مصاحبه با استاد آیت الله حسن زاده آملى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


                                   

قسمت اول
از دیر زمان آرزوى این گفتگو را داشتیم آن را تمنا مى کردیم و به عنواو واسطه خیر براى خوانندگان در طلب بودیم . تا آنکه با حسن قبول و بزرگوارى استاد به انجام رسید و آن را در پیش دید دارید.

استاد فراتراز آنند که ما در وصف ایشان سخن بگوئیم که به گفته مولوى ستاینده آفتاب ستایشگر خویشتن است واز بینائى خوداوصاف مى راند. بزرگ مردى که از وارثان دنیاى اندیشه است واز معدود کسانى که زبان تفکر دیرین را مى شناسد و آن را پاس مى دارد. فخر حوزه هاست و در علوم مختلف حاوى دانشهاى بسیار. ذى فنون است واین سلطه را نه به بهاى شتاب که به همت و رنج و تلاش بدست آورده است . سالیان دراز مشقات را بر جان خرید و زانوى تحصیل در جواراساتید گران بر زمین سایید واز خوان علم مائده ها گرفت . و اینک از شاخساراین شجره طیبه بسیارند که سود مى برند و غنیمت مى شمرند. آثار وجودى و کتبى استاد گرانقدر فراوانند و بسان فرزندان روحانى در زمره صدقات جاریه آن بزرگوار جاى دارند و تشنگان معارف را به کام مى رسانند.

دراین مصاحبه نکات آموزنده بسیارند و شیفتگان دانش در جاى جاى آن رهنمود مى یابند و در دهلیزهاى تنگ و تاریک زندگى روزنه هاى نور رااز گفته هاى ایشان خواهند جست . در بیان زندگى اساتیدایشان اسوه هاى مطلوب حیات را مى توان یافت . و دراطلاعات زندگى تحصیلى شان - که به دشوارى واکراه بیان داشتند -
 
نکاتى اساطیرگون از همت و پشتکار و توفیق .

در پاسخ دیگر سوالات که از محضرایشان داشتیم با گشاده روئى از رهنمودهاى خویش ما را بهره ور ساختند و تلقى خود رااز مسائل گوناگون بیان فرمودند و گاه و بیگاه آن را با خاطرات سرشار - که دارند - مزین کرده اند و بر شیرینى کلام افزوده اند.اما همانگونه که خود فرموده اند - و در متن سخن آن را مى یایید اختلاف انظار از قدیم ایام بوده است . و دیگران ممکن است که اندیشه هاى دیگر داشته باشند.اما طریق صواب جزاز راه برهان عبور نمى کند و جدل و دشنام چاره ساز نیست .

با تشکر فراوان از محضرایشان استاد که با گرفتاریهاى فراوان و کسالت مزاج این دعوت رااجابت فرمودند و با محبت بى کران فرزندان خود را پذیرفتند و بااین تذکر به خوانندگان که بواسطه ضیق مجال جزانتشار قسمت اول مصاحبه میسور نبود.

با آرزوى صحت و توفیق مدام براى استاد بزرگوار و طلب اقتدااز خداوند منان براى خود و عموم طالبان .

[حوزه]

حوزه :اولین سوال درارتباط با زندگى تحصیلى تدریسى و تحقیقى حضرتعالى است . گر چه صحبت ازاین مقوله براى اساتید دشواراست اما براى طلاب و دانش پژوهان بسیار آموزنده است که از تلاشهاى تحصیلى و تحقیقى بزرگان حوزه مطلع شوند واین آگاهیها درس آموزى براى زندگى تحصیلى آنها خواهد شد. !
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم .الحمدلله رب العالمین . و صلى الله على سیدنا خاتم الانبیاء والمرسلین و على آله الطیبین الطاهرین و على جمیع عبادالله الصالحین والشهداء والصدیقین .

در آغاز گفتار بایداز محضر مبارک آقایان تشکر کنم و دعاگوى شما باشم که در راه اعلاى معارف هستید. خداوند سبحان شما را ثابت قدم بدارد و سر و ذات شما را به انوار واسرار ولایت نورانى بفرماید ( انشاءالله ).

بنده درابتدا که از مدرسه ابتدائى در آمده بودیم یک چند ماهى که گذشت یک بارقه الهى نصیبمان شد که ما را در مسیرانبیا و سفراى الهى و طریق ارباب علم و معرفت قرار داد.

بااینکه در آن زمان که من به تحصیل معاف الهیه اقدام کردم زمانى بود که بکلى مردم از یادشان رفته بود که معادى در پیش دارند و مبدء دارند و برنامه اى براى
 

تکامل انسانى است وانسان را حقیقت و واقعیت است بنده از خاطرم نمى رود بدون هیچ استثناء مساجد شهر ما[ آمل] را انبار پنبه و غلات واین جور چیزها قرار داده بودند. ستمشاهى که مى شنوید به معناى واقعى کلمه ستمشاهى بود.

آن سال که ما طلبه شده بودیم [ رضاخان] اوضاعى براى کشور پیش آورده بود. در آن زمان گویا رضاخان به لحاظ امیال نفسانى تا حدودى نمى خواست به ساز آن کسانى که او را سرکار آورده بودند برقصد و آن زمان بود که او را سرنگون کردند و چنان بود که مساجد اینگونه شده بود. - ولواینکه این تعبیر به ساحت مقدس خانه خدا جسارت آمیز است اما بنده واقعیتى را به عرض مى رسانم - یکى از مساجد شهر را (که حالا آن را آباد کرده و ساخته اند.) طویله کرده بودند! مردم که از دهات بااسب واستر مى آمدند آنجا را مورداستفاده قرار مى دادند. - فوق این حرف هم هست که به لحاظ اینکه خلاف ادب مى شود عرض نمى کنم -.

در آن سالها من خردسال بودم . - حدود 15 سال - واوان تکلیفم بود یادم مى آید که همان موقع به بعضى از مردم اعتراض مى کردم که چرا خانه خدا به این صورت در بیاید؟!

این بارقه الهى ما را وادار کرد به مسجد جامع آمل براى تحصیل رفتم و دو - سه نفر دیگراز آقایان هم آمدند و کم کم مسجد جامع آمل داراى چند طلبه شد که مشغول درس و بحث بودند.

