نوع مقاله : مقاله پژوهشی
سخن در ضرورت بازنگرى و بازسازى نظام حوزه هاى علمیه بود. ما طى مقالات گذشته تلاش کردیم تااین ضرورت را هر چه ملموس تر بنمایانیم و زمینه هاى ذهنى و عملى آن را فراهم آوریم .
امروز بیارى خداوند شاهد آنیم که نخستین جرقه کارساز حرکت بسوى این آرمان روشن از سوى رهبرکبیرانقلاب حضرت امام قدس سره زده شد واصحاب حوزه ( اجتهادا و یا تقلیدا) خویش را براى چنین حرکتى آماده مى کنند.
واکنون ما شاهد برداشته شدن اولین گامها و گذارده شدن اولین سنگهاى بنیادین این بنا هستیم . و همین امر ما و همه کسانى را که از دیرباز به موضوع تحول واصلاح و تعالى نظام حوزه و روحانیت اندیشیده اند نگران چگونه نهاده شدن سنگ زیرین این بناى مبارک ساخته است .
گامهاى نخستین گاه چنان سرنوشت سازاست که آینده را به وضوح رقم مى زند. و بى تردید اگر سنگ زیرین این بنا کج نهاده شود و معماران آگاه و دلسوز و بدوراز تحجر و جمود در کار معمارى آن دخالت نداشته باشند تجربه حاضر شکست خورده و موضوع تحول واصلاح امرى ناموفق یا غیرممکن رخ خواهد نمود. و باز هم شعار نظم در بى نظمى مقدس ترین شعار و جدایى دین از سیاست امرى ناگزیر و فاصله چند صدساله حوزه از واقعیات و
مقتضیات زمان به سده هاى دیگرى خواهد پیوست !
پس اولین ضرورت موضوع شناخت وانتخاب معماران شایسته و کاردان و نیازشناسى است که هم جرات و هم قدرت و هم تدبیر برنامه ریزى سازماندهى و پى ریزى نظام مطلوب را دارا باشند.
اولین ویژگى معماران شایسته، این است که رسالت واقعى حوزه و روحانیان را در جهان اسلام بشناسند و نقش حوزه و روحانیان را در پیشرفت یا رکود فکرى و فرهنگى واجتماعى و سیاسى جوامع اسلامى در گذشته تاریخ و عصر حاضر بشناسند. و به این حقیقت ایمان داشته باشند که در جهان اسلام بخصوص در جامعه شیعه نقش اساسى در پیروزى یا شکست نهضتها و حرکت هاى اصلاحى وانقلابها بر عهده حوزه هاست .اذعان داشته باشند که آبادى مساجداز آبادى ما و آبادى بت خانه از ویرانى ماست . و نیز بدانند که تکامل وانحطاط تقدم و تاخر یک امت همچون طلوع و غروب آفتاب امرى قانونمند و مبتنى بر علتهاست . و به قول یکى از دانشمندان :
[نه جبر تاریخ و نه دورانى بودن سیر تاریخ هیچ یک ملتى را به مرگ نمى کشد آنچه یک تمدن را مى میرانداین است که حاکمان و رهبران در برابر سوالات و مشکلات نوین همان پاسخهاى کهن را تکرار کنند] 1 .
لزوم ارائه پاسخهاى جدید به معناى
کنار گذاردن مذهب و شریعت نیست بلکه معناى آن لزوم استمراراجتهاد واقعى و عینى (نه اجتهاد مرسوم ) در منابع اسلام براى پاسخگویى به نیازها و مقتضیات زمان است . که البته چنین اجتهادى از هر مجتهدى ! ساخته نیست .
تحولات اجتماعى در پرتو عوامل قانونمند
دگرگونى شرایط حاکم بر جوامع انسانى و جریان انقلاب درابعاد مختلف زندگى انسان یکى از سنن جارى آفرینش است که عالم ماده و مادیات را در بر گرفته است .
همچنان که متن طبیعت و مظاهر طبیعى همواره در تحول و دگرگونى است جامعه بشرى نیز به لحاظ سیستم اجتماعى حکومتى و فرهنگى و ... همواره میان دو قطب اعتلا سقوط داراى نوسان و دگرگونى است .
و همه این تحولها و دگرگونیها براساس قوانین پایدار و قابل تقدیر صورت مى گیرد،چه این که هیچ پدیده اى بدون عامل پدید آورنده یا زمینه ساز (معد) صورت نمى گیرد.
در عالم طبیعت سبزى و خرمى پس از بارش زلال باران صورت مى گیرد و سردى سیاه زاستخوان سوز زمستان به دنبال فاصله گرفتن مناطق جغرافیایى از حرارت گرماى خورشید رخ مى دهد.
و در جوامع انسانى نیز حرکتهاى تکاملى جریانهاى انحطاطى معلول عواملى درونى یا بیرونى است .
قرآن در مورد حیات طبیعت مى گوید:
و هوالذى انزل من السماء ماء فاخرجنا به نبات کل شى ء فاخرجنا منه خضرا نخرج منه حبا متراکبا و من النخل من طلعها قنوان دانیه و جنات من اعناب والزیتون والرمان... 2 .
