علم اخلاق در حوزه

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


علم در لغت، به معناى دانش و آگاهى است، در برابر جهل و نادانى. در اصطلاح، دو معناى متفاوت از یکدیگر دارد: .1 علم تجربى. .2 مطلق دانش: حقیقى، اعتبارى، عقلى، نقلى، شرعى، عرفى، فلسفى و تجربى.

در تعریف علم گفته‏اند:

«عبارت از مجموعه قواعد و قوانین کلى است که درباره موضوعى مشخص و ممتاز باشد(1)»

این تعریف کلى، علوم گوناگون را در بر مى‏گیرد: طب، روان‏شناسى، فقه، اصول، اخلاق و... زیرا هر یک از اینها داراى قواعدى هستند و بر محورى خاص در گردش و به تحقیق و جست و جو روشمندانه و منسجم درباره موضوعى معین مى‏پردازند و هدف ویژه‏اى را پى‏گیرى مى‏کنند.

علم اخلاق نیز، جزو علومى است که موضوعى معین و هدف خاصى را مورد مطالعه قرار مى‏دهد، ولى بمانند دیگر علوم حوزوى: فقه، اصول، صرف نحو، مطرح نیست و روشنمندانه با آن برخورد نمى‏شود و بهاى لازم، به آن داده نمى‏شود، با این که
علمى است مانند دیگر علوم و یکى از سه پایه اساسى معارف اسلامى: عقائد، احکام و اخلاق .

در این مقاله، بر آنیم از انگیزه‏هاى بى توجهى حوزه به علم اخلاق، ضرورت فراگیرى دانش اخلاق، تعریف و مرز آن با دیگر علوم سخن بگوییم.

# اخلاق جمع «خلق»و «خلق»، به معناى خویهاست. اصل آن رابه معناى تقدیر گرفته‏اند (2): سیرت و سجایاى انسان که حکایت از هیأت باطنى انسان دارد و با چشم بصیرت درک مى‏شود، همان گونه که خلق، هیأت و شکل ظاهرى و جسمى آدمى است که با چشم دیده مى‏شود(3). خلق و خوى، آن دسته از صفات را در برمى‏گیرد که در نفس راسخ باشند و زوال ناپذیر، به گونه‏اى که انسان بى درنگ، کار پسندیده و یا ناپسندى را انجام دهد:

«ملکة راسخة للنفس تصدربها عن النفس الافعال بسهولة من غیر حاجة الى فکر و روّیه(4)»

ملکه‏اى است پایدار در نفس آدمى که سبب مى‏شود، کارها به آسانى انجام پذیرد بدون نیاز به اندیشه و نگرش .

خواجه نصیر الدین طوسى، در اخلاق ناصرى(5)مى‏نویسد:

«خلق، ملکه‏اى بود نفس را مقتضى سهولت صدور فعلى از او بى احتیاج به فکرى و روّیتى.(6)»

ملکه، در برابر«حالّ» است. یعنى کارى که پاره‏اى وقتها، به انگیزه‏هاى ویژه‏اى از فردى سر مى‏زند. فیض کاشانى در تعریف خلق براى تبیین مفهوم آن مى‏نویسد:

.1 کار خوب و بدى که از او در خارج سر زده است.

.2 توانى که بر انجام آن دو کار داشته است.

.3 شناختى که نسبت به کار خوب و بد داشته است.

.4 هیأت و حالت نفسانى که در وجود وى بوده که بدان سبب یکى از آن دو را (خوب باید) برگزیده و به آسانى انجام داده است. خلق همین حالت نفسانى است.(7)»
«خلق»، کار خارجى نیست. چه بسا کسى در نهاد، بخشنده باشد، اما بخشش نداشته باشد؛ چرا که مال ندارد و یا براى بخشندگى او، باز دارنده‏اى وجود دارد و چه بسا کسى بخیل باشد، ولى بر خلاف میل و خلق خود، از روى ریا مالى را ببخشد.

به توانایى و شناخت کار خوب و بد، خلق اطلاق نمى‏شود، زیرا انسان، اختیار و توانایى انجام هر کارى را دارد.

بنابراین، «خلق»، آن حالات و صفات پایدار نفسانى را در بر مى‏گیرد که خاستگاه رفتار آدمى است.

# علم اخلاق، از راههاى آراسته شدن به خوییهاى نیک و دورى گزیدن از خوییهاى ناشایست را به ما نشان مى‏دهد:

«هو علم بالفضائل و کیفیته اقتنائها لتتحلّى النفس بها و بالرذائل و کیفیة توقّیها لتتخلى عنها(8)»

آگاهى به ارزشها و شیوه به دست آوردن آن است براى زینت بخشیدن به نفس و آگاهى از خویهاى ناپسند و روش دورى از آن است براى تهى کردن نفس از آن.

این تعریف و مانند آن، در کتابهاى فلاسفه اسلامى، که از حکمت عملى سخن گفته‏اند، با اندک تفاوتى نقل شده و بر همین اساس، موضوع اصلى علم اخلاق، نفس انسانى است، که خویهاى نیک و بد را مى‏پذیرد. و سبب انجام کارهاى پسندیده و ناپسند مى‏گردد. «تهذیب اخلاق»، «تهذیب نفس» و «تزکیه نفس» بیان دیگرى است از علم اخلاق.

اما در تعریفهایى که دانشمندان امروز، از علم اخلاق ارائه مى‏دهند، تمام توجه به رفتار بایسته آدمى است.

ژکس، مى‏نویسد:

«علم اخلاق، عبارت است از: تحقیق در رفتار آدمى بدان گونه که باید باشد(9)»

یا شهید مطهرى مى‏نویسد:

«عبارت است از علم زیستن، یا علم چگونه باید زیست (10)»

این گونه تعریفها، اگر کلى در نظر گرفته شوند، مى‏شود پذیرفت؛ زیرا اخلاق مى‏خواهید بیان کند که آدمیان چگونه باید رفتار کنند و زندگى درست انسانى، چگونه باید رفتار کنند و زندگى درست انسانى، چگونه زندگى است. آنچه در دید گاه دانشمندان و حکماى پیشین اسلامى اهمیت داشته،
آگاهى از برتریها و پستیها، براى خو گرفتن به اخلاق پسندیده بوده و نمودن راههاى آن. اما آنچه در دیدگاهاى فلاسفه کنونى بر آن تکیه شده، رفتار و زیست شایسته است. گرایش این دو گروه صاحب نظر، یکسان نیست. گروهى آراسته شدن به ارزشهاى اخلاقى را در نظر دارند و گروهى به آثار برخاسته از خویهاى انسانى که رفتار آدمى است، توجه دارند.

