دریجه اى به فرهنگ رفتار

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


تلاش حوزویان در صحنه‏هاى گونه گون اجتماعى، پس از پیروزى انقلاب اسلامى به اوج خود رسید. روحانیت در سیاست، مدیریت، اجرا، قضاوت، فرهنگ و تمامى امورى که به گونه‏اى با مسؤولیتهاى حوزوى پیوند دارد، نقش آفرین شد و اکنون پر تلاش بر این کار است.

پیروزى در این میدانها، افزون بر آشنایى با نوع کار و تعهّد عملى در انجام آن، شناخت فرهنگ موجود جامعه و به کارگیرى شایستگیهاى رفتارى را، در برخوردها مى‏طلبد.

نگهداشت آداب و اخلاق نیکو براى روحانیون که با مردم و جامعه در پیوندند و با مردم سر و کار دارند، ضرور است و هر گز نباید از نظر پنهان بماند؛ چه اینان، به منظور هدایتهاى فکرى و معنوى و نشر رهنمودهاى دینى، همواره، نیازمند به خط ارتباط و حضور در متن جامعه‏اند.

بى تردید، این مسؤولیت آموزشى و پرورشى، یعنى همه مسؤولیت و رسالت حوزه و حوزویان، جز در سایه ایجاد و حفظ پایگاه و ارتباط مردمى این نهاد و برخاستگان آن انجام نمى‏یابد و از آن طرف، بروز ارزشهاى اخلاقى در رفتار، به حفظ این پایگاه پر سابقه حوزه، کمک شایانى مى‏کند. همان سان که به دریافت تجربى و عقلى و نیز رهنمود وحى مى‏دانیم که: آمیختگى رفتارهاى اجتماعى به ناشایستها و ناآراستگى برخوردار به فضایل و آداب، در گسیختگى و تباه شدن مدار ارتباط و فرو افتادن به انزواى محیطى و اجتماعى، نقش بسیار دارد:

فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظاً غلیظ القلب لا نفضوا من حولک. (1)
پس بسبب رحمتى از خدا با آنان نرمى کردى و اگر تند خویى سخت دل بودى، البته از دورت مى‏پراکندند.

برخاسته‏اى از حوزه، که پس از سالیانى تحصیل، تحقیق و تهذیب پا به عرصه اجتماع مى‏نهد، چگونه زیستن او در میان جمع، برخوردها، رفتار، گفتار و همه کنشهاى فردى و جمعى او، بیشترین تأثیر را در میزان پیروزیش دارد.

رسالت ترویج دین در جامعه تنها به انجام مراسم، تشکیل همایشها و سخنرانیهاى دینى و نشر آثار فکرى، خلاصه نمى‏شود، بلکه به نمایش گذاردن زندگى سالم دینى و رفت و آمد پذیرفته و خوشایند، در پرتو نگهداشت آداب و اخلاق اسلامى، کاراترین شیوه در این امر است:

امام صادق(ع)مى‏فرماید:
«کونوا دعاة بغیر السنتکم، لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصّلاة و الخیر، فانّ ذلک داعیة(2).»
به غیر زبان، مردمان را به دین بخوانید، تا در عمل، از شما پارسایى و دین خواهى و نماز و نیکو کارى ببینند، چه این خود، دعوت به دین است.

به نیکى با مردمان زیستن، با فکر و فرهنگ آنان آشنا بودن، قهر وکین و مهر و پیوندشان را در زندگى دانستن، با فکر و فرهنگ آنان را شناختن، گام آغاز این دعوت است و نخستین قدم براى برانگیختن حساسیتهاى دینى آنان:
یا أیها المدثّر. قم فانذر. و ربّک فکبّر. و ثیابک فطهر و الرّجز فاهجر، و لا تمنن تستکثر.3
هان، اى جامه بر خود پیچیده! بر خیز و بیم ده و پروردگارت را بزرگ خوان و جامه ات را پاکیزه گردان و پلیدى را دور کن و از سر بسیار بینى منّت منه.

چهره تافته‏اى جدا بافته از مردمان به خود گرفتن، با عالم و آدم بى ارتباط بودن، نظر به گریبان دوختن، نه سنّت دین است و نه آیین تبلیغ، بلکه پیرایه‏اى سنگین و تیره بر چهره دین است.

در شریعت اسلام، نه انزوا پسندیده است و نه از جمع بودن و نگه نداشتن آداب. آن نخست گریز از مسؤولیت است و رها گذاردن جامعه براى تاختن پلید سیرتان و این دیگر، ستیزى است به جهل و نا خواسته با شخصیّت انسانى مردمان، رنجاندن و رماندن آنان و در نهایت، باز ماندن از انجام رسالت خویش.

آمیزش با مردم نقطه آغاز براى فرخوانى مردمان به داشتن زندگى دینى است. نشر آموخته‏ها، افشاندن بذر اندیشه و حفظ سلامت معنوى و تفکّر دینى در جامعه از این نقطه آغاز مى‏شود و به همین نقطه نیز پایان مى‏یابد.

به گواه قرآن، سیره رفتارى انبیا و رسولان، بویژه پیامبر اسلام(ص)، این بود که پیوسته در میان جمع و اجتماع بودند. چنان مى‏زیستند که مردمان و آن گونه کارهاى لازم زندگى را انجام مى‏دادند که دیگران، بى هیچ فرق و برآوردن نیازهاى بشرى خود. به مانند آنان در کوچه و بازار حضور داشتند، داد و ستد مى‏کردند، به دشت و مزرعه مى‏رفتند و...

بدین سبب، مشرکان که مى‏پنداشتند رسول خدا باید از تمامى این امور، به دور باشد، نه در جمع دیده شود، نه در اجتماع کار کند، نه بخرد و نه بخورد، به انکار ریشخند مى‏گفتند:

مال هذا الرّسول یاکل الطّعام و یمشى فى الأسواق(4).

این چه فرستاده‏اى است که غذا مى‏خورد و در بازارها راه مى‏رود؟
یا بر این پندار بودند که اگر هم خوراک و نیاز مادى دارد، باید از راه معمول و جداى از مردمان باشد:

أو یلقى الیه کنز أوتکون له جنّة یأکل منها(5).

یا گنجى نزدش افکنده مى‏شد، یا بستانى مى‏داشت تا از آن مى‏خورد.

این حقیقت بر اینان پوشیده بود که تفاوت انبیأ به مظاهر زندگى نیست و از این جهت با دیگران یکسانند، بلکه به نگرش و پیام و هدف زندگى است. در دنیاى امروز نیز، زندگى برخى سطح اندیشان حوزوى همین تصور باطل را تداعى مى‏کند. اینان، به گونه‏اى مى‏زیند که گویا نیازمندى مادى و جسمى هیچ ندارند و از همه چیز منزّه و مبرّا و از همه کسان به دور.

اما رسولان وحى و پیام آوران الهى اصرار داشتند با مردمان و چونان آنان بزیند و بسان آنان معاش خویش را با تلاش به دست آورند و با این حال، مردم را بر خدا خوانند و آیین دین را رواج دهند.

