آموزش در حوزه هاى علمیه

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


آموزش در حوزه هاى علمیه ما به خلاف تمام مراکز آموزشى دیگر به صورت کاملاً آزاد انجام مى گیرد; یعنى طلاب در انتخاب استاد و مواد درسى مختارند.

به درس هر کسى که بخواهند شرکت مى کنند و در بین علوم گوناگونى که در حوزه تدریس مى شود هر کدام را که بخواهند انتخاب مى کنند.

دروسى که اساتید حوزه ها شروع مى کنند غالباً به درخواست عده اى از شاگردان انجام مى گیرد.

این خلاصه چیزى است که در حوزه هاى علمیه مى گذرد در سالهاى اخیر در حوزه علمیّه قم که امروزه بزرگترین مرکز آموزش أحکام و معارف دینى است تحولاتى انجام شده و شوراى مدیریّت حوزه تشکیل شده و این شورا قدمهایى برداشته است.

مقاله حاضر در دو بخش تنظیم شده است: در بخش اول آن به برخى از نواقص حوزه هاى علمیه اشاره شده و در بخش دوم آن به طور فشرده به راه حلها اشاره شده است.
مقصود ما این است که اوّلاً روشن شود طلاب حوزه ها با چه مشکلاتى رو به رو هستند.

ثانیاً همه مسلمانان بویژه متفکران اسلامى بدانند که در حوزه هاى دینى چه مى گذرد تا با اطلاع از کمبودها و نارساییها به ارائه نظریات و پیشنهادات سازنده و سایر کمکهاى ممکن بپردازند و با شرکت در این أمر مهم دَینِ خود را نسبت به مراکز دینى ادا کنند و هم در جهت رفع نارساییها بکوشند.

اگر تاریخ علوم را به دقت مورد مطالعه قرار دهیم و اگر پیشرفت شگفت آور دانش و صنعت را مدِّنظر گیریم و اگر سیه روزى دیروز و بهروزى امروز دیگران را از یک طرف و عقب ماندگى و تاریکى کشور خودمان را از طرف دیگر از چشم به دور نداریم به این نتیجه قطعى خواهیم رسید که پیشرفت حیرت آور دیگران در تمام رشته هاى دانش معلول راهها و روشهاى درست و مفید ایشان بوده و هست. اگر چه زحمات طاقت فرسا و مطالعات مداوم آنان نقش بسزایى در پیشرفت آنان داشته لکن علّت اصلى همان گزینش درست متدهاست و بس وگرنه غربیان در قرون وسطى نیز به فعالیتهاى علمى مشغول بودند ولى هیچ نتیجه اى از آن همه اشتغالات عائدشان نمى شد. بنابراین اگر پیشرفتهاى علمى معلول فکر غربى و یا مجرّدِ فعالیت بود باید در قرون وسطى نیز گوى مسابقه را آنان ربوده باشند و یا حداقل در حد و مرتبه مسلمانان باشند در حالى که در آن دوران جهل و نادانى و ظلمت و تار یکى سرتاسر غرب را فرا گرفته بود و جهل و خرافات حاکم بود. پس انصاف این است که راه و روش ما در قسمت آموزش ناقص است همان طور که غربیان در قرون وسطى دچار راهى مشابه راه امروز ما شده بودند و صد البته این به معناى تخطئه تمام خوبیهاى مراکز آموزشى خود نیست بلکه منظور این است که ما باید همواره بیندیشیم و در آموزش جوانان از بهترین راهها و روشها استفاده کنیم و هرگز در نقطه اى تنها به این علت که مورد توجه بزرگان بوده است توقف نکنیم و مانند آنان نباشیم که متون پدران کلیسا و موٌلّفین متوسّطى از قبیل بُوئس را مقابل خود مى گذاشتند و در باره آنها تدقیق مى کردند و غالباً به جاى آن که به مفهوم مطالب توجه کنند آنها را فقط با دست لمس مى کردند و مى گذشتند و در عوض راجع به عبارات و کلمات دقت و موشکافى مى کردند. دیگر کسى به طبیعت نمى نگریست.
نویسندگان مذهبى چنان قدرتى به دست آورده بودند که مردم فقط به تفسیر کتب ایشان مى پرداختند و دیگر کارى به تعمق در موضوع آن نداشتند.

اوقات مردم صرف مباحثاتى مى شد که امروزه براى ما باور کردنى نیست; زیرا از هر چه که به نظر ما مفید مى رسد عارى بود.

مدت چهار قرن تمام از قرن نهم تا سیزدهم همواره گفت و گو و بحث در کلیات بود. جمعى دور یکدیگر مى نشستند و با قیافه جدى درباره ماهیّت أشیاء و انواع و اقسام آنها گفت و گو مى کردند.

این موضوع حقیقت دارد که کمى بعد از آن که ترکان قسطنطنیّه را محاصره کردند و امپراطور بر برج و باروى شهر از پایتخت دفاع مى کرد روحانیون بیزانس اجتماعاتى داشتند و در این موضوع بحث مى کردند که: (فرشتگان از جنس نر هستند یا از جنس ماده).

محصلین با سرى انباشته از معلومات اسکولاستیک از این مدارس بیرون مى آمدند; اما لیاقت آن را نداشتند که یک عمل جمع ساده را جز به مدد انگشتان دست انجام دهند.

روزى یکى از تجار ثروتمند آلمانى که علاقه مند بود تعلیمات دقیق بازرگانى به فرزند خود بدهد یکى از استادان دانشمند را ملاقات کرد و از او پرسید که باید فرزند خود را به کدام دانشگاه بسپارد؟ دانشمند مزبور به او جواب داد:

(موضوع دوتاست: اگر مى خواهید فرزند شما فقط جمع و تفریق را بیاموزد مى توانید او را در هر یک از دانشگاههاى آلمان که مایل هستید بگذارید امّا اگر علاوه بر آن سوداى آموختن عمل ضرب را نیز در سر مى پرورانید فقط یکى از دانشگاههاى ایتالیاست که ممکن است این موضوع را به او یاد بدهد).

با همه این احوال غیر از تُجّار اشخاص دیگرى نیز بودند که نسبت به این نوع تعلیمات نظر خوشى نداشتند.

براى آنان چاره اى نبود جز آن که به اعراب پناهنده شوند; زیرا در زمان مأمون عباسى و جانشینان او دانشگاههاى بزرگى افتتاح شده بود که در آنها متون یونانى را تدریس مى کردند.

در حالى که اروپاى مسیحى قرون وسطى خود را در زیر مباحثاتِ غبارآلود دفن
مى کرد اسپانیاى عرب درخشندگى خارق العاده اى تحصیل کرده بود.

دانشگاههاى شهر اشبیلیه و طلیطله و قرطبه مراکز فرهنگى بزرگى شده بودند که جوانان فرانسوى و آلمانى و انگلیسى به آنها هجوم مى کردند و این دانشگاهها ثروتهاى بیکرانى که براى این جوانان تصور ناکردنى بود در مقابل چشمهاى خیره آنان نمودار مى ساخت. آثار بقراط ارسطو اقلیدس بطلمیوس جالینوس وغیره در این مدارس مطالعه مى شد و بر نیمکت این دانشگاهها عرب اسپانیولى مسلمان و مسیحى پهلوى یکدیگر مى نشستند و هنگام بازگشت به کشور خود مطالب مفیدى را که آموخته بودند منتشر مى کردند و یا به نوبه خود مکاتب و مدارس جدیدى باز مى کردند.

در نتیجه در این کشورها علوم و معارف یونانى نیز در جوار انضباط اسکولاستیک شروع به نمو و پیشرفت کرد.

این به خوبى نشان مى دهد که ما چه بوده ایم و اکنون چه هستیم. علت آن چیست؟ به راستى دردى دردناکتر از این نیست که متاع ما را بِرُبایند و ما را مردمى معرفى کنند که نسبت به آن بى تفاوت بلکه نا شایسته هستیم و ما نه تنها تحت تأثیر این تبلیغات قرار گیریم بلکه باورمان شود که ما آن توانایى را که غربیان دارند نداریم.

ما نمى توانیم مانند آنان بیندیشیم و پیشرفت کنیم.

پس خوب است که یا در این زمینه ها وارد نشویم و یا به تمام معنایِ کلمه از ایشان تقلید کنیم!

بنابراین اگر کمى بیندیشیم و مقدارى تاریخ را بررسى کنیم به این باور خواهیم رسید که نه تنها ما نیز استعدادِ دریافت علوم و صنایع و فلسفه را داریم بلکه به خوبى به این نتیجه مى رسیم که ما این بوده ایم که به اینان اندیشیدن و نایل شدن به درجات علمى را آموخته ایم و فوراً این پرسش به ذهنمان خواهد آمد که پس چرا اکنون چنینیم؟

و باقدرى تأمل پاسخش نیز روشن مى شود که ما دیروز در صراط مستقیم بودیم و اکنون از آن منحرف شده ایم. تنها راه نجاتمان آن است که به خود باز گردیم. به همان خودى که ما را به استادى رسانیده بود ولى قدرش را ندانستیم و رهایش کردیم و آمیخته اى از دهها بلکه صدها تن از دیگران شدیم و روشن است که قادر به تصمیم گرفتن نیستیم مگر همه آنها را رها کنیم و به خویشتن خویش بازگردیم. کسى که خود
انتخاب نمى کند خود نمى اندیشد خود تصمیم نمى گیرد بلکه دیگران برایش انتخاب مى کنند و برایش مى اندیشند و تصمیم مى گیرند و او در حالى که حیران و دچار سردرگمى است أبزار کار دیگران است هرگز به مقصود نمى رسد مگر این که به نقایص رفتارش آگاه شود و با شهامت آنها را برطرف سازد و با تأمل و دقت صراط مستقیم را مسیر خود قرار دهد وگرنه باید تا ابد آلت أغراض دیگران باشد و با فکر دیگران حرکت کند که روشن است چه پیش خواهد آمد.

ما در این مقاله برآنیم که برخى از نقطه هاى تاریک و نقایص راهمان را در آموزش علوم الهى در حوزه هاى علمیه بیان کنیم تا شاید مسؤولین أمر به خود آیند و اگر به خود آمده اند به سرعت وارد عمل اصلاحى شوند که وقت به سرعت برق مى گذرد و دیگران با شتابى چون شتاب گلوله به پیش مى تازند و غافل بودن و تغافل براى همه بویژه مسؤولین گناهى است نابخشودنى.

البته به طور اجمال به بعضى از راه حلها که مورد توجه ماست نیز اشاره خواهد شد گرچه تثبیت این بخش به تأمّل بیشتر و بررسى دقیق ترى نیاز دارد.

بخش اول: کاستیها

ابهام هدف
اجمال و ابهام هدف بزرگترین مانع حرکت تکاملى است و لاأقل از سرعت آن مى کاهد.

به عنوان مثال شخصى را در نظر بگیرید که صبح یکى از روزهاى هفته به قصد کار کردن از خانه بیرون مى رود ولى او به درستى مشخص نکرده است که چه کارى را انجام دهد و نیز بر این أمر مصمم نشده است که هر کارى پیش آمد خوش آمد.

بدیهى است که چنین شخصى به آسانى به مقصود نمى رسد زیرا گرچه او براى کار کردن و پول در آوردن از خانه بیرون رفته است لکن چون این هدفش کلى و قابل تطبیق بر مصادیق و موارد زیادى است و آن هم به صورت تردید به آسانى قابل پیاده شدن در
مورد خاصى نخواهد بود لذا چه بسا که روزهاى زیادى را در حیرت و سرگردانى بگذراند و به کمترین نتیجه اى دست نیابد. تنها در صورتى موفق خواهد شد که هدفش را معیّن کند و براى رسیدن به آن از هیچ تلاش و کوششى دریغ نکند. باید هدفى را براى خود مشخّص کند که توانایى رسیدن به آن را دارا باشد گرنه باز هم به نتیجه مطلوب نخواهد رسید.

