عبده و اصلاح متون درسى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


بحث از ضرورت تجدید نظر در مواد آموزشى، تاریخچه‏اى دیر هنگام دارد. در حوزه‏هاى علمیه اهل سنّت نیز، این مباحث دامنه‏دار بوده و مصلحان عالم اسلام، همواره به اصلاح متون درسى به عنوان مقدمه لازم در انطباق حوزه‏ها با رسالت واقعى خویش، اندیشیده و در این مسیر، سخن گفته و نوشته‏اند.

در این میان، مطالب ذیل مباحثى است که توسط شیخ محمّد عبده، در «تونس» ایراد شد و یکى از مطبوعات آن کشور: «الحاضرة التونسیْ»، خلاصه‏اى از آن را منتشر ساخته و سپس در مجله «المنار» (بعد از نگاه مجدد استاد) براى دوّمین بار، نشر یافته است و ما، آن را از مجموعه «الاعمال الکاملة للاملة للامام عبده» (به همت و پشتکار دکتر محمّد عمارْ) ترجمه و نقل مى‏کنیم.

یاد آورى این نکته، مناسب مى‏نماید که مطالب مندرج در سخنرانى عبده، بحثى عمومى در علوم اسلامى و تعلیم آن بوده و در نتیجه مباحث، در قالب سخنرانى (و نه بحثى منظم و کلاسیک) عرضه شده‏اند، اما در مجموع، حرفهاى گفتنى را به همراه دارند که اکنون نیز، قابل طرحند.

حوزه
برخى از برادران، که با آنان، در تونس آشنا شدیم از این ناچیز، گفت و گو یا شب نشینى را در خواست کردند بعداً سخن از درس به میان آوردند و آن را، بعضى از من خواستند. پاسخ دادم:

درسى خواهد بود ؛ اما نه درباره تحقیق مسأله‏اى علمى، زیرا بزرگانى از دانشمندان در جمع شمایند که به فضل و دانش آنان،

اعتراف دارم و هر کس تحقیق و کاووش در مسائل علمى را بطلبد، به آنان رجوع کند. این ناچیز، مردى جهانگردم که به این منطقه آمده‏ام تا با بعضى از مسلمانان، آشنایى بیابم.

از این رو، وقتى به درخواست آنان در تدریس پاسخ مثبت دادم، منظورم آموزش درس واقعى نبود، بلکه سخن گفتن در مسائل یاددهى و یادگیرى بود که در افکارم، خلجان داشت تا براى برادران مسلمانم، که آرزوى پیشتازى آنان را در دانش داشتم، اندیشه‏هاى نهفته‏ام را آشکار سازم.

من، در مناطق اسلام، مردمانى را مى دیدم که به دانش مشغولند؛ اما غالباً در حقیقت دانشى که وقت را در آن صرف مى‏کنند، خطا مى‏کنند. این نکته‏اى است که بارها تکرارکرده‏ام و همواره از آن، خواهم گفت. با این امید که این تکرار، به پیشتازى مسلمانان در دانش بینجامد.

مسأله‏اى مشترک میان ما شماست و در تمامى مناطق اسلامى، عمومیّت دارد. آن امر، رضایت به وضعّیت موجود است. این خصلت، به مسأله تعلیم هم ارتباط دارد. اگر عیب و یا نقصى در روش و یا حالتى از احوال عرضه شود، گفته مى‏شود:

«چه مى‏توانیم بکنیم. ما بر خداوند، توکل مى‏کنیم و خداوند، آن را خواسته است» .

این، عذر مقصران و گناهکاران در مناطق اسلامى است و در نظر ما، از مسائلى است که به نقائص راههاى تحصیل دانش، کمک مى‏کند؛ بنابراین، تصمیم گرفتم که آن رابه ما مباحث «تعلیم» ضمیمه کنم.
مفهوم دانش
مقصود از سخن در این مقوله، غوطه‏ور شدن دراصطلاحات علماى سلف و یا متکلمان و فلاسفه و حتى زنادقه نیست. چون در اینگونه الفاظ اصطلاحى، علمأ از دیر باز به تفسیر و رد ایراد پرداختند، با آن که بنیا نگذاران الفاظ، در نظر داشته‏اند که به وسیله آن، معانى، منضبط وسهل الوصول شوند. مى‏توان گفت که آنان، مقصود نیک داشته‏اند و ما بگونهاى ناپسند، آن را استعمال کرده‏ایم. از این رو من الفاظ الصطلاحى را رها مى‏کنم و در دانش، از زاویه آنچه در کتاب و گو مى‏نمایم.

