خود آگاهى عرفانى ، انگیزه سلوک اخلاقى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


درونماى هدف را دیدیم با مسلک هاى اخلاقى آشنا شدیم مقصد رسیدن به مقام[ قرب الهى] بود و راهها گوناگون یکى با پاى[ خرد] به خانه دوست مى رفت و دیگرى از کلبه[ دل] دریچه اى بسوى محبوب باز مى کرد و سومى بر بال و پر[ عقل] و[ عشق] بر گرد[ سراى یار] پرواز مى نمود. ما دراین میانه رهوار[ عبادت] را برگزیدیم و همین را راهپیماى خطه قرب شناختیم اینک راه در پیش است و مقصد فراروى .کاروانیان رفتند گرد قافله پیداست . آواى دراى اشتران مى آید. هجرت را آغاز کنیم که راه بس درازاست و مقصد بس بزرگ.

دراین گفتار باید با[ انگیزه حرکت اخلاقى] آشنا گردیم و عامل پرتوان سلوک را بشناسیم [ پاورى پیشروى] در موج را جستجو کنیم . زیرا اسب نفس چموش است و زورق جان در مسیر موج ها باشد که این شناخت به نشستگان ما حرکت و به راهیان ما سرعت بخشد.انشاءالله

 

خودآگاهى عرفانى چیست ؟ 
حرکت اخلاقى جبرى و تحمیلى نیست عوامل بیرونى آن را پدید نمى آورد از درون مى جوشد و در پرتو شرائط خارجى رشد مى کند و سرعت مى گیرد. گام هاى روح است در مسیر فلاح و فضیلت دگرگونى دلهاست نه طى مسافت . تکاپوى ضمیراست نه پیمودن زمین .این حرکت برخاسته از نوعى[ آگاهى] و[ آرزو]است که ما دراین مقال نام[ خودآگاهى عرفانى] را براى آن برگزیده ایم و همین حقیقت را [ انگیزه سلوک اخلاقى] مى شناسیم .

این خودآگاهى عطشى است که وقتى در جگرافتد تلاشى بى امان پدید مى آورد. و آتشى که وقتى در خرمن[ من] درگیرد جز[ او] چیزى باقى نمى گذارد[ خودآگاهى عرفانى] آگاهى به خوداست در رابطه با ذات حق 1 دردى درونى است که از نیاز شکوه مى کند و دردمند را به درمان فرا مى خواند.

این خودآگاهى تازیانه نفس است که کاروان فضیلت را در مسلک[ عبادت] به پیش مى برد.بندها را مى گسلد آرزوها مى آفریند شورها مى زاید و شعله ها در جان مى زند.

این خودآگاهى حلقه پیوند خود و خداست .از سویى فقر و نیاز و عجز و جهل انسان را نشان مى دهد. واز دیگرسو لطف و غنا و قدرت و علم ازلى را ترسیم مى کند.

[خودآگاهى عرفانى] همان نواى سوزناکى است که در نى بریده از نیستان ناله مى کند و همان شعور ناآگاهى است که هنر و صنعت را مى آفریند بشر با هنر مى خواهد آنچه را طبیعت ندارد به آن ببخشد و با صنعت سعى مى کند هر چه بیشتراز دارائى هاى طبیعت برخوردار شود. 2

[خودآگاهى عرفانى] درد جاودانگى است که در دنیاى[ زودگذر] در جان انسان شعله ور مى گردد [ عطش بقا]است که در[ دیارفنا] روح را مى آزارد رنج ناهماهنگى با طبیعت است که در[ سراى عاریت] بر دوش بنى آدم سنگینى مى کند واحساس غربتى دردناک است که در غروب زرد رنگ زندگى تمناى وطن را در دل این تبعیدى زمین زنده مى سازد.

[خودآگاهى عرفانى] همان شورى است که وقتى در سرعارف خطه شیراز مى افتد بر لوح دل جز[ الف قامت دوست] را نمى بیند. گاه خود را طایر عالم قدس احساس مى کند که توان شرح فراق ندارد و نمى داند چرا در تنگناى حادثه افتاده است . 3 و زمانى آواى فرشتگان را مى شنود که او را به کنگره عرش فرا مى خوانند ولى پاى خویش را در دام طبیعت گرفتار مى بیند:

ترا زکنگره عرش مى زنند صفیرندانمت که دراین دامگه چه افتاده است
[خودآگاهى عرفانى] آشنایى با بعد ملکوتى زمینیان است و شناخت چهره آسمانى انسان که بگفته شیخ بهاءالدین عاملى - قدس سره :

شاه جواهر عالم ناسوت است و خورشید مظاهر ملکوت و چه زیبا سروده است .

اى مرکز دائره امکاناى زبده عالم کون و مکان تو شاه جواهر ناسوتىخورشید مظاهر لاهوتى تاکى زعلایق جسمانى در چاه طبیعت تن مانى تا چند به تربیت بدنى قانع به خزف زدر عدنىصدملک ز بهر تو چشم براهاى یوسف مصرى بدر آى از چاهتا والى مصر وجود شوىسلطان سریر شهود شوى 4 
[آگاهى عرفانى] همان[ معرفه النفسى] است که امیرالمومنین[ ع] درباره اش فرمود:

معرفه النفس انفع المعارف5 . 
[شناخت نفس مفیدترین شناخت هاست] .

