مصاحبه با آیة الله حاج شیخ مرتضى موحد ابطحى اصفهانى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


گمنام زیست و گمنام چهره در نقاب خاک دَرکشید

هرچندگاه شاهد فروافتادن برگى از درخت تنومند حوزه هستیم. هر برگى سندى و هر سندى حکایتگر دوران پرافتخار حوزه.

احیاى سندها احیاى ارزشهاست.

در گذشته افزون بر همه ستمهایى که بر حوزویان رفت نگذاردند چهره هاى علمى حوزه که سابقه دیرین دانش و ارتباط تنگاتنگ آن را با دین در این سرزمین روشن مى کردند جلوه کنند. هریک را به بهانه اى به انزوا کشاندند.

اکنون که خورشید انقلاب اسلامى خوش مى درخشد باید شخصیتهاى علمى حوزه را به درستى شناساند و پاس منزلت آنان را داشت و نگذاشت غبار گذشت زمان بر این چهره ها بنشیند و دانش دوستان ما دست تکدى به سوى دیگران دراز کنند.

آیة اللّه ابطحى از شخصیتهاى علمى بود که قدرش ناشناخته ماند. او افزون بر فقه اصول تفسیر و… آشنایى عمیق با علومى چون: طب قدیم ریاضیات هیئت و… داشت. در طب نوآوریهاى شگفتى داشت. بسیارى از بیماران لاعلاج را درمان کرده بود. درمانهاى دقیق و عالمانه او تعجب بسیارى از متخصصان این رشته رابرانگیخته بود.

آرى تلاش علمى و زندگى زاهدانه و پارسایانه او امروزه مى تواند الگوى مناسبى باشد براى تحول در حوزه.

علم و عمل خلوص وپاکى نیّت عشق به ائمه اطهار(ع) پرهیزاز نام و نان روش او در تعلیم و تربیت بویژه تعلیم وتربیت فرزندان که به گفته خود همه عناوین ظاهرى را فداى آن کرده و شکر خداى امروزه در زیّ روحانیت و خدمتگزار اسلام عزیزند و دهها ویژگى دیگر آن بزرگ به شایستگى مى تواند راهگشاى طالبان علم باشد.

آنچه در پیش روى دارید گفتگویى است با آن بزرگوار. امّا دریغ که در زمان حیات آن مرحوم توفیق
رفیقمان نشد که این تحفه ارزنده را تقدیم دوستداران دانش کنیم.

اینک به یاد وى در اولین سالگرد رحلت آن بزرگوار این گفتگو را که به همّت و همکارى صمیمانه فرزندزاده ایشان حجة الاسلام سید محمّد ابطحى تقدیم عزیزان خواننده مى کنیم. به امید آن که زندگى سراپا خلوص و تلاش علمى این سلاله پاک زهرا(س) چراغى باشد فراراه ما و دیگر حوزویان.

 

حوزه: با تشکر از حضرت عالى که مصاحبه با مجلّه حوزه را پذیرفتید لطفاً شمه اى از زندگى تحصیلى و علمى خود را بیان بفرمایید.
* بنده حدود سال 1323 قمرى در خانواده اى مذهبى در محلّه احمدآباد اصفهان متولد شدم.

در دوران کودکى در مکتب خانه تحصیلات خود را شروع کردم. در دوران نوجوانى على رغم مشکلات زندگى و مخالفتهاى برخى از نزدیکان در حوزه علمیه اصفهان مشغول به تحصیل علوم دینى شدم. در این حوزه از محضر اساتید بزرگوار بسیارى بهره گرفتم. علومى که فراگرفتم عبارتند از: ادبیات فقه اصول رجال تفسیر هیأت و نجوم طب قدیم ریاضیات فلسفه و کلام.

پس از ازدواج با صبیّه مرحوم آیة اللّه حاج سیدمحمدتقى موسوى صاحب (مکیال المکارم) علاوه بر استفاده علمى از محضر ایشان از تربیت و مراقبت معنوى آن بزرگوار برخوردار شدم.

در دوران تحصیل تدریس هم مى کردم. نکته اى که در همین جا خوب است بگویم این که: در تعلیم و تربیت فرزندانم بسیار کوشیدم. با توجه به جوّ خفقان آن روزگار و حکومت رضاخان و انزواى شدید روحانیت سعى کردم فرزندانم به سلک روحانیت در آیند و خدمتگزار اسلام باشند. این مهم تا حدودى مرا از بروز و ظهور علمى حوزوى بازداشت. ولى به لطف الهى موفق شدم و اکنون فرزندانم همه اهل فضل و از خدمتگزاران اسلام هستند.

حوزه: از ویژگیهاى علمى اخلاقى اساتید خود و یا خاطره آموزنده اى اگر از آنان به یاد دارید بیان کنید.
* بنده مغنى را خدمت مرحوم حاج شیخ على یزدى فراگرفتم. ایشان خیلى پشتکار داشت. مسلط بر درس بود. از صبح تا ظهر بدون استراحت چندین درس تدریس مى کرد آن هم بدون استفاده از کتاب! مقدارى از باب اول مغنى و همچنین حاشیه را نزد آقا سیدمحمدباقر سده اى خواندم. ایشان با این که مجتهد مسلم بود ولى سطح تدریس مى کرد.

مطول را نزد استاد جلال الدین همایى فراگرفتم. ایشان بر مطول مسلط بود. بارها مى شد اگر به شعر شاعرى بر مى خورد تمام قصیده را از حفظ مى خواند. شخص فوق العاده اى بود. آن زمان هنوز در زیّ روحانیت بود.

مقدارى از مطول را نزد حاج سیدآقاجان خواندم. ایشان استاد (بیان) بود و بسیارى از بزرگان نزد ایشان تلمذ کرده بودند. قوانین را خدمت صاحب مکیال خواندم. ایشان تفسیرقرآن هم مى گفتند و بنده شرکت مى کردم. تفسیر اجتهادى بود و مطالب بسیار مفیدى مى فرمود که در تفاسیردیده نمى شد.1

شرح لمعه را نزد مرحوم میرزا احمدشهیدى خواندم. ایشان مجتهد بود و در تدریس شرح لمعه نظیر نداشت. درس را به سبک اجتهادى مى گفت. گاه افزون بر آنچه در متن کتاب آمده بود شقوق متعددى را بیان مى کرد. وى تا آخر عمر تدریس شرح لمعه را رها نکرد.

