مصاحبه با حضرت آیة الله یوسف صانعى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


                                   

آیه الله حاج شیخ یوسف صانعى به سال 1316 بدنیا آمد. مقدمات علوم حوزوى راازاساتیداصفهان فرا گرفت و دروس عالى سطح را نزد عالمان و مدرسان حوزه علمیه قم تلمذ نمود. دوره عالى خارج فقه واصول را از محضر آیات عظام : بروجردى داماد وامام خمینى رضوان الله علیه بهره مند شد که بیشترین و گسترده ترین این بهره علمى و فقهى از محضر حضرت امام بوده است .ایشان پس از مدت طولانى تدریس سطوح عالى دورس حوزه اینک حدود سیزده سال است که بطور مداوم به تدریس دروس خارج فقه واصول اشتغال دارند. برخى از آثار قلمى ایشان تاکنون بدین قرار است : تقریرات دروس فقه و بخش مهمى ازاصول حضرت امام خمینى قدس سره الشریف رساله اى در منجزات رساله اى در لاضرر رساله اى در لاحرج رساله اى در قاعده فراق رساله در تجاوز ولایت فقیه یا حکومت اسلامى و مقالات دیگر. آقا صانعى پس از پیروزى انقلاب اسلامى عضو شوراى نگهبان قانون اساسى دور اول بودند و مدتى هم مسوولیت دادستانى کل کشور را بعهده داشتند.
حوزه : حضرت استاد چه خاطره شیرین از دوران تحصیل در محضرامام دارید.
استاد:اولین خاطره اى که بنده با حضرت امام دارم مربوط به اولین روزى است که به محضرامام امت در همین باغ قلعه رسیدم . قضیه ازاین قرار بود: روز دهم ذیقعده اى بود سال دوم بود که ظاهرا من خدمت امام بودم و درس امام را حاضر شده بودم مرحوم آیت الله سعیدى قدس الله روحه ازامام درخواست کردند که روز عید بنشینید که دوستان به ملاقتتان بیایند.امام چون هیچ دید و بازدیدهاى رسمى نداشتند. ایشان اول فرمودند: نه . بعد مرحوم سعیدى اصرار کردند مرحوم شهید سعیدى امام فرمودند من کسى را ندارم که کمک کند و به افراد چائى بدهدواز آنان پذیرائى کند. مرحوم سعیدى فرمودند: آقایان حاضرند فردا بیایید کمک کنید واز آقایان پذیرائى کنید.این براى من یک نعمت بود و لطفى از طرف خداوند بود. من عرض کردم : بله من حاضر هستم . وقتى که امام از جلسه تشریف بردند دوستان و رفقاى دیگر آمدند که آقا اگر شما حاضر نیستید ما حاضر هستیم گفتم : نه افتخار مى کنم .از حسن اتفاق امروز روز دهم ذى القعده است که من خدمت شما دوستان مجله دارم مصاحبه مى کنم .این اتفاق را من با فال نیک مى گیرم .

اینها جریان عادى نیست . براى اولین بارى که من با شما مصاحبه مى کنم و راجع به خصوصیات امام بناست صحبت بشود دهم ذى القعده است . یعنى همان روزى که امام به من دستور دادند که شما فردا بیایید منزل . بالاخره صبح آن روز (یازدهم ذى القعده ) در خدمت آقاى اخوى و آقاى آقاشیخ زین العابدین ذوالفقارى به منزل امام رفتیم . سالیان درازاین حالت ادامه داشت . روزهاى اعیاد و همینجورایام فاطمیه اى که ایشان منزلشان روضه داشتند فاطمیه دوم ما مى رفتیم و در خدمت

ایشان بودیم . خاطره دومى که باز براى بنده خیلى شیرین بود وقتى بود که در خدمت امام بعداز فوت آقاى بروجردى به تهران رفتیم . حدود یک ساعتى به ظهور مانده بود که به منزل آقاى لوسانى که درامام زاده یحیى بود رسیدیم . تشریف نداشتند رفته بودند مسجد. خدمت امام نشسته بودم که ازاندرونى آقاى لواسانى دو تا لیوان فالوده گرمگ آوردند. من در مقابل همه عظمت وابهت امام خیلى منظم نشسته بودم که امام فرمودند:اگر ناراحتید پا شوید بروید بخوابید.اتاقى بود رفتم آنجااستراحت کردم اول ظهر موذن که اذان مى گفت امام قدس الله روحه در راه زدند و فرمودند: آقاى صانعى اول ظهراست اگر مى خواهید نماز بخوانید. پا شدم آمدم وضو گرفتم و پشت سرامام به نمازایستادم .

آقاى لواسانى وارد شد و نهار آوردند. وقتى که نهار را آوردند. من در خوردن غذا در مقابل امام امت خجالت مى کشیدم .امام قدس الله روحه متوجه شد.امام برخوردهایش خیلى برخوردهاى عاطفى و آقائى بود و همه جهات را توجه مى کرد. سر سفره مقدارى ماست آب گرفته شده بود که از لواسانات آورده بودند.امام براى این که مقدارى از خجلت زدگى مرا کم کند فرمودند:این ماستها ماستهاى لواسانات است و آب گرفته شده است بخورید. آقاى لواسانى اضافه کردند که به هر حال بخورید ضررى به ما نمى خورد.این جمله امام و آن جمله آقاى لواسانى یک مقدار آن حالت خجلت زدگى ما را کم کرد.

خاطره سوم من در رابطه با درس و بحث است . حدود چندین سال معمولا بعداز درس از مسجد سلماسى در خدمت امام مى رفتم تا در منزلشان و سوالاتم را مى پرسیدم وایشان جواب مى دادند. یک روز نشد که امام برخوردش گویاى این باشد که الان حاضر به جواب دادن نیست .این هم کار یک روز و دو روز نبود تقریبا غالب روزها من به دنبال امام حرکت مى کردم چه آن روزهاى اولى که در درسشان شرکت مى کردم و چه روزهاى آخر. براى یک بار هم نشد که ایشان قیافه اش را جورى کند که گویاى این باشد که خوشش نمى آید من دنبال سرش بروم و مطلب بپرسم .