این خودآگاهى همان دروازه شناخت خداست که بر روى انسان بسته گردد درهاى بهشت و رستگارى بر رویش باز نخواهد شد. و سرانجام این همان گوهرى است که به زبان قرآن فراموشى آن بانسیان[ الله] همراه است و باختن آن با باختن خویش . 6 بدون این آگاهى انسان از خویش بیگانه مى شود و با دیوهمخانه

 

3-علایم خودآگاهى عرفانى

1 در رابطه با حق :
آن کس که این شرر در جان دارد [ خویش] را فرع مى بیند و[ حق] را اصل خویش را[ مجاز]احساس مى کند واو را [ حقیقت] خود را[ مقید] مى بیند واو را[ مطلق] . خود را[ موج] مى شناسد و حق را[ دریا] خویش را[ سایه] مى بیند واو را[ نور]

 

2- در رابطه با نفس : 
آن کس که ازاین درخت[ معرفت] میوه خورده است [ درد] دارد. دردى درونى همانند رنج روحى یک عاشق که از فراق و هجران و محرومیت شکوه مى کند. تپش دارد همانند یک ماهى که از دریا بر ساحل افتاده است .

احساس غربت مى کند همانند غربت یک[ آدم] که[ از بهشت] به تبعیدگاه زمین هبوط کرده است . و به قول مولانا جلال الدین رومى :

هر که او بیدارتر پر دردترهر که او آگاهتر رخ زردتر.پس بدان این اصل رااى اصل جوهر که را درداست او برده است بو
3- در رابطه با دنیا: 
آنکه[ خودآگاهى عارفانه] دارد همچون جنینى که دوران رشدش پایان یافته از ظلمات رحم مى گریزد. بند وابستگى به طبیعت را مى برد نگاه طلب بر آسمان دوزد بیم وامید دنیا از دل مى شوید جامه تقوى به تن مى کند به سراى نو مى اندیشد واز قطع پیوند معنوى مى هراسد اشاره امام على[ ع] به این حقیقت است آنجا که مى گوید:

[کانوا قوما من اهل الدنیا و لیسوا من اهلها فکانوا فیها کمن لیس منها عملوا فیها بما یبصرون و بادروا ما یحدرون تقلب ابدانهم بین ظهرانى اهل الاخره و یرون اهل الدنیا یعظمون موت اجسادهم و هم اشداعظاما لموت قلوب احیائهم] . 7

[مردمى در دنیا بودند ولى اهل آن نبودند. آن چنان زیستند که گویا از آن نیستند با بصیرت در آن کار کردند واز خطرها رستند. پیکرهاشان بین اهل آخرت در گردش است اهل دنیا را مى بینند که به مرگ جسدهاى خویش اهمیت مى دهند ولى آنها نسبت به مرگ دلهاى زنده شان بیشتراحساس خطر مى کنند].

و یا در جاى دیگر مى فرماید:

پیش از آنکه پیکرهاتان از دنیا برود دل رااز دنیا برون کنید در آن آزمایش مى شوید و براى جاى دیگر خلق گشته اید 8 .

گر چه سیماى این انسانهاى آسمانى خندان و شکفته است اما هاله اى ازاندوه مقدس گرداگرد قلب پر نورشان را فرا گرفته است .این ویژگى روحى در فرهنگ غنى اسلام با عبارات گوناگون تبیین شده است :

-1- المومن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه 9 .

[شادى مومن در چهره وى واندوه در دل اوست] .

2- ان الزاهدین فى الدنیا تبکى قلوبهم وان ضحکوا و یشتد حزنهم وان فرحوا 10 .

[براستى زاهدان دلهایشان مى گرید هر چند بخندند اندوهشان عمیق است هر چند شادى کنند].

و در همین راستاست احادیثى همانند:

هر عارفى اندوهگین است 11 .

هر عارفى نسبت به خوشى هاى دنیا بى رغبت است 12

هر خردمندى اندوهناک است 13 .

[از خودبیگانگى] آفت بزرگ حرکت اخلاقى 
حرکت اخلاقى تلاشى مقدس در جهت بازیابى[ خودالهى] انسان است و این تلاش بدون آشنایى باابعاد گوناگون[از خود بیگانگى] و رهایى از [خودهاى کاذب] بجایى نمى رسد. بازگشت به فطرت الهى انسان بدون شناخت انواع وانحاءانحراف از فطرت مقدور نیست . بین انسانى که باید باشد ولى[ نیست] وانسانى که نباید باشد اما[ هست] فاصله اى عمیق وجود دارد. و حرکت اخلاقى تلاشى است براى برداشتن و کاستن این فاصله که گاه هولناک و نگران کننده است .