مرحوم حجة الاسلام والمسلمین حاج سیّدمصطفى موحد در لحظات آخر عمر ایشان به دیدنش رفته بوده استاد چشم باز مى کند مى گوید: (رفتند)

ایشان مى پرسد چه کسانى؟

پاسخ مى دهد: (شهیدین (شهیداول و ثانى) آمده بودند به دیدنم)
به نظر من این از آثار آن زحماتى است که ایشان در تدریس شرح لمعه مى کشید.

مرد بسیار پاک و مقدسى بود. نوع مؤمنین و مقدسین پشت سر ایشان نماز مى گزاردند. همیشه مسجد ایشان پر از جمعیت نمازگزار بود. خود من مقید بودم ظهرها به نماز ایشان حاضر شوم.

علاوه بر لمعه مکاسب محرمه را براى ما خصوصى تدریس مى کرد. مقدارى هم رجال خدمت ایشان خواندیم. رسائل و قسمتى از بیع مکاسب را پیش مرحوم حاج شیخ محمدحسن نجف آبادى تلمذ کردم.

بخش عمده بیع مکاسب را خدمت آقاسیدمهدى درچه اى خواندم که تقریباً به صورت درس خارج تدریس مى کرد. سطح کفایه را نزد حاج سید محمد نجف آبادى تلمذ کردم.

 

حوزه: در درس خارج اساتید شما چه کسانى بودند.
* در فقه و اصول از محضر اساتید بزرگوار حاج سیدمحمد نجف آبادى صاحب حاشیه بر کفایه و تقریرات آخوند حاج سیدعلى نجف آبادى و حاج آقا رضا مسجد شاهى بهره گرفتم. بله نزد همه آنان فقه و اصول خوانده ام مرحوم آقاسیدمحمدنجف آبادى خیلى منقح و منظم درس مى گفت. جمع کثیرى در درس ایشان حاضر مى شدند.

 

حوزه: درس کدام یک از این بزرگان را بهتر یافتید؟
* آقا سیّد على نابغه بود. یک وقتى موضوع بحث مسأله رضاع بود ایشان یک ماه درباره یک سطر صحبت کرده و مطلب ارائه داد.
روزى به ایشان گفتم: آقا! شما علاّمه اید. بحث را طورى مطرح مى کنید که جاى هیچ گونه سؤال و پرسش نمى ماند. خوب است این مطالب را بنویسید.

فرمود: (همان مطالبى که دیگران نوشته اند ما بفهمیم کفایت مى کند و نیازى به نوشته هاى ما نیست.)

متأسفانه مطالب و نکات علمى و دقیقى را که ایشان مى فرمود کسى نبود که ثبت و ضبط کند.

 

حوزه: بفرمایید چه مدتى در درس ایشان شرکت کردید و آیا غیر از فقه و اصول علوم دیگرى نیز از محضر ایشان فراگرفتید.
حدود یازده سال در درس ایشان شرکت کردم. غیر از فقه و اصول در تفسیر و رجال نیز از محضرشان بهره بردم. رجال را به صورت (فوائد) در لا به لاى درس بیان مى کردند. ولى تفسیر را همه ساله در ایّام ماه رمضان در مدرسه صدر مى فرمودند که ما هم شرکت مى کردیم.

نکته مهم در درسهاى ایشان این بود که: اجتهادى درس مى گفت. معتقد بود: مجتهد باید در تمامى زمینه ها: فقه اصول منطق رجال و … صاحب نظر باشد نه ناقل سخن دیگران این که اجتهاد نیست. از این روى اجتهاد خیلى از افراد را قبول نداشت.

 

حوزه: اگر از آن بزرگوار خاطره اى دارید بیان کنید.
* ایشان نسبت به بنده خیلى محبت مى کرد. یک وقتى مرحوم آقاضیاءعراقى چند نسخه از کتابى که در اصول نوشته بود براى وى فرستاده بود. ایشان یک نسخه از آن کتاب را به من داد. به آقاى دیگرى که از شاگردان ایشان بود و خیلى هم در پاى
درس بگو مگو مى کرد گفت: (اگر کتاب اصولى آقاضیاء را خواستى مطالعه کنى ازفلانى بگیر و مطالعه کن!) آن آقا این برخورد را حمل بر بى توجهى نسبت به خود کرد وخیلى ناراحت شده بود. آقا سیدعلى هم گفته بود: (اصلاً من همین یک شاگرد رادارم!)

البته لطف و تواضع ایشان بود. من در درس به عکس آن آقا که همه اش دنبال اشکال بود در پى خوب فراگرفتن بودم. این بود که استاد ازمن خیلى خوشش مى آمد.

مردشجاع و صریحى بود. یک وقتى سیّدسرابى از مشهد به اصفهان آمده بود و در سراى گلشن منبر مى رفت.

حرفهایى زده بود مخالف حکومت. از این روى وى را دستگیر کرده بودند. آقاسیدعلى اقدام کرد. دستگاه ناگزیر سیدسرابى را آزاد کرد. بعد از این واقعه آقاسیّدسرابى به مدرسه صدر آمد و در جمع گفت: (ان عدتم عدنا)

به تقلید از سیّدسرابى سیدى ازاهل منبر که سواد و سطح علمى بالایى نداشت خواسته بود در مجلسى که آقاسیدعلى نیز حضور داشته بود حرفهاى مخالف حکومت بزند که آقاسیّدعلى حرکت مى کند و به پاى منبرى مى رود و سیلى محکمى به صورت منبرى مى زند!

مقصود آقاسیّدعلى این بود که هر سخنى را گوینده اى لازم است. باید حرمت موقعیتها را داشت. متأسفانه برخى از علماء با ایشان برخورد خوبى نداشتند. با این که آقاسیّدعلى از نظر علمى در مرتبه مرجعیّت بود ولى عده اى نمى خواستند آن بزرگوار به این مقام برسد. به یاد دارم که سالى براى ایشان هلال ماه رمضان ثابت شده بود و حکم به اوّل ماه کرد. عدهّ اى از آقایان علماء مخالفت کردند و حتى روى منابر به آن مرحوم ناسزا گفتند!

عاقبت همین بى اعتناییها و ناسزاگوییها سبب مرگ ایشان شد. درجلسه فاتحه یکى از علماى نجف که در مسجدشاه (امام فعلى) اصفهان منعقد بود و مرحوم آقاسیّدعلى هم حضور داشت گردانندگان مجلس از کسانى نام بردند که از حیث رتبه و مقام علمى از آقاسیّدعلى پایین تر بودند و اسمى از ایشان نبردند. این
حرکت توهین بسیار بزرگى بود به آقاسیّدعلى. آقاسیّدعلى در جلسه بسیار ناراحت مى شود به طورى که بنده وقتى که ایشان را دیدم (چون از طب مطالبى مى دانم) احساس کردم که خطر سکته هست. از این روى به ایشان پیشنهاد کردم رگ بزند. ولى فرصت نشد و آن بزرگوار پس از چند روزى به رحمت خدا پیوست!

