تاریخنگارى دربارى 3

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


ویژگیهاى تاریخنگارى دربارىدر شماره پیشین درادامه بحث[ جریان شناس تاریخنگاریها درایران معاصر] به تبیین ویژگى هاى تاریخنگارى دربارى پرداختیم . و در قسمت اول آن بحث [ ویژگى هاى روشى تاریخنگارى] را مورد بررسى قرار دادیم .

اکنون درادامه همان بحثها دیگرى را تحت عنوان[ ویژگى هاى شکلى وادبى تاریخنگارى دربارى] ملاحظه مى فرمایید. سومین و آخرین ویژگى این نوع تاریخنویسى را نیز در شماره آینده تحت عنوان ویژگى هاى محتوائى ملاحظه خواهید فرمود.

انشاءالله

دوم : ویژگیهاى شکلى وادبى تاریخنگارى دربارى
از قدیم گفته اند[ مرغ انجیر خوار نوک منقارش کج است] و نیز[ از کوزه همان تراود که دراوست] و چنانکه مشهوراست[ سوسمار هر جائى رنگ خاک آنجاست] .این همه بدان معناست که هر چیزى ابزار ویژه خود را مى خواهد و بیرون هر چیزى بهرحال نشانه هائى از درون آن را بروز مى دهد و خواه و ناخوا ه شکل از محتوا و قالب کار ازاهداف آن تاثیر مى پذیرد.مساله تاثیرگذارى ماهیت و محتواى ویژه تاریخنگارى دربارى در شکل ظاهرى یعنى نثر قالب وادبیات آن نیزاز عمومیت این قاعده مستثنى نمى باشد. در هر زمان قالب نثر و بطور کلى ادبیات حاکم بر نظم و نثر و متون تاریخى و ادبى دربارى بازتاب مستقیم محتواى زندگى دربارى ایده ها تمنیات و نیازهاى مادى و معنوى درباریان است که در شکل نوشته هاى ادبى و تاریخى تبلور یافته و در جهان فرهنگ وادب فضائى رااشغال مى کند. ادبیات وابسته به دربارها نمى تواند پاک ازابزارهاى نفوذ معنوى دربارها در جامعه واهرم نیرومند توجیه اذهان و هماهنگ سازى مردم با خواستهاى درباریان جهت تثبیت سلطه آنهاست .

بنابراین گمان این که ادبیات هر زمان یک شکل بیشتر نمى تواند داشته باشد و تفکیک و تنویع ادبیات مربوط به یک دوران تاریخى نباید صورت بگیرد پندارى بى پایه و بدوراز واقعیات است . در طول تاریخ ادبیات مردمى همیشه چیزى جداى ازادبیات دربارى و با آن در تنازع و تخاصم بوده است . لکن ادبیات دربارى در بسیارى از مواقع برادبیات مردمى غلبه یافته و آن را تحت الشعاع خود قرار مى داده است بگونه اى که برخى را بدین گمان نادرست انداخته که مردم در برابر رژیمهاى حاکم ادبیات نداشته اند. در حالیه واقعیت اینگونه نیست . مردم هرگاه که ازاختناق مطلق قرار گرفته و مجالى براى تدوین ارائه ادبیات مکتوب خود نمى یافته اند به ادبیات شفاهى مردمى پناه برده و ادبیات شفاهى اصیل و ویژه اى را پدید مى آورده اند که مااکنون مجموع آنها را[ فرهنگ عامیانه " فولکلور] مى نامیم.

در موضوع به خصوص تاریخنگارى نیز اوضاع از همین قرار بوده است یعنى ادبیات حاکم بر تاریخنگارى دربارى باادبیات ویژه تاریخنگارى مردمى دو نوع ادبیات جداگانه و متمایز بوده اند.

گاهى که جامعه ها آبستن حرکت وانقلابى بوده و دستگاه هاى حاکم رو به پوسیدگى واضمحلال مى رفته اند توفان انتقادها بر نوع تاریخنویسى دربارى وادبیات حاکم بر آن وارد آمده و آن رااز میدان بدر مى کرده است . عصر مشروطه خواهى درایران یکى ازاین موارد مى باشد که در آن قالب وادبیات حاکم بر تاریخنگارى دربارى از جانب منتقدین که به قطبهاى سیاسى گوناگون تعلق داشتند از پیشواى مصلحى همچون سیدجمال الدین اسدآبادى گرفته تا تاجر روشنفکرى همچون میرزا زین العابدین مراغه اى و غربزدگان خودباخته اى همچون میرزا ملکم خان و میرزاآقاخان کرمانى و غیراینان را در بر مى گرفت . لکن مجموع آنان از نظر ضدیت با دربار قاجار موضوع مشترک داشتند. چنانکه یکى از تاریخنویسان معاصر نوشته است اسدآبادى درانتقاد شیوه تاریخنویسى دربارى حاکم بر شرق اسلامى چنین مى گفته است :

...امروز ما مهمتر و لازم تراز[ لیتراتور] چیزى دیگر لازم داریم و آن[ هیستوار] یعنى تاریخ است .اما نه تاریخى که در مشرق معمول و متداول است که افسانه و ریشخند و بیهوده سرائى باشد بلکه تاریخ حقیقى که مشتمل بر وقایع جوهرى وامورى نفس الامرى بود تا سائق غیرت محرک ترقى و موجب تربیت ملت بتواند شد و خواننده به مطالعه صفحات آن خود رااز عالم غفلت و عرصه بى خبران بالاتر بیاورد.

زین العابدین مراغه اى نویسنده کتاب پر سر و صداى موسوم به[ سیاحتنامه ابراهیم بیک و بلاى تعصب او] در نقد[ تاریخنگارى دربارى وادبیات آن] چنین نوشته است :

...سه دفعه تاریخ وصاف یکى از کتب تاریخى دربارى را خواندم یک کلمه از آن را خاطر ندارم . آدم بى انصاف مثل حمال حطب در عوض آن قدر زحمت بر خود مایه شماتت مى گذارد کسى نیست که بخواند و نویسنده را شماتت نکند چه ابدا مفهوم نمى شود چنگیز چه غلط کرده و چه ظلمهائى نموده و براى چه کرده هلاکو چه ... خورده ؟ با وجوداین مشکلات کتاب را مى دهند دست اطفال مکتبى اگر نفهمد پاى چوب و فلک به میان مى آید و حال آن که معلم خود نفهمیده و مصنف هم جز قلمبه گوئى و لفظ پردازى منظورى از معنى نداشته است .