انسان در حرکت اخلاقى از[ ناخودها] بسوى خود راستین خویش مى گریزد. شیخ اشراق این سیراخلاقى را در یک رباعى لطیف بیان کرده است : 14

هان تا سر رشته خرد گم نکنى خود را زبراى نیک و بد گم نکنى رهرو تویى و راه تویى منزل توهشدار که راه خود به خود گم نکنى
استاد شهید مرتضى مطهرى - قدس سره - خطراز خود بیگانگى را چنین گوشزد مى کند:

انسان احیانا[ خود] را با[ ناخود]اشتباه مى کند و ناخود را [خود] مى پندارد. و چون ناخود را[ خود] مى پندارد آنچه به خیال خود براى خود مى کند در حقیقت براى[ ناخود] مى کند و خود واقعى را متروک و مهجور واحیانا ممسوخ مى سازد. 15 .

متفکر محقق استاد محمدتقى جعفرى از خود بیگانگى منفى را چنین تفسیر مى کند:

فقدان خود یا برخى عناصر خود که موجب شکست آدمى در زندگى مى گردد. 16

وقتى انسان[ خود] را گم کند و یا برخى عناصر سازنده هویت انسانى خویش رااز دست بدهد.از خویش بیگانه شده است .

متون اسلامى که در زمینه هاى ذیل سخن مى گوید:از خود بیگانگى انسان را نشان مى دهد.

1. آیات و روایاتى که مساله مسخ انسان را بیان مى دارد.

2. آیات واخبارى که نشان مى دهد گاه انسان از حیوانات پست تر مى شود.

3. آیات واخبارى که از[ مرگ قلبها] خبر مى دهد.

4. آیات واخبارى که یادآور مى شود برخى انسان ها در قیامت با چهره اى دیگر محشور مى شوند.

5. آیات واخبارى که از گم کردن باختن فراموش کردن فروختن و ... خود خبر مى دهد.

6. آیات واخبارى که از[ وارونه شدن انسان] سخن مى گوید.

اینها و نمونه هاى فراوان دیگر نشان دهنده عمق خطر و عظمت فاجعه از خود بیگانگى است که رهبران معنوى بشر همیشه از آن بر حذر داشته اند و براى نمونه به ذکر یک نمونه بسنده مى کنیم :

امیرالمومنین[ع] درباره عالم نمایانى که مجهولاتى به عنوان علم اندوخته و گمراهگرى هااز گمراهگران آموخته اند واز دروغ و نیرنگ دام مردم فریبى گسترده اند. قرآن را بر آراء خویش تفسیر مى کنند و حق را به میل خود کج مى سازند مردم را سندایمنى از گناهان کبیره مى بخشند. و جرائم بزرگ را ناچیز جلوه مى دهند و مدعى توقف در برابر شبهه ها و دورى از بدعت هایند چنین فرموده است :

الصوره صوره انسان والقلب قلب حیوان لا یعرف باب الهدى فیتبعه ولاباب العمى فیصد عنه وذالک می ت الاحیاء] 17 .

چهره چهره انسان است و دل دل حیوان . نه راه هدایت را مى شناسد که در آن گام زند و نه راه کورى و[ ضلالت] را مى داند که از آن باز ایستد و همان است مردار زنده ها.

 

معیارانسانیت و میزان از خود بیگانگى 
براى تشخیص بیمارى خطرناک[از خود بیگانگى] باید معیارانسانیت را بشناسیم . تا با کمک آن بتوانیم از هویت انسانى خود و دیگران پاسدارى کنیم .

شهید بزرگواراستاد مرتضى مطهرى در سخنرانى ارزنده اى که براى جمعى از دانشجویان ایراد شده این سئوال را مطرح کرده است که معیار انسانیت چیست .و در پاسخ به آن شش معیاراز دیدگاه مکاتب فکرى و فلسفى گوناگون بر شمرده است ولى خود هیچکدام را به عنوان معیاراصلى انتخاب نکرده است .این معیارها عبارت است از:

1- دانش .

2- خلق و خوى انسانى همانند محبت انسان دوستى ایثار.

3-اراده تسلط انسان بر نفس خود بر غرائز و شهوات خود.

4-آزادى از جبرها واسارت قدرت ها.

5-احساس مسئولیت و تکلیف

6-احساس زیبائى معنوى وانسانى . 18

این معیارها همان گونه که استاداشاره کرده است هیچکدام به تنهایى معیار انسانیت نیست ولى یکى ازابعادانسانیت و شرط لازم تحقق آن مى باشد[آگاهى] [ آزادى] و[ عشق] اضلاع مثلث روح انسان است . و هویت انسانى بااین سه عنصر پیوندى ناگسستنى دارد.اگرانسان از این سه محروم گردد. و یا در آن دچارانحراف شود. خویش را گم کرده و ازانسانیت خود بیگانه گشته است .

 

آگاهى 
انسان منهاى[ آگاهى] انسانى ناقص یا فلج است و یا به تعبیر زیباى امام على[ع] [مرده] است .