بعد از فوت آن بزرگوار دردرس شرکت نکردم. تا این که حوزه اصفهان از هم پاشید و چندنفرى از علماء را دعوت کردند تا درس شروع کنند و دوباره حوزه رونقى بگیرد. ازجمله دعوت شدگان مرحوم حاج شیخ محمدرضا کلباسى بودکه ما هم براى تشویق دیگران مدتى به درس ایشان مى رفتیم خدا رحمت کند ایشان را. زحمت زیادى براى احیاى حوزه اصفهان کشید. آخر هفته به دهات اصفهان مى رفت و مردم را تشویق مى کرد که بچه هاى پراستعداشان را بفرستند به حوزه. خود ایشان از صبح تا ظهر از سطح خارج تدریس مى کرد. این بدین خاطر بود که حجت بر همگان تمام باشد و کسى بهانه نگیرد که استاد نیست.

در همین زمان مرحوم کلباسى از من خواستند رساله اى در مضرّات خمر بنویسم. من هم پذیرفتم و ضررهایى را که خمر بر اعضاى مختلف بدن:کبد قلب و … وارد مى کند برشمردم و مفصل شرح دادم و به ایشان تقدیم کردم. بعد معلوم نشد که این رساله چه سرنوشتى پیدا کرد. نسخه اى هم براى خودم نگرفتم.

 

حوزه: دوران تحصیل حضرت عالى مصادف بوده با روزهاى سیاه حکومت رضاخان لطفاً از آن ایّام تلخ و مشقتهایى که روحانیون متحمل مى شدند و آزار و اذیتهایى که مى دیدند صحبت کنید.
* از آن ایّام خاطرات تلخى دارم. خاطرات از یاد نرفتنى. از جمله خاطرات تلخ و از یاد نرفتنى آزار و اذیتهایى است که حکومت رضاخان بر اهل علم روا مى داشت.
اداره معارف اعلام کرده بود: هرکس مى خواهد از لباس روحانیت استفاده کند و به این لباس ملبس شود حتماً باید در امتحاناتى که از سوى آن اداره گذاشته شده بود شرکت کند. در صورت قبولى حق استفاده از لباس را دارد.

ما علاوه بر اجازه هایى که از علماى وقت داشتیم در این امتحانات نیز شرکت کردیم. بنده خدمت مرحوم حاج سیّدمهدى درچه اى و مرحوم ثقة الاسلام شیخ على کرمانى که جزء ممتحنین بودند از مقدمات تا مکاسب امتحان دادم.

در اواخر دوره رضاخان مقرر شده بود: تنها کسانى مجاز به پوشیدن لباس روحانیت هستند که مدرس باشند و یا درامتحان مدرسى نمره قبولى بیاورند. در این امتحان هم ما شرکت کردیم. بیست و دو نفر بودیم که امتحان دادیم. تنها من و یک نفر دیگر قبول شدیم. به ما اجازه مدرسى دادند. آن اجازه راهنوز دارم. بعد هم که امتحانات را برداشتند اذیت و آزارها ادامه داشت. جلوى علماء را مى گرفتند و اذیت مى کردند.

 

حوزه: حضرت عالى غیر از فقه و اصول چه دانشهایى رافراگرفته اید و نزد چه کسانى.
* بنده غیر از فقه و اصول هیئت فلسفه طب قدیم و … را نزد اساتید بزرگوار حوزه علمیه اصفهان فراگرفتم.

هیئت را نزد حاج شیخ محمدباقر قزوینى که استاد ریاضى و هیئت بود درحوزه علمیه اصفهان فراگرفتم شرح منظومه را درمحضر حاج شیخ محمدحکیم خراسانى عموى آقاى بهلول خواندم.حاج شیخ محمدحکیم متأهل نبود و در مدرسه صدر ساکن بود. حکیمى متأله و فیلسوفى ماهر بود. از شاگردان آخوند کاشى و جهانگیرخان است. حالات عرفانى خاصى داشت.

کلام و اسفار را نزد حاج شیخ محمود مفید خواندم. علاوه ایشان خارج فلسفه اى هم مى گفت که در آن هم شرکت مى کردم. ایشان در علوم مختلف متبحر بود.
سالهاى متمادى تدریس حکمت فقه اصول ریاضى و هیئت مى کرد.

وى مرد بسیار وارسته اى بود. اهل حال بود. یک بار در سفر حج با ایشان همسفر بودم. حالات خوشى داشت. طب قدیم را از محضر حاج میرزا ابوالقاسم حکیم فراگرفتم. حدود بیست سال داشتم که شروع به فراگیرى طب قدیم کردم. تا وقتى که میرزا ابوالقاسم در قید حیات بود از محضرش بهره بردم.

 

حوزه: حضرت عالى چه انگیزه اى در تحصیل طب داشتید.
* در گذشته روحانیون در همه رشته ها ازجمله طب تحصیل مى کردند. سرآمد علوم مختلف بودند. نفس دانستن علم طب مورد توجه بود. نجات نفوس محترمه انگیزه کسانى بود که به دانش طب روى مى آوردند.هدف من از فراگیرى علم طب طبابت نبود. گرچه اگر مى خواستم مى توانستم. زیرا اگر کسى مى خواست طبابت کند یا باید در طب قدیم مدرک مى داشت یا در طب جدید.

استادما میرزا ابوالقاسم حکیم از ممتحنین طب قدیم بود. با توجه به سابقه تحصیل بنده پیش ایشان به آسانى مى توانستم جواز طبابت بگیرم. حتى زمانى بنا شد از تمامى شاگردان استاد میرزا ابوالقاسم حکیم امتحان بگیرند. من و مرحوم طبیب زاده به واسطه شبهه شرعى که در مدرک منتسب به رضاخان داشتیم از شرکت در امتحان خوددارى کردیم. علاوه هدف من از فراگیرى طب بهره گیرى از آن در علم اخلاق بود. اگر کسى بخواهد در اخلاقیات به جایى برسد باید به مسائل طب آشنا باشد.