یک نفر مولف منصف مى نویسد که انشاآت ایران عجب تماشا دارد. یک کلمه ندارد که دروغش بى اثبات و شاهد باشد. هر جا که کلمه واصل باشد حکما کلمه[ حاصل] هم لازم و ملزوم گشته باید به دم او چسبیده باشد. هر وقت که لفظ[ وجود] دیدم ندیدم[ ذى جود] بعدش نباشد مزاج بى وهاج نمى آید!اگر در آخر صفحه اول[ دروغ] خواندى البته دراول صفحه دوم[ بیفروغ] را خواهى دید خدمت [ بى زحمت] صورت نبندد....

در عصر مشروطه خواهى بازار نقد و رد شیوه تاریخنگارى دربارى بویژه ادبیات پیچیده چاپلوسانه و پرازاغراق آن بسیار گرم بود.بعضى ها بطور شفاهى و برخى دیگر بصورت مکتوب با کتاب و مقاله علیه آن قیام کرده بودند که از جمله مى توان از[ رساله ایران] نوشته آخوندزاده که در نقد قالب نثر و شیوه انشاء کتاب معروف[ تکمله روضه الصفاء] رضاقلى خان هدایت است نام برد 3 .

در هر صورت در عصر مشروطه خواهى مجموع این انتقادات و موضع گیرى ها تند موجب آن شد که مورخین دربارى نیز در شیوه نگارش تجدید نظر کرده واز موضع قبلى خود عدول کنند.ابته این انفعال جریان تاریخنگارى دربارى در برابر ادبیات و شیوه تاریخنگارى مهاجم ضد دربارى به تدریج و بنا به مصالح استراتژیک درباره صورت گرفت اما بهرحال آنان مجبور شدند موضع خود را عوض کرده و به نثر وادبیات دیگرى در تاریخنویسى روى بیاورند. نمونه بارز آنان یکى محمدحسن خان اعتمادالسلطنه روزنامه خوان مترجم و مورخ دربار ناصرالدین شاه است و دیگرى جلال الدین میرزا پسر فتحعلى شاه و مولف[ نامه خسروان] مى باشد.

دراین میان اعتمادالسلطنه نثر مقبولى دارد و دچارافراط و تفریط نشده است . لکن دیگران از قبیل سپهر جلال الدین میرزا و غیره هر کدام به نحوى دچارافراط و تفریط و عدم تعادل قلمى گردیده اند. بویژه جلال الدین میرزا که به عنوان یک شاهزاده تحصیل کرده نه مى توانست تسلیم وضعیت تحقیر شده تاریخنگارى دربارى موجود شود و نمى توانست به عنوان فرزند فتحعلى شاه تنزل مقام و موقعیت داده و هم سنخ و هم صدا با روشنفکران برخاسته از طبقات پایین اجتماع و عناصر منتقد غیر شاهزاده زبان عوام را نوشتار خود به کار ببرد. روى این اصل یک شیوه و راه نوین دیگرى در پیش گرفت تااز آن رهگذر هم از بند ادبیات تاریخنویسى پیچیده و تحقیر شده دربارى موروثى موجود بگریزد از طرف دیگر هم سنخ مردم و همرنگ جماعت نشود و به اصطلاح زبان عوام الناس و توده هاى مردم را به کار نگیرد تا مبادا فاصله طبقاتى مورد نظر نظام کاست سلطنتى آسیب ببیند.لذا و به اصطلاح خودش[ فارسى بیغش] و[ فارسى سره] را شعار خود قرار داده . یعنى فارسى را که در لابلاى آن هیچ واژه غیر فارسى از قبیل عربى مغولى ترکى و فرانسوى و ...
نباشد واین در حالى بود که حدود سى چهل درصد واژه هاى تشکیل دهنده سخنان روزمره مردم با سواد و بى سواد آن روزایران را واژه هاى فارسى شده غیر فارسى تشکیل مى داد. شایدامثال جلاالدین میرزا چنین فکر مى کردند که اگر قراراست جاه و جلال ادبیات شاهانه موجود شکسته شود نثر وادبیات شاهانه ایران باستان که قابل پناه بردن است پس چرا به آن پناهنده نشویم ؟ در هر صورت این فاصله موجود در میان نخبگان و عوام درباریان و مردم باید حفظ شود تا آن طبقات پایین مردم زبان بالانشین ها و حکام را نفهمند و بدینوسیله زندانى اوهام خود گشته و شیاطین را در لباس فرشتگان ببینند. آنچه گفته آمد دورنماى کم رنگى بوداز تنازع مستمر جریان تاریخنگارى دربارى با شیوه هاى تاریخنویسى غیر دربارى در بعدادبى که گاهى غلبه با آن بوده و گاهى هم بااین لذا ما معتقدیم ادبیات دربارى یک ادبیات ویژه با مختصات جداگانه اى مى باشد تاریخنگارى دربارى همانگونه که ویژگیهائى در روش و محتواى خود دارد ویژگیهائى هم بر قالب نثر و شیوه نگارش آن حاکم است که این نوع تاریخنگارى راازانواع دیگر به لحاظ صورى و شکلى متمایز مى گرداند.

هر چند که این نوع ادبیات نیز مانند هر پدیده دیگرى تابع تحولات زمانه است ولى آیااین تابیعت مانع از هویت مستقل آن است ؟ مگر پدیده هاى طبیعى واجتماعى دیگر تابع تحولات زمانه نیستند و مگر با این تحولات و دگرسانیها ویژگیهاى خود رااز دست مى دهند؟ قالب صورت وادبیات تاریخنگارى دربارى نیز ازاین قاعده کلى مستثى نیست در عین حال که داراى ویژگیهاى خاص خود مى باشد توانائى انطباق با شرایط گوناگون سیاسى فرهنگى واجتماعى را دارد. روى همین اصل است که این نوع ادبیات درایران و جهان اسلام واز آغاز سلطه بنى امید تا عصر حاضر دراشکال مختلف به حیات خودادامه داده است . در خصوص ادبیات فارسى نیزاز عصر صفاریان سامانیان غزنویان تا دوران صفویه واز صفویه تاافشاریه زندیه قاجاریه وانقلاب مشروطیت و دوره هاى بعداز آن همچنان پابرجا بوده است لکن بنا به اقتضاى زمان دگرسانى هاى زیادى بر خود پذیرفته و درقالبهاى متنوعى که در هر صورت داراى روح واحد بودند در آمده و در پایان حاکمیت پهلوى ها حاکمیت رسمى خود رااز دست داده است .ادبیات و صورت تاریخنگراى دربارى در طول این مدت طولانى گانى دچار تکلف دشوارى و پیرایش سرسام آور گشته زمان دیگراز شدت و غلظت تملق زدگى واغراق گوئى موجب تهوع خوانندگان گردیده گاهى هم در فراز از واقعیتهاى روز به جهان باستان پناهدنه شده و سر در لاک گذشته فرو مى کرده و زمانى نیز بنا به مصالح درباریان به روان نویسى وساده نگارى روى آورده وازاین طریق جاى پائى در دل توده هاى مردم مى جسته است تا تثبیت سلطه نمایداما همیشه داراى یک روح مشترک بوده و ممیزات بنیادین است که ما آنها را در مجموع[ ویژگیهاى صورى و ادبى تاریخنگارى دربارى] نامیده ایم . برخى از مهمترین این ویژگیها ازاین قرار تواند بود:

1.اغراق و گزافه گوئى
مبالغه افراطى در مدح و ذم اشخاص واغراق و گزافه گوئى در گزارش اخبار و سیمانگارى و بازگوئى حوادث یکى از بارزترین ویژگى هاى صورت شیوه تاریخنگارى دربارى است .انسان به صرف باز کردن یک کتاب تاریخى دربارى و تورق اجمالى آن از ظاهرالفاظ و جملات مى تواند به دربارى بودن کتاب پى ببرد. بعنوان نمونه عباراتى همچون[ پادشاه ملائک پاسبان] و[ سلطان جمشید نشان] [ خاقان کشورستان] [شیرجهانگیر] [ خان والاجاه و جهان پناه] [ حضرت اشرف] [قیصر ملک آراى آسمان تخت خورشیدافسر] [ مهر شریف] و[ شهنشاه جمجاه] [ خدیو دادگر و].... دراین سرى کتابهاى تاریخى فراوان دیده مى شود.

مورخین دربارى با بهره گیرى انحرافى و غیرمشروع از کاربرد واژه ها و بهم یافتن مله ها در بسیارئا زاوقات از کاه کوه ساخته واز یک ستمگر تمام عیار و خونریز یک خدیو دادگر واز یک امیر زبون و بى لیاقت قیصرملک آراء و پادشاه آسمان تخت و خورشیدافسر واز یک شکست خورده نظامى خاقان کشورستان و سلطان جهانگیر واز یک مهره بى اراده کودتاى خارجى افسر مدبر و سردار مبتکر و ... ترسیم کرده اند. هر کس که مختصر تاریخى خوانده باشد و با کتابهائى از قبیل مولفات شپهر اعتمادالسطنه عضدالملک ابراهیم صفائى على دشتى و دیگر کاسه لیسان دربارى منحوس قاجار و پهلوى و سابق ترازاینان آشنائى اجمالى داشته باشد این سخن ما را کاملا تصدیق خواهد کرد. اکنون براى نمونه گزیده اى از این قبیل کتابها را نقل مى کنیم تا میزان گزافه گوئى مبالغه پردازى و اغراق و کذب این قلم فروختگان تاریخ آشکار شود. خواننده کنجکاو نمونه هاى مفصل را خود متون اشاره شده موردمطالعه قرار خواهد داد.

محمدهاشم آصف (رستم الحکماء)نویسنده رستم التواریخ که از کتابهاى دربارى نخستین دوره هاى حاکمیت قاجاریان به شمار مى آید در جائى که جنگ احمدشاه افغان با خوانین و روساء برخى ازایالات ایران از جمله[ محمدحسن خان قاجار] پدر سلسله شاهان قاجاریه نوشته اى دارد که نقل قسمتى از آن ما رااز هرگونه استدلالى بى نیاز مى کند.او مى نویسد:

چون این خبر یعنى خبر خروج احمد افغان براى تصرف ایران به عرض خاقان عیوق شان[ محمدحسن خان] صفوى و قاجار! رسید فى الفور با هزار نفر سوار جنگ خونخوار آراسته و پیراسته مانند شاهبازى که با فوجى قوشان به جانب مرغابیان روان گردند به جانب آن گروه اجل رسیده خام طمع آهنگ نمود کهناگاه از جانب سبزوار[ عالیجاه علیخان غلجه] با هزار نفر واز جانبت ترشیز عالیجاه[ عبداعلى خان ترشیزى] با هزار نفر واز جانب طبس[ على مردان خان] با هزار نفر سوار به اتفاق همدیگر بمعاونت مظاهرت و امداد آنخاقان ظفر توامان در رسیدند و در رباط زعفرانى نزول نمودند و لشکر بیش از مار و مور والاجاه احمد پادشاه دادگستر مانند سیل از روى زور و غرور در عبور و مرور بودند واز فرط غفلت بیگانه و آشنا و دشمن رااز هم فرو نمى نمودند.

خاقان ظفر توامان عیوق شان[ محمدحسن خان] صفوى قاجار با خوانین سلاطین وش مذکور خراسان بعداز فراغ بااکل و شرب و نوم رندانه و مردانه یراق ستیز واسباب نزاع و آلات حرب بر خود راست نمودند و پوشیدند و ناگاه از آن کمین گاه مانند شر شیران نر که بیشه بیرون تازند و بجانب و حوش وانعام جست و خیر گیرند بیرون تاختند و مردانه بچستى و چالاکى و بدلیرى و گردى و دلاورى و بیباکى با شمشیر آبدار و سنان آتشبار و تیرعقاب کردار بیشماراز سپاه هزیمت همراه افغان کشتند وانداختند واز خو لشکریان والاجاه احمد پادشاه دادگر قندرهاى جوى خون روان و روهاى سنیان بزارى بجانب آسمان واز هر طرف آن قشون
 

شکسته احمال واثقال و آلات واسباب و یراق خود را بر زمین میانداختند و مى گریختند و سرهنگى ازایشان ازاین قبیل سخنان مى گفت و مى گریست و دست بر دست از روى افسوس مى زد و بر سر زانو مى زد و به احمدشاه دشنام مى داد. 5

علاوه بر تناقضاتى که در محتواى این قطعه و گزافه گوئى است . واین مبالغه پردازى درباره رجال و حوادث تاریخى روش ناپسندیده همه مورخان دربارى بوده است . محمدحسن خان اعتمادالسلطنه از مورخان دوره قاجار درباره[ میرزا آقاخان نورى] که با همیارى مهد علیا مادر ناصرالدین شاه على قلى میرزااعتضادالسطنه و دیگران محرک عزل و قتل امیرکبیر بوده و عامل شناخته شده انگلیس درایران است چنین گفته است :

[میرزا آقاخان صدراعظم نورى شخصى اول واقدم اسم اصلى ایشان میرزا نصرالله خان است که واقعا وجوداو در دولت ناصرى آیت نصر من الله بود].! 6

در جاى دیگر باز درباره همین شخص مى نویسد:

[ این وزیر بى نظیر بنوعى در تدبیر و تمهید ملکدارى ماهر و قادر بوده است که هیچ کس او را تالى نمى شده است]. 7

واین در حالى است که میرزاآقاخان یکى از عوامل بیگانه در دستگاه حکومتى ایران واز موانع شناخته شده پیشرفت و ترقى ملت ایران مى باشد واین را بسیارى کسان باالده گواهى داده اند. 8

گزافه گوئیهاى نویسنده ناسخ التواریخ ازاینها هم بیشتراست . کافى است که مجلدات مربوط به دوران قاجاریه را باز کنید. عناوین صدر صفحات آن مانند شرح سلطنت و جهانیگرى فتحعلى شاه قاجار و ... میزان گزافه گوئى واغراق او در متن کتاب را نشان خواهد داد.

