دیدار با صاحبنظران : استاد محمد مجتهد شبسترى1

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


اکنون باید بیش از همیشه حوزه بایستگى بیدارى و روشنگرى فزون را فرا راه خویش بیند.

احساس غربت و پوچى انسان کنونى را جدى بینگارد و در پى عرضه حقیقتى بر آید که علاوه براشباع عطش فکرى و روانى او را به زندگى در دنیاى کنونى قادر سازد.

تاریخ و سرگذشت معارف بشرى و دست آوردهاى گرانبار آن حکایت از این تلاش فکرى دارد تا در پرتو آن چاره اى اندیشد و راهى جوید. و اینک بیدار آن و دردمندانى که در حوزه ها و دانشگاهها چشم بر دردها و مشکلات و کاستیها نمى بندند و در قبال آنها شانه هاى تسامح و بى دردى نمى تکانند در پى ترسیم و تصویرى بر آیند که خستگان و تشنگان کنونى رااز چشمه سار نیرومند معارف دینى سیراب کنند که طعم حیات را به آنان ارزانى دارد و غبار خستگى رااز روح و روان آنان بزداید. و تنها کسانى برانجام این کار توانا خواهند بود که از یکسو ریشه در فرهنگ غنى و پرباراسلام داشته باشند واز سوى دیگر به مسائل جدى حیات بشرامروز معرفت کامل داشته باشند.

در هر حال دراین فضاى جدید از دین چگونه باید سخن گفت مساله اى که تلاش محافل دینى را هم اکنون به خود معطوف داشته است .

استاد که سالیانى به مطالعه درباره ادیان و مبانى دینى پرداخته است در بخش نخست مصاحبه از جمله نگاهى دارد: به عرضه و عناصر کلام جدید تحولات پس از رنسانس در حوزه مسائل فکرى و روشهاى معرفتى تاثیرپذیرى علم کلام از آنها و علت طرح مباحث نو چگونگى انجام حضور موثر و جدى حوزه ها در محافل فرهنگى و علمى و نیزارتباط علم و دین .

مجله حوزه تاکنون براى طرح مباحث نو وانتقال تجربیات و دست آوردهاى اندیشه وران گامهایى برداشته است واین گفتگو را دراین راستا مى داند با آرزوى توفیق براى حوزه هاى علمیه درعرضه اندیشه دینى نطر خوانندگان را به مطالعه این گفتگو دعوت مى کنیم .

[حوزه]
حوزه : با تشکرازاین که مصاحبه با مجله ما را پذیرفتید لطفا شمه اى از زندگى تحصیلى و علمى خود را بیان کنید
استاد: در سال 1315 در شبستر متولد شدم . تقریبا چهارسال داشتم که به اتفاق پدرم براى اقامت به تبریز منتقل شدیم و در سال 1329 در حالى که چهارده سال داشتم از تبریز به قصد تحصیل راهى حوزه علمیه قم شدم .

دوران تحصیل واقامتم در حوزه م حدود هیجده سال طول کشید. در این دوران علاوه بر فراگیرى مقدمات علوم اسلامى از قبیل :ادبیات عرب و... در چند رشته تحصیلات و مطالعات اینجانب ادامه یافت : فقه اصول فلسفه کلام و تفسیر.

پس از گذارندان سطوح حدود هشت سال در دوره هاى درس خارج فقه و اصول اساتید و مراجع وقت شرکت کردم .

من همواره علاوه بر فراگیرى درسهاى متداول حوزه فکرم به دو مساله مشغول بودم :

1.اوضاع سیاسى
همیشه دراین باره مى اندیشیدم که این دروس حوزه چه نقشى در تغییر تحول واداره جامعه دارد؟این اندیشه مرا به مطالعه سیاسى کشاند.از جمله طلاب جوانى بودم که روزنامه مطالعه مى کردم . (در آن روزگار مطالعه روزنامه در حوزه هاى علمیه کار مطلوبى نبود.) واز این راه ازاوضاع و تحولات سیاستى آگاه مى شدم .

2. محافل دانشگاهى
از همان آغاز مى خواستم مطلع بشوم که در دانشگاههاى کشور چه مى گذرد. و بین دانشهایى که ما در حوزه فرا مى گیریم با علومى که در دانشگاهها تدریس مى شود چه رابطه اى وجود دارد. مى خواستم بدانم که که اشکالات با بى اعتناییهایى که در آن محافل نسبت به بیان دینى موجود در حوزه هاى علوم دینى مى شود چیست ؟

روى علاقه به این مساله بود که یکسرى از کتابهاى مربوط به موضوعات گوناگون در حجره داشتم و مطالعه مى کردم . بیشتر کتابهاى غیر درسى که مطالعه مى کردم در بیشتر کتابهاى غیر درسى که مطاله مى کردم درباره حقوق فلسفه حقوق جامعه شناسى و روان شناسى بود. در سالهاى پایانى دوره تحصیلم در قم تحولات فکرى جدیدى در حوزه قم پدیدار شده بود.از حوزه قم نشریاتى منتشر مى شد و در آن نشریات سعى مى شد معارف اسلامى به صورت قابل قبول براى نسل تحصیل کرده مملکت عرضه شود که معروفترین آنها مجله مکتب اسلام و فصلنامه و سالنامه مکتب تشیع بود و من عضو هیئت تحریریه مجله مکتب اسلام بودم .

افزون براین درایام مساله حکومت اسلامى مطرح شده بود. برخى از فضلاى حوزه دراین باره مى اندیشیدند.از جمله مرحوم بهشتى
با برخى از فضلا جلسه اى تحت عنوان بررسى حکومت اسلامى تشکیل داده بودند.

اینجانب به خاطر علاقه اى که به این قبیل مسائل داشتم در آن جلسه شرکت مى کردم .

