مرزبانى انقلاب 2

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


                                   

پدیده انقلاب
اشاره

در گذشته سخن از بایستگى پرداختن به انقلاب بعنوان عینى ترین و مهمترین موضوعى که حساسیت به آن از ضرورت ویژه اى برخورداراست عنوان شد و گفته شد:ازریابى و توجه به خطرات آفات واحیانا انحرافاتى که ممکن است این پدیده دربستر زمان دار آن گردداز ضرورت ویژه اى برخورداراست .

واین همه بیان مقدمه اى عنوان گردید تا بیانگراهمیت وارزش هر چه بیشتر پاسدارى از آن را گوشزد کرده باشد. به این امید که دراین راستا این مجموعه بتواند راهشگائى مفید در نظر آید.

واکنون از آنجا که انقلاب واژه کلیدى این سلسله مقالات مى باشد و نیز با توجه به دخالت اغراض سیاسى در کاربرد نفى یااثباتى این واژه - لازم است در گام نخست ضمن شناخت این واژه یک چهارچوب نظرى ارائه شود تا در پرتو آن تحلیل وارزیابى انقلاب میسر گردد.

[حوزه]
تحقیق رسمى انقلابات بعنوان بخشى از علوم جامعه شناسى چیز بس نوظهورى است ولى نه انقلابات نوظهور هستند و نه تفکر جدى درباره آنها هر چند در قدیم از مبارزات و تحولات اجتماعى با نام انقلاب یاد نمى شد اما مى تواند در جوامع باستان و فلاسفه آن زمان 1 مجموعه اى از ملاحظات مربوط بدان را سراغ گرفت .امروزه در نوشتارهاى متعددى که به
 

منظور تبیین این واژه فراهم آمده تلقى هاى مختلف واحیانا متباینى ارائه شده است .

باید توجه کرد که این تعریفها هر کدام ریشه در نحوه برداشت فرد داشته و یا مرتبط با بعد خاصى از آن بوده است . زیرا گاه تعریف لغوى و لفظى است و گاه براساس کار برد مرسوم آن واصطلاحى است و گاه تعریف بر بعد تاریخى و سیرادوارى واژه ناظراست و بالاخره گاه تعریف مبتنى بر مصداق و مورد خاص مى باشد و دراین بین چه بسا تعریفهائى که مبتنى بر حب و بغضهاى شخصى و ذهنیهاى یک جانبه و موضع دار یافته است .

ازاین رو لازم است با توجه و شناخت ابعاداین واژه (معناى لغوى اصطلاحى و سیر تاریخى ) به دیدگاههاى ارائه شده بپردازیم .

واژه انقلاب :
انقلاب از واژه هائى است که اصلا عربى است و با ورودش به زبان فارسى تغییرات مفهومى پیدا کرده است .انقلاب در معناى اصلى و مصدرى داراى معنائى لازم مى باشد. (به معنى بازگشت ) و همچنین دراصطلاح فقهى (که گاه با نام استحاله از آن یاد مى شود) و دراصطلاح فلسفه (به معناى تغییر و دگرگونى ذات و ماهیت و یا کون و فساد) نیز داراى معناى لازم مى باشد. و دراین صورت به معناى نوعى[ شدن] و دگرگونى است . 2اما در فارسى معناى متعدى بخود گرفت و به صورت فعل متعدى ( انقلاب کردن ) بکار مى رود... در تعریف لغوى این واژه[ لسان العرب] آن را به مطلق رجوع وانصراف معنا مى کند... دهخدا به نقل از کتب لغت معتبراین معنانى را بازگو کرده است : برگشتن رجعت کوکب چرخش دورانى (درافلاک و ستارگان ) و یا دوره اى از تغییرات دورانى که بازگشت به نقطه اول دارد و ... براین اساس بنظر مى رسد هر چند معناى لغوى آن کلى و شامل هرگونه دگرگونى و رجعت بوده است . لکن یکى از کاربردهاى نسبتا وسیع و شایع آن در نجوم بوده است ( اصطلاح انقلاب صیفى و شتوى از همین نمونه است ).

جالب توجه این که Revoiution که معادل لاتین این واژه است این چنین سیرى را نیز داشته است زیرا که در معناى اصلى واولى خود کلى بوده با کاربرد آشکارى در ستاره شناسى و بیگانه با مفهوم سیاسى .

قبل از پرداختن به معناى مصطلح امروزى آن لازم است نگاهى به چگونگى سیر تاریخى این واژه بیفکنیم تا شناخت ماازاین واژه کامل و واقعى بوده باشد.

سیر تاریخى
با توجه به معناى لغوى و معناى مصطلح سیاسى انقلاب سوالى که مطرح خواهد شد این است که چگونه از آن معناى کلى واصطلاحى نجومى وارد در مقوله دیگرى شد. و در سیاست تشخص یافته است ؟

 

براى پاسخ به این سوال باید دید چه علقه وارتباطى میان دو معناى متفاوت وجود داشته که موجب شد.این واژه از آسمان به زمین آید و در مسائل اجتماعى - سیاسى بکار رود. براى این منظور باید به چندارتباط بین این دو معنا توجه کنیم .

ارتباط اول :اولین مساله اى که جلب توجه مى کند این واقعیت است که حرکت و سیر ستارگان حرکتى دورانى منظم و قانونمنداست و دیگراین که این حرکت مکرر دورانى ایستادگى ناپذیر و خارج از کنترل و نفوذانسان مى باشد. واز طرفى متفکران و فیلوسفان آن عصر معتقد بودند بااین که امورانسان و جامعه دائما در تغییر و تحول بسر مى برد اما در نهایت هیچ چیز تازه اى بوجود نخواهد آمد. تنها آنچه تغییر مى کند دوره هاى مشخصى است که براساس مناسبات زمانى و مکانى استوار مى باشد و براین اساس تنها همین چند شکل شناخته شده حکومت است که براى همیشه دور مى زند و تکرار مى شود.

این طرز برداشت را تا زمان انقلاب فرانسه مى تواند ردیابى کرد. آنگاه که لوئى شانزدهم در شب چهارده ژوئیه 1789 خبر سقوط باستیل زندانى که در 24 ژوئیه همین سال بدست مردم پاریس ویران شد،را شنید خشمگین شده و چنین مى گوید:[ ولى این طغیان است]. لیانکور سخن او را تصحیح مى کند و مى گوید:[ نه اعلیحضرتااین انقلاب است] لوئى بااین جمله خبراز سرکوبى آن مى دهد و لیانکور با پاسخ مى فهماند آنچه حادث شده غیرقابل برگشت و خارج از حیطه قدرت یک پادشاه است .

