شباهت گذشته به آینده

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


پیشینیان، راه‏هایى را پیموده و بنیادهایى را ریخته‏اند، چه هموار و چه ناهموار، چه سست و چه استوار.

این میراثى است که فراروى هر ملت و امتى قرار دارد و در سینه‏ها حک شده و در خاطره‏ها نقش بسته و در برگ برگِ تاریخ نوشتارى و شفاهى و سنگ نبشته‏ها، بازتاب یافته است.

میراثى که هر آن، میراث برانى را زیر پر و بال خود مى‏گیرد، مى‏پروراند و به آنان حرکت مى‏آموزد، سمت و سو مى‏بخشد، رفتارشان را شکل مى‏دهد و سَبکى را بر مى‏افرازد و سَبکهایى را بر مى‏اندازد و آداب، سنن و آیینى را در جویبار »جان»شان جارى مى‏سازد و جویبار سنتها و آیینهایى را در آنها مى‏خشکاند.

آن چه از نسلى به نسلى جارى مى‏شود، گاه مُذاب است و گاه آب زلال و گوارا، گاه مى‏شکوفاند و گاه مى‏پژمراند، گاه رفتارها را به گونه‏اى چشم نواز، روح افزا، زیبا و به هَنجار شکل مى‏دهد، سَبکى را بر مى‏افرازد مایه سعادت و بهروزى و سَبکهایى را برمى‏اندازد ویرانى زا، ذلت آفرین و آلوده کننده »جان»ها و »روان»ها و گاه انسانها را با خوى حیوانى بار مى‏آورد و از رفتار به هَنجار و قاعده‏مند انسانى دورشان مى‏کند و غوطه ور در جاهلیت سیاه.

روزگاران، در پى هم مى‏آیند، پیاپیوسته، با اثر ژرفى که دوره‏اى بر دوره دیگر مى‏گذارد، از آبادانى و ویرانى، شادابى و پژمردگى، رخشانى و تاریکى، عزّت و شکوه، ذلّت و خوارى. رودخانه‏اى را مانَد، همیشه جارى و دَمادَم پیوسته و پشتاپُشت، که با هر موجى در بالادست رود و بالاآمدگى، طغیان، دگرگونى، برآیش و فرویش، پایین دست آن، دستخوش دگرگونى مى‏شود. مردمانى که در بستر روزگار، روزگار مى‏سِپُرَند، بسان کسانى‏اند که بستر رودخانه را شناکنان و پاروزنان مى‏پیمایند. بسترى به هم پیوسته، با بازدارنده‏هایى همسان و همانند و رویدادها و برآیشها و فرویشها و طغیانهایى از یک سنخ و بر یک نَسَقْ، جارى بر جویبار زمان.

نسلها، یکى پس از دیگرى، چنان نرم، آرام، بى سر و صدا جا به جا مى‏شوند و تجربه‏ها، آزمونها، رویدادها، طغیانها، سرکشیها، جزر و مدها و چگونگى رویارویى با آنها و شگردهاى به کار رفته براى رام کردن و مهارکردن توفانها و گردبادهاى بنیان برافکن و توسن سرکش زندگى، از سینه‏اى به سینه‏اى و از ظرفى به ظرفى و از ساغرى به ساغرى جارى مى‏شود و سریان مى‏یابد که گوییا، در همیشه، در همه روزگاران، پگاهان و شامگاهان یک نسل و یک قوم و گروه، بستر روزگاران را سپرده و طول رودخانه را پارو زده و به صید و ارتزاق پرداخته است، با آهنگ و نوا، دل گفته‏ها، قصّه‏ها و غصّه‏ها، رنجها و شادیها و امیدها و آرزوها، بیمها و نگرانیهایى بسان هم.

در چنین ساحَت، عرصه و میدان کارزار و آوردگاهى که سرنوشت پسینیان و نسلهاى بعدى، که آرام و نرم بر اریکه نسل پیشین فرارفته و رایَتِ هویت، قوم، قبیله و ملت، دست به دست و از دستى به دست دیگر سپرده شده، به پیشینیان گره خورده است، همه گوییا در کشتى نشستگانى هستند که هر حادثه‏اى براى کشتى روى دهد، از رویارویى با موجهاى سرکش و طوفانهاى مهارگسیخته و صخره‏هاى درهم شکننده، هیچ یک از آسیب در امان نخواهند ماند. هر آن چه براى یکى از آنان رقم بخورد، براى دیگرى و دیگران نیز، رقم خواهد خورد. جزر و مد دریا، خروش، غریو، خشم، موجهاى بلندى که از پس هم فرا مى‏روند و بر سر کشتى نشستگان فرود مى‏آیند، همه را یکسان درهم مى‏کوبند و به قعر دریا مى‏فرستند.

تاریخ، آکنده است از این رویدادها. رویدادها و حادثه‏هایى که مردمانى را از تک‏وپو انداختند و تارپودشان را از هم گسستند و طعمه کرکسهاشان کردند و رویدادها و حادثه‏هایى که مذاب وار به سوى مردمانى سرازیر شدند و بر سر راه شان هر چه بود ذوب کردند و سوختند; امّا چون در کُنام خود نغنوده بودند و بسیار از پیش، روز واقعه را پیش بینى مى‏کردند، سدها و بندهاى بسیار این سوى و آن سوى حصار شهر و بر گذرگاه‏ها و دروازه‏ها، بنیان نهاده بودند، از نقشه‏ها، شگردها و فنون پیشینیان و رزم‏آوران میدان دیده، در برابر چنین حادثه و حادثه‏هایى، آگاهى داشتند و تجربت و آزمونهاى آنان را یک یک و خردمندانه و هوشیارانه و همه سویه، به کار بستند، سرفرازانه از رویارویى با این رویداد و رویدادهاى خانمان سوز به درآمدند و رایَتِ عزت و شکوه خود را برافراشتند.

از آن‏جا که همگان، از تاریخ دانان و جامعه شناسان، انسان شناسان و کندوکاوگران در روح و روانِ آدمیان، آدابها، سنتها، آیینها، گرایشها، باورها، خویها و روشها، بر این نظرند: پیشینیان و آنان که در روزگارانِ دور و نزدیک مى‏زیسته‏اند و طومار زندگى‏شان در هم پیچیده، بر پسینیان و تازه به عرصه آمدگان، اثرگذارند و آن به آن پرتوهاى راه و مرام خود را بر روح و روان و زوایاى پنهان و آشکار زندگى نسل‏هاى بعدى و سازندگان و برافرازندگانِ روزگار نو و جامعه جدید مى‏تابانند و ارتعاشهاى فراز و فرودها و زیر و زِبَر شدنهاشان در درازاى حیات، همیشه و در همه حال، در زندگى و جامعه از پَس آمدگان، احساس مى‏شود; سزاست که در بازگشت به گذشته و جست‏وجو در لابه‏لاى اوراق تاریخ و میدان دادن به راه و مرام و اندیشه و طرز نگاه نیاکان و پیشینیان به زندگى و روش در آمیختن با جزر و مدها، براى پى ریزى سازه‏هاى جامعه نوین، به خرد، میدان داد و رایَتِ آن را در جاى جاى آوردگاهِ زندگى، افراشت و نگذارد جهل و تعصبهاى کور، میدان دار شوند و عرصه زندگى را جولان گاه خود قرار دهند و راه را بر تقلید کورکورانه، تعصب آلود و نابخردانه از نیاکان، هموار سازند.

