مصاحبه با آیة الله میرزا غلامحسین جعفرى همدانى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


انقلاب اسلامى، خیزشى است فطرى، خاستگاه آن، جانهاى پاک و باورهاى دینى مردم است. گوارا میوه‏اى است از شجره طیّبه عبودیت حق، سهم و نقش هر کس در پیدایى و استمرار آن، منوط به فطرت الهى و مایه ورى ایمان اوست. آنانى در این بزم. مقرّب ترند و جام بلا را عاشقانه نوشمى کنند که در عرصه پیکار با نفس فیروزمندتر و در اطاعت و عبودیت حق، خاضع ترند.

عالم غیور خطّه همدان. که جانش را با بهره ورى از فیوضات آیات عظام: ابوالحسن اصفهانى، ابوالحسن مشکینى، صاحب حاشیه کفایة و آقا صیأ عراقى پروریده و با اعانت از خاتم الأوصیأ على مرتضى، فطرتش را بستر تجلّى حقایق کرده بود، از ابتداى نهضت مقدّس پانزده خرداد، حقانیّت و اخلاص بنیاد گذار آن را دریافت و در دفاع از این حرکت الهى وزنده نگهداشتن این صلاى بیدارى، رنجها و بلاها را به جان خریدار شد.

کلمات متین و آتشین او در مسجد جامع چهل ستون تهران، خواب زدگان را بیدارى بخشید و صراحت لهجه‏اش خواب از چشم مزدوران شاه و ساواک ربود.

از امام، (قدس سره) با شگفتگى ویژه‏اى یاد مى‏کند. پیروزى انقلاب اسلامى را وامدار غیرت دینى و اخلاص الهى آن بزرگمرد و ایثار و فداکارى مردم مسلمان مى‏شمارد.
حوزه: با تشکر از حضرت عالى که مصاحبه با مجلّه ما را پذیرفتید لطفاً اجمالى از زندگى علمى - تحصیلى خود را بیان کنید
استاد: بنده به سال 1324، ه . ق . در روستاى شانگرین، از توابع همدان، متولد شدم .

پدرم، مردى متعبد و متدین بود. با این که اهل کسب و کار بود، ایّام دهه عاشورا، منبر مى‏رفت و براى مردم روستا، روضه مى‏خواند.

در سال 1337 ه . ق . براى تحصیل علوم دینى، به همدان رفتم. مدّت اقامت من در این شهر، تا سال 1342 ه . ق . به طول انجامید. در سال 1342، براى ادامه تحصیل، به حوزه علمیه قم رفتم. در این حوزه، تا پایان شرح لمعه و قوانین، در خدمت اساتید معظم، تلمذ کردم .

در سال 1345 ه . ق . به حوزه نجف اشرف رفتم. به مدّت 23 سال، یعنى تا سال 1368 ه . ق . در این حوزه مشغول به تحصیل بودم و از محضر اساتید گرانقدر آن دیار بهره بردم.

حوزه: اساتید محترمى که در قم، از محضرشان بهره‏ برده‏اید، نام ببرید و اگر خاطره و مطلب آموزنده‏‏ هم از آن دوران به یاد دارید، بیان کنید/
استاد: قوانین را خدمت مرحوم آقا میرزا محمد همدانى ثابتى خواندم و شرح لمعه را خدمت مرحوم آخوند ملا على همدانى و آقا شیخ غلامرضا طبسى، پدر آقاى طبسى، تولیت آستان قدس رضوى. سالى که به قم آمدم مصادف بود با تبعید حضرات آیات: آقا سید ابوالحسن اصفهانى و آقاى نائینى از عراق به ایران و اقامت آن بزرگواران در قم.
این ایّام، همزمان بود با نیمه شعبان و عید نوروز. از این روى، مردم از تهران و شهرستانها، براى زیارت حضرت معصومه (س) و دیدار با این دو بزرگوار، به قم مى‏آمدند. کثرت مسافران در قم، به قدرى بود که دولت مانع آمدن مردم از تهران به قم مى شد ؛ لذا مردم از طریق قزوین، ملایر و اراک به قم مى‏آمدند.

بزرگان و متعینین قم، در آن زمان عبارت بودند از حضرات آیات: آقا میر سیّد على یثربى کاشانى، آقا سیّد محمد خوانسارى و آقا شیخ محمد على اراکى .

 

حوزه: در حوزه علمیه نجف اشرف، از محضر چه اساتیدى بهره برده‏اید/
استاد: وقتى به نجف وارد شدم، از آن جا که سطوح عالیه را نخوانده بودم، ابتدا از محضر آقا میرزا ابوالحسن مشکینى، رسائل، کفایه و مکاسب را فرا گرفتم. پس از این مرحله، در درس خارج اساتید وقت حوزه، حضرات آیات: سید ابوالحسن اصفهانى، مرحوم آقا ضیأ عراقى، آقا شیخ محمد حسین کمپانى و آقاى نائینى حاضر مى‏شدم.

البته مرحوم مشکینى هم، درس خارجى شروع کردند که در آن درس هم، شرکت مى‏کردم.

از ابتداى ورود به نجف، در درس خارج مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانى تا آخر عمر شریف آن بزرگوار، شرکت کردم. انصافاً، فقه خوبى داشت. مرحوم آقا شیخ محمد تقى آملى، فقه ایشان را بر فقه مرحوم نائینى ترجیح مى‏داد.

پس از فوت مرحوم آقا ضیأ، هیچ فقهى جز فقه آقا سید ابوالحسن اصفهانى نرفتم. اسفار را خدمت آقا سید حسین بادکوبه‏اى و آقا میرزا احمد آشتیانى و منظومه را خدمت شیخ مرتضى طالقانى فرا گرفتم.
حوزه: حضرت عالى، تقریرات و یا تألیفاتى هم دارید
استاد: تالیفات، خیر، امّا مطالب درسهایى را که شرکت کرده‏ام، نوشته‏ام: اصول مرحوم کمپانى، دو دوره اصول مرحوم آقا ضیأ عراقى، اصول و فقه آقا سید ابوالحسن اصفهانى و مرحوم مشکینى.

