماعات حزب جمهورى اسلامى بوده است.

ابتدا خبر شهادت شهید بهشتى را به ما ندادند.

گفتند: ایشان مجروح است و در بیمارستان بسترى.

بالاخره شهید رجائى خبر شهادت شهید مظلوم را به من داد در حالى که شدیداً متأثر بود. از عمق جان گفت: فلانى کمرمان شکست.

شهید رجائى خیلى به شهید بهشتى متکى بود. در کارها با ایشان مشورت مى کرد.

انصافاً فرد لایق و مدیرى را از دست دادیم که نمونه آن را نداشتیم.

ایشان ویژگیهاى منحصر به فردى داشت. ویژگیهایى که در کم افرادى مى توان دید. اینک به پاره اى از آنها اشاره مى کنم:

1 . داشتن استعداد و نبوغ خاص که خدا دادى بود.

2 . انضباط: ایشان از همان دوران طلبگى در کارهایشان نظم و انضباط خاصى داشت چیزى که کم تر در فرهنگ حوزویان وجود دارد.

ایشان اگر وعده اى مى داد سر دقیقه حاضر مى شد. از باب نمونه:

جلساتى در تهران با هم داشتیم. گاهى مى شد که جلسه در منزل ایشان بود. ما به عنوان احتیاط چند دقیقه اى زودتر مى رفتیم. ایشان دستور مى داد دَر را براى ما بگشایند و ما را به اتاق مورد نظر راهنمایى کنند ولى خود ایشان تشریف نمى آورد تا سر ساعت مقرر.
وقتى که تشریف مى آورد اگر کسى اعتراض مى کرد مى گفت: من با شما این ساعت قرار داشته ام.

یا وقت که تمام مى شد جلسه را ترک مى کرد اگر چه مطالب هنوز باقى مانده بود. هر چه اصرار مى کردیم مطالب نیمه تمام مانده اگر کمى صبر کنید و جلسه ادامه بیابد مطالب تمام مى شوند اثرى نداشت مى گفت وقتى دیگر باقى مانده مطالب را بحث مى کنیم امروز وقت تمام شده است.

3 . مقید به نماز اول وقت: گاهى جلسات خیلى مهم داشتیم ولى تا هنگام نماز مى شد فوراً ایشان برمى خاست و جلسه را ترک مى کرد و مى گفت:

(اکنون وقت اجابت دعوت الهى است. کار دنیا تمام بشو نیست.)

4 . احتیاط: ایشان نه تنها در نماز که در وضو نیز بسیار احتیاط مى کرد احتیاطهایى که نوعاً از افراد روشنفکرى مانند ایشان بعید بود.

مهم تر از اینها احتیاط در امور مالى بود. ایشان در امور مالى بسیار احتیاط مى کرد. مى گفت:

(اگر مى خواهید تقواى اشخاص را محک بزنید در مسائل مالى که حقوق دیگران در آن است آنها را بیازمایید.

در مصرف بیت المال است که مى شود تقواى افراد را فهمید.)

بسیارى از افراد در نماز وضو وسواس دارند و در امورى که با دنیاى آنان سروکار ندارد بسیار جانب احتیاط را رعایت مى کنند ولى در امور مالى و منافع مادى اصلاً گرد احتیاط نمى گردند.

مثلى است مى گویند:

(گربه وقتى باران مى آید از کنار دیوار مى رود و مواظب است قطره اى باران روى او نریزد که خیس شود ولى وقتى چشمش به ماهى داخل حوض مى افتد به سر تا عمق حوض فرو مى رود.)

5 . دقت در گزینش افراد: مى گفت: (دنبال افرادى بروید که از هواهاى نفسانى به
دورند.) با افرادى که صداقت نداشتند به شدت برخورد مى کرد جریان مخالفت ایشان با بنى صدر از همین نکته آغاز مى شود.

مى گفت: (بنى صدر صداقت ندارد اهل هواست.)