چنانکه مورخان درباریى همچون صفائى دشتى در تمجید و ستایش مهره هاى خارجى بى ارده اى همچون رضاخان پهلوى آن چنان راه گزافه گوئى و دروغ پردازى در پیش گرفته و مدح ظلمه کرده اند که حتى شایسته نقل نیز نمى باشد. منتهى این بار با زبانى ساده و عوام فهم 9 .

گزفه گوئى هاى مورخان دربارى در مورد حتى افراد بسیار دور منتسب به امرا و سلاطین گاهى آنچنان خارج از عادت است که موجب خنده خوانندگان تواند بود.
 
نویسنده رستم التواریخ جهت خویش آیند دربار قاجار داستان مسابقه کشتى گیرى یک عیار و پهلوان تبعه دولت عثمانى (روم ) به نام[ عثمان بهادر] با یک فردایرانى منتسب به محمدحسن خان قاجار (پدر سلاطین قاجار) به نام[ کلبعلى قاجار] چنان بااغراق و گزافه نقل کرده که هر خواننده با خردى به گزافه بودن آن پى مى برد واکنون صحنه اى که اوازاین مسابقه در اصفهان و در حضور بقول نویسنده[ عیوق شان محمدحسن خان قاجار] ترسیم کرده ملاحظه مى فرمائید:

....عثمان بهادر نامور مانند شیر نر بر آشفت و مردانه چنین گفت کشته شدن مردان دلیر نامور بمیدان بسیار خوشتراست تا جان دادن بر فراش دیبا و پرنیان اگر قواعد مهمان نوازى در کشورایران برجاست بفرما تا بساط کشتى گیرى بگسترانند و حریفان بیایند و پنجه در پنجه ما کنند که این نهایت تمناى ماست وازالطاف بى حد و نهایت تو ممنون خواهیم شد.

پس خاقان عیوق شان فرمود تا بساط کشتى گیرى گستردند و یک پهلوانان نامور و کشتى گیران معتر را طلب فرمود همه شلوار کشتى گیرى پوشیدند و از جام شوق شراب مردى نوشیدند و بترتیب و نوبت شش نفر پهلوان با اعتبار با عثمان بهادر نامدار رومى بفنون پهلوانى و لموم کاردانى پنجه در پنجه نمودند و رسوم کشتى گیرى بجا آوردند و بقوت بازوى عثمان بهادر بر زمین افتاده و جان بجان آفرین تسلیم نمودند و بر خاک غنودند.

هر حریفى که پنجه در پنجه عثمان بهادر رومى نامور مى نمود وى آن را مانند گوى از زمین مى ربود و چنان بر زمین مى کوفت که استخوانش مانند آرد مى شد.

چون شش نفراز پهلوانان نامدار را چنین بدرجه شهادت رسانید دیگر پهلوانى جرات ننمود که پنجه در پنجه اش نماید.

عپوق شان از مشاهده این داستان ملول و دلتنگ شده و آتش غیرت چنان در کانون مزاجش برافروخت که خرمن صبر و طاقت و آرامش را قاطبتا بسوخت بر خوانداین آیه مبارکه را [ ان الله لایحب المتکبرین] .

از جا برخاست و آهنگ نمود که خود با عثمان بهادر رومى پنجه در پنجه نماید و کشتى بگیرد که[ کلبعلى آقا نام قاجار] یک غلام نامدارش خود را بپیشگاهش بخاک انداخت و زمین از روى ادب بوسید و عرض نمود که ایمطاع و ولى نعمت مااین کمترین غلامان در عالم رندى و زیرکى فهمیدم که عثمان بهادر فکرهاى بد در دماغ دارد واین چند نفر پهلوان نامور رااز روى بغض و عناد بیمروتى بر زمین زد و کشت و کمترین در عالم بسیار معاصى و فسق و فجور نموده ام و مى خواهم حسناتى چند کرده باشم که محو همه سیئاتم نماید همچنانکه خدا میفرماید:[ ان الحسنات یذهبن السیئات] .

ازمراحم بیکرانه نواب اقدس والااستدعاى آن دارم که تصدق فرمائى و این معامله هایله را بکمترین واگذاى که اگر بدست این ظالم خونخوار کشته شوم بدرجه شهادت رسم واجر شهادت دریابم واگراین مغرور بیمروت نابکار را بر خاک هلاک افکنم آمرزیده شوم و مالک حور و قصور و داخل در جنات نعیم یوم النشور شوم .

پس حسب الامرالاشرف الاعلى کمر همت بر میان محم بسته با همان لباسى که پوشیده بود کمر خود را محکم بسته و دامان برزده و بجانب[ عثمان بهادر] آهنگ نموده و پنجه در پنجه اش درآورده و پنجه اش را بشدت فشرد عثمان بهادر هر چند سعى و تلاش نمود که دو پنجه خود رااز دوپنجه اش بیرون کشد با آن قوت و زور و بازوئى که داشت نتوانست .

چون[ کلبعلى آقاى قاجار] کوته قد و بالا بود و[ عثمان بهادر] بلند بالا و پهن شانه و قوى هیکل بود و پیلتن زمان خود بود ناگاه کبعلى آقاى قاجار مذکور از زمین برجست و مانند قوچ جنگى سرسخت و خروس جنگى پیشانى خود را بپیشانى عثمان بهادر رومى کوفت که سر عثمان بهادر رومى مانند بادام دو مغز شکافته گردید و پرده هاى دماغش مانند خانه هاى زنبوران در هم و خون مانند آب دو ناودان بر رویش جارى شد.

ناگاه[ کلبعلى آقاى چالاک قاجار] ناچار پنجه هاى عثمان بهادر رومى را رها کرده و عثمان بهادر رومى نامور هر دو دست بر چشمان خود مالید که خون از آنها دور کند که بغتتا[ کلبعلى آقاى چالاک قاجار] [ عثمان بهادر] رومى پیلتن را مانند گوى از زمین ربود و در دریاچه آب انداخته و هاى هاى و آفرین و مرحباى از هر طرف بلند شد.