با سنجش أفکار و آزمایش ساده و کمى دقت به خوبى متوجه مى شویم که طلاب علوم دینى ما دچار همان سرگردانى و حیرتى هستند که آن کارگر فرضى بود. سرّش آن است که از طرفى بیشتر آنان از میان مردمى صاف و ساده و متعهّد بر مى خیزند مردمى که نه خود و نه فرزندانشان در میان غوغاى تعیین اهداف نمى توانند به درستى هدف خاصى را معین کنند و براى رسیدن به آن فرزندانشان را راهیِ حوزه هاى علمیه نمایند گرچه آنان و فرزندانشان هدف مبهم و مجملى را گزیده اند ولذا اصل تحرک انجام گرفته است لکن همان طور که اشاره شد چنین گزینشى چندان مفید نیست.

از طرف دیگر حوزه ها نیز داراى برنامه منظم هدایت گرى نیستند که در این زمینه اشخاص متحیر و سرگردان را راهنما باشد. تنها برنامه اى که شاید براى این غرض و مانند آن شکل گرفته جلساتى است که به عنوان دروس اخلاق مطرح است که انصافاً در مقام عمل دچار سردرگمى عجیبى هستند و بیشتر به جلسات وعظ و نصایح شباهت دارند تا به کلاسهاى درسى که براى هدایت گروه خاصى به راه و روش خاصى تشکیل مى شود. اینک به ذکر چند نمونه روشن مى پردازیم که به خوبى بى برنامگى و اضطراب و ابهام در اهداف آموزشى را در این مراکز مقدسه به اثبات مى رساند:

از جمله نشانه هاى ابهام هدف و بى نظمى این که: طلاب به سهولت جذب دانشگاها و ارگانهاى گوناگون کشور مى شوند و در همان حال از مزایاى حوزه نیز استفاده مى کنند.

اگر طالب علوم الهى با هدف مشخصى به حوزه آمده بود و اگر حوزه برنامه معیّن و روشن و جالبى مى داشت هرگز آن طالبان علم سر از مراکز دیگر در نمى آوردند.

امروزه بسیارى از طلاب یا مشغول کارى شده اند که بدون تردید مزاحم اشتغالات آموزشى است و یا به دنبال پیدا کردن شغلى هستند که چه به آن دست یابند و
چه نیابند گرفتار مزاحمى شده اند که به طور مسلّم آفت بزرگى براى اشتغالات علمى و آموزشى است.

این امر گرچه لازمه زندگى کنونى ماست و رابطه مستقیم با نظام اقتصادى و اجتماعى کشور دارد ولى اگر اینان هدف ویژه اى مى داشتند و حرکتشان در راستاى آن هدف بود هرگز به این سهولت در برابر این بورانها و طوفانها سرفرودنمى آوردند. همچنین اگر مراکزى که ایشان براى آموختن علوم الهى وارد آن مى شوند برنامه هاى منظم و هدایت گرى داشته باشند یقیناً ضایعه اى که از این طریق وارد مى شود به این صورت جبران ناپذیر نخواهد بود. اگر آنها طلاب را به خوبى به رشته هاى گوناگون علوم الهى جذب مى کردند و هر کسى را در رشته خاصى که استعداش را دارد مى پذیرفتند و مرتبه اى را براى تخصّص در آن رشته در نظر مى گرفتند در صورت موفقیت در آن رشته کار نامه هر کس را به او مى دادند و به کار مناسبى معرفیش مى کردند و خلاصه اگر قدرى به اطرافشان مى نگریستند و در برنامه هاى حوزه از متفکران استفاده مى کردند بدون شک امروز وضع ما بهتر از دیگران بود و حالت حیرت و انفعال و اضطرابى که فعلاً در بعضى از جاها وجود دارد وجود نداشت و مصداق کاملِ (کل حزب بما لدیهم فرحون) نبودیم. ولى ما چه اعتراف کنیم و چه انکار اگر با دقت به تمام آنچه که در اطرافمان مى گذرد توجه نکنیم نه تنها خود خواهى خود را اثبات مى کنیم بلکه دچار اوهام و خیالاتى شده ایم که نهایت بى توجهى ما را نسبت به وظایف الهى که مورد قبولمان است ثابت مى کند. این هیچ توجیهى ندارد مگر این که مجدداً برگردیم و بگوییم:(کل حزب بما لدیهم فرحون).

2 . نشانه دیگرى که معلول مشخص نبودن هدف براى طلاب است این که: همه آنان به همه دروس شرکت مى کنند و در هر فن و علمى وارد مى شوند. هر شخصى که وارد حوزه علمیه مى شود از جامع المقدمات آغاز و به کفایة الاُصول و اسفار و شفاء ختم مى کند. یعنى تقریباً همه این آقایان جامع المقدمات را در صرف و نحو و منطق و سیوطى و مغنى را در نحو و صرف و لغت و تجوید و حاشیه ملاعبد الله و المنطق را در منطق و شرح مختصر یا مطول را در بلاغت و باب حادی عشر را در علم کلام و معالم و اصول فقه و رسائل و کفایة الاصول را در علم اصول و شرح لمعه و بیع و خیارات شیخ انصارى را در فقه مى خوانند. علاوه مدتى است که در حوزه علمیّه قم بسیارى از کتابهاى دیگر نیز ضمیمه کتابهاى مذکور شده است و تازه به پایان بردن این همه کتاب پرحجم اوّلین قدم آنان است زیرا بعد از آن همه کتابخوانى که اگر همراه با فهمیدن باشد حدود بیست سال وقت لازم دارد باید به جلساتى که به عنوان درس خارج تشکیل مى شوند شرکت کنند و به اصطلاح خارج بخوانند.

این گونه جلسات که حداقل نصاب تشکیل آنها دو نفر و حداکثرشان نامحدود است به مجلس وعظ بیشتر شباهت دارند تا جلسه درس.

حقیقت این است که: اگر این گونه جلسات به همین منوال باشند و چاره اى براى اصلاح آنها اندیشه نشود أثر و فائده بسیار کمى دارند. هیچ حساب و کتابى براى شرکت و حضور در این کلاسها نیست. نوعاً افرادى که ده بیست سال در این درسها حاضر شده اند در کنار دیگران که یک یا دو سال در آنها شرکت کرده اند و یا براى اولین بار است که شرکت مى کنند مى نشینند و به درس استادگوش مى دهند. معلوم است که این همه تفاوت فکرى مانع آن است که چنین جلساتى براى همه شرکت کنندگان مفید باشد. زیرا اگر استاد سطح فکر کسانى را در نظر بگیرد که یک دور یا دو دور یعنى ده یا بیست سال به این درسها حاضر شده اند مسلم است که درس براى اکثر حاضران مفید نیست و اگر درس را مطابق فهم شرکت کنندگان جدید القاء کند بدون شک براى شرکت کنندگان قدیمى بى فایده خواهد بود.

مگر نه آن است که علوم اسلامى و الهى داراى رشته هاى گوناگونى است و هیچ انسان معمولى قادر به دیدن همه آنها نیست چه رسد به تحقیق و تخصص در آنها و مگر نه آن است که جامعه اسلامى ما به تمام آن رشته ها در حد تخصص نیازمند است؟

اگر اینها درست است که مسلّماً درست است پس هدف این آقایان چیست که همه به درسهاى خارج فقه و اصول شرکت مى کنند و همه مطوّل و مغنى و کفایه و رسائل و مکاسب و شرح لمعه را مى خوانند؟ آیا همه مى خواهند فقیه شوند؟ و اگر چنین نیست پس چه مى خواهند؟

3 . نشانه دیگرى که مدعاى بالا را اثبات مى کند این است که تشکیل کلاسهاى درس در حوزه هاى علمیه هیچ ملاک معیارى ندارد و هر کسى به ذوق و فکر و خیالات
خودش تصمیم تشکیل کلاسى را مى گیرد و اطلاعیه اى را براى اعلان جلسه چاپ و منتشر مى کند.

هر کسى تبلیغ بیشتر و احیاناً مزایاى دیگرى داشته باشد کسان بیشترى را به دور خودش جمع مى کند و بدین سان کلاسهاى حوزه شروع مى شوند. همه کسانى که تصمیم درس گفتن را گرفته اند و اعلام آمادگى کرده اند در زمان و مکان مقرر حاضر مى شوند و قهراً گروهى را منتظر بیانات خود و مشتاق دریافت مطالب علمیه خواهند دید ولى شرکت کنندگان در چنین جلساتى در طول هشت نه ماهى که برقرارند دههابار عوض و بدل مى شوند. خلاصه تا آخر سال تحصیلى مرتّباً بعضى وارد و برخى خارج مى شوند. این نشانه آن است که معلوم نیست دنبال چه مى گردند و چه مى خواهند. هدف غالب أساتید نیز به درستى روشن نیست و گویا چیزى که موجب تسلّى دلشان است این که گروهى را داشته باشند و بالأخره درس بگویند و باشند کسانى که به درسشان گوش فرا دهند.

4 . از مواردى که حکایت از ابهام در هدف مى کند این که هنوز نتوانسته اند برنامه درستى براى گزینش طلاب مقرر کنند بلکه در همان برنامه ناقصشان نیز مرتکب اشتباهات فراوانى مى شوند.

امّا این که در اصل گزینش مردّدند زیرا هر سالى یک برنامه اى را اعلام مى کنند: یک سال مى گویند: باید اشخاص دیپلم داشته باشند تا مورد پذیرش قرار گیرند و سالى دیگر مى گویند: دیپلم لازم نیست بلکه باید سیکل داشته باشند ولى باید امتحان ورودى برگزار شود و حتى کسانى را که بالاتر از سیکل هستند قبول نمى کنند مگر این که از بعضى از علمأ توصیه نامه داشته باشند.

نمونه زیر را مورد دقت قرار دهید: چند سال پیش نوجوانى را به بنده معرفى کردند که به راهنمایى من وارد حوزه شود ولى وى یک ساعت بعد از شروع کنکور حوزه وارد قم شد و قهراً پذیرفته نشد لذا من به او توصیه کردم که شما بروید همان شهرستان مشغول شوید.

او براى بار دوم به قم آمد ولى هنگامى که به محل اسم نویسى و پذیرش رفته بود به او گفته بودند چون شما کلاس دوم دبیرستان را خوانده اید و قهراً سِنّى از شما گذشته
است پذیرفته نمى شوید.

او به بنده مراجعه کرد و جریان را نقل نمود.

بنده چون شدت علاقه او را احساس کردم و همین طور از شدّت نیاز و طنش اطلاع داشتم به یکى از مدیران مدارس تلفن زدم و از او خواستم که این نیازها و علاقه ها را به آن آقایان گوشزد کند تا اگر لازم دانستند او را بپذیرند ولى با زحمات آن مدیر پذیرفته نشد و براى بار دوم من در مقابل اصرار و ابراز علاقه آن آقا قرار گرفتم. از این روى خودم رفتم تا ببینم اصل جریان چیست؟

من که آن جا رفتم بعضى از دوستان که آن جا بودند پیشنهاد کردند که برویم و از بعضى از علمأ نامه بیاوریم مسأله خود به خود حل مى شود ولى من مخالفت کردم. خودم نزد مسؤول پذیرش رفتم. بدون خواهش و یا اصرار که تصمیمش را هم نداشتم توضیح او را پذیرفتند و کارت ورود به جلسه امتحان را برایش صادر کردند! به راستى این گونه رفتا چه معنى دارد؟

آن داستان گذشت و من بعد از مدتى باز آن شخص را ملاقات کردم که براى خداحافظى آمده بود!جریان را از او پرسیدم.

گفت من امتحان دادم و بهترین نمره را هم آوردم ولى به من گفتند: چون سِنّت زیاد است تو را نمى پذیریم.

این را باید یادآور شوم که سنّ آن شخص در ظاهر بسیار پایین مى نمود و من در تعجب بودم که با این سنّ چگونه موفق به دریافت کارنامه کلاس دوم دبیرستان شده است!

