مصاحبه با آیة الله سید حسن مدرس هاشمى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


از یادها نرفته بود. وقتى سراغ او راازاهل فضل گرفتیم با شور و شعف فراوان ما را به منزلش رهنمون شدند.

در برابر سیماى پرحشمتش قرار گرفتیم . به چالاکى از جاى برخاست و ما را پذیرا شد.

آنچنان گرم و صمیمى بود که گویى از دیرگاه با ما آشناست . بوى آشنایى مى داد. محفلش جذاب و صمیمى بود. علاقه مندان به مسائل علمى و اخلاقى در گردش حلقه زده بودند.

مباحث فقهى اصولى کلامى فلسفى ادبى و مطرح و به دقت تبیین مى شد.

مریضى با لجاجت تمام گریبانش را گرفته واو را خسته و کوفته کرده بود اما در حوزه اندیشه و زبان راه نیافته بود.

استاد دقیق مى اندیشید و بدون ابهام با فصاحت تمام مطالب راالقاء مى کرد.

آیات روایات اشعارالفیه نصاب الصابیان قواعداصولى و فقهى اشعار منظومه را درگاه استدلال واستشهاد چنان عرضه مى کرد که به شگفتى دریافتیم : شکر خدا گذرایام رنج و حرمانها بیمارى کهنه و دیر پاى و... نتوانسته است یافته ها واندوخته هاى او را که یگانه سرمایه و گرمى بخش محفل اوست مورد تاخت و تاز خود قرار بدهد واز صفحه ذهنش بزداید. دراین حوزه مریضى مقهور بود واستاد به لطف خداوند قاهر و پیروزمند!

استاد وقتى که از چشمان ما دریافت که مبهوت تسلط وى بر مباین شده ایم با دریغ وافسوس گفت :

[نمى دانم چه مصلحتى در کار بود که مریضى ازاوان جوانى آن گاه که در محافل مطرح شدم و همه چشم امید به من دوخته بودند گریبانم را گرفت و مرااز ترقى و کمال و رسیدن به مراتب بالاى علمى بازداشت].

استاد افزون بر برخوردارى ازاخلاص تام و مایه ورى از معارف اسلامى مردى است هوشمند اهل تعمق و تفکر و عارف ژرف بینى نکته جویى و نکته گوییهاى او مصاحبتش را دلنشین مى کند.

اینک آنچه در پیش روى دارید شمه اى است ازاین مصاحبت دل انگیز.

امید آن که خداوند دل و جان ما رااز آلایشها پاک و شایسته بهره ورى از محضراین بزرگان کند.
حوزه : با تشکراز حضرت عالى که قبول زحمت فرمودید و مصاحبه با مجله حوزه را پذیرفتید لطفاابتدا شرحى کوتاه از زندگى علمى تحصیلى خود را بیان کنید.
استاد: بنده در سال 1290 هجرى شمسى در شهراصفهان متولد شدم . بیشتر تحصیلاتم را در همان شهر گذراندم . تنها دو سال که مصادف بود بااواخر عمر مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى براى تحصیل به قم رفتم .

ادبیات را در خدمت آیه الله حاج آقا آخوند زفره اى فرا گرفتم .

ایشان علاوه بر تبحر درادبیات در علوم غریبه هم دستى داشت .

قوانین را در محضر آیه الله مفید و جلداول و دوم شرح لمعه را در خدمت حاج شیخ على یزدى و آیه الله میرزااحمداصفهانى خواندم .

رسائل و مکاسب را در محضر آیه الله حاج سیدمرتضى خراسانى که از شاگردان مبرز مرحوم آخوند بود خواندم .

سطح و خارج کفایه رااز محضر آیه الله سیدمحمد نجف آبادى استفاده کردم .

ایشان یگانه مدرس اصفهان بود و خیلى منظم درس مى گفت .

به خلاف مرحوم آیه الله سیدعلى نجف آبادى خیلى پراکنده و با حواشى درس مى گفت . به همین خاطر حوزه درس ایشان گرم نبود. یادم هست : قوانین را پیش ایشان شروع کرده بودیم صحفه اول آن یک ماه به طول انجامید! همچنین از درس خارج مرحوم آیه الله حاج شیخ محمدرضا نجفى مسجد شاهى و آیه الله سیدمهدى درچه اى نیزاستفاده کردم .

شوارق را خدمت آیه الله آقاى سیدعلى نجف آبادى فرا گرفتم .

انصافا این مرد جامع معقول و منقول بود.

از خصوصیات این مرد بزرگ این بود که : با همه فضل و کمال اهل منبر هم بود و به وعظ وارشاد مردم اهمیت مى داد.
شرح اشارات را در محضر حکیم حاج شیخ محمد خراسانى ( عموى آقاى بهلول ) منظومه را در خدمت حاج میرزا باقر (که در حکمت مشائى خیلى مهارت داشت ) اسفار را خدمت آیه الله مفید الهیات شفا را در خدمت حاج سیدمحمدباقرامامى و هیات را در نزد محروم آیه الله ارباب فرا گرفتم .

حوزه : حضرت عالى چه نسبتى با مرحوم میرسیدحسن مدرس معاصر شیخ انصارى دارید.
استاد: پدر من مرحوم آیه الله آقاى میر سیدمحمد مدرس نوه مرحوم مدرس است . پدرم از شاگردان مرحوم آیه الله میرزا محمدهاشم چهارسوقى و آیه الله آقاسید محمدباقر درچه اى و آیه الله میرزا بدیع درب امامى و آیه الله میرزا عبدالمعالى کلباسى بوده است .

