بجاى دستورالعمل اخلاقى: رهاوردى از آذربایجان شرقى: آیة الله چایچى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


ره آوردى از آذربایجان شرقى، آیة الله چایچى‏

بى خبرى، آهنگ دیدارش را کردیم. کوچه‏ها را پشت سر نهاده، پرسان و جویان سراغ منزل وى را گرفتیم. تا این که یابیدیم آنچه را که مقصود بود. دق الباب کردیم در گشوده شد. با روى گشاده ما را به درون منزل، فرا خواندند. گویا از پیش سفارش ما را کرده بودند و از آمدن ما اطلاع داشتند. با ناباورى وارد خانه شدیم.

در اتاقى نظیف، با صفا و بى پیرایه به انتظار دیدار او لحظه شمارى مى‏کردیم که پس از دقایقى آن بزرگوار را با قامتى استوار، امّا کمى خمیده، سیمایى نورانى و چهره‏اى جذّاب فراروى خویش دیدیم. بى اختیار مجذوبش شدیم. خواستیم بر دستش بوسه زنیم، مانع شد. منع نه از روى تعارف بود، که از ورع و پارسایى او، الهام مى‏گرفت.

از کسالت قلب خیلى رنج مى‏برد. خواستیم رنجش ندهیم و به زیارتش بسنده کنیم، ولى صفا، صمیمیّت و برخورد جاذب آن بزرگوار، به ما جسارت بخشید. از محضرش تحفه‏اى خواستیم او در عین اختفأ درد و رنج خویش، ما را مورد لطف و عنایت قرار داد و توصیه‏هایى نورانى بدرقه راهمان کرد. توصیه‏هایى که از عمق روح او بر مى‏خاست. سفارشهایى که آبشخور آن، ملکوت بود. طنین کلامش حکایتگر عالم بالا بود. در طنین کلام او خود را فراموش کردیم و در دریاى معانى و امواج الهى گهر گفته‏هایش، محو شدیم. در آن لحظه‏هاى نورانى، تفضّلات الهى را بالعیان شهود کردیم؛ زیرا او همه داراییها و هستى‏اش را وامدار عنایت حقّ مى‏دانست. گذشت زمان را حس نکردیم؛ زیرا در بوستان ولایت اولیأ به تفرّج مشغول بودیم.
اینک رهاورد و یا به گفته خود او، تحفه الهى این ملاقات مقدّس را که آمیخته از توصیه‏ها، تفضّلات الهى، خاطره‏ها و پاس اساتید و بزرگان دانش است، با همان سیاق و آهنگ مى‏آوریم.

امید آن که تذکره و رهیافتى در طریق سلوک حق براى ما و خوانندگان گرام باشد.

ان شأ الله‏
بسم الله الرحمن الرحیم‏
از دیدار پدر مرحوم بودم. او، در خردسالى من، رحلت کرده بود. در ضمن تجارت، تحصیل هم مى‏کردم. دروس سطح و مقدارى از خارج فقه و اصول را در تبریز خواندم. در هنگام درس خارج هم عبا و عمّامه، نداشتم. استاد خارج من در تبریز، مرحوم حاج محمود دوزدوزانى بود. او، مردى بسیار شریف، غنى الطّبع و مخالف رضا شاه بود. این از محسّنات او بود. تصمیم گرفتم به قم بروم و درس و تحصیل را ادامه دهم. براى خرید منزل به قم رفتم. یک نفر از بستگان، که وارد و آشنا بود از اصفهان آمد، با او هر جاى قم را رفتیم و گشتیم منزلى براى خرید، پیدا نکردیم! لذا به نجف اشرف هجرت کردم. آنجا ملهم شدم که خانم، سلام الله علیها، مرا قبول نکرده است. وقتى رهسپار نجف بودم، آقایى مرا سفارش کرد که ما بین نجف و کربلا، هر حاجتى را از حضرت امیر، علیه السّلام، بخواهى، قبول مى‏کند. پس از زیارت کربلا، در بین راه نجف، روى به قبر مولا على، علیه السلام، کرده، عرض کردم:

«مولاى من، من کمترین اهل علم هستم. من لیاقت این که آب بر دست عالمان بریزم، ندارم، ولى تو مى‏دانى از اوّل عزّت ظاهرى را محفوظ داشتم مواظب بودم از ناحیه عمل من، صدمه‏اى به اهل علم و این لباس نرسد.»

