مدرسه سیّار

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


آگاهى و دانایى, شورانگیزترین نغمه زندگى است. بشر بر لب این بِرکَه است که مى شکوفد و شاداب مى شود.

انسان, از آن لَمحه و آنى شکوفان گردید و در جایگاه گُلِ سرسبدِ آفرینش جلوه گر شد و از عطر وجودش همه خاکیان سرمست شدند و بر اَریکه سرورى فراز رفت که بر لبِ بِرکه زلال و رخشان آگاهى و دانایى خیمه افراخت و دَمادَم تشنگى خود را با صُراحى که از آن بر مى گرفت و لا جرعه مى نوشید, فرو نشاند.

از آن دَم که انسان آگاه شد و از شَطّ شب دیجور جهل گذشت, به دفینه هاى سخت شگفت انگیزى که در وجود خود داشت پى برد, به راهى گام گذارد و در شاهراهى قرار گرفت که در چشم انداز و آیینه بلند وجود خود, عقل را دید که سخت زیبا و نگارین جلوه گر بود و او را به اوج گیرى فرا مى خواند و بال به پرواز گشودن و کندن خود از خاک و برشدن به آسمانها.

دگرگونى در روح و روان بشر و در کردار و رفتار او, از بامدادى شروع شد که آگاهى و دانایى, وجود او را در پرتو خود گرفت و سیاهى و تاریکى جهل را آن به آن از ساحَتِ وجود او واپس راند و از جولان و یکه تازى و میدان دارى آن جلو گرفت و انسان را از زیر گامهاى سنگین و درهم کوباننده جهل رهانْد و زنجیرهاى جهل را از دست و پاى او باز کرد.

عقل, خود را در آیینه بِرکه آگاهى به انسان نمایاند و در آغاز او را واداشت که عقل را محترم شمارد و بداند که با احترام به عقل است و تن دادن به فرمان آن, که مى تواند پله هاى سعادت و خوشبختى را فرا رود و از پیله هر زشتى و پلیدى به در آید و از هر چه او را از کمال باز مى دارد, دورى گزیند.

انسان, خود را نمى شناخت و از دستگاه سخت پیچیده و بسیار شگفت انگیز وجود خویش بى خبر بود و نمى دانست از چه تواناییها برخوردار است و چسان مى تواند تواناییهاى خود را در راه بهبود زندگى, پى ریزى جامعه سالم و انسانى و تعالى روح به کار گیرد.

انسانِ گرفتار در طبیعت و مقهور قواى آن, به کانِ وجود خود پى نبرده بود و نمى دانست در لایه هاى زیرین و ساحَتها و عرصه هاى ناشناخته وجود خود, گوهرهایى است که اگر به بخشى از آنها دست بیابد, شبستان زندگى اش غرق در نور خواهد شد و طبیعت از تاریکى به در خواهد آمد و همه زوایاى خود را به او خواهد نمود و او در این انقلاب درونى و خودشناسى به جایى مى رسید که هراسى از طبیعت نداشت و با آن اُنس مى گرفت و از مواهب آن بهره مند مى شد.

او باید به زورقى دست مى یافت که بتواند با آن از شطِّ شب بگذرد و به ساحلِ سپیده گام بگذارد و جایگاه انسانى خود را در دامن سپیده بیابد و دریابد که در آفرینش بى بدیل است و از توان و نیرویى برخوردار است که هیچ موجودى و هیچ ذوحیاتى از آن بهره ندارد و مسیرى را که او باید بپیماید, از ریشه و بنیاد, با مسیرى که دیگر آفریده هاى جاندار باید بپیمایند, فرق مى کند و باید در گردونه طبیعت, بر اَریکه اى فراز رود که بتواند به روح خود تعالى بخشد و در برابر نسیمى قرار بگیرد که ذهن و فکرش را برانگیزاند و آگاهى و دانایى را آن به آن, به جام جان اش فرو ریزد.