جد ما مرحوم آیه الله میرسیدعلى از شاگردان مرحوم آیه الله محقق انصارى و پسر بزرگ مرحوم سیدحسن مدرس است .

حوزه : فرمودید مرحوم والد و همچنین جد حضرت عالى از علماء و مجتهدین بزرگ اصفهان بوده اند.اگر ممکن است درباره دو بزرگوار بیشتر توضیح بدهید.
استاد: جد ادناى ما مرحوم آقا میرزا سیدعلى است که از شاگردان مرحوم شیخ انصارى رحمه الله علیه بوده است . جداعلاى ما آقا میرزا سیدحسن است که معاصر بوده با مرحوم سید شفتى .البته به نظر من از ایشان کوچکتر بوده است . ولى حوزه درسش هم از مرحوم سید هم از مرحوم حاج محمدابراهیم کلباسى گرمتر بوده است . قریب چهارصد نفر شاگرد داشته که همه از فضلاء و مجتهدین حوزه بوده اند.

ایشان هم مباحثه مرحوم شیخ انصارى بوده است و برخى او را بر شیخ انصارى ترجیح
مى داده اند. مرحوم صاحب روضات الجنات که قسمتى از درسهایش را پیش ایشان خوانده است واجازه هم از جد ما دارد درباره آن مرحوم چنین مى نویسد:

[کان بمکان من تاسیس] .

بعد مى نویسد:

[کانه ماالا بالرضا والتسلیم و مااتى الله الابقلب سلیم].

مثل این که سرشت ایشان جز به رضا و تسلیم عجین نشده بود و به پیشگاه خدا جز با قلب سلیم نرفت .

از نظر معنوى و ملکات اخلاقى زبانزد بوده است .

مى گویند:

[ یک وقتى مرحوم حاجى کلباسى روى منبراز جد ماانتقاد مى کند و مى گوید: این آقا مجتهد نیست و فتوا مى دهد].

اصل قضیه این بوده است که : نشستن بر کرسى تدریس یک مقام بزرگى بوده و مرحوم سیدشفتى به خاطراحترام به مرحوم حاجى کلباسى برکرسى نمى نشسته است ولى مرحوم جدما به خاطر کثرت شاگردان برایش سکویى از گل درست مى کنند که بر آن سکو بنشیند تا صدایش به همه برسد. در حقیقت کرسى نبوده است . ولى عده اى به حاجى کلباس گفته بودند:

فلانى به شما بى احترامى کرده و بر کرسى درس مى نشیند!

بالاخره آن مرحوم در بالاى منبر آن سخنان را علیه جد ما مى زند.

البته مرحوم کلباسى خیلى مهم بوده است . برعکس این سخن موجب شهرت بیشتر جد ما مى شود!

به طورى که منوچهر معتمدالدوله که آن وقت از طرف محمدشاه حاکم اصفهان بوده مى گوید:

[من بایداز نزدیک ببینم این شخص کیست که حتى سید شفتى به خاطر احترام به حاجى کلباسى بر کرسى نمى نشیند ولى اواین گونه بى اعتنایى مى کند]!

بدون وقت قبلى مى آید تا حوزه درس ایشان ببیند. وقتى مى آید که درس تمام شده و شاگردان از منزل آقا خارج مى شوند.
معتمدالدوله وقتى این همه فضلاء را مى بیند که در درس آقا شرکت کرده اند شگفت زده مى شود.

خدمت آقا عرض مى کند:

پس این کرسى که حاجى کلباسى بالاى منبر گفت کجاست .

آقا مى فرمایند:

کرسى نیست .این سکوى گلى است که از روى ناچارى درست کرده ایم .

من به احترام حاجى کلباسى بر کرسى نمى نشینم . حاجى هم تقصیر ندارد به او درست گزارش نداده بودند .

معتمدالدوله مى گوید:

من تااین جا نشسته ام باید براى آقا کرسى تهیه کنید.

ظرف دو سه ساعت کرسى براى ایشان تهیه کرده بودند. آن گاه از آقا تقاضا کرده بود: ازاین به بعد بر کرسى بنشینید و براى فضلاء درس بگویید .

البته تا حاجى زنده بود آقا به احترام ایشان بر کرسى ننشسته بود.

وقتى عده اى از مردم به خدمت آقا مى رسند و مى گویند:

[مااز وقتى حاجى این سخن را درباره شما گفته است به خاطر نادرستى آن در عدالت ایان دچار تردید شده ایم].

آقا با تحلیل از مرحوم حاجى یاد مى کند و مى گوید:

هرگز نباید کسى در عدالت حاجى شک کند. من هم هنوز برخى از مسائل رااز محضرایشان سئوال مى کنم .

واقعا مخالفا لهواء بوده است .

بااین مقام علمى زندگى بسیار زاهدانه اى داشته است . نقل مى کنند:

یک وقتى منوچهر معتمدالدوله خدمت آقا مى رسد.ایشان مقدارى در آمدن تاخیر مى کنند. معتمدالدوله گمان مى کند: آقا به او بى اعتنایى کرده است . ناراحت مى شود.

آقا مى گوید: وقتى شما تشریف آورید پیراهنم را تازه شسته بودند و من پیراهن دیگرى نداشتم . به وسیله آتش آن را خشک کردم لذا مقدارى تاخیر شد .