و در زمینه پیدایش دگرگونى مستمر طبیعت و گرایش حیات و طراوات به خزان و بى طراواتى مى گوید:
ثم یخرج به زرعا مختلفاالوانه ثم یهیج فتریه مصفرا ثم یجعله حطاما ان فى ذلک لذکرى لاولى الالباب 3 .
و نظیر همین دگرگونى را در جامعه اسلامى چه در بعد شکوفایى واعتلا و چه در ناحیه سقوط وانحطاط مى نمایاند:
وعدالله الذین امنوا منکم و عملواالصالحات لیستخلفنهم فى الارض کمااستخلف الذین من قبلهم ... 4 .
و نیز مى فرماید:
الا تنفروا بعذبکم عذاباالیما و یستبدل قوما غیرکم 5 .
همانگونه که در آیات یاد شده مشهوداست سخن از جایگزین شدن مستمر صالحان و قدرت یافتن آنها در زمین به جاى اقوام و ملتهایى است که آنها نیز روزى قدرت یافته و جایگزین دیگران شده اند ولى براثر عواملى عزت و شوکت
قدرت خویش رااز دست داده و به سستى وانحطاط گرائیده است و سرانجام نابود شده اند.
این همان سنت تبدیل ناپذیر خداوندى است که روزى بنى اسرائیل را بر همه عالمیان برترى مى بخشد و مى گوید:
یابنى اسرائیل اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم وانى فضلتکم على العالمین 6 .
یعنى :اى بنى اسرائیل نعمتى را که بر شماارزانى داشتم و شما را بر جهانیان برترى دادم به یاد بیاورید.
و روزگارى دیگر خاک ذلت و زمین گیرى بر چهره زندگیشان مى پاشد و مى گوید:
وضربت علیهم الذله والمسکنه و باو بغضب من الله 7 .
یعنى : خوارى و بیچارگى بر آنها مقرر شد و خشم خدا را بر خود هموار ساختند.
آنچه باید به دقت مورد توجه قرار گیرداین است که هیچ یک ازاین دگرگوینها در زندگى امتها و جوامع انسانى بى دلیل و بیرون از محدوده قانونمند علتها و معلولها صورت نگرفته و نخواهد گرفت . چنانکه در ادامه آیه یاد شده خداوند به ذکر عوامل انحطاط بنى اسرائیل مى پردازد و مى فرماید:
ذلک بانهم کانوا یکفرون بایات الله و یقتلون النبیین بغیرالحق ذلک بماعصوا و کانوا یعتدون 8 .
یعنى :این بدان سبب بود که به آیات خدا کافر شدند و پیامبران را به ناحق کشتند و نافرمانى کرده و تجاوز ورزیدند.
اراده و مشیت الهى محیط بر همه هستى است ولى مشیت فائقه او هرگز به جبر و بى عدالتى و تبعیض ناروا و هرج و مرج نینجامیده و نمى انجامد،بلکه به تصریح قرآن :
ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم 9 .
یعنى : خدا چیزى را که از آن مردمى است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند.
و نیز مى فرماید:
ذلک بان الله لم یکن مغیرا نعمه انعمها على قوم حتى یغیروا مابانفسهم 10 .
یعنى : زیرا خدا نعمتى را که به قومى ارزانى داشته است دگرگون نسازد تا آن قوم خود دگرگون شوند.
موضوع قانونمندى تاریخ وایمان به سنتهاى تبدیل ناپذیرالهى واعتقاد به این که همه امتها در طول تاریخ حیات بشر مقهور قوانین کلى حیات بوده اند و آنچه دیده اند و کشیده اند آهنگ پژواک و کردار زشت یا زیبا درست یا نادرست آنان بوده است . علاوه برارزش علمى و فطرى داراى تاثیر عمیق و بى شائبه عملى است .
این شناخت واعتقادى است که همه راهگذاران جاده تاریخ بدان نیازمند بوده و هستند وامروز ما[ بعنوان امتى که در فصل نوین تاریخ بر سرزمین حاکمیت خویش رسته ایم و مى خواهیم که بر ساقه هاى ظریف نوپایمان تکیه
کنیم و در برابر صرصر حوادث مقاومت ورزیم] بیش از همه و همیشه نیازمند چنین شناخت و باورى هستیم .