تا یک روزى که امام از زندان برگشته بودند (در آن زمان امام شخصیت و مرجعیت

ظاهرى زیادى پیدا کرده بودند) بعداز درس بخاطراین که جمعیت زیادى براى دست بوسى ایشان مى آمدند وایشان هم با تاکسى مى آمدند مسجداعظم و مى رفتند من رفتم منزلشان و مطلبم را مطرح کردم وامام فرمودند: بنویس . من سوالم را نوشتم و دادم خدمت امام .امام باز جواب ندادند.از باب پرتوقعى من و آن برخوردهاى چندین ساله امام من وقتى بیرون آمدم یک مقدار ناراحت بودم که امام هم احساس کردند من ناراحتم .احوى رسیدند گفت چرا ناراحتى ؟ گفتم : بله رفتم مطلبى راازامام پرسیدم ولى امام به من جواب ندادند.اخوى خیلى به من تند شد گفت :

صبیه شان مریض است ایشان ناراحت هستند و به من دستور فرمودندامشب ختم[ امن یجیب] بگیریم و مرحوم آیت الله قاضى را بگوییم بیاید. تو توقع دارى دراین شرایط امام مثل همیشه به تو پاسخ بگوید.

بنده رفتم .امام فرداى آن روز که به درس تشریف آوردند مطلب مرا در درس مطرح کردند کل مطلب ما را در درس که حدود هزار نفر شرکت مى کردند مطرح فرمودند و بعد هم جواب دادند. ضمنا به ناراحتى من و عدم پاسخگوئى خودشان در روز گذشته به طور ضمنى اشاره فرمودند. مطرح کردن مطلب من در مقابل هزار نفر خیلى برایم شیرین و لذت بخش بود. البته امام همه وجودش به من لطف بود. مثل لطفى که به همه جامعه داشتند.

حوزه : حضرت عالى که مدت طولانى از محضر مبارک حضرت امام استفاده برده اید لطفا مبانى فقهى وامتیازات درس آن بزرگوار را شرح دهید.
استاد: در رابطه با تبیین مبانى فقهى باید عرض کنم بعداز شیخ انصارى کتب فقهى را که من مطالعه کرده ام یا درسهائى که از بزرگان دیده ام فقیهى به مانندامام امت در تبیین مبانى فقهى و تثبیت مطالب فقهى نیافتم .

اینک چندامتیاز را که مبانى کارایشان در فقه بود نقل مى کنیم :

1.امام اکتفا نمى کرد به نقل مطالب دیگران و یا به نقل مطالب به همانگونه که

در کتب آمده بلکه امام یک مساله فقهى را وقتى که وارد مى شد بطور کلى سبک ورود و خروج در مساله را عوض مى کرد این از ابتکارات امام بود. بارها من عرض کرده ام به دوستان در جلستان بحث که سبک تدریس امام و تبیین مطالب فقهى بلاتشبیه شبیه وجود ذات بارى و جهان خلقت است که مى گویند[ داخل فى الاشیاء لا بالمباینه] یعنى او بااشیاءاست اما نه به صورت امتزاج بیرون ازاشیاءاست اما نه به صورت جدایى و مباینت درس ایشان کل مطالب بزرگان بود اما نه به صورتى که در کتب آنها آمده و بیروه بوداز مطالب بزرگان اما نه به صورت ضدیت و مباینت یعنى اصل کل بحث عوض مى شد همانها بوداما با عوض شدن و با تغییر پیدا کردن . فایده اینگونه درس این بود که طلبه مجبور بود براى فهمیدن درس امام بسیارى از کتبى را که در رابطه با درس امام لازم است مطالعه کند تا فردا بداندامام چى دارد مى گوید و چه جورى وارد شده است .اگر مطالعه نمى کرد فردا که مى آمد درس امام اگر آدم باانصافى بود مى گفت درس امام مشکل بود من نفهمیدم واگر آدم مغرض و نادانى بود مى گفت که :بله این فقه امام خیلى خوب نیست .

چون فقهائى که آنها دیده بودند بخصوص بعداز مرحوم بروجردى کسانى بودند که متن حدائق یا جواهر را مى خواندند و چنداشکالى هم اگر به ذهنشان مى رسید مى کردند.

وقتى مى آمدند در درس امام مى دیدند که درس امام اینجور نیست درس ایشان مکاسب شیخ نیست بیانات شیخ نیست تقریرات مرحوم نائینى نیست تعلیقات کمپانى وایروانى و مرحوم سید نیست ولى در عین حال به آنها توجه و تحلیل و نقد مى شود.امتیاز درس امام این بود که مطلب را زیر و رو مى کردند و در نتیجه طلبه ها را وادار به کار مى کردند.

2.امتیاز دوم درس امام این بود که روى ضوابط فقهى دقت داشت و ضابطه فقهى بیان مى کرد. شاگرد وقتى که از درس بیرون مى رفت حتما یک ضابطه فقهى دستش مى آمد ضابطه اى بود همراه با تحقیق .

3.امتیاز سوم درس امام ارج نهادن فراوان به روایات اهلبیت صلوات علیهم

اجمعین بود. مبدع این شیوه مرحوم آیت الله العظمى آقاى بروجردى قدس الله روحه بود و تکمیل کننده این شیوه امام قدس الله روحه . در نجف این جور نبوده است .الان هم مى گویند در نجف اینجور نیست و حتى از کتابهاى شیخ هم این معنى بر مى آید.امام گاهى اشاره مى کردند. مثلا شیخ رضوان الل تعالى علیه در مکاسبش چه در بیع و چه در خیارات مى گویند ما روایاتى را نقل مى کنیم تیمنا و تبرکا. روایات جنبه تمرین و تبرک پیدا کرده است . در حالتى که روایات اصل است :

[ انى تارک فیکم الثقلین : کتاب الله و عترتى] این روش در نجف چون معمول بوده است شیخ هم در همان حوزه بوده لذا روایات را مى گویند تیمنا و تبرکا.اماامام عنایت داشت به این که روایات را نقل کند. به سند روایت و متن آن هم عنایت داشت .

بعداز فوت مرحوم بروجردى و تبعیدامام مدتى پاى درس بعضى از بزرگان رفتیم . آنان روایت مى خواندند و درباره آن هم بحث مى کردند. اما درس آنان دو تفاوت با درس امام داشت :

1.انسان یک سرى مطالب دستش مى آمداما ضابطه و قاعده اى که بتواند براى خودش استفاده کند دستش نمى آمد.

2. عدم عنایت عملى به روایات .امام عملا به روایات عنایت داشت .

