پیام رسانى دینى بایسته ها و نبایسته ها

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


پیام رسانى دینى، کارى است بَس دشوار و رسالتى بزرگ و سنگین.

زمزمه بیدارى به گوش (جان)ها، در هنگامه اى که خوابِ سنگین، همگان را در گردابِ خود فرو برده؛

جامِ (جان)ها را از چشمه هاى زلالِ حیات، لبالب ساختن در روزگارى که آدمیان، جان به لب شده و در برهوت گرفتار آمده اند؛

(عقل)ها را خیزاندن و رایَتِ آنها را برافراشتن در شبهاى دَیجور و آن گاه که جهل چتر خویش را گسترانده، و ظلمتکده هراس انگیزى آفریده؛

به سنگستان (دل)هاى سخت، بى رحم و قساوت گرفته، جویبار محبت را سریان دادن؛

و…

آوردگاهى است هراس انگیز و کارِ مردانِ مرد و طلایه دارانِ شجاع.

رسیدن به قافِ هُدى، نیوشیدن از زلالِ حقیقت، تلاش براى به پرواز درآوردن هُماى دل مردمان به سوى سِتیغ و فرازاى قاف هُدى، نیوشاندن یکایک تشنه جانان از زلالِ معرفت ناب، راهى است که کار هر رهروى نیست، ظلمتها در پیش است، چاه ها، خانها، درّه ها، پرتگاه ها و دَستان و دَستانها.

آن گاه که افق تا به افق، کران تا به کران را شب فراگرفته و هیچ روزنى به روشنایى نیست و نه امیدى به لب گشایى سپیده، براى رسیدن به چشمه خورشید، توانها، تواناییها و سازوبرگهایى لازم است که از آموزه هاى وَحیانى مى توان به دست آورد و دریافت چسان مى توان به این میدان گام گذارد و در هر گامى، برگى از دفتر حق را بازخواند، واژه واژه، جمله جمله و سطر سطر آن را به مزرعه (دل)ها جارى ساخت، تا شاداب و بالنده شوند و توان آن را بیابند که خود بپاخیزند و طلسم شب را بشکنند و سپیده را بگشایند و نور معرفت را به قلب خود و دیگران بتابانند.

در آن چه که فراروى دارید سخن از جایگاه مقدس رسانه شیعه است. منبر و خطابه، که قداست خود را از شرع مى گیرند و از بلنداى وحى.

و سخن از این است که چسان باید این رسانه مقدس و ناب گستر و مدرسه نورافشان و بارویِ بلندِ عزت و سرافرازى را از گزندها در اَمان داشت تا بتواند، همیشه و همه گاه، در همه عرصه ها نقش آفرینى کند و پیام دین را به جام (جان)ها فرو بریزد و مردم را براى اصلاح خود و جامعه برانگیزاند.

استاد در این گفت وگو از رسالت منبرى و اهل خطابه سخن مى گوید و والایى و شکوه آن را مى نمایاند و نقش هدایتى منبر و خطابه را بى بدیل مى داند و از کارنامه درخشان و خطابه در روزگاران پیشین سخن مى گوید و وضع امروز منبر و خطابه را برنمى تابد و آن را عالمانه و همه سویه به بوته نقد مى گذارد و گلایه دارد از این که به این رسانهِ مهم توجه نمى شود و حوزه هاى علمیه و مدیریت حوزه ها و زعما و علماى بزرگ، براى اصلاح و به دور داشتن آن از آفتها و گزندها، بویژه خرافه ها، سخنان سست و سخیف و اختلاف افکنیها، کارى درخور انجام نمى دهد و به شایستگى، جایگاه آن را پاس نمى دارند.

(حوزه)

حوزه: بسم اللّه الرحمن الرحیم. خطابه، هنر است و هنر مى تواند به کمک فکر و عقیده درآید و یا به ویران گرى آن کمر ببندد.

چه باید کرد که این فن و هنر، که از اوان طلوع اسلام، پیوند ژرف با اسلام داشته است، امروزه نیز آن پیوند دقیق و همه جانبه حفظ بشود و بپاید و روز به روز بر شکوه و ژرفایى آن افزوده شود.

استاد: بسم اللّه الرحمن الرحیم. خطابه، ریشه در قرآن دارد.

همان گونه که سایر علوم معنوى و مادى، از آیات قرآن استفاده مى شود، خطابه هم از آیات قرآن استفاده مى شود1. خطابه، در انبیاى خدا بوده است. آنان که براى هدایت مردم، در جوامعى مبعوث مى شدند، به قول اهل منطق، اهل خطابه2 و به قول خودمان اهلِ تبلیغ رسالات الهى بوده اند.

آن بزرگواران، پیامهاى الهى را، با زبان، با پشتوانه معرفت، عقل، ایمان و نَفَسِ پاک خود، به مردم مى رسانده اند.

خطابه، باتوجه به آیه شریفه:

(خلق الانسان. علمه البیان.) 3

انسان را آفرید و به او بیان آموخت.

در دیگر انسانها هم بوده و هست. همان گونه که در سؤال مطرح شد، خطابه هنر است و این هنر زبانى و بیانى، همیشه و در طول تاریخ در بین ملتها و در همه کشورها ـ بى استثنا ـ یا جنبه سازندگى داشته و یا تخریب گرى. جنبه سازندگى آن، در درجه اول، مربوط به انبیاء بوده که پروردگار عالَم، خطابه را در آنان، با تکیه بر علم و معرفت شان براى پختن عقل مردم قرار داده که دنیاى عقل مردم از تاریکى جهل دور بشود و یک دیدى به مردم بدهد که بتوانند به جاى اشباح و خیالات، حقایق را ببینند، حقایقى را که با باطن مى شود دید. و همین طور به خاطر این خطابه را در آنان قرار داده بود که مردم را مؤدب به آدابِ الهى بکنند، متخلق به اخلاق پروردگار بکنند.4

در این زمینه، عیارِ خلوص شان کامل بود، جامع جامع بودند. پروردگار عالَم با یک تعبیر زیبایى در قرآن از آنان یاد مى کند: ناصح.5 به معناى خیرخواه، دلسوز و دغدغه دار.6

از آیات مربوط به نبوت، این معنى استفاده مى شود که انبیاء نسبت به سعادت و خوشبختى مردم دغدغه داشته اند. تا جایى که پروردگار عالم، شمارى از آنان را، برادر بدترین و فاسدترین مردم خطاب مى کند:

(والى مدین اخاهم شعیباً قال یا قوم اعبدوا اللّه مالکم من الهٍ غیره… )7

و به سوى مدین برادرشان شعیب را [فرستادیم] گفت: اى قوم من! خدا را بپرستید که شما را جز او معبودى نیست.

(والى عادٍ اخاهم هوداً قال یا قوم اعبدوا اللّه مالکم من إِلهٍ غیره افلا تتقون. )8

و به سوى قوم عاد، برادرشان هود را [فرستادیم]. گفت: اى قوم من! خدا را بپرستید که شما را جز او معبودى نیست. آیا از زشتیها نمى پرهیزید.

این، براى خطیب، مسؤولیت بسیار مهمى است. خداوند به اینها تکلیف کرده و مسؤولیت داده که با خطابه هاشان، عقل مردم را رشد بدهند و آنان را بیدار و از جهالت دور سازند و تربیت شان کنند و مردم را به عنوان برادر خود بدانند. روش انبیاى الهى، به اهل ایمان، چه آنان که در همان زمان و روزگار انبیاء زندگى مى کردند و چه کسانى که بعد از انبیاء بودند، انتقال پیدا کرد.

خطابه هاى سازنده از آنِ کسانى بود که توحید و معاد را از انبیاء گرفته بودند. اینان، رده پس از انبیاى الهى بودند. چنانکه رسول گرامى اسلام مى فرماید:

(العالم فى قومه کالنبى فى امته)9

عالم در میان قوم اش، مانند پیامبرى است در میان امت اش

عالمان خطیب، در طول انبیاى خدا هستند. دل سوز مردم بوده و با دانش و معرفت دینى که داشته اند، خطابه هاى آنان، همه، حافظ دین و حدود خدا و بیدارگر بوده است. خطباى الهى، مردم را در درون خودشان، علیه زشتیهاى خودشان مى شورانیده اند. همین، باعث توبه کسانى مى شد که در معرض نسیم الهى این خطابه ها قرار مى گرفتند. بنابراین، خطابه اگر بخواهد اثرگذار باشد، باید دنباله خطابه هاى انبیاى الهى باشد. شخص خطیب باید مانند انبیا، از ایمان، عمل صالح و اخلاق پسندیده، در حدّ ظرفیت خودش، برخوردار باشد. واقعاً وقتى حرف مى زند سوز دل اش در سخن و خطابه اش موج بزند.

آن طور که از کتابها به دست مى آید، در 40 ـ 50 ساله عمرم از دیگران دیده ام و تجربه خود من هم نشان مى دهد، هرجا که شخص خطیب، به گفته علما، حسن فاعلى و حسن فعلى داشته، خطابه اش، ثمره و میوه عمل، معرفت، دلسوزى و هوش او بوده، در مردم اثر عمیق مى گذاشته است. به طور کلى خطابه، اهل ایمان را، دوره به دوره، در حد بالایى از معرفت دینى و ارزشهاى اخلاقى نگه داشته است.

عقلها را، همین خطابه ها بیدار کرده است. غفلتها را همین خطابه ها برطرف کرده است. شجاعتِ برخوردِ با دشمن را همین خطابه ها ایجاد کرده است.

رسول گرامى اسلام، وقتى که بزرگ ترین خطیب حکومت خود، امیر بزرگ سپاه اسلام، حضرت امیرالمؤمنین(ع) را مأموریت مى دهد براى ابلاغ دین به یمن برود ـ که دو هزار کیلومتر با مدینه فاصله دارد ـ، هنگام عزیمت ایشان، خود رسول اللّه به احترام، پاى پیاده تا بیرون شهر مدینه، حضرت امیر(ع) را همراهى مى کند و در لحظه خداحافظى، آثار معنوى خطابه را براى شخص خطیب، منهاى آثارى که در شنونده مى گذارد، این گونه گوشزد مى فرماید:

(… یا على لاتقاتلنَّ احداً حتى تدعوه وایم اللّه لأن ّ یهدى اللّهُ على یدیک رجلاً خیر لک مما طلعت علیه الشمس وغَرَبت ولک ولاؤه یا علیّ. )10

اى على، با هیچ یک از اهالى آن دیار، پیش از آن که او را به آیین الهى دعوت کنى، به قتال نپرداز.

به خدا سوگند اگر پروردگار به دست تو یک نفر را هدایت کند، براى تو از آن چه آفتاب بر آن طلوع و غروب مى کند، بهتر است؛ در حالى که حکومت آن پهنه وسیع از آن تو باشد، یا على.

در مقابل، اسلام دشمنانى داشت که آنان هم خطیب و خوش بیان بودند، ولى مایه شان کفر، الحاد و فسق و اباحه گرى مطلق بود.

این گونه خطیبان، الان هم هستند، آینده هم خواهند بود. اینان با هنرمندى، عقل مردم را در زندان جهل به بند مى کشیدند. مردم را از قید عقل جدا مى کردند و آنان را براى روى گردانى از دین و از فرهنگ دینى تهییج مى کردند. براى رویکرد و گرایش آنان به فرهنگ شیطانى، زمینه ها را آماده مى ساختند.

از این گونه خطابه ها، پروردگار عالَم یک تعبیرى دارد به عنوان وسوسه و القاى خیالات و آرزوهاى دست نیافتنى که (صد عن سبیل اللّه) هستند.

افزون بر این دو گروه از خطیبان که برشمردیم، گروهى دیگر از خطیبان هم وجود دارند که در چهره اسلامى و ایمانى ظاهر مى شوند و فقط هنر بیان دارند و ضرر به اسلام و دین مى زنند.

 

حوزه: منبر در نزد مسلمانان، بویژه شیعیان، بسیار مقدس و مورد احترام است و به آن و کسى که بر فراز آن قرار مى گیرد به دید احترام مى نگرند. هر انسان متدین و علاقه مند به دین و ارزشها و آموزه هاى آن، هر مطلبى را که از این رسانه مى شنود، سرچشمه گرفته از وَحى مى داند و با جان و دل، در گفتار و رفتار به آن پاى بندى نشان مى دهد. حال، چه باید کرد که این تقدس، جاودانه بماند و در همه نسلها و عصرها جایگاه احترام آمیز خود را در قلبها حفظ کند و گزندى به آستان بلند آن وارد نیاید.

استاد: دو مرحله عظیم کشش و جاذبه در مردم شیعه وجود دارد که آنان را به سوى منبر و سخنرانى مى کشاند:

1. زمانهاى مربوط به پروردگار است. زمانهاى خاص، مانند ماه مبارک رمضان، چون وصل به پروردگار هستند، جاذبه ویژه دارند، در مردم انگیزه به وجود مى آورند که به پاى منبرها و سخنرانیها بروند.

از گذشته هاى دور، در این هزار و پانصد سال، یا حداقل پس از غیبت صغرى، به وسیله آیات و روایات، عظمت ماهِ مضان و پیوند آن به خداوند و آثارى که این ماه مبارک دارد، به مردم القا شده است. این عظمت ماه مبارک رمضان، نسل به نسل به شیعیان امروز رسیده است. تا آن جا که حتى شیعیان ضعیف، در این ماه به سخنرانیها و منبرها، رویکرد خوبى دارند. این رویکرد، از قدیم بوده و اکنون هم، آمار این را نشان مى دهد. در این سى روزِ ماه مبارک رمضان، طبق آمار، حتى آدمهاى بد، به سراغ گناه نمى روند. اینها هم براى این ماه احترامِ خاصى قائل هستند. ماه رمضان، سبب مى شود گناهکاران بیایند پاى منبرها و به سخنرانیها گوش کنند و چه بسا توفیق توبه بیابند.

این ماه، در بین یازده ماهِ سال، ماه خداست، ماه عبادت و ماه معنویت است. هرکسى که در وجود خودش احساس تشنگى به معنویت مى کند، به تلاش برمى خیزد تا در این ماهِ خدا و ماه معنویت، روح معنویت خواهى و روح خداطلبى و تشنگى باطنى اش را با رفتن به مسجد و نشستن پاى منبر و گوش دادن به سخنان واعظ، سیراب سازد و یا احیا بدارد و با خدا به راز و نیاز بپردازد. این مایه کشش، فوق العاده است.

2. جاذبه و مایه دیگرى که شیعه دارد و بسیار مهم است و به نظر من در طول این هزار و پانصد سال، آن گونه که باید نتوانسته ایم از آن بهره ببریم، عاشورا و شهادت امام حسین(ع) است. من در روایتها دیده ام، خود خداوند، پیامبر گرامى اسلام، امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، به صورت سوال و یا به صورت بیانِ حکایتِ کار، تا امام زمان(ع) عامل ایجاد این کشش شده اند.

وجود مقدسِ سیدالشهدا که کشش زمانى روز شهادتِ آن بزرگوار، کم از ماهِ مبارک رمضان ندارد، در طول تاریخ سبب شده مردم شیعه به مراکز مذهبى، حتى بیش از 19، 21 و 23 ماه رمضان گرما بخشند و از منبرها و سخنرانیها استقبال کنند. این یک معجزه بزرگ ائمه اطهار است. به خاطر اهمیت دادن آن بزرگواران به این روز و تأکید بر اقامه عزادارى براى سیدالشهداء، این روز این چنین پایدار شد و عزاداریهاى باشکوه سامان گرفت. البته سفارش و تأکید ائمه اطهار(ع) را براى برپادارى این مراسم، طراحانى بزرگ این چنین طراحى کردند. بى گمان، این طراحان، پاداش عظیمى پیش خداوند دارند.