گروهى چگونه بودن را ارائه مى‏دهند و گروهى چگونه رفتار کردن را. مى‏توان گفت، چگونه زیستن، هر دو بخش را در بر مى‏گیرد. علم اخلاق به ما راههایى نشان مى‏دهد: راه چگونه رفتار کردن، (مربوط به رفتار انسان).

چگونه بودن (مربوط به خویهاى انسانى) و راههایى که با آنها باید نفس را با خویهاى پسندیده آراست و از خویهاى ناپسند زدود، با بى درنگ، رفتار خوب از آن سر بزند.

شهید مطهرى در شرح تعریف علم اخلاق که یاد شد، مى‏نویسد:

« در حقیقت، چگونه زیستن دو شعبه دارد: شعبه چگونه رفتار کردن و شعبه چگونه بودن. چگونه رفتار کردن، مربوط مى‏شود به اعمال انسان (که البته شامل گفتار هم مى‏شود) که چگونه باید باشد و چگونه بودن، مربوط مى‏شود به خویها و ملکات انسان که چگونه و به چه کیفیت باشد....(11) »

رفتار در ساختن چگونگى خلق و خویها تأثیر دارد و خلق و خویها در چگونگى وجود انسان. دانشمندان در تأثیر رفتار در پدید آوردن خوى آدمى، مى‏گویند: اگر یک تکه کاغذ، پارچه و یا لباس را تا کنیم، آنها گرایش به باز شدن دارند. یعنى مى‏خواهند به اصل خود بر گردند. رفتار آدمى نیز، چنین است که اگر کار جسمى، یا روانى، یک بار به وسیله بدن انجام شود، از آن پس، دگرگونى مخصوصى در ساختمان بدن، یا مغز انجام مى‏پذیرد که بعدها تجدید آن را آسان مى‏سازد، ولى این دگرگونى ساختمان بدن، خود نمى‏تواند ابتکار انجام عمل را به دست بگیرد و یا به تنهایى عادتى را به وجود آورد، نیاز به انگیزاننده خارجى دارد. (12) طبیعى است اگر رفتارى تکرار شود، عادت و خویهاى خاصى را پدید مى‏آورد. (13)

فرقى که در دیدگاه حکماى اسلامى و
دانشمندان غرب دیده مى‏شود، بر خاسته از سمت و سو و گرایشهایى است که در تعریف اخلاق وجود دارد.

دانشمندان اسلامى، بیشترین توجه را به چگونه بودن دارند، ولى دانشمندان غرب از چگونه رفتار کردن سخن مى‏گویند.

در بین حکماى اسلامى، ملاصدرا، حکمت عملى و اخلاق را اعم گرفته و بخشى از آن را رفتار برخاسته از خویهاى آدمى مى‏داند:

ان الحکمةالعملیة قد یراد بها نفس الخلق و قد یراد بها العلم بالخلق و قد یراد بها الافعال الصادرة عن الخلق، فالحکمة العملیة التى جعلت قسیمة للحکمة العلمیة النظریة هى العلم بالخلق مطلقا و ما یصدر منه(14)و...

گاهى منظور از حکمت عملى، نفس خوى است و گاه علم به خوى و گاه اراده مى‏شود رفتارى که از خوى بر مى‏خیزد. پس مقصود از حکمت عملى که در برابر حکمت نظرى قرار دارد، علم به خوى است و آنچه از آن بر مى‏خیزد.

ملا صدرا، در این جا رفتار برخاسته از خویهاى نفسانى را جزو حکمت عملى، که اخلاقى است، مى‏داند و این بیان وى در ادامه تعریف خلق به ملکه و بیان بخشها و گونه‏هاى آن است.

با این حال، اساس تفکر و اندیشه اخلاقى غرب، مربوط به رفتار آدمى است و دیدگاههاى نظرى را در بحثهاى فلسفه اخلاق به میان مى‏آورند.

واژه علم اخلاق، در تفکر غرب، به سه معناى جداى از یکدیگر، امّا هماهنگ با یکدیگر و مربوط به رفتار انسان، به کار مى‏رود.

.1 روش عام، یا راه زیستن.

.2 مجموع قواعد رفتار یا قانونهاى اخلاق.

.3 تحقیق در مورد راههاى زیستن و قواعد رفتار(15).

تحقیقاتى که دانشمندان غربى انجام داده‏اند، مربوط به رفتار و تأثیر عوامل گوناگون در آن مى‏شود. امّا دانشمندان اسلامى، روى تعدیل و برابر کردن غرایز کار کرده‏اند و مبارزه با نفس.

در هر دو دیدگاه، چگونه عمل کردن، به طور کامل، نادیده انگاشته نشده است.
گر چه اساس در تهذیب اخلاق همان تهذیب و تزکیه نفس است و کسى که بر نفس خویش مسلط باشد، در رویدادهاى وسوسه‏انگیز گرفتار مشکل نمى‏شود و نمى‏لغزد. ولى درمان مفاسد اخلاقى، در مواردى، نیاز به استفاده از تحقیقات جدید دارد. دانشمندان غربى، علم اخلاق را در سه محور خلاصه مى‏کنند:

.1 اخلاق جویاى هدفهایى است که ارزش آنها در خود آنهاست.

.2 کار اخلاق این است که مهم‏ترین وسایل دستیابى به این هدفها را نشان دهد، یعنى قواعد رفتار انسان را تعیین کند.

.3 براى این که شناخت این قواعد مفید باشد، باید چگونگى تأثیر آنها را در رفتار انسان روشن کرد.(16).
اخلاق و روان شناسى‏
از آن جا که در علم اخلاق، از زیست شایسته و رفتار بایسته سخن مى‏رود، شاید تصور شود که اخلاق، با روان‏شناسى یکى هستند؛ چرا که هر دو علم، به کاوش در رفتار آدمى مى‏پردازند. ولى باید توجه داشت که این دو علم، دو حوزه کارى جداى از یکدیگر دارند. روان‏شناسى در رفتار موجود اشخاص تحقیق مى‏کند(17)و اخلاق از رفتار بایسته سخن مى‏گوید.

اخلاق، از بایدها سخن مى‏گوید و روان‏شناسى هستها را پى‏گیرى مى‏کند.