ارتباط دومى که میان این دو معنا مى توان یافت این است که در قدیم علم نجوم در تشخیص تحولات بهره اى داشت وافرادى که براین باور بودند نزدیکى و حرکات ستارگان را در سعادت و شقاوت نسبت به سرنوشت جامعه وافراد موثر مى پنداشتند. روایاتى از قبیل[ ایاکم و تعلم النجوم الا ما یهتدى به فى براو بحر]... 5 که در مورد نهى ازاین علم و تبعیت آن وارد شده بیک چنین ذهنیت و برداشتى اشاره دارد. بهرحال دانش ستاره شناسى که پیش بینى حوادث را در نزدیکى واتفاق ستارگان جستجو مى کرد واین حرکت ستارگان راانقلاب نامیده بود ظاهرا به تعبیر رژیمهاى سیاسى مربوط شده .

ارتباط دیگر آن که همانگونه که انقلابات سماوى تلویحا و تدریجا طبق آن پندار تاثیرى در سرنوشت فرد و جامعه داشت انقلاب سیاسى نیز بیک تغییر سیاسى گفته شد که در سرنوشت فرد و جامعه موثر باشد.

در نتیجه انقلاب که بحسب معناى لغوى کلى بوده با کاربردهاى شایعى در علوم نجوم بخاطراین نوع پیوستگیها در معناى تحولات سیاسى - اجتماعى خاص تشخص یافته است .

 

مصطلح انقلاب
در سابق اشاره اى به تفاوت دریافتها دراین زمینه داشتیم بدون شک برخى از آن را مى توان معلول تاثیر فرهنگها بر تلقى از مفهوم انقلاب و دادن معیار براى آن دانست و نیز کاربردهاى مختلفى که در زمینه هاى گوناگون داشته و شیوه هاى و تاکتیکهائى که دراین راه بکار گرفته شده و بالاخره علل واهدافى که دراین راستا تحقق یافته و مسائلى ازاین قبیل گاه ماهیت هر یک را متفاوت کرده وازارائه یک تعریف جامع مانع شده است .

سخن کرین برینتون به بخشى ازاین علل اشاره دارد:

[ اصطلاح انقلابنه تنها بخاطر میدان وسیعش در کابردهاى همگانى بلکه نیز بدین دلیل معنى شناسان را بدردسر مى اندازد که این اصطلاح به مفهومى عاطفى است] .

بهرحال با وجوداین گستردگى کاربرد وجه اشتراکى بین این مصادیق متعدد مى توان یافت و آن این که در همه این مصادیق نوعى دگرگونى زیربنائى ملاحظه مى شود چه در سیاست و چه در فرهنگ و چه در دادوستد. و یا گونه هاى از قبیل انقلاب سبز انقلاب سرخ انقلاب سفید همه بنوعى حکایت از دگرگونى و تغییرات اساسى در موضوعات گوناگون و شیوه هاى متعدد دارد.

امااگر بخواهیم با یک نگرش کلى چهارچوب و تعریفى براى انقلاب ارائه دهیم باید گفت :این پدیده از دیرباز بعنوان عامل ایجاد تغییرات اساسى در نظام اجتماعى یک جامعه بشمار مى آمده است و شیوع کاربرداین واژه در همین جاست که حرکتى فراگیر در جهت تغییر بنیادى نظام اجتماعى صورت پذیرد.

بنابراین هدف تغییر و دگرگونى بسوى آرمانها و نابودى هر آنچه که مانعى براى آن محسوب شود مى باشد و دراین راستا چه بسا روشها و تاکتیکها به اقتضاء زمان و موقعیت و موارد تفاوت پیدا بکند.

در نتیجه [ انقلاب] مجموعه کنشهاى اجتماعى است که بروز آن را مى توان حاصل احساس ناتوانى و شکست یک نظام اجتماعى دانست و فعلیت این حرکت آن زمانى است که روشهاى دیگر براى ایجاد تحول در جامعه شکست خورده و بى نتیجه مانده است . آنگاه که ملتى مشاهده کنند حقوقشان ایفا نمى شود وارزشها و آرمانهایان نیز هیچگونه زمینه تحقق نمى یابند و دراین راستا راهى جز سقوط حکومت و حاکمیت نیابند در این شرائط است که نیاز و تمایل به ایجاد جامعه اى بهتر حتى به قیمت دست زدن به خشونت تعمیم مى یابد بنابراین با یک نگاه مجموعه اى از مشخصات کلى چنین حرکتى را مى توان دراین مورد خلاصه کرد.

انقلاب به مجموعه حرکتهاى اجتماعى - سیاسى اطلاق مى شود که در آن شرکت و خواست اکثریت قاطع مردم مطرح باشد نه یک
 
قشر خاص (که دراین صورت واژه هائى همانند شورش و طغیان - کاربرد خواهد داشت ). دیگراین که چون این نوع تحول اجتماعى براساس زدودن وضع موجود و آرمان یک نظم مطلوب صورت مى پذیرد مفهوم کمال یابى و تکامل در آن مندرج است و بدین جهت سقوط وانحطاط روى دهد نام انقلاب بخود نمى گیرد. و هم چنین از آنجا که هیئت حاکمه مقاومت و سرکوبى انقلابیون را هدف قرار مى دهد نفوذ عنصر خشونت درانقلاب اجتناب ناپذیر مى گردد .

دراین جا براى تبیین بیشتر مفهوم انقلاب و تفکیک آن از واژه هاى نزدیک بدان به تعریف و مقایسه آنها مى پردازیم .