وارد نجف شدم. صبح به حرم مولى‏ (ع) مشرف شدم. با کثرت، دیدم یک
نفر عالمى به قصد زیارت آمده است، با دست مرا به درون حرم فرا خواند و گفت:

«تو که اینجا هستى، چرا این وقت آمدى؟»

به دلم گذشت که حضرت امیر، علیه السلام، مرا قبول کرده است.

با خوشحالى مشغول تحصیل شدم. روزى جهت کارى به محضر آیة الله العظمى حکیم، مشرف شدم. ایشان منشى داشتند اهل مشهد. بسیار مرد خوبى بود. مرا به آن مرحوم، معرّفى کرد. ایشان مرا بسیار مورد لطف و عنایت قرار داده و فرمودند:

«ما افتخار مى‏کنیم که شما به نجف آمده‏اید!»

فهمیدیم این هم از تفضلات و عنایات مولى است. زیرا ایشان با من آشنایى نداشتند.

در نجف، از محضر آیات عظام: حکیم، شاهرودى، آقا حسین قمى و دیگران بهره بردم.

یکى از اساتیدى که مایه فخر و مباهات حوزه‏هاى علمیه است و طلاب و اهل علم باید به او اقتدا کنند، مرحوم علامه امینى است. او، مردى فوق العاده بزرگوار، شریف و زحمت کش بود. من به آن بزرگوار، بسیار علاقه داشتم. درس معنویت و ولایت را از او آموختم. با ایشان انس و مراوده داشتم.

یک وقتى مرحوم آیة الله قاضى طباطبایى، مجلس فاتحه‏اى بارى یکى از اقوامشان، در مسجد مقبره تبریز، برگزار کردند. در پایان مجلس، دیدم ایشان با یک آقایى معانقه کردند. جلو رفتم دیدم پسر مرحوم علاّمه امینى است. اوّلین کلامى که به من گفت، این بود.

«چرا براى ما تسلیت نفرستادى.»

گفتم: من خودم صاحب عزایم باید دیگران به من تسلیت بگویند!
سپس به منزل ما آمدند و پنج روز در خانه ما بودند. در آن مدّت مطلب جالبى برایم نقل کرد. گفت:

« وقتى پدرم را دفن کردیم، مرحوم بحرالعلوم آمد به من تسلیت گفت و معانقه کرد. سپس فرمود:

من در این فکر بودم ببینم مولى امیرالمؤمنین ( ع )، چه مرحمتى در مقابل زحمات علّامه امینى، مى‏دهند.

در خواب دیدم: حوضى است، آقا امیرالمؤمنین بر لب آن ایستاده‏اند، افراد مى‏آیند و مولى از آن آب به آنان مى‏دهند.

گفتند: این حوض کوثر است.

در این حال، آقاى امینى را دیدم که از دور مى‏آید. با خود گفتم: حالا ببینم مولى با ایشان چگونه برخورد مى‏کنند. وقتى مرحوم علامه امینى به نزدیک حوض رسید، حضرت امیر ( ع ) ظرف را گذاشتند، آستینها را بالا زدند و دستشان را پر از آب کردند و با دو دست خود به علاّمه آب خورانیدند و خطاب به علاّمه امینى فرمودند:

«بیّض الله وجهک کما بیّضت وجهى».

این بیان حضرت امیر (ع) است. مولى در این کلمه دو حقیقت را بیان کردند.

او، نسبت به حضرات معصومین (ع) بسیار ادب داشت. وقتى وارد حرم مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (ع)، مى‏شد، از پایین پا به بالاى سر نمى‏رفت. روبروى حضرت مى‏ایستاد و گریه شدیدى مى‏کرد خود ایشان به بنده فرمودند:

«از آن وقتى که در نجف هستم،از طرف بالاى سر حرم نرفته‏ام».

از پایین پا وارد مى‏شدند و از همان طرف بیرون مى‏رفتند.
مرحوم علاّمه امینى، مدرّس نبود، ولى عقاید دین را حراست کرد. او درس بزرگ کوشش مخلصانه و تلاش مجدّانه را، در جهت حراست از عقاید دینى، به حوزه‏ها آموخت. مى‏فرمود:

«یکى از علماى عامه، بعد از مطالعه الغدیر، اشعارى در تعریف و مدح من سرود.

به اوگفتم: این تعریفها مال من نیست. من آنچه واقع شده است بیان کرده‏ام. اگر تواهل حقیقى، این مدح و ستایش، سزاوار امام على (ع) است.

از این روى، اشعارى را که براى من سروده بود، برگرداند و در مدح امیر المؤمنین (ع) سرود(1).»