روان‏شناسى از تیز هوشى، قدرت یادگیرى، استعداد هنرى و ذاتى فرد بحث مى‏کند که صفات«شخصیت» اوست، ولى اخلاق از ویژگیهاى خلق و خوى فرد سخن مى‏گوید.

روشن است که علم اخلاق. مى‏تواند در تحقیقات خود از روان‏شناسى بهره برد و به درمان افراد فساد بپردازد.

زمانى که شخصى حسد مى‏ورزد، یا خود بزرگ بین است و... تنها در چنگ خویهاى ناروا گرفتار نیامده، بلکه به بیمارى روانى نیز، دچار آمده است. بیمارى که بازتابهاى خاصى را در پى دارد.

غیبت، خویى است ضد اخلاقى و غیبت کننده، بیمار نیز هست. سلامتى روانى ندارد. او راکینه‏ها، عقده‏ها و ناکامیها به این سوى مى‏رانند:
«الغیبة جهد العاجز»(18)
غیبت تلاش افراد ناتوان است‏
بنابراین پستى اخلاقى بیمارى روانى است که با کمک روان‏شناسى مى‏توان این رفتار ناشایست را درمان کرد و به انگیزه‏هاى آن پى برد. از این روى، بین علم اخلاق و روان‏شناسى پیوندى وجود دارد که در درمان اخلاق نا پسند و براى اصلاح افراد، مى‏توان از این دو دانش بهره برد.

روان شناسان جدید، از آن رو که در مطالعات خویش، روش علوم تجربى را به کار مى‏گیرد، آن بخشى از مسائل روانى را بررى مى‏کنند که امکان مشاهده و بررسى موضوعى آنها وجود دارد و از تحقیق در بسیارى از پدیده‏هاى روانى که در محدوده مشاهده و آزمون تجربى نمى‏گنجد، اجتناب مى‏کنند. از این روى، کار بررسى در مورد خود «نفس» را کنار گذاشته‏اند، چون روان در خور آزمایش نیست.

اینان، تحقیقات خود را متمرکز در رفتار آدمى کرده‏اند که در خور رؤیت و ارزیابى است. این، سبب شده که فقط به بعد حیوانى انسان توجه کنند و بعد معنوى وى رااز یاد ببرند وبه گفته علماى اخلاق، بعد «ملکى» انسان را، که انسانیت وى به آن است، فراموش کنند.

اریک فروم در انتقاد از روان‏شناسى جدید مى‏نویسد:

«روان‏شناسى به پدیده‏هاى اصلى روانى، مانند: محبّت، عقل، شعور و آگاهى و ارزشها که انسان را کاملاً از موجودات دیگر متمایز مى‏سازند، توجهى نمى‏کند.(19)»

بنابراین، محدوده علمى اخلاق و روان‏شناسى یکسان نیست، با این حال مشترکانى دارند و در برخى موارد به کمک یکدیگر نیاز دارند.
اخلاق و فقه‏
علم اخلاق، درباره نفس و رفتار برخاسته از آنها سخن مى‏گوید و علم فقه، به کارهاى مکلفان مى‏پردازد. بنابراین، این دو علم، به گونه‏اى اشتراک دارند.

در علم اخلاق، «رفتار» از آن جهت که بار ارزشى دارد و آشکار کننده سرشت فرد است، مورد بررسى قرار مى‏گیرد و اگر عملى، گاهى اتفاق بیفتد، از جهت علم اخلاق مورد توجه نیست. اما در فقه، رفتارى مورد توجه است که دستور بر انجام و یا ترک آن رسیده باشد، حتى اگر عملى یک
بار شخصى آن را انجام دهد، از جهت حقوقى و فقهى، به ارزیابى گذارده مى‏شود با این که مشترکاتى بین فقه و اخلاق وجود دارد، ولى هر یک از دو علم، از حیثیت و جهت یکسانى بحث نمى‏کنند. در فقه، بحث از افعال مکلفان است، از جهت تشخیص وظیفه و تعیین حدود و حقوق افراد؛ ولى دراخلاق، موضوع اصلى ارزشهاى اخلاقى و فضایل انسانى، مورد توجه است. آداب مستحبى از نظر فقهى، هیچ گونه الزامى ندارند، امّا همانها رادر رابطه بااصلاح و تهذیب نفس در نظر بگیریم، به گونه‏اى بایستگى در پى دارند؛ چرا که بار ارزشى دارند. ممکن است عملى از نظر حقوقى ممنوع نباشد، لیکن در چهار چوب علم اخلاق، ناپسند باشند. نیت بد در فقه و حقوق کیفرى ندارد، و لیک در اخلاق، نیت اصالت دارد و تفاوت کارهاى انسانها به نیتهاى آنان بستگى دارد. چه بسا، عملى روى مصالح اجتماعى یا نیازهاى فردى، صحیح و در فقه مباح باشد، امّا پیامدهاى ناگوار اخلاقى داشته باشد. گاهى انسان، ناگزیر است که دروغ بگوید و غیبت کند. این، بى گمان اثر روحى بدى روى شخص مى‏گذارد، هر چند در فقه رواست.

و از این روى، انسان اگر بتواند در موارد ضرورت نیز دروغ نگوید، بهتر است.

سفارش علماى اخلاق در عمل به تو ریه، براى پرهیز از آثار بد دروغ است. تجرّى اگر خلاف شرع هم نباشد، پیامدهاى ناگوارى در روح و روان آدمى به جاى مى‏گذارد.

امیر المؤمنین على(ع) حتى به خاطر مصلحت نیز، دروغ نمى‏گفت. زمانى که عبد الرحمان بن عوف، پیشنهاد کرد که خلافت را بپذیرد به شرط این که برابر سیره دو خلیفه پیش عمل کند، امیر المؤمنین (ع) این شرط را نپذیرفت (20) و خلافت به عثمان واگذار شد.

برخى ضد ارزشها، مانند: دروغ، غیبت، تهمت و فحش در فقه و اخلاق منع شده‏اند، لیکن، ملاک بحث در این دو یکسان نیست. علم فقه جنبه حقوقى موضوع را به عهده دارد و علم اخلاق، بعد ارزشى آن را. غیبت، در فقه حرام و موجب هتک حرمت است و در اخلاق، نوعى بیمارى روحى به حساب مى‏آید که جلو تعالى انسان را مى‏گیرد. تهمت و فحش و نسبتهاى ناروا در فقه، سبب تعزیر و حد است و در
اخلاق، شخص را بى قید و بند و غیر مهذب بار مى‏آورد.