طراحان، مسأله عزادارى امام حسین(ع) را در سه بخش، سامان دادند و عَلَم کردند:

1. مداحى. منظور من از مداحى، سخن از چهره هاى باعظمتى، مانند سیّد حِمیَرى، 11 دِعبِل خزاعی12 و بسیارى از شاعرانى است که در زمان ائمه(ع) و بعدها، با سروده هاى حماسى و عرفانى خود، حادثه بزرگ کربلا را جاودانه ساختند. با ادبیات عالمانه خود، پیوند عظیمى بین مردم و سیدالشهداء برقرار کردند. خود این پیوند و تاباندن نور ابى عبداللّه(ع) به قلوب مردم، به بیدارى آنان بسیار کمک کرده و آنان را شهادت خواه بار آورده و به رویارویى با دشمن واداشته است.

حضرت امام خمینى، رحمةاللّه علیه، براى ایجاد هیجان و موج عمومى انقلاب، از سیدالشهداء استفاده کرد، از جلسات ابى عبداللّه استفاده برد. انقلاب اسلامى، با پشتوانه ائمه اطهار(ع) صورت گرفت. از طریق ادبیات، که به قول علما، اوقع در نفوس است، این حرکت بزرگ ایجاد شد. ادبیات، چون زیبایى دارد، گیرندگى آن براى مردم، خیلى بیش تر است.

سپس شعراى فارسى زبان به سرودن اشعارِ حکیمانه در مصائب حضرت سیدالشهداء پرداختند و این اشعار را در عالى ترین قالب به مردم القا کردند.

مرحوم محتشم کاشانی13 دوازده بند در مرثیه امام حسین(ع) و واقعه کربلا سروده و او نخستین کسى بود که وارد این عرصه شد و از زمان صفویه اشعارش روى پرده هاى عزا آمد، از این روى سکه به نام او زده شد.

البته به نظر من، حاج سلیمان بیگدلى کاشانى، 14 بندهایى که در مرثیه اباعبداللّه سروده، قوى تر از محتشم کاشانى است. اما به هرحال (الفضل لمن سبق). این بنایِ بیانِ حقایق، که به این صورت ساخته شد، خیلى اثرگذار و کارگر افتاد. این بنا، به خاطر عالم بودنِ شاعران اش، با سلامت بالا آمد. در حدّى این بناى بیان حقایق به درستى و زیبایى بالا آمد که شخصیت بزرگى مانند صاحب جواهر،15 به شیخ کاظم أزرى مى گوید:

(حاضرم ثواب کل کتاب جواهر را که حدود پنجاه سال نوشتن آن طول کشیده به تو بدهم و تو ثواب یک شعر را که درباره اهل بیت سروده اى به من انتقال بدهى. )16

2. طراحان بعدى، وقتى این قدر اقبال به سیدالشهداء را دیدند، به این فکر افتادند که چرا از این نیروى عظیم، براى بیان حلال و حرام خدا و مسائل اخلاقى استفاده نکنیم.

در ایران، گردانندگان و طراحان مجالس اباعبداللّه(ع) جلسات را به عالمان حکیم سپردند. یعنى وقتى دیدند مردم جمع مى شوند و وقت مى گذارند، به این فکر افتادند که وقت این مردم را نباید به شعر شاعران و سروده هاى مرثیه سرایان، آن هم از نوع قوى و عالمانه اش پر کرد، باید از طریق مجالس سیدالشهداء، اصول دین، فروع دین، فقه دین را به مردم رساند و ابلاغ کرد.

من، از تاریخ پدیدآمدن این گونه جلسه ها خبر ندارم. منبر به این سبک، ریشه زمانى بسیار طولانى دارد.

در تهران، در این 30 ـ 40 سال که به طور مستقیم شاهد و در جریان بودم، این جور بود. جلسه هایى که در طول محرم و صفر برپا مى شد و یا به مناسبتهاى دیگرى که به ائمه(ع) ارتباط داشت، مانند فاطمیّه، رجبیّه، صادقیه، این سبکِ کار دیده مى شد.

صادقیه، یادگار مرحوم آیت اللّه کاشانى است. فاطمیه و رجبیه در ایّام سوگوارى حضرت زینب(ع)، یادگار مرحوم آقاشیخ على اکبر برهان است.

حاج شیخ على اکبر برهان، از اساتید من و از علماى بزرگ تهران بود.

و جشنهاى 15 شعبان و 13 رجب هم، از یادگارهاى ایشان است.

در تهران، وقتى گردانندگان، اقبال مردم را به این جلسه ها، عزاداریها و جشنها دیدند و دیدند که مردم بدون کارت، بدون دعوت و بدون خرج، مى آیند و جلسات را پر مى کنند، مساجد را پر مى کنند، حسینیه ها را پر مى کنند، سعى مى کردند روحانى حوزه دیده، عالم، آگاه، اهل عمل و تقوا و اثرگذار را دعوت کنند، تا براى مردم صحبت بکند. از دین، اصول دین و فقه دین بگوید. از جمله کسانى که من به یاد دارم و این ویژگیها را داشت، واعظى بود به نام حاج مقدس. فامیلى ایشان مقدس نبود. از بس که آدم درستى بود، آدم میزانى بود، آدم متخلقى بود و آدم خالصى بود، به او مى گفتند حاج مقدس.

آقاى حاج مقدس، با صاحب مجلس و با برپا کننده مجلس، شرط مى کرد و حتى قسم اش مى داد که اولاً، به من به اندازه پول بده، اضافه نده، موقعیت مرا حساب نکن و ثانیاً، نیت ات، پیش خدا این باشد که حق زحمت مرا تا پاى منبر مى دهى و منبر را قاطى نکن.

خطبا و واعظانى که من دیده بودم، چهره هاى علمى و عارف بودند؛ عارف شیعى بودند، نه عارف خانقاهى. گاهى، خودشان در منبر، در هنگام وعظ و بیان مصائب اباعبداللّه(ع) بیش تر از مستمعین گریه مى کردند.

ییک نمونه اش، آقاسیدحسن لواسانى بود. این مرد بزرگ، وقتى در حین سخنرانى، آیات معاد را مى خواند، از جز 27 تا 30 قرآن، به پهناى صورت اش اشک مى ریخت.

خوب، معلوم بود که گوینده خودش را در قیامت مى بیند، در محضر خدا مى بیند.

این چنین شخصیتى، محال بود (لیس من الدین) را به عنوان دین، به مردم القا بکند. تکیه داشت به وصیت پیامبر اکرم(ص):

(انّى تارک فیکم الثَّقَلَین کتابَ اللّهِ وعترتى اهل بیتی… )

من در بین شما دو چیز ارزنده به جاى مى گذارم: کتاب خدا و اهل بیتم را.

ییعنى در منبر او، کتاب خدا و اهل بیت محور بود.

ییک رسم بسیار جالب و باارزشى که بیش تر واعظان و خطیبان گذشته ما داشتند، این بود که: با بیان زیبا، پیش از شروع سخن دو ـ سه مسأله شرعى براى مردم مى گفتند. یعنى هم از فروعات سخن مى گفتند و هم از اصول. از این روى، تربیت شدگان آن منبرها، بسیار آشناى به اصول و فروع دین و مردمانى فهیم و درستکار بودند. برخى از بازاریهاى تربیت یافته این مجالس وعظ و اندرز، چنان به مسائل فقهى آشنایى داشتند که به آنان فقیه التجار مى گفتند. از باب نمونه به پدر من، فقیه التجار مى گفتند.

خیلى از این گونه بازاریها، روزها دَرِ مغازه مى نشستند، مغازه دارهاى دیگر مى آمدند و از آنها مسأله شرعى مى پرسیدند.

بزرگان ما، بسیار روى تربیت اسلامى مردم، احساس تکلیف مى کردند. این احساس تکلیف زمانى بود که گناه به این گستردگى امروز رواج نداشت. روزگارى که ماهواره، سایت، مجله ها و فیلمهاى مبتذل و سینماى هالیوود نبود. گناهانى گوشه و کنار انجام مى گرفت. با این حال علماى ما احساس تکلیف مى کردند. در آن جامعه پاک، علماى ما دغدغه داشتند که مباد مردم، آلوده شوند، از این روى، منبر مى رفتند و به مردم، نسبت به گناهان هشدار مى دادند.

تاریخ پنجاه سال پیش اصفهان را مطالعه کنید. در این مطالعه به روشنى درمى یابید که بخش عمده محراب مساجد این شهر در اختیار مجتهدان بوده است. و همان امام جماعت مجتهد، هر شب بیست دقیقه براى مردم منبر مى رفته و حداقل دو مسأله شرعى براى مردم بیان مى کرده است.

مرحوم نجف آبادى، که برخى او را اعلم از سید مى دانسته اند، در مساجد و منازل منبر مى رفته است.

مرحوم آیت اللّه بروجردى، سى سالى که در بروجرد بوده، منبر مى رفته است. کسى از ایشان سوال مى کند: آقا شما وقتى منبر مى رفتید، روضه هم مى خواندید. ایشان در پاسخ مى گوید: کیف روضه اى!

گذشتگان ما، از کشش مردم نسبت به سیدالشهداء خوب استفاده کردند. ولى الان از این کشش و علاقه به خوبى بهره بردارى نمى شود که به نظر من، به خاطر نبودِ منبرى مایه دار به تعداد نیاز مردم، به خاطر نبود منبرى حکیم و به خاطر نبود یک منبرى وابسته شدید به اهل بیت، با مایه علمى، عرفانى و حکمتى است.

این که ما نمى توانیم از کشش و علاقه مردم نسبت به سیدالشهداء استفاده کنیم به خاطر نبودِ منبرى اهل حال و اهل گریه است.

جلسه هاى عزادارى ما، جلسه هاى پربارى نیست. در حالى که پربارى جلسات ما در این روزگار، باید ده ها برابر گذشته باشد.

در گذشته بیش تر منبریهاى ما، محدِّث بودند. فرهنگ اهل بیت را به خوبى مى شناختند. شخصیتى مانند شیخ عباس قمى منبر مى رفت.

از یکى از شاگردان مرحوم آقاشیخ عبدالکریم حائرى، مرجع بزرگ، شنیدم که مى گفت:

(آقاشیخ عبدالکریم، شیخ عباس قمى را دعوت کرد که ده شب در صحن کوچک حضرت معصومه(س) براى طلاب و مردم، پس از نماز مغرب و عشاء، که به امامت خودِ ایشان اقامه مى شد، منبر برود. هر ده شب خودِ حاج شیخ هم پاى منبر نشست.

ییکى از آقایان فضلاء، از حاج شیخ عبدالکریم مى پرسد: منبر آقا شیخ عباس را چگونه دیدید.

مى فرماید: طلبه هایى را که پاى منبر آقا شیخ عباس مى بینم، تا سه شبانه روز حاضرم نمازهاى واجبم را به ایشان اقتدا بکنم، چون منبرهاى ایشان عدالت ساز است. )

این گونه بوده منبرها و منبریهاى ما. بسیارى شان محدِّث بوده و روایات بسیارى از حفظ داشته و مکتب اهل بیت را خوب مى شناخته اند. از این روى، سخن آنان اثرگذار بوده است.

در قم منبرى بوده که هزار روایت از حفظ داشته است!

در تهران منبرى بوده که بخش عمده اى از اصول کافى در ذهن اش بوده است. مثل مرحوم آقاسیداسماعیل شفیعى که انسان فکر مى کرد مانند حافظان قرآن، نشسته و احادیث را حفظ کرده است.

اینها خیلى آدمهاى اثرگذارى بوده اند. در غوغاى اواخر قاجار و هجوم بى سابقه به دین و برخوردهاى ناشایسته رضاخان با دین و هجوم همه جانبه به فرهنگ دینى، این منبرها دین مردم را حفظ کرد، مجالس را حفظ کرد و براى نسلهاى بعدى به ارث گذاشت، تا این که منجر به انقلاب اسلامى شد.

این منبریهاى آگاه بودند که جنایات رضاشاه را براى مردم بازگو کردند و آن چه را دیده بودند، به مردم انتقال دادند. جنایات محمدرضا پهلوى را در سال 1342، که خود شاهد بودند، براى نسلهاى بعدى گفتند و زمینه را براى برهم زدن دستگاه پهلوى، فراهم ساختند. امام خمینى از این بیدارى و زمینه هاى فراهم آمده در مجلسهاى سیدالشهداء، بهره برد و علیه رژیم پهلوى قیام کرد و مردم چون از حکومت پهلوى داغ بر دل داشتند، همه جانبه به امام خمینى کمک کردند، تا قیام شان به سرنگونى رژیم وابسته پهلوى انجامید.

 

حوزه: روشن است که حفظ جایگاه مقدس، نورافشان، هدایت گر، روشنگر و خرافه زداى منبر، کار بسیار سخت و توان فرساست و به بصیرت، دقت و هوشیارى و سخت کوشى و زمان شناسى و آگاهیهاى ژرفِ نگهبانان آن نیاز دارد که با هوشیارى تمام، تاریکیها، سخنان سست و بى پایه و خردسوز را که آفتى است بزرگ و ویران گر براى منبر از ساحَتِ آن بپراکنند.

به نظر حضرت عالى، چه نهادها و شخصیتهایى مسؤول اند که هوشیارانه از جایگاه مقدس منبر پاس بدارند و با تربیت و پرورش نیروهاى توانا و هوشیار این رسانه مقدس را براى این نسل و نسلهاى آینده از هر گزندى در امان بدارند و همیشه مشعلهاى هدایت آن را فروزان نگه دارند.

استاد: آن چه در گذشته، بسیار کم بوده، در زمان حاضر، بخصوص در این بیست سال گذشته بسیار زیاد بروز و ظهور داشته، مادى گرایى برخى از منبریهاست.

شاید از ابتدا، این نیت را نداشتند؛ ولى زمانى که آمدند و لباس مقدس روحانیت را پوشیدند، در اول کار، ماه رمضانى، دهه محرمى و ایّام دیگر منبر رفتند، اقبال مردم را به خودشان دیدند، ادب و احترام و دست بوسى، از آن جا که ظرفیت نداشتند و ایمان شان سست بود، منبر را وسیله رسیدن به دنیا و آرزوهاى دنیوى قرار دادند و به فرموده حضرت امام محمدباقر(ع):

(…المستأکلون بنا.)17

ییعنى دین خدا و ائمه اطهار را وسیله دنیا و شکم شان قرار دادند.

اینها در سر تا سر کشور منبرهایى را در اختیار گرفتند. و چون توده مردم، اهل استدلال و برهان نبودند، اینان توانستند، با نقل خواب و سخنان موهوم فضا را در دست بگیرند.

خداوند متعال مسأله خطابه را به سه مرحله تقسیم فرموده است:

(ادع الى سبیل ربّک بالحکمة والموعظة الحسنة وجادلهم بالتى هى احسن… )81

با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن. و با آنان به نیکوترین شیوه به بحث (مجادله) بپرداز… .

سخن با استدلال، موعظه حسنه و مجادله منطقى با کسانى که اهل مجادله هستند. نود درصد مردم اهل موعظه حسنه اند. موعظه حسنه بیش تر رواج دارد. از این فضا، برخى از منبریهاى بى سواد استفاده کردند، بخشى از دین و بخشى از موهومات و خوابها را به نام دین به مردم عرضه داشتند و مردم چون اهل استدلال نبودند، پذیرفتند و به این گونه منبرها اقبال نشان دادند که اکنون شما ثمره آن را مى بینید.

این منبریهاى بى سواد، مطالب غیردینى را به دین آمیختند و به مطالب بیهوده آمیختند، ابتدا از شهرهاى دوردست و دور از مرکز شروع کردند و کم کم جلو آمدند.

این گونه منبرها، تحصیل کردگان، جوانان فهمیده، قشر دانشجو را از مسجد و منبر جدا کرد. یعنى این گروه ها پاى منبرها نیامدند، چون وقتى آمدند، دیدند آن چه را مى شنوند، با عقل سلیم و با دین، همان اندازه اى که به گوش شان خورده بود و از اهل علم یاد گرفته بودند، ناسازگار است و موافقت ندارد.

گروه باسواد جامعه، گروه وزین جامعه، آنان که منبرهاى خوب را دیده بودند، دیگر پاى منبرها پیداى شان نشد. در نهایت، خود این گونه مجالس هم شکست خورده و کار به دست مداحان افتاده است.