تنها زورقِ آگاهى و دانایى بود که مى توانست سینه شب را بشکافد و انسان را از گرداب ظلمت برهاند و در این هنگامه و گیرودار به او بفهماند تا سینه شب شکافته نشود و صاعقه آگاهى و دانایى بر سینه شب فرود نیاید و سینه سخت و بسته آن را از هم نگسلد, سپیده آغوش نمى گشاید و رخ نمى نماید. دیو شب, باید بیرون رود, تا فرشته روز ,خندان و دامن کشان وارد شود. این یک قانون است. یک سنّت است, سنّتِ تغییرناپذیر.

انسان, برابر فطرت خود آگاهى خواه است. آگاهى را دوست دارد و در پى آن است. جهل هم تا آگاهى نما نشود و لباسِ دانایى نپوشد, نمى تواند انسان را به سوى خود بکشاند, به گرد ذهن و فکر او بتند.

انسان مى خواهد بداند, کیست و از کجا آمده و به کجا مى رود. چرا آمده است و چرا مى رود.

و یا مى خواهد بداند آن سوى دیوار شب چه مى گذرد و چه هیاهویى است. و شب کى به پایان مى رسد و چگونه؟ و نقش او در این کشاکش بین شب و روز چیست؟ آیا بى نقش است و تابع بى چون و چراى جبر زمان, یا نه اوست که اگر بپاخیزد و نیروى اختیار خود را به کار بندد, شب را به پایان مى برد و روز را از دل آن بیرون مى کشد, جهل را مى تاراند و دانایى را بر اَریکه فراز مى برد و پلیدى را زمین گیر مى کند و رایَت زیبایى و خوبى را برمى افرازد. این اوست که چرخ زمان را مى چرخاند, چه به بدى و چه به خوبى.

ساختارِ وجودى انسان به گونه اى است که آگاهى و دانایى رکن مهم آن را تشکیل مى دهد. بدون این رکن و عمود, انسان از دائره انسانیت بیرون مى رود و در ردیف بهائم قرار مى گیرد. از این روى, هرکس از ویژگیهاى انسان برخوردار باشد, بى چون و چرا و ناگزیر در پى آگاهى است و آگاهى یافتن از کُنه خود و آن چه در پیرامون اش مى گذرد, قبله آمال او مى شود.

همین عنصرِ انگیزاننده در درون انسان, سبب شد سخن پیامبران, که بیدارى مى آفرید و او را از آن سوى شب باخبر مى ساخت, در کانون توجه انسان قرار بگیرد و آرزومندانه ردگیرى کند, تا دریابد سرچشمه آن کجاست. این عشق بزرگ و آرزومندى ژرف, انسانهایى را به سرچشمه رساند. سرچشمه روشنایى و بیدارى که همانا وحى بود و دریچه هاى گشوده شده از آسمان به روى زمین و زمینیان.

از این روى, هر قَبسى که از کوه نور و آتش مقدس کوه طور برگرفته شود, چون مایه هایى از بیدارى وحیانى را با خود دارد و با فطرت آگاهى جویى انسانها سازگار است, بیدارى مى آفریند و در سینه ها شعله مى افروزد و هرگونه پژمردگى و فسردگى را از سینه ها مى زداید و آرام و قرار را از آنها مى گیرد و به کانونى دگرش مى کند براى خیزشهاى بزرگ.

امروز, آرامش ما در نغمه هاى وحیانى است. هرگاه جان ما از این نغمه ها لبالب شود, افق روشن فردا خود را به ما خواهد نمود و شباهَنگ, برخواهد دمید و بردمیدن خورشید را نوید خواهد داد.

دنیا, آن گاه به سپیده آذین بسته مى شود که راه شب به سوى جاده مهتاب, با آهنگها و نغمه هاى داوودى و موسیقار وحیانى پیموده شود و نیلِ شب با عصاى موسى سینه بگشاید.