آقایان شهر ما آنهائیکه اساتید ما بودند و به گردن ما حق دارند و براى ما زحمت کشیده اند - والان همگى در جوار رحمت حق آرمیده اند - آن بندگان خدا احساس کرده بودند که وضع درس و بحث و رحانیت به این صورت درآمده است . ما که رفتیم و گفتیم مى خواهیم طلبه شویم آنان چقدر ما را ناز مى کردند و چقدر ما را تشویق مى فرمودند و تا چه حد هم در راه تعلیم و تربیت ما بودند و بسیار خوشوقت بودند که در مسجد جامع چند نفر طلبه براى درس آمده اند. بعداز آن خرابیها واز بین بردن آثار دین به دست رضاخان.

در آن زمان بزرگانى در شهر داشتیم که دو تن از آنها در مرتبه اول روحانیت آن شهر بودند. آن دو نفر مرحوم آیت الله[ میرزا ابوالقاسم فرسیو] و آیت الله[ محمدآقاى غروى] .

مرحوم آقاى[ فرسیو] حوزه تهران و نجف را دیده بودند و مرحوم آقاى[ غروى]
 

هم حوزه تهران و نجف را درک کرده بود و هر دواز شاگردان بنام حوزه نجف بودند.از شاگردان مرحوم نائینى و مرحوم[ اصفهانى] و آقایان دیگر بودند و مجتهد مسلم زمان خودشان بشمار مى رفتند.این دو نفر در شهر محفوظ و مصون بودند. بعنى روحانیون را که خلع لباس کرده بودند این دو نفر در لباس بودند.

مرحوم آقاى[ غروى] با آن سطح بالاى علمى براى ما [ صرف میر] مى گفت ! ایشان مى فرمود: من تعهد دارم روزانه در خیابانها و بازار آمل هر روز به یک طرف قدم بزنم تا مردم بکلى روحانیت را فراموش نکنند و بدانند که هنوز روحانیت و طرفدارى از منطق وحى هست و من فرض مى دانم که روزانه خود را به مردم نشان بدهم.

ما حدود شش سال در آمل بودیم . - تحت مراقبت این آقایان که الان هم خیلى به یاد آنها هستیم - مرحوم آقاى[ غروى] مرحوم آقاى [حاج شیخ احمدمشائى] مرحوم آقاى حاج شیخ[ ابوالقاسم دیدکوهى] مرحوم آقا شیخ غزیزالله طبرسى - که بسیار زحمت کشیده . و ملاى کتابى بود. ایشان خوشنویس هم بود که ما تعلیم خط را ازایشان فرا گرفتیم .

ازابتداى ورود به درس یکى از بزرگان به نام مرحوم[ آقا عبدالله اشراقى] (رضوان الله علیه ) روزانه مى آمد و براى ما رساله مرحوم آقاى اصفهانى را - که در آن زمان مرجع عصر بودند - مى گفتند (مسائلى را که براى یک جوان درابتداى تکلیف لازم است ).

درسهاى آقایان هم بسیار منظم بود. درابتدا ما یک درس[ رساله عملیه] یک نصاب و یک درس[ امثله] داشتیم اکثر کتابهاى [جامع المقدمات] را خواندیم [ نصاب] را به خوبى حفظ کردیم . بعداز آن شروع کردیم به[ سیوطى] و[ حاشیه] بعداز آن [ جامى] و شمسیه و در کنار آن [ تبصره] مرحوم علامه را مى خواندیم . بعد به خواندن شرح نظام در صرف و[ مطول] در معانى و بیان و بدیع و[ مغنى] در نحو. بعد ازاتمام[ تبصره] به خواندن[ شرایع] شروع کردیم واکثر آن را - قریب به یک دوره آن - خواندیم و مباحثه کردیم بعداز آن آقایان به مااجازه دادند که[ شرح لمعه] و[ قوانین] را شروع کنیم . در آن وقت هنوز به مااجازه نداده بودند لباس روحانیت بپوشیم . خیلى دراین امور مواظب و مراقب بودند مى گفتند زمانى لباس بپوشید که لااقل بتوانید به رساله عملیه رجوع کنید به[ شرایع] و[ تفسیر]
 

بتوانید مراجعه کنید و چیزى متوجه بشوید. مى گفتند براى لباس شتاب نداشته باشید. مواظب ما بودند.

چندین کتاب[ لمعه] را در آمل خواندیم واز[ قوانین] تا مبحث[ عام و خاص] را خواندیم و بعد بدستور مرحوم آقاى غروى لباس روحانیت پوشیدیم .

در مجموع ما یک[ آمل] بسیار منظم و مرتبى داشتیم . به ما تشویق کنند که نماز شبتان ترک نشود قرآن روز شما ترک نشود صبح قرآن بخوانید و با وضو باشید. مواظب گفتارتان باشید. دراین جهات اخلاقى هم خیلى مواظب ما بودند.از حق نگذریم بزرگان شهر ما در دو جناح علم و عمل خیلى مواظب ما بودند و خودشان هم بسیار مردم وارسته اى بودند. بنده به نوبه خودم دراین شش سال که شاگرد آنها بودم هیچ نقطه ضعفى در آنها ندیدم . حرکاتشان معاشرت ایشان همه خوب و پاکیزه بود و بسیار مردم قانعى بودند. در آن سختى روزگارشان با چه صبرایمانى بسر بردند.

بعداز خواندن مقدارى از[ لعمه] و قوانین] بااجازه آن آقایان به تهران آمدیم . درابتدا بعداز رفتن به درسهاى آقایان تهران دیدیم که ضرر کردیم که از[ آمل] آمدیم . به خدمت مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدتقى آملى رفتم و عرض کردم مااز[ آمل] آمدیم و چند درس رفتیم .اینها افراد پخته و قوى نیستند واز عهده کتابها آنطور که آن آقایان ( اساتید آمل ) بر مى آمدند بر نمى آیند.

ایشان آقایانى را معرفى فرمود و بخصوص مرحوم آقاى[ حاج میرزاابوالحسن شعرانى] را خیلى ستود و به بزرگى یاد کرد واز جناب آقاى[ الهى قمشه اى] هم نام بردند. - لکن آندو در سطح خیلى بالا بودند و آن وقت ما لیاقت نداشتیم که به درس آنان حاضر شویم .

