جایگاه تعقل و تعبد در معارف اسلامى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


حوادث واقعه در نگاه اندیشه وران (1)
نیازهاى فکرى و فرهنگى جامعه اسلامى ما را بر آن داشت که ستونى بگشاییم و در آن نتیجه و ماحصل گفته ها و نظرات بزرگان و عالمان دردآشنا را که اعضاى مجله براى حل مشکلات علمى خود به محضرشان حضور مى یابند و سئوالات و یا موضوعات خاصى را مطرح مى کنند به پیگاه خوانندگان گرامى و تشنگان معارف زلال اسلامى عرضه بداریم .

دراین شماره شمه اى از گفتگوى علمى که با حضرت آیه اللفه محمدتقى جعفرى داشته ایم تقدم مى داریم .

در آینده اگر خداى توفیق دهد بحث دیگرى ازاین استاد بزرگوار را تحت عنوان :[ ثابتها و متغیرها در فقه اسلامى] ارائه خواهیم کرد.

حوزه

هستى و تامل پیچیده حاکم بر جهان از نظم دقیق و قانونمندى هماهنگى برخورداراست . هیچ چیزاین عالم از شمول قانون[ علت و معلول] و[ سبب و مسبب] خارج نیست . عبث و بیهودگى دراین افق گسترده جایى ندارد. همه پدیده ها واشیاء واصولا هر چیزى حکمت و فلسفه خاص خویش را دارد.

دراین میان مجموعه احکام الهى که
فراراه انسان قرار دارد از شمول این قاعده مستثنى نیست و لاجرم در وراء هر حکمى و تکلیفى حکمتى و فلسفه اى نهفته است . قطعا هرامرى مصلحتى و هر نهى مفسده اى در پى دارد.

بااین حال برخى تصور کرده اند که بسیارى از معارف اسلامى تعبدى محض و تقلیدى هستند و جایى براى چون و چرا و یافتن حکمت و فلسفه آن نیست .

به عقیده این گروه نه تنها تلاش و تکاپو و براى بدست آوردن فلسفه احکام ضرورى نیست که چه بسا تقید به اقامه برهان و کوشش براى دست یافتن به فلسفه احکام ازاخلاص و درجه ایمان انسان بکاهد و موجب تباهى وانحراف وى گردد.

ما دراین جا در صدد بیان فلسفه احکام و بررسى مصالح و مفاسد آن نیستیم و نیز به صحت و یا عدم صحت تعبیر و تلقى افرادازاین مقوله ها کارى نداریم که آن بحث مستقل و مفصلى را مى طلبد و باید در جاى خود بحث شود بلکه مرورى داریم کوتاه بر مجموعه معارف اسلامى ازاین دیدگاه که تا چه اندازه تعبدى و تقلیدى هستند و تا چه پایه استدلالى و نظرى مى باشند.

از یک دیدگاه مجموعه معارف اسلامى را مى توانیم به سه بخش تقسیم کنیم و جایگاه تعبد و تقلید را در آن بررسى کنیم :

1. معارف نظرى .

2. معارف ارزشى .

3. معارف عملى .

1. معارف نظرى
اصول عقاید به معناى عام آن افزون براصول دین آن بخش از معارف اسلامى که اعتقاد والتزام به آنها ضرورى و لازم است نیز در برمى گیرد. هر چند آن معارف مستقیما و بالصراحه ازاصول عقاید به حساب نمى آینداما در حوزه مسایلى که دراسلام و تشیع به عنوان : (معتقد) مطرح است قرار دارند.

تردیدى نیست که این دسته از معارف اسلامى که رکنى ازارکان اسلام به حساب مى آیند باید بااستدلال و تعقل باشند. به گفته بزرگان :

بالنظر والا ستدلال لا بالاخذ و التقلید .

البته اقامه برهان واستدلال اشکال و مراتب مختلفى دارد و براى همه افراد و در شرایط نختلف یکسان نیست . هرکس باید در حد توان به فراخوراستعدادش به استدلال بپردازد. گاه استدلال بسیار ساده و ابتدایى است همچون :استدلال آن پیرزن براى اثبات خداوند به دوک نخریسى.

براى پیرزن شعور طبیعى و عام[ این
از آن است] مطرح شد و خدا را ثابت کرد.

گاه استدلهاى بسیار عمیق و براهین فلسفى دقیق و پرمحتوا لازم است .

به عبارت دیگر دراصول عقاید یک[ چرایى] باید پاسخ داده شود منهى با توجه ب برد فکرى بعضى اشخاص گاهى پاسخ خیلى اولیه و ابتدایى است . مانند:

چرا خدا موجوداست .

پیرزن در پاسخ دستش رااز روى دوک نخریسى برمى دارد.

:معنى

اگر من دست از دوک بردارم کار نمى کند. پس[ این از آن است].

در گذشته این مساله در خانوده ها مکتب خانه ها و... رواج داشت . به هر شکل بود براى نوباوگان و جوانان این اصول را مطرح مى کردند. کم وبیش استدلال هم مى کردند و بذر عقیده و معرفت استدلالى را در دل آنان مى کاشتند. همین بذر بعدها مى روئید و نهال معرفت را بارور مى ساخت .

بدین معنى اگر مسیرانسان علم و کمال بود همان استدلالهاى ساده هسته ها و بندهاى اولیه او را تشیل مى داد واگر در مسیر علم هم نبود همان دلایل ر بعدها به شکلى تقویت مى کرد و دین و معتقدات خود را بر آن استوار مى ساخت .

گاهى پاسخ به[ چرا] عمیق و دقیق است زیرا طرف مقابل و سئوال کننده و یاافراد مورد خطاب از هوش واستعداد و نبوغى سرشار برخوردارند و پاسخ به اینان استدلالهاى فلسفى و براهین دقیق علمى همچون : برهان کمالى برهان وجودى صدرالمتالهین برهان وجوى کمالى که در منابع اسلامى مانند:

یا من دل على ذاته بذاته
که در دعاى صباح کمده است و در دوران اخیر محقق بزرگ و حکیم بسیار عالیقدر مرحوم حاج شیخ محمد حسن اصفهانى در تحفه الحکیم آورده است و در مغرب زمین از قدیس انسلم سروع و در مغز دکارت و لایب نیتز به حداوج خود مى رسد.

.پس رکن اول مکتب اسلام که اصول عقایداست باید بااستدلال و تعقل باشد و تقلید و تعبد محض در آن کارساز نیست .

دراین جا سئوالى مطرح است و آن این که :

بسیارى از مردم یقین واعتقادشان به اصول عقاید تقلیدى است نه استدلالى این جا چه بکنیم ؟

پاسخى که به این پرسش داده اند (مرحوم شیخ انصارى رحمه الله علیه هم ظاهرا متعرض شده اند.)این است که :

اگر شخصى بیش ازاین نمى تواند و
قادر براستدلال واقامه برهان نیست همین تقلید یقین آورد کفایت مى کند زیرا به مقتضاى اصل :

لا یکلف الله نفسا الاوسعها . 1
خداوند بیش از توان ازانسان نمى خواهد.

این ازاصول مسلم اسلام است که خداوند بیش از طاقت تکلیف نمى کند.

اساسا تکلیف چند شرط دارد از جمله : قدرت .

قدرت از شروط رده اول تکلیف است ازاین روى کسى که قدرت ندارد الزام نمى شود که حتما بایداستدلال یاد بگیرد و با نظر واستدلال بپذیرد بلکه دراین جا به همین یقین تقلیدى هم اکتفا مى شود. مثلا در داستان: [ دید موسى یک شبانى را به راه] که مولوى آن را نقل مى کند (صرف نظرازاین که آیا چنین واقعه اى رخ داده یا خیر داستان تخیلى بیش نیست و مولوى آن را ساخته و پرداخته است ) وى خواسته تابلویى بکشد و تجسمى به این مساله که در تاریخ فراوان است بدهد. در تاریخ فراوان است داستانهایى که توجه فرد به خداوند نارساست ولى پذیرفته شده است .