دیواراطاقهاى منزلش گلى بوده است . به جاى شیشه پارچه کرباس به پنجره ها
مى زده است . طرف راست کرسى درس ایشان مرحوم میرزاى شیرازى مجدد بوده است و سمت چپ آن آقا میرزا محمدحسین چهارسوقى . (آن کرسى را ما تااین اواخر داشتیم !).

نقل مى کنند:

مرحوم میرزاى شیرازى مجدد انسان خوش ذوقى بوده است . عقیده اش این بوده است ه طلبه باید پنج شنبه و جمعه براى تفریح یک جایى برود واستراحتى بکند تااین که براى درک مطالب علمى در باقى هفته آمادگى داشته باشد.

روى همین جهت آقا شیخ محمدکاظم که نسبتا متمول هم بوده است پنج شنبه ها فسنجانى درست مى کرده و عده اى از همدرسیهاى خود از جمله محروم میرزا را دعوت مى کرده و آن روز را به تفریح و مشاعره مى گذرانده اند. یک روز جد مااز آقا شیخ محمدکاظم سوال مى کند: فسنجان کذایى رااین هفته درست کردید؟

مى گوید: بله . ولى چون گوشت مرغ نبود با گوشت بره درست کردیم ! آقا مى فرماید: عجب ! عجب !

مى افزاید: قدراین نعمتها را بدانید واز آنها خوب استفاده کنید.

خوب درس بخوانید. ما وقتى مثل شما طلبه بودیم و درس مى خواندیم وضع معیشتى ما خیلى بد بود. به طورى که من واخویم آقا میرزامحمدحسین که با هم هم مباحثه بودیم و در کربلا مدرسه خان درس مى خواندیم دو روز به روز نان گیر ما نمى آمد واز بس گوشت حیوانى نخورده بودیم که از جز غاله روغن چراغ لذت مى بردیم .

چون امکانات نداشتیم اواخر شب که مى شد کتابهاى درسى را بر مى داشتیم و مى رفتیم از چراغ مستراحها براى مطالعه استفاده مى کردیم . چراغهاى آن جا با روغن چراغ مى سوخت . وقتى شعله چراغ زبانه مى کشید مطالعه مى کردیم و وقتى فروکش مى کرد فکر مى کردیم .

در هر صورت مقام تقوایى و فضل این بزرگوار بسیاراست .

تالیفاتى هم داشته است : حاشیه اى بر شفاى بوعلى شرح مبسوطى بر مختصرالنافع در چند جلد که هیچ کدام اینهااثرى نیست .

در فقه واصول هم آثارى داشته است که یکى - دو جلد آن در نزد مرحوم والدم بوده است که یک جلد آنها را مرحوم سیدمحمدرضا خراسانى گرفته است و یکى را سیدحسن على
نجف آبادى .الان متاسفانه چیزى از آثار آن بزرگوار دراختیار نیست .

قبرایشان کنار مسجد رحیم خان است . مسجد را هم خودایشان ساخته است ولى چون ناتمام مانده فردى به نام رحیم خان که جزء دستگاه حکومت بوده آن را تکمیل مى کند و مسجد هم به نام او مى شود.اما مرحوم پدر ما مردى متقى شاکر ذاکر و بى نیازاز دنیا بود و قیامت را تا حدى باور کرده بود.از نظر فضل و کمال جزء شاگردان سیدمحمدباقر درچه اى بود واز مدرسین سطوح عالیه . رسائل و مکاسب را خوب درس مى داد ولى کثرت عیال و فقر زیاد مانع پیشرفت علمى او مانند پدرانش شده بود .

اهل منبر بود و نسبت به امر به معروف و نهى از منکر شدیدا تعصب مى ورزید. به همین خاطرازاعمال رضاخان زیادانتقاد مى کرد.

یکى از آرزوهاى مهم ایشان که همیشه روى منبر و در دعاها از خداوند مى خواست این بود که :

در نجف اشرف و در جوار مرقد مولا على ( ع ) دفن شود.

یک سال قبل از فوت با زاد و توشه اندک به همراه همسرش (خانمى بود که پس از فوت مادرم به صیغه ایشان در آمده بود) روانه عتبات مى شود. یک سال تمام زیارت مخصوصه را به طور کامل مى خواند و همواره از خداوند مى خواهد که در جوار مرقد جدش على بن ابیطالب دفن شود. آن هم در بقعه استادش آقا میرزا محمدهاشم عموى مادرم .

دراین بین نتیجه مرحوم میرزا هاشم را که گویا جایى در بقعه جدش آقا میرزا محمدهاشم داشته است مى بیند وازایشان درخواست مى کند که آن جا را به او بدهد ولى ایشان موافقت نمى کند.

در عین حال ناامید نمى شود و کرارااین خواسته را با خدا مطرح مى کند.

بالاخره در شب اربعین در کربلا از دنیا مى رود. با آب فرات غسل داده مى شود واز آن جا براى دفن به نجف اشرف منتقل مى شود. تشییع جنازه با شکوهى انجام مى گیرد.

در همین اثناء نتیجه مرحوم میرزا هاشم چشمش به جنازه مى افتد و خواسته آن مرحوم به یادش مى آید دلش مى سوزد و تنها جاى باقى مانده در مقبره را به جنازه پدرم اختصاص مى دهد و آن مرحوم در آن جا به خاک سپرده مى شود.