مداحانى که با شعرهاى سبک، آهنگهاى نامناسب و موسیقیهاى داخلى و خارجى مى خوانند.

در شبهاى عزادارى، بسیارى از جوانان، بیرون مسجد مى ایستند و پرسه مى زنند، همین که آخوند منبرش تمام مى شود و مداح شروع مى کند، هجوم مى برند به داخل مسجد، به گونه اى که در مسجد جایى براى نشستن نمى ماند.

اکنون، بیش تر مجالس عزادارى در ایران، مجلس تدریس دین و القاى دین به مردم نیست؛ بلکه سلسله مجالسى هست که پاسخ گوى احساسات غیرمنطقى مردم است، نه پاسخ گوى احساسات و شعور دینى مردم.

من در ختم دو ـ سه تا از مراجع بزرگ صحبت کرده ام، مانند ختم حضرات آیات عظام: میرزاجواد آقا تبریزى، آقاى فاضل لنکرانى. در هنگام سخنرانى من، بعضى از مراجع هم نشسته بودند. در یکى از این ختمها، آیت اللّه وحید خراسانى از اول تا آخر نشسته بود. در این سخنرانیها گفتم:

(اول، وظیفه حوزه علمیه است که تمام این بى سوادها را از روى منبر جمع کند. تشویق شان کند در حوزه هاى علمیه شهرستانها درس بخوانند، بعد از آن، حوزه، به وسیله متخصصان از آنان امتحان بگیرد، اگر پذیرفته شدند، به آنان مجوز بدهد. مانند اجازه روایتى که قبلاً داده مى شد. )

این نکته را در آن مجالس بزرگ یادآور شدم. پس از آن که حوزه این وظیفه خود را انجام داد، باید به سراغ مدیران و پیشنمازهاى مساجد رفت و آنان را بیدار کرد که وظیفه دارند و مسؤولیت شان ایجاب مى کند، منبر را به روحانیون آگاه و حوزه دیده بسپارند و از دعوتِ افراد بى سواد براى منبر، بپرهیزند. یعنى مدیران مساجد و هیأتها باید بروند و پرس وجو کنند و از سواد و آگاهى منبرى آگاهى و شناخت بیابند، بعد منبر مسجد خودشان را در اختیار او بگذارند.

وقتى قرار بشود از منبریهاى خوب و باسواد، استفاده شود، به طور طبیعى، بسیارى از مساجد، هیأتهاى مذهبى، بى منبرى خواهند ماند. در چنین وضعیتى، این وظیفه به عهده حوزه هاى شهرستانهاست که دست به کار بشوند و این کمبود را جبران کنند.

به نظر من، جبران این کمبود این است که روحانیان درس خوانده و باسواد هر شهرستانى را، حوزه همان شهرستان، تشویق کند که با تمرین منبر و یادگیرى فن خطابه، به این عرصه وارد شوند و این کمبود را برطرف سازند.

حوزه علمیه قم، باید آمارى دقیق از مساجد ایران، حسینیه ها و هیأتها داشته باشد و نیازها را بداند و برابر نیازها، منبرى تربیت و به مراکز معرفى کند.

و افزون بر تربیت منبرى، به دست آوردن آمار دقیق و آگاهى از نیازها، جزوه هایى را تنظیم کند و براى تمامى مدیران مساجد، هیأتها و حسینیه ها بفرستد و در آن از ویژگیهایِ روحانیان، منبریها و مداحانى که باید براى استفاده مردم دعوت بشوند، مطالبى بنویسد.

این کار، یعنى سر و سامان دادن به وضعِ تبلیغ و منبریها، تنها به وسیله حوزه و کمک رهبرى، که قدرت معنوى و سیاسى کشور در دست شان است، ممکن است و از این راه، فکر مى کنم، بتوان جلوى خطرى که اتفاق افتاده و روز به روز دامنه اش گسترده تر مى شود، گرفت و این بیمارى را علاج کرد.

واقعاً وقتى غیرمتخصص به جان دین و فکر مردم بیفتد، خطر است. شاید خود اینان، عمدى نداشته باشند، ولى بالآخره کارشان آثار تخریبى دارد.

امام صادق(ع) ضرر این افراد دروغ پرداز که براى حُطام دنیا به ائمه دروغ مى بندند، از لشکر یزید بیش تر مى داند و مى فرماید:

(وهم اضَرُّ على ضعفاء شیعتِنا مِن جیش یزید على الحسین بن على(ع) واصحابه فانَّهم یسلُبُونهم الارواح والاموال. )91

زیان این افراد، بر شیعیان ضعیف ما، از لشکر یزید بر حسین بن على(ع) و اصحاب آن حضرت، بیش تر است. زیرا آنان، هم روح را به تاراج مى برند و هم اموال را!

لشکریان یزید، بدن فرزند رسول خدا و بدنهاى یاران و فرزندان آن بزرگوار را از بین بردند، این منبریهاى دروغ پرداز و خرافه گو، که به جان دین و فکر مردم افتاده اند، عقل، فطرت، دین و آیین مردم را از بین مى برند، ایمان مردم را از بین مى برند و دین من درآوردى را به مردم القا مى کنند.

ییک نمونه که براى خود من پیش آمد، در این جا یادآور مى شوم:

(5 ـ 6 سال پیش، از حوزه علمیه کرج، براى سخنرانى دعوت داشتم. از منزل، با تاکسى رفتم میدان آزادى. منتظر ماشین بودم. ماشین سوارى جلو پایم ترمز کرد. مرا نمى شناخت.

گفت: آقا کجا مى روید.

گفتم: کرج.

گفت: من هم کرج مى روم، بفرمایید بالا.

ییک مقدارى از راه را که رفتیم، رو کرد به من و گفت: من مهندس هستم. نوار یک منبرى را زن و بچه من گوش کرده و از دین برگشته اند. نوار را براى من گذاشت. منبرى شناخته شده اى بود.

سخنان خرافى و سست و بى پایه را هنرمندانه به خورد مردم مى داد. گفت: این دین است که شما به مردم مى دهید؟ این نوار زن و بچه مرا از دین روى گردان کرده است.

حق را به او دادم. )

آخر این شد منبر. کسى نیست به این آقا بگوید: این هنرت را با دانش اندوزى و استفاده از محضر علما و معلمان بزرگ، به مدت پنج سال، ده سال، جهت بده. تو به جاى دین دار کردن مردم، آنان را بى دین مى کنى. همین منبرى است که وقتى آیت اللّه حاج میرزا جواد آقاتبریزى، سخنان او را از تلویزیون مى شنود، پاى درس مطرح مى کند و از ناراحتى به سرش مى زند و با لحنى تند به تلویزیون انتقاد مى کند.

من خودم هم یک وقتى در بیت رهبرى، مدیر تلویزیون را دیدم. به ایشان گفتم:

(یک بار بنشین منبرهایى را که از تلویزیون پخش مى کنند، گوش بده ببین خودت شرمنده نمى شوى، خجالت زده نمى شوى. )

کانالى را روشن مى کنى منبرى یاوه گو و مخرب دین، که مطالب خرافى را به خورد مردم مى دهد و دینِ من درآوردى تحویل مردم مى دهد و کانال دیگر را که روشن مى کنى مى بینى آیت اللّه جوادى آملى، حکیم کم نظیر در حال سخنرانى است!

این چه جور برنامه اى است؟ چه کسى را در کنار چه کسى مى گذارید.

حوزه علمیه، با کمک رهبرى و با کمک عالمان، باید به تلاش برخیزد و بى رودرواسى، در این عصر ابزار، خانه تشیّع را از این گونه مسائل پاک بکند.

 

حوزه: اسلام، در دامنِ خود، خطباى بسیار بزرگ، زبردست و اثرگذار در نفوس و در اجتماع پرورش داده که با بهره گیرى از این فن، در مردمان انقلاب روحى مى آفریده و قلبها را دگرگون مى کرده اند که در رأس این هِرَم مقدس، نامِ بلندِ رسول گرامى اسلام(ص) و امام على بن ابى طالب مى درخشد که دیگر خطیبان نامور، با پرتوگیرى از آموزه هاى اسلام و الگوگیرى از آن بزرگواران، راه روشنِ راستى و درستى و اسلام راستین را براى مسلمانان نمایانده اند و اسلام را از گزندها و آفتها و خرافات در برهه هاى مختلف حفظ کرده اند.

در این روزگار که جامعه اسلامى، سخت به خطیبان پرهیزکار، مؤمن، داناى به رسالتها و آموزه هاى دین، آگاه و زمان شناس و اثرگذار در نفوس و اجتماع نیاز دارد، به نظر حضرت عالى حوزه هاى علمیه، با چه روشها و برنامه هاى آموزشى و تربیتى مى توانند این چنین خطیبانى را تربیت کنند.

استاد: براى تربیت خطیب، سه کار باید انجام بگیرد.

1. طلاب، چون مشغول درس و بحث هستند، وقت ندارند از منبرهاى خوب و حکیمانه، به طور حضورى استفاده کنند و از سخنوران حکیم الگو بگیرند، حوزه علمیه باید برنامه اى بریزد که نوارهاى سخنرانیهاى خوب، در اختیار طلاب قرار بگیرد که به طور برنامه ریزى شده گوش کنند و از محتواى این نوارها، مانند کتابهاى درسى امتحان گرفته شود. یعنى از نوارها سؤال آورده شود، تا طلابى که نوارها را گوش کرده اند، در موقع مقرر پاسخ بدهند.

به نظر من اگر طلاب، در حین تحصیل و فراگیرى علوم اسلامى، نوار سخنرانیهاى بزرگان و خطباى حکیم، مانند شهید مطهرى، مرحوم فلسفى، مرحوم راشد و سخنرانان برجسته را گوش کنند و با نظم و ترتیب، مانند کتابهاى درسى امتحان بدهند، تا حدود زیادى نیاز جامعه ما به مبلغان خوب و کارآمد، برطرف مى شود.

2. کتابهاى خوب را به اینان معرفى کنند، تا با مطالعه دقیق آنها، بتوانند آمادگیهاى لازم را براى سخنرانى پیدا بکنند.

کتابى مانند المحجّة البیضاء20 فیض کاشانى براى منبر بسیار کارساز است. آقاى حسینعلى راشد، فرزند مرحوم ملاعباس تربتى، از سخنرانان مشهور، که به مدت بیست و پنج سال، در شبهاى جمعه، سخنرانى او از رادیو پخش شد، مایه مطالعات اش براى این سخنرانیها، کتاب المحجّةُ البیضاءِ فیض کاشانى بود. این را من از مطالعه سخنرانیهاى او مى گویم. یک وقتى فرصت پیش آمد سیرى در شانزده جلد سخنرانیهاى او کردم. دیدم بیست و پنج سال، حرف خوب زده و خوب هم حرف زده. هر دو. دیدم مرحوم راشد در این بیست و پنج سال، منبر بى تکرار رفته و مایه و منبع مطالعاتى او هم، المحجّةُ البیضاءِ فیض بوده است.

نصف صفحه محجه را مى گرفته، مى پخته و به زبانِ زمان، براى مردم مى گفته و بسیار هم اثر داشته است.

پس ضرورت دارد که منابع منبر براى طلاب درس خوانده معرفى و ارائه شود.

3. تمرین. یعنى طلاب شرکت کننده در طرح، پس از گوش دادن به نوارها باید تمرین انجام بدهند. به این صورت که از متخصصان فن منبر و خطابه دعوت بشود. افرادى که همه شرایط منبر و خطابه در آنان جمع باشد. اهل بیان، داراى مایه هاى علمى و حوزه دیده باشند. از چنین اشخاصى در جمع صد و دویست نفر از طلاب حضور بیابد. چند نفرى منبر بروند و پس از منبر هریک، چند نفر اجازه بیابند، به گونه منطقى و مستدل نقدهاى خود را بیان کنند و آن گاه فرد متخصص بیست دقیقه اى منبر برود و به طور فنى دیدگاه هاى خود را درباره سخنرانیهاى ارائه شده، بیان کند.

این گونه برنامه ها براى تربیت منبرى لازم است، باید منبرى تربیت کرد وگرنه افراد خودرو بار مى آیند. اگر غیر از این باشد حتى باسوادها و درس خوانده ها نمى توانند منبرى درست و بااسلوب ارائه کنند و نمى توانند عنوانى را برگزینند که ضرورت دارد و موردنیاز مردم است.

 

حوزه: در کشور ما و در بین شیعیان، خطابه ها و منبرها، روى پایه عزادارى امام حسین است، ولى متأسفانه بسیار دیده مى شود که خطابه ها و منبرها از روح حماسى قیام امام حسین(ع) بى بهره اند و حتى پاره اى از آنها در راستاى بى اثر کردنِ قیام حسینى قرار دارند و روحِ حماسى را از آن قیام بزرگ، با تفسیرها و برداشتهاى غلط و وارونه گوییها و خرافه پراکنیها مى گیرند. به نظر حضرت عالى، چه باید کرد و چه راه ها و راهکارهایى را پیش گرفت و در سرلوحه کار قرار داد، تا خطابه ها و منبرها لبالب از شور و حماسه حسینى بشوند و از گزندها، آفتها، تفسیرها و برداشتهاى غلط به دور بمانند.

استاد: یک کشفى را من دوسال است به آن رسیده ام. دیر به آن رسیدم. باید خیلى زودتر به آن مى رسیدم و آن این است که: چه کسى مى تواند هدفِ سیّدالشهداء را، حماسى بودن آن را و خدایى بودن آن را براى ما بگوید که ما براى مردم بازگو کنیم؟

ییعنى چه منبعى، چه انسانى مى تواند آن هدف والا و حماسى را به خوبى روشن کند؟

من دو سال است که به این نتیجه رسیده ام که هیچ کس مثل خود اباعبداللّه تمامى این جوانب را بیان نکرده است.

ییعنى از وصیت نامه اى که در آغاز سفر مى نویسد و به محمد حنفیه مى دهد تا شش ماه، سخنانى که بین مدینه و مکه دارد، خطبه هایى که در مکه ایراد مى فرماید و نامه هایى که بین مکه و کوفه مى نگارد و سخنانى را که در این بین مى فرماید و خطبه ها و سخنرانیهاى آن حضرت در هشت روز محاصره توسط لشکر حرّ بن یزید ریاحى، و خطابه شب عاشورا، که معرکه ترین خطابه است، سخنان حماسى روز عاشورا، رجزها، رجزهاى اهل بیت و یاران، همه و همه، تمام زوایاى حماسیِ و خدایى بودنِ قیام کربلا را به بهترین و زیباترین وجه به نمایش مى گذارند. یعنى براى فهماندن بُعد حماسى و خدایى بودن قیام امام حسین(ع) سخنان و خطبه هاى خود آن حضرت را رواج بدهیم.

موسوعة الامام الحسین را، که مؤسسه باقر العلوم، تهیه و چاپ کرده، رواج بدهیم و به طلاب و خطبا سفارش کنیم که آن را مطالعه کنند و در منبرها براى مردم بگویند که هم علمى است، هم گریه آور، هم روحیه ساز و هم بیدار کننده عقل.

در منبرها از خود ایشان استفاده کنیم. به نظر من ده سال مى توان براساس خطبه ها و سخنان حضرت، بى تکرار منبر رفت.

و کار دیگرى که دو سال است پى گیر آن هستم و فکر مى کنم چهار ـ پنج سال دیگر هم اگر پى گیر باشم، نتوانم به تمام نکات و زوایاى آن برسم، زیارت وارث است. در این دو سال از (یا وارث آدم صفة اللّه) بیرون نرفته ام. چون (آدم) را در تمام آیات قرآن نگاه کردم، دیدم خداوند براى حضرت آدم، هفت امتیاز عظیم بیان کرده، همه آنها را حضرت اباعبداللّه، به ارث برده است.

ییک امتیاز (خلیفة اللّه) است که کربلا این را خوب نشان مى دهد. قیام حسین در کربلا، بازگو کننده و نمایانگر هویت پنج پیامبر اولوالعزم است. راه سعادت، به روشنى در کربلا دیده مى شود. کربلا، خلاصه و عصاره یک صد و بیست و چهار هزار پیغمبر است.