حوزه: ثبت و ضبط درسها، در حوزه نجف چگونه بود.

استاد: در حوزه نجف، معمول این بود که کسى در سر درس، چیزى نمى‏نوشت. شاگرد،سخن استاد را به دقّت گوش مى‏داد و در ذهن مى‏سپرد و پس از درس، آنچه را که فهمیده بود و از درس، براشت کرده بود، به روى کاغذ مى‏آورد.

به نظر من، این شیوه، شیوه خوبى است و از شیوه نوشتن در سر درس، که در برخى از حوزه‏ها رایج است، بهتر است. زیرا ممکن است همه مطالبى را که استاد بیان بکند، فرد تند نویس، به روى کاغذ بیاورد، ولى بعد، مصود را نفهمد و متوجّه نشود که ستاد در پى تبیین چه مسأله‏اى بود. امّا تقریر پس از درس، مسلم چیزى است که شاگرد به آن رسیده و فهمیده است و این، بسیار ارزش دارد.

علاوه بر این روش، که واقعاً شاگرد را مى‏پروراند و قوّه استنباط را در او تقویت مى‏کرد، روش دیگرى هم براى بهتر فهمیدن درس بود و آن این که: پس از درس، شاگردان برجسته و خوش فهم و کسانى که دور دوم شرکت آنان در درس بود، مطالب استاد را براى دیگر شاگردان تقریر مى‏کردند. مثلاً، مرحوم آیة الله خویى، درس مرحوم کمپانى را براى ما تقریر مى‏کرد.این شیوه، بسیار عالى بود که متأسفانه اکنون در حوزه‏ها معمول نیست.
حوزه: حضرت عالى تدریس هم داشته‏اید
استاد: بله. در نجف که بودم مدتى مباحثه سطح و خارج داشتم. وقتى که به ایران آمدم نیز، مباحثه کفایه و مکاسب ادامه یافت.

چون مشهور است که هر کس کتاب حج را مباحثه کند، به مکّه مشرف مى‏شود، من هم این را تجربه کردم و نتیجه گرفتم. بحث حج را شروع کردم و توفیق تشرّف هم پیدا کردم.

 

حوزه: از ویژگیهاى درس اساتیدى که از محضرشان بهره برده‏اید،

اگر مطلبى دارید، بفرمایید.

استاد: همانطور که عرض کردم، در ابتداى ورود به نجف اشرف، رسائل و مکاسب را خدمت مرحوم مشکینى خواندم. وقتى خارج فقه شروع کرد، در آن نیز شرکت کردم.

ایشان به من، خیلى اظهار لطف مى‏کردند. من هم به ایشان علاقه داشتم .

چون وضع مادى من، نسبتاً، خوب بود؛ زیرا پدرم از همدان، شهریه‏اى برایم مى‏فرستاد، گاهى مى‏دیدم که مرحوم مشکینى از بازار چیزى مى‏خواهد بخرد، پول جنس را حساب مى‏کردم و تا منزل هم، برایش مى‏بردم. تا این حدّ من به ایشان نزدیک بودم.

# مرحوم مشکینى، نسبتاً، فقه قوّى داشت؛ زیرا از حافضه قوى برخوردار بود. مى‏دانید که در فقه، نسبت به اصول، توسعه ذهنى بیشترى نیاز است. اصول، نقل اقوال است، آن هم در حدّ محدود و سپس، اظهار نظر، ولى فقه، علاوه بر نقل اقوال، نوعاً براى اثبات نظریه‏اى، به کتاب و سنّت و اجماع و اصل نیاز است. بنده یک دوره صلات
پیش مرحوم مشکینى خوانده‏ام. به عقیده من، صلات ایشان اگر چاپ بشود، از صلات مرحوم حاج آقا رضا بهتر است. حداقل، نقل اقوال در آن بیشتر است.

# مرحوم آقا ضیأ عراقى، بیان فوق العاده‏اى داشت. یک مطلب را به چند بیان، مى‏گفت. ایشان، هم فقه مى‏گفت و هم اصول، ولى عمده درس اصول ایشان بود اصول فقه ایشان، خیلى قوّى بود.

آن مرحوم به ظواهر توجهى نداشت. یادم هست، آیه شریفه:

«و لله على الناس حجّ البیت...»

حجّ را حجّ (به فتحه) مى‏خواند. شاگردان از پاى درس، تذکر مى‏دادند و ایشان با خون سردى مى‏فرمود: خیلى خوب، حجّ بیت!

شاگردان ایشان در کوشایى ضرب المثل بودند. نوعاً، در درس ایشان، کسانى شرکت مى‏کردند که عشق به تحقیق و علم داشتند. چون ایشان، شهریه‏اى به شاگردان نمى‏داد، تنها علاقه به تحقیق و درس، موجب جذب شاگردان شده بود.

# مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانى، فقه بسیار خوبى داشت. مرحوم آقا شیخ محمّد تقى آملى، فقه ایشان را بر فقه آقاى نائینى ترجیح مى‏داد.

بنده از ابتداى ورود تا زمانى که ایشان در قید حیات بود، در درس خارج فقه ایشان، شرکت مى‏کردم.

آن بزرگوار، به بنده لطف خاصى داشتند. گاه اگر عرایضى خدمت ایشان مى‏کردم، ترتیب اثر مى‏دادند.

علاوه بر این، ایشان به من دوازده دینار شهریه مى‏داد که چنین رقمى را، حتىّ به مدرسین، نمى‏داد.