آن بعضى که من در درسشان شرکت مى کردم اینطور نبودند. یکى از آنان روایات را در یک دفترچه اى مى نوشت و در درسش مطرح مى کرد ولى امام یک کتاب وسائل از چاپهاى قدیم (چاپ امیر بهادرى که در سه جلد بود) را هر روز زیر بغل مى گرفت تا مسجد سلماسى مى آورد و دوباره از مسجد سلماسى تا منزلشان مى برد.این خودش عملا اهمیت به روایت را مى فهماند.امام این شیوه را خیلى خوب دنبال کرد. در فقه شیعه زوایات اهل بیت را بعنوان رکنى در کنار قرآن جاى داد. همان سفارشى که امام در وصیتنامه اش دارد عملا هم در طول زندگى عمل کرد.این امتیاز درس امام بوده که من بعداز آقاى بروجردى در دیگرى نیافتم . البته امام علاوه براین که به روایت عنایت داشت به سند روایت هم مقید بود که آیا معتبراست یا نیست و ...

امیدوارم این امتیاز در حوزه هاى علمیه و مخصوصا آقایانى که به درس خارج مى روند باید توجه کنند که در درس خارج این شیوه بماند. یعنى عنایت به روایات اهل بیت صلوات الله علیم اجمعین دقت در سند و دقت در متن و تحقیق و بیان ضابطه که طلبه وقتى از درس مى آید بیرون یک ضابطه اى همراه با تحقیق براى او باقى مانده باشد.

4.امتیاز چهارم درس امام این بود که به فقهاء و فتاواى آنان عنایت داشت .

این هم باز چیزى است که از آقاى بروجردى گرفته شده است . آقاى بروجردى شهرت قدماء واصحاب را هم جابر مى دانست و هم کاسر یعنى نظرشان این بود که : شهرت قدماء و اصحاب هم ضعف سند را جبران مى کند هم یک روایت صحیحه رااگر شهرت قدماء بر خلافش باشداز حجیت مى اندازد.این اصل آقاى بروجردى بود که شهرت را هم جابر مى دانست و هم کاسر.این مبنا راامام هم دراصول خیلى خوب تحقیق کردند و تثبیت فرمودند و هم در فقه به این مبنا عنایت داشتند که حفظ کنند.این روش قطع نظرازاین که از نظر مبانى فقهى ارزش دارد از جهات دیگر هم ارزش دارد. زیرا گویاى ارج نهادن به علماء و زنده نگاه داشتن فقهاء و زنده نگاهداشتن آثار بزرگان است . مااگر بگوییم آراء قدماء واصحاب نه شهرتشان کاسراست و نه جابر و نه اعتراضشان مسقط از حجیت است و نه عملشان به یک روایت ضعیف جابر ضعف سنداست .این قطع نظرازاین که به نظر ما مبنا غلط است سبب مى شود که ما براى آراء بزرگانمان ارزش قائل نشویم . عدم مطرح کردن آراء بزرگان مثل :ابن جنیداسکافى ابن بابویه ابو عقیل عمانى شیخ طوسى شیخ مفید سید مرتضى و ... کم کم منجر به بى ارزش اجماعات در نظر ما مى شود.

وقتى که نام بزرگان در مجامع علمى مطرح نشد قداست آنان اسوه بودن آنان از بین مى رود. بعد کم کم این خطر را دارد خداى ناخواست یک روزگار به جائى برسد که وسائط باائمه از بین برود زیرا ما آراء آنان را وقتى نادیده بگیریم خداى ناخواسته و در راى فقهیمان تحت تاثیر محیط قرار بگیریم و بطور کلى فقه ما سراز یک فقه جدید در بیاورد تا آنجا که به قیاس واستحسان هم عمل کنیم واضح است

که ارتباط ما وائمه قطع مى شود . من این خطر رااینجا گوشزد مى کنم . من این خطر رااینجا عرض مى کنم به عنوان کسى که تا حدى به مبانى اسلام آشناست .اگر کسى هم این عقیده را دارد که : شهرت قدماء جابر و کاسر نیست اما در عین حال در بحث و تدریس به اقوال قدماء عنایت کند. دیگران انسانهاى بزرگ ندارنداما براى خودشان مى سازند. حال که ما داریم نکند که فراموششان کنیم . فراموش کردن آنان براى فقه ما خطر زیاد دارد.

اگر ما مانند آقاى بروجردى وامام امت براى فتاواى قدماءارج بنهیم از نظر مبنائى اطمینان بیشترى براى مردم و براى فقه مى آورد که آدم به هر حال حرفش مطابق است با حرف قدماء واصحاب . چگونه کسى براى شهرت ارج ننهد در حالى که فقیهى مثل صاحب جواهر که دیگر مادر روزگار فقیهى مثل او نمى زاد خیلى وقتهاست که شهرت را جایز ضعف دلالت مى داند نه تنها جابر ضعف سند بلکه جابر ضعف دلالت هم مى داند.

خلاصه درس امام تحقیق ضابطه ارج نهادان به روایات بود.

امام عترت را در کنار قرآن حفظ مى کرد. معناى ولایت واقعى همین است که امام داشت .ارج ننهادن به روایات یا کم بهاء دادن به روایات در درس این گویاى این است که ولایتمان به اهل بیت صلوه الله علیهم اجمعین کم است که ناخودگاه درافکارمان اثر مى گذارد. دوستان طلبه و بزرگانى که درس خارج مى دهند باید عنایت داشته باشند که سبک درسشان را سبک درس امام و آقاى بروجردى [ ره] قرار بدهند.امام در این وصیت نامه اش هم دارد که : باید در فقه تحقیق بر تحقیقات اضافه شود. یعنى فقه ما تنها یک فقه تقلیدى نباشد. درس خارج ما یک درس خارج تقلیدى نباشد.از تقلید به صورت تحقیق در آید. آنچنانکه شیخ قدس الله روحه تحقیق کرده و آنچنانکه صاحب جواهر تحقیق کرده است .

در یک کلمه فقه امام همه فقه جواهر بود و هم فقه شیخ انصارى . وقتى امام درس مى داد گویا شیخ انصارى است دارد تدریس مى کند و صاحب جواهراست دارد تدریس مى کند.

