کرامت انسانى زن

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


انتظارها به سر آمد. سرانجام آن رویداد بزرگ که خداوند وعده‏اش را به فرشتگان داده بود، به حقیقت پیوست.

زمین بلندا گرفت و از تاریکى و تیرگى به در آمد و بارش شهابها و فرود عناصر نورى بر بلنداى سینه آن و عطر بیزى نسیم بهشتى، پیاپیوسته بود و جان‏فزا.

زمین جان گرفت و دَم جان افزاى رحمانى، کالبد و پیکر مرده و فسرده آن را به چرخه حیات بازگرداند.

زمین همین که چشم گشود خود را قدافراشته در برابر رسولى از رسولان الهى دید که مأموریت داشت کفى از خاک سینه‏اش را، که عصاره وجودش بود، برگیرد، تا سفر خاک به عالم پاک آغاز گردد.

در هنگامِ این هنگامه بود که فرشتگان، فوج فوج به سوى نهانِ نهادِ زمین، بال گشودند، تا مگر به گوشه‏اى از راز سینه سر به مُهر آن، دست یابند و ببینند و دریابند چسان مشتى از خاک و جرعه‏اى از آب، در دل زمین، در لایه‏هاى زیرین آن در هم مى‏آمیزند و از این گِل بویناک، گُلِ سرسبد آفرینش پدیدار مى‏شود، و بر دنیا چیرگى مى‏یابد و با تواناییهاى شگفتى که دارد، هم مى‏تواند به پایه‏اى برسد که گوهر تابناک وجود خویش را به زوایاى تاریک و تباهى گرفته جهان بتاباند و جهان را در پرتو خود بگیرد و نگذارد تاریکى و تیرگى به زوایاى آن راه بیابد و به مقام قرب الهى دست یابد و هم مى‏تواند به سوى تباهى ره پوید و تباهى بر تباهى افزاید و جهان را در تاریکى فرو برد و فساد انگیزد.

فرشتگان در حیرت بودند و نمى‏دانستند آن چه را خدا مى‏دانست. چه رازى در آفریدن این آفریده است. آفریده‏اى، با ترکیبى از: شهوت، غضب، عقل و اراده و اختیار، بى گمان فسادانگیزى خواهد کرد و راه تباهى را پیش خواهد گرفت.

سرشت شهوت و غصب، با سلاح تدبیر و اختیار، چون در عالَم سر برآورد و این قوا، با نیروى عقل، به کار افتد، حد و مرزى نمى‏شناسد، همه چیز، حتى وجود خود آدمى را نیز به تباهى مى‏کشد: »یفسد فیها» چون خشم‏اش زبانه کشد، بى پروا، خون مى‏ریزد: »یسفک الدماء».

جهان هستى مى‏بایست دگرگون مى‏شد و از یک نواختى و ایستایى به در مى‏آمد و دمادَم و پیاپیوسته، دستخوش دگردیسیهاى شگفت و حیرت‏انگیز مى‏گردید و این رستاخیز بزرگ، با نیروهایى که بر مدار جبر حرکت مى‏کردند و در دایره خاص و به دور از ابتکار و آفرینندگى و اختیار، و بر کنار از هر گزندى از هوى و هوس و شهوت و غضب به آستان وجودشان، و بى بهره از رشد عقل و شعور و حرکت و اوج‏گیرى از مقامى که دارند، به مقامى والاتر، ممکن نبود به حقیقت بپیوندد.

موجودى، با خمیره و ترکیبى ویژه مى‏بایست پا به عرصه بگذارد که تا بى‏کران، عقل و شعورش توان پرواز داشته باشد و بتواند آثار اعمال خود را درک کند و دریابد و قدرت تصرف در جهان را داشته باشد و به مقام والاى جانشینى در زمین دست یابد.