کودتا
کودتااز دو واژه COUP براندازى و Detatدولت از زبان فرانسه گرفته شده است . کودتااز طریق رسوخ یک جناح کوچک (وغالبا نظامى ) ولى بسیار مهم دستگاه دولتى درارگانهاى حساس حکومت شکل مى گیرد واین جناح براى کوتاه کردن دست دیگر جناحهاى دولتى از قدرت دست به اقدام و عمل مى زند. کودتا به فرض آن که از طرف یک گروه یا رهبر غیرنظامى انجام بشود مستلزم حمایت یک گروه مسلح است و در موفقیت کامل کودتا بى تفاوت ماندن بقیه ارتش امرى ضرورى است . کودتاگران در طى کودتا به اشغال مراکز حساس سیاسى و نظامى و ارتباط جمعى و مراکز فنى دست مى زنند.

آنچه که نقش اساسى در شکل گیرى کودتا دارد و مى توان از آن بعنوان عوامل کودتا نام برد از جمله این امورند: تمرکز قدرت اختلاف میان جناحهاى حکومت بى تفاوتى مردم تشدید تضادهاى داخلى جنگ داخلى جنگ خارجى بحران اقتصادى جنگ روانى و ترور شخصیت رهبران .

کودتا به دو شکل ممکن است صورت بپذیرد:

1. بصورت سریع و ناگهانى همراه با خشونت و خونریزى و براندازى ناگهانى رژیم که از طریق یک ضربه نظامى صورت مى پذیرد.

2. بگونه اى تدریجى و با نام کودتاى خزنده که توسط حرکت سیاسى گروهى خاص صورت گرفته و در طول زمان به نفوذ و مهره چینى در مقامات و موقعیتهاى کلیدى پرداخته مى شود به آرامى با حذف رقبا موقعیت کودتاگران تثبیت مى شود و هیئت حاکمه وقتى متوجه مى شوند که کار تمام شده و حکومت شکل کاملا جدید یا خط سیاسى جدید بخود گرفته باشد. (لازم به تذکراست که انقلابها همواره از ناحیه این نوع کودتا در خطرانحراف قرار داشته اند).

بنابراین تفاوت این دو پدیده را دراینجا مى تواند یافت که کودتا توسط اقلیتى ممتاز و نیرومند همواره تحقق یافته است . حرکتى که از بالا و توسط برخى ازافراد نظام حکومتى انجام
 

یافته است . اما درانقلاب هرگونه تحول ماهیت مردمى داشته و نقش توده مردمى در فعل وانفعالات از بهترین عناصر تشکیل دهنده آن مى باشد و در مجموع قیام و نهضت توده مردم علیه نظام حکومتى است .افزون بر این تغییرى که کودتا بوجود مى آورد به دائره حکومت محدود مى گردد و براى عامه مردم با حداقل ناآرامى همراه است . در صورتى که انقلاب دگرگونى اساسى و همه جانبه و درابعاد گوناگون جامعه مى باشد. دیگر این که کودتا قدرت خود رااز طریق بدست گرفتن حکومت بدست مى آورد و بدین لحاظ پس از شکست و یا رفتن کودتاگران گویا حادثه اى بوقوع نپیوسته وامکان رجعت به گذشته ممکن مى باشد. در صورتى که انقلاب قدرت خود رااز مردم گرفته واین مردمند که پشتوانه و نیروبخش و عینیت دهنده آن مى باشند

و بالاخره تفاوت دیگر میان این دو پدیده این است که در کودتا هیچگونه جهت گیرى خاص سیاسى (لااقل در مراحل اولیه اش ) وجود ندارد و تنها هدف از آن قبضه کردن قدرت حکومت و دست اندازى بر روى تمام نهادها و مراکز قدرت است امااز خصوصیات بارز واصلى یک انقلاب وجود هدفهاى بلند مدت در آن به منظور تغییر و تحولات اساسى است .

انقلابات همواره براساس یک سرى اهداف و آرمانها شروع مى شود و به همین دلیل انحراف تنها در موردانقلاب صادق مى باشد. زیرا معیار ارزیابى یک جنبش انقلابى و یا حتى موجودیت آن بعنوان یک انقلاب همان میزان تطابق تغییر و تحولات ایجاد شده با هدفهاى اعلام شده آن جنبش مى باشد.

دو نکته قابل توجه این که چه بسا کودتا در جهت پیش گیرى ازانقلاب یا تعویق و جلوگیرى از آن شکل مى گیرد.

دیگراین که به بسیارى از کودتاها بخاطراغراض سیاسى نام انقلاب داده شده تا چنین وانمود شود که مردم خواهان و خواستار آن بوده اند.

شورش
طغیان جنگ داخلى آب آشوب قیام شهرى جنگهاى چریکى و ... نامهاى دیگرى است که احیانا معادل شورش کاربرد داشته است . شورش چگونه حرکتى است ؟ و هدف توده هاى شورشى چیست ؟ مجموعه تحول یا حرکتهائى که برخاسته از یک آرمان و یک سیستم فکرى منسجم نبوده بلکه صرفا یک احساس مقطعى یا یک فشار باعث جهش انفعالى شده باشد حرکتى شورشى است . دراینجاایدئولوژى در مفهوم عام و گسترده و عمیق آن سیطره ندارد واین ایدئولوژى نیست که اهداف و آرمانها و بالاخره خط مشى را تعیین کند. بلکه درگیرى و کشاکش براساس منافع شخصى یا گروهى صورت نپذیرفته و هدف از تحول جزئى و مقطعى است همانند تغییر حاکمى ستمگر که ازاعتبار
 

خود سوءاستفاده کرده و قرار دادن فردى صالح به جاى او.

[چالمرزجانسون] در جهت تفکیک شورش ازانقلاب رده هاى مختلفى از تشکیلات اجتماعى و سیاسى را طرح کردن (حکومت رژیم واجتماع ) و براساس آن به تفکیک آنها پرداخته است . بااین توضیح که منظوراز [حکومت] آن دسته از نهادهاى رسمى سیاسى وادارى جامعه هستند که تصمیمات مربوط به اداره جامعه رااتخاذ واجرا مى نمایند فعالیتهاى خشونت آمیز براى ایجاد تحول دراین رده شورش ساده است که هدف آن برکنارى افرادى است که بنابر باور شورشیان پایگاههاى اعتبار (حکومت ) را به ناحق اشغال کرده اند. منظوراز[ رژیم] قواعداساسى مثلا دمکراسى سلطنتى و ... شورشهاى ایدئولوژیک وانقلابات ساده عمومااین رده را درنظر دارند...امااصطلاح[ اجتماع] گسترده ترین رده از تشکیلات و آگاهى اجتماعى را در بر مى گیرد یا به عبارت دیگر رده اى است که در آن از روشهاى اساسى متکى بر ضرورتهاى اصلى جامعه براى ایجاد هماهنگى با شرایط محیطى سازگار مى شوند. حرکتى که براى 7تغییر درارزشهاى موجود ضرورت یابد یک انقلاب کلى و کامل خواهد بود

بنابراین در شورش ها هدف اولیه نفس تغییر و طرد و یاایفاء حق و حقوقى است که پایمال شده و یا تصاحب گشته است . نه پى افکندن جامعه اى ایده آل و خلق یک جامعه نو هر چند که در طى این جریان بطور قهرى جامعه و ساخت آن تغییر کند.

