آفات علم 9 : تقرب به دربار سلاطین

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


                                   

درهشت قسمت گذشته، به بررسى شش آفت از آفات علم پرداختیم.

اجمالا یادآورى مى‏شود:

- غرور

- کبر

- حسد

- علم بى عمل‏

- کتمان

- دنیا طلبى‏

هدف آن بود که راه خدائى مان، در طلب علم، به بیراهه کشیده نشود، و از شاگردى مکتب امام صادق(ع) در علم و عمل، به پیروى از ابلیس و در دام شیاطین نیفتیم.

با این انگیزه، به شناخت «آفت»ها روى آوردیم. تا با بصیرت، قدم برداریم.

اینک... در این قسمت، آفتى دیگر:

تا انسان، از «هواى نفس» برخودار است،

تا شیطان، مهلت اغواى مردم را تا«قیامت» دارد،

و... تا عالم خلقت، عرصه نبرد خیر و شرّ و «فلاح» و «فجور» است، بازار ابلیس، بى مشترى نیست و کالاى «نفسانیات»، روى دست شیطان نمى‏ماند.

خوب و بد در همه اقشار وجود دارد.

و صالح و فاسد نیز در همه طبقات، یافت مى‏شود،

و... از جمله در «علما» .

پرداختن به اینگونه مباحث، نه تنها وهن مقام علم و توهین به رتبه علماء نیست، بلکه گامى در
 
دفع مفاسد و دفاعیّه ‏اى از «خوبان»است که آلایش «بدان»، دامن حرمت آنان را نیالاید.

تعبیر «علماء سوء» را خود پیشوایان دین فرموده‏اند و چهره آنان را افشا، و عملکردشان را روشن، و آفات و زیان‏هایشان را بیان کرده و برملا ساخته‏اند.(1)

کلام رسولخدا(ص) است که:

«ویل لأمّنى من «علماء السوء» یتخذّون هذا العلم تجارة یبیعونها من أمراء زمانهم، لا اربح اللّه تجارتهم.» (2)
واى بر امّت من از عالمان بد، که این علم را تجارت گرفته و آن را به حکام زمان خود مى‏فروشند، خداوند تجارتشان را سودبخش نسازد!

و امام عسگرى(ع) در بیان اوصاف و شرائط آخر الزمان چنین پیشگوئى فرموده که:

«سیأتى زمان على الناس... و علمائهم فى ابواب الظلمة»(3)
بودن علما در دربار ستمگران، یکى از اوصاف زمان پیش از عصر ظهور مصلح کلّ است. این نشاندهنده عمق فاجعه است که دانایان تباهى آفرین به بار مى‏آورند ودلیل گستردگى مفاسد و زیان هائى است که پیامد فساد و آلودگى «علماء سوء» است. چرا که علما، نقش سرچشمه افکار و اعتقادات و باورهاى مردم را دارند و آلودگى سرچشمه، به همه نهرها و جویبارها و کانال‏ها سرایت مى‏کند.

و نقش علم، همچون منبع است، که اگر به آفت و میکروب آلوده گردد، در همه شریان‏ها و لوله‏ها و منازل که آب جریان مى‏یابد، تأثیر مى‏گذارد.

فساد سارى و جارى‏
نه علم یکجا مى‏ماند و نه عالم یکجا متوقّف مى‏شود.

آنسان که صلاح و سداد روحانى، در متن جامعه گسترده مى‏شود و در رگ‏هاى زمان جارى مى‏گردد و به «عموم»، سود مى‏رساند و نسل‏ها را در توالى زمان تربیت و تهذیب مى‏کند، فساد او نیز اینچنین است. بیچاره مردم!...

آن که در روستاها، چشم به دهان عالم ده دوخته است،

و آن که در شهرها، دیده به رفتار روحانى،

آن که باورهاى خود را از علما مى‏گیرد،

و آن که دل و جان خویش را از «سقایت» آنان سیراب مى‏کند،

آن که اعمال علما را حجّت مى‏داند،

آن که جام ذهن را از مخزن تبلیغات روحانى پر مى‏سازد،

آن که گوش به سخن را از مخزن تبلیغات روحانى پر مى‏سازد،

آن که زندگى را بر مبناى تعلیمات آگاهان به قرآن و حدیث، بنا مى‏نهد،

و... چه گناهى کرده است اگر با مزرعه‏اى آفت زده و سرچشمه‏اى آلوده روبرو شود و «بار» عوضى در انبان بریزد، یا آب مسموم در کاسه و کوزه؟.