فرشتگان مى‏انگاشتند هدف از خلقت، تسبیح و تقدیس است، همان کارى که خود انجام مى‏دادند. از بیرون محیط محدودِ علم و عمل خویش آگاه نبودند. از این روى آن گاه که آگاه شدند و خداوند آنان را آگاهانه که آفریده جدیدى با سرشت و خمیره‏اى ویژه و آمیخته از شهوت و خشم، اراده و عقل، بناست روى سیّاره خاکى قد افرازد، زبان به خرده‏گیرى گشودند و از نافرمانیها و فسادگریهاى آفریده جدید، با توجه به سرشت و خمیره‏اش سخن گفتند و از جایگاه خود که مدام در رکوع اند و سجود و در حال تسبیح و تقدیس و اصلاح‏گرى و کمال بخشى.

خداوند باید فرشتگان را از وادى حیرت مى‏رهاند و راز اسکان این موجود را در زمین براى آنان آشکار مى‏ساخت و فرمود: »انّى اعلم ما لا تعلمون».

گام نخست این که بدانید: من آن چه را مى‏دانم، شما نمى‏دانید. اگر مى‏دانستید، در وادى حیرت در نمى‏ماندید و بر این آفرینش خرده نمى‏گرفتید و فسادگرى آدمى، این همه بزرگ براى شما جلوه نمى‏کرد که از من بخواهید از اصل خلقت و جانشینى آن دست بردارم.

خداوند براى این که راز آفرینش آدم را بنمایاند و این که چرا او را و هر انسانى که در هر زمان و مکان از نسل او پدید خواهد آمد، به جانشینى در زمین گمارده و زمامِ زمین و کشف نیروها و ثروتهاى موجود در آن و نیز بهره گرفتن از آن ثروتها را به او واگذارده، پرده از تواناییهاى آدمى براى درک حقایق هستى برداشت، بدین گونه که: »علّم آدم الأسماء کَلّها».

آدم، در این آزمون، شگفت درخشید و به درک و فهم دقیقى از موجودات و اشیاء و نام و نشان و ویژگیهاى آنها دست یافت و استعداد و توانایى خود را در این که تمام پرورده‏هاى آفرینش را از زیر پرده خفا در بیاورد، آشکار ساخت و شایستگى خود را براى فرا رفتن بر کرسى خلافت، به روشنى بروز داد. و نشان داد مى‏تواند در زمین آفریده‏ها را به ثمر و نتیجه برساند و ارزش و برترى هر یک را بر دیگرى جلوه گر سازد و آن چه را قدرت نخستین مى‏سازد، او بپردازد و آثار و خواص آنها را با حکمت و عقل، آشکار سازد.

آدم، پس از این آزمون دقیق، فرمان یافت آن چه را آموخته، حقایقى را که دریافته، به فرشتگان عرضه بدارد. آدم عرضه داشت.

خدا به فرشتگان فرمود: مرا خبر دهید از نام موجودات و از آن چه آدم مى‏داند و آموخته است از حقایق و اسرار هستى؟

فرشتگان از پاسخ گویى درماندند و به سنگینى و دشوارى کار پى بردند و دریافتند چه بسیار کم مى‏دانند و محدودند و نه در دریاها و اقیانوسها شناورند که در برکه‏هاى کم عمق مدام شناورند و در مدارى معین در حرکت‏اند:

»و ما منّا الاّ و له مقام معلوم»

از ما کسى نیست، جز آن مقام و شغل او معلوم است

»و انّا نحن الصّافون»

همانا ما صف کشیدگانیم.

]کارهایى که به ما واگذار شود انجام مى‏دهیم[

»و انّا لنحن المسبّحون»1

همانا ما تسبیح گوییم.

از این روى، آن گاه که عظمت کار خداوند و تواناییهاى شگفت انگیزِ آفریده زمینى را دریافتند، از در عذرخواهى درآمدند و گفتند:

»... سبحانک لا علم لنا الّا ما علّمتنا انک انت العلیم الحکیم.»2

تو بس منزهى، ما را جز آن چه تو به ما تعلیم داده‏اى، به چیزى آگاهى نیست.

همانا تویى خداوند داناى حکیم.