درباره مسائل سیاسى و حکومتى اسلام افراد طرحهایى راارائه مى دادند. من هم طرحى ارائه دادم .

طرح من مورد توجه برخى از شرکت کنندگان قرار گرفت از جمله : مرحوم بهشتى .

این طرح سبب شد که گفتگوهایى دراین باب با مرحوم بهشتى داشته باشم .

ازاین جا بود که آشنایى من باایشان شکل خاصى پیدا کرد.احساس مى کردیم که : تناسب فکرى قوى بین ما وجود دارد. مدتى نگذشت که آن جلسه به خاطر مزاحمتهاى رژیم شاه تعطیل شد. مرحوم بهشتى هم به تهران عزیمت کردند و پس از مدتى براى اداره مرکزاسلامى هامبورگ به آلمان مسافرت کردند.ایشان پس از سه سال اقامت در هامبورگ تصمیم گرفتند به ایران باز گردند.

به خاطر آشنایى که با من داشتند از من خواستند: به آلمان بروم و سرپرستى مرکزاسلامى هامبورگ را بپذیرم . من این پیشنهاد را پذیرفتم . در سال 1348 بود که به آلمان رفتم .

مرحوم بهشتى یک سال و نیم بعداز رفتن من به آلمان در آن جا ماندند. دراین مدت من به زبان آلمانى و کارهاى مرکز آشنا شدم و ایشان هم به ایران مراجعت کردند.

ده سال سرپرستى مرکزاسلامى هامبورگ را بر عهده داشتم . مرکزاسلامى هامبورگ عمدتا دو وظیفه داشت : 1. رسیدگى به مسائل و نیازهاى دینى مسلمانان مقیم آلمان غربى و تا حدودى سایر کشورهاى اروپائى .

2. بیان اسلام براى مسیحیان و شرکت در مذاکرات بین الادیان و عمدتا مذاکرات میان اسلام و مسیحیت . مدت اقامت در آلمان غربى براى من این فرصت را پیش آورد که فرهنگ و تمدن غربى و مسیحیت رااز نزدیک مورد مطالعه قرار دهم .

حدود یک سال قبل از پیروزى انقلاب اسلامى به ایران بازگشتم .

از آن موقع تاکنون علاوه بر شرکت در فعالیتهاى سیاسى مربوط به قبل ازانقلاب و سالهاى اول پس ازانقلاب کار عمده من تدریس در دانشکده الهیات دانشگاه تهران وادامه مطالعات شخصى ام بوده است .

مواد مورد تدریس بیشتر علم کلام اسلامى تاریخ فرق اسلامى و گاهى تاریخ فلسفه اسلامى و کلام جدید بوده است .

حوزه : عوامل پیدایش تفکر حکومت اسلامى در حوزه علمیه قم در زمان تحصیل شما در آن حوزه چه بود؟
استاد :این مطلب زمینه هاى اجتماعى سیاسى فرهنگى و... داشت . در آن زمان
مبارزات ملیون در برابر رژیم استبدادى شاه اوج گرفته بود.

ملیون رژیم حکومتى خاصى را پیشنهاد مى کردند که جایگزین رژیم استبدادى سلطنتى بشود. حکومتى که افراد پیشنهاد مى کردند حکومتى بود که دین را طرد نمى کرد ولى به آن به عنوان یکى از عناصر تشکیل دهنده فرهنگ ملى نگاه مى کرد.

برخى از فضلاى حوزه که روحیه سیاسى داشتند و نمى توانستند نسبت به مسائل سیاسى بى تفاوت باشند دراین اندیشه بودند که آیا ما به عنوان مسلمانان مخالف رژیم استبدادى مى توانیم چنین حکومتى را بپذیریم یااین که باید حکومتى داشته باشیم نشات گرفته از تفکرات اسلامى .

این مسائل موجب شد که گروهى گرد هم آیند و درباره حکومت اسلامى بحث و تبادل نظر کنند.

حوزه : لطفا مقدارى درباره مسجد هامبورگ و نوع فعالیتهاى آن صحبت بفرمایید.
استاد: در زمان مرحوم آیه الله بروجردى عده اى از مسلمانان ایرانى مقیم هامبورگ ازایشان خواسته بودند که یک نماینده مذهبى براى اداره امور مذهبى این جامعه به آن جا بفرستند.

از طرف ایشان مرحوم آقاى محققى به هامبورگ اعزام شد. کارایشان تا حدودى گسترش پیدا کرد. مسجد آبرومندى در یکى از بهترین نقاط شهر هامبورگ ساخته شد.

با تاسیس این مسجد تااندازه اى دایره فعالیت از پرداختن به نیازهاى دینى مسلمانان ایرانى فراتر رفت و مورد توجه دیگر مسلمانان قرار گرفت .

بودجه مرکزاسلامى هامبورک مقدارى ازایران و مقدارى از مسلمانان مقیم آلمان تامین مى شد.

مرحوم بهشتى در مدت اقامت در آن جا سعى کردند که مرکز رااز حالت اختصاص به شیعیان خارج کنند و یک مرکزاسلامى باشد تا دیگر مسلمانان از هر فرقه و مذهب به آن جا رفت و آمد داشته باشند. آن مرحوم تا حدودى دراین امر موفق شدند. و قبلا گفتم که این مرکز در دو رشته اصلى فعالیت داشت .این مرکز شخصیت حقوقى داشت و به ثبت رسیده بود.

حوزه : با توجه به پیشینه مطالعاتى حضرت عالى در کلام جدید بفرمایید زیربناى فکرى و نحوه شکل گیرى کلام جدید چگونه و عرصه و شمول آن چیست ؟
استاد: سخن گفتن از کلام جدید موقعى
معنى پیدا مى کند که انسان بپذیرد که در سه چهارقرن اخیر در مغرب زمین یک سلسله فلسفه ها و افکار جدید به وجود آمده است .اگر فلسفه ها وافکار به صورت یک واقعیت مورد قبول قرار بگیرد و براى آنهااعتبارى در نظر گرفته شود گفتگو درباره کلام جدید معنى مى دهد و گرنه سخن گفتن از کلام جدید بى معنى خواهد بود.