اهریمن شب, اگر بر اَریکه بماند, فرمانروایى کند و میدان دار شود, قدرت مندانه رَجَز بخواند و هماوَرد بطلبد و کسى نباشد سوار بر سمند سپیده, به آوردگاه وارد شود و در برابر خیزش اهریمنِ شب قامت افرازد, تاریکى بر تاریکى خواهد فزود و در مرگ آبادِ شب, هیچ رنگى به جز سیاهى و تیرگى نمود نمى یابد و هیچ صدایى جز صداى هراس انگیز تاریکى فضا را نمى انبارد.

از ابر سیاه و سنگین شب, به جز خفقان, دلگیرى, خستگى, فسردگى و دلمردگى نمى بارد و در زیر سقف کوتاه و خفقان آلود, بسته و بى روزن و خاک عقیم, بى حاصل و تفت زده آن, جز درخت زقّوم و گیاه حنظل نخواهد رویید.

سینه سخت و ستبر, ضخیم و بسته شب سهمگین را سینه سینایى باید که بشکافد تا از دل آن سپیده چشم بگشاید, چشمه خورشید بجوشد و نور عالم گیر برفروزد.

هیمنه سیاه شب, تنها با نورى که دَمادَم از این سینه ها بر آن تابانده مى شود, شکسته مى شود و تنها نَفَس قدسى است که راه را بر هواى مسموم دَمِ دیو شب مى بندد.

امروز و همه روز و روزگاران, مردى باید که بر قلّه فراز رود و یا صباحا گوید و آنان را بیاگاهاند که هان! بپا خیزید و دیو جهل را ببندید و آماده باشید که شب در حال پیشروى است و زودا که شبیخون زند و شما را به اسیرى گیرد و خانمان تان را بر باد دهد. لشکر جهل بر آن است که تار و پودتان را از هم بدرد و بر فهم و عقل تان عِقال زند.

فریادٍ یا صباحا, هر بامدادان و هر شامگاهان باید در زیر گنبد زندگى طنین انداز باشد, تا آگاهى و دانایى آن به آن, نو به نو, بر جام (جان)ها فرو ریزد و صُراحى هر جان شیفته و شیدایى, همه گاه از آن سیراب و شاداب شود.

نداى شورانگیز و بیدارى آفرین و پرهیزدهنده یا (صباحا)ى محمد مصطفى(ص) در زیر آسمان بلند هستى, نه آغازین آن بود و نه آخرین, بلکه نمود و نُمادى از یک نهضت بزرگ و رستاخیزآفرین بود که در دل تاریخ از آغاز آفرینش جریان داشت و به حکم قانون و سنت تغییرناپذیر الهى, مى باید تا دامنه قیامت ادامه یابد و هرگاه, از حنجره پاکِ یکى از مردان خدا. درس آموختگان مکتب نبوى و نیوشندگان چشمه ناب محمدى, این رسالت را باید هر بامدادان و شامگاهان پاس بدارند و بانگ بیدارى سردهند و نغمه دل انگیز آگاهى بسرایند, تا هیچ گاه بى خبرى و جهل به جان مردمان نخلد و زوایاى زندگى انسانى را غبار بى خبرى و نادانى, که بزرگ ترین و فاجعه بارترین بیمارى بشر است, فرو نگیرد.

روى همین اصل که بشر دَمادَم, هر صبح و شام, به چشمه سارانى نیاز دارد که از دل آنها آگاهى و دانایى فوران بزند و بجوشد و خورشیدهایى که تاریکیها را از ساحَتِ زندگى بشر بزداید و دور کند, حضرت امیر(ع) مى فرماید:

(لَم یُخلِ سبحانَهُ خَلْقَه من نبیّ مُرسلٍ او کتابٍ مُنزَلٍ او حُجةٍ لازمةٍ او مَحَجَّةٍ قائمَةٍ, رُسُلٌ لاتُقَصِّرُ بهم قِلّةُ عَدَدِهِم ولا کَثرةُ المکذّبین لَهُم, مِن سابقٍ سمّیَ لَهُ مَن بَعدهُ أو غابرٍ عَرَّفَهُ مَن قَبلَهُ على ذلک نُسِلَتِ القرونُ و مَضَتِ الدُّهور و سَلَفَتِ الآباءُ و خَلَفَتِ الاَبناء…)