در قرآن، آمده است:

( هل یستوى الذین یعلمون و الذین لا یعلمون )
این آیه، استفهام انکارى است که نمیتوان عالم و جاهل را، در یک کفه نهاد.

وخداوند فرمود:

«هل تستوى الظلمات والنور»/
تاریکى با نور، یکسان نیست.

براى ما آشکار کرد که تاریکى تمثیل جاهل است و نور، مثال عالم. و ما شرایط کسى را مى‏دانیم که در مسیر هدف مشخّص، گرفتار تاریکى شود، ظلمت، راه را بر او مخفى مى‏کند و گاه، راهى را مى‏پیماید که از مقصد دور مى‏گردد و گاهى در گودال و چاهى مى‏افتد و پیش از رسیدن به هدف، هلاک مى‏گردد.

وضعیّت نا آگاهان به ابزار دسترسى به هدف (در هر منظورى که انسان قصد کند) چنین است. هر کسى بدون آگاهى چیزى را طلب کند، به آن نخواهد رسید. بنابراین، از آیه کریمه در مى‏یابیم که علم براى انسان، بسان نور است، نه دانش لامپ و چراغ باشد، بلکه آیه تمثیلى براى کسانى است که راه رسیدن به مقصود را دریافته‏اند. این کسان، بمانند فردى هستند که حرکت کند و نورى در پیشاپیش او
باشد و راه را بر او، آشکار سازد و مانع را، بر او عرضه کند تا از آن بپرهیزد و یا آن را، منکوب و ذلیل و در نهایت، پیروزمندانه و در عافیت و سلامت به مقصود نائل گردد. چون کسى که ظلمت او را فرا گرفته، نشانه‏ها و علائم را نبیند و فقط آن کس که از نو بهره ور است، آن را احساس کند.

چون «علم» نور بوده و در اعتقاد و عمل به نیکى رهنماست، در اوّلین آیه بر پیامبر امى، چنین نازل شد:

و در حدیث شریف، آمده است که حضرت در ابتدأ، فرمود:

«من توانائى خواندن ندارم».

امّا ملک وحى، همچنان ماند تا رسول(ص) آیات را تلاوت کرد.

امر بهقرائت به کسى نمود که عدتاً، خواندن را توانا نبود و براى او، تبیین کرد که آن کس که او را به قرائت مى‏خواند، تمامى خلائق را آفریده است و او تواناى آن است که او را، بر قرائت قدرت دهد و او، کسى است که انسان زنده و بیانگر را از «علق» یعنى خون جامدى بدونشعور و قدرت نطق، آفرید. پس او تواناست که در پیامبر خویش، قرائت و دانش را بیافریند، هر چند سابقه آن را نداشته باشد. پس از بیان این مطالب، فرمود:

«اقر و ربک الاکرم الذى علم بالقلم. علم الانسان ما لم یعلم»/
از میان دانشها، کتابت را نام برد تا موقعیّت نگارش و بیان را یادآورى کند و، بزرگى فائده آن را، بیاگاهاند. دانش بیانى و خبرویت در آن، زمینه ساز آن است.

ما از دانش، تصور قواعد را، اراده نمى‏کنیم بلکه ملکه فصاحت و بیان را در نظر مى‏گیریم. و این مدعى، بدیهى و بى نیاز به برهان است .اگر نگارش نبود، به هیچ مرتبه‏اى از مراتب موجود، دست نمى‏یافتیم. آغاز گرى وحى الهى، با طلب علم و ستایش دانش، که خدا آن را به انسان عطا کرد و آموخت، هدایت به فضیلت علم و تحریص بر تحصیل دانش؛ بویژه دانش نگارش، است.
علم، چیزى است که انسان را در هدف خویش بینا مى‏کند و انسان را به حق، که گره گشاى نجات است، راهنمایى مى‏کند. خداوند فرمود:

«در خلقت زمین و آسمان و تفاوت زبان، آیاتى براى دانشمندان است». نه براى جاهلان و غافلان.

و دانشى که چنین مزیتى را داراست و به نور تشبیه شده، نمى‏تواند جز دانشهاى راهنما و تبیین گر باشد. در احادیث و ادعیه نقل است که پیامبر (ص) فرمود:

«الله انعمنى بما علمتنى و علمنى ما ینفعنى و زدنى علما»/
گویا رسول (ص) فرموده است که دانش صحیح را به من بیاموزان. دانشى که با آنچه در کتاب تو آمده، منطبق گردد.