تحولات عمده اى که در چهار قرن اخیر در مغرب زمین اتفاق افتاده و به دیگر جوامع کم و بیش سرایت کرده است عمدتا تحول فلسفى تحول فرهنگى - سیاسى و تحول صنعتى واقتصادى بوده است .

تحول فلسفى :
تحول فلسفى بیشتر دراین جهت بود که برخى از فلاسفه مانند: کانت هیوم و... ذهن انسان و معرفت انسانى را مورد نقادى قرار دادند.

از طریق نقادى ذهن انسانى و معرفت انسانى یک سلسله مسائل جدیدى وارد عالم تفکرانسان شد.اعتبار روش تفکرارسطویى و مقولات و مفاهیم ارسطویى که قرنهاى متمادى روش تفکر شناخته شده بود و مبناى استدلالهاى فلسفى دینى نیز قرار گرفته بود زیر سئوال رفت .

خواه ناخواه براى متدینین این سئوال پیش آمد که تاکنون از خدا نبوت آخرت و سایر مسائل دینى با همان مقولات و مفاهیمى سخن گفته مى شد که در فلسفه ارسطوئى مطرح بود.اگر قرار باشد اعتبار آن تفکر و آن روش و مقولات و مفاهیم در موضوعات دینى به لحاظ معرفت شناسى زیر سوال برود با کدامین مقولات و مفاهیم جدیدى مى توان از خدا نبوت آخرت و سایر مسائل دینى سخن گفت . هرگاه سخن گفتن از موضوعات دینى در قالب فلسفه اولى میسر نباشد آیا راه دیگرى وجود دارد؟

تحول فرهنگى - سیاسى
ازاین تحول به بیدارى و روشنگرى تعبیر شده است . دراین تحول فرهنگى - سیاسى انسانها مایل شدند در کلیه غ عناصر فرهنگى عادات و رسوم گذشته خویش تجدید نظر بکنند البته این تجدید نظر بدان معنى نیست که گذشته خود را نفى بکنند بلکه منظوراین است که از گذشته خویش فاصله تاریخى بگیرند و دقیقا آن را نقد کنند و بایک دید نقادانه به آن بنگرند و به اصطلاح از بیرون آن آداب وافکار را بنگرند.

این فاصله گیرى تاریخى که مهمترین حادثه فرهنگى قرون اخیر بود گر چه یک تحول فرهنگى بود ولى همراه بود با تحول سیاسى که هدف ازاین تحول سیاسى براندازى رژیمهاى استبدادى بود.

مسائلى چون: [آزادى سیاسى] [ مساوات و برابرى] [ حقوق انسان] و... دراین برهه از زمان مطرح شدند.
مجموعه این تحولها سبب شد که انسانهااحساس کردند چهارچوبهاى محکم زندگى اجتماعى - سیاسى گذشته دیگر فرو ریخته است و پس ازاین بر عهده افراداجتماع است که باانتخاب خود براى زندگى اجتماعى چهارچوب تعیین کند.

قبل از تحول تصور براین بود که انسانها در داخل چهارچوبهاى طبیعى که بخشى از نظام این عالم است زندگى مى کنند و در واقع چهارچوبهاى زندگى اجتماعى و سیاسى آنان چیزى است که از قبل در نظام خلقت پیش بینى شده است وانسانها موظفنداز آن متابعت کنند و قابل تغییر هم نیستند. وقتى که اعتباراین چهارچوبها فرو ریخت این وضعیت پیش آمد که : ما باید بنشینیم با تشخیص وانتخاب خود براى زندگى اجتماعى و سیاسى خود چهارچوب درست کنیم . دراین برهه از زمان بود که قانون اساسى نویسى بر مبناى آزادى و مساوات و حقوق انسان و حاکمیت ملى و ماننداینها معنى پیدا کرد. به این معنى که : متفکران یک جامعه خواستند براى زندگى اجتماعى سیاسى خود چهارچوب درست کنند تاانسانها با آن زندگى کنند.اداره زندگى اجتماعى - سیاسى افتاد به دست خودانسانها.این یک تحول بسیار مهمى بود که در مغرب زمین واقع شد. تا آن روز چهارچوبها و ملاکهاى زندگى سیاسى اجتماعى از طرف ارباب کلیساارائه مى شد و مقدس بود و موافق نظام خلقت تلقى مى شد. وقتى این تحول به وجود آمد ضربه شدیدى وارد آورد به کلیسا و به اعتبار نظام سیاسى اجتماعى که او عرضه مى کرد. تا آن روز نظام سیاسى اجتماعى به خاطراین که از طرف کلیسا قبول شده بود قداست داشت و وابسته به خدا و نظام خلقت بود و کلیسا هم نگهبان آن بود.

از آن پس این مساله مطرح شد که ماانسانها هستیم که بایداین نظام اجتماعى سیاسى و معیارهاى آن را تنظیم بکنیم و کلیسا نقشى ندارد.

