نامه ها

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


نامه هاى برگزیده و گزیده برخى از نامه ها که مطالبى سودمند و رهگشا داشته باشند ذیل این عنوان آورده مى شود.

بسم الله الرحمن الرحیم
وله الحمد و على النبى وآله الصلوه والسلام
متصدیان محترم مجله حوزه !

پس از سلام دوام توفیق شما رااز خداوند منان خواهانم .

ضمنا به عرض انورتان مى رسانم : شیخ محمد واعظزاده خراسانى در مصاحبه با مجله شما که در شماره 4344 (ویژه سى امین ساگرد رحلت آیه الله بروجردى ) به چاپ رسیده است گفته اند: پس از آن که احادیث جمع آورى شد قرار شد مقدمه اى بر کتاب نوشته شود. همه آقایان نوشتند من هم نوشتم . حضرت آیه الله بروجردى همه نوشته ها را مطالعه کردند. نوشته مرا پسندیدند واز من تقدیر کردند.این مقدمه در دست من بود. چند سال پیش آقا شیخ اسماعیل ملایرى پیغام داد مى خواهم کتاب را چاپ کنیم لذا مقدمه اى را که شما نوشتید و مرحوم بروجردى پسندید براى ما بفرستید. من هم فرستادم . ایشان کتاب را چاپ کرد به نام خود و یک نفر دیگر واز سایر نویسندگان نامى نبردند. مقدمه را هم بااضافاتى به نام سیدمحمدحسن بروجردى چاپ کرد ولى با عبارتهاى من !این کار باانصاف وامانت سازگار نمى باشد .

پس ازاین که کار جمع آورى و.. تمام شد محروم آیه الله بروجردى همه آقایان را خواستند و فرمودند: کار تمام شده است . ولى یکدست نیست . بایداین کارانجام شود امااین کار نفرات زیادى نمى خواهد. به نظر من آقا شیخ على پناه آقا شیخ اسماعیل ملایرى و آقاى واعظ زاده براى
تنظیم نهائى کافى است .

این کار تا مدتى ادامه داشت و من رفتم مشهد و حضرت آیه الله بروجردى فوت شد و کار تعطیل گردید.این جانب در جواب ایشان باید عرض کنم .

مطالبى که ایشان فرموده اند به کلى خالى از حقیقت است چون اولا کتاب را بنده چاپ نکردم بلکه در زمان حیات مرحوم آیه الله بروجردى جلداول آن به طبع رسید و مقدار زیادى از مقدمه کتاب را خود آن مرحوم شخصا مرقوم فرمودند.

ثانیا، مقدمه اول کتاب را مرحوم حجة الاسلام و المسلمین آقاى محمد حسن ، فرزند آن مرحوم، نوشتند و شرح دادند که : پدرم چگونه دستور فرموده اند که این کتاب جمع آورى بشود و در ضمن ، تذکر دادند که : پدرم دو لجنه قرارداد و من اخص بالذکر من احدیهما الحاج الشیخ اسماعیل الملایرى و من الاخرى الشیخ على پناه اشتهاردى. و ابدا نه بنده مقدمه اى از واعظ زاده گرفته ام و نه به فرزند مرحوم آیة الله بروجردى داده ام و نه به او گفته ام اسم من و آقا شیخ على پناه را بنویس و اسم دیگران را ننویس. ایشان که به فرمان بنده نبودند که بگویم اسم که را بنویسید و یا ننویسید.

ثالثا آن روز که آقاى بروجردى رضوان الله تعالى علیه آقایان را خواستند مطالب دیگرى فرمودند که در صورت مقتضى به عرض مى رسانم و ضمنا کتابى را که آقاى واعظ زاده بزرگوار نوشته بودند اصلا نپذیرفت و مورد قبول ایشان قرار نگرفت و شدیداازانتشار آن نهى فرمودند

مطالب زیاداست و بنده در همین جا عرایضم را ختم مى کنم و جدااز مسوولین مجله مى خواهم که ترتیبى بدهند که هر چه زودتر عرایض حقیر منعکس و خود راازاین اتهام دروغى که به حقیر نسبت داده شده تبرئه والا آنها هم شرى جرم عندالله و عندالرسول خواهند شد.

السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
اسماعیل معزى ملایرى
علماء بنشینند و با مباحثات جدى فرد شاخصى را براى مرجعیت برگزینند!
بعدالتحیه والسلام .

چون سلطان خرداز سریر ملک مملکت وجودم نداى رسا سرداد که : استمرار مرض در مریض موجب هلاکت است و حبس درد در سینه باعث فلاکت پس براصحاب اندیشه فرض عین است که داء خویش را بر طبیب حاذق عرضه کنند و خود به عین مبارک شاهد سقوط خویش به پرتگاه مرگ نباشند بر آن شدم تا نداى[ هل من مستر شد] پیامبر باطن را به گوش جان شنیده و
آلام صدر خود را بر بیاض ورق کشیده و آه درون را با بنان شکسته خویش سینه وار تحت گوشى پزشک روح بهر درمان قرار دهم تا چگونه در آن نگریسته شود و چه نسخه اى تجویز گردد.

آرى سرور معظم واستاد مکرم در دلها زیاداست و مع الاسف فرصتهاى اساتید کرام کم و سد محکم شرم حضور هم بر آن مضاف . على اى جال آنچه که نتیجه این همه است این است که نه حضرات اعلام آن طور که بایداز آلام درون ما آگاه مى شوند و نه تربیت یافتگان و دست پروردگان از نصایح و رهنمودهاى بزرگان در حد مطلوب بهره مند مى شوند ولى بازاز خداى سبحان خواهانیم که وجود ذیجود آن اشجار باطراوت و پرثمر باغ دانش و هدایت را همچنان خرم و مثمر باقى بگذارد که زبانم لال اگراین بهره مختصر نیز قطع شود دیگر معلوم نیست روى خود را على الظاهر به چه سمتى باید متوجه کنیم (گر چه فى الحقیقه همه چهره ها به سوى غنى مغنى على الاطلاق است) .

اما سخن این مقال درباره آینده مرجعیت است که از مسائل اساسى حوزه و بل جامعه صدها میلیونى شیعه است اگر نگوییم امت میلیاردى مسلم .

حقیقت این است که چه تابع علماى اخبارى باشیم در عدم پذیرش تقلید و چه رهرو سبیل اصولیون باشیم و پروپا قرص در وجوداصل اجتهاد و تقلید جداى ازاین مباحث علمى وادله شرعى آن از نقطه نظر تجربه و عقل هیچ چیزى موثرتراز مساله اجتهاد و تقلید در پیشروى جوامع شیعى و حرکتها وانقلابها و نهضتهاى ضداستبدادى واستعمارى این جوامع نبوده است و پیشتاز هر حرکت اصلاح طلبانه در لاد شیعه یک میرزا محمدتقى شیرازى یا سید طباطبائى یا سیدابوالقاسم کاشانى یا امام خمینى بوده است که سیل جمعیت مقلد را به دنبال خود کشیده همین امراست که جمعیت ناچیز شیعه را در جهان صاحب آن قدرتى کرده است که شاهدید و شاهدیم لکن اگر بدیده دقت نگریسته شود همین مساله مرجعیت بااین همه آثار و فوائد و عوائد موجد بسیارى عدم موفقیتها و کندرویها و عقب ماندگیها نیز شده است . به عنوان مثال وقتى در زمان مشروطیت مردم مى بینند جلودار نهضت شخصیتهایى چون سیدعبدالله بهبهانى و سیدمحمد طباطبائى هستند و موید آن شخصیت جلیل القدرى مثل مرحوم آخوند خراسانى دلشان به صحت راهشان محکم مى شود. بزرگوارى مثل شیخ شهید فضل الله نورى در مقابل فریاد مشروطه خواهى شعار مشروعه نه مشروطه را سر مى دهد و جماعت مومن گیج و منگ که این کجا و آن کجا؟!اگر چه فى الواقع این اختلافات از نظر آنهایى که آشنائى مختصرى به مسائل تکلیف و نقش قطع وظن در شناخت و عمل به موضوعات واحکام رجحان تخطئه بر تصویب دارند حل شده و توجیه پذیراست لکن براى غالب مردم که گوششان شنواى حکمى از سوى نماینده امام زمان است تا بااصطلاح گیوه ها را بالا بکشند و سراز پا نشناخته و لبیک بر زبان
خود را به مذبح[ یاابت افعل ماتومر] برسانند و هیچ از[ للمصیب اجران وللمخطئى اجر واحد] سر در نمى آورند مایه حیرت و شگفتى است و با خود مى گویند: نکند پشت کتاب چیز دیگرى نوشته شده باشد و خلاصه همین امر مایه توقفشان و در نهایت شکست نهضت مى شود. نمى خواهم براى استاد معلم باشم و براى اندرزگو ناصح بلکه قصدم دادن سرنخى است تااستاد معظم با آن سرنخ تا آخر مطالبم را بخواند و گرنه یافتن شواهد تاریخى دیگر اگر باعث اطاله کلام و خستگى استاد نمى شد چندان هم مشکل نبود. چیزى که مى خواهم عرضه بدارم این است که چرا همین مساله مرجعیت که آنچنان افتخاراتى را مى آفرینداینچنین مشکلاتى را نیز تولید مى کند؟ گر چه اگر بخواهیم نظر فى الجمله اى به کلیات مساله مرجعیت بیفکنیم بى انصافى و بلکه کفران نعمت است اگر نگوئیم این مشکلات کجا و آن آثار مثبت و عواید فراوان کجا؟ چون کوزه اى است در مقابل بحر لکن اگر بتوانیم و به لسان اصح بتوانیدازاین مضرات کوچک نیز راداع باشد چه موفقیتهاى بى شمارى را بر توفیقات و فواید قبل افزوده اید.