همچنین فرمود:

«اگر روزى بیاید و دانش من در آن افزون نگردد، تابش خورشید آن روز، بر من مبارک مباد».

ما در آثار و گفته‏هاى دانشمندان نیز که بنگریم، مطالب فراوانى مى‏یابیم که یاد آن، به درازا مى‏انجامد. همچنین در افواه مردم، در هنگام یاد کرد علم، مى‏بینیم که آنها از دانش، فقط بصیرت و بینائى را در نظر مى‏گیرند (در هر مسأله‏اى از مسائل)و اینکه به اندازه توان، در کاملترین شکل انجام گیرد.

نتیجه سخن آن که: دانش حقیقى، که خداوند آن را ستود و وجه تشخیص هدایت یافتگان از گمراهان شناخت، چیزى جز کشف امور حقیقى نیست، بدان گونه که چیزى نتواند تو را، از آن مسیر منحرف سازد، مانند آن کس که یقین دارد راه مقصودش، کدام است که او از آن راه، سرنپیچد، هر چند گمراهگر تلاش ورزد (تا راه دیگر بگزیند) دانش، حقیقى نیست و انسان به تحصیل آن رو نیاورد مگر آن که رابطه آن با اهداف آن، چنین باشد.

بنابراین، اگر ما آگاه شدیم که چیزى ما را به هدف؛ مثلاً در فرصت دو روزه، خواهد رساند؛ و از سوى دیگر، با چیزى برخورد کردیم که آن را دانش شمرده‏اند،
اما زمانى طولانى‏تر را؛ مثلاً چهار روز، براى ذیل به مقصود، در بر دارد، ضرورى است که اولى را علم حقیقى بدانیم، چون با زمان کوتاهترى، ما را به مقصود خواهد رساند و دومى را، نباید دانش بنامیم؛ زیرا ما را به دشوارى وسختى خواهد افکند. پس به سوى آن رفتن، سقوط در گمراهى است.

گمراهى بیشتر، در آن دانشى است که از آن، هدفى در نظر است؛ امّا پس از صرف زمانى دراز ره به مقصود نمى‏یابد، بنابراین نامیدن آن به «علم» خطاست و با استعمال قرآن و حدیث و کاربرد واژه علم در میان خاصه و عامه، منافات دارد. هر چند کسانى هستند که مى‏گویند، علم داراى سه معناست: شناخت، درک، قواعد و ملکه و فراگیرى قواعد - بدون دسترسى به بخش اخیر - علم است و در نتیجه، ما به تحصیل علم پرداخته‏ایم .

این گوینده، در نظر نگرفته که چرا «قواعد» را علم نامیده‏اند. این قواعد فقط براى رساندن به غایت و منظور دانش، علم نامیده شده‏اند. پس اگر در غیر آن هدفى به کار روند، مفهوم خویش را از دست خواهند داد و جز مسائلى محسوب مى‏گردند که بازدارنده از علم مطلوب هستند. حال مى‏خواهدآن را «جهل» بنامد، چون او را از علم، گمراه کرده و باز داشته‏اند و اگر مى‏پسندد، آن را «علم»بنامد، هر چند مردمان، آن را علم نمى‏شناسند.

علوم اسلامى‏
حال، مى‏توانم سخن را در وضعیّت فعلى خودمان (در تحصیل علم در جهان اسلام)متمرکز کنم. و موضوع بحث ما، همان است.

دانشهاى گوناگونى در اختیار ماست که به آن سرگرم هستیم و نام آن را، «علوم اسلامى» گذارده‏ایم، آن دانشها، بدین نام خوانده شده‏اند، چون موضوعات آن ارتباطى با دین اسلام دارند. دانشهائى نظیر فقه واصول، که از راههاى استخراج احکام از منابع بحث مى‏کنند، دانش توحید، که از هستى و صفات کمالى خدا، سخن مى‏گوید و علوم نقلى مانند: تفسیر، حدیث، لغت، نحو، معانى، بیان، بدیع و
آنچه به نام علم وضع خوانده مى‏شود.