«انّ سیرة الأنبیأ جمیعاً و هو أدبهم الالهى هو الاختلاط بالناس و رفض التحجّب و الاختصاص و التمیّز من بین الناس فکل ذلک ممّا تدفعه الفطرة و هذا أدبهم فى الناس(6).

سیره و ادب الهى تمامى پیامبران آن بود که در میان مردم حضور یابند و حجاب زندگى و ویژگى و تمایز داشتن بین مردمان به دور افکنند. چه تمامى این امور ناپسند سرشت آدمى است.

روحانى، همه تعهد و فعالیّتش بر محور مردم مى‏چرخد؛ حضور در میان مردم، ارتباط و آمد و شد با مردم، معاشرت و مراوده با مردم، گفت و شنود با مردم، هدایت و راهبرى مردم، آموزش مردم و... به عبارت دیگر، در فعالیتهاى حوزوى، متعلّق حکم مردمند.

از این رو، باید در جامعه، مردمى پذیراى حضور روحانى و پذیراى گفت و شنود با او، به وجود آورد و اگر چنین خاستگاهى به برکت تلاش مهربانانه عالمان و صالحان برخاسته از حوزه‏هاى پیشین، در جامعه کنونى وجود دارد، نخستین وظیفه عملکرد است که به سبب آن، این پایگاه مردمى همچنان پایدار بماند.

به گفته مقام معظم رهبرى :

«گنجینه بزرگى از حیثّیت و اعتبار را که بر اثر تلاش و مجاهدات هزار ساله علماى اسلام به وجود آمده نباید به غفلتها، بى توجهیها و انحراف از خط معمول روحانیّت خدشه دار کرد، بلکه باید آن را با تداوم گذشت و فداکارى، درخشنده و مضاعف ساخت (7).»

عملکردى که به پایدارى پایگاه مردمى و اجتماعى حوزه و حوزویان، در جامعه امروز، چه در صحنه و بایسته بررسى است.

یکى از جهات در خور بررسى، نگرشى مهربانانه و مصلحانه به عملکرد اخلاقى در رفتارهاى اجتماعى حوزویان است. براى این هدف، به پاره‏اى از رفتارهاى نیک که بروز آنها سهم بزرگى در پیروزى و پیشبرد هدفهاى حوزوى دارد، اشاره مى‏کنیم:

.1 برخورد سالم:
سرشت و ریخت کارهاى حوزوى و پیوند مستقیم حوزویان با ارزشهاى دینى، شناسه و شخصیّتى را براى آنان به وجود مى‏آورد که دینداران، از روى علاقه، آنان را گرامى مى‏دارند.

بدین سبب، گاه خود را به پذیرش امورى وا مى‏دارند که در برخورد با دیگر گروههاى جامعه، هرگز چنین نیست، از جمله: گذشت از حق طبیعى و عرفى خویش و پیش داشتن روحانى بر خود، واگذار کردن جاى خود به وى در مجالس و محافل همگانى، برتر نشاندن او در مجالس و محافل، پیشى نگرفتن در سخن، در
راه رفتن، در ورود و خروج و... این گونه امور احترام‏آمیز، بر خاسته از جایگاهى است که روحانیان در چشم و دل انسان علاقه‏مند به دین دارد. روحانى را در جلوه‏اى از تقدّس مى‏یابند از این رو، به اداى احترام و ادب مى‏پردازند.

با تأسف، این احترام و محبّت، برخى را به برتربینى دچار کرده است، به گونه‏اى که وظیفه مردم مى‏دانند که به آنان احترام گذارند. از این روى، به دیگران احترام نمى‏کنند و برخورد بایسته با مردم ندارند. همیشه و در همه جا، چشم به احترام و ادب دیگران دارند و گاه کنشى از خود نشان مى‏دهند که این چشمداشت را مى‏نماید.

پرهیز از رفتار و برخوردهاى خود بزرگ بینانه همواره باید در دستور کار باشد.

نا سپاسى در برابر احترام و ادب دیگران، چیزى جز خود بزرگ بینى نیست. هر کس در هر جایگاه اجتماعى که قرار دارد وظیفه دارد که به سپاس از احترام دیگران، احترام بگذارد. افزون بر این، برخورد روحانى باید درسى از ادب و احترام باشد، همان ادب و احترامى که شریعت از مؤمنان خواسته است. او، باید با زبان رفتار، اکرام و بزرگداشت انسان مسلمان را در فرهنگ دین بنمایاند و آن را به مردمان بیاموزاند.

امام صادق(ع) مى‏فرماید:
«من أتاه المسلم فأکرمه فانّما أکرم الله عزّ و جلّ.(8)»
کسى که برادر مسلمانش را با احترام و اکرام بپذیرد، خدا را اکرام کرده است.

اکرام و احترام مسلمانان به یکدیگر، بذر مهربانى و دوستى را در میان جامعه اسلامى مى‏افشاند، آنان را به هم نزدیک مى‏کند و دلها را به هم مى‏پیوندد.

روشن است که روحانیان بیشترین وظیفه را در گسترش این فرهنگ دارند. پس، نه تنها باید ادب و احترام مردمان را به بهترین شیوه، پاسخ گویند که باید در نگهداشت ادب و احترام بر آنان پیشى بگیرند. همان گونه که پیامبر(ص) و امامان(ع) در آشکار کردن نیکى و ادب، از دیگران پیشى مى‏جستند.

على(ع) در وصف پیامبر(ص)مى‏فرماید:
کان رسول الله(ص)... یبدر من لقى بالسّلام (9).
پیامبر(ص) همین که به کسى مى‏رسید، در سلام، پیشى مى‏گرفت.

نیز نقل شده:

«اذا لقى مسلماً بدأه بالمصافحة.(10)»
پیامبر(ص) چون به مسلمانى مى‏رسید ابتدا با او دست مى‏داد.

پیشى گرفتن در سلام و دست دادن، داراى دو جنبه فردى و اجتماعى است: از سویى بت خود خواهى را در درون شخصى در هم مى‏شکند و او را براى فروتنى و ادب بیشتر آماده مى‏کند و از سوى دیگر، شخصیت دادن به دیگران است که به سبب آن، عواطف انسانى در جامعه برانگیخته مى‏شود، محبّتها آشکار و گسترش مى‏یابد، روح اتّحاد و همبستگى به وجود مى‏آید و پیوندهاى اجتماعى افراد استوار مى‏شود.

امام صادق(ع) مى‏فرماید:

«کان رسول الله(ص)... ان کان لیصافحه الرّجل فما یترک رسول الله(ص) یده من یده حتّى یکون هو التّارک.(11)»
پیامبر(ص)، اگر با مردى دست مى‏داد، دست خود را نمى‏کشید تا این که طرف مقابل دست خود را بکشد.