بى گمان حقیر که اقل الطلاب والمحصلین هستم و در حد توان ناچیز خود روى مساله اندیشیده ام تنها عامل و یا لااقل مهمترین عامل که باعث بروزاین مشکلات در جوامع امروزى از ناحیه مرجعیت شده یا خداى نکرده مى شود تعدد مرجعیت است . یعنى وقتى جامعه اسلامى شیعى مومن عاشق اجراى احکام اسلامى این همه اختلاف را نه در آراء مطروحه و در حوزه درسى (که امرى طبیعى است ) بلکه در فتاوى صادره از سوى مراجع عظام براى عمل جماعت مومن مشاهده مى کنند و مى بینند که صاحب فتواى بزرگى مثلا مالیات را حرام مى داند و بزرگوار دیگرى آن را واجب یا این یکى دایره شمول غنا را آنچنان گسترده مى نگرد که حتى آهنگ سرود جمهورى اسلامى را نیز در بر مى گیرد. و دیگرى آن را آنقدر محدود و بسته مى بیند که کلیه سرودهایى را که فقط داراى محتواى شعرى مستهجن نباشد با هر آهنگى جایز و مباح مى داند با خود چه مى اندیشند؟ معروض گردید که نفس وجوداین اختلاف آراءاگر منحصر به حوزه درسى و تالیفات استدلالى باشد نه تنها عادى است که گریزى هم از آن نیست و به علاوه بسیار مفید هم مى باشداما وقتى مردم مقلد براساس فتاوى مختلف به گروههاى متفرق (با توجه به حساسیت این نوع احکام که احکام اجتماعى هستند) تقسیم شوند چقدر قدرت اجتماعى را تنزل داده و چه اندازه از موج تبلیغاتى اسلام به عنوان یک دین اجتماعى که مى تواند جامعه انسانى را به سعادت برساند مى کاهد.