برخى از این علوم، وسیله وابزارند و بعضى، اهداف و مقاصد و ما به فراگیرى هر دو دسته، سر گرم هستیم. در این مقام، نیازى به شیوه موجود پرداختن به این علوم (در میان ما و شما) نیست. کلام، در بحثى آشنا و همگانى است که راههاى تحصیل این علوم، چگونه باید باشد؟

دانش نحو
نحو در تونس، با همان کتابهاى مصر آموزش داده مى‏شودکتابهاى نظیر:

«قطر» و «اشمونى» و «صبان».

براى فراگیرى آن، دو منظور پیگیرى مى‏شود:

1. توانایى دریافت کلامخدا و پیامبر و پیشینیان است.

2. نگاهدارى زبان از خطاى در گفتار.

مابه قواعد کتابها، سرگرم مى‏شویم و بحث مى‏کنیم که آیا عبارت مؤلّف، بر هدف او دلالت دارد؟ فردى پاسخ مثبت مى‏دهد و دیگرى جواب منفى و سوّمى، نظر اوّلى را ترجیح مى‏دهد و چهارمى، نظر دوّمى را. و امثال این نکات، در حواشى کتابها بسیارند.

زمان، با این سخنها به درازا مى‏انجامد و فوائد، صنایع مى‏گردد و ذهن، از قاعده دور مى‏شود و در پایان فراغت از علم، پژوهنده، نه گفتارى قویم یافته و نه توانایى نگارش درست راا دارد و نه قدرت درک کلام عرب و یا قرآن و سنّت را.

شیوه شروع علم نحو، بر دشوارى کار مى‏افزاید. استاد، با دانش پژوه، که از اصطلاحات علم، چیزى نمى‏داند، مسائل علم را، به کند و کاو و تحلیل مى‏سپرد. گویا با کسى روبروست که در آن دانش، ریشه دار است، بدون آن که مراعات استعداد و فهم او رابکند. براى خودم، این اتفاق افتاد که یکسال و نیم شرح «کفراوى» را بر «آجرومى» و هیچ نیاموختم. این نکته، به فرار من ازدانش پژوهى انجامید، زیرا از خود، نا امید بودم. لکن اراده الهى بر آن بود که پدرم،
من را به بازگشت مجبور ساخت و دو مرتبه، در بین راه گریختم. ولى در بین راه فرار، با کسى برخورد کردم که به من آموزاند که چگونه علم را، از نزدیکترین راه بجویم. آن گاه لذت آن را، چشیدم و دربه دست آوردن آن، مداومت نشان دادم.

بر استاد، وظیفه است که ذهن دانش پژوه خویش را، ارزیابى کند و میزان قابلیت او را، براى گفته‏هاى خویش بسنجد. مدرس باید فرود آید و با آغاز گر دانش، همان شود و همپاى او، گام به گام، حرکت کند تا شاگرد، بدان پایه رسد که توانائى درک معانى دقیق را بیاید.

این فن (شناخت مراتب استعداد شاگردان و چگونگى بهره ورى آنان) هنرى خاص است که اگر خواندن شرح مطول به 8 سال نیاز داشته باشد، آموزش آن فن، 16 سال به درازا خواهد انجامید! و کسى که وقت خویش را در این فن (که کتابها در آن نگاشته شده) صرف کند، براى او پاداش چندین برابر فردى را تضمین مى‏کنم که مطول را خوانده است!

 

معانى و بیان‏
دانش معانى و بیان از «بلاغت» کاوش مى‏کنند. بلاغت یعنى هماهنگى کلام با مقتضاى موقعیّت. مقتضاى موقعیّت و احوال چیست؟ مى‏بینیمکه نگرش گر در این دانش و یاد استاد او، پرسش مى‏کند که آیا بلاغت، رعایت اجمالى مقتضاى مقام است و یا مراعات همه جانبه آن؟ در فرض اوّل، چگونگى مى‏توان کسى را بلیغ نامید که رعایت شرائط و موقعیّت را به صورت کامل، انجام نداده و خود به آن واقف است. و در فرض دوّم، بلاغت درجاتى نخواهد داشت و فرادست و فرودست در آن راه نخواهد یافت. به این گونه راه مباحثات و مجادلات، گشوده خواهد شد و اذهان از حقیقت بلاغت دور خواهند گشت و کاوش گر، ملجأى را براى پایان مباحثات نتواند یافت. این مباحث، چندان به اطاله مى‏انجامد که غالباً ذهن از هدف اصلى، باز خواهد ماند.