ذکراین مقدمه طولانى در آغاز نگرش ما به[ نقش حوزه ها در تداوم یا شکست انقلاب] هشدارى است جدى به حوزه هاى علمیه و روحانیون که قدرى درنگ کنند و شرایط اجتماعى و تاریخى خود را بررسى کرده و جایگاه و مسوولیتشان را بشناسند و آینده رااز گذشته عبرت گیرند. روزهاى آوارگى دین خواهان غیرتمند شبهاى سرد و سنگهاى سردتر سلولهاى زندان پراکندگى قواى مذهب بى مهرى و نگاه ناآشناى مردم طعنه و تحقیر آشنا و ناآشنا و کینه و نفرت دستگاه حاکمه را نسبت به خویش در طول سالهاى حاکمیتهاى پیشین بیاد آورند و در گرماى مطبوع چاشتگاه آفتاب انقلاب به خواب قیلوله نپردازند واندکى فکر بیرون کردن خستگى هاى پیشین را کنار بگذارند،چرا که هنوز به ساحل نرسیده ایم و سوزش آفتاب نیم روز به ناچار بیدارمان خواهد کرد ولى افسوس که آن بیدارى سودى نخواهد داشت . همانسان که بیدارى جان در آستانه مرگ غفلت زدگان دنیا را ثمر نمى بخشد و فریاد[ رب ارجعونى لعلى اعمل صالحا فیما ترکت] از آنان شنوده نمى آید و پاسخى جز[ کلاانها کلمه هو قائلها] ندارد.
این هشدار هشدارى تازه نیست ،چرا که احساسگران دردمند حوزه ها بارها هشدار داده اند که :[ آینده روحانیت در خطراست . شایداین حرف را جدى نگیرید ولى پیش آمدهاى روزگار کم و بیش به شما نشان خواهد داد که خطر جدى براى اصل کیان روحانیت وجود دارد] 11 .
اکنون که در چاشتگاه انقلاب و منظر عمر ده ساله آن را پیش چشم داریم جا دارد که نیاز واحساس و درداو رااز خوداو بشنویم و کلامش رااز سر کودکى نپنداریم .
آنچه ماامروز مى فهمیم و دنیا نیز گاه به صراحت و گاه به کنایت به آن اعتراف کرده این است که : سرنوشت تفکر زنده اسلامى و تداوم حیات نوین اجتماعى اسلام در سراسراقالیم قبله پیوند ناگسستنى با سرنوشت انقلاب اسلامى دارد.
انقلاب ایران و تجربه حکومت اسلامى و حاکمیت دین خواهان نخستین تجربه اى است که در شکل خاص موجود آن مورد آزمایش ملل اسلامى قرار گرفته است . هرگاه این آزمایش موفقیت آمیز نباشد باز هم باید براى سالها و یا قرن ها چشم از حاکمیت دین فرو بست و به ناچار به نظریه یاس آلود[ جدایى دین از سیاست] و نهایه عدم توانایى دین دراداره جوامع بزرگ بشرى رو آورد. سپس براى توجیه آن و تطمیع خویش به روایات نهى از قیام قبل از قائم تمسک جست .
آیا قاعدان و متحجران موجود دست آموز سرخوردگان نهضتهاى اسلامى پیشین نیستند؟ و آیا مبارزان دیروز و طرفداران امروزانقلاب
احتمال نمى رود که روزى آرزوهاى بلند خویش را غیر قابل دستیابى و مشکلات عظیم اجتماعى و اخلاقى را غیرقابل حل پنداشته و به خیل بى تفاوتها و بى طرفها و بى نظریه ها و[ لابشرط ها] پیوسته و نتیجه بگیرند که : حق بااز پانشستگان بى دردسر بود که آهسته مى آمدند و آهسته مى رفتند تا نیش هیچ جاندار یا بى جانى پوست لطیف شان را آزار ندهد.
البته بدیهى است که نتیجه گیرى مذکور آنان به هر حال غلط و غیر منصفانه است ،چرا که تحقق انقلاب ماشین جامعه را صدوهشتاد درجه از جهت گیرى به سوى غربزدگى و شرق زدگى و فساد و گرایشهاى مادى به سوى ارزشهاى اسلامى و زمینه هاى استقلال و آزادى و رشد فرهنگى واخلاقى چرخانید. واین چرخش اعجازگونه که ازامدادهاى بى شائبه خداوندى بود و هست هیچگاه قابل انکار نبوده و نخواهد بود. و چونان پیروزى ابراهیم بر نمرود موسى بر فرعون و نجات بنى اسرائیل از حکومت فرعونى و فضل خداوند برایشان در قلب تاریخ باقى خواهد ماند و بعنوان یک ارزش و پدیده روشن شناخته خواهد شد. سخن این است که تنها چرخش کافى نیست ،بلکه بایداین سیستم به طرف اهداف موردانتظار و موعود خویش حرکت کند آنهم حرکتى سریع و قابل قبول .
انقلاب و حکومت اسلامى چنانچه در راه دستیابى به اهداف موعود خویش و تامین نیازها وانتظارهاى واقعى جامعه و امت اسلام
دستخوش رکود وایستائى شود توقف یا کندى آن بطور طبیعى بعنوان ناتوانى و مواجهه با بن بست علمى و نظرى آن تلقى خواهد شد.
تلقى و برداشت دشمنان داراى اهمیت چندان نیست آنچه مشکل آفرین است و نمى توان آن را نادیده انگاشت تلقى منفى طرفداران و هواداران واجزاء داخلى سیستم است .