بدین سان، زمامِ زمین به آدم سپرده شد و فرشتگان، فرمان یافتند انقیاد کنند و سر بر آستان انسان بسایند و از او فرمان برند.

فرد فرد آدمیان، زن و مرد، از آغاز تا انجام، این مقام را دارند. هر فرد آدمى در اندازه و حد قدرت و توانایى عقلى خود و درک اسماء و تصرف در آنها »خلیفه» است و خلفاى برگزیده، کسانى‏اند که استعدادهاى نهفته بشرى را به سوى خیر و کمال به پیش مى‏برند و جایگاهى را که خداوند به آنان داده، استوار مى‏سازند.

در این آزمون بزرگ، روشن شد، نخست آن‏که، آدمى، از قدرت و توانایى فکرى و عقلى براى فراگرفتن اسماء، ویژگیها و نشانه‏هاى ذاتى آنها برخوردار است. دو دیگر، قدرت تصرف و تدبیر و آشکار ساختن آن ویژگیها را در صحنه طبیعت دارد و سه آن که: احاطه عقلى بر اسماء و صفات ملائکه دارد.

حال که چنین است و اساس آفرینش بر این آموزه وَحیانى روشن و زلال استوار است و این چیزى نیست که به آیین وَحیانى وراى آیین وَحیانى دیگر بستگى داشته باشد و ادیان توحیدى، اگر غبار تحریف چهره آنها را کدر نکرده باشد، همه، این اصل را مدار حرکت خویش قرار مى‏دهند، پس دو نیم کردنِ آدمیان، نیمى را مرد و نیمى را زن، و زن را، تنها به خاطر جنسیت، از شمول این اصل فراگیرد خارج کردن و او را از مقام والاى خلیفةاللهى پایین آوردن، برخلاف جریان هستى و آفرینش، شنا کردن است و به دور از حقیقت و واقعیت عالَم هستى.

آدمى، چه مرد و چه زن، در هر زمان و مکان، خلیفه خداست در زمین، یعنى انجام امرى به او تفویض شده که اگر او نبود، گمارنده خلیفه ]خود خدا[ باید به انجام آن مى‏پرداخت:

»هوالذى فوّض الیه الامور التى لولاهُ لاَتى بِها المُخلِف. »

به گردش در آوردن چرخ زمین و برون آوردن و کشف ذخائر آن و به کار بستن آنها در جهت سعادت و بهروزى انسانها، مبارزه با فقر و جهل و آلودگیها و پاک کردن آلودگان و شکوفاسازى استعدادهاى نهفته، غبارگرفته و به دور مانده از گردونه زندگى و کشف و هدایت آنها به سوى رشد و کمال، رسالتى است بزرگ بر دوش خلیفگان خدا در زمین که بى گمان، با آراستنِ جان و دل خود با صفات رحمانى، و زنده نگهداشتن روح و روان خود با دَماندن دَمادَم نفحه رحمانى ممکن مى‏گردد.

راه‏هاى آسمان، براى اوج‏گیرى و آسمانى و رحمانى شدن انسان و آراسته شدن او به صفات الهى و خوى گرى به آنها، همیشه و در همه آن، باز است.

انسان مى‏تواند به تمام صفتهاى الهى، مگر صفتهایى که ویژه ذاتِ بارى تعالى و از لوازم وجوب وجود اوست، خود را بیاراید و طاق دل و جانِ خود را به آنها آذین بندد و چلچراغ اسمائى را که آموخته در رواق رواقِ جان خود بیفروزد.

اطلاق اسماء و صفات بر بارى تعالى و »خلیفه» که مَظهَر صفات اوست، بر نَمَط و اسلوبى یکسان نیست.

اطلاق آنها بر خدا ذاتى و بر سبیل وجوب است و بر خلیفه بنا شده بر اکتساب. صفات، جز بر قادر متعال، بر کسى اطلاق نمى‏شود و اطلاق بر خلیفه، به اعتبار سیر اوست در صراط عزیز حمید.

این چشم اندازِ بس روشنى است که قرآن از انسان ترسیم مى‏کند، بدون آن که جنسیت را در این نگاهِ زلال دخالت بدهد.