به فرموده امیر المؤمنان، لغزش عالم و دانشمند، همچون شکستن کشتى است که هم خود غرق مى‏شود و هم سرنشینان را به دست موج و کام دریا شپرده، غرق مى‏سازد:

«زلّة العالم کانکسار السفینة تغرق و تغرق» (4)
اگر سرچشمه، پاک و بى آلایش باشد،

اگر منبع، آب سالم و تصفیه شده داشته باشد،

تعفّن جویها و آلودگى آب لوله‏ها چندان مهّم نیست، چون به مخزن پاک و سرچشمه جوشان و زلال وصل است و منبع و سرچشمه، آب‏هاى راکد و عفن و آلوده مسیر را هم مى‏روید و مى‏شوید و مى‏پالاید و بقیّه را هم تطهیر و آفت زدائى مى‏کند.

مگر نه این که «فروع»، تابع «اصول» است؟

مگر نه این که «اجزاء» از «مجموعه» رنگ و شکل مى‏گیرد؟

و مگر نه این که «دانائى» و «توانائى»، تأثیرى گسترده در سطح جامعه دارد؟

مگر نه این است که «علم» و «قدرت»، بازتابى وسیع در سیماى اجتماع پدید مى آورد؟

و ... بالأخره، مگر نه این که «عالمان» و «حاکمان»، سرنوشت افکار مردم و اداره امور جامعه را در دست دارند، لیکن هر کدام در قلمروى خاص؟. پس طبیعى است که با صلاح و فساد این دو قشر، جامعه هم فاسد یا صالح شود.

و چه زیباست کلام نبوى که فرمود:

«صنفان من امّتى اذا صلحا صلحت امّتى واذا فسدا فسدت امّتى، قیل: یا رسول اللّه ومن هما؟ قال: الفقهاء والأمراء.» (5)
گر چه صلاح و فساد فقها و امرا، در صلاح و فساد امّت نقش اساسى دارد، لیکن اگر حکومت‏ها هم فاسد باشند ولى در جامعه، علماى صالحى وجود داشته باشند، باز هم جامعه به فساد مطلق کشیده نمى‏شود. زمان سلطه طاغوت را در ایران به یاد آورید؛ گر چه نظام، فاسد و فساد پرور بود، ولى به برکت دم حیاتبخش علماى صالح م کلام نورانى برخاسته از دل دانشمندان دلسوز و پرهیزکار، بارقه‏اى از ایمان و زمینه‏اى از صلاح در متن وجدان‏ها و احساس‏ها و باورها مانده بود،... که بالأخره همان سبب ساز نجات امّت شد.

ولى، جامعه‏اى را فرض کن که هم حاکمان فاسد باشند و هم عالمان، چه به روز آن مردم مى‏آید؟ خود دانى! کافى است نگاهى به کشورهاى به اصطلاح اسلامى امروز و حکومت‏ها و مفتیان و علماى آنها در بلاد عربى خلیج و غیره بیفکنى، تا نتیجه فساد حکومت و وابستگى رؤساى مذاهب به سلاطین و امیران و شیوخ و ملوک را ببینى.

چرا چنین است؟

چون نقش عالمان دین، نقش الگوئى و اسوه‏اى و سرمشقى است،

چون علما، سمبل‏هاى علمى و نظرى دین در
 
دید مردم اند،

چون خلق اللّه، مى‏خواهند تجسّم پاکى‏ها، قداست‏ها طهارت‏ها و علماى صالح را در روحانى شاهد باشند، و این توقع، به جا هم هست. امّا...

وقتى خطّ سر مشق، کج باشد،

آنجا که سمبل، نقطه ضعف داشته باشد، وقتى الگو، خود، الرزش‏ها را زیر پا بگذارد، اعوجاج پیروان و رهروان و تغذیه شوندگان و... امرى طبیعى است.

به بیان حضرت امام:

«... قضیّه ورود علما در دستگاه ظلمه و سلاطین، غیر از ورود افراد عادى است... یک فقیه، یک قاضى مثل ابوهریره و شریح قاضى، وقتى که در دستگاه ظلمه وارد شوند، دستگاه را عظمت مى‏دهند، اسلام را لکّه دار مى‏کنند، یکنفر فقیه اگر وارد دستگاه ظلمه شد، مثل این است که یک امّت وارد شده باشد...»(6)

وقتى چنین شود، نه اعتمادى به علماء مى‏ماند، و نه انتقادى از امراء مى‏شود. دیده‏اید که گاهى دریک خانواده، وقتى مادر به پدر احترام قائل نیتس، از کودکان نباید توقّع داشت.

وقتى افراد یک خانه، به سرپرست خانه بى حرمتى کنند، از همسایه‏ها و اهل محلّ، انتظار حرمت نهادن بیهوده است.

وقتى متولّى یک امامزاده، براى امامزاده حرمت قائل نباشد، دیگران نه تنها بى حرمتى مى‏کنند، بلکه در صورت توان، فرش و چراغ حرم را به یغما مى‏برند!...