5. تبحر و دقت نظر:
شاهدى که خوب مى تواند شهادت دهد بر تبحرایشان در فقه و آگاهى ایشان به مسائل فقهى و دقت نظرشان در مسائل فقهى همچون دقت نظرشان در هدایت جامعه وانقلاب و نهضت مراجعه به کتب فقهى ایشان است . امام تغمده الله برضوانه و حشرناالله معه کتابهاى فقهى که دارند در عبادات به معناى خاص کتاب الصلاه را دارند و در عبادات به یک معناى دیگر کتاب الطهاره را دارند. در معاملات به معنا خاص به عبارت امروز در حقوق اجتماعى مکاسب محرمه (که دو جلداست ) و کتاب البیع و کتاب الخیارات را دارند. براى آشنائى باامام در بعد فقهى یک راه خیلى ساده مراجعه به رساله هائى است که قواعد راایشان نوشته اند. قاعده القرعه را در همین الرسائلش نوشته است . قاعده القرعه از آن قواعدى است که بین متاخرین معروف است که عموم[ القرعه لکل امر مشکل] قابل عمل نیست . گفته انداگر بخواهیم به آن عمل کنیم لازمه اش این است که بگوییم تخصیصات زیادى به آن خورده است و چون تخصیص کثیر مستهجن است پس نمى توانیم به قاعده قرعه عمل کنیم الا در آنجائى که قدماء واصحاب عمل کرده باشند. سرش این است که مى گویند لا بد قدما متاخرین و محقق از متاخرین همچون صاحب الکفایه و دیگران معتقدند که : قاعده قرعه یک قاعده فقهى است . نگوییداین بحث اصولى است . مى گویند: آنقدر به قاعده قرعه تخصیص خورده که قابل عمل نیست . حرف آقایان این است .امام آمده با تتبع دراقوال با تتبع در روایات با آن برداشتى که از مسائل جامعه و عرف دارد ( امام وقتى بناست ذهن عرفى اشى را پیاده کند آدم خیال مى کند امام کسى است که همه مسائل عرفى را بلداست و چهل سال تو بازار و خیابان و کارخانه بوده و یا کشاورز بوده و کشاورزى مى کرده است .)

نظرى دادند مخالف با صاحب کفایه و دیگران .

مى فرماید: تنها قاعده اى که تخصیص نخورده یا تخصیص آن بسیار ناچیزاست قاعده قرعه است .ایشان با تحقیق دراقوال و روایات مى گویند:اگر دو قاعده داشته

باشیم که تخصیص کم خورده باشد یکى از آنها قاعده قرعه است .ایشان مدعى هستند یا یک تخصیص به قاعده قرعه خورده یا دو تا تخصیص . قرعه براى هر کار مشکلى است . قرعه براى هر کار مجهولى است . ریشه قضیه هم در آشنائى امام قدس الله روحى و نورالله مضجعه به بازار و خیابان است .

بزرگان وقتى رسیدند به قاعده قرعه گفتند: روایت مى گوید قرعه براى هرامر مشکلى است . به این نمى شود عمل کرد زیرا خیلى باید به این تخصیص بزنیم . همه مشکلات را نمى توانیم با قاعده قرعه حل کنیم . یکسرى مشکلات را باید با روایات حل کرد یکسرى را باید بااصول عملیه حل کرد و یکسریش را باید با کتاب و سنت رفع کرد.

[ یا لکل امر مجهول] یا قرعه براى هر کار مجهول است این هم نمى شود. در کار مجهول باید به اصول عملیه عمل کرد.

گفته اند: به این قاعده نمى شود عمل کرد زیرا تخصیص زیاد خورده است تخصیص زیاد هم مستهجن است .ازاینجا در مى یابیم یک چیزى در کنار بوده که نزد قدماءاصحاب بوده . ولى بدست ما نرسیده است .امام خیلى ساده این را با ذهن عرفى معنى کرده اند و مى گویند تخصیص نخورده است .

مى گویند: باید برویم و ببینیم مردم قرعه را در کجا بکار مى برند.

مردم قرعه را در تزاحم دو حق مى بینند دو حقى که هیچ یک بر دیگرى ترجیحى ندارند.

دو فرش از پدرى باقى مانده مثل هم یکى مى خواهداین فرش را بر دارد آن یکى مى گوید من این فرش را بر مى دارم . عقلا دراینجا قرعه مى زنند و مى گویند یکى را تو بردار و یکى را آن یکى بردارد. ریشه قرعه هم در قرآن داستان یونس است : بنا شد یک نفر رااز کشتى بیاندازند داخل دریا گفتند: چه کسى را بیندازیم ؟ همه یکسانند. هیچ راهى اینجا نبود جزاین که بیایند و قرعه بزنند. قرعه زدند و قرعه به نام حضرت یونس درآمد یونس راانداختند توى دریا.امام با توجه به همین قرعه زدند و قرعه به نام حضرت یونس در آمد یونس را انداختند توى دریا.امام با توجه به همین وضع عقلاء و داستان یونس[ ع] مى گوید: قرعه اینجور جاهاست و هیچ تخصیص نخورده .ایشان ازاین ذهن عقلانى کنار نمى روند و بعد بگوید هر کار مشکلى را که نمى شود

با قرعه حل کرداین اصول عملیه است که در کار مشکل به فریاد آدم مى رسد و ... روایت را با ذهن عرفى معنى کرده است که مى گوید هیچ تخصیص به روایت نخورده است .اگر کسى حوصله ندارد بقیه کتب فقهى امام را مطالعه کند و به تبحرامام در فقه آگاه بشود کافى است که به این[ رساله القرعه اى] که به قلم مبارک خودشان هم هست و به عنوان الرسائل امام چاپ شده مراجعه کند.

جالب است که امام هم صاحب بیان بود و هم صاحب قلم . در بین فقهاء ما کم پیدا مى شوند که جامع این دو باشند.

مرحوم حاج آقا رضا همدانى صاحب کتاب مصباح الفقیه قلم خیلى زیبائى دارند اماایشان بیان نداشته اند.

مرحوم آقا ضیاء عراقى صاحب بیان بود ولى صاحب قلم نبوده است .امام از آن کسانى است که هم صاحب بیان و هم صاحب قلم است .البته مرحوم آخوند خراسانى . جامع در هر دو بوده است اما نمى دانم قلمش در فقه آیا مثل قلمش دراصول بوده یا نه ؟ قلم کفایه ایشان قلم زیبائى است . حاشیه اى هم دارند بر مکاسب که مختصراست . آیااگر صاحب کفایه مى خواست در فقه تالیفات زیاد داشته باشد آیا مى توانست این قلم زیبا را حفظ کند؟ من نمى توانم باور کنم که از قلم زیبا و روان برخوردار باشد. در مختصر نویسى و در کم نویسى مثل اصول که بنا بوده مختصر باشد قلم زیباست .