بارانقلاب بر دوش افراد جامعه است واگرافراد جامعه احساس یاس و ناتوانى کنند و سستى در بازوان و گامهاشان راه یابد زیر بارانقلاب دوام نخواهند آورد و آن را بر زمین مى نهند. گر چه فرو نهادن انقلاب و آرمانهاى آن بر دردها و مشکلات اجتماعى و فکرى و فرهنگى آنان خواهدافزود و به یقین سرنوشتى جز حرمان و پشیمانى نخواهند داشت ولى جامعه بعنوان مجموعه گروه هاى مختلف همواره داراى تحلیل علمى و تجربى از آینده و عواقب نخواهد بود،و تنها به گمان فراراز مشکلات جارى موضعى را هر چند ناپیداراخذ خواهد کرد. به هر حال انقلاب از تداوم باز خواهدایستاد.
شک نیست که براى حامیان نظام اسلامى و کسانى که در راه برقرارى و حفظ و تداوم آن رنج دیده تلاش و فداکارى وایثار کرده اند تصوراین معنى و حتى بر زبان آوردن آن غیرقابل تحمل است و حتى دوست دارند که چنان وضعى را به لحاظ عقلى و عملى غیر ممکن بدانند،ولى خواستها و آرزوها و باورها هرگاه صرف آرمان و مجرداز تدبیر و تقدیر عالمانه و تحلیل صحیح مسائل باشد تاثیرى در روند طبیعى جریانهاى اجتماعى ندارد. جریانها براساس سنت الهى راه خود را خواهد پیمود چه جریان روح افزاى نسیم پیروزى باشد که بر کشتى انقلاب بوزد و آن را به پیش برد و چه جریان طوفانى سخت که بدنه کشتى انقلاب را در هم شکند.
لیس بامانیکم و لاامانى اهل الکتاب من یعمل سوء یجزبه ... 12 .
یعنى : نه بر وفق مراد شماست و نه بر وفق مراداهل کتاب هر کس بد عمل کند جزایش را ببیند .
آنچه دراین میان نقش اساسى را بازى مى کند عملکردهاست . دگرگونى هاى مثبت یا منفى اجتماعى معلول مستقیم و بى واسطه عمل مثبت یا منفى حکومتها و مردم است و آرمان و عقیده و جهان بینى در مراحل بعد قرار دارد.
چنین است که
الملک یبقى مع الکفر و لایبقى مع الظلم .
یعنى : حکومت ممکن است در سایه عقیده و جهان بینى غلط و کفر آمیز دوام بیاورد ولى در مقابل عمل غلط و ظالمانه تاب نمى آورد.
گر چه دراین گونه عبارات ظلم بیشتر به معناى ستم و جور آمده است ولى حقیقت این است که هرگونه انحراف از درستى و واقع نگرى چه در زمینه برنامه ریزى سازماندهى هدایت و هماهنگى کنترل و نظارت و چه در زمینه
عدالت اجتماعى و رعایت واقعیتها و صلاحیتها منتهى به زوال حکومت مى شود.
على ( ع ) مى فرماید:
زوال الدول باصطناع السفل .
و نیز در بیانى جامع تر مى فرماید:
یستدل على ادبارالدول باربع : تضییع الاصول والتمسک بالفروع و تقدیم الاراذل و تاخیرالافاضل . 13 .
یعنى : چهار عامل سبب افول واضمحلال دولتها و حکومتها مى شود:
1- ضایع ساختن اصول ( اهمیت ندادن به مسائل اصلى واساسى نظام ).
2- پرداختن به فروع (طرح مسائل جزئى و غیراصولى واهمیت دادن به آنها).
3- مقدم ساختن افراد رذل و فاسد (دادن کارها به دست افراد بى تعهد و بى اخلاق ).
4- کنار زدن افراد فاضل و شایسته (طرد عالمان و شایستگان از مسوولیتها و کارها).
مسوولیت روحانیت در قبال اسلام وانقلاب
وقتى انقلاب در یک جامعه رخ مى دهد همه کسانى که در پیدایش آن سهم داشته اند (کم یا زیاد) خود را سهیم درانقلاب مى دانند و در بهره گیرى از مزایاى آن به خود شک راه نمى دهند.
مانند خانواده اى که با همکارى هم و راهنمایى و مدیریت پدر و تلاش چند ماهه خود آذوقه یکسال خویش را گرد آورده و تازمانى که آذوقه باقى باشد و همه بنحو یکسان از آن بهره مند باشند حالت آرامش و رضا بر همه حاکم است و هر کسى احساس مى کند که از دسترنج خوداستفاده مى کند ولى همین که نوعى نابرابرى یا کشمکش یا کمبود درخانه پدید آید همه نگاها و سخنها وانتظارها واعتراضها به جانب سرپرست خانواده است .
جامعه که خود یک خانواده بزرگ است داراى چنین خصلتى است ،یعنى هرگاه در جامعه مشکل نابرابراى درگیرى یا کمبود و یا هر مشکل دیگر بروز کند توجه همه مردم به کسانى است که مدعى سرپرستى و هدایت و تامین جامعه هستند.