در صورتى که انقلاب حرکت آگاهانه یک ملت براى تغییر بنیادى در وضع موجود و ساختن جامعه اى جدید براساس اصول ضوابط ارزشها و نظام جدید مى باشد. در حقیقت هدف تغییر وضع موجود به وضع ایده آل است که نیل به آن تنهااز طریق انقلاب میسراست . براساس آنچه تاکنون گفته مى شد تفاوت انقلاب با دیگر واژه هاى نزدیک به آن روشن مى شود.از قبیل اصلاح یا رفرم که در نقطه مقابل انقلاب بکار رفته است . زیرا که به مجموعه حرکات و تحولاتى اطلاق مى گردد که در جهت تغییرات ظاهرى و در جهت بهبوداوضاع صورت بپذیرد.

انقلاب و دیدگاهها
در مورد تحولات اجتماعى وارزیابى تاریخى واجتماعى و علل آن نظریات مختلف از دیدگاهها و نقطه نظرات چندى ارائه شده است مبتنى بر قانونمندى تحولات اجتماعى . به این معنا که تمام این بحثها پس از قبول این حقیقت است که این تغییرات و تحولات اجتماعى براساس یک مجموعه از علل واسباب بوقوع پیوسته است (خواه معلوم یا نامعلوم ) اما با فرض عدم قانونمندى تحولات طبعا نخواهیم توانست به جمع بندى ریشه یابى و نتیجه گیرى کلى دست یازیم .

 

قبل از ورود به این بحث توجه به یک نکته لازم است و آن این که نقصى که در متدلوژى علوم اجتماعى وجود دارد مانع ازارائه نظریات کامل و جامع دراین زمینه شده است . توضیح این که دو شیوه تحقیق نسبت به علوم اجتماعى وجود دارد:

1. روش استقرائى یا Dedactive بررسى و شناخت یک بیک اجزاء بگونه اى مستقل - در این روش پژوهنده از راه بررسیهاى جزئى به یک تصور کلى مى رسد.

2. روش قیاسى یاIndactiveدراین نگرش سیر از کلى به جزئى است . زیرا که بکمک عناصرى جزئى و معلوم یک چهارچوب نظرى کلى پدید آمده که در پرتو آن مطالعات تطبیقى صورت مى پذیرد - اقتصاد دانان و جامعه شناسان و ... بیشترازاین شیوه استفاده مى کنند واولى در میان مردم شناسان رایج است .

نوع اول را درتصمیم هاى بى دلیلى مى توان یافت که چون شخصى در قسمتى یا حادثه اى از رویداد حضور داشته (فرضا به اى ندلیل که مشت نمونه خرواراست ) حکم آن بخش را به کل آن فرایند تعمیم داده و نظریه اى کلى ارائه مى دهد. هر چنداین روش آنجا که حوزه مطالعه محدود باشد مى تواند مفید و موثر باشد اما با گسترش مسائل و پیچیدگى قلمرو علوم اجتماعى آیا مى توان به اتکاء آن به بررسى و حکم جامعه در زمینه این علوم دست یافت ؟ و بر فرض شناخت صحیح و همه جانبه به چه دلیل هر پدیده دیگرى را مى توان همانگونه تفسیر کرد؟ و براین کلى تطبیق دارد؟

و همچنین نظریه پردازى از نو عدوم را مى توان دراظهار نظر بیل مشاهده کرد.اوانقلاب ایران را در پرتوالگوى انقلاب کبیر فرانسه دیده و چنین تفسیر مى کند:

[از بسیارى جهات انقلاب سالهاى 19789 ایران از نوع انقلاب فرانسه دراواخر قرن هجدم وانقلاب روسیه در اوائل قرن بیستم بود. در هر دوى این موارد خشونت آشوب برخورد و سیاستهاى افراطى تا سالهاى بعد بر نظام اجتماعى حاکم بود]. 8

اما درواقع تحولات اجتماعى آن مقدر پیچیده و معلول عوامل مختلف و گوناگون مى باشد نمى توان حکمى کلى و یکدست صادر شده از قبل داشت و هر نوع تحولى را در پرتو آن شناخت و با آن تطبیق کرد و خلاصه کلام این که بازیگران هرانقلابى را نمى توان عروسکهاى کوکى دانست که از یک نسخه از پیش نوشته تبعیت مى کنند

ازاین رو نمى توان ادعاى ارائه نظریه اى کامل و جامع را کرد و بر این اساس یک چنین انتظارى نیز نمى تواند واقع بینانه باشد. بلکه تنها در حدارائه کلیات و دورنماهائى از مساله مى تواند صورت پذیرد و البته براى شناخت صحیح و کامل و تحلیل واقعى از تحولات اجتماعى باید مطالعه هر یک از آنها در زمینه
 

خاص خودش انجام پذیرد. و تفسیر وتحلیلى مناسب با آن و خاص همان پدیده را نتیجه دهد. براین اساس بایستى بررسى تاریخ و تحولات اجتماعى و سیاسى و دینى با روشها و معیارهاى خاص و متناسب با آن جامعه نیز صورت بپذیرد زیرا که تحولات هر جامعه اى انعکاس واقعیتهاى موجود آن جامعه و برآمده از درون آن مى باشد لذا براى شناخت درست آنها در درجه اول مى باید بنیادها و هویت و بالاخره واقعیتهاى زنده آن جامعه را باز شناخت .