[عثمان بهادر] نامور رومى بچستى از دریاچه آب مانند نهنگ پر شر و شور و همچون اژدهاى پر غرور بیرون تاخت واز روى غیظ و غضب دست بر کمربند[ کلبعلى آقاى قاجار] نامدار چالاک انداخت و مشارالیه وى را یا على گویان مانند گوى از زمین ربوده و چنان بر زمین کوفتش که استخوان مانند آرد شد و جان بقابض الارواح سپرد و بناکامى و زارى بمرد.

[کلبعلى آقاى قاجار] نامدار چابک چالاک تفاخرکنان برامثال و اقران این شعر را مى خواند.

بیت

منم چون غلام غلام على کنم پهلوانى بنام على 10
2. پیچیده نو یسى
بیان مطالب تاریخى با نثر پیچیده و متکلف و هدف قرار دادن سجع و قافیه در نوشتار و غفلت از معنى و مقصود نیز از جمله ویژگیهاى صورى وادبى تاریخنگارى دربارى است . کتابهائى مانند[ دره نادرى] [تاریخ معجم] تاریخ وصاف وامثال اینها بسیار پیچیده و داراى واژه هاى قلمبه سلمبه هستند لذا فهمیدن مطالب آنها خود مقدماتى لازم دارد برخى دیگراز تواریخ دربارى هستند که دراین پایه واژه هاى دشوار و نامفهوم ندارند اما دراثر پاى بند بودن بیش از حد به رعایت سجع و قافیه و پیرایه هاى لفظى دچار آفت وانحراف شده واز بیان درست مطلب باز مانده اند مانند[ رستم التواریخ] روضه الصفا و غیره . نمونه اى[ دره نادرى] را دراینجا مى آوریم تا خوانندگان به میزان پیچیده نویسى مورخان دربارى در سابق پى ببرند:

[ در بیان نهضت رایات همایون بجانب هرات خلد بنیاد به عزم تادیب افاغنه ابدالى الذین طغوا فى البلاد فاکثروا فیهاالفساد.

و چون افاغه ابدالى عهدى بود بعید که عهد مطاوعت را شکسته و منافقت و مناقفت با دولت بهیه صفویه بنیاد و دراطراف ارض اقدس [ افسد من الارضه] رخنه وافساد مى کردند لهذا عزیمت و تادیب آن گروه در خاطر خطیر تصمیم یافته در چهارم شوال سنه اربعین و مائه بعدالف سازمشاولت و مصاولت کرده موکب والا با عدتى و شکرده و لشکرى چالشگر چالش کرده فزون از تباهى اعدا در نهضت آمد.

للنک یاقوتى که از سبزه زمردى طعنه بر چرخ فیروزه گون مى زد مضرب قباب گوهر آگین واز آنجا رایات ظفرقرین کوچ بر کوچ مرحله پیماى وادى قهر و کین گردید. و]... 11

 این مورخ مى خواهد بگوید :حاکم در چهارم ماه شوال سال 1140 به نیت سرکوب کردن طایفه ابدالى که بر ضد حکومت صفویه شورش کرده بودند به سوى هرات عزیمت کرد].اما ملاحظه مى فرمائید که این مقصوداو را به سادگى نمى توان از سخنانش فهمید مگراین که چند جلد لغتنامه در نزد خواننده باشد تا معناى مفردات آن را در بیاورد و مقصود نویسنده را بفهمد.

این نوع نثر پیچیده و با سجع و قافیه در تواریخ دربارى ناشى از بینش دربارى و واقعیت زندگى دربارى بوده است . در مقام مشافهه نیز کسى نمى توانست با زبان عامیانه و بدون قید و بند در[ حضور ملوکانه]! سلاطین چیزى را مطرح نماید و حتى هسمران شاه واعضاء حرمسراى او نیز نمى توانستند بدون رعایت[ تشریفات] ویژه با شاه به جلوس و صحبت بپردازند. همه چیز در درون دربارها تشریفات ویژه خود را لازم داشته است .

بنابراین چگونه مى شود که گزارشهاى تاریخى و نقل روایات فتح و ظفر و یا شکست نیروهاى سلطنتى واخبار دربارى بدون رعایت[ اسلوب] و [قالب ویژه] صورت بگیرد و تابع هیچ نوع تشریفاتى نباشد!

واز سوى دیگر منظوراز نگارش چنین تواریخى ابطال باطل واحیاء حقى نبوده است بلکه انگیزه صرفا داشتن چیزى مکتوب براى[ تفاخر] بوده است و شیى که باید مایه تفاخر قرار بگیرد هر چه آراسته تر پیچیده و عتیق تر بهتر.

این مورخین که ازادبیات تاریخنگارى طلسمى براى پوشاندن حقایق ساخته بودند از نهضت مقدس تنباکو ببعد در برابر آگاهى روزافزون مردم مسلمان حناى شان بى رنگ و طلسم شان باطل شد تا بالاخره چنانکه پیشتر گفتیم تغییر موضع داده و به یک زبان فارسى نامفهوم دیگرى به نام پارسى سره ! پناه برد. مانند جلال الدین میرزا نویسنده[ نامه خسروان] و مرد زردشتى مشکوکى به نام[ مانکجى] که دراین راه تلاش مى کرد.این زبان پیشنهادى روشنفکران دربارى واستعمارى که در جاى خود براى مردم کوچه و بازار درزبان[ دره نادرى] نامفهوم بود بالاخره با حرکت توفنده مردم مسلمان وانقلابى ایران در عصر مشروطه به گوشه فراموشى سپرده شد. هر چند که مورخین و روشنفکران دربارى و استعمارى دوران سلطه پهلوى نیز دراحیاء و ترویج آن بسیار کوشیدند لکن بالاخره به جائى نرسید. و دراثر تحولات تند و شگرف تاریخى دربارها نیز براى تاریخنویسى به ادبیات ساده روى آوردند.البته این گرایش دربار به سوى ادبیات ساده نیز خود معلول عوامل بسیارى بود که از جمله آنها دگرگونى شیوه زندگى دربارى واستراتژى درباریان مى باشد .