از کسانیکه باید درابتداى ورودم به تهران نام ببرم - که بسیار به گردن من حق دارند و پدرى فرمودند و مثل یک پدر مهربان من را پذیرفت و در تربیت و تعلیم من سهم بسزائى دارد - مرحوم آیت الله آقا سیداحمد لواسانى (رضوان الله علیه )است . بنده بقیه کتابهاى لمعه را با جمع دیگراز رفقا تا آخر کتاب[ حدود] و[ دیات] در خدمت ایشان خواندیم . هم چنین از قسمت[ عام و خاص] قوانین تا آخر آن . و در مدت سه سال ایندو خوانده شد.

بعد شنیدیم که مرحوم آقاى[ شعرانى] - به گفتن[ رسائل] و[ مکاسب] شروع
 

فرمودند ما هم دیگراحساس کردیم وقت آن است که به این درس برویم تا کم کم آشنا بشویم و بتوانیم به صورت شاگرد در محضر شریف ایشان باشیم . شرکت من در درس ایشان سرتاسر خیر و برکت بود. من قریب سیزده - چهارده سال در محضرایشان بودم و خیلى آن جناب به گردن من حق دارند و بنده اکثر کتابها را در محضر ایشان خواندم .

تمام[ رسائل] [ مکاسب] [ کفایه] و طهارت خمس حج وارث [جواهر] راایشان واقعا مرد ذوالفنون بود.از جهت توسع در علوم فرد نمونه و متفردى بود مردى بود که در فقه اصول ادبیات طب ریاضیات زبان رجال درایه در قلم - به فارسى و عربى - دراخلاق و ... واقعا نمونه بود.

بنده اثر کتابهاى درسى را خدمت آقاى[ شعرانى] خواندم بعد متوجه شدم که ایشان در هیات و ریاضیات نیز متبحرند - عرض حاجت کردیم .ایشان هم پذیرفتند و فرمودند پنج شنبه و جمعه ها هیات و ریاضیات مى خوانیم . سالیانى ازاز هیات فارسى[ قوشجى] تا[ مجسطى] و ... را در محضر ایشان خواندم و حتى عمل به اسطرلاب و ... را در محضرایشان کسب کردیم .

بنده مرحوم آقاى[ قزوینى] را نمى شناختم .ابتدا که در تهران رفتیم ایشان تهران نبودند و بعداز چندى تشریف آوردند. مرحوم آقاى [شعرانى] فرمودند که آقاى[ میرزاابوالحسن قزوینى] از قزوین به [تهران] تشریف آورده اند خوب است که درسهایتان را به نحوى تنظیم کنید که محضرایشان را نیز درک کنید. - مرحوم[ شعرانى] یک چنیم معلم مربى هم بود که پدروار ما را به اساتید و درس و بحث معرفى مى کردند - ما که به محضر شریف مرحوم قزوینى حضور یافتیم . آن جناب هم در همان اوائل - تقریبا در هفته دوم - محبث فرمودند و یک روز بعداز درس به من گفتند که شما بنشینید حرفى با شما دارم .ایشان از درس و بحث من سئوال کرد. من هم درسها واساتیدم را به حضور ایشان معرفى کردم .ایشان بزرگوارى فرمودند و دو درس اختصاصى براى بنده گذاشتند. یکى[ مصباح الانس] - که صبحها براى من مى فرمودند - و یکى هم [ اجتهاد و تقلید] - دراصول - که عصرها داشتند. دراین دو درس من تنها بودم .اما در دو درس دیگر یکى[ اسفار] و دیگرى[ فقه] بود عمومى بود و آقایانى شرکت مى کردند و بنده در خدمت آن آقایان بودم

خواستم که[ شرح فصوص] قیصرى و بعداز آن [شفا] را شروع کنم . مرحوم
 

آقاى[ شعرانى] فرمودند که اگر جناب [فاضل تونى] قبول کنند که این درسها را براى شما بگویند خیلى خوبست . من عرض کردم که اگر خدمت فلانى برویم چطوراست ؟ - نام یک آقایى را بردم . ایشان فرمودند: آن بزرگوار در خارج خیلى حرف مى داند.اما ملاى کتابى نیست . طلبه استاد کتابى مى خواهد که مطلب را از کتاب برایش استنباط کند و آقاى[ فاضل تونى] ملاى کتابى است . ایشان (مرحوم شعرانى ) فرمود: وقتى ما به سن شما در تهران بودیم همین جناب[ فاضل تونى] ازاساتید بنام اصفهان بودند و شمااگر بتوانید محضرایشان را درک کنید مغتنم است .

ما به توفیق خداوند مولف القلوب خدمت ایشان رسیدیم و خداوند قلب آن عالم جامع معقول و منقول را چنان نسبت به ما ملایم فرمود والفت داد که یکى - دوبار که براى درس مراجعه کردم و نپذیرفتند.اما در دفعه سوم که دیدند من اصرار دارم قبول کردند و بعداز[ شرح فصوص] [ شفا] را خدمتشان شروع کردیم .

من[ شفا] را خدمت سه نفر خواندم اکثر آن را خدمت استاد شعرانى خواندم از کتاب[ نفس] تا آخر آن - واز ابتدا تا بحث نفس خدمت دو نفر بزرگوار مرحوم فاضل تونى و مرحوم آقا میرزااحمد آشتیانى ( ایشان هم جامع علوم عقلى و نقلى و بزرگ مرد علم و عمل بود. در تهران [ قانون] و طب مى فرمودند. گر چه آقاى [قمشه اى] واستاد[ شعرانى] هم قانون مى فرمودند اما معروف بود که آقاى میرزااحمد آشتیانى در قانون گفتن متفرداست .

[شفا] را در خدمت آقاى[ فاضل تونى] شروع کردیم . یک روز [چهارشنبه] بود و من سوالاتى بودندازایشان کردم دیدم جوابها آنگونه دلنشین نیست . بنده هم چون ایشان استاد بودند خودم را تخطئه مى کردم که من خودم نمى رسم . درس تمام شد.از محضرشان به خدمت آقاى [شعرانى] رفتم . - در آن مدت صبح اول درس ایشان مى آمدم و بعد به درس آقاى شعرانى مى رفتم .

من در محضرایشان (مرحوم شعرانى ) گفتم من یک عرضى دارم که صورت گستاخى شاید داشته باشد. فرمودند: چیست ؟ عرض کردم که مثل اینکه آقاى [فاضل تونى] از عهده شفا بر نمى آیند.امروز من سوالاتى داشتم که جواب مناسب نمى فرمودند و حرفهایشان دلنشین نبود.

