ضرورت تحول و تواندیشى در حوزه هاى علوم دینى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


رهنمودهاى مقام معظم رهبرىدر شروع درس خارج سال73
رهبر انقلاب در آغاز درس خارج فقه (شهریور 73) کلام معصوم را به تفسیر نشستند و در پرتو آن جاودانه کلام: (السابقون الى ظل العرش طوبى لهم) از آن جاودانه مرد مؤمنان را مخلصان را و بویژه روحانیان را مهربانانه فراخواندند که به سراى امن الهى بشتابند و به آن پناهگاه عظیم و نفوذ ناپذیر پناه آورند: عرش الهى.

شرایط ویژه باریابى به این بارگاه معنوى و مقدس را بیابند تا از شر شیاطین در امان بمانند و از خنجرهاى زهرآگین آنها جان سالم به در برند.

رهبر انقلاب در این بیان بلند و پرنکته راه را ترسیم کردند و چاه را. دست روى معضلات گذاردند معضلاتى که کارآیى و تحرک حوزه ها را کم مى کند و آنها را به رکود مى کشاند. (سمع) و (طاعه) را زیبا معنى کردند و
(مبالات) را. توجه دادند اگر توجه به جهان پیرامون خود نباشد نمى توان امام خلایق شد و عَلَم جلودارى بر دوش گرفت این اولین اصل است در جامعه علمى و مذهبى شیعه.

(به من چه) (به ما چه ما کار خودمان را مى کنیم.) راه ندارد به آستان جامعه شیعى. عالِم شیعى نمى تواند و نباید چنین جملاتى را بر زبان راند که دور مى شود از این آستان و در بیابانهاى مخوف سردرگم مى ماند و ملتى را زمین گیر مى کند و بى تحرک.

(هجرت) را معنى کردند و به این واژه مقدس حیاتى دوباره بخشیدند و لباسى نو به قامتش پوشاندند. چنان به ترجمان این واژه پرداختند که گویى براى اولین بار در جامعه اسلامى مطرح شده است. بله بر اساس این تفسیر مؤمن همیشه باید این اصل مقدس را در زندگى لحاظ کند و تابلو و راهنماى خویش قرار دهد. هر گاه نیاز بود و به مصلحت تن به هجرت دهد که شاید سبب خیرى گردد و تحولى و حرکتى.

جهاد را یک عرض عریض و یک عمل شامل و عام و نافع و تمام نشدنى خواندند. جدّ و جهد علیه کژیها و ناراستیها و فساد همیشه مى تواند باشد تعطیل بردار نیست و هیچ گاه امت محمدى(ص) نمى تواند بى جهاد بزید جهاد شرط حیات او وقوام اوست.

تلاش بسیار مى شود که سمت و سوى این اصل والا ورکن رکین را تغییر دهند و علیه راستان و راست مردان و دلسوزان یک امت به کار بندند از این روى باید هوشیار بود و حق را شناخت و چهره هاى حق نما را رسوا کرد.
نکته پرارجى که در پایان سخن به آن تأکید داشتند و حوزه ها را بدان فرا خواندند: (تدبر و روز بودن مسائل علمى) بود.

آرى حوزه ها باید از تکرار مکررات و بحثهاى ملال انگیز بپرهیزند. همان مباحثى که راه به جایى نمى برند و مشکلى را حلّ نمى کنند بلکه بر مشکلات مى افزایند و طلاب جوانى را که به عشق فراگیرى دانشهاى کارگشا و مفید به حوزه ها پا مى گذارند و محرومیتهاى فراوانى را متحمل مى شوند زمین گیر مى کنند و پویایى و شادابى و تحرک را از آنان مى گیرند و گرد ملال بر چهره شان مى افشانند و آینده اى مبهم و تاریک فرا روى شان قرار مى دهند.

کارى کنند که این دریاى موّاج انسانهاى پویش گر و پرتکاپو و مخلص به کار آیند و در آینده گره گشا باشند نه گره افزا.

از این روى رهبر خردمند انقلاب اسلامى ایران کار کوچک فرزندان (حوزه) را که پس از یک دهه کار مستمر مطبوعاتى و نشر و عرضه مجلّه (حوزه) با همه فقر علمى که داشتند توفیق یافتند گام دیگر بردارند و به (فقه) بپردازند و به مسائل مبتلابه فقهى ستودند و کارشان را در خور تحسین دانستند. به امید آن که بتوانیم پاسخ گوى آن همه لطف باشیم و بتوانیم به آن کار عالى و آرمانى روز به روز نزدیک شویم.

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد للّه رب العالمین والصلاة والسلام على محمد وآله الطاهرین ولعنة اللّه على اعدائهم اجمعین.
طبق معمول همه روزها امروز هم حدیثى را مى خوانم تا ان شاء اللّه به انوار معارف اهل بیت علیهم السلام متبرک بشویم.