دراین داستان چوپان یقین داشت ولى یقین وى استدلالى و برهانى نبود. با همان یقین غیراستدلالى شهود مى کرد:

تو کجایى تا شوم من چاکرتچارقت دوزم کنم شانه سرت اى خداى من فدایت جان منجمله فرزندان و خان و مال منتو کجایى تا که خدمتها کنمجامه ات را دوزم و بخیه زنمشیر پیشت آورم اى محتشمور ترا بیمارى آید به پیشمن ترا غمخوار باشم همچو خویشدستکت بوسم بمالم پایکتوقت خواب آید برویم جایکتگر بدانم خانه ات را من مدامروغن و سیرت بیارم صبح و شامهم پنیر و نانهاى روغنین .خمرها چغراتهاى 2 نازنینسازم و آرم به پیشت صبح و شاماز من آوردن ز تو خوردن تماماى فداى تو همه بزهاى مناى به یادت هى هى و هیهاى من . 3
چوپان ساده لوح خدا را در برابر خود مى بیند وازاعماق قلب اظهار اخلاص و محبت مى کند و هر آنچه از مال و منال و فرزند دارد در طبق اخلاص گذاشته و به محضر دوست تقدیم مى دارد و در نهایت تسلیم و تواضع آرزو مى کند که همواره چاکراو باشد.این چیزى جز (شهود) نیست . این اعتقاد وایمان قلبى هر چند استدلالى و نظرى
نیست ولى ارزشمند و پذیرفته است بسان : [ایاک نعبد وایاک نستعین] گفتن عارفان دلداده به هنگام عبادت و راز و نیاز.

در این جا نکته اى در خور ذکر است و آن این که :

مولوى در ترسیم و بیان این مساله به خطا رفته که گفته :

هیچ آدابى و ترتیبى محوهر چه مى خواهد دل تنگت بگو 4
درست است که باید در راه رسیدن به پیشگاه دوست از هیچ آداب و ترتیبى باکى نداشته باشیم و در هر موقعیتى که از نظر دانایى و توانایى براقامه برهان و دلیل قرار گرفته ایم در بهره بردارى از همان و دلیل قرار گرفته ایم در بهره بردارى از همان موقعیت و ظرفیت براى رسیدن به محبوب فروگذار نکنیم ولى ازاین نکته نیز نباید غافل شویم که :

من استوى یوماه فهو مغبون 5
کسى که دو روزش از نظر کمال مساوى باشد مغبون است .

اساسا رشد عقلانى و طى کردن درجات ترقى و کمال با نیروى خرد و دانش ازاهدف عالى انسان است بنابراین از نظر ما صحیح نیست که به طور مطلق بگوییم :

هیچ آدابى و ترتیبى مجوى نخیر اگر هیچ راه چاره اى ندارى و درهاى استدلال و تعقل به رویت بسته است عیبى ندارد همان تعبد محض کافى است . یقین تقلیدى هم کفایت مى کند ولى اگر قدرت تصعید فکرى دارى مغز مى تواند صعود کند تفکرت مى تواند رشد یافته تر باشد و مراتب و مراحل پایین را پشت سر بگذارد و به درجات عالى تر برسد این گونه تقلید و تعبد کافى نیست .

گواین که مى توان گفت : آن شخص چون با صفا و حال و هوایى که داشت نوعى معرفت اندوخته بود واز بیمارى بى هدفى و بى خدایى نجات پیدا کرده بود براى او همین کافى بود.

این بدان معنى نیست که به طور مطلق بگوییم :

هر چه مى خواهد دل تنگت بگو .

بزرگان گفته اند:

لولم تقدر على ذلک ولو عجزت عما فوق ذلک فلاباس و لاحرج علیک .
انسان موظف است تا آن جا که در توان دارد براى این که معرفت و اعتقادش را براستدلال و برهان استوار سازد تلاش کند. بااین حال اگر نتوانست اعتقاد تعبدى هم کافى است . گفتیم که عقیده به اصول عقاید بایداستدلالى و نظرى باشد مگر جایى که انسان عاجز باشد. حال سوال این است:
اگر قدرت و توانایى مسلم و ثابت شده نمى توانیم به اعتقاد و یقین تعبدى بسنده کنیم ؟ یااین که تا هنگامى که کاملا ناتوانى و عجزاز استدلال ثابت نگردد کافى و مجاز نیست .

به عبارت دیگر:

آیااصل بر[ قدرت] است و[ عجز] احراز مى خواهد یااصل بر ناتوانى است و قدرت بایداحراز گردد؟

برخى از دانشمندان بنا را بر[ عجز] مى گذارند و آن رااصل مى دانند. آنان معتقدند که بنابراصل اولى انسانها همه عاجزند تا قدرت ثابت بشود.

بنابراین همین که نمى دانیم قادریم یا نه پناه مى بریم به همین معرفت ابتدایى واعتقاد تقلیدى و تعبدى ! براین اساس فقط در یک صورت وظیفه انسان تحصیل دلیل و برهان است و آن در موردى است که قدرت و توانایى براى فرد ثابت و مسلم شده باشد ولى در صورتهاى دیگر (صورت احراز عجز و یا صورت شک ) چنین وظیفه اى ندارد.

در مقابل این عده بسیارى از بزرگان از جمله : مرحوم نائینى رحمه الله علیه که موسس این تفکراست معتقد هستند که دراغلب موارد [ عجز]احراز مى خواهد نه قدرت .

انسان معتقد باید همواره بنا را بر[ قدرت] بگذارد و تا آن جا که مى تواند تلاش و تکاپو کند و یاد بگیرد تا عجز و ناتوانیش ثابت شود.

بنابراین در باب معارف نظرى اسلام اصل بر[ قدرت] است و[ عجز] و عدم قدرت دلیل مى خواهد و نیاز به اثبات دارد.

خلاصه سخن بخش اول از معارف اسلامى که اصول عقاید یا معارف نظرى است تعبدى نیست و باید با برهان واستدلال بدان برسیم منتهى استدلال و برهان گاهى ساده وابتدایى است و گاهى عمیق و عالى .

2. معارف ارزشى
ازارکان معارف اسلامى اخلاقیات است . هر چند در فقه اصطلاحى و نیز اصول عقاید جایى براى اخلاقیات باز نگرده اند. آن را در داخل هیچ کدام نشمرده اند.

بااین همه اخلاقیات بخش عظیمى از معارف اسلامى را تشکیل مى دهد بلکه مى توان گفت :اصلا احکام براى اخلاق است :

انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق 6
یا حداقل مکمل یکدیگرند.

فاحبب لغیرک ماتحب لنفسک واکره له ماتکره لها 7
آنچه براى خویش دوست مى دارى براى دیگرى نیز دوست بدار و آنچه بر تو خوش نباید براى دیگرى خویش ندار.

وقتى انسانها بخواهند با شرافت زندگانى کنند و روحیه انسانى خویش را حفظ کنند لازمه اش این است که براى دیگران بپسندند آنچه را براى خود مى پسندند.

مفاهیم عالى اخلاقى اسلام بر چون و چرااستوارند و با برهان و استدلال ثابت مى شوند.

دراین جا نکته اى را یادآور مى شوم :

متاسفانه در فقه بسیارى از واقعیات را به بهانه این که اخلاقى هستند کنار گذاشته اند.

اکنون که حوزه هاى علمیه دراوج نشاط علمى و عملى قرار دارند باید تکلیف این امر را روشن و حد و مرز آن را مشخص کنند.

اخلاق و فقه در مجموعه معارف اسلامى همواره مکمل یکدیگر بوده اند و هر یک در طى کردن راه مقصود به دیگرى مدد رسانده است ولى گاهى هم متاسفانه وسیله اى براى طرد برخى مسایل بوده است .

به عنوان مثال :

در باب زکات غالبا مى گویند: زکات منحصر به همان نه مورداست و دلایلى هم براى آن اقامه کرده اند.

برخى مى گویند: خیر زکات منحصر به این موارد نه گانه نیست .

برخى تصور مى کنند مساله اجماعى نیست و جا مناقشه است .

عده اى از متاخرین از جمله : مرحوم آیه الله میر سیدعلى بهبهانى رحمه الله علیه که این جانب دراصفهان به دیدارشان توفیق یافتم و در همان جااین بحث مطرح شد و آن بزرگوار فرمودند:

من معتقدم که نه ماده مربوط به صدر اسلام بوده است .

یعنى تعیین این نه مورداز سوى پیامبر اسلام (ص) به عنوان حاکم زمان و زمامدار مسلمین بوده است نه این که موارد زکات براى همیشه و همه مکانها منحصر در همین نه مورد باشد.

آنچه واجب است این است که : فقر و نیاز مادى در جامعه اسلامى از بین برود و بااین ملاک قطعى است که زکات باید داده شود.این حکم منصوص العله است نه مستنبط العله و نه قیاس و حتى نه تنقیح مناط. تعیین موارد آن در زمانها و مکانهاى مختلف به دست حاکم مسلمانان و ولى فقیه است .