نهج البلاغه, خ. اول

هیچ گاه نبود که خدا آفریدگان را بى پیامبر بدارد, یا کتابى در دسترس آنان نگذارد, یا حجتى بر آنان نگمارد, یا از نشان دادن راه راست دریغ دارد.

پیامبران که اندک بودند و مخالفان شان بسیار, و در دام شیطان گرفتار, در کار خویش درنماندند و دعوت خود را به مردم رساندند. گاه پیامبر پیشین, نام پیامبر پس از خود را شنفته و گاه وصف پیامبر پسین را به امتِ خویش گفته.

زمان این چنین گذرى شد و روزگار سپرى. پدران رفتند و پسران جاى آنان را گرفتند.

این جریان ادامه مى یابد. هیچ فراز و نشیبى, در اصل این جریان که باید باشد و بپوید و از آبشار بلند وحى به دشت سینه ها فرو ریزد, اثر نمى گذارد و آن را از پیشروى و توفندگى باز نمى دارد, جز این که در هر زمانى به گونه اى باید افقهاى زندگى بشرى را روشن بدارد.

جریان بیدارگرى, آگاهى بخشى و تاریکى زدایى, بسان خطّى روشن در دل تاریکیها, همیشه بوده و پرتوافشان و صفیرکشان به پیش مى رفته است.

تاریخ بشر, لبالب است از کهکشانها, راه هاى شیرى و ستارگان دنباله دار, رگبارهاى شهابى و رنگین کمانها که دل تاریکیها و ابرهاى تیره را مى شکافته اند و بشر را به چشمه هاى خورشید راه مى نموده اند.

هیچ گاه بشر در تاریکى مطلق نبوده و چنین نبوده که هیچ روزنى به روشنایى و به سوى چشمه خورشید گشوده نباشد, بلکه در هر ظلمات و روزگار ظلمانى, مشعلى افروخته بوده است و رایَتى افراشته که روشنایى و بصیرت مى پراکنده اند و راه را از بى راه مى نمایانده و دستگیر انسان بوده اند.

چشمه هاى آگاهى و دانایى, سفره هاى زیرزمینى که آنها را اشراب مى کنند, آنى نباید از جوشش باز ایستند.

درس آموختگان مکتب وحى, با زبان, با قلم, با خون و با هر روش ممکن این نهضت بزرگ آگاهى بخشى و بیدارگرى را باید پاس بدارند و رایَتهاى آن را برافرازند و مشعلهاى آن را برافروزند.

برابر همین قانون, حسین بن على(ع) آن حماسه بزرگ و شورانگیز را آفرید. آن مرد خدا و پرتو گرفته از چشمه خورشید, هنگامى که دید بیان و قلم او, دل تاریکى را, آن گونه که باید و شاید نمى شکافد, خون خود را هدیه راه دوست کرد که افق, همیشه سرخ بماند و بشریت قابى زیبا به رنگ شَفَق, در چشم انداز خود داشته باشد. سرخى در دل تاریکى, ماندگار است و جاودانه و همیشه بیدارگر, آگاهى بخش و انگیزاننده.

آقاى سید محمود طالقانى, مفسر دقیق اندیش و بیدار دوران ما, در ذیل سوره شریفه فجر (پرتوى از قرآن, ج4/82) مى نویسد:

(گویا ائمه معصومین, علیهم السلام, از این جهت این سوره را سوره حسین نامیده اند که قیام و شهادت آن حضرت, در آن تاریکى طغیان, مانند طلوع نور فجر, از نو منشأ حیات و حرکت گردید. خون پاک او و یارانش به زمین ریخت و نفوس مطمئنه آنها با فرمان ارجعى, و با خشنودى به سوى پروردگار شتافت, تا همیشه از دلهاى پاک بجوشد و آنها را با هم پیوسته دارد و الهام بخشد, تا از این الهام و جوشش, نور حق در میان تاریکیها بدرخشد و راه حیاتِ با عزت باز, و پایه هاى ظلم و طغیان بى پایه گردد, و طاغیان را دچار خشم و نفرین کند….)