این روایت از (نوادر راوندى) عن موسى بن جعفر(ع) عن ابائه علیهم السلام است که این سند جزو سندهایى است که اگر کسى سند کتاب شریف (جعفریات) را قبول داشته باشد سند معتبرى است. ما قبلاً به مناسبتهاى متعدد در این جا راجع به سند کتاب شریف (جعفریات) یا (اشعثیات) (که به هر دو اسم خوانده مى شود) صحبت کرده ایم و روایات (فضل اللّه بن على الحسنى الراوندى) را که از اعلام و بزرگان علماى شیعه در قرن پنجم و ششم و صاحب کتاب نوادر و کتب دیگر است عرض کرده ایم. اغلب احادیث این کتاب همان احادیث کتاب (اشعثیات) است که ایشان نقل کرده اند و قبلاً عرض کردیم که: کتاب (اشعثیات) هم حاوى روایاتى است که (محمدبن محمدبن اشعث) از موسى بن اسماعیل نقل مى کند و موسى بن اسماعیل هم آنها را از اسماعیل بن موسى بن جعفر(ع) نقل مى کند و او نیز از پدرش حضرت موسى بن جعفر(ع) و ایشان نیز از حضرت جعفربن محمد ابى عبداللّه(ع) عن ابائه علیهم السلام وعن امیرالمؤمنین(ع) و عن رسول الله(ص) نقل مى کند. این سند خیلى عالى است. البته بعضى از روات قبل و بعد (محمدبن محمدبن اشعث) مورد تردیدند. لیکن بعضى مثل مرحوم حاجى نورى رضوان اللّه علیه
و بعضى دیگر از بزرگان اصرار دارند بر این که این سند جزو اسناد خوب است. مرحوم آقاى شیخ آقا بزرگ تهرانى رحمة اللّه علیه از مرحوم آقاى آخوند نقل مى کند که ایشان در مجلس استفتائشان مى فرمودند:

(هیچ فقیهى نمى تواند قبل از دیدن کتاب (مستدرک) حاجى نورى رحمة اللّه علیه فتوا بدهد).

براى این که فحص از معارض و حجت و... متوقف بر این کتاب است.اصل کتاب (مستدرک) نیز همین (اشعثیات) است که البته بعداً از منابع و کتابهاى دیگر روایات زیادى به آن اضافه شد. بنابراین بعضى ها روایات اشعثیات را با همین سندى که عرض شد کاملاً مورد قبول قرار دادند.

حالا اگر کسى آن سند را قبول دارد و معتبر مى داند (که ما قبلاً بحث کردیم و بعید هم نیست که این طور باشد) آن وقت روایات فضل اللّه بن على راوندى که در کتاب (نوادر) نقل شده است معتبر است.

حالا با این مقدمه درباره سند دو سه روایت اخلاقى عرض مى کنیم تا ان شاء اللّه مورد توجه قرار بگیرد.

مرحوم مجلسى در این جا چند حدیث را از کتاب (نوادر) نقل مى کند که من امروز به مناسبت شروع درس چند تا از آنها را عرض مى کنم.

یکى از این روایات که سند آن به پیغمبر اکرم(ص) مى رسد این است:

قال رسول اللّه(ص):
(السابقون الى ظل العرش طوبى لهم)
یعنى خوشا به حال کسانى که به سایه عرش سبقت مى گیرند.

چرا که عرش الهى یک امر
معنوى و حاکى از حد اعلاى عظمت ذات مقدّس ربوبى است. معنى سبقت به سایه عرش هم پناه بردن عبد به مولاى خودش در عالى ترین درجه ممکن است.

بالاترین چیزى که مى توان براى بنده فرض کرد این است که انسان به ظل عرش پروردگـار پنـاه ببرد. بعـد سـؤال مى کند: (یا رسول اللّه ومَنْ هُم) چه کسانى هستند که به سایه عرش رحمان سبقت مى گیرند؟

رسول خدا(ص) پاسخ مى دهند: (الّذین یقبلون الحقّ اذا سمعوه) کسانى سبقت مى گیرند که این چند خصوصیت را دارند:

اولاً وقتى سخن حق را شنیدند آن را قبول مى کنند. ثانیاً (ویبذلونه اذا سئلوه) یعنى اگر از آنها سؤال شود که حق چیست؟ بدون ملاحظه آن را بیان مى کنند و حق را بذل مى کنند.

اگر همین دو کلمه در دنیاى غرق در فساد امروز که بدون شک ذهنها دلها وجدانها و عقول بیدارى در آن پیدا مى شود عمل شود آنها مى توانند حقیقت و حق را بفهمند و تشخیص بدهند حق چیست. حق چیزى است که بناى خلقت بر آن است.