در آن بخش از مسائل فقهى که جنبه عبادى دارند، همانندى بیشترى بین فقه و اخلاق وجود دارد. همان گونه که نیت در اخلاق اصالت دارد، در عبادات نیز از ارکان اصلى عمل است. نمازى که ریائى باشد بى ارزش است؛ چرا که وسیله نزدیک شدن به حق ارزش است، بلکه دورى از حق را به دنبال دارد.

برخى کارها که جنبه حقوقى دارند و انجام آن در روان انسان تأثیر مثبت یا منفى مى‏گذارند، عنوان اخلاقى و ارزشى نیز پیدا مى‏کنند و به گونه‏اى تلازم بین جنبه حقوقى و جنبه اخلاقى آن وجود دارد. در چنین مواردى براى از بین بردن بعد حقوقى موضوع، در آغاز بعد ارزشى و اخلاقى آن را دگر گون مى‏سازند. این مسأله، در موضوعات اجتماعى و اخلاق عمومى، بیشتر محسوس است.(21)

غرب، که امروز گرفتار بحران اخلاقى شده، از آن جهت است که ارزشها را وارونه ساخته است.

غربیان، خدا و اخلاق را از انسانها گرفته‏اند و در نتیجه بعد حقوقى آن را نیز از بین برده‏اند. وقتى که حجاب ضد ارزش باشد، از جهت حقوقى، خود را موظف به بیرون راندن دانش‏آموزان با حجاب مى‏دانند.

زمانى که کارهاى ناساز با پاکدامنى، بار منفى خود را از دست مى‏دهد، مشکل حقوقى آنها نیز حل مى‏گردد.

از نظر متفکران غرب، اگر مقرراتى را مجلس با تشریفات خاصى تصویب کند و مراجع صلاحیت دار قضایى ضامن اجراى آن شوند، در آن گاه، افراد با قانون سرو کار دارند و مسأله حقوق مطرح مى‏شود. امّا اگر اصول غیر مدون وجود داشته باشد که جامعه آن را پذیرفته و یا رد کرده، جنبه اخلاقى پیدا مى‏کند. برابر این دیدگاه:

«اخلاق، مجموعه‏اى از قوانین غیر رسمى است. اصول کلى اخلاقى، چیزى جز قواعد پذیرفته شده رفتار اجتماعى و احکام ویژه اخلاقى نیز چیزى جز کار برد آن احکام در مواردى خاص نیستند.(22)»

برابر این دیدگاه، اخلاق مقررات اجتماعى غیر رسمى است که شناسه خاصى
در جامعه دارد و این، با آنچه در فقه و اخلاق اسلامى مطرح است، فاصله دارد.
حوزه و علم اخلاق‏
عالمان وارسته حوزه از دیرباز، رویکرد اساسى به تهذیب نفس و علم اخلاق داشتند.

آموزش اخلاقى، در کنار احکام و عقائد رکن مهمى از مباحث حوزه‏هاى علمیه بوده است. درسهاى اخلاق و نوشتن دستور العملهاى اخلاقى و کتابهاى اخلاقى رایج بوده است و به خاطر این اهتمام جدّى، انسانهاى وارسته‏اى تربیت شده‏اند که هر یک، اسوه‏اى بوده‏اند براى حوزویان و دیگر مردم.

امّا اکنون، بهاى لازم به اخلاق داده نمى‏شود و بسان دیگر علوم حوزوى به آن توجه نمى‏گردد. بحثها و درسها اخلاق، کم فروغ شده است و تحقیقات لازم و بایسته در این علم انجام نمى‏گیرد و ناهنجاریهایى که گاهى دیده مى‏شود، ریشه یابى نمى‏شوند گر چه ساعاتى در روزهاى پایانى هفته، براى درس اخلاق در نظر گرفته شده، اما برنامه ریزى دقیقى در این زمینه انجام نگرفته و متن خاصى براى آموزش علم اخلاق تدوین نشده است.

آموزش اخلاق، به استادان پرهیز گارى واگذار مى‏شود که با شیوه مورد پذیرش خود، به آموزش مسائل اخلاقى مى‏پردازند و کارى ندارند که این شیوه، چقدر کار آیى دارد و چقدر در نفوس تأثیر مى‏گذارد و سبب دگرگونى مى‏شود و...

البته، این درسها در مواردى کارساز و مفیدند؛ امّا بهره ورى از آنها براى همه کس میسور نیست و در همه جا کار آیى ندارد و طلبه را در گوناگون عرصه‏هاى زندگى به کار نمى‏آید، از این روى طلاب، گرایش جدّى براى حضور در این درسها، از خود نشان نمى‏دهند.

با این حال، کسى به فکر نیفتاده که درسهاى اخلاقى را از این حالت به در آورد و رونقى به آنها بخشد و روحى در آنها بدمد که در زندگى امروز، نفشى داشته باشند.

شگفت این که در روزگار ملا صالح مازندرانى نیز، حوزه‏ها گرفتار این مشکل بوده‏اند و این عالم وارسته زبان به شکوه گشوده و از وضع اسف بار دانش اخلاق چنین گزارش مى‏داده است:

«شگفت است که مردم، دانش اخلاق
و عمل به آن را ترک کرده‏اند و بر این گمانند که سعادت اخروى در اعمال ظاهرى است. و یک دهم آنچه که به پاکى از نجاسات همّت مى‏گمارند، به تزکیه نفس خود، توجه ندارند و این از بلاهاى گمراه کننده است... . اگر مى‏بینیم مردم، به مسائل فقهى بیشتر روى مى‏آورند، به جهت نزدیک بودن این مسائل به امور محسوس است و از این روى، مى‏پندارند به فقه، بیشتر از اخلاق نیاز دارند.(23)»

مشکلى را که ملا صالح مازندرانى مطرح کرده، مشکل امروز حوزه نیز هست. در حوزه، اهتمامى که به فقه داده مى‏شود، به علم اخلاق و تهذیب نفس در حوزه خطر ناک و فاجعه آفرین است. روحانیانى که زمینه ورود آنان به اجتماع فراهم آمده، بیشتر در معرض وسوسه‏هاى شیطانى قرار مى‏گیرند و امکان لغزش آنان زیاد است؛ از این روى، براى تهذیب خود، اصلاح اجتماع، ارائه مکتب اخلاقى اسلام و تبیین برترى آن نسبت به مکتبهاى اخلاقى دیگر، باید به دانش اخلاق بسیار اهمیت بدهند و به تدوین دقیق آن، همّت بگمارند.