شیعه, همیشه و همه گاه, در تاریک ترین دوران, این مشعلِ مقدس را افروخته نگه داشته و نگذاشته رایَت بیدارگرى به زمین افتد و مردم در مُرداب ناآگاهى و بى خبرى فرو روند و در بمانند و روزنى به روشنایى نیابند. هر زمانى و در هر دورانى رهروان این راه, به گونه اى آن را افراشته اند: گاه با بیان, گاه با قلم, گاه با مبارزه منفى, گاه با رویارویى قهرآمیز و بنیان برافکنانه و گاه با نثار کردن خون خود.

اما در همه گاه, در همه فراز و نشیبها, حرکتى که هیچ گاه به بوته فراموشى سپرده نشده, مدرسه هاى سیّار بوده است. شیعه با مدرسه هاى سیّارى که در جاى جاى سرزمینهاى اسلامى و غیر اسلامى بنیان گذارده, پیام حرکت آفرین و بیدارگرانه خود را به جام (جان)ها فرو ریخته و جام لب تشنگان را از آن لبالب ساخته است.

شیعیان, آموزه هاى ناب شیعى را, که همانا اسلام ناب و پرتو گرفته از چشمه خورشید و سرچشمه گرفته از آبشار بلند وحى است, نه در مدرسه هاى رسمى و نام و نشان دار, کلاسهاى درس, دانشگاه ها و… که در مدرسه هاى سیّار ساده و بى پیرایه و به دور از هیاهو, در مسجدها, حسینیه ها, محفلها, مجلسها, گوشه و کنار شهرها, قریه ها, دیه ها, واحه ها, کوى ها و برزنها آموخته و زلال آن را به جامِ جان خویش فرو ریخته است.

عالمان دین, بیدارگران, در یک جا نمى مانده اند که مردم به سراغ شان بیایند, بلکه دیار به دیار مى رفته اند و در هر دیارى روزگارى مى مانده و خیمه مدرسه سیّار خود را مى افراخته و آموزه هاى ناب دین را به علاقه مندان مى آموزانده اند.

زندگى علماى بزرگ و مصلحان و راویان پر تلاش و فقیهان روشن ضمیر و فلاسفه و عرفاى بیدار دل, از این زاویه اگر مطالعه بشود و در آنها درنگ و دقت لازم صورت بگیرد, سخت عبرت انگیز و آموزنده است و این دید و نگاه را به انسان مى دهد که شیعه, افزون بر زلالى, رخشانى و شفافیت و جوهر و گوهر خردپذیرانه اى که دارد, این هجرتهاى مبارک و بنیان گذارى مدرسه هاى سیّار در جاى جاى دارالاسلام و سرزمینهاى غیر اسلامى, رمز ماندگارى و گم نشدن آن در دلِ دیگر مذهبها و آیینها بوده است. زیرا چه بسیار آیینها و مذهبهایى که در دیگر مذهبها هضم و در دل دیگر آیینها گم گشته و یا چنان تحریف و واژگونه شده اند که از ساختار اصلى آنها, چیزى جز نام نمانده است.

شیعه, با حرکت, بنیان گذارى و تشکیل مدرسه هاى سیّار و افروختن چراغ روشنگر اهل بیت, از گندیدگى و غبارآلودگى زلالِ آموزه هاى خود جلوگیرى کرد و براى همیشه زلال و رخشان و چشم نواز و خردپذیر ماند.