دقیقا همانطور که خواسته بود.این نشاندهنده خلوص و تقواى آن بزرگواراست .
حوزه : در زمان اشتغال شما به تحصیل حوزه اصفهان در چه وضعى بود.
استاد: حوزه اصفهان تا قبل از رضاخان بسیار گرم و پر رونق بود ولى پس از رضاخان متاسفانه حوزه اصفهان تا قبل از رضاخان بسیار گرم و پر رونق بود ولى پس از رضاخان متاسفانه حوزه اصفهان از آن جوشش و تحرکى که داشت افتاد و برخى از مدارس از بى کسى به صورت متروکه در آمدند. در عین حال افراد فاضل و ملا در حوزه زیاد بودند.

حوزه : حوزه اصفهان چه برخوردى با فلسفه داشت .
استاد: جو حاکم مخالف فلسفه بود. هرکس مى خواست مرجعیت و زعامت عامه پیدا بکند شرط اولش این بود که اسم فلسفه را نبرد. چه بسیار افرادى که واقعا زحمت فوق العاده اى در فلسفه کشیده بودند ولى موقعى که در آستانه مرجعیت قرار مى گرفتند فورا فلسفه را ترک مى کردند:

یک زمانى بود که کتاب مثنوى مولوى را ممنوع اعلام کرده بودند.اگر کسى اسم مولوى را مى برد مى بایست او را لعنت کند.

درسهاى فلسفه خیلى محدود و بیشتر به صورت خصوصى برگزار مى شد. انگیزه این کار یا به خاطر حفظ عقاید عوام و کسانى که اهلیت آموختن فلسفه را ندارند بود و یا به خاطر ترس از جو موجود.

اساسا حوزه ها نسبت به فلسفه بدبین بوده اند. نقل مى کنند:

آقا سید محمد که مرد فقیه و ملا بوده و بر قوانین حاشیه دارد و فقه را از طهارت تا دیات به شعر در آورده است با فلسفه شدیدا مخالف بوده است به طورى که آن را کفر مى دانسته است . آقاى ملا اسماعیل درکوشکى استاد ملاهادى سبزوارى مى رود خدمت ایشان که فقه بخواند.

از او مى پرسد: چه درسهایى خوانده اى ؟

مى گوید: فلسفه و عرفان .
مى پرسد: فصوص هم خوانده اى ؟

مى گوید: بله . درسش را هم گفته ام .

مى گوید: براى تو درس نمى گویم تااین که بروى بین خود و خدا از گذشته ات توبه کنى و تصمیم بگیرى که ازاین پس به سراغ فلسفه نروى .

او هم ناراحت مى شود و مى گوید: من هم فقهى که با فلسفه مخالف باشد نخواستم .البته یکى دیگراز علماء ایشان را مى پذیرد و برایش درس فقه مى گوید .

غرض این که مخالفت گاه به این شدت بوده است .

حوزه : به نظر حضرت عالى خواندن فلسفه براى طلبه چه اندازه لازم است .
استاد: به مقدارى که آنان را در فهم قرآن واحادیث کمک کند.

حوزه : یعنى مى فرمایید که آموختن فلسفه در فهم قرآن و حدیث دخالت دارد.
استاد: بله . معارف بسیار بلندى در قرآن خصوصا دراحادیث هست که بدون کمک فلسفه فهمیدن آنها مشکل است . آیا مساله عینیت ذات بارى تعالى با صفاتش را جزاز راه فلسفه مى تواند فهمید؟ براى این که بدانید فلسفه چه اندازه در فهم احادیث کمک مى کند شرح اصول کافى ملاصدرا را ملاحظه کنید. دقتهاى فلسفى که این مرد بزرگ در فهم احادیث به کار گرفته انصافا دریایى از معارف را بر روى انسان مى گشاید و بسیارى از روایاتى را که به ظاهر فهم آنها مشکل مى نماید حل کرده است . به عنوان مثال :

دراصول کافى ازامام موسى بن جعفر( ع ) حدیثى در تفسیر آیه شریفه :

(خلق الله السموات والارض فى سته الایام) .

آمده است که آنچه مرحوم ملاصدرا در توضیح و تفسیراین حدیث گفته است با گفته هاى دیگران قابل مقایسه نیست .
حوزه : با توجه به این که حضرت عالى سالیانى به تدریس اشتغال داشته اید نظر خاصى نسبت به متون درسى و یا شیوه تحصیل در حوزه هااگر دارید بفرمایید.
استاد: به نظر من در گذشته طلبه ها نوعا عمیقتر و محققانه تر درس مى خوانده اند و آن موقع ها بیشتر سعى بر خوب خواندن بوده است نه زود خواندن لذا حوزه هاى علمیه شیخ انصاریها صاحب جواهرها و... داشته است که امروز نظیراین افراد یا نیستند یا خیلى کم هستند که علت اصلى در کیفیت درس خواندن است . بنده بااین که قابل نیستم ولى توصیه مى کنم : طلاب عزیز کلاس پیما نباشند سعى کنند تا مى توانند پایه و مبانى ادبى خود را محکم کنند زیرا بخش مهم فهم کتاب و سنت متوقف برادبیات است . به هر میزان که فهم ادبى بیشتر باشد ارتقاء علمى بیشتر و درک قرآن و سنت آسانتر مى شود.

فهم ادبى قدرت استنباط را قوى تر مى کند.