شما اگر به دقت و واقع بینى این گونه جریانات را مورد مطالعه قرار دهید حداقل به این نتیجه خواهید رسید که نوعى ابهام هدف و ندانم کارى در اداره حوزه وجود دارد وگرنه این گونه کارها چه معنى دارد!

نمونه دیگر این که طلاّب را بعد از گزینش به مدارس گوناگونى که در حوزه وجود دارد معرفى مى کنند ولى گاهى نظرشان بر این است که باید طلاب چهار سال در مدارس بمانند و کتابهاى جامع المقدمات صرف ساده سیوطى حاشیه مغنى معانى بیان معالم و برخى دیگر از کتب را بخوانند. آن گاه با معرفى مدرسه در
امتحانات دیگرى که از طرف حوزه برگزار مى شود شرکت کنند و چنانچه پذیرفته شوند و باید هر سال کتابهاى معینى را امتحان دهند تا بتوانند از مزایاى حوزه استفاده کنند و گاهى مقرّر مى کنند که برنامه مدارس سه سال باشد منتهى کتاب معالم برداشته شود و بدیع در کنار معانى و بیان خوانده شود و بعد از سالى بدیع مجدداً برداشته مى شود. در مدارس گاهى سالى سه بار و گاهى سالى دوبار امتحان گرفته مى شود و همان طور که اشاره شد با قبول شدن در مدرسه حوزه نیز امتحان مى گیرد; ولى هر سالى برنامه خاصى براى امتحانات و اصلاح برگه هاى امتحانى و حدّ قبولى نمرات مقرّر مى کنند. روشن است که این کارها عجیب و غریب و دهها مشابه و مماثل آنها از چه حکایت مى کند و نشانه چیست؟

متد آموزش
دومین عاملى که پیشرفت و عقب ماندگى دانش آموز وابسته به آن است طرز و متد آموزش است.

تجربه ثابت کرده است که گزیدن راههاى ویژه نقش اساسى را در بهتر فهمیدن مطالب غامض بازى مى کند. لذا مى توان ادعا کرد که پرواز پرندگان دانش مرهون این بالهاى قوى و ارزشمند است. به همین جهت است که در دنیاى کنونى ما هر روز راهها و روشهاى جدیدى ارائه مى شود و بهترین و ساده ترینشان مورد پذیرش قرار مى گیرد بلکه در عصر حاضر رشته ویژه اى بدین منظور تأسیس شده و افراد زیادى در این باره به تحقیق و تدقیق اشتغال دارند.

بنابراین چه قدر تأسف بار است که ما هنوز براى تعلیم پیچیده ترین مسائل علمى مانند انسانهاى هزار سال قبل در گوشه اى از مسجد یا مقبره اى گرد هم آییم و با همان روش کهنه گذشتگان که بدون تردید منسوخ و نارساست به تعلیم و تعلم بپردازیم.

همان طور که قبلاً اشاره شد گرچه در حوزه علمیه قم اخیراً در سه سال اول طلاب در مدارس ویژه اى و با برنامه خاصى آموزش مى بینند ولى باید توجه داشت که در این مدارس تنها چیزى که تغییر کرده و به اصطلاح حرکتى تکاملى انجام گرفته وجود تخته سیاه است و بس و تازه آن هم مورد استفاده قرار نمى گیرد و نظام آموزشى
بویژه بعد از این سه سال به گونه اى است که اگر طلاب فارابى و غزّالى و حسن بصرى زنده و وارد این کلاسها شوند چنین مى پندارند که از خواب نیم روزه بیدار شده اند!

آیا فکر نمى کنیم که مسؤولیت این همه جوان پاک و متدینى که از همه چیز دست مى کشند و غربت وفقر را تحمل مى کنند و براى آموختن علوم الهى به حوزه هاى علمیه وارد مى شوند به گردن ماست و ما موظفیم که بهترین راهها و روشهاى آموزشى را نسبت به آموزش آنان به کار بریم؟

آموزش آزاد و انتخاب و گزینش استاد توسط دانشجو گرچه امتیازاتى دارد و حوزه هاى علمیه از آن برخوردارند و احیاناً ما با غرور و آب و تاب زیادى آن را به رخ دیگران مى کشیم ولى ناگفته پیداست که یک مزیت نمى تواند توجیه گر نواقص دیگر باشد. وقتى نتیجه مطلوب به دست مى آید که سایر نواقص نیز برطرف گردد. اکنون به برخى از این گونه نواقص اشاره مى شود تا شاید براى رفع آنها اقدام شود:

1 . همان طور که قبلاً اشاره شد هیچ حساب و کتابى براى تشکیل کلاسها و حضور و غیاب در آنها وجود ندارد و گاهى تعدادِ نفراتِ شرکت کننده یک کلاس به هزار نفر مى رسد و گاهى هم دانشجو فقط یک نفر است. روشن است که این افراط و تفریط در نظام آموزشى فعلیِ ما قابل قبول نیست و قطعاً داراى نواقص خرد کننده اى است که پوشیده نیست.

2 . عدم اطلاع از حضور و غیاب شاگردان نقص دیگرى است که حاکم بر کلاسهاى درسى حوزه است. نتیجه اش مبهم ماندن مطالب بلکه نرسیدن به بسیارى از مطالب کلاس است.

3 . استفاده نکردن از وسایل جدید و مدرن معمول در دنیاى پیشرفته امروزى و تطبیق نکردن مطالب کلى بر موارد جزئى و وادار نکردن متعلمین به تمرین و تطبیق اشتباه دیگرى است که تالى فاسدش باز نشدن مطالب پیچیده و از دست رفتن مسائل به دست آمده است.

4 . تدریس کتابهاى حوزه به رغم پیچیدگى و دشوارى شگفت آورى که حاکم بر سبک آنهاست به طور بسیار نادرست و غیر موفقیت آمیزى انجام مى شود زیرا استاد در حالى که در یکى از پله هاى منبر و یا در گوشه اى از مسجد و یا مقبره اى قرار گرفته
شروع مى کند به بحث و تحقیق ولى از زبان صاحب کتاب و این گفت وگو حدود نیم ساعت یا سه ربع ساعت و فوقش یک ساعت طول مى کشد. آن گاه در مقام تطبیق گفته هاى خودش بر عبارت صاحب کتاب بر مى آید و به سهولت و سرعت برداشتهاى خود را منطبق بر نوشته هاى کتاب موجود مى کند و غالباً هیچ نوع رابطه اى بین آن گفته هاى طولانى و خسته کننده وجود ندارد. به راستى که در این صورت دانشجو دچار حیرت شگفت آورى مى شود ناگزیر هر روزى به امید این که چیزى دستگیرش شود وارد کلاس مى شود. به همین گونه سال تحصیلى را به پایان مى برد.

5 . از چیزهایى که وجودش در حوزه مشهور است و نیست و باید باشد رابطه صمیمى و مذاکره و مباحثه بین شاگرد و استاد است. زیرا اگر دانشجو مجاز به ایراد اشکال و مذاکره در جلسه درس نباشد به یقین ابهامات زیادى برایش باقى مى ماند و آن طورى که باید تحقیق انجام گیرد انجام نخواهد گرفت و بسیارى از نکته ها باقى خواهد ماند و چه زیانى از این بالاتر؟

در حوزه هاى علمیه کثرت و زیادى شاگردان کلاس و تفاوت افکار و طلاّب و ناگزیدگى بسیارى از اَساتید و کمى وقت کلاسها و ذکاوت و پرکارى برخى از دانشجویان موجب شده است که این امر مهم به کلّى و یا در بیشتر کلاسها انجام نگیرد بلکه بسیارى از شاگردان با آن مخالفت مى کنند و مى خواهند به زودى خود را از جلسه کلاس نجات دهند و به درستى معلوم نیست که مى خواهند به کجا بروند؟

6 . همان طور که قبلاً اشاره شد از نقصهاى بسیار بزرگى که در کلاسهاى حوزه وجود دارد این است که استاد به دلخواه خود درسى را شروع مى کند و جمله اى درباره این که این درس براى چه کسانى شروع شده نمى گوید. بلکه تبلیغ مى شود که عموم طلاب به این درس شرکت کنند. نتیجه آن مى شود که جمعى با تفاوت زیاده از حیث سن و فکر و معلومات در این کلاس درس شرکت کنند. ناگفته پیداست که ضرر این گونه کلاسها از نفعشان بیشتر است.

7 . درجه بندى نبودن مسائل علمى از نقصها و اشتباهات جبران ناپذیر سبک آموزشى حوزه هاى علمیه است که جداً مانع پیشرفت و ترقّى طلاّب علوم الهى است. اگر ده درصد از این دانشجویان پرکار و حق پرست به نتیجه مى رسند براى این است که
استعداد زیاد و کار کشنده آنان به برنامه خاصى ضمیمه مى شود که به ذوق سلیم خود و یا با کمک از برخى از علما آن را گزیده اند و گرنه بسیارى از استعدادهاى ارزشمند موجود در این مراکز مقدس یا فرار را بر قرار ترجیح مى دهند و یا بدون نتیجه از بین مى روند.

8 . قصد ما از این نوشتار گرچه بیان مطالبى است که مربوط به موانع بِه آموزى طلاب علوم الهى در حوزه هاست ولى چون تمام هدف گرچه به طور اجمال در این مراکز انسان سازى است بى جا نخواهد بود اگر در پایان این فصل به گونه پرورش جوانان در حوزه ها اشاره شود.

بیشتر طلاب علوم دینى در حوزه ها مردمى پاک متدین و خداجو و داراى اخلاق پسندیده هستند بویژه در آغاز کار ولى همان طور که قسمت آموزش ما دچار بى برنامگى است قسمت پرورش نیز خالى از این کاستى نیست بلکه این قسمت بسیار بیشتر دچار آشفتگى و بى نظمى است. به جرأت مى توان ادعا کرد که در حوزه ها اصلا پرورش وجود ندارد و طلاب به طور خودرو رشد مى کنند. گر چه جدیداً در برخى از مدارس جلساتى به عنوان درس اخلاق برگزار مى شود لکن گونه ناهنجارِ تشکیلِ این کلاسها و غالباً عدم اطلاع دقیق اساتید آنان از مسائل پرورشى و بالأخره در حاشیه قرار گرفتن و بى برنامگى آنان موجب شده که هیچ نتیجه اى از این جلسات گرفته نشود. از این روى اگر گفته شود حوزه در زمینه پرورش و آماده کردن جوانان براى صعود به سوى کمالات گامى برنداشته است سخن گزافى نخواهد بود. گرچه حوزه نسبت به جاهاى دیگر در این زمینه بسیار غنى است. ادعاى بالا نباید به وجود افرادى که در حوزه بوده و هستند و به تمام معناى کلمه وارسته اند نقض شود; زیرا اَساس حوزه ها براى این منظور بوده و روندگان نیز بدین منظور به آن جا مى روند. طبیعى است که عدّه زیادى به مقتضاى استعداد خدادادى و تحت تأثیر مطالعات شخصى راه حق را به دست آورند و به مرور مردمى وارسته شوند. روشن است که هیچ کس منکر وجود این گونه افراد در حوزه هاى علمیه نیست بلکه منظور این است که باید فکرى کرد و این نواقص را برطرف نمود تا نتیجه بسیار از این بیشتر باشد و طلاب به طورى پرورش یابند که مصادیق: (علماء این اُمّت برتر از پیامبران بنى اسرائل اند.) قرار گیرند و خداى نکرده براى امرار معاش در خطر از دست دادن معاد قرار نگیرند.
کتابها و مواد درسى
بزرگترین عیب و مانع پیشرفت طلاّبِ حوزه هاى علمیه کتابهاى درسى آنان است.