از جمله بنیان گذاران مدرسه هاى سیّار, در جاى جاى جهان اسلام, سید جمال الدین اسدآبادى بود. او با حرکت رستاخیزى خود, از رکود اسلام و ایستایى مکتب اهل بیت, قهرمانانه, در عصرى سخت تاریک و وحشت انگیز, رعدآسا جلوگیرى کرد و در دل توده هاى آرام و ساکت و ساکن, شور انگیخت و حرکت و پویش آفرید.

این حرکت بیدارگرانه را استاد محمدرضا حکیمى, این چنین ترسیم کرده است:

(از ساحلهاى شمالى آمویه, تا دامنه اهرام را بیدار کردن و از صخره هاى درّه بدخشان, تا پایه هاى جامع ازهر را به حرکت درآوردن, رسالتى بزرگ بود.

آن روز که خوابى گران بر این قلمرو پهناور, سایه افکنده بود, و شبى دیجور بر همه سوى آن رنگ سیاهى و سکوت زده بود, چون خورشید درخشیدن و خوابها را آشفته ساختن و سیاهیها را پراکندن و سکوتها را درهم شکستن, رسالتى بزرگ بود.)

بیدارگران اقالیم قبله/3

(پس از سفرها و تأملها, و دیدن حالتِ اسفبار مسلمانان, از جاوه تا اسکندریه, و از تهران تا قاهره, و از مکه تا ماوراءالنهر, پس از دیدن اینها و خاموشى عالمان و متروک ماندن دو اصل بنیادى و احیاگر: (امر به معروف و نهى از منکر) و غلبه خیانت و ستم, و پس از این که دید دیگر به حق عمل نمى کنند و از باطل دورى نمى گزینند, پس از اینها همه, فرزند حسین, ماندن در کعبه مسجد و مدرسه و مَدرس را, و اداى مناسک تدریس و فتوى دادن و پیشنمازى و وعظ بى حاصل را جایز نشمرد و به سوى خدا و اصلاح امت جدّ خود راهى شد.) همان/5

پس باید راهى شد, تا نگندید و به مُرداب دگر نشد و از گندیدگى دیگران و مُرداب شدن آنان جلو گرفت.

آب, هرچند زلال و رخشان و خوش گوار, اگر بماند, مى گندد و غبار زمان آن را کدر و بویناک خواهد ساخت. آب باید حرکت کند, به رودها و جویباران جارى شود و به دشتها فرو ریزد, به ژرفاى زمین فرو رود, تا هم خاک را بارور سازد و لباس سبز بر اندام آن بپوشاند و هم خود را ماندگار سازد, تا در جوششى دیگر, جارى شود و زمین را در آغوش خود فرو برد.

انقلاب اسلامى, در چنین مدرسه هایى, رویید, بالید و شکوفان شد. مدرسه هاى سیّارى که از هر سن و جنس, در آنها گرد مى آمدند و سخن معلمى بیدار و آگاه و پرتو گرفته از خورشید جمال خمینى بزرگ را, به جان مى نیوشیدند و چنان مى بالیدند و شکوفان مى شدند که هر کجا گام مى گذاردند, بِرکه ها و جویبارانى زلال از آگاهى مى آفریدند و مدرسه هاى سیّارى تشکیل مى دادند که همه گاه, آگاهى و روشنایى, به سینه ها فرو مى ریختند. چنین شد که اقیانوس انسانهاى, دانش, بیدارى و آگاهى آموخته مدرسه هاى سیّار انقلاب اسلامى, قامت افراخت و با موجهاى خروشان, دیو سیاه جهل را به اعماق خود فرو برد.

در دامن پر مهر این گاهواره بزرگ بیدارى, کسانى بال به پرواز گشودند, بالیدند, شکوفان شدند و به بصیرت و اندیشه استوار دست یافتند: ذى حِجر.