استاد مشغول نوشتن بود ایشان جوابى نفرمود. چند لحظه سکوت کرد که آن سکوت خیلى برایم گران تمام شد و خوردم کرد! بعداز آن سر بلند کرد و به من
 

گفت : درسهایتان را کمتر کنید پیش کنید پیش مطالعه داشته باشید درست تامل کنید مباحثه کنید تا حرف را دریابید!

من دیگر سکوت کردم . بعدازاین فرمایش من خیلى ناراحت شدم با خود گفتم مباداایشان خیال کنند من که حرف درس مرحوم[ فاضل تونى] را خدمت ایشان آوردم . حرف درس ایشان را هم جاى دیگر مى برم و پیش اساتید دیگر عنوان مى کنم . خیلى ناراحت بودم . آن روز و شب بسیار بر من سخت گذشت . تا فردا - که پنج شنبه خدمت آقاى فاضل تونى نمى رفتم اما در محضراستاد شعرانى درس تعطیلى داشتیم ریاضیات و هیات و نجوم - بنده که برایشان (مرحوم استاد شعرانى ) وارد شدم . به محض نشستن ایشان رو به من کردو گفت : آقا در آن اعتراض دیروز به جناب فاضل تونى حق با شماست . گفتم : چطور؟ایشان فرمودند: جناب فاضل سکته کردند وایشان را به بیمارستان بردند. دیروز هم مقدمات سکته ایشان بوده است که خودایشان هم متوجه نبودند. جواب که درست نبود و حرفها که موزون نبود به این خاطر بوده است . من بعداز درس فورا به بیمارستان خدمت جناب فاضل تونى رفتم وازاینکه حرف من گزاف نبود و آن جناب هم تفصیر نداشت و مرحوم شعرانى هم تصدیق فرمودند که حرف من بى ربط نبوده است آرام گرفتم .

این کتاب[ الهیات] - که الان در دست من است - یکى از آثار همان بزرگوار (مرحوم فاضل تونى )است که درابتداى آن نوشته اند:

[پس اکنون که آفتاب عمر من به افول مى گراید ازاین توفیقى که حاصل شد بسیار شاکر و سپاسگزارم . شایداین آخرین اثرى باشد که از من به چاپ مى رسد و همچون فرزند و روحانى عزیز از من به یادگار بماند].

روزى که استاد این کتاب را به من اهداد فرمود و من در خدمت ایشان بودم جزئیات آن را یادداشت کرده ام :

چهار بعدازظهر دوشنبه 23 مهرماه 1335 هجرى شمرسى در تهران منزل جناب استاد علامه فاضل تونى به حضور مبارکش مشرف شده بودم این اثر گرانمایه که یکى از تالیفات ارزشمند آن جناب است به این تلمیذ دعاگو و ثناگویش اهدا فرمود. در آن روز برئا بناگذارى درس شفا شرفیاب شده بودم که[ شرح فصوص] علامه قیصرى را در محضر مبارکش خوانده بودم و خواستیم درس شفا شروع کنیم - که جلداول ن را از اول شروع کردیم . در درس شفا تنها راقم سطور بود که آن بزرگوار مرحمت
 

فرمود براى یک تن تدریسى فرمود - در آن روز فرخنده از هر در سخن مى فرمود. گاهى مى فرمود که عمرم 78 سال است و ...ایشان مى فرمود: سالى در مشهد مقدس مشغول تحصیل بودم . در ماه رمضان آن سال فقط سه سحر به نام و ماست بسر بردم و بقیه را براثر تنگدستى به نان و پیاز ولى صفاى باطن و لذت معنوى و روحى را در همان سال یافتم .

در سالیانى که در تهران بودم .قریب 11 سال در محضر مبارک[ حاج میرزا مهدى الهى قمشه اى] درس خارج فقه واصول مرحوم آیت الله شیخ محمدتقى آملى دروس مرحوم آقاى قزوینى میرزااحمد آشتیانى و منطق منظومه را در محضر آقاشیخ على محمد جولستانى (حفظه الله ) و منطق ارسطو را در خدمت آقاى دانش پژوه - که در تهران هستند و خداوند مویدشان بدارد - من حدود چهارده سال در تهران بودم از محضر آقایان استفاده کردم - محضر شریفشان خیلى آموزنده بود اخلاقیات آنها - در بعد تعلیم و تربیت عملى - بسیار ذى قیمت بود. و چه خاطراتى ازاین آقایان داریم . مرحوم استاد شعرانى خیلى در تعلیم و تربیت فعال بود. فراموش نمى کنم که درس ایشان تقریا هیچ تعطیلى نداشت - در طول سال فقط دو روز درس تعطیل بود. یک روز عاشورا و دیگر روز شهادت رسول الله (ص ) و امام مجتبى ( ع ). یادم نمى رود که یک روز تهران برف خیلى سنگینى آمده بود. روز تعطیل رسمى هم بود. خواستم به درس بروم برایم تردید حاصل شد اما رفتم . وقتى به منزل ایشان رسیدم مقدارى مکث کردم بالاخره در زدم . در را به روى ما گشودند. وارد شدم . عذرخواهى کردم که با این برف نباید مصدع بشوم .ایشان فرمودند: شما روزهاى پیش که از مدرسه مروى تااینجا مى آمدید این گداهاى گذر بودند.امروز چطور؟ گفتم : بودند آنها در چنین روزهاى سرد بازارشان گرم است ! فرمود: آنها کارشان را تعطیل نکردند ما چرا تعطیل بکنیم ؟

بعداز مدت اقامت در تهران به[ قم] آمدم .اولین بار محضر شریف و مبارک مرحوم[ علامه طباطبائى] را ادراک کردیم و به حضورشان تشرف یافتیم و مقدمات کار یعنى درس و بحثهایمان را برایشان عرضه کردیم و بعد سالیانى هم در محضرایشان بودیم که بسیار بسیار محضر ایشان براى من میمون و مبارک بود.

آن سال که من وارد شدم حضرت[آیت الله اراکى] (مدظله ) کتاب حج مى فرمودند. من همانطور که عرض کردم کتاب حج را خدمت آقاى شعرانى دیده
 

بودم . در محضر شریف آقاى اراکى هم تشرف حاصل کردیم - سالیانى هم به محضر شریف[ آیت الله گلپایگانى] و حضرت[ آیت الله داماد] تشرف حاصل مى کردیم و همچنان خوشه چین علم بزرگان بودم و هستم .