لزوم آموزش علم اخلاق‏
علم، ارزش ذاتى دارد و ملاک برترى است. علم، توانایى و محبوبیت مى‏آورد، پیروى مردم را در پى دارد، قدرت آفرین است، نفوذ بر مردم راسبب مى‏گردد و افراد را به جایگاه اجتماعى و سیاسى والا مى‏رساند.

صاحب دانش، چه در حوزه باشد و چه در دانشگاه، چه در بین روشنفکران باشد و چه در بین روحانیان، این ویژگیها را مى‏یابد.

حال، اگر این عالم خود ساخته نباشد و به تهذیب نفس نپرداخته باشد، چه خواهد کرد؟ آیا به جاى خدمت، خیانت نخواهد کرد؟ به جاى عدالت، ظلم نخواهد گستراند؟ به جاى تبیین حقایق دینى، به تحریف آنها دست نخواهد زد به جاى جذب مردم به دین، سبب دورى آنان از دین، نخواهد شد؟

آرى، اگر عالمى خود ساخته نباشد و وارد اجتماع شود، خطر ناک خواهد بود. لغزش یک عالم انحراف گروه زیادى را در
پى دارد. مذهبهاى انحرافى و مکتبهاى الحادى، همیشه از اندیشه عالمان ناپاکیزه نشأت گرفته است.

امیر المؤمنین (ع) مى‏فرماید:

«زلّة العالم کانکسار السفینة تغرق و تغرق(24)»
لغزش دانشمند، مانند واژونى کشتى است، همراهان را غرق مى‏کند و خود نیز غرق مى‏شود.

لغزش عالم، نابودى دیگران را در پى دارد. گرفتارى بشر، به خاطر ضعف اخلاق و نامهذب بودن آگاهان است.

به گفته امام خمینى:

گرفتارى همه ما براى این است که ما تزکیه نشده‏ایم، تربیت نشده‏ایم. عالم شدند، تربیت نشدند، دانشمند شده‏اند، تربیت نشده‏اند. تفکراتشان عمیق است، لکن تربیت نشده‏اند و آن خطرى که از عالمى که تربیت نشده است بر بشر وارد مى‏شود، آن خطر از خطر مغول بالاتر است... .

اگر نفوس تزکیه نشده و تربیت نشده وارد بشوند در هر صحنه، در صحنه توحید در صحنه معارف الهى، در صحنه فلسفه، در صحنه فقه و فقاهت، در صحنه سیاست در هر صحنه‏اى وارد بشود، اشخاصى که تزکیه نشدند و تصفیه نشدند و از این شیطان باطن رها نشدند خطر اینها بر بشر از خطرهاى بزرگ است.(25)»

بنابراین، نیاز به علم اخلاق و تهذیب نفس و تصفیه روح و روان براى تمام کسانى که دانش مى‏آموزند، ضرورى است.

فراگیر دانش اخلاق در حوزه، فقط براى اصلاح و تهذیب افراد حوزوى یست، بلکه فراگیرى آن براى انجام رسالتى است که حوزویان در ارشاد و راهنمایى مردم دارند. عالم حوزوى وظیفه دارد با ناهنجاریهاى اخلاقى مبارزه کند و محیط سالم و متناسب با جامعه اسلامى به وجود آورد. و این، به طرح و برنامه و تدوین مسائل ناب اخلاقى و بررسى راههاى پیاده کردن و رواج دادن ارزشها، در بین روحانیان و مردم نیاز دارد.
انگیزه‏هاى بى توجهى به علم اخلاق‏
علم اخلاق، در فرهنگ اسلامى در بعد عملى از موفقیتهایى برخوردار بوده است و اساتید و معلمان اخلاق در تهذیب و تربیت
شاگردان خویش، تلاش فراوانى داشته‏اند و انسانهاى والا و بزرگوارى پرورش داده‏اند، اما از بعد نظرى مباحث آن مستقلاً مورد توجه قرار نگرفته است. از این روى، خوارزمى(م:372) در مفاتیح العلوم و ابن خلدون(م:808) در مقدمه، اخلاق را در ردیف علوم نیاورده‏اند و آنچه دیگران مطرح کرده‏اند، تقسیماتى است که از ارسطو مانده است. گر چه مایه‏هاى اصلى و اساسى مباحث علم اخلاق در فرهنگ اسلامى وجود دارد و مباحث حسن و قبح و خیر و شر در کلام مطرح بوده، ولى در قالب علم اخلاق و فلسفه آن مطرح نشده است که هم نیاز حوزه را بر آورده سازد و هم در جامعه کارساز باشد.

بى توجهى به علم اخلاق، انگیزه‏هاى گوناگونى مى‏تواند داشته باشد که به برخى از آنها اشاره مى‏شود:

.1 از آن جا که در آیات و روایات، تأکید فراوان بر خو گرفتن به اخلاق حسنه شده و بسیار از اخلاق نیک و بد و خویهاى شایسته و ناشایسته سخن رفته، برخى بر این تصورند که با توجه به این آیات و روایات، نیازى به بررسى علمى اخلاق و روشمند ساختن آن نداریم.

در درس اخلاق، اگر آیات و روایاتى ارائه گردد و حکایتها و مثالهایى از سیره بزرگان، افزوده شود، کفایت مى‏کند.

همین شیوه را درباره افراد هم مى‏توان به کاربرد و با پند و اندرز آنان را تحت تأثیر قرار داد و با اخلاق اسلامى آشنا کرد.

این شیوه، به خاطر تأثیر نسبى که در نفوس داشته، سبب شده است که بحثهاى نظرى علم اخلاق، به بوته فراموشى نهاده شود.

این شیوه، گر چه ممکن است بر گروهى تأثیر نهد(26)، ولى جانشین علم اخلاق نمى‏شود.

.2 دانشمندان و فلاسفه اسلامى که درباره علم اخلاق آثارى از خود به جاى گذارده‏اند، مانند:

# ابن مسکویه رازى، نویسنده:«تهذیب الاخلاق و طهارةالاعراق».

# خواجه نصیر الدین طوسى نویسنده:«اخلاق ناصرى»

# نراقى نویسنده «جامع السعادات»

دیدگاههاى ارسطو را درباره علم اخلاق پذیرفته‏اند و علم اخلاق اسلامى رامساوى و
همسو با اخلاق ارسطویى دانسته‏اند. این دیدگاه، در حوزه‏ها، پذیرفته شده؛از این روى اخلاق برنخاسته و نظر جدیدى عرضه نداشته است.