(وما خلقنا هما الا بالحقّ) مبناى آفرینش الهى بر حق است. (حق) یعنى همان چیزى که باید باشد و همان چیزى که همه مجاهدتهاى مجاهدان عظیم تاریخ و عالم براى رسیدن به آن است. حق خیلى چیز مهمى است. حق همان چیزى است که اگر شناخته و تبعیت بشود و تحقق پیدا بکند هیچ نادرستى نامطلوبى و ناسزاوارى در عالم نخواهد بود. به هر اندازه اى که حق تحقق پیدا بکند این جور خواهد شد. آیا این چیز کمى است؟ اگر در همین دنیاى غرق در فساد امروز
کسانى که مى فهمند همه حق یا شطرى از آن و یا حتى یک کلمه از آن را بشناسند و قبول بکنند و براى کسانى که به آن احتیاج دارند بیان بکنند شما خواهید دید که چه حادثه و تحول عظیمى در حیات بشر و عالم پیش خواهد آمد.

گرفتارى امروز ما این است که هواهاى نفسانى و قیدهاى بشرى و زنجیرهایى که به گردنهاى افراد بشر آویزان است آنها را سنگین کرده است: (والاغلال التى فى اعناقهم) و به آنها اجازه نمى دهد که حق را بشناسند و بعد از آن که شناختند آن را قبول کنند و براى کسانى که احتیاج دارند بیان کنند. اشکال این جاست. اگر همین امر حاصل بشود شما مى بینید که چه تحول عظیمى ایجاد خواهد شد. پس واقعاً جا دارد گفته شود: (السابقون الى ظل العرش) این کار سختى هم هست. البته حق در مقیاس جهانى یک عده شناسندگان ترویج کنندگان ممانعت کنندگان بخل کنندگان ردکنندگان کفر ورزندگان و مخفى کنندگان دارد. حق در مقیاس جامعه اى که ما در آن زندگى مى کنیم علائم نشانه ها مصادیق جزئیات و خصوصیات دیگرى دارد. همه اینها هم مهم است. نباید گفت که فلان آدم مخفى کننده و انکار کننده حق در سطح عالم (حالا حق نبوت یا حق توحید یا حقانیت فلان حرف) ملعون است. اما اگر کسى در این جا یک حقیقت را با چشم خود مى بیند و در عین حال مثل همان کس آن را انکار مى کند و مى پوشاند و از آن دفاع نمى کند و اگر بر او عرضه شد آن را قبول نمى کند از آن حکم خارج است. در روایت واژه (الذین) آمده است یعنى هر کس در هر جاى دنیا و در هر مقیاسى مصداق آن است.
سوم این که: (ویحکمون للناس کحکمهم لانفسهم) این هم یکى از آن مصادیق حق است که خیلى هم سخت است. بعضى از حقها براى بعضى از انسانها خیلى تلخى ندارد بلکه براى اهل حق شیرین هم هست. اما آن حقى که براى همه در همه جا تلخ است این مصداق از حق است که اگر کسى به این به عنوان یکى از مصادیق بسیار مهم حق عمل کرد امتحان بسیار خوبى داده است.

(یحکمون للناس کحکمهم لانفسهم) یعنى اینها باید همان طور که براى خودشان حکم مى کنند براى مردم هم حکم بکنند و فرقى بین خود و دیگران نگذارند. این از آن حرفهاى خیلى سخت است. این حدیث شریف به دلیل این که ما طلبه ها هم امروز به برکت نظام جمهورى اسلامى از نظر موضع اجتماعى موقعیت ویژه اى داریم و هم پیش از تحقق و اقامه نظام جمهورى اسلامى در طول تاریخ فقاهت شیعه روحانیت و سلسله علماى شیعه به شهادت مجاهدتها و مواضع تاریخى و حوادثى که اتفاق افتاده است در جهت تحقق بخشیدن به حق و مبارزه با باطل موضع اجتماعى ممتازى داشتند یک حدیث بسیار آموزنده و مهم است. این حدیث همیشه یادتان باشد و معممین روحانیون علما و طلاب هیچ وقت این سه کلمه را فراموش نکنند.

اولاً هر جا حق را دیدند آن را بپذیرند.البته با تشخیص درست و تشخیصى که (بینهم و بین اللّه) هیچ گونه شائبه نفسانى در آن نباشد.

ثانیاً هرگاه از آنها درباره حق سؤال شد و خواسته شد که حق را بر زبان جارى و اعلام کنند آن را اعلام کنند.
و ثالثاً در قضاوت خود را با دیگران یکسان قرار بدهند یعنى همان طور که براى دیگران ـ چه به نفع دیگران و چه به ضررشان ـ قضاوت مى کنند براى خودشان هم قضاوت کنند که این تقریباً یکى از سخت ترین و بارزترین مظاهر حق است.