6.امتیاز ششمى که درس امام داشت این که ایشان مباحث فلسفى رااز مباحث فقهى واصولى جدا کردند. مباث فلسفى بعداز فخرالمحققین خیلى در مسائل اصولى ما راه پیدا کرد.البته یک مقدارش مال علامه بوده است . بعداز علامه فخرالمحققین فرزند مرحوم علامه و صاحب کتاب ایضاح که قواعد را شرح کرده است خیلى مطالب فلسفى را آورده و بعد ازایشان در فقه ما هم وارد شد.اصول که خیلى از مسائل فلسفى ما را به خودش جلب کرد.از کارها و خدمات بزرگى که امام کرداین که : مسائل فلسفى رااز فقه واصول جدا کرد .

اگر آن مسیرادامه پیدا مى کرد معلوم نبود که فردا فقه واصول ما با چه اشکالاتى روبرو مى شد.

کافى است که مقایسه بکنیدامام را با صاحب کفایه صاحب کفایه مى آید مباحث فلسفى را داخل در مسائل اصولى مى کند. در معناى امر که معنى امر طلب است یااراده ؟ طلب واراده یک هستند یا نه .

مرحوم آخوند دامنه بحث را به مسائل فلسفى مى کشاند واز آخر که نمى تواند راه حل را بیان کند مى گوید:[ قلم به اینجا که رسید سر بشکست] .

اماامام در زمانى که هنوز چهل سالش نشده است این مساله را حل مى کند.

»این از خدمات بسیار بزرگ امام است که بارها بنده عرض کرده ام یک مطلبى شهید مطهرى دارد در عدل الهى راجع به عدل خدا که صحبت مى کند بعداز تثبیت عدل خدا مى گوید:اگر من در حوزه هاى علمیه نبودم نمى توانستم این مطلب رااینچنین بفهم .

من بارها عرض کرده ام : من اگراز محضرامام استفاده نکرده بودم نمى توانستم به این نکته برسم که اصلا وابدا مسائل فلسفى را نباید به مسائل فقهى مخلوط کرد. نباید در بشر رااز حقیاق عالم به قانونگذارى خدا و آفریننده بشر مخلوط کرد.ادارکات بشر ولو ادارکات فردى مثل امام حشرنالله معه که پدر فلسفه و عرفان بود نباید وارد فقه واصول بشود. یک وقت ادراکات بشر را مى آوریم مبین قرآن قرار مى دهیم اشکال ندارد ولى یک وقت مى آوریم معارض با قرآن قرار مى دهیم که متاسفانه در فقه واصول ما گاهى اینجور دیده مى شد. این خطرناک است گر چه به نتیجه نمى رسیداما شاید در دراز مدت به نتیجه مى رسید که اینها مى آمدند و فقه را تقریبا یک نحو معارضه با فلسفه برایش قرار مى دادند و گاهى مى شد که تبیین یک حکم موثر باشد.

از باب نمونه : در فقه یک بحثى هست که آیا شرط سقوط خیار مى شود در متن عقد باشد یا خیر؟

آنوقت هم عامه و هم خاصه یکى ازادله اى را که اقامه مى کنند که نمى شود خیار را در متن عقد ساقط کرد عبارت است ازاین که : چیزى که هنوز موجود نشده چطور مى شود معدومش کرد. مى گویند: خیار بعدالعقد مى آید چطور مى شود وسط عقد ساقطش کرد؟

مى گویند که :این اسقاط مالم یوجداست این اعدام مالم یوجد و محال است . فلسفه تااینجا آمده بود که یک مطلب عقلائى و عرفى در رابطه با فقه را بااین مسائل فلسفى مى خواستند حل کنند.

حوزه :ازابداعات فقهى امام غیراز قاعده قرعه که خیلى براى ما جالب بود اگر بیاد دارید لطفا بیان کنید.
استاد: فکر مى کنم درباره ابدعات فقهى امام مناسب باشد قاعده لاضرر و لاضرار را مطرح کنم .

مطلب اولى که حضرت امام در لاضرر دارداین که : ضرر را به معناى حرج گرفته اند ولى دیگران ضرر را بمعناى ضرر گرفته اند و حرج را معناى دیگر.

مطلب دومى که امام در لاضرر دارداین که :اصلا لاضرر را حکم الهى نمى داند برعکس همه که لاضرر را حکم الهى مى دانند و حاکم براحکام اولیه .ایشان مى گوید:اگر لاضرر را به معناى ضرر بگیریم این یک حکم الهى حاکم برادله اولیه نیست . بلکه حکم ولائى و سلطانى است .

این سلطان است که باید به لاضرر توجه کند و دراجراء پیاده کند نه این که لاضرر بتواند جلوى ادله اولیه را بگیرد.

توضیح مطلب : من یک وقت وضو برایم حرج دارد و فقهاء به استناد لاحرج مى گویند وضو نگیرد و تیمم کنداما یک وقت وضو براى من حرج ندارد ولى ضرر دارد حرج ندارد ولى ضرر مالى دارد واین ضرر مالى به سر حد حرج نمى رسد. فقهاء دیگر مى گویند:اینجا هم وجوب برداشته مى شد زیرا لاضرر یک حکم الهى است و مى آید مقدم مى شود برادله وضو و براطلاقات وضو لذا وضو براین شخص واجب نیست .

امام مى فرمایند: نه لاضرر یک حکم الهى نیست که بتواند بااحکام اولیه بجنگد و وضوى ضررى را بردارد.اگر بخواهى بگوئى وضوى ضررى واجب نیست بایداز راه

دیگرى بر وى و تثبیت کنى این معنا را.امام در ماده لاضرر نظر فقهى خاص دارند و مى گویند ضرر به معناى ضرر نیست بلکه به معناى حرج است و هم نسبت به حکم نظر دارند و مى فرمایند:این حکم حکم شرعى اولى نیست بلکه ولائى است . با عبارتى ساده تر: لا ضرر و لا ضرار در حوزه کار حاکم است نه در حوزه کار فقیه که بتوانداز آن استفاده کند .

بازابداعات ایشان مساله نذراست . معمولا فقها مى گویند: با نذر یک کار مستحب واجب مى شود یا با نذر یک کار مباح واجب مى شود. در رساله هاى علمیه هست که : غسل واجب چند تاست و یکى از آن غسلهاى واجب غسلى است که با نذر واجب شده است . در نماز هم همین طور یکى از نمازهاى واجب نماز واجب بالنذراست .