وقتى روى مسائل دانشى بحث نشود و مخالفان و موافقان دیدگاههاى خود را مطرح نکنند، کم کم آن دانش، از حوزه دانش بیرون مى‏رود و توجهى به آن نمى شود.

به نظر مى‏رسد در پذیرش اخلاق ارسطویى در حوزه اسلامى، عواملى چند، نقش داشته‏اند، از جمله:

# برابر بودن موارد اخلاق ارسطویى با آیات و روایات.

# نبوغ و سیطره عملى وى بر جهان اسلام.

# تصور اعتقاد وى به خدا، بسان عقیده و باور مسلمانان.

این تصور، به گونه جدّى بوده که مسلمانان، وى را پیامبر دانسته‏اند و حدیثى هم در این باره به پیامبر(ص) نسبت داده‏اند:

«او، پیامبر بود؛ امّا مردم نمى‏دانستند».

سر منشأ باور دانشمندان مسلمان، این بود که آنان، کتاب «اثولوجیا(27)» را که نوشته افلوطین موحّد بود، از ارسطاطالیس مى‏دانستند(28).

ملا صدرا، در موارد گوناگون، که گاهى از آن به عنوان: «ربوبیات(29)» یاد مى‏کند، به معلم اول، ارسطو نسبت مى‏دهد(30).

قاضى سعید قمى، در آغاز تعلیقات خود بر کتاب «اثولوجیا» آورده است:

«هذه تعلیقات اجترأت فى تنمیقها على الرسالة الموروثة من معلم الحکمة و مؤسس قوانین الفلاسفه، العظیم ارسطاطالیس الذى نقل اهل العلم الموثوق بروایتهم ان نبیّنا، سید المرسلین، صلى الله علیه و آله، قال فیه: «انه کان نبیّاً قد جهله قومه» ایضاً نقلوا عن النبى، صلى الله علیه و آله، انه سئل عن ارسطاطالیس، فقال: «لو ادرکنى لاستفاد منى «و یستفاد منه غایة علمه(31)»

اینها، تعلیقاتى است که جسارت کردم در آراستن آنها بر رسالة به جاى مانده از معلم حکمت و مؤسس قواعد فلسفى، ارسطوى بزرگ. کسى که اهل علم، اطمینان به روایتشان داریم، نقل
کرده‏اند: پیامبر ما، سرور فرستادگان، درباره‏اش فرموده است:

«او پیامبرى بوده که مردمش او را نمى‏شناختند.»

نقل کرده‏اند که: از حضرتش درباره ارسطو سؤال شد، فرمود:«اگر مرا درک مى‏کرد از من بهره علمى مى‏برد» اینها همه نشانه توانائى علمى اوست.

آن گاه، قاضى سعید، به شرح در اهمیت این کتاب سخن مى‏گوید و آن را برخاسته از وحى مى‏داند: اما در قرن اخیر، که آثار حکماى یونان ترجمه شده، روشن شده است که کتاب«اثولوجیا» از افلوطین است، نه ارسطو. ارسطو، در کتاب «اخلاق نیکو ما خس» اخلاق را بر اصول و مبادى دینى بنیاد نمى‏نهد، بلکه در این مورد تجربى مذهب است و از مشاهده امورى که در نزد مردم است و از اعتقادات آنان به خدایان، سخن به میان مى‏آورد(32). ولى از کتاب متافیزیک وى بر مى‏آید که به خدا باور دارد، اما خدایى که وى به او باور دارد، آفریننده نیست، بلکه انگیزاننده عالم است (33)و با، باور ما درباره خدا، بسیار فاصله دارد.

به هر حال، دیدگاه ارسطو در باب سعادت و فضیلت، ربطى به اسلام ندارد و بر آن انتقادات گوناگونى وارد شده است(34).

.3 برخى از علما و دانشمندان اسلامى که به ناتوانى علم اخلاق مصطلح (ارسطوئى) پى برده و آن را برابر با اسلام نیافته و یا در تهذیب اخلاق، بنیانش را سست دیده‏اند، از بررسى علمى اخلاق و استخراج قانونهاى کلى دست کشیده و روش خاصى در تهذیب نفس و خوگیرى به اخلاق نیک، به کار گرفتند و با توجه به سفارشها و دستور العملهایى که در بین علماى گذشته رایج بود، به تهذیب نفس از راه« سیر و سلوک» پرداختند و در نزد عالمان وارسته خود را از رذائل پاک کرده و به فضائل آراستند.

این روش که آمیخته‏اى از سیره عرفأ و عنایت ویژه به آیات و روایات بود، نقش مؤثر و کارایى در خود سازى و تهذیب نفس افراد داشت و بزرگانى از این مکتب برخاستند که از جمله آنان، علامه مهدى بحر العلوم(1212 ه'.ق.) بود.

علاّمه بحر العلوم، رساله سیر و سلوک (35)و ملا مهدى نراقى (1128 - 1209 ه'.ق.) جامع السعادات را نوشت. هر دو، در
جهت تهذیب و تصفیه نفس تلاش ورزیدند اما از دو راه مختلف. شاگردان ممتاز بحر العلوم و مقامات عالیه معنوى وى حکایت از موفقیت شیوه او دارد و چون راهى که نراقى برگزیده بود، مورد پذیرش بحر العلوم نبوده، در صدد آزمایش وى بر مى‏آید.

نقل کرده‏اند: زمانى که ملامهدى نراقى جامع السعادات را نگاشت، نسخه هایى از آن رابراى علماى بزرگ فرستاد. در سفرى که به عراق داشت علماى نجف به دیدن وى آمدند، جز علامه بحر العلوم. ملا مهدى تراقى گفت: حال که ایشان به دیدن ما نیامده ما به دیدن ایشان مى‏رویم. علامه، به دیدار وى پاسخ نداد، تا این که ملا مهدى نراقى براى بار سوّم، بحر العلوم رفت. این بار، بر خلاف بارهاى پیش، رئیس حوزه نجف به گرمى از وى استقبال کرد. در آخر، وقتى مجلس از اقیار خالى شد، به وى گفت:

«این که در این مدت به ملاقات شما نیامدم و این طور رفتار کردم، مى‏خواستم ببینم که کتاب «جامع السعادات» را جمع آورى کردى، یا این که آنچه نوشته‏اى در وجود خودت پیاده کرده‏اى. براى من ثابت شد که تهذیب نفس کرده‏اى (36) »

روش سیر و سلوک در حوزه نجف رایج شد و بزرگانى در این مکتب، تربیت شدند.