خلاصه، علاّمه امینى، تحفه خدایى بود. توحیدش در حدّى بود که مصداق اکمل این دعاى شریف، که مضمونش همان آیات اخیر سوره حمد(2) است، بود:

«اللهم عرفنى نفسک فأنّک أن لم تعّرفنى نفسک لم أعرف رسولک. اللهم عرفّنى رسولک، فانک أن لم تعّرفنى رسولک، فانک أن لم تعّرفنى رسولک لم أعرف حجّتک. اللّهم عرّفنى حجتک، فأنّک أن لم تعّرفنى حجّتک لم أعرف معارف دینى و أن لم تعرف معارف دینى، ظللت عن دینى(3)»
بار خدایا! مرا به خودت عارف کن؛ زیرا اگر تو را نشناسم، فرستاده و پیام آور تو را، نخواهم شناخت.

خدایا! مرا به پیامبرت عارف کن؛ زیرا اگر پیامبرت را نشناسم، حجّت تو را نخواهم شناخت.

خدایا! مرا به حجّت خود عارف کن، زیرا اگر عارف به حجّت تو نشوم معارف دینم را نخواهم شناخت. اگر به معارف دینم آگاه نشوم از دین خود منحرف و گمراه شوم.
تحفه اوّل:لذا اوّلین توصیه من به شما، مسأله ولایت است. سعى کنید در ولایت. توحید بدون ولایت محقّق نمى‏شود. چون مراتبى که معصوم در این دعاى شریف فرموده‏اند، معرفت خدا بر معرفت پیامبر است و معرفت رسول شناخته نمى‏شود مگر به ولایت. مواظب باشید و از امامان معصوم (ع) دست نکشید.

کلیم الله، سلام الله علیه و على نبیّنا و آله، آن وقتى که مشرّف شدند به طور سینا، اموراتى که راجع به عیالش بود، فراموش کرد. از درگاه الهى اجازه شد که از خدا چیزى بخواهد. خواسته موسى کلیم، سلام الله علیه، این بود:

«رب ارنى انظر الیک.»
خداوند در جواب فرمود:

«لن ترینى ولکن انظر الى فأن استقر مکانه فسوف ترینى فلّما تجلّى ربّه للجبل جعله دکّا و خرّموسى صعقا(4)»/
در آخر الزّمان، اگر کسى تجلى خدا را بخواهد ببیند، نگاه کند به عظمت حضرات معصومین (ع).(5)

در این باب، مناسب است حکایتى براى شما نقل کنم:

سیدى بود عالم و وارسته. در نزدیکى کربلا زندگى مى‏کرد. عرب بود.

نقل کردند هر وقت مشرف به کربلا مى‏شد از ایوان شریف نگاه به ضریح مى‏کرد و زیارت مختصرى به جا مى‏آورد، سپس بر مى‏گشت به منزل. عدّه‏اى از اهالى کنجکاو شدند. مى‏خواستند بفهمند، او چه زیارت نامه‏اى را مى‏خواند. لذا مراقب بودند تا این که وارد شد. متوجّه شدند که او هیچ زیارت نامه رسمى را نخواند؛ بلکه جلوى حضرت ایستاد و گفت:

«أأنت الحسین»این کلمه را گفت و افتاد. مردم فکر کردند که مدهوش شده است. چون دقّت کردند، متوجّه شدند، جانش مفارقت کرده است!
سعى کنید این بزرگان را بین خود و خدا واسطه قرار دهید، با یا رب الحسین و امثال آن.

توصیه شده است: هنگامى که حاجتى دارید، هفت مرتبه بگویید:

«یا ربّ محمدٍ و آل محمّد».

این مشابه همان دعایى است که پروردگار به حضرت یوسف، سلام‏الله‏علیه، آموخت.

او، در حالى که دست راست را بر محاسن گرفته بود و دست چپ را به طرف آسمان، چنین دعا کرد و نجات یافت:

«یا رب محمّد و آل محمد، صلّ على محمّد و آل محمّد و عجّل فرج محمّد و آل محمّد».(6)
بعد از این دعا، در همین حال، سه مرتبه بگو:

«یا ذى الجلال والأکرام صلّ على محمّد و آل محمّد وارحمنى و نجنّى من النّار»/
تحفه دوم: توصیه دیگرم راجع به حضرت معصومه است که در جوار مرقد شریفش تحصیل مى‏کنید. از زمان قدیم مراجعى که در ایران بودند، در جوار و سایه خانم معصومه (ع) بودند. در صورت ظاهر، در حوزه بودند، ولى در باطن و معنى به حضرت معصومه (ع) پناهنده شده‏اند.