در جامعه انقلابى امروز ما روحانیان به دو دلیل اساسى موردانتظار وانتقاد مردم هستند و چاره اى جز پاسخگویى به انتظار وانتقاد آنان را ندارند:
1 روحانیان خود را حامى اسلام و بیانگر نیازهاى معنوى مسلمانان معرفى کرده و چنین نمایانده اند که مى خواهند مردم را به خیر و صلاح دعوت کنند و زشتى را دور گردانند و نیز مدعى هستند که اسلام برترین آئینها و کاملترین آنهاست و در هیچ زمینه اى نارسائى ندارد.
روحانیان براساس ادعا و بینش و نگرش خود (که در دلیل یک گفته شد) به مبارزه با ستم و بى دینى رژیم طاغوتى پرداخته و مردم را با تبلیغ و روشنگرى وارد میدان ساختند و خود
بعنوان هدایت گر جریان حرکت مردمى پیشاپیش آنان قرار گرفتند واین حرکت به پیروزى آنان و شکست طاغوت انجامید واز آن پس هدایت اصلى جامعه درابعاد حکومتى تربیتى سیاسى فرهنگى و دینى دراختیار روحانیان قرار گرفت و روحانیان بعنوان سکان داراصلى کشتى انقلاب شناخته شدند و رسمیت یافتند .
قرین شدن نام روحانیان باانقلاب و اسلام سبب گردیده تا مردم به هنگام مشکلات و نارسایى ها و ... متوجه روحانیان شوند و آنان را مورد سوال و مواخذه وانتقاد قرار دهند. گستردگى این انتظارها گاه به حدى است که در مواردى تصور بى انصافى نیز مى شود،زیرا گاهى مردم در برابر عملکرد ناصحیح فلان بخشدار و یا شهردار یا فرماندار و یا معلم و مدیر مدرسه و ... تا سیاست گذارى هاى دولت و شیوه هاى اجرایى و قضایى روحانیان را مورد سوال قرار مى دهند.
این امر چه به لحاظى تندروى و بى انصافى به نظر مى رسد ولى از نقطه نظر دیگرى عکس العمل وانتظار مردم یک عکس العمل وانتظار طبیعى است ،زیرا وقتى که روحانیان مردم را در راه سرنگون سازى یک رژیم ضداسلامى تشویق و ترغیب مى کنند و وعده برقراى یک حکومت مترقى و متعالى اسلامى را به مردم مى دهند و در طول سالها به مردم الگویى از حکومت اسلامى را مى نمایانند بدیهى است که وقتى مردم تلاش کرده واز مال و جان در راه برقرارى آنچه روحانیان گفته اند دریغ نکرده اند از اوانتظار هم داشته باشند .
وقتى روحانیان مى گویند: عدالت اجتماعى واقعى در متن قوانین اسلام نهفته است و حتى اگر ذره اى عدل یا پایبندى به قانون و نظم در غرب و شرق عالم یافت مى شود ازاسلام ما گرفته اند (ولا رطب ولایابس الا فى کتاب مبین ).
وقتى روحانیان مى گویند: دانش واقعى و پیشرفته از آن اسلام و تمدن اسلامى است و دیگران به یغما برده اند،
وقتى روحانیان مى گویند: على بن ابیطالب [ ع] عثمان بن حنیف را که نماینده او بود به خاطر رفتن به میهمانى ثروتمندان که فقیران بدان میهمانى ها راه نداشتند توبیخ مى کند
روحانیان که از خاموش کردن چراغ بیت المال سخن به میان مى آورند و مى گویند:امیرالمومنین حاضر نشد در پرتو نور چراغ بیت المال سخنى در رابطه با مسائل شخصى و غیرعمومى به میان آورد و ... و بااین جاذبه ها نظامى ایده آل و مترقى و کامل در پیش روى افکار واندیشه ها ترسیم مى کنند و مدعى هستند که حکومت اسلامى مى تواند ضامن سعادت مادى و معنوى جوامع بشرى باشد.
بدیهى است که همه انتظارها و نگاهها وانتقادها در باطن متوجه اینانست .
اگر رئیس جمهور یا نخست وزیر یا وزراء دولت و یا قوه قضائیه و یا قوه مقننه ضعف و کاستى یااشتباه داشته باشند واگر دانشگاه یا
دبستان و دبیرستان به لحاظ کیفى و یا کمى مواجه با مشکل باشد واگر نظام ادارى گرفتار بورکراسى بوده و سیاست واقتصاداز عدم اعتدال برخوردار گردد و ... نهایه همه و همه به حساب روحانیان واسلام گذاشته مى شود.
همانگونه که قبلا نیز گفتیم این نوع برخورد چه بسا در مواردى غیر منصفانه باشد ولى از نقطه نظرى هم دورازانصاف نیست ،زیرا گر روحانیان خود را مرشد جامعه و هدایتگر آن به سوى اسلام و جامعه اسلامى معرفى مى کنند پس باید دست کم نیازهاى علمى و قانونى و قضایى نظام را تا آنجا که به او مربوط مى شود پاسخگو باشند.