غزالى نقل مى‏کند:

«لقد کان یدعو أصحابه بکناهم اکرماً لهم و استمالة لقلوبهم، و یکنّى من لم یکن له کنیة فکان یدعى بما کنّاه به.(12)»

حضرت به جهت بزرگداشت و احترام مردمان، آنان را به کنیه صدا مى‏زد و کسى که کنیه‏اى نداشت، برایش کنیه قرار مى‏داد و با آن او را مى‏خواند.

نیز همو نقل مى‏کند:

«کان صلى الله علیه و آله لا یدعو أحد من اصحابه و غیر هم الّا قال: لبّیک. (13)»
کسى رسول خدا(ص) را صدا نمى‏زد مگر آن که در جواب مى‏فرمود: لبیّک.

مطالعه این روایتها نشان مى‏دهد احترام و ادب در برخوردها وظیفه‏اى دینى براى همگان است و براى کسانى که در جهت رساندن پیام وحى و تفسیر شریعت براى مردمان مى‏کوشند، ضرورتى افزون دارد؛ چه، آراستگى رفتار سبب مى‏شود، شخص در نزد مردم پذیرفته شود و او را دوست بدارند. این پذیرفته شدن و محبوبیت یافتن، توفیقى است بزرگ براى عالم دینى؛ زیرا، پیدایى جایگاه و نفوذ اجتماعى، چه در جمعى کوچک و چه در اجتماعى بزرگ سرمایه نخستین است براى هر فردى حوزوى. سرمایه‏اى که بدون آن، به انجام رساندن رسالت و نشر باورها و فرهنگ دین، ممکن نخواهد بود.

البته کسانى که درک و تفسیر درستى از خویش، انسان و جامعه دارند و ارج و بهاى انسان، بویژه مؤمنان را در فرهنگ دین مى‏شناسند، مى‏دانند که داشتن برخوردى محترمانه و مؤدبانه با مردم یک حرکت و خوى ساختگى و ظاهرى نیست. اینانا به خاطر دست یافتن به جایگاه و نفوذ اجتماعى، به دیگران احترام نمى‏گذارند، بلکه این گونه رفتار، برخاسته از فکر و تربیت روحى و روانى آنان است. از سر اندیشه و اعتقاد، مردمان را بزرگ مى‏دارند و ادب و احترام مى‏گذارند. از این روى آراستگى و وارستگى رفتارشان نمایانگر برترى فکرى آنان است، زیرا برترى فرهنگى و تربیت سالم فکرى است که پشتوانه منش و کنش اخلاقى قرار مى‏گیرد.

رفتار و کنشهاى آدمیان از تفکر آنان بر مى‏خیزد. در فرایند رفتار انسان، کمتر عملى را مى‏توان سراغ گرفت که به هیچ فکر و تصورى، صورت پذیرد. البته پاره‏اى از رفتارها که بر اثر تکرار و یا به خوى گرفتن بروز مى‏یابند، ذهن عملیات تصور و تصدیق را سریع انجام مى‏دهد که چه بسا شخص متوجه ذهن خویش نباشد، ولى به هر روى، بروز هر عمل در پى فکر پیشین است.

از این روى، اصلاح رفتار، نیازمند تهذیب اندوخته‏ها و تصورات ذهنى است. باید کاستیها و ناشایستهاى اخلاقى را از فرهنگ ذهن بزداید و شایسته‏هاى فکرى را
جایگزین کند. در این جا، مهم‏ترین باورها و اندوخته‏هاى فکرى که براى ادب گذاردن و احترام به مردمان لازم است، به اختصار یادآورى مى‏شود.

# باور به شخصیّت مردمان: وقتى شخصیّت فردى را از دید اخلاقى در نظر مى‏گیریم، گاه از «ارزش وجودى» و «شرافت انسانى» او سخن مى‏گوییم و گاه برتریها و کمالات روحى اش را جست و جو مى‏کنیم. اکنون سخن در ارزش و شرافتى است که تمامى انسانها به لحاظ خلقت دارند و به سبب آن مسجود ملائک و حامل نفخه الهى و پذیراى تعهّد و مسؤولیت و شایسته این تکریم والایند:

و لقد کرمّنا بنى ادم... و فضّلناهم على کثیر ممّن خلقنا تفضیلاً(14).
و به یقین ما آدمیزادگان را کرامت بخشیدیم... و آنان رابر بسیارى از آنان که آفریدیم برترى دادیم.

در تفکر اسلامى، همه انسانهایى که برترى و وجهه انسانى خود را حفظ کرده و در ظرف حیات خویش هنر انسان بودن و دغدغه انسان زیستن را دارند، در خور احترام هستند. در این تفکر، آدم با شخصیّت کسى است که استعداد، فطرت و ارزش وجودى و ذاتى خویش را به پستى و پلیدى نیالاید و آن که به جهل یا به عمد چنین کند، بى شخصیّت است.

توجه به این عنصر شخصیت در وجود انسانها را باور و ایمان به آن، زمینه احترام نهادن و بزرگداشت مردمان را در رفتار شخص به وجود مى‏آورد و او را به برخورد سالم وامى دارد. شخصى که شخصیّت انسانى خویش را مى‏شناسد و از این جهت در برخورد با دیگران انتظار ادب و برخورد انسانى دارد، بداند که دیگران نیز، از هر گروه و طبقه و در هر شرایط و موقعیّت اجتماعى، با توجه به شخصیّت انسانى خویش، همین انتظار را، بى کم و کاست، از او دارند. البته ممکن است برتریهاى شخصیت در فردى، شخصیت وجودى فردى دیگر را تحت الشعاع قرار دهد، اما این به معناى سلب شخصیت از او نیست.

بر اساس معیارهاى اسلامى، وقتى شخصى بر جمع یا کسى وارد مى‏شود،
وظیفه دارد سلام کند و در این، فرقى بین عالم و عامى نیست، زیرا سلام به هنگام ورود، یک ادب انسانى است در برابر هر کسى که داراى شخصیّت انسانى باشد.

همین گونه است تمامى آداب پذیرفته‏اى که در فرهنگ انسانها وجود دارد. بلکه ابراز عاطفه و احساس در برخورد با دیگران، براى انسانهاى کمال یافته و متعالى ضرورتى افزون دارد، زیرا هم الگوى رفتارند و هم در مرتبه برترى قرار دارند.

على(ع) مى‏فرماید:

اذا زاد علم الرجل زاد أدبه(15).
آن گاه که آگاهى زیاد گردد، ادب افزون شود.

از این روى، مى‏بینیم آنان که روح بزرگ و بلند دارند و همواره شخصّیت انسان را از دریچه «أحسن تقویم» مى‏نگرند در برابر مردمان، چنان مهر مى‏ورزند و ادب نشان مى‏دهند که شایستگى مى‏یابند که در کلام خدا، به «عظمت» یاد شوند:

«انّک لعلى خلق عظیم.(16)»
براستى تو(پیامبر) اخلاقى با عظمت دارى.

# باور به محبّت خلق: این باور، ریشه در باور پیشین دارد؛ چه، دوستى و مهر ورزى با مردمان مستلزم ایمان به شخصیّت انسانى آنان و در حقیقت ارج نهادن به آن است. بر خورد دوستانه و ارتباط مهرآمیز با آشنا و بیگانه عنصر مهر ورزى را در روح شخص مى‏نمایاند و از نوع دوستى او حکایت مى‏کند.