عالم دین، که باید پاسدار ارزشها و نگهبان حرمت علم باشد، وقتى روبه دربارها نهد و علم خویش را وسیله تقرّب به حاکمان سازد، خودش نیز از حرمت و آبرو و اعتبار مى‏افتد.

هارون الرشید کسى را پیش «مالک بن انس» فرستاد که بیاید و به او حدیث بگوید. مالک پیغام داد: پیش علم مى‏آیند(نه آن که علم، پیش دیگران برود!...) رشید به منزل او رفت و وارد خانه شد و مثل مالک به دیوار تکیه داد. مالک گفت: خداوند، مقام دانش را بزرگ داشته است!... آنگاه هارون الرّشید برخاست و روبروى مالک نشست (همچون شاگردان).

الغرض! عالم و روحانى که سمبل ارزشها و مظهر والایى هاست،به هر اندازه به انحراف و اعوجاج آلوده شود، در واقع قداست علم و ارزش دانش را زیر پانهاده و بى اعتقادى دیگران را سبب مى‏شود و انحراف و سقوط و لغزش جامعه و فساد مردم را در پى دارد. و این همان فساد سارى و جارى است...

سوء سابقه‏
مراد، سوء سابقه یک فرد یا گروه نیست، بلکه پیشینه تاریخى«خدمت علم به سلطه‏ها» و استخدام دانشمندان به نفع مقاصد و مصالح زمامداران است.

 

کدام مذهب را مى‏شناسید که شاهد این فساد نبوده باشد؟

کدام آئین است که علمایش، مطمع قدرتمندان نبوده باشند؟

سرگذشت امّت‏هاى گذشته و ادیان پیشین، نمونه‏هاى فراوانى را شاهد بوده که برخى از عالمان، خود را به سلطه‏ها فروخته‏اند یا اجیر شده‏اند یا خود شیرینى کرده‏اند، یعنى معامله‏اى به صورت فروش یا اجاره، و یا حتى بصورت هبه و بخشش صورت گرفته است. این پیروى از سلاطین و «رکون به ظالمین»، یا بخاطر مالدوستى است، یا جاه‏طلبى،(7) انگیزه‏اش، یا طلب «ثروت» است: یا «رفعت»، یا «وجاهت»!.

و در تاریخ، چه بسیار لغزش‏ها و فسادها و وابستگى‏ها و دنیا طلبى‏ها و ریاست خواهیها و ضعف نفس‏هاى برخى عالمان غیر ربّانى مذاهب بوده که مردم را منحرف و از آئین آسمانى دور و گمراه ساخته است.

علماى یهود که در خدمت سلطه‏ها بودند،

علماى نصارى که به نفع قدرت‏ها عمل مى‏کردند،

احبار و رهبانى که به سود سلاطین و حکام، «تحریف کلمات» داشتند،

قضاوت و مفتیانى که در دربارهاى خلفا، جا خوش کرده و طبق خواسته خلیفه، «حکم» کرده و «فتوا» مى‏دادند،

راویان و کاتبان و مؤلّفان و شاعران و ادبایى که روایت و نویسندگى وتألیف و شعر و ادب و هنر خود را «وقف خاص» امیران مى‏کردند، و بسیارى از این قبیل،

آیا مى‏دانید که چه لطماتى به باور توده‏ها مى‏زدند؟

چه حیثیّى را از مقام علم و ادب و فضل، برباد مى‏دادند؟

و چه آبروهایى از جبّاران بى آبرو مى‏خریدند؟

آنچه در دنیاى یهود و بنى اسرائیل، پس از موسى اتفاق افتاد، کم چیزى نبود!

ماجراهاى تحریف گر و اختلاف افکن و مذهب ساز در مسیحیّت، که در ارتباط با حکومت‏ها پدید مى‏آمد، نیز از این قبیل است.

در امّت‏هاى پیشین، سمبل و مظهر چنین عالمانى«بلعم باعورا» است که با داشتن علمى فراوان و مقامى والا، وآگاهى از «اسم اعظم» و رتبه «مستحباب الدّعوه» داشتن، در تقابل حق و باطل، و در برخورد موسى و فرعون، جانب فرعون را گرفت و حتّى براى نفرین موسى از علم و مقام خویش استفاده کرد.

به فرموده امام رضا(علیه السلام):

«به بلعم باعورااسم اعظم داده شده بود، ولى به فرعون گروید... فمال الى فرعون»(9)

و از وجهه و دانائى خویش، در راه خواسته فرعون وبر ضدّ یک پیامبر بهره گرفت و زمینه‏هاى صلاح و هدایت و کمال رابه زمینه‏هاى فساد و گمراهى و تباهى وسقوط مبدّل ساخت، و از
 

اوج نردبان، افتاد،

و از قلّه رفعت علم، سقوط کرد،

و به درّه پست دربارى بودن تنزّل نمود،... و آنگونه بدعاقبت شد که داستانش را خداوند در قرآن، به عنوان «عبرت» دیگران یاد مى‏کند.

علامه طباطبائى در بحث از آیه مربوط به اومى‏نویسد:

«آین آیه روشن مى‏کند که تنها اتّصال و پیوند با اسباب آشکار و عادى، در هدایت و سعادت حتمى انسان نیست، و خواست خدا هم در این زمینه مطرح است».

تاریخ اسلام نیز از این فاجعه، مصون نمانده است.(10)

آنان که پس از رسولخدا(ص) آیین او را دستخوش هوسرانى‏هاى خود ساختند و حتّى به جعل حدیث و کذب بر پیامبر پرداختند، یکى از انگیزه هایشان هم تقرّب به خلفا و والیان و امیران بود. مع الأسف!

به قول«محمود ابوریّه»:

«... عامل و سبب چهارم در جعل حدیث از زبان پیامبر، نیّت تقرّب به سلاطین و امیران و پادشاهان بوده است. علماء سوء، همچنان که بخاطر رضایت سالاطین، بر پیامبر دروغ بستند، با همین انگیزه، در احکام شرعى و فروع فقهى به دروغ، احادیثى از قول پیامبر جعل کردند. روایات جعلى بسیارى که در ستایش سلاطین و بزرگداشت مقام آنان است، از همین دسته است. افراد نادان، در این دوره هم مثل گذشته، با استناد به همین احادیث جعلى، به تملّق و چاپلوسى پادشاهان مى‏پردازند...»(11)

آیا کذب حدیث سازان و راویان جاعل بر پیامبر، جز بخاطر رضاى حاکمان و همراهى با خلفاى فاسد وجز براى تقرّب به سلاطین و ولادت امر بوده است؟

وکم له فى التاریخ من نظیر!!...(12)

داد و ستد بر سر «دین»
ملوک و سلاطین، در غالب، تجسّم خود کامگى و مردم فریبى بوده‏اند.

الاّ ماشذّ و ندر!

و سلطه‏هابطور معمول، مبتلا به فساد و فتنه، و دربارها، همیشه آلوده به فسق و گناه،

و رابطه با دربارها، بر اساس هواى نفس و رسیدن به مال و جاه،

با چنین وضع، اینگونه رابطه‏ها در نظرها زشت بوده است،

و رفتار حاکمان، موجب بى اعتمادى مردم به آنان .

از این رو، براى پوشش دادن به باطل خود، نقابى از حقّ بر آن مى کشیده‏اند و گاهى این نقابداران، از رده علما برگزیده مى‏شدند، که هم «وجاهت ملّى» داشته باشند، و هم پایگاه مردمى و هم حجّیت شرعى، و هم مصونیّت از تعرّض و... آن هم بیشتر از مهره‏هاى درشت و رده‏هاى بالا!

سلطه‏ها براى جذب عالمان، دام مى‏گستردند،

و برخى از عالمان، براى انجذاب به دنیاى سلاطین، گاهى از دین مایه مى‏گذاشتند و باج علمى مى‏دادند،

و... آنچه در این «جذب» و «انجذاب»، ذبح مى‏شد، حقیقت دین و جوهر مکتب و ایمان مردم بود، البته پس از قربانى شدن دین خود اینگونه عالمان!

مگر نه این که نزدیکى به مغرب، دور شدن از مشرق را در پى دارد؟

مگر نه این که آمدن رو به درّه و دامنه، فاصله گرفتن از چکادو قلّه است؟

قرب به سلاطین نیز موجب بعد از خداوند است.

این کلام پیامبر است که درباریان و حاشیه نشینان ظّلمه از خداى متعال دورند:

«ایّاکم و ابواب السلطان و حواشیها، فان اقربکم من ابواب السلطان و حواشیها ابعد کم عن اللّه عزّوجلّ»(13)
حکّام، برخورد «معامله گرانه» با علما مى‏کنند. در هر دادنى به فکر ستاندن، در هر خرجى در اندیشه دخل و در هر امتیازى که مى‏دهند، به فکر بازدهى و سودآورى آن به دربار و وجهه و منافع خویشند... هر تصوّرى جز این، سادگى و خوش باورى است!

این را کسانى همچون ابوذر و ابن مسعود، که شناخت ویژه‏اى از چهره و سیاست حکّام داشتند، چه خوب بیان کرده‏اند.

ابوذر غفارى به سلمه گفت:

اى سلمه! با دربار سلاطین رفت و آمد نکن و با آنان گرم مگیر، چرا که تو به چیزى از دنیاى آنان دست نمى‏یابى مگر آن که آنان، بیشتر و بالاتر از آن را دین تو مى‏گیرند.(14)

و ابن مسعود گفته است:

گاهى یک نفر، همراه دین وارد بر سلطان مى‏شود ولى بى دین بیرون مى‏آید. گفتند: چرا؟ گفت: زیرا با به قیمت به خشم آوردن خداوند، او را راضى مى‏کند!...(15)

با این حساب، تاراج دین در دربارهاست و سلامت آن در دورى از سلطه‏هاى جائز. به این نکته درگفتگوى امام صادق با یکى از یاران توجّه کنید:

امام صادق (ع) به جهم بن حمید فرمود:

- آیا با حکومت و سلطه اینان در نمى‏آمیزى؟

- نه.

- چرا؟

- براى نگهدارى دینم!

- آیا بر این موضوع، مصمّم هستى؟

- آرى.

- امام فرمود: اینک دینت براى تو سالم مانده است!.(16)

حق، همین است، و هر چیزى جز این، توجیه است و خود فریبى یا عوام فریبى. پیامبر اسلام(ص) فرموده است:

«کسانى امّت من، در دین فقیه خواهند شد و
 
اهل قرآن خواهند بود، آنگاه گویند: ما پیش امیران مى‏رویم، از دنیاى آنان بدست مى‏آوریم، امّا دین خود را از آنان دور نگه مى‏داریم، ولى چنین نخواهد بود، همچنانکه از درخت خاردار، جز تیغ بدست نمى‏آید، از تقرّب و نزدیکى به امرا هم جز خطا و گناه فراهم نمى‏آید...»(17)

هشدارهاى رسول خدا
معاشرت، به همرنگى مى‏انجامد،

و رفت و آمد افراد، تأثیر متقابل بر هم مى‏گذارد(البته غلبه، بیشتر اوقات با فاسدان است)

و انس و الفت با هر کس و هر گروه، آدمى را به خلق و خوى و خصلت‏هاى آنان مى‏کشاند.

چرا که یا باید با آنان همرنگ شد و ماند، یا باید با آنان در جنگ شد و رفت! و رنگ نگرفت و از آنان برید!...

مگر نه این که از مراوده‏ها و معاشرت‏ها، ملاکى براى شناخت افراد مى‏یابند؟

مگر نه این که: کبوتر با کبوتر باز با باز...

مگر نه این که:

تو اوّل بگو با کیان زیستى‏پس آنگه بگویم که تو کیستى!
صاحب رسالت و شریعت، حضرت رسول«ص»، از پدیده قدرت گرائى و دربارى شدن علما و داعیه داران مکتب، به عنوان خطرى بزرگ یاد مى‏کند و عالمان اسلام را از گرایش به سلاطین نهى مى‏فرماید و امّت را از اعتقاد و اعتماد به چنین روحانى نمایان دین به دنیا فروش بر حذر مى‏دارد.

از سخنان و هشدارهاى بیداد گر آن حضرت، به چند نمونه مى‏نگریم، تا رهتوشه سفرمان و چراغ زندگیمان و هادى روابطمان باشد:

فرمود:

«العلماء امناء الرسل على عباد اللّه ما لم یخالطوا السّلطان، فاذا فعلوا ذلک فقد خانوا الرسل، فاحذروهم و اعتتزلوهم!»(18)
عالمان، امینان رسولان بر بندگان خدایند، تا وقتى که با سلطان نیامیزند،پس اگر چنین کردند به پیامبران خیانت کرده‏اند پس از آنان حذر و کناره‏گیرى کنید.

و باز فرمود:

«الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوا فى الدّنیا. قبل: یا رسول اللّه و ما دخولهم فى الدّنیا؟ قالّ: اتّباع السّلطان، فاذا فعّلوا ذلک فاحذروهم على ادیانکم.»(19)
شگفتا! مسئله تا این حدّ نکوهیده و خطرناک و زیانبار است...

تا حدّ خیانت به رسولان الهى،

تا مرحله‏اى که گریختن از آنان و بیم داشتن بر دین، لازم مى‏شود!...

و طبیعى است،

چرا که دنیا خواهان و آخرت طلبان، با هم جوش نمى‏خورند، و راه حق باطل، و رحمان وشیطان، از هم جداست،

و براى جمع هر دو، باید از یکى دیگرى مایه گذاشت و براى دوختن گسیختگى‏هاى دنیا، از دین قیچى کرد و بر آن وصله زد، که در این رهگذر، دین از دست مى‏رود، یقیناً و دنیایى هم فراچنگ نمى‏آید، احتمالاً. بقول شاعر:

نرقّع دنیانا بتمزیق دیننافلا دیننا یبقى ولا ما نرقّع (20)
و نیز فرمود:

«شرار العلماء الّذین یأتون الأمراء و خیار الامراء الّذین یأتون العلّماء»(21)
بدترین عالمان، درباریان اند و بهترین امیران، مرتبطان با علماء...

و نیز از سخنان آنحضرت است:

«اذا قرء الّرجل و تفقّه فى الدّین ثمّ اتى باب السلطان تملّقا الیه و طمعاً فى یدیه حاض بقدر خطاه فى نار جهنّم (22»)
وقتى کسى اهل علم و فقه در دین شد، سپس از روى تملّق و طمع به دربار سلاطین رفت، برابر آن گام‏ها که برداشته به آتش دوزخ رفته است!...(22)

به گفته مرحوم فیض کاشانى:

رابطه و مراوده با سلاطین و قدرتمندان، انسان را در معرض گناه قرار مى‏دهد. زیرا گاهى به نافرمانى خدا مى‏انجامد و چنین شخصى، با کارش، با سخنش، با اعتمادش، به معصیت گرفتار مى‏شود و در سخن، چه بسا با دعا گوئى و ثنا خوانى براى ظالمان، یا تصدیق باطلهاى آنان، سرتکان دادن و خوشامد گفتن و اظهار محبّت و علاقه و موالات و شوق دیدار و آرزوى طور عمر و... خشم خدا را فراهم مى‏آورد(23)...

کدام مستکبرى است که از دعوت حق طلبانه «مکتب»، استقبال کند؟

کدام طاغوتى است که پیام انبیاء را با جان و دل بپذیرد؟

کدام عیّاش مترف و زراندوز متکاثرى است که از واژه «تقوا» و «زهد» و «قناعت» خوشش آید؟

اگر عالمى در کنار مستکبران و طواغیت دیده شد،

که روحانى در بساط و دربار حکّام نا صالح راه یافت،

اگر فقیهى با مترفین مراوده داشت،

باید در صلاح و سداد و تقوى او به دیده شکّ نگریست (البته موارد استثناء وجود دارد، بطور شذّ و ندر، که به آن و به جاى آن و مواردش اشاره خواهیم کرد.)

یا محال، و یا دشوار است که کسى با «ارباب قدرت» و «دربار سلاطین» و «بساط امیران» آمد و شد وحشر و نشر داشته باشد و آلوده نشود و تسلیم خواشته‏ها و تابع برنامه‏ها و توجیه گر کارهایشان نشود و در معرض گناه قرار نگیرد.

دلى پر باور و ایمانى والا و وارستگى بسیار
 

لازم است که کسى با دیدن شکوه ظاهر زندگى و جلال و جبروت سلاطین و دم و دستگاه قدرتمندان و رفاه و تنعّم حاکمان جور، دل به آنها نسپارد و تحت تأثر قرار نگیرد و خدا و عظمت و جلال و امر و حکم وقانون الهى را در نظر داشته باشد ودر برابر زشتکارى‏هاى قدرتهاى باطل، سکوت وسازش نکند، یا به دلخواه آنان حرفت نزند و کارهایشان را نستاید.

و...کم اند این فرزانگان!

و هشدار رسول اللّه، از این روست که خطر جدّى است، و راه لغزنده!

شناخت جایگاه و پایگاه‏
سقّائى در آستان خانه پادشاهى به فقیهى برخورد و از او مسأله‏اى پرسید.

آن فقیه گفت: آیا اینجا جاى مسئله پرسیدن است؟

سقّا جواب داد: آیا اینجا جاى فقیه است؟(24)

سؤالى است جاى درنگ و تأمّل!

گفتیم که غلبه فساد و گناه و ستم بر سلطه‏هاى غیر الهى، آنها را چنان آلوده و بدنام و زشت آوازه ساخته، که بوى رابطه با آنها هم گاهى پاکان را مى‏آلاید و بیگناهان را متّهم جلوه مى‏دهد و صاحبان حسن نیّت را مورد شک قرار مى‏دهد.

مگر چنان نبود که در گذشته، ظنّ ارتباط با دستگاههاى دولتى براى علما و روحانیون، منقصتى محسوب مى‏شد؟

مگر نه این که براى از وجهه انداختن چهره‏ها و انقلابیون ملّى و دولت‏ها، برچسب «انگلیسى» بودن کافى بود؟

سخن از تقرّب به ملوک و سلاطین و قدرت هاست که از سوى صاحبان علم انجام مى‏گیرد و نکوهش و زشتى آن.

البتّه اگر امیر و حاکمى خود را به علما نزدیک کند و با آنان انس داشته باشد و سیاست و تدبیر امور را با آنان هماهنگ و با شرع، منطبق سازد که حرفى نیست، و اگر سوء نیّت و هدف ناخالصى نداشته باشد، این نشانه حق گرائى اوست، ولى اگر عالمى به سراى امیران و دربار سلاطین رفت و آمد کند و«آنجائى» شود، این دلیل سقوط و انحراف است.

بعضى علما گفته‏اند:

بدترین امیران، آنانند که از علما دورترند و بدترین عالمان، آنان اند که به امرا نزدیک ترند.(25)

پس هر کسى را جائى و کارى شایسته و بایسته است.

اگر عالمى در جاى خود نباشد، چیزى شنودکه نشاید!

و...پیامدى به بار آورد که نباید!

بدنامى ملوک و سلطه‏ها تا آنجاست که حتى اگر به امور دینى و خیرات و مصالح هم بپردازند، هم آنها را بدنام مى‏کنند و هم کارشان
 

شک برانگیز است. گویند: یکى از امیران، از یکى از علماء خواست کسانى را معرفى کند تا در کارهاى خوب و خدائى و در «امراللّه» با او همکارى و یارى کنند.

آن عالم در پاسخ او نوشت: دینداران تورا نمى‏خواهند و دنیا طلبان را هم تو نمى‏خواهى:

«امّا اهل الدّین فلن یریدوک و امّا اهل الدّنیا فلن تریدهم»(26)
با امرا و حکّام بودن و مظالم و انحرافات را دیدن، اگر همراه با انتقاد و نصیحت باشد، که آنان نه گوش شنیدن دارند و نه آمادگى پذیرش.

و اگر با سکوت و سازش و مداهنه و مصانعه و... که خیانت به حق و مردم و آیین است.

سلامت دین و حفظ وجهه و جان، در تحفّظ از این آلایش و دورى ازاین ارتباط و تقرّب است،

مگر آنکه کسى در راه دین و مصالح برتر اسلام، آماده باشد که از جان یا آبرو بگذرد، تا جان دین و آبروى اسلام نگهدارد.

سعدى مى‏گوید:

نصیحت پادشاهان کردن، کسى را سزاست که نه امید«زر»دارد ونه بیم«سر»!(27)

«منصور دوانقى»، خلیفه عباسى تلاش مى‏کرد که امام صادق«ع» را به سوى خود جذب کند، تا مردم بپندارند که زمامدارى‏اش بر حق و کارهایش صحیح است. پیک و پیامى بسوى امام فرستاد که:

- لم لا تغشانا کما یغشانا سائر الناس؟

(چرا چون دیگران با ما نمى‏جوشى و گرم نیست؟)

امام در پاسخ نوشت:

ما عندنا من الدنیا ما نخافک علیه ولا عندک من الآخرة مانرجوک له، ولا انت فى نعمة فنهنّیک علیها ولا تعدّها نقمةً فنعزّیک علیها، فلم نغشاک؟
(نه ما دنیائى داریم که از تو بر از دست رفتنش بترسیم و نه تو آخرتى دارى که به امید آن پیش و آییم، و نه تو در نعمتى هستى که تبریک گوئیم و نه آن عذابى میدانى که بر آن تو را تسلیت گوئیم. پس به چه دلیل پیش تو رفت و آمد کنیم؟)

منصور که خود را بى دلیل یافت، از در زهد و ریا بر آمد و دست برنداشت و در ادامه تلاش هایش براى او نوشت:

«انّک تصحبنا لتنصحنا»

با ما مصاحبت کن تا مارا نصیحت و ارشاد کنى!

امام صادق «ع» پاسخ داد:

«من اراد الدنیا فلا ینصحک و من اراد الآخرة فلا یصحبک»(28)
آن که دنیا بخواهد تو را نصیحت نمى‏کند و آن که آخرت بخواهد، با تو معاشرت نمى‏کند.

بحث از این که علماى صالحى با سلاطین رابطه داشته‏اند. شکل و صورت مجاز این مسأله و نیز زشتى آثار سوء «قرب به سلاطین» در عصر حاضر و به شکل نوین آن و استخدام علماى
 

دینى امروز در مسیر اهداف شرق و غرب و ارتجاع، و.. در قسمت آینده خواهد آمد.

انشاء اللّه...