به نظر حقیر همه مشکلات مذکور که از ناحیه تعدد مرجعیت براى اسلام و مسلمانان ایجاد شده نسبت به این مشکل که سرمنشا بسیارى از نابسامانیهاى جامعه اسلامى است ناچیزاست و آن مشکل پخش و توزیع وجوهات و بیت المال مهم مسلمانان است .اگر واقعا تمامى وجوهات
به دست یکى از مراجع باشد با آن چه برنامه هاى دقیق و گسترده اى را که مى توان در جهت تبلیغات اسلامى انجام داد. یک نگاه گذرا به تلاشهاى وهابیت و سرمایه گذاریهاى کلان که از سوى بعضى دولتها بخصوص آل سعود در جهت اشاعه این مسلک منحرف انجام مى گیرد کافى است که همه ما را به اهمیت استفاده صحیح از سرمایه عمومى مسلمانان یعنى همان وجوهات متوجه کند. واقعا چرا حول این مساله مهم اندیشیده نمى شود به چه دلیل روى این معضلات اسلام وامت اسلامى چاره اندیشى نمى شود؟ و چرا به جاى صرف صحیح وجوهات و تامین دانش پژوهان و آشنا نمودن آنان با لوازم اساسى تبلیغ مثل : آموزش زبانهاى خارجى و فرستادن آنان به کشورهاى محروم آفریقایى و آسیایى وانتقال صحیح فرهنگ ناب اسلامى به دانشگاهها (نه به این صورت که فعلاانجام مى گیرد) و هزاران برنامه دیگر با تعدد مرجعیت باعث توزیع این سرمایه عمومى تشیع و نتیجتا هرز رفتن آنهامى شویم ؟

چرا باید یک طلبه براى به دست آوردن یک خانه کوچک ایام تحصیل را به جاى کسب دانش مصروف ورود و خروج از بنگاهها و کوچه و خیابانها کند و نهایتا نیز یک منزل باامکانات کم را بااجاره طاقت فرسایى تهیه کند؟این طلبه چگونه مى تواندانسان مفیدى براى گسترش اسلام در جامعه جهانى امروز باشد؟ ( اگر باز گفته نشود شیخ انصاریها در فقر عالم شدند!) آیا نمى بایست وجوهات مسلمانان صرف منازلى براى ایام تحصیل طلاب وامکاناتى براى طلاب ساکن مدارس شود تا فکر و ذهن آنان بیش از آن که متوجه تامین امکانات شود به کار و تلاش و جدیت در تحصیل بپردازد؟ همه این نابسامانیها دراثر پخش و توزیع وجوهات است . آنچه که معروض شد ممکن است تطویل بیجایى به نظر آید چرا که از دست آقایان کارى ساخته نیست اما توجه مطالب حقیر به وضعیت فعلى نیست زیرا به هر حال امروز خوب یا بد و صحیح یا غلط مساله تعدد مرجعیت حادث شده است و کارى نمى توان کرد آنچه که حقیر را واداشت که این عریضه را تقدیم دارم این است که بزرگان از مراجع فعلى ما همه کهن سال هستند واگر چه دعاى مااین است که : خداى بزرگ بر عمر و عزت آنان هر چه بیشتر بیفزاید که وجودان عمرهاى سپرى شده در قبال الصادق و قال الباقرها مایه برکت است لکن باید فکرى براى آینده کرد. باید برنامه اى براى آینده ریخت که جامعه اسلامى باز هم دچار تعدد مرجعیت و مشکلات ناشى از آن نشوداما مى بینیم که مع الاسف گویا همان راهى را مى رویم که رهروان ! رفته اند. وقتى چشمم در خیابان به رساله توضیح المسائل حضرت آیت الله ...افتاد و وقتى ازاین و آن مى شنیدم که بعضى ازاعلام دیگر نیز خود و یاارادتمندانشان در صدد نشر توضیح المسائل هستند امیدم یکباره چون دانه هاى تسبیح پاره شده از هم کیست که : خدایا خداوندا باز هم باید آنگونه حرکت کنیم که ... سخن من خداى نکرده در صلاحیت یا عدم
صلاحیت آیات بزرگوار نیست که ما را به این فضولیها چه ! بلکه سخن من دراین است که امروز روز تکرار حوادث تلخ گذشته نیست . امروز روزى است که گورباچف وقتى حیات سیاسى اقتصادى شوروى و بلوک شرق را در خطر مى بیند با یک حرکت سریع سیاست پرسترویکاى خود را که با شعارهاى قبلى مارکسیسم لنینیسم فرسنگها فاصله دارد اعلام و اجرا مى نماید تا بتواند در بازیهاى رقابت قدرت از شکست فاحش شرق جلوگیرى کند.