در حج هم همین طور حج به استطاعت داریم و حج بالنذر امام میفرماید:

نخیر هیچوقت نذر سبب وجوب چیزى نمى شود. نذر وفا را واجب مى کند. عنوان وفا واجب است نه متعلق نذر یعنى کن اگر نذر کردم نماز شب بخوانم نماز شب من واجب نمى شود وفاء به نذر واجب مى شود نه متعلق نذر.از مبانى امام است که : وفاء به نذر واجب است نه متعلق به نذر وفاء به عهد واجب است نه متعلق عهد وفاء به اجاره واجب است نه متعلق اجاره . در بحث استیجار عبادات بعضى از فقها گفته اند که : عبادت را که آدم اجیر مى شود آن امراجارى عبادت را واجب مى کند بر انسان . گفته انغد عبادت مستاجره دو تا وجوب دارد: عبادتى را که من اجیر مى شوم براى دیگران انجام بدهیم این بر من واجب است از بابا وجوب براى او داشته یعنى واجب بوده نماز ظهرش را بخواند و نخوانده و یک وجوب الان براى من دارد. زیرااجیر شده ام .

امام مى فرمایند: عقد واجاره و سایر عناوین وجوب به آن که در متن قانون آمده و تعلق مى گیرد. نه به آن مصداقى که در خارج تحقق پیدا مى کند. آن مصداقى که در خارج تحقق پیدا مى کند ظرف سقوط حکم است نه ظرف ثبوت حکم .

حوزه : درباره نقش حضرت امام در رهبرى امت و ویژگیهاى ایشان دراین راستا اگر ممکن است مطالبى را بفرمایید
استاد: واما راجع به رهبرى امام این را باید تشبیه کنیم بلا تشبیه به ذات بارى [ یا من هواختفى لفرط نوره الظاهرالبارز فى ظهوره] نسبت به ذات بارى مى گویند: کثرت ظهور سبب خفاء شده براى کسى که نمى بیند.امام در مساله هدایت انقلاب در برخى از مواقع تنها بود و در تمام موارد مقدم بود بر بقیه اى که او را کمک مى کردند. من دراین باره بیش ازاین مطلبى ندارم زیرا رهبرى امام خصوصیات ایشان دراین زمینه واضح و روشن است .

حوزه : به نظر حضرت عالى امام به دنبال چه اهدافى بودند و آرمانهائى حضرت امام که اینک باید با تمام وجود به حفاظت آن همت گماشت چه بوده است ؟
استاد: واماامام چه اهدافى را دنبال مى کردند؟امام اهدافى را که دنبال مى کردند در یک کلمه مى شود پیاده کرد که در وصیتنامه هم به آن سفارش کردند: عدم وابستگى به شرق و غرب در تمام ابعاد. به عبارت دیگر آن اسلامى که امام اسمش را گذاشته اند:اسلام ناب محمدى پیاده بشود.

امام هم حکومت مى خواهد و هم مى خواهد مردم سربلند و با عزت و شرف زندگى کنند.

امام مى خواهد احکام اسلام با حفظ تعبد پیاده و حفظ شود.امام مى خواهد دراحکام اسلام کمال تحقیق انجام پذیرد و تعبد هم باشد.

امام کمال تعبد را دارد. وقتى ازامام راجع به رسانه هاى گروهى و آنچه از

رسانه هاى گروهى پخش مى شود سوال مى شود امام مى گوید که بسیارى ازاینها جایزاست و من خلاف شرعى در آنها نمى بینم .این را کسى مى گوید که در رابطه با غناء چهل صفحه در مکاسب محرمه بحث کرده است . حالا یک فقیهى بخواهد بگوید: مگر شما نگفتید که باید متعبد باشیم پس چطور مى گویید: آنچه در رسانه هاى گروهى است جایزاست ؟

نخیر اینها همه حرام است اینها همه غناءاست اینها همه لهواست و ...

مى گوییم آقا چند ساعت راجع به موسیقى بحث کرده اید؟ مى گوید: یک صفحه بیشتر بحث نکرده ام .این بى انصافى است .امام مى گوید تعبد را حفظ کنید اما با تحقیق اگر مى خواهید راجع به آنچه در رسانه هاى گروهى در زمان امام قدس الله روحه پخش مى شده و تا به امروز هم که روز دهم ذیقعده 1409 هجرى قمرى است نظر بدهید بروید همه جوانب قضیه را بنگیرد. بروید ببینید که راجع به کلمه غناء بیش از سى تفسیر شده است .

بعداز آن هم به آنچه که در جامعه امروز مى گذرد و آنچه که در جامعه دیروز مى گذاشته درست و به دقت بنگرید آن وقت نظرتان را بدهید. نه این که فورى تا ما مى گوییم تعبداین معنایش این باشد که بگویید: بله حرام است .

با گفتن حرام است . نه تنها تعبد حفظ نشده که خلاف تعبد عمل شده و تعبد حذف گردیده است . باید توجه داشت که امر را بر مردم مشکل کردن خلاف سهولتى است که اسلام براى او آمده است .

شیخ صدوق متعبدترین انسان است و در عین حال در برخى ازاحکام فقهى استناد مى کند به این مرسله نبوى[ کل شى ء مطلق حتى یرد فیه نهى] .

هر چیزى آزاداست تا نهى برسد و با همین مبنى قنوت بالفارسى را جایز مى داند.

اگراین را شما به یک آخوند متحجر به یک آخوندى که خیال مى کند همیشه سرش را پائین مى کند محترم مى شود و مردم دستش را مى بوسند بگوییداگر شما را تکفیر نکند خدا را شکر کنید.