الناس موتى واهل العلم احیاء. 19
مولانا جلال الدین بلخى رابطه[ آگاهى] و حیات معنوى انسان رااین گونه توضیح مى دهد.

جان چه باشد باخبراز خیر وشرشادازاحسان و گریان از ضرر. چون سر و ماهیت جان مخبراست هر که او آگاهتر با جان تراست .اقتضاى جان چواى دل آگهى است هر که او آگاهتر جانش قوى است . روح را تاثیر آگاهى بودهر که رااین بیش اللهى بود.
انسان تا پا در زنجیر جهل دارد گام زدن در مسیر عبادت و حرکت بسوى حق براى او میسر نیست و یک معیارانسانیت و میزان ارزیابى بشر عنصر[ علم و آگاهى] است این حقیقت در فرهنگ اسلامى فراوان دیده مى شود:

1- عن النبى (ص )اکثرالناس قیمه اکثرهم علما. 20 
رسول گرامى :ارزش کسى بیشتراست که دانشش فزونتر باشد.

2- قال على( ع) قیمه کل امرء ما یحسنه. 21 
امام على فرمود: ارزش هر کس همان است که خوب فرا گرفته است .

آزادى
قدرت اراده و آزادى انتخاب که ریشه در[ زهد] و[ تقوى] دارد بعدى دیگراز ابعاد روح انسان و معیارى دیگر براى ارزیابى انسانهاست و کسى که گوهر تابناک[ آزادى] واختیار رااز کف داده سلیمانى است که[ نگین] از دست داده و هماى بلند پروازى است که مرغ خانگى گشته است .

آزادى از بند[ هوس ها] و[ ارزشهاى دنیوى] و[ قدرت هاى طاغوتى] راه رسیدن به[ خودالهى] انسان است و بردگى غرائز طبیعت و طاغوت ارزشهاى انسانى رااز وى سلب مى کند وانسان رااز خویش بیگانه مى سازد.سخن اقبال هر چند در زمینه ى بردگى اجتماعى است اما نقش ویرانگر[ بردگى] را در مسخ ارزشهاى انسانى نشان مى دهد:

از غلامى دل بمیرد در بدن از غلامى روح گردد بارتناز غلامى ضعف پیرى در شباب از غلامى شیر غاب افکنده ناب شاخ او بى مهرگان عریان زبرگنیست اندر جان او جز بیم مرگکور ذوق و نیش را دانسته نوش مرده اى بى مرگ و نعش خود بدوش . 22 
انسان بدون[ آزادى] ناتمام و ناقص است و بردگى هاى بیرونى و درونى نوعى قتل[ انسان] و[ انسانیت] است وازاین روى کفاره قتل نفس آزاد سازى یک برده مومن است که گویى قاتل در برابر آن قتل با آزاد سازى یک برده کارى در حداحیاى یک مرده انجام مى دهد.

ارزشى که در فرهنگ اسلامى براى[ تقوى] ضامن آزادى از بردگى غرائز و[ زهد] عامل آزادى از دلبستگى به طبیعت بیان شده است نشان دهنده نقش بنیادى[ آزادى] در تکوین و رشدانسانیت است .

قرآن شریف یک معیارانسانیت را تقوى دانسته و رسول گرامى با تلمیح به آیه شریفه فرموده است

اکرم الناس اتقاهم23
ارجمندترین انسانها باتقوى ترین ایشان است .

 

عشق
گرایش و شیفتگى نسبت به ارزشهاى متعالى یکى ازابعاد روح انسان و معیارهاى انسانیت اوست انسان به همان مى ارزد که آن را جستجو مى کند هر قدر خواسته هاى انسان عالیتر عظیمتر و جاودانه تر باشد ارزش وى بیشتراست .انحراف درامیال انحراف ازانسانیت واز خود به[ ناخود] است.

مطلوب ها و محبوب هاى انسان شخصیت وى را مى سازند وانسان در دنیا رنگ محبوب ها و مطلوب خویش را مى پذیرد و در آخرت با همان محبوب ها محشور مى گردد.

استاد شهید مرتضى مطهرى اعلى الله مقامه - مساله از خود بیگانگى از راه مطلوب ها را بدینگونه توضیح مى دهد:

غایات واهداف انحرافى داشتن یکى از عواملى است که انسان غیر خود را بجاى خود مى گیرد و در نتیجه خود واقعى را فراموش مى کند واز دست مى دهد و مى بازد. هدف و غایت انحرافى داشتن تنها موجب این نیست که انسان به بیمارى[ خودگم کردن] مبتلا شود. کار بجایى مى رسد که ماهیت و واقعیت انسان مسخ مى گردد و مبدل به آن چیز مى شود. در معارف اسلامى باب وسیعى هست دراین زمینه که انسان هر چیز را که دوست داشته باشد و به او عشق بورزد. بااو محشور مى شود . 24

سخن امام على[ ع] دراین باب گویاترین کلام است:

قدرالرجل على قدر همته 25 .
[ ارزش انسان به کمال مطلوبى است که آن را جستجو مى کند].

