نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نگاهى به اصول کلى قانون اساسى (4)
هر فردانسان با یک سلسله حقوق طبیعى که برخاسته از سرشت اوست پا به عرصه وجود مى نهد و در پرتو آن به مقام آدمیت نایل مى گردد و در جهان هستى به منزلتى والا دست مى یابد آزادى یکى از حقوق طبیعى است که انسان بگونه اى غریزى و فطرى بدان عشق مى ورزد و آرزو مى کند حیاتش براین بناى فطرى و غریزى استوار گردد.اصولاامیال غریزى که در آدمى وجود دارد برخاسته از سر میل اصلى است :
1. شخصى
2.اجتماعى
3. عالى
آنچه دراینجا مطمح نظراست میل شخصى است . میل شخصى (خودپرستى[ ( هر کس خویشتن را دوست مى دار و خیر و صلاح خود را بیشتر از هر کس مى جوید و برتراز هر چیز قرار مى دهد] 1 .
این حس طبیعى نخستین قانونى است که بشر ازاوان خلقت بالفطره از آن پیروى مى کند و حیات خویش را دراین مسیر هدایت مى کند. میلهاى شخصى بر دو دسته اند: یک دسته آنها که مربوط به بدن هستند و دسته دیگر آنها که جنبه روحانى دارند. گروه اول از عشق شخصى به زندگى مادى و جسمانى و گروه دوم از عزت نفس و میل به کسب سعادت و خوشى ناشى هستند.
1. عشق به زندگى یا حس حیات :
غریزه[ صیانت ذات] به موجود زنده یک نوع آگاهى مى دهد تا مطابق طبیعتش زندگانى کند. سیسرون - خطیب و سیاستمدار نامدار رومى - مى گوید:
[ از آغازى که یک حیوان متولد مى شود بر خود تسلط دارد و میل [صیانت ذات] دراو ظاهر مى شود و لزوما ذات خود و آنچه را زیبنده حفظ و صیانت آن است دوست مى دارد وازانعدام و آنچه که به[ هستى] و [حیات] او لطمه مى زند جلوگیرى مى کند. رواقیون دراین مورد ! چنین استدلال مى کنند: قبل از آن که نوزاد حیوان طعم لذت و مزه الم را بچشد به جستجوى آنچه براى او[ مفید]است پرهیز واز آنچه که به حال او مضراست پرهیز مى کند. رواقیون مى گویند:اگراین جستجو و پرهیز مطابق با طبیعت موجود زنده نباشد و نوزاد در صدد[ صیانت ذات] و پرهیزاز نیستى وانعدام بر مى آمد واگر به خود آگاهى پیدا نمى کرد داراى چنین میلى نمى بود و بالطبع خود را دوست نمى داشت .ازاینجا باید نتیجه گرفت که عشق و محبت به خویشتن اولین اصل حیاتى است]. 2
2. عزت نفس
آدمى تنها به[ صیانت ذات] بسنده نمى کند گام از دائره[ تسکین مشتهیات جسمانى] فراتر مى نهد و به سوى عالم خواسته هاى معنوى و روحانى که همان[ شرافت کرامت و عزت نفس] باشد طى مسیر مى کند و در این دنیاى بى نهایت به تکاپو براى ارضاء عزت نفس مى پردازد.انسان دراین پهنه با هر عاملى که او را تحقیر کند و عایق نشو و نماى او شود ناسازگارى مى کند.این سخن بدان معنى نیست که آدمى زادگان جملگى زندگى خویش را براساس این اصل بلند[ عزت نفس] سامان مى بخشند که چه بساافرادى به ثمن بخس این ارزش معنوى رااز کف مى دهند و یا غلط به جاى مبارزه با نفس به خاک مذلت فرو مى غلطند و یااساسا شرایط محیطى حاکم اجازه نمى دهد که این خواسته درونى و فطرى سر بر افرازد بلکه منظوراین است که طبیعت انسانى این چنین اقتضاء مى کند که اگر نیروى بازدارنده و سرکوب کننده اى نباشد دراین مسیر حرکت مى کند.احساس انسان نسبت به[ ارضاء عزت نفس] مظاهر گوناگون دارداز جمله:[ حصیل خوشبختى] [ حس استقلال طلبى و کسب قدرت و سیادت] [ احتیاج بتاثر و هیجانات روحى] وازاین مقوله است عشق و علاقه فطرى انسان به آزادى زیرا آزادى با حیثیت و عزت نفس انسان عجین شده وارتباط عمیق و ناگستنى دارد.
مشاهدات و آزمایشهاى روانشناسان نشان داده است که آدمى فطرتا طالب آزادى است و هر نچه آزادى او را محدود کند موجب درد و
رنج اوست . واتسن آمریکایى پیشواى مکتب[ کردارگرى] با تجربه هاى دقیق خود نشان داده است یکى از چیزهاى معدودى که موجب درد و رنج و وحشت کودک مى شود آن است که از جنبش آزاد دست و پاى او جلوگیرى کنند 3 .
آزادى شرط اساسى حیات و تجلى شخصیت و نمو قوا و تکامل آدمى است . به گفته جان لاک :
[چنان با حیات او همبستگىدارد که نمى توان آن رااز دست بدهد بدون این که از حق حفظ حیات خود بگذرد] 4
اکنون که این خواست درونى نه در پرده سمبل ها قصه ها و رمزها بلکه در عینیت جامعه در کشور ما به رهبرى داهیانه حضرت امام خمینى تحقق پیدا کرده و شب دیجور دامن بر چیده و آزادى این مناره زیباى معبد زندگى رخ نموده باید بسان خون در شریانهاى جامعه بجریان افتد که این وظیفه را مردم در صبح پیروزى با راى مثبت به قانون اساسى به دولت سپردند تا با حرکت صحیح و عاقلانه این مسوولیت خطیر را به سرانجام برساند.
طبق وعده بحث در[ آزادى سیاسى و عرضه فکر]است ازاین زاویه که دولت باید چگونه حرکت کند تااین مساله بزرگ اجتماعى تحقق پذیرد.
ساختار جامعه
آنچه که در سرشت انسانى وجود دارد پهنه اى را مى طلبد تا شکوفا گردد و آدمى را به کمال مطلوب برساند واز بهیمیت وارهاند و شخصیت و برجستگیهایش را بنمایاند.
جامعه پهنه اى است که اگراز سلامت و ساختار عالى برخوردار باشد در بارورى و هدایت غرایز و ساختن انسان کامل نقش بنیادینى را مى تواند داشته باشد. غریزه آزادى خواهى انسان به مهدى آرام وایمن و مامى دلسوز و فضائى دلگشا نیاز دارد تا به کمال برسد و بسان آفتاب برآید و پرتوافکند.اینک برخى از ویژه گیهاى این گهواره بزرگ انسانى را مى نمایانیم به امیداین که دست اندرکاران با همت و بلند نظر و آزاداندیش به کمک انسانهاى بزرگ جامعه را به آن سو هدایت کنند تااصول عالیه قانون اساسى تحقق پذیرد.
1.پروراندن روح آزادیخواهى
اگر پذیرفتیم که[ آزادى] امر فطرى و جامعه انسانى بدان نیازمند است واز آن سوى تربیت هم باید در جهت فطرت انسان و نیازهاى جامعه و مقتضیات روز سازمان دهى شود به این نتیجه مى رسیم که دستگاه تربیتى باید بااین نیاز مبرم و خواست درونى هماهنگ باشد. زیرا تربیت تلاشى است در راه دگرگونى مطلوب و شکوفائى استعدادافراد جامعه . دگرگونى مطلوب همان فلسفه تربیت است نمى توانداز آمال آرزوهاى جامعه جدا باشد. تربیت باید آیینه تمام نماى این آمال و آرزوها باشد و با فلسفه کلى زندگى
اجتماعى هماهنگى کند اگرسو و جهت دستگاه تربیتى غیرازاین باشد و به انسان و آزادى اواهمیت ویژه اى ندهد و جزء برنامه اصلى واساسا محور حرکت خود قرار ندهد روحیه آزادیخواهى مى پژمرد و میکرب انقیاد و بندگى رشد مى کند.از آنجا که کردار مردم از طرز فکرشان مایه مى گیرد حکومتها براى جهت دادن به افکار دراولین گامها سلطه خود را بر دستگاه تربیت که جهت دهنده افکاراست مى گسترانند تا بتوانند کردارها را در مسیر دلخواه خود سامان دهند. جواهر لعل نهرو درباره رژیم هاى استبدادى مى گوید:
هر حکومت استبدادى مخصوصا وقتى که خارجى هم باشد طبعا باید روح اطاعت و فرمانبردارى مطلق را ترویج کند و بکوشد که افق فکرى مردم را هر چه بیشتر محدود و بسته نگاهدارد. چنینى حکومتى ناچاراست که هر چه زیبائى در روح جوانان وجود دارد نابود سازد روح فعالیت شوق و جستجوى ماجراها غرور و تشخیص و نیروى ایشان را در هم بشکند و دو روئى چاپلوسى اطاعت کورکورانه تمایل به خوشایند بودن براى اربابان را تشویق کند. چنین رژیم و روشى زکاوت فکرى افراد و هوادارى از خدمات عمومى و فداکارى در راه ایده آلهاى بزرگ را پرورش نمى دهد 5 .
نظام تربیتى درایران (باستان ) که تلاشى بود براى پرورش روحیه عبودیت و بندگى شاهدى است گویا براین سخن هرودوت میگوید :یک نوع فرمانبردارى مطلق و یک قسم تسلیم وانقیاد صرف بوسیله پرورش و عادت در نهاد مردم ایران متمکن شده بود که تخلف از آن بخاطر هیچ کس نمى رسید 6 .
روى این اصل که شخصیت انسان و روحیه بردگى با آزادگى او در نظام تربیتى حاکم شکل مى گیرداسلام نظام تربیتى تربیتیش را براساس ارج نهادن بر مقام و منزلت انسان و زدودن عوامل ذلت بار بنا نهاده است .این اصل بلند در کردار و گفتار على بن ابیطالب در دوران حکم روائى هنگام ورود به شهر[ انبار] بخوبى متجلى شده است .
[آنگاه که دهقانان شهرانبار به رسم و آیین نظام ساسانى هلهله کنان به شادى پرداختند و در پیشاپیش رکاب آن حضرت بناى دویدن گذاشتندامام پرسید:این چه کارى است که انجام مى دهید؟ گفتند:این کار که اینک مى کنیم رسم و خوى ماست و بدین وسیله فرمانروایان خود را بزرگ مى داریم و بدیشان احترام مى نهیم .امام فرمود: به خدا سوگند که این دویدن شما فرمانروایان را سودى ندارد فقط شما وجود و پیکر خویش را رنجه مى دارید دیگر چنین نکنید چه شما بااین حرکت در دنیا پیکر خویش را رنجه مى دارید و در روز واپسین هم بدبخت خواهید بود. چه زیان باراست رنجى که پشت سر آن مجازات الهى باشد و چه پر سوداست آرامشى که با آن امان از عذاب دوزخ باشد] 7 .
یکى از ثمرات این تربیت انسانى آزادمردان قهرمانى بود که از ریگزارهاى قفر سر برآوردند و پنجه برپنجه قدرتهاى بزرگ زدند و ملک و گاه پادشاهان را بازیچه گرفتند. پس در راه تامین آزادى اولین گام پرورش روحیه آزادى و زدودن زنگارهاى بردگى و داغ تحقیراز چهره هاست تاانسان شخصیت واقعى خود را دریابد و هیچ گاه حلقه غلامى به گوشش نیاویزد. در جامعه آرمانى این امر تخلف ناپذیراست که باید الف باى تربیت بر بناى بلند[ ظلم ستیزى] [ تنفراز تملق و چاپلوسى] [دژم چهره گى در برابراربابان زرو و زور] و[ حفظ آزادگى به قیمت فدا کردن زندگى] استوار گردد.
2. رفع نیازها
انسان نیازمند آفریده شده است نیازمند به آب و نان و دیگر لوازم زندگى . نیازمندى انسان موقعیت خطیر و حساسى براى او بوجود آورده و بنیانهاى زندگى او را در مسیر طوفانهاى بزرگ و سهمگین بردگى آفرین قرار داده است .انسان رهائى از شلاقهاى این طوفان بى رحم را در تلاش و حاکمیت بر شریانهاى اقتصادى جسته است . دراین عرصه است که پیکارها تنازعات و کشمکشها به وقوع مى پیوندد آن که دراین پیکار سرنوشت مغلوب گردد لاجرم باید تن به بردگى دهد و بارگاه صاحبان قدرت و درم را کعبه نیاز و قبله مراد بشمارد. دراین هنگام آزمندان حاکم بر شریانهاى اقتصادى براى حفظ وضع موجود به قاعده[ اجع کلبک یتبغک 8 ] سگ خود را گرسنه نگهدار تا دنبالت بیاید عمل مى کنند و مردم نیازمند را برده وار به دنبال خود مى کشند. در چنین جامعه اى که نیازمندى مثل خوره بر جان مردم افتاده و دغدغه نان مجال تفکر را از آنان گرفته است سخن از آزادى همانقدر بیهوده و دوراز خرداست که آب در هاون کوبیدن . به گفته جواهر لعل نهرو[ تا وقتى که فقر و احتیاج ادامه دارد هیچ آزادى واقعى وجود نخواهد داشت . آزاد نامیدن یک مرد گرسنه در واقع مسخره کردن اوست] 9 شخصى که نبض زندگیش در دست دیگرى است چگونه مى تواند خارج از مدار و گردونه او به حرکت بپردازد. فرد نیازمند و محتاج که عزتش بخاطر نان و آب درهم شکسته شده نمى توان به آسانى لباس بردگى رااز تن در آورد
و زنجیره هاى غلامى رااز هم بگسلد.
همین مساله است که شرکت هاى اسرارآمیز چند ملیتى را واداشته که بطور گسترده و شگفت انگیزى حاکمیت بى چون و چراى خویش را بر غلات و مواد غذائى بگسترانند زیرا بخوبى درک کرده اند وقتى که کلید خزانه طبیعت را در اختیار داشته باشند. کشورهاى دنیا ناچارند روى نیاز به درگاه آنان بیاورند و چون نیازمندان و درماندگان گشادکار خویش رااز میدان داران این پهنه بطلبند آنگاه قادر خواهند بوداراده و سیاست خود را تحمیل کنند و ملتها را همچون بردگان به بند بکشند درازاى لقمه نانى به کرنش وا دارند. دولتى که به شخصیت و کرامت انسان نگرشى ویژه دارد و کمر به آزادى اواز چنگ دیو و دد بسته است نمى تواند بى توجه به مسائل مادى جامعه وافراد باشد و بجد و بدوراز شعارهاى سرگم کننده در راه استقلال اقتصادى و تامین نیازهاى طبیعى مردم و رفاه معقول آنان تلاش نکند و با فقر که ننگین ترین پدیده اجتماعى است بطور بنیادى به مبارزه برنخیزد.
دولتى که منبعث از مردم است بایداقتصاد مردمى را پى ریزى کند و مردم و عزت آنان را سرلوحه کار خود قرار دهد. و زمینه کار و تلاش و زندگى با شرافت را مهیا کند و دست رهزنان و سالوسهاى اقتصادى را که شیادى مانع استفاده مردم از دست رنج خود و طبیعت هستند کوتاه کند تا گرسنگى و درماندگى از جامعه زدوده شود و آزادى واقعى چهره نماید و مردم بسان سرو آزاد به حیات خودادامه دهند.
3.اهیمت مردم
رشد و عدم رشد روج آزادى طلبى درانسان بستگى به جایگاهى است که او در جامعه دارد. بدیهى است روح آزادى خواهى در جامعه اى شکوفا مى گردد که انسان از جایگاه خاص و منزلتى والا برخوردار و محوراصلى حرکت نهادهاى اداره کننده باشد و در بناى ساختمان جامعه و هدایت آن و تصمیم گیریهاى مربوط به خویش بگونه اى شایسته سهیم باشد و آزادانه بتواند در زوایاى گونه گون جامعه اش نقش ایفا کند واگر غیرازاین باشد روحیه آزادى طلبى از بین مى رود وانسان تبدیل مى شود به مرده اى دراختیار مرده شو. پس براى جلوگیرى ازاین نابودى که قطعا نابودى جامعه را به دنبال خواهد داشت و تحقق آزادى بایسته است اصولى که به مردم شخصیت و روحیه آزادگى مى دهد و آنان را به مسوولیت در برابر سرنوشتشان وا مى دارد در چهارچوب تشکیلات اجتماعى مراعات گردد و پایه هاى حکومت بر آن اصول استوار گردد که اینکه برخى از آن اصول پایه اى را مورد بحث قرار مى دهیم :
الف : شورا
نمایاندن زیبائیها نفیس و در منظر و تماشا گزاردن اشیاء گرانبهاى درون محفظه
واستخراج عسل از شکاف کوه که در معناى واژه شورا و مشاوره گفته اند 10 رهنمونى است به اهمیت و نقش بنیادینى که شورا و مشاوره در مسائل سیاسى واجتماعى دارد. تشکیلاتى که براین اصل بلند و تکیه گاه مطمئن بنیاد شده باشد وازاین اصل دقیقا دربرنامه ریزى و هدایت جامعه بهره برد به ذخائر عظیم فکرى و راى پاک و نیالوده که برخاسته از ضمیرانسانهاست دست یافته است[ خوافى الاراا یکشفها المشاره] 11 و به آسانى مى تواند به درهم آمیختن افکار و آراء به معضلات اجتماعى سیاسى واقتصادى جامعه فائق آید که[ اضربوا بعض الراى ببعض یتولد منه الصواب] 12 تحقیق این اصل ریشه هاى حقارت آفرین و متعفن دیکتاتورى را مى خشکاند و عرصه را بر کسانى که در فکر تکروى و دیکتاتورى هستند با شخصیت دادن به مردم و بها دادن به افکار آنان تنگ مى کند که این اساسى ترین ثمره نظام شورائى است . بگفته مرحوم طالقانى :
[ وجود شورا مهمترازاصل آرائى است که از شورا بیرون مى آید چون به انسانها انسانهاى محروم انسانهائى که از مسیر و سرنوشت خودشان رانده شده اند این حق را به آنها مى دهیم واین شخصیت به آنها بر مى گردد] 13
پس از بین رفتن دیکتاتورى حکومت بر سرنوشت تعالى انسان و بهره ورى از عقول ثمراتى است که نظام شورائى عرضه مى کند که بطور طبیعى و قهرى در چنین محیطى آزادى انسان متبلور مى شود و روح آزادى طلبى او به سیر تکاملى خودادامه مى دهد. پر واضح است در شورائى که شخص خاص به زور یا بخاطر موقعیت اجتماعى که دارد محور باشد و دیگر اعضاء نتواننداز شعاع فکرى او خارج شوند بدون تردید ثمراتى که برشمردیم براین شورا بار نیست . شوراى واقعى با آن ثمرات وقتى در جامعه جلوه مى کند که فرهنگ منحط چاپلوسى و شخص محورى و غلو به دور افکنده شود و نظرات افراد براى گشایش گرههاى کور زندگانى مورد استفاده قرار بگیرد.
ب : حق تصمیم گیرى
تصمیم در زندگى شخصى واجتماعى حق طبیعى انسان و وجه تمایزاواز دیگر حیوانات است .انسان آزاد زاده شده و دوست دارد آزادانه سرنوشت و زمام کار خویش را دراختیار بگیرد و با سرپنجه تدبیر زندگى رااداره کند. قیمومت و دخالت هاى نابجا که در واقع تحقیراوست . با سرشت او ناسازگاراست . با هر قید و بندى که ناشى ازاراده غ او نباشد به دشمنى بر مى خیزد مگراین که بخاطر درپائى نظامهاى بنده پرور واستبدادى و عادت به آن شوقى به استقلال و رهائى نداشته باشد و فرمانبردارى و تصمیم گیرى دیگران را در زندگى خوش تر بدارد و گرنه انسانى که از روانى سالم برخورداراست تلاش مى کند که بر مقدرات خویش حاکم باشد. از
این روى دخالت خودسرانه در زندگى افراد جامعه به هر عنوانى که صورت پذیرد فرود آوردن آنان از قله بلندانسانى است که این هم یکى ازاشکال بردگى انسان و هیچ انگاشتن مقام و منزلت اوست .
نغمه( حق تصمیم) [ در مردمى رواست که به رشد سیاسى رسید باشند] و یا[ حکومت وقتى حکومت صالحان بود مى تواند بگونه اى انقلابى و بدون مراجعه به آراء مردم از طرف آنان تصمیم بگیرد و زمام سرنوشتشان را به دست بگیرد] نغمه اى شوم و زیان باراست و زمینه را براى میدان دارى مستبدان و خودکامگان آماده مى کنداین فکر که[ مردم لیاقت تصمیم گیرى و حکومت ندارنداز رعیت کارى بجز فرمانبردارى ساخته نیست] که بیشتر خود بزرگ بینان بدان دچارند بایدازاذهان زدوده شود تااین ذهنیت مردم را گرفتار خودکامگان نکند. همین ذهنیت بود که امیربهادر جنگ ملقب به حین پاشاخان قراباغى ازامراء و درباریان مظفرالدین شاه و محمد على شاه قاجار بااین که مردى فاضل وادیب بود نمى توانست مشروطه را که منجر به محدود شدن قدرت شاه و مسوولیت یافتن مردم مى شد بپذیرد نوشته اند که:
در غوغاى مشروطه خواهان از مردم پرسید: شما چه مى خواهید؟ گفتند: مجلس . گفت : مجلس مى خواهید که چه بشود؟ گفتند: براى این که شاه تنها سلطنت بکند و مسوول نباشد واین مجلس و دولت باشد که مسوولیت داشته باشد.امیر بهادر گفت :این که نمى شود چه تاکنون سى کرور رعیت بود و یک شاه که همه ازاواطاعت مى کردند حالا شما مى گویید که یک نفر رعیت باشد و سى کرور شاه مااز عهده نمى آییم .
در مقابل على[ ] را مى بینیم با عشق عمیق و جاودانه اش به مردم و فداکاریهایش در راه خیز و صلاح آنان و کوتاه کردن دستهاى شررآفرین و خانمان سوز خودسرانه زمام امور آنان را به دست نمى گیرد تااین که از صمیم قلب با خواهش و تمنا دستش را براى بیعت مى فشرند15 .
این منش بزرگوارانه امام[ ع] باید در تمام مراحل زندگى سیاسى الگوى دولتمردان که امام[ ع] مقتداى آنان است قرار بگیرد و هیچگاه دراداره کشور[ سابقه انقلابى] آنان را به نادیده انگاشتن آراء و خواست مردم وا ندارد بلکه در تصمیم گیرى هاى سیاسى اجتماعى نظر و خواست مردم لحاظ شود که این بى شک گامى است بزرگ واساسى در راه تامین آزادى .
4. تقویت روحیه انتقاد
جامعه انسانى رااز حکومت گریزى نیست واز طرفى به گواهى تاریخ و واقعیت موجود کم اتفاق افتاده که[ حکومت] از دروغ تزویر کشتار انسانها و بهره بردارى نامشروع از آنان بدور مانده باشد و جهت مردمى را در همه مراحل
حیات سیاسى حفظ کرده باشد. تا آنجا که عبده مى گوید :سیاست در چیزى داخل نمى شود مگر آن که آن را فاسد سازد. 16 یاارول رااین اعتقاد بوده که :
زبان سیاست چنان تنظیم شده است که دروغها را صحیح و کشتار مردم را مطلوب و پسندیده جلوه دهد و نفاق واختلاف صرف را به صورت وفاق واتحاد کامل نشان بدهد. 17
این مساله به عنوان یکى از مسایل پیچیده زندگى همیشه ذهن بشر را بخود مشغول داشته وانگیزه گردیده به آیین ها و مشربهاى گوناگون گرایش پیدا کند واندیشه ها و نظریه ها را بیازماید و راههاى طولانى و پر پیچ خم و ناهموار را طى کند که این حرکت در بسیارى از مواقع به ناکامى و ناموفقى و سرخوردگى او منجر شده و باعث گردیده که سر در لاک خود فرو برد و به انزوا تن در دهد و یا در دام مکتبها و آیین هاى ضدمردمى گرفتار آید و زندگیش تباه گردد مردان الهى واندیشه وران و سیاستمداران بزرگ اجتماعى سعى فراوان کرده اند و راه حلهائى هم به بشر عرضه داشته اند و آنچه را که غالبا بر آن اتفاق دارند و تجربه همه آن را تایید مى کند.این که اگر همپاى قدرت و حکومت نیروى هدایت کننده و کنترل نباشد دیرى نخواهد پایید به باتلاق فساد فرو خواهد رفت .
مطلق العنانى و حکومت بدون مواخذه عاقبتى بجزاین نخواهد داشت که طبیعت انسان اقتضاء مى کند خواسته هاى نفسانى و آرزوهاى خویش را مهار نزد و همچون اسب سرکش رهایش کند.اگراین خواسته ها و آرزوهااز قدرتى بى مواخذه براى جولان برخوردار باشند بى شک تباهى خواهد آفرید.این پندار غلطى است که با سپردن حکومت به دست نیکان و یا به عقیده افلاطون[ حکما و فلاسفه] قضیه تمام است . چه بسا نیکانى دراین گذرگاه فرو غلطیده اند و راه فساد را پیموده اندلااسلام به عنوان آیینى که[ حکومت] را براى بشر ضرورى مى داند با جعل فریضه[ امر بمعروف و نهى از منکر] به مبارزه علیه مطلق العنانى واستبداد پرداخته و مردم را در مقابل کژى هاى حکومت مسوول شناخته است واز این طریق به کنترل قدرت و حکومت مى پردازند و مردم مى خواهد تا وقتى با حکومت همگام و همراه باشند که در مسیر حق گام بردارد 18 . حق مدار باشند نه شخص مدار. پرورده بزرگ این مکتب على[ ع] که خود و حکومتش رااز خط و لغزش مصون نمى داند از مردم مى خواهد ناظر جریانات باشند واز حق گوئى وانتقاد و مشورت به عدل خوددارى نکنند.
فلاتکفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى ولاامن ذلک من فعلى الاان تکفى الله من نفسى ماهواملک به منى19
پس انتقاد و حق گوئى و واکنش مردم در برابر آلودگیها امرى است ضرورى براى سلامت جامعه . در همین راستا که امام حسن مجتبى[ ع]
نظرشان را درباره سیاست اینگونه بیان مى کنند.
...ان ترفع عقیرتک فى وجهه ولى الامراذا حاد عن الطریق السوى20
سیاست یعنى که اعتراضت را در مقابل لغزشهاى حاکم صریحا فریاد کنى .
حالت حق گوئى وانتقاد امکان دارد بخاطر عواملى حتى درملتهائى که با مهیب ترین قدرت زمان خود در آویخته اند و زمام امور را به مردانى دردآشنا و خودى سپرده اند به خاموشى گراید و مردم ره چاپلوسى تسلیم و یاانزوا گزینند که این یک بیمارى مزمن و خطرناک است که اگر با آن به مبارزه برخاسته نشود و عوامل بازدارنده شناسائى و بر طرف نشوندامیدى به فرداى روشن نخواهد بود.این هشدارى است به مسوولین کشور ما که نپندارند به سبب حضور نیکان در صحنه سیاست سلامت حکومت تضمین شده است . بداننداگراعمال مسوولین از بالاترین مقام تا پایین ترین آن بدرستى از طرف مطبوعات رسانه هاى گروهى مردم و صاحب نظران مورد نقد و بررسى قرار نگیرد و هیچ نهاد و مقامى آنان را مواخذه نکشد و انتقاداز پایگاه صحیحى برخوردار نباشد دیرى نخواهد پایید دیکتاتورى همچون کابوسى گران برجامعه سایه خواهدافکند[ که هیچگاه اینگونه مباد].ازاین باب یکى از گامهاى اساسى که باید در راه تامین آزادى برداشته شود تقویت روحیه انتقاد در مردم و بهادادن به آن است که اینک چگونگى آن را بحث مى کنیم :
الف[ از بین بردن هیولاى ترس]
فرجام جانسوز مردانى که مردانه قد برافراشتند و سیاست شاهان و حکمرانان مستبد را به نقد کشیدند و نقاب تزویراز چهره آنان برکشیدند در آیینه تاریخ و خاطره ها منعکس است . مردم که بودن مشعل گذشته نمى توانند در دالان تاریک زندگى گام بردارند و به تماشاى سرنوشت گذشتگان مى ایستند و باالگوى دیروزامروز را مى رساند. به گفته جواهر لعل نهرو:
[ موجودات بشرى این صفت منحصر به فرد را دارند که معمولا با تاریخ و خاطرات گذشته شان زندگى مى کنند و در دنیائى که روز تازه مى شود به قدرت گذشته به فرا رسیدن حال توجه دارند واین حال هم پیش از آن که به آن توجهى بشود به درون گذشته مى لرزد] 21 .
ازاین روى مردم از[ انتقاد] که اصل حیاتى در سیاست و بازدارنده آن ازانحراف و لغزش است بخاطراین که شیرازه بسیارى از زندگیها را از هم گسسته و خاندانهائى را به خاک مذلت فرو نشانده سرباز مى زنند و حذر مى کنندازاین که گرد آن فراز آیند و در آن مقوله لب به سخن گشایند. علاوه براثرى که تجربه تاریخ و صحنه هاى غم انگیزى که خود ناظر آن بوده اند بر روان آنان گذاشته است حکومتهاى استبدادى هم در ایاد دلهره واضطراب و جنگ روانى بى نقش نبوده اند که آنان براى تثبیت موقعیت خود و بهره بردارى از نیروى انسان
ناگزیرند روح شهامت شجاعت و بلندگرائى را در مردم بمیرانند و ترس را برارواح حاکم کنند. مونتسکیو مى کوید:[ پایه واساس حکومت استبدادى بر ترس و وحشت استوار است تا زمانى که ترس و وحشت برارواح مردم حاکم است حکومت استبدادى نیز پا برجاست] همو مى نویسد:
همچنان که فضیلت در یک جمهورى ضرورى است و نجابت در یک نظام سلطنتى همینطور[ ترس] و وحشت نیز در یک حکومت استبدادى ضرورت دارد.. مردانى که مى توانند براى خوداحترام و حرمتى کسب کنند نیز در چنین حکومتى مایه زحمت و درد سرند. لذا ترس بایدارواح آنها را بکشد و حتى کمترین حس جاه طلبى موجود در آنها را خاموش سازد 22 .
روشن است تربیت شدگان چنین نظامى استبدادى که هیولاى ترس در دل آنان آشیان گزیده است از هرگونه جنبش حرکت واعتراض علیه ناهنجاریها ناتوان خواهند بود و ملتى که توان اعتراض نداشته باشد برده است. شانفور دانشمند فرانسوى (17941741) مى گوید:
[ تقریبا تمام مردم دنیا بهمان دلیلى که اهالى اسپارتا آن را دلیل غلامى و بندگى ایرانیان مى شمردند بنده و غلامند و آن دلیل این است که از گفتن کلمه[ نه] عاجزند] 23
مردم کشور مااز مردمانى هستند که ادوار طولانى استبدادگران بر مقدرات واندیشه آنان حکومت کرده اند.اکنون که با پیروزى بر هیولاى ترس و شکستن طلسم شب توانستند دیواستبداد را به زانو در آوردند و قهرمانانه بگویند[ نه] رسالت دولت انقلاب است حالتى که به عنایت خداوندى و فداکاریها و قهرمانیهاى حضرت امام بوجود آمده است پاس بدارد واز راه تعلیم و تربیت و رسانه هاى گروهى و سلوک صحیح با عوامل ترس زا به مبارزه برخیزد و روح دلیرى را در مردم بدمد تا آنان در مقابل نادرستى ها و نابسامانیها و سیاستهاى غلط بتوانند قد برافرازند.
ب:[ احترام به حق گویان و طرد چاپلوسان]
در باغ زندگى درختاین هستند که همچون سرو آزادند و رشته هاى طمع را گسسته اند و درم و جاه را قبله گاه نساخته اند و خوب درک کرده اند
که[ به دست آهک (آهن ) تفته کردن خمیر . به از دست بر سینه پیش امیر. و نان عمل خویش خورند و منت حاتم طائى نبرند. و وارستگى و آزادگى در زندگى آنان درخششى ویژه دارد واین خصلت بلند به آنان شجاعت بخشیده که در برابرارباب قدرت گردن فرازى کنند و بانگ برآرند و بدیها را به نقد کشند و بسان نیک مرد فقیر بوستان سعدى 24 که بر زبانش حقى رفته بود نه از مساعدت ارباب قدرت خرمند و نه از زندان و مرگ اندوهى به دل راه مى دهند که براین باورند دنیا همین ساعتى بیش نیست] 25
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتى استمصطفى فرموده دنیا ساعتى است 26
عقیده دارند. به گفته افلاطون :
[ این قبیل افرادند که مى شود گفت حقیقتا داراى روح موسیقى هستند زیرا مى توانند صداهاى گوناگون را با هم هم آهنگ سازند نه صداى گیتار و آلتهاى 27دیگر موسیقى را بلکه زندگى را زندگى خود را با گفته ها و آثار خود]
جامعه نیاز دارد که در پرتو وجوداینان از تاریکى برهد و در شب تیروه و تار راه به روشنائى برد. خصال عالى واخلاق پسندیده آنان عطر زندگى است که باید کوى و برزن با بوى روح انگیز آن سرمست شود. بر آوردن این نیاز رسالتى است برعهده دولت ه مى بایست از سر مهر در قلمرو خودازاین شقایق بپرورد و جاى جاى پهنه فرمانروایش را با این شقایق و گوهرهاى زیباى زندگى بیاراید و سخنان آنان را چون آواز خوش به جان پذیرا گردد و سیاست خود را بگونه اى سامان دهد که این آیینه هاى شفاف اجتماع که بى غرضانه بدیها و کثرى ها در خرد و بزرگ ثروتمند و فقیر بدرستى مى نمایانند کدر نشوند. و غبار یاس در صفحه دل آنان فرو ننشیند تا بتوانند همیشه وظیفه واقع نمائى خود را بخوبى انجام دهند.اگر دولت مشى غیرازاین داشته باشد و دولتمردان در کبر و غرور غوطه ور سرشان از پندار خام گرم باشد و سینه هاى تنگ و اندیشه هاى کوتاه آنان همان گونه که[ شقایق به باران نروید ز سنگ] سخن حق را برنتابد و با تکیه به زور و برانگیختن عوام عرصه را بر این بیدارگران شجاع تنگ کنند نبض جامعه از حرکت باز مى ایستد و همه جیز رو به ویرانى مى گذارد. زیرا وقتى مردان فهمیده و عاقل که در فکر آبادانى و سعادت جامعه اند به هر دلیلى از معرکه بیرون رانده شوند طبیعى قضیه است چاپلوسان و نان به نرخ روزخوران که خفاش وارانتظار مى کشند روشنائى دامن بر چیند میدان دار مى شوند.
[مهر درخشنده چو پنهان شوشب پره بازیگر میدان شود]
اینان براى رسیدن به نان و نوائى وجدان را زیر پا مى گذارند و حرکت هاى ویرانگرانه و مدیریت سوء حکمرانان را نادیده مى گیرند و براى سرپوش گذاردن به نابسامانیها با ترفندهاى گوناگون واستفاده از بوق و کرناى تبلیغاتى
دستگاه حاکم حرکت هاى تخریبى رااقدامى در جهت عمران و آبادى و خون ریزیها و سفاکى ها را تلاشى در راه امنیت جامعه و بالاخره هر زشتى را زیبا مى نماید و آنقدر در مدح و ثناى حاکم زیاده روى مى کنند که امر بر خوداو هم مشتبه مى شود مى پندارداز نظر فکر و درایت و تدبیر و فهم قانون از دیگران برتراست . به اصطلاح گرفتار [خودشیفتگى] مى گردد.
[چو مولام خوانند و صدر کبیرنمایند مردم به چشمم حقیر] 28
دراین صورت نیازى نمى بینند که به انتقادات و نظرات اصلاحى دیگران گوش فرا دهد. دراین هنگام همه جا را فساد و تباهى فرا مى گیرد و جامعه از حرکت و تکامل باز مى ایستد.
سراین که مى بینیم على[ ع] بویژه زندگى سیاسى آن امام همام حق پذیرى و حق گوئى جلوه کرده و در مناسبت هاى مختلف بر آن تاکید ورزیده اند در همین جا نهفته است .امام در فرمان معروف خود به مالک اشتر والى مصر وى را به قبول حرف حق هر چند تلخ نماید فرمان مى دهد:[ ثم لیکن آثرهم عندک اقوالهم بمرالحق لک] 29 باید برگزیده ترین ایشان (وزیران و کارگزاران ) کسى باشد که سخن تلخ حق به تو بیشر بگوید.
اساسا در بینش امام آن کس که عیب آدمى را بپوشاند و خوش آمد گوید دشمن است .
من بساتر عیبک فهو عدوک 30
[ انما سمى العدو عدوا لانه یعدو علیک فمن داهنگ فى معیبک فهو العدو] 31
و آن که نواقص را فرا نماید واز خوش آمدگوئى بپرهیزد دوست و خیرخواه است .
[من بصرک عیبک فقد نصحک] 32 [من ابان لک عیبک فهو و دودک] 33
سعدى همین مضامین بلند را زیبا به سلک نظم در آورده است که ملاحظه مى کنید:
[به نزد من آن کس نکو خواه تست که گوید فلان خار در راه تستبه گمراه گفتن نکو مى روىگناهى تمام است و جرمى قوى 3چه خوش گفت یک روزدار و فروششفا بایدت داروى تلخ نوش] 34
ج : علاج خود کم بینى
کسانى که بسبب تحقیرهاى مدام و هیچ انگاى افکار و نظریاتشان در طول زندگى و تلقینات حکومتهاى استبدادى و تربیت غیراصولى خود را پست و بى مقدار مى انگارند واظهارنظر و دخالت دراموراجتماعى سیاسى را درحوزه صلاحیت خود نمى دانند و مى پندارند در مقامى نیستند که بتوانند درامورى این چنین نقش داشته باشند عاجزندازاین که در برابر ناهنجاریها بایستند و دولتمردان را بگاه لغزش پند دهند.این خوى نفرت انگیز که بخاطر ترس و نبود آزادى و مرجع و ملجاء قانون درافراد پدید مى گردد هم در شب سیاه عفن دیکتاتورى و بال زندگى است و هم در پایان شب سیه .چه
این یک بیمارى روحى است که روح تفوق طلبى را مى میراند وانسان را به انقباد و گذشتن از حق خود وا مى دارد و تا آنجا سلطه اش را بر وجوداو مى گستراند و پنجه هاى عزت کشش را براعماق وجودش فرو مى برد که از مدار طبیعى خارجش مى کند، بحدى که ضدارزش در دیدش ارزش جلوه مى کند.ازاین باب دیکتاتوران قلدران سفاکان در قلب مریضش جایگاه مى یابند و آنان را عناصرى با[ جربزه] مى خواند.این سروده صائب
[ هر که چون تیغ مدارس کجى و خون ریزیستخلق عالم همه گویند که جوهر دارد]
آیینه تمام نماى همین بیمارى مزمن است که انسانهائى را در بند نامرئى خود گرفتار ساخته است .این موجودات بیمار که میراث نظام ناسالم واستبدادیند و براى جامعه بشر مضر و وجودشان زمینه ساز خودکامگى واستمرار حکومت فردى است باید هر چه سریعتر درمان شوند و محیط پرورشى و تربیتى آنان بگونه اى شکل یابد که بتوانند به یک تحول عمیق روحى دست بزنند و خویش رااز این لجن زار عفن و شب تیره و تار برهانند. مردم این مرز و بوم که با دم مسیحائى حضرت امام دگرگونه شدند و حیاتى دوباره یافتند و گستاخانه علیه استبداد داخلى وقدرتهاى خارجى استعمارگر برآشفتند و قهرمانانه آنان را با خفت و خوارى ازاورنگ حکمرانى بزیر آوردند واز صحنه زندگى تاراندند واز صبح پیروزى تا کنون یک آن نیاسوده اند و در آوردگاههاى گوناگون با خنجرهاى آخته به اهرمن شب پرست یورش برده اند و بارهاى بار زخمهاى کارى براو وارد کرده اند واضح است که دراوج سلامتروحى بسر مى برند و توانائى آن را دارند که با میکروب هاى استبداد در آویزند و به دیار عدم فرستند.امااین خیزش قهرمانانه نباید موجب شود که خواب سنگینى پلکهاى دولتمردان ما را فرا بگیرد واز وظیفه پاسدارى و حراست ازاین روحیه و خیزش جسورانه مردم غافل شوند و بپندارند این حالت جاودانه است و مردم به راه خودادامه خواهند داد و همیشه سالم و پرنشاط در صحنه هاى و آوردگاهها حضورى قهرمانانه خواهند داشت که خیر این پندارى بیش نیست . ملتهائى که خوب درخشیدند و بندهاى بردگى را گستند و دورانى به آقائى عرصه دار بودنداما بخاطر غفلت و عدم تدبیر رهبران به خود کم بینى مزمنى دچار شدند و به خارى افول کردند در تاریخ بشر کم نیستندبویژه سرگذشت تلخ و غمباز مسلمانان صدراسلام مى تواند بزرگترین درس عبرت براى دولتمردان ما باشد. ملتى که دشمنان کینه توزش هر آن درانتظارند که پشت او را به زمین کوبند و غبار حقارت به رخسارش فروپاشند خیانت است اگراز درون به جان اوافتاد و شخصیتش را جاهلانه در هم کوبید و عناصر کوتاه فکر و متعصب که ماوراى پیله اى که به دور خود تنیده اند نمى بینند بر پست هاى حساس و کلیدى گمارد و سرنوشت ملت را به آنان سپرد تا
نرون وار حکم برانند و هراندیشه اى را که بااندیشه سخیف خود هماهنگ ندیدند از مدار خارجش بینگارند و با خشونت پر پرش کنند و به دورافکنند. اگر دولت دلسوز ملت است - که هست - باید دلسوزانه از سنگرهائى که او قهرمانانه فتح کرده و به ساحل نجات رسیده پاسدارى کند نگذارد بسته ذهنان به نام دین سنگرها را یکى پس از دیگرى اشغال کند واز پشت این ملت قهرمان را خلع سلاح کند.
آیا دولت خدمت گزار که بر بسیارى از مشکلات قهرمانانه فائق آمده براى این معضل بزرگ اجتماعى اندیشیده است ؟ آیا طرح و برنامه اى براى مقابله با کسانى که خود را متولى دین مى انگارند و با جوسازى وافترا و چماقهاى تکفیر هراندیشه نوى رااز میدان بدر مى کنند در دست دارد؟اینها سوالاتى است که ذهن هر دلسوز و دوستدارانقلابى را به خود مشغول داشته است . زیراانتظار مى رود ملتى که ادوارى طولانى در تحت سلطه نظام ستمشاهى هیچ انگاشته شده و نگذاشته اند شخصیت خویش را بروز دهد امروزه مجال یابد قواى درونى خود را آزادانه در جهان برون عیان کند و به کار بگمارد. چه دراین صورت به آفرینندگى و خلاقیت و نقش اندیشه خود در بناى جامعه پى خواهند برد واز تماشاى مناظر زیبائى که آفریده و حرکت هاى سودمندى که انجام داده اعتماد به نفش مى یابد و به خودایمان مى آورد. وقتى به خودایمان آورد و خود را باور کرد هیچگاه تن به انقیاد نخواهد داد و براى همیشه میکروب استبداداز بین مى رود. پس باید دولت از حرکتهائى که آگاهانه و یا ناآگاهانه منجر به تحقیر ملت و زمینه ساز روحیه خود کم بینى مى شود با قدرت جلوگیرى کند و با آگاهى دادن به مردم و آشنا کردن آنان به منش بلند وانسانى پیامبر[ص] و على[ ع] بویژه در باب[ اهمیت دادن به افکار] [ بها دادن به شخصیت مردم] [ مهیا کردن عرصه براى رشد و بروز شخصیت افراد] و[ مبارزه با عوامل بوجود آورنده روحیه خود کم بینى و پست انگارى] عرصه را برافراد خود بزرگ بین و تنگ نظر که به نام دین ملت را تحقیر مى کنند و به افکار و نظرات آنان وقعى نمى گذارند تنگ کند.
د : عدم حجاب بین دولتمردان و مردم
بسیارى از سیاستمداران براى این که در چشم مردم پرهیبت و حشمت بنماند تا مردم دلیرى نیابند و گستاخانه سخن نگویند پندامیر عنصرالمعالى کیکاووس به پسر را که مى نویسد:[ عزیزدارباش تا بر چشم رعیت و لشگر خوار نگردى] 35 آویزه گوش قرار داده اندازاین روى حاجبانى گماشته اند و پرده هاى ضخیمى بین خود و مردم آویخته اند تا به آسانى دیدار با آنان دست ندهد تااز چشم ها بیفتند.
واقعیت قضیه همین است .اگر دولتمردان در دسترس مردم باشند دولتمند و بینوا بتواند بدون مشقت به بارگاه آنان راه یابد و بى رادع
رودرروى حکومت گران سخن دل خویش را بگویند ابهت ها و حشمت هاى دروغین فرو مى ریزد و مردم دلیرى مى یابند واحساس پستى و حقارت نمى کنند واندک اندک قدرت روحى مى یابند و برناهنجاریها خرده مى گیرند.این یک امر طبیعى است . آنچه مردم راازانتقاد باز مى دارد ابهت ها و حشمت ها و باد به غبغب انداختنهاى کاذب و سخنان غلوآمیز درباریان و شعراى اجیراست که این همه با برخوردهاى پى درپى در هم فرو مى ریزد و چهره هاى واقعى از پس پرده برون مى افتد و مردم به عیان مى بینند که آنان هم انسانهائى هستنداز قماش دیگرانسانها پراز خطا و لغزش نه[ آسمانى] آن گونه که افراد مثل امام محمد غزالى 36 پنداشته اند و براى رام کردن مردم و بازداشتن آنان ازانتقاد به ترویج و نشراین مقوله پرداخته اند.
پس بافرو ریختن حصارها و دیوارهاى ضخیم بین حکومت گران و مردم است که مى شود نسلى پرشور دیر منتقد و ظلم ستیز پروراند و جامعه اى نو پى افکند و غبارهاى حقارت رااز چهره ها زدود و تحولى عظیم در باور مردم از حاکمان بوجود آورد و نگذاشت عده اى که کارهاى کلیدى را درست گرفته اند و باید به درد و رنج مردم رسیدگى کنند بدوراز چشم مردم و انتقادهاى آنان و پندهاى تلخ پند دهندگان در خلوت در جمع جاپلوسان مقربان و مداحان بیارمند و هر کارى را طبق میل و فکر خودانجام دهند .
بارى اگر دولتمردان عزیز و دلسوز ما انتقاد را براى سالم ماندن ازانحرافها و لغزشها یک اصل مى دانند و واقعا در صدد تامین آزادیها مذکور در قانون اساسى هستند بایداز خود شروع کنند. با مردمى که آنان را به قدرت رسانده اند دمساز باشند. خشونت و سخنان تلخ آنان را به شکیبائى و سعه صدر تحمل کنند. تعریف ها تمجیدها و قدردانى ها مردم آنان را مغرور واز جاده حق منحرف نسازد که بپندارنداز دیگر مردم برترند و بهتر صلاح مردم را مى دانند و به مشکلات و درد رنجها واقفند.ازاین روى لزومى ندارد که وقت گرانبهایشان را! در نشست و برخاست با مردم و گوش دادن به سخنان و لابه هاى آنان بگذارنند! بایداز دقایق عمرشان استفاده هاى بهترى بکنند.این پندار در مراحل ابتدائى و نخستین ممکن است نمودى نداشته باشد ولى به مرور زهر خود را خواهد پاشید و روحیه برترى طلبى را در آنان رشد خواهد داد. پر واضح است در چنین حالى[ انتقاد] و[ پند] افرادى را که در چشم او حقیر و پست جلوه مى کنند بر نمى تابد موضع مى گیرد و برانتقادکنندگان که برتریت او را نادیده گرفته اند به بى مهرى خواهد نگریست .اینجاست که جامعه ره افول خواهد پیمود و به دامن استبداد فرو خواهد غلطید.این که مردانى همچون على[ ع] انتقادها را بر مى تابند و راى دیگران را بدون رنجش مى پذیرند. بدین سبب است که داراى روحیه برترى طلبى نیستند که
دیگران را پست و فرومایه و نظراتشان را غیرقابل اعتنا بینگارند در خصوص على[ ع] نمونه هاى فراوانى را مى شوداز سیره آن بزرگوارارائه دارد بخاطر حفظ همین خوى بزرگ است که آنحضرت هم خود چهره از مردم پنهان نمى دارد و هم به استانداران و کارگزاران قلمرو حکومتش چنین دستور مى دهد از باب نمونه خطاب به قثم بن عباس والى مکه مى نویسد .
[...واجلس لهم العصرین فاقت المستفتى و علم الجاهل و ذکرالعالم ولایکن لل الى انلا س سفیرالالسانک ولاحاجب الا وجهک تحجبن ذاحاجه عن لقائک بها فانهاان ذیدت عن ابوابک فى اول وردها لم تحمد فیما بعد على قضائها]. 36
پس از نماز ظهر و عصر با مردم بنشین و به مسائل دینى آنان پاسخ گوى و نادان را بیاموز و با دانشمند به مذاکره پرداز. و نباید میان تو با مردم جز زبانت نماینده اى باشد و جز صورتت دربان و مبادا که از حاجتمندى چهره بپوشى که هرگاه حاجتى در بدو ورود به حضورت به نامیدى انجامد گر چه بعدا برآورده شود تو را ستایشى نیست .
این منش سیاسى باید[ الگو] و[ مدل] رفتار کارگزاران قرار بگیرد و به رعایت این اصل بلند ملزم گردند که هیچگاه[ سوداى استبداد به دماغشان راه نیابد].
و با چشم تحقیر دیگران ننگرند تا مرمد دراین عرصه سالم مجال یابند شخصیت خود را بروز دهند و زنگارهاى حقارت را بزدایند که در مقابل کژى ها و ناراستى ها قد برافرازند و با پند واندرز به اصلاح دست اندرکاران بپردازند.
این بود برخى از ویژه گیهائى که یک جامعه براى شکوفائى استعدادها و تحقق اصل بلند قانون اساسى[ آزادى] باید دارا باشد. دراین زمینه سخن گفتنى بسیاراست به امیداین که در آینده نه چندان دور به یارى خداوند توفیق یابیم و با شما خوانندگان عزیز سخن بگوئیم .