 

حوزه: اگر خاطره‏اى از اساتید دوران تحصیل نجف اشرف دارید،بفرمائید/
استاد: از جمله خاطرات من در نجف اشرف، قضیّه کشته شدن فرزند مرحوم آقا سید
ابوالحسن اصفهانى است.

# فردى بنام شیخ على قمى، بین نماز مغرب و عشأ، با چاقو به آقا زاده ایشان حمله مى‏کند که منجر به قتل وى مى‏شود. در این قضیه، دست آقا سید محمّد پیغمبرى، عموى حضرت آیة الله خامنه‏اى، به خاطر ممانعت و جلوگیرى از قتل، زخمى مى‏شود.

از این حادثه غم‏انگیز، دو خاطره عبرت‏آموز به یاد دارم:

. 1 چگونگى برخورد حضرت آیة الله آقا سید ابوالحسن اصفهانى با این حادثه:

ایشان، انصافاً، با این حادثه غم‏انگیز، با متانت و وقار و شکیبایى برخورد کردند.

در تشییع جنازه، هنگام نماز، که به مرحوم نائینى تعارف کردند اقامه نماز کنند و... با اینکه شاهد بودم از دیدگناش اشک مى‏ریخت، ولى تغییرى در حالاتشان و از نظر روحى مشاهده نکردم.

. 2 جلوگیرى از فتنه: مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانى، به گونه‏اى در این حادثه مشى کردند که جلو هر گونه سؤ استفاده و فتنه‏اى گرفته شد.

چون سال پیش از این حادثه، در اربعین حسینى، بین هیأتهاى سینه زنى که از نجف به کربلا رفته بودند، با اهالى آن جا درگیرى‏هاى پیش آمده بود و چند نفرى هم از بین رفته بودند، به طور حتم اگر بعد از کشته شدن آقا زاده آقا سید ابوالحسن اصفهانى، دسته‏ها و هیأتهاى سینه زنى به کربلا مى‏رفتند. فتنه‏اى دیگر به وقوع مى‏پیوست. آقا سید مرتضى خلخالى، از اعاظم نجف، مى‏گفت:

«چند شب قبل از حادثه قتل آقا سید ابوالحسن اصفهانى، در خواب دیدم:

خدمت آقا سید ابوالحسن رسیدم و به ایشان عرض کردم: آقا! امسال، اربعین کجا برویم؟

ایشان در خواب به من فرمود: به زیارت من بیایید!»

وقتى قضیه کشته شدن فرزند آقا سید ابوالحسن اصفهانى پیش آمد، چون مقارن با اربعین حسینى بود، آن سال، نه تنها نجفیها به کربلا نرفتند که هیأتهاى اطراف هم، براى سر سلامتى، خدمت آقا سید ابوالحسن، آمدند. هم فتنه‏اى پیش نیامد و هم خواب، تعبیر شد
# خاطره‏اى از شیخ مرتضى طالقانى به یاد دارم که عرض مى‏کنم:

ایشان، از شاگردان مرحوم آخوند بود. مردى بود، صاحب کرامت. مجرد و منزوى مى‏زیست و کم در اجتماع ظاهر مى‏شد. شبهاى جمعه، عبا را بر سر مى‏کشید و به حرم حضرت امیرالمؤمنین (ع) مشرّف مى‏شد و قبل از طلوع فجر، به خانه بر مى‏گشت. با این که مدرس بود و منظومه تدریس مى‏کرد، روزهاى چهارشنبه، کسى را نمى‏پذیرفت و درس هم نمى‏گفت. یک وقتى مرحوم آیة الله بروجردى، به هنگام تشرف به مکّه، آمده بود نجف و خواسته بودند به دیدن مرحوم طالقانى بروند، چون روز چهار شنبه بود، هر چه کردند در را به روى ایشان باز نکرد!

آقا سید هادى معرى، که بیشتر اوقات در خدمت آقا شیخ مرتضى بود، نقل مى‏کرد:

«کسى از اطراف نجف، آمد پیش ایشان و از این که بچه‏اش جنّى شده بود، شکوه کرد. شیخ به او گفت:

برو به آنها بگو: مرتضى مى‏گوید بروید.

آن شخص هم مى‏رود و گفته شیخ را عمل میکند، بچه‏اش خوب مى شود.

سال بعد، مجدداً مبتلا مى‏شود. آن شخص به سراغ شیخ آمد که او دیگر مرحوم شده بود.»

قضیّه‏اى هم مربوط به خودم است که عرض مى‏کنم: در سرداب خانه ما، در نجف، چند عدد مار پیدا شده بود. قضیّه را به استاد گفتم.

ایشان گفت:

برو به آنها بگو: مرتضى مى‏گوید بروید.

من هم رفتم و گفتم. مارها رفتند و دیگر پیدایشان نشد.

# خاطره دیگرى که از دوران اقامت در نجف اشرف دارم، مربوط مى‏شود به مجلس روضه‏اى که هم اکنون در منزل ما بر قرار است: روزهاى جمعه ودهه عاشورا.

در نجف، این برنامه را داشتیم و بزرگان لطف مى‏کردند و شرکت مى‏کردند .

برگزارى روضه ،در نجف اشرف ،خصوصاً،در هواى گرم آن شهر، براى ما مشکل
بود، زیرا باید اثاثیه را پشت بام مى‏بردیم و درآن جا مجلس را برگزار مى‏کردیم و این کارى بود بس مشکل .این همه کار هم، بر عهده همسرم بود ؛ از این روى، ایشان اعلام کرد که خسته شده‏ام و نمى‏توانم انجام دهم وامسال مجلس روضه را برگزار نمى‏کنیم .

من هم دیدم که مجلس روضه، امرى است مستحب و باعث آزار و اذیّت ایشان هم هست، چه لزومى دارد که برگزار شود؛ لذا عرض کردم: مسأله‏اى نیست، مجلس نمى‏گیریم.