گر در طلب گوهر کانى کانىور در پى جستجوى جانى جانى من فاش کنم حقیقت مطلب راهر چیز که در جستن آنى آنى 


ابعاداز خود بیگانگى 
[از خود بیگانگى] خارج شدن از معیارهاى انسانیت و فقدان وانحراف [آگاهى] [ آزادى] و[ عشق] است که چهره هاى فراوان دارد نمونه هاى یاد شده در ذیل مى تواند انواع گوناگون این بیمارى بزرگ اخلاقى را نشان دهد.

1-انسانى که قدرت اختیار وانتخاب خویش را در برابر بتکده هوس قربانى کرده [از خویش بیگانه] است .

2-انسانى که آزادى خویش را به قلدران زمین و زرداران زمان فروخته از خویش بیگانه است .

3-انسانى که خلقت خویش را بیهوده مى بیند و خود را علف هرزه اى روئیده در طبیعت مى شناسد از خویش بیگانه است .

4-انسانى که براى ذات خویش ارزشى بیش از یک[ ماشین پیچیده] نمى شناسد از خویش بیگانه است .

5-انسانى که براى خود مسئولیت انسانى قائل نیست از خویش بیگانه است .

6-انسانى که بینش جبرگرایانه را پذیرفته از خویش بیگانه است .

7-انسانى که خود را خداى زمین و زمان پنداشته از خویش بیگانه است .

8-انسانى که آرمان هاى عالى و هدف هاى بلندانسانى رااز دست داده از خویش بیگانه است .

9-انسانى که خود بیولوژیک و یا خود[ روان شناسى] را با[ خود عرفانى] عوضى گرفته از خویش بیگانه است .

10-انسانى که طوق بندگى[ بت اعتیاد] را پذیرفته از خویش بیگانه است .

11-انسانى که قدرت شناخت و آگاهى خویش را بکار نگرفته از خویش بیگانه است .

12-انسانى که شناخت خویش را مطلق کرده و خود را آگاه بر تمام اسرار هستى مى داند از خویش بیگانه است .

اینها و نمونه هاى فراوان دیگر ابعاداز خود بیگانگى است که بدون رهایى از آن[ خودالهى] احیاء نمى گردد.

در بینش الهى جهان[ ابزار]است وانسان[ هدف] وقتى بشر خود را [گم] کند و یا عناصر تشکیل دهنده انسانیت خویش رااز دست بدهد [شناخت] و[ تولید] و[ تسلط برابزارها] دردى از وى درمان نخواهد کرد. به قول گاندى رهبر فقید هند: 26

[وقتى انسان روح خود رااز دست بدهد فتح دنیا به چه درداو مى خورد].

و به گفته ویل دورانت : 27

[ اختلاف دنیاى قدیم با دنیاى ماشینى جدید فقط در وسائل است نه در مقاصد.. چه خواهید گفت اگر همه پیشرفت هاى ما تنهااصلاح روش ها و وسائل باشد نه بهبود غایات و مقاصد؟].

 کسى که خود را گم کرده نه هدف را خواهد شناخت نه راه را نه رهبر و همراه را خواهد یافت و نه زاد و توشه را و نه دیگرامور را. گفتار پیشواى بزرگ امت امام على[ ع] را بیاد آوریم که فرمود:

1- عجبت لمن یجهل نفسه کیف یعرف ربه 28 .
[در شگفتم از آنکه خویش را نمى شناسد چگونه پروردگار خود راخواهد شناخت] .

2- من لم یعرف نفسه بعد عن سبیل النجاه و خبظ فى الضلال و الجهالات 29 .
[ هر کس خود را نشناسد از راه رهایى دور گشته و در گمراهى و نادانى گام زده است] .

و در یک سخن کسى که خویش را نشناسد در حقیقت با همه چیز بیگانه است .

3-لاتجهل نفسک فان الجاهل معرفه نفسه جاهل بکل شى 30 .

چگونه مى توان به[ خودآگاهى عرفانى] رسید؟
[خودآگاهى عرفانى] شعورى نهفته است که با هدایت انبیاء پدیدار مى گردد شورى خفته است که با نغمه هاى پیامبران بیدار مى شود. چهره اى ازابعاد فطرت است که در پرتو خورشید وحى جلوه مى کند و زنده مى شود چشمه اى کوراست که با کاوشهاى رسولان الهى در سرزمین روح روان مى گردد.

سروش هاى حیات بخش و بیدارگر پیامبران براى احیاى این فطرت به دو دسته تقسیم مى شود:

1. معارف نظرى .

2. دستورات عملى .

در زمینه معارف نظرى نمونه هاى ذیل به مثابه احیاگر[ خود گاهى عرفانى] مى تواند مورد توجه قرار گیرد:

الف :جاودانگى انسان 
انسان براى زندگى جاودانه خلق گشته است و گیاهى نیست که در بهار بروید و در خزان بخشکد. قرآن و روایات اسلامى این حقیقت را با شیوه هاى گوناگون یادآور شده است و دلبستگى و برنامه ریزى انسان را براى اساس بینش کوتاه دنیا گرایانه سخت موردانتقاد قرار داده است .

