نوع مقاله : مقاله پژوهشی
قسمت اول
این نوشتار دراندیشه آن است که به نقد و بررسى پاره اى از کتب بلاغى غیر رایج بپردازد و خصوصیات و یژگیهاى آن را بازگوید.
گشایش این باب بااین نیازانجام یافت که کتب رائج بلاغى در حوزه هاى دینى معدودند واز شماره هاى دیگر کتب بلاغت و خصوصیات و توانائیهاى آن اطلاعات افزو نلازم است .ازاین رو این موضوع در پیش دید بود که طالبان علوم دینى و پژوهندگان دیگر دانشى زیادت دراین مبحث بیابند. و بااین احساس موضوع با آقاى دکتر علوى مقدم که از اساتید فن بلاغتند در میان گذاشته شد و با لطف ایشان این مرقومه نگارش یافت .
[حوزه]
هدف این بنده از نوشته این مقال آنست که چند کتاب سودمند کمیاب که از ماخذ و منابع اولیه غ فرهنگى و معارف اسلامى و در زمینه علوم بلاغى است معرفى نماید. باشد که اولیاءامور و دست اندرکاران ه چاپ و نشر کتب دست کم آنها راافست نمایند و دراختیار محققان قرار دهند تا شایدازاین راه به راهیان دین و دانش خدمتى انجام گیرد زیرا کتب مزبور به بلاغت عربى مرتبط است و آن هم به بلاغت قرآن که سرانجام به اعجاز قرآن و صدق پیامبراکرم منتهى مى شود.
همه مى دانیم کسى که بخواهداز رموز قرآن آگاهى کامل پیدا کند باید به مسائل بلاغى آشنا باشد تا برترى کلام خدا را دریابد و کسى رموز قرآنى را در مى یابد که بلاغت عربى و
فصاحت زبان عرب را بخوبى بداند و به مسائل بلاغى آشنا باشد زیرا به قول امام فخررازى - متوفى به سال 606 هجرى - بحث از فصاحت و بلاغت بسیاراهمیت دارد زیرا نتیجه آن به صدق پیامبراکرم[ ص] و معجزه بودن قرآن منجز و منتهى مى شود و معجزه بودن قرآن هم از مهم ترین مطالب دینى است و آدمى را آگاه مى کند واو رااز حضیض تقلید به اوج تحقیق مى رساند و به او شرافت درک حقایق مى بخشد.
عیارالشعر-ابن طباطبا
یکى از کتب کمیاب عیارالشعرابن طباطبا - متوفى به سال 322 هجرى است . کتاب مزبور در سال 1956 میلادى با تحقیقات و تعلیقات دکتر طه الحاجرى و دکتر محمود زغلول سلام در قاهر چاپ شده است .
یاقوت حموى متوفى به سال 626 هجرى ابن طباطبا را شاعر مفلق و عالم محقق و آدمى خوش قریحه مى داند و مى نویسد که یکى از مصنفات او کتاب[ عیارالشعر] و دیگرى کتاب[ تهذیب الطبع] است که درباره شعر است و سومى کتاب[ العروض] که پیش ازاو کسى چنین کتابى تصنیف نکرده است .
اهمیت کتاب عیارالشعر
کتاب[ عیارالشعر]از کتب مهم در نقدادبى و فن شعر به شمار مى آید طه حاجرى و دکتر زغلول سلام و که کتاب[ عیارالشعر] به تعلیق و تحقیق آن دو به چاپ رسیده براین عقیده اند که کتاب مزبور بر کتاب[ الشعر والشعراء]ابن فتیبه و کتاب[ البدیع] و کتاب[ طبقات الشعراء]ابن معتز و کتاب[ قواعدالشعر] ثعلب و کتاب[ نقدالشعر] قدامه بن جعفر برترى دارد زیرا نویسنده شاعرى دارد و دیگر نویسندگان که برشمردیم بجزابن معتز عالمان شعر هستند و آگاهان لغت و ذوق شاعرى ندارند .
کتاب[ عیارالشعر] به سبب آگاهى نویسنده و داشتن ذوق شعرى مصنف امتیاز خاصى دارد.ابن طباطبا عناصر حسن و زیبایى شعر و عوامل فساد شعر را بخوبى درک کرده و دراین کتاب جانب لفظ و معنى و صور بیانى را در نظر گرفته واز محتواى قصیده و موضوع آن که با حال و مقام بایدارتباط داشته باشد نیز بحث کرده است .از تغییراتى که شعراى نوآور در شعر شاعران پیشین داده اند سخن گفته واز تقلید شاعران از شعراى پیشین بحث کرده وازاینکه برخى هم از خودابداعى کرده سخن گفته است3
ابن طباطبا در کتاب[ عیارالشعر] به ذوق و
طبع صحیح اهمیت داده و گفته است:[ 4 فمن صح طبعه و ذوقه لم یحتج الى الاستعانه على نظم الشعر بالعروض التى هى میزانه و من اضطراب علیه الذوق لم یستغن من تصحیحه و تقویمه بمعرفه والخذق به] .
واین همان سخنى است که ابن رشیق قیروانى متوفى به سال 456 هجرى - در کتاب[ العمده] پس ازابن طباطبا در علماى فقه و بلاغت پس از خود فراوان بوده است .
ابن طباطبا در مبحث[ عله حسن الشعر] گفته است : 6
هر حسى از حواس چیزى را مى پذیرد واز آن خوش مى آید مثل اینکه : چشم چهره زیبا و بینى بوى خوش و دهان چیز شیرین و گوش آمواز خوش و دهان چیز شیرین و گوش آواز خوش و دست چیز نرم[ والفهم یانس من الکلام بالعدل الصواب الحق] و فهم هم به کلام درست و خوب انس مى ورزد عروه براین ابن طباطبا علت دیگرى نیز براى حسن شعر بر مى شمارد و مى گوید:
[ولحسن الشعر و قبول الفهم ایاه عله اخرى و هى موافقته للحال التى یعد معناه لها کالمدح فى حال المفاخره]... 7
ابن رشیق قیروانى نظیر همین مطلب را در کتاب[ العمده] باز گفته و مبحثى به عنوان[ لکل مقام مقال] طرح کرده و چنین گفته است : 8
[وقد قیل : لکل مقام مقال و شعرالشاعر لنفسه و فى مخراده وامور ذاته من مزح و غزل و مطایبه و مجون و خمریه و مااشبه ذلک]...