حدیث دیگر که باز در همان سند است این است:
(عن على(ع) قال: قیل لرسول اللّه(ص): ما الذى یباعد الشیطان منّا)
چه چیز است که شیطان را از ما دور مى کند؟

البته مى دانید که شیطان اعم از ابلیس است. شیطان همان قواى موثر شرآفرین فسادآفرین و انحراف آفرینى است که در قالبها و لباسهاى مختلف انسان را منحرف مى کند. گاهى در شکل انسان و گاهى هم در شکل غیر انسان ظاهر
مى شود. گاهى هواى نفسانى و گاهى هم ابلیس است. ابلیسها همان طایفه شیطانى هستند که داستان آنها در قرآن مثل ماجراى حضرت آدم هست که آنها هم سلسله مهمى از شیاطینند امّا فقط آنها نیستند. آنها شیاطین جن هستند. شیاطین انس هم هستند که گاهى خطرشان از آنها بیشتر است. حالا چه چیزهایى شیطان را از ما دور مى کند؟

(قال: الصوم للّه یسوّد وجهه) صوم و روزه غرایض گمراه کننده جسمانى را سرکوب مى کند و جلوى طغیان آنها را مى گیرد

(والصدقه تکسّر ظهره) صدقه پشت این هواها را مى شکند. چون صدقه یک گذشت و اغماض مهمى است که انسان از مایملک خود مى گذرد.

(والحب فى اللّه تعالى والمواظبة على العمل الصالح یقطع دابره) این دو مهم تر از آنهاست. یکى (حب فى اللّه) است که یعنى عواطف و بخصوص محبت خود را در جهت الهى هدایت کند. اگر کسى را دوست دارید این محبّت براى خدا باشد نه براى دنیا. محبت خود را جایى خرج کنید که براى خداست. روایات در مورد (الحب للّه) و(البغض للّه) مفصل است. در کتاب شریف کافى هم یک بابى در مورد این صفت وجود دارد و روایات فراوانى هم در کتب مربوطه هست.

نکته بعدى (المواظبة على العمل الصالح) است. اگر عمل صالح را یک بار انجام بدهیم کار مهمى نیست و همه این کار را مى کنند. چیزى که مهم است این است که انسان بر عمل صالح مواظبت کند یعنى عمل صالح استمرار داشته باشد.

(والدّوام فى الاتّصال بخدمتک)
که در دعاى کمیل هم مى خوانیم. انسان باید دائماً متصل به خدمت پروردگار باشد. این استمرار و تداوم خیلى مهم است. اگر این دو که یکى جنبه عاطفى و قلبى و دیگرى جنبه عملى دارد انجام شد (یقطع دابره) یعنى ریشه هواى نفس قطع و نابود مى شود. (والاستغفار یقطع و تینه) استغفار هم شاهرگ آن را قطع مى کند که همان تعبیر کنایى است که در فارسى هم هست. پس از جمله چیزهایى که شیطان را نابود مى کند استغفار و طلب مغفرت از پروردگار است که در قرآن هم بارها آمده است.

در هر جا هم بر استغفار یک خصوصیت و ثمره اى مترتب شده است. در آیات کریمه قرآن و روایات هم آثار استغفار ذکر شده است. این روح استغفار و طلب مغفرت چیز مهمى است زیرا به معناى توجه انسان به خطاهاى خود
است. کسى که خود را عارى از خطا و گناه و اشتباه مى بیند و خیال مى کند که کار بدى انجام نداده به فکر استغفار نمى افتد. نفس توجه به استغفار به این معنى است که ما دچار خطا کمبود گناه تخلف قصور و تقصیر هستیم. پس استغفار براى هر انسانى لازم است زیرا که به طور طبیعى هیچ انسانى نیست که دچار ظلم و گناه و تقصیر نباشد.

(ولو یواخذ اللّه الناس بظلمهم ما ترک علیها من دابه) خداى متعال از گناهان بندگان اغماض مى کند والا اگر بنا بود خدا به خاطر ظلم بندگانش آنها را مواخذه کند یک نفر از آنها بر روى زمین نمى ماند. در (ماترک علیها من دابه) قهراً دابه انسانى مراد است چون بحث بر سر انسانهاست. بنابراین دائماً از ما خطاهاى گوناگونى صادر مى شود که ناشى از هواى نفس و مقدارى هم از جهالتها و کوتاه نظریهاست. پس هدف از استغفار توجه به گناه است و لازمه توجه به گناه تصحیح عمل است. باید هر انسانى دائماً خودش را تصحیح کند. اگر این حالت تصحیح بود آن وقت تکامل پیش مى آید. شرط اصلى کمال انسانى همین تصحیح است که استغفار یکى از عوامل مهم آن است. لذا به استغفار خیلى اهمیت داده اند.

روایت سوم این است: (وبهذا الاسناد قال: قال رسول اللّه(ص): اوصی امتی بخمس) به پنج چیز امتم را وصیت مى کنم. (بالسمع) به شنیدن (والطاعه) و به اطاعت. در جاهاى دیگر معمولاً (سمع و طاعه) را باهم مى آورند. ولى در این جا ازهم جدا شده است. پیداست که (سمع و طاعه) در این جا به یک معنى به کار نرفته است. اگر در جاهاى دیگر هم (بالسمع والطاعه)
یعنى شنیدم و قبول کردم باهم مى آید. در این جا (سمع) غیر از (طاعه) است. (سمع) یعنى توجه کردن شنیدن استماع و مبالات. اولین چیزى را که جامعه علمى و مذهبى شیعه دارد (مبالات) است که باید نسبت به جهان پیرامون خود (مبالات) داشته باشد. شاید (سمع) اشاره به این باشد. رهاکردن هر چه شد بشود به ما چه ما که نمى توانیم به ما چه ربطى دارد اینها نمى شود. این اساس مبارک یعنى (انقلاب و نظام اسلامى) به خاطر این بنا شد که آن مرد الهى با دیگران این فرق اساسى را داشت که هرگز نگفت به من چه! خیلى ها آنچه را که در جامعه ما اتفاق مى افتاد مى دیدند. البته بعضیها هم نمى دیدند و نمى فهمیدند و ملتفت نبودند ولى مى گفتند: (به ما چه ما کار خودمان را مى کنیم). ولى این
بزرگوار نگفت به ما چه لذا امام خلایق و امت شد و امامت هم حق او بود.