فرداى آن روز، همسرم، آمد و گفت: امسال هم مجلس روضه را برگزار مى‏کنیم.

علّت تغییر عقیده را جویا شدم، گفت: دیشب، حضرت ابوالفضل (ع) را خواب دیدم، به فرمود: چرا مانع از برگزارى مجلس روضه شده‏اى؟

فهمیدم مجلس ما، مورد توجه این بزرگان است و تا به اکنون، برکت همان توجه، این مجلس، برقرار است.

حوزه: گویاى حضرت عالى از دوستان و هم دوره‏هاى حضرت آیة الله العظمى خویى، رحمة الله علیه، بوده‏اید، اگر خاطره‏اى از ایشان به یاد دارید، لطفاً بفرمایید/
استاد: بله، با حضرت آیة الله خویى، رضوان الله تعالى علیه، همدرس و بسیار رفیق و صمیمى بودیم و حتّى رفت و آمد خانوادگى داشتیم و گاه، شبها، تا ساعتها از شب گذشته، جلسه داشتیم. بعد از ظهرها در درس مرحوم کمپانى شرکت مى‏کردیم و بعد از نماز مغرب و عشأ، من درس آقا ضیأ مى‏رفتم و ایشان، درس مرحوم نائینى شرکت مى‏کردند.

به یاد دارم که وقتى که دیدم ایشان رفته است کربلأ، خدمت مرحوم حاج آقا حسین قمى، که آن وقت ایشان در آنجا تشکیلاتى داشت. بنده به خاطر همان
رفاقتى که با ایشان داشتم، به ایشان گفتم: چرا آمده‏اى کربلأ و نجف را که مرکز علم است، ترک کرده‏اى. خوب است که برگردى نجف ایشان پذیرفت وبعد گفت: مى‏گویند: تا آمدن آقاى میلانى شمااین اینجا باشد!

گفتم: معناى این حرف این استکه شما بجاى آقاى میلانى، این جا هستى!

خلاصه، با تحریکات من، ایشان، مجدداً به نجف برگشت به عضاى بیت مرحوم آقاى قمى از این عمل من، ناراحت شده بودند.

با ایشان، نشستهاى علمى فراوان داشته‏ایم. از جمله شبها، پس از این که درس مرحوم آقا ضیأ و مرحوم نائینى تمام مى‏شد و سر قبر مرحوم میرزاى شیرازى جمع مى‏شدیم و مختصر گفت و شنید با ایشان و دیگر دوستان داشتیم. یکى از کارهاى ما براى رفع خستگى این بود که مسأله علمى مطرح مى‏کردیم و بین مردم میرزا عبد الهادى شیرازى و آیة الله خویى نزاع علمى مى‏انداختیم!

یک وقتى آیة الله خویى به من گفت:

«دوست دارم مدرّس بشوم مثل مرحوم آقا ضیأ.»

گفتم: شما بالاتر از این هم مى‏شوید مرجعیّت خواهى یافت!

همان هم شد. ایشان مرجعیّت یافت. مرحوم آقا ضیأ مدرّس قوى بود، ولى اخلاق تندى داشت.

 

حوزه: حضرت عالى در چه سالى به ایران برگشتید/
استاد: تا مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانى، زنده بودند، بنده در نجف بودم. من خیلى به ایشان علاقه داشتم و ایشان هم به من اظهار محبّت مى‏کردند.

پس از فوت ایشان، در سال 1324 ه. ش . تصمیم گرفتم به ایران برگردم، ولى مرحوم شیخ محمّد کاظم شیرازى مانع مى‏شد. ایشان فهمیده بود که من تصمیم
گرفته‏ام به ایران برگردم؛ از این روى به منزل آمد و گفت :

«شرعاً جایز نیست شما به ایران باز گردید؛ زیرا با فوت مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانى، حوزه نجف در وضعیّتى نیست که امثال شما، آن را خالى کنند.

فتم: من کاره‏اى نیستم.

گفت: در هر صورت، تو پله‏اى از نردبانى هستى که حوزه نجف، قائم به آن است.»

البته حسن ظّن ایشان بود و من کاره‏اى نبودم.

در سال 1327 ه . ش براى زیارت به ایران آمدم، با این که اصرار زیاد بود بر ماندنم، نمادم و مجدا به نجف برگشتم. ولى تقدیر این بود که در سال 1328 ه . ش . به ایران برگشتم و تا هم اکنون، در تهران مانده‏ام

حوزه: از فعالیّتهاى سیاسى خود و این که از چه زمانى مسایل سیاسى شدید، صحبت بفرمایید/
استاد: ورود من به مسایل سیاسى، به طور جدّى، بر مى‏گردد به پس از تبعید حضرت امام خمینى، رحمة الله علیه، به ترکیه در سال .1343

وقتى که رژیم منحوس پهلوى، به دستور آمریکا، حضرت امام را به ترکیه برد، داماد حضرت آیة الله آقا سید احمد خوانسارى، براى دیدن ایشان، به ترکیه رفته بود.

بعد که به ایران برگشت، در جلسه‏اى که عده‏اى از افراد مبارز، از جمله حاج مهدى عراقى، حضور داشتند، گفت:

«آیة الله خمینى فرمودند: اگر مى‏خواهید ماندن من در ترکیه به طول نینجامد، در داخل ایران، باید یکسرى فعالیتهاى سیاسى شروع شود.»