مگر نه این است که[ مردم سالارى] شعاراستعمار و عوامل بومى او شده بود و در ظاهر نظام استبدادى به نظام مشروطه ( اما کدام مشروطه ؟ مشروطه به این معنا: ملت قتل عام نمى شوند مشروط براین که گوسفند باشند!) تبدیل شده است ؟ و مگر نه این است که حرمسراهاى کذائى پادشاهان در چارچوب حصارهاى فیزیکى دربارها از رسمیت افتاده و با شیوه هائى همچون کشف اجبارى حجاب و غیره شاهان و شاهزادگان حرمسراها و عشرتکده هاى بس وسیع ترى را دراختیار گرفته اند؟ و مگر نه این است که خدمت به مردم شعار روز گردیده واظهار تبختر و تفرعن هاى حکومتى سبک قدیم از مدافتاده و جلب قلوب مردم جزء شرایط لاینفک حفظ سلطنت و حکومت گردیده است ؟ پس ادبیات رسمى و شیوه تاریخنگارى نیز باید همان قالب را بر خود بپذیرد تااز آن طریق بتوان همگان را در جهت اهداف ویژه رام گردانید. روى همین اصل است که مورخین دربارى وابسته به خاندان پهلوى در جهت هر چه ساده تر کردن ادبیات تاریخنویسى خود کوشیده و مناسب حال و هر قشر و حتى سن و سالى کتاب ویژه تهیه مى کردند.اما فقط نثر و قالب ادبیات تاریخى دربار عوض شد دیگر عناصرادبى و محتواى تشکیل دهنده آن همچنان برجاى باقى ماند .

3.چاپلوسى
تملق گفتن و چاپلوسى کردن در مقام تاریخنویسى اختصاص صد درصد به مورخین دربارى ندارد. دیگران نیز کم و بیش دچار آن هستند. بویژه کسانى که بخواهند تاریخ معاصر بنویسند احتمال چاپلوسى شان در برابر معاصران پر نفوذشان زیاداست .امااین ویژگى از شیوه تاریخنگارى دربارى براى همیشه جدائى ناپذیراست واگر سبک نوع ادبیات چاپلوسانه را در دنیا بخواهیم معرفى کنیم به جزادبیات تواریخ دربارى شاید به مورد عام و شاملى نتوان دست یافت . بنابراین آن را بایداز ویژگیهاى صورى وادبى این نوع تاریخنگارى به شمار آورد. نمونه ها یکى و دو تا نیست تواریخ دربارى پراز تملق است . 12 لکن به عنوان نمونه چند قطعه از کتاب تاریخى دربارى را نقل مى کنیم تا براى قضاوت خود نمونه اى در دست داشته باشند.اعتماد السلطنه درباره[ میرزاعلى اصغرخان امین السلطان] مى نویسد: 3.

شرح حال جناب مستطاب اشرف افخم میرزاعلى اصغرخان امین السلطان وزیراعظم .

کمال الصدور و جمال الوزراء عظیم الرجال و کبیرالامراء صاحب رى و حاتم طى غصن روحه جلالت و واسطه عقد نبالت مردمک دیده مردى و دانش روشنى باصره فراست و بینش نسل کریم واصل کرامت سوره بزرگى و آیه شهامت بحر زاخرادب و طود شامخ هنر شمس بازغ علا و نجم ثاقب ازهر ملاذارامل مناص افاضل جامع المکارم حاوى المراتب مهبط المعالى و مصدرالمواجب اکفى الکفات اواخ المواخات عم الفضایل و خال الحقایق ابن الفتوه واب المروه جناب مستطاب اشرف معظم میرزا على اصغرخان ویزراعظم ملقب به امین السلطان که اگر نیکش بینى یمین الاحسانست و حضرتش محط رحل دانشمندان جهان.

براى زائر وسائل در عنایت وى

گشاه است چوپیشانى مبارک او

میان او و بزرگان تفاوتیست عظیم

تفاوتیست بلى در میان لجه و جو]... 13

این نوع چاپولسى هاى قلمى را با رنگها و درجات مختلف در هر کتاب تاریخى وابسته به دربارها مى توان مشاهده کرد و هیچ تاریخ درباریى از مشابه آن خالى نیست چرا که این ذاتى این جریان است .

4. بى عفتى در سخن
مورخان دربارى که الهام گرفته از فرهنگ عشرت طلبانه دربارى هستند و قالب سخن شان بازتابى از واقعیتهاى درون دربارها مى باشد معمولا در نوشته هاى خود عفت کلام را پایه کار خود قرار نمى دهند و هرگونه رطب و یا بس مربوط بدر باریان را به رشته نگارش مى کشند. چرا که نوشته هاشان فرمایشى است و راه دیگرى در پیش ندارند. بقول آن شاعر مورخان دربارى[ گیج و گول و کوردلند] و نوشته هاى آنان نیز بر محورى همچون شکار و تفریح شاهان وامراء شمارش تعداد زنان و فرزندان آنها واعضاء حرمسراها و حتى به قول آن شاعر مسائلى پست تر ازاین مانند[ زائیدن فلان مادیان شاه] و غیره را تاریخنویسى مى دانند:

[ این دبیر گیج و گول و کوردل تاریخ

تا مذهب دفترش را گاهگه مى خواست

با پریشان سرگذشتى از نیاکانم بیالاید

رعشه مى افتادش اندر دست .

در بنان درفشانش کلک شیرین سلک مى لرزید

حبرش اندر محبر پرلیقه چون سنگ سیه مى بست .

زانکه فریادامیر عادلى چون رعد بر مى خواست :

هان کجائى اى عموى مهربان ! بنویس .

ماه نو را دوش با چاکران در نیمه شب دیدیم .

مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زائید .

در کدامین عهدبوده است این چنین یا آنچنان بنویس]! 14 .

این قطعه هر چند که شعراست لکن تجسم حقیقت و واقعیت خارجى است . ماهیت تاریخنویسى واختیارات یک مورخ وابسته به دربارها بیش ازاین نمى توانسته است باشد. لذا مى بینیم یکى از کارهاى عمده مورخان دربارى نوشتن اخبار مربوط به تظاهرات سادیسمى وانحرافات جنسى سلاطین وامراء بوده است و گلچینى ازاین نوع تاریخنویسى را در کتابهائى از قبیل[ پشت پرده حرمسراها] و [سوسمارالدوله] وامثال اینها مى تواند دید. 15

برخى از مورخان دربارى آنچنان با بى عفتى مطلب نوشته اند که انسان شرمش مى آید به عنوان شاهد مثال نیزاز آنهااستفاده کند. کافى است کتابهائى از قبیل[ تاریخ عضدى] 16 و رستم التواریخ 17 و غیره مورد مراجعه خوانندگان قرار بگیرد تا کشف حقیقت شود.ادبیات تاریخنویسان دربارى از سبکى بسیار رسوا آمیخته به منکرات و فساد برخوردار است بگونه اى که جهت تحلیل وافشاگرى آن نیز آدم در مخطور مى ماند که جملات آن را در جائى نقل کند. واین عدم عفت کلام مورخان و پرداختن به این قبیل موضوعاتى که هیچ ربطى به تاریخ ندارد در حقیقت بازتاب فرهنگ و شیوه هاى حاکم بر زندگى فساد آلوده درباریان است که بر قلم مورخشان جارى گشته است . علاوه براین دراین گونه نویسندگان صفاتى ماننداغراق و  و هم پردازى چاپلوسى نیز قابل درک است . شخص فاسدى مانند شاه سلطان حسین صفوى را با عناوین همچون[ آن ذات اقدس آن نفس مقدس نفس نفیس و]... وامثال این تعبیات ستودن چیزى جز تملق نتواند بود. قابل ذکراست که همین زندگى حیوانى شهوت پرستانه و مفتضح شاه سلطان حسین بود که تاج و تخت او را همراه با هستى مردم ایران در آن زمان بر باد داد. و برخى از راهزنان حومه افغان را بر جان و مال و ناموس ملت مسلط گردانید .