ازاین روى دراکثر همان روایاتى که به عنوان دلایل انحصار زکات در موارد نه گانه ذکر شده است این جمله به چشم مى خورد:
وضع رسول الله الزکاه على تسعه اشیاء و عفى عماسوى ذلک 8
اگر حکم اولى اسلام بنابر مفهوم حجیت عدداین باشد که زکات منحصر در همان نه مورداست دیگر[ عفى] معنى ندارد.این که پیامبر(ص ) بخشید معلوم مى شود که تعیین کمیت و موارد آن به دست آن بزرگوار بوده است . لذا در برخى از روایات داریم که : برنج زکات دارد. دراین جا آنان که زکات را منحصر در همان نه مورد دانسته اند این روایت را توجیه کرده اند و آن را حمل براستحباب کرده و گفته اند:

این یک امراخلاقى است .اگرانجام داد و زکاه برنج را پرداخت کرد چه بهتر واگر نداد اشکالى ندارد!

غالبا اخلاقیات و مستحبات با هم قاطعى مى شوند.

در روایت دیگر مى خوانیم :

وضع امیرالمومنین ( ع ) على الخیل العتاق الراعیه فى کل فرس فى کل عام دینارین و جعل على البرازین دینارا 9 .
امیرالمومنین ( ع ) براسبهاى اصیل و سوارى بیابان چر هر سال دو دینار زکات و براسبهاى بارکش در سال یک دینار زکات قرارداد.

این که امیرمومنان ( ع ) براسبها زکات وضع کرد به خوبى نشان مى دهد که تعیین موارد زکات به دست حاکم است .

در آن زمان که امیرمومنان ( ع ) در راس حکومت اسلامى بود در منطقه عراق اسبهاى فراوانى بود و عده اى به پرورش اسب مشغول بودند. حضرت امیر( ع ) به عنوان حاکم مسلمانان براسبها هم زکات قرار داد. براین اساس چه بسا در زمانها و شرایط دیگر اشیاء و کالاهاى دیگرى مشمول زکات قرار بگیرند. همان طور که بعداز فتح عراق معلوم شد که قوت غالب مردم بخصوص ساکنان کرانه هاى دجله و فرات و منطقه بین النهرین برنج است و مردم بیشتر به کشت برنج مى پرداختند.

بعید نیست به خاطر همین جهت بر برنج هم زکاه قرار داده شد.

در هر صورت این مساله اى است که احتیاج به بحث و بررسى داد.

3. معارف عملى
بخش مهمى از معارف اسلامى را معارف عملى و کردارى تشکیل مى دهد.

کاراصلى فقیهان در حوزه هاى علمیه بر روى این قسمت متمرکزاست .

علم فقه که در حوزه از جایگاه خاصى برخورداراست متکفل این بخش است .

قبل از پرداختن به بحث دراین قسمت
لازم است نگاهى به معنى و مفهوم[ فقه] بیندازیم :

برخى از روى ناآگاهى گمان کرده اند که[ فقه] مرادف با تعبداست و گفته اند که فقه یعنى تعبد. حال آن که[ فقه] به معناى[ فهم] است . فهمیدن از روى بصیرت و آگاهى . به تعبیر دیگر [ فهم برین] اگر تعبدى بود فهم لازم نداشت .

اساسا شناختن احکام الله درامتداد زمان در گذرگاه تاریخ فهم برین مى خواهد.

تلاش واجتهاد و تیزهوشى واستقراء مى خواهد.اگر صرف دانستن باشد که فقه نیست .

در قرآن مجید خداوند در موارد متعدد راجع به کفار مى فرماید :[لایفقهون] 10 نمى فهمند.اصلا سر در نمى آورند که مطلب چیست !

بنابراین فقه ملازم با فهم است بلکه فقه فهم برین است .

این نکته را یادآور شوم که : نمى خواهم بگویم همه فقه با فهم برین فهمیده مى شود و یا همه فقیهان و دین شناسان فهم برین دارند. خیر. جزاندکى از عالمان و فقیهان و به اصطلاح[ الاالاوحدى] بدین مرتبه والاى علمى دست نمى یابند بلکه افرادى مثل : صاحب شرایع علامه حلى بحرالعلوم
کاشف الغطاء و... مرداین میدان هستند.اینان مى توانند فقه را با فهم برین بفهمند و براى جامعه اسلامى بیان کنند. زیرا به اضافه تسلط بر منابع و طرق فهم واستدلال ازاستشمام فقاهتى بسیار بالایى برخوردارند که از دریافت والاى حکم و قواعداصطیادى براى درک مسائل فقهى استفاده مى کنند.

با بیان این مطلب اکنون به بخشهاى مختلف فقه نظر مى افکنیم تا ببینیم که چه مقداراز آن تعبدى است و چه مقداراستدلالى و نظرى که باید با برهان واستدلال به آن دست یافت .

الف . عبادات
بخش مهمى از فقه ما را عبادات تشکیل مى دهد. چه بسا تصور شود که اینها تعبدى محض هستند. زیرا عبادات از ریشه[ تعبد]است و[ تعبد] یعنى تسلیم.[ طریق معبد] یعنى راه هموار و راهى که زیر پاى رهگذر تسلیم است . بنابراین [ تعبد] یعنى تسلیم شدن به بارگاه خداوند و عبادت نیز همین معنى را دارد.

امیرالمومنین ( ع ) در خطبه قاصعه مى فرماید:

الا ترون ان الله سبحانه اختبرالاولین من لدن آدم صلوات الله علیه الى الاخرین من هذاالعالم باحجار و لاتضر و لاتنفع و لاتبصر و لاتسمع فجعلها بیته الحرام:[الذى جعله للناس قیاما] ثم رضعه باوعر بقاع الارض حجرا و اقل نتائق الارض مدرا واضیق بطون الاودیه قطرا. بین جبال خشنه و رمال دمثه و عیون و شله و قرى منقطعه] 11 ...
آیا نمى بینید خداى سبحان پیشینیان از آدم تا پسینیان ازاین عالم را آزمود به حرمت نهان به سنگهاى بى سود و زیان که نه مى بینند و نه مى شنوند. پس خدا آن را خانه با حرمت خود ساخت و براى مردمان مایه قیام و عبادتشان قرارداد. پس آن خانه را در سنگلاخى نهاداز همه سنگستانهاى زمین دشوارتر و ریگزارى تر رویش آن از همه کمتر به دره اى از دیگر دره ها تنگتر و میان کوههایى سخت و ریگهایى نرم دشوار گذر و چشمه هایى زه آب آن کم و جدااز هم .

خداوند چند سنگ را کنار هم گذاشته و خانه اى ساخته که هیچ نفع و ضررى به حال مردم و جامعه ندارد و به مردم فرموده است :

بروید آن خانه را طواف کنید .

این چیست ؟

آیا غیرازاین است که بار تکلیف الهى را که حرکت واحساس تکلیف است بر دوش گیرد؟
بزرگترین واساسى ترین بعدانسان در گذرگاه هستى عبارت است از: احساس تکلیف وانجام آن . پس این خانه کعبه را طواف کنید براى پاسخ گویى به نداى این بعد.این خود سراسر فلسفه و حکمت است . آنان که احکام عبادى اسلام را تعبد خشک و بى روح مى پندارند توجه به این جهات نکرده اند. ما نمى خواهیم بگوییم که مصلحت فقط در جعل است چنانکه بعضى ها گمان کرده اند زیرا مجعول داراى مصلحت است یعنى قطعا تابع مصالح و مفاسد واقعى است .امام هشتم على بن موسى الرضا علیه السلام در پاسخ نامه محمدبن سنان مى فرماید :

کسانى که گمان مى کنند:احکام اسلامى فقط براى برانگیختن حس تعبد مردم است در ضلالت سخت قرار گرفته اند .

ولى بر فرض اگر عده اى گفتند ما تا خودمان نفهمیم آن مصالح و مفاسد را عمل نمى کنیم جوابش این است که :اگر هیچ نباشد خود عمل به این جعل و تکلیف به تنهایى مهمترین هدف و بزرگترین فلسفه را دارد. چنانکه دراموامرامتحانیه مى بینیم تنها هدف به اصطلاح برخاستن از خاک و قیام به انجام وظیفه است که احساسش عالى ترین احساس روح انسانى است .

در داستان حضرت ابراهیم ( ع ) در قرآن آمده است :

قال یابنى انى ارى فى المنام انى اذبحک فانظر ماذا ترى . قال یا ابت افعل ما تومر سنجدنى ان شاءالله من الصابرین 12
گفت : پسرک من در خواب دیدم که ترا سر مى برم . پس بنگر تا نظرت چیست ؟ گفت :اى پدر من هر چه ترا مى فرمایند بکن .اگر خدا بخواهد مرا شکیبا یابى .