کتابهایى که در تمام رشته هاى علوم حوزوى تدریس مى شوند ده ها بلکه صدها سال است که نوشته شده اند آن هم نه براى تدریس بلکه یا براى اظهار نظر شخصى یا به عنوان شرح متنى مختصر و پیچیده و یا به عنوان تعلیقه و حاشیه بر موٌلفى که نویسنده انتقادات خاصى بر آن داشته و یا قصد توضیح و تبیین آن را داشته است. بنابراین اگر قِدمت تحریر و عدم تناسب اغراض یا غرض تدریس و پیچیدگى نثر این کتابها را به نامناسب بودنشان با مراحل تحصیلى ضمیمه کنیم معجون بسیار بسیار شگفت آورى به دست مى آید که هیچ هاضمه اى توان هضم و حلّ آن را ندارد. بیچاره کسى که به هر حال ملزم به هضم آنهاست.

در قدمت این کتابها همین بس که نوشته هاى تفتازانى و ابن هشام و جلال الدّین سیوطى و أمثالهم مى باشند که در حدود ششصد و پنجاه و پانصد سال قبل از دنیا رفته اند. آیا جاى تعجب و تأسف نیست که سیوطى پانصد ساله و مغنى و مختصر هفتصد ساله و معالم چهارصد ساله و شرح لمعه چهارصد و پنجاه ساله و رسائل و مکاسب صدوسى ساله و جامع المقدمات قرن بوق کتابهاى درسى حوزه هاى ما باشند؟

کتابهایى که اگر نویسندگانشان زنده شوند و دو عصر خود و ما را با هم بسنجند دستور جمع آورى آنها را مى دهند و اگر آنها به چنین عملى اقدام نکنند همه دیگران که توجه دارند بدون دغدغه چنین کتابهایى را براى زمان ما مناسب نمى دانند.

نیاز به گفتن ندارد که مثلاً ملاّ عبدالله یزدى نخواسته با تعلیقه زدن بر تهذیب المنطق نافصیح تفتازانى کتابى براى دانشجویان منطق بنویسد آن هم کتابى که اگر کسى بخواهد منطق بیاموزد از آن جا شروع کند و هم اگر بخواهد در منطق متخصّص شود همان جا به پایان ببرد! مگر غرض دیگر موٌلّفان مثل صاحب کفایه صاحب رسائل و مکاسب و تفتازانى و جلال الدین سیوطى و سبزوارى و ملاصدرا و بوعلى آن بوده است که کتابهایشان درسى آن هم به گونه اى که ما قرار داده ایم باشد؟
هرگز! و بر فرض این که این ثابت شود که آنان به همین غرض کتابهایشان را مرقوم فرموده اند اول این که این کار را براى دانشجویان زمان خود کرده اند و دوم این که مگر آنان معصوم بوده اند؟ مگر نه این است که بعد از آنان صدها بلکه هزارها دانشمند و عالم ظهور کرده اند و کتابهاى بى شمارى در رشته هاى گوناگون علوم به رشته تحریر درآورده اند و به طور قطع در میان این کتابها کتابهاى بسیار مفیدتر و ارزشمندتر و شایسته تر براى تدریس وجود دارد؟

تعقید و پیچیدگى این کتابها آن چنان هویدا و کشنده وقت است که هر بیننده و خواننده اى که از آنها مطلع مى شود شدیدا متاثر مى گردد. من که بیش از بیست سال مشغول تدریس این متون هستم خوب مى دانم که استاد و شاگرد در کلاسهایى که این کتابها در آنها تدریس مى شود دچار چه بلایى هستند. مگر آنان که قصد تفهیم و تفهم ندارند و تنها هدفشان گذارنیدن کتابهاست و شرکت در امتحان!

نامناسب بودن کتابها با مراحل تحصیلى چنان در حوزه ها رایج و شایع است که مایه تعجّب و شگفتى اهل اطلاع شده است به طورى که از خود مى پرسند که اینان مى خواهند چه کنند و چرا همه سرگرم تحصیل همه کتابها شده اند؟

کتابهایى که هنوز آنان توانایى تحصیل آنها را ندارند و یا تحصیل آنها به کار آینده ایشان ربطى ندارد.

بنابراین گزاف نخواهد بود اگر بگوییم مسؤولین حوزه ها در عالم دیگرى زندگى مى کنند و اصلاً به فکر تعالى و تکامل حوزه ما نیستند و چنین مى پندارند که همه مانند ایشانند و چه ناصواب است اگر چنین فکر کنند.

و چه وحشتناک است اگر خیال کنند که روشها و کتابها و برنامه هاى حوزه ها کامل است و هیچ گونه نیازى به تغییر و جایگزینى ندارند!

اگر چنین نمى پندارند چرا قدمى به پیش بر نمى دارند و از بزرگان و اهل فضل و تخصّص استفاده نمى کنند؟

آرى تنها کارى که در این زمینه از این آقایان در حوزه علمیّـه قم دیده شده این است که بدیع را از فنِّ بلاغت و معالم را از اصول حذف کرده اند و دروس بسیار زیادى را به عنوان درسهاى جنبى به درسهاى اصلى ضمیمه کرده اند و به نصف و ثلث کتابها اکتفا
کرده و دانشجویان را به مرحله بعد ارتقا مى دهند!

مثلا از مغنى اللبیب به قسمتى از باب اول و چهارمش و از مختصر المعانى به چند باب از معانى و قدرى از بیان وهکذا از هر کتاب به چند فصل و بابش اکتفامى کنند و مى گذرند و چه معجزه اى از این بالاتر و چه برنامه اى از این جالب تر.

البته برنامه نه ساله ریختن و کتابهایى را که آن طورند وظرف واقعى شان بیست سال است در این ظرف کوچک قرار دادن جز چنین نتیجه طلایى به بار آوردن چه نتیجه اى مى تواند داشته باشد.

استادان و مدیران
از نواقصى که در مدیریّت حوزه ها وجود دارد بى توجهى و بى تفاوتى نسبت به اَساتید و مدیران مدارس است. در حوزه ها هیچ ملاک و معیارى براى درس گفتن و استاد بودن و مدیر مدرسه شدن وجود ندارد بلکه هیچ أهمیتى براى معلم و استاد قائل نیستند و این وقتى خوب درک مى شود که ارزش استاد در کشورهاى پیشرفته و لااقل در دانشگاههاى کشور خودمان دانسته شود.

اگر معلوم باشد که در جاهاى دیگر چه جور به درجه استادى مى رسند و مقامات علمى تا چه اندازه فارغ از همه چیز مشغول تدریس و تحقیق و تألیفند و همه چیز را براى ایشان مهیا کرده اند تا بتوانند بیندیشند و نیز اگر قدرى به معلمین و أساتید بزرگ و علماء و محققین حوزه ها توجه شود و دانسته شود که غالبا در همه امورشان درمانده اند به خوبى این مطلب که در حوزه ها هیچ توجهى به اساتید نمى شود بلکه هیچ ملاک و معیارى در این زمینه وجود ندارد قابل فهم خواهد بود. شاید علت اصلى این که غالب مدارس حوزه ها از اساتید متخصص بى بهره اند همین بى توجهى به اساتید باشد; زیرا این بى أهمیتى به آنچه که اشاره شد محدود نمى شود و غالباً همراه مسائل دیگر است که مزید بر علت مى شود.

کسى که در تمام دوران جوانى اش مشغول تحصیل بوده و به هیچ کارى جز کسب علم و دانش نپرداخته و حتى به فکر تأمین ضروریات زندگى نبوده و اکنون با این تلاش و کوششها به مراحلى از علم و دانش رسیده و جوانى اش نیز به پایان رسیده است و قهراً
نیازهاى ضرورى زندگى او را احاطه کرده است و هیچ کس در فکر تأمین کمترین آنها نیست چگونه مى تواند تحقیق کند و به تدریس بپردازد؟

آیا او به منزل و اثاثیه منزل نیازمند نیست؟ آیا فکر این گونه نیازها و خرج سرسام آور زندگى او را فلج نمى کند؟

روشن است که این افکار مانع رشد او مى شود گر چه او نخواهد و نمى خواهد! آیا این گونه بى توجّهى ها علم کشى و جهل پرورى نیست؟

لذا طبیعى است که اگر چنین انسانهایى نتوانند آن طور که شایسته و لازم است به تدریس و تحقیق بپردازند کسانى جاى آنان را مى گیرند که هیچ گونه صلاحیت علمى ندارند.

چنانچه این أمر به بى توجهى نسبت به ملاک تدریس و مدیریت مدارس ضمیمه شود بدون شک همان نتیجه اى را مى دهد که اشاره شد و نیاز به تکرارش نیست.

اگر قرار باشد هر کس بتواند در حوزه اداره مدارس را به عهده بگیرد و هر کس بتواند تدریس کند و ملاک و معیارى و برنامه و حسابى وجود نداشته باشد طبیعى است که افراد سودجو و چاپلوس بى سواد و منحرف وارد کار تدریس و مدیریت مراکز علمى مى شوند.

 

مسائل اقتصادى
درست است که بناى حوزه هاى علمیه بر معنویت و خداجویى و سازندگى انسان است و نیز درست است که علوم حوزه علوم الهى است نه علوم مادى ولى این هم درست است که تمام کارهاى این جهان بى ارتباط به مسایل اقتصادى و مادى نیست و لذا در شریعت ما آمده است: (آن کس که معاش ندارد معاد ندارد).

این بدان معنى است که پیشرفت در مسائل معاد نیز متوقف بر امور اقتصادى و مادى است. قهراً حوزه هاى علمیه از این امر مُستثنا نیستند و بهبودى و پیشرفتشان در صورتى میسّر است که دچار نقص وکمبود اقتصادى نباشند لکن با کمال تأسف باید بگویم:

نه تنها این کاستى در بالاترین درجه اش در حوزه هاى علمیه وجود دارد بلکه هنوز بسیارى هستند که آن را مایه افتخار و پیشرفت حوزه ها مى دانند و تأسف بارتر این که
آنان عملاً یا غرق در مادیاتند و یا به بدترین روش نیازهاى طبیعى و لازم خود را اداره مى کنند. بنابر این اگر کسانى هستند و خود را دلسوز حوزه ها مى دانند باید بپذیرند که امور زیر نقصهاى جدى و عمیقى است که جداً مانع پیشرفت تحصیلى طلاّب حوزه هاست:

1 . نبودن بودجه معین براساس نیازهاى حوزه. پرداختن شهریه و ماهیانه به گونه اى که در حوزه ها مرسوم است موجب نوعى اضطراب گردیده است که مسلماً به مسائل فکرى و تحصیلى و تحقیقى لطمه مى زند. زیرا در حوزه ما هر یک از مراجع تقلید به اندازه قدرت و توانایى مادى که دارند ماهیانه خاصّى به طلاب مى پردازند. این پرداخت شهریه گرچه متوقف بر امتحانى است که گیرنده شهریّه باید از آن بگذرد ولى این اشکال را دارد که مرتبه بالاى علمى گیرندگان و همچنین نیاز و مصرف آنان هیچ گونه نقشى در پرداخت آن ندارد. نحوه پرداخت آن نیز دچار چنان ناهنجارى است که نگفتنش بهتر است. از همه اینها اضطراب انگیزتر آن است که هیچ گونه تعهد و تضمینى براى پرداخت آن وجود ندارد. این فکر همیشه أذهان را به خود مشغول کرده است که اگر نظر شریف فلان مجتهد آن شد که شهریّه نپردازد و یا توانایى پرداخت نداشت و یا اگر خداى ناکرده فلان مرجع تقلید فوت کرد چه مى شود و چه خواهیم کرد؟

طرد این گونه افکار چه درست و چه نادرست به آسانى میسّر نیست و بیشتر طلاب دچار آن هستند و قهراً یا مغلوب مى شوند و یا غالب و بیشتر در حال تنازع عمرشان را به پایان مى برند.