تحول علمى و صنعتى
از تحولات عمده مغرب زمین در قرون اخیر تحول صنعتى واقتصادى و علمى است که در آن دیار به وقوع پیوست . پیدایش بورژوازى و سرمایه دارى وانقلاب صنعتى و رشد سریع علم و تکنیک موجب پیدایش نهادها و سازمانهاى پیچیده زیادى در جوامع مغرب زمین شد که عواقب فرهنگى زیادى را به دنبال داشت . مجموعه این تحولات چهارچوبهاى فکرى را که به طور سنتى در جوامع غربى وجود داشت در هم ریخت وافق دیگرى از تفکر را گشود.این دگرگونیها اختصاص به غرب نداشت و آن جا مصور نماند.این تحولها به صورت یک موج نیرومنداز کشورهاى غربى بیرون آمد و به سوى تقریبا همه کشورهاى عالم سرایت کرد و تقریبا در همه جوامع آثاراین دگرگونى پدیدار شد و پایه هاى تفکر و فرهنگ سنتى را لرزاند.
پس از به وجود مدن این تحولات عمده در دنیا در میان متدینان عالم بخصوص مسیحیان و عده اى از متفکران مسلمان این مساله پیش آمد که در این وضعیت و دراین فضاى فکرى جدید که هم از لحاظ فلسفى و هم از لحاظ فرهنگى سیاسى علمى صنعتى اقتصادئس و... دگرگونیهاى عمیقى در جوامع رخ داده است چگونه بایداز دین سخن گفت ؟

در مقام پاسخگویى به سئوال مهم فوق دو گرایش به وجود آمد: (نخست در بین مسیحیان و سپس در بین متفکران مسلمان) .

عده اى براین عقیده شدند که اگر نتوان تفکر سیاسى گذشته را حفظ کرد حداقل باید تفکر فلسفى و فرهنگى گذشته را حفظ کرد.

این گروه تحولات جدید فلسفى و فرهنگى را به عنوان بدعت وانحراف بیشتراز مسیر صحیح و تفکر و زندگى رد کردند. صاحبان این تفکر مجموعه این تحولات را یک فاجعه مى پنداشتند که انسان رااز صراط مستقیم منحرف کرده است . مدرنیسم (تجدد) را بلا مى دانستند.

این گروه اصرار داشتند و دارند که :از موضوعات دینى با همان مفاهیم و مقولات ارسطوئى باید سخن گفت . راهى غیرازاین وجود ندارد. همه آنچه فلسفه اى چون : کانت و هیوم و معرفت شناسان متاخر درباره بى اعتبارى آن مفاهیم و مقولات گفته اند باطل است . با جزمیت کامل باید راه ارسطو راادامه داد.

ولى عده اى از متفکران تحولات و دگرگونیهاى فلسفى فرهنگى سیاسى و..لا راانحراف از مسیر ندانستند و براین عقیده شدند که اینهااز واقعیاتى است که در روش تفکرانسان به وقع پیوسته است و باید آنها را جدى تلقى کرد. آنان معتقد شدند که طرح شدن مسائل جدید فلسفى و خصوصا آنچه به معرفت شناسى مرتبط مى شود مسائل و مشکلات جدى براى فلسفه اولى به وجود آورده است بنابراین نباید تبیین دین را در قالب فلسفه اولى منحصر کرد. باید روش و مقولات دیگرى را نیز براى سخن گفتن از موضوعات دینى جستجو کرد.

کلام جدید براى این افراد مطرح شد مطلب را با چند مثال روشن مى کنیم :

در گذشته و به صورت معمول براهینى براى اثبات وجود خداوند اقامه مى شده و مى شود که همه آنها براساس یک سلسله مفاهیم و مقولاتى استوار است که در فلسفه اولى و دنباله آن وجود دارد. چون : مقولات و مفاهیم [وجود] [ وجوب وامکان] [ جوهر] [ عرض] [ حادث] [ قدیم] [ علت و معلول] و...

آنچه در کلام جدید مطرح است این است که اگر بتوانیم بااستفاده ازاین مقولات و مفاهیم از خدا سخن بگوییم و به وجوداواستدلال کنیم . بیاییم در مساله[ خدا]از یک[ تجربه دینى] سخن بگوییم .

[خدا] و[ فیض خدا] را یک مساله تجربه شدنى تلقى کنیم البته تجربه درونى و نه یا حواس .
تجربه اى که آثار خاصى بر آن مترتب است . بیاییم درباره این تجربه تقریبا از همان روشهااستفاده کنیم که در[ علم] متداول است . بیابیم درباره این تجربه نیز از [تحقیق پذیرى] از مساله بین الاذهانى بودن معرفت حاصل ازاین تجربه از معایرهاى ارزیابى چون[ : ربط با داده ها] [ انسجام] [ جامعیت] [مساله مدل سازى در معرفت دینى] و ماننداینها سخن بگوییم . (نمونه اى ازاین نوع کوششها را مى توان در کتاب[ علم و دین] نوشته ایان باربور ترجمه آقاى بهاءالدین خرمشاهى ازانتشارات مرکز نشر دانشگاهى ملاحظه کرد.

( و یااین که مثلا مساله[ خدا] براساس خصلت[ تعالى جوئى] انسان از خود بررسى کنیم و وجود[ خدا] را شرط تحقق انسانیت انسان بدانیم وازاین راه به مساله[ خدا] نزدیک شویم .

مساله دیگرى که در فضاى جدید فکرى قرون اخیر مطرح شد و یک مساله جدید کلامى به وجود آورد رابطه علم و دین است . علم در مفهوم امروزیش یک پدیده جدیداست .این پدیده اى است مستقل از دین . درگذشته علما موظف بودند آن خطى را که با تعالیم دستورات دینى ناسازگار نیست تعقیب کنند. به عبارت دیگر علما به صورتى مستقل از دین به تحقیقات دینى خود نمى پرداختند.