گذشتگان به ادبیات خیلى اهمیت مى دادند. به عنوان مثال مى گویند:

مرد ملا و مجتهدى بوده به نام : حاج محمد عطاآبادى که در سفر مکه همراه با سید شفتى با علماى چهار مذهب اهل سنت مناظره داشته و آنان را مجاب کرده است .این شخص از وجوهات استفاده نمى کرده است و براى گذران زندگى به امر تجارت مى پرداخته است . یک وقتى آقا شیخى مى آید خدمت ایشان و تقاضاى اجازه اجتهاد مى کند.ایشان طبق رسم خودش هم فرع فقهى هم فرع اصولى به آن آقا مى دهد تا تحقیق کند و ارائه دهد. آن آقا زحمت بسیار مى کشد ولى به هنگام تقریر مطالب خودش مى نویسد : [اختلف الاصولیین] به جاى این که بنویسد : [ اختلف الاصولیون ] مرحوم حاج محمدعطاء درانتهاى ورته مى نویسد: .

والدین مکرم جناجب شیخ ... خواهش مى کنم به آقازاده بفرمایید تا درس بخوانند و ملا شوند آن گاه بیایند تا به ایشان اجازه اجتهاد بدهم .

یا حاج آقا رحیم ارباب که استاد خود ما هم بود خیلى به ادبیات بها مى داد و اگر
طلبه اى عبارتى رااشتباه مى خواند خیلى ناراحت مى شود و برعکس وقتى عبارت عربى رااز نظرادبى خوب مى خواند او را مورد تشویق قرار مى داد.

اما درباره کتب درسى موجود به نظر من باید تغییر و تحولاتى ایجاد کرد. مثلا[ قوانین] یکى از کتب مشکل است که اگرالان در حوزه اى مورد تدریس است . حتما باید تلخیص شود و قسمتهایى از آن حذف شود. همچنین[ کفایه] به نظر من یک معماست . یااین همه شرحهایى که بر آن نگاشته شده است هنوز هم بسیارى از مطالبش به صورت رمز باقى مانده است . براى طلاب فهم چنین کتابى مشکل است لذا باید به شکلى اصلاح و تغییر داده شود.

به نظر من اگر طلبه سطح را فقها واصولا خوب بخواند و خوب هم بفهمد نیاز چندانى به درس خارج ندارد.

مرحوم ارباب درس خارجى شرکت نکرده بود ولى انصافا مجتهد و ملاى جامعى بود و خیلى دقیق و تحقیقى درس مى گفت .

حوزه : به نظر حضرت عالى چه مقدار لازم است که براى فهم مسائل فقهى طلبه اصول فرا بگیرد.
استاد: نظر بنده این است که شخص هر چه بیشتر براصول بیفزاید و در آن غور کند از آن قوه عرفى و ذوق فکرى که دراجتهاد لازم است باز مى داند. چنین نیست که هر کس بیشتر در علم اصول مهارت داشته باشد واصطلاحات اصول را بداند دراستنباط احکام هم قوى تراست .

مرحوم شریف العلماء در علم اصول معروف است واساسا اهل تاسیس بوده است ولى بسیارى از علماء و بزرگان دراجتهاد و قوه استنباط ایشان تشکیک کرده اند. یا مرحوم آقا شیخ محمدتقى صاحب هدایه المسترشدین حاشیه بر معالم که حاشیه بسیار خوبى است ولى در اجتهاد ایشان من شک دارم .

یا مرحوم آقا ضیاء عراقى معروف است که بعداز مرحوم نائینى کسى مثل ایشان دراصول نیست ولى شما کافى است که حاشیه ایشان را برعروه ببینید.اکثرا دارد:[لایترک
الاحتیاط] [ فیه نظر] [ فیه تامل] و کمتر تحقیق وارائه نظراست .این حاشیه را مقایسه کنید با حاشیه مرحوم آیه الله بروجردى رحمه الله علیه .

بنابراین دروس مقدماتى مانند:ادبیات منطق اصول تا حدى که ما را در فهم کتاب و سنت کمک کند لازم است واصول فقه بیشتر مباحث تعادل و تراجیح را بایداهمیت داد.اما همانطور که عرض کردم این بدان معنى نیست که هرکس هر چه بیشتر بداند مجتهدتراست !

حوزه : فرمودیداز محضر مرحوم ارباب بهره برده اید لطفا درباره موضوع فکرى ایشان در رابطه بااهل سنت توضیح بدهید.
استاد: بله یکى از خصوصیات مرحوم ارباب این بود که اساسا با لعن کردن مخالف بود.

یکى وقتى در محضرایشان بودم صحبت ازاستفتایى بود که ازایشان شده بود در آن استفتاء پرسیده شده بود:

[آیا لعن افضل است یا صلوات]! .

مرحوم ارباب خیلى ناراحت شدند گفتند:

[دیدیداین آقا با طرح این سوال چه اختلافى انداخت بین مسلمین و چه خیانتى کرد.اینهااول آمدند پیش من واز من چنین سوالى کردند. من به آنان گفتم :

آقایان ! بروید شکیات نمازتان را درست کنید.این چه کارى است که مى پرسید: آیا لعن افضل است یا صلوات ! لعن چیست ؟]

من باایشان عرض کردم : آقااصل لعن را مى فرمایید گر چه به جا باشد؟ یااین که لعن نابجا منظورتان است ؟

ایشان اصل[ لعن] را حرف داشت .