2 . نداشتن و کمبود ابزار و آلات تحصیل و تحقیق از موانع ترقّى و پیشرفت طلاب است. وقتى به دست آوردن کاغذ و قلم و کتاب و سایر وسایل آموزشى و تحقیقى ممکن و میسر نیست و هیچ گونه بودجه اى براى این مصرف حیاتى و ضرورى در نظر گرفته نمى شود. چگونه مى توان انتظار داشت که دانشجو و پژوهنده و محقق بتواند خوب بخواند و خوب بداند و خوب تحقیق و تدوین کند.او که نه کتاب دارد تا مطالعه کند و نه قلم و دفتر دارد تا بنویسد و نه منابع دارد تا تحقیق وتألیف کند چگونه مى تواند پیشرفت کند. چگونه و با چه وسیله مى تواند فرهنگ اسلامى را به پیش ببرد؟
3 . مدرسه و کتابخانه و خوابگاه و خانه از جمله این امورند که گویا خداوند متعال چنین خواسته است که طلاب و حوزه ها براى همیشه از این لوازم تحصیل و تحقیق و زندگى محروم باشند. چرا مسؤولین حوزه ها براى رفع این موانع و حشتناک حرکت نمى کنند آیا نمى دانندطلاب و اساتید براى پیدا کردن جایى که درس بگیرند و مباحثه کنند و حجره اى که در آن مطالعه و استراحت کنند و خانه اى که در آن تحقیق و تالیف کنند و نیز سرپناهى براى زن و فرزندانشان باشد با خدّام مساجد و مقابر و موجرین درگیرند و درمانده؟

4 . ایاب و ذهاب و تأمین احتیاجات زندگى مانع دیگرى است که در تلف کردن وقت نقش به سزایى دارد:

امروزه گر چه بیشتر مردم دچار این بلا هستند و براى به دست آوردن لوازم زندگى و رسیدن به محل کار و خانه بهاى گزافى را مى پردازند لکن غالب طلاب و اهل علم در حوزه ها به طور وحشتناکى گرفتار این کشنده وقت و بلاى عامّ البلوى مى باشند; زیرا طبقات جامعه از تعاونیهاى صنفى و کمکهاى دولتى منافع دیگر برخوردارند و قهراً به دست آوردن لوازم زندگى برایشان به آسانى میسر است و هرگز نیازى به انتظار کشیدن براى اتوبوسهاى شهرى و یا اعلان کوپن فلان جنس و مواد غذایى ندارند و بر فرض این که چنین نیازى هم داشته باشند که بسیارى از مردم دارند گذرانیدن وقت براى تهیّه آنها براى آنان اهمیت چندانى ندارد و این نود پنج درصد اهل علم و طلاب حوزه ها هستند که با ماهیانه محدودى که به آنان داده مى شود باید همه آنچه را که لازم دارند تهیه کنند و چگونه تهیه کنند؟
روزهاى تعطیلى
از عواملى که بسیار زیان آور و موجب عقب ماندگى بسیار زیاد طلاب حوزه ها ست تعطیلات غیر منضبط است که مجموعاً حدود دو سوم سال را در بر مى گیرد. چون برنامه و حسابى در کار نیست بیشتر اوقات طلاب به هدر مى رود و قهراً ضرر و زیانى به حوزه ها وارد مى شود.که به هیچ وجهى جبران پذیر نیست.

اگر قرار باشد در هفته اى دو روز أعیاد و میلادها روزهاى وفات و شهادت ماه
رمضان چند روز از شعبان و شوال دهه محرم چند روز از ذى الحجّه وصفر دهه صفر چند روز از ربیع دو ده فاطمیّه تمام تابستان و... تعطیل باشد دیگر کدام روزها روزهاى تحصیلى باشد؟

آیا آن چند روزى که در لابه لاى این روزهاى تعطیلى واقع مى شود مى تواند سال تحصیلى خوب و موفّقى را تشکیل دهد؟

البته این توهّم که طلاب مى توانند این روزها را به مطالعه و تحقیق و تحصیل بپردازند به طور کلّى توهم بى جا و باطلى است; زیرا کسانى که هنوز در آغاز و بین راه هستند و توانایى خود کارى را ندارند هرگز نمى توانند خود کار باشند و علاوه این امر در صورتى میسّر و نتیجه بخش است که از روى برنامه دقیقى أنجام شود و همه قادر به برنامه ریزى دقیق و مفید نیستند.

از این روى بسیارى هستند که سالهاى متمادى در حوزه ها اشتغال دارند و هرگز به نتیجه مطلوبى نائل نشده و نخواهند شد. تنها تعدادى معدودى هستند که نسبتاً به نتیجه مى رسند و صد البته اگر برنامه دقیقى حاکم بود و همه موظّف به اِجراى آن برنامه درست و موفّقیت آمیز بودند نه تنها آنان به مراحل عالى ترى نایل مى شدند و در رشته هاى گوناگونى متخصص مى گردیدند بلکه بسیارى در پرتو آن به کمالات عالیه مى رسیدند و قهراً پشتوانه محکمى براى حوزه ها به وجود مى آمد.

خلاصه این که بى اعتنایى به وقت در مراکز تحصیلى و تحقیقى بزرگترین عامل باز دارنده و مانع رسیدن به کمالات است و تا فرهنگ کم کارى تنبلى و وقت گذرانى بر قومى حکومت دارد هرگز آن قوم موفق و پیروز نخواهند شد. گمان نمى رود که این أمر به بیش از این نیاز به توضیح داشته باشد بلکه همین اندازه سخن گفتن در باره اش نیز زیاد است.

هنگام سپیــده دم خـروس سحـرى دانـى که چرا همى کند نوحه گرىیعنى که دمیـدند در آیینه صـبحاز عمر شبى گذشت و تو بى خبرى
تمرکز طلاّب در حوزه هاى بزرگ
تمرکز طلاب و اهل علم در حوزه هاى بزرگ مثل قم نجف و مشهد زیانهاى
فراوانى را به دنبال دارد.

1 . در کنار این حوزه ها حوزه هاى کوچکترى نیز لازم است و حداقل باید در هر شهرستانى یک حوزه علمیه منظم ومرتبى باشد. روشن است که با استقرار اهل علم در حوزه هاى بزرگ این کار عملى نخواهد بود وحداقل نتیجه مطلوب را نخواهد داد زیرا حوزه مدرّس و مدیر مى خواهد و این مدرّسان و مدیران در صورتى مفید و مثمر خواهند بود که در حوزه هاى بزرگ تحصیل کرده باشند. اگر این مسأله حل نشود به تعداد طلاب در حوزه هاى بزرگ افزوده مى شود و به مثابه آن حوزه هاى شهرستانها تعطیل مى گردد.

2 .تمرکز همه طلاب در مشهد و قم با محدودیت مکان آموزش و خوابگاهها موجب شلوغى و ازدحام کلاسهاى درس و مدارس کتابخانه ها مى شود. قهراً کلاسهاى درس به شکل مجالس وعظ و تبلیغ در مى آیند و حجرات مدارس به صورت اتاقهاى مسافرخانه و کتابخانه ها به صورت زمزمه خانه و ضرر آن به تحصیل و مطالعه طلاب پوشیده نیست.

3 . این که گرد آمدن و ماندن همه طلاب در یک یا دو حوزه علاوه بر این که وضع کلاسها را مختل مى کند بودجه محدود حوزه را مى بلعد و ایاب و ذهاب را بر هم مى زند و شهر را شلوغ مى کند و موجب دهها کمبود دیگر مى شود که نیاز به گفتن ندارد و قطعاً آن نتیجه اى که از آموزش در یک محیطى آرام و بى دغدغه و غنیّ گرفته مى شود از آموزش در محیط پُر سروصدا و پراحتیاج و اضطراب گرفته نمى شود.

4 . اگر همه طلاب نمى خواهند به عنوان مدرِّس و معلّم در حوزه ها باشند و نیز همه نمى خواهند مرجع تقلید و مجتهد شوند که قطعاً چنین است پس گرد آمدن و براى همیشه ماندن این همه اهل علم در حوزه علمیّه قم نجف و مشهد براى چیست؟

اینان به دنبال چه هستند؟ آیا مى خواهند تا آخر عمر درس بخوانند و مطالب را انبار کنند؟

اگر مطلب این است بسى اشتباه و انحراف است و اگر این نیست پس اینان به کجا مى روند و به دنبال چه هستند و در درسهاى خارج ناتمام شدنى چه چیز را مى جویند؟

آیا در این درسها خدایِ بى نهایت را طلب مى کنند؟ و اگر این نیست پس چرا
پایانى ندارد؟ بى شک این پاسخ که بگوییم تمرکز ایشان براى درس خواندن است و تحصیل علم پاسخى قانع کننده نیست و هیچ پاسخ درستى وجود ندارد مگر این که گفته شود: کسانى هستند که این جور تمرکز و ازدحامها را دوست دارند و از شلوغى درس و بحثها لذت مى برند.

در مقدمات ماندن
به طور کلى هر کارى مقدماتى لازم دارد که بدون انجام آنها انجام دادن آن کارى ممکن نیست. بنابراین جاى هیچ ملامتى نخواهد بود اگر ما براى رسیدن به احکام الهى به دنبال تحصیل مقدمات علم به احکام رویم و قبل از ورود به اصل مطلب آنها را تحصیل کنیم بلکه این کار لازم وضرورى است و بدون اولویّت تحصیل مقدمات تحصیل احکام الهى ممکن نیست ولى این بدان معنى نیست که بیشتر عمرمان را در تحصیل مقدمات بگذرانیم و وقتى که به ذى المقدمات رسیدیم نه حالى باقیمانده باشد و نه وقتى.

متأسفانه در حوزه هاى علمیه غالباً به مقدمات بیشتر مى پردازند تا به اصل مطلب و علتش هم نبودن برنامه و ابهام هدف است که قبلاً بدان اشاره شد.

به عنوان مثال نحو و صرف و اصول و بلاغت علومى هستند که در حوزه ها بسیار دائر و رائجند و همه طلاب موظف به تحصیل آنها هستند بویژه علم اصول. فلسفه تحصیلِ آنها در حوزه ها آن است که مقدّمه استنباط احکام شرعى هستند ولى بیشتر طلاب عمر خود را در این مرحله مى گذرانند و وقتى به ذى المقدّمه یعنى استنباط احکام شرعى مى رسند که دیگر بسیار دیر شده است و آقا با مجموعه اى از معلومات بى ثمر عازم سفر است و چه تأسف بار است اگر چنین حوادثى پیش آید.

آیا هیچ نمى اندیشند که به کجا مى روند؟ و دنبال چه هستند و گم شده چیست؟ آرى بهترین توجیه براى این کار همان است که در آغاز مقاله بیان شد و گرنه...

نبود مدارج علمى
نیاز به گفتن ندارد که اگر فرهنگ جامعه بدین صورت در آید که براى به دست آوردن
مدرک و کوپن نان دنبال علم و دانش روند نتیجه اى جز همان کوپن و بعد هم نان نخواهند گرفت و شاید این بیت هم در همین راستا سروده شده است که

قلم گفتا که من شاه جهـانمقلمزن را به دولت مى رسانـم
بهترین شاهدش همین کشور خودمان است که با داشتن دهها سال دانشگاه جز همان کوپنها و تابلوهاى گوناگون و هنرگول زدن مردم چیزى عایدمان نشده است و در مسائل جزئى درمانده ایم.

پس مدرک گرایى و کوپن خواهى مذموم و محکوم است ولى این بدان معنى نیست که تعیین مدارج علمى نیز مذموم و محکوم باشد و جداً باید بین دو مورد فرق گذاشت و یکى را قربانى دیگرى نکرد. متأسفانه در حوزه ها چنین شده و مى شود و هیچ نشانه اى وجود ندارد که نشان دهنده معلومات و اندازه کمالات علمى علما و بزرگان باشد و این اشتباه بسیار بزرگى است که حداقل در زمان ما و بخصوص در دنیایى که ما در آن زندگى مى کنیم و بالأخص در کشور ما قابل قبول نیست.