مثلاً قواى نفسانى مانند: غضب شهوت شجاعت و … هر کدام در صورتى که تحت کنترل درآیند نقش بس مهمى در ترقى و تعالى اخلاقیات انسان دارند. کنترل این قوا با دانستن مسائل طب بسیار در ارتباط است. این که علماى ما در گذشته نوعاً طب فرا مى گرفته اند بیشتر به این خاطر بوده است.
فقه نیز با طب ارتباط دارد. تعیین مقدار دیه جروح بدون تشخیص مقدار جراحت و زخم وارده ممکن نیست.

 

حوزه: متون درسى شما در طب قدیم چه بود.
* معمولاً اگر کسى بخواهد طب یونان را بخواند اولین کتاب شرح نفیسى و آن گاه شرح اسباب است.

من اینها را با قسمتهاى مشکل کتاب قانون بوعلى خدمت میرزا ابوالقاسم خواندم و باقى کتاب بوعلى را مطالعه کردم.

مرحوم میرزا ابوالقاسم درکارخود بسیار خبره بود. وى از شاگردان حاج میرزاباقر حکیم باشى صاحب کتاب (تحفه حکیم مؤمن) بود. طبیبى متطبب بود. یعنى اهل طبابت بود.

 

حوزه: ازدرس طب مرحوم میرزا ابوالقاسم حکیم درحوزه علمیه اصفهان استقبال مى شد.
* بله. بسیار خوب استقبال مى شد. تعداد زیادى شرکت مى کردند. هرکسى در اصفهان طب قدیم مى دانست شاگرد ایشان بود. البته دوره اى که ما طب مى خواندیم مى شود گفت اواخر دوره درس طب قدیم بود. زیرا طب جدید رایج شده بود.

 

حوزه: آیا غیر از کتابهایى که فرمودید کتابهاى دیگرى هم درطب قدیم یا جدید مطالعه کرده اید.
* من در طب مطالعه زیاد داشته ام. گمان نمى کنم شبانه روزى بر من گذشته
باشد و در کنار سایرمطالعاتم مطالعه اى در طب نکرده باشم. از این روى کتابهاى مخزن الادویه قرابا دین کبیر تحفه حکیم مؤمن طب خوارزمشاهى حاوى کبیر محمدبن زکریا رازى که چند جلد است و … در طب قدیم مطالعه کرده ام و کتابهاى: دوره علیخان پزشکنامه شلمیر فرانسوى در طب جدید. چون فرمولها به زبان فرانسه بود مقدارى هم به این زبان آشنایى پیداکردم. براى تهیه آن کتب زحمات زیادى را متحمل شدم. بعضى از آن کتابها را با مبالغ سنگینى مى خریدم با این که از نظر معیشتى مشکلات زیادى داشتم.

 

حوزه: آیاحضرت عالى طب قدیم تدریس کرده اید.
* بله. قانونچه شرح نفیسى و شرح اسباب کراراً تدریس کرده ام.

 

حوزه: قانون بوعلى را چطور.
* کسى نبود که از عهده کتاب قانون برآید.

 

حوزه: چرا تدریس طب را ادامه ندادید.
* زیرا با رواج طب جدید کسى به طب قدیم بهاى لازم را نمى داد. افرادى مى آمدند و مدتى وقت صرف مى کردند و زحمت مى کشیدند و مطالبى را مى آموختند ولى بى نتیجه بود. زیرا در جامعه رسمیت نداشتند. یک وقتى آقایان علماء: مرحوم خراسانى کرمانى حاج آقارحیم ارباب و … پیشنهاد کردند:

(تدریس طب را ادامه بده و ما براى شرکت کنندگان در درس شما شهریه قرار مى دهیم.)
گفتم: نیاز به شهریه نیست. شما اگر مى توانید به این طب هم رسمیت بدهید که وقتى کسى دوره آن را به پایان رساند; بتواند مدرکى بگیرد و از آن استفاده کند.)

امروز در دنیا با چهار نوع طب معالجه مى کنند طب سوزنى و …

ولى دنیا نمى خواهد ما در این گونه امور رشدى پیدا بکنیم. شنیده شد: آقایى در تهران دارویى براى معالجه سرطان به دست آورده است. حتى امتحان هم کرده بودند و بخشى از بیمارستانى را در اختیارش نهاده بودند ولى پس از مدتى آن شخص ناپدید شد و دیگر خبرى از او نشد.

 

حوزه: آیا تاکنون طبابت هم کرده اید.
* عرض کردم که قصدم بر طبابت نبوده ولى گه گاهى که مراجعه مى شد مداوا مى کردم.

 

حوزه: اگر امکان دارد چند نمونه از معالجات خود را بیان کنید.
* یک وقتى مرحوم علامه طباطبایى تشریف آورده بودند اصفهان. هنگام رفتن آقا سیّدمحمدباقر و آقا سیّدمحمدعلى به من گفتند: آقاى طباطبایى زبانشان زخم است و معالجات طب جدید مؤثر نبوده.

گفتم: چرا زودتر نگفتید. مقدارى دوا آوردم و گفتم به زبانشان بمالند. ایشان هم مالیده بود و خوب شده بود.

ییک روز در مراسم عقد دخترشان که عده اى از اطباء هم شرکت کرده بودند جریان معالجه زبانشان را به آنان مى گوید:

(من مدتها از زخمى که درزبان ظاهر شده بود در رنج بودم. به دکترهاى
گوناگونى در ایران و عراق و لبنان مراجعه کردم. هر کدام چیزى گفتند یکى مى گفت: باید تکه بردارى کنیم. دیگرى مى گفت: باید مدتى صحبت نکنید و … ولى فردى از خودمان با مقدارى از داروى که تهیه کرده بود زبان مرا معالجه کرد!)

ایشان دو بیماریهاى دیگر هم داشت:

1ـ کابوس

2ـ لرزش دست.

3ـ ورم مُقله چشم.

کابوس مریضى است که شخص گرفتار در شب موقع خواب روى سینه خود احساس سنگینى مى کند به طورى که حالت خفگى به او دست مى دهد و زبانش بند مى آید. البته کم کم برطرف مى شود. این مریضى درطب جدید ظاهراً اسمى ندارد.

بعد از معالجه زبان مرحوم علامه به این فکر مى افتد که خوب بود که بیمارى رعشه(لرزش دست) خود را هم به فلانى مى گفتم. از این روى توسط یکى ازفرزندانم نامه اى فرستاده و شرح حال خود را بیان کرده بود.در جواب عرض کردم که بیمارى مربوط به مزاج داخلى است و دارو را باید مطابق آن تهیه کرد. از این روى بایستى نبض شما را بگیرم. در فرصتى که به مناسبت چهلم فوت مرحوم صدر(سال 72ق) پیش آمد به قم رفتم و از ایشان عیادت کردم.لرزش دست ایشان طورى بود که به سختى چیزى مى نوشت. براى معالجه به انگلستان هم رفته بود.