طرح بیشتر مسائلى که دراین بخش مطرح است مجالى دیگر مى طلبد.اما درارتباط با تئوریهاى متعدد و تحلیلهاى نظرى مطرح شده دراین زمینه مى توان در مجموع و در یک نگاه گذرا دیدگاههاى چندى را ملاحظه کرد که درارزیابى اصل تعادل یا درگیریهاى اجتماعى ارائه شده است ما دراینجا بگونه اى خلاصه به آنهااشاره کرده و مى گذریم :

1.اجتماع ایده آل اجتماعى بودن کشمکش
اجتماعى که اعضاى آن احساس آنند که جامعه واجتماع طبق خواسته آنها و فاقد کشمکشهاى اجتماعى و دگرگونیهاى ناشى از آن مى باشد اجتماعى ایده آل و جامعه اى تخیلى است . طراحان این چنین اجتماعاتى تدابیر متعددى در نابودسازى کشمکشها و دگرگونیهاى باعث آن اتخاذ کرده اند.از جمله لازمست این چنین جوامع از لحاظ تکنیک و هم از لحاظ رشد جمعیت جوامع ایستا باشند.انتخاب رهبراز طریق راى گیرى انجام نى پذیرد - تجیس و هر که امکان برانگیخت عقاید را دارد کاملا ممنوع است .

در جمهورى افلاطون هر مبدعى که ممکن است ابداعش ایجاد کشمکش و در نتیجه دگرگونى کند محکوم به مرگ مى شود.

اما آیا بر طبق این نظریه مى توان گفت که دراین جمهورى و طبق این ذرز تفکراول کسى که اعدامش به احتمال عاقلانه باشد خودافلاطون است ؟

و بهرحال وجوداجتماع بدون کشمکش کاملا ذهنى و تخیلى است چه این که حتى دراجتماعات بسیار کوچک نیز چنین وضعى بمدت طولانى دیده نشده است .

2.اجتماع خوب اجتماعى سازگار
این نظریه شبیه تلقى گذشته است لکن نه به آن اندازه غلظت و رنگ . طبق این نظریه تعادل براى جامعه اساسى ترین و بهترین پدیده بشمار مى آید براین اساس چون نزاعهاى اجتماعى برهم زننده این تعادل است منفى تلقى شده و در نتیجه کشمکش نوعى بیمارى اجتماعى بشمار مى آید.

تالکت پارسن جامعه شناس آمریکائى چنین مى گوید:

[عقیده دارم که دراجتماع صنفى جدید ما
 

کشمکشهاى طبقاتى نوعى مرض بومى است]. 9

این اظهار نظر پوپر را نیز مى توانیم مصداقى ازاین تفکر بدانیم :

خطرناکترین اندیشه سیاسى آرزوى کامل کردن و خوشبخت ساختن انسان است .

کوشش براى پدیدآوردن بهشت در زمین همواره دوزخ ساخته است 10

چالمرز جانسون نیز به نظریه اى اشاره مى کند که علت بقاى جامعه را وحدت ناشى ازارزشهاى مشترک دانسته (در قبال این نظریه که عامل انسجام جامعه رااستفاده از زور مى داند. 11

3. کشمکش عاملىسازنده
این نظریه در مقابل نظریه گذشته ارائه شده و براى درگیریهاى اجتماعى نقشى مثبت و سازنده معتقداست زیرا کهیک اجتماع خوب داراى روابط گروهى و شرائط معینى است که بوسیله کشمکشهاایجاد مى شود و بنابراین تضادهاى اجتماعى جزء سازنده اى ازاجتماع است . تصویر اجتماعى سازگار علاوه براین که غیرواقعى است نشان دهنده گروهى مرده و نازا مى باشد. گروههاى انسانى نیروى خود را با نابودسازى اختلافات وایجادارزشهاى نو بدست مى آورند و همانگونه که کوچکترین واحداجتماعى یعنى فرد هیچگاه نمى توان از راه هماهنگى بااجتماع بوحدت و ثبات شخصیت خود نایل آید به همین نحو هراجتماعى مانند کوچکترین واحد آن با پیمودن سنگستان اختلاف و برخورداست که مى تواند قد برافرازد واستقلال یابد و هم چنین مى توان این نوع تضادها را به [دریچه اطمینان] اجتماعى تشبیه کرد که براین اساس ناسازگاریهاى جامعه نه یک بیمارى و نه زمینه اجتماعى بر آن است بلکه نیروى مثبتى است که سوءتفاهمات را ریشه کن کرده و در عوض روابط درخشان ترى ایجاد مى کند و جهت یابى تازه اى را سبب مى گردد.

4. تضاد سازنده دگرگونیها
طبق این نظریه درگیریهاى اجتماعى پدیده اى فراگیر بوده و به مقتضاى ساختار و سرشت هراجتماع بسان یک جزء ذاتى و جدائى ناپذیر همواره وجود داشته است .از نظراین عده بعلت این که تضادهاى اجتماعى سرچشمه و وسیله انقلابات هستند سرچشمه دگرگونیها مى باشند واین فرآیند دیالکتیکى رااصلى جهان شمول تلقى کرده اند. :

از آنجا که این تفکراز شهرت خاصى برخوردار بوده و دراین زمینه نظریات مفصل و ویژه احیانا تازه اى راارائه داده ما تا حدودى به آن پرداخته و درارتباط با آن بسط کلام مى دهیم . هگل و مارکس ازافراد بنام دراین نظریه پردازى مى باشند. تلقى اینان نسبت به جهان و انسان و جامعه و تاریخ براساس
 

ماتریالیسم دیالیک تیک و ماتریالیسم تاریخى مى باشد.ضمن این که این دو پایه تئوریک مارکسیسم را تشکیل مى هند نشان دهنده تفاوت اساسى آن با دیگر سیستمهاى فلسفى عرضه شده ماقبل مارکسیسم مى باشد. آنجا که مارکس از نحوه تفاوت اساسى فلسفه خود با دیگر فلسفه ها سخن مى گوید نشانگر تشکل و هدف گیرى خاص ذهن اوست .

[فلاسفه فقط به انحاء مختلف جهان را توضیح داده اند ولى سخن بر سر تغییر آن است]. 12

براین اساس ماتریالیسم تاریخى را درراستاى مبارزه براى تغییرانقلابى جامعه عرضه کرده است و براین اساس انقلاب دراین بینش جائى بسزا دارد.