خود آماده شدن برا قربانى و کارد به دست گرفتن مصلحت عظیمى دارد. البته اوامرامتحانیه حسابشان جداست . منظوراین نیست که همه احکام این گونه اند. ولى قدر مسلم این است که علاوه بر مصالح و مفاسدى که درخوراحکام هست در نفس جعل نیز مصالح و مفاسدى است که مهمترین آن پاسخ به بعدانسانى احساس تکلیف است .

صرف نفس تکلیف واحساس مسوولیت و حرکت و جنبش براى انجام تکلیف به تنهایى براى مصلحت احکام کافى است .

کعبه سنگ نشانى است که ره گم نشود حاجى احرام دگر بند و ببین یارکجاست
بنابراین عبادات هم مثل سایراحکام استدلالى و نظرى هستند. اگر نبود جز همان تجسم و تبلور معناى عبودیت و پاسخ گویى به نداى فطرت واحساس مسوولیت همین
بزرگترین فلسفه عبادات است . گواین که مقدار زیادى از عبادات مثل روزه حج جهاد و ... داراى فلسفه خاص خود هستند.

ب . حقوق هدفدار
حقوقهاى گوناگونى در جوامع در جریان است . همه در تکاپو و تلاش هستند تا جامعه رااداره کنند.

البته اداره جوامع معنایش این نیست که واقعااین حقوقها جامعه انسانى رااداره مى کنند. یعنى نمى گذارند مردم یکدیگر را بخورند و گرنه ازاین حقوقها آدم ساخته نشده است .

مساله تکامل اصلا دراین حقوقهاى امروزى مطرح نیست . حقوق امروز مى گوید:

حق دیگران را ضایع مکن .

اگر ضایع کرد چه مى شود؟

مى گوید:

اگر ضایع کرد شلاق دارد.

حقوق امروز جنبه هاى انسانى قضیه را در نظر نمى گیرد و به تعالى روحى انسان کارى ندارد.

حقوق امروز نمى گوید: استیفاى حق از بزرگترین کمالات انسان است .

ولى در فقه ما به همه ابعادانسان توجه مى شود. حقوق فقه نیز هدفداراست و در آن کمالات انسان کاملا ملحوظ است .این یکى از امتیازات مهم فقه اسلامى بر حقوق دنیاست .

حقوقى که امروز در جهان مطرح است حقوق پیرواست .

حقوقدانهاى امروزى معتقدند که جامعه خودش بر هرچیزى که تکیه کرد مى شود (قانون) ! [ قانون عرف عام] اساسا حقوقدان تابع است تابع خواست جامعه و مردم . به تناسب خواست آنان قانون وضع مى کند. این نوع تلقى از حقوق برگرفته از همان حقوق (انگلاساکسون) یا قانون انگلستان است .

حقوق پیرو مى گوید:

[ما حق نداریم بنشینیم براى مردم قانون وضع کنیم بلکه مردم هم هر طور عمل کردند و هر جور خواستند همان قانون است].

به عبارت دیگر باید دید جامعه به چه چیز ترتیب اثر مى دهد و چه چیز را مى خواهد. به عنوان مثال در مورد معاملات چه معامله اى را نافذ مى داند و چه شرایطى را معتبر مى داند.

این نوع قانون را مى گویند: [کامون لاو] common law یعنى قانون عام .

غالبا کشورهاى غربى داراى چنین حقوقى هستند. در مقابل در حقوقهاى بلوک
شرق اصلا مردم و جامعه به حساب نمى آیند.از مردم بپرسند که شما چه مى خواهید یا ببینید جامعه چه چیزهایى را ترتیب اثر مى دهد و... بلکه با توجه به مسائل و مصالح حزبى خودشان هر طور دلشان بخواهد قانون وضع مى کنند و کارى به انعکاس مردم واستقبال و یا عدم استقبال جامعه ندارند. حتى به آثار و تبعات آن هم کارى ندارند.این نسخه را براى درمان مشکلات مردم و دردهاى اجتماعى پیچیده اند حالا به حال مریض مفید باشد و دردى از دردهاى او را درمان مى کند یااین که به حال او مضر باشد و بر دردهاى او بیفزاید فرقى نمى کند. قانون جامعه این است و چون و چرا هم ندارد!

این نوع قانونگذارى را اینان مى گویند : [حقوق پیشرو] که در حال دگرگونى اساسى است .

اکنون در دنیا گفته مى شود بلوک غرب دارى حقوق پیرواست و بلوک شرق داراى حقوق پیشرو. البته این صرف تقسیم است و گرنه نه در کشورهایى که ادعاى داشتن حقوق پیشرو دارند واقعا حقوق آنان همه پیشرو بوده و نه در کشورهایى که ادعاى داشتن حقوق پیرو دارند همه پیرو بوده است . بلکه مبنى در وضع قوانین آن جریانات است که زمینه هایى از فرهنگ خاص و رگه هاى سرگذشت مردم آن جامعه و مقتضیات اقتصادى و بعضى از مبانى اخلاق رنگ باخته و غیرذلک که از طرف قدرتها توجیه و به عنوان مبانى حقوق معرفى مى شوند

بااین که به نظر مى رسد روشن ترین مساله از نظر فلسفه حقوق است ولى حقوق نیز تا حدود زیادى استدلالى و نظرى نیست .

برخى از حقوقدانان مى گویند:

[یک سلسله قوانین و مقرراتى براى اداره انسان درست شده و همین مقررات [ حقوق] نام گرفته است .

مصالح و مفاسداین حقوقها چیست و محصول آن کدام ؟ جاى بحث است].

البته برخى از حقوقها مقدارى اخلاقیات و معنویات هم داشته اند و حداقل درادعا در قرنهاى اخیر این معنى بیشتر شده است واز مذهب هم استفاده شده است .

حقوقدانان تلاش مى کنند که فرهنگ جامعه این طورى است مثلا نژاد ژرمن به فلان مساله اهمیت نمى دهد و یا نژاد ( فرنگ ) این طورى است .

بنابراین همان طور که اشاره کردیم حقوقهاى امروزى على رغم ادعایى که دارند صد درصداستدلالى و نظرى نبوده و در
مبانى نظامهاى حقوقى روش تعبدى دیده مى شود.

بسیارى از حقوقدانان برجسته غرب صریحااذعان کرده اند که مبادى حقوقى نمى تواند بر پایه استدلال و برهان استوار باشد.

مسیو پل کش که از حقوقدانان بزرگ است دراین باره مى گوید:

[وقتى فکر مى کنم که مغز گمراهى در پى آن است که بدون راهنما فلسفه حقوق را بحث کند نگران مى شوم .

در واقع باید تصدیق کرد که ایده هاى کلى در سرزمین حقوق مبهم اند. حدود و ثغور مفاهیم ذهنى اصلى غیر قطعى و موردایرادند. مصطلحات عرف درهم و برهم مى باشند. بلاشک همین امراست که توده حقوقدانان را از بررسى این امر دور کرده است] 13 .

همان طور که ملاحظه فرمودید این چیزى غیراز تعبد نیست . حقوقدانان غرب نیز سرگردانند و درمانده اند. در صورتى که در فقه ما حتى در بخش عبادات همه چیز روشن است . حتى[ الله اکبر]اول نماز (تکبیره الاحرام ) که دستها را نزدیکى گوشها ( الى شحمتى الاذن ) بالا مى بریم تعبد محض نیست . حداقل در محدوده اى که عقل ما بدان مى رسد این است که در مقابل خدا حالت تسلیم نشان مى دهیم . فکرمان آرام مى شود. روح مان آرام مى شود. به هدف حیات خود که (والیه راجعون )است پاسخ مى دهیم .اینها همه استدلال است .

گاهى توهم شده است که کیفیت عبادات مثل گذاشتن دستها روى زانوها در رکوع و یا گذاشتن اعضاى سبعه بر زمین در هنگام سجده تعبد محض است !این توهم هم بى اساس است زیراابراز عبودیت با نمودهاى فیزیکى محال است بدون کمیت و کیفیت خاصى باشد و سوال ازاین که چرا مثلا نماز صبح دو رکعت و هر یک از نمازهاى ظهر و عصر و عشا چهار رکعت و مغرب سه رکعت و با کیفیتهاى مخصوص مى باشند کاملا بى جاست . زیرا هر نوع کمیت و کیفیتى که براى عبادات تعیین مى شد همین سول مطرح مى گشت .البته با همین حال باز مى بینیم همه آن خصوصیات نیز حکمتهایى براى خود دارند که با کمترین دقت مى توان آنها را فهمید.

عباداتى مثل روزه سرتاپا استدلال هستند. فلسفه هاى متقن دارند امساک تقویت روان و روح و قوى ساختن اراده و...