مملکتى که حکومتش اسلامى است و بنابر این است که احکام اسلام در آن به اجرا درآید و علما و دانشمندان اسلامى عهده دار آن باشند چگونه ممکن است عبا و عمامه و ریش وحد اعلایش توصیه نامه نشانه معلومات و مدارج علمى علما باشد؟

آیا این کار موجب ظن و زبان درازى دشمنان داخلى و خارجى نمى شود؟ آیا گروههایى به قصد سوء استفاده وارد میدان نخواهند شد؟

به همین خاطر بسیارى از طلاب با دلسردى تحصیلات علوم دینى ادامه مى دهند و این را ما به خوبى لمس مى کنیم. بسیارى از طلاب بعد از مدتى که در حوزه تحصیل مى کنند حوزه را ترک کرده و شتابان به سوى دانشگاه مى روند. بدون تردید انگیزه بیشتر آنان رسیدن به مدرک است.

ادامه راه فعلى این ضرر را دارد که ما بهترین مواضع و موارد تبلیغى و ارشادى را که مدارس و دانشگاهها و جوانان تحصیل کرده باشند از دست بدهیم و تنها به انتظار محرّم و رمضان بنشینیم تا شاید چند پیرمرد و پیر زنى را در گوشه مسجد و حسینیه ارشاد کنیم و خسارتى از این بزرگتر و جبران ناپذیرتر وجود ندارد. پس بیاییم و بیندیشیم که صورت فعلیِ کار ما چه ضربه شدیدى را بر ما وارد مى کند ضربه اى که حساس ترین
مواضع ما را از ما مى گیرد. کاستیهاى دیگرى نیز وجود دارد که به اجمال بیان مى کنیم:

1 . ترک و عدم اهمیت به زبان فارسى یعنى زبانى که باید با آن بگوییم و بنویسیم و شعر بسراییم. این نقص بسیار بزرگى است. که دامنگیر حوزه هاى علمیه شده است به راستى که اندوه بار است اگر خداى ناکرده در بین ما کسانى باشند از سیبویه نحوى تر و از ابن حاجب و شیخ رضى صرفى تر و از شیخ عبد القاهر و سکاکى بیانى تر و از خلیل عروضى عروضى تر ولى در نوشتن واژه هاى ساده و پیش پا افتاده زبان فارسى عاجز و در تلفظِّ درست برخى از کلمات و جملات آن زبان ناتوان باشند. بدون تردید صحیح خواهد بود که بگوییم اى دانایان تمام عمرتان بر باد رفته است.

2 . نوشتن تمام کتابهاى درسى به زبان عربى و ترکِ زبان فارسى این امر موجب تلف شدن اوقات زیادى مى شود که به هیچ وجه قابل جبران نیست زیرا پیدا کردن ضمایر و فهمیدن جملات پیچیده کتابهاى درسى به آسانى صورت نمى گیرد بلکه باید ساعتها وقت تلف شود تا مرجع ضمیرى فهمیده شود. رفع این مانع گرچه تا اندازه اى با تألیف کتابهاى عربى فصیح و غیرپیچیده ممکن است ولى برطرف کردن کامل آن تنها با فارسى نوشتن حداقل برخى از کتابهاى درسى و سایر کتابهاى علمى میسر است و توجیه و وسوسه در این امر تنها از طرف کسانى ابراز مى شود که اطلاعات دقیقى درباره متد پیشرفت کشورهاى پیشرفته در علوم و صنایع ندارند و گرفتار این فکر شده اند که تمام علوم را باید از کانال زبان عربى آموخت. غافل از این که هیچ رابطه اى بین این دو مطلب نیست و تقریباً تمام کسانى که به جایى رسیده اند و مقامات علمى دقیقى را به دست آورده اند از کانال زبانهاى مادرى شان بوده است و در غیر این صورت که گاهى انسان مجبور مى شود باید مدت مدیدى را صرف فراگیرى دقیق زبانى کند که مى خواهد علم را از کانال آن بیاموزد.

خلاصه این که به فارسى نوشتن برخى از کتابهاى درسى و سایر کتابهاى علمى کمک شایانى به پیشرفت طلاب مى کند و منظور ما هم همین است وگرنه آموختن زبان عربى نه تنها براى همه طلاب لازم و ضرورى است بلکه براى همه نویسندگان و گویندگان و شعراى فارسى زبان ما فرض است.
3 . جدا کردن حوزه از دانشگاه و تقسیم بندى علوم به جدید و قدیم از فعالیتهایى است که قطعاً از طرف دشمنان انجام شده و نباید دوستان آن را ادامه دهند. حداقل زیان آن محروم شدن طلاب از مطالب دانشگاهى و بى بهره ماندن دانشجویان از معارف و مکارم اخلاق حوزوى است.

4 . نبود برنامه دقیق و حساب شده اى براى تبلیغات از عیبهایى است که جداً شکننده است و اصلاً باور کردنى نیست که در قرن حاضر قرنى که قرن تبلیغات است و آن هم با مدرن ترین وسایل تبلیغى که تمام کفر در برابر تمام اسلام با تمام نیروهایش دست به تبلیغ زده است حوزه ها کمترین وسایل تبلیغى را نداشته باشند بلکه تمام تبلیغاتشان منحصر در این باشد که در ماه محرم و ماه مبارک رمضان بدون برنامه تعدادى طلبه وارد شهرها و روستاها شوند و هیچ معلوم نباشد که چه گفته مى شود و کجا نیاز به تبلیغ دارد و بالأخره چه مى گذرد و چه پیش مى آید و چه نتیجه اى گرفته مى شود.

5 . رها کردن اصول و چسبیدن به فروع متأسفانه در حوزه ها دایر و رایج است; زیرا بیشتر طلاب اصلا با مسائل فلسفى وکلامى که اثبات کننده مسائل اصول دین و اعتقادات است کار ندارند و برخى از آنان هم که در این زمینه وارد مى شوند نوعاً به نتیجه مطلوبى نمى رسند. بر مدیریّت حوزه هاست که بالأخره قاطعانه تصمیم بگیرند و این جوانان حق جو را از حیرت و ندانم کارى بیرون بیاورند.

 

راه حلها
همان طور که آغاز سخن اشاره شد منظور اصلى از نوشتن این مقاله تذکر و یادآورى مشکلات و نارساییهایى است که در حوزه هاى علمیه وجود دارد.

رفع و حل مشکلات یاد شده هم در مقام نظر و هم در مقام عمل کارى است که باید گروهى و با تعاضد و تعاون افکار صورت بگیرد.

1 . اولین کارى که باید انجام شود این که طلاب حوزه را هدفدار کنند; یعنى گروهى از کارشناسان را مأمور کنند تا تمام اهداف اسلامى را دسته بندى و عرضه کنند آن گاه از طلابى که آموزش عمومى را دیده اند خواسته شود که یک یا چند رشته را
براساس استعداد انتخاب کنند.

بعد از این مرحله مشخص بشود که اگر کسى کارنامه تخصصى فلان رشته را دارا باشد مى تواند وارد رشته دیگر بشود و یا در فلان دانشکده دبیرستان دادگسترى و مراکز دیگر که هم جنبه عملى دارند و هم جنبه تبلیغى و یا فقط جنبه تبلیغى دار ند مشغول خدمت شود.

2 . نیاز به توضیح زیاد نیست که اگر قرار باشد نظریّه بالا پیاده شود لازمه اش تغییر کتابهاى درسى و درجه بندى مسائل علمى است. اگر در کنار آن متد آموزشى نیز تغییر کند و از روشهاى معمول در دنیا استفاده شود و در راستاى تعلیم و تربیت از بهترین وسایل آموزشى بهره گیرى شود و براى هر رشته اى دانشکده ویژه اى تأسیس گردد و رابطه بین استاد و شاگرد صمیمى تر شود و شروع و ختم درسها براساس برنامه ریزى انجام گیرد حضور و غیاب ویژه اى معمول گردد و خلاصه حساب و کتابى وجود داشته باشد قدم بسیار مهم دیگرى در راستاى ترقى و تکامل طلاب حوزه ها برداشته مى شود.

3 . همه کتابهایى که اکنون در حوزه ها کلمه به کلمه آنها خوانده مى شوند باید جمع آورى شوند و کتابهاى جدید درسى تدوین شود. این کتابها باید براساس دو دوره عمومى و تخصصى نوشته شوند; یعنى کتابهایى در زمینه هاى ادبیات منطق فلسفه و کلام و اصول وفقه و حدیث و تفسیر و تاریخ و اسلام شناسى نوشته شود که به طور فشرده و سهل الوصول باشند و در شش سال آموزش داده شوند و براى بعد از این شش سال کتابهاى دیگرى تدوین شود که شایسته کسانى هستند که باید متخصص شوند. واضح است که این کتابها باید به صورت درجه بندى و قدم به قدم نوشته شوند.

4 . فعلاً باید کسانى اجازه تدریس داشته باشند که صلاحیت علمى و اخلاقیشان احراز شده است. این کار هم ممکن است و هم عملى امّا به شرط این که دلسوزى باشد و احترام و مزایاى استادى نیز رعایت شود و قرار بر این نباشد که با نصیحت و موعظه همه کارها درست شود که بسى اشتباه و خطرناک است. باید گروهى از علما و کارشناسان و مجتهدان عهده دار این أمر بزرگ شوند که در نهایت اهمیت است. آنان خود بهتر مى دانند که براساس چه ملاکها و معیارهایى استادان فعلى را گزینش کرده و
مورد تقدیر و تشویق قرار دهند. نیاز به بیان ندارد که مدیران مدارس نیز باید داراى درجات علمى باشند و آنان نیز به صورت خاصى گزینش شوند. حداقل باید معلومات مدیر مدرسه به اندازه معلومات نوع اساتید آن مدرسه باشد و بداند که در مدرسه چه مى گذرد و چه مى کنند.

5 . مسائل اقتصادى حوزه نیز باید از وضع فعلى اش بیرون آید و شهریّه ها براساس درجات علمى و نیازهاى زمانى توزیع شود و نحوه توزیع آنها نیز باید از وضع کنونى که یقیناً مرضیِّ خدا و رسولش نیست بیرون آید و به وضع مسکن و خوابگاههاى طلاب نیز توجه شود بلکه در اولویت قرار بگیرد وضع آینده طلاّب و ایاب و ذهاب و ابزار تحصیلى آنان نیز بررسى جدى بشود.

باید استاد را ماهیانه استادى و محصل را ماهیانه تحصیلى و مشتغل را طبق شغلش شهریّه داد. چه وجهى دارد که استاد و شاگرد حقوق یکسان بگیرند؟ آیا این اهانت به علم و عالم نیست؟

آیا ممکن نیست که صندوقى در حوزه تأسیس شود و همه بودجه حوزه در آن واریز گردد و دریافت ماهیانه ها براساس دفترچه هایى باشد که با ارائه آنها صندوق ماهیانه را بپردازد؟

ضرر این کار چیست؟ آیا نفع کلى جمع شدن پولها در یک محل و به کار گرفتن آنها در راستاى منافع حوزه قابل فهم نیست؟

در این جا ممکن است اشکال وارد شود که آخر این همه کارها که گفتید بودجه لازم دارد و حوزه که قادر به تأمین این بودجه زیاد نیست پس با کدام بودجه به حل این مشکلات بپردازد؟

پاسخ این اشکال این است که: اولا بودجه حوزه ها بسیار زیاد است زیرا تمام وجوه شرعیّه بودجه حوزه هاست و این مبلغ بسیار بزرگى را تشکیل مى دهد منتهى چون پراکنده مى شود و نحوه جمع آورى اش بسیار نادرست است چنین پنداشته مى شود که اندک است. از این روى باید نکات زیر مراعات شود:

* باید ترتیبى داد که وجوه شرعیه به طورى جمع آورى شود که واسطه ها نبلعند.همه آن در یک محل و در دست گروه خاصى که برگزیده علماى اعلام باشند.
* مگر حکومت ما حکومت اسلامى نیست؟ مگر حکومت نمى خواهد طلاب و فضلا و علماء در خدمت نظام اسلامى باشند؟ اگر مطلب این است باید بودجه حوزه را که مرکز چند رشته مهم تحصیلى است تأمین کند.