اول کار شنیدن است و بعد (والطاعه) یعنى اطاعت. اطاعت باید از چه کسى باشد؟ از (من له الطاعه) و (من حقه الطاعه) هرکسى در هر میدانى باید از آن کسى که شایسته و مستحق اطاعت است اطاعت کند. از هرکس و در هر مقامى که مى خواهد باشد سرپیچى و نافرمانى پذیرفته نیست. امت اسلام وقتى به وصیت پیغمبر(ص) عمل کرده که در جایى که شرعاً اطاعت بر عهده او گذاشته شده اطاعت کند. در مقابل اطاعت عصیان است که در آیه شریفه هشدار دهنده اى هم که بنده بارها به مناسبتهاى مختلف عرض کرده ام آمده است: (وعصیتم الرسول) یکى از چیزهایى که در جنگ احد موجب شکست مسلمانان شد قضیه عصیان و اطاعت نکردن بود. مردم یک کلمه پیغمبر(ص) را اطاعت نکردند و یک فاجعه به وجود آمد. در دوران جمهورى اسلامى هم هرجا عدم اطاعت مشاهده شد فاجعه به بار آورد. هرجا اطاعت بود کار به رشد و صلاح و خیر انجامید.

بعد مى فرماید: (والهجره) یکى هم هجرت است. البته این هجرت مراحلى دارد. یک روز که نبى اکرم(ص) فرمودند هجرت کنید مرادشان شاید تشکیل (مدنیت اسلامى) بود که لازم بود مردم از حالت زندگى رهایى که آن روز در جزیره العرب داشتند خارج بشوند و یک مدنیت به وجود بیاورند. تا وقتى که مردم تابع یک مدنیت و تجمع و اجتماعى به اصطلاح شهرى نشوند نمى شود با آنها دستورات الهى و اسلامى را اجرا کرد و آنها را به جایى رساند. مرحله
اول هجرت به (دار الهجره) بود بعد هجرت به شهرها بود که پیامبر(ص) به مردم عشایر و قبایل چادرنشین فرمود که: باید هجرت کنید اگر آنها هجرت نمى کردند حتى اگر در جهاد هم شرکت مى کردند چیزى از غنیمت به آنها داده نمى شد. که این مسأله در روایات ما جزو مباحث مربوط به کتاب جهاد است که ان شاء اللّه به آنها مى رسیم. به آن جایى که باید هجرت کرد هجرت کنیم.

(هجرت) یعنى این که نباید به یک مکان چسبید. شاید امروز مصداق این هجرت براى طلاب علوم دینیه و فضلاى محترم که در حوزه ها متمکن و مستقرند این باشد که به اکناف بلاد اسلامى براى تبلیغ هجرت کنند. عده اى هستند که مى توانند در یک شهرى مستقر بشوند و مردم را هدایت کنند ولى در خلال صدها یا هزارها نفر مثل
خودشان در قم مانده اند و اثرى هم بر آنها مترتب نیست. حداکثر این است که یک درسى بگویند که اگر اینها نگفتند آن بیست سى نفرى که به درس اینها مى آیند به یک درس دیگر مى روند و همان درس را از دیگرى مى شنوند.

شاید امروز یکى از مصادیق هجرت این باشد. الان در کشور ما شهرهایى هست (فضلاً از روستاهایى) که اینها محتاج عالم دینى هستند و علماى دینى باید بدون پیش شرط به آن جا بروند. بعضیها به ما مى گویند باید فلان امکانات و فلان تسهیلات فراهم باشد تا ما برویم.