با آنکه استاد مى‏تواند روش دیگرى را برگزیند و بگوید: بلاغت، ویژگى در
گفتار است که گوینده، منظور خود را به شنونده، به اندازه توان، منتقل کند. و بلاغت، با توجه به رعایت حال شنونده آن، حاصل شود. و این منظور، یا از فهم نظم کلام حاصل شود و یا از مفاهیمى که کلام براى اداى آن، به رشته و نظم در آمده است. مباحثى که به نظم کلام مرتبط هستند، موضوع علم معانى است و پس از آن استاد در تقریر و تبیین معانى به گفته عبدالقاهر جرجانى، بنیانگذار علم معانى، «معانى نحو» شمرده مى‏شوند، بپردازد. شناخت قسم دوّم (که وضعیّت مخاطب در برابر مفاهیم مقصوداز کلام است)به مسائل متعددى وابسته‏اى است که از طریق آن، شناسائى طبیعت انسانها و راههاى نفوذ در جان آنان، به دست خواهد آمد. بنابراین، کسى که خواهان آن است که مخاطب خویش را، به عقیده‏اى قانع کند، بایستى بنگرد، که آیا او به برهان است، و از مسلمیات تاثیر پذیر است، از آن مسیر با او همراه شود و آن کس بلیغ است که ملاحظه حال مخاطب را با مسائل مربوط به نظم کلام بنماید.

اگر استاد، این روش را بپیماید، در ذهن شاگرد مفاهیم فراوانى، گرد خواهد آمدو دانش پژوه خود رابه سوى هدف از آن دانش، متوجه خواهد ساخت. بعد از این مراحل، مدرس را، استاد بلاغت نتوان نامید مگر آن که در اندیشه باشد که ذهن دانش پژوه را به سوى ممارست در گفتار عرب و نگارش بر سیاق آنان، فراخواند، تا ملکه بلاغت براى او حاصل شود و از کار خویش، به منظور اصلى دست یابد. که هدف از این علم، دو مسأله است:

1. آموزش گیرنده، در گفتار و نوشتار خویش، فصیح و بلیغ باشد.

2. بلاغت بلیغان را با قرآن بسنجد و اعجاز قرآن را دریابد.

در حقیقت، دستاورد اخیر، برخاسته از اولى است؛ زیرا کسى که خصلت و عمل بلیغان را نداشته باشد، توانائى تفکیک بین طبقات بلاغت را نخواهد داشت.
آسان‏ترین روش
از اصمعى، سؤال کردند که مسلم بن ولید شاعرتر است یا ابونواس؟ او، ابونواس را ترجیح داد. به وى گفتند که ابو عبید،مسلم را برتر مى‏داند؟

اسمعى گفت: ابو عبید، روایت گر شعر است، اما در راه عملى آن، متحمل مشقّت نشده است. در نتیجه نمى‏تواند براى حکمیت، اهلیت داشته باشد. سخن اصمعى، حق است، زیرا آن کس که چیزى را نچشد، از شناخت آن ناتوان است.

برخى گمان مى‏برند که طلبه مى‏تواند بعداز شناخت اصطلاحات علم معانى، به کتابهاى تفسیر، مشابه «کشاف» رجوع کند و بلاغت آیات رااز آن، بیابد و در زمره آشنایان و آگاهان بلاغت و اعجاز قرآنى درآید. این گفتار، از پژوهندگان واقعى به دور است؛ زیرا در این فرض، نیازى به گذران فرصتى طولانى در ره تحصیل علم معانى نبوده، بلکه بایستى چنین مى‏گفتیم که قرآن، معجزه است، چون نویسنده کشاف آن را معجزه دانسته است و این ادعا، غیر معقول است‏

... حقیقت آن است که مسائل بر ما، مخلوط شده است. در معانى اصطلاحى، مى‏نگریم و از آن، به اطناب و تفصیل بحث مى‏کنیم و به مصیبتى گرفتار گشته‏ایم که در دانش و خردمان، جاى یافته و از مطلوب و مقصود، دور مانده‏ایم. از این رو، بر ما ضرورى است که راهى را در علوم، پى‏گیرى کنیم که فراگیرى آن، به سهولت میسر باشد و دانش پژوه، بتواند به راحتى دریابد. گمان من آن است که اگر راههاى فراگیرى پالایش شود، دانشجوى فن بلاغت با پیمودن سه سال، مى‏تواند به قله این علم، دست یابد. و همچنین دانش پژوه نحو، براى رسیدن به مرتبه والاى آن دانش گیرنده، فصیح و بلیغ شود و میان طبقات بلاغت، تمیز دهد و اعجاز قرآن را درک کندو بر شناخت کلمات گذشتگان، توانائى یابد و در زندگى دنیوى و اخروى از آن اندوخته، سود جوید