ییکى ازمتخصصان آن جا گفته بود: این مریضى قابل درمان نیست ولى مى شود بامداوا نگذاریم شدیدتر ازاین بشود. به ایشان گفتم: اگر به من هم فرموده بودید مى گفتم:

بوعلى سینا درکتاب قانون مى نویسد: (اگر پیرمردى لرزش دست پیدا بکند علاج ندارد.)

درعین حال براى ایشان معجونى ساختم که با استفاده ازآن تا حدّ زیادى لرزش ازبین رفته بود به طورى که مى توانست بنویسد. از بهبود لرزش دستشان طى نامه اى
به من اظهار رضایت کرد.2

ییک بار هم آقاى صهرى خطیب مشهور اصفهان آمد پیش من که: (شب خوابیدم و صبح وقتى بلند شدم متوجه شدم صدایم به کلى گرفته به طورى که نمى توانم حرف بزنم تا چه رسد که منبر بروم.)

ایشان را هم مداوا کردم. با اولین بار مصرف دوا خوب شده بود. خیلى اظهار رضایت مى کرد. افرادى به من مراجعه مى کردند که از نظر طب امروز قطعاً سرطان هستند. بیشتر آنان با مدارک مى آمدند. نظریه من این بود:یا بیمارى آنان سرطان نیست و یا نوع قابل علاج است. مکرراً معالجه مى کردم. یادم هست: یک بار خانم یکى از اطباء که رئیس بیمارستانى بود در اصفهان با مدارکش پیش من آمد. مى گفت: سرطان سینه دارم. از همه جا مأیوس بود. گفت: اطباء گفته اند: باید سینه ات قطع شود. گفتم لزومى ندارد. من دوائى مى دهم که چرک آن بیرون بیاید. رفت و به شوهرش قضیه را گفته بود. شوهرش گفته بود: باید فرمول آن را به ما بگوید. من گفتم: این که فرمول آن را نمى گویم چون تهیه اش براى شما مشکل است. غرض این که دوا را دادیم و ایشان خوب شد. بعد کسى دیگر را هم آورده بود.

 

حوزه: آیا درمعالجاتتان به ابتکاراتى هم دست یافته اید.
* بله. در امراض گوناگون مثل امراض چشم مخصوصاً تراخم اسهال کودکان یرقان تب تیفوئید امراض جلدى میگرن را که نوعى سردرد است که بیمار درمواقع خاص دچار آن مى شود به آسانى معالجه کرده ام. درحالى که طب جدید از درمان آن عاجز است.

همچنین سوختگى را. دوایى ساختم که ظرف یک هفته نه تنها سوختگى را خوب مى کرد که جاى آن نیز روى اعضاى بدن نمى ماند. چیزى که طب جدید با تمام
پیشرفتى که کرده هنوز نتوانسته است سوختگى را به گونه اى معالجه کند که اثر آن روى پوست بدن نماند.

در صدد تهیه دارویى بودم که بیمارى صرع را معالجه مى کرد. همچنین دارویى تهیه کردم که پرستات را که طب جدید مى گوید حتماً باید جراحى بشود با مالیدن دوا معالجه مى کرد. یا سنگ کلیه با برگى که به صورت جوشانده مریض مصرف مى کرد خوب مى شد و … ولى به خاطر بى توجهى از یکسو و زحمت زیاد و عدم دسترسى به ادویه ها که نوعاً از خارج (هند پاکستان و …) باید تهیه مى شد این مسائل را دنبال نکردم. البته در مواردى به خاطر اصرار زیاد افراد درمان مى کردم.

 

حوزه: شنیده ام که مریض قطع نخاعى را هم معالجه کرده اید.
* بله. از جمله به من خبر دادند که: نوعروسى بر اثر افتادن به زیرزمین نخاعش قطع شده است و قابل معالجه نیست. من معجونى ساختم و آن را دادم تا بخورد. پس از مدتى مداوا خوب شد.

بله. از این گونه مسائل بوده است. مدتى قبل با یکى از پرفسورهاى قلب دیدارى داشتم.

مى گفت: (اخیراً کشف کرده اند که علت اغلب سکته هاى شبانه بزرگ شدن زبان کوچک است. زیرا در این صورت گوشتهاى حلق آویزان مى شود و در حین خواب مجراى تنفس را مى گیرد و منجر به ایست قلب مى شود. درمان این تنها کوچک کردن زبان به وسیله لیزر است.)

گفتم: اگر با داروهاى قدیمى و با مالیدن به موضع ورم زبان کوچک را خوب کنیم چطور است؟

با تعجب گفت: (ممکن است؟ شما براى معالجه چه دارید؟)
چند دارو را گفتم.

گفت: (در صورت توفیق حتماً نتیجه را کتباً به من بدهید.)

من معالجه کردم به چند طریق. با دواهایى که ساخته بودم توانستم زبان را کوچک کنم!3

 

حوزه: آیا حضرت عالى غیر از تدریس و اشتغالات علمى منبر و تبلیغ هم داشته اید.
بله. غیر از طب دروس حوزوى را تا کفایه تدریس کرده ام علاوه منبر هم مى رفتم. در منبرهایم بیشتر تفسیر قرآن مى گفتم. مثلاً سالى در مسجد کمربندى فقط سوره یس را روى منبر تفسیر مى کردم. هر جلسه اى یک ساعت و نیم طول مى کشید. یادم هست درباره این که چرا سوره یس قلب قرآن نام گرفته مفصل صحبت کردم.

از منبر که پایین آمدم مرحوم حاج آقا محمد طبیب زاده که در آن جلسه حضور داشت گفت: (اگر امکان دارد این مطالب را بنویس و به من بده.)

من هم نوشتم و به وى دادم.

غرض این که منبرها طولانى بود و محور هم تفسیر قرآن.

ییک وقتى مرحوم حسام الواعظین که خود از خطباى بنام بود به من گفت:

(شما منبر مى روید یا درس مى گویید؟)

 

حوزه: ازویژگیهاى مرحوم صاحب(مکیال) و خاطراتى که از وى به یاد دارید بفرمایید.
* از خصوصیات ایشان عشق و علاقه وافر به زیارت عتبات بود. ایشان با این
که ازنظر معیشتى در سختى بود ولى به سفرهاى زیارتى على الخصوص زیارت امام حسین(ع) اهتمام زیاد داشت. تا جایى که نذر کرده بود اگر زمین موروثى که داشت به فروش برسد هزینه سفر به عتبات مقدسه عراق کند.