آنچه در کتاب علل الشرایع صدوق رحمه الله علیه به عنوان علل و فلسفه احکام آمده است گر چه فلسفه صد درصد نیست
ولى تا حدود زیادى زوایایى از فلسفه احکام و حکمتهاى آن را مى نمایاند که هیچ حکمى بى مصلحت یا مفسده وضع نشده است .

بقیه احکام غیرعبادى که اکثریت قریب به اتفاق احکام فقهى را تشکیل مى دهند (به طورى که عبادات در مقابل آنها دراقلیت قرار گرفته است ) تابع مصالح و مفاسد قابل فهم و تعقل با عقل سلیم مى باشند.

مثل نکاح طلاق واحوال شخصیه امورى استدلالى و نظرى هستند.

اگر بخواهیم خانواده به عنوان واحداجتماعى از هم نگسلد و کانون خانواده شاداب بماند باید کسى آن رااداره کند. فردى متکفل اداره زندگى باشد چه زن و چه مرد.

مسلم است که در هیچ تشکلى دو مدیر که هر دو یکسان باشند امکان پذیر نیست .

عقل مى گوید: هر کدام قوى تر و تواناتراست اداره را به عهده بگیرد.

الرجال قوامون على النساء 14
قوام یعنى مدیریت سرپرستى اداره سیستم خانوادگى .

این چیزى نیست جز نظر واستدلال .

امروز با محاسبات دقیقى که صورت گرفته است و نظریاتى که در مورد فیزیولوژى و پسیکولوژى زنان داریم روشن شده که زنان آشیانه حیات هستند.

تربیت فرزندان گرم نگهداشتن کانون پرمهر خانواده فقط با دست آنان میسراست زیرا آنان معدن احساسات و عواطف اند.

اصلا طعم حیات را زنان مى چشند. مردان طعم حیات را نمى چشند بلکه فقط مفهومش را درک مى کنند.احساسات و عواطف در زنان به قدرى گسترده و عمیق است که تا آخر عمر همچنان جوشان و بالنده است .این طورى نیست که منحصر به ایام جوانى و دوران تربیت فرزندان و خردسالى آنان باشد. پیرزنى که نفسهاى آخر را مى کشد وقتى که مى خواهد فرزند هشتاد ساله خود را صدا بزند با یک دنیا مهر و عاطفه مى گوید: باقرجون بیا عزیزم !

باقر بچه نیست پیرمرد هشتاد ساله است و سالهاى طولانى از دامن پرمهر و عطوفت مادر و نوازش هایش به دور بوده است ولى براى مادر او هنوز همان[ باقرجون] است .

بروزاحساساتى این چنین طبیعى است واز عمق وجود مادر سرچشمه مى گیرد زیرا فرزند را جزء منفصل خود مى بیند. مادر در گفتن : [باقرجون] جدى است . برخلاف مرد که احساسات او بیشتر در
معرض دستبرد کمیت و کیفیتهاست . و آن هم محدود به همان دوران خردسالى مى شود. مثلا اگر مردى بخواهد همین فرزند (باقر هشتاد ساله ) را صدا بزند نمى گوید:[باقرجون] بلکه با صداى خشن یا نیمه خشن مى گوید:[باقر! کجاى بودى این دور و بر پیدایت نیست ؟]

ازاین گذشته مرد بیشتر با مسایل بیرون سروکار دارد. صبح که از بستر بلند شد از خانه خارج مى شود و مى رود دنبال کارش : قهوه خانه میدان جنگ کارخانه مدرسه اداره و... بالاخره در منزل حضور ندارد. این زن است که از آغازانعقاد نطفه دو شخصیت را در کالبد خوداحساس مى کند. دو شخصیت با وحدت شخصیت .

ازاین روى زن فرزند را جزء منفصل خود مى داند.

بنابراین امر دائراست بین این که یکى ازاین دو: (زن یا مرد) خانواده رااداره کند.

با توجه به آنچه گفتیم و نیز با در نظر گرفتن این که زن گاهى به خاطر حاملگى شیردهى وامور زنانگى از تکفل این مسؤولیت بزرگ معذوراست مسلم این مرداست که باید سرپرستى و مدیریت خانواده را به عهده بگیرد.

این درست همان معناى آیه شریفه است :

الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بماانفقوا من اموالهم 15
ازاین روى خانواده براى ما یک اصل است . موضوعى است که اصالت دارد.

حالااگر ملتى خانواده ندارد نمى تواند ما را مهم کند که شما کارتان تعبدى است استدلالى و عقلى نیست .

خیر. خانواده براى مااصل و کاملا هم منطبق بر مسایل نظرى و عقلى است .

چه منطق واستدلالى بالاتر بیگانگى انسان ازانسان را به وجود مى آورد سپس[ بیگانگى از خود] را که از مختصات دوران ماشینى ماست .

د.معاملات
مقررات و قوانین حاکم بر دادوستدها و مقررات مربوط به عهدنامه ها مقاوله نامه ها قراردادها معاملات و مسایل مربوط به آن و همه آن چیزهایى که فعالیتهاى اقتصادى بازرگانى و حتى صنعتى واجتماعى را نظام مى بخشند در تنظیم حیات اجتماعى انسان نقش عمده دارند. :

در مجموعه فقه ما نیز این مسایل بخش درخورى را به خوداختصاص داده اند.

با مختر تاملى به خوبى مى تواند فهمید
که این بخش نیز همچون بخشهاى دیگر معارف اسلامى استدلالى و نظرى است و جایى براى تقلید و تعبد در آن نیست .

به عنوان مثال : معاملات و یا عقودى مثل : هبه بیمه مضارعه مساقات و حتى خیارات هیچ کدام تعبدى نیستند بلکه همه آنهااستدلالى و نظرى هستند.

اساسا مبناى بیشتر آنها بر عقل و سیره عقلااستواراست .

سیره عقلاء براین است که وقتى کسى در معامله کلاه سرش رفت و گول خورد مى تواند معامله را به هم بزند.این فرد حق فسخ دارد.

بنابراین بخش معاملات و عقود وایقاعات همگى داراى فلسفه و حکمت هستند و صدردرصداستدلالى .

از باب نمونه :

ازامام رضا( ع ) مى پرسند:

چرا ربا حرام است ؟

امام رضا( ع ) در پاسخ به نکته اى اشاره مى کند که امروز هم راهشگاست :

انما نهى الله عزوجل عنه ربا لما فیه من فسادالاموال لان الانسان اذااشترى الدرهم بادرهمین . کان ثمن الدرهم درهما و ثمن الاخر باطلا فبیع الربا و شرائه و کس على کل حال على المشترى و على البایع . فخطرالله تبارک و تعالى
على العباد لعله فسادالاموال کما خطر على السفینه ان یدفع الیه ماله لما یتخوف علیه من افساده حتى یونس منه رشدا. فلهذه العله حرم الله الربا بیع الدرهم بدرهمین یدابید 16 .

خداوند ربا را نهى فرمود چون موجب فساد و تباهى اموال است .

انسان وقتى یک درهم را به دو درهم مى دهد یک درهم برابر یک درهم و درهم اضافى بهایى افزوده و باطل است .

پس خرید و فروش ربوى در هر صورت موجب کاستى و تباهى فروشنده و خریداراست .ازاین روى خداوند ربا را بر بندگان حرام فرمود همان طور که دیوانه را به لحاظاین که تصرف دراموالش موجب تباهى و نقصان آنها مى گردد از تصرف منع کرده است تا وقتى که اقافه یابد و سلامتى عقلانى خویش را بازیابد.

به خاطراین جهت خداوند ربا را و خرید و فروش دست به دست درهم به درهم را حرام کرده است .

چکیده سخن امام : هیچ گاه یک درهم دو درهم نمى شود. درهم نمى تواندد بزاید! پول ماده نیست .ارسطو در کتاب[ السیاسى] وقتى وارد بحث اقتصاد مى شود ربا را با شدت ممنوع مى کند و در توجیه آن تعبیرى دارد که اشاره به همین معنى است :

فظهر مما ذکرنا ان الربا کسب مضاد لکسب الطبیعى .
از آنچه گفتیم روشن شد که ربا با کسب کار طبیعى در تضاداست .

کسب ربا نه تولیداست و نه تجارت و نه به وسیله بهره گیرى از طبیعت فراهم کرده است و نه از طریق جابه جا کردن کالا و.....

وى اضافه مى کند:

همان طور که در آتن ما معروف است پدرها نمى زایند .

پول در دیدگاه ارسطو پدراست . فعال کننده کالاهاست . همواره با پول چرخ مبادلات تجارى و صنعتى و همه فعالیتهاى اقتصادى و تجارى با نیروى پول در جریان مى یابد. همیشه این اصل:[کالا کار] [ کار کار] و[کار کالا] به صورت اصلى ثابت براقتصاد جهان حاکم بوده است .