من نمى گویم که احتیاجى به امور مادى و شرایط زندگى نیست البته که احتیاج است. اما این را باید جزو طلبات قهرى دانست و نباید به عنوان پیش شرط فرض کرد. باید راه بیافتند و همت گماشته بشود. البته این یک امر فردى هم خیلى نیست چون ممکن است شما پنجاه نفر بگویید که بر ما مسلم شد که باید برویم و بروید ولى بعد متوقف بشود. باید یک حرکتى در حوزه علمیه قم و به تبع آن در سایر حوزه ها ایجاد بشود و همه راه بیفتند و اصلاً یک جریان دائمى بشود. مدیریت حوزه علمیه و اکابر و اعیان و متشخصین حوزه این کار را راه بیندازند. اول هم خودشان شروع کنند. بعضى از بزرگان هستند که اگر به جاى ماندن در قم به شهرهاى دیگر بروند خیلى وجودشان مفیدتر خواهد بود. حتى در بزرگان هم چنین چیزى وجود دارد. ما دیدیم که یک نفر مثل مرحوم آیت الله میلانى(رض) از کربلا که نزدیک نجف بود آمدند به مشهد و یک حوزه علمیه بزرگى را به وجود آوردند در حالى که مثل ایشان در نجف و کربلا تعداد زیادى بودند.
این یک واقعیتى است. حقیقتاً از برکات الهى براى حوزه مشهد وجود آیت اللّه میلانى بود. ایشان به مشهد آمدند در حالى که مى توانست تا آخر عمر در کربلا بما ند. ایشان هم یک عالمى بود در میان چندین نفر مثل خودش که شاید بعضى از آنها از ایشان از جهات گوناگونى جلوتر بودند. حالا اگر علماً هم جلوتر نبودند ولى از جهات دیگر جلوتر بودند. لیکن ایشان آمد مشهد و مایه برکت شد.

این حرف حتى در حد شخصیتهایى مثل آیت اللّه میلانى جارى است. باید از تراکم جلوگیرى شود. هجرت به جاهایى که به آنها احتیاج است به شهرها و حوزه هاى بزرگ و کوچک یکى از مصادیق هجرت است. هجرت براى تبلیغ به خارج از کشور و یا به دستگاههاى دولتى ادارات و
کارخانه ها و جایى که از آنها خواسته مى شود و تمایل به وجود آنها هست هم ممکن است امروز یکى از مصادیق هجرت باشد.

(والجهاد) که جهاد یک عرض عریض و یک عمل شامل و عام و نافع تمام نشدنى است. که در انواع و اشکال مختلف تحقق پیدا مى کند

ما در اول کتاب جهاد عرض کردیم که معیار جهاد شمشیر نیست میدان جنگ هم نیست. معیار جهاد همان چیزى است که امروز در فارسى مبارزه نامیده مى شود. مثلاً مى گویند: (فلانى آدم مبارزى هست یا نیست). ما دو جور نویسنده عالم دانشجو طلبه و جامعه داریم. مبارز و غیر مبارز. جهاد یعنى مبارزه. در مبارزه دو چیز حتماً لازم است: یکى جد و جهد و تحرک است. انسان نمى تواند در رختخواب و داخل پستو مبارزه کند. مبارزه باید داراى یک جد و جهد باشد. اگر چه صورتهایى از مبارزه با نفس هم میدانهایى دارد ولى فعلاً مثالهایى که مى زنیم مبارزه هاى اجتماعى است. پس اول این است که در مبارزه تلاش جد و جهد و تحرک باشد.

دوم این که مبارزه باید در مقابل یک دشمنى باشد. مبارزه در آن جا که دشمن نیست معنى ندارد. پس جهاد متقوم است بر دو رکن یکى این که در آن جد و جهد باشد و دیگر آن که در مقابل دشمن باشد. اگر کسى علیه دولت جد و جهد کند این جهاد نیست فتنه و اخلال است. اگر کسى جد و جهد در مقابل دولت حق و صلاح و نظام حق کند فتنه کرده است نه جهاد. این محاربه است. حالا این جد و جهد به هر شکلى که مى خواهد باشد چه به شکل نوشتن یا گفتن یا کتاب یا شب نامه یا
شایعه پراکنى یا نق زدن و یا منفى بافى. همه اینها اشکال دارد. همه اینها فتنه گرى اغواگرى و بعضى از اشکال آن محاربه است اگر همه اینها در مقابل دشمن خدا و دشمن على لسان اللّه ولسان رسوله و اولیائه علیهم السلام باشد جهاد فی سبیل اللّه مى شود که پیغمبر(ص) به آن دعوت کرده است. پس تنبلى و نشستن و بیکارى و بى اهتمامى از امت پیغمبر(ص) خواسته نشده است.

آخرین نکته (والجماعه) است و بعد فرمود: (ومن دعى بدعاء الجاهلیه فله جثوة من جثاء جهنم) کسى که مردم را به جاهلیت دعوت کند سنگى از سنگهاى جهنم بر سر او فرود مى آید.

جاهلیت چیست؟ جاهلیت همان است که قبل از اسلام بود. نظام قبل از نظام اسلامى نظام جاهلیت بود. هر نظامى غیر از نظام اسلامى نظام جاهلیت است که اگر کسى به آن دعوت کند سنگى از سنگهاى جهنم بر سر او فرود مى آید. این از زبان پیغمبر(ص) است شوخى نیست. خوب حالا ماطلبه ها و حوزه هاى علمیه این چند چیزى را که گفتیم به یاد داشته باشیم. من امروز مخصوصاً سه روایت خواندم تا تأکید عملى بر اهتمام به تهذیب اخلاق در حوزه هاى علمیه داشته باشم.