ذى حِجر, صاحبان خرد متین و نیرومند, راه شان را در این حرکت بزرگ, از کسانى که شعاع اندیشه شان کوتاه بود و جز به مقیاس منافع دنیوى و زودگذر و محدود خود چیزى را نمى سنجیدند, واقعیتهاى جهان و زندگى را درنمى یافتند و خیر و حق را در لذتها و بهره هاى شخصى خود مى پنداشتند, جدا کردند و نهضت خردمندان را سامان دادند.

اینان خیمه و خرگاه خود را دورتر از کسانى که مجذوب و شیفته جزر و مد امواج زندگى بودند و قدرت و همتِ بالا رفتن و چیرگى بر امواج و دیدن از افق بالاتر را نداشتند, افراشتند و این حرکت, در دل اقیانوس انقلاب اسلامى, شور و نشورى جاودانه آفرید.

مجله حوزه, در پگاه و بامدادى روشن, از دل این نهضت که لبّ لباب انقلاب اسلامى, به رهبرى امام خمینى بود, رویید, بالید, شکوفان شد و سایه گستراند و بر لب این بِرکه زلال خیمه افراخت و با تکیه بر قرآن و سنت و خرد ناب, به پیش رفت و پرتوافشان شد و برداشتهاى ناب از قرآن و سنت را در شعاع خرد, به زوایاى فرهنگ و جامعه علمى تاباند و خط روشن آگاهى دهى و آگاهى بخشى و دانایى پراکنى و بیدارگرى و تحریف زدایى, که شالوده و بُنلاد انقلاب اسلامى بود,دقیق و همه سونگرانه, با پرهیز از تندرویهاى کور و نابخردانه و کُندرویهاى ملال آور, متحجرانه و واپس گرایانه, پى گرفت و در همه حال, و در تمامى فراز و نشیبها, تلاش ورزید, مصداق و نمونه این فراز بلند از سخن معمار انقلاب اسلامى باشد که روشن اندیشانه و دقیق فرمود:

(مطبوعات باید یک مدرسه سیّار باشند, تا مردم را از همه مسائل, بخصوص مسائل روز آگاه نمایند و به صورت شایسته از انحرافات جلوگیرى کنند) صحیفه نور, 18/61

مجله حوزه, در کلاس کلاس مدرسه سیّار خود, تلاش ورزیده, حرمتِ قلم و جایگاه مقدس آن را پاس بدارد و با نوک قلم, که رشحه اى از قلم ربوبى است, آگاهى پراکند و اندیشه هاى نابِ قدیم و جدید را به هم بپیوندد, تا راه اندیشه و پیشرفت به روى آیندگان باز شود.

و برنامه راهبردى آن این بوده که:

آیه آیه صحیفه روشنگرى و بیدارى آفرینى و تحریف و خرافه زدایى خود را از سرچشمه ناب آن بگیرد و به دور از سلیقه ها, مصلحت اندیشیهاى نابخردانه و غیرواقع گرایانه, و خوش آمدن این و بد آمدن آن, بر زوایاى تاریک و ذهنها و فکرهاى خفته و کوتاه نگر بتاباند.

این حرکت را در درازاى بیست و اندى سال و در 129شماره, با نگاه و درنگ درازمدت و از روى حوصله, به برگ برگ و فراز فراز اندیشه اندیشه وران بزرگ و مصلحان ژرف اندیش و همه سونگر, مفسران و فقیهان و متکلمان خوش فکر و زلال اندیش سامان و سازمان داده و رواق رواق شبستان خود را با اندیشه هاى ژرف و زلال آنان آذین بسته است و از این نگارستان و سرابُستان, به تماشاى آبشارهاى بلند نشسته که از دریاى وجود اهل بیت, به دشتها, سینه ها و کامهاى تشنه جارى اند و آن به آن عطر قرآن را مى افشانند و نام پر شکوه محمد(ص) را بر زبانها جارى مى کنند. و بى صبرانه چشم به راه روزى است که بر این ضرباهنگ, قاعده و هنجار, جامعه قرآنى پا بگیرد. ان شاءالله