این تعبیرکه پول [پدر]است و پول نمى تواند[ بزاید] درست بیانگر همین معنى است .

ممکن است عده اى با توجیه این که ارزش پول همواره در حال تنزل است بخواهند ربا راامرى انتخاب ناپدیر قلمداد کنند واز تنزل فاحش پول راهى براپ تجویز ربا پیدا کنند مثلا در دوره قاجار با
یک قران چه بسا یک زندگى را مى شداداره کرد ولى حالا یک قران را گدا هم قبول نمى کند.انتشار گسترده پول در جریان افتادن بیش از حد حج نقدینگى موجب تنزل بیشترارزش پول شده است . کسى که در آغاز سال با ده هزار تومان قادراست یک تخته فرش بخرد با همان پول در آخر سال بلکه در آخر ماه قادر نیست همان فرش را بخرد.

باید توجه داشت که تنزل فاحش پول وافزایش سرسام آور تورم جهانى علل و موجباتى دارد که به جاى خود باید بحث شود.

افزایش تورم و تنزل بهاپ پول و زیاد شدن حجم پول در گردش خود نشانه هاى اقتصادبیماراست .

با تجویز ربا هیچ مشکلى حل نخواهد شد بلکه بر شدت بیمارى اقتصادى خواهدافزود.

در تحلیلهاى اقتصادى این مسلم است که ربا از عوامل مهم بیمارى اقتصادى در جهان معاصر وافزایش تورم به حساب مى آید. تعبیر زیباى : (وکس) که در روایت آمده بیانگر خصیصه ویرانگرى اقتصادى رباست . (وکس) را در کتب لغت به معناى (کمى و نقصان) و چرک و کثافت درون زخم و دمل دانسته اند. 17

ربا وکس دراموال و دراقتصاد است ریشه اقتصاد را مى خشکاند و جلو رشداقتصادى را مى گیرد.

ربا اقتصاد را همچون دمل از چرک و فساد متورم مى سازد واسباب تباهى آن را فراهم مى کند.این جاست که سالم سازى اقتصاد جراحى چیره دست را مى طلبد که غده چرکین را بشکافد و بیمار را درمان کند. البته جواب این شبهات در جاى خود داده شده و ما دراین جا در صددد بیان فلسفه ربا نیستیم منظوراز طرح بحث دراین جا این بود که حرمت ربا امر تعبدى نیست بلکه کاملااستدلالى و نظرى است .امروز دراقتصاد جهانى ربا به عنوان معضل بزرگ اقتصادى خودنمایى مى کند و سلامت و رشداقتصاد را تهدید مى کند.

معروف است درامپراطورى روم مساله ربا چندین بار مجلس سنا را منحل کرد و دولت مقترد رم را با شکست مواجه ساخت . دولتمردان رم براى رفع بحران بارها قیمتها را بالا بردند و پایین آوردند. هرچه کردند نتوانستند بحران را کنترل کنند.

امروز هم ریشه بسیارى از بحرانهاى مالى در دنیاى غرب نظام بهره و رباست . درست همان علتى که حضرت رضا( ع ) فرمود اقتصاد جهانى را به تباهى و ورشکستى مى کشاند.

ربا همچون اختاپوسى بر فعالیتهاى اقتصادى چنگ انداخته وازاین رهگذر مشکلات فراوانى دامنگیر شرق و غرب شده است .

اگر روزى ان شاءالله نظام آموزشى حوزه دگرگون شود و برنامه صحیح و حساب شده حاکم گردد و درسها و رشته هاى مختلف علوم اسلامى تخصصى گردد جا دارد عده اى با فراغت و آمادگى گردد جا دارد عده اى با فراغت و آمادگى کامل پس از گذراندن دوره عمومى کوتاه بروند سراغ مساله[ ربا] و محققانه مسایل مربوط به : وام بهره وامور مربوط به آن را بررسى کنند و روشن سازند که سرطان ربا چه به روزگارانسان آورده است.

البته روشن است که مساله ربا همچون دیگر مسایل اسلامى به طور جدا و منفک از مسایل دیگر و بدن توجه به بعد زمان و مکان نمى تواند مورد بررسى قرار بگیرد. بررسى آن در محدوده مدرسه و بى توجه به آنچه در نظام اقتصادى جهان بانکها موسسات تجارى و مالى و دیگر مراکز اقتصادى میسر نیست . به عنوان مثال :امروز دیگر دوره[ دو فلز] گذشته است . در بسیارى از جوامع به عنوان پشتوانه اسکناسها مطرح نیستند وبحث ربا بر مبناى[ دو فلز] تنها قرار نمى گیرد.

همین طور ابهاماتى که در زمینه ربا وجود دارد برطرف سازند.

انواع احکام
اکنون براى روشن تر شدن بحث بایسته است فقه را کالبد شکافى کنیم و ساختاراحکام و روح حاکم بر فقه اسلامى را مورد بررسى دقیق قرار بدهیم .

احکام یا همان معارف علمى دراسلام به یک اعتبار به سه قسمت تقسیم مى شود:

1.احکام اولیه

2.احکام ثانویه

3.موضوعات

1.احکام اولیه
احکام اولیه همان گونه که در بزرگداشت مرحوم آیه اللفه بروجردى از آن به[ احکام پیشرو] تعبیر کردیم واین روزها بیشتر به همین تعبیراز آن یاد مى شود به آن دسته ازاحکام و قوانین الهى اطلاق مى گردد که همواره ثابت و لایتغیر هستند و هیچ عاملى نمى تواند در آنها تغییر و دگرگونى ایجاد کند. تاانسام ارتباطش با هستى برقراراست باید به این تکالیف عمل کند.

عن ابى جعفر قال : قال جدى رسول اللفه[ ایهاالناس ! حلالى حلال الى یوم القیامه و حرامى حرام الى یوم القیامه] 18 .
در آیه مبارکه مى خوانیم :
ان یتعد حدودالله فاولئک هم الظالمون 19 .
دراین که این دسته ازاحکام ثابت و لایتغیر هستند تردیدى نیست . دلایل و مدارک کافى و روشنى هم دارد که ما در صدد بیان آن نیستیم و باید در جاى خود مورد بررسى قرار بگیرد. ولى براى روشن تر شدن بحث و رفع هر گونه ابهام لازم است چند نکته را متذکر گردیم .

الف . تنویع
قوانین پیشرو یا همان احکام اولیه هرچند ثابت والى الابد غیر قابل تغییرند ولى باید توجه داشت که قاعده در حال اختیار و صورت طبیعى قضیه است . ما در حوزه احکام اولیه اصول و قواعد دیگرى نیز داریم که اعمال آنها هیچ گاه به معناى خدشه دار شدن این قاعده به حساب نمى آید.

یکى از قواعد[ تنویع] است . تنویع به معناى گوناگون است . یک حکم اولى ممکن است اشکال وصور مخحتلف و گوناگونى داشته باشد که همه آنها حکم اولیه هستند و آن گونه نیست که صورتى خاص از آن حکم اولیه و بقیه صورتها احکام ثانویه باشند.این نکته ظریفى است که برخى آن را خلط کرده اند و سبب شبهه واشتباه آنان شده است .

مثلا دراحکام اولیه مى خوانیم :

الحاضریتم صلاته
انسان حاضر در وطن باید نمازش را تمام بخواند.

درانسان مسافر مى خوانیم :

المسافر یقصر صلاته

انسان مسافر باید نمازش را شکسته بخواند.

این تنویع است . دراین جا هر دوى اینها حکم اولیه است . حکم حاضر و حکم مسافر حکم اولیه است . تصوراین که تمام خواندن نماز حکم اولیه و قصر خواندن حکم ثانویه تصورى باطل و نادرست است . همان طور که درامکان اربعه : (مسجدالحرام مسجدالنبى (ص ) مسجد کوفه حرم امام حسین )ما مخیریم که نماز را تما بخوانیم و یا قصر.هر دکام را انجام دهیم کافى است . هر دو حکم اولیه هستند.

ب .اضطرار
نکته دوم که به عنوان اصل فقهى مطرح است اضطرار مى باشد.انسان در حال اختیار وظایف و تکالیفش روشن است و باید آنها راانجام دهد ولى همین فرد اگر در تنگنا واقع شده حکم و وظیفه اى ویژه خود را دارد که آن هم اولیه است . به عنوان مثال :

ما مى دانیم که براى نماز طهارت شرط
است و همه موظفند که براى خواندن نماز باوضو و یا غسل باشند.