بر پایه باور دینى، مهر ورزیدن به خلق، پس از ایمان به خدا، برترین نشانه خرد و خردورزى است(17). آن کسکه به خاطر خشنودى خدا انسانى را دوست بدارد و از روى مهربانى او را پذیرا شود، با خدا دوستى کرده است:

امام صادق(ع) مى‏فرماید:
المحبّ فى الله محبّ الله،و المحبّ فى الله حبیب الله.(18)
هر که براى خدا دوستى کند، دوستدار خداست و او نزد خدا محبوب است.

مردمان را بنده خدا دیدن، به ایمان دینى آنان نظر دوختن، به ارزشهاى پنهان آنان
اندیشیدن، آنان را برادر و برابر خویش دانستن، نهال مهربانى را در دل و جان انسان دیندار مى‏نشاند و او را به ارزش و فضیلت بالا مى‏برد:

امام صادق مى‏فرماید:

ما التقى مؤمنان قطّ الاّکان أفضلهما أشدّهما حبّاً لأخیه.(19)
از میان دو انسان دیندار، برتر کسى است که به برادرش، بیشتر مهر بورزد.

وقتى مهر و محبّت به خلق در نهاد انسان باور آید، طبیعى است که تلاش مى‏ورزد، برخورد خویش را با محبّت در آمیزد و رفتارش را به آداب بیاراید.

پیامبر(ص) مى‏فرماید:
اذا أحبّ أحد کم أخاه فلیعلمه.(20)
# پیراستن ذهن از پندار خود بزرگ بینى: بزرگترین عامل بازدارنده براى اداى احترام و ادب نسبت به همنوعان، وجود پندارهایى است که به تدریج در فضاى ذهن رسوخ مى‏یابد و انسان خود را از دیگران برتر و بالاتر مى‏بیند. چنین شخصى از نظر روحى و فکرى در حالتى به سر مى‏برد که همواره منتظر است شخصیّت تصورى و خیالى خود را در رفتار و برخورد با دیگران، جلوه گر بیند. گاه این حالت، چنان پنهان است که تا شخص مبتلا، درون جانش را نکاود نمى‏تواند این حالت را در خود بیابد و به درمان آن بپردازد.

وقتى انسان، در تفکر و فضاى ذهن بر این پندار باشد که از کسى یا کسان دیگر به مرتبه و مقام، به شخصیت و منش، به فهم و دانش، به کار و کاردانى و مهارت، به معرفت و معنویت، به وجاهت و نفوذ و... برتر است، این افکار به طور ناخواسته در رفتارش تأثیر مى‏گذارد و او را به بروز کنشها و واکنشهاى منفى و ناپسند وا مى‏دارد. مادام که به این آسیب ذهنى مبتلا باشد، گریز از کمند تکبّر و تفاخر، در رفتار و کردار، نا ممکن خواهد بود و در نتیجه توان بر خورد سالم و اخلاقى با مردمان را نخواهد داشت.
بنابراین، دانسته مى‏شود که آشکار شدن احترام و ادب در رفتار، بر پایه باورها و داوریهاى ذهن نسبت به شخصیت مردمان و شخصیت خود و برتر نهادن یکى از دو محبّت: محبّت خلق و محبّت نفس، استوار است. آن که به شخصیّت مردمان ایمان بیاورد، آن را بپذیرد و برتر نهد، با خلق، مهربان خواهد بود و بر دانش و موقعیّت و شهرت خود، فخر نمى‏کند و همیشه به مسؤولیت و رسالت خویش مى‏اندیشید و در پى راه حل است که چگونه این بار را به سر منزل برساند. براى او فرق نمى‏کند منبر و محراب چگونه باشد وچه محفل و مجلسى باشد. براى تبلیغ شرطى ندارد. با تمام وجود، به درست پیام رساندن فکر مى‏کند و به بیدار کردن مردم.

این چنین افرادى وارثان پیامبر هستند. رسالت را به درستى شناخته‏اند و به آن ایمان آورده‏اند.

پیامبر اکرم(ص) درباره اینان مى‏فرماید:
«انّ العلمأ ورثة الأنبیأ.»(21)
دانشمندان وارثان پیامبرانند.

این سخن، نه زبان تعارف است و نه گزافه گویى و نه درس و موعظه، بلکه بیان تکلیف است و حقیقت و نمود واقعیّت و تبیین چگونگیهاى عالم است در همه ابعاد بودن و زیستن و از جمله: تبیین سلامت بر خورد با مردمان.

.2 پیوند استوار با نسل جوان.
داشتن مخاطبهایى علاقه‏مند براى رساندن پیامهاى دریافتى خویش را دین، ضرورتى است که همواره حوزویان باید آن را مهمّ شمارند. جوانان و نوجوانان، هم از استعداد و دریافت بهتر و بالاترى برخوردارند و هم در گرایش ارزشهاى خالص و بالنده دین، شور و نشاط بیشترى دارند.
ابى جعفر احول، از یاران امام صادق(ع)، در بصره به کار تبلیغ فرهنگ تشیع و نشر تعالیم اهل بیت(ع) مى‏پرداخت. روزى شرفیاب محضر آن حضرت شد، امام(ع) از او سؤال کرد:

«کیف رأیت مسارعة النّاس الى هذا الأمر و دخلولهم فیه؟ قال: و الله انّهم لقلیل.

قال: علیک بالأحداث فانّهم أسرع الى کل خیر.»(22)

مردم بصره را در سرعت پذیرش این مکتب چگونه یافتى؟

عرض کرد: گروندگان، اندک هستند.

امام فرمود: به نسل جوان روى آور و در هدایت اینان بکوش؛ زیرا جوانان زودتر به هر خیر و صلاحى مى‏گرایند.

امام صادق(ع)، رویکرد به گروه جوان را خاطر نشان مى‏کند و به ابى جعفر احول که در شهر بصره، در کار تبلیغ دین است، یادآور مى‏شود که در میان جوانان باطن و روح پاکى دارند. خوبیها را زودتر مى‏پذیرند و به حق مى‏پیوندند و در گرایش به نیکى حساس‏تر و آماده‏ترند.

در نهضت و انقلاب اسلامى، این واقعیت را به خوبى دیدیم. گرایش جوانان و نوجوانان به جریانهاى انقلاب و پیوستن به صف مبارزه علیه نظام ستمشاهى و نقش فراموش نشدنى و عظیم آنان در دفاع هشت ساله، بر کسى پوشیده نیست.

بنابراین، بهره درست از این سرمایه بزرگ و آماده، باید در سر لوحه کار هر حوزوى باشد. حوزویان، معاشرت و برخورد خوب و آراسته با این گروه و نگهداشت آداب و اخلاق براى گرایش دادن آنان به اصالتهاى دینى را هرگز نباید نادیده انگارند.