همین اواخر کسى از قم آمد، مى‏گفت:

«مرحوم آقاى نجفى، رحمة الله علیه، به اولادش وصیت کرده بود: مقتى از دنیا رفتم، جنازه‏ام را به حرم مطهّر بى بى، ببرید، یک طرف عمامه را به جنازه ببندید و طرف دیگر را به ضریح، بعد اجازه بگیرید و وارد مقبره‏ام کنید!»

این موعظه‏اى است که در همه حال باید دست التجأ و تضرّع را به آن خانم داشته باشیم و رابطه خود را با این خاندان، هر چه محکمتر کنیم.
تحفه سوّم: در حال بخصوصى، هنگامى که به حرم وارد مى‏شوید، دعاى:

«اللّهم أدخلنى فى کلّ أدخلت فیه محمّد و آل محمّد و أخرجنى من کلّ سؤ أخرجت منه محمّد و آل محمّد. صلّى الله على محمّد و آل محمّد».(7)
را فراموش نکنید که معناى ملخّص و حقیقت این دعا، توجّه به خداست.

تحفه چهارم: این عبارت شریفه است:

«یامن دلّ وجوبه افتقاره الممکنات و على علمه و قدرته اتقان المصنوعات»/
عالم همه مصنوعات حقّ است. این مصنوعات فقر محض اند بر پا دارنده آنها واحد قیوم است. این فرمایش حضرات را اگر با سوره توحید جمع کنید، توحیدتان محکمتر مى‏شود.

تحفه پنجم: این دعاى شریفه را در منظر و مراى خویش دارید:

«اللهمّ أنک ترى و لاترى و انت فى المنظر الا على، فأنّ لک الآخرة والاولى، فأنّ لک الممات والمحیا و أنّ لک الآخرة والاولى.» (8)
در همه حال، خدا را ناظر دانسته، حرکات و سکنات و افعال و اعمال جوارحى و جوانحى را در منظر او، بدانید.

تحفه ششم: که همین اواخر، به برکت زیارت حضرت معصومه (ع) نصیبم شده است، خدمت شما عرض مى‏کنم: به قم مى‏رفتیم. در بین راه قم، چشمم به چراغهاى بسیار و گنبد و بارگاهى افتاد. پرسیدم: این بارگاه مربوط به کیست؟ گفتند: این حرم شریف آقاى خمینى است.

گفتم مایلم آن قبر را ببینم. ماشین متوقف شد. از ماشین پیاده شدم و به اطراف ضریح شریف رفتم. اوّل، نماز صبح را خواندم. بعد با دقّت به حرم خیره شدم. این آیه شریفه در ذهنم پدید آمد:

«من ذاالّذى یقرض الله قرضاً حسناً فیضا عنه له اضعافاً کثیرْ».(9)
این سیّد بزرگوار، تمام دارایى و هستى خویش را به خداوند قرض
داد، خداوند هم به او، به طور مضاعف، در دنیا و آخرت پاداش داد.

مطلب دیگر که در همان حال به ذهنم آمد، این آیه شریفه بود:

«ولله العزّة و لرسوله و للمؤمنین و لکنّ المنافقین لا یعلمون».(10)
کلام، کلام خداست. عزّت، مخصوص حق است. (11) بخشى از آن را به رسولش عنایت و مرحمت فرمود.

طایفه‏اى دیگر که از عزّت پروردگار بهره مى‏برند، مؤمنان هستند که به عقیده ما همان اهل شیعه مى‏باشند.

اوّل شخصى که بعد از رسول، صلّ الله علیه و آله، از عزّت خدایى بهره برد، امیر المؤنین، علیه السلام است.

عزّت الهى به کسى داده مى‏شود که بهره‏اى از ملکوت برده باشد و با عالم عزّت حق، مأنوس شده باشد.

مردمى که حالات مولى، علیه السلام، را درک نمى‏کردند، خدمت حضرت زهرا، سلام الله علیها، آمدندو گفتند: شوهرت در نخلستان مرده است.

حضرت زهرا (ع)، که با عوالم روحانى مولى آشنا بود، در جواب فرمود:

«نه او، نموده است. او را همان حالت «صعقى» که در قرآن درباره حضرت موسى آمده است، دست داده است».

آقاى خمینى هم، چون اهل ایمان حقیقى بود، خداوند از عزّت خویش به او مرحمت نمود.