6 . شجاع و نترس: ایشان مى گفت: (از مرگ نمى ترسم!) واقعاً چنین بود. جریانهایى پیش از انقلاب پیش مى آمد که این نترسى را لازم داشت از این روى ایشان پیش قدم مى شد. مثلاً آن روزى که ایشان رفت و قطعنامه خلع شاه را خواند که هنوز رژیم تا دندان مسلح حاکم بود شهامت و شجاعت مى خواست.

خیلى دل مى خواست که در آن شرایط کسى بتواند چنین حرکتى را انجام بدهد. در شرایطى که براى رژیم امکان هر کارى بود آن شهید بزرگوار در کمال خونسردى و شجاعت قطعنامه خلع شاه راخواند.

واقعاً با رفتن ایشان ضربه مهمى خوردیم. یک انسانِ به تمام معنى والا مدیر مدبّر و اسلام شناس و فقیه را از دست دادیم.

حوزه: در پایان خواهشمندیم توصیه هایى براى ما و خوانندگان مجلّه داشته باشید و ما را از پندها و اندرزهاى خود بهره مند سازید.
* من که اهل نصیحت نیستم

گفته استاد ماست که مى فرمود: چند چیز را فراموش نکنید:

1 . در همه کارها خدا را در نظر بگیرید. اگر این جهت گیرى درست باشد کارها معنى مى یابند و ثمر مى دهند.

2 . به عبادات تقیّد داشته باشید بویژه تهجد و نماز شب. اینها براى طلبه خیلى لازم است. کسى که طالب کمال و قرب به خداوند است این آیه شریفه سوره اِسراء را حتماً مورد توجه قرار دهد:

(ومن اللیل فتهجّد به نافلةً لک عسى اَن یبعثک ربُّک مقاما محمودا)
پاره اى از شب را به نمازگزاردن زنده بدار. این نافله خاص تو هست. باشد که
پروردگارت تو را به مقامى پسندیده برساند.

3 . توسل به ولى عصر(عج) ما بر این باوریم که فیض الهى از این مسیر به ما مى رسد.

علاوه بر این که عالم محضر خداست محضر ولى خدا نیز هست.

در هر صبحگاهان اگر مخلصانه توسلى و سلامى به آن حضرت و تقاضاى توجهى از آن جناب داشته باشیم از آن طرف توجه حتمى است.

ما که ادعاى سربازى و نوکرى آن آقا را داریم به این توجهات بسیار نیازمندیم.

4 . پرهیز از شبهات بویژه شبهات مالى البته نه تنها شبهات حرام که شبهات جهتى همان چیزى که بسیارى از ما غافلیم.

به نظرمن این که حضرت امیر(ع) عثمان بن حنیف را به خاطر حاضر شدن بر سر سفره آن جوان ثروتمند بصرى نکوهش مى کند به خاطر پذیرفتن دعوت آن ثروتمند نبوده بلکه براى خطرى است که در این گونه میهمانیهاى جهتى وجود دارد. افراد خاصى در آن میهمانى مرد بصرى حضور داشته اند. در این گونه میهمانیها حتماً میزبان جهت خاص و هدف ویژه اى را دنبال مى کند. اینها صرف میهمانى نیست. بنابر این شبهه جهتى است. اگر میهمانى عمومى بود که اشکالى نداشت. میهمانى رفتن که گناه ندارد بلکه در برخى موارد مستحب است اجابت دعوت مؤمن است. آن میهمانى را نباید پذیرفت و بر سر آن سفره اى نباید حاضر شد که میزبان و صاحب سفره هدفى خاص دنبال مى کند و مى خواهد از وجود میهمان بعدها استفاده برد.

حوزه: از این که لطف فرمودید و وقت گرانبهاى خود را در اختیار ما گذاشتید بسیار متشکریم و از خداوند بزرگ سلامتى عزت و توفیق روز افزون شما را خواهانیم.
* من هم از شما متشکرم.

خداوند همه ما را از شرور نفسانى و شیطانى مصون ومحفوظ بدارد و ما را از خدمت گزاران واقعى قرار دهد و قلب ما را از آلودگیها پاک دارد.