ناظران سیاسى معتقدند که موفق نیز خواهد شد. آنگاه ما مى بایست به این اندازه هم در فکر پیشبرداسلام نباشیم ؟ لذا همینقدر عرض کنم که حقیر و مطمئنا عده زیادى از دلسوزان به حال اسلام و مسلمانان در حوزه علمیه و خارج از آن انتظارمان این است که : علماى اعلام و بزرگان حوزه بنشینند و در یک جمع (نه مجامع متفرق ) با مباحثات جدى فرد شاخصى رااز میان خود برگزینند واو را براى مرجعیت آینده جا بیندازند و بقیه همه مبلغ و پشتیبان و یار و بازورى او باشند. امیداورم لحن کلامم که مشحواز بى ادبیها بود در پس پرده حسن نیتم مستور بماند و دیده اغماض حضرت عالى کجیها رااز نظرگاه دورافکند.

والعذر عند کرام الناس مقبول
امامى مقدم
مرجعیت و رهبرى
مرجعیت عنوانى است ارزشى و ریشه دار و با سابقه درخشان در عالم تشیع که از دیر زمان یعنى از روزگارى که عامه مردم موحد و حق طلب از درک حضورامام معصوم و کسب فیض از سرچشمه زلال رسالت محروم گشته اند جهت شناختن تکالیف شرعى و دینى خود آن هم نوعا در مسائل عبادى و فردى به عالمان عادل و فقهاى پرهیزگار با حفظ مراتب[ الاعلم فالاعلم] مراجعه مى نمودند. چه سنت زیبا و روش درستى که از نیاکان پاک و به نسلهاى بعد با آگاهى و شناخت به ارثق رسیده است و باید همچنان حفظ شود وادامه یابد.

آیا شوونات فقهاء عادل ما فقط در همین زمینه ها محدود و خلاصه بوده و بیش ازاین تکلیفى نداشته و ندارند یعنى شان فقیه فتوى دادن است و بس ؟ در حوادث زندگى عامه مسلمین و مسائل جارى سیاسى جهان اسلام مسوولین ندارند؟ یا بر حسب فرمان[ واماالحوادث الواقعه فارجعوا فیهاالى رواه احدایثنا] باید در همه حوادث و رویدادهاى زندگى اعم از عبادى و سیاسى مرجع باشند و جامعه را به مسیرهاى خدا پسندانه و کارهاى مرضى خاطر آقاامام زمان
عجل الله تعالى فرجه الشریف رهبرى کنند و علاوه برافتاء واعلام راى دست به کارامر به معروف و نهى از منکر و حفظارزشهاى اسلامى شوند چرا که اگر فقهاء به جانشینى و نیابت ازامام معصوم با هر دلیل براى مردم فتوى مى دهند واخذ وجوه شرعیه مى نمایند به همان دلیل هم باید براى مردم امامت و رهبرى کنند و هدایت همه جانبه خلق الله را عهده دار گردند زیرا که دلائل لزوم تقلید عامى و مجاز بودن افتاء فقیه هرگز محدود و منحصر به مسائل عبادى نبوده بلکه مطلق و عام است .

اگر مال امام را به هر دلیل به نیابت ازامام معصوم دراختیار فقیه عادل مى گذاریم طبعا او هم باید به همان دلیل به نیابت ازامام معصوم با بهره گیرى از همه امکانات مادى معنوى بتواندامامت کند و در کنار فتوى دادن وارشاد مردم با ظلم و فساد مبارزه عملى نماید و حدود و ثغور فکرى و فرهنگى اسلام و حیثیت و عزت مسلمانان را با تشکیل حکومت و نظام اسلامى حفظ و حراست نماید. علاوه از ظاهر[ واماالحوادث الواقعه] ضرورت تقلید در مسائل سیاسى واجتماعى و رویدادهاى تازه زندگى بیشتر مشهوداست و حق هم همین بوده و هست اما چرا فقهاى گرانقدر ما در گذشته نتوانستند چنین عمل کنند؟ چون قدرتهاى طاغوتى زمان فقهاء رااز همه شووناتشان محروم کرده بودند حتى اگر فتوى دادن فقهاء هم مزاحم سلطه منافع آنها بود از آن هم جلوگیرى مى نمودند چه رسد به تصدى اجراى حدود و دیگراحکام الهى و تشکیل نظام اسلامى رفته رفته کار به جائى رسیده بود که مداخله درامور سیاسى منافى شان فقیه تلقى مى گشت واو را موهون و از مرجعیت ساقط مى نمود تا جایى که علاوه بر تصوراین چنینى عامه مردم بعضا براى خواص هم کناره گیرى از مسائل سیاسى به عنوان یک اصل ارزشى جاافتاده بود.