از جلسه که خارج شدیم، به حاج مهدى عراقى گفتم: من که کاره‏اى نیستم، ولى به اندازه یک ریگ، که در دریا موج ایجاد مى‏کند، اگر مؤثر باشم، وظیفه خود مى‏دانم که اقدام کنم. به همین خاطر مسجد گرمخانه را، که در آن اقامه جماعت مى‏کردم وبه وعظ و ارشاد مردم مشغول بودم، به شکل پایگاهى در آوردم براى
روشنگرى مردم و افشاگرى چهره حاکمان دژخیم. براى این مقصود، از شخصیّتهاى مبارز روحانى، از جمله: مرحوم ربانى املشى دعوت کردم تا براى مردم سخنرانى و آنان را به وظایفشان آشنا کند.

حاج مهدى عراقى و دوستان مبارزش هم رفته بودند مسجد بزّازها، تا آن جا را مرکز تبلیغات خود قرار دهند که آقایى که آنجا بوده است، موافقت نکرده بود. آنان هم مسجد ما.

شب هفتم بود که مرحوم ربّانى را دستگیر کردند. آن شب را خودم صحبت کردم و از آن به بعد، آقا شیخ حسن طاهرى منبر مى‏رفتند. ایشان را هم دستگیر کردند. براى شبهاى بعد آقا شیخ محمد جواد حجّتى را دعوت کردم که منبر بروند. ایشان تشریف آوردند و منبر رفتند. تا اینکه من را هم دستگیر کردند و مسجد ما را و همچنین مساجد اطراف را بستند.

چند ماهى در قزل قلعه با عده‏اى دیگر از روحانیون، محبوس بودیم.

به آیة الله محسن حکیم، خبر مى‏رسد که رژیم شاه عده‏اى از روحانیون را بازداشت کرده است. ایشان، بدستگاه فشار مى‏آوردند که اینان را آزاد کنید. از آنجا که بنده و آقاى انوارى را مى‏شناختند، از ما اسم مى‏برند. از این روى، حکم آزادى ما صادر شد، با این که قرار بود ما را محاکمه کنند و...

در موقع ابلاغ حکم، گفتند:

«آیة الله حکیم، از اعلیحضرت تقاضا کردند که شما را آزاد کنیم.»

من گفتم:

آیة الله حکیم، به شاه دستور داده‏اند، نه اینکه تقاضا کنند!

در هر صورت ما را آزاد کردند؛ امّا التزام گرفتند که هر وقت براى محاکمه دعوت شدیم، حاضر شویم. مرتبه دیگر که زندانى شدم، مربوط مى‏شود به سخنرانى که در مدرسه فیضیه قم داشتم.

یک وقتى که قم مشرّف شده بودم، وارد مدرسه فیضیّه شدم، دیدم طلاب جمع هستند. مناسب دیدم یکسرى از جنایات رژیم را براى طلاب و فضلأ باز گو کنم.
استخاره کردم. خوب آمد لذا در ایوان جلوى دارالشفأ ایستادم و شروع کردم به صحبت و انتقاد از رژیم منحوس پهلوى. به تهران که برگشتم دستگیر و روانه بازداشتگاه شدم. چند ماهى در زندان قزل قلعه بسر بردم. وقتى خواستند آزادم کنند:

«باید التزام بدهى که نه سخنرانى بکنى و نه از شهر خارج بشوى!».

گفتم:

چنین التزامى نمى‏دهم. مرا برگردانید زندان. حاضر هستم در زندان بمانم، ولى چنین التزامى ندهم!

وقتى این برخورد را از من دیدند، حاضر شدند، بدون هیچ گونه التزامى، رهایم کنند. مرحله سوم بازداشت من، حدود سال 1350 ه . ش که علیه رژیم پهلوى سخنرانى کردم و پس از سخنرانى، توسّط مأموران ساواک دستگیر شدم. به قزل قلعه بردنم. ابتدا، در افرادى بودم. مدتى که گذشت، به بند منتقل شدم. دربندى که من بازداشت بودم، عده‏اى از بزرگان حضور داشتند، از جمله آیة الله منتظرى و حاج سید احمد آقا خمینى. در این بند، به لحاظ سنّى، مرا پیش نماز قرار دادند.

حوزه: لطفاً بفرمایید موضوع سخنرانى اخیر شما چه بود
استاد: این سخنرانى در پاسخ به سخنان شاه بود که در کنار قبر کورش، در تخت جمشید گفته بود: «کورش! بخواب ما بیداریم.»

من در پاسخ به این سخن، مشکلات ومعضلات کشور را بر شمردم و سخنان او را به تمسخر گرفتم. سخنرانى بسیار پر شورى بود. جمعیت هم زیاد بود. پس از این سخنرانى، مرا دستگیر کردند و به قزل قلعه بردند. مدّتى در حبس بودم، بعد آزادم کردند. منتهى به این شرط که کشور را ترک کنم. کشورى تعیین کردند، عراق بود. استخاره کردم که از کدام مرز بروم: خسروى یا بصره؟ مرز بصره خوب آمد؛ لذا
از مرز بصره رفتم.

در مرز به من گفتن:

«ورود شما به عراق ممنوع است!»

خیلى ناراحت شدم. متوسّل شدم به فرزند بزرگوار على(ع)، یار با وفاى امام حسین(ع)، حضرت ابوالفضل العباس(ع).

طولى نکشید که یکى از مأمورین از آنجا آمد پیش من و گفت:

«مشکل شما چیست؟»

گفتم: رژیم ایران مرا اخراج کرده است، شما هم مرا راه نمى‏دهید.

چه کنم؟

گفت: «مسأله‏اى نیست.»

ماشین آماده کرد و مرا فرستاد بصره. بصره که آمدم مسؤول آنجا گفت:

«شما حق خروج از عراق را ندارید. ممنوع الخروج هستید!»

گفتم: اشکالى ندارد.

مرا تحت الحفظ و روانه نجف کردند.

نجف که رسیدم مرحوم آقا سید مهدى حکیم که خیلى به من اظهار لطف مى‏کرد، گفت:

«اینان اشتباه کرده‏اند. شما ممنوع الورود به عراق هستید و نه ممنوع الخروج از عراق.»