 

حوزه: یکى از وظایف اهل منبر موعظه است. موعظه کلامى است که دل را نرم مى کند، قساوت را از دل مى برد، خشم و شهوت را تعدیل مى کند، هواهاى نفسانى را از سرکشى باز مى دارد و به دل صفا و جلا مى دهد. هیچ کس، چه عالم و چه غیر عالم، از موعظه بى نیاز نیست. شاید بسیارى از آگاهان، روشنفکران و سیاستمداران، از سخنان بیدارگرانه و آگاه کننده نسبت به کشور و جهان، که از سوى منبرى و خطیب ارائه مى گردد بى نیاز باشند؛ اما از موعظه، به هیچ وجه بى نیاز نیستند، بویژه موعظه اى که از آموزه هاى روشن دین، سرچشمه بگیرد و به دلها خشوع بدهد.

به نظر حضرت عالى آیا اهل منبر، این جایگاه را به درستى پاس مى دارند و خود را به مرحله و پایه اى رسانده اند که شایستگى موعظه را بیابند و موعظه از دل شان سرچشمه بگیرد و اثرگذار باشد. اگر در این باب کاستى وجود دارد و منبر، در این عرصه، آن گونه که باید نقش آفرینى نمى کند، راه برطرف کردنِ کاستى چیست؟

استاد: بله، منبر این اثر عمیق را دارد. لذا مى بینیم که در حکومتهاى گذشته ایران، مانند صفویان و قاجاریان، منهاى امور سیاسى، حاکمان و حکومت گران، خیلى زیاد تحت تأثیر عالمان بزرگ بوده اند. بخصوص در دهه عاشورا، که خودشان مجالس روضه و عزادارى به پا مى کردند، از موعظه هاى منبریها و واعظان در آن ایاّم، خیلى اثر مى پذیرفتند و این موعظه ها جلوى خیلى از طغیانها و ستمها را مى گرفت.

بله، منبر این کار را مى تواند انجام بدهد، ولى با نیروى عالم و حکیم، با نیروى لطیف، وابسته شدید به اهل بیت، با نیرویى که بتواند این حالتهاى معنوى مردم را برانگیزاند که خوشبختانه، درگذشته این گونه بوده است و بدبختانه الآن نیست.

در گذشته کسانى بودند، در تهران و اصفهان، که حتى من یک ـ دو نفر آنان را دیده بودم، با این که در رده مرجعیت بودند، شبهاى جمعه براى جمعیت بسیار زیاد، دعاى کمیل مى خواندند. این دعاها و برنامه ها، خیلى اثرگذار بود.

اما منبریهاى ما اکنون، حتى باسوادها و حوزه دیده هاى شان، آن حال را به مردم نمى دهند. منبرهاى خشکى دارند. کلاً روى شیعیان بیانهاى خشک اثر نمى گذارد.

اما از قرآن و سخنان اهل بیت براى نصیحت و موعظه استفاده بکنیم و خودمان هم در ذهن مردم همان باشیم که مى گوییم، با سوزِ دل هم مطالب را بگوییم، قطعاً سخنان و موعظه هامان اثر مى گذارد.

 

حوزه: از مقوله هاى بسیار دشوار که فراروى اهل منبر قرار دارد، آگاه کردن مردم به مصالح دین و دنیاى آنان است. اکنون و در دنیاى امروز، منبرى چه ویژگیهایى باید داشته باشد و چگونه عمل کند که بتواند مردم را به مصالح دین و دنیاشان بیاگاهاند؟

استاد: منبرى باید به فرهنگ هاى مشهور شیاطین آگاهى داشته باشد. ترفندهاى شیاطین را بشناسد، زبان ماهواره ها را بداند و مرحله (لا اله) توحید را براى مردم خوب توضیح بدهد که بتواند از وجود مردم، طاغوت زدایى بکند.

اگر طاغوت زدایى کرد، یقیناً روحِ مردم براى تحقق (الاّ اللّه) آمادگى پیدا مى کند. آن گاه، با توحید و طاغوت زدایى که این صفحه را در وجود مردم پاک مى کنیم، مى توانیم مصالح و مفاسد را، از طریق قرآن و بیان ضررهاى فرهنگهاى بیگانه به روشنى یادآور شویم.

من این تجربه را دارم، بخصوص با نسل جوان. روشِ من روى آنان خیلى اثر داشته است.

حالا یک مثال هم بزنم: در بیان مصالح و مفاسد، بعد از این که مستمع را با فرهنگ شیطان آشنا مى کنیم و از فرهنگ حق براى او سخن مى گوییم و بین این دو فرهنگ، مقایسه اى انجام مى دهیم، در درون او، طاغوت زدایى انجام مى گیرد و نور توحید در سینه اش روشن مى شود. قبل از انقلاب اسلامى و بعد از انقلاب اسلامى خیلى اتفاق افتاده که دختران بى حجاب و بدحجاب، براى من نامه نوشته اند که ما از طریق منبر و از طریق مسائلى که شما مطرح کردید، به دین برگشتیم.

و نیز خیلى از جوانان که گذشته خوبى نداشته و آلوده بوده اند، به من مراجعه کرده و از اثرگذارى منبرها و مسائلى که از قرآن و اهل بیت مطرح کرده ام، سخن گفته و خاطرات شگفتى نقل کرده اند. اینها را در خاطرات جدیدم، که در دو جلد هزار صفحه اى چاپ مى شود، آورده ام.

 

حوزه: به نظر حضرت عالى چه شده است که به جاى موعظه، سخن از مصالح دین و دنیا گفتن، فلسفه قیام امام حسین(ع) را تشریح کردن، امر به معروف و نهى از منکر، و در یک کلمه بیان زوایاى اسلام ناب و آموزه هاى حیات بخش آن، این سان خرافه ها، عرفانهاى دروغین، خوابها و سخنان سست و گمراه کننده و خردسوز، در پاره اى از منبرها غبارانگیزى مى کنند و شمارى از اهل منبر را به خود مشغول کرده اند.

استاد: پس از پیروزى انقلاب اسلامى، صاحبان خیلى از محرابها و خیلى از منبرها، که در حد خودشان، در محله و منطقه شان، اثرگذار بودند، با احساس نیازى که مى شد (که نمى توانیم این را انکار کنیم) محراب و منبر را تبدیل کردند به میز مدیریت.

آنان رفتند در کارهاى انقلاب و پستهاى دولتى، مشغول به کار شدند. خیلى از منبریهاى خوب هم، در هیجان انقلاب، هنر نداشتند که مطابق زمان انقلاب را بیان کنند. اینان از طرف جوانان کنار زده شدند. یعنى ما در شکستن شخصیتهامان، دچار افراط شدیم. آنانى هم که در تهران و شهرستانها، باقى ماندند و واقعاً منبرهاى خوبى داشتند، خیلى کم بودند.

در این هنگام، فریب کاران، وقتى بیشه شیر را خالى دیدند، به میدان آمدند، سریع دویدند. خیلى ها از روى جهل و خیلى ها از روى مال گرایى و بعضى هم، به یقیین من، به عنوان مأمور بیگانه، حالا یا با واسطه، یا بى واسطه، با بهره مندى از میلیاردها تومان بودجه اى که آمریکا و اروپا، براى هدم دین اختصاص دادند، به تخریب دین پرداختند.

خوب اینها عرصه ها را گرفتند و منبرها را گرفتند و جوانان هم، چون به گونه استدلالى و علمى دین را فرانگرفته بودند، به این منبرها اقبال کردند.

انقلاب بود، محرابها و منبرها خالى شده بود، اینها توانستند از فضاى خالى و نبودِ خطیبان و عالمان حکیم، با حیله و ترفند، مردم را به سوى خود بکشانند.

نوارهاى بیست و پنج سال پیش من هست که دائماً روى منبر، نسبت به این منبرهاى سخیف، منبرهاى خرافى، منبرهایى که مسائل الهى در آنها تحریف مى شد، منبرهایى که اساس شان خواب بود، هشدار مى دادم. در آن زمان، من تنها ماندم. کسى به من کمک نکرد. دو سال است که بعضى از بزرگان و مراجع، وارد میدان شده اند.

در آن وقت با مقامات سیاسى تماس گرفتم. رفتم وزارت کشور و جاهاى دیگر و اوضاع را براى آنان تشریح کردم.

حتى خدمت رهبرى، عرض کردم: منبرها دارد پوک مى شود. منبرها از قرآن و حدیث خالى شده اند.

به خود ایشان عرض کردم: سخنان حضرت عالى خیلى اثر دارد. نماز جمعه که تشریف مى آورید و خطبه مى خوانید، چهار تا روایت و چهار تا مسأله حلال و حرام هم بگویید.

ده سال از عرض بنده گذشت. یک وقتى حضرت ایشان مرا در بیت دیدند، فرمودند: یادت هست که یک روز در نماز جمعه به من گفتید: در خطبه ها روایت بخوانم و از حلال و حرام بگویم؟ تذکر خوبى بود.

خوب الان علماى بزرگ به فکر افتاده اند. اما یک مقدار دیر شده است؛ چون دروغها و تحریفها پا گرفته اند.

افزون بر منبرهاى پر از خرافه و دروغ که به جان دین و معنویت این مردم افتاده، کتابهایى است که با مجوز و بى مجوز، چاپ و دریاوار عرضه مى شوند. کتابهاى پر از دروغ، حرفهاى سست، کرامتهاى عجیب براى اشخاص.

پاره اى از این کتابها که درباره کرامتهاى اشخاصى نوشته شده است، آن اشخاص زنده اند. من فرزندان آنان را مى شناسم. وقتى این کتابها را درباره کرامتهاى پدرشان دیدم، با آنان تماس گرفتم، گفتم: این چنین کتابهایى درباره پدرتان نوشته اند. خندیدند و گفتند: ما در طولِ پنجاه ـ شصت سال، این چنین چیزهایى از پدرمان ندیده ایم.

بخصوص کتابى درباره کرامتها و حالات معنوى شخصى، که غیر معمم بود، نوشتند و با تبلیغات جایش انداختند. در حالى که او را من مى شناختم، او کجا و این حرفها کجا! در این کتاب مقاماتى براى او نوشته اند که براى انبیاى خدا، نه در قرآن آمده و نه در روایات.

این کرامت تراشیها و حرفهاى سست به منبرها راه یافت. و به منبریهاى خرافه گو کمک کرد و به آن جریانى که عرض کردم از منبریهاى جاهل، مال گرا و وابسته به بیگانگان، مستقیم، یا غیرمستقیم، خیلى یارى رساند، تا با نقل این کرامتهاى ساختگى و خوابهاى عجیب، مردم را جذب و از معارف دینى دور کنند.

ما در برهه اى، در کرامت تراشى و کرامت سازى، از صوفیه اهل سنت بدتر شدیم. باز آنها یک مقدار عقل به خرج دادند. کلاً یک کتاب تذکرة الاولیاء12 دارند و یک نفحات جامى. 22 ولى ما الان مغازه ها را پر کردیم از این کتابها و حتى در بساطیها و دکه هاى روزنامه فروشى از این دست کتابهاى سست و گمراه کننده عرضه مى شود.

در کتاب فروشیها، بساطیها و دکه هاى روزنامه فروشى صدها کتاب کرامات، با چاپهاى بیست بار و بیست و پنج بار مى بینید.

به کتاب فروشیها سرى بزنید و ببینید چه کتابهایى درباره امام زمان با چاپهاى بالا، در اختیار مردم گذاشته شده است.

کرامت تراشیها و کرامت سازیها و حرفهاى عجیب درباره اشخاص، یک زمانى آنقدر رواج یافته و شور شده بود که جوانى به من گفت:

(آقا خود و خدا سکوت نکنید و یک مطلبى را به من بگویید. گفتم: چه مطلبى.

گفت: شنیده ام شما هر وقت، به پشت دَرِ منزل مى رسید، کلید همراه تان نباشد، نگاه مى کنید، در باز مى شود.

گفتم: اتفاقاً خوب شد به من گفتید که این کرامت را دارم.

چندشب پیش، از منبر آمدم پایین، رفتم به طرف منزل، کلیدم جا مانده بود. خانواده مان هم نبود، چهل دقیقه، دَرِ منزل نشستم، تا خانواده آمد و کلید انداخت و در را باز کرد. )

ییعنى چنان خرافه ها رواج یافته و کرامت سازیها بازار را گرم کرده و کتابهاى خرافى، سست و پر از کرامتهاى ساختگى و دروغین، در دسترس مردم و جوانان قرار گرفته، که آن جوان، با مطالعه و گوش دادن به این حرفها، به این اشتباه دچار آمده بود.

با خالى شدن محرابها و منبرها از خطیبانِ حکیم و سرمایه گذارى بالاى خارجیها و آمریکا براى دور کردن جوانان از دین و پر کردن ذهن آنها از خرافات، رواج این گونه منبرها و کتابهاى خرافى، این پیامدهاى ناگوار پیش مى آید.

 

حوزه: از سخنان حضرت عالى به روشنى فهمیده مى شود که منبرهاى بى محتوا، سست، خرافى و شکل گرفته بر پایه خوابها و کرامتهاى ساختگى و دستهاى آلوده استعمار، نقش کلیدى در رواج خرافه و خرافه گرایى داشته و دارند و از جمله راه حلهایى که روى آن تأکید داشتید، منبر بود که با اصلاح آن و الگوگیرى از منبرهاى عالمانه و انسان ساز و به دور از خرافه ها و گزافه گوییها، مى توان از این وضعیت به در آمد. به نظر مى رسد اگر مقایسه اى بین منبر در گذشته و دوران پس از انقلاب اسلامى صورت بگیرد، شاید بهتر بتوان به نتیجه رسید و با کاستیها آشنا شد.

استاد: من با مقایسه بین منبرهاى گذشته و پس از انقلاب، مى بینم در دو بعد، تفاوت خیلى سنگینى پدید آمده است:

1. در تعداد منبر. به این معنى که در گذشته، در بیش تر شهرهاى ایران، منبرى عالم، به اندازه کافى براى مردم وجود داشته و گاهى هم بیش تر از نیاز مردم بوده است. در حدى که در روزگارى، از مشهد مقدس، به خاطر کثرت خطبا و منبریهاى عالم و مورد توجه، منبریهاى عالم و مورد توجه مردم، در ماه رمضان و ایّام محرم، به دیگر شهرها مى رفتند.

در دورانى که من مدرسه مى رفتم و نوجوان بودم، مى دیدم منبریهاى مشهور را که از مشهد به تهران آمده بودند و در مساجد براى مردم سخنرانى مى کردند.

با این که در تهران منبرى عالم فراوان بود؛ اما به خاطر این که تهران جمعیت اش بیش تر بود، متصدیان و متولیان مساجد و گاه افراد، منبریهاى بزرگ و بنام مشهد و دیگر شهرها را دعوت مى کردند. حاج محقق خراسانى، سیدمرتضى سبزوارى، پیش از این آقایان، شیخ غلامرضا طبسى، از مشهد و آقاى صدرایى اشکورى از رشت، به تهران مى آمده و منبر مى رفته اند.

نه این که در مشهد و رشت به این آقایان نیازى نبود و یا منبرى نداشتند، نه، به خاطر پربارى و سازنده بودن منبرها و سخنرانیهاى این آقایان، مردم خواهان شان بودند.

در مناطق گیلان و مازندران، مانند: رشت، لاهیجان، آمل و گرگان چهره هاى معروفى در منبر بودند. منبریهاى عالم در این مناطق، به مردم بهره مى رساندند و آنان را از مسائل دینى آگاه مى کردند.

و یا در اصفهان، منبریهاى بسیارى بودند، عالم و حکیم. حسام الدین واعظ، حاج شیخ باقر زند کرمانى از منبریهاى خوب اصفهان بودند.

ما اکنون، منبرى کم داریم، هم در پایتخت و هم در دیگر شهرها. کمبود منبرى، صداى همه را درآورده است.

من نزدیک به یکصد و دو شهر، منبر رفته ام، بیش تر، مراکز استانها، یا شهرهاى بزرگ بوده است.