... از نکات لازم در تدریس آن است که باب تأمل و اندیشه براى دانش پژوه
مفتوح گردد. مثلاً قاعده‏اى براى او، بیان شود و از او خواسته شود تا در تطبیق آن در مصادیقش اقدام کند، زیرا اگر استاد، دانش‏آموز را عادت دهد که تمامى که تمامى مسائل را به او بگوید و در هر قضیه‏اى او را راهنمائى کند، اندیشه و دانش پژوه در محدوده تبعیت محض، متوقف مى‏ماند و راه تحقیق بر او، دشوار مى‏گردد. بنابراین، استاد باید به گونه‏اى مداوم از شاگرد، تمرین بخواهد و خطاهاى او را گوشزد کند و راه صواب را، به او بیاموزاند و این روش، در خدمت استاد باید ادامه یابد، تا ملکه تمییز و تشخیص حاصل شود. آن گاه، پس از پایان آموزش، دسترسى به غایت کمال، در حد امکان، بستگى به تلاش و پشتکار شاگرد و توان دستیابى ذهن او براى شناخت مسائل خواهد داشت.

نمونه آن که من هر روز (از زمان ورود به این شهر) از مسیرى کوتاه در فاصله بین ایستگاه راه آهن تا خانه رفت وآمد داشتم، اما به همراهى خلیل ابوحاجب .دیروز و امروز تصمیم گرفتم پیاده تا ایستگاه بروم. بعداز آن کهدر راه گامهائى را پیمودم، به من گفتند که راه ایستگاه راه آهن، از این سوى نیست. به راه دیگرى رفتم. چنان راه رفتم که بواسطه گم گشتگى، یافتن راه منزل بر من دشوار شده بود. از برخى از عابران، از ایستگاه پرس و جو کردم، راه را به من نشان دادند. آنگاه دریافتم که فاصله من تا آن، از فاصله منزل، که از آن حرکت کردم، تا ایستگاه بیشتر است به خانه بازگشتم و بعد از مدتى، مجدداً به سوى ایستگاه راه آهن رفتم و راه را پیدا کردم. نزدیک مقصد اشتباهى کردم که با پرسش از فرد عابرى، رفع اشتباه شد. اما بعد از این وقایع، این راه را هیچ گاه از یاد نخواهم برد! بنابراین، حفظ و عصمت از گمراهى، به اتّکاى خرد میسر است، منتهى با کمک و ارشاد هدایت گران.

هدف علم توحید
در برخى از علوم اسلامى، علم و عمل وحدت دارند، چون علم کلام که مقصد از آن، دسترسى به یقین در مسائل کلامى است. از قبیل وجود خدا، صفات کمالى حق (صفاتى که نص بر آن دلالت دارد) رد اشکالات وارد بر صفات کمالى خدا،
اثبات نبوّت پیامبران و...

در این دانش، اگر ما در برهان و دلیل چون نتیجه، مقلّد باشیم و به آنچه نویسندگان در براهین و ادله گفته‏اند، بسنده کنیم، از اهداف و منظور علم کلام دور شده‏ایم؛ زیرا با خواندن ادله و گذاردن آن در ذهن، یقین پدید نمى‏آید. دسترسى به یقین، بااستدلال صحیح و درک شخصى عقل (بدون تقلید) حاصل مى‏گردد و نگرش به ادله پیشینیان، فقط کمک کار و آماده ساز درک عقل (در راستاى تصحیح اندیشه و نظر) به شما مى‏آید و نه بیش از آن. بنابراین روشى را که اکثر استادان بر مى‏گزینند، با اهداف علم کلام، به هیچ وجه سازگارى ندارد.

برخى، به هنگام سؤال از مسائل اعتقادى، پاسخ مى‏دهند که این مطلب را، مگوى که کافر مى‏شوى و یا در زمره معتزله محسوب مى‏گردى و یا سخنانى از این قبیل. این گفتار، سلاح و سپرى است که کسانى که در عقاید خویش شک دارند، بر مى‏گزینند تا با آن،از شبهاتى که اعتقادات آنان را متزلزل مى‏کند، دفاع نمایند، ولى این گونه پاسخ، قبل از هر گونه دفاعى از تردید و شک پاسخ دهنده، پرده بر مى‏دارد. زیرا کسى که یقین دارد، آسوده خیال، مسموعات خویش، گوش فرا مى‏دهد و اگر شبهه‏اى را در مخاطب دید، توانائى آن را دارد که از او بزداید.