این روش، بعدها توسط ملا حسینقلى همدانى (م: 1311 ه'.ق.) به اوج رسید و پیروان این مکتب، به «اخلاقیون» مشهور شدند(37) و شخصیتهایى مانند: سید احمد کربلائى(م: 1332 ه'.ق.)، سید سعید حبّوبى (م: 1333 ه'.ق.) و شیخ محمد بهارى (م: 1328 ه'.ق.)(38)و... در این مکتب پرورده شدند.

اساس این مکتب بر عمل قرار دارد و تئوریهاى آن تجربى و عملى و محور آن«دستور العمل» است، نه آگاهى از فضائل و رذائل.

در نخستین برخوردى که ملا حسینقلى همدانى، با میرزا جواد ملکى تبریزى دارد، او را به عمل فرا مى‏خواند و از وى مى‏خواهد کفشهاى طلاب تبریزى را، که از دیگر طائفه ملکى بودند، جفت کند. با این
برخورد مؤدبانه، نزاع بین دو طائفه را ریشه کن مى‏سازد.

این روش، براى تهذیب و خود سازى حوزویان مفید است، منتهى به گونه‏اى نیست که بتوان آن را به صورت عمومى عرضه داشت و در راه اصلاح اخلاق گروههاى گوناگون و تصحیح رفتار آن سود برد.

این مکتب، انسانهاى قابل را مى‏پذیرد معلم این طریقت،همه را به شاگردى نمى‏پذیرد؛ چرا که عده‏اى در پیمودن آن، پایدارى کافى ندارند.

.4 از دیگر انگیزه‏هاى بى توجهى به علم اخلاق، الزامى نگرفتن آن است. اگر به فقه توجه مى‏شود و به آن بهاى فراوان داده مى‏شود، از آن روست که وظیفه مکلفان را مشخص مى‏سازد: چه چیز حلال و چه چیز حرام و چه چیز واجب و چه چیز غیر واجب است. حکم اخلاقى را جزو مستحباتى مى‏دانند که نگهداشت آن، به عهده مکلف است و کیفرى براى آن در نظر گرفته نشده، از این روى، به آن توجه نمى‏کنند.

گاهى آداب اجتماعى قومى، چنان قوى است که نه تنها حکم اخلاقى، بلکه احکام فقهى را نیز تحت تأثیر قرار مى‏دهد. گاهى نیز اصول مسلمى را به بهانه اخلاقى بودن، از الزام مى‏اندازند. اگر گفته شود عدل از اصول مهم اسلامى است که در تمام شؤون باید مورد توجه قرار گیرد و این اصل، بر همه اصول و قواعد، حاکمیت دارد؛ چرا که خداوند، خود، عادل است و نظام هستى را به عدل استوار ساخته:«بالعدل قامت السموات و الارض» و عدل جزو اصول مذهب شیعه است، مى‏گویند این اصل اخلاقى است؛ یعنى الزام آور نیست؛ اما دقت نمى‏کنند که بسیارى از مفاسد اخلاقى و کارهاى خلاف شرع که نهى از آن را لازم مى‏دانند، برخاسته از عدم تهذیب نفس و بى توجهى به تربیت و تهذیب اخلاق افراد است. آنان، نفش اساسى اخلاق در رفتار آدمى را نادید مى‏گیرند و با امر و نهى در صدد اصلاح افراد بر مى‏آیند و توجه ندارند که امر و نهى صرف، نه تنها نقش مثبتى در روحیه و اصلاح افراد ندارد، بلکه نوعى واکنش منفى و گاهى خطر ناک در درون آنان ایجاد مى‏کند و زمینه انحراف اشخاص را فراهم مى‏سازد.
خلاصه سخن‏
.1 اخلاق از علوم اجتماعى و انسانى است و از چگونه بودن و چگونه زیستن انسان سخن مى‏گوید و بر تعدیل غرائز و تصحیح رفتار آدمى، پا مى‏فشرد .

.2 تفاوت آنچه در تعریف علم اخلاق علمأ اسلامى ذکر کرده‏اند، با آنچه در منابع غربى آمده، در این است که دانشمندان اسلامى، بیشتر به تعدیل غرائز و تهذیب نفس و خویها توجه دارند و دانشمندان غربى، بیشتر، به رفتار آدمى نظر دارند که برخاسته از خویهاى اوست.

.3 بحثهاى نظرى در اخلاق اسلامى، مورد بى مهرى قرار گرفته و آنچه مطرح بوده دیدگاه دانشمندان یونان است که امروز اشکالهاى فراوانى بر آن وارد شده است.

.4 علم اخلاق، فقه و روان‏شناسى مشترکاتى دارند، ولى یکسان نیستند. هر یک سمت و سوى خاص خود را دارد.

.5 نیاز حوزه به علم اخلاق، امرى انکارناپذیر است. حوزویان در راه تحقق رسالتى که در اصلاح جامعه به عهده دارند، ناچار از ارائه اخلاق علمى و روشى مؤثر در تصحیح رفتار انسانهایند.

.6 بى توجهى به علم اخلاق، انگیزه‏هاى فراوانى دارد، از جمله بسیارى از اصحاب حوزه، بر این پندارند که اخلاق، یکسرى پند و اندرز هایى است که در آیات و روایات به آنها اشاره شده و نیازى به بررسى علمى نیست.

.7 توجه علماى وارسته به تهذیب نفس به حوزه امرى مسلم و غیر قابل انکار است، اما روشى که آنان در حوزه به کار مى‏بردند عمومیت ندارد.

.8 با توجه به این که چهار چوب خاصى براى علم اخلاق اسلامى به ما ارائه نشده و با توجه به رسالتى که حوزویان دارند، لازم است با استفاده از قرآن و حدیث و دیدگاههاى عالمان وارسته و بهره ورى از مطالعات روان‏شناسى و جامعه‏شناسى در پى ریزى اخلاق نظرى و عملى تلاش کرد و مردم را به اخلاق اسلامى آراست و خویها و رفتارهاى ناپسند را از جامعه زدود.