در طول مدت بناى درس و بحث همواره بود.از همان آمل که ما با درس خواندن بالا مى آمدیم چون خوب مى خواندم و بالا مى آمدم کتابهاى پایین تر را درس مى گفتم مثلا وقتى[ مطول] مى خواندم سیوطى و شرح نظام را درس مى گفتم مثلا[ مطول] را شش دوره درس گفتم [ حاشیه] را چندین دوره منطق منظومه و شرح تجرید و ... .

بعداز ورود به قم به گفتن منظومه شروع کردم . سه - چهار دوره منظومه گفتم . واینک دوره چهارم اشارات است که مى گویم . و یک دوره اسفار را گفتم - که رمضان سه سال پیش تمام شد و حدود 14 سال بطول انجامید - واین دوره چهارم[ شرح فصوص قیصرى] است که مشغول هستم . و چهار دوره در حوزه علمیه قم [ شرح فصوص قیصرى] است که مشغول هستم . و چهار دوره در حوزه علمیه قم [ شرح تمهید] گفتم و [مصباح الانس] را نیز چند ورقى مانده است که تمام شود.

در حدود 17 سال دروس ریاضیات هیات وقت و قبله را گفتم که[ دروس معرفه الوقت والقبله] محصول آن درسهاست - حاصل درسهاى آن دوره - و الان دوره دوم را شروع کردیم . والحمدلله تعالى به این گونه خدمت خداى قبول کند مشغول هستیم . به همین وزان هم آثارى داریم که مستحضر هستید. در حدود 34 رساله بزرگ و کوچک تاکنون از من چاپ شده و خیلى هم هست که براى چاپ آماده مى کنیم - که ان شاءالله طبع شود.

حوزه : براى ما مقدارى از زندگانى شخصى خود از جهات معیشتى و غیره - که براى طلبه ها مى تواند مفید باشد بیان بفرمائید.
استاد: درباره معیشیت که البته[ ما من دابه الا على الله رزقها].

اما:

با دو قبله در ره معبود نتوان زد قدم یا رضاى دوست باید یا هواى خویشتن
طلبه معشوقش درس و کتاب واستاداست و محضراستاد

به هوس راست نیاید به تمنى نشودکاندرین ره بسى خون جگر باید خورد
 

باید با عزم واراده واستقامت پیش رفت . با تن پرورى و تجملات زندگى و پریشان خاطرى نمى شود.امکان نداردانسان بخواهد درس بخواند و دنبال آبادى و عمران دنیا هم باشد این دوبا هم جمع نمى شود. جناب [شیخ الرئیس ابوعلى سینا] در یکى از رسائل خود به نام رساله [سعادت] حدیثى رااز پیامبراکرم (ص ) نقل مى کند:

ان الحکمه من السماء فلا تدخل قلیا هم غد.
حکمت از آسمان نازل مى شود اما بر قلبى که در آن هم و غصه فردا هست نازل نمى شود.

نفس مطمئنه علوم و معارف را مى گیرد. نفس مضطربه به جائى نمى رسد. شخص پریشان خاطر عالم نمى شود. هم واحد مى خواهد.اصولا تعقل با تعلق جمع نمى شود.

کتابهاى تذکره را بخوانید با شرح حال بزرگان آشنا شوید. ببنید که در راه معشوقشان - که تحصیل علم و کمال است - مشتهیات نفسانى را زیر پا گذاشتند.این بود که شیخ طوسى شدند علامه حلى شدند محقق طوسى شدند فارابى شدند ملاصدرا شدند صاحب جواهر شدند و ...

خاطره اى از مرحوم[ شعرانى] دارم که ایشان روزى ازاستاد خود مرحوم[ میرزا محمود رضوان قمى] صحبت به میان آورد. (آقاى شعرانى اساتید بسیار دیده بودند. هم در تهران هم در قم و هم در نجف . در هر سه حوزه اساتید بسیار بزرگ داشتند و یکى ازاساتیدایشان مرحوم [محمود رضوان قمى] بوده است که تربتشان در[ ایوان طلا] - در جوار حضرت معصومه (ص ) است .) فرمودند: روزى[ استاد رضوان قمى] در درس اسفار یک مقدار درنگ کرد - یک مقدار براى بدست آوردن مطلب تامل کردند با وجوداینکه ایشان استاد و خریط در صناعت بودند - بعد که مطلب را فرمود براى تاملش عذرخواهى کرد و فرمود:اگر شما در شرائط من بوده باشید همین چهار کلمه اى را که من بلدم و مى گویم بکلى ازیاد مى برید و فراموش مى کنید.

اساتید ما نقل مى کردند که ایشان (مرحوم رضوان قمى ) عجیب به فقر مبتلا بوده است و بسیار زندگى سختى داشته اند در عین حال درس و بحث و شاگردپرورى را تعطیل نکردند.اینان مردانى بودند مجسمه تقوى و دیندارى واینها براى دیگران حجتند.

 

حوزه : حضرتعالى از حضوراساتید فراوانى بهره مند گشته اید و جزء نادرافرادى هستید که در طول زندگى تحصیلى ازاساتید زیادى استفاده برده اید با توجه به این ویژگى بفرمائید تا چه حدود وجوداساتید مبرز در ساختن شخصیت و روان دانش پژوه - در تحصیل واخلاقیات - تاثیر دارند و آیا رمز موفقیت بیشتر دراسناداست یا در جدیت تحصیلى ؟ و به کدامیک ازایندو بیشتر مى توان بها داد؟
استاد: پیرامون این سوال خاطره اى دارم هر چند ممکن است خداى ناکرده حمل بر خودستائى یا چیز دیگر بشود ولى براى روشن شدن موضوع عرض مى کنم .

یک وقتى در محضر مبارک جناب[ آقاى قمشه اى] بودم .ایشان فرمودند :آقا شما خیر مى بینید. من عرض کردم :الهى آمین .اما آقا شما چرااین فرمایش را مى فرمائید؟ و روى چه لحاظى این بشارت را به من دادید که من خیر مى بینم ؟ایشان فرمودند: چون شما را زیاد نسبت به اساتید متواضع مى بینم . خیلى مراعات ادب بااساتیدت مى کنى و آنها را در نام بردن نیک نام مى برى .این ادب و تواضع سبب مى شود که شما به جائى مى رسید و خیر مى بینید.