1- افحسبتم انما خلقناکم عبثا وانکم الینا لاترجعون 31 .
آیا چنین پنداشتید که شما را بیهوده آفریده ایم و بسوى ما بازگشت نمى کنید.

2- اعرف نفسک ایهاالانسان تعرف ربک ظاهرک للفناء و باطنک للبقاء
هان اى انسان خویش را بشناسى تا خدایت را بشناسى ظاهرت براى نیستى و باطنت براى جاودانگى است .

3-عجبت لمر دارالفناء و تارک دارالبقاء. 33 . 
در شگفتم از آنکه سراى فانى را آباد مى سازد و سراى جاودانه را رها کرده است .

ب :ارزش انسان 
انسان قلب آفرینش است و میوه درخت خلقت در زیر آسمان کبود و در قلمرو عرش الهى چیزى همسنگ انسان نیست واگر آدمى[ جان] خویش را به کمتراز بهشت بفروشد فریب خورده است . گوهرى را نشناخته و یوسفى را به[ ثمن بخس] از کف داده است .

الا وانه لیس لا نفسکم ثمن الاالجنه فلا تبیعوها الا بها 34 .
هان بهوش که براى جان شما بهایى جز بهشت نیست . پس[ جان] را جز به [جنت] مفروشید.

لبئس المتجران ترى الدنیا لنفسک ثمنا و مما لک عندالله عوضا35 
چه بد سودایى است که دنیا را با خود هم ارزش بینى و بجاى پاداش و مقام الهى آن را بستانى .

اکرم نفسک من کل دنیه وان ساقتک الى الرغائب فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا36 .
تحف العقول در همین زمینه ازامام سجاد[ ع] بازگو کرده که شخصى از حضرت پرسید چه کسى از همه مردم مهمتراست ؟ فرمود آنکس دنیا را با خویش برابر نداند.

اندیشمندان بزرگ امت اسلامى باالهام گیرى از آیات قرآنى واحادیث اسلامى باین ارزش ماورائى توجه داشته و بارها به مسلمین گوشزد کرده اند که سه نمونه ى آن را نقل مى کنیم .

 1- پیر روشن ضمیر خطه عرفان مولانا جلال الدین رومى چنین مى گوید:

اى همه هستى چه مى جویى عدم وى همه دریاچه خواهى کرد نم تو خوشى و خوب و کان هر خوشىتو چرا خود منت باده کشى
2- نغمه سراى خطه لاهور دکتر محمداقبال اینگونه مى سراید:

اى فلک مشت غبار کوى تو اى تماشاگاه عالم روى توهمچو مرغ آتش ته پا مى روىتو کجا بهر تماشا مى روى .
3-اندیشمند بزرگ معاصر استادمحمد تقى جعفرى چنین مى گوید:

آن [ خودى] که عالیترین محصول حیات است . آن خودى که سرمایه ابدیت است . جز باسعادت ابدى نمى توان معامله کرد 38 .

 

اوج ارزشى انسان 
ارزش وجودى انسان با گوهرهاى زمینى و در ترازوى طبیعت قابل سنجش نیست آدمى زاده گوهرى بهشتى است و شایسته آن دیار و بلکه فراتر. انسان شایان حضور ولقاى حضرت[ حق] است اما پرواز تااوج این قله تنها در توان امام على[ع] و على گونه هاى تاریخ است که قرآن درباره ایشان مى فرماید :

و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضاه الله والله روف بالعباد39. 
واز زمره مردم اوست که جان خویش را به[ رضوان خدا] مى فروشد و خدا نسبت نسبت به بندگان مهربان است .

در حدیث قدسى اوج ارزشى انسان را چنین مى خوانیم :

[عبدى خلقت الاشیاء لک و خلقتک لاجلى وهبتک الدنیا بالاحسان والاخره بالایمان]40 
بنده من هستى را براى تو آفریدم و تو را براى خویش دنیا نثاراحسانت و آخرت پاداش ایمانت .

 

ج :امانت دار خدا 
انسان بارامانت الهى را بر دوش گرفته و مسئولیتى را پذیرفته که آسمان و زمین و کوههااز پذیرش آن شانه خالى کرده اند. 41این امانت هر چه باشد.[ ولایت الهى عقل تکلیف و]... اولا ودیعه آسمان است و امانت الله ثانیا چیزى است که آسمان و زمین و کوههااز پذیرش آن سر بر تافته واز آن هراسیده اند.

امااین خاکى نژاد خدایى نگاه آن را پذیرفته و خداى سبحان هم این مسئولیت را بر دوش وى نهاده است .

انسان در پرتو آموزش هاى انبیاء نه تنها به[ ارزش هاى خویش] آگاه مى گردد بلکه با[ توانایى هاى خود] نیز آشنا مى شود. واحساس مى کند که مى تواند:

بر طبیعت حکمران گردد. 42

بر ملکوت نظاره گر باشد. 43

دست خدا در زمین گردد.