البته شبهه قدیمى که باید حوزه ها وابسته به دولت نباشند و مستقل باشند شبهه کهنه اى است. گرچه در دوره طاغوت مطلبى بوده واقعى و حق ولى اگر حکومت از آنِ اسلام شد و مجتهدى در رأس آن حاکم بود و زیر نظر آن مجتهد و فقیه از انفالى که یقینا مال امام زمان علیه السلام است بودجه حوزه تأمین شد بدون شک مانند آن است که در حوزه ها از سهم مبارک امام علیه السلام ماهیانه طلاب را مى پردازند بلکه همان طور که اشاره شد این آسانتر از آن است و از این گذشته مگر تأمین بودجه لازم حوزه از طرف دولت مستلزم وابستگى علما و طلاب به دولت و نظام است؟

6 . مسأله تعطیلات و روزهاى تعطیلى در همه دنیا و مراکز آموزشى هست ولى نه به صورتى که در حوزه هاى علمیه وجود دارد; زیرا در این مراکز مقدس همان طور که قبلاً اشاره شد روى هم رفته حدود دو سوم سال روزهاى تعطیلى به حساب مى آید که به راستى وحشتناک است و وحشتناکتر از آن این است که احدى از بزرگان و مسؤولان امر به فکر این امر بزرگ نباشند و اگر هم باشند قدمى بر ندارند و اگر هم بردارند به صورت انفرادى و بى خبر از کارهاى دیگران و بدون مشورت با متفکران و اهل درد و تجربه بر مى دارند که بدون شک بى اثر و یا کم أثر است پس باید براى رفع این کمبود چاره اى اندیشید و جلوى به هدر رفتن این همه أوقات گرانبها و ارزشمند طلاب را گرفت.

به گمان ما اولین کارى که باید در این زمینه انجام گیرد این است که عدّه اى از صاحب نظران مأمور این امر شوند که به تحقیق و تدوین تاریخ وفیات ومیلادهاى پیشوایان دین و اعیاد اسلامى بپردازند و پس از تحقیق و بررسى با دقت و ترجیح لازم مشخص کنند که مثلا حضرت زهرا علیها السلام چه روزى وفات کرده و امام موسى بن جعفر علیه السلام درچه روزى از دنیا رفته است و هکذا; زیرا بدیهى است که وفات هر کسى یک بار بیشتر تحقق پیدا نمى کند همان طور که تولد هر کسى بیش از یک بار بیشتر نیست و بى شک شناخت هر یک از اینها مشکل تر از مسایل پیچیده فقهیه
نیست. شناخت هر یک از آنها ولو به حسب ظاهر ممکن و میسّر است و یقیناً همین اندازه ما را بس است.

و بر فرض که چنین نباشد و هیچ مرجّحى براى یک طرف نباشد مى توان یک طرف را اختیار کرد و از باب تخییر و یا به کمک قرعه یک طرف را وفات و یا عید قرار داد و با این گزینش خدا پسند اتّحاد و وحدت را حفظ کرد و بسیار منافع دیگر را جلب و مضارّ و مفاسد را دفع کرد; زیرا اگر در احکام الهى و مسائل شرعى عملى مى توان تخییر کرد و یا به قرعه عمل کرد و رفع مشکل نمود در این جا به طریق اَولى آن أمر جارى و سارى است; زیرا در این جا هیچ نوع محذور عملى وجود ندارد بلکه براى مصالح و منافع دینى مى توان طرفى را گزینش کرد و بر آن اعتبار امور مصلحتى و شعارى و احیانا استحبابى را به رجاء واقع مترتب نمود.

اگر این قدم برداشته شود و از دغدغه وسوسه کنندگان نجات یابد و به گروهى کارشناس و اهل اطلاع عرضه شود و با تأمل و بررسى روزهاى ویژه اى براى وفات و میلاد پیشوایان دینى و تعطیلات هفتگى برگزیده شود از این نابسامانى نجات خواهیم یافت و تحولى خداپسندانه در حوزه رخ خواهد داد.

اگر از ما پرسیده شود که چه روزهایى را باید به عنوان روزهاى تعطیلى تعیین کرد؟ پاسخ این است که براى محصلین و دانشجویان هیچ روزى نباید به عنوان روز تعطیل به معناى ترک درس و تحصیل و بحث تعیین شود و خسارتى از این بزرگتر نیست که روزى بگذرد و دانشجو در آن روز بهره اى از دانش نبرد; بنابراین حداقل کارى که به نظر ما باید انجام گیرد این است که باید پنج شنبه ها و اکثر میلادها و همه وفیات تکرارى و رمضانها و بسیارى دیگر از روزهایى که به عناوین گوناگون وارد روزهاى تعطیلى شده اند از دایره روزهاى تعطیلى حوزه ها خارج شوند و براى تابستانها حوزه هاى تابستانى و گذرانیدن دروس خاصى پیشنهاد مى شود که کارى شدنى و بسیار مفید و تکامل بخش است.

تنها روزهاى جمعه و در سال دهه محرّم آن هم نه براى همه طلاب و وفیات انتخابى پیشوایان دینى و بعضى از اعیاد بزرگ به عنوان روزهاى تعطیلى رسمى پیشنهاد مى گردد که بالاخره اگر کسى به فکر عاقبت اندیشى باشد و درباره مسؤولیت الهى که بر
عهده اش هست بیندیشد جز پذیرفتن این گونه پیشنهادها چاره اى ندارد. بویژه این که درس و بحث در مذهب مقدس ما به منزله صلات حسنة معرفى شده است و چه کارى بهتر از صلات حسنة؟

7 . اگر اصلاحات پیشنهاد شده و یا مشابه آنها انجام گیرد و به درستى رفع نواقص شود قهراً از تمرکز طلاب و اهل علم در حوزه هاى بزرگ کاسته مى شود ولى این کافى نیست و باید در این زمنیه بخصوص نیز کارهایى انجام گیرد از جمله: بعد از پایان تحصیلات گروههاى مختلف تحصیلى شهریّه تحصیلى آنان قطع شود و براى مرحله بعد شهریّه هاى گوناگون و لازم تعیین گردد. مثلاً براى کسانى که مى خواهند در رشته هاى دیگر ادامه تحصیل دهند شهریه تحصیلى در نظر گرفته شود یعنى مقدارى بر شهریّه قبل افزوده گردد و کسانى که مى خواهند مدرِّس و معلم باشند شهریّه مدرّسى و معلمى را دریافت کنند و کسانى که مى خواهند در پستهاى ادارى حوزه و غیره کار کنند ماهیانه معمول آن جا را دریافت دارند و روشن است که اکثریّت طلاب غیر اینها هستند و باید آنها را به حسب معلومات و خصوصیات ذاتیشان به گروههاى گوناگونى تقسیم کرد و هر گروهى را به جایى گسیل داشت. مثلا گروه بزرگى را به آموزش و پرورش معرفى کنند تا در رشته هاى گوناگون علوم انسانى در دبیرستانها و آموزشگاهها و دانشگاهها به تدریس و تبلیغ مشغول شوند و گروهى را براى پیشوایى در جماعات و جمعا ت معین کنند و گروهى را براى انجام مراسم مذهبى و دینى به شهرها و روستاها بفرستند.

ممکن است این نظر براى برخى از تنبلان از خدا بى خبر سنگین و غیرقابل قبول باشد لکن بیشتر طلاّب و اهل علم حوزه ها شائق و منتظر پیاده شدن این برنامه هاى سازنده و مفید هستند. همین ما را بس است که نهراسیم و با توکل به خداى بزرگ این مجاهدت بزرگ را آغاز کنیم که: (من جاهد فینا لنهدینّهم سبلنا)

8 . رشته رشته کردن علوم و برچیدن کتابهاى درسى فعلى و ارائه کتابهاى درسى مناسب.گرچه در راه حل کوتاه مدت بر چیدن برخى از کتابهاى مفصل و پیچیده مقدّماتى پیشنهاد مى شود ولى کار اَساسى در این زمینه این است هر چه زودتر تحول و انقلاب در همه زمینه هاى یاد شده آغاز شود که هر لحظه درنگ کردن گناهى است بزرگ
9 . به راستى که هیچ کس قبول نمى کند و نباید هم قبول کند که هیچ فرقى بین دانشمند و ملاى ساده و غیر نباشد ولى باور کنید که مطلب همین است. آنان که سالهاى درازى را در کسب علم و دانش گذرانیده اند و در رشته هایى از علوم متخصص و صاحب نظرند در اجتماع ما مانند همان ملا و مداحى هستند که عبا و عمامه اى پوشیده و در محرم و صفر براى مردم مداحى مى کنند بلکه چه بسا این را بر آن ترجیح مى دهند. حتماً داستان شیخ جام و آن ملاّى نافرجام را شنیده اید. ملاکهایى که مردم با آنها ما را مى شناسند همین عبا و عمامه و ریش و صداى خوش امثال اینهاست که بیقین مدرسه ندیده ها در این زمینه ها بسیار بسیار جلوترند.پس فاجعه است اگرفرهنگ جامعه ما بدین صورت در آید که ملاّى ده را بر دانشمندان و بزرگان اهل علم و تحصیل برترى دهند. متأسفانه این فرهنگ اکنون در کشور ما حاکم است: ما در رسوخ و گسترش آن بى نقش نبوده و نیستیم. پس براى چه منتظریم و چرا با زمان حرکت نمى کنیم؟

چرا اَسلحه را از دست دشمنان نمى گیریم و چرا این همه با الفاظ واصلاحات دشمنى مى کنیم؟ ما اگر واقعاً از عناوینى چون لیسانس دکتر و پرفسور متنفّریم چرا معادل آنها را از زبان خودمان انتخاب نمى کنیم و به عنوان تشویق و تعیین معلومات به جوانان تحصیل کرده خودمان نمى دهیم. شما چه بخواهید و چه نخواهید دنیاى ما این گونه عناوین را نشانه معلومات و تحصیلات مى داند و چه بهتر آن که این اسامى مسمّاى واقعى داشته باشند. کجا ممکن است بهتر از حوزه هاى علمیّه ما آن مسمّاهاى واقعى را تربیت کند؟

بنابراین پیشنهاد ما این است که تعصب و لجاجت را اگر وجود دارد کنار بگذاریم و براى معلومات پر ارزش حوزه ها ارزش قائل شویم و نشانه هاى پذیرفته شده در دنیا را که هیچ مانع شرعى و عرفى در پذیرفتن آنها نیست بپذیریم و با این قدم شجاعانه که بسیار قدم مهم و پرارجى است شکاف عمیق بین حوزه و دانشگاه را پرکنیم و از میدان شعار به واقعیت شعور برسیم و به اسطوره کهنه علوم جدید و قدیم خاتمه دهیم و طلاب علوم ینى را در کنار برادران دانشجو بلکه در میان آنان و در حالى که اینان و آنان را زدوده ایم و دریایى خروشان از دانشجویان ساخته ایم همه را غرق در شادى و اشتیاق به طى مراحل تحصیلى مشاهده کنیم که از این بالاتر وظیفه اى وجود
ندارد. این ممکن نیست مگر با توجه ما به نقص وضع فعلى خود و در مرتبه بعد برطرف کردن آن که با درجه بندى و رشته رشته کردن علوم و ایجاد تحولى اساسى در کتابهاى حوزه ها و بالاخره اعطاى نشانه تحصیلى هر کس در پایان رشته و یا رشته هایى که تحصیل کرده است ممکن و میسر است.

10 . ما باید به این امر که زبانمان فارسى است و مردممان فارسى زبان توجه کامل داشته باشیم و بدانیم که بیشتر برخوردهاى ما با همین مردم است; زیرا غالباً براى همین مردم مى گوییم و مى نویسیم. پس لازم و ضرورى است که این زبان را به خوبى بدانیم و به نثر و نظم آن آگاه باشیم. بدیهى است که آگاهى به آن در حدّ سوم راهنمایى مدارس براى ما کافى نیست پس ضرورى است که این رشته را جزء یکى از رشته هاى تخصصى در حوزه ها قرار دهیم و در تمام سالهاى دوره عمومى ماده زبان و ادبیات فارسى را داشته باشیم که غفلت از آن چنان ضربه اى را به ما وارد مى کند که تا سالهاى درازى توان حرکت را از دست مى دهیم و شگفت آور است اگر از این ضربه هاى شکننده از خواب غفلت بیدار نشویم و اگر بیدار شویم تحرکى از خود نشان ندهیم.