این روش، در دفاع از عقاید، راه دانش را بر مسلمانان مسدود ساخته است.

هر گاه نور الهى رخ مى‏نماید تا پژوهنده‏اى را به حق هدایت کند، با کلمات و اتهاماتى از قبیل اعتزال، فلسفه مواجه مى‏گردد تا به آن جا مى‏رسد که آن نور، خاموش مى‏گردد.

از روشهاى نادرست در آموزش آن، این است که مثلاً متن «سنوسیه» را تعلیم مى‏دهند در حالیکه دانش پژوه از مقدمات آن، چیزى را فرا نگرفته است. به او گفته مى‏شود که حکم عقلى، داراى سه قسم است: واجب، محال و جائز و سپس تعاریف اصطلاحى این اقسام را، براى او مى‏خوانند. در حالى که نسبت به مفاهیم آن، در جهل کامل به سر مى‏برد.

پژوهشگر، الفاظ را بدون تصورى از مفاهیم آن، حفظ مى‏کرند و فقط خیالاتى
غیر حقیقى از آن در ذهن او، باز مى‏ماند.

پیشینیان گفته‏اند که دانش پژوهى در کلام، روانیست مگر بعد از تحصیل مقدمات و دارا بودن استعداد تا دانشجو به واسطه ضعف درک، به گمراهى نیفتد.

بنابراین یکى از دو راه، لازم است:

یا از طریق مخلوقات و آثار وجودى خداوند، یقین را پدید آورد تا هر کس به حسب استعداد، راهى به آن بیابد. مثلاً براى فرد عامى و بیسواد، با گیاهان و حیواناتى که در اختیار اوست و نظامى که در آن است ،راه خداشناسى ارائه شود. و اما کسى مثل سید على رضا،کتابى در تشریح نگاشته و در پایان آن نوشته است که به وسیله آن معلومات، به خدا ره یافته و یقین پیدا کرده است که خداوند به تنهائى در خلقت، تصرّف مى‏کند.

راه دوّم آن است که دانش کلام را به گونه‏اى آموزش دهند که دسترسى به یقین غیر قابل تزلزل را، بهره دهد و باورى را پدید آورد که درون را از ترس و امید و خضوع نسبت به خداوند سرشار کند.

و اما فراگیرى این دانش از طریق خواندن کتابها و شناخت عبارات آن، باز دارنده و دور کننده از یقین است. مخصوصاً اگر شخص از اتهاماتى: «فیلسوف» یا «مقزلى» و یا مشابه آن، هراسى داشته باشد؛ زیرا با ترس از نگرش و نظر، یقین پدید نمى‏آید. پیدایش یقین در صورتى ممکن مى‏گردد که افق نگرش در درازناى و پهناى جهانیان، آزاد باشد تا دسترسى به مطلوب بدون قید و بند، میسر باشد. و این نکته، همان است که خداوند در قرآن ما را، به آن راهنمائى کرده است. او، با فکر و خرد و دانش بدون محدودیت و قید، گفتگو کرده است.

این مطلب، که ما بخواهیم در حد عبارات، توقف کنیم،در راه دانش کلام خدشه وارد مى‏کند، علاوه با آنچه گذشتگان ما نگاشته‏اند و به یادگار نهاده‏اند، منافات دارد. نوشته‏هاى گرانبهائى که از خرد ناب پر گشته و متأسفانه اکنون در مخازن کتابخانه هایمان، خوراک موریانه و بستر گرد و خاک است و ما دستى دراز نمى‏کنیم تا غبارها را بزدائیم و موریانه‏ها را از اتلاف آن باز داریم! گرانبهاترین آن
منابع، از دسترس ما خارج گشته‏اند و موزه‏ها و کتابخانه‏هاى ملتهاى دیگر، با آن آراسته شده‏اند...