همین طور شد. زمین را فروخت به مبلغ صدتومان و آن را هزینه سفر کرد. در این سفر که آخرین سفر ایشان هم بود من همراهشان بودم. کارها را به من سپرده بود. به یاد دارم اتومبیلى را بیش از متعارف کرایه کردم از این جهت ناراحت بودم. ایشان از آن جا که در سفر بسیار دست و دل باز بود گفت:

(ناراحت نباش همان که داده ایم پایمان حساب مى کنند.)

ازدیگر خصوصیات ایشان این که: در سفر سعى مى کرد که به همراهان سخت نگذرد به این خاطر در هیچ یک از اماکن متبرکه قصد ده روز نمى کرد تا افراد مجبور شوند نماز خود را تمام بگزارند. مى گفت: (در مسافرت شرع خواسته آسان بگیرد.) با این حال وقتى به وطن مى رسید تمام نمازها را اعاده مى کرد.

ایشان به زیارت حرّ نمى رفت! پرسیدم: چرا؟ گفت:

(نمى توانم به زیارت کسى بروم که قصد جنگ با امام حسین داشته است. البته آن بزرگوارى امام حسین (ع) بود که از سر تقصیر او گذشته ولى گناه خیلى بزرگ بوده است.)

بعد از همین سفر بود که ایشان براثر بیمارى فتق درگذشت.

یکى از علماء که با ایشان مأنوس بود شبى در خواب مى بیند که صاحب (مکیال) بالاى منبر مى گوید:

(یاحسین! اگر مى دانستم بچه هایم را قربانت مى کردم.)

آن عالم از پاى منبر مى گوید:

(آقا! آن جا مگر چه خبر است.)

صاحب (مکیال) گفته بود:

(همان که گفتم.)
از دیگر خصوصیات ایشان علاقه شدید به امام زمان (عج) بود. محور فعالیتها و منبرهایش آن حضرت بود. نوشته هایى هم که دارد نوعاً درباره امام زمان (عج) است. موضوع کتاب (مکیال المکارم) فوائد دعا براى امام زمان است.

خوابى هم دیده بود که در مقدمه کتاب درج شده است. مطالبى در این باره جمع آورى مى کند که در عالم خواب حضرت حجّت(ع) به ایشان مى فرماید:

( این کتاب را بنویس و عربى هم بنویس و اسم آن را(مکیال المکارم فى فوائد الدعا للقائم بگذار!)

مى گفت:

(چراغانى نیمه شعبان را من رواج دادم. با خود گفتم: چرا براى تولد شاه جشن بگیرند ولى براى تولد حجت خدا امام زمان(عج) که همه کاره هستند جشن نگیریم.)

روى این اصل براى تولد امام زمان جشن مى گرفت و از علماء دعوت مى کرد در آن شب سخنرانى مى کرد. ایشان با آن مقام علمى که داشت در مسجد امامزاده اسماعیل منبرى مى رفت اقامه جماعت مى کرد و پس ازنماز چند کلمه اى توسل و ذکر مصیبت داشت.

مرد مخلص و پاکى بود. کتابى نوشته بود به نام: (ابواب الجنات فى آداب الجماعات) یک نفر ازدوستداران آقا به حاج آقامحمد پسر ایشان مى گوید: (کتاب را بدهید مطالعه کنم.) ایشان کتاب رابه وى مى دهد. شب خوابى مى بیند که بدین نحو براى حاج آقامحمد تعریف مى کند:

(در عالم خواب آقا را در باغ بسیار بزرگى دیدم. از آقا پرسیدم: این باغ مال کیست؟

آقا گفت: مال من.

پرسیدم: چطور شد که این باغ بزرگ را به شما دادند.

پاسخ داد: براى نوشتن همین کتابى که پیش توست.

ازروى تعجب پرسیدم: براى همین کتاب؟
آقـا گفت: این که چیزى نیست. بالاتر ازاین را هم براى این کتاب به من داده اند!)

 

حوزه: اگر از نکته نظرات علمى ایشان مطلبى به یاد دارید بیان کنید.
* ایشان نبوغ و استعداد فوق العاده اى داشت. در همان نوجوانى بر چند کتاب ادبى شرح نوشته بود آن هم عربى فصیح که به خط زیباى خودشان موجود است. از شاگردان آخوند کاشى و مرحوم گلستانى بودند. داراى ملکات اخلاقى بود. و در همان سنین جوانى اجتهاد و فقاهت ایشان مورد تأیید علماء بود. یادم هست یک وقتى از مرحوم آیة اللّه العظمى حاج آقامنیربروجردى استفتائى شده بود از ایشان مى پرسد نظر شما چیست؟ ایشان مستدلاً نظر خود را بیان مى کنند.حاج آقا منیر از ایشان مى خواهد کتباً نظر خود را بنویسد. غرض این که مورد نظر بود. تألیفات زیادى داشت. اهل تهجد و حالات معنوى فوق العاده اى بود و توسلات کثیره اى به ساحت مقدس امام زمان(عج) داشت و در ترویج از مقام آن حضرت لحظه اى غافل نبود به ما سفارش مى کرد:

محور منبرهایتان را امام زمان قرار بدهید نه این که آخر سر یک دعائى و اشاره اى. هرچه مطلب مى گویید در حاشیه آن قرار دهید. ولى حیف شد ایشان زود از دست رفت.در 47 سالگى. یادم هست در همان سال با ایشان سفرى به عتبات کرده بودیم. ایشان مریض شد و در بیمارستان بسترى شد. یکى از اطباء که مسیحى بود به کنایه گفته بود: شما که ما را نجس مى دانید! ایشان فرموده بود:نظر من در (طهارت اهل کتاب) است.

حوزه: از آیة اللّه میرجهانى اگر مطلبى دارید بفرمایید.
* آقاى میرجهانى از رفقاى صمیمى ما هستند همدرس نبودیم ولى رفیق چرا. سفرهایى با یکدیگر داشته ایم. ایشان مرد عجیبى است. مطالبى را مى داند که به هرکس نمى گوید. آقاى میرجهانى در دستگاه آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى بود.