.1 «منطق صورى» دکتر محمد خوانسارى، ج 46 / 1 انتشارات آگاه.
.2 «مقائیس اللغة»، احمد بن فارس، ج 214 / 1، دفتر تبلیغات؛ «لسان العرب»، ابن منظور، ج 85 / 10،
دفتر تبلیغات اسلامى.
.3 «مفردات»، «راغب»، واژه خلق.
.4 «دائرة المعارف»، بستانى، ج .447 / 7
.5 خواجه در موارد گوناگون، از «تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق» ابن مسکویه، بهره مى‏برد و مطالب این کتاب را ترجمه مى‏کند. «تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق» ابن مسکویه رازى 51، انتشارات بیدار قم؛ «دائرة المعارف»، فرید وجدى، ج .770 / 3
.6 «اخلاق ناصرى»، خواجه نصیر الدین طوسى تصحیح مجتبى مینوى / 101، خوارزمى؛ «فرهنگ معارف اسلامى» دکتر سجادى ج 111 / 1، شرکت مؤلفان مترجمان ایران؛ «جامع السعادات» ملا مهدى نراقى ج 55 / 1، اسماعیلیان، قم.
.7 «المحجة البیضأ»، فیض کاشانى، ج 95 / 5، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسین، قم.
.8 «کشف الظنون»، حاجى خلیفه، ج 35 / 1، دار الکتب العلمیه، بیروت.
.9 «فلسفه اخلاق» ژکس، مترجم دکتر ابوالقاسم پور حسینى / 1، امیر کبیر.
.10 «آشنایى با علوم اسلامى»، حکمت عملى شهید مطهرى / 21، صدرا.
.11 «همان مدرک» / 22.
.12 «روان‏شناسى و اخلاق» / 73 تألیف، ژ. آ، هدفیله، ترجمه دکتر على پریور، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
.13 «اربعین حدیث» امام خمینى ج 265 / 1، حدیث هفتم، طه قزوین.
.14 «اسفار»، ملا صدرا ج 116 / 4، دار احیأ التراث العربى، بیروت.
.15 «فلسفه اخلاق در تفکر غرب» ترجمعه و تألیف منوچهر صانعى دره بیدى / 6، دانشگاه شهید بهشتى، تهران.
.16 «همان مدرک» / 191.
.17 «اصول روانشناسى»، نرمان، ل، مان، ترجمه دکتر محمود ساعدى ج 1 / 1 امیر کبیر.
.18 «نهج البلاغه»، صبحى صالح، کلمات قصار، شماره 461.
.19 «قرآن و روان‏شناسى» دکتر محمد عثمان نجاتى، ترجمه عباس عرب / 24، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى.
.20 «الکامل فى التاریخ» ابن اشیر، ج 71 / 3.
.21 «درآمدى به فلسفه اخلاق»، آر، اف، اتکینسون / 61.
.22 «همان مدرک» / 96.
.23 مجله «حوزه»، شماره 87 .6، به نقل از شرح اصول کافى ج . 8.
.24 «میزان الحکمة»، محمدى رى شهرى، ج 517 / 6، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم.
.25 «صحیفه نور»، ج 253 / 14.
.26 «المراقبات»، میرزا جواد تبریزى / 143، انتشارات امام مهدى، قم.
.27 کتاب«اثولوجیا»، افلوطین، ترجمه ابن ناعمه، با مقدمه و تصحیح سید جلال الدین آشتیانى و تعلیقات قاضى سعید قمى از سوى انجمن فلسفه ایران در ربیع الثانى 1398، منتشر شده است. این چاپ بخشى از کتاب را در بر دارد. کامل آن توسط
عبد الرحمن بدوى منتشر شده و در ایران از سوى انتشارات بیداد، افست شده است.
.28 مترجمان نخستین این کتاب: ابن ناعمه حمصى و ابو یوسف کندى آن را از ارسطو دانسته‏اند و همین سبب اشتباهات بعدى شده است.
.29 ملا صدرا در موارد گوناگونى در کتاب: «مفاتیح الغیب» و تصحیح و تحقیق محمد خواجوى، (مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى) از این کتاب استفاده کرده و آن را به ارسطو نسبت داده است:
«قول هذا الفیلسوف الربانى ارساطا طالیس حیث قال فى کتابه الموسوم بمعرفة الربویبه» / 400 و 416.
.30 «اسفار اربعه»، ج .88 / 1 «المعلم الاول فى اثو لوجیا»، «فى کتبا اثولوجیا المنسوب الى المعلم الاول» / .128 جالب این است که ملا صدرا (اسفارج ج 64 / 2) بعد از ذکر مثل افلاطونى و پذیرش آن، این سؤال را مطرح مى‏کند که پذیرش مثل بر خلاف نظر معلم اول است، زیرا ارسطو آن را نپذیرفته و چگونه شما آن را پذیرفته‏اید:
«مثل توسط ارسطو ممکن است به خاطر حب ریاست باشد که از مباشرت با ملوک و سلا طین به وجود آمده و الا کتابش که معروف به اثولوجیاست گواهى مى‏دهد که نظرش موافق نظر استادش افلاطون است.»
در این جا محقق سبزوارى (م: 1289) بر ملا صدرا ایراد مى‏گیرد که حب ریاست از ساحت معلم اول به دور است؛ زیرا وى شخصیتى است که نور حقیقت توسط وى منتشر شده و در حدیث وارد شده است که او پیامبر است. با توجه به این که اسفار، با حاشیه عده‏اى از بزرگان، مانند: ملا هادى سبزوارى و زنوزى(م: 1310 ه'.ق.) و هیدجى زنجانى(م: 1349 ه'.ق.) و علامه طباطبائى، چاپ شده است و در نسبت «اثولوجیا» به معلم اول بر ملا صدرا خرده نگرفته‏اند، مشخص مى‏شود که تا این اواخر، صاحب نظران این کتاب را از آن ارسطو مى‏دانسته‏اند.
.31 «اثولوجیا» / 92.
.32 «اخلاق در فرهنگ اسلامى»، دکتر جلال الدین مجتبوى، دفتر 29، نهضت زنان مسلمان؛ «فلسفه اخلاق» سید محمد رضا مدرسى / 183، سروش.
.33 «تاریخ فلسفه» ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب خوئى 102.
.34 ر.ک «آشنائى با علوم اسلامى، حکمت عملى»، شهید مطهرى / 34.
.35 «الذریعه»، آقا بزرگ تهرانى ج .282 / 12 این رساله با تصحیح و شرح آقاى حسن مصطفوى تجدید چاپ شده است.
.36 مجله «حوزه»، شماره 33 / 27، مصاحبه استاد حسین نورى.
.37 «تاریخ حکمأ و عرفأ...»، منوچهر صدوقى سها / 153، انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران؛ «دائرة المعارف تشیع» ج 29 / 2، بنیاد شط.
.38 «معارف الرجال»، محمد حرز الدین، ج 270 / 1، کتابخانه آیة الله نجفى مرعشى، قم.