دیدى الهى پیدا کند.

رفتارى خدایى داشته باشد.

محبوب خدا در آفرینش گردد. 44

و به قول اهل سلوک صاحب[ کشف] و[ کرامات] شود.

هرکه در آفاق گردد بوترابباز گرداند زمغرب آفتاباز خود آگاهى یداللهى کنداز یداللهى شهنشاهى کند زیر پاش اینجا شکوه خیبراست درست او آنجا قسیم کوثراست 
هان اى که تاج تکریم بر سردارى

و مدال [ فضلنا] بر سینه

اى مسجود ملائک

اى آموزگار فرشتگان

اى خلیفه خدا در زمین

اى امین الله

اى مرغ آسمان

اى زندانى زمین

دریغ از تو که این همه در پاى بت[ نفس] نثار کنى .

دریغ از تواى شاگرد محمد[ ص] که گردابوجهل را بگیرى .

دریغ از تواى حوارى على( ع ) که بر سفره معاویه بنشینى .

 دریغ از تواى مرثیه سراى حسین( ع) که دعا گوى یزید شوى .

دریغ از تواى موذن[ حى على خیرالعمل] که بیکارى و کم کارى و بیهوده کارى پیشه کنى .

دریغ از تواى آموزگار قیام که با[ قعده اى پلید] فکر پرواز رااز یاد ببرى .

دریغ از تواى تلاوت گر کتاب که قرآن را با قران مبادله کنى .

دریغ از تو اى برسیماى پیامبران که آن سیما را به سیم و زر بفروشى .

دریغ از تو اى طالب تقرب الله:[ طلبه] که طالب طعمه زندگى گردى .

دریغ از تو اى سربازامام عصر که باارتش شیطان آشتى کنى .

دریغ از تو اى پدرامت که فرزندانت رااز یاد ببرى .

دریغ از تو اى سرپرست ایتام آل محمد[ ص] که دراموال یتیم خیانت آن .

دریغ از تو اى فیضیه بارگاه که کم فضیلیت برون روى .

دریغ از تو اى اى سپید جامه که سیاه دل محشور شوى .

دریغ از تو اى هاشمى تبار که بت خانه تنبلى زبونى تن آسائى . و تعصب جاهلانه را در کنار خویش تحمل کنى و با تبرابراهیمى به آن یورش نبرى .

دریغ از تو اى شاگرداهل بیت واى نمازگزار[ بیت الله] که از پگاه تا پسین رو به قبله[ بیت] هاى بدلى عبادت کنى .

و در آخر زنهاراى برادر[ روحانى] که[ جسمانى] گردى .

دستورات عملى براى بازیابى خود عرفانى .
براى تقویت حس قدسى و روح خداجویى تنها بینش کافى نیست در میدان عمل نیز باید گامهاى فراوان برداشت . رهنمودهاى معصومین[ ع] در راستاى احیاى خودالهى انسان بسیاراست که نمونه هایى از آن را براى خوانندگان گرامى یادآور مى شویم .

1-توبه از گناهان
در فرهنگ مذاهب آسمانى گناه سیاه کننده دل و تباه کننده انسانیت و عامل دورى از خداست . واگرانسان بسیاراز مقام قرب[ الله] دور گردد توان شنیدن فریاد فطرت و آواى نبوت را ندارد. قرآن درباره کفار فرموده است :

اولئک ینادون من مکان بعید45 . 
ایشان از مسافتى بس دور فراخوانده مى شوند.

تو به و طهارت نقش غبار روبى و ظلمت زدایى از برون و درون انسان راایفا مى کند و دل را نورانى مى سازد. بگفتارامام على ( ع ) گوش سپاریم که مى فرماید:

البکاء من خشبه الله نییرالقلب و یعصم من معاوده الذنب 46 . 
گریه از خوف خدا قلب را نور مى بخشد واز تکرار گناه باز مى دارد.

 

2- زهد و آزادى ازوابستگى ها
وابستگى به ارزشهاى مادى قدرت شناخت درست راازانسان سلب مى کند و حاکمیت معیارهاى دنیوى احساس خداجویى را مى کشد براى پاسدارى از هویت راستین خویش بایداز کمندارزشهاى کاذب و محدود زندگى رها شویم و همین است مفهوم زهداسلامى امام على[ ع] نقش زهد را در کسب [ هدایت الهى] و بینش عرفانى چنین توضیح مى دهد:

من زهد فى الدنیا لم یجزع من ذلها و لم ینافس فى عزها هداه الله بغیر هدایه من مخلوق و علمه بغیر تعلیم واتبت الحکمه فى صدره واجراه على لسانه 47 . 
هر کس نسبت به دنیا زهد ورزد ازاینکه مقام و منصب دنیوى ندارد بى تابى نکند واقتدارهاى کاذب دنیا او را به رقابت نکشاند خداوند بدون راهنمایى دیگران او را هدایت کند و بدون آموزش[ آگاه] سازد. حکمت را در سینه اش جایگزین سازد. و بر زبانش جارى گرداند.