آنچه دراین قالب انقلاب تلقى مى شود منحصر به حرکتى در مسیر مشخص تحول و تطوراجتماعى بشراست مسیرى که روند تکامل تاریخى و جبرى جامعه خوانده مى شود. زیرا که با تکامل ابزار تولید مناسبات اقتصادى نوینى لازم است اما چون همواره قشر وابسته به اقتصاد کهن که دگرگونى را به زیان خود مى بیند کوشش مى کند وضع را به همان حال که هست نگه دارد و حاضر نیست به سادگى موقعیت خود رااز دست بدهد خشونت انقلابى ضرورت مى یابد.ازاین رو همه انقلابها یک حقیقت و یک ماهیت دارند:[ ماهیت اقتصادى] بنابراین طبق این دیدگاه حرکتهاى انقلابى همواره از ناحیه محرومان براساس تکامل ابزار تولید در جهت تامین نیازهاى مادى واز راه تغییر نظام موجود وانتقال قدرت از طبقه کهن به طبقه نو صورت مى پذیرد.

مارکس براساس تحلیل ذهنى خویش پیش بینى کردازاولین جوامعى که در آن انقلاب رخ خواهد داد انگلیس و هلند مى باشد.

اما نه تنهاانقلاب در چنین جوامع به وقوع نپیوست بلکه در روسیه و کشورهاى دیگر که انقلابى صورت گرفت همه و همه در مرحله خاص و پیش بینى شده و مطابق تئورى تحقق نیافت ...اینان مى پنداشتند که دولت راه زوال تدریجى را خواهد پیمود و به جاى آن دمکراسى قوام و استحکام خواهد یافت . همچنین درانتظارارتقاء سریع سطح زندگى بودند ولى چنین نشد حتى در کشورهاى اروپاى شرقى نیز سطح زندگى تنزل یافت . بطورکلى در هیچ یک از کشورهاى کمونیستى سطح زندگى به موازات آهنگ صنعتى شدن آن ارتقائى نیافت واز طرفى تضادهاى طبقاتى نه تنها تیزتر نشده بلکه (دراثراصلاحات و رونق و روزافزون ...) محدودتر شده است و علاوه براین انقلابهائى هم که بوقوع پیوسته آنگونه که تصور مى شد لزوما بعنوان ایجاد یک جامعه سوسیالیستى نبوده است محدود کردن انقلاب به محرومیت و گرسنگى در حقیقت ناشى از محدود نگریستن به انسان است .انقلاب همانگونه که ممکن است اقتصادى باشد و ناشى از قطبى شدن جامعه
 

ممکن است انقلاب داراى ماهیتى انسانى یا سیاسى باشد.

زیرااین یک واقعیت است که آنگاه مردمى احساس کننداز حقوق اساسى خویش از قبیل آزادى و حق دخالت در سرنوشت سیاسى و ... محرومند(گر چه فرضا شکمشان سیر باشد واحساس محرومیتى ازاین ناحیه نکنند) بدون شک حالت اعتراض گرفته و براى دست یازى به این حقوق انقلاب خواهند کرد. و همچنین ممکن است انقلابى ماهیت اعتقادى داشته باشد. آنهنگام که مردم ارزشها و آرمانهایشان را در معرض آسیب به بینند قیام نموده و با هدف حاکمیت بخشیدن به آن انقلاب خواهند کرد در نتیجه نمى توان حکمى اینگونه کلى صادر کرد هرانقلابى را داراى چنین ماهیتى اقتصادى پنداشت . مطالعه بیشتر دراین زمینه را مى توان در منابع متعددى که در این جهت تدوین شده پیگیرى کرد.این نحوه تفکر مربوط به شرق بوده و به اصطلاح تحلیلى چپ گرایانه ازاین پدیده اجتماعى مى باشد .

اما نظریه هاى غربى علیرغم تنوع واختلاف نظریه هاى ارائه شده در مجموع اغلب آنها با نوعى بدبینى همراه بوده و مواضع سیاسى در نوع و کیفیت استبناط و نتیجه گیرى دخالت داشته است .این گونه تلقى را در کتبى از قبیل[ کالبدشکافى چهارانقلاب] مى توان ملاحظه کرد. دراین کتاب از جمله[ انقلاب به هجوم میکروب در پیکر جامعه سالم تشبیه شده است] درصورتى که اساساانقلاب در جوامع نامتعادل بوجود آمده و هدف از آن از میان بردن نارسائیها و کاستیهاست و هم چنین تفسیهائى از این قبیل که رویدادانقلاب در راستاى مدرنیزه شدن جامعه صورت مى پذیرد. به این معنا که صنعتى شدن و رشد شهرنشینى و دمکرانیزه شدن همراهى رشد و توسعه سیاسى را مى طلبد و با یک حرکت انقلابى این ناهماهنگى جبران مى شود.اما باز دراین میان روش انقلابى به هیچوجه ضرورى و تنها راه براى مدرنیزه شدن کشور دانسته نشده است . مشروح نظریات لیبرالیسم و دیدگاههاى غرب دراین زمینه و هم چنین تفسیر و تحلیل هائى که دراین ارتباطازابعاد مختلف روانشناسى اجتماعى و فلسفه سیاسى و ...ارائه شده است خارج از توان گنجایش این مقاله بوده و پژوهشگران مى توانند به متون مربوط آن مراجعه کنند 13 .

نگاهى دیگر
تااینجا واژه انقلاب ازابعاد مختلف لغوى واصطلاحى و سیر تاریخى ملاحظه شد. و سپس بااختصار دیدگاههاى کلى اى که دراین زمینه ارائه شده مورد توجه قرار گرفت . مشروح این گفتار و تفسیر مبسوط و جامع آن مربوط به جامعه جامعه شناسى و تحلیل وارزیابى آن مساله اى علمى و خارج از حوصله و خارج ز حوصله این مقاله است .

امااین که اسلام چه برخوردى بااین پدیده اجتماعى دارد و چه دیدگاهى را درارتباط با
 

تحولات و درگیریها و کشاکشهاى اجتماعى ارائه داده مقتضى بحث و بررسى بیشترى است که دراینجا ضمن مرورى نظراسلام را دراین ارتباط مورد توجه قرار مى دهیم .