البته اگر بگوئیى شیخ صدوق اینچنین مى گوید آن وقت چون نمى تواند به شیخ صدوق حمله کند مى گوید که : بله شما در نقلتان اشتباه کرده اید بنابراین

امام تغمده الله برضوانه و حشرناالله معه در رابطه با مسائل زنان در همین وصیتنامه اش مى فرماید: زنانى ما داریم که اینها حاضر در صحنه اند و در دفاعى که از واجبات مهم اسلامى است شرکت مى کنند. همانجااشاره مى کند که این زنان بااهمیت و باارزش را بعضى از نادانان آنان را محروم کرده اند آدمى که نفهمد و توجه نکند که دفاع از واجبات و در اسلام اهمیت خاصى دارد واگر یک روز دفاع و توجه نکند که دفاع از واجبات و دراسلام اهمیت خاصى دارد واگر یک روز دفاع موقوف شد بر این که زنان به جبهه بروند بجنگند بر آنان واجب است . یا زنان باید سلاح را یاد بگیرند. بلافاصله ناراحت مى شود و مى گوید که : آقا زنها چطور بیایند و بجنگند و یا سلاح یاد بگیرنداین خلاف است و ...این آخوندهاى متحجر بدون دقت و بدون فهم درست از مسائل و شناخت موقعیت تااسم بسیج و سلاح را براى زنان مى شنوند فریاد واسلاما سر مى دهند. ممکن است آدمهاى خوبى هم باشنداما توجه به اهمیت دفاع دراسلام ندارند. توجه ندارند که یادگرفتن سلاح مقدمه دفاع است و مقدمه واجب واجب است مى داند دفاع واجب است اما نمى توانداو را در مورد پیاده کند.این ناشى از همان عدم آگاهى به وضع زمان به وضع مکان و یا به برخى از مسائلى دیگراست . بالاخره از کلمه تعبد سوءاستفاده نشود .

امام فقیهى بود متعبد.امام با تحقیق در مسائل فقهى .از نظر صناعت فقهى فقیهى بود که وقتى مى خواست نظر بدهد جهات اولیه و ثانویه را مى دید و بااحاطه با همه احکام فقهى نظر مى داد.اگر ما در مساله مالیات بدون توجه به جوانب قضیه بخواهیم نظر بدهیم یکوقت مى گوییم : بله گرفتن پول به زوراز مردم حرام است .امااگر به جوانب قضیه توجه کنیم مى گوییم : گرفتن مالیات اشکال ندارد زیرا حاکم دستور داده است . مساله را مى بریم زیر عنوان ولایت فقیه . یا مى بریم تحت این عنوان که چون حفظ نظام ازاهم واجبات است اگر حفظ آن بستگى به مالیات داشته باشد مانعى ندارد که گرفته شود.

حوزه : حضرت عالى بفرمائید که حضرت امام در موقعى که شدیدا به درس و بحث مشغول بودند آیا به مطالعه جنبى هم اهمیت مى دادند مثل خواندن روزنامه کتابهاى جدید و ...
استاد: به طور قطع امام مطالب دیگر را مطالعه مى کردند و مسائل که در رابطه با جامعه یا جهان اسلام بود مطالعه کردند. تمام جهات را ایشان مراعات کردند حتى جزئى ترین مساله را دو تا دلیل من براى قضیه دارم امااول دلیل :امامى که اینگونه انقلابى را بوجود آورد و اینجور حرکت کرد واینجور نسبت به جهان شناخت داشت نمى تواند بدون آگاهى و مطالعه دقیق قبلى و تلاش و کار ممتد رو مساله جهانى در شصت سالگى یکدفعه به اینجا رسیده باشد این غیر ممکن است .امام از قبل آگاه به مسائل بوده است .

کتاب کشف الاسرار شاهداین مدعااست . آدم وقتى کتاب کشف اسرار را بر مى دارد و نگاه مى کند مسائل را جدید مى یابد و فکر مى کند که امام در همین جو فعلى کتاب را نوشته است .

امام راجع به مسائل اسلامى آنجا نظر مى دهد یک نظریاتى که به حق همان است و به حق همان جوراست و گویاى آگاهى امام به همه مسائل است .از باب نمونه : یکى از شبهاتى که آنجا مطرح مى شوداین است که : اسلام زکاه قرار داده براى کشاورزى و دامدارى در حالى که امروز جهان جهان صنعت و کارخانه دارى است .این که ما مى گوییم اسلام به درد نمى خورد براى همین جهت است که اسلام زکاه را بر کشاورزى و دامدارى قرار داده و آنهم دارداز بین مى رود. دنیاى امروز دنیاى صنعت است و کارخانه واسلام چیزى براى آنها قرار نداده است .اگر کسى وارد به مسائل نباشد در جواب مى مانداماامام همانوقت (حدود 50 سال قبل ) مى گوید نخیر اسلام این پیش بینى را کرده است و مالیاتى را که در اینجا قرار داده است خیلى بیشتراز مالیاتى است که بر کشاورزى و دامدارى قرار داده است.

بر کشاورزى فوقش یک دهم مالیات قرار داده ولى در صنعت و کارخانه و ... یک پنجم .

یکى از شبهاتى که مطرح مى شود در کشف الاسرار وامام جواب مى دهنداین است که مى گوید: چرا بر گندم زکاه قرار داده شده است اما بر برنجى که قیمتش بالاتراست زکاه قرار داده نشده ؟ جوابى را که امام مى دهند آگاهى ایشان را به مسائل مى فهماند. کانه امام کشاورزى هم بلداست .

مى فرمایند علت این که زکاه رااسلام بر گندم قرار داده و بر برنج قرار نداده این است که تهیه برنج بشدت زحمت دارداما گندم بیشترین دیم است . گندم را مى ریزند توى بیابان باران هم مى آید سبز مى شود. آن مقدارى هم که دیم نباشد و چشمه و قنات باشد زحمتى ندارد.از قضا اینجور هم هست تنها حاصلى که در کشاورزى زحمتش کمتراز همه است گندم است . در بحث سربازى که وارد مى شود مطالبى درباره سربازى دارد. سربازى باید چطور باشد و ...انشاءالله ماامیدواریم جامعه ما یک وقت برسد به آن حدى که سربازیش آنجور بشود و همین بسیجى که الان داریم امام در کشف الاسرارشان پیش بینى کرده اند.

این حالت بسیجى را آنجا پیش بینى کرده ...

اما دلیل دیگر من براین که امام بطور مستمر در زمانى که درس و بحث داشته اند مطالعه جنبى مى فرموده اند واخبار را پى گیرى مى کرده اند و به مسائل سیاسى اجتماعى توجه داشته اندازاین قراراست : مرحوم آیت الله کاشانى را بخاطر درگیریها و مخالفتهائى که با مصدق داشت از شخصیت اجتماعى انداختند وایشان مریض شدند. تنها کسى که از قم به عیادت آیه الله کاشانى رفت امام بود. به این خاطر حوزه درس اصول امام عصر تعطیل شد .

صبح درس فقه شان را دادند ولى درس اصول بخاطرایشان به عیادت مرحوم کاشانى تعطیل شد.این حرکت امام زمانى بود که براى مرحوم آقاى کاشانى سرودهاى مبتذل مى خواندند.

مرحوم کاشانى را در روزنامه ها با سرودها و شعرهاى مبتذل هتک مى کردند.