ادامه دارد

 
پاورقى:
1. براى مطالعه این سرى از روایات، مراجعه کنید به: «بحار الانوار»، ج 45 / 2 و 105 «محجة البیضاء»، ج 125 /1 تا 150 «الحیاة»، ج 325 / 2 تا 332 و/ 294 تا300 «میزان الحکمة»، ج 517 / 6 تا 520، عناوین: زلّة العالم، علماء السوء شرار العلماء، مخالطة الملوک...«ایقاظ العلماء»، کوزه کنانى و...
2. «کنز العمّال»، ج 205 / 10.
3. «الحیاة»، ج 311 / 2، به نقل از «مستدرک» 322 / 2.
4. «بحار الانوار»، ج 2 ص 58.
5. بحار الانوار، ج 49 / 2 و «کنز العمّال»، ج 191 / 10 حدیث 29007.
6. «ولایت فقیه»، امام خمینى، چاپ 200 / 1391.
7. «محاضرات الأدباء»، راغب اصفهانى، ج 34 / 1.
8. ولا ترکنواالى الذین ظلموا فتمسّکم النّار...(هود / 113).
9. «بحار الانوار»، ج 377 / 13 «سفینة البحار»، ج 102 / 1 «المیزان»، ج 353 / 8(به نقل از تفسیر القمى)و کتب تفسیر دیگر، در ذیل آیة 175 اعراف: «و اتل علیهم نبأ الّذى آتیناه فانسلخ منها فأتبعه الشیطان فکان منّ الغاوین».
10. «المیزان»، ج 347 / 8.
11. «اضواء على السّنة المحّمدیه»، محمود ابوریّه، چاپ سوم، مصر / .123 مؤلّف در مجموع، نه سبب براى جعل حدیث از سوى راویان و علماء سوء نقل مى‏کند.
12. براى مطالعه بیشتر در مورد بحث رنج آور و غمبار جعل حدیث و آمار و نمونه هایى از روایات جعلى و لیست سیاه دروغگویان و حدیث سازان، رجوع کنید به بحث مستوفى و جامع مرحوم علاّمه امینى در کتاب«الغدیر» ج 209 / 5، تحت عنوان «سلسلة الکذّابین و قائمة الموضوعات».
13. «وسائل الشیعه»، ج 130 / 12 حدیث 13.
14. «محجّة البیضاء»، ج 259 / 3:
یا سلمه، لا تغش ابواب السلطان، فانک لا تصیب من دنیا هم شیئاً الا اصابوا من دینک افضل منه.
15. ان الرّجل لیدخل على السلطان و معه دین فیخرج ولا دین له، فقیل له: لم؟ قال: لاّنه یرضیه بسخط اللّه تعالى (مدرک سابق).
16. اما تغشى سلطان هؤلاء؟ قال قلت: لا. قال: و لم؟ قلت: فراراً بدینى. قال: و عزمتّ على ذلک؟ قلت: نعم. قال لى: الآن سلم لک دینک. «وسائل»، ج 129 / 12 حدیث 7.
17. «کنز العمّال»، ج 188 / 10 حدیث 28987 و مشابه آن حادیث 28978: ان اناساً من امّتى سیتفقّهون فى الدّین و یقرؤن القرآن و یقولون: نأتى الأمراء فنصیب من دنیاهم و نعتزلهم بدیننا، و لا یکون ذلک، کما لا یجتنى من القتاد الاّ الشّوک کذلک لا یجتنى من قربهم الاّ الخطایا.
18. «محجّة البیضاء»، ج 253 / 3.
19. «بحار الأنوار»، ج .36 / 2 «کافى»، ج 46 / 1 «محجة البیضاء»، ج 128 / 1 «کنز العمّال»، ج 183 / 10.
20. «محاسبة النقس»، شیخ تقى الدین ابراهیم العاملى، / 45.
21. «محجة البیضاء»، ج 144 / 1 و ج 253 / 3 و «ایقاظ العلماء» / 61 به نقل از «مسنداحمد حنبل»، ج 295 / 6.
22. «کنز العمال»، ج 195 /10 و 203، و مشابه آن در / 203.
23. «محجة البیضاء»، ج 260 / 3.
24. «محاضرات الأدباء»، ج 34 / 1.
25. «همان مدرک»: (شرار الأمراء ابعدهم عن العلماء و شرار العلماء اقربهم الى الأمراء).
26. «محجة البیضاء»، ج 34 / 1.
27. «گلستان»، باب هشتم.
28. «الأمام الصادق و المذاهب الأربعه»، اسد حیدر، ج 108 / 1، و «بحار الأنوار» ج 184 / 47.
امام خمینى
من متواضعانه و به عنوان یک پدر پیراز همه فرزندان و عزیزان روحانى خود مى خواهم که در زمانى که خداوند بر علماء و روحانیون منت نهاده است واداره یک کشور بزرگ و تبلیغ رسالت انبیا را به آنان محول فرموده است از ذى روحانى خود خارج نشوند... و برحذر باشند که هیچ آفت و خطرى براى روحانیت و براى دنیا و آخرت آنان بالاتراز توجه به رفاه و حرکت در مسیر دنیا نیست .
از پیام امام به کنگره حج 1407