تأیید مى‏کند سخن ایشان را خبرى که بعدها، جناب آقاى سید رضى شیرازى، به من دادند. ایشان به من گفتند:

«همان ایّام، اسم شما را در مرز خسروى، در لیست ممنوع الورودهاى به عراق دیده بودم.»

گویا علت این تصمیم رژیم عراق، تلگرافى بود که من یک وقتى به مرحوم آیة الله حکیم مخابره کرده بودم و محتواى آن، بر خود داشت با سیاستهاى عراق.

بالاخره توسل من به آن بزرگوار (ع)، مشکل را حلّ کرد و مأموران مرزى عراق را
دچار چنین اشتباهى کرد.

در هر صورت، در مدرس یکى از مدارس سکنى گزیدم و برخى از بزرگان نجف، از جمله: حضرت امام، رحمة الله علیه، به دیدنم آمدند مرحوم آقا مصطفى خمینى، خیلى به من اظهار لطف مى‏کرد و آن چند روزى که دید بازدید داشتم، ایشان پیش من مى‏آمد و از مهمانها پذیرایى مى‏کرد.

آن مرحوم، روزى از من خواست که با حضرت امام، خصوصى ملاقات کنم .پذیرفتم و خدمت ایشان رفتم .از ایشان خواستم: مقدارى با علماى ایران، مدارا کند. چون خود امام، خیلى قاطع و شجاع بود، ولى همه که نمى‏توانستند آنگونه باشند.

تا وقتى که آنجا بودم، حضرت امام، دو بار، توسط مرحوم آقا مصطفى، براى من پول فرستادند که یک بار آن را قبول نکردم. گفتم: قصد توهین نیست. من براى ایشان جانفشانى مى‏کنم. نیازى ندارم.

بنده باید براى ایشان پول بیاورم.

حضرت امام، رحمة الله علیه، وقتى که در ترکیه تبعید بودند، خیلى تلاش کردم و از بازاریان و تجار پول جمع کردم و براى آن حضرت فرستادم .

بالآخره، اقامت من در نجف، شش ماه طول کشید و به لطف خداوند، بدون این که به مشکلى برخورد کنم، به ایران بر گشتم.

این که مى‏گویم: لطف خدا شامل من شد، واقعاً همین طور بود. زیرا کار آنقدر پیچیده و مشکل بود که آقایى به من پیشنهاد کرد به سفارت ایران در بغداد بروم و التزام بدهم، تا اجازه ورودم را به ایران بدهند.

حاضر نشدم. گفتم: مى‏روم اگر مانع شدند، بر مى‏گردم نجف.

 

حوزه: اگر خاطرات دیگرى از دوران مبارزه دارید، لطفاً بیان کنید.
استاد: خاطرات بسیار است، ولى اکنون به یاد ندارم، جز چند تایى که براى شما
عرض مى‏کنم:

# روزى از روزهاى مبارزه، سرهنگ طاهرى با عده‏اى منزل ما آمد که مرا بازداشت کند. با عصبانیّت وارد منزل شد. به وى اعتراض کردم و گفتم:

این چه طرز وارد شدن است؟ نه دزدى کرده‏ام، نه جنایت و نه هم فرارى هستم. من که در اختیار شما هستم.

صدا زد: «شیخ نجفى بیا!»

گفتم: درست حرف بزن شیخ نجفى چیست. آقاى نجفى. آقاى شیخ جعفرى!

گفت: «من قصد توهین نداشتم».

بعد، همین بگو مگو را جز پرونده من کرد که: «جعفرى به مأمور توهین کرده است.»

# بعد از سخنرانى اخیر، وقتى مرا بازداشت کردند، سرهنگ افضلى خواست مرا ببرد پیش نصیرى، رئیس ساواک.

گفتم: این به صلاح نیست. زیرا شنیده‏ام نصیرى، آدم تندى است. احتمال دارد توهین بکند و من هم آدم عصبانى هستم ممکن است جواب او را بدهم و بعد، کار به جایى بکشد که به صلاح شما نیست.

مرا در ماشین نگهداشتند و جریان را به نصیرى گفتند. او هم موافقت کرد. مرا به قزل قلعه بردند. پس از چند روزى، مرا به دفتر مقدم، معاون نصیرى، که آدم ملایم‏ترى بود، بردند.

مقدم به من گفت:

«آقاى جعفرى! چرا شما با شاه مخالفت مى‏کنید؟»

شروع کرد به موعظه کردن و سپس پیشنهاد کرد: «به شما ماهانه مبلغى مى‏دهیم بروید در منزل، کنار تلفن بنشینید و آقایى تان بکنید نمى‏گویم از نظام حمایت کنید، بلکه مخالفت نکنید!»

از این سخن، به شدّت عصبانى شدم و گفتم:

برو این دام را جایى دیگر نه
که عنقأ را بلند است آشیانه

گفت: «چرا عصبانى شدید؟»

گفتم: چون به من توهین کردید. شما خیال مى‏کنید ما براى دنیا با شما مخالفت مى‏کنیم که چنین پیشنهادى مى‏کنید. ما اهلش نیستیم.

بله، اینان، خیلى تلاش مى‏کردند افراد را بخرند. برخى سست ایمانان را از همین راه ساکت کردند. دو سال قبل از انقلاب، یکى از این ساواکیها آمد منزل ما و به من پیشنهاد کرد که در امور سیاسى دخالت نکنم و گفت: اگر مداخله نکنى، فلان مبلغ به شما خواهیم داد.

با قاطعیّت دست ردّ به سینه‏اش زدم.

ولى متأسّفانه، در همان ایّام، به برخى از افراد سست ایمان و کم سواد و بیشتر روضه خوانان دوره گرد، این پیشنهاد شده بود و آنان هم پذیرفته بودند و لکه ننگى شدند در دامن روحانیّت.