بهانه‏ها و عذرها
برخى از پژوهندگان از پذیرش نصایح سرباز مى‏زنند و عذر مى‏آورند که چاره‏اى جز گذراندن عمر در راه تحصیل «مطول» وامثال آن، ندارند. زیرا مثلاً کتابهاى دیگر چون کتاب «الصناعتین» از دروس قانونى محسوب نمى‏شود و آنکه استادى آن را، تدریس نمى‏کند. یا آن که استدلال مى‏کنند که قصد آن را دارند که دانشمندى مشهور بشوند و این تلقى در دید عموم، پدید نمى‏آید مگر آنکه معلول را با تمامى حواشى در زمان مشخص آن، و یا حتى بیش از آن، تحصیل کنند. مطالب فوق را، عذر صحیح نمى‏توان دانست. من توصیه نمى‏کنم که دانش پژوه با استاد خویش مخالفت ورزد و یا خود را از شهرت محروم کند، بلکه راه وسطى را پیشنهاد مى‏کنم و آن را متوسط، حضور در درس استاد و پیگیرى حقیقت علم است بحث استاد را فرا بگیرد، اما آموزش کلامات بلیغ و نگارش بر آن سبک و سیاق، را براى دسترسى به مقصود، به آن، ضمیمه کند.

براى خود من نیز، چنین شرایطى پدید آمده بود. آرزومند بودم که به شهرتى که دیگران رسیده‏اند، دست یابم. در درسهاى کتابهاى رسمى، شرکت کردم و آنرا با تکمیل اهداف اصلى خویش از علم، همراه نمودم. علاوه آن که شهرت خواهى در دانش، تا زمانى است که غرور هنوز در جان دانش پژوه، راهى دارد، اما اگر شخص به حقیقت دانش راه یافت، شهوت شهرت را از یاد خواهد برد و این نکته را درخواهد یافت که شهرت جویى، همان جهل است و در نتیجه تحصیل دانش را براى شناخت و عمل در تمام شرایط و اوقات بر خویش، فرض خواهد دانست.

همچنین از استدلالهایى که استاد یا پژوهشگر، مى‏تواند داشته باشد این است که: این نصایح، بدعتهاى جدید هستند. اظهار بنماید که این نکات مخالف سنّت سلف صالح است و ما حق نداریم که آن را تغییر دهیم؛ زیرا اگر مفید نبودند،
پیشینیان آن را تأسیس نمى‏کردند. بنابراین، ما چاره‏اى جز پیروى نخواهیم داشت.

در برابر چنین کسانى، باید گفت که موقعیّت من و اینان، مانند آوازه خوانى است که در میان جمعى غیر عرب، سروده «مجنون و لیلى» را تا صبح خواند. در سپیده‏دم گفتند که براى ما از لیلى و مجنون بخوان! آوازه خوان گفت: تمام آواز، در همان بود. آنان اعتراض کردند که چرا از ابتدا نگفتى تا ما به شادمانى بپردازیم!

به نظر ما، راهى را که پیشینیان پیموده‏اند، همان است که ما توصیه مى‏کنیم. بازگشت به آن روش، احیاى سنّت آنان است و چون آنان ، در تعلیم و آموزش، این راه درست را پیمودند، نور دانش بر مسیر آنان تابید و آنان را در معاش و معاد، به سعادت و رستگارى رسانید و ملّتهایى که اکنون دارنده چراغ دانش هستند، از تابش نور آنان روشنایى گرفتند.

اعتراض کنندگان مى‏گویند: پى جویى تغییر سبک و روش، نوگرایى و عشق و شیفتگى به بدعتهاست. ولى حقیقت غیر از آن است. بدعتها و نوگراییها، روشى است که اینان برگزیده‏اند و اکنون آفات و ضرر گسترده آن، ظاهر گشته است. بنابراین آنچه را که ما به آن مى‏خوانیم، دعوت به گذشته اصیل است. چیزى که به نظر ما، جز با اتکاى به آن، دستیابى به مقصود حاصل نخواهد شد.

... من نظریات خویش را عرضه مى‏کنم و شنوندگان را به پذیرش آن، مجبور نمى‏سازم والاّ با آنچه به آن مى‏خوانم (آزاد اندیشى و استقلال فکرى) تعارض خواهد داشت. علاوه آن که گمان نمى‏کنم که شنوندگان با اجبار من، التزامى به این عقاید پیدا کنند. بنابراین نظریاتى است که به آنان ارائه گردیده، اگر آن را درست یافتند، به آن تمسّک خواهند کرد و در فرض که آنرا نا روا دیدند دلهره‏اى نخواهد داشت و فقط تحمّل گرماى این مجلس (محفل سخنرانى) بر آنان خواهد ماند و در این مقدار، من و آنان همدردیم. و خداوند در اصلاح امور دنیوى و اخروى، توفیقمان دهد.