در این نگاه، آدمى، مرد و زن، هم روح و روان‏اش با پیوند با سرچشمه خوبیها و پاکیها کمال مى‏یابد، دامن مى‏گسترد، از آلودگیها و گندابها، دامن مى‏گیرد و به »روح»ها و »روان»ها عطر ناب مى‏بیزد و نسیم جان فزا مى‏وزاند و هم فکر و عقل‏اش شکوفان مى‏شود و ژرفا مى‏یابد و نیز اختیار، که بنیادى‏ترین و مهم‏ترین سرمایه اوست، در مدارى درست، دقیق و هدف‏مند و بر اساس صلاح و سَداد فرد و جامعه به حرکت در مى‏آید و زمامِ »اختیار» در دستان توان‏مند و عقال عقل صاحب اختیارى قرار مى‏گیرد که به اوصاف الهى خود را آراسته و زمینه‏هاى فسادانگیزى و تباهى گرى را در خود خشکانده و نمى‏گذارد قوّه اختیارش، بى لجام و سرکشانه به هر سوى بتازاند.

زیبایى این نگاه و چشم نوازى، روح و جان افزایى چشم اندازهاى آن، کرامتى است که آدمى در منظومه فکرى قرآن دارد. کرامتى که از هر زاویه‏اى که بدان نگریسته شود، زیبایى و رخشندگى‏اش دیدنى است و تحسین برانگیز.

آن گاه که خداوند گِل آدم رادر چهل صباح سرشت:

»خمّرتُ طینة آدم بیَدىّ اربعین صباحاً»3

و به آن صورت بخشید و در آن از روح خود دمید:

»فاذا سَوّیتُهُ و نَفَختُ فیه من روحى»

برتر از فرشتگان نشانیدش و در زیر بارش کرامت خویش قرارش داد و به »لقد کرّمنا بنى آدم» مفتخرش ساخت و برّ و بحر و فرشتگان ارضى را فرمانبرش.

در سُرابستان کرامت خداوندگارى، به فرمان خدا، همه پدیده‏ها و آفریده‏ها، به صف ایستادند و کمر به خدمت بستند، تا زمینه را براى بهره بردارى آدمى از دریاى بى کرانِ کرامت الهى فراهم آورند و آبشخورها را، یکى پس از دیگرى، براى فرودآیى او آماده سازند.

آدمى، از آن آنى که چشم به جهان گشود، خود را بر لبِ دریاى ناپیدا ساحلِ کرامت الهى دید، با آبشخورهاى زیبا و سازوار با توان و استعداد و فراخور ذهن و فکر خویش.

باید از آموختن مى‏آغازید که باب نابى بود براى ورود به باغ دلگشاى زندگانىِ لبالب از عزّ و جاه، سرورى و زمامدارى زمین و زمینیان.

باید تمام وجود گوش مى‏شد و »اسماء» را مى‏نیوشید و معانى آنها را از زبان خداوند مى‏آموخت، رمز ورود به جهان. سرّ بزرگى که هیچ سینه‏اى گنجایى آن را نداشت. هیچ سینه‏اى، نمى‏توانست آن را بر عرشه خود بارکند و دریاها و اقیانوسهاى موج خیز و طوفان زاى زندگى خاکى را بپیماید که بى گمان از هم فرو مى‏پاشید.

جهان، سرتاسر تاریک بود و غرق در دریاى ظلمت و هیچ روزنه‏اى رو به روشنایى نداشت. آدمى باید در پرتو چراغ آموخته‏هایش پا به جهان ظلمت گرفته و دیجور مى‏گذارد.

او که سخت صیقل خورده بود و مراحل و ادوار طولانى و توان فرساى آفرینش را پیموده بود، این شایستگى را یافت که به بارگاه ربوبى بار یابد. بارگاهى که در حصار فرشتگان قرار داشت و هیچ آفریده و موجودى را به آن راه نبود. درها، به اذن خدا، گشوده شد و آدمى براى آموختن و یادگیرى نام و نشان و صفات موجودات، به پیشگاه بارى، باریافت، تا آن گاه که به زمین گام مى‏گذارد و مأموریت بزرگ خود را مى‏آغازد، با آشنایى که با آفریده‏ها و پدیده‏ها دارد و خواص و آثار هر یک را مى‏داند، در کار ساختن و پرداختن جهان و به ثمر رساندن پدیده‏ها و آفریده‏ها، از دانشى که اندوخته و چراغى که در ذهن‏اش در پرتو تعلیم خداوند افروخته، بهره برد. کار انسان، در کرامت یابى در همین مرحله به پایان نرسید. او مى‏بایست آن چه را آموخته و در وجودش تجلى یافته بود، به یک باره، بر فرشتگان عرضه بدارد و براى آنان به نمایش بگذارد، تا به زوایایى از شاهکار بزرگ آفرینش پى ببرند و دریابند، تنها با تسبیح و تقدیس کارها به سامان نمى‏رسد و هدف آفرینش به حقیقت نمى‏پیوندد. اسرارى در این آفرینش نهفته است که به هیچ روى از آنها آگاهى ندارند و در برابر فراخناى بزرگِ جهان هستى، دنیاى بس کوچکى دارند و با دانش و آگاهى، که نه از راه کسب، که توانایى آن راندارند، بلکه از راه فروچکانى آن به آن خداوند دارند، نمى‏توانند به اسرار و لایه‏هاى تو در توى آفرینش انسان پى ببرند.

آدم از راه تعلیم خداوند، »اسماء» را فرا گرفت; چه راهى جز این فرا روى او گشوده نبود. او مى‏بایست تنها از راه فراگیرى، به آفریدگان و خواص و آثار آنها، علم پیدا مى‏کرد. امّا راه درک فرشتگان، تعلم و فراگیرى تدریجى و استدلالى نیست، بلکه نمودار شدن و شهود حقایق است.

آدم وقتى »اسماء» را آموخت، به امر خدا، آن چه را در ذهن و آیینه روح‏اش تجلى یافت، از اسماء و آثار و خواص آنها، به فرشتگان عرضه داشت و در این هنگام بود که فرشتگان به برترى آدم و کوتاهى اندیشه خود درباره او، و جهان هستى پى بردند و در برابر برترى آدم و کرامت او سر تعظیم فرود آوردند.

آدمى، پس از گذراندن دوران »علّم الاسماء» و »ثم عرضهم على الملائکة»4 در جایگاه دیگرى ظاهر شد که جلوه‏اى بود بس رخشان، حیرت‏انگیز از کرامت او در بارگاه بارى تعالى و برترى بر دیگر آفریده‏ها. خداوند این جایگاه و آوردگاه بزرگ عمل و حرکت را به آفریده‏اى واگذارد و او را شایسته فرا رفتن بر این کرسى و برخوردارى از این تخت و دَیهیم دانست که از جنس فرشتگان نبود که یا همیشه در سجده باشد و یا در رکوع و یا مدام تسبیح گویان و در همه حال فرمانبردار و اجراکننده اوامر الهى، بدون چون و چرا. که آفریده صاحب اختیار بود، هم مى‏توانست فرمانبردارِ آفریدگار خود باشد، خود و جهان را بالا برد، به اوج عزت و کمال رساند، درهاى خیر و صلاح را به سوى آنها بگشاید و زمین را بسان بهشت بیاراید و گزندها را از زمینیان دور سازد و هم مى‏توانست تا فرمانبردار باشد، آن به آن از دستورهاى الهى سر بپیچد و راهِ به تباهى کشیدن خود و جهان را در پیش بگیرد.

خداوند، آدمى را با تمام این ویژگیها و دامنه بس گسترده »اختیار» او، کرامت بخشید و در خشکى و دریا بر نشاندش و از خوراکیهاى خوب روزى‏اش داد، با برترى بر دیگر آفریده‏ها:

»و لقد کرّمنا بنى آدمَ و حملناهم فى البّر و البحر و رزقناهم من الطیّبات و فضّلناهم على کثیرً ممّن خلقنا تفضیلاً»5

و چنان آدمى را گرامى داشت که آن چه در آسمانها و زمین بود، مسخّر او گردانید تا از آنها سود برد.

»و سخّر لکم ما فى السموات و ما فى الارض جمیعاً منه»6

در فرازهایى که پیاپى به رشته درآمد، در باب جایگاه و کرامت آدمى و آدمیان، که بى گمان نَمى بود از یَم و جرعه‏اى از دریاى بزرگ و بى کران کرامت الهى انسان، سخن از این نبود و نه هیچ اشاره‏اى که این همه، تنها نیمى از انسان را در بر مى‏گیرند و نیمى دیگر را در بر نمى‏گیرند.

از انسان، آن شِقِّ نرینه، همیشه و در همه حال، در دریاى بى کران کرامت الهى، شناور است و از آن بهره‏مند و شِقِّ مادینه، در ساحل دریاى کرامت الهى روز و شب مى‏گذراند و از آن نابرخوردار; زیرا که او از مایه‏اى پَست‏تر از مایه مرد پدید آمده، طفیلى است و آفریده شده از دنده چپ مرد.

در تورات آمده است:

»و خداوند خدا، خوابى گران بر آدم مستولى گردانید تا بخفت و یکى از دنده‏هایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد. خداوند خدا، آن دنده را که از آدم گرفته بود، زنى بنا کرد و وى را به نزد آدم آورد. و آدم گفت: همانا این است استخوانى از استخوانهایم و گوشتى از گوشتم. از این سبب، نسا نامیده شود; زیرا که از انسان گرفته شد. »7

این فکر و نگاه حقارت‏آمیز به زن در آفرینش، که پیامدهاى بسیار سنگینى براى جامعه بشرى در برداشت، در تورات و کتب تحریف شده یهود و نصارا نماند که از دور خارج بشود و در بیغوله‏اى تاریک دفن گردد، تا بشر راه عقل و فطرت خویش را در پیش بگیرد و در باتلاق این خرافه ویران گر گرفتار نیاید.

مذاب این برداشت خرافه‏آلود از آفرینش، به طور گسترده جارى شد و چشمه‏هاى حیات را خشکانید، و جاهلیت سیاه را پدید آورد که زن از حیوان پست‏تر شمرده شد و حتى با ظهور اسلام، با آن همه شکوه و جلال و بلندا گرفتن مقام زن در قرآن و آموزه‏هاى وَحیانى و سیرت و سخن رسول خدا(ص) این فکر نابخردانه، ریشه کن نشد و همچنان رسوبات و لجن زارهاى آن، مردم و جامعه را مى‏آزرد و فضاى عطرانگیز اسلامى را به بوهاى اشمئزاز آورد خود، مى‏آلود.

با این همه، تا زمانى که نسیم وَحیانى دَمادَم مى‏وزید و به »روح»ها و »جان»ها عطر ناب مى‏بیزیید این فکر خرافى، کم‏تر مجال مى‏یافت بر دامنه و گستره لجن زار جاهلى بیفزاید، امّا با رحلت رسول خدا(ص) و سپرى شدن دوران نخست، آن گاه که زمام امور را امویان به چنگ گرفتند و فرهنگ جاهلى را احیاء کردند و ارزشهاى الهى را، یکى پس از دیگرى، از بیخ و بن برکندند، دوباره مذابهاى بنیان سوز جارى شد و زن به دوره جاهلى برگشت، البته این بار با نام اسلام و قرآن و تفسیرهاى خرافى و با تمسک به روایات جعلى و اسرائیلیات.

اسرائیلیات ریشه دواندند که یهودى زادگان در این دوره مجال یافتند و میدان دار شدند و از هر سوى، هماهنگ با کینه توزانً پاى بند به نظامِ جاهلى و روى گردان از پیامبر الهى و آموزه‏هاى وحیانى، بر ارزشها تاختند و دست به تحریف و وارونه‏گر زدند و اسرائیلیات را گستراندند، تا آن جا که بسیارى از تفاسیر را بیالودند و در دسترس مسلمانان قرار دادند.

از آن جمله، طبرى در تفسیر خود، آن گاه که در باب آفرینش زن، سخن مى‏گوید، این سان تحت تأثیر تورات قرار مى‏گیرد و مى‏نویسد:

»پس خداى تعالى خواست که از آدم نیز خلقى بیافریند، همچون آدم. پس چون آدم بخفت و خواب بر وى غلبه کرد... خداى عزوجل و مر حوا را از پهلو چپ آدم بیافرید، به قدرت خویش، خلقى چون آدم و لکن ماده... و از پهلو چپِ مردان، یک پهلو کم باشد از آن پهلو چپ زنان; زیرا که خداى عزوجل مر حوا را از پهلو چپ آدم بیافرید. »8

این معنى، به طور گسترده‏اى در کتابهاى ادبى و عرفانى ما بازتاب یافته است:

اسرار التوحید:

»پس حوا را که‏ام البشر بود، از پهلوى چپ وى ]= آدم[ بر وجه ابداع و سبیل اختراع پدید آورد»9

کشف المحجوب:

»و ارباب لطایف گویند که چون آدم اندر بهشت بخفت، حوا از پهلوى چپ وى پدیدار آمد و همه بلاء وى ازحوا بود. »10

گلشن راز:

»و از روى حقیقت، آدم صورت عقل کل است و حوا صورت نفس کل و از این معنى طالب متنبه مى‏گردد، به کیفیت ظهور حوا از جانبِ ایسر آدم»11

خاقانى مى‏سراید:

ترا از پشتى همت به کف شود ملکت

بلى ز پهلوى آدم پدید شد حوا12

سروش اصفهانى مى‏سراید:

برآورد دارنده آب و خاک

ز سوى چپِ او یکى جفت پاک13

بااین که قرآن، به روشنى و بیانى دقیق، چگونگى آفرینش زن را نموده، شمارى از مفسران و متفکران بنامِ اسلامى، در باتلاق اسرائیلیات گرفتار آمده و همان سخنان بى پایه، خرافى و نابخردانه توراتِ تحریف شده و اوهام جاهلى را در ذیل سخن خداوند حکیم، به نام تفسیر، واگویه کرده و کژراهه‏اى را در دل آموزه‏هاى وَحیانى پدید آورده‏اند. راه کژ و پر پیچ و خمى که رهروان خود را هیچ گاه به دیار روشنایى نمى‏رساند، بلکه آنان را به بى راهه مى‏کشاند و به دلِ درّه‏هاى تاریک فرو مى‏افکند.

اینان، چنان در لابه‏لاى اوراق بوى نا گرفته اسرائیلیات سرگرم بوده‏اند که اندکى درنگ و دقت نکرده‏اند که سخن قرآن در باب آفرینش زن، روشن است و روشنگر و با توجه به سخنان سست بنیادى که در بین پیروان ادیان و مردمان جاهلى در این مقوله، زبان به زبان مى‏گشته و حقارت زن را رقم مى‏زده و بى ارزش بودن او را، بیان شده است.

»هو الذى خلقکم من نفس واحده و جعل منها زَوجها...»

14هم اوست که شما را از یک جان بیافرید و از همان، همتا و جفت او را بیافرید.

نفس در لغت به معانى گوناگون آمده است:

»النفس، الروح، الدم، الجسد، شخص الانسان، نفس الشى‏ء عینه، نفس الامرِ حقیقته. والنفس ایضاً العظمة، الهمّة، العزّة، والاَنَفَة، والارادة، والرأى، والعقوبة، و اسماء. و اِن اریدَ به »الروح» فمؤنث و ان اریدَ به »الشخص» فمذکّرّ. »

15از لغت استفاده مى‏شود که »نفس» بر حقیقت و هویت و ذات چیزى اطلاق مى‏گردد. و مراد در آیه شریفه این است که: شما را از یک حقیقت و ماهیت آفریده است.

قرآن، مرد و زن را یک سرشتى مى‏داند، نه دو سرشتى. به روشنى در آیه شریفه یادشده و دیگر آیات، مى‏فرماید: زنان را از سرشتى، بسان سرشت مردان بیافریدیم.

قرآن، به طور دقیق و همه سویه، جامعه تراز قرآن را پى مى‏ریزد. درباره آفرینش که شناخت و باور درست پیروان آن، نقش بسزایى در استوارى بُنلادهاى آن دارد، ساکت و بى تفاوت نمى‏ماند. در کنار بیان مقررات اسلامى و نمایاندن راه‏هاى تعالى روح و جان، زوایا و ژرفاى آفرینش انسان و جهان را شرح مى‏دهد و به گونه‏اى دقیق آن را نگارگرى مى‏کندو دقایق و ظرایف آن را به روشنى جلوه گر مى‏سازد، بى هیچ ابهام و زاویه تاریکى.

پیروان خود را در این موضوع مهم و سرنوشت ساز، در وادى حیرت رها نمى‏کند که ره به جایى بزند و به هر سوى بنگرند، بیابان ببینند و برهوت و لایه‏هاى سنگین غبار و در پى هر آوایى، از هر نایى و از هر سویى، به حرکت دربیایند و کورکورانه در غبار پیش بروند و زمام خود را بر اوهام دیگران بسپارند.

بلکه با تفسیر دقیق و همه سویه از آفرینش، شالوده جهان بینى و تفکر پیروان خود را مى‏ریزد، شالوده‏اى که آیینها، قانونها و مقررات اسلامى، درباره امور اجتماعى: حکومت و اداره جامعه، نقش مردم در پى ریزى جامعه اسلامى، مالکیت، حقوق فرد و خانواده، همه و همه بر آن استوارند.

جامعه اسلامى و قرآنى، در پرتو کرامت انسان شکل مى‏گیرد. کرامت انسان است که پایه‏هاى آن را استوار مى‏سازد و برج و باروى آن را بر مى‏افرازد و مشعلهاى آن را در همه سوى، بر مى‏فروزد.

اگر کوچک‏ترین خدشه‏اى بر این کرامت وارد آید، چه به کرامت مرد و چه به کرامت زن، شکل‏گیرى جامعه اسلامى با دشواریهاى بسیار رو به رو مى‏شود. از این روى، اسلام، از آغاز، به روشنى و برّایى از کرامت انسانى، به دفاع برخاست.

به امید این که، این صداى رسا، و روشنگریها قرآن و رسول خدا، در برابر نغمه‏هاى میشوم و شکننده کرامت و جایگاه زن، امروز نیز، از هر سوى، از نایهاى مقدس شنیده شود و از دیدگاه‏هاى آفتاب گون در همه آنات پرتو افکن باشد.

پى‏نوشتها
1. سوره صافّات، آیات: 167164.
2. سوره بقرة، آیه 32.
3. مرصاد العباد، نجم رازى با تصحیح محمدامین ریاحى/38، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
4. سوره بقره، آیه 31.
5. سوره اسراء، آیه 7.
6. سوره جاثیه، آیه 13.
7. سفر پیدایش، باب 2، آیات: 23 22 21.
8. تفسیر طبرى، محمد بن جریر طبرى، با تصحیح حبیب یغمایى، ج50/1، دانشگاه تهران.
9. اسرار التوحید، محمد بن منور، با تصحیح ذبیح الله صفا/3، امیرکبیر، تهران.
10. کشف المحجوب، هجویرى /460، امیرکبیر، تهران.
11. گلشن راز، شبسترى، با تصحیح عماد اردبیلى /195، کتابخانه احمدى، شیراز.
12. دیوان خاقانى، با تصحیح على عبدالرسولى /12، وزارت فرهنگ.
13. دیوان سروش اصفهانى، با تصحیح جعفر محجوب /855، امیرکبیر، تهران.
14. سوره اعراف، آیه 189.
15. المنجد، تاج‏العروس، لسان‏العرب.