برخورد و معاشرت با این نسل، چونان برخورد و معاشرت با دیگر افراد جامعه، باید آمیخته به احترام و ادب اسلامى باشد، بى هیچ کاستى. بلکه باید در برخورد با اینان، ادب و احترام بیشترى از خود آشکار کرد و چهره زیبا و پویاى مکتب تشیع را به زیبایى و آراستگى، در برابر روح جمال گرا و پر شور و پر ذوق آنان، به نمایش گذارد.
سوکمندانه رویکرد جدّى و برنامه ریزى شده در حوزه‏ها به جوانان نیست. از نشست و برخاستها و همدلیها و همراهیها، آن گونه که باید و شاید، خبرى نیست.

و بسیارى، به هنگام برخوردبا اینان، بیش از آن که به فکر احترام گذاردن به جوانان یا نوجوانى باشند و در گرایش او، به دین بیندیشند، منتظر مى‏مانند تا او ادب و احترام نشان دهد. غافل از این که اگر یک جوان یا نوجوان، ادب ببیند، زودتر از میانسال و کهنسال دگرگون مى‏شود و گرایش به دین مى‏یابد.

بى گمان، برخورد محبت‏آمیز با جوان و ابراز علاقه‏مندى به او و سرنوشت او، در روح پذیراى او، در صفحه باطن و ضمیر پاک او، تا شامگاه عمر، نقشى پایدار بر جاى مى‏گذارد و زمینه خوبى براى داورى و واکنش درست وى، در برخورد با مظاهر دین و حاملان آن به وجود مى‏آورد.

برخورد گیرا با جوان، در طوفان شک و تردیدهاى فکرى دوران جوانى، نقش تعیین کننده‏اى در گرایش و پذیرش فرهنگ دینى دارد. یک برخورد سالم، گاه، انگیزه‏ها، گرایشها و باورهایى را در روح و تفکرّ و تعهّد بالنده دینى متوجه کرد. لطافت عرفان دین را نمایاند، آرمان بر پایى عدالت را و لذّت سوختن و ذوب شدن به پاس از عقیده و آرمان و اندیشه را به او فهماند. نو گرایى جوان را باید دانست و چهره نوین و نوپذیر دیانت را به او نشان داد. نباید به خاطر نا پختگى و نا آزمودگیش در معاشرت و ابراز ادب و احترام، او را راند و با او همراه و همنشین نشد، بلکه باید به بالندگى و اقتدار روحى و شخصیت پنهانش و او را پذیرفت.

یکى از انگیزاننده‏هاى اصلى جوان در گرایش و گزینش، سازگارى و انطباق با
حالتهاى روحى اوست. باید بکوشیم پوششى از هنر را بر تمام نصیحتهاى خود داشته باشیم. بى پرده سخن نگوییم و نصیحت نکنیم. و قالبهاى هنرى و ادبى داشته باشیم. بى پرده سخن نگوییم و نصیحت نکنیم. در قالبهاى هنرى و ادبى امروزین، او را به سوى مقصدى که مصلحت اوست، رهنمونش شویم. امروز کسى که زبان ادبیات و هنر را نداند، در برخورد با نسل جوان، بى سخن و گنگ است.

برخورد خشک و منفس گرایانه با امورى مانند: تفریح، تحرّک، نشاط، ورزشهاى فکرى و بدنى، گردشهاى جمعى و کارهایى مانند اینها، یا حرام دانستن برخى از سرگرمیها و بازیهاى فکرى که حرمت آنها هیچ گونه پایه شرعى، جز احتیاط فقیه ندارد(23)، چهره فرهنگ دینى را در نظر جوان تیره و خشن مى‏نماید.

به هر برنامه‏اى براى جوانان، بى مطالعه و دقت خرده گرفتن، با هر حرکت جوان، سرد بر خورد کردن و آن را کار لغو پنداشتن، جوان را رو در روى دین قرار مى‏دهد و این، کارى است بسیار خطر ناک و تیشه به ریشه.

.3 همنشینى با محرومان‏
براى هدایت و نشر تعالیم دین و ارزشهاى دینى، اسلام رفت و آمد و نشست و برخاست با هیچ کس یا گروه و طبقه‏اى را منع نکرده است. با همه گروهها از هر طبقه‏اى که باشد: محروم، ثروتمند، صالح، طالح، دیندار و غیر دیندار مى‏توان بر پایه معیارهاى دینى، ارتباط و رفت و آمد برقرار کرد.

اما در فرهنگ ارزشى دین، پاره‏اى نشست و برخاستها، بویژه براى عالمان دین سفارش شده و از پاره‏اى آنها نکوهش شده است. و به پیوند مدام با محرومان جامعه تأکید شده و نشست و برخاست با ثروتمندان به خاطر ثروت و موقعیّتى که دارند، ناپسند شمرده شده است.

پیروى از این دستور اخلاقى براى حوزویان، که در جامعه با تشخّص دینى مى‏زیند، بسیار حیاتى است. بویژه در شرایط کنونى که اصلاحات اقتصادى، فشار
زیادى را بر توده مردم و گروه محروم جامعه وارد کرده و زمینه براى وسوسه‏هاى شیطانى و مکر دشمنان پر مکر، بیشتر آماده شده است.

پیامبر(ص) همواره محرومان جامعه را در نظر داشت و بیشترین رفت و آمد وى، با اینان بود. هرگز حاضر نبود آنان را از خوند دور کند و یا نسبت به ایشان کم مهرى از خود نشان دهد:

امین الاسلام طبرسى در ذیل آیه شریفه:

«و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربّهم بالغداة و العشىّ.»(24)
خویشتن رابه همراهى با کسانى شکیبا ساز که صبح و شام پروردگار خویش را مى‏خوانند.

مى‏نویسد:

«این آیه درباره سلمان و ابوذر و صهیب و حباب و مانند ایشان که از فقرا بودند و از اصحاب پیامبر(ص) نازل شده است. کسانى از بزرگان قریش که پیامبر(ص) براى گرایش دادن آنان به اسلام، از آنان دلجویى مى‏کرد، نزد آن حضرت آمدند و گفتند:

اى پیامبر خدا! اگر در صدر مجلس بنشینى و این بینوایان و بوى گند ایشان را از ما دور کنى، ما در کنار تو خواهیم نشست و به سخنان تو گوش فرا خواهیم داد. هیچ چیز جز اینان مانع در آمدن ما به جمع تو نیست.

چون این آیه نازل شد، پیامبر(ص) برخاست و به جست و جوى بینوایان بر آمد. در پایین مسجد به ایشان برخورد که ذکر خدا مى‏کردند.