آقایان اگر کسى علم پیدا کند مجتهد بشود مقامات بالا برود امّا حاضر نباشد حق را بپذیرد هواى نفس او بر او غالب باشد خواسته هاى او و تمایلات شخصى او واضحات را از او مخفى بکند این هیچ مفید نیست به عالم اسلام بلکه مضر است و گاهى اضرّ از جهّال است اگر چنانچه کسى اعلم هم باشد افقه هم باشد اما نتواند بفهمد نظام

اسلامى امروز در ایران اسلامى چطور بر مبناى حق قیام کرده است این را نتواند بفهمد نتواند ببیند چطور نظام جاهلى مبنى بر گناه و فسق و فجور و ظلم را این نظام از بین برد خوب حالا گیرم از لحاظ فقاهت هم خیلى بالا از لحاظ علم هم خیلى خوب که آن علم هم نیست آن جهل است آن نور نیست ظلمت است والا اگر نور بود هدایت مى کرد. اوّل خود او را هدایت مى کرد خود این جور افراد را هدایت مى کرد.

اگر ماببینیم کسانى را که در حوزه هاى علمیه خداى ناکرده هستند که بحمداللّه این جور افراد دیگر اگر هم باشند خیلى در ندرت و اقلیتند که اینها براى خاطر هواهاى نفسانى خودشان حاضرند مصالح عمومى را زیر پا بگذارند حاضرند با نظام اسلامى حتى همراهى نکنند یا بالاتر خداى ناخواسته مقابله بکنند. اگر چنین کسانى را دیدیم بیشتر باید به نقش تهذیب اهمیت بدهیم.

اگر دیدیم در حوزه هاى علمیه علمى هست اما این شور و کار علمى خلاءهاى نظام را آنچنان که باید پر نمى کند باید به مسأله تهذیب توجه بکنیم چرا که اگر اخلاق و تهذیب نفس در حوزه ها باشد و صفاى نفس ایجاد کند هر کلمه اى که خوانده مى شود باید به نفع مردم و جامعه باشد. بنده مى خواهم به مسأله تهذیب تأکید کنم.

حوزه هاى علمیه ما پر از جوانان پاک و طاهر است. در کمتر جایى این همه جوان زندگى مى کنند که در حوزه هاى علمیه ما مثل حوزه علمیه قم زندگى مى کنند. هزاران جوان آن هم جوانهاى پاک صالح و کسانى که از زخارف دنیاى دنیه به حسب ظاهر گذشته اند که واقعاً
بعضى از اینها مصداق این فقره شریف دعاى ندبه هستند:

(شرطوا علیهم الزهد فی درجات هذه الدنیا الدنیه وزخرفها وزبرجها)

این همه جوانهاى صالح خالص مؤمن پاک و نورانى در حوزه علمیه جمع شده اند. اجتماع این همه جوان موقعیت ممتازى است. یکى از وظایف حوزه علمیه این است که اولاً این روح صفا و معنویتى را که در طلاب جوان است در آنها حفظ و ماندگار و تثبیت و عمیق کند. ثانیاً آن را تکمیل و بیشتر کند و پرورش بدهد و نورانى ترکند. من مى خواهم خواهش کنم که به این نکته در همه حوزه ها توجه بشود. البته نه این که نمى شود ولى مى خواهم بیشتر توجه بشود. دنیاى امروز دنیاى فاسدى است. فساد دنیا دارد به همه مناطق عالم سرریز مى شود و دیوار و حصن و حصارى هم نیست مگر تبلیغ و تبیین صحیح. این تبلیغ صحیح را چه کسانى باید انجام بدهند؟ انسانهایى که خودشان استوار و محکم باشند. یعنى همین جوانها و روحانیونى که معارف دینى را مى خوانند و فرا مى گیرند و بیان مى کنند. باید اینها از لحاظ اخلاقى و روحى خیلى استوار پولادین و تأثیرناپذیر باشند.

نکته بعدى که آن هم اصل دوم در حوزه هاست مسأله پیشرفت و تدبر و به روز بودن علمى است.

من مى خواهم عرض کنم که: آقایان! خصوصیت عمده فقهاى بزرگ از قبیل صاحب جواهر(ره) که ما به تعبیر امام(رض) فقه مان را فقه جواهرى نامیدیم این بود که اهل تحول در اندیشه رایج فقهى زمان خودشان بودند.