البته بنده دراین مورد باایشان بحثهاى متعددى داشتیم .

در هر صورت ایشان نسبت به این موضوع حساس بودند. ظاهرااین حساسیت را پس از مسافرتى که به حج داشتند و با قاضى القضاه آن جا تماسى مى گیرند پیدا مى کنند.
مرحوم ارباب خیلى نسبت به اهل بیت ارادت مى ورزید واهل ولایت بود. خصوصااسم مبارک حضرت على ( ع ) را خیلى با عظمت به زبان مى آورد.

حوزه : شاید مرحوم ارباب به خاطراهتمام حساسیتى که به اتحاد شیعه و سنى واتحاد مسلمانان داشته اند این گونه برخوردها را صحیح نمى دانسته اند.
استاد:البته ایشان به مساله وحدت مسلمین اهتمام داشتند ولى تنها به این خاطر نبود زیرا همانطور که عرض کردم ایشان اصل جواز لعن را مورد مناقشه قرار مى دادند و گرنه مساله حفظ وحدت مسلمین باید مورد توجه قرار بگیرد وازانجام هرکارى که وحدت مسلمین را خدشه دار مى نماید شدیدا بایداجتناب کرد.

من به شدت از برخى کارهاى عوامانه که بعضى به عنوان : تبرى و اظهار ولایت انجام مى دهند ناراحتم و چنین کارهایى را عاقلانه نمى دانم گر چه تصادفا شخص بزرگى هم سر بزند. مثلا مى گویند :[مرحوم محقق ثانى صاحب جامع المقاصد معاصر شاه طهماسب صفوى و شیخ الاسلام حکومت شاه طهماسب وقتى در خیابان حرکت مى کرده است دو نفراز جلو دو نفراز یسار و یمین بااو حرکت مى کرده اند و با صداى بلند خلفاء را لعن مى کرده اند]!.

این کار نسنجیده و ناصحیح است . لذا همان زمان چند نفراز علماى حرمین شریفین براى ایشان نامه مى نویسند که :

[ این چه کارى است که شما مى کنید. شما فکر ما وامثال ما را که در میان اهل سنت زندگى مى کنیم نمى کنید؟ فکر نمى کنید که این عمل شما ممکن است چه عواقب شومى را براى ما در برداشته باشد. تا چه رسد به مسائل دیگر]!

ائمه اطهار( ع )از چنین اعمالى نکوهش کرده اند. در روایت دارد: (به این مضمون .( شخصى آمد خدمت حضرت صادق ( ع ) عرض کرد:

فلانى که از دوستان شماست در مسجد مى نشیند و صریحا به مخالفین لعن مى کند!
امام ناراحت شدند و عمل او را محکوم کردند. سپس فرمودند: مگر نخوانده است این آیه شریفه را:

ولاتسبوالذین یدعون من دون الله فیسبوالله عددا بغیر علم .
شما خدایان شرک را که مشرکان به جاى خداوند رحمان به خدایى مى خوانند ششم و ناسزا مگوئید که آنان از روى بى دانشى تحریک شوند و متقابلا خداوند شما را شتم و ناسزا بگویند.

همین ها سبب مى شوند که آنان نیز به جد ما على بن ابى طالب ( ع ) بیشتر لعن کنند !

حوزه : در زمینه تدریس تالیف و فعالیتهاى تبلیغى خوداگر ممکن است توضیخ بفرمایید.
استاد: یکى از خصوصیات من این بود که از همان ابتداى طلبگى به تدریس اهمیت مى دادم . هر درسى را که در نزداستاد مشغول مى شدم درس پایین تر را تدریس مى کردم . رسائل و مکاسب که مى خواندم معالم و قوانین را تدریس مى کردم .اهل نوشتن درسها نبودم ولى مطالعات جنبى درباره موضوع درس بسیار داشتم . به طورى که گاه مى شد براى یک موضوع ده کتاب و حاشیه جنبى را مطالعه مى کردم .

تا هفت - هشت سال قبل به تدریس اشتغال داشتم . رسائل و مکاسب و همچنین اسفار را براى عده اى خاص مى گفتم .

روشن من در تدریس به صورت پرسش و پاسخ بود.ابتداء سوال را مطرح مى کردم و در حد توان و درخور فهم به پاسخ آن مى پرداختم .

متاسفانه بااین که استعداد خوبى داشتم واهل مطالعه هم بودم و مرحوم پدرم به آینده من خیلى امیدوار بود ولى از بیست و چهار سالگى دچار مریضى صعب العلاجى شدم که هنوز هم دچار همان مریضى هستم .

به خاطراین مریضى شور و شوق تحصیل در من فرو کش کرد و نتوانستم ازاستعدادم بهره ببرم .
در کنار تدریس به منبر هم اهمیت مى دادم . سالها از طریق منبر معارف اسلامى در سطح عموم بنیان مى کردم . دراین منبرها بیشتر تکیه من احادیث اهل بیت ( ع ) بود. براى فهم احادیث بیشتر به شرح اصول کافى نوشته مرحوم ملاصدرا و مرآه العقول نوشته مرحوم مجلسى توجه مى کردم . جلسه تفسیرى هم داشتم .این تفسیر هم عمومى بود. خیلى خوب مورداستقبال قرار گرفت . براى این بحث تفاسیر متعددى را مطالعه مى کردم و با توجه به روایات اهل بیت ( ع ) سعى مى کردم تفسیرى که براى عموم مورداستفاده باشد بیان کنم .البته چون بیشتراوقات طلاب هم شرکت مى کردند مطالبى که براى آنان هم مفید باشد بیان مى کردم .