علم یا مى بایست اثبات کننده مدعیات دینى باشد یا حداقل به گونه اى سیر بکند که نتایج آن با مدعیات و مسلمات دینى تنافى پیدا نکند. یکى از پدیده هاى قرون اخیر استقلال علم است . به این معنى که دانشمندان در تحقیقات علمى شان به کجا خواهدانجامید. آیا به نظریات و نتایجى خواهدانجامید که مقبول متدینان است یا خیر؟ حالا حرف دراین است که : علم جدید با روش خاص خود به نتایجى مى رسد واز آن طرف متدینان و عالمان دینى با برداشتى که از متون دینى دارند به یکسرى
نتایج و نظراتى دیگر مى رسند. گاهى درادامه این تحقیقات علمى و دینى ناهماهنگیها و تعارضهایى میان نظریات دینى و نظریات علمى به وجود مى آید این معضل را چگونه باید حل کرد؟

از باب مثال : در متون و کتب دینى درارتباط با نظام آسمانها و زمین مطالبى هست از آن طرف دانشمندان علوم جدید هم دراین باره نظریاتى دارند.

یا درباره خلقت انسان طبیعت انسان وسائل مربوط به انسان و جامعه در متون و نظریات دینى علما مطالبى است و علوم انسانى نیز دراین زمینه مطالبى عرضه مى کنند. مثلا جامعه شناسى از روابط پدیده هاى اجتماعى با یکدیگر واز قوانین اجتماعى صحبتن مى کند و تحقق امورى را در شرایط اجتماعى معین اجتناب ناپذیر مى داند ولى دین بدون توجه به شرایط اجتماعى دستور مى دهد و تکلیف ایجاد مى کند واز مخاطبین خود انجام اعمال خاصى را در هرگونه از شرایط اجتماعى که باشند طلب مى کند.این دو نگرش متفاوت چگونه قابل جمع است ؟این مطلب درباره اعمال افراد نیز صدق مى کند. روان شناسى اخلاق انسانها را تا حدود زیادى محصول تربیت مى داند ولى تکالیف دینى بدون توجه به سوابق تربیتى اشخاص ترک کلیه اعمال غیراخلاقى را بدون قید و شرط از شخص طلب مى کند.این دو نقطه نظر چگونه قابل جمع است .

همچنین تفکر علمى جدید جهان را یک نظام بسته على و معلولى تلقى مى کند که پیدایش رخنه در آن متصور نیست ولى در متون و کتب دینى از خوارق عادات و معجزات به صورت رخنه اى دراین نظام سخن به میان آمده است . یااین که مساله[ نبوت] در تفکر دینى حتما باید با تصور با نوعى فلسفه تاریخ همراه باشد.اگراین نظریه پذیرفته شود که براى تاریخ هیچ گونه فلسفه اى نمى توان تصور کرد دراین صورت لزوم نبوت چگونه باید تصور شود؟

در پاره اى از نظریات روان شناختى و جامعه شناختى احساس دینى را نوعى از خود بیگانگى تاریخى انسان تلقى مى کنند. تعارض این مطلب را با آنچه در متون دینى درباره فطرى بودن دین آمده چگونه باید حل کرد. به هر حال یکى از مسائل مهم کلام جدید این است که : در تعارض و ناهماهنگیهاى مشهود بین نظریات علمى و فلسفى و برداشتهاى دینى چه باید کرد؟

آیا نظریه علمى و فلسفى را به دلیل تعارض آن با نظریه دینى باید رد کرد و کنار گذاشت ؟ آیا در فهم نظریه دینى باید تجدید نظر کرد؟

آیا باید به مساله جدائى زبان دین از زبان علم و فلسفه متوسل شد و گفت دراین موارد اصلا ناهماهنگى معنى ندارد زیرا زبان دینى نظر به واقعیات ندارد و غرض آن دادن یک معرفت درباره عالم خارج نیست . یا راه حلهایى
دیگر وجود دارد؟

دراین جاباید مطلب توضیح داده شود و آن این است که : وقتى سخن از تعارضات میان نظریه هاى علمى و فلسفى و نظریه هاى دینى به میان مى آید عده اى تصور مى کنند: دو طرف تعارض عبارت است از: آنچه انسان با عقل خود مى فهمد و آنچه خدا گفته است ازاین روى بلافاصله مى گویند: معلوم است اگر تعارض بین انسان و خدا رخ بدهد انسان باید خود را کنار بکشد و بگوید: آنچه را که خدا مى گوید حق است .

باید توجه کرد که :این جا یک مغالطه صورت مى گیرد. صورت مساله تعارض انسان و خدا نیست بلکه تعارض نظریه عده اازانسانها با نظریه عده دیگرازانسانهاست این انسان است که به متون دینى مراجعه مى کند و آنچه را که از متون دینى مى فهمد واستنباط مى کند به عنوان نظریه دینى اعلام مى کند. و گاهى این نظریه دینى با نظریه علمى و فلسفى در تعارض مى افتد.

بنابراین اگر یک ناهماهنگى مشاهده بشود این ناهماهنگى میان دو گروه ازانسانهاست که یک گروه از آنان به متون دینى مراجعه مى کنند و یک گروه از آنان به مبانى علمى .این است شکل قضیه .

مساله دیگر که از بازاز باب نمونه براى علم کلام جدید مطرح است مسائل و معضلاتى است که از طریق نظریات تازه اى که در فلسفه زبان و زبان شناسى پیدا شده براى متدینان به وجود آمده است .

این نظریات در گذشته وجود نداشت و یک پدیده جدیداست .

امروز دراین باره که[ معنى کلام] چیست و دلالت کلام چیست ؟ مفاهمه و ارتباط میان انسانها چگونه برقرار مى شود نظریه هاى گوناگونى ابراز مى شود که هر کدام طرفدارانى دارد. در گذشته متدینین یک نظریه خاصى که در مساله[ معنى و دلالت و مفاههمه] پذیرفته بودند به سراغ فهم و تفسیر متون دینى مى رفتند. پس از آن که این نظریه هاى گوناگون اخیر مطرح شد براى همه متدینانى که به متون دینى مراجعه مى کنند این سوال پیش آمده که : فهم متون دینى خود را (در مورد مسلمانان فهم کتاب و سنت را) براساس کدام نظریه ازاین نظریات بایداستوار کنند و براساس کدام نظریه به تفسیر آن بپردازند.