ییک سالى که ما در کربلا و نجف بودیم مرحوم آیة اللّه العظمى سیدابوالحسن اصفهانى به سامراء سفر کرده بود. در این سفر بود که آن مرحوم خدمات بسیارى را انجام داد. از جمله کارهایى که آن مرحوم مى کرد این بود: هر چند وقت یک بار بین خدام و صاحبان منازل در سامراء که سنّى بودند تقسیمى توسط آقاى میرجهانى مى کرد تا با زوار شیعه مدارا کنند. در یکى از این دفعات آقاى میرجهانى از سرکلید دار حرم عسکریین مى خواهد تا شب جمعه او را در حرم تنها گذاشته و دَرِ حرم را روى او ببندد. ایشان تا اذان صبح جمعه در حرم مى ماند و اذان صبح که دَرِ حرم را باز مى کنند به سرداب مطهر امام زمان رفته و مشغول دعاى ندبه مى شود. به جمله(عرجت بروحه الى سمائک) مى رسد که صداى مى شنود که مى گوید: (عرجت به) آقاى میرجهانى هرچه.

در صحن جستجو مى کند که صاحب صدا رابیابد نمى یابد. لذا مطمئن مى شود آقا امام زمان(عج) بوده اند. ایشان اهل ریاضت بود. با مرحوم حاج شیخ حسینعلى اصفهانى ارتباط داشت. در سفرى که باهم به مشهد رفته بودیم قصد داشت خدمت حاج شیخ حسینعلى برسد. براى این که حاج شیخ او را بپذیرد روزه گرفته بود. حالا چه استفاده هایى از ایشان مى کرد نمى دانم.

آقاى میرجهانى در صحن نو از اتاقهاى قسمت بالا حجره اى گرفته بود و اسم خودش را جزء خدّام امام رضا(ع) نوشته بود. به ایشان زیاد مراجعه مى کردند.

حوزه: حضرت عالى با مرحوم اصفهانى ارتباط داشتید.
* وقتى جوان بودم خدمت ایشان مى رفتم. دیر به کسى چیزى مى داد. هر وقت خدمتشان مى رسیدم مى فرمود: تقواى مرتبه چهارم. نه وردى نه ذکرى.

 

حوزه: شما از کى با آن مرحوم آشنا شدید و اگر خاطره اى از آن مرحوم دارید بیان کنید.
* ایشان قبلاً اصفهان بود و درس فقه و اصول مى گفت. مجتهد نبود ولى خیلى از مجتهدین مریدش بودند. مرحوم حاج میرسیّد محمدصادق خاتون آبادى که اعجوبه علمى بود به وى مى گفت:

(حاج شیخ کجایش رسانده اى)

آقا نخودکى مى گفت:

(تا آن جا رسانده ام که اگر کسى پشت دیوار باشد مى توانم بفهمم کیست.)

در سفرى که به عراق رفته بودم با حاج سیدحسین همدانى عارف کامل که اجازه سیفى کبیر و بعضى از اذکار را از ایشان دارم دیدارهایى داشته باشم.

در یکى ازاین دیدارها ازایشان پرسیدم: آیا شما با مرحوم اصفهانى ارتباطى هم داشتید؟ مرحوم حاج سیدحسین همدانى گفت:

(بله. ارتباط ما با ایشان به حدّى بود که بین ما قول و قرارهایى بود. بنده تعهد داشتم برخى ازمشکلاتى که براى ایشان پیش مى آید در حرم حیدرى حلّ کنم.

تابستانى بود و هنگام ظهر و من در سرداب منزل درحال خوردن نهار. در این هنگام کسى دَر زد. در حالى که لقمه غذا در دستم بود دَر را بازکردم. شخصى بود که
ازایران آمده بود. نامه اى به من داد دیدم نامه ازمرحوم حاج شیخ حسینعلى است. حاج شیخ بعد از مقدمات خطاب به من نوشته بود: (بعد از رسیدن نامه به دست تو اگر لقمه غذا هم در دست دارى به زمین بگذار و برو به سر قبر کمیل و مرا با وى آشتى بده!) من هم بلادرنگ لباس پوشیدم و رفتم بر سر قبر کمیل که بین نجف و کوفه واقع شده بود و آنچه لازم بود انجام دادم.)

معلوم مى شود که مرحوم شیخ حسینعلى در امور باطنیه ازکمیل بن زیاد کمک مى گرفته و بر اثر فعلى که از حاج شیخ سرزده بوده کمیل از او مى رنجد.)

حوزه: شنیده ایم حضرت عالى خیلى به نماز شب اهمیت مى دهید لطفاً در این باره صحبت کنید.
* این که بنده اهمیت مى دهم معلوم است. نمازى را که خداوند بر پیامبر واجب کرده و سیره بزرگان بر این بوده تا مى توانسته اند آن را انجام مى داده اند اهمیت دارد.

مى دانید که نافله هاى یومیّه ازنظر ارزش کمتر ازواجب نیستند. خدا رحمت کند آیة اللّه بروجردى را مى گفت:

(براى نمازمستحبى دلیل و روایتى معتبرتر از دلیل نافله هاى یومیّه نداریم.)

نافله شب بالاتر از همه اینهاست. انسان تا مى تواند نوافل را نباید ترک کند. آثار و برکات خوبى دارد.

برخى دعاهاى مستجاب در مدت عمرمان دیدیم که هیچ توجیهى جز برکات همین نوافل نداشت یکى از آنها که درخاطرم مانده مربوط به سفرى است که به صورت قاچاق به کربلاء داشتیم.

پس ازفوت مرحوم صاحب مکیال با فرزند ایشان آقا سیّدمحمد توسط حاج ناصر قاچاق بَر معروف به نجف رفتیم. حاج آقامحمد مبتلا به مرض حصبه شد. خیلى شدید4. این مریضى درآن سال بسیارى از مردم را از بین برد.
ییک ماه درنجف ماندیم براى زیارت طبابت و پرستارى. درکربلاء بودیم که با خبرشدیم برگشت به ایران خیلى مشکل شده و حدود سیصد نفر که قاچاقى رفت و آمد مى کرده اند در بصره زندانى هستند. کاربر ما خیلى سخت شده بود. به حرم حضرت امیر(ع) و امام حسین(ع) مى رفتم دعا مى کردم:

(خدایا! به آسانترین و ارزانترین وجه با صحت و سلامت مارابه وطن برسان)

زیرا علاوه بر این که برگشتن سخت شده بود قاچاق بَرها هم پول زیادى مى گرفتند. تا این که روزى آقاحسن خادم که کار چاق کن زائران امام حسین(ع) بود گفت: (فلانى! حاج ناصر آمده به زودى برمى گردید.)