مرحوم صاحب جواهر(ره) جزو افرادى بود که خیلى به شهرت
و اجماع اعتنا داشت. بعضى از فقها این قدر به شهرت و اجماعات منقوله اهتمام ندارند ولى مرحوم صاحب جواهر(ره) خیلى به شهرت و اجماع در مسائل مختلف تکیه مى کند. اما در عین حال این مرد داراى افکار نو و جدیدى است. ایشان فتاوایى دارد (آنجاهایى هم که به فتوا نرسیده حرف را نزدیک به فتوا مى کند) که قبل از ایشان شاید احدى از فقها نگفته اند یا حداقل معروف نیستند. یکى از این مسائل همین مسأله جهاد ابتدایى در زمان غیبت است که مشهور و معروف بین فقهاى متأخرین این است که مشروع نیست. ولى ایشان جورى بحث مى کند که نتیجه بحث ایشان مشروع بودن است (ایشان مى گویند اگر اجماعى در بین نباشد) این نوآورى است. مرحوم صاحب جواهر(ره) در مسائل گوناگون همین جور است. آن فقیهى مى تواند الگو برجسته و بزرگ باشد که داراى این روح باشد. مرحوم آیت اللّه بروجردى(رض) که در زمان خودش به قله فقاهت شیعه رسید از این قبیل است. امام(رض) از این قبیل بود. در حوزه ها باید روح تتبع علمى و فقهى وجود داشته باشد. حالا ممکن است که به قدر فتوا مواد آماده نشود عیبى ندارد. ولى بحث علمى را بکنند

من گاهى مى بینم چند نفر در یک بحث فقهى یک حرف جدیدى مطرح مى کنند بعد از اطراف به اینها حمله مى شود که شما چرا این حرف را زدید. این اواخر بعضى از فقهاى فاضل و خوب داراى فکر نو بعضى از حرفها را زدند و مطرح کردند که مطرح کردنش ایرادى ندارد. در حوزه علمیه باید طاقت شنیدن حرفهاى جدید زیاد باشد هر چند که به حدى نرسد که
این فقیه فتوا بدهد. ممکن است دیگرى چیزى بر او بیفزاید و فتوا بدهد. لذا بنده به فضلاى محترم و بزرگانى از قم توصیه کردم که یک مجله فقهى تهیه و منتشر کنید. که در آن مجله فقهى افکار و آراء جدید فقهى مطرح بشود. البته آن بزرگان این کار را نکردند ولى یک عده از جوانها یک کارى در این زمینه انجام دادند که اگر چه آن کار اصلى عالى و آرمانى نیست اما شایسته تحسین و تقدیر است. به خاطر اینکه یک قدمى در این راه است.

اما آن کار بزرگ هنوز هم مى تواند انجام بگیرد. و اگر دو یا سه مجله فقه در حوزه قم باشد زیاد نیست. مجله اى مخصوص فلسفه و کلام باشد که بحمداللّه یک مجله کلامى در حوزه قم هست ولى با تیراژ کم و غیر معروف است. شاید خیلى از شما هم اسم آن را نشنیده و آن را ندیده باشید ولى بنده بحمداللّه دیدم و از کسانى که مسؤول این کار هستند تشکر مى کنم. باید علوم اسلامى این طور باشند که افکار نو روز به روز در حوزه علمیه مطرح بشوند. اهم از همه و مقدم بر همه فقه است و بعد بقیه علوم.

مطلب سوم هم این است که حوزه علمیه باید در صف اول حرکت عظیم جامعه قرار داشته باشد. همان طور که شما ملاحظه کرده اید مراجع بزرگ ما چه در زمان امام(رض) و چه بعد از زمان امام(ره) تا امروز مثل مرحوم آیت اللّه العظمى گلپایگانى(ره) مرحوم آیت الله العظمى نجفى(ره) و امروز هم آیت الله العظمى اراکى (حفظه اللّه و ادام اللّه بقائه الشریف) در صف اول قرار داشتند. هر حادثه مهمى در جامعه بود اینها مقدم بر دیگران بودند.

روز رأى گیرى اول صبح مرحوم آقاى گلپایگانى و مرحوم آقاى مرعشى اولین کسانى بودند که رأى مى دادند. اینها یک کارهاى رمزى و به اصطلاح کار سمبلیک است. رأى را عصر هم مى شود داد اما اینها اول صبح رأى مى دادند. همین طور امام(رض) را شما دیده بودید که البته وضع ایشان معلوم است. مراجع قم این جور بودند. همیشه در صف مقدم بودند. در کارهاى اساسى در جنگ در حضور در جبهه ها و تشویق مردم برحضور در جبهه ها در کارهاى اقتصادى و غیره همیشه علماء بزرگ پیشقدم بودند. حوزه باید این طور باشد. آن کسى که در حوزه باشد و نظام اسلامى و احکام قرآن را که در این نظام عمل مى شود و نیز حکومت اسلامى را که به برکت مجاهدت مردم برپا شده است با چشم غیر جدى نگاه بکند او یک عنصر بیگانه در حوزه علمیه است هرکس که مى خواهد باشد.

حوزه علمیه صحیح شیعى این جور نیست. باید همه خودشان را در صفوف اول بدانند. بخصوص طلاب جوان که بحمداللّه همیشه هم همین جور بوده اند. فضلا و طلاب جوان بزرگان حوزه و مدرسین محترم که همیشه بحمداللّه در همه جهات در صفوف مقدم جا داشتند باز هم باید جا داشته باشند. ان شاء اللّه به برکت هدایت هاى دینى علماى بزرگ و پرچمداران علم دین این نظام اسلامى بتواند روز به روز خودش را کامل ترکند.

والسلام علیکم
ورحمة اللّه وبرکاته