همان اصل بلند و قویم و رکینى که اسلام بر آن تأکید ورزیده و به پیروانِ خود و همه آدمیان، آسیبها و درّه‏هاى هول انگیزِ این سان دنباله روى و تقلید و تعصب ورزى جاهلى را نمایانده و از آن پرهیز داده است:

»و اذا قیل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ماوجدنا علیه ءاباءنا اولو کان ءاباؤُهم لا یعلمون شیئاً و لا یهتدون»1

چون به آنان گفته شود: به آن چه خدا فرو فرستاده و به فرستاده]اش[ روى آرید.

گویند: آن چه پدران مان را بر آن یافتیم، ما را بس است.

آیا ]این درست است[ هر چند پدران‏شان چیزى نمى‏دانستند و راه را نمى‏یافتند؟

»اذا فَعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها ءاباءنا والله امرنا بها قل ان الله لا یأمرُ بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون. »2

چون کارى شرم آور کنند، گویند: پدران خود را بر آن یافتیم و خدا ]نیز[ همان را به ما دستور داده است.

بگو: خدا به کردار شرم آور فرمان نمى‏دهد. آیا بر خدا چیزى مى‏بندید که نمى‏دانید؟

»قالوا یا صالح قدکنت فینا مرجوّاً قبل هذا اتنهانا ان نعبد ما یعبد ءاباؤنا و اننا لفى شکِ ممّا تدعونا الیه مریب.»3

گفتند: اى صالح، تو پیش از این امید بخشِ ما بودى. آیا ما را از پرستش آن چه پدران‏مان مى‏پرستیدند، باز مى‏دارى؟ به آن چه ما را به آن فرا مى‏خوانى بسى بدگمانیم.

»و کذلک ما ارسلنا من قبلک فى قریهً من نذیر الا قال مترفوها انّا وجدنا ءاباءنا على امّةً و انّا على ءاثارهم مقتدون.

قال اولو جئتکم باهدى ممّا وجدتم علیه ءاباءکم قالوا انّا بما ارسلتم به کافرون.»4

همچنین در هیچ سرزمینى پیش از تو هشدار دهى نفرستادیم. جز آن که خوش گذران‏شان گفتند: ما پدران خود را بر آیینى یافتیم و بى گمان ما از پى ایشان مى‏رویم.

گفت: آیا اگرچه چیزى براى‏تان آورم که رهنمون‏تر از آن باشد که پدران‏تان را بر آن یافتید؟

گفتند: همانا ما به آن چه شما را برایش فرستاده‏اند، کفر مى‏ورزیم.

قرآن، کتاب ارشاد و هدایت است، به استوارترین بیان5، سرمشق است براى چگونه زیستن، کتاب دعوت است به یکتاپرستى6، آراستگى و پیراستگى روانى، معیارى براى دادورزى7، مبنایى براى شالوده ریزى بنیادهاى اخلاقى8 و استنباط و برداشت احکام و آداب عملى9 و روایت‏گر دقیق، راست گفتار، موشکاف، واقع بین و حقیقت‏گرا از سرگذشت و داستان پیشینیان و چگونگى سرانجام و پایان کارشان.

قرآن، در قامت کتاب تاریخ ظاهر نشده است; اما آن گاه که براى عبرت آموزى، شالوده ریزى جامعه دینى، آگاهى بخشى، نمودن راه‏هاى درست و نادرست، نیاز دیده که پرده از روى حقیقت بردارد، هنرمندانه، دقیق و دقیقه شناسانه، باریک‏بینانه و عبرت آموزانه بر این کرسى فرا رفته و از گذشتگان و شخصیتهاى اثرگذار، سیما نگارى کرده و از جامعه‏اى که ساخته و پرداخته‏اند، تصویرى روشن ارائه داده، چنان که همگان را به شگفتى واداشته و پرده‏اى دیگر و بس هیجان‏انگیز از اعجاز خود را به نمایش گذارده است.

سیمانگاریها و تصویر پردازیهاى قرآن از مردمان و جامعه‏هاى کهن و تمدنهاى بزرگ و ریشه دارد در بین النهرین و کرانه نیل، در قالب سرگذشت و ماجراى واقعى حضرت ابراهیم و موسى(ع)، چنان پرکشش، زنده، جاندار، روح نواز و دل‏انگیز است که انسان احساس مى‏کند در بین آن مردمان، زیسته است و کژراهه‏رویها و ستیزه‏گریهاى آنان را با رسولان الهى و حق مداران دیده و از نزدیک شاهد قدافرازیهاى قهرمانانه و هوشیارانه ابراهیم و موسى(ع) در برابر جریان توفنده و زیر و زِبَرکننده باطل و شیوه‏ها، ترفندها، دسیسه و دَستانهاى آن بوده است و به درستى دیده و دریافته این دو انذاردهنده بزرگ، در آن روزگار تاریک، چگونه مشعلهاى هدایت را بر مى‏افراختند و بر دلهاى تاریک و سیاهى گرفته و شب اندود، بر مى‏تاباندند.

یا آن جا که از بنى اسرائیل سخن مى‏گوید، آن چنان نقد حال مى‏کند و ویژگیهاى قوم یهود را، حالات، اخلاق، موضع‏گیریها و رفتارشان را در برابر پیامبران و حق و حق مدارى، یک به یک مى‏نگارد، که بى گمان اگر ده‏ها نقدگر، مردم شناس و روان‏شناس، دست به کار مى‏شدند، تا پرده از چهره این قوم برافکنند و زوایاى رفتارشان را بازگویند، به این زیبایى و دقت و اثرگذارى و آگاهى بخشى نمى‏توانستند. هیچ کتاب آسمانى، حتى خود تورات، به اندازه قرآن درباره این قوم، سخن نگفته و از همه مهم‏تر، خبایاى آنان را آشکار نساخته است.

قرآن، بر بلنداى جهان شکفید و پرتوافشاند و نه تنها با پرتوافکنیها و شعاع‏گستریهاى آن به آن، روزگار و دنیاى پیش رو و پس از خود را در روشنایى فرو برد که دنیاى پیش از خود را نیز از تاریکى و ظلمت به در آورد و از زیر خروارها خاک بیرون کشید و غبار از چهره آن سترد و زشتیها و زیباییهایش را نمایاند و آن چه براى مردمان پسین، مفید، کارساز و در پى‏ریزى جامعه آنان، ضرورى و لازم بود، فراروى شان گذارد، تا عبرت بگیرند و بر دامنه دانش خود بیفزایند، از شرک تبرى جویند و به توحید و یگانگى خدا ایمان بیاورند و بتوانند دنیاى جدید خود را به دور از گردابها، موجهاى ویران‏گر، گسلها، دهانه‏هاى آتشفشان، مذابهاى سیّال، غبارها، اخگرها و خاکسترهاى نابودگر آنها بنا کنند.

قرآن، سرزمین به سرزمین، فرود مى‏آید و مشعل دانش تاریخ را بر مى‏افروزد و مردمان را فرا مى‏خواند که گردآیند و از این مشعل، پرتو بگیرند و از باتلاق جهل و ظلمت، خود را بیرون بکشند.

از قومها و ملتهاى از یاد رفته و گم شده در دل تاریکى و گردبادهاى سهمگین، یک به یک گزارش دقیق، عالمانه و روشن گرانه مى‏دهد، تا مگر خردها بیدار شوند و خود را از زیر خروارها خاک پندارگرایى، افسانه سرایى، دروغ‏پردازى و خرافه رهایى بخشند.

قوم سبا10، عاد و ثمود، اصحاب کهف11، سیل عرم12، اصحاب اُخدود13، اصحاب فیل14 و... از این روى به رشته تحریر در مى‏آیند، ترسیم مى‏شوند و با تمام ریزه کاریها و جزئیات، در رواق رواق شهر آویخته مى‏شوند، تا در یادها بمانند و در غبار فراموشى، خرافه‏ها و افسانه پردازیها گُم نشوند و افسانه‏پردازان و خرافه‏پراکنان یاراى آن را نداشته باشند که سیر کاروانهاى انسانى را از آغاز تا انجام، واژگونه جلوه بدهند و خار و خاشاک روى واقعیتها بریزند، که اثر، رد و نشانى از آنها در اوراق تاریخ یابیده نشود و سرتاسر افسانه‏ها و داستانهاى سرگرم کننده و خردسوز به چشم آیند و نقل محافل و مجالس شوند.

اینها گزارشهاى غیبى است. خداوند، آسمان را گشود و سینه محمد، رسول گرامى خود را، و این گزارشهاى لبالب از پند و عبرت را، بر جویبار پاک و زلال آن سینه لبالب از روشنایى جارى و سارى ساخت، تا در روشنایى با دلى استوار گام زند و جرعه جرعه حق و پند را به کام مؤمنان فروچکاند:

»تلک من انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها و لاقومک من قبل هذا فاصبر ان العاقبة للمتقین.»15

اینها پارى از گزارشهاى غیبى و پنهانى است که به تو باز مى‏نماییم. تو و قوم تو، پیش از این، آنها را نمى‏دانستید، پس صبورى کن که فرجام نیک از آن پارسایان است.

»ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک و ما کنت لَدَیهم اذ اجمعوا امرهم و هم یمکرون.»16

اینها، پاره‏اى از اخبار غیبى است که به تو گزارش مى‏کنیم و تو نزد آنان نبودى، آن گاه که فریب کارانه و بداندیشانه، نقشه‏هاى خویش را سامان مى‏دادند.

»و کلاً نقصّ علیک من انباء الرّسل ما نثبّت به فؤادک و جاءک فى هذه الحقّ و موعظة و ذکرى للمؤمنین.»17

و یکایک از اخبار پیامبران بر تو چیزهایى گزارش مى‏کنیم، تا بدان دلت را استوار داریم و در اینها براى تو آمده، حقّى و پندى و یادکرد براى مؤمنان.

»نحن نقصّ علیک نبأهم بالحق.»18

ما داستان آنان را به راستى بر تو گزارش مى‏کنیم.

»و لقد کان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما کان حدیثا یفترى و لکن تصدیق الذى بین یدیه و تفصیل کل شى‏ءً و هدىً و رحمة لقوم یؤمنون.»19

و به راستى که در داستان آنان پند و عبرت است براى خردمندان.

]قرآن[ سخنى باطل و بربافته نیست، بلکه گواه ]کتابهاى[ پیشینیان است و روشن گر هر چیز است و رهنمود و رحمت است براى مردمى که ایمان آورند.

قرآن، در پى تاریخ زنده است. تاریخى که به شیوایى و رسایى سخن مى‏گوید و دَم و بازدَمَش عطرآگین و جان آفرین و روح افزاست. گذشته‏اى را پى مى‏گیرد و به کند و کاو و کاووش در آن مى‏پردازد که حیات دارد و با دَم و بازدَم خویش، به کالبدها روح بردَمَد و به فرد و جامعه، هویت بخشد و بنمایاند ریشه در کدام رویش گاهِ پاک و سَرابُستان خرّم و دلگشا دارد.

به تاریخ مرده، سر بر بالین خاک نهاده، بى هیچ جنبش، رستاخیر، هویت بخشى، آفرینندگى و حیات بخشى، کارى ندارد و کندوکاو در چنین عرصه‏اى را بیهوده مى‏داند و مایه واپس ماندگى، کهنه شدن و از رشد و تعالى بازماندن.

وقتى بر فراز قلّه‏هاى سر به آسمان سوده افرازندگانِ بیرق توحید و یکتاپرستى، بال مى‏گشاید، اوج مى‏گیرد و آیه‏هاى بلند پرواز خود را یکى پس از دیگرى در این فضاهاى عطربیز به پرواز وا مى‏دارد، تا قَبسى برگیرد و در دامنه آنها فرود مى‏آید تا از چشمه همیشه جوشان »قصص» پاکانِ طلایه دار یکتاپرستى و شرک ستیزى، جرعه‏اى به صراحى بلورین خود فرو ریزد، تا سینه‏ها را گرم و روشن و کامها را شاداب سازد، چه زیبا و با شکوه، بادقت و درنگ و هنرمندى شگفت، به شناساندن و سیمانگارى آنان مى‏پردازد و غبارهایى را که بداندیشانِ آلوده قلب، ناپاک سینه و کینه ورز، بر سیماى رخشان، بشکوه و پرجلال آنان فرو پاشانده‏اند، مى‏زداید.

چه زیباست و بشکوه، با طلایه‏دارى و راهنمایى قرآن به این راه گام گذاردن و قاف تا قاف را پیمودن و به آستان آن آفاق بلند نزدیک شدن و هنگامه غبارزدایى را دیدن و به گوش جان نیوشیدن که چسان در آن هنگامه‏هاى سخت، راستى و درستى را به پا داشته و یکتاپرستى را قامت افراشته و با شرک به ستیز برخاسته‏اند. و به چه امید در سنگستان سینه‏هاى خشن، در پى رگه‏هاى حیات بودند و قطره‏اى آب که از لایه‏هاى زیرین صخره‏اى فروچکد.

بله، این سان، قرآن انسان را به سیر و سفر روحانى مى‏برد و از چهره حقیقى شالوده ریزان یکتاپرستى پرده مى‏افکند، و دستان آلوده را، که در درازاى تاریخ، به آلوده گرى پرداخته و زشت نگارى چهره رسولان الهى و پوشاندن خط سیر حرکت آنان و رهزنى و باتلاق آفرینى در سر راهِ کاروان یکتاپرستان، رو مى‏کند و از نقشه‏هاى شوم آنان علیه بشریت پرده برمى‏دارد.

قرآن، افزونِ بر آیه‏هاى روشن‏گر و اسناد خدشه‏ناپذیر که فراروى انسانها مى‏گذارد و از آنان مى‏خواهد با دقت در این آیینه‏هاى جلاخورده، صاف و شفاف بنگرند و گذر روزگاران را ببینند و مردمانى که ارابه‏هاى زمان را افتان و خیزان مى‏گرداندند; ایشان را فرا مى‏خواند به سیر در زمین بپردازند، تا به شناخت دقیق برسند و به سرچشمه حقایق و به درستى و روشنى دریابند سرانجام و فرجام کار حق ناپذیران را:

»فسیروا فى الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذّبین.»20

در زمین بگردید و بنگرید فرجام دروغ انگاران چگونه بوده است.

»افلم یسیروا فى الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم.»21

آیا در روى زمین نگشته‏اند که ببینند فرجام آنان که پیش از ایشان بودند، چگونه بوده است.

بر اساس این آموزه‏هاى وحیانى بهره‏گیرى از تاریخ و عبرت آموزى از سرنوشت، فرجام و سرانجام پیشینیان - چه آنان که حق را شناختند و به آن گردن نهادند و چه آنان که حق را نشناختند و به تلاشى هم برنخاستند و نه به جست‏وجویى که نسیمى از کوى حق، به »روح» و »جان» خویش بوزانند و چه آنان که حق را شناختند و از سرعناد، با آن به ستیز برخاستند - سرلوحه کار مسلمانان قرار گرفت و هشیاران، تیزنگران و باریک اندیشان، به رصدگرى پرداختند و نقطه نقطه زندگى آنان را در رصدگاه خود قرار دادند.

على بن ابى طالب، امیرالمؤمنین(ع) در سایه اُنس با قرآن و پرتوگیرىِ آن به آن، از آن آفتاب تابان، و فرودآیى همیشه آن به آبشخور زلال نبوى و بهره‏گیرى از آموزه‏هاى آن آموزگار بزرگ بشریت، در لایه لایه روزگار و سرانجام و سرنوشت پیشینیان، به مطالعه و درنگ و دقت مى‏پردازد و دستاورد گرانبهاى این کندوکاو و جست و جو را، در رواق رواق شبستان زندگى اش مى‏آویزد و فرزندش، امام حسن مجتبى(ع) را سفارش مى‏فرماید که به دقت در آن بنگرد و به کار بندد:

»أى بنىّ إنّى و إن لم أکن عُمّرت عمر من کان قبلى فقد نظرت فى أعمالهم، و فکّرت فى اخبارهم، و سرت فى آثارهم، حتى عدت کأحدهم. بل کأنّى بما انتهى إلىّ من أمورهم قد عُمّرت مع اوّلهم الى آخرهم، فعرفت صفو ذلک من کدره، و نفعه من ضرره، فاستخلصت لک من کلّ أمر نخیله و صرفت عنک مجهوله.»22

پسرکم! هرچند من به اندازه همه آنان که پیش از من بوده‏اند، نزیسته‏ام، امّا در کارهاشان، نگریسته‏ام و در سرگذشتهاشان اندیشیده و در آن چه از آنان مانده، رفته و دیده‏ام، تا چون یکى از ایشان گردیده‏ام، بلکه با آگاهى که از کارهاشان به دست آورده‏ام، گویى چنان است که با نخستین و پسین شان، به سر برده‏ام. پس از آن چه دیدم، روشن را از تار و سودمند از زیان بار، بازشناختم و براى تو از هر چیزى زبده آن را جدا ساختم و نیکویى آن را برایت جست و جو کردم و آن را که شناخته نبود، از دسترس تو به دور انداختم.

این تجربه و دستاورد بزرگ و جاودان سیر در زمین، مطالعه، اندیشه و کندوکاو در آثار به جاى مانده از پیشینیان را، که امام على(ع) ماهرانه و چیره‏دستانه و همه سویه، بر بوم و صفحه زندگى مى‏نگارد، قاب مى‏گیرد و در نگارستان خود مى‏آویزد، وصیتى است از به »جان» نیوشنده کلام وحى، انسانِ تیزنگر، ژرف‏اندیش، دقیقه شناس، سرد و گرم چشیده، راه‏هاى پرسنگلاخ را پیموده، رنج دیده و درد کشیده در راه احیاى حق، نه تنها به فرزندش، که به همه باورمندان، دل دادگان و سرسپردگان به راه نورانى مولى که باید به جان بنیوشند و آویزه گوش قرار دهند.

چنان این نگاه ژرف، حقیقت گرا، ناب، دقیق و سنجیده به سرنوشت و کار و بار گذشتگان، باید اندیشه‏هاى راهروان راه مولى را در شعاع خود بگیرد، فرا ببرد، به »جان»شان بنشیند و سرلوحه کارشان قرار بگیرد که هم در گزارش‏گرى، گزارش‏گر حقیقت باشند و سره از ناسره جدا سازند و عرضه بدارند و هم در گزارش خوانى، به هر گزارشى به نظر قبول ننگرند و اعتماد نورزند، به نقد و غربال گرى بپردازند و درهاى ذهن خود را به روى هر سخنِ سست، سخیف، به دور از تحقیق و دقتهاى باریک اندیشانه و موشکافانه نگشایند که ذهن و مغز انباشته از ترّهات، خزعبلات، سخنان بیهوده و لغو، خرافه و بى مبنا، بى بته و بى ریشه، در بزنگاه‏ها و آوردگاه‏هاى رویارویى حق و باطل، راه را نمى‏یابد و از شناختِ حق در مى‏ماند.

کسانى که این ویژگى را دارند: خبرها، سخنان و گزارشها را به دقت مى‏شنوند و هشیارانه به غربال گرى آنها مى‏پردازند و به جداسازى سره از ناسره، در بارگاه الهى و آستان ربوبى، جایگاه والایى دارند و به هدایت شدگى از سوى خداوند متعال و خردورى، نواخته شده‏اند، بشارت بزرگى که رسول خدا مأمور گردیده به این نقادان و صرّافان سخن و دامن گیران از باتلاق جهل، ابلاغ کند:

»فبشّر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوا الالباب. »23

پس، بندگان مرا مژده ده، آنان که سخن را گوش فرا مى‏دهند و بهترین آن را پیروى مى‏کنند. اینان‏اند کسانى که خدا رهنمون‏شان شده است و اینان‏اند، خردوران.

در رویارویى با این بندگان هشیار و دقیقه شناس خداوند، باورمندان به راه نبى گرامى، آنان که از بین راه‏هاى گوناگون، بازرق و برقهاى بسیار، جلوه‏ها و جاذبه‏هاى چشم گیر، خردورزانه راه حق را، با همه دشواریها و حرمانها، برگزیدند و پاى سخنان نبى گرامى نشستند و گوهر گفته‏هاى آن بزرگ را درباره سرنوشت و انجام کارِ پیشینیان، به جان نیوشیدند و دیگران را نیز به این جریان زلال فرا مى‏خواندند و از اثرگذارى و دگرگون آفرینى سخنان سنجیده رسول خدا سخن مى‏گفتند و این سوى و آن سوى مى‏افشاندند، سران قریش، دشمنان کینه ورز اسلام و رسول خدا، دست به کار شدند و سخن سرایان خود را به میدان آوردند، تا با افسانه سرایى، به پندار خود، مردم را از پیرامون رسول خدا بپراکنند و راه را بر روشن گریهاى آن گرامى ببندند و با فروافکندن مردمان در مُرداب افسانه‏ها، داستانهاى خرافى، غیرواقعى و خردسوز، شرک را همچنان سر پا نگهدارند و از دامن گسترى و گسترش توحید و یکتا پرستى جلوگیرى کنند:

»نضر بن حارث بن کلدة بن علقمة بن عبدمناف، یکى از شیاطین قریش و آزار دهندگان و دشمنان سرسخت رسول خدا بود، در سفر »حیره» داستانهایى از پادشاهان ایران، و داستان رستم و اسفندیار را آموخته بود، و هرگاه رسول خدا، در مجلسى از خدا سخن مى‏گفت و قوم خود را از آن چه بر سر امّتهاى گذشته آمده بود، بر حذر مى‏داشت، پس از رفتن رسول خدا، »نضر» به جاى وى قرار مى‏گرفت و مى‏گفت: اى گروه قریش، به خدا قسم که من از »محمد» خوش گفتار ترم، نزد من فراهم آیید، تا گفتارى بهتر از گفتار وى بگویم، آن گاه داستانهاى شاهان ایران و رستم و اسفندیار را به میان مى‏کشید و سپس مى‏گفت: به چه دلیل محمد، از من خوش سخن‏تر است؟ گفتار او هم جز داستانهاى باستانى که من هم مانند وى نوشته‏ام، چیزى نیست.»24

اسلام، با آیه‏هاى روشن که آن به آن بر قلبها مى‏تابانَد، در پى آن است که عقل مردمان شکوفا شود و از حصار تنگ جاهلیت به درآید و دامن بگستراند و به قدرتِ تمییز برسد; یکى از بارزترین صفات عقل. و بى خردانه نُشخوارکننده و انتقال دهنده سخنان دیگران، بدون جداسازى درست از نادرست نباشند و مصداق این سخن پیامبر اعظم (ص) که فرمود:

»کفى بالمرء کذباً ]اثماً[ ان یحدّث بکل ماسمع.»25

در دروغ‏گویى ]گناه آلودگى[ انسان همین بس که هر چه مى‏شنود، نقل کند.

چه بسیار از تاریخ نگاران و گزارش گران رویدادها، سرگذشت مردمانِ سرزمینهاى دور و نزدیک، حتى مسائل جغرافیایى و اقلیمى، در حوزه و قلمرو سرزمینهاى اسلامى، از مدار و معیارهاى روشن قرآن در باب روایت‏گرى، خارج شده و اوراق کتابهاى خود را با سخنان واهى، خردناپذیر، نادرست و ناهمخوانِ با واقعیت انباشته و بر جهل مردم افزوده و دامنه پندارگرایى و سخیف گویى را در آنها گسترده و اندیشه‏ها را از رشد و تعالى بازداشته‏اند.

ابن خلدون، مى‏نویسد:

»انّ فحول المورّخین فى الاسلام قداستوعبوا أخبار الایّام و جمعوها، و سطّروها فى صفحات الدفاتر و أودعوها و خلطها المتطّفلون بدسائس من الباطل و هِموافیها و ابتدعوا و زخارف من الرّوایات المضعفة لفَّقوها و وضعوها و اقتفى تلک الآثار الکثیر ممّن بعدهم و اتَّبعوها و أدّوها الینا کما سمعوها و لم یلاحظوا أسباب الوقائع و الاحوال و لم یراعوها و لا رفضوا ترّهات الاحادیث و لا دفعوها... و الحقّ لا یقاوم سلطانه و الباطل یفذف بشهاب النظر شیطانه و النّاقل انّما هو یملى و ینقل و البصیرة تنقد الصحیح اذا تمقّل.»26

تاریخ نگاران برجسته در اسلام، أخبار روزگاران پیشین را به گونه جامع، گردآورده و در اوراق کتابها نگاشته‏اند ]و براى آیندگان[ به امانت سپرده‏اند; ولى ریزه خواران تاریخ، آن اخبار را به نیرنگهاى باطل درآمیخته‏اند و در کار آنان بدعتها نهاده و روایات باطل و ضعیفى را با آثار صحیح، ترکیب و جعل کرده‏اند و بسیارى از کسانى که پس از ایشان آمده‏اند، ساخته‏هاى آنان را پیروى نموده و چنان که از ایشان شنیده‏اند، به ما رسانده‏اند، بى‏آن که در علل پدید آمدن وقایع تاریخ و احوال گوناگون، اندیشه کنند و اخبار بیهوده و باطل را به کنار نهاده مردود سازند... امّا در برابر سلطنت حق، پایدارى نتوان کرد و اهریمن باطل، به شهابِ اندیشه درست رانده مى‏شود و نقل کنندگان اخبار، تنها به املا و بازگفتن آثار مى‏پردازند، امّا بینش نافذ، به نقد اخبار همّت مى‏گمارد و اثر صحیح را بر مى‏گزیند.

ابن خلدون، نخستین دانشمندى است که فلسفه تاریخ را بیناد نهاد، و غربیان نیز به آن اعتراف دارند و جایگاه او را ارج مى‏نهند. سخن او گزاف نیست و نه از روى ناآگاهى و خیالبافى، بلکه از روى آگاهى، دقیقه‏شناسى و شناختِ ریشه درد است که براى درمان آن، دلسوزانه و از روى مسؤولیت و تعهد، دست به قلم برده و بر صفحه تاریخ نگاشته و راه را براى نقدِ نوشته‏هاى پیشینیان باز کرده است.

به نظر او در میانِ تدوین گران تاریخ، به یادگار گذارندگان آثار، گردآوران رویدادهاى تاریخى ملتها و دولتها، اندک و کم شمارند کسانى که به فضیلت و پیشوایى نامبردار و کتابهاى پیشینیان را جست و جو، و در آثار خویش بازتاب داده‏اند; مانند: ابن اسحاق، طبرى، ابن کلبى، محمد بن عمر اقدى، سیف بن عمر اسدى، مسعودى و دیگر نامورانى که در این میدان برجسته‏اند.

یادآور مى‏شود: در کتابهاى مسعودى و واقدى، با این که عموم مورخان اخبارشان را پذیرفته و شیوه‏ها و آثار آنان را در نگارش پیروى کرده‏اند، کاستیها، افسانه‏ها، خرافه‏ها و سخنان واهى و غیر واقعى یافت مى‏شود.27 این هم بدان علت است که به ناقل و یاراوى، اعتماد ورزیده‏اند، بدون آن که نقل و رویداد را بر اصول عرضه کنند، با نظایر هر یک بسنجند و به معیار حکمت بیازمایند.28

به این نظر است که اینان بیش‏تر در تعیین اندازه ثروت و یا شمار سپاهیان لغزیده‏اند; زیرا که قضیه آمار، بیش از هر چیز دیگر در مظان دروغ و یاوه گویى است، ناچار باید آنها را بر اصول برگرداند و در معرض قواعد قرار داد.

یکى از نمونه‏هاى اشتباه کارى مسعودى و دیگر مورخان را در شمار لشکریان بنى اسرائیل مى‏داند که نوشته‏اند:

»پس از آن که موسى(ع) هنگام آورگى در »تیه» اجازه داد هر که توانایى دارد، بویژه از سن بیست به بالا، سلاح برگیرد، به شمردن سپاهیان بنى اسرائیل دست یازید، و عده آنها را ششصدهزار تن، یا فزون‏تر یافت.»29

ابن خلدون، به شرح، عالمانه و برابر معیارها و اصول دقیق و سنجش گذشته با روزگار خود، گستره سرزمینى، آذوقه، بررسى جمعیتى بنى اسرائیل در آن چند نسلِ پس از اسکان در سرزمین نیل، این آمار را به بوته نقد مى‏گذارد، رد مى‏کند و آن را محال مى‏داند.30

و موارد بسیار دیگرى که به مسعودى، مورخ نامور و بزرگ اسلامى، خرده مى‏گیرد و گزارشهایى را از وى، فراروى خواننده مى‏گذارد که با معیارهاى علمى و واقعیت، هماهنگى و همخوانى ندارد و سفارش مى‏کند:

»والناقد البصیر قسطاس نفسه فى تزییفهم فیما یَنقلون أو اعتبارهم، فللعمران طبائع فى احواله ترجع الیها الاخبار و تُحملُ علیها الرّوایات و الآثار. »31

و انتقاد کننده بینا مى‏تواند با مقیاس هوش خویش، سره بودن، یا ناسره بودنِ آن منقولات را بسنجد، چه تمدن و عمران، داراى طبایع خاصى است که مى‏توان اخبار را بدانها رجوع داد و روایات و اخبار را بر آنها عرضه کرد.

البته خود ابن خلدون، با همه دقتها و باریک اندیشیها و اثرگذارى او در چگونگى نگاه به تاریخ و سرگذشت پیشینیان و پى‏گیرى و بررسى علت رویدادها و ریشه یابى آنها، در فن تاریخ نگارى اسلامى و غیراسلامى، دچار لغزشهایى شده که در مجالى دیگر باید به بررسى آنها پرداخت.

على بن حسین مسعودى، از ناموران بزرگ تاریخ، جغرافى دان، آن چه را فراهم آورده از تاریخ پیشینیان و وضع سرزمینها، دریاها و رودها، و مردمانى که در آن سرزمینها و در کنار دریاها و رودها زندگى مى‏کرده اند، از آداب و رسوم و چگونگى گذران زندگى، از نوشته‏هاى دیگران رونویسى نکرده و در کتابخانه شخصى خود ننشسته و به حدس و گمان چیزهایى را سر هم کند و زیر عنوان تاریخ و جغرافیا، به ذهن و سینه نسلهاى بعدى جارى سازد. بلکه در پرتو و شعاع دانش و سیر و سفر، این تجربه‏ها را فراچنگ آورده و در اوراق تاریخ نگاشته و به یادگار گذاشته است. از این روى، بر کسانى که در کتابخانه نشسته و درباره مردمان روزگار خود، پیشینیان، سرزمینها، وضع دریاها و رودها، مطالبى را به قلم آورده‏اند، خرده مى‏گیرد و این کار را ناپسند مى‏شمارد، هر چند از ناموران سرزده باشد. در نقد عمرو بن بحرجاحظ مى‏نویسد:

»به پندار عمروبن بحرجاحظ، رود مهران، که همان رود سِند است، از نیل مصر منشعب مى‏شود و در این باب که مهران از نیل است، چنین استدلال مى‏کند که در مهران نیز نهنگ هست و من ندانستم این دلیل از کجاست که در کتاب معروف به »کتاب الامصار و عجایب البلدان» آورده و کتابى سخت نکوست; امّا این مرد که دریا نپیموده و سفر نکرده و راه‏ها و شهرها ندیده و چون هیمه چین شبانگاه، از کتب ورّاقان نقل مى‏کند، گویى ندانسته که رود مهران سِند از چشمه‏هاى معروف، از مناطق علیاى سِند، از دیار قنوج و مملکت بؤوره و سرزمین کشمیر و قندهار و طافن، مایه مى‏گیرد، تا به دیار مولتان مى‏رسد، به همین جهت آن را مهران طلایى نامیده‏اند که معنى مولتان، روزنه طلاست... . آن گاه، رود مولتان به دیار منصوره مى‏رسد و در حدود دیار دیبل، به دریاى هند مى‏ریزد. در خلیجهاى این دریا، چون خلیج میدایون، که از کشور یاغرهند است و خلیجهاى زایج که به دریاى کشور مهراج متصل است و هم خلیجهاى اغیاب که مجاور سراندیب است، در همه آنها نهنگ فراوان است. نهنگ، غالباً در آب شیرین پیدا مى‏شود و این خلیجها که گفتیم، غالباً آب شیرین دارد که سیلاب باران بدان جا مى‏ریزد.»32

و مسعودى، در فرازى دیگر، گزارشى شگفت و به دور از خرد و غیر واقعى از جاحظ نقل مى‏کند و به نقد آن، مى‏پردازد:

»عمروبن جاحظ چنین پنداشته که کرگدن، هفت سال در شکم مادر باشد و سر از شکم مادر برون کند و بچرد، سپس سر به شکم آن برد و این سخن را در کتاب »الحیوان» بر سبیل حکایت و تعجب آورده است و من به تحقیق، گفتار او از مردم سیراف و عمان که به این دیار مى‏روند و از تجارى که در دیار هند دیدارشان کردم، پرسش کردم و همگى از سخن او و پرسش من، تعجب کردند و گفتند که حمل و تولد کرگدن نیز چون گاومیش است و من ندانم جاحظ این حکایت از کجا آورده، از کتابى نقل کرده، یا کسى براى او گفته است. »33

بله، این سان هیمه چینان شبانگاه، آن چه در دل تاریکى مى‏چینند از خشک وتر، خس و خاشاک، بر سرِ راه اندیشه و ذهن هم روزگاران خود و پسینیان مى‏انبارند و راه برون رفت را سخت دشوار مى‏سازند و با پندار بافیها، نمى‏گذارند، اندیشه‏ها ببالند و اوج بگیرند و ذهنها درگیرندگى گوهرهاى ناب و رخشان، توانایى یابند و در غربال‏گرى، گوهر خویش را بنمایانند. و نیز نمى‏گذارند جریان تاریخ که در جویبار زندگى پیشینیان جارى و سارى بوده، از سنتها، آیینها، گرفتاریها، جنگها، فتنه‏هاى سیاه و درهم کوبنده، فیروزیها و گشایشهاى بزرگ، شباهتها و همانندیهاى خود را با آن چه در حال، در جریان است و زندگى و حیاتِ زه و زادهاى پسین و امروزى را دستخوشِ فراز و فرود قرار داده است، بنمایانند و در چگونگى رویارویها، تصمیمها، ارائه راه حل‏ها، از پس دشواریها بر آمدن، بست و گشاد کارها و... به کار آیند.

با خرافه‏ها، افسانه‏ها، یاوه گوییها و سخنان به دور از خرد و واقعیت و سرچشمه‏هاى نابِ حقیقت، نمى‏توان نسلى را به نسلى پیوند زد و آتش زنه، اخگر و قَبسى از تجربه‏ها، آموزه‏ها، دانشها و خردورزیها را از نسلى گرفت، و کوى و کومه، ذهن و اندیشه، کانونهاى تصمیم‏گیرى و هدایت گرى نسلِ دیگر را افروخت و روشن کرد.

کسانى مى‏توانند پیام نسلى را به نسلى برسانند و استوار، بین نسلهاى پیاپى در آمد و شد، گره بزنند که بر آستان حقیقت آن به آن فرود آیند و از آن آبشخور، جام جانِ خود را لبالب سازند.

شباهتها و همانندیهاى گذشتگان به آیندگان در نگاشته‏ها، گزارشها و گفته‏هایى بازتاب مى‏یابند، درس‏آموز مى‏گردند، دگرگونیهاى ژرفى را در بین آیندگان پدید مى‏آورند و مردم و جامعه را از خرد، دانش و تجربتى که در دوران و روزگاران پیشین، مشعل افروز و راه گشا بوده لبالب مى‏سازند و یا از کاستى، ایستایى، گسست و گسلى مى‏آگاهانند، که در جویبار زلال و در پرتو حکمت و خرد و بر مدارِ حقیقت، پایه ریزى شده باشند.

حرکت در دالانهاى تاریک، تو در تو، گیج کننده، حیرت افزا و بى فروغ حکمت و خرد، پیوند نسلها را از هم مى‏گسلد و بنیانها را سست مى‏کند و بازمى‏دارد روشنایى نسلهاى پیشین بر نسلهاى پسین، بازتابد.

چه دهلیز و راهروى تاریک‏تر، تو در توتر، حیرت افزا، خردسوز، و پیوند گسل‏تر از نگاشته‏هاى تاریخى که نه تنها رسالت بزرگ پیام رسانى، روشن گرى و نگارگرى سیما و سیرت دقیق و درس‏آموز پیشینیان را به درستى و ترازمند انجام نداده‏اند که خارستانى از خرافه‏ها و داستانهاى خردناپذیر و خردسوز، به نام تاریخ، ساخته و پرداخته و مردمان را گروه گروه در آن افکنده‏اند که نه راه آمدشان روشن است و نه راه رفت‏شان.

قومى که نداند و از لابه‏لاى تاریخ در نیابد در کجا ایستاده، ریشه در کدام سرزمین دارد، پى و بنیادش، چسان و بر چه پایه و پایه‏هایى استوار گردیده، سرنوشت پیشینیان و نیاکان او، با چه قلمى رقم خورده و آنان در پرتو چه دانش، تجربت، آزمون و نقشه راهى، جامعه و بنا و بنیان زیست خود را پى ریخته‏اند، بى هویت و هویت گم کرده است، سرگردان و حیرت زده و همه آن، دستخوشِ تندبادها و گردبادهاى در هم پیچنده و بنیان برافکن.

کاروانهاى انسانى، در پى هم در حرکت اند. کاروانى که مى‏گذرد، اگر نشانه‏ها، مشعلها و آثارش برچیده شود، یا به گونه‏اى در آنها جابه جایهاى گمراه کننده پدید آید، کاروان سالاران و کاروانهاى بعدى، به کژراهه خواهند فِتاد و ره به جایى نخواهند برد.

نگاشته‏هاى تاریخى، اسبان تیزتک پیکان‏اند و چاپاران چابک، به شتاب نسلها و روزگاران را در مى‏نوردند و پیام نخستینیان را، از سرخوشى و ناخوشى، شکست و فیروزى، به مردمان و نسلهاى پسین، و از روزگارى به روزگار دیگر مى‏برند و جویبار حیات را همیشه جارى نگه مى‏دارند.

در زلالِ این جویباران همیشه جارى است که مى‏توان پیوستگى گذشته به آینده را دید و در هم تنیدگیها، شباهتها و همانندیها را به روشنى دریافت. البته با پرتوگیرى از این سخن بلند شاعر که سروده است:

رأیتُ العقل عقلین

فمطبوع و مسموع

فلا ینفع مسموع

اذا لم یک مطبوع

کما لا تنفع الشمس

وضوء العین ممنوع34

خرد را دوگونه یافتم: سرشته و شنیده. اگر کسى را خردى سرشته نباشد، او را شنیده هیچ به کار نیاید. چنان که اگر کسى را چشمان روشنى نباشد، پرتو خورشیدش سود نبخشد.

آزمون‏ها و شناخت رویدادها و پیامدکارها، خرد شنیده است که به خرد غریزى فزونى مى‏بخشد و بر دامنه و گستره و دید آن مى‏افزاید.

خردمند، او که خرد سرشته‏اش به کمال رسیده است و در شعاع خرد، حرکتهاى خود را سمت و سو مى‏دهد، شنیده‏ها به کارش مى‏آید و با در آمیخته شدن این دو خرد و پرتوگیرى یکى از دیگرى، به این درک مى‏رسد که:

»ما یحصل للانسان من التجارب و المعرفة بالحوادث و ما تصیر الیه عواقبها، فانّه لا یحدث امراً الا قد تقدّم هو أو نظیره. »35

هیچ کارى پیش نیاید، مگر آن که در گذشته پیشینه‏اى داشته باشد، یا مانند آن رخ نموده باشد.

درک و دریافت این که پیش‏آمدها، پیشینه دارند و در گذشته ریشه، به آسانى به دست نمى‏آید. و سخت‏تر این که چگونه و با چه ابزار و شاقول و ترازى، مى‏باید امروز و رویدادهاى نوپیداى آن را با دیروز و رویدادهاى آن، سنجید و به دستاوردى راه گشا و دگرگون آفرین رسید.

سَمَندِ فکرت را در این میدان فکرت‏انگیز، به جولان درآوردن، کارى است بسیار دشوار و توان فرسا. کسانى مى‏توانند به این عرصه گام بگذارند و درازا و پهناى آن را درنوردند که ذهن و فکرشان را شکیب ورزانه، در درازى عمر، در کوره و بوته حوادث، آب دیده کرده باشند.

آگاهى از چگونگى لایه بر لایه شدن جامعه‏هاى بشرى، در دوران پیشین و بر سنجیدن درون مایه‏هاى آنها با رویدادهاى روزگار کنونى، از اندیشه‏ها و ذهن‏هایى بر ساخته است که آزمون دیده کوره‏هاى گدازان روزگاران باشند. از این روى نگاشته‏هاى تاریخى کارساز است و نیاز همیشگى، که از اندیشه، ذهن و کِلک این کسان تراوش کرده باشد.

این سخن بلند و دقیق و بیان گر روح روزگار:

»الماضى أشبه بالآتى من الماء بالماء. »36

گذشته شبیه‏تر است به آینده از آب به آب.

ممکن نیست از هر ذهنى بتراود و از هر کِلکى به صفحه کاغذ جارى شود، مگر آن که به دقت و مهارت، ذهن و فکر خویش را در بوته روزگار آب‏دیده کرده باشد.

براى بنیان جامعه نوین، باپى‏ها و بنلادهاى استوار برگذشته، یعنى بر خِرَد، تجربه و دانش گذشتگان و با عبرت آموزى از سرنوشت آنان، و با توجه دقیق به همانندیها و همسانیها، در اُفت خیزها، نقمتها و نعمتها، نیک بختیها و شوربختیها و... ناگزیر باید دستاورد و نتیجه روشن سیرِ جست و جوگران خردورز و پرتوگیران از آموزه‏هاى وَحیانى را، در گذشته و سرزمینهاى کهن، سرلوحه کار قرار داد و مشعلى فراراه.

ابوعلى مسکویه رازى، به روشنى و باریک اندیشانه از رویدادهایى که در گذشته روى داده و همانند آنها در آینده روى خواهد داد و انتظار آنها را، آن به آن باید داشت، غافل‏گیر نشد و چاره کار را از قبل اندیشید، سخن به میان مى‏آورد و دستاورد خود را از درنگ در برگ برگِ تاریخ، لایه‏هاى روى هم انباشته جامعه‏هاى بشرى و سرگذشت مردمان، این سان فراراه سازندگان آینده مى‏افرازد:

»من چون سرگذشت مردمان و کارنامه شاهان را ورق زدم و سرگذشت کشورها و نامه‏هاى تاریخ را خواندم، در آن چیزها یافتم که مى‏توان از آنها، در آن چه مانندش، همیشه پیش مى‏آید و همتایش، پیوسته روى مى‏دهد، پند گرفت همچون گزارشِ آغاز دولتها و پیدایى پادشاهى‏ها، و رخنه‏هایى که سپس در آنها راه یافته و کارسازى کسانى که آن رخنه‏ها چار کردند، تا به بهترین روز بازگشت، و سستى کسانى که از آن بى هُش ماندند و رهایش کردند، تا کارشان به آشفتگى و نیستى کشید... .

نیز دیدم، اگر از این گونه رویدادها، در گذشته نمونه‏اى بیابیم که گذشتگان آن را آزموده باشند و آزمون شان راهنماى آیندگان شده باشد، از آن چه مایه گرفتارى کسانى مى‏بود، دورى جسته، بدان چه مایه نیک بختى کسان دیگر، چنگ زده‏اند. چه کارهاى جهان همانند و در خور یکدیگرند. رویدادهایى از این دست، که آدمى به یاد مى‏سپرد، گویى همگى آزموده خود اوست. گویى بدانها دچار آمده و در برخورد با آنها فرزانه و استوار شده است.

گویى خود در هنگامه آنها زیسته و خود با آنها روبه‏رو بوده و سپس، دشواریهاى خویش را چون مردى کاردان پذیره شود و پیش از روى دادن، بازشناسد و همواره در برابر چشمان و در دیدگاه خویش بدارد و با آنها هم با همسان و همانندشان روبه‏رو گردد.