حوزه : چه شد که حضرت عالى به تفسیر قرآن که تقریبا در حوزه ها کمتر بدان پرداخته مى شود روى آوردید؟
استاد: قرآن سرچشمه همه معارف و علوم اسلامى است .اصل واساس قرآن است و بقیه فرع .

تا بااصل آشنا نباشیم آشنایى با فرع معنى ندارد. براى همین هم روایات بسیار داریم که ما را به فهم و تدبر در قرآن تشویق مى کند. ولى حوزه هاى ما متاسفانه به این مهم توجه ندارند. حوزه اصفهان که در گذشته چنین بود: درس تفسیر یا نداشتیم یا خیلى کم داشتیم .

درس اخلاق هم همین جور بود. نهج البلاغه که دریایى از علوم است تدریس نمى شد و نمى شود.

البته مرحوم حاج شیخ میرزاعلى شیرازى یک حوزه مختصرى داشت که هفت یا هشت نفر شرکت مى کردند و آن مرحوم براى آنان نهج البلاغه مى گفت !

اساسا حوزه هاى ما به فکراین گونه مسائل نبودند و شایدالان هم نباشند. همه اش به دنبال فقه واصول بودند و غافل از مسائل اصولى و اساسى .
حوزه : در پایان از محضر حضرت عالى خواهش مى کنیم که ما و دیگر طلاب عزیز را موعظه و نصیحت بفرمایید
استاد: من خودم را قابل نمى دانم که به دیگران تذکر بدهم اما آنچه که از کلمات معصومین ( ع ) با تجربه دریافته ام بازگو مى کنم .

1.اولین چیزى که طالب علم لازم است داشته باشد اخلاص در طلب علم است .

علم را فقط براى خدا خواستن نه براى رسیدن به دنیا و مادیات . طالب علم این آیه شریفه را همیشه باشد در نظر داشته باشد.

من کان یرید حرث الاخره نزد له فى حرثه و من کان یرید حرث الدنیا نوتیه منها و ماله فى الاخره من نصیب .
طالب علم وقتى که علم را براى خدا تحصیل کرد هم دنیایش اداره مى شود هم اجر و پاداش اخروى نصیبش مى شود.امااگر علم را براى دنیا بخواهد نه به دنیا خواهد رسید نه هم ازاجر و پاداش اخروى بهره اى خواهد برد.

البته این سخن بدین معنى نیست که از همان ابتداى ورود لازم است طلبه قصد قربت داشته باشد چه بسا درابتداى ورود خیلى هم متوجه این مسائل نباشد به خاطر صغر سن یاامور دیگر در عین حال باید سعى کند و به مرور زمان روحیه اخلاص را در خود تقویت کند. نقل مى کنند:

مرحوم شیخ انصارى یک وقتى به عنوان موعظه به شاگردانش گفته بوده است : نسبت بهسه کار به شما تذکر مى دهم :

1. کارى که چه قصد قربت داشتید چه نداشتید انجام ندهید. آن قضاوت است . زیرا بسیار کار مشکلى است . تا مى توانیداز آن اجتناب کنید.

البته مقصود شیخ آن جایى نیست که به صورت واجب عینى یا کفایى به انسان واجب شده باشد که در آن صورت ترک آن فراراز تکلیف خواهد بود.

2. کارى که چه قصد قربت داشتید چه نداشتید انجام دهید. آن کسب علم و
دانش است زیرا درابتدا نمى توان به هر طالب علمى فهماند که باید قصد قربت داشته باشى .

3. کارى که اگر قصد قربت داشتید انجام بدهید و گرنه انجام ندهید. آن منصب امامت جماعت است .اگر در محراب قرار گرفتید واحساس کردید که براى خداست و توجه به کم و زیاد بودن مریدان ندارید و یااگر دیدید شخصى بهتراز شما آمده واین مسؤولیت راانجام مى دهد بدون هیچ ناراحتى آن را به او واگذار مى کنید دراین صورت معلوم مى شود که اخلاص دارید و مى توانیدامامت جماعت را به عهده بگیرید.

اگر دیدید چنین روحیه اى ندارید ازابتدا دنبال چنین منصبى حرکت نکنید .

2. دومین مساله مهم به نظر من توجه به مسائل اخلاقى است که هم طلاب باید خودار مودب به اخلاق اسلامى کنند هم حوزه ها باید مسائل اخلاقى را در درجه اول اهمیت قرار بدهند.

حوزه :اگر ممکن است در زمینه اهمیت مسائل اخلاقى بیشتر توضیح بدهید.
استاد: در احادیث معصومین ( ع ) نسبت به اهمیت مسائل اخلاقى مطالب فراوان است به عنوان نمونه : پیامبر اکرم ( ص ) مى فرماید:
انا العلوم ثلاثه : آیه محکمه فریضه عادله و سنه قائمه .
شرف انسان به علم است و بزرگترین نعمت الهى پس نعمت وجود و هستى نعمت علم است . لذا خداوند متعال دراولین سوره اى که بر پیامبر(ص ) نازل کرده است پس از ذکر خلقت و آفرینش مساله تعلیم را تذکر مى دهد:

اقرا باسم ربک الذى خلق . خلق الانسان من علق اقرا و ربک الاکرم . الذى علم بالقلم . علم الانسان مالم یعلم .
واقعا پس از نعمت وجود نعمتى بالاتراز علم نیست .