امام که در آن زمان داراى شخصیت علمى و شخصیت اجتماعى ( البته شخصیت

علمى در حوزه هاى علمیه و شخصیت اجتماعى در نزد خواص ) بود. براى عیادت مرحوم آیه الله کاشاین به تهران رفت . دلیلى و شاهدى از این زنده تر نمى شود پیدا کرد که امام به همه جهات عنایت دارد یعنى امام نمى رود به دیدن آیه الله کاشانى به عنوان یک مسلمانى که بخواهد از یک بیمار عیادت کند و به دیدن آیه الله کاشانى به عنوان یک روحانى هم نرفت که روحانیون زیادى مریض مى شدند و بنا نبود که امام به دیدن همه آنها بروند. وقت خودش را مصرف واجب مى کرد. تشییع جنازه معمولا نمى مد.امام دنبال کار دیگر و هدف دیگرى بود.اینجااین که مى رود به عیادت آیه الله کاشانى و مخصوصا درسش را هم تعطیل مى کند براى این است که امام مى خواهد بگوید که به مبارزه و دفاع و به حفظ اسلام راج مى نهد به نظر من تعطیلى درس اصول به همین خاطر بود که بفهمانداحترام به کسى که ازاسلام دفاع کرده تا چه پایه اى است .

حوزه :اینگونه مشهوراست که حضرت امام تا زمانى که مرحوم بروجردى در قید حیات بودند درامور حوزه دخالت نمى کردند لطف کنید علت این مساله را بیان کنید.
استاد: بله امام درامور حوزه وقتى که آقاى بروجردى بود هیچ دخالتى نمى کرد.

براى این که به نظرشان حوزه رئیس داشت . من یادم است که رئیس شهربانى قم آقاى شیخ حسن آقاى تهرانى را که از فضلاء و علماى قم است . کتک زد.

عده اى از دوستان رفته بودند پیش امام و جریان را به ایشان گفته بودند.امام فرموده بودند که : حوزه رئیس دارد به رئیس مراجعه کنید و به ایشان بگویید:

ما آن وقت نمى فهمیدیم منظورامام را و مى گفتیم چراامام دخالت نکرد. حالا یک ذره مى فهمیم که امام چه مى خواهد بگوید. مى خواهد بگوید: وقتى حوزه رئیس دارد نمى شود هر کسى بیاید در هر کارى دخالت کند. این مستلزم هرج و مرج مى شود. مستلزم این مى شود که هر کسى دور یک کسى را بگیرد و یک کارى را به پیش ببرد.

حوزه : حضرت استاد حضرت عالى چه قبل ازانقلاب و چه بعداز آن باامام ارتباط داشته اید لطف کنید یک از خصوصیات و ویژگیهاى برجسته امام را که خوداز نزدیک با آن برخورد داشته اید بیان کنید.
استاد:احمدآقا خداحفظشان کند مى فرمودند:امام هیچوقت به ما نگفت نماز بخوانید اما ما هم هیچ وقت نمازمان را ترک نکردیم . حالااین چه جور حرکتى است توى زندگى من نمى دانم .

ایشان مى فرمودند یکروز نماز ظهر و عصرم را نخوانده بودم از منزل بیرون آمدم نه این که مى خواستم نخوانم نخیر ولى بیرون آمدم .از قضا وقتى که بیرون آمدم در داخل کوچه باامام که از درس مى آمدند برخورد کردم . یک کمى هنوز به غروب آفتاب مانده بود. تاامام رسید به من من خیال کردم که امام دارد به من مى گوید چرا نمازت را نخواندى . برگشتم نمازم را خواندم .این قضیه اى بود که حاج احمدآقا نقل کردند. البته کسى که امام را بشناسداین جور مسائل توى زندگى امام خیلى کوچک است خیلى جزئى است . و در مسائل حکومتى هم اینجور بود.امام در اعمال ولایت اینجور بود.امام دراعمال ولایت یا من یاد ندارم یا نشده که یکجا حق حاکمیت خودش را به عنوان دستوراعمال کرده باشد یعنى بگوید من دستور مى دهم چنین کن اگر بوده خیلى کم بوده است . امام جورى حرکت مى کردند که هیچکس نمى توانست از خواسته ها واز نظرهاى ارشادیش تخلف کند. هیچ کس جرات تخلف نداشت .البته براى بیشتر مسئولان مساله جرات نبود بلکه با عشق و علاقه کار مى کردند امام جور حرکت مى کرد که خواسته هایش در بین مردم با عشق و علاقه عمل مى شد. در مسئولین با عشق و علاقه یا براى ترس از تخلف .

یکى ازامتیازات امام این بود که در زمان حکومتش هیچگاه به کسى نفرمودند من به تو مى گویم این کار را بکن یااز تو خواهش مى کنم این کار را بکن .این خیلى قدرت

است که آدم بتواند یک حکومت اسلامى را ده سال بعداز 2500 سال حکومت ستم شاهى بچرخاند بدون این که به یک نفر التماس کند که تو بیااین پست را در دست بگیر. یا به یک نفراعمال ولایت کند و بگوید به تو مى گویم بیااین پست را دردست بگیر. جورى حرکت کرد که مسئولین التماس مى کردند که در خدمت او کار کنند. من یک نمونه اى را درباره خودم بگویم : وقتى که مى خواستم استعفا بدهم دوبار و در یک نوبت از بنده تعریف کردند: یک بار روزاولى که به خدمتشان رفتم یک بار روزى که روساى دیوان عالى کشور به خدمتشان رفتند. حال چه کس است که حاضر نشود وقتى که به او نیاز هست و بتواند کار کند نرود کارنکند.امام بزرگوارانه دو باراز من تعریف کردند در حالتى که دیگران هم بودند واصلا یک جمله نگفتند و مرا نخواستند که : شما چرااستعفا داید.

طبیعى است که کسى بر آنها کار نمى کند.اگر هم کار بکنداز باب این است که کیان اسلام را در خطر مى بیند.امام از کسى که کار کرده تعریف مى کند حفظش مى کند. طبیعى بوداگر روزى جدائى نیاز بود آدم مى رفت و کار مى کرد.

اما دیگران اصلا کار ندارند که تو کار کردى یا کار نکردى . گویا اصلا کسى نبوده که کار بکند. خیلى تفاوت است بین اینها باامام با این که زمینه هم برایشان بوده است که این کار را بکننداما نکردند.

خیلى متشکرم از شما موفق باشید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته