مرزاسلام و کفر

نوع مقاله : مقاله پژوهشی



آنچه که دراین بخش از نظر خوانندگان عزیز مى گذرد در حقیقت تکمیل بحث قبلى است که پیرامون مرزاسلام و کفر صورت گرفت . در آنجااین سئوال مطرح شد که آیا غیراز[ عدم اقرار به شهادتین] چیز دیگرى هم هست که انکار آن موجب کفرگردد یا خیر؟ و پاسخ آن را موکول به مقاله حاضر نمودیم که از نظر خوانندگان مى گذرد.

بحث انکار ضرورى دین یکى از مهمترین ابواب فقه را در مباحث کفر و اسلام تشکیل مى دهد و مورد نقض وابرام فراوانى قرار گرفته است .این بحث که در نظر فقهاازاهمیت خاصى برخورداراست در بین مردم نیز مطرح و مورد توجه مى باشد تا آنجا که از آن به عنوان محکى در تشخیص ایمان و کفراشخاص و آنکس که انکار ضرورى از ضروریات دین رابنماید استفاده مى کنند. 

از طرفى امروز که بازاراسلام شناسى گرم و تفسیر و تاویلها در مسائل آن فراوان شده است اهمیت تحقیق و بررسى دراین بحث بر کسى پوشیده نیست لکن بعنوان مقدمه و توضیح بیشتر بحث سئوال از دهها سئوال و فروعى که در پیرامون آن مطرح است اشاره مى کنیم :

1- ضرورى دین چیست و معیار آن کدام است ؟

2- ضروریهاى دین کدامند؟

3- آیاانکار ضرورى خود موضوعى مستقل براى کفراست یا درصورتى که نتیجه اش انکار خدا و رسول باشد کفراست ؟

4- چه نوع انکارى موجب کفراست ؟انکاراز روى آگاهى و توجه یااز روى جهل و غضب ؟

5- آیا شبهه علمى در ضرورى دین موجب کفراست یا نه ؟

6- آیا مجرد تفسیر و تاویل مادى از ضروریات دین انکار بحساب مى آید یا خیر؟ یااینکه باید قصد تحریف در کار باشد.

7- آیا برخى از ضروریات را به زمان خاص (مثل اینکه گفته شوداین حکم ضرورى براى مسلمانان صدراسلام بوده است ؟ یا دوره خاصى محدود کردن موجب کفراست یا نه ؟ (مثل کسانى که مى گویند:احکام اسلام براى توده مردم است اما حکماء را عقل آنها راهبرى مى کند.) و مسائل دیگرى که دراین زمینه وجود دارد هرکدام در خور تحقیق است .امیداست این نوشتار راهگشایى براى تحقیق بیشتر در مورداین مساله که مورد نیاز هر مسلمانى است باشد.اینک پاسخ سئوالها:

1- ضرورى دین چیست ؟
ضرورى در مقابل نظرى است . همانگونه که در مسائل عقلى دو نوع مساله وجود دارد بدیهى و نظرى . در مسائل فقهى هم ایندور گونه مسئله مطرح است . (بدیهى به آن بخش از مسائل گفته مى شود که مجرد توجه در شناخت آن کفایت مى کند و نیازى به استدلال ندارد در حالى که مسائل نظرى درک واثبات آن نیاز به استدلال وامعان نظر دارد) در مسائل فقهى واعتقادى نیز همین دو وجه تحت عنوان ضرورى و غیر ضرورى جریان دارد. ضرورى به آن بخش از مسائل و موضوعات اسلامى گفته مى شود که اثبات آن احتیاج به استدلال و نظر نداشته باشد. و هر مسلمانى مى داند که جزء دین است . مرحوم بجنوردى در تعریف ضرورى دین مى گوید:

والمرادبثبوته من الدین بالضروره انه لایحتاج اثبات انه من الدین الى نظر واستدلال بل یعرف کونه من الدین کل احدالا 
 ان یکون جدید الاسلام بحیث لاعلم و لااطلاع له على احکام الاسلام و لا على عقائده اوعاش فى بلد بعید عن بلادالاسلام و لاترد دله الى بلادالمسلمین و لا معاشره له معهم 1

منظوراز ضرورى دین چیزى است که جزء دین بودنش نیاز به استدلال و دقت نداشته باشد. و جزء دین بودنش را هر مسلمانى مى داند. مگر تازه مسلمانى که آگاهى واطلاع به احکام عقائداسلامى نداشته یا در منطقه اى باشد که دوراز شهرهاى اسلامى است و با مسلمانان رفت و آمد و معاشرت هم ندارد.

2- عدد ضروریهاى دین :
در رابطه با ضرورى دین در کتب فقهى عدد خاصى ذکر نشده است فقط برخى از فقهاء وقتى که این بحث را عنوان کرده اند نمونه هائى را همچون نماز روزه زکاه وجوب حج بر مستطیع حرمت شرب خمر حرمت ازدواج با محارم حرمت سرقت حرمت اکل میته و ... ذکر نموده اند لکن پس از تعریف ضرورى و مشخص شدن معیار آن نیازى بذکر تعداد نیست .

 

انکار ضرورى و آراء فقهاء: 
همه فقهاءاجمالا منکر ضرورى دین را کافر دانسته و دراین جهت تردیدى نکرده اند. تمام بحث و گفتگو دراین است که آیاانکار ضرورى دین سببى مستقل از براى کفر بشمار مى آید بدین معنى که اگر کسى یکى از ضروریات دین را منکر شد کافراست هر چند که دراعتقاد بخدا و رسول هیچ شک و تردیدى برایش پیش نیاید و یااینکه انکار ضرورى دین در صورتى موجب کفر مى شود که به انکار خدا و رسول[ ص] منجر شود. برخى از فقهاء براى انکار[ ضرورى دین] موضوعیت قائل شده و آن را سبب مستقل براى کفر دانسته اند.از جمله این فقهاء محقق در شرایع صاحب جواهر 2 صاحب ارشاد و ... و در متفاح الکرامه که نظرات فقهاء را جمع آورى نموده است .

این نظریه را مطابق با آن چیزى مى داند که ظاهر کلمات فقهاء بر آن دلالت مى کند. 3

که بعنوان نمونه عبارت محقق رااز شرایع نقل مى کنیم :

[ الکافر ضابطه من خرج عن الاسلام او من انتحله و جحد ما یعلم من الدین ضروره کالخوارج والاغلاه] .

کافر کسى است که از دیانت اسلام خارج باشد و یااینکه داخل اسلام باشد ولى منکر شود چیزى را که از ضروریات دین شناخته شده است . 4

و برخى دیگراز فقهاء: همچون مرحوم اردبیلى صاحب کاشف اللثام صاحب ذخیره محقق خوانسارى و حاج آقا رضا همدانى صاحب عوره الوثقى امام خمینى و آیت الله منتظرى معتقدند که انکار ضرورى دین در صورتى که منجر به انکار خدا و رسول (ص ) مى شود موجب کفراست . به عنوان نمونه عبارت صاحب عروه الوثقى را نقل مى کنیم :

والمراد بالکافر من کان منکرا للالوهیه اوالتوحیداوالرساله او ضروریا من ضرورویات الذین مع التفات الى کونه ضروریا بحیث یرجع انکاره الى انکارالرساله . 5

کافر کسى است که انکارالوهیت خدا و یا توحید و یا رسالت کند و با یکى از ضروریات دین را با علم به آن انکار نماید بطوریه انکارش بازگشت به انکار رسالت نماید.

طبق این نظریه چون معیار همان انکار رسالت و نبوت است بنابراین مجردانکار ضرورى دین خصوصیتى ندارد بلکه آنچه ازاسلام که انکارش نشاندهنده عدم پذیرش خدا و رسول[ ص] باشد موجب کفر خواهد بود. هر چند جزء ضروریات دین هم نباشد. و ذکر کلمه ضرورى دین در کلمات فقهاء شاید بدین جهت باشد که ضرورى را هر مسلمانى مى داند و یا آن را نشانه کشف کفر دانسته اند. نتیجه این کلام این است که اگر شخصى در منطقه اسلام امربدیهى و ضرورى اسلام راانکار مى کند نشان این است که اسلام را قبول ندارد. بنابراین اگر منکر ضرورى دین در مناطق اسلامى نبوده و یااحتمال دهیم انکارش از روى جهل باشد نمى توانیم حکم به کفرش بنمائیم .

[نتیجه این دو نظریه]: 
اگر کسى منکر ضرورى دین شود بخاطر شبهه علمى یعنى یکى از ضروریات دین را مورد بررسى قرار داده و در تحقیقات علمى خود بر خلاف آنچه قرآن و روایات دلالت دارند رسیده و معتقد به آن نیز شده است چنین انکارى طبق نظریه اول که انکار ضرورى را سبب مستقل مى داند موجب کفراست ولى طبق نظریه دوم چون این کانکاراز روى شبهه بوده دلیل برانکار پیامبر[ ص] نیست ازاینرو موجب کفر نخواهد بود و همچنین است در صورتى که انکار ضرورى از روى جهل و غضب باشد .

آنچه که ذکر شد مهمترین نتیجه این دو نظریه است . 4 5

نظرى به دلیلهاى دو قول :
بیان ادله هر دو نظر بصورت کامل و نقد و بررسى آنها در محدوده این مقاله میسر نیست 
 ولى بررسى اجمالى آن خالى از فائده نخواهد بود.

کسانیکه انکار ضرورى دین را سبب مستقل براى کفر دانسته اند چند دلیل آورده اند:

1-اسلام مجموعه اى از عقاید واحکام است که از طرف خداوند تبارک و تعالى مقرر شده والتزام به آن بر مسلمانان واجب گشته است و هر کس جزئى از آن مجموعه راانکار کند تمام اسلام را منکر شده . واین از خصوصیات مجموعه اى است که یک واحد را تشکیل مى دهد. 6

2- همه فقهائى که انکار ضرورى دین را مطرح کرده اند گفته اندانکار ضرورى دین موجب کفراست و فرقى بین علم و جهل نگذاشته اند واین نشان دهنده این حقیقت است که همه آنهاانکار ضرورى دین را سبب مستقل براى کفر دانسته اند و گر نه مى باید صورتى را که از روى جهل باشد موجب کفر قرار ندهند واین دلیل ازاتفاق آنها حاصل شده که دراصطلاح فقه به آن اجماع مى گویند. 7

3- فقهاء عظام وقتى که سبب کفر را ذکر مى کنند.انکارالوهیت انکار رسالت وانکار ضرورى دین را در ردیف انکارالوهیت و رسالت قرار داده و بصورت عطف به آن دو ذکر مى کنند واز ظاهر عبارتشان بر مى آید که انکار ضرورى دین مثل انکارالوهیت و رسالت خود سبب مستقلى براى کفراست نه آنگاه که منجر به انکارالوهیت و رسالت شود و گر نه احتیاج بذکر جداگانه نبود. علاوه براین اگرانکار ضرورى دین نشانه انکار رسول[ ص] باشد دراین صورت اختصاص انکار به ضرورى دین معنى ندارد زیرا غیر ضرورى دین هم اگر منجر به انکار رسول[ ص] شود موجب کفر مى گردد پس اینکه فقهاءانار ضرورى دین را بصورت جداگانه ذکر کرده اند نشان دیگرى است بر کافر بودن منکر ضرورى دین بطور مستقل . 8

4- فقهاء عظام براى منکر ضرورى دین بخوارج از آنها اگر نگوئیم تمامى آنها شک و تردیدى در خدا و رسول[ ص] ندارند. پس معلوم مى شود ضرورى دین موضوعیت دارد. 9

5-استدلال به بعضى از روایات از جمله روایت صحیحه ابى الصباح الکنانى که مهمترین آنها نیز هست . و لذا ما بذکر همین روایت اکتفاء مى کنیم و خوانندگان عزیزى که خواهان تتبع بیشترى دراین زمینه هستند به مدارک آنهاارجاع مى دهیم . 10

عن ابى الصباح الکنانى عن ابى جعفر[ ع] قال : قیل لامیرالمومنین (ع) من شهدان لااله الاالله وان محمدا رسول الله [ص] کان مومنا؟ قال : فاین فرائض الله ؟ قال : وسمعته یقول : کان على[ ع] : لوکان الایمان کلاما لعم ینزل فیه صوم ولا صلاه ولاحلال و لاحلاام : قال وقلت لابى جعفر[ ع] :ان عندنا قوما یقولون :اذاشهدان لااله الا الله وان محمدا رسول الله[ ص] فهو مومن قال : فلم یضربون الحدود ولم تقطع ایدیهم ؟ و ما خلق الله عزوجل خلقااکرم على الله عزوجل من المومن لان الملائکه خدام المومنین وان جوارالله للمومنین و ان الجنه للمومنین وان الحورالعین للمومنین ثم قال : فما بال من جحدالفرائض کان کافرا؟ 11

 

بررسى دلیهاى نظریه اول :
قبل از بیان مدارک و شواهد نظریه دوم به بررسى دلیلهاى نطریه اول مى پردازیم .

امااینکه گفته اند:اسلام مجموعه اى است وانکار جزو آن انکاراسلام است ... مقتضاى آن این است که معتقد شویم بکفر کسى که یکى ازاحکام اسلام راانکار کند ضرورى باشد یا غیر ضرورى چه علم داشته باشد به اینکه آن چیز جزواسلام است یا علم نداشته و جاهل باشد چه قاصر باشد در جهالتش یا مقصر. و مهمتراز همه اینکه هر مجتهدى مى تواند مجتهد دیگرى را که نظریه اش مخالف بااوست تکفیر کند چون از دیدگاه او جزئى از مجموعه اسلام را منکر شده است . و هیچ کس از فقهاء حتى خوداینان به این نتیجه قائل نیستند.امااینکه گفته انداجماعى است مطلب . جواب این است که چنین اجماع واتفاقى محقق نشده است زیرا مساله انکار ضرورى دین در کتب قدماءاز فقهاء همچون شیخ مفید و شیخ صدوق و ... مطرح نشده است واین مسئله رااولین بار محقق در شرایع و پس از وى دیگران مطرح نموده اند که عده زیادى ازاینان انکار ضرورى دین را سبب مستقل براى کفر نمى دانند

و بر فرض که مسئله اجماعى باشد ممکن است مدرک آنها روایتى باشد که به آنهااشاره شد. بنابراین یااصلااجماع وجود ندارد و بر فرض وجود داشته باشد مورداعتماد نیست . 12

واما پاسخ دلیل سوم و چهارم این است که کلمه[ ضرورى] نه در کلمات قدماا وجود دارد و نه در روایات . بنابراین فرقى نمى کند که متاخرین از فقهاء آن را بصورت مستقل ذکر کرده باشند یا بصورت دیگر. و همچنین تمثیل بغلات و خوارج در کلمات متاخرین است نه در کلمات قدماء.

واما پاسخ صحیحه[ ابى الصباح الکنانى] این است که در روایت کلمه ضرورى دین وجود ندارد. و واژه جحد بکار برده شده است . واین کلمه در جائى بکار برده مى شود که با علم چیزى انکار شود. و کسى که با علم به اینکه فلان چیز واجب است آنراانکار نماید این انکارش برگشت به انکار خدا و رسول[ ص] مى باشد.افزون براین واژه کفر چنانچه در معناى لغوى آن بیان داشتیم بمعناى (ستر)است و داراى مراتبى بلحاظ پوشاندن ایمان و فطرت است که مرتبه کامل آن مقابل اسلام است . لکن گاهى کفر در مقابل ایمان بکار مى رود چنانکه دراین روایت اینطور آمده است .

دلائل نظریه دوم : 
ادله کسانى که انکار ضرورى دین را سبب مستقل براى کفر نمى دانندازاین قراراست :اگر خواسته باشدانکار ضرورى بطور مستقل سبب کفر باشد نیاز بدلیل داریم . و ما دلیلى که قابل اعتماد باشد پیدا نکردیم . و آنچه را که بعنوان دلیل ذکر کرده بودند همگى آنها قابل رد بود که توضیح آن گذشت واین خود کافى است که بگوئیم انکار ضرورى دین سببى مستقل براى کفر نیست . علاوه براین ما روایات و شواهدى از کلمات فقهاء عظام داریم که مویداین نظریه است . که بدانهااشاره مى کنیم :

الف- روایات : یک دسته از روایات مضمونشان این است که :اگر شخصى شراب بخورد و یا زنا کند و یا ربا بخورد وادعا کند که حکم اینها را نمى دانسته حد نمى خورد مگراینکه اقامه بینه شود که حرمت آنها را مى دانسته است .ازاین روایات استفاده مى شود که جهل بحکم مانع حداست . و بطریق اولى مانع از تکفیر مى باشد.

بعنوان نمونه روایت محمد بن مسلم را نقل مى کنیم .

[ عن محمد بن مسلم قال سئلت ابا جعفر[ ع] عن رجل دعوناه الى جمله ما یحقن له من جمله الاسلام فاقر به ثم شرب الخمر و زنى واکل الربا و لم یبین له شى ء من الحلال و الحرام اقیم علیه الحداذا جهله . قال : لاالاان تقوم علیه بینه ان کان اقر بحرمتها]. 13

ترجمه محمد بن مسلم گوید سئوال کردم ازامام صادق ( ع ) که مردى را دعوت کردیم به اداء جمله اى ازاحکام اسلام تا خونش حفظ شود واو هم انجام داد سپس (آنمرد) شراب خورد و زنا کرد و رباخوارى کرد در حالى که بیان نشده بود برایش چیزى از حلال و حرام . آیا بر وى حد جارى مى شود با آنکه او جاهل بحکم بوده است ؟امام فرمودند: نه مگراینکه بینه اقامه شود که اواقرار بحرمت آنها نموده است .

ب- برخى از فقهاء که نظریه اول را پذیرفته اند گفته اند:اگر منکر ضرورى دین از بلاداسلامى بدور باشد بطوریکه ضرورى دین را نفهمیده باشد. ولى آن راانکار کند چنین شخصى به صرف انکار حکم بکفرش نمى شود. واین مطلب دلیل براین است که انکار ضرورى دین مستقلا موجب کفر نیست14 .

ج -اگر کسى واجبى یا حرامى بلکه مستحبى را که مى داند و یقین دارد جزءاسم است گر چه از ضروریات اسلام 
 

نباشد انکار کند کافراست زیرا انکارش موجب انکار دین و پیامبراست ازاینجا مى فهمیم که ضرورى دخالت در کفر ندارد بلکه آنچه در کفر دخالت دارد تکذیب دین و رسالت است . 15

تا بدینجا معلوم شد که انکار ضرورى دین بخودى خود و بطور مستقل موجب خروج شخص ازاسلام نمى شود. بلکه آنگاه که انکار ضرورى دین منجر به انکار رسالت و یا تکذیب نبى شود موجب کفراست . در مجموع مى توان گفت : همانگونه که در وارد شدن به اسلام اقرار به خدا و پیامبراسلام (شهادتین ) معیار و میزان است در خروج ازاسلام هم انکار خدایا رسول فقط ملاک و معیاراست .البته انکار گاه بطور مستقیم است مثل انکار اصل توحید یا نبوت . چنانکه در مقاله پیشین گفته شد: که ( انکار خدا و رسول اگر بطور مستقیم باشد موجب کفراست چه از روى علم باشد موجب کفراست چه از روى علم باشد یا جهل شبهه باشد یا غیر شبهه .) و گاه بصورت غیرمستقیم مثل اینکه چیزى راانکار کند و بداند که نتیجه و لازمه آن انکار خدایا رسول است . بنابراین اگر کسى منکر ضرورى دین شود بخاطر شبهه هائى که در تحقیق و تتبع و بررسى براى او پیش آمده مثل شبهاتى که براى برخى از محققین در رابطه با برخى از مسائل اسلامى پیش مى آید موجب کفر نیست و هم چنین کسى که انکارش ناشى از جهل و نادانى باشد. چون تازه مسلمانى که هنوزاحکام اسلام برایش روشن نشده و یا مسلمانى که در مناطق غیراسلام زندگى مى کند و معاشرتى با مسلمین نداشته اگر حکمى ازاحکام اسلام راانکار کند موجب کفراو نمى شود گر چه از ضروریات دین باشد.

وامااگر کسى حکمى ازاحکام اسلام ( عبادى حقوقى سیاسى فردى اجتماعى و...) را ضرورى باشد یا غیر ضرورى با علم و آگاهى به اینکه ازاسلام است و پیامبر[ص] آن رااز جانب خداوند آورده نپذیرد و آن راانکار نماید کافراست . زیرااین چنین انکارى برگشت به انکار خدا و رسول دارد. پس از بحث و بیان ادله هر دو طرف جا دارد مختصرى از علل وانگیزه هاى انکار را بیان کنیم زیرا این امر در شناخت مرزهاى کفرازاسلام ما را یارى مى دهد.

 

علل وانگیزه ها
انگیزه و علل نپذیرفتن و زیر سئوال بردن بعضى ازاحکام و دستورات الهى ممکن است وجود دریافتهاى غیر واقعى در رابطه با کل اسلام یا خصوص بعضى ازاحکام آن باشد.:که به چند مورد آن اشاره مى شود:

1-اینکه قوانین اسلامى جوابگوى نیازهاى واقعى جوامع کنونى نمى باشدو یا قوانین قابل اجرا نمى باشد و به تعبیراین دسته [ ارتجاعى] مى باشد.

2- مخالفت داشتن آنها با آزادى انسان .

3- ناقص بودن بعضى ازاحکام آن از جهات سیاسى یااقتصادى .

4- مخالفت داشتن آنها با علم ( غیر تجربى بودن بعضى از آنها) و ...البته هر یک از آن قضاوتها بر اساس تفکرات خاصى است که در جهان اسلام رایج گشته و عده اى از مسلمین با توجه به آن مبانى فکرى واز آن دریچه به اسلام واحکام آن مى نگرند که در نتیجه ارزیابى آنها چنین قضاوتهائى را در پى آورده است .

از مطالبى که درج شد مى توان نتیجه گرفت همانگونه که فقهاء عظام در گذشته گریشه هاى انحرافهاى عقیدتى را در بین مسلمین در تحت عناوینى همچون غلات خوارج نواصب مجبره مفوضه و ... که از مهمترین جریانهاى انحرافى بشمار مى آمدند جستجو مى کردند و مرزاسلام و کفر را بدقت مشخص مى نمودند - که مى توان آنها را در کتب فقهى کم و بیش ملاحظه کرد - در شرائط کنونى نیز لازم است این انحرافها ریشه یابى گشته و مبانى فکرى آنها مورد تجزیه و تحلیل فقهى قرار گیرد تا بدینوسیله مرز هر کدام از حیث اسلام و کفر مشخص گردد. دراینجا ما به قسمت هاى اساسى زیربناهاى فکرى این جریانهااشاره مى کنیم تا که ریشه این انحرافها روشن آشکار گردد.

الف - عدم شناخت و درک صحیح ازاسلام :
عده اى از مسلمین بخاطر عدم درک صحیح ازاسلام تحت تاثیر بعضى از القائات مغرضانه به اسلام یا بعنوان یک دین عبادى بدوراز صحنه هاى سیاسى واجتماعى همچون مسیحیت مى نگرند. یااینکه برخى ازاحکام و دستورات آن را مربوط به زمانهاى گذشته دانسته و براى اجراء در عصر حاضر ناقص مى پندارند.نتیجه چنین بینشهائى این مى شود که دست نیاز بسوى شرق و غرب دراز کرده و پایه التقاط را بنیان نهند و دربرابر قسمتى از احکام اسلامى که معترفند جزءاسلام است خاضع نگشته و آنرا نپذیرند.

البته بایداین واقعیت را پذیرفت که ممکن است نبودن کتابهاى تحلیلى و تفسیرى و توضیحى درباره قوانین اسلامى یاارائه نکردن برنامه هاى صحیح سیاسى واقتصادى و نداشتن تبلیغات صحیح به گرایش چنین اندیشه هایى کمک کند ازاینرو نبایداین عوامل را درانحرافات ناچیز شمرد.

ب - علم گرائى واصالت دادن به حس: 
عده اى براثر گرایش به فلسفه علمى (تجربى ) غرب که اصالت را به حص مى دهد آن دسته از مسائل اسلامى که توجیه ماذى ندارد مانند (ملک جن شیطان معجزه بهشت جهنم و ...) و باابزار تجربى قابل اثبات نیست یا منکر شده اند و یا دست به توجیهات مادى زده اند که بعضى از توجیهات ازانکاراصل مسئله هم بدتراست .

ج- ملى گرایى : 
منظوراز ملى گرایى به معناى فلسفى آن مبتنى براصولى است که این عقیده از آن سرچشمه مى گیرد. و آن معنى اسن است که مى گویند: کیان هر ملت و قومى را تاریخ و ملیت او مى سازد. واصالت از آن خصلتها و منشهاى قومى و ملى است . نتیجه طبیعى اسن اندیشه در آن سرى از خصلتها و سنتهاى غلطى آشکار مى شود که با روح مذهب و دیانت مخالفت دارد. زیرا یک ملى گراى حقیقى در تزاحم بااحکام اسلام عادات و رسوم ملى را بر قوانین اسلام ترجیح مى دهد. و آن قسمت از دیانت را که در تضاد با احساس ملى گرایى خود بیابد انکار مى کند. در حالیکه اسلام مخالف این نوع ملى گرایى است و با آن نمى سازد.

د- لیبرالیسم : 
لیبرالیسم مکتبى است که اساس واصالت را بر آزادى فردى انسان قرار مى دهد. و منشا قوانین این مکتب خواسته هاى انسان است . و هیچ قانون و مسلکى نمى تواند بر حاکمیت انسان بر خودش سایه بیفکند. نتیجه اینکه آن سرى ازاحکام الهى که خلاف آزادى هاى دسته جمعى و فردى در جوامع غیر خدایى است باید کنار گذاشته شود و یا توجیه تاویل گردد.

تا بدینجااشاره گونه اى بود به مبانى فکریى که ریشه انحرافات در برداشتها واظهار نظرهاى غلط درباره اسلام در جامعه اسلامى مااست . دراین صورت با نظریه اى که ما دراین مقاله انتخاب کردیم مى توان این دسته ازانحرافات را داخل یک ازاین دسته بندى اسلام و کفر دانست و با آن معیارها و شرایط تطبیق نمود. لازم به یادآورى است که این مباحث به این شکل کمتر مورد بحث قرار گرفته و به اعتقاد ما بایداین مباحث به دقت کامل در کتب فقهى مورد بررسى و دقت اجتهادى قرار گیرد .

- پایان -


پاورقى ها 
1. قواعدالفقهیه ج 5.312.
2. جواهرالکلام ج .47.
3. مفتاح الکرامه ج[ .144.1 وهنا کلام فى ان الجحودالضرورى کفرفى نفسه اویکشف عن انکارالنبوه مثلا؟ ظاهرهم الاول واحتمل الاستاذ الثانى قال فعلیه لواحتمل وقوع الشبهه علیه لم یحکم بتکفیره الاان الخروج عن مذاق الاصاحب ممالا ینبغى]... .
 
 
4. شرایع کتاب الطهاره .
5. عروه الوثقى ج 1.67.
6. کتاب الطهاره حاج آقا رضا 566.
7. جواهر ج 6.46 و مفتاح الکرامه ج 1.144 و کتاب الزکات . آیت الله منتظرى ج 1.
8. جواهر 6.46. مفتاح الکرامه ج 1.444. کتاب الزکاه آیت الله منتظرى ج 1.
9. جواهر ج 6.48.
10.اصول کافى ج 2. کتاب الایمان والکفر. صحیحه عبدالرحیم قصیر وسائل ج 1.ابواب مقدمات العبادات حدیث 10 واصول کافى ج 2. صحیحه عبدالله سنان اصول کافى ج 2 حدیث سلیم ابن قیس هلالى و موسى ابن بکر کافى ج 2 صحیحه محمد بن مسلم . وبه همین مدارک مراجعه شود.
11.اصول کافى ج 2 تحت عنوان باب حدیث 2.
12. چون ما همانند عامه براى نفس اجماع حجیت قائل نیستیم بلکه آن اجماعى را حجت مى دانیم که کاشف از قول معصوم ( ع ) باشد واین اجماع این خصوصیت را ندارد.
13. ذریعه الاحکام مامقانى ج 2.214.
14. جواهر ج 6.49. و آقا رضا همدانى در کتاب الطهاره 566.
15. ذریعه الاحکام مامقانى ج 2.214.
امام خمینى آحاد مردم براى حفظ جمهورى اسلامى تکلیف دارندواین یک واجب عینى است .
مااز خود چیزى نداریم هر چه بود عنایات او بود که این عنایات موجب شد که این انقلاب باطنى پیدا بشود.