5. ضد رئالیسم
در مقام بررسى مکتبهاى ادبى معمولا [رئالیسم] را در برابر[ رومانتیسم] قرار مى دهند و هر جا گفته شود فلان مطلب داراى سبک رئالیستى نیست انصراف دارد به این که رمانتیک است . 18

اما ما دراینجااز عنوان[ ضدرئالیسم] چنین معنائى را قصد نکرده ایم . ویژگى بارز مکتب ادبى رئالیسم دراین است که نویسندگان آن [دنیا رااز پش پرده اوهام و تخیلات تماشا نکند بلکه بکوشند تا واقعیت زندگى را مربوط به هر طبقه اى از مردم و هر محیطى که باشد تشریح و تبیین نماید]. 19

مااز واژه رئالیسم در تاریخنگارى همین معنا را در نظر گرفته ایم امااز عنوان[ ضدرئالیسم] رمانتیک را قصد نکرده ایم .

بدلیل این که مورخ دربارى را همانگونه که رئالیست نمى توان نامید رمانتیک نیز نمى توان نامید. چون سبک سبک ادبى رمانتیسم دو ویژگى بارز دارد:

[نخست جنبه درونى آن که عبارست از دخالت احساسات خود نویسنده در تجسم دنیاى خارج .

دوم تسلط تخیل بر واقعیت و تحت الشعاع قرار دادن آن]. 20

لکن در سبک تاریخنویسى دربارى مورخ فاقد هرگونه احساسات انسانى و شخصى است .او در عین واقعگرا و رئالیست نبودن احساسات شخصى خود را در تجسم واقعیات خارجى نیز به کار نمى اندازد.او فقط حق دارد و یا مى توانداحساسات امیر خود را بازگو کند و در کتابش منعکس نماید امااحساسات خود را هرگز. مورخ دربارى با خود مى اندیشد چگونه بنویسم که حاکم وامیر به سر میل
 

باید وصله اى به بخشد و یا حتى بالاترازاین او فقط ساکت بماند و بر سرخشم نیاید. در چنین جوى مساله پرداختن به واقعیات خارجى و بازگوئى دقیق آنها در چارچوب خواسته هاى خاکم در میان است و نه دخالت دادن احساسات شخصى مورخ .او یک ماشین تحریر جاندارى است که با فشارامیال واحساسات حکام کلماتى را روى کاغذ مى نگارد. مورخ دربارى در تاریخ حق و باطلى را تصور نمى کند تا در مقام تبیین حقیت و دفاع از حق با استفاده از عواطف واحساسات شخصى با سلاح واژه ها و جمله ها بر جبهه باطل بتازد.[ در مسند قدرت بودن] و[ صرف قدرت] براى او مقدس است و یا مجبوراست آن را به تقدیس بپذیرد. لذا با پیروى از شیوه دو روئى و نفاق هر قدرتمندى را باید بستاید.

بنابراین اگر ما بخواهیم عنوان[ ضدرئالیسم] را با شیوه ادبیاتى بیان کنیم و معادلش را بیابیم مى توان گفت تاریخنگارى دربارى از جنبه ادبى دچار رنگ[ ریاکارى و نفاق] است . و سطر سطر نوشته هاى دربارى هاله اى از شیوه شوم نفاق و ریا کارى را با خود حمل مى کنند. ریا و نفاق در برابر مردم و نسلهاى آینده به خاطر کتمان کردن حقایقى که مى دانند و ریا و نفاق در برابر خود درباریان به خاطر اغراق و تملقى که در ستایش آنان به کار مى برند و در دل بدانهاایمان ندارند. ریا و نفاق در برابر حاکم بعدى به خاطر تکرار تملقهائى که قبلا همان مورخ در برابر رقیب و یا دشن او نیزانجام مى داده است . (مانند میرزا مهدى خان استرآبادى که مورخ چند دربار دشمن هم بوده و میرزا مهدى هاى دیگر) و بالاخره ریا و نفاق در گزارش تاریخ که نتیجه آن در هم ریختن مرزهاى حق و باطل در نوشته هاى تاریخى است . و دادگر نامیدن ستمگرانى که ظلمهاى آشکار آنان همچون دم خروس گواه ناراستى قسم است . دراینجا با نقلیک نمونه ازاین انوع ادبیات تاریخنگارى آمیخته با نفاق داورى را به عهده خوانندگان مى گذاریم . در رستم التواریخ که مولف آن از مورخان وابسته به دربار قاجاریه بوده به هنگام گزارش داستان فتح و غارت کرمان و قتل عام مردم آن توسط آقا محمدخان قاجار چنین مى نویسد:

[... آخرالامر قلعه کرمان را بضرب و زور و قهر و غلبه مفتوح و مسخر نمودند و حسب الامر آنسلطان دادگستر حق پرست با تمیز قهاراموال اهل کرمان را غارت تاراج واهل و عیالشان را به اسیر بردند و شهر کرمان را خراب و بى آب و تاب نمودند.

والاجاه لطفعلى خان زند دلیر شیرگیر فرار نموده بزابلستان رفته او را با خدعه و مکر گرفتند اهل آن سرزمین و با دست بسته او را به خدمت آن سلطان قهار آوردند.

نظر به آنکه والاجاه لطفعلى خان از روى خامى و غرور و جاهلیت نامه پر سب و فحش و دشنامى بان دوار غیور نوشته و فرستاده بود آن سلطان غیور قهاراز فرط غیرت و حمیت بى اختیار آن دلاور بى نظیر را بخوارى و کمال رسوائى اول کور نمود و بعد بقتل رسانید و تمشیت امور کرمان و زابلستان و سیستان و حدود نیم روز داده بوجه احسن و خدیوانه چنانکه شاید و باید بازگشت بدارالخلافه طهران که مقر سلطنتش بود نمود و بلشکر آرائى اوقات صرف مى نمود.