به آنان فرمود: سپاس خدا را که مرا از جهان نبرد، تا آن که فرمان داد خویشتن را به نشستن با شما مردان از أمتم شکیبا سازم. زیستن من با شماست و مردن من هم با شما خواهد بود.»(25)

در پیوند با مردمان، نباید موقعیّت اجتماعى افراد و سطوح بهره مندى آنان از مادیات مورد نظر باشد و یا رعایت احترام و ادب و رفتار، متأثر از این عامل باشد، به گونه‏اى که رفت و آمد با گروه برخوردار، بیشتر و با گروه نیازمند، محروم و پایین
جامعه، کمتر باشد. بکله اخلاق دینى ایجاب مى‏کند، روحانى با گروههاى ضعیف، حشر و نشر بیشترى داشته باشد ودر برخوردها، گرمى، ادب و پذیرش بیشترى از خود نشان دهد. چه این کار، غم محرومیّت را از دل و چهره آنان مى‏زداید.

پیامبر اکرم(ص) مى‏فرماید:

«یا ایها الناس و الله انّى لا علم أنّکم لا تسعون الناس بأمر الکم و لکن سعوهم بالطّلاقة و حسن الخلق.»(26)
اى مردم! مى‏دانم ثروت شما، آن قدر نیست که مردم محروم را از مال خویش بهره‏مند سازید، ولى با گشاده رویى و برخورد نیکو، مى‏توانید آنان را خشنود کنید.

اگر مبلغ و عالم دینى، خواسته یا ناخواسته، به حضور و نفوذ در گروه ثروتمند بیندیشد واز کار و رفت و آمد در گروه محروم ناخر سند باشد و یا این را مهّم نشمارد، تعهّد و پیمان دینى خود را زیر پا گذاشته و باید بر آخرت خویش بیمناک باشد:

امام صادق(ع) مى‏فرماید:

«من العلمأ من یرى أن یضع العلم عند ذوى الثروة و الشّرف، و لا یرى له فى المساکین وضعاً، فذلک فى الدّرک الثالث من الّنار.»(27)
برخى از عالمان بر آنند که آموخته‏هاى دین را بر صاحبان مال و ثروت و شرف بیاموزند و براى آموختن آن به محرومان و ضعیفان جامعه اهمیّتى نمى‏دهند. اینان در درک سوّم از آتش جاى دارند.

در چرایى پیوند با محرومان و توده مردمى که در پایین مخروط جامعه قرار دارند، مسائل مختلفى را مى‏توان بر شمرد، از جمله این که مى‏بینیم در طول تاریخ، دین، در میان توده مردم به بار نشسته و همواره این گروه بار عقیده وباور دینى را بر دوش کشیده و مسؤولیت نگهدارى از پدیدارهاى اجتماعى دین را بر عهده گرفته‏اند.

مطالعه تاریخ ادیان و زندگى پیامبران به روشنى این مطلب را مى‏نماید. قرآن
سخن سران قوم نوح را در برابر دعوت وى، چنین باز مى‏گوید:

«ما نراک اتّبعک الاّ الّذین هم أراذلنا بادى الرّأى.»(28)
نمى‏بینیم از تو، کسى پیروى کرده باشد جز کسانى که آنان در نخستین نگاه فرومایگان ما هستند.

علامه طباطبایى ذیل آین آیه شریفه مى‏نویسد:

«مراد از «فرومایگان»، کسانى هستند که ثروتمندان و تن آسایان، آنان را فرو دست مى‏پنداشتند و از همنشینى با آنان دورى مى‏کردند، مانند نیازمندان و افرادى که شغلهاى پایین داشتند.»(29)

پیرامون پیامبران الهى را کسانى مى‏گرفتند که از نظر معیشت و برخوردارى مادى در سطح پایین بودند و پیامبران با کمک و یارى اینان، دعوت خویش را مى‏گستردند. از این روى، پاسخ نوح این بود:

«و یا قوم من ینصرنى من الله ان طردّتهم.»(30)
اى قوم! اگر اینان را از گرد خود برانم، چه کسى در برابر خدا مرا یارى خواهد کرد؟

علت را باید در این واقعیت جست که افراد ثروتمند، تمام همّ و فکرشان ثروت اندوزى و تن آسایى است. مال اندوزى و افزودن خواهى چنان مغز و روح آنان را در بر گرفته که تعهد انسانى خویش را از یاد برده‏اند، هدف زندگى و حیات را گم کرده‏اند؛ زیرا خویش را به آمال و آرزوها فروخته‏اند. بدین سبب حسّ مسؤولیّت در آنان از میان رفته است، راه احساس و درک آن را هم بر روى خویش بسته‏اند، به فرموده قرآن: نه مى‏شنوند و نه مى‏بینند.(31)

ولى توده مردم، چون آمال و آرزوهاى غفلت آور در وجودشان لانه نکرده است، حسّ مسؤولیّت در ایشان زنده است. سخن و پیام مسؤلیت آفرین و تعهد آور را مى‏شنوند و مى‏فهمند.

رویکرد روحانى ومبلّغ دین باید به چنین کسانى باشد، کسانى که در دام دنیا
گرفتار نیامده‏اند و ثروت و موقعیّت، آنان را سر کش نکرده است.

نباید خوشایندى نفس از بودن در کنار توانگرى و گشاده دستان را به بهاى این مخاطبان پذیرا و وظیفه شناس از دست داد. بلکه باید بیشترین ارتباط فکرى و فرهنگى حوزویان با اینان باشد که خشنودى خدا را در پى خواهد داشت:

پیامبر (ص) فرمود:

«و القربة الى الله حبّ المساکین و الدّنو منهم»(32)
دوستى با فرو دستان و نزدیک شدن به آنان موجب نزدیکى به خداست.

على(ع) به امام حسن(ع) سفارش مى‏فرماید:

«اوصیک یا حسن!... حبّ المساکین و مجالستهم.»(33)
اى حسن! به تو سفارش مى‏کنم مهر ورزى با فرودستان و همنشینى با آنان را.

آشناى این مکتب، امام راحل، پیوسته نگران حال محرومان و مستضعفان بود.

بر این اندیشناک بود که اینان به فراموشى سپرده شوند و از روزى هراس داشت که حوزه و روحانیت از پشتیبانى این گروه مکحروم بماند.

با فرو دستان جامعه همراه بودن، همسان آنان زیستن، به آنان مهر ورزیدن، رنج و حرمان آنان را از دودن باید ویژگى رفتارى حوزویان باشد.

.4 آراستگى‏
هدف از آراستگى، خود آرایى، پوشیدن لباسهاى فاخر و زیاده روى در رسیدگى به وضع ظاهر نیست، بلکه هدف، رسیدگى به وضع ظاهر و تمیزى و مرتب بودن لباس است، به گونه‏اى که دیگران را خوش آید نشست و برخاست با چنین انسان آراسته‏اى را.

انسان مسلمان، باید هم باطن خود را بیاراید و هم ظاهر خود را. آراستن یکى بدون دیگرى کاستى است. فرهنگ دینى به آراستن و نیکو داشتن هر دو چهره سفارش مى‏کند.
# آراستگى چهره باطن: حسن سلوک و برخورد نیکو وقتى از شخص میّسر است که داراى روح و باطنى نیکو، سالم و آراسته به فضایل باشد. خوش رویى و خوش رفتارى با مردم، بیش از هر چیز نیازمند پشتوانه خلقى و روحى است. اگر برتریهاى اخلاقى و کمالات انسانى در وجود شخص نباشد، بى گمان از حفظ اعتدال و زیبایى در رفتار و کردار و حسن ادب در معاشرت ناتوان خواهد بود. اگر توان هم داشته باشد، نوعى خدعه و دو گانگى است: ظاهر زیبا و باطن نازیبا.