فرق است میان چنین کسى و آن خام و ناآزموده که پیش آمد را جز پس از روى دادن بازنشناسد، و رویدادها در چشم وى بیگانه آیند، چنان که در برابر دشواریها سرگشته شود و از هر رویداد تازه‏اى بى خود گردد. »37

در هر جامعه‏اى و برهه‏اى از تاریخ، که در پیشاپیش مردمان، طلایه داران و رائدان تیز هوش و اندیشوران و عالمان قوم، چشم به این کهکشان و راه شیرى دوخته و آنى از آن چشم برنگرفته و آن به آن، حرکت کاروان خود را، با پرتوگیرى از آن، جهت و سمت و سو داده‏اند، راه گم نکرده و از کاروانهاى بزرگ انسانى، که به شتاب در حرکت، پویش و خیزش بوده‏اند، عقب نمانده‏اند.

امّا طلایه داران، رائدان، رصدگران و راه بلدانى که کاروانیان به آنان اطمینان کرده و دل بسته‏اند، و بیدارى آنان را مایه آرامش خویش پنداشته‏اند، آنى از این کهکشان، چشم فروهشته‏اند، راه گم کرده، واپس مانده و از هم فروگسسته‏اند.

مجله حوزه، در شعاع این اصل بلند، به وادى گذشتگان برگشته است. هر کجا نشانه‏اى برافراشته و مشعلى برافروخته دیده، درنگ ورزیده و در آن پیرامونها به جست‏وجو برخاسته که شاید گوهرى رخشان بیابد و آن را در رواق بلند حوزه‏ها بیاویزد.

در این شماره، دریچه‏اى به نگارستان دلگشاى عالمان و روحانیان نقش آفرین، طلایه دار، بیدار و بیدارگرِ پیشین گشوده است، آنان که از استقلال، عزت، شکوفانى و شکوه کشور پاس داشتند، در برابر طغیان گران و شورشیان وابسته به بیگانه، که سوداى تجزیه کشور را در سر داشتند، قهرمانانه ایستادند، با استبداد و استعمار به رویارویى برخاستند و براى خشکاندن ریشه‏هاى آنها، چه در حوزه فکرى و چه در حوزه سیاسى، اقتصادى و اجتماعى، آنى از پاى ننشستند.

عالمان و روحانیان بیدار و حاضر در عرصه‏ها و آوردگاه‏هاى سخت و هراس‏انگیز، تاریخ پرنگارى دارند، سرتاسر درس و عبرت و سرشار از مایه‏ها و مادّه‏ها، که براى سازه حوزه‏ها، سخت به آنها نیاز است و پى‏ریزى ساختار و ساختمان حوزه، بدون به کارگیرى آنها، ناممکن.

تاریخ نگاران، در نگاشته‏هاى تاریخى خود، یا از آن همه شور و نشور و حماسه اثرى بر جاى نگذاشته و یا اگر گذاشته‏اند، بسیار کم‏رنگ، ابهام آلود و گاه باژگونه. ایشان به این سرابُستان دلگشا، یا نتوانسته‏اند راه یابند که مشام‏شان با عطر خوش و دلاویز یاسمن‏هاى این سمنستان سخت ناسازگار بوده و بى هُشى به آنان دست مى‏داده، و یا اگر وارد شده‏اند، شگفتا که از هرگونه تصویربردارى سیمانگارى، چهره‏پردازى، گل و یا خارچینى، خوددارى ورزیده که گویا این چنین باغ روح‏انگیز و عطربیزى وجود نداشته است، و یا فقط، خارها و خس‏ها را چیده و نمایانده و کینه‏ورزانه، به تحریف‏گرى پرداخته‏اند. و آنانى که راه انصاف را پوییده‏اند، آن گونه که باید و شاید، نتوانسته‏اند همه سویه زوایاى خیزشها، حرکتها، رویاروییها و ایستادگیهاى سرسختانه عالمان و روحانیان را در برابر استبداد، استعمار و ستم خوانین، به تصویر بکشند و یا تابلویى روشن، از رصدگریها، به هنگام عمل‏کردنها و فرصت شناسیها، ترسیم کنند. و یا به تلاش برنخاسته‏اند غفلتهاى زیان بار از رصدگرى و به هنگام عمل کردنِ شمارى از عالمان را در برهه‏هایى از تاریخ، بازیابند، بازگویند، فرا روى اهل فکر قرار دهند.

در این شماره پیش روى، پژوهش گران، به قدر توان تلاش ورزیده‏اند، در لایه‏هاى گوناگون تاریخ و جامعه ایران، به جست و جو بپردازند، افزون بر بهره‏گیرى از کتابها و منابع تاریخى مشهور، از خاطرات و چشمه‏هاى جوشان سینه‏هاى پر از ناگفته، بهره برند، سیماى نزدیک به واقع از تاریخ لبالب از نکته‏هاى راه گشا، درس‏آموز و عبرت‏انگیز عالمان بزرگ و هنگامه آفرین را در آوردگاه‏هاى گوناگون تاریخ معاصر، بنگارند، به امید این که روشن‏گر باشد و مشعلى فراراه.

1. سوره مائده، آیه 104.
2. سوره اعراف، آیه 28.
 3. سوره هود، آیه 62.
 4. سوره زخرف، آیه 2423.
 5. سوره اسراء، آیه 9.
 6. سوره نوح، آیه 202; سوره یوسف، آیه 4037; سوره نساء، آیه 172171; سوره مائده، آیه 7671 و...
 7. سوره ص، آیه 2221.
 8. سوره بقره، آیه 44; سوره اعراف، 8785; سوره هود آیه 8884و...
 9. سوره مائده، آیه 50 42 32 27; سوره بقره، 179178.
 10. سوره سبا.
 11. سوره کهف، آیه 26 9.
 12. سوره سبا، آیه 19 15.
 13. سوره بروج، آیه 10 4.
 14. سوره فیل
 15. سوره هود، آیه 49.
 16. سوره یوسف، آیه 102.
 17. سوره هود، آیه 120.
18. سوره کهف، آیه 13.
 19. سوره یوسف، آیه 111.
20. سوره نحل، آیه 36.
21. سوره یوسف، آیه 109.
22. نهج البلاغه، صبحى صالح، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى، نامه 298297/31، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى.
23. سوره زمر، آیه 1817.
24. تاریخ پیامبر اسلام، دکتر محمد ابراهیم آیتى، با تجدید نظر و اضافات دکتر ابوالقاسم گرجى /116 115 و 145. درباره نضربن حارث، آیاتى نازل شده است: سوره فرقان، آیه‏هاى 65، سوره قلم، آیه 15، سوره جاثیه، آیه‏هاى 87: وى در جنگ بدر اسیر و به دستور رسول خدا گردن‏اش زده شد.
25.کنزالعمال، علاءالدین متقى هندى، ج620 / 3، موسسة الرساله، بیروت.
26. مقدمه ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون /10، دارالکتاب العربى، بیروت. ترجمه ابن فراز، برگرفته از کتاب خیانت در گزارش تاریخ، نوشته مصطفى طباطبایى، ج22/1، چاپخش.
27. همان /10، ترجمه محمد پروین گنابادى، ج43/1، علمى و فرهنگى.
28. همان /16، ترجمه /13.
29. همان; ترجمه /14.
30. همان /16 به بعد; ترجمه /14 به بعد.
31. همان /10; ترجمه 4.
32. مروج الذهب، على بن حسین مسعودى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج94/1، علمى فرهنگى، تهران، 1382.
33. همان /169.
34. الکامل فى التاریخ، عزالدین ابن اثیر، ج7/1، دار صادر، بیروت، برگردان فارسى، دکتر محمدحسین روحانى، ج9/1، اساطیر.
35. همان.
36. مقدمه ابن خلدون /17، دارالکتاب العربى، بیروت.
37. تجارب الامم، ابوعلى مسکویه رازى، ترجمه دکتر ابوالقاسم امامى، ج5251/1، سروش، تهران 1369.