اگر روحانیان تشکیل حکومت اسلامى مى دهند پس باید به فکر تامین نیازهاى همه جانبه آن باشند و مردم را در میانه راه به خود واننهند.
روشن ترین دلیل بر مسوولیت عظیم روحانیان دراین مقطع تاریخى این است که : هر وزیر یا وکیل یا مسوول اجرایى که در نظام اسلامى مرتکب بزرگترین خطاها بشود سرانجام نام اواز خاطره ها محو مى شود و نام و نشان او در غبار خاطرات تاریخ پنهان مى گردد،ولى همه آنها به نام حکومت اسلامى و روحانیان واسلام ثبت مى شود و نتیجه آنها دامنگیر اسلام و روحانیون مى شود.
در جوامعىکه اجزاب عهده داراداره نظام و تشکیل دولت مى شوند. نظیر چنین مسوولیتى از
جانب مردم متوجه حزب حاکم مى شود. بااین فرق که احزاب ازاصالت و جایگاه و تشخص اجتماعى و تاریخى روحانیان شیعه برخوردار نیستند و به راحتى افراد آن تغییر مى یابند یااصل حزب تعطیل مى شود. تعطیلى یک حزب هیچ خاطره پایدارى را درذهن مردم باقى نمى گذارد و افراد حزب مى توانند تحت شرایط و عناوین دیگرى اهداف خاص خویش را دنبال کنند.
ولى روحانیان با سیستم و ویژگى هاى خاص خویش واصالت دیر پا و ناگسستنى اى که با جامعه و مردم دارند نمى تواند بعنوان یک حزب حاکم تلقى شود،بلکه مسوولیتش به لحاظ رسالت و موقعیتش و تعهدشان در برابر یک جریان علمى معنوى چند صد ساله که ریشه در عصرامامت و نبوت دارد بسیار سنگین تر و حساس تراست و نمى توانند در برابر موضع گیرى واظهارنظر مردم و آینده صنف خویش بى تفاوت یا کم تفاوت باشند،زیرا بى توجهى به آینده اسلام و جوامع اسلامى است .
راهى که روحانیان در پیش دارند
روحانیان در قابل مسوولیت بزرگى که از گذشته بر دوش داشته و در برابر مسوولیت بزرگترى که با تحقق انقلاب بر دوش کشیده اند یکى از سه راه ذیل را مى توانند پیش گیرند:
1. ممکن است روحانیان مبارزه با ظلم و بى دینى را وظیفه خود بدانند. با آن مبارزه کنند واحیانا زمینه اجراى احکام اسلام را فراهم آورند ولى تدبیر و سیاست علمى واداره جامعه را به عهده متخصصان و سیاستمداران علمى یا حرفه اى واگذارند و براى خویش حق ارشاد و نصیحت زمامداران را محفوظ بدارند.
این راه به جدایى عملى دین از سیاست منتهى مى شود که از دید مصلحان بزرگ امرى غیراسلامى است و روح فرهنگ اسلام با آن سازش ندارد واز نقطه نظر عملى نیز اشکالات عمده اى را در پى دارد که ما دراینجا نمى خواهیم به آن بپردازیم .
2. دومین راه این است که علماءدین درایجاد زمینه انقلاب و نیز برقرارى نظام اسلامى تلاش کنند و پس از برقرارى آن جریان کلى امور نظام را زیر نظر خویش دانسته و قائل به ضرورت وحدت دیانت و سیاست بشوند ولى عملا خود را براى اداره نظام و جامعه مجهز نسازند و چشم به عناصر متخصص دیگر داشته باشند و از دیگران بخواهند که به دلیل حاکمیت داشتن اسلام فقط در جهت اهداف تعیین شده از سوى آنان حرکت کنند.
بدیهى است که این امر تداوم نخواهد یافت ،زیرا بدون برنامه ریزى دقیق و آماده سازى نیروهاى لازم و پیش بینى شرایط آینده و برآورده نیازها و مشکلات و در نظر گرفتن شیوه هاى صحیح امراداره جامعه و انقلاب به مقصد نخواهد رسید و در نیمه راه زمام کاراز دست علماء دین به جبر تاریخ بیرون خواهد رفت .
در مقایسه میان راه اول و دوم باید گفت که راه نخست خطر و ضرر کمترى براى حیثیت اسلام و روحانیت دارد،چرا که در راه نخست علماء دین خود کناره گیرى از سیاست عملى واجرایى را برگزیده واعلام داشته است ولى در راه دوم مشکلات و ناتوانى ها و نارسایى ها و بى برنامه گى ها کناره گیرى را برایشان تحمیل کرده است واین تحمیل براى اسلام و روحانیان ارزان تمام نمى شود و موضع اجتماعى آنان را به شدت کاهش مى دهد و به شکستى جبران ناپذیر مى انجامد.