.2 آراستگى سیماى ظاهر: بر خلاف پندار برخى، شریعت اسلام به جمال و زیبایى ظاهر، همچون زیبایى باطن، توجه مخصوص دارد. این شریعت، همراه با پرورش دیگر گرایشهاى فطرى بشر، گرایش و حسّ جمال دوستى و خود آرایى مردمان را نادیده نمى‏انگارد. استفاده سالم و درست از زیباییهاى طبیعى و مصنوعى را براى پیروان خود جایز دانسته و در برخى موارد آن را مستحبّ شمرده است.

«یا بنى خذوا زینتکم عند کلّ مسجد.»(34)
اى فرزندان آدم، به هر مسجدى که در آیید سر و تن را با زینتهاى طبیعى خود بیارایید.

اولیاى دین، به زینت و جمال ظاهر پیروان خود توجه داشته و آنان را به این امر وا مى‏داشته‏اند:

پیامبر(ص) مى‏فرماید:

اختضبوا فانه یزید فى شبابکم و جمالکم.(35)
خضاب کنید که بر جوانى و زیبایى شما مى‏افزاید.

امام صادق(ع) مى‏فرماید:

«اذا أصبت الدّهن فى یدک فقل: اللّهم انى أسئلک الزّین و الزّینة.»(36)
هنگام مالیدن روغن به موى سر یا دست بگو: خدایا از تو درخواست زیبایى و زینت دارم.

اگر چه خضاب و مالیدن روغن به اعضاى نمایان بدن، نظافت و پاکیزگى عضو و
در نتیجه تمام بدن را در پى دارد، ولى آنچه امام(ع) در این دو سخن، ما را به آن مى‏خواند، آراستن ظاهر و دست یابى به زینت و افزایش در زیبایى است یعنى چیزى فراتر از نظافت و پاکیزه داشتن بدن.

امام صادق(ع)فرمود:

«کان رسول الله(ص) ینفق الطّیب أکثر ما ینفق على الطّعام.» (37)
پیامبر(ص) در زندگى خویش، براى خرید عطر بیشتر از خوراک هزینه مى‏کرد.

این سخن، شدّت اهتمام پیامبر(ص) را در خوش بو داشتن خویش مى‏نماید، آن هم در روزگارى که به این امور، کم تجربه مى‏شد.

این، حاکى از آن است که پیامبر(ص)، با همه توجهى که به عبادت و معنویت داشته، تا چه اندازه تلاش مى‏ورزیده که زیبا جلوه کند و خوش بو باشد.

آن حضرت، به پیروانش نیز این سیره را سفارش مى‏کند:
«ینبغى للرجل ان لا یدع أن یمسّ شیئاً من طیب فى کلّ یوم، فان لم یقدر فیوم و یوم لا، فان لم یقدر ففى کلّ جمعة لا یدع ذلک.»(38)
از شایستگى مرد آن است که در هر روز به خویش عطر بزند و اگر ممکن نیست، هر دو روز یک بار واگر این هم ممکن نیست، پس در هر جمعه آن را ترک نکند.

زیبایى باطن را با زیباییهاى ظاهر آمیختن، در جمع و جامعه دلپذیر مردمان بودن، اسباب تنفّر و انزجار وبیزارى و ناپسندى را از سیماى خویش زدودن، نه تنها در پسند و پذیرش خلق مؤثر مى‏افتد که محبوب شدن نزد خالق را نیز، سبب مى‏شود:

على(ع) مى‏فرماید:

«انّ الله جمیل، یحبّ الجمال.»(39)
خداوند زیباست و زیبایى را دوست دارد.

دین، در همه مظاهر و جلوه‏هاى جسمى، دینداران را به نیکویى و زیبایى مى‏خواند: در سخن و کلام نرم و ملایمى باشید(40)، در گام زدن آهسته و بى شتاب
بروید(41)، در نگاه رؤف و مهربان بنگرید(42)، به وقت خنده دهان نگشایید و تبسم کنید (43) و...

.3 آراستگى در لباس: پوشیدن لباس تمییز به انسان زیبایى و زینت مى‏بخشد و مرتّب و منظّم بودن آن، شخص را مى‏آراید و موجب پذیرش مردمان مى‏شود. وقتى هیأت ظاهر آراسته باشد، تشویق فکرى کاهش مى‏یابد و موجب مى‏شود که شخص در حضور جمع اعتماد به نفس بیشرى به دست آورد.

نظافت و آراسته بودن لباس، فرهنگ و سنّت پذیرفته دینى است. شریعت، به روشنى، به آن امر کرده است.

امام صادق(ع) مى‏فرماید:

«ألبس و تجملّ فان الله جمیل یحبّ الجمال.»(44)
لباس نیکو بپوش و خود را بیاراى، زیرا خداوند زیباست و زیبایى را دوست دارد.

یا مى‏فرماید:

«مردى در حال طواف، پیراهنم را گرفت. به طرف او برگشتم دیدم عبّاد بصرى است. گفت: یا جعفر بن محمد! این پیراهن زیبا را پوشیدى در حالى که تو بر جایگاه على(ع) هستى؟

به او گفتم: این پیراهن سفید قهستانى است، به یک دینار و اندى خریده‏ام.

على(ع) در زمانى بود که آنچه مى‏پوشید شایسته بود و اگر من همان لباس را در این روزگار بپوشم، مردمان مى‏گویند: این انسان ریاکار و ظاهر سازى است مانند عبّاد.»(45)

پوشیدن لباس فاخر و زیبا به منظور تفاخر و تکبّر به همان اندازه نکوهیده است که پوشیدن لباس ژنده و کم بها، به منظور دین سازى، زهد فروشى و فریب دیگران.

دو نمونه‏اند از یک عنوان: «لباس شهرت»، که دینداران به شدّت از آن باز داشته شده‏اند.

امام صادق(ع) مى‏فرماید:
انّ الله یبغض شهرة اللّباس.»(46)
شهره شدن به لباس، مورد غضب و خشم خداوند است.

گاه برخى ظاهر اندیشان، به سبب دسیسه‏هاى پنهان نفس، در لباس و هیأتى ظاهر مى‏شود که از هر جهت ناپسندند و مورد کراهت و انکار طبع؛ اما چون این کار را موجب کسب شهرت و دست یابى به موقعیّت برتر مى‏دانند، به آن روى مى‏آورند. بى تردید بروز این گونه رفتار، گر چه به پندار باطل بعضى مردمان نشانه دین خواهى است، اما در حقیقت نوعى دین سازى و دین فروشى است و بیش از هر چیز، نشان دهنده شخصیت بیمار و مبتلاى آنان است. به هر روى، اگر در گزینش گونه لباس و یا چگونگى پوشیدن آن هواهاى نفسانى نقش داشته باشد، خواه تفاخر و تکبّر و خواه تزهّد و تظاهر، به عنوان «لباس شهرت» در فرهنگ نکوهیده است.