( این حکم اولیه و مختص به شرایط عادى و حال اختیاراست ولى اگر کسى از تحصیل طهارت به شکل طبیعى خود بازماند و مضطر شود به هر دلیل فرموده اند:

التیمم لمن هو معذور عن استعمال الماء
این حکم اولیه است نه ثانوى .

ج . تبدیل موضوع
نکته دیگرى که تذکر آن لازم است این که :احکام اولیه و پیسرو در محدوده موضوع خویش ثابت و غیرقابل تبدیل هستند ولى اگر موضوع آن تغییر یافت و بدل به یز دیگرى شد حکم نیز به تناسب موضوع تغییر مى کند و متناسب و هماهنگ با موضوع جدید حکم روى آن مى آید واین حکم نیز حکم اولیه است نه ثانویه .

به عنوان مثال : علماى اسلام در تعریف غیبت که از محرمات است مى گویند:

اظهار مااخفاه ا الله 20
آشکار کردن چیزى که خداوند مستور و پنهان داشته است .

ولى اگر فردى آشکارا گناه مى کند بازگو کردن گناهى که این فرد درانظار مردم انجام داده غیبت نیست .این از موضوع غیبت خارج است و تعریف غیبت بر آن صدق نمى کند. نه این که غیبت هست ولى استثناء شده است تخصصا خارج است .

هر چند مواردى هم هست که غیبت صدق مى کند ولى استثناءشده است . مثل : بازگویى ظلم ظالم . هر چند ستمگر در خفا و دوراز دیدگان مردم ستم کرده است ولى اظهار آن بااین که غیبت است استثناء شده زیرا مساله ظلم ناگوار واظهار تظلم پیش مردم و مسوولان نوعى تشفى و احقاق حق است .

2.احکام ثانویه
بخشى از معارف اسلامى مقررات و قوانینى هستند که در گذرگاه زمان به جهت بورز و ظهور مظالح و یا مفاسدى توسط ولى امر مسلمانان وضع مى گردد.این دسته ازاحکام که بدانهااحکام ثانویه مى گویند تا هنگامى که مصالح و موجبات و علل صدور آن باقى و پابرجا باشد و یا مفاسد و موانع برطرف نگردند ثابت و پابرجاست و هرموقع اسباب آن برطرف شد حکم هم برطرف مى گردد. درست نظیر تحریم تنباکو.

میرزاى شیرزاى رحمه الله علیه وقتى احساس کرد که با دادن امتیاز تنباکو به
کمپانى رژى زمینه براى استیلاى کفار برایران اسلامى و پاى مال شدن عزت شوکت مسلمانان توسط بیگانگان فراهم است و همه قرائن و شواهد حاکى از نزدیک شدن آتش فتنه فرنگیان است با صلابت و اقتدار حکم بر تحریم تنباکو داد. بااین کار مفسده بسیار بزرگى را مرتفع ساخت . آن گاه که خطراستیلاى استعمارانگلیسى و بازشدن پاى بیگانگان به میهن اسلامى از میان رفت و قرارداد رژى در خارج و داخل لغو گردید 9 حکم هم برداشته شد. به دنبال رفع علت معلول هم مرتفع شد.

.احکام ثانویه مثل احکام اولیه پیشرو نیست بلکه تابع است . بدان معنى که آگاهان و خبرگان و متخصصان متعهد جامعه واشخاص مورداعتماد که از جریانات و موضوعات مختلفى که در جامعه مى گذرد آگاه و مطلع هستند و قضایاى مختلف را زیر نظر دارند تشخیص خود را به حاکم و مقام ولایت فقیه منتقل مى کنند. به دنبال آن اگر حاکم نظر آنان را صائب تشخیص داد براساس آن حکم صادر مى کند.

چنانکه ملاحظه مى کنید حکم حاکم پس از تشخیص خبرگان و صاحب نظران صادر مى شود و تابع آن است . به عنوان مثال :اگر خبرگان امت و آگاهان امور به این نتیجه رسیدند که امسال طبق این جریانات و قرائن رفتن به حج این مفاسد و پیامدها را دربر دارد.این جااگر ولى فقیه و حاکم مسلمان هم نظر آنان راامضاء کرد و حکم کرد که:[ امسال حج نروید]این حکم ثانویه است و تابع تشخیص آگاهان و خبرگان جامعه . بعداز منتفى شدن مفسده یا مفاسد حکم اولى که وجوب حج به مستطیع است فعلیت پیدا مى کند

3. موضوعات
موضوعات به آن بخش ازاحکام و معارف اسلامى اطلاق مى گردد که دست جعل به آنها نخورده است و واضع قوانین آنها را وضع نکرده است بلکه دست خود جامعه در کاراست تو آنان موضوعات را معین مى کنند. در اسلام به جز موارد معدودى که بدانهااشاره خواهیم کرد قانونگذار در تعیین موضوع دخالت نکرده است و تعیین دو تشخیص آن محول به عرف است . مثلا ما در شرع نداریم که مرکب بایداسب باشد. ممکن است یک لسان دلیلى پیدا کنیم که براى تقریب به ذخن و تبیین مساله اى فرموده باشد باید فلان امر به مقدار[ اسب سوارى] یک روز باشد ولى این در مرکب بودن اسب دخالتى ندارد. مساله مرکب
بودن اسب حکم جاودانى نیست و مرکبها در گذشت زمان فرق مى کند. در آن زمان که مرکب غیرازاسب نبوده است فرموده اند :[به مقدار یک روزاسب سوارى] به مرور زمان مقیاسها عوض مى شود. موضوعات تغییر مى کنند و مرکبهاى جدیدى همچون :اتومبیل هواپیما و قطار به وجود مى آیند.

در تعیین موضوع فقیه کارى نمى تواند بکند واگر هم کارى بکند و نظرى بدهد به عنوان فقیه نظر نمى دهد بلکه صرفا به عنوان خبره و یکى ازافراد جامعه است .

به عبارت دیگر تشخیص موضوعات محول به عرف و جامعه است نه حاکم . درست نظیراین که بخواهیم یک تخته فرش را قیمت گذارى کنیم . در این جا اگر فقهى بیاید و یگوید من سابقا در خرید و فروش فرش دستى داشته ام و دراین موضوع خبرویت واطلاع کافى دارم . به نظر من قیمت این فرش فلان مقداراست .این باز واجب الاتباع نیست . زیرافقیه دراین جا به عنوان فردى ازافراد جامعه مطرح است واگر فرد عادل دیگرى هم چنین نظرى داد و به آن ضمیمه شد ان وقت حجیت پیدا مى کند.

البته این نکته را نیز بایداز نظر دور داشت که هر چند تعیین موضوعات بر عهده فقیه نیست و محول به عرف است ولى فیه و مفتى اگر موضوعات را نشناسد و با جریانات مختلفى که در جامعه مى گذرد بیگانه باشد طبعا راى و نظراو در آن مسایل خام ناپخته است .ازاین روى لازم است که فقیه از متخصصان و آگاهان جامعه کمک بگیرد و درابواب مختلف و عرصه هاى گوناگون براى تشخیص موضوعات از متخصصان فن بهره گیرد.

چنانکه در مساله تخیص فلس دار بودن ماهى ازون برون حضرت امام از کارشناسان عادل و آگاه نظر خواستند و تشخیص موضوع را به آنان محول کردند. پس از آن هیات کارشناسان نظر دادند که این نوع ماهى فلس داراست امام فتوا به حلیت آن دادند.

بنابراین گرچه تشخیص موضوعات بر عهده فقیه نیست ولى فتوا بدون اطلاع کافى از موضوعات نیز مشکل است .البته در فقه موارد و موضوعات معدودى هست که شارع دخالت کرده است .از باب مثال :[ کر] موضوع است ولى شارع دخالت کرده و در تعیین مقدار آن . گفته که[ کر] مقدار آبى است که حجم آن سه وجب نیم در سه وجب نیم در سه وجب نیم یا به گفته برخى : سه وجب در سه وجب باشد. یا:
در مساله ثبوت رؤیت هلال بااین که على القاعده موضوع است ولى براى رفتع اختلاف در جوامع اسلامى و حفظ شکوه واقتدار مسلمانان حاکم مى تواند تعیین موضوع کند و حکم به ثبوت رویت هلال بدهد.اگر ازاین موارد معدود بگذریم در بقیه موارد موضوع دست خود جامعه است .ازاین روى اگراز فقیه بپرسند که : ما کشاورزى کنیم و یا به صنعت بپردازیم ؟

فقیه در جواب مى گوید: تشخیص این در حوزه کار من نیست .

حتى خود پیامبر(ص ) به عنوان قانونگذار تعیین نمى کند.