در این شهرها، با گلایه و ناله مردم مؤمن و وزین، از کمبود منبرى، روبه رو بوده ام. من یک وقتى، در یکى از سخنرانیهایم در شهر مقدس قم، به خاطر این کمبود شدید منبرى، به شعرِ دِعبِل خُزاعى متوسل شدم که آمد خدمت امام رضا(ع)، در حالى که اشک مى ریخت سرود:

مدارسُ آیاتٍ خَلَت مِن تلاوة

ومنزلُ وحیٍ مُقفِرُ العَرَصات

مدرسه هاى کتاب خداوند از تلاوت خالى شد

و منزلگاه هاى وحى و نبوت به ویرانى گرایید

2. در کیفیت منبر. در گذشته منبریهاى ما، جز علماى بزرگ و اشخاص معتبر و درس خوانده بوده اند. در تهران حوزه بسیار پربارى وجود داشته است. تقریباً تا سال 1330 شمسى، مدرسه هاى پررونقى داشته است، مثل مدرسه مروى و یک دو مدرسه در بازار تهران. در حوزه تهران اساتید بزرگى تدریس مى کرده اند، مانند مرحوم آقامیرزا مهدى آشتیانى، که از ایشان تعبیر به فیلسوف شرق مى کنند.

دو ـ سه تا از شاگردانِ ایشان اهل منبر بودند:

ییکى مرحوم آقاشیخ محمدرضا ربانى که منبر پربارى داشت.

و دیگرى مرحوم آقامحمدتقى فلسفى که توانست هفتاد سال در منبر دوام بیاورد و اُفت نکند. یا مرحوم آقاشیخ مهدى قوام.

اینان، چهره هایى بودند که حوزه پربار تهران را دیده بودند. حوزه اى که استادان بزرگى در آن تدریس مى کرده اند، مانند: مرحوم آقامیرزا مهدى آشتیانى، مرحوم ابن الدین، مرحوم آقاشیخ محمدعلى لواسانى، مرحوم آقاسید محمدکاظم عصار، ـ که مراجع آن زمان بوده ـ مرحوم آقامیرزا احمد آشتیانى، مرحوم آقاشیخ محمدتقى آملى، مرحوم آیت اللّه العظمى آقا سیداحمد خوانسارى.

منبریهاى بزرگ تهران، از محضر این چنین عالمان بزرگى بهره برده بودند، در علم و اخلاق. منبر را از آغاز جوانى شان شروع کرده بودند، آن هم در کنار درس و بحث شان و استفاده از محضر اساتید بزرگ. این گونه نبوده که با شروع منبر، درس و بحث خود را کنار بگذارند. واقعاً در فراگیرى دروس، پشت کار داشته اند.

ییا منبریهایى که در حوزه مشهد پرورش یافته بودند، بهره گیرى علمى و اخلاقى و معنوى شان از محضر کسانى بوده که در علم، تقوا، زهد، جایگاه والایى داشته اند، مانند: آقابزرگ حکیم، آقاشیخ مرتضى آشتیانى، آقا سیدیونس اردبیلى، آقا مهدى نوغانى و استادِ برجسته اى مانند ادیب نیشابورى.

بعضى از این منبریهاى بزرگ را که نام بردم، مربوط به دوره اى است که من 6 ـ 7 ساله بودم و مرحوم پدرم مرا پاى منبر آنان مى برد.

منبرهاى اینان چنان عالمانه و مفید بود که بعضى از پامنبریها و مستمعان باسواد، قلم به دست مى گرفتند، احادیثى را که آنان مى خواندند، یادداشت مى کردند. پدرم از کسانى بود که احادیث و برخى از نکات را مى نوشت. شاید حدود پنج هزار صفحه یادداشت داشت. اینها را در طول سى سال شرکت در مجالس وعظ و خطابه، یادداشت بردارى کرده بود که متأسفانه از بین رفت. بدین صورت که پیش از انقلاب، دو تا از ما را گرفتند و خانواده مان به خاطر این که اعلامیه ها دست ساواک نیفتد، هرچه نوشته و اعلامیه بوده، از منزل بیرون برده بود. من هم خبر نداشتم. در بین آنها، یادداشتهاى مرحوم پدرم نیز بوده که پس از مرگ ایشان هرچه گشتم، آن اوراق را پیدا نکردم. که اگر پیدا مى شد و تنظیم مى گردید، چند جلد کتاب جامع مى شد.

در گیلان و مازندران، در بابل، گرگان و رشت، حوزه هاى پرنشاط، پربارى از نظر علمى وجود داشته است.

حال آن چه من به یاد دارم از حوزه گیلان، زعماى آن حوزه، از شاگردان مرحوم نائینى و مرحوم کمپانى بودند.

در رشت مرحوم آقاى زیاورى، مرحوم آقاى بحرالعلوم، مرحوم آقاى لاکانى، که من خودم اجازه اجتهاد مرحوم آیت اللّه العظمى بروجردى را، که به ایشان داده بود، دیدم. اینان معلمانى بودند که طلاب را پرورش مى دادند، تربیت مى کردند. این طلبه ها، یا منبریهاى پرقدرتى شدند و یا نویسنده هاى پرقدرتى. مانند مرحوم آقاى حجتى که جوان بود و در یک تصادف از بین رفت. او در آن روزگار، یک روزنامه اى منتشر مى کرد که خریداران بسیار داشت.

منبریهاى قدیمى را، که حوزه دیده و درس خوانده هستند، به خاطر کبر سن شان، کسى دعوت نمى کند و این جدیدیها هم، تا جایى که من به طور اتفاقى در برخى از مجالس ختم و یا از طریق تلویزیون به سخنان آنان گوش مى دهم، از محتوا خیلى خالى هستند.

محرابها و منبرها، از مردان علم و عمل خالى شدند و این باعث شد جاى آنان را کسانى پر کنند که بعضى شان آن مایه هاى علمى را نداشتند و بعضى شان، متأسفانه به خاطر منبرهاى سخیف و بیان خوابهاى دروغ، دانسته و یا ندانسته، آگاهانه و یا ناآگاهانه، آب به آسیاب دشمن بریزند.

به نظر من، با این تشنگى عظیم که در داخل مملکت و بیش تر در خارج، نسبت به معارف الهى هست، اینها با این کارهاشان ظلم به دین و مردم مشتاق مى کنند.

در هر صورت، تحریفها، بدعتها، سخیف گوییها، به خاطر کمبودِ منبرهاى عالمانه، منبرى عالم و کمبود امام جماعتِ عالم است. چون وقتى امام جماعت مسجدى، مانند گذشته مجتهد باشد، اجازه نمى دهد هر کسى روى منبر برود و براى مردم صحبت کند و یا خود هرکسى را دعوت نمى کند، مغز مردم را و قلب مردم را به هرکسى نمى سپارد.

امام جماعتهاى مجتهد ـ که در محل خودمان چهارده ـ پانزده مسجد بود و تمام امام جماعتهاى آنها مجتهد ـ خیلى مواظب بودند که منبریِ عالم و اثرگذار دعوت بکنند و البته منبریهاى عالم و اثرگذار در اغلب شهرها، بیش از نیاز بود.

 

حوزه: در تقدس زدایى از منبر و خدشه وارد کردنِ به جایگاهِ آن، که بسیار خطرناک و ضربه بزرگى است به جبهه حق و شورآفرینان این خطه زلال فرهنگى و معارفى، چه کسانى مسؤول اند که با کوتاهى خود، سهل انگارى، اهمال کارى و استفاده نابخردانه، سوداگرانه و عوام فریبانه از آن، این سان این رسانه مقدس را بازیچه قرار داده اند و به جاى هدایت، گمراهى را به سینه ها فرو مى ریزانند؟

استاد: به جاى کلمه (مقصر) کلمه (غفلت) را به کار مى برم. نمى توانم بگویم که در این زمینه، چه کسانى و یا چه نهادهایى (مقصر) هستند. مى توانم بگویم به خاطرِ این که خیلى از کارهاى انقلاب مانده و عده زیادى از علما و متفکران در قم و در مراکزِ مختلف مملکت، با جان و دل براى انقلاب و مردم کار مى کنند، از مسأله منبر و منبرى و محتواى منبر و این که چه کسانى باید عهده دار خطابه و منبر باشند، غفلت شده است.

اگر بنا باشد که خیلى زود، جلوى این روند خطرناک گرفته شود، ناگزیر باید تشکیلاتى در وزارت اطلاعات، به وجود بیاید، عالمانه، با قدرت تشخیص بالا در این زمینه. البته به طور حتم با کمک گرفتن از حوزه هاى علمیه پربار، به طور دقیق و مدبرانه، به این نابسامانى، سامان بدهد. کارى که در زمان طاغوت در جهت مذهب زدایى و مبارزه با دین، انجام مى گرفت. دستگاه امنیتى و اطلاعاتى طاغوت، جلوى منبریهاى اثرگذار را مى گرفت و هر منبرى اثرگذار، همیشه انتظار این را داشت که به او اخطار کنند و یا به ساواک فراخوانده و مورد بازجویى قرار بگیرد.

امام صادق مى فرماید:

(از راهى که دشمن براى ضربه زدن به شما وارد مى شود، شما در امر هدایت وارد بشوید.)

مأموران ساواک همیشه پاى منبرها حاضر مى شدند. ساواک مأموران عالم و بااطلاع از مسائل دینى نداشت. مأموران آن در این حد بودند که ببینند آیا منبرى به حکومت و شاه حمله مى کند، یا خیر. اگر در این باره مطلبى گفت، گزارش کنند و در پى گزارش آنان، ساواک تصمیم بگیرد که به منبرى منتقد اخطار بدهد، یا از منبر رفتن او جلوگیرى و یا دستگیرش کند.

الان هم به نظر من در وزارت اطلاعات باید نهاد و تشکیلاتى براى بررسى مداحیها و منبرها و شناخت کاستیها و مطالب زیان آور و خرافى به وجود بیاید و از مداحیها و منبرهاى خرافى، زیان آور و گمراه کننده جلوگیرى کند.

و نیز در خود حوزه علمیه قم، باید بخشى تشکیل بشود و به سرعت، در تمامِ ایران، مداحان و منبریهاى دروغ پرداز، خرافه گو و بدعت گذار را شناسایى و رابطه آنان را با مساجد، حسینیه ها، هیأتها و مراکز مذهبى قطع کند. این دو نهاد جلوى این لجنِ آلوده را از سرچشمه بگیرند. رودروایسى نداشته باشند. به تلفنهاى افراد هم کارى نداشته باشند.

من دیروز سخنرانى رهبرى را در جمع مردم سنندج گوش مى دادم، یک جمله خیلى خوبى را در سخنرانى عمومى بیان داشتند. فرمودند:

(آن مرد شیعى هم که مى رود به مقدسات اهل سنت اهانت مى کند، دشنام مى دهد، او هم مزدور دشمن است ولو نداند که چه مى کند. )32

ما این گونه افراد را داریم. با تأکیدى که ایشان دارند، باز هم راحت منبر مى روند. دلسوزى که رهبرى انقلاب دارد، دلسوزى که مراجع تقلید دارند و نگران از منبرهاى گمراه کننده اند، باید در یک جریان عملى قرار بگیرند.

اطلاعات مسؤول است. مسؤولیت شدید دارد. حوزه علمیه هم بسیار مسؤولیت سنگین دارد. حالا که حوزه علمیه بازوى اجرایى دارد و از طرف دیگر مورد احترام مردم و تمام نهادهاى کشور است، مى تواند باقدرت در برابر هجوم ویران گر منبرهاى خرافى بایستد.

 

حوزه: هجوم خرافه ها به ساحَتِ دین و آموزه هاى زلال، رستاخیز آفرین و حماسه ساز آن، بس سنگین و هراس انگیز است، بویژه که زیر پوشش دین، حماسه کربلا، باور بلند و بنیادین به امام زمان(ع) به پیش مى رود و دامهاى خود را مى گستراند.

به نظر حضرت عالى، آیا از منبر به شکل امروزین آن و از منبریها و خطیبان، که اکنون مجال یافته و منبرها را در اختیار گرفته اند، برمى آید که جلویِ این حرکتِ بنیان سوز و توفنده خرافه و خرافه گرایى را بگیرند و یا این که باید تحولى بزرگ در منبر و منبریها و خطیبان روى بدهد.

اگر چنین تحولى لازم و بایسته است، ویژگیهاى آن چیست؟ و چه کسانى باید این تحول را مدیریت کنند؟

استاد: ببینید محتواى مسائل الهى را که در کتابِ خدا و در روایات اهل بیت تجلى دارند که نمى توان عوض کرد. یعنى به تفسیر قرآن، یا به توضیحِ روایات، ذاتاً شکلِ غیرعمقِ آیات و روایات را نمى شود داد.

منبر، به معناى سنتى، همان فقه سنتى است که حضرت امام، روى آن، تأکید داشتند.

اگر فقه سنتى، به قول حضرت امام، زمان و مکان در آن لحاظ بشود، مى توانیم نیازهاى زمان را جواب بدهیم.

زمان و مکان باید در فقه لحاظ بشود، نه این که فقه عوض بشود. حلال و حرام خدا عوض شدنى نیستند، راه اجتهاد عوض شدنى نیست؛ اما نگاه، قابل عوض شدن است. ما مى توانیم به فقه خیلى عمیق تر نگاه بکنیم و از پیوند بین مسائل فقهى و اصولى، نیازهاى زمان را پاسخ بدهیم.

این نیازهاى امروز، در زمان پیامبر خدا، ائمه اطهار نبوده است. و نمى توانیم هم بگوییم چون نیازها در زمان پیامبر و ائمه نبوده اند، پس فقه ما نمى تواند به آنها پاسخ بگوید؛ چون قرآن مجید، این دین را کامل و تمام مى داند.

پاسخ گویى به نیازهاى روز جامعه و مردم، بستگى به این دارد که فقه بتواند با عمق نگریِ بیش از گذشتگان، حکم موردِنیازِ مثلاً، بانکها، شهرداریها و غیره را دربیاورد و حکم کاربردى بدهد که چیزى به بن بست گیر نکند.

خوب، همین کار را در منبر هم انجام بدهیم. بدین معنى که سنت اصلى منبر، که بیانِ قرآن مجید و روایات براى مردم است، باید بماند؛ ولى منبریها و خطیبان، که دانشمند و اهل علم هستند، باید برابر با نیازهاى زمان مطالب شان را به مردم، القا کنند.

باید ببینند که مردم روزگار ما، از نظر فردى و زندگى خانوادگى و اجتماعى، خلأهایى دارند که به سبب آنها، دچار فساد مى شوند، یا به خود و خانواده شان ظلم مى کنند.

اینها را باید منبرى عالم درک بکند، زمانه و جامعه را بشناسد، نیازها را بداند و به زبانِ زمان، از طریق قرآن و روایات، با مردم حرف بزند که براى مردم هم، قابل پذیرش باشد.

منبر سنتى را باید مانند فقه سنتى حفظ کرد، اما زمان و مکان باید در آن لحاظ بشود. یعنى اگر منبرى بحث عالمانه اى را طرح مى کند، خارج از نیاز مردم نباشد. مثل این که در این روزگار، منبرى در تهران، اصفهان، شیراز و یا شهرهاى دیگر، روى منبر، مسأله پاک شدن و یا نجس شدنِ آب چاه را بیان کند، درحالى که الان، مردم شهرها، با آبِ چاه، سر و کار ندارند. در خانه ها چاهى وجود ندارد که بخواهند از آب آن استفاده کنند و یا با آن وضو بگیرند.

امروزه، حوزه علمیه قم، باید درس زمان شناسى، مردم شناسى براى طلاب بگذارد. طلاب با شناخت زمان و آشنایى با زمان، درمى یابند که چه جریانهایى، وجود دارند و در جریان هستند و با شناخت مردم، درمى یابند که مردم، مردم شصت سال پیش نیستند، عقل شان رشد کرده، آگاهى شان بالا رفته، به خاطر گستردگى دانشگاه ها، بیش تر پسران و دختران شان تحصیل کرده و از تحصیلات بالایى برخوردارند.