ابن طباطبا در بحث ازاقسام تشبیه گفته است : 9
[والتشبیهات على ضروب مختلفه فمنها: تشبیه الشى بالشى صوره و هیئه و منها تشبیهه به معنى و منها تشبیهه به حرکه و بطوءا و بطواءا و سرعه و منها تشبیهه به کونا و منها تشبیهه به صوتا].
ابوهلال عسکرى متوفى به سال 395 هجرى هم در کتاب الصناعتین] 10 نه تنها تقسیمات ابن طباطبا را مورداقسام تشبیه گفته است بلکه بیشتر مثالهاى ه ابن طباطبا را بعینه تکرار کرده است .
ابن طباطبا در تشبیه چیزى به چیزى در معنى و نه درصورت مانند تشبیه شخص بسیار بخشنده به دریا و همانند کردن آدم دلیر به شیر و تشبیه صفاتى عکس این صفات همچون تشبیه شخص لئیم به سگ و آدم ترسو به[ صفرد] و آدم سنگدل به آهن و کوه مطالبى گفته است 11 و نظیر همین مطالب راابوهلال هم گفته است . 12
ابن طباطبا در صفحه 23 کتاب[ عیارالشعر] گفته است :
[وقدفاز قوم بخصال شهوا بها من الخیر والشر وصار وااعلاما فیها]
ابوهلال هم در صفحه 243 کتاب الصناعتین گفته است :
[... و شهر قوم بخصال محموده فصاروا فیهااعلاما فجروا مجرى ما قدمناه کالسموال فى الوفاء و حاتم فى السخاء والاحنف فى الحلم و سحبان فى البلاغه و قس فى الخطابه و لقمان فى الحکمه].
حتى در هر دو کتاب افرادى که به صفات ناپسندیده نیز شهرت یافته ذکر شده است همچون باقل در کودنى و هبنقه درابلهى .
عبارت[ فاحسن التشبیهات اذا عکس لم ینتقض] را که ابن طباطبا درصفحه 11 کتاب[ عیارالشعر] گفته است دیگر نیز بعدازاو تکرار کرده اند مثلا محمدبن عمر رارویانى که کتاب[ ترجمان البلاغه] را در قرن پنجم هجرى تصنیف کرده دراین باره چنین گفته است : 13
[... راست ترین نیکوترین تشبیه آنست که چون با شگونه کنیش تباه نگردد و نقصان نپذیرد و هر یکى از ماننده کردگان بجاى یکدیگر بیستد به صورت و به معنى] .
همین سخن را رشیدالدین وطواط متوفى به سال 573 هجرى در کتاب [حدائق السحر] چنین گفته است 14 :[ ...و درصنعت تشبیه نیکوتر و پسندیده تر آن باشد که اگر عکس کرده شود و مشبه به به مشبه ماننده کرده آید سخن درست بود و معنى راست]...
و نظیر همین مطلب را شمس قیس رازى در آغاز قرن هفتم هجرى چنین گفته است : 15
[... وبهترین تشبیهات آن بود که معکوس توان کرد یعنى مشبه و مشبه به را به یکدیگر تشبیه توان کرد. چنانکه شب را به زلف و زلف را به شب و نعل را به هلال و هلال را به نعل]...
و تقریبا مطلب ابن طباطبا را حاج میرزا حسین شمس العلماء گرگانى در کتاب[ ابدع ابدایع] چنین گفته است : 16
[ بهترین تشبیهات آن است که عکس آن نیز بشاید کرد]
برخى ازاشعارى را که ابن طباطبا مثال آورده این رشیق قیروانى هم به عنوان مثال در کتاب[ العمده] ذکر کرده است و همان طورى که ابن طباطبا در باب لفظ و معنى عقیده دارد که:[ للکلام جسد و روح فجسده النطق و روحه معناه] و در جاى دیگر هم گفته است:[ والکلام الذى لا معنى له کالجسدالذى لاروح فیه] 17
ابن رشیق هم دراین باره گفته است : 18ارتباط لفظ و معنى همانند ارتباط روح و جسم است که با ضعف یکى دیگرى نیز ضعیف و با تقویت دیگرى آن دیگر نیز تقویت گردد یعنى اگر در لفظ خللى ایجاد شود در معنى نیز نابسامانى رخ دهد.
ابن طباطبا نخستین کسى است که درباب ادوات تشبیه بحث کرده است . درست است که ابن ه معتز در سال 274 هجرى کتاب[ البدیع] خود را پى از[ عیارالشعر]ابن طباطبا نوشته واز صفحه 68 تا صفحه 74 کتاب خود را به بحث از تشبیه اختصاص داده ولى ازادوات تشبیه سخنى نگفته و فقط به ذکر مثل پرداخته است . قدامه بن جعفر متوفى به سال 337 هجرى که کتاب[ نقدالشعر] را نوشته و صفحات 55 تا 63 کتاب را به بحث از تشبیه اختصاص داده ازادوات تشبیه بحثى نکرده و تفاوتى میان اداوات تشبیه نگذاشته است . لیکن ابن طباطبا گفته است : 19
اگر تشبیه صادق باشداز کلمات [کان] و[ کذا] و چنانچه تشبیه نزدیک به صدق باشد از کلمات : تراه - تخاله - یکاد بایداستفاده کرد که البته دیگران پس ازابن طباطبا به این تفاوت اشاره اى نکرده و تنها سعدالدین تفتازانى متوفى به سال 791 هجرى در کتاب[ مطول] 20از قول زجاج نقل کرده که[ کان] براى تشبیه نیست بلکه براى شک و تردید به کار مى رود مانند:[ کان زیدا قائم]
این طباطبا برآنست که تشبیهات با زمینه فکرى و محیط مردم ارتباط دارد و هر شاعر و گوینده اى مواد و عناصر تشبیه رااز محیط خود مى گیرد و در گفته هاى خود به کار مى برد مثلا عرب که با بادیه و آسمان سرو کار دارد اوصافى که در آنها واز آنها مى بیند وصف مى کند واز همان اوصاف تجاوز نمى کند و روى همین اصل است که بیشتر تشبیهات آنان به زندگى بیابانى و عشیره اى آنان ارتباط پیدا مى کند و تشبیهات از محیط زندگى آنان بیرون نیست .
ابن طباطبا در کتاب[ عیارالشعر] بحث جالب توجهى درباره سرقات دارد 22 و بحث او تقریبا زمینه فکرى دیگران شده است .ابن طباطبا معانى مشترک را سرقات مى داند واعتقادش اینست که بسیارى از معانى مفاهیم خوب را که آیندگان از متقدمان تقلید مى کنند اگر مقلد به تن آن معانى و مفاهیم خوب را که آیندگان از متقدمان تقلید مى کنند اگر مقلدمان تقلید مى کنند اگر مقلد به تن آن معانى و مفاهیم لباس نو بپوشاند والفاظ آنها را دگرگون سازد و تغییر بدهد نه تنهااشکالى ندارد بلکه اگر مقلد بتواند معناى لطیفى را در لفظ خوبى بیان کند بسیار خوب خواهد بود و همچون زرگر ماهرى مى ماند که طلا و نقره را ذوب مى کند و دوباره چیز نو و بهترى مى سازد و یا همچون رنگرزى است که جامعه اى را رنگ دوباره مى زند و آن رااز وضع اولیه اش بهتر مى کند و زیباتر.
ابوهلال عسکرى تقریبا نظیر همین مطلب را در باب ششم کتاب [ الصناعیتن] بحث کرده 23 و فصلى از باب ششم کتاب را تحت عنوان[ فى حسن الاخذ] طرح کرده و در آنجا گفته است : هیچ یک از نویسندگان از
نویسندگان پیش از خود بى نیاز نیستند لیکن بر مقلدان است که اگر معانى و مفاهیمى از متقدمان اخذ مى کنند باید به تن آن معانى و مفاهیم الفاظى از خود بپوشانند و آنها را به حلیه اى جز زیور نخستین بیارایند.
سپس ابوهلال گفته است 24 :اگر کسى معانى و مفاهیمى که از دیگران است به همان الفاظ نخستین نقل کندو در آنها تغییرى ندهد سارق است و مرتکب سرقت ادبى شده است و چنانچه بعضى ازالفاظ آن مفاهیم را تغییر دهد و نقل کند سالخ است .
ولى اگر بتواند معنى و مفهوم رااز دیگران اخذ کند و به تن آن مفاهیم و معانى الفاظى از خود بپوشاند کاراو باارزش تر واز متقدم خودارزنده تراست .
ابن اثیر متوفى به سال 637 هجرى نیز درباره سرقات بحث کرده و آنها را به سه قسم منقسم کرده است : 25 نسخ سلخ و مسخ .
شمس قیس رازى تقریبا همین مطالب را در کتاب[ المعجم فى معاییراشعار العجم] نوشته است : 26 سرقات شعرى را چهار نوع دانسته :انتحال سلخ المام و نقل .
اگر کسى شعر دیگرى را به تغییر و تصرفى در لفظ و معنى یا بااندک تصرفى اخذ کند انتحال است واگر معنى را بگیرد و ترکیب الفاظ آن را بگرداند و بر وجهى دگراداء کند سلخ است و چنانچه معنى را فرا گیرد و به عبارتى دیگر به کار ببرد المام است . و چنانچه شاعر معنى شاعرى دیگر را بگیرد واز بابى به باب
دیگر برد نقل است .
خطیب قزوینى متوفى به سال 739 هجرى نیز در کتاب[ الایضاح] اخذ و سرقت را دو قسم دانسته : 27 ظاهر و غیر ظاهر. و تقریبا نظیر همین مطالب را سعدالدین تفتازانى متوفى به سال 791 هجرى در خاتمه کتاب[ مختصرالمعانى] در فن سوم کتاب از سرقات شعرى بحث کرده است . 28او نیز[ اخذ] و بدین معنى که اگر عبارت و لفظى بتمامه بدون اینکه ترتیب و تالیف آن تغییر یابد از چیزى گرفته شود سرقت محض است و آن را[ نسخ] گویند و چنانچه عبارت اخذ شود و در نظم و ترنیب آن اندک تغییرى رخ دهد آن را[ مسخ] و [ اغاره] گویند واگر معنى به تنهایى گرفته شود آن را[ سلخ] گویند.
موشح مرزبانى
یکى دیگراز کتب نقدى و بلاغى قرن چهارم هجرى موشح مرزبانى است . اهمیت کتاب نه آن جهت است که مرزبانى نخستین کس و کتاب[ الموشح] او اولین کتاب است که در باب مسائل بلاغى و نقدالعشر در آن بحث شده است بلکه اهمیت کتاب و بحث درباره آن از آن جهت است که مولف در کتاب خود به آراء ناقدان پیش از خوداشاره کرده و ناقدان پس از وى همچون : على بن عبدالعزیزجرجانى نویسنده کتاب[ الوساطه بین المتبنى و خصومه وابن رشیق قیروانى مولف کتاب العمده فى محاسن الشعر و آدابه و نقده] از وى متاثر شده اند.
مولف کتاب ابوعبیدالله محمدبن عمران بن
موسى مرزبانى است که در سال 296 یا 297 در بغداد به دنیا آمده و چون بعضى ازاجداداو مرزبان بوده اند او به مرزبانى شهرت یافته است او خراسانى الاصل و بغدادى المولد مى باشد. گفته اند که مرزبانى در گردآورى مطالب نظیم خاصى داشته و صفت حسن الترتیب را براى او قائل شده اند. 29
اهمیت کتاب
اهمیت کتاب[ الموشح] مرزبانى دراینست که مولف کتاب تنها به مسائل بلاغى و نقدى نپرداخته بلکه یک سلسله مسائل لغوى و عروضى و نحوى را نیز مورد بحث قراراده است مثلا مرزبانى از[ اقواء[ [وهوان یختلف اعراب القوافى فتکون قافیه مرفوعه واخرى مخفوضه] بحث کرده 30از[ اکفاء] که اختلاف حرف الروى به واسطه تقارب مخرج دو حرف همچون صدغ و صقع که غین و عین قریب المخرج اند در ضمن نق شعر شاعران سخن گفته 31از سناد که اختلاف در حرکت پیش از روى مى باشد و همچنین از[ ایطاء] که تکرار قافیه است بحث کرده 32 از وجه تسمیه هر یک سخن گفته 33از حروفى که قافیه بدان نیاز دارد همچون : تاسیس وردف واز حرکاتى که قافیه بدانهااحتیاج دارد مانند: حذو توجیه اشباع و نفاذ بحث کرده است34 .
مرزبانى تنهااز مسائل عروضى بحث نکرده بلکه وى در کتاب[ الموشح] مباحث بدیعى حتى لغوى را نیز مورد بحث قراراده است . مثلا وى[ تضمین] رااز قول احمد بن محمدالعروضى چنین تعبیر مى کند:
[والتضمین هوبیت یبنى على کلام یکون معناه فى بیت یتلوه من بعده مقتضیاله] 35 مرزبانى شعر مضمن امرى القیس را که نقادان براو عیب گرفته اند نقل کرده 36 واز گفته او چنین استنباط مى شود که شعر مضمن نزداهل فن خوب نیست و در صفحه[ 49 الموشح] از قول على بن هارون نقل کرده که[ التضمین احد عیوب القوافى الخمسه] و در صفحه [ 405 الموشح] نوشته است: والمضمن عیب شدید فى الشعر خیرالشعر ماقام بنفسه و خیرالابیات ما کفى بعضه دون بعض .
مرزبانى عقیده دارد که اگر در قصیده اى شعر دوم وابستگى به شعر اول داشته باشد عیب است[ لان خیرالشعر عندهم مالم یحتج بیت منه الى بیت آخر]...
مرزبانى بر شعرامرى القیس که گفته است :
ولیل کموج البحرارخى سدوله على بانواع الهموم لیبتلى َفقلت له لما تمطى بصلبه واردف اعجازا و ناء بکلکل
در واقع این ابیات شعر پیشین
!الاایهااللیل الطویل الاانجلى بصبح و مالاصباح منک بامثل
تفسیر کرده ایراد گرفته است . 37
مرزبانى ضمن بحث از مسائل نقدى
گه گاه به مسائل صرفى نیز پرداخته و مثلا گفته است : 38 گاه شاعر در شعر خود کلمات را به اصل خود بر مى گرداند و کلمات منقوصى همچون : قاض در شعر [ قاضى] مى گوید و یا کلماتى چون : لم یغز - لم یرم را شاعر در شعر خود لم یغزو - لم یرمى به کار مى برد و گاه از نون جمع که دراضافه باید حذف شود و در شعر حذف نمى شود بحث کرده 39 همچون الضاربونه -الخائفونه - الامرونه مانند شعر:
هم القائلون الخیر والامرونه اذا ما خشوا من محدث الامر مفظعا
مرزبانى از کلماتى که بااندک تغییر در شعر به کار مى رود نیز سخن گفته مانند: مساجید - دراهیم مفتح کلکال که به جاى : مساجد دراهم مفتاح کلکل به کار رفته است . 40
مرزبانى گاه از مسائل نحوى بحث کرده و مثلااز قول اصمعى نقل کرده که عرب فصیح نمى گوید:[ فلانه زوجه فلان] بلکه مى گوید:[ فلانه زوج فلان] . 41
مرزبانى تقدیم و تاخیر را که موجب تعقید کلام مى شود بررسى کرده و دراین زمینه ازاشعار شاعران عرب مثالهائى آورده است . 42 در جاى دیگر از تقدیم و تاخیر به کلمه[ تفصیل] تعبیر کرده و آن رااز عیوب شعر دانسته و گفته است : 43
تفصیل "فاصله انداختن آنست که شاعر نسق کلام را رعایت نکند و نظم و ترتیب را به خاطر عروض به هم بزند.
مرزبانى در کتاب خود مبحثى را تحت ه عنوان ضرورات شعرى طرح کرده 44 و به مصداق[ الضرورات تبیح ا المحظورات] از قول عروضى گفته است : مى توان اسلام لاینصرف را به ضرورت شعرى در شعر منصرف خواند و بدان تفویض داد زیرا که اسم به اصل خود بر مى گردد.
در بیت زیر کلمه[ دعد] هم به صورت منصرف و هم به شکل غیر منصرف بیان شده است :
لم تتلفح بفضل مئزرها دعدو لم تغذ دعد بالعلب
مرزبانى افزوده است که در ضرورت شعرى نمى توان اسم منصرف را غیر منصرف خواند هر چند که اخفش آن را روا دانسته و شعر عباس بن مرداس السلمى را هم شاهد مثال آورده شعراینست :
فما کان حصن ولا حابس بفوقان مرداس فى مجمع
[مرداس] اسم منصرف است که به ضرورت شعرى به صورت غیر منصرف خوانده شده ولى مرزبانى که را قبیح دانسته و گفته است روا نیست و نمى توان بر آن قیاس کرد و
دیگراسامى منصرف را در شعر به ضرورت غیرمنصرف خواند زیرا که این کار خروج شیى ءازاصل خود. 45
مرزبانى به آراء ناقدان پیش از خود اشاره کرده و حتى از مجالسى هم که براى نقد شعر تشکیل مى شده اسم 46 برده و نظرانتقادى خود را هم بیان کرده است .
مرزبانى علاوه بر نقد شعر شاعران دوره جاهلى شعر شاعران دوره اسلامى را نیز مورد نقد و بررسى قرار مى دهد و صفحات فراوانى از کتاب را به بحث از شعر شاعران این دوره اختصاص داده است . 47 مثلا مرزبانى اشعار خوب فرزدق را بررسى کرده و درباره این شعر:
ضربت علیک العنکبوت بنسجها وقضى علیک به الکتاب المنزل
که فرزدق درباره[ جریربن عطیه] گفته است مرزبانى مى گوید:
تاویل این شعر آنست که شعر جریر ("بیت همچون بیت واهى ضعیفى است که این خوداشارتى است به آیه:[ ...ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت]...
عنکبوت .41
مرزبانى شعر بعیدالمعانى فرزدق را که درباره ابراهیم بن بن اسمعیل بن هشام المخزومى "خال هشام بن عبدالملک سروده نیز مورد بررسى قرار داده و آن را مستحسن ندانسته است . شعراینست :
و ما مثله فى الناس الا مملکامابوامه حى ابوه حى ابوه یقاربه
که در واقع خواسته است بگوید:ابوام ابن ملک "پدر مادر هشام پدر ممدوح مباشد که این خود تعقید دارد. 48
مرزبانى در ضمن بحث از شعراءاسلام تحت عنوان[ اخبار تشمتمل على ذکر جماعه من شعراءالاسلام] 49 و بار دیگر تحت عنوان[ جماعه من شعراءالاسلام] 50 سخن گفته واز عیوب معانى شعر بحث کرده واز قول قدامه بن جعفر گفته است : 51
مخالفت با عرف وگفتن کلامى که عادت و معمول جامعه نیست و طبع مردم نمى پسندد اگر شاعر آن را در شعر خود بگوید از عیوب معانى به شمار مى آید.
مرزبانى در بحث از شعراى اسلام تئلیم رااز عیوب لفظى شعر دانسته و گفته است : 52 تثلیم آنست که شاعراز روى ناچارى واضطرار کلماتى را به طور ناقص بگوید مثل اینکه امیه بن ابى الصلت کلمه [بنى اسرائیل] را در شعر زیر[ بنى اسرال] گفته است .
لاارى من یعیننى فى حیاتى غیر نفسى الا بنى اسرال
در برابر تثلیم مرزبانى یکى دیگراز عیوب لفظى شعر را که[ تذنیب] باشد بازگون کرده و گفته است : 53 تذنیب عکس تثلیم است مانند شعر زیر که گوینده از روى اضطرار و جهت کامل کردن وزن شعر کلمه [عبدالملک] را به صورت[ عبدالملیک] آورده و گفته است :
لاکعبدالملیک کیزیداوسلیمان بعداو کهشام
مرزبانى در صفحات ه 384 تا 545از 38 تن شاعر قرن دوم و سوم هجرى که آنان را دراصطلاح[ محدثان و نوآوران] گویند همچون : بشارین بود ابوالعتاهیه ابونواس - عباس بن احنف - کلثوم بن عمر والعتابى - دعبل بن على الخزاعى اسحاق بن ابراهیم الموصلى ابو تمام طائى - ابوعباده بحترى - محمودالوراق بحث کرده و معایب و محاسن شعره هر کدام را باز گفته و در همین مبحث از قول ابن الاعرابى گفته است : 54
شعر شاعران این دوره مانند ریحان است که[ یشم یوما و یذوى فیرمى به]... که یک روز بویائى دارد و سپس پژمرده مى شود و آنگاه باید آنه را به دورافکند لیکن اشعار قدما همچون مشک و عنبراست که بوى خوش آن روز به فزونى است .
مثلا مرزبانى درباره شعرابوالعتاهیه گفته است : 55
باآ نکه ابوالعتاهیه طبعى رقیق دارد و به سهولت مى توان کلام ه منثور را به نظم در آورد ولى مع ذلک[ لایخلو من الخطاالفاحش والقول السخیف]
و نیز مرزبانى شعرابونراس را نقد کرده و تناقضهاى شعرى و برخى از عیوب سخن او واظهار نظر دیگران را درباره او بیان کرده 56 و مثلا از قول عتابى هم گفته است که : 57
ابونواس شاعر ظریف طبعى است ولى نوآورى افراط کرده بطورى که گفته است :
لما بذا ثعلب الصدود لناارسلت کلب الوصال فى طلبه
و نیز مرزبانى در نقد شعرابونراس از قول ابن طباطبا گفته است : 58
[ینبغى للشاعر آن یحترز فى اشعاره و مفتتح اقواله مما یتطیر منه او یستجفى ن الکلام والمخاطبات]. همچون شعرابونواس که براى فضل بن یحیى گفت واو را خوش نیامد . مرزبانى در ص 423الموشح نوشته است : فیفال :انه لم یمرض الااسبوع حتى نزلت بهم النازله .
مرزبانى عیبى را که اخفش و سیبویه بر شعر بشار بن برد گرفته اند در صفحات 384 و 385 شاعر بایدازاشارات دوراز ذهن و کلمات دشوار دورى کند و مجازهایى که به حقیقت نزدیک است واز حقیقت دور نیست بیاورد نیز شاعر باید در شعر خود استعاراتى که مناسب است بیاورد.
مرزبانى از شعرابوتمام بحث کرده 60 عیوب شعر وى را باز گفته و در واقع باب نقد را گشوده و سرقات ابوتمام طائى را بیان کرده و گفته است :
[وللطائى سرقات کثیره احسن فى بعضها واخطاء فى بعضها].
مرزبانى درباره سرقات ادعبى اظهار عقده کرده و گفته است : شاعر وقتى در سرقات معذوراست که چیزى بر معنى و مفهوم اسل بیفزاید و یا کلامى استوارتراز کلام نخستین بیاورد.
[ولایعدرالشاعر فى سرقته حتى یزید فى اضاءه المعنى اویاتى باجزل من الکلام الاول] 61
احکام صنعه الکلام- ابوالقاسم محم بن عبدالغفور کلاعى
یکىدیگراز کتب کمیاب [ احکام صنعه الکلام] است که از کتب نقد و بلاغت قرن ششم هجرى به شمار مى آید و به وسیله ابوالقاسم محمد بن عبدالغفور کلاعى که از خاندان علم و دانش قرن ششم هجرى اندلس است - نوشته شده و به سال 1966 میلادى توسط استاد محمد رضوان الدایه در بیروت کتاب به چاپ رسیده است .
کلاعى کتاب[ احکام صنعه الکلام] را براى بحث و بررسى از نثر فنون مختلف آن و قوانین کتابت و آداب آن نوشته است و به نویسندگان توصیه کرده است 62 که نویسنده نباید در مدح کسى مبالغه کند زیرااگر در ستایش کسى نویسنده مبالغه کند در واقع او را هجو کرده است .
کلاعى دراین کتاب بیشتر در باب مسائل مربوط به نثر بحث کرده و گهگاه به مناسبت به مسائل مربوط به شعر نیز پرداخته است . 63
اهمیت کتاب احکام صنعه الکلام
اولا - دراین کتاب آراء گوناگونى در مسائل نقد و بلاغت وجود دارد که برخى نیزازاختراعات واستنباطات مولف است .
ثانیا - با تالیف کتاب مزبور مولف نشان داده که روزى گارى نیز دراندلس مسائل بلاغى مورد بحث قرار مى گرفته همان طورى که در مشرق ممالک اسلامى هم از مسائل نقد و بلاغت بحث مى شده است .
ثالثا - مولف در کتاب[ احکام صنعه الکلام] به بسیارى از کتب بلاغى و نقدى متداول آن روزگاران به مناسبت هاى مختلف اشاره کرده که متاسفانه برخى از آنها را دست حوادث روزگاراز میان برده و جز نام چیزى از آنها نمانده است .
رابعا از مطالب کتاب چنین استنباط مى شود که سبک ابوالعلاء معرى در نثر و شیوه متنبى در شعر میان نویسندگان و شعراى اندلس متداول شده و نویسندگان و شعراى ه آن دیار ازاینان دنباله روى مى کرده اند.
روى هم رفته مولف مطالب کتاب خود را در یک مقدمه و دو باب بیان کرده و مطالب مدمه را چند فصل باز گفته و در یکى از آن فصول فضیلت [بیان] را بیان کرده و به آیات:[ الرحکمن علم القرآن خلق الانسان علمه البیان] الرحمن .1 تا 4 استناد جسته است . دراین آیات خداى بزرگ یکى از نعم خود را به آدمى نعمت بیان دانسته واین نعمت را پس از نعمت آفرینش[ خلق الانسان] آورده و به قول سیدقطب 69 پس از نعمت آفرینش خداى بزرگ نعمت[ بیان] را که ازاهم نعماءاست ذکر کرده
در همین فصل که در فضیلت[ بیان] است کلاعى به حدیث نبوى[ ان من البیان لسحرا]اشاره کرده و در باب حدیث مزبور بحث مشبعى کرده و در واقع آن را نقد کرده واز قول برخى
گفته است که این حدیث در نکوهش[ بیان] است و نه در ستایش آن زیرا حدیث وقتى بر زبان پیامبراکرم جارى شده که بنا به نوشته حافظ منذرى در[ مختصر سنن ابى داود] دو مرد به نامهاى : زبرقان بن بدر - عمر و بن الاهتم در سال نهم هجرى از مشرق به حضور پیامبراکرم رسیدند و به سخنرانى پرداختند و مردم را شگفت زده کردند و سخن آنان در مردم اثر کرد. سپس پیامبراکرم فرمود: [ ان من البیان لسحرا] یا[ ان بعض البیان لسحر]. 65
کلاعى در باب این حدیث مفصلا بحث کرده و سخن آنان را که گفته اند[ هذا ذم لبیان] نادرست دانسته وافزوده است که این گفته [ جهل ظاهر و خطل بین] است زیرااولا عرب به فضیلت [بیان] ستوده شده و ثانیا[ بیان] یکى از نعم الهى است که خداوند به انسان عطا کرده[ ... و علمه البیان] و ثالثا برخى از منطقیون در تعریف انسان گفته اند:[ حدالانسان :الحى الناطق المبین] .
کلاعى افزوده است که هدف اصلى پیامبراکرم از حدیث[ ان من البیان ه لسحرا]این بوده که سخن گاه ممکن است حق را بپوشاند و آدمى را به اشتباه اندازد و لذا متشبه به سحراست که چشم و گوش را به اشتباه مى اندازد واین گونه سخنان را پیامبراکرم مکروه مى شمرده و ناخوشایند مى دانسته است .
کلاعى اضافه کرده که من در گفتار پیامبراکرم کراهت و ناخوشایندى و نکوهشى در ذم[ بیان] نمى بینم زیرااین حدیث همچون مثل سائرى پده و فرموده پیامبراکرم هم در مقام مدح[ بیان] است و نه ذم و نکوهش آن . 66
حصرى قیروانى در کتاب[ زهرالاداب] 67 در فصلى که از فضیلت بیان سخن گفته فرموده پیامبراکرم را چنین نقل کرده است:[ ان من البیان لسحرا وان من الشعر لحکمه . و یروى لحکما والاول اصح] سپس افزوده است که برخى ازاهل دقت و نظر گفته اند:[ ان من بعضى البیان لسحرا].
علامه عبدالروف المناوى که احادیث پیامبراکرم را در[ جامع الصغیر] سیوطى شرح کرده نوشته است : 68 همانطور که ساحر با سحر خود چیز باطلى را در چشم مسحور با سحر خود چیز باطلى را در چشم مسحور مى آراید تااینکه او آن را راست پندارد گوینده سخن نیز با مهارت در سخن گویى و بیان و تفنن در بلاغت خرد سامع را مى رباید واو را در تفکر و تدبر در آن موضوع باز مى دارد به طورى که او چیز باطل را حق مى پندارد و حق را باطل مى انگارد و سخن ابن قتیبه هم که گفته است :
[ ان منه ما یقرب البعید و یبعدالقریب ویزین الباطل القبیح و بعظم الصغیر فکانه سحر]....
در همین مورداست مناوى افزوده است که این بیان و گفتار پیامبر اکرم بنا به گفته میدانى 69 درباره استحسان نطقى است .
کلاعى در پایان فصل اول ازایجاز بحث کرده وایجاز راازانواع بدیع دانسته و گفته
است :ایجاز آنست که لفظ کم و مععنى زیاد باشد [ماقل لفظه و کثر معناه] .
کلاعى[ بیان] را روح کلام دانسته و توضیح داده همان طور که روح ستون و عماد بدن است و عماد و ستون روح هم علم است باید گفت که در واقع ستون و عماد علم [ بیان] است و آن کس که بتواند میان ایجاز و بیان جمع کند گوى سبقت راازاقران خود در سخن گفتن ربوده و توانسته است سخن زیبا و بلیغ بگوید. :70
کلاعى فصل دوم از مقدمه کتاب را به ترجیح دادن سخن منثور بر منظوم اختصاص داده و حدیثى نیز در رجحان نثر بر شعراو قول پیامبراکرم نقل کرده و برآنست که نثر بر شعر فضیلت دارد زیرا در شعر گوینده به اغراق گویى و مبالغه سرایى وادار مى شود واین اغراق ها و زیاده گوئیها گوینده را به دروغ وا مى دارد و حال آنکه[ ...والکذب لیس من شیم المومنین] ولى سرانجام بااینکه فصلیرا به برترى نثر بر شعراختصاص داده و گفته است:[ فصل فى الترجیح بین المنظوم و المنثور]اما در پایان مقال گفته است:[ ولست بمنکر - مع هذا کله - فضائل الشعر] 71
و شاید گفتار کلاعى دراین فصل عکس العملى باشد در برابر گفتار ابوهلال عسکرى متوفى به سال 395 هجرى در کتاب[ الصناعین] 72 که فصل را به فضیلت شعراختصاص داده و سخن منظوم را بر سخن منثور ترجیح دداده و براى شعر امتیازاتى ذکر کرده و عبارت:[ لاشى ءاسبق الى الاسماع واوقع فى القلوب وابقى على اللیالى والایام من مثل سائر و شعر نادر].
و نیز عبارت:[ ولیس اسیر من الشعرالجید] را هم گفته است .
کلاعى باب اول کتاب خود را پس از آنکه آیات :
[ اقرا و ربک الاکرم .الذى علم بالقلم . علم الانسان مالم یعلم] علق .3و4و5 را در فضیلت نوشتن آورده گفته است که خدا نوشتن را به وسیله قلم به بشر آموخته و کتابت رااز زیور فرشتگان دانسته و عبارت:[ الکتابه من حلى الملائکه] را نقل کرده آن گاه بحث اصلى خود را درباره کتاب و مطالب مربوط بدان و طرز نوشتن عنوان و آغازنامه
و چگونگى درود بر پیامبراکرم را متذکر شده است . 73
کلاعى نوشته است که برخى پس از[ بسم الله]... جمله دعائى [وصلى الله على محمدالکریم] را که از لحاظ وزن سجع معادل [بسم الله]... است مى نویسند و بعضى آیه :
ان الله و ملائکته یصلون على النبى یاایهاالذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیمااحزاب .56 .
کلاعى در همین باب فصلى را به[ استفتاح] اختصاص داده وافزوده است که آغازنامه ها در زمانهاى مختلف متفاوت بوده زیرا در جاهلیت نامه ها با[ باسمک اللهم] آغاز مى شده و پیامبراکرم نیز تا مدتى به همین شیوه تحمل مى کرده ولى پس از نزول سوره هود که آیه 41 آن چنین است :
و قال ارکبوا فیها بسم الله مجریها و مرسیها....
پیامبراکرم هم مى نوشت:[ بسم الله] لیکن پس از نزول سوره اسراا که آیه .110 آن چنین است:[ قل ادعواالله اواد عواالرحمن]...
آغازنامه ها نوشته مى شد:[ بسم الله الرحمن] .
و سرانجام پس از نزول آیه[ انه من سلیمان وانه بسم الله الرحمن الرحیم] .النمل .30 آغازنامه ها با[ بسم الله الرحمن الرحیم] شروع مى شد و تاکنون هم ادامه دارد. .
کلاعى زیاده گویى واکثار جمله هاى دعائى را بیش ازاندازه و فراوان ناشى از ضعف بضاعت علمى نویسنده در فن نویسندگى مى داند و برآنست که آوردن جمله هاى دعائى - در حدافراط - علاوه براینکه ضعف نویسنده را در هنر نویسندگى مى نمایاند برخى از دعاها نیز همچون دعا راى طول بقاء برخى از دعاها نیز همچون دعا براى طول بقاء مکروه و ناپسنداست زیرااجل مقدراست و مثلا جمله دعائى[ اطال الله بقاء ک] دراین مورد معنائى ندارد74 .
کلاعى در فصل[ اقسام الخطاب] نوشته است :
ایجاز در هر مورد پسندیده نیست همان طورى که اسهاب نیز در هر جا مذمومنیست[ ولکل قسم من هذه الاقسام موطن یصلح فیه و مقام یختص به فالایجاز لیس بمحمود فى کل موطن کماان الاسهاب . لیس بمذموم فى کل موضع] و بهترین نمونه گفتار را آیات قرآنى دانسته زیرا در مورد تاکید کلام موکد آمده و آنجا که حذف پسندیده است وایجاز کلام را موجز آورده و در مکانى که تفصیل ضرورت دارد مطلب مفصل و مشروح بیان شده و لذا کلاعى
گفته است:[ و هواشرف الکلام] 75 .
کلاعى یکى از بهترین ایجازهاى قرآنى را سوره توحید دانسته است . او در بحث از[ ایجاز] به نوع خاصى ازایجاز اشاره کرده که شاید دیگران از آن سخن نگفته باشند و آن ایجاز به اشاره وایماءاست همچون آیه:[ فغشیهم من الیم ماغشیهم] .طه .78
یعنى موج دریا آن چنان آنها را فرو برد که از آنان اثرى باقى نماند.
زمخشرى 76این گونه ایجاز را نوع ایجازاختصار دانسته وافزوده است که این آیه از باب[ جوامع الکلم التى تسقل مع قلتها بالمعانى الکثیره] مى باشد. در واقع قرآن گفته است:[ غشیهم ما لایعلم کنهه الا الله]
همین گفته ار نسفى بعینه درصفحه 61 جلد سوم تفسیرش تکرار کرده است وابن کثیر دمشقى 77 متوفى به سال 774 هجرى ذیل جمله[ ماغشیهم] نوشته است :امواج دریا به طورى آنان را فرو برد که هیچ اثرى از آنان به جا نماند.
به هر حال کلاعى ایجازهاى مختلف راازانواع بلاغت شمرده است 78 .
در نظر کلاعى باب دوم کتاب [ احکام صنعه الکلام] از مهم ترین بخش هاى کتاب است و حدود 150 صفحه کتاب به این بباب اختصاص یافته و در آن باب از مباحث گوناگون بحث شده و به قول خود انواع صنایع بدیعى را که در شعر هست در نثر هم جسته و در هر فصلى ازاین باب به نوعى از بدیع اشاره کرده است همچون صنعت[ عاطل] که اشجاع و فواصل در آن کم است و صنعت[ حالى] که نثر به حسن عبارت و لطف اشارت و تمثیل واستعاره آراسته مى باشد واشجاع و فواصل هم در آن فراوان است و نثر مصنوع که آراسته به انواع صنایع بدیعى است و نثر مرصع که آراسته به اخبار وامثال واشعار و آیات قرآنى واحادیث نبوى است و نثر مغصن که عبارات آن سجع اندراست و دو قرینه و گاه سه قرینه و بعضى اوقات چهار قرینه بر سجع واحد آمده است79 .
کلاعى فصلى ازاین باب را به[ توقیع] اختصاص داده و در آن فصل نمونه هایى از توقیعات نویسندگان را که گاه فقط یک حرف بوده و زمانى یک کلمه و بعضى اوقات منحصر به آیه اى از آیات قرآنى و در برخى شعرى از شعراى فصیح ذکر کرده است . 80
یکى دیگراز فصول این باب درباره خطبه است . کلاعى عقیده دارد که خطبه داراى اهمیتى ویژه است و در آن باره گفتار پیامبراکرم را نقل کرده که :
کل امر ذى بال لایبتدا فیه بالحمدالله فهوابتر یا[ فهواقطع] و نیز گفته است : هر خطبه که در آن تشهد نباشد چون دست بریده است و بى ارزش .
کلاعى در همین فصل پیامبراکرم[ ص] رااخطب الخطباء معرفى کرده [لانه افصح العرب لسانا لابیان کبیانه ولاکلام یعدل بکلامه]... و نیز در همین فصل گفته است که خطیب باید سخنان خود را به آیات قرآنى بیاراید واز تمثیلات آن بهره جوید. 81
کلاعى فصلى از همین باب را به[ مورى] که از ماده[ توریه] است اختصاصى داده و نوشته است که[ مورى] گفتارى است که باطن آن بجز ظاهرش مى باشد همچون سخنى که شریح پس از عیادت از زیاد بن ابیه در بیمارى موت در پاسخ سائل گفته بود.
سائل پرسیده بود که زیاد را چگونه یافتى ؟ شریح گفته بود:
[ ترکته یامر و ینهى] که ظاهر عبارت معنایى دارد ولى در باطن معناى آن چنین است:[ قد ترکته یامر و ینهى] که ظاهر عبارت معنایى دارد ولى در باطن معناى آن چنین است:[ قد ترکته یامر بالوصیه و ینهى عن البکاء]. 82
کلاعى در فصلى که[ مقامات] سخن گفته متذکر شده است که بدیع الزمان همدانى متوفى به سال 398 هجرى چهارصد مقامه در غایت جودت و فخامت نوشته که متاسفانه فقط 40 مقامه به ما رسیده است - راوى آن مقامه ها عیسى بن هشام است و قهرمان آن روایات ابوالفتح اسکندرى که مخلوق فکر و زاییده خیال نویسنده مى باشد و یکى از شاهکارهاى نثر مصنوع و مغلق است .
کلاعى فصلى از کتاب را به[ تالیف] اختصاص داده واز تالیف و تصنیف سخن رانده و آن را منحصر به یک زمان و دوره خاص ندانسته و گفته است : 83
ولواقتصرالناس على کتب القدماء لضاع علم کثیر و لذهب ادب غزیر و لضلت افهام ثاقبه و لکلت لسنه... .
هدف کلاعى این بوده که باید در هر دوره اى آنان که ذوق واستعداى دارند از خود تالیف و تصنیفى به یادگار گذارند گواینکه :
[من صنف کتابا فقداستهدف فان احسن فقداستعطف وان اساء قد استقذف].
بحث انتقادى او درباره سجع چنین است : برخى سجع را ستوده اند و خوب دانسته و بعضى هم سجع در سخن را ناپسند و خوب دانسته و گفته اند که سجع تکلف ایجاد مى کند و چه بسا که گوینده رااز هدف اصلیش باز دارد و لفظى را به مناسبت سجع در غیر مورد به کار برد. ولى کلاعى خود عقیده دارد همان طورى که وزن و قافیه در نظم تکلف ایجاد نمى کند سجع هم در نثر تکلف و تصنع ایجاد نمى کند.
کلاعى درباب دوم کتاب که به گفته خوداواز مهم ترین بخش هاى کتاب که به گفته خوداواز مهم ترین بخش هاى کتاب است و در مسائل مختلف بحث شده از[ سجع] نیز به تفصیل سخن گفته است . 84
کلاعى سجع را به سه قسم منقسم ساخته است :
1- سجعى که جزء دوم عبارت مسجع از جزءاول کامل تراست .
2- سجعى که جزءاول و قرینه نخستین سجع طولانى تراز قرینه قرینه دوم است .
3- سجعى که دو جزءاول و دوم به یک اندازه است .
کلاعى در کتاب خود یک نوع سجع دیگر هم بر شمرده و آن سجعى است که در عبارت بیش از دو جزء مسجع وجود دارد و آن را سجع مکرر و یا سجع اندر سجع نامیده و به طریقى که جزءاول از جزء دوم کوتاه تر و جزء دوم از جزء سوم کوتاه تراست .
کلاعى آخرین فصل کتاب 85 را به[ قوانین کتابت و آداب و مقررات آن] اختصاص داده و در آن فصل برخى از چیزهایى را که براى نویسنده ضرورت دارد بیان کرده و نیز بعضى از چیزهاى پسندیده و مستجب را که براى کاتب لازم است ذکر کرده و مثلا گفته است:[ کاف] خطاب در موردى به کار مى رود که مخاطب از لحاظ درجه و مقام کفو و همتاى نویسنده است و در این مورداست که مثلا نوشته مى شود:[ فرایک فى کذا] و نیز در نامه اعتذار و پوزش خواهى نویسنده باید که الفاظ درشت و کلمات خشن به کار نبرد زیرااو معتقداست کلمه اى که گوش را آزار دهد و براى سامعه ناخوشایند که گوش را آزار دهد و براى سامعه ناخوشایند باشد مسلما روح و روان را نیز مى آزارد.
کلاعى ازاوجب واجبات دانسته که در نامه ها نام خدا بدون ذکر سبحان یا[ جل ذکره] و یا[ عز وجهه] به کار نرود بدین معنى که کاتب باید چون نام خدا را در نوشته به کار مى برد بلافاصله کلماتى از قبیل : سبحانه، جل ذکره، عزوجهه، پس از کلمه[ الله] بنویسد. نیز کلاعى نوشته است :اگر کاتب در نوشته خوداز رسول الله[ ص] اسم مى برد بلافاصله باید دنبال اسم آن بزرگوار صلوات و
سلام باشد.
آخرین گفتار کلاعى که باید گفت در واقع حسن ختامى است اینست که وى توصیه مى کند: کاتب باید شخصى مورد خطاب را به سخنانى که لایق آن کلمات نیست نستاید و مدح بیجا نکند زیرا در واقع گزافه گویى مدح خود یک نوع هجاست .
سرانجام کلاعى کاتبان رااندرز داده و گفته است : 86
نویسنده باید همان طورى که گفتار خود را مى آراید و مهذب مى کند کردار خود را نیز بیاراید و پیراسته گرداند و به اصطلاح کاتب ه مهذب القول باید مهذب الفعل هم باشد.