به هرحال بدون انتخاب یک نظریه اى دراین باره نمى توان به تفسیر متون دینى پرداخت .

امروز آنچه در مباحث الفاظ علم اصول دراین باره آمده است فقط به صورت یک نظریه دیده مى شود که نظریات قوى تر و دیگرى در کنار آن قرار دارد و مفسر یا فقیه باید به محاسبات علمى یکى از آنها را انتخاب کند.اطلاع ازاین نظریات جدید نشان مى دهد که این انتخاب علمى چقدر دشواراست و چه عواقبى به دنبال دارد. مساله دیگرى که امروز باز
هم از طریق مباحث معرفت شناسى به وجود آمده و مساله کلامى جدیدى را مطرح ساخته عبارت است از: تاثیر و نقش جهان بینى و معتقدات غیردینى فقیه و مجتهد در مساله اجتهاد و فتوا .

سوال این است که :اجتهاد چه نوع عمل ذهنى و فعالیت فکرى است و تحت تاثیر چه عواملى قرار مى گیرد. و چگونه شکل مى گیرد؟

این مطلب غیراز مباحث اصولى و فقهى مرتبط به اجتهاد و تقلیداست که در کتب علم اصول مطرح مى شود.این مطلب شناختن تفقه واجتهاد است به عنوان یک فعالیت ذهنى و یک معرفت دینى . با پى گیرى این سوال مسائلى ازاین قبیل مطرح مى شود که یا جهان بینى فقیه معلومات واطلاعات وى ازاوضاع واحوال سیاسى اجتماعى اقتصادى گرایشهاى وى به نظریه هاى گوناگون اجتماعى سیاسى واقتصادى منش روانى خوداو و تجربه هاى شخصى وى و ماننداینها چه اثرى در روند تفکراو که به صورت اجتهادانجام مى شود مى گذارد و چگونه مبانى دیگرى که به فلسفه یا علوم انسانى مربوطاست و نه به کتاب و سنت با واسطه یا بى واسطه جزء مبانى اجتهاداو قرار مى گیرد چه خود وى به آن آگاه باشد چه نباشد. توجه به دخالت این مبانى و نظریات غیر مربوط به کتاب و سنت نتیجه اش سست شدن اعتبار فتوا نمى باشد بلکه توجه به این سوالات و قبول تاثیراین نظریات در مساله اجتهاد و تفقه این نتیجه به دست مى آید که در کنار توجه و عنایت و دو بعد فقاهت و عدالت در فقیه (به صورت مصطلاح ) به مبانى و نظریات غیرمتخذ از کتاب و سنت وى نیز توجه شود معلوم شود که این مبانى چیست تا چه اندازه منقح است . و به هر حال مى توان آنها را پذیرفت یا نه ؟

نمونه اى دیگراز مسائلى که در علم کلام جدید مطرح مى شود موضع دین در برابر مساله حقوق بشراست .

آیا در ادیان بویژه اسلام و مسیحیت از حقوق انسان در مفهوم امروزیش صحبتى شده است ؟

و دراین صورت این مساله مطرح مى شود که آیا درک واحساسى که تحت عنوان حقوق بشر براى انسان امروزى حاصل شده از نظر دین مردوداست و نوعى[ انسان محورى] در مقابل[ خدا محورى] تلقى مى شود یااین که مساله را طور دیگر باید دید. مثلا آیا مى توان گفت : گر چه درادیان از تکلیف سخن گفته شده ولى نتیجه عمل به تکلیف به وسیله عده اى ازانسانها تامین شدن یک سلسله منافع براى انسانهاى دیگراست که امروز همان منافع تحت عنوان حقوق بشر مطالعه مى شوند؟

بسیارى از مباحثى که متفکران اسلامى در صد سال اخیر درباره مسائلى از قبیل :

بردگى دراسلام حقوق زن دراسلام حقوق اهل ذمه دراسلام حقوق کارگر دراسلام و... مطرح کرده اند و نوعى حالت دفاعى دارد براى روشن کردن پاسخ سوالات فوق بوده است .
همه این مباحث درارتباط با مساله حقوق انسان که در قرون اخیر در مغرب زمین مطرح شده شکل گرفته است . قبلااین مباحث با مفهوم امروزى آن در میان مسلمانان مطرح نبوده است .اینها نمونه هایى بوداز مسائل که در کلام جدید مطرح است .

البته چنانکه قبلا هم گفتم این مباحث کلام جدید هنگامى مطرح مى شود که فضاى جدید فرهنگى فلسفى علمى سیاسى و صنعتى را که در قرون اخیر در دنیا پیدا شده به صورت واقعیتها و تحولاتى که در زندگى بشر به وجود آمده است بپذیریم . براى نظرات فلسفى و علمى جدید اعتبار قائل باشیم .

(اعتبار معنایش مطابقت با واقع نیست )اگر کسى همه این تحولات و افکار را مجموعه اى از شرور و بلایا بداند که بشر در قرون اخیر دچار آن شده دراین صورت چیزى به نام[ کلام جدید] مطرح نمى شود. ولى چنین کسى اقلا چهار صد سال دیر به دنیا آمده است .

حوزه : براى این که حوزه هاى علمیه بتوانند حضور جدى و موثر در مجامع فرهنگى و علمى داشته باشند چه تمهیداتى وابزارى را بایستى به کار بگیرند.
استاد: حوزه هاى علمیه در میان توده هاى مردم حضور خوبى دارند و به زبان آنان مى توانند اسلام را عرضه کنند ولى در محافل علمى و دانشگاهى و... حضور موثر ندارد.