حاج ناصر را دیدم گفت: (ان شاء اللّه فردا صبح مى رویم به ایران)

صبح شد مارا آورد بصره و از آن جا آمدیم کنار شط و بابَلَم آمدیم به سمت خرمشهر. در کوتاهترین زمان رسیدیم ایران. تنها یک مورد به مأمور برخوردیم که او را هم حاج ناصر با دادن یکصد فلس راضى کرد.

ما که چهار ریال براى هزینه سفر به حاج ناصر داده بودیم یک ریال آن را به ماپس داد. گفت: (تمام هزینه سه ریال شده است.)

خود او چیزى نگرفت. گفت: (براى خدا این کار را کرده ام)

از چنین مشکلى رها شدیم. همان طور که ازخدا خواسته بودیم با آسانترین و ارزانترین راه و صحت و سلامت.

حوزه: شنیده ایم چند سال قبل بعد از آن که ازبیمارستان مرخص شدید شخصى خواب مى بیند که شما نمازشب مى خوانید و حضرت ابوالفضل هم حضور دارند. جریان چیست؟
* شاید به این خاطر بوده است که من نمازشب را به نیابت از آقاابوالفضل
مى خوانده ام. چون در بیمارستان که بودم قادر نبودم ایستاده نماز بگزارم. این مرا رنج مى داد. تصمیم گرفتم اگر خوب شوم و بتوانم روى پاى خود نماز بگزارم به نیابت از آقاابوالفضل بخوانم. آن شبى که آن آقا خواب دیده بود اولین شبى بود که ایستاده نماز مى خواندم.

حوزه: شنیده ایم به دعاى عهد اهتمام زیاد مى ورزید. مداومت بر این دعا چه اثراتى دارد.
* من دعاى عهدنامه کبیر را هر روزمى خوانم مى گویند اگر کسى چهل روز براین دعا مداومت کند حتماً خدمت آقا امام زمان(عج) مى رسد یا قبل از مرگ و یا پس از مرگ و مراجعت مجدد.

حوزه: مى گویند تربتى از امام حسین دارید که روز عاشورا خون مى شود.
* بله. این تربت را در کاغذى پیچیده ام و در جعبه اى خاص محفوظ است. در این روز لکه هاى خون برآن کاغذ مشاهده مى شود.5


1. ایشان از شاگردان مرحوم گلستانه بودند مرحوم آقاى بروجردى هم از درس تفسیر مرحوم صاحب مکیال استفاده کرده بودند.
حاج سیدمصطفى صفائى خوانسارى چندسال قبل(1369) در جلسه اى به آقاى حاج سیدمحمدعلى موحد ابطحى مى گویند:
(مرحوم صاحب مکیال از اساتید آقاى بروجردى هستند.)
در سفرى که حاج آقامحمدفقیه احمدآبادى پسر مرحوم صاحب مکیال در قم خدمت آقاى بروجردى مى رسد آن مرحوم احترام و تجلیل در حدّ فرزند اساتید به ایشان مى کند. مرحوم آقاى
خوانسارى از ایشان سؤال مى کند:
(مگر شما نزد صاحب مکیال درس خوانده اید؟)
آقاى بروجردى مى گوید: (بلى)
آقاى خوانسارى از آقاى ابطحى سؤال مى کند:
(من حدس مى زنم که آقاى بروجردى ادبیات را نزد صاحب مکیال تلمذ کرده است.)
آقاى ابطحى مى گوید: (طبقه آقاى بروجردى مقدم بوده از این که درس ادبیات نزد ایشان بخوانند بلکه از آن جهت که هم مرحوم صاحب مکیال خود در تفسیر تبحرى داشته و هم شاگرد مرحوم گلستانه بوده که بزرگان مایل بوده اند از افکار بلند آن مرحوم و لو باواسطه استفاده کنند.)
2. این نامه را که به خط مرحوم علامه است در پایان مصاحبه مى توانید ملاحظه کنید.
3. ایشان گفته بود:
(من این نظریه را به عنوان یک تئورى ابتکارى در کتاب خود نقل کردم: هنوز در شرق چهره هاى ناشناخته علم و تحقیق یافت مى شوند.)
او از تهیه یکى از این داروها تعجب کرده بود. زیرا درخت ماده اصلى آن در ایران یافت نمى شود.
مرحوم حاج آقا به او گفته بود:
(سالهاى قبل یکى از دوستان داروساز که مدتى مطالبى را نزد من استفاده کرده بود از آلمان درختچه آن را براى من آورد و من آن را در منزل کاشتم و اکنون از آن استفاده مى کنم.)
4. درباره مریضى آقامحمد فرزند صاحب (مکیال) آیة اللّه موسوى اصفهانى و معامله اى که آیة اللّه ابطحى با خدا مى کند یکى ازفرزندان آیة اللّه ابطحى ازقول ایشان براى ما نقل کرد:
(حاج آقا مى فرمود: در سفرى که بعد از فوت مرحوم صاحب (مکیال) به عتبات عالیات عراق داشتم فرزند ایشان حاج آقامحمد فقیه احمدآبادى که حدود 16 سال سن داشت همراه من بود. درنجف حصبه آمده بود وایشان مبتلا شد. على رغم معالجات و مراقبات شدید حالشان وخیم تر شد. مأیوس شدم. توسلات هم زیاد داشتم. یک روز که حال ایشان وخیم بود به حرم امیرالمؤمنین رفتم. بعد از زیارت و توسلات در حالى که منقلب بودم به خدا عرض کردم: (اگر مقدر است حاج آقامحمد ازدنیا برود به جاى وى یکى از پسران مرابگیر!)
[ برادر خردسالى داشتیم زیباروى و درشت هیکل به نام مهدى. در همان لحظه اى که ایشان آن معامله را با خدا در حرم حضرت امیرالمؤمنین مى کند مهدى در گهواره خوابیده بود بر اثر پاره شدن بند گهواره و خوردن به زمین از دنیا رفت. قضیه اى که غیر منتظره بود.]
وقتى که حاج آقا ازسفر برگشت خانواده قضیه رامخفى کردند ولى حاج آقا هیچ سراغ مهدى را نگرفت.
به طورى که از ایشان پرسیدند: سراغ مهدى را نمى گیرید. فرمودند: (چیز مهمى نیست. من مى دانستم.)
خود حاج آقا هیچ گاه این قضیه را فاش نکردند که با خدا چنین معامله اى کرده اند تا این که حاج آقامحمد فقیه احمدآبادى پرده از روى قضیّه برداشتند.
5ـ عمده این تربت بنابر وصیت ایشان همراهشان دفن شده است.