* * *
استاد خسته شده بود درد قلب، آزارش مى‏داد. سیمایش را قطرات عرق، پوشانده بود. از خدمتش اجازه مرخصّى خواستیم. بلند شدیم. گفت: بنشینید، تا یک مطلبى را به شما بگویم:

روزى حضرت زهرا(س)، در حالى که از گفته‏ها و اعمال مخالفان، به
ستوه آمده بود و غم و اندوه قلبش را فرا گرفته بود، وارد خانه مى‏شود. خطاب به حضرت امیر المؤمنان، علیه السلام، مطلبى قریب بدین مضمون مى‏گوید:

«چرا در خانه نشسته‏اى؟ قدرت و شجاعت شما کجا رفته است؟»

حضرت امیر، علیه السلام، که آماده نماز بوده است بلند مى‏شود و مى‏فرماید:

«من اگر بروم، غلبه مى‏کنم ولى دیگر نام پیامبر در مأذنه‏ها، بلند نخواهد شد. سکوت و صبر من، براى این است که این صدا، بلند بماند».

شما با این کارى که انجام مى‏دهید، همان صدا را در عالم بلند مى‏کنید. قدر خود را بدانید. خداوند شما را در دنیا و آخرت عزیز مى‏کند.

* * *
آقا دیگر توان سخن گفتن نداشت. ما هم زحمت و رنج بیشتر او را روا ندانسته، بر خلاف میل قلبى خود و در حالى که شدیداً تحت تأثیر حالات معنوى و ملکوتى آن بزرگوار قرار گرفته بودیم، خانه را ترک کردیم.

خداوند ما را جز رهروان راستین ولایت

قرار بدهد و موفقمان بدارد تا گامى

در راه اعتلاى نام رسول خدا(ص) برداریم.

پاورقى :
1. شاید این شاعر محمد عبد الغنى حسن، شاعر بزرگ مصرى باشد که زندگى نامه و اشعار او در باب مربوط به شعراى قرن چهارده و مقدمه جلد هشتم کتاب پر مایه الغدیر، آمده است.
2. منظور از آیه شریفه «اهدنا الصّراط المستقیم» تا آخر سوره است.
3. «اسرار الصّلوْ»، حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى، / .284 در این کتاب عبارت: «لم اعرف معارف دینى و ان لم تعرف معارف دینى» نیامده است و به جاى آن، عبارت: «اللهّم عرّفنى حجّتک فانّک أن لم تعرّفنى حجّتک ضللت عن دینى»، آمده است.
4. «سوره اعراف»، آیه 142.
5. در زیارتها و احادیث معصومان، علیهم السلام، اسمأ حسناى الهى نامیده شده‏اند. امام رضا (ع) در این زمینه مى‏فرماید:
«اذا نزلت بکم شدیدة فاستعینوا بنا على الله، عزّ و جل، و هو قوله عزّ و جل: و لله الاسمأ الحسنى فادعوه بها». الأختصاص، شیخ مفید / 252.
6. معاویة بن عمّار / از امام صادق نقل مى‏کند:
«من قال: یا ربّ صلّ على محمّد و آل محمّد مائة مرّه قضیت له مائة حاجْ: ثلاثون للدنیا (و الباقى للآخرْ) اصول کافى، ج / 493 چاپ لصعب، بیروت.
و یا در روایت دیگر آمده است:
«صلّوا على محمّد و آل محمّد فان الله عزّ و جل، یقبل دعأ کم عند ذکر محمّد و دعائکم له...»بحار الانوار، ج .309/90 چاپ مؤسسه الوفأ، بیروت.
7. این دعا در ضمن دعاى قنوت نماز عید فطر، آمده است که در رساله‏هاى عملیه و کتابهاى دعأ در فصل مربوط به نماز عید فطر، ثبت شده است.
8. «مفتاح الفلاح فى عمل الیوم و اللیلْ»، بهأ الدین محمد بن حسین عاملى (952 ، 1030)، / 187، منشورات الرضّى، قم؛ «مفاتیح الجنان»، مرحوم شیخ عباس قمى،به نقل از نهج الدعوات، سید بن طاووس. از حضرت امام محمّد باقر، علیه السلام، روایت کرده که فرمود جبرئیل خدمت حضرت پیغمبر عرض کرد:
«یا نبىّ الله! بدان که هیچ چیزى را به قدر تو دوست نداشته‏ام. پس بگو اللّهم أنّک‏ترى...».
9. «سوره بقره»، آیه .245 در سوره حدید، چنین آمده است: «من ذا الذّى یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له و له اجر کریم».
10. «سوره منافقون»، آیه 8.
11. «منکان یرید العزّة فللّه العزّة جمیعاً...». سوره فاطر، آیة 10.
12. «سوره اعراف»، آیه‏ 4.