بنده حریم اساتید را بسیار بسیار حفظ مى کردم سعى مى کردم در حضور استاد تکیه به دیوار ندهم سعى مى کردم چهار زانو ننشینم . حرف را مواظب بودم زیاد تکرار نکنم چون و چرا نمى کردم که مبادا سبب رنجش استاد بشود. مثلا من یک وقتى محضر همین[ آقاى قمشه اى] بودم ایشان در حالت چهار زانو نشسته بود. پاى راستشان بیرون بود. من پهلوى ایشان نشسته بودم . خم شدم و کف پاى ایشان را بوسیدم .ایشان برگشتند و به من فرمودند: چرا این کار را کردى ؟ گفتم : من لیاقت ندارم که دست شما را ببوسم همین که پاى شما را ببوسم براى بنده خیلى مایه مباهات است . خوب ! چرا من این کار را نکنم ؟! من قریب 11 - 12 سال در محضرایشان بودم . دراین سالیان درسهاى ما شبها بود - بعداز نماز مغرب و عشا - تمام منظومه به غیراز منطق منظومه واز اول الهیات اسفار تا آخر آن وازاول نمط چهارم اشارات تا آخر آن را در خدمت جناب آقاى[ قمشه اى] خواندم . هر چند نزداساتید دیگر هم براى خوشه چینى رفتم . مثلا سه نمط آخراشارات را هم خدمت آقاى [قمشه اى] خواندم و هم خدمت آقاى[ شعرانى[ - [ اسفار] را هم خدمت هر سه
 

بزرگوار آقاى قمشه اى قزوینى و شعرانى.

11- 12 سال خدمت آقاى[ قمشه اى] بودیم بخواهم در فضائل اخلاقى ایشان وضع داخلى و زندگى ایشان و ... عرایضى تقدیم بدارم مى ترسم به ساحت مقدس آن جناب جسارت بشود.ابتدا که به توصیه آیت الله شیخ محمدتقى آملى خدمت ایشان رفتم و عرض کردم : من را آیت الله آملى فرستاده اند که اگرامکان دارد برایم درس و بحث بگذارید.ایشان فرمودند که من وقت ندارم و قبول نکردند. آن موقع من در مدرسه[ حاج ابوالفتح] بودم و منزل ایشان هم در همان نزدیکیها بود. من دو - سه روز پیش آمدم مى خواهم برایم درس بگذارید. یک[ منظومه] مى خواهم چند تا منظومه گفته مى شود و من مى روم اما به دل نمى نشیند. آقاى[ آملى] شما و آقاى[ شعرانى] را معرفى کردند.ایشان (مرحوم قمشه اى ) هم از مرحوم [شعرانى] تعریف بسیار کردند و گفتند به محضرایشان بروید. گفتم : ایشان هم وقت ندارند مرحوم الهى فرمود: خوب من هم وقت ندارم .

مدت چندین روز گذشت . دو مرتبه به منزل ایشان رفتم و گفتم : هر طور خودتان صلاح مى دانید شروع بفرمائید. ببینیداگر ما قابل نیستیم ترک کنید.اگر هم طلبه بودیم ما را به فرزندى بپذیرید. ایشان ایندفعه خیلى نرم شده بودند و گفتند حال اجازه بدهید من یک مقدار پیرامونش مطالعه کنم فکر کنم ببینم وقت مى شود یا نه ؟

من خیلى خوشوقت شدم . بعد که به محضرایشان آمدم و ما رابه شاگردى پذیرفت بعدهاایشان فرمود: من وقتى سماجت شما را دیدم واز شما پرسیده بودم که کدام مدرسه هستید. یک روز مدرسه آمدم . درب حجره تان قفل بود.از طلبه هاى آنجا وضع شما را پرسیدم که درس و بحث ایشان چطوراست ؟ طلبه ها. به اتفاق از شما راضى بودند و گفتند مشغول درس و بحث است . محصل است و طلبه . بااینکه همه از شما راضى بودند. منزل آمدم و براى قبول درس استخاره کردم .این آیه شریفه آمد:[ و مما رزقناهم ینفقون] این بود که دلم آرام شد و براى شما درس قبول کردم .

مرحوم استادمان جناب آقاى[ شعرانى] (رضوان الله تعالى علیه )اگر کسى ازایشان کتاب مى خواست چون خودشان اهل کار بودند و کتابها را لازم داشتند مى فرمود: کتابهاى من لازم است و متعدى نیست . مى برند و نمى آورند بعد جا دنبالش بگردم !اما براى بنده اینگونه نبود. هر وقت کتابى مى خواستم هیچ این
 

حرفها نبود. مى گفت : آنجا کتاب است بردارید و یا خودشان مى دادند. بعضى از نسخه هاى استنساخ شده الان هست که من از روى کتابهاى ایشان استنساخ کردم - مثلا شرح اسطرلاب بیرجندى را من نداشتم از روى کتاب ایشان استنساخ کردم و ...

یک روز من خدمت مرحوم آقا میرزااحمد آشتیانى براى عرض ارادت واحوالپرسى رسیده بودم . روز تعطیل بود (پنجشنبه یا جمعه ). در آن نشست ایشان ازاستاد خود مرحوم[ میرزا حسن کرمانشاهى] صحبت مى کردند واز حالات او مى گفتند. - مرحوم آقا[ میرزااحمد آشتیانى] از بزرگان علم وادب بودند. پسر مرحوم آقا[ میرزامحمدحسن آشتیانى] و خودشان از علماى طرازاول تهران بودند. مرحوم[ علامه طباطبائى] به بنده فرمودند: زمانیکه من واخوى (آیت الله آقاسیدمحمدحسن قاضى ) به نجف رفته بودیم در نجف آن روز آقاى آشتیانى بلامنازع[ اسفار] مى گفت . بعداز چند دقیقه ایشان بلند شدند و به کتابخانه خودشان رفتند و حواشى مرحوم[ استاد کرمانشاهى] را براسفار آوردند و به من فرمودند شمااین نسخه را ببرید استنساخ کنید.