پیامبر( ص ) دراین حدیث شریف علمى را که مفید به حال بشراست و رساننده او به مدارج و کمالات معنوى است در سه رشته منحصر مى کند: (گر چه سایر علوم هم براى
زندگى مادى انسان مفیداست و در جاى خود لازم) .

1. آیه محکمه :اشاره است به اصول و معارف الهى .

2. فریضه عادله :اشاره است به فروع ( احکام) .

3. سنه قائمه :اشاره است به علم اخلاق .

البته برخى از علماء دو فقره اخیر را به عکس بیان داشته اند یعنى فریضه عادله را به اخلاق و سنه قائمه را به احکام تعبیر نموده اند. در هر صورت نتیجه یکى است و آن انحصاراین سه علم در کمال انسان .

حال باید دید کدام مقدم است ؟

قاعده[ آیه محکمه] مقدم باشد هم از حیث اصالت هم از حیث نهایت زیرا همانطور که معارف اصل و زیربنا هستند نتیجه نهایى نیز هستند. ولى از نظر طریقت تصور مى شود که علم اخلاق مقدم باشد زیرا اخلاق و خویهاى درونى انسان اگر آن طور که باید شاید نباشد چه بسا که در مرحله توحید هم انسان نمى تواند موحد باشد. ملاحظه کنید ابلیس به خاطر کبر مطرود درگاه احدیت مى شود و یااین که آدم ( ع ) به خاطر حرص از بهشت رانده مى شود و به زمین هبوط مى کند.

این است که قرآن کریم رستگارى نهایى را تنها در سایه تزکیه نفس مى داند:

قد افلح من زکیها .
اخلاق عبارت است از تخلى نفس از رذایل و تحلى آن به فضایل . علماى اخلاق از رذایل به مهلکات واز فضایل به منجیات تعبیر کرده اند زیرا که خویهاى ناپسند منشا هلاکت در دنیا و آخرت مى شود و خویهاى پسندیده مایه رشد و کمال انسان و نجات در دنیا و آخرت .

بنابراین مى توان گفت :از جهت مقومیت و مصولیت ریشه علم اخلاق است و لازم است در حوزه هاى علمیه اساتید و مدرسین که خود متخلق به صفات حمیده و تا حدامکان متخلى از صفات ناپسند هستند براى طلاب به بیان فضایل و رذایل بپردازند و تربیت طلاب را به عهده بگیرند و خود طلاب هم همت کنند درت علم و عمل به دستورات اخلاقى اسلام . بدانند اگر طالب علم متخلق به اخلاق اسلامى شد و روح تقوا دراوایجاد شد از ناحیه[ مفیض علم] به اوافاضه علم و توفیق مى شود.
قرآن کریم مى فرماید:

واتقوالله یعلمکم الله .
در جاى دیگر مى فرماید:

من یتقى الله یجعل له مخرجا .
[مخرج] از هرگونه ضرر و چیزى که منافى با مقام انسانیت باشد. خداوند روزنه اى باز مى کند تاانسان متقى از آن خارج شود.

ویرزقه من حیث لایحتسب .
رزق صورى و رزق معنوى و حکمت و معرفت و دانش همه در سایه تقوا نصیب انسان مى شود. پس همه افراد بخصوص علما و طلاب و مدرسین محترم و کسانى که در لباس روحانیت هستند لازم است خود را متحلق به فضایل اخلاقى کنند و با کوشش و مجاهدت خود راا ز رذایل اخلاقى تخلیه کنند تا گفتارشان در دیگران موثرافتد چه آن که موعظه اگراز دل برآید بر دل نشیند.

امام باقر( ع ) مى فرماید:

ان الموعظه اذا خرجت عن القلب دخلت فى القلب واذا خرجت عن مجرد اللسان لن تتجاوز الاذان .
موعظه اگراز دل خارج شود در دلها مى نشیند واگر صرف لقلقه زبان باشد از گوشها تجاوز نمى کند.

انسانى که خود عاشق دنیا و مادیات است خودپسند و خودخواه است رذایل نفسانى رااز خود نزدوده است و... دعوت او دیگران را به فضایل جز لقله زبان نخواهد بود. نقل مى کنند.

حسن بصرى روى منبر مردم را موعظه مى کرد. بزرگى وارد آن جمع شد و این شعر خواند:

و غیر تقى یامرالناس بالتقى طبیب یداوى الناس و هو علیل .
آدم بى تقوایى که مردم را به تقوا مى خواند طبیبى را ماند که خود علیل و بیماراست و مى خواهد دیگران را معالجه کند .

آخرین سخن این که طالب علم باید مواطب آفات علم که مهمتر آنها عجب و غرور

است باشد. مطالب بزرگان را خوب درک کند و نسبت به اعمال عبادى مقید و در توسل به ائمه هدى ( ع ) مداومت داشته باشد.
حوزه :ازاین که مزاحم حضرت عالى شدیم معذرت مى خواهیم واز خداوند توفیق مى خواهیم که بتوانیم به نصایح شما جامعه عمل بپوشیم .
استاد: خواهش مى کنم . من هم از شما تشکر مى کنم واز خداوند براى شما آرزوى توفیق دارم .