در چنان شرایطى که شان فقیه منحصر به افتاء در مسائل عبادى فردى بود نه مداخله درامور سیاسى و رهبریت جامعه شاید پراکندگى درامر تقلید و تعدد مرجعیت قابل تحمل و پذیرفتنى بود اما در شرایط فعلى واستثنائى زمان ما که به فضل و عنایت خداوند متعال و همت و هوشیارى و مجاهدت مخلصانه امام راحل رهبرکبیرانقلاب و بنیانگذار جمهورى اسلامى سلام الله علیه و حمایت و فداکارى همه جانبه امت ایثارگر نظام منحط شاهنشاهى فرو پاشید و حکومتى براساس و معیارهاى ارزشى اسلام بنیانگذارى شد و زنگارهاى مهجوریت و خرافه یکى پس از دیگرى از چهره نورانى اسلام ناب محمدى بر طرف گشت آیا بازهم باید تعدد مرجعیت باشد؟

و یا رهبرى از مرجعیت و مرجعیت از رهبرى جدا باشد؟ مگر نه این است که در آن بیان مبارک:[ فللعوام ان یقلدوه] براى عامه مقلدین از صیغه جمع استفاده شده ولى بر مقلد (به
فتح لام ) ضمیر مفرد به کار رفته یعنى همه بایداز آن فقیهى که خویشتن دار[ صائنا لنفسه] و حافظ دین خود[ حافظا لدینه] و مخالف هواى نفسانى خود[ مخالفا لهواه] و پیرو فرمان مولایش[ مطیعا لامر مولاه] باشد تقلید و تبعیت کنند.

کمترین آشنایى به مبانى امامت و رهبرى و دراستمرار آن ولایت مطلقه فقیه به انسان مى فهماند که مرجعیت وافناء در عالم ثبوت شانى از شوونات مختلف ولى فقیه است که یا شخصا باید مبادرت و مباشرت به فتوى دادن دراحکام عبادى نماید یا فقیه عادلى را براى این کار تعیین و به مردم معرفى کند.

مگر نه این است که فقاهت و عدالت زمینه سازاصلى مرجعیت هستند؟

و همین دو هم مگرازارکان اصلى و شرایط اولیه رهبرى علاوه مدیریت و شجاعت و آگاهى به اوضاع جارى جهان اسلام و بینش کافى سیاسى و اجتماعى نیستند؟ که کمال مضاعفى خواهد بود.

پس از نظر ثبوتى منطقى بین رهبریت و مرجعیت مى تواند تساوى و ولى فقیه مرجع باشد و یا بالاتر عام و خاص مطلق که هر رهبرى مى تواند مرجع تقلید باشد ولى هر مرجع تقلید نمى تواند رهبر گردد.

بنابراین این دو عنوان ارزشى :[ مرجعیت و رهبریت] از یک مقوله اند نه جداى از هم چون اساس هر دو فقاهت و عدالت است .

اگر گفته شود که شرایط اعلمیت چه شده ؟ باید گفت : بلى اگر چه علاوه بر فقهات شراط افقهیت واعلمیت اقتضاى عقلى و رجحان دارداما صرف نظرازاشکال موضوعى و دشوارى تشخیص آن (شاید به همین علت اعلمیت در روایت قید نشده بلکه با تعبیر :[واما من کان من الفقهاء] به فقاهت تنها در بعد علمى اکتفاء شده است .) قطعااعلمیت نمى تواند در مسائل طهارت و عبادت خلاصه شود بلکه اعلمیت در همه شوونات امامت و رهبرى و تشخیص مصالح اسلام و مسلمانان و آگاهى به مسائل جارى جهان اسلام و کیفیت برخورد صحیح با آنها باید لحاظ گردد و در شرائطى که به تصریح امام راحل و گواهى و شهادت خبرگان متعهد از عدول فقهاء مقام معظم رهبرى انقلاب حضرت آیه الله خامنه اى دام ظله على رئوس المسلمین به عنوان فقیه عادل و ولى امر مسلمین و جانشین بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران تعیین وایشان هم عملا پذیرفتند و دراین جایگاه مقدس ایفاى وظیفه مى نمایند دیگر حجت برهمگان تمام است که در همه امورى که مسلمین نیاز به تقلید دارند مى توانندازایشان پیروى کنند و حتى براى دیگر فقهاء هم احکام حکومتى ایشان الزام آور خواهد بود و تردیدى در آن نیست .