3. سومین راه که طبعا هموارترین و درست ترین راه مى باشد این است که : روحانیان قبل از به وجودآوردن شرایط عملى حکومت و به اوج رساندن انقلاب به مسائل عملى و نیازهاى آینده یک نظام به لحاظ قوانین اصولى خط مشیهاى عمده تربیت و شناسایى نیروها و تدبیر مسائل بپردازند و پس از پیروزى انقلاب براساس آن برنامه متقن و علمى حرکت کنند. چنانچه چنین پیش بینى اى صورت نگرفته باشد دست کم باید در سریع ترین فرصت پس از تحقق انقلاب به این مهم پرداخته شود که متاسفانه این کار به صورت دقیق و منطبق بر نیازها صورت نگرفته است ، زیرااز مشخص ترین کارهایى که باید دراین راستاانجام مى گرفت ایجاد برنامه اى دقیق و علمى و کنترل و هدایتى قاطع براى روحانیان و بخصوص حوزه هاى علمیه بود.البته اگراین کار تاکنون صورت نگرفته است مااز موانع جدى آن بى خبر نیستیم .از جمله موانع اساسى این تحول وجود متحجران و کوتاه اندیشانى است که اسلام را در مسائل عبادى فردى و یک سلسله امور خاص مقدس پسندانه محصور کرده و در بحران شور علمى خویش از کتاب طهارت فراتر نمى روند و به هنگام اظهار فضل جهان شمولشان از بحث مقدمه واجب نمى گذرند.
اینان نه حظى از شعوراجتماعى دارند و نه درکى از عمق رسالت اسلام . با شعار عدم رهبانیت از هر راهبى منزوى تر و بى خبرترازاطراف خویشند.
اینان همواره سد راه ترقى حوزه ها بوده اند و متاسفانه شایداز این پس نیز مانع باشند. ولى طلاب جوان و پرشور وایثارگر باید بدانند که تداوم انقلاب اسلامى مبتنى بر تحول روحانیان و حوزه هاى علمیه است . هر چنداین تحول دیرتر صورت گیرد مشکلات موجود و آینده نظام در ابعادى که متکى بر روحانیان و حوزه هاست پیچیده تر خواهد شد.
بدیهى است که منظوراز تحول نظام حوزه روحانیان تغییر و تبدیل یک متن درسى به متن دیگر یا گذاردن یک امتحان و ... نیست ،بلکه این تحول باید چنان گسترده و عمیق باشد که حوزه در آینده بتوانند بار سنگین اداره نظام اسلامى را بر دوش کشند.
این ضرورتى است غیرقابل انکار که بى توجهى به آن سبب انحطاط نظام و سستى
پشتوانه انقلاب خواهد شد.
خوشبختانه امام بزرگوار با پیامى پرشور حرکت به طرف این آرمان بلند را عملا به وجود آوردند و تاکنون گامهایى نیز در راه مهم برداشته شده است و ماامیدواریم که در راستاى عملى ساختن این کار از آگاهان و روشن بینان و صاحب نظراتى که داراى وجهه حوزوى و دانشگاهى هستنداستفاده شود و میدان دراختیارافراد ناتوان و کم صلاحیت و عناصر متجر و کم بینش قرار داده نشود،زیرا آنان خود درد این حوزه اند و بوسیله درد نمى توان درمان جست .
کسانى که اگر همت به خرج دهند و ژست روشنفکرى بخود بگیرند نهایتا به امتحان دادن طلبه ها و یا گذاردن تخته سیاه بر سر کلاسها رضایت مى دهند چگونه خواهند توانست واقعیتها و نیازهاى متزاید جامعه و مسائل مورد نیاز حوزه و روحانیان را درک کنند.
رنج امروز حوزه رنج امیرالمومنین[ ع] است که مى فرمود:
[بکم اداوى وانتم دائى] .
یعنى : من در پى آنم که دردهاى جامعه را به وسیله شما درمان کنم در حالى که شما خود درد من هستید!
توجه به این نکته ازاهمیت فوق العاده اى برخورداراست و بسیارى از گره هاى کورسامان بخشى به حوزه در همین نکته افتاده است .
در حدود سال 1347 ش .ق .استاد شهید مطهرى نامه اى به حضرت امام مبنى بر ضرورت ایجاد برنامه ریزى و نظام و تحول در حوزه هاى علمیه مى نویسد و در آن نامه راه حلهائى راارائه مى دهد.اصل آن نامه اکنون دراختیار ما نیست و ما تنهااز پاسخ حضرت امام رضوان الله علیه به مضمون و محتواى آن نامه وقوف حاصل کردیم .اگر آن نامه دراختیار بود با توجه به پاسخ امام گوشه اى از مسائل حوزه شناسایى مى شد. در اینجا نظر ما پاسخى است که امام به شهید مطهرى مرقوم داشته اند که بخشى از آن را مى آوریم .
بسمه تعالى
[پس ازاهداء سلام و تحیت مرقوم شریف واصل سلامت و توفیق جنابعالى را خواستار. مطالبى که مرقوم شده است بسیارى از آن مورد نظر بوده است .امیداست توفیق پیدا شود که از مفاسد جلوگیرى شود. این که من از دور بودن شمااز حوزه قم واینطور دور بودن بعضى آقایان که خوب بود دراین اوضاع آشفته و هرج و مرج حوزه هااز آنهااستفاده کنند. من ناراحتم . براى همین مفاسد منتظره است .اشخاصى را که اسم بریده اید این مشکل را حل نمى کنند اگر به مشکل به واسطه دخالت بعضى از آنها که طبقه جوان ازامثال آنها ناراحت هستنداضافه نکنند]... 14 .