البتّه، اینان توجیه مى‏کردند که: ما پول را از ساواک مى‏گیریم، ولى به تعهدى که داده‏ایم که عمل نمى‏کنیم! بعد از انقلاب، آن ساواکى در بازجوییهایش گفته بود:

«من از طرف ساواک براى برخى از روحانیون پول بردم تا با ساواک همکارى کنند که پذیرفتند و همکارى کردند.»

بعد لیستى از اسامى این جیره خواران ارائه داده بود.

حوزه:به نظر حضرت عالى، علّت موفّقیّت حضرت امام ، رحمة الله علیه، در به پیروزى رساندن انقلاب اسلامى چه بود.
استاد: بعد از لطف الهى و رهبرى حکیمانه حضرت امام، مهمترین عامل در پیروزى انقلاب اسلامى، همّت مردم ایران و حمایت بى دریغ آنان از امام و دستورهاى ایشان بود، در تمامى مراحل نهضت. شما ملاحظه کنید عکس العمل مردم را در قیام پانزده خرداد و تبعید ایشان به ترکیه. به خاطر عکس العمل مردم، تبعید ایشان به ترکیه، بیش
از یک سال به طول نینجامید.

حال آن که وقتى مرحوم نائینى و آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى،به عنوان اعتراض به رژیم عراق، از نجف به ایران مى‏آیند، در عراق، آب از آب تکان نمى‏خورد و عکس العملى از مردم مشاهده نمى‏شود و یا در برابر اهانتهایى که رژیم عراق، به مرحوم آیة الله حکیم کرد، نه تنها عکس العملى از جانب مردم نبود که برخى از نادآنها هم آلت دست شده بودند.

حوزه: چه عواملى سبب گردید که جذب افکار و اندیشه‏هاى امام، رحمة الله علیه، شدید.
استاد: با این که از نظر سنّى و درسى همدوره ایشان به حساب نمى‏آمدم، ولى رابطه من با ایشان، رابطه اعتقادى و ایمانى بود. به این معنى که بنده در جریان حوادث قبل از پانزده خرداد و از نحوه برخورد ایشان با وقایع، معتقد شدم که آدم قوى النفس و شجاعى است و غرصتش، خدمت به دین است. واقعاً قصدش خدایى است. در این راه حاضر است هر گونه ایثار و از خود گذشتگى را انجام دهد. از این روى، بر خود لازم دانستم که تا حدّ توان، از آن بزرگوار، حمایت کنم. چون فهمیده بودم که درک و شعورش از من بهتر است، و مسایل را خوب درک مى‏کند، هر چیزى که مى‏گفت و هر دستورى که مى‏داد، پیروى مى‏کردم.

مرحوم آیة الله بروجردى هم، مرد با هوش و شجاعى بود، ولى متأسفانه برخى از اطرافیانش خوب نبودند. کارشکنیهایى مى‏کردند. مثلاً در جریان حمایت از فلسطینیان و محکوم کردن یهودیان صهیونیست، مرحوم آقاى صدر، پیش آقاى بروجردى مى‏رود و ایشان حاضر مى‏شوند اعلامیه بدهند و مردم را به حمایت از فلسطینیان مظلوم، بسیج کنند؛ امّا همین که مرحوم آقاى صدر از منزل بیرون مى‏آید، حاج احمد از جریان مطلع مى‏شود و جلو این کار را مى‏گیرد!

وگرنه از نظر شجاعت، ایشان، حسینى بود. خیلى آدم نترسى بود. در جریان لوایح
ششگانه، که آیة الله بروجردى مخالفت کرده بود، شاه قائم مقام رشتى و صدر الاشراف را مى‏فرستد قم، خدمت ایشان که بگویند:

«دخالت در این امور، شأن شما نیست.»

آیة الله بروجردى، در پاسخ مى‏فرمایند:

«به شاه بگویید: کارى نکند که عصایم را بردارم و عمامه‏ام را بر سر بگذارم و تاج و تختش را ویران سازم.»

صدر الاشرف گفته بود:

«این راکه نمى‏شود به شاه گفت. ناراحت مى‏شود و بین دو شخصیّت بزرگ به هم مى‏خورد.»

از این روى، به شاه مى‏گوید:

«حضرت آیة الله بروجردى گفتند: اعلیحضرت، شاه مملکت است.»

شاه، با عصبانیّت گفته بود:

«پس سیّد باید سرجایش بنشیند و در این امور، دخالت نکند!»

قائم مقام گفته بود:

«آقا! ایشان این جورى نگفته است. ما نخواستیم بین شما و ایشان را به هم بزنیم. بلکه حرف ایشان این بود که: شاه، کارى نکندکه عصایم را بردارم...»

شاه، ترسیده بود و گفته بود:

«من، مقلّد ایشان هستم!»

غرض این که رابطه من با حضرت امام، رابطه معنوى و ایمانى بود و گرنه سابقه دوستى با ایشان نداشتم. ولى با آقاى شریعتمدارى، با این که رفیق بودم و سابقه آشنایى داشتم، این گونه حمایتها نبود، بلکه از برخى کارهایش انتقاد مى‏کردم. مثلاً آن جریانى که پس از انقلاب رخ داد و طرفداران ایشان، آن فتنه و آشوب را در قم آفریدند، توسط آقایى به ایشان پیام دادم:

بر خلاف جریان آب، شنا نکن که نابود مى‏شوى.»

آقاى شریعتمدارى به آن آقاى واسطه گفته بود:
«این هم از رفقاى ما!»

بله، ایشان به خاطر همان سابقه دوستى و آشنایى، چنین برخوردى را از من انتظار نداشت.