لباس مرتب و نیکو که شخص به منظور حفظ آراستگیهاى انسانى و ارزشهاى دینى و پرهیز از پلیدى و ناپسندیهاى ظاهرى مى‏پوشد، در برانگیخته شدن حسّ دوستى و ایجاد ألفت و محبّت مردمان مؤثر است و مورد تأیید و تأکید دین. بویژه براى روحانى که به دلیل نوع کار، پیوسته با گروههاى گونه گون جامعه ارتباط دارد و مردمان به عنوان نمادى از فرهنگ مجسم دینى به او مى‏نگرند، آراستگى ظاهر اهمیت بیشترى دارد.

امام صادق(ع) مى‏فرماید:

«مردى به خانه رسول اکرم(ص) آمد و در خواست دیدار کرد. حضرت که خواست براى ملاقات او از حجره بیرون رود، ایستاد و سر و صورت خود را مرتّب کرد. عایشه از دیدن این کار به شگفت آمد. وقتى حضرت بازگشت عرض کرد: یا رسول الله! چرا چنین کردید؟

پیامبر فرمود: اى عایشه! خداوند دوست دارد وقتى مسلمانى براى دیدن برادرش مى‏رود، خود را مهیّا کند و براى دیدار او خویشتن را بیاراید.»(47)
درباره رفتار اجتماعى امام رضا(ع) راوى مى‏گوید:

«اذا برز للّناس تزّین لهم.»(48)
هر گاه به دیدار مردمان مى‏آمد، براى آنان خود را مى‏آراست.

بى گمان، نگهداشت آراستگى و پرهیز از آشفتگى ظاهرى، بویژه در این روزگار که گزینش و پذیرش، بیشتر به ذوق و سلیقه آمیخته شده است، از رموز موفقّیت در انجام مسؤولیت حوزوى به شمار مى‏آید.

این نکته در خور توجه است که آنچه در قالب بحثهاى اخلاقى مطرح مى‏شود، نباید به عنوان امورى مستحبى پنداشت که بى توجهى به آنها صرفاً برتریهاى شخص را مى‏کاهد و یا او را از به دست آوردن فضیلت باز مى‏دارد. این سخن، در همه موارد صادق نیست، بلکه نسبت به موقعیت اشخاص تفاوت مى‏یابد.

بسیارى از عناصر اخلاقى ممکن است به تنهایى و به صورت فردى واجب و الزامى نباشد، ولى وقتى که به حساب تشکّل و سازمانى دین گذاشته مى‏شود و به عنوان فرهنگ رفتارى متولّیان دین تلقى مى‏گردد، حکم الزام به خود مى‏گیرد و در عمل پاى بندى به آنها ضرورت پیدا مى‏کند، همچنان که بهره مندى از پاره‏اى مباحات و امور حلال، در برخى موارد و براى اشخاصى حرمت مى‏یابد و شخص به پرهیز از آنها موظف مى‏شود.

از این روى، نگهداشت بسیارى از این عناصر به ظاهر اخلاقى، که در شرایط امروز جامعه، حریم حوزه و حوزویان را در برابر تهمتهاى شکننده بد خواهان حفظ مى‏کند و دلسوزى و مهر ورزى این گروه را نسبت به مردمان و جامعه آشکار مى‏سازد و از همه مهم‏تر، قداست و معنویت این نهاد دینى را در فرهنگ جامعه استوار مى‏سازد، بر هر فرد حوزوى، بویژه آنان که بیشتر در محضر و توجه مردمند، واجب و الزامى است؛ چه در غیر این صورت، این نهاد اصیل دین، پشتوانه اجتماعى و نفوذ مردمى خود را از دست خواهد داد و این امرى است نابخشودنى.


1. سوره «آل عمران»، آیه 159.
2. «اصول کافى»، ثقه الاسلام کلینى، ج 78 / 2، دار التعارف للمطبوعات، بیروت.
3. سوره «مدّثر»، آیه 1 - 6.
4. سوره «فرقان»، آیه 7.
5. «همان سوره» آیه 8.
6. «المیزان فى تفسیر القرآن»، علامه طباطبایى، ج 264 / 6، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، بیروت.
7. روزنامه «جمهورى اسلامى»، 22 اسفند 69.
8. «اصول کافى»، ج 206 / 2.
9. «همان مدرک» / 159.
10. «بحار الانوار»، علامه مجلسى، ج 228 / 16، مؤسسة الوفأ، بیروت‏
11. «اصول کافى»، ج 671 / 2.
12. «سنن النبى»، علامه طباطبایى / 52، اسلامیه، تهران.
13. «همان مدرک».
14. سوره «أسرأ»، آیه 70.
15. «غرر و درر»، آمدى، تصحیح محدث ارموى، ج 193 / 3، دانشگاه تهران.
16. سوره«قلم»، آیه 4.
17. «بحار الانوار»، 158 / 71.
18. «مصباح الشریعة، با شرح عبد الرزاق گیلانى، مقدمه و تصحیح ارموى/ 525، کتابخانه صدوق، تهران.
19. «بحار الانوار»، ج 71، 398.
20. «کنز العمال»، ج 24 / 9، مؤسسة الرسالة ،بیروت.
.21 «الحیاة» حکیمى، ج 280 / 2، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران.
.22 «بحار الانوار»، ج 236 / 23.
.23 «فتواى امام راحل، درباره شطرنج(صحیفه نور ج 15 / 12) در سرگرمى سالم جوانان بسیار مؤثر بود.
.24 سوره «کهف»، آیه 28.
.25 «مجمع البیان»، طبرسى، ج 4 جز 149 / 15، دار المکتبةالحیاة.
.26 «بحار الانوار»، ج 395 / 68.
.27 «الحیاة»، ج 295 / 2.
.28 سوره «هود»، آیه 27.
.29 «المیزان»، ج 296 / 15.
.30 سوره«هود»، آیه 30.
.31 سوره«بقره»، آیه 18.
.32 «بحار الانوار»، ج 331 / 63.
.33 «همان مدرک»، ج 203 / 42.
.34 سوره«اعراف»، آیه 31.
.35 «مکارم الاخلاق» / 82.
.36 «همان مدرک» / 47.
.37 «همان مدرک» / 43؛ «بحار الانوار»، ج 248 / 16.
.38 «همان مدرک».
.39 «بحار الانوار»، ج 32 / 1.
.40 «اصول کافى»، ج 664 / 2.
.41 سوره«لقمان»، آیه 19.
42. «بحار الانوار»، ج 228 / 16.
43. «اصول کافى»، ج 664 / 2.
44. «بحار الانوار»، ج 305 / 76.
45. «مکارم الاخلاق» / 7.
46. «همان مدرک» / 116.
47. «همان مدرک» / 96.
48. «بحار الانوار»، ج 89 / 49.