زمان شناسى و مردم شناسى دو رشته مهمى است که اروپاییان و آمریکاییها، بیش از سیصد سال است که روى آنها کار کرده اند؛ از این روى توانسته اند بر دنیا تسلط پیدا بکنند.

اینها اگر زمان شناس و مردم شناس نبودند، قدرت تسلط بر مردم و استعمار کردنِ کشورها را نداشتند.

ولى متأسفانه حوزه هاى ما، با گذشت سى سال از انقلاب اسلامى، با این دو رشته مهم، آشنایى ندارند. در حالى که کار آنها بستگى به این رشته ها دارد.

نکته اى را که در این جا لازم مى دانم یادآورى کنم، باید توجه داشت که مباد منبرها از منبرى حوزه اى و درس خوانده در حوزه خالى بشود.

ییعنى باید دقت کرد و توجه داشت کسانى که لباس روحانیت را به تن ندارند، جایگزین منبرى حوزه اى نشوند.

چون اینان، با پرستیژ خاص، مردم را جذب مى کنند و جاى نگرانى است که یواش یواش، کسانى از حوزه مایل بشوند که لباس نپوشیده وارد عرصه منبر بشوند و این موج محراب را هم بگیرد.

به نظر من این یک مشکل است که بعضى از مجالس مذهبى، در اختیار کسانى قرار مى گیرد که لباس روحانیت را به تن ندارند. البته بعضى از اینها درس خوانده هستند، دانشگاهى هستند و شاید مقدارى هم درسهاى حوزه اى را خوانده باشند. در عین حال، درست نیست که این گونه افراد منبر بروند؛ زیرا علاوه بر پیامدهاى بسیار ناخوشایندى که اکنون و در آینده مى گذارند، به گونه اى تشویق طلاب دیگر است که از لباس روحانیت به در بیایند و با کت و شلوار منبر بروند و براى مردم سخن بگویند. این خطرناک است و براى جلوگیرى از این خطر، که محراب را هم تهدید مى کند، باید منبر به همین شکل سنتى، البته با لحاظ زمان و مکان، حفظ بشود.

 

حوزه: حضرت عالى، در بُعد منبر و خطابه و نگارش کتابهاى ارزش مند و اثرگذار موفق بوده اید. بى گمان زندگى علمى و رمز موفقیت و آشنایى با آثار شما، مى تواند براى طلاب و فضلا، مفید باشد، لطفاً در این باره، بویژه درباره کارهاى قرآنى خود، نکته ها و زوایایى را که لازم مى دانید، بیان کنید.

استاد: از آن جا که زندگى من ماجراهایى دارد، دوستان از سالها پیش از من مى خواستند که خاطراتم را بنویسم و عرضه کنم که این کار انجام گرفت و آن چه بر من گذشته، از تولد تاکنون، در دو جلد نزدیک به دو هزار صفحه در حال تنظیم شدن است. اما خودم به این کار علاقه نداشتم. هیچ دوست نداشتم که زندگى ام ثبت بشود.

من همیشه از شهرت گریزان بوده ام. از ایّام جوانى ام، یکى از چیزهایى که از آن پرهیز داشته ام، شهرت بوده است. همیشه از خدا مى خواسته ام که شهرت را پیش نیاورد، اما کاملاً عکس شد.

در هرحال، اجمالى از زندگى خودم را، به امید این که پندى براى دیگران باشد، عرض مى کنم:

در ایّام تحصیل در دبیرستان و حتى زمانى که مدارکم براى ورود به دانشگاه کامل شد، در درون، کششى براى تحصیل در حوزه داشتم.

بالاخره این کشش عظیم، سبب شد که به حوزه علمیه وارد بشوم و به تحصیل علوم دینى بپردازم.

آن چه در ایّام تحصیل در حوزه براى من مهم بود، جلوگیرى از ضایع شدن وقت بود. سعى مى کردم، از هرگونه نشست و برخاستهاى وقت گیر و ضایع کننده وقت، پرهیز کنم.

تا وقتى که در حوزه بودم، درسها را جدّى و بدون اتلاف وقت مى خواندم. هنوز هم از کتابهاى درسى، بخصوص ادبیات، جدا نشده ام. با این که کارم خیلى زیاد است، با این حال، به خاطر عمق پیدا کردن بیش تر در فهم آیات و روایات، با درسها و کتابهاى درسى، ارتباط دارم، چه ادبیات و چه اصول و فقه.

اما یک بخش دیگر در زندگى من، منبر بود. منبر را از بیست و شش سالگى شروع کردم. به خاطرِ بیانِ روانى که خداوند متعال به من داده بود، خیلى زود در ایران شناخته شدم و هجوم براى دعوت از من، زیاد شد.

از همان آغاز، اساس منبرم را وصیت رسول گرامى اسلام قرار دادم که فرمود:

(إنى تارکُ فیکم الثِّقلین، ما ان تمسّکتم بهما لن تَضّلوا بعدى، احَدُهما اعظم من الآخر، کتابُ اللّه وعترتى. )42

من در میان شما امت، دو شىء گرانقدر مى گذارم. پس از من، تا هنگامى که در این دو شىء چنگ درزنید، هرگز گمراه نخواهید شد. یکى از این دو، از دیگرى بزرگ تر است. این دو، کتاب خداست و عترت من.

و براى برد هرچه بیش تر سخن و اثرگذارى، شناخت مردم و زمان را سرلوحه کارم قرار دادم.

براى منبر مطالعات گسترده اى انجام داده ام، یادداشتهاى بسیارى دارم. در بیش از بیست دفتر دویست صفحه اى مطالعات منبرهایم ثبت است. نزدیک به پنجاه هزار ورقه آ. چهار، غیر از آن دفترها یادداشت دارم. الان اگر کسى به من بگوید سال 1347، کجا منبر رفته اى و چه گفته اى، مى توانم به این دفترها مراجعه کنم و پاسخ او را بگویم که سال 1347 محرم و یا ماه رمضان، کجا منبر رفته ام و چه گفته ام. من روى مطالعه منابع اسلامى خیلى وقت گذارده ام. اگر نوارهاى مرا، در 30 ـ 40 پیش گوش کنید، مى بینید براى مردم، از منابع اسلامى سخن گفته ام، مثلاً از رجال کشّى مطلب نقل کرده ام. از کتابهاى عمیق شیعه و سنى، مطالبى را در منبر براى مردم گفته ام. علاوه بر این، از همان آغاز، یعنى سال 1346 شمسى، مجله هاى علمى، کتابهاى علمى، مانند: روان شناسى، نجوم و جامعه شناسى را در برنامه مطالعاتى خود، قرار داده ام.

سعى ام بر این بوده که با نگاه علمى دانشمندان مغرب زمین، حتى شوروى سوسیالیستى آشنا بشوم. الان در کتابخانه ام، کتابهایى دارم که ترجمه کتابهاى دانشمندان مغرب زمین و شوروى است.

حالا فکر بکنید اگر مى خواستم درباره توحید، آیات توحیدى قرآن مجید را در منبر مطرح کنم، مثلاً مانند آیه شریفه:

(الذى جعل لکم فراشاً والسماء بناء، وانزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقاً لکم فلا تجعلوا للّه انداداً وانتم تعلمون. )52

آن پروردگارى که زمین را براى شما بسترى گسترده و آسمان را سقفى برافراشته قرار داد و از آسمان، آبى [مانند برف و باران] نازل کرد و به وسیله آن از میوه هاى گوناگون، رزق و روزى براى شما بیرون آورد. پس براى آن شریکان و همتایانى قرار ندهید.

در حالى که مى دانید [براى خدا در آفریدن و روزى دادن، شریک و همتایى وجود ندارد. ]

کتابهاى زمین شناسى و نجوم، کتابهاى مربوط به خوراکیها و میوه ها، چه خارجى و چه داخلى را مى دیدم.

البته این عنایت را خدا به من داشت که آنها را تحمیل به آیات و روایات نمى کردم.

ولى آن چه به نظر من اصولى بود، آنها را با آیات و روایات درمى آمیختم و یک منبر جذاب و درخور و اثرگذار به وجود مى آمد.

اگر جوانانى پاى منبر مى آمدند و شبهه داشتند و یا احیاناً بى دین بودند، وقتى که مى شنیدند که قرآن مجید، هزار و پانصد سال پیش به این مسائل مهم، به صورت کلى، اشاراتى دارد، براى آنان، اعتقاداً خوب بود. یعنى اگر تحت تأثیر تبلیغات دشمنان اسلام قرار گرفته بودند، از نظر اعتقادى نجات مى یافتند.

چون به لطف خدا، قدرت موعظه و نصیحت گوییم زیاد بود و سخنان ام اثر روحى و تربیتى مى گذاشت.

از وقتى که این مؤسسه را تأسیس کرده ام و دوستان دست اندرکار، در مقام این درآمدند که نوارهاى سخنرانیهاى مرا، در تهران و شهرستانها جمع کنند، از سالهاى 1349 ـ 50 تاکنون، شش هزار نوار جمع آورى شده است.

این نوارها هم از سال گذشته، طبق طرحى که خودم داده ام، رده بندى شده و در حال پیاده کردن آنها هستیم.

اگر خداوند توفیق بدهد این نوارها، پیاده، تنظیم و چاپ بشود، دویست جلد کتاب خواهد شد که منبع عظیمى براى منبر شیعه خواهد بود.

سه جلد آن، با عنوانهایى چون: عقل کلید گنج سعادت، در 494 صفحه؛ عقل محرم راز ملکوت، در 527 صفحه؛ حدیث عقل و نفس آدمى در آیینه قرآن، در 479 صفحه، چاپ شده است.

به نظر من منبع خیلى خوبى است. از این جهت که من براى ده شب منبر سى تا منبع را مطالعه کرده، مطالب را پخته ام و در کنار هم چیده ام، تا یک منبر خوب از آب دربیاید. این کتابها که حاوى سخنرانیهاى من است، یک سفره آماده است براى کسانى که مى خواهند منبر بروند.

عناوین این کتابها، از عقل، توحید، نبوت، ولایت و معاد شروع مى شود، تا برسد به مباحث اخلاقى و اجتماعى.

بعضى از عناوین قرآن، مثل (اولیاء اللّه) شاید پنج جلد بشود.

بخش سوم زندگى ام، تألیف و ترجمه است. علت و انگیزه رویکرد به تألیف و ترجمه را نمى دانم. از سال 1350 شمسى به فکر تألیف و ترجمه افتادم. شاید علت اش این بوده که وقتى مى دیده ام، منبر ندارم و یا درس و بحث ندارم، خواسته ام از ضایع شدنِ عمرم جلوگیرى کنم.

از ضایع شدن عمرم به شدت مى ترسیدم. مى ترسیدم که فرداى قیامت، به خاطر هدر رفتن عمرم مؤاخذه بشوم؛ زیرا که خداوند مى فرماید:

(… اولم نعمِرّکم ما یتذکَّرُ فیه من تذکَّر… )62

آیا شما را چندان عمر ندادیم که هرکس مى خواست در آن مقدار عمر متذکر شود، متذکر مى شد.

این نگرانى از ضایع شدن عمر، مرا واداشت که دست به تألیف بزنم، که تا الان به لطف خدا ـ غیر از مطالب سخنرانیهایم که از نوار پیاده، تنظیم و چاپ مى شود ـ شصت جلد کتاب، برابر نیازهاى زمان نوشته ام. به این خاطر، به بیست و پنج، و سى و سه بار چاپ، بعضى از آنها رسیده است.

حدود ده کتاب از کتابهایم، به هفت زبان ترجمه شده است. انتشاراتى که این آثار را به زبانهاى گوناگون ترجمه کرده و به خارج فرستاده است، نامه هاى زیادى را به زبانهاى مختلف به من نشان داد که بیان گر استقبال خوانندگان از چندین کشور بود.

ناشر مى گفت: یکى کتابى را که ترجمه مى کنیم و به خارج مى فرستیم، بین پنج تا هفت سال طول مى کشد که تا سه هزار از آن به فروش برسد؛ اما کتابهاى شما، در مدت سه سال، به چاپ سوم و چهارم رسیده است.

بعد به فکر افتادم که چهار کتاب بزرگ و الهى را ترجمه کنم: قرآن، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و مفاتیح الجنان.

* ترجمه قرآن، حاصل چهار سال تلاش مستمر است. این ترجمه با رجوه به چهل کتاب علمى و تفاسیر شیعه و سنى، و بدون مراجعه به ترجمه هاى دیگر، سامان یافته است. کتابهاى علمى مانند: اعراب القرآن، علوم العربیه، مغنى اللبیب، مفردات راغب، المنجد، فروق اللغات، العین، مصباح المنیر، فرهنگ معین، مجمع البحرین، و تفاسیرى چون: الصافى، الکشاف، مجمع البیان، المیزان، ایسر التفاسیر، نور الثقلین، روض الجنان و… .

در این ترجمه، بیش تر، توجه ام به این بود که ساده و روان و خالى از ابهام و پیچیدگى باشد. جمله هاى توضیحى به گونه اى است که اگر کمانک () برداشته شود، مطلب و متن داخل آن، با جمله هاى قبل و بعد، به روشنى پیوند دارد.

این ترجمه سه بار بازنویسى و دوبار بازخوانى، به وسیله دو ویرایش گر، شده است و پیش از چاپ به مرکز مطالعات ترجمه ها تحویل شد که ترجمه را نقد و بررسى کنند. بعد از چهار ماه که نقد و بررسى پژوهشگران این مرکز به طول انجامید، دو ـ سه تذکر دادند که اصلاح شد و بعد در نامه اى رسمى اعلام داشتند:

(ترجمه شما از قرآن مجید، به وسیله کارشناسان مرکز، مطالعه و بررسى شد که حاصل دیدگاه و نقطه نظرات ایشان، ذیلاً به اطلاع مى رسد: ترجمه از نظر نگارش ساده و روان و قابل فهم همگان است. بخصوص آن که در موارد لازم، توضیحاتى بر آن افزوده شده است.

از ترجمه پیداست که در کار آن دقت به عمل آمده و از بسیارى از کاستیها و لغزشهایى که براى مترجمان پیش آمده، دور است. )

در این دو ـ سه سالى که این ترجمه چاپ شده، نزدیک به چهل هزار نسخه از آن چاپ شده و به فروش رسیده است. به نظر من هنوز جاى خودش را باز نکرده است. زیرا ترجمه به صورتى است که همگان مى توانند به خوبى از آن استفاده کنند؛ از تحصیل کردگان، دانشجویان، تا افراد کم سواد.

ترجمه به مفاهیم آیات نزدیک است. نوآورى هم در ترجمه زیاد است. بنا دارم یک رساله مستقل درباره نوآوریهاى این ترجمه بنویسم که هنوز فرصت نکرده ام.

* ترجمه نهج البلاغه: در این ترجمه، براى اولین بار، ترجمه زیرنویس است. متن فارسى با متن عربى، برابر است. ترجمه به گونه اى نیست که از جمله بالا، کم بیاید، یا زیاد. این ترجمه، بیش از سى بار به چاپ رسیده است.

* ترجمه صحیفه: به نظر من این ترجمه روان ترین ترجمه اى است که تاکنون از صحیفه سجادیه، انجام گرفته است.

* مفاتیح الجنان: مفاتیح الجنان، در کنار قرآن، در همه خانه ها، مساجد، امام زاده ها و حرمها وجود دارد. جایگاه این اثر ارزش مند، مرا به این فکر واداشته بود که خوب است از این اثر، ترجمه روانى در دسترسِ اهل دعا و مؤمنان قرار بگیرد.