 

3-اخلاص عمل :
توجه به خدا و فقط خدا در کارها پیوندى عمیق بین انسان والله ایجاد مى کند و دراین رابطه است که انسان به خودآگاهى عرفانى مى رسد قلب چشمه سار حکمت الهى و آئینه انوارایزدى مى گردد. به یک سخن از رسول گرامى دراین زمینه توجه کنیم .

مااخلص عبد لله عزوجل اربعین صباحاالا جرت ینابیع الحکمه من قلبه على لسانه 48 
هیچ بنده اى چهل روز[ راه اخلاص] طى نکند مگر آنکه چشمه هاى حکمت از قلبش بر جویبار زبان جارى گردد.

 

4- یاد خدا: 
انسان موجودى فراموشکاراست و رندگى زمینه اى انباشته از عوامل فراموشى .اشتغالات زندگى گاه انسان رااز خود و خداى خود غافل مى سازد واگر روح انسان با یاد خدا تغذیه نگردد از گرسنگى مى میرد. قساوت مى پذیرد زنگار مى گیرد وانسان در بدن خویش[ زنده بگور] مى شود. و چه زیباست بیان امام على( ع):

1فى الذکر حیاه القلوب 49 .
یاد خدا عامل حیات قلب هاست .

ان الله سبحانه و تعالى جعل الذکر جلاء للقلوب تسمع به بعدالوقره و تبصر به بعدالعشوه و تنقاد به بعد المعانده 50 . 
انسان در پرتو آن اندیشه ها واین[ گام ها] به[ خودآگاهى عرفانى] مى رسد. و همین خودآگاهى انگیزه سلوک اخلاقى است . مهاجران دیار یار بدین گونه حرکت را آغاز کرده اند اما حرکت مبدا راه است نه پایان آن و دراین طریق امورى دیگر همچون شناخت خضر راه یاران همراه مراحل سفر ضرورت دارد اما عجالتا خدا همراه


پاورقى ها 
1. شهید مطهرى انسان در قرآن .192.
2. دکتر شریعتى تاریخ ادیان ج 1.122.
3.حافظ دیوان .204 انتشارات علمى چاپ :1345
نیست بر لوح دلم جزالف قامت دوست چکنم حرف دگر یاد نداد استادم 4. شیخ بهائى کلیات اشعار و آثار فارسى .136
5. غررالحکم هفت جلدى چاپ دانشگاه تهران کلام شماره 9865.
6.الحشر.19. والانعام .12 20.
7. معجم نهج البلاغه خ .230.
8. همان مدرک خ .203.
9. همان مدرک حکمت .333.
10. همان مدرک خ .113.
11. غررالحکم هفت جلدى کلام .6826. کل عارف مهموم .
12. همان مدرک کلام .6829 . کل عارف عائف .
13. همان مدرک کلام .6846. کل عاقل محزون.
14. شهید مطهرى سیرى در نهج اللاغه چاپ دفترانتشارات اسلامى .185.
15. محمد تقى جعفرى تفسیر نهج البلاغه ج 1.133.
 
 
16. شهید مطهرى سیرى در نهج البلاغه چاپ دفترانتشارات اسلامى .188.
17. معجم نهج البلاغه خ .87.
18. شهید مطهرى مجموعه گفتارها گفتار.39.
19. دیوان منسوب به امام على ( ع ) آغاز دیوان .
20. نهج الفصاحه کلام شماره .442.
21. معجم نهج البلاغه حکمت .81.
22.اقبال لاهورى دیوان .179.
23. نهج الفصاحه کلام شماره .449.
24. شهید مطهرى سیرى در نهج البلاغه .189.
25. معجم نهج البلاغه حکمت .47.
26. شهید مطهرى انسان در قرآن .70.
27. ویل دورانت لذات فلسفه .292.
28. غررالحکم هفت جلدى شماره .6270.
29. غررالحکم هفت جلدى شماره .9034.
30. غررالحکم هفت جلدى شماره .10337.
31.المومنون . 115.
32. سید حسن شیرازى کلمه الله چاپ بیروت .316.
33. معجم نهج البلاغه حکمت .126.
34. معجم نهج البلاغه حکمت .456.
35. معجم نهج البلاغه خطبه .32.
36.معجم نهج البلاغه نامه .31.
37.اقبال لاهورى دیوان .55.
38. محمد تقى جعفرى تفسیر نهج البلاغه ج .134.
39.البقره .207.
40. سید حسن شیرازى کلمه الله .169.
41.الاحزاب .72.
42.ابراهیم .33.
43. فیض الحجه البیضاء ج 5.16.
44. بحارالانوار ج 70.22 حدیث معروف[ قرب نوافل] .
45. فصلت .44.
46. غررالحکم هفت جلدى کلام شماره .2016.
47. بحارالانوار ج 77.66.
48. شیخ بهائى اربعین حدیث اول .
49. غررالحکم هفت جلدى کلام شماره .6445.
50. معجم نهج البلاغه خ .222.