تصور تفکیک رهبرى از مرجعیت زمینه ساز جدایى دین از سیاست خواهد بود که همان
منطق لیبرالها و منحرفین واشاعه آن فاجعه اى براى جهان اسلام و هدر دادن خون پاک شهیدان و رها کردن فکر و خط امام است .

اصرار امام راحل بر عدم لزوم شرط مرجعیت براى تعیین رهبرى نه به معناى جدائى رهبرى از مرجعیت است بلکه براى باز بودن دست خبرگان جهت تعیین فقیه عادل از جمع فقهاء با ویژگیهاى دیگر علاوه بر فقاهت و عدالت که لازمه رهبرى است .

متاسفانه بعضى دانسته برداشته غلط مى کنند و بعضى نادانسته در جهل مرکب به سر مى برند و نغمه ناموزون تفکیک مرجعیت از رهبرى را سر مى دهند. نعوذبالله من ذلک و من شرورانفسنا و من سیئات اعمالنا والسلام على من اتبع الهدى و رحمه الله و برکاته .

هستند کسانى که در خوراک فکرى هم چون خوراک جسمى کارى ندارند به کیفیت و نوع خوراک واین که آن حلال است یا حرام مکروه است یا مباح واصولا ترکیبش چیست ؟از چه دستى آمده واز چه دستانى عبور نموده است . همى مى خورند چرا؟ که گرسنه اند.

اما کسانى نیز هستند در کناراین گونه کسان که در تغذیه فکرى خوب مایلند تا بدانند آنچه بدستشان مى دهند و آنچه بدستشان مى آیداز کدامین دست است واز کدام سو؟ هر چند تشنه لیک در طلب چشمه در جستجوى آب آبى مطلق . هم اینان نه فقط از گندابها گریزانند که نگران ازاین که مبادا آبى در جدایى از چشمه ساران عبوراز جویبارها دشتها آبادیها و بیابانها و گذراز گلزارها و خارستانها رنگى بگیرد و بوى پذیرد و یا دستانى ناپاک به آن دستى یابند و یا جویبانهاى نامطمئنى آب رااز مسیر طبیعى اش منحرف نمایند بویژه آن گاه که تشنگان خود را در دستیابى به چشمه ساران ناتوان یابند واز طعم تلخ آبهاى دستخورده و راکد به شیوه آینه و دست جویبانهاى راحت طلب غفلت زده خواب برده و دهبانهاى ده برباد ده را خوب خوانده باشند. این است که به دنبال پایاب هاروانه مى گردند جستجوگر مى شوند. در آبادى دهداران مطمئن را جویا شده از محل پایاب ها یا خبر مى شوند. با نگرانى مى پرسند: مسافریم با کاروان در راهیم تشنه ایم بى آبى بى تابى مى آورد. در جستجوى آب براى توان و تاب به آبادى آمده ایم خواهان رسیدن به مقصد با سلامت . آب این پایاب از کجا مى آید؟ سرچشمه اش
کجاست از کجاها عبور کرده نگهبانهایش کیانند؟ و...این تشنگان و طالبانند که هم رنج تشنگى را مى دانند و هم قدر آب را.

و چنین است که[ حوزه] جریانى است از چشمه جارى در جامعه .

وامیداست که این گونه بماند.[ پارسا و بى پیرایه و فروتن و اندیشمند و نگران دگران تااز گمراهى در آیند].