این فکر در ذهن من بود، تا این که با آخرین بازمانده مرحوم محدِّث قمى، مرحوم آقاشیخ محسن، (ایشان دو ـ سه ماهى است که فوت کرده) ملاقاتى داشتم. به ایشان عرض کردم:

(انشاى فارسى مفاتیح الجنان، انشاى هشتاد سال پیش است. خیلى از لغاتى که در آن به کار برده شده، امروزیها نمى فهمند. قلم فارسى ایشان، در همان زمان هم قلم سنگینى بوده است. گاهى خواننده مطالبى را شروع مى کند، نتیجه را گم مى کند، یعنى انشاء، یک انشاء کلاف مانندى است. )

به ایشان گفتم:

(اگر اجازه بدهید من انشاى فارسى حاج شیخ عباس را، بدون این که به چهارچوب مفاتیح دست بخورد، به قلم امروز برگردانم. یعنى انجام یک چینش ادبى مطلوب که فعل کجا باشد، فاعل کجا باشد. )

ایشان پس از توضیحات من، گفت:

(اگر شما این کار را انجام بدهید، اجازه مى دهم. )

در طول یک سال، هم مطالب فارسى مفاتیح را به زبان روز برگردانده ام، هم دعاها را به همان سبک قرآن، نهج البلاغه و صحیفه، ترجمه کرده ام.

 

حوزه: در پایان، خواهشمندیم، ما و دیگر طلاب را اندرز بدهید و نکته هایى را که پس از تجربه هاى فراوان به دست آورده اید، به ما نیز گوشزد بفرمایید.

استاد: من طلبه ها را خیلى دوست دارم. من به کسانى که در این لباس هستند و براى کسب علم تلاش مى کنند و به دنبال این هستند که فردا سنگرى را بگیرند و به دین خدا خدمت بکنند، علاقه خاص دارم.

از آرزوهاى من این است که شاید از موارد طول أمل باشد که رسول خدا نهى مى فرماید27.

ولى من گرفتار طول أمل مثبت28 شده ام. و آن این که: خداوند به من چنان امکانات بدهد، یا آن قدر آبرویم هزینه شود که تمام طلابى که در قم مشغول به تحصیل علم هستند، زحمت مى کشند، درس مى خوانند، به تناسب شخصیت شان، خانه دار بشوند، هیچ گونه بدهى و مشکلى نداشته باشند و بتوانند با خیال آسوده درس بخوانند.

سفارش من، به طلاب عزیز این است که: درس بخوانند، سعى کنند مایه هاى علمى شان بالا برود و عالم بشوند.

و از اساتید بزرگوار هم تقاضا مى کنم، کمال دلسوزى را نسبت به طلاب در انتقال علم و تشویق شان داشته باشند.

از مراجع هم تقاضا مى کنم: یک خانه سازى مفصل داشته باشند و طلبه هایى که خوب درس مى خوانند و نمرات خوبى دارند و از مشکل مسکن رنج مى برند، در این خانه ها به مدت ده ـ پانزده سال بمانند و وقتى کارآمدتر شدند و صاحب مسکن، مسکنى را که در اختیار دارند به دیگرى واگذارند.

من، خیلى از مشکلات مالى طلبه ها رنج مى برم. آرزو دارم طلبه اصلاً دغدغه معیشت نداشته باشد. بر من سخت مى گذرد که مى بینم طلاب براى پول اندکى، در صفهاى طولانى شهریه مى ایستند و این را من، مناسب شخصیت و جایگاه طلبه نمى دانم. اى کاش آنانى که شهریه طلاب را مى دهند، براى این موضوع فکرى بردارند و حسابى باز کنند و همه پولها را در یک حساب بریزند. حالا به نام من نباشد، به نام آن آقا نباشد، به جایى برنمى خورد، پول مال امام زمان است. این پول باارزش، که باارزش ترین پول است، چون مال امام زمان است، باید، باارزش مندترین راه به طلبه ها برسد.

 

حوزه: از این که وقت گذاشتید و نکته ها و مطالب موردنیاز را به روشنى بیان کردید سپاسگزاریم و امیدواریم بتوانیم از بیانات حضرت عالى به بهترین وجه بهره ببریم.

استاد: متشکرم.

 

 

ییادداشتها:

1. انبیاى الهى، با خطابه و بهره گیرى از فن بیان، قوم خویش را از وادى ظلمت، به وادى نور و زندگى سعادت مندانه مى کشانده و عقل آنان را براى پیمودنِ راه روشن رستگارى بیدار مى ساخته اند.

رسول گرامى اسلام(ص) با بهره گیرى از این فن و هنر، که در آن سرآمد عرب بود (خود آن بزرگوار مى فرماید: انا أفصح من نطق بالضّاد: من فصیح ترین کسى هستم که به عربى سخن گفته است) نفخه حیات را بر کالبد بى روح و افسرده مردمان آن روزگار بردمید.

خطبه هاى او، از لهو و لغو، هیجان آفرینیهاى دروغین، خیال انگیزیها، افتخارات نابخردانه، طایفه مدارى و قبیله گرایى، تعصبهاى کور، جنگاوریهاى خونین و خانمان سوز، بى رحمیها، بازگویى قساوتها و شقاوتها، کشتارهاى سبعانه به دور بودند.

خطبه هاى او، سراسر بیدارگرانه، دانش افزا و جهل زدا بودند و مشعلهاى بیدارى را در ظلمانى ترین دلها و ذهنها مى افروختند و راه روشن بیدارى را از کژراه هاى ظلمت آفرین، مى نمایاندند.

و چه زیبا و باشکوه، آهنگین و با موسیقاى دلاویز، جویبار توحید ناب را به مزرعه دلها جارى مى ساختند و از شرک، ستم، فریبکارى، خرافه و خرافه گرایى پرهیز مى دادند.

خطبه هاى او، قیامت را، فرا یاد مى آوردند.

عرب با خطبه آشنا بود؛ اما از آن چه که در خطابه هاى بیدارگرانه و شورانگیز رسول خدا، موج مى زد، بیگانه بود و این پدیده جدید و هنگامه آفرین را با شگفتى مى نگریست و در زوایاى ذهن خود به بررسى دقیقه هاى آن مى پرداخت. سخنان حکیمانه و بسیار بسیار فراتر و ژرف تر از آن چه تاکنون از سرامدان، ناموران و بزرگان شعر و خطابه شنیده بود.

آن چه از محمد(ص) مى شنید از سنخ دیگر بود و هیچ همانندى با سخنان خطیبان و شاعران بزرگ جاهلى نداشت. به دل آرامش مى داد، روح را به پرواز درمى آورد و زیباییها و زشتیها را مى نمایاند.

رسول گرامى اسلام، از آن روزى که پیام ناب وحى را نیوشید و سروش وحى، چشمه زلال وحى را به سینه نورانى اش جارى ساخت، به کرسى خطابه فرا رفت و قوم خود را به بهره گیرى از نعمتها و موهبتهاى بى شمار الهى در سرابُستان توحید فراخواند:

(یامَعشَر قریش، یا معشر العرب ادعوکم الى شهادة ان لا اله الاّ اللّه وأنى رسول اللّه وآمُرُکم بخَلعِ الانداد والاصنام… )

*  *  *

(ایها الناس ان الرائِدَ لایکذب اهله واللّه لو کذِبتُ الناس جمیعاً ما کذبتکم ولو غررت الناس جمیعاً ما غررتکم واللّه الذى لا اله الا هو انى رسول اللّه الیکم حقّاً خاصه والى الناس کافّه واللّه لتموتون کما تنامون وتبعثون کما تستنفظون ولتحاسبون بما تعلمون ولتجزون بالأحسان احساناً وبالسوء سُواءاً وانّها لجنّة ابدا والنار أبداً)                                             کامل ابن اثیر، ج 2/ 27 .

و ده ها خطبه دیگر که انقلاب روحى را در انسان و دگرگونیهاى ژرف را در ارکان جامعه پدید مى آوَرد و انسان را به سوى نقطه اى سیر مى داد که مدیریت درونى و بیرونى خود را زیر لواى رب العالمین قرار دهد.

خطبه هاى توحیدى، توجه دهنده به معاد، روز به روز اوج مى گیرند و زمینه ها را براى رویش آموزه هاى وَحیانى در مزرعه دلها و در دلِ جامعه شرک زده مهیا مى سازند و بنیانى نوین نهاده مى شود که در همیشه روزگاران، انسان مسلمان از این طریق و با این شیوه مقدس، به آبشخورهاى توحیدى رهنمون شود و از شرک و آن چه جامعه را از مسیر توحیدى باز مى دارد، پرهیز داده شود و آگاه و هشیار بار بیاید که در پیرامون اش چه مى گذرد و دشمنان براى او چه نقشه ها و طرحهایى دارند.

2. از صناعات خمس، یکى خطابه است:

(خطابه عبارت از سخنى است که در برابر جمع، براى اقناع و برانگیختن آنها ایراد مى شود. و فن ّ خطابه صناعتى است که آیین و روشِ توفیقِ در اقناع را مى آموزد.

مقصود از خطابه این است که شنونده، منفعل شود و سخن را به دل پذیرا گردد.

مقدمات خطابه، از مشهورات و مظنونات و مقبولات است.

و چون خطیب به اقوال پیامبران و اولیاى دین و بزرگان که مقبول القول اند، استشهاد مى جوید، و لحن را با کلام متناسب مى کند، سخن اش بر دلها مى نشیند و اگر مهارت در فن داشته باشد، دلها را از جاى مى جنباند و شورى در حاضران برمى انگیزد.

به همین جهت خواجه در تأثیر خطابه مى گوید:

(هیچ صناعتى از صناعات خمس، در افاده تصدیقِ اقناعى به درجه خطابه نمى رسد. زیرا عقول عامه، از ادراکِ قیاسات برهانى قاصر است، بلکه از جَدَل هم. چون جَدَل هم در تعلق به کلیات، جارى مجراى برهان است. پس صناعتى که متکفل افادتِ اقناع بود در اذهان جمهور، جز خطابت نبود. )

اساس الاقتباس/531.

بلى در حقیقت، برهان، اختصاص به خواص دارد و خطابه، به عوام. چه به قول معلم اول:

(ایمان بعضى از مردم به ظنون شان، کم تر از ایمان دیگران به علم شان نیست. )

و باز خواجه مى گوید:

(و اشارت نص تنزیل، آن جا که فرموده است، عزّ من قائل: ادع الى سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنه وجادِلهم بالتى هى احسن. ) (سوره نحل، آیه 125). موافق این ترتیب است.)

اساس الاقتباس/531.

و چنانکه گفته اند: مراد از حکمت، برهان است و مراد از موعظه حسنه، خطابه و مراد از جادِلهم، جَدَل.

از جمله عواملى که موجبِ کمال تأثیر خطابه مى شود، استشهاد و تمثیل و نقل داستانها و حکایات است زیرا که:

(تمثیل به طبع عوام نزدیک تر بود از قیاس. چه قیاس، به بیان لمیّت مقدمات محتاج بود و به آن سبب علمى نماید و تمثیل از آن مستغنى بود. )        رساله فدروس از افلاطون، ترجمه دکتر محمود صناعى/264.

اما یک عامل دیگر نیز، در قدرت تأثیر خطابه بى اندازه مؤثر است که شاید پیشینیان، چندان توجهى بدان نداشته اند و آن این است که خطابه در حضور جمع ایراد مى شود. و در جمع، به تعبیر جامعه شناسان، وجدانى خاص حکمفرماست که همه حاضران را تحت تأثیر قرار مى دهد. پس همان جوّ اجتماعى نیز، تأثیر را چند برابر مى کند. و اگر یک سخن در حضور عده اى اندک و بى توجه، ایراد شود، یا در حضور هزاران نفر باایمان و باتوجه تأثیرش یکسان نخواهد بود.

شرط خطابه این است که آن چه در آن ایراد مى شود، به سوى غرض و غایتى معین جریان یابد و هر عبارتى در نظام کل ّ خطابه محلى مشخص داشته باشد. بنابراین، هر سخنران، باید در سخن خود، طرحى دقیق و نقشه اى منظم و سنجیده را تعقیب کند و از پراکنده گویى و سخنان مشوش و غیرمنظم بپرهیزد. به قول افلاطون:

(هر خطابه و گفتار، باید موجود زنده اى باشد. یعنى سر و دست و پا داشته باشد و در آن میانه اى و انجامى و آغازى وجود داشته باشد. و این قسمتها با هم ربط و تناسبى داشته باشند. )                          همان.

و به قول شاعر خودمان

سخن را سر است اى خداوند وبن

میاور سخن در میان سخن

خطابه معمولاً مشتمل بر دو چیز است: یکى عمود و دیگرى اعوان.

عمود سخنانى است که مستقیماً اثبات مطلوب مى کند و اعوان اقوال و احوالى است خارج از آن.

منطق صورى، دکتر محمد خوانسارى،

ج 1 و 2/233 ـ 235، آگاه، تهران 1359.

3. سوره رحمان، آیه 3 و 4. مرحوم علامه محمدجواد مغنیه در ذیل این دو آیه شریفه مى نویسد:

(مراد از بیان، هر چیزى است که بر مقصود دلالت کند، لفظ باشد یا خط، یا نقش و یا اشاره. البته سخن، برجسته ترین نوع بیان است و ابزار آن، همان زبان مى باشد که فرمانبردارترین اعضاى انسان براى انسان، پرتحرک ترین و چابک ترین آنهاست و خستگى را نمى شناسد و این ویژگى در سایر اعضاى انسان وجود ندارد. بیان، بویژه سخن، از بزرگ ترین و کامل ترین نعمتهاست؛ زیرا به وسیله بیان است که انسان، مقاصد خویش را بیان مى کند و مقاصد دیگران را برآورده مى سازد و نیز ادیان به وسیله آن شناخته مى شود. )

تفسیر کاشف، علامه محمدجواد مغنیه،

ترجمه موسى دانش، ج 7/341، بوستان کتاب.

امام صادق درباره نطق به مفضَّل مى فرماید:

(تأمل یا مفضّل ما انعم اللّه، تقدّست اسماؤه، به على الانسان من هذا النطقِ الذى یعبّر به عمّا فى ضمیره وما یحظر بقلبه ونتیجة فکره وبه یفهم عن غیره ما فى نفسه ولولا ذلک کان بمنزلة البهائم المهملة التى لاتخبر عن نفسها بشىء ولاتفهم عن مخبر شیئاً. وکذلک الکتابة التى بها تُقیدُ اخبار الماضین للباقین واخبار الباقین للآتین وبها تخلُدُ الکتب فى العلوم والآداب وغیرها. )                                                               بحارالانوار، ج 3/ 82.

مفضل دقت کن در نعمت نطق که بارى تعالى بهتر از آن به انسان اعطا نکرده است. نطقى که به وسیله آن چیزهایى را که در باطن دارد، بیان مى کند، یا آن چه را که به خاطرش خطور کرده، یا از اندیشیدن بهره اش شده، به زبان مى آورد.

همچنین با سخن گفتن، چیزهاى را از غیر خود مى فهمد که در ضمیر او نهفته بود.

اگر آدمى نطق نمى دانست، همانند چهارپایان مى بود که نه قدرت داشت از خود چیزى خبر دهد و نه مى توانست از کسى که خبر مى دهد، چیزى بفهمد. همچنین مفضل دقت کن در امر نوشتار که اخبار پیشینیان را براى باقى ماندگان و اخبار باقى ماندگان را براى آیندگان دربند مى کشد و ضبط مى کند که فراموش نشوند.

و نیز به وسیله نوشتار، کتابهاى دانشمندان پیشین، که در دانشها و آداب و دیگر رشته ها نگاشته اند، باقى و جاودان مى ماند.

4. امام على(ع) مى فرماید:

(من تأدب بآداب اللّه عزَّوجل ّ أدّاهُ الى الفلاح الدائم. )

هرکه به آداب خداوند بزرگ، مؤدب شود، او را به رستگارى جاوید رساند.

(وفى فقه الرضا(ع) [لما نزلت] (ولا تمدّن عینیک الى ما متعنا به ازواجاً منهم) امر النّبی(ص) منادیاً یُنادى من لَم یتأدب بأدب اللّه تقطعت نفسه على الدنیا حسرات.)

چون آیه شریفه: (اگر بعضى از مردان و زنان شان را به چیزى بهره ور ساخته ایم، تو بدان چشم مدوز) نازل گشت، پیامبر خدا(ص) جارچى را فرمود که جار زند هرکه به آداب خداوند آراسته نشود، با حسرت دستش از دنیا کوتاه شود.

میزان الحکمه، محمدى رى شهرى،

ترجمه حمیدرضا شیخى، ج 1/106، دار الحدیث.

5. خداوند متعال از زبان حضرت نوح(ع) نقل مى کند که خطاب به قوم اش گفت:

(ابلّغکم رسالات ربى وأنصخ لکم واعلم من اللّه مالا تعلمون)

سوره اعراف، آیه 62

پیامهاى پروردگارم را به شما مى رسانم و براى شما خیرخواهى مى کنم و از سوى خدا حقایقى را مى دانم که شما نمى دانید.

و خداوند متعال از زبان حضرت هود(ع) نقل مى کند که خطاب به قوم عاد گفت:

(اُبلّغکم رسالات ربى وأنا لکم ناصح امین)           همان، آیه 68.

پیامهاى پروردگارم را به شما مى رسانم و براى شما خیرخواهى امینم.

و خداوند متعال از زبان حضرت صالح(ع) نقل مى کند که خطاب به قوم ثمود گفت:

(… وقال یا قوم لقد أبلغتکم رسالة ربّى ونصحت لکم ولکن لاتحبّون الناصحین. )                                             (همان، آیه 79).

و گفت اى قوم من! قطعاً من پیام پروردگارم را به شما رساندم و براى تان خیرخواهى کردم. ولى شما، خیرخواهان را دوست ندارید.

شهید مطهرى درباره معنى و جایگاه (نُصح) در قرآن مى نویسد:

در قرآن راجع به ابلاغ و دعوت، کلمه (نُصح) از زبان داعیان الهى زیاد آمده است. نُصح، یعنى خیرخواهى به معنى خلوص. چون نُصح در لغت عرب، در مقابل غِش است. وقتى که در یک جنسى، در یک کالایى از غیرخودش قاطى بکنند، اصطلاحاً مى گویند غِش داخل اش کرده اند. نُصح در مقابل غِش است. یعنى سخن باید خلوص داشته باشد. یعنى از کمالِ خیرخواهى طرف و از سوز دل برخاسته باشد. آن کسى مى تواند داعى الى اللّه و مبلغ پیام خدا باشد که سخن اش نُصح باشد، یعنى هیچ انگیزه اى جز خیر و مصلحت مردم نداشته باشد. سخن اش از سوزِ دل برخیزد که:

(ان الکلام اذا خرج من القلب دخل فى القلب واذا خرج من اللّسان لم یتجاوَزِ الآذان. )

سخن، کز جان برون آید نشنید لاجرم بر دل. و سخنى که فقط از زبان بیرون بیاید و دل از آن بى خبر باشد، از گوشهاى مردم تجاوز نمى کند.

(سیرى در سیره نبوى، شهید مرتضى مطهرى/198 ـ 199،

صدرا، مهر 1366.

6. (لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز الیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم. )                                                                          سوره توبه، آیه 128.

ییقیناً، پیامبرى از جنس خودتان به سوى تان آمد که به رنج و مشقت افتادن تان بر او دشوار است. اشتیاق شدیدى به [هدایت] شما دارد و نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان است.

7. سوره اعراف، آیه 85.

8. همان، آیه 65.

9. تفسیر روح المعانى، آلوسى، ج26 / 144؛ تاریخ ابن خلدون، ج1 / 325؛ نهج البلاغه، عبده، ج4 / 36 پاورقى. و در بحارالانوار، ج 72/137، از رسول اکرم(ص) روایت شده است: (الشیخ فى اهله کالنبى فى امته.)

10. مجموعه ورام، ج 2/277.

11. سیّد حِمیَرى، ابوهاشم (یا ابوعامر) اسماعیل بن قاسم حمیرى (105 ـ 173 هـ. ق) ملقب به سید، شجاع ترین شاعر شیعى است و در علاقه مندى و پاى بندى به مکتب اهل بیت زبانزد خاص و عام.

در نعمان ـ به قول یاقوت حموى وادى است در شام یا واسط عراق ـ چشم به جهان گشود. زندگى را در بصره و کوفه گذراند.

پدر و مادرش خارجى مذهب و دشمن على بودند. خود او ابتدا مذهب کیسانى (یعنى قائل به امامت محمدبن حنفیه بود) بعد به مذاهب اثناعشرى گرایید.

ابوالفرج اصفهانى درباره عقیده پدر و مادر سید حِمیَرى، و گرایشهاى فکرى خود او مى نویسد:

(… پدر و مادر سید اسماعیل حمیرى، خارجى و اباضى بودند و در بصره، در غرفه بنى صبّه مسکن داشتند. سید مى گفت: چه مدتها که امیرالمؤمنین را در این غرفه دشنام داده اند.

وقتى از او پرسیدند پس تو چطور به مذهب تشیع درآمده اى، مى گفت: این رحمت خداست که وجود مرا گرفته است.

از سیّد روایت شده که ابوین او وقتى از تشیع پسر باخبر شدند درصدد قتل او برآمدند. سید نزد عُقبة بن سلم هنائى رفته، او را از این قصه آگاه ساخت. عقبه نیز او را در پناه خویش درآورد. )

الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، ترجمه محمدحسین مشایخ فریدنى،

ج 1/775، علمى و فرهنگى تهران، 1368.

پراثرترین شاعر دوران اسلامى است، تا جایى که کسى نتوانسته اشعار او را گرد آورد. صاحب روضات الجنات مى نویسد:

(هیچ یک از شعراى عرب، به اندازه سید در انواع شعر عربى و نظم قصص و اخبار و احادیث، طبع آزمایى نکرده و در این زمینه ها به قدر او تسلط نداشته است. )

همان/773، مقدمه شرح حال سیدحمیرى، به قلم مترجم.

در تذکره ابن معتز آمده است:

(چهار دختر او، هریک، چهارصد قصیده جداگانه از پدر، حفظ داشته اند. )                                                                      همان.

آن چه شاعر را والایى مى بخشد و او را از همگنان برتر مى نشاند، غدیریه ها، سروده هاى آیینى، عاشورایى و دفاعهاى هنگامه آفرین و رستاخیزى اوست از مکتب ناب، زلال، توحیدى و شرک زدایى اهل بیت. مکتبى که پیروى و وابستگى به آن، یعنى قدافرازى در برابر شرک، ستم و هرچه ناپاکى و آلودگى و خضوع در برابر ارزشها و زیباییها.

بیست و سه غدیریه دارد که علامه امینى آنها را در الغدیر بازتاب داده است. هاشمیات سید و مرثیه هاى او درباره شهیدان طف، همیشه الهام بخش شاعران عاشورایى و شیعى بوده است.

مناقب على(ع) در شعرها و سروده هاى او جایگاه والایى دارند. هیچ یک از منقبتها و فضیلتهاى آن بزرگوار نیست، مگر این که درسروده هاى سید جان گرفته و نمودى زیبا و چشم نواز پیدا کرده است. مناقب على(ع) کهکشانى است بس زیبا، چشم نواز در آسمان شعر سیّد.

اما مرثیه هاى او در سوگ حسین بن على(ع) بس غم فزاست و دریا دریا اندوه از آسمان مى باراند و جام قلب هر جان شیفته آن بزرگوار را لبالب از حزن مى سازد.

ابوالفرج اصفهانى از شرفیابى سیّد به محضر امام صادق(ع) و انتشار غم سروده خود درباره لاله به خون خفته زهرا(س) این سان روایت مى کند:

(على بن اسماعیل تمیمى، از پدرش روایت کرده است که روزى در محضر ابوعبداللّه جعفر بن محمد بودم که حاجب او درآمد و براى سیّد اجازه ورود خواست. آن حضرت امر فرمود، او را به درون خانه راهنمایى کند. بانوان حرم را نیز پشت پرده نشانید. سیّد وارد شد و سلام کرد و نشست.

جعفر بن محمد از او خواست از اشعار خود انشا کند و او این ابیات را انشا کرد:

 اُمُرور على جَدَثِ الحسین

فقل لأعظمه الزکیّه

أاعظما لازلتَ من

وَطفاء ساکبةِ رویَّة

واذا مررت بقبره

 فأطل به وقِفِ المطیّه

وابک المطهَّر للمطهَّر

والمطهرة التقیه

کبکاء معولةٍ أتت

ییوماً لواحدها المنیة

بر قبر حسین بگذر و به استخوانهاى معطر او بگو

اى استخوانها! پیوسته از ابرى سنگین و باران ریز سیراب باشید.

چون به قبر او گذشتى، پس شتر خویش را مدتى در آن جا متوقف ساز.

و بر آن پیکر پاک، که زاده آن مرد پاک و بانوى پاک است، گریه کن.

چون گریه زن فرزند مرده اى که روزى مرگ بر فرزند یگانه او درآمده است.

اسماعیل تمیمى روایت کرده است که دیدم اشکهاى جعفر بن محمد بر رخسارهایش فرو مى ریزد و بانگ شیون و گریه از خانه او برخاسته است. تا این که سیّد را فرمود: بس کند و او بس کرد. )                                                      همان/781 ـ 782 .

شاعر متعهد، شیفته و علاقه مند به مکتب فکرى على و اولاد معصوم اش، به سال 1790 هجرى در بغداد چشم از جهان فرو بست. در محله شیعه نشین کرخ بغداد، به خاک سپرده شد.

   الذریعه، آقابزرگ تهرانى، ج 1/268.

12. دِعبِل خُزاعى به سال 148 هجرى ـ سال شهادت امام صادق(ع) ـ در خانواده اى مشهور به علم و ادب و دوستدار اهل بیت، دیده به جهان گشود و در دوران نُه خلیفه جورپیشه عباسى (منصور، مهدى، هادى، هارون، امین، مأمون، معتصم، واثق و متوکل) زندگى پرفراز و نشیب خود را سپرى کرد. در حالى که به خاطر حق گویى و تلاش در راه اعتلاى مکتب اهل بیت، این دوران پر ادبار و سیاه را، همیشه دار بَر دوش بود.

علامه مجلسى درباره نسب وى مى نویسد:

(دعبل، به کسر دال و سکون عین و کسر با است. و ابوعلى کنیت او بود. و پسر على بود و او پسر زرّین و او پسر عثمان و او پسر عبدالرحمن و او پسر عبداللّه و او پسر بدیل و بدیل پسر ورقاء و او از قبیله خزاعه است. بدیل بن ورقاء، جدّ او، از صحابه حضرت رسول(ص) بوده و دعبل از شعرا و بلغاى مشهور عرب است و صاحب دیوان و تصانیف مشهوره است و از شیعیان خالص اهل بیت است و مداح حضرت امام الانس والجان، على بن موسى الرضا بوده است.

و علامه، علیه الرحمه، در کتاب خلاصه گفته است که: دعبل خزاعى در میان اصحاب ما، مشهور است و حال او در کمال ایمان و علو منزلت و عظمت شأن معلوم است.

و شیخ نجاشى نیز او را مدح بسیار کرده است و تصانیف او را در فهرست خود ذکر کرده است و سند خود را به او متصل کرده است. )

شرح تأئیه دعبل خزاعى، علامه مجلسى، تصحیح على محدث/ 13 ـ 14.

دعبل، پس از آن که دگرگونیهاى ژرفى در روح اش پدید آمد و به سوى آفاق معنوى بال گشود، بر چشمه ساران زلال فرود آمد، بر کنار برکه اهل بیت، با این مکتب، از عمق جان آشنا شد و سرچشمه ها را شناخت و بر ساحل آرام، روحبخش و دلاویز آن، خیمه و خرگاه خود را افراشت و رایت عشق به این مکتب را افراخت.

با قصیده تائبه نام خود را در قاف هُداى مکتب اهل بیت جاودانه ساخت. این قصیده را در مدینه سرود و به طوس برد و به محضر امام على بن موسى الرضا بار یافت و اجازت خواست که قصیده اش را که در مدح و منقبت اهل بیت سروده انشاد کند. سوز درونى شاعر در تک تک ابیات شعله مى کشید. امام(ع) با شنیدن فراز فراز این قصیده سخت گریست. این چکامه، در حقیقت دفاع نامه اى است از جایگاه فراموش شده اهل بیت و مصیبت نامه اى سوزناک و حزن انگیز و نمایان گر تعهد و پاى بندى دعبل به معارف اهل بیت.

این قصیده، 124 بیت دارد با این مطلع:

تجاوَبنَ بالأرنان والزَّفَرات

 نوائح عُجم اللفظ والنّطفات

جواب همدیگر را گفتند و صدا بلند کردند، با ناله هاى سوزناک و آه هاى دردناک، نوحه کننده اى چند که لفظ و سخن ایشان فهمیده نمى شود.

مراد خوانندگانى مرغان است که عشاق را و ارباب اندوه را به وجود مى آورد.                                                                                      همان/23.

او در این قصیده، یک یک شهداى اهل بیت را با ذکر مدفن آنان یاد مى کند و فاطمه(س) را به ندبه و زارى بر آنان دعوت مى کند:

افاطم لو خلتِ الحسینُ مُجدّلا

وقدمات عطشاناً بشط فرات

اذا لَلَطِمِت الخدَّ فاطم عنده

وأجریتِ دمع العین فى الوجنات

قبور بکوفان واُخرى بطیبة

واُخرى بفخ ّ نالها صلواتى

واخرى بارضِ الجوز جان محلها

وقبر بباخَمرى لدى الغُرُبات

وقبر ببغداد لنفس زکیّة

تضمَّنُها الرَّحمن فى الغرفات.

اى فاطمه، اگر گمان مى کردى روزى حسین تو در کنار رود جارى فرات، لب تشنه جان خواهد داد.

در این هنگام، بر چهره مى کوفتى و از دیدگان اشک جارى مى ساختى.

اى فاطمه، اى دختر بهترین خلق خدا، برخیز و مویه کن بر ستارگان سوخته آسمان نبوت و امامت، که در زمین برهوت فرو افتاده اند.

[برخیز و مویه کن] بر گورهایى چند که در کوفه است و مدینه و فخ. درود و سلام من بر آنها بادا.

و مویه کن بر گورى که در سرزمین جوزجان [قبر یحیى بن زید بن على بن الحسین(ع) است] و گورى در باخمرى [مکانى بین کوفه و واسط، محل شهادت ابراهیم بن عبداللّه بن حسن] زیر سپیدارهاى بلند، غریب و تنها افتاده است.

ابن بابویه روایت کرده است:

(دعبل گفت: چون به این بخش از قصیده رسیدم، حضرت امام رضا(ع) فرمود: مى خواهى در این بخش دو بیت بیفزایم که قصیده تو تمام شود؟

گفتم: بلى یا ابن رسول اللّه

امام رضا(ع) این بیت را انشاد کرد:

وقبرٍ بطوسٍ یالها من مصیبةٍ

اَلَحَّت على الأحشاء بالزَّفرات

الى الحَشرِ حتى یَبعَثَ اللّهُ قائِماً

ییُفَرِّح عَنَّا الغمَّ والکُرُبات

مویه کن بر قبرى که در طوس است. واى از این مصیبت

که تا صبح حشر دلها را در آتش اندوه مى گدازد تا آن که خداوند قائم را برانگیزد و او، بار سنگین غم و اندوه از دل ما بزداید.

دعبل پرسید: یا ابن رسول اللّه! آن قبرى که در طوس است، قبر کیست؟

امام فرمود: قبر من است. )

همان؛ کمال الدین وتمام نعمه، ابن بابویه، تصحیح و تعلیق على اکبر غفارى،

ج 2/374، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین قم).

13. محتشم کاشانى:

(شمس الشعراء کمال الدین محتشم کاشانى، پسر خواجه میراحمد از خاندانى متمکن در کاشان به وجود آمد [905هـ. ق] که اصل اش از نراق بود… محتشم… بازرگان زاده ایى بود که در آغاز جوانى کار پدر [شعربافى] را دنبال مى کرد. سپس از آن کار دست بازداشت و شاعرى را شغل شاغل خود ساخت.

و دراین فن، شاگردى مولانا صدقى استرآبادى اختیارکرد و با شاعران عصر خود، مانند حیرتى تونى، حالى گیلانى