11 . ما براى زودتر رسیدن به مقصد و بهتر فهمیدن طلاب حوزه ها باید در تمام رشته هاى علوم حوزوى کتابهاى مفصل فارسى داشته باشیم تا با مراجعه کردن طلاب به آنها اصل مطالب را دریافت دارند و این همه اوقات گرانبها را براى پیدا کردن مطلبى که متوقف بر ضمیر بى مرجع است به هدر ندهند; زیرا در دنیاى امروز و کارهاى زیادى که نسبت به آموزش علوم وجود دارد و رشته هاى بسیارى که عدم اطلاع از آنها زیانبار است پذیرفتنى نیست که اوقات گرانبهاى طلاب ما براى پیدا کردن مرجع ضمیر و فهمیدن معانى اشعار جاهلى و بالاخره حل عبارات قلمبه سلمبه قرون وسطایى بگذرد و اگر پرسیده شود آخر چرا؟

پاسخ این باشد که این گونه تعلیم و تعلم و این گونه مطالعه و تفهم آدمى را باسواد مى کنند و او را تقویت مى کند و... به راستى که اگر چنین فکر کنیم مرض مالیخولیایى داریم که بدون از دست دادن وقت باید به مداوایش بپردازیم و هر چه دیرتر آن را از خود دور کنیم ضرر بیشترى را موجب شده ایم. بنابراین باید برخى از کتابهاى درسى را به زبان پرمایه و شیرین فارسى نگارش کنیم و تمام کتابهاى مفصل را که در رشته هاى
گوناگون علوم به زبانهاى خارجى نگارش یافته است به زبان فارسى برگردانیم و به قیمت ارزان در دسترس طلاب قرار دهیم تا همه در رشته انتخابى خود به سهولت موفق شوند و هم از سایر رشته ها اطلاعات لازم را کسب نمایند. روشن است که این کار روزنه بسیار بزرگى را به سوى تمام علوم براى طلاب باز مى کند و چه کارى بزرگتر و مهمتر و چه قدمى والاتر و ارجمندتر از این براى حوزه هاى علمیه؟

12 . حل جدایى حوزه از دانشگاه و دورى دانشگاه از حوزه که سخت زیانبار و فاجعه انگیز است به آن نیست که روزى را در سال به عنوان روز وحدت روحانى و دانشجو تعیین کنیم و در سال یک بار چند تن را از دانشگاه و حوزه دور هم جمع کنیم و به شعار و نصیحت و موعظه بپردازیم بلکه باید قدمهاى عملى برداریم و شجاعانه خیالپردازیهاى اسطوره اى را لگدمال کرده و آن دو مرکز آموزشى را در هم ادغام کنیم و این دو گروه را که اکنون دو گروه به حساب مى آیند یک گروه کنیم و حوزه را از تمام مزایاى دانشگاه برخوردار نماییم و دانشگاه را نیز از روشهاى خوب و ارزشمندى که در حوزه است بهره ور نماییم. اگر اساساً نام حوزه را به دانشگاه علوم اسلامى تبدیل کنیم و تنها به تعویض اسم اکتفا نکنیم بلکه تغییر و تحولى اساسى را در تمام زمینه هاى آموزشى بپذیریم و درجه بندى و رشته رشته کردن علوم را قبول و عملى کنیم و اعطاى نشانه هاى علمى را مورد تمسخر قرار ندهیم کارى انجام داده ایم که نه تنها دیگر دانشگاهى در مقابل حوزه و حوزوى در مقابل دانشگاهى نیست تا براى وحدتش شعار دهیم بلکه یگانگى کامل به وجود آمده و مقدمات پیشرفت و ترقى و تکامل طلاب ر ا فراهم شده است. باید توجه داشت که منظور از این طرح حذف حوزه و اکتفا به همان دانشکده هاى الهیات دانشگاهها نیست که سخت اشتباه و فاجعه بار است.

13 . به راستى حیرت آور است اگر به فکر سروسامان دادن به تبلیغات نباشیم و چنین پنداریم که دو دهه محرم و صفر و ماه رمضان آن هم به وضع فعلى براى تبلیغات کافى است. هیچ شکى وجود ندارد که بدترین و نارساترین گونه تبلیغات همین است که اکنون ما به آن دل خوش کرده و غرق کیف هستیم! کار فعلى ما این است که پیرمردها و پیرزنهاى لب گور را که براى قلیان کشیدن و چاى خوردن و وقت گذرانیدن و یا براى ثواب به مسجدها مى آیند دور خود جمع کنیم و هر چه دل پررغبتمان مى خواهد
نصیحت کنیم ولى دبستان و دبیرستان و دانشکده ها و جوانها را به حساب خدا واگذاریم. آیا باز هم مى خواهیم این گونه تبلیغات مؤثر باشد؟

حوزه اى که با این عظمت است و این همه مسؤولیت دارد چگونه ممکن است در نظام اسلامى براى ارائه برنامه هاى ویژه; رادیو و تلویزیون در اختیار نداشته باشد. مجله و روزنامه رایگان و یا ارزان قیمت نداشته باشد ؟ و وضع تبلیغات همان وضع تبلیغات هزار سال قبل باشد بلکه بدتر و بى در و دروازه تر از گذشته.

از همه اینها گذشته این منبرها و موعظه ها چندان ارزش تبلیغى ندارند و اگر داشته باشند بسیار بسیار محدود است. پس فاجعه خواهد بود اگر حوزه در فکر اصلاح این أمر مهم نباشد و باور کردنى نخواهد بود اگر دولت جمهورى اسلامى نهایت همکارى و بودجه لازم را در اختیار حوزه قرار ندهد.

طرح ما در این زمینه این است که براى کوتاه مدت همه طلابى را که توانایى تبلیغ دارند با تأمین هزینه سفر به مناطق و مراکزى که نیاز شدید دارند بفرستند و هیچ کس حق دریافت پول و أشیاء دیگر را از مردم نداشته باشد بلکه حوزه حقوق مبلغین را بپردازد.البته این کار نیاز شدید به برنامه ریزى دارد که ارائه آن از حوصله این مقاله بیرون است.

طرح دراز مدت آن این است که در حوزه بخش تبلیغات تأسیس شود و رشته آموزشى ویژه تبلیغات به عهده این مراکز گذاشته شود و سهمیه پذیرش دانشجو در این رشته چند برابر رشته هاى دیگر قرار داده شود و پس از فارغ التحصیل شدن از بخش آموزشى به بخش تبلیغاتى معرفى شوند و آن بخش با ترتیباتى دقیق مبلغین را به سرتاسر کشور و کشورهاى خارج گسیل دارد.

ماتنها در این صورت است که مى توانیم ادعا کنیم که دَینِ خود را نسبت به مکتب مقدس امام جعفر صادق علیه السلام ادا کرده ایم.

14 . آنچه که به عهده حوزه هاست و باید همه برنامه هاى آنها در راستاى آن باشد حفاظت از اسلام و مکتب شیعه است. نیاز به گفتن ندارد که مجموع مکتب اسلام از دو بخش مسائل اصلى و فرعى تشکیل مى شود: عهده دار بخش اول فلسفه و کلام و مقدمات آن است و عهده دار بخش دوم فقه و مقدمات آن است همان که قبلاً اشاره
شد تقریبا تمام اشتغالات حوزه هاى علمیه ما در رابطه با بخش دوم آن هم بیشتر در محدوده مقدمات آن است. این در حالى است که تمام فقهاى والا مقام ما بر این عقیده اند که هر مسلمانى موظف و مکلف است که اصول دینش را با دلیل و برهان بپذیرد و هرگز پذیرش تقلیدى کافى نیست. به خلاف بخش دوم که مکلفین نسبت به آن مختارند و باهر یک از اجتهاد و تقلید و احتیاط برئ الذمه مى شوند. از این گذشته هیچ کس اصل را فداى فرع نمى کند و در حالى که به شاخه ها و برگها چسبیده تنه و ساقه را رها نمى کند. پس چرا باید تمام اوقات طلاب ما در آموزش فقه و مقدمات آن بگذرد و نه تنها نسبت به علوم اصلى بى اعتنا باشیم بلکه افرادى که به آن علوم مى پردازند مورد تمسخر و بى مهرى قرار دهیم؟ آیا این که جوانان ما بعد از پذیرش کامل اصول حوزه را ا نتخاب مى کنند و با قبول صددرصد اصول دین طلبه مى شوند مى تواند توجیه گر خط و مشى فعلى ما باشد و به کلى مباحث توحید و نبوت و معاد و امامت را به کنار بگذاریم و تمام همّ و غم خود را بر این نهیم که مطول و رسائل و مکاسب را خوب فهم کنیم؟

هرگز نمى توان چنین چیزى را باور کرد. من خود نمى خواهم باور کنم ولى چطور باور نکنم در حالى که مى بینم بحثهاى فلسفى و کلامى در حوزه ها متروک است.

با چشم پوشى از عدّه اى که خودرو در این زمینه ها وارد شده و مطالعه مى کنند و به مراحلى از فضل و کمال مى رسند کس دیگرى به سراغ این علوم پایه اى نمى رود و هیچ کس هم نمى پرسد که در این باره چه مى دانید. این را باور کنید که اگر ابن سینا در حوزه علمیه ما باشد و نتواند مکاسب را امتحان بدهد او را بى سواد مى دانند و ریالى به عنوان ماهیانه به او نخواهند داد بلکه اگر بیرونش نکنند بسیار احسان بزرگى درباره اش روا داشته اند.

البته و صد البته وضع کنونى حوزه هاى ما بویژه حوزه قم در این رابطه تا اندازه اى خوب است و کارى به این ندارند که چه کسى فلسفه و کلام و عرفان مى گوید و یا مى خواند ولى سخن این است که چرا باید چنین باشد؟ چرا باید طلاب ندانند و توجیه نشوند که فلسفه و عرفان چه نقشى دارند؟ چرا نباید این دروس جزء درسهاى امتحانى حوزه باشد؟ چرا نباید کلاسهایى در باره توحید و خداشناسى و درباره نبوت و امامت و
معاد در حد کلاسهاى مباحث عتق رقبه و تدبیر و حیض و نفاس و استحاضه و امثال ذلک وجود داشته باشد؟

چرا به باب حادى عشر و شرح تجرید و شرح منظومه و یا کتابهایى در این حد و بهتر از اینها به اندازه مغنى اللبیب و مختصر المعانى و شرح لمعه و امثال ذلک توجه نشود و اگر این معجزه انجام گیرد و باب حادى عشر در برنامه مدارس گنجانیده شود به صورت حاشیه و فرعى است و آن هم نسبت به اوائلش.

بنابراین باید مسؤولین حوزه ها توجه داشته باشند که خطر وحشتناکى که ما را تهدید مى کند از ناحیه اصول دین و شبهاتى است که در میان جوانان ما القاء مى کنند گرچه پرداختن و اهمیت به فروع دین نیز ضرورى و لازم است. اگر نخواهیم به بخش اصول اولویت دهیم باید به آن در حد بخش فروع توجه کنیم. یک رشته اساسى علوم حوزه را که خود داراى شاخه هایى است منحصر این بخش بدانیم بخشى که نتیجه محدود و انحصارى ندارد بخشى که در تمام دنیا کار برد دارد. پس باید از همه دانشمندان و فلاسفه و متفکران استفاده کنیم و کتابهاى مفید درسى و غیر درسى در این باره تدوین کنیم و با رشته رشته کردن علوم در حوزه و اهمیت و اولویت دادن به این بخش اساسى براى همیشه این نقیصه را از حوزه هاى علمیه رفع کنیم.

والسلام