و بدان امید که این[ رساله] نیز رسالت یابد تاانفجارى در بینش در فرهنگ در سیاست و در قله پدید آرد. و لذا[ حوزه] مجله اى روحانى به شمار آید واز آن جا که[ مردم در همه شوون حیات جز عالم ربانى و روحانى متعهد پناهى ندارند]... بنابراین به[ مجله روحانى] به همان چشم مى نگرند که به عالم ربانى و از آن همه انتظار مى رود که از عالم ربانى بااین حال مى توان گفت وجود[ حوزه] هر چند[ لازم] لیکن[ کافى] نیست زیرا خلاء و کاستیها ضعفها و سستیها ندانستنها نشناختنها و نتوانستنها در کنار نخواستنها در جامعه جریانى عمیق یافته است و براى مجله اى[ ارگان] ارگان نظام آن هم[ نظامى روحانى] آن همه آرمانها وامیدهایى بلند که از مانهاى دور تااکنون در جستجویش جهادهائى عظیم (قلم و قدم ) به انجام رسیده است لازم است تا کاستیها را به کمال رسانده ضعفها را بشناساند و به قوت رساند و نتوانستنها را راه توانمندى آموزد و نخواستنها را بر ملا و سوا نماید و بدینسان بر قدرتها بیفزاید. با این وصف دقت درانتخاب مطالب جامعیت محتواى آن تکیه و تاکید بر حوادث واقعه با عبرت از وقایع سابقه انطباق موضوعات و مسائل با زمان تکلم با[ شعور حاضر] و نه[ ماضى] مواردى است قابل تامل و تداوم .

و در مفهوم جامعه شناسى (نه فلسفى ) ظهور[ حوزه] یک حرکت بود هشدار که حرکت زمان آن را به[ بنیاد] مبدل نسازد و همواره جوهره حرکتى را در خود دارا باشد و آنچه در آغازش با[ آفاق فکرى برونحوزه اى] همراه بود در تداومش نیز چنین بماند و دیدگان آنچه را با طلب[ انتقاد] آغاز شد بى[ اعتقاد] به آن نیابند واز[ تنقید] به[ توجیه] تغییر نیابد. و بااین وصف هم انتظارات از حوزه ارگان وارگان حوزه معلوم مى شود و هم عدم کفافش مقبول . با پیشنهادهایى در پایان :

1. تردیدى نیست که هر نضت اجتماعى را خطراتى در کمین نشسته و تهدید مى کند. وظیفه آگاهان است تا در پیش گیرى از خطرات پیش قدم گردند لذا چنانچه در مبحث سیاسى مجله (و با نظر داشتن شرایط فعلى جامعه )از مقاله هایى چون مبحث[ آفات نهضت] صفحات 83101 و مساله نهضت هاى اسلامى در صدساله اخیر مرحوم شهید مطهرى و مطالبى ازاین نوع استفاده شود بلکه مفید باشد.
2. در فقه و فرهنگ اسلامى مواردى مطرح است که دراثر گذشت زمان چهره واقعى و موضوعیت و هدف و منظوراصلى از آن دیگرگون گردیده که از آن جمله است موضوع وقف . سوءاستفاده هایى که دراین مورد صورت پذیرفته واهداف غیرالهى که چه بسا درانجام آن به کار رفته و دستیابى متولیان موقوفه خوار ... تحقیقى جامع را مى طلبد تاکنون که اسلام به عنوان برنامه حکومتى عرصه عرضه یافته معلوم شود جایگاه واقعى آن در کجاست و فلسفه آن چیست و شیوه برخورد با دست اندرکاران غیر صالح آن کدام .

3. آنچه در شماره[ 4 حوزه] در روش تحقیق در مسائل اقتصادى اسلام آمده است ادامه یافته و پاسخ به سوالات و تحقیق مطالب نیز توسط [حوزه] آغاز و به چاپ رسید.

4. مقالات[ شیوه نویسندگى و نگارش] جهت استفاده علاقمندان ادامه یابد.

5. آمدن نام نویسندگان چنانکه در شماره هاى نخست مجله مى آمد و لازم بود درادامه ضرور نمى نماید.

6. دقت در صفحه بندى مجله و مورداستفاده قرار ندادن عکسهایى با قطع نامتناسب مجله

باامید و طلب توفیق درانتشار مجله براى دست اندرکاران از خداوند.