البته قول پیامبر (ص ) به درجه اى از حجیت است که جاى این حرفها نیست . ما قائل به طریقت امارات هستیم . فقط منظور بیان عمومیت این اصل ثابت است که تشخیص موضوعات به عهده افراد خود جامعه است .

اگراین گونه به فقه بنگریم فقه ما هیچ گاه کهنه واز دور خارج نمى شود.

برخى ممکن است نگران باشند که شاید در آینده موضوعاتى پیش بیاید که نتوانیم تکلیف آن را روشن کنیم .

در پاسخ باید گفت : جاى هیچ نگرانى نیست .افق فقه بازاست گسترده . عمومات واطلاقاتى که ما در فقه داریم به خوبى تکلیف همه موضوعات را روشن مى کند.

به عنوان مثال :

[موضوع بیمه امروز مطرح است ولى چنانکه یادآور شدیم اطلاقات و عمومات آن را حل کرده است .ازاین روى مى توان گفت :

[بیمه نوعى بیع است و[ اوفوا بالعقود] 21 و[ المسلمون عند شروطهم] 22 آن را شامل مى شود].

یادم هست : در نجف خدمت یکى از برزگان مکاسب مى خواندم که به مناسبتى مساله بیمه مطرح شد.

استاد فرمود:

[بیمه هبه مشروط است].

یعنى مقدارى پول طرف هبه مى کند و به بیمه گذار مشروط براین که مال جان و یااتومبیل وى را بیمه کند براى مدت یک سال .

من و شهید صدر رحمه الله علیه اشکال کردیم . نظر مااین بود که :

[بیمه نوعى معامله مستحدث است که عمومات صریح آن را تجویز مى کند.

وقتى این معامله جدید مستلزم ربا و دیگر موانع نباشد هیچ اشکالى ندارد. زیرادراسلام بنابر جواز معاملات است مگر مانعى باشد].
گفتیم : تشخیص و تعیین موضوعات مشخصا کار فیه نیست بلکه محول به رعف و جامعه است . برخى گمان کرده اند:اگر تعیین موضوعات با توجه به گستردگى آن و نیز با در نظر گرفتن مسال مستحدثه به دست عرف و جامعه باشد از بالندگى و پویایى فقه خواهد کاست و فقها را با گرههاى کور و بن بستهاى جدید مواجه خواهد ساخت .

این پندار بیش نیست . به عقیده ما نه تنها دایره فقه را محدود نمى سازد که بر رونق و شکوفایى آن مى افزاید.اصلا راکد نشدن فقه چنین امورى را مى طلبد.

گفتیم : تعقل واستدلال اساس و پیکره فقه ما را شکل مى دهد.

علاوه در فقه عوامل دیگرى هست که فقه شیعه را بالنده و جاودان نگهداشته است . ما دراین جا به برخى از مهمترین آنها شاره مى کنیم :

1. واگذاشتن موضوعات به عرف
پیدایش موضوعات جدید و بروزانبوه مسایل مستحدثه نه تنها دمنه فقه را محدود نمى کند و آن را در تنگنا قرار نمى دهد که موجب بسط و گسترش فقه نیز مى گردد. زیرا هرچه موضوعات جدید بیاید حکم آن به دنبالش مى آید وازاین رهگذر احکام فقهى به همه شرایانهاى جامعه تسرى داده مى شود.

اتفاقا اگر بنا بود خود قانونگذار و فقیه تعیین موضوع بکند چه بسا با مشکلات زیادى مواجه مى شدیم و دامنه فقه محدود مى شد واز پویایى و تحرک مى افتاد.

اصلا تمام معاملات ما مربوط به این موضوعات است و در گذرگاه زمان همواره در حال دگرگونى است .

البته شکى نیست که این تغییر تغییر در حکم نیست . حکم ثابت است . تغییر تغییر در موضوع است . طبعا هر موضوعى حکمى دارد.

این که برخى گمان کرده اند: تغییر در حکم است از عدم تشخیص قضایاى حقیقیه از قضایاپ شرطیه ریشه مى گیرد. قضایاى حقیقه مى رود روى قضایاى مقدره الوجود .[کل ما کان خمرا فهو حرام] خواه خمر فعلا موجود باشد یا نه حرام است . وقتى تبدلیش کردند به سرکه دیگر حرام نیست .ازاین روى حاکم و فقیه در موضوعات تابع جامعه و عرف است و ازاین ناحیه دستش بازاست .این موجب بالندگى و پویایى فقه مى شود.

2. قانون لاضرر
نکته دیگرى که سبب مى گردد فقه ما
بالنده و پرتحرک باشد واز خمودى وافسردگى آن جلوگیرى کند قانون[ لاضرر]است .

این قانون در فقه ما به عنوان یک اصل مطرح است .[ لاضرر و لاضرار ] 23 یعنى دراسلام حکم ضررى نیست .اسلام حیات محوراست . بنابراین اگر موضوع جدیدى پیش آمد و به مقتضاى این قانون حکم جدیدى ایجاب کرد این به معناى تغییر در فقه و یا تغییر در حکم نیست . به حکم این قانون مسلط فقهى موضوع عوض شده است طبعا حکم جدیدى را مى طلبد.

به عنوان مثال :

اکنون در شهرهاى بزرگ زمین براى مسکن کافى نیست ازاین روى ممک است به مقتضاى همین قاعده حکم شود که ساختمان سازى به صورت ویلایى و یا در زمینهاى بزرگ موجب اضرار به دیگران و جایز نیست . همه باید آپارتمان بسازند. یا:

آب در شهرهاى بزرگ به مقدار کافى نیست واگر بنا باشدافراداز آب لوله کشى براى پرکردن استخرهاى بزرگ و یا آبیارى گلها و درختها و یا شستن موزاییک واتومبیل و....استفاده کنند موجب مى شود که دیگران توانند در قسمتهایى از شهر از آب استفاده کنند.ازاین روى ممکن است طبق همین قاعده[ لاضرر] حکم به جیره بندى آب شود و یااستفاده از آب براى برخى از مصارف ممنوع اعلام گردد.

قانون لاضرر عام است وهمه جا را در برمى گیرد.

خلاصه سخن :

معارف واحکام اسلامى حتس انگیزه ها و مبادى عبادات استدلالى و نظرى هستند.

همه معارف اسلامى فلسفه و علت خاص خود را دارند. نباید راه را بر چون و چراها ببندیم واز قیل وقال که لازمه مسال نظرى واستدلالى است خود و دیگران را بر کنار بداریم واین گونه وانمود کنیم که اساسا احکام اسلام همگى تعبدى محض است و هیچ جاى چون و چرا و بحث و ایراد و پرس و جو وجود ندارد.امام رضا( ع ) تصریح دارند که :

[کسانى که گمان مى کننداحکام اسلامى براى تعبد به خودانجام تکلیف وضع شده اند سخت در ضلالت غوطه ورند].

البته چنانکه گفتیم بعضى ازابعاد واحکام براى تحریک احساس مسؤولیت و تکلیف است . همان گونه که سیدالازصیاء امیرالمومنین ( ع ) در خطبه قاصعه به این مضمون مى فرمایند:

[مگر نمى بینید که خداوند سبحان در ناسازگارترین نقطه روى زمین از نظر محیط زندگى سنگهایى را روى هم قرار داده است که نه مى شوند و نه مى بینند و نه ضررى دارند و نه منفعتى . بیت خدا و بندگان خود را دستور داده
است که به سوى او بروند و دور آن طواف کنند..... این دستور برا تحریک احساس براین تکلیف در دورن بندگانش مى باشد].

پاورقى ها
1. سوره بقره آیه 286.
2. چغرات نوعى ماست است که آب آن را گرفته باشند. (فرهنگ عمید).
3. تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى محمدتقى جعفرى ج 4.307.
4. همان مدرک 346.
5. وسائل الشیعه ج 11.376 حدیث 5.
6. مکارم الاخلاق .80.
7. نهج البلاغه نامه 31.
8. وسائل الشیعه ج 6.3832 باب 8 روایات : 1 3 4 5 6 8 10 11 12 13 16 17.
9. همان مدرک .51.
10. سوره حشر آیه 13 سوره کهف آیه 91.
11. نهج البلاغه خطبه 192.
12. سوره صافات آیه 102.
13. مقدمه کتاب حقوق نقل از آرشیو تصویب حقوق سال 1931.95.
14. سوره نساء آیه 34.
15. همان مدرک .
16. علل الشرایع 483.
17. لسان العرب .
18. بحارالانوار ج 71 .280 چاپ بیروت .
19. سوره بقره آیه 229.
20. جامعه السعادات ج 2.295.
21. سوره مائده آیه 1.
22. وسائل الشیعه ج 16.86.
23. همان مدرک ج 17.341