درابتداء باید توجه کرد که براساس بینش اسلام تحولات و حوادث تاریخى از قانونمندى خاص خود برخورداراست . در روند جریانات اجتماعى قوانین ویژه اى حاکمیت دارد و دگرگونیهاى اجتماعى براساس سنتهائى است که مقتضى رشد و سقوط ملتها صلاح و فساد جامعه و سلطه گروههاى خاص ... مى باشد. بدین ترتیب حوادث تاریخى بى اساس و تصادفى نیست .

آنگاه که قرآن جامعه بشرى را در مقابل تاریخ خود مسوول مى شناسد و آنها را به درس گرفتن از تایخ و پیمودن راه صواب و هدایت تشویق مى کند دلیل براین است که تحولات اجتماعى را قانونمند دانسته و در ضمن سرنوشتى از پیش تعیین شده و به صورتى که انسان را محکوم آن بدانیم مردود دانسته است .این آیه بخوبى نشان دهنده حکومت سنتهائى در تاریخ و در عین حال نقش اساسى انسان در سیرتحولات مى باشد.

[قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فى الارض فانظروا کیف کان عاقبه المکعذبین]. 14 پیش از شما نیز سنتها (نهادهایى در روزگار و قانونهائى ) جریان یافته است اکنون در زمین به سیر و بررسى بپردازید تا بنگرید که سرانجام تکذیب کنندگان حق چگونه بوده است .

آیات و روایت زیادى نشان دهنده وجودسنتهایى نسبت به امتها وجامعه هاست.

یکى از مهمترین سنتهاى حاکم بر تاریخ دگرگونیهائى است که ناگزیر در محیطهاى گرفتار ظلم و بى عدالتى و فساد پیش مى آید. بدینگونه که سقوط و شکست عناصر طرفدار تبعیض و ستم اجتناب ناپذیراست .

ولقداهلکناالقرون من قبلکم لما ظلموا 15 .فاوحى الیهم ربهم لنهلکن الظالمین. 16 و ما کنا مهلکى القرى الا واهلها ظالمون 17 .
و بدین ترتیب دراوج بى عدالتى ها کج فکریها و تبعیضهااوضاع در سایه یک جنبش اصیل فکرى واجتماعى دگرگون مى شود...اسلام جولانها و زرق وبرقهاى زیبنده حاکمیت طاغوت را در طول تاریخ زودگذر مى داند. و همه فریبها و دروغها و توطئه ها را چون کفى بر آب مى بیند که نمى توانداصالت داشته باشد و براى آن سرانجامى پوک و بر باد رفته مى بیند.

طبق این بینش ملاک پایدارى واساسى بودن واقعیات کمیت و کیفیت مفید بودن آن واقعیات مى باشد.

[واماالزبد فیذهب ناءا واما ما ینفع الناس فیمکت فى الارض]. 18
حق به صورت عملى فردى یااقدام گروهى و
 

یا حرکتى اجتماعى اثر مثبت خود را نگاه مى دارد و با وجوداین در معرض هجوم باطل است و یارانى مى خواهد تا براى دفاع از آن تلاش کنند.

امااین که درگیریها و تضادهاى اجتماعى داراى چه ماهیت و براساس چه انگیزه هائى صورت مى پذیرد؟ پاسخ آن بستگى به نحوه نگرش به انسان و ارزشهاى انسانى دارد.اسلام ضمن معرفى انسان بعنوان خلیفه و جانشین پروردگار در زمین و مسخر و ملائکه و مسخر شدن همه چیز براى انسان و کرامت انسان و ... عامل تغییر و تحولات را در واقعیات مربوط به شوون انسان اعم از فرهنگى اقتصادى علمى و هنرى خودانسان دانسته و عامل سازنده تاریخ و زندگى انسانها را ناشى از دگرگونیهاى دیده که در روش فکر اخلاق و روح انسان به اندازه خودش پیدا مى شود.

ازدیدگاه اسلام درگیریهاى تاریخ چنین تفسیر شده که در تمام طول تاریخ بین حق و باطل درگیرى مستمرى وجود داشته است .از سپیده دم تاریخ دو فرزند آدم که مظهور دو جناح انسانهاى تاریخ هستند با یکدیگر در ستیزند. نبردهائى که در یکسو عقیده و آرمانهاى انسانى و جهت گیرى به سوى خیر و صلاح عموم در آن نهفته است واز سوى دیگرانگیزه هاى حیوانى و خودخواهیها و سودجوئیها دخالت داشته است . گروهى خودکامه و عیاش و متجاوز و به تعبیر قرآن[ مترف طاغوت مفسد و مسرف] در برابر مصلحان و حق خواهان و عدالت دوستان همواره قرار داشته اند.ازاین روست که انگیزه اصلى حق و باطل در درون خودانسانهاست .از پیوستن این انگیزه ها در جامعه و گسترش آن موجهاى نیرومند تحول زا بر مى خیزد و جوامع را به خاک و خون مى کشد و یااین که دگرگونیهاى اصلاح طلبانه در جهت خیر و سعادت جامعه بوجود مى آورد - و بنابراین در توجیه دگرگونیهاى تاریخ مساله تضاد نقش مهمى دارداما نه بمعنى تنها عامل تحرک تاریخ آنهم نه تنها تضاد بین روابط تولیدى وابزار تولید. بلکه تضادى مبتنى بر دو عامل درونى انسان وسوسه نفس و هدایت عقل . ریشه این درگیریها و موضع گیرى جناحهاى زورگو و محروم - ظالم و مظلوم در درون خودانسانهاست .این طغیان هوسها و تمایلات درونى است که چنین موج آتش زایى بر مى انگیزد البته شرائط اجتماعى و محیطى نیز دراین آتش افروزى یا جلوگیرى از آن موثراست .

در نتیجه مسوولیت آنچه که پیش مى آید متوجه خودانسانها و جامعه انسانى است ینتهاى حاکم بر سرنوشت جامعه در حقیقت عکس العمل اعمال انسانهاست . به همین جهت تاریخ در عین آن که با یک سلسله نوامیس قطعى و لایتخلف اداره مى شود نقش انسان و آزادى واختیاراو کاملا موثر در نحوه تحولات مى باشد. براساس این منطق جبر تاریخ جبر محیط وراثت شانس تاثیراوضاع
 

فلکى و غیره تمام بى اساس است . بیشتر انجام یافته و مى یابد.اما در کنار آن نبردهائى نیز وجود داشته و دارد که صرفا با ماهیتى انسانى واعتقادى یا سیاسى روى داده است . هم اکنون حتى فردى مانند مارکوزه که ازافراد نئومارکیست مى باشد براى انقلاب لااقل براى اکنون و آینده عللى صرفا اقتصادى و ماهیتى منحصرا آنگونه اى نمى شناسد.او در قسمتى از سخن خویش چنین مى گوید:

[ احتمالا سرنوشت تعیین کننده انقلاب قرن بیستم یا بیست ویکم ...از نامردمى از بیزارى ازاسراف و فراوانى بااصطلاح جامعه مصرفى اکراه از قساوت و نادانى انسانها و به همین دلیل خواست اصلى این انقلاب - در واقع براى تخستین بار در تاریخ این خواهد بود:[ یافتن هستى که به راستى در خورانسان باشد و بناکردن شکلى تماما تازه از زندگى]. پس مساله فقط بر سر تغییرى کمى نیست بلکه بر سر تغییرى کیفى است]. 19

این سیر تکاملى بشر (رهائى از قید منافع فردى و گروهى و شرائط اقتصادى به سوى مسلکى بودن ) به اقتضاء تکامل فرهنگ و توسعه بینش او صورت پذیرفته است واتفاقا تنهااین نوع از کشاکشها همواره در تاریخ تعالى بخش و موجب تکامل بوده است : نبرد میان انسان وارسته از خودخواهى و منفعت پرستى باانسانهاى منحط فاقد آرمانهاى متعالى . البته از آنجا که در راه عدالت طبیعى و نفى تبعیضها براى مترفین و متمتعان موانع بسیارى وجود دارد قهرا زمینه گرایش آنان نیز کمتر بوده است .امااین واقعیت دلیل بر مطلق کردن مبارزات و طبقاتى دانستن آن نمى شود. چه بسا که از طبقات مرفه و حتى حاکم افرادى مبارز قیام کرده و خواهان نفى و وضع موجود بوده اند. همانگونه که عکس این قضیه نیز واقعیت داشته است . بنابراین حتى انقلابهاى اجتماعى را صرفا معلول دو قطبى شدن جامعه از لحاظاقتصادى فرض کردن و پیشتاز بودن طبقه اى را بگونه اى مطلق و قاعده اى با در دست داشتن انقلاب نفى شده است .

دیگراین که طبق بینش اسلام مشروعیت مبارزه آن هنگامى است که باانگیزه حقى صورت پذیرد.

مقدرات مردم قبل از هر چیز و هر کس در دست خودانسانهاست و هرگونه تغییرى در درجه اول به خود آنها بازگشت مى کند و براساس این بینش مطلق نمودن تحولات به ماهیتى اقتصادى داشتن و هر مبازره اى را طبقاتى شمردن مردود بى اساس مى باشد. البته نبردهائى در جهت رفاه مادى و تفوق طلبى و سودجوئى بویژه اگر آن حق به جامعه بشریت تعلق داشته باشد. تشریع جهاد و امر به معروف و نهى از منکر اساسا دراین راستا صورت پذیرفته است . آنگاه که وضع حاکم نامطلوب و غیرانسانى باشد اسلام به پیروانش دستور پرخاشگرى و مبارزه را داده است . و بزرگترین جهاد را سخن حقى در حضور حاکم ستمگر دانسته است:
 

[ افضل الجهاد کلمه عدل عندامام جائر]. 20 البته در روند مبارزه همیشه نفى جناح مقابل را ضرورى ندانسته است بلکه در مواردى تعدیل واصلاح و حتى هماهنگ سازى را توصیه کرده است . تنها تشدید تضاد وافزایش عوامل درگیرى باعث نزدیک تر شدن دگرگونى نمى شود بلکه بیدارى ستمدیدگان و رشد هدایت آنان و تقویت جناح عدالت جو وافزودن گرایشها وانگیزه هاى مثبت هم نمى تواند به غلبه حق کمک کند. و در نتیجه ایجاد نابسامانى و تخریب به منظور ایجاد بن بست و بحران نامشروع تلقى شده است . مساله دیگراین که طبق این بینش تاریخ بشریت در مجموع یک خط سیر تکاملى را طى کرده است . اما چنین نیست که هر جامعه در هر مرحله تاریخى لزوما نسبت به مرحله قبل از خود کاملتر باشد. زیرا که عامل اصلى تحولات انسان است وانسان با آزادى وانتخابگرى که داشته است موجب نوساناتى در تاریخ گشته است .امااین دیدگاه آینده نهائى تاریخ راامیدبخش مى نگرد که سرانجامى درخشان دارد. حق پیروز مى شود و عدالت همه جا را فرا مى گیرد باطل در همه اشکالش ریشه کن مى گردد و زور و ستم از بین مى رود.

به امید آن روز.

 
پاورقى ها
1. جمهورى افلاطون سیاست ارسطو فصل پنجم .
2. روشن است که انقلاب دراین نوع کار برد مفهومى مباین با معناى مصطلح داشته ازاین رو تفسیر بیشتر دراین زمینه خارج از موضوع مى باشد.
3. از جمله براى دریافت این معنا مى توان مراجعه کرد به .
4. انقلاب هاناآرنت مترجم فولادوند.66.
5. بحارالانوار ج 58.258 نهج البلاغه خطبه 79.
6. کالبد شکافى چهارانقلاب کرین برینتون /03
7. تحول انقلابى چالمرز جانسون .140.
8. نشر دانش سال ششم شماره 4.64.
9. کشمکشهاى اجتماعى آلن آکوفه و تایلر ترجمه جاسبى .19.
10. انقلاب یااصلاح پویر مارکوزه /06
11. تحول انقلابى چالمرز جانسون .35.
12. تزهائى درباره فوئر باخ .91 مبانى و مفاهیم مارکسیسم .
13. از جمله این کتب مى توان اشاره کرد :نظم سیاسى در جوامع در حال رشد ساموئل هنتینگتون تحول انقلابى انقلاب آرنت آمریکا و جهان سوم ترجمه محمود ریاضى .
14. سوره آل عمران .137.
15. یونس .13.
16. ابراهیم .13.
17. سوره قصص .15.
18. سوره رعد .17.
19. انقلاب یااصلاح .27.
20. نهج البلاغه حکمت 366.