حوزه:آیا پس از انقلاب اسلامى، دیدارى با حضرت امام، رحمة الله علیه، داشتید/
استاد: خیر. زیرا بنده از سال 1356، مبتلا به بیمارى انفارکتوس هستم. چندین مرتبه به بیمارستان رفته‏ام. از همان زمان تا کنون، در منزل بسترى و در حال استراحت مى‏باشم. به همین علّت، وقتى که امام به ایران تشریف آوردند، بنده موفق به دیدار ایشان نشدم. امّا آن بزرگوار چندین بار، حال این جانب را از آقاى لواسانى پرسیده بودند و فرموده بودند: «آقاى جعفرى کجاست.»

ایشان در پاسخ گفته بود: «آقاى جعفرى مریض و در منزل بسترى هستند.»

جناب آقاى لواسانى، چندین بار، از طرف حضرت امام، رحمة الله علیه، براى عیادت و احوالپرسى منزل ما آمدند.

 

حوزه: لطفاً در خاتمه، ما و دیگر طلاب عزیز را موعظه و نصیحت بفرمائید/
استاد: مرا چه به نصیحت. بنده لایق نیستم. امّا به خاطر این که سؤال شما بى پاسخ نماند، عرض مى‏کنم: سعى کنید، در هر حال، خدا را از یاد نبرید. همیشه از شرّ شیطان، به او پناه ببرید هیچ کس را کسى ندانید که: «مجارى الامور طرّاً بیده» اگر او بخواهد چیزى انجام بگیرد، انجام مى‏گیرد وگرنه، نه همیشه، هر چه که از خدا مى‏خواهید، به صورت جدّى طلب کنید، حتى امور دنیوى را. خیال نکنید جدّى طلب کردن از خدا، بى ادبى است نسبت به ساحت او، خیر.بنده، این منزلى که اکنون
دارم، از برکت در خواست جدّى از خداوند متعال است. در سال 33، این خانه را خریده‏ام و قبل از آن، خانه بسیار محقرى داشتم. با توجّه به این که ایاب و ذهاب، زیاد داشتم، خیلى به زحمت افتاده بودم؛ از این روى وقتى که مکه معظّمه مشرف شدم، به طور جدّى به خداوند عرض کردم:

خدایا! این خانه، خانه توست، با این عظمت و بزرگى. هر شهر و دیارى هم که مى‏روم، بهترین و زیباترین خانه‏ها، خانه توست. آخر من هم بنده توام. چرا نباید خانه مناسبى داشته باشم.

از حج که برگشتم، پس از مدت کوتاهى، با این که امکانات مادى نداشتم و نمى‏خواستم از سهم امام(ع) براى خرید خانه استفاده کنم، خداوند، اسباب خرید این خانه را من حیث لا یشعر، تهیه کرد و راه قرض آن را هم فراهم نمود.

نکته‏اى را هم از استادم؛ مرحوم شیخ مرتضى طالقانى، براى شما بگوییم:

بنده در ایّام تحصیل، خیلى مطالعه مى‏کردم و شبها تا ساعتها از شب تا ساعتها از شب گذشته بیدار بودم و به مطالعه مى‏پرداختم. یک وقتى مرحوم طالقانى، به من گفت:

«آقاى جعفرى، کسب علم، همه‏اش، به تحقیق و مطالعه و زحمت کشیدن، نیست. «العلم نور یقذفه الله فى قلب من یشأ.»

حفظ قوا و نیروى جسمانى هم لازم است.»

این دعاى همیشگى من است که:

خدایا مرا در دنیا و آخرت، به ذلت و خواریى نیفکن.

در دعاى مأثور آمده است:

«اللّهم أجعل خیر عمرى آخره و خیر عملى خواتمه و خیر ایّامى یوم ألقاک».

از خداوند متعال بخواهیم که مصداق این دعاى شریف باشیم.

حوزه: از این که حضرت عالى را به زحمت انداختیم عذر مى‏خواهیم.
استاد: موفق و مؤید باشید.
بسم الله الّرحمن الّرحیم
الحمد لله مرسل المرسلین مبشرّین و منذرین و الصّلوة و السّلام على افضل السّفرأ المرضیین سیّد الأنبیأ و خاتم النبیّین محمد و آله الغّر الأطائب المعصومین الى قیام یوم الّدین و بعد فانّ فضل العلم ممّا لا یخفى و لاینکر و جهاد أهلهفى تشیید معالمه و تحقیق حقائقه اعظم شئ یجب أن یقدّر و ممّن فال تلک المرتبة العلیا و الغایة القصرى و الموهبة الرّبانیّه الکبرى هو العالم الجلیل الفاضل الکامل النبیل عمدة العلمأ الا علام ثقة الدّین و الأسلام قرّة عینى المعظّم جناب المیرزا غلامحسین الجعفرى الهمدانى دامت تأییداته فهو سلّم الله تعالى قد کدّ و جدّ و سعى و اجتهد حتّى بلغ رتبة الأجتهاد و فال المأمول و المراد و صار مجتهداً و الحمد لله وقد اتعب نفسه الشریفه؟؟؟ متلمّذاً على المشایخ الارکان و حضر لدىّ برهة طویله من الزّمان وله التصدّى لما لا یجوز تصدّیه الا للمجتهدین العظام و قد اجزت له سلّمه الله تعالى انّ یرى عنّى جمیع ما صحّت لى روایته بطرتى المتصلّه الى المشایخ الاعلام حفظّه الدّین و الاسلام و منهم الى مهابط الوحى و معادن الحکمة اهل بیت الوحى و الرسّاله علیهم الصّلوة و السّلام و یشکر الله على تلک النعمة الالیهیه و لیراقبه بالتقوى و الاحتیاط فان سالکهما لیس بناکب عن الصّراط و السلام علیه و رحمة الله و برکاته

الاحقر ابوالحسن الموسوى الاصفهانى