تااین اندازه در شاگردپرورى محبت داشتند. یکى از سعادتهائى که خداوند متعال نصیبمان کرده از همان آمل اساتید ما علاوه بر پختگى در درس و بحث خیلى مهربان و دلسوز و مربى بودند خیلى آقایى و پدرى داشتند. محضراساتید من همه شریف و عزیز بود. من در مدت چهارده سال که خدمت مرحوم[ شعرانى] بودم غیراز آن سکوتى که عرض کردم حرف درشتى من ازایشان نشنیدم . مگر یک روز درس[ مکاسب] بود. یک مقدارى حرف زیر و رو شد. تشرى که فرموداین بود که آقا!این مطلبى نیست که شمااین قدر پافشارى مى کنید! همین قدر![ شهدالله] بنده غیر ازاین حرف درشتى ازایشان نشنیدم . آقایان دیگر هم همین طور. حرفهاى گزاف و تند نداشتند. درانصاف هم بى نظیر بودند. بیان این واقعه اگر چه براى من سخت است اما چون دراین جا بکار مى آید نقل مى کنم : یک روز در درس اسفار مرحوم شعرانى - که من تنها شاگرد بودم ایشان حرف آخوند را - که مثالى بود - تقریر کردند. من گوش دادم . عرض کردم برداشت من این است که مراداز مثال چیز دیگراست . فرمودند: نه این طور نیست و توضیح دادند. من دیگر دنبال نکردم . فردا که آمدم ایشان فرمودند: برداشت دیروزتان از عبارت اسفار درست است و حق با
 

شماست .این گونه مى پروراندند.

من حال حدس مى زنم اینکه آنها با چنان آغوش باز و گرمى ما را مى پذیرفتند و وقت و بى وقت مزاحمشان مى شدیم - بدو ناینکه ذره اى ناراحت شوند - (با آنهمه مشکلات نه اینکه کسى خیال کند حالا مد شده که از زمان آنها و وضع زمان آنها بنالیم . خیر. خداگواه است .شما نمى دانید رضاخان و پسرش سر علم و عالم چه بلائى آوردند و کاراین بزرگان را به کجا کشانیدند.اینها خانه نشین بودند.) شاید آن بزرگان مى گفتند: حال که دشمن اینگونه آثار رسالت و ولایت را از بین مى برد یک چند طلبه پرورش دهند تااین آثار محفوظ بماند. حال من که لیاقت نداشتیم ولى آنان اینگونه مى خواستند.

امااین جنبه که آیااز ناحیه استاد موفقیت بدست مى آید یا شاگرد؟ از ناحیه هر دو باید باشد. هم استاد باید پخته کتابى اخلاقى و مربى باشد واز جانب شاگرد هم جدیت به تمام معنى باشد. دراین زمینه من خاطرات زیادى دارم اما عرض کردم که اگر بخواهم همه را بازگویم و بشکافم ممکن است حمل بر مسائلى بشود. مثلا همین آقاى آملى یک وقت به من فرمودند: آقااینگونه فشرده درس نخوان . مى افتى و دیگر نمى توانى پاشوى . یک مقدار به اعتدال درس بخوان .

بالاخره هم کوشش و هم کشش مى خواهد. صبر مى خواهد وانسان جویاى علم و معرفت همه چیز را باید زیر پا بگذارد مگر خدا و راه استکمال را. با پریشان خاطرى و کثرت تعلقات و هم گوناگون داشتن و عدم استقامت نمى توان به جائى رسید.استاد باید قوى و ... باشد اما شاگرد هم بایداستقامت داشته باشد. تااستقامت نباشد کسى به جائى نمى رسد ( ان الذین قالوا ربناالله ثم استقاموا تتزل علیهم الملائکه ...)

حوزه :ازایام قدیم طلبه در مقابل دراین سوال بوده است که بعد از گذراندن مقدمات به دنبال جامعیت برود یا دنبال تخصص ؟ ذى فن شود یا ذى فنون ؟ نظریات مختلفى وجود دارد به نظر حضرتعالى چه باید کرد؟
استاد: ما هدفمان چیست ؟ هدف ما رسیدن به منطق وحى و دستورالعمل مدینه فاضله الهى است . و آن دستور قرآن و سنت است جوامع روائى شعب قرآن
 
هستند واز آن نشات مى گیرند و به تعبیر من قرآن متنزل است آیا قرآن و جوامع روائى ما چگونه است ؟اختصاصى است ؟ یا همه چیز است چگونه مى شود که آخوند فقط یک رشته بداند؟او ادبیات مى خواهد. منطق و فلسفه مى خواهد. عرفان لازم دارد.او باید آنچه را ازائمه معصومین دراین زمینه وجود دارد - که از بیان هر عارفى سنگین تراست بفهمد فقه مى خواهد اصول مى خواهد و ... دین ما یک مجموعه دائره المعارف الهى است که باید آخوند این دائره المعارف را حل کند و به زبانش آشنا باشد طلبه اگر بخواهد درس بخواند به خوبى این دائره المعارف را فرا مى گیرد و در هر فن هم مرد یک فن مى شود! همانگونه که بزرگانى را داریم . مرحوم[ فاضل تونى] نقل مى فرمود آدم وقتى که به کتاب[ ارث] جواهر مى رسد مى بیند که صاحب جواهر یک ریاضى دان توانائى بوده که خوب از عهده تقسیم بندیها و محاسبات برآمده است . 7

مگر مى شود یک فقیه ریاضیات نداند؟ هیات و نجوم نداند؟ لمعه را ببیند! مستند[ نراقى] را ببیند [ در بحث قبله] چگونه بحث کردند؟

جناب[ شیخ بهائى] در[مفتاح الفلاح] - که بحث صبح صادق و صبح کاذب را مطرح مى کند - وقتى مى خواهد بحث ریاضى اش را مطرح کند با آنکه خود خریط فن است امااز کتاب تذکره علامه حلى - که کتاب فقهى است - بحث ریاضى را نقل کرده است . مرحوم[ علامه حلى] را ببینید. مرحوم استاد شعرانى مى فرمود: در هر فن ما بخواهیم فرداعلى را به عنوان نمونه به قلم بیاوریم باید به سراغ علامه حلى برویم .