دردهاى حوزه و درمانها:
از آنچه آوردیم دانسته شد که در حوزه فقط بى نظمى و بى تناسبى متون و محتواى درسى با واقعیتهاى جارى و کنترل نبودن بر آن نیست ،بلکه درد عمده حوزه هاى علمیه و به تعبیر بهتر درد و منشا همه دردهااین است که بسیارى از متنفذان حوزه دردها را نمى شناسند و یا آنچه را ما درد مى دانیم آنهااز محاسن حوزه مى شمارند!! و معتقدند که انزوا حماقت مسلکى کج راه رفتن سر به زیرانداختن و جائى را ندیدن پرهیزاز سیاست و مسائل اجتماعى و ... نشانه تقوى و تقدس یک طلبه است . در حقیقت دردهاى اصلى حوزه اینانند !
البته این گونه عناصر در حوزه به لحاظ نوع تفکر داراى مراتب تشکیکى هستند. برخى معتدل تر و گروهى خشک ترند. ولى این نکته را نباید از خاطر دور داشت که به هر حال از گذشته مصلحان واقع بین و لایق در حوزه هاى علمیه حضور داشته واکنون نیز حضور دارند و گفتار فوق نشانه یاس نیست ،بلکه تذکرى است به مشکلات و موانع عمده اى که بر سر راه تحول واصلاح حوزه ها وجود دارد.
متظاهران به اصلاح طلبى
متحجران و جمودگرایان اصولا با هرگونه تحولى چه در نظام اجتماعى و چه در نظام حوزه مخالف بوده و هستند،ولى در شرایطى آنان نیز ناچار مى شوند که خود رااز دست نیندازند و ناگزیر وارد میدان تحول خواهى و اصلاح طلبى مى شوند.
علت وروداین عناصر به میدان اصلاح طلبى دگرگونى باورهاى آنان نیست ،یعنى آنها حقیقتا معتقد به اصلاح و ضرورت آن نشده اند،بلکه خود را در مقابل عمل واقع شده مى بینند واحساس مى کنند که در برابر هجوم افکار واندیشه ها توان مقابله و مقاومت ندارند ازاین رو با جریان همسو مى شوند،ولى سعى مى کنند تا پیشتازى جریان را مهار کنند تا شایدازاین طریق جریان را کند کرده و یا به انحراف بکشانند. .
اینان همانند کسانى هستند که تا قبل از تحقق انقلاب اسلامى دخالت در سیاست را بر خود حرام مى شمردند،ولى پس از تحقق انقلاب اسلامى مبارزه با جمهورى اسلامى را یک وظیفه تشخیص دادند و به ناچار وارد میدان سیاست ( البته از نوع منفى آن ) شدند.
اکنون هشدار ما دراین نوشته به حوزویان این است که : سعى کنند کسانى را به معمارى واصلاح نظام حوزه برگزینند که خود درد حوزه نباشند.
کسانى را در جایگاه بازسازى نظام قرار دهند که منظورشان کند کردن یا به انحراف کشاندن حرکت اصلاحى نباشد.
کسانى را بعنوان طبیب دردهاى خویش بپذیرند که دردشناس و دردستیز باشند نه
دردپسند و دردپذیر.
از میان اصلاح طلبان به کسانى خوش بین باشند که اجتهادااصلاح طلبند نه تقلید،یعنى چون جریان اصلاح طلبى و سخن از تحول حوزه به میان آمده آنان به فکراظهار وجود و فرصت طلبى نیفتاده باشند،بلکه از روى درک واحساس و شناخت بدان پایبند بوده و باشند. شناخت این امر با مراجعه به سوابق فکرى و فرهنگى و موضع گیرى افراد در مسائل مختلف علمى سیاسى اجتماعى و سیاسى امکان پذیراست .
کسانى که مى خواهند پیشتازى و رهبرى و کارگردانى این حرکت مقدس را بر عهده گیرند باید میزان شناخت خود نسبت به مسائل زمان و حوزه را بنمایانند و منظور هدفشان راازاصلاح یا تحول براى همه حوزویان باز گویند تاازاین طریق صلاحیت و لیاقت و کارآیى و باورها واهدافشان معلوم گردد.
آنان که خود در فهم واژه تحول واصلاح گیر دارند هرگز نخواهند توانست دردى از دردهاى حوزه را درمان بخشند اگر دردى نیفزایند!
این است که حوزویان باید دراین مقطع همچون همه مقطعهاى دیگر با شناخت کامل نسبت به معماران نظام حوزه گام بردارند. بدان امید که حوزه فرداى ما تضمین کننده تداوم انقلاب امروز ما و پاسخگوى مقتضیات راستین زمانمان باشد.