منظور من حضور فیزیکى نیست بلکه حضور علمى ندارند؟ علتش چیست ؟

علتش این است که رابطه آنچه در حوزه ها مطرح است با فضاى فکرى و محافل علمى و دانشگاهى روشن نشده است .

حوزه ها با مقولات و مفاهیم و با زبانى در
محیط خود سخن مى گویند که این مقولات و مفاهیم و زبان مفهوم محیطهاى علمى و دانشگاهى نیست چه در داخل کشور و چه خارج .

حوزه اگر بخواهد دراین محافل حضور جدى بیابد باید به دو مساله جدى کاملا توجه داشته باشد: مسال اول این است که : حضور دراین محافل به معنى مداخله در علوم متداول دراین محافل نیست .

حضور حوزه در دانشگاهها به این منظور نیست که در جامعه شناسى روان شناسى علوم تجربى و... مداخله کند.

این علوم سازمانها و سیستمهاى خاص خود را دارند و با آن سازمانها و سیستمها و روشها حرکت مى کنند واگر قرار باشد آن سازمانها و روشها به هم بخورد اصلا این علوم دیگر علوم نیستند مسخ مى شوند.

در دنیاى امروز بشر با دو وسیله : دین و علم باید حرکت کند واز هیچ کدام ازاینها انسان امروز بى نیاز نیست .

حوزه ها موقعى مى توانند نقش موثرى دراین محافل داشته باشند که پیامهایى را که اسلام براى جهت گیرى کاربردى علوم دارد بتوانند به گونه موثر و با بیان و مقولاتى مفهوم براى این محیطها بیان کنند.

این نقش حوزه است .این به اصطلاح کارى است که حوزه بایدانجام بدهد.

دراین جا تذکراین نکته لازم است که بایستى بین دین اسلام وفلسفه اسلامى فرق بگذاریم .

حوزه ها باید براى عمل موثر در محافل علمى و دانشگاهى میان دین اسلام و فلسفه اسلامى فرق بگذارند.اسلام مساوى با فلسفه اسلامى نیست چنانچه مسیحیت هم مساوى با فلسفه مسیحى نیست . بسیارى ازافراد این دو را با هم خلط مى کنند و تصور مى کنند راه عرضه اسلام به دانشگاهها یا در دنیا فقط همین است که فلسفه اسلامى عرضه شود فلسفه اسلامى که عرض شد همه چیز حل مى شود. خیر قضیه این طور نیست .

مسال دوم توجه به نقش کاربردى دین است . توضیح این که : عرضه کردن دین در دنیاى امروز عرضه کردن حقیقتى است که انسان را هم از پوچى که امروز با آن تهدید مى شود. برهاند و هم او را قادریه زندگى در جهان امروز بسازد.

دین هم باید نقش حقیقت یابى را داشته باشد و هم نقش کاربردى را.

انتظارى که امروز انسانهاى آشناى به فضاى علم و صنعت از دین دارند باانتظارى که در مدارس و محافل حوزوى یا عامه مردم از دین دارند متفاوت است .

محافل و مدارس حوزوى فقط مى خواهند به یک حقیقت نظرى برسند و وقتى به یک حقیقت نظرى مى رسند آنان را قانع مى کند ولى انتظار از دین در عینیتهاى جامعه براى محافل علمى
صنعتى سیاسى و... که عملا با واقعیات زندگى سرو کار دارند هم رسیدن به حقیقت نظرى است و هم توانا شدن به اداره زندگى در دنیاى کنونى .

اکنون این سوال مطرح است : مطلبى که به نام حقیقت نظرى دینى مطرح مى شود چه اثرى بر زندگى این جهانى انسان دارد؟ چقدر به حل مشکلات انسان امروز کمک مى کند. آیا به صلح کمک مى کند یا جنگ بر مى افروزد؟ با زندگى صنعتى که امروز یک وضعیت اجتناب ناپذیر براى بشر شده است چگونه کنار مى آید؟ آن را مطلقا رد مى کند یا مطلقا مى پذیرد؟ یا طرفدار زندگى صنعتى جدیدى است مثلااز نوع صنعت در مقایس کوچک . یا سخن دیگرى دارد مثلا صنعت را مى خواهد یا قناعت که یک مفهوم دینى است مهار کند و یا حرف دیگرى مى زند .

و نیز سوال مى شود: آنچه به عنوان نظریه حقیقت دینى عرضه مى شود تاثیرش در مواظبت یا عدم مواظت از محیط زیست چیست ؟

این حقیقت نظرى دینى در صورتى که تجسم عملى پیدا کند حقوق و شخصیت انسان در شکل عینى واجتماعى اش چه وضعیتى پیدا مى کند.اگر همه ازاین حقیقت نظرى متابعت کنند عملا روابط اجتماعى به چه شکل در مى آید؟استبداد رایج مى شود یا آزادى و مساوات ؟اخلاق رایج مى شود یا بداخلاقى تمایل به گناه پیدا مى شود یا خویشتن دارى در برابر آن .این حقیقت نظرى دینى با مساله فقر که انسانهاى امروزاز آن رنج مى برند و به صورت یک مشکل عظیم انسانى در آمده است چگونه برخورد مى کند؟

با سیاست استعمار استثمار جهل و دیگر مسائل و مشکلات انسانى چه رابطه اى برقرار مى کند؟ چه نوع موضعگیریهاى مشخص در برابر وضعیتهاى مشخص دارد و تبعیت از آن در مقام تحقق و عمل جامعه را به کدام سوى مى برد. چه حوادث اجتماعى در پرتواین تبعیت ممکن است اتفاق بیفتد واحتمال بروز چه نوع حوادثى کم مى شود.این سوالات سوال از نقش کاربردى مذهب است .

در حوزه هاى علمیه به نقش کاربردى مذهب توجه نمى شود. سخن مدون در این باره بسیار کم است .

از دو زاویه باید به دین نگاه شود: نظرى و کاربردى .

اگر مثلا یک نظریه اعتقادى یا یک فتوا در محافل علمى و دانشگاهى مطرح بشود و نقش کاربردى آن مطلوب نباشد یا منفى باشد پذیرفتن چنین نظریه و فتوائى دراین محافل دچاراشکال مى شود.

در محافل علمى و دانشگاهى امروز که فعالیت عمده آنها براى حل مشکلات زندگى انسان و بهبود بخشیدن به آن است در برابر چنان نظریه ها و فتواها سوال مى شود که : چگونه
ممکن است دین و حقایق منتسب به آن به ضررانسان باشد و یاانسان را عاجزاز زندگى بکند. دین باید هم عقل رااشباع کند و هم گره گشاى زندگى باشد. چون یک چنین تصورى از دین در ذهن دارند وقتى ببینند که شخصى مسائلى را مى گوید یا فتوائى مى دهد به نام خدا واسلام بدون توجه به شرایط و عینیتهاى جامعه واصلا دراین اندیشه نیست که این فتوا چه کاربردى دارد و چه خلایى را پر مى کند و چه وضعى پیش مى آورد تنها دلیلش این است که به لحاظ نظرى حجت براو تمام شده نمى توانند چنین نظرات و فتاوى را بپذیرند و به نام دین قبول کنند.

امروزه گفته مى شود: دین از سیاست جدا نیست . ما به لحاظ نظرى دنبال این قضیه هستیم ولى بایداین جمله را در معناى صحیح آن به کاربرد.

حالااز جهت کاربردى : وقتى حوزه هاى علمیه نطریه دینى مربوط به سیاست را به گونه اى ارائه بدهند که نظر به واقعیتهاى موجود در مسائل سیاسى داشته باشد و مزاحم تصیم گیریهاى صحیح دراین مسائل نباشد و به آن جهت بدهد دراین شرایط دین و سیاست پیوند مى خورند. ولى اگر حوزه هاى ما بى توجه به مسائل جارى بیایند حرفها و نظرهاى خود را به صورت یک سلسله حقایق نظرى بدون توجه به واقعیات عرضه کنند اصلا کاربرد ندارد.انسان امروز مشکل دارد.او به پیچ و مهره تبدیل شده است ازاین روى مى خواهد بفهمند که دین چه پیامى درباره او و جامعه او دارد.این پیام باید نظر به واقعیات داشته باشد و در خلا رها نشود.اگر حوزه هاى علمیه درایو چهارچوبها مطالعه کنند قهرا با مقولات و مفاهیم جدیدى سروکار پیدا خواهند کرد. دراین حالت بیانشان فرق خواهد کرد و به گونه دیگر سخن خواهند گفت .

وقتى به گونه اى سخن بگویند که از سر شناخت حقایق و واقعیتها باشد بیانشان مفهوم محافل علمى دانشگاهى و صنعتى خواهد بود. وقتى بیان حوزه ها مفهوم شد به رسالت خود عمل کرده اند. دراین وقت پیوند حوزه و دانشگاه تحقق پیدا خواهد کرد.

پیوند حوزه و دانشگاه پیوند میان دو جریان و دو تفکراست : تفکر دینى و تفکر علمى . حوزه دراین زمینه باید سخنى مدون و مبوب داشته باشد. در جامعه ما پس از پیروزى انقلاب اسلامى سئوالاتى درباره نقش کاربردى دین مطرح شده است .

اکنون مى خواهیم یک جامعه جدیدى بسازیم و داخل آن زندگى کنیم . براى این جامعه جدید پیام دین درباره این مسائل مطرح است : درباره صنعت حقوق بشر استثمار استعمار روابط بین المللى و...اکنون این پرسشها مطرح است و یک تحول عمیق فکرى در جریان است که این خود مایه امیدوارى است اما متاسفانه بااین که برخى از مسائل مورد ابتلا
و سئوال حاد هستند حوزه هاى علمیه به مبانى تئوریک و نظرى این قبیل مسائل نمى پردازند.

جامعه ما گرفتار یک نوع عمل زدگى و دچار حل مقطعى مسائل و مشکلات شده است . به مبانى و مبادى به وجود آورنده ضرورتها و مصلحتها که موجب تصمیماتى مقطعى مى شود توجه نمى شود و درباره آنها مطالعه کافى به عمل نمى آید و نظریه هاى عمیق که پشتوانه تصمیمات باید باشد پرداخته نمى شود. مثلا اگراز واگذارى زمین به کشاورزان و قانون کار سخن به میان مى آید و به عنوان مشکلى مطرح مى شود از باب مصلحت و ضرورت تصمیمى گرفته مى شود ولى مساله در همین حد مى ماند. یک بحث جدى در نمى گیرد که بالاخره ماازاستثمار واز مالکیت واز حقوق کارگر و مانند آن چه برداشتى داریم . چه چیز رااستثمار و خلاف حق کارگر مى دانیم واین مسائل را به چه نظریاتى مبتنى مى کنیم . پرداختن نظریات مبنائى و روشن کردن رابطه آنها با مفاهیم و مقولات دینى امروز براى ما مهمترین واجبات است .

تاسف دیگراین که : جو حوزه هاى علمیه به گونه اى است که به جاى استقبال ازاین پرسشها و طرح مسائل نظرى دراین عرصه ها با بى مهرى به قضیه نگاه مى شود و مجالى داده نمى شود که این گونه مسائل به صورت جدى مطرح بشود. به همین دلیل بحث درباره این مسائل از محیطهاى دینى حوزوى بیرون برده مى شود و در محافلى دیگر مطرح مى شود.

ادامه دارد