طلبه اگر بخواهد درس بخواند مى تواند هم ادیب بشود هم فقیه بشود هم ریاضى دان بشود و هم مى تواند طبیب بشود. همین گونه که بوده اند. مثلا[ استاد شعرانى] را در نظر بگیرید.از یک طرف [ مدخل اصول] نوشته اند.از یک طرف[ کفایه] را شرح کرد.از یک طرف [ رسائل] را شرح فارسى [ قواعد] مرحوم علامه را حاشیه زده اند و بر[ مختصر] شرح نوشته اند و بر[ وافى] مرحوم علامه تعلیقه دارند و بر[ مجمع البیان] حواشى دارند و رسائل دیگر که ازایشان به یادگار مانده است .از طرفى[ قانون] تدریس مى کرد.[ اسطرلاب] و[ زیج] و[ مجسطى] مى گفت . زبان مى دانست . آقایان دیگر هم به نوبه خود همین گونه بودند.

این گونه که من بگویم عالم یک فن بشوم این ترس و وحشت از درس خواندن
 

است . در یک جاى شفا شیخ عنوان مى کند که کسانى که از تحصیل مى ترسند و مى گویند بسمان است و نمى خواهد ما همه چیز را بدانیم این مزاج معتدل ندارد. یعنى مریض است . یک بیمارى روانى و روحى یا بیمارى دنیا زدگى .این بیمارى او را به سوى دنیا و ماده مى کشاند و او خود متوجه نیست .این باید خودش را معالجه کند.انسان نبایداز تحصیل خسته بشود. بخصوص کسى که مى خواهد با منطق وحى و زبان ولایت آشنا بشود. زبان طلبه بایداین باشد

مراتا جان بود در تن بکوشم مگراز جام او یک قطره نوشم
طلبه اگر حواسش جمع باشد خوب درس مى خواند و در علوم و فنون گوناگون صاحب ابداع هم مى شود.

حوزه : درارتباط با شیوه درسى که در حوزه ها بوده و هست این طریقه طبیعتاامتیازاتى داشته و دارد واحتمالا نقائصى هم ممکن است داشته باشد از لحاظ متون درسى و غیره - به نظر حضرتعالى مزایاى این شیوه چیست ؟ واگر نقائصى وجود دارد چه راههائى را براى رفع نواقص معرفى مى کنید؟
استاد: بنده غرضم این است که ره چنان رو که رهروان رفتند. بهترین روش را روش پیشینیان خودمان مى دانم .از حذف بعضى از کتابها - که امروزه حذف شده - راضى نیستم . مثلا[ قوانین] و[ فصول] برداشته شد حیف است[ . قوانین] و[ عده الاصول] - شیخ طوسى - غیراز مسائل رائج اصولى مباحثى ارزنده دارند. مثلا در[ عده] و[ قوانین] این بحث را طرح فرموده اند که جناب رسول الله (ص ) پیش از بعثت به چه دینى بوده اند؟ در آخرین قانون قوانین (ج 1 چاپ عبدالرحیم ) مطرح مى کنند: الحق ان نبینا(ص ) کان قبل بعثته على دینه.

چرا اینها را طلبه نشنود؟ بحث نشود؟

طلبه باید[ مطلول] بخواند [ کشاف] ببیند تفسیر[ مجمع البیان] بخواند یکى از توفیقاتى که داشتیم این بود که نزد مرحوم شعرانى کتاب[ شرح شاطبى] خواندیم .این کتاب هزار و خرده اى بیت شعراست - در تجویداستدلالى قرآن استاد شعرانى مى فرمود این کتاب در زمان ما درسى بود[ مجمع البیان] را نزدایشان خواندیم.[ مجمع] یک کتاب سنگین علمى واساسى است .طلبه چگونه ملا بشود؟
 

ما بااینکه این کتابها را خواندیم و مباحث کردیم و گفتیم این دو کلمه را بلدیم !اگراینها خوانده نشود طلبه به کجا خواهد برسد؟!این شتابزدگى ما درست نیست و حیف است . با شتابزدگى کسى به جائى نمى رسد. بنده قصد تغییر کسى را ندارم .اما مى بینم بعضى از عزیزان خیلى در تحصیل شتابزده اند. و در صحبتها از کتبى صحبت به میان مى آید که طبق متعارف نباید مشغول به آن کتب باشند. معلوم است که خیلى زود بالا آمدند و با شتاب درس خواندن بانگونه انسان ملا نمى شود! مگر کسى بخواهد یک سرى اطلاعات داشته باشد والا بااین گونه شتاب و بدون تامل کافى کسى به جائى نمى رسد. راه ملا شدن این نیست . باید مقدمات کار قوى و محکم باشد در بسیارى یک نحوء عجله وجود دارد که اینها بعدا پشیمان مى شوند - واین حیف است - رسم و روش تحصیل این نیست . با تانى بالا بیایند همانطور که رسم پیشینیان بود که حتى درسها را پیش مطالعه مى کردند - تا چه رسد به مباحثه و مذاکره .

اکثر کتابهائى را که عرض کردم مباحث کردیم .البته در نوع مباحث ما ممکن است ایراد وانتقاد باشد. مثلا[ کفایه] را خدمت آقاى [شعرانى] مى خواندیم یک ساعت به اذان صبح مانده مباحثه اش مى کردیم . یا تمام اشارات را که مباحث کردم ساعت یک بعدازظهر بود پیش از صبح - بین الطوعین اسفار یا مکاسب یا جواهر و ... مباحثه مى کردیم . علاوه پیش مطالعه داشتم . یادداشت هم مى کردیم که الان هم چه بسااز یادداشتهاى گذشته استفاده مى کنیم .

حوزه : غیراز متون درسى روشها و سنتهائى که در بین حوزه هاى قدیم متداول بوده است و به پیشرفت تحصیل کمک مى کند اگر توصیه هائى دارید بفرمائید.
استاد:این سوال را افراد گوناگون از آقایان طلاب مى کنند که ما چه کنیم ؟ به آنها عرض مى کنم هم شما به کتابهاى درسى باشد. چون کتابهاى درسى کتابهاى سنگینى است و عقل وقتى مطالب سنگین را حل کرد کتابهاى ساده و سبک خود به خود حل مى شود. دراینجا باید حرف فهمیدن را آموخت . وقتى حرف فهمیدن را آموخت . وقتى حرف فهمیدن را آموختیم حرفهاى دیگر را مى فهمیم و چون یک مقدار باید تنوع باشد به کتابهاى روائى اخلاقى و ... هم بپردازد. تنوع طلبه باید قرآن تفسیر روایت و کتابهاى ادبى باشد تا بتواند حوزه را حفظ کند.