دو ماه بعداز عید نور روز فیروز سلطانى آن مظهر عدل واحسان و قسط وانصاف با دبدبه و کوکبه پادشاهى واسباب و آلات عالم پناهى با لشکر آراسته بسیار و آتشخانه بیشمار بجانب گرجستان وارمنیه روان شد و بر سر شهر تفلیس رفت و به جنگ و جدال و قهر و غلبه تفلیس را مفتوح و مسخر نمود واشارت نمود شهر تفلیس را به آتش سوختند و اموالش را بغارت و تارج و زنان و دختران و پسرانش را به اسیرى بردند.

پس آن خدیو جمجاه اسلام پناه تمشیت آن حدود رااز روى جهان کدخدائى و بوجهى احس وشقى اولى داده و بازگشت بدارالخلافه طهران که پاى تخت اعلى و مقر سلطنت معلایش بود نمود]. 21

چنانکه ملاحظه مى فرمائید نفاق و دوروئى و در نتیجه تناقض بر تمام جملات عمده این قطعه حاکم است . نویسنده هیچ گونه مانعى نمى بیند که یک نفر را[ سلطان دادگستر حق پرست با تمیز] بنامد و بلافاصله به غارت رفتن اموال اهل کرمان واسارت اهل و عیال آنان و خراب و بى آب و تاب گردیدن همه شهر] توسط همان سلطان را نیزاز جمله اوصاف حسنه او بر شمارد! و کور ساختن لطفعلى خان را به خاطر چند فحش نادیده گرفته و جلاد را[ مظهر عدل واحسان قسط وانصاف] معرفى کند. و... البته این رویه در تمام کتاب و در مورد همه خوانین امرا و سلاطین اعمال شده است اختصاص به آقا محمدخان ندارد. واین روش نفاق ریاکارى و دو روئى در همه تواریخ دربارى کم و بیش و با تفاوت مختصر به کار بسته شده است . و همان چیزى است که ما آن را به نام [نگارش ضدرئالیسم] نامیدیم . در میان تواریخ دوران پهلوى بسیارى از نوشته ابراهیم صفائى و على دشتى بویژه کتاب[ پنجاه و پنج] آلوده به شیوه نفاق هستند.

اینها برخى از ویژگى صورى وادبى مهم شیوه نگارش تواریخ دربارى است که ما بگونه گذرا و فشرده درباره شان بحث کردیم .البته ویژگى هاى نگارشى دیگر نیز دارد که بررسى مجموع آنها فرصت و موقعیت دیگرى مى طلبد.

ادامه دارد

 
پاورقىها
1. اندیشه هاى میرزاآقاخان کرمانى .146 فریدون آدمیت .
2. سیاحتنامه ابراهیم بیگ یا بلاى تعصب او .284 زین العابدین مراغه اى با مقدمه و حواشى محمدامین تهران نشر سپیده 1362 چاپ دوم .
3. ر. ک : مقالات آخوندزاده رساله ایراداز مجموعه ادبیات مشروطه گردآورده باقر مومنى تهران 1351 انتشارات آوا.
4. کتاب نامه خسروان را جلال الدین میرزا قاجار پسر فتحعلى شاه نوشته است . در صفحه عنوان آن کتاب چنین آمده است : نامه خسروان داستان پادشاهان پارسى بزبان پارسى که سودمند مردمان بویژه کودکان است . نخستین نامه از آغاز آبادیان تاانجام ساسانیان .
 
این کتاب در (سال 1297 ه.ق ) در وینه پاى تخت اوستر و هونگوى با خط خوش نستعلیق و همراه با نقاشى تصاویر پادشاهان به چاپ رسیده است . چاپ دوم بصورت عکس بردارى درسال 1355 ه.ش ) در تهران با مناسبت جشنهاى 2500 ساله تجدید چاپ شده است .از نظر فشرده سازى مجموع زندگینامه هاى شاهان قبل ازاسلام ایران کتاب موفقى به شمار مى آید. :
5. رستم التواریخ .2412 محمدهاشم آص به اهتمام محمدمشیرى شرکت سهامى کتابهاى جیبى چاپ سوم 2537.
6. صدرالتواریخ .233 محمدحسن اعتمادالسلطنه بکوشش محمدمشیرى تهران روزبهان 1357 ه.ش .
7. همان مدرک .241.
8. در زمینه قتل امیرکبیر با توطئه مشترک مهدعلیا میرزا آقاخان نورى اعتضادالسلطنه و نیز دیگر خیانتهاى میرزا آقاخان نورى ر. ک : دست پنهان سیاست انگلیس درایران .27 - 45 تحت عنوان شکارشیر خان ملک ساساین انتشارات بابک تابستان 54 امیرکبیر یا قهرمان مبارزه بااستعمار اکبر هاشمى رفسنجانى بویژه صفحات 300 تا 370 و 361 تا 415 چاپ انتشارات اسلامى قم و نیز شرح حال رجال ایران مهدى بامداد کتابفروشى زوارحقوق بگیران انگلیس .248 - 280.
9. ر.ک : بنیادهاى ملى در شهریارى رضاشاه کبیر همه متن بویژه صفحات 41 کودتاى 1299 و آثار آن همه متن بویژه صفحات یک و دو.
10. رستم التواریخ .295.297.
11. دره نادرى .1967 میرزا مهدى خان استرآبادى تصحیح و تحشیه دکتر شهیدى .
12. از جمله شواهد دربارى نبودن شاهنامه کتاب حکیم ابوالقاسم فردوسى همین مورداست که او در برابر سلطان محمود غزنوى از خود استقلال نشان داده و به چاپلوسى نپرداخته است .
13. صدرالتواریخ .297.
14.نمونه هاى شعر آزاد - 47اثراز 18 شاعر نو .135 و 134 سازمان کتابهاى جیبى چاپ دوم 1334 ه.ش .
15. ر.ک : پشت پرده هاى حرمسرا حسن آزاد چاپ اول 1362انتشارات انزلى .
16. تایخ عضدى را یکى از فرزندان فتحعلى شاه نوشته است و در بردارنده شرح حال زنان و فرزندان فتحعلى شاه واز نگارش مبتذلى برخورداراست .
17. رستم التواریخ .74 . 76.
18. ر.ک : مکتبهاى ادبى ج 1.صفحات 117111 و 190143 رضا سیدحسینى مطالب اساسى در معرفى دو مکتب ادبى رمانتیسم و رئالیسم دارد.
19. مکتبهاى ادبى ج 1.145.
20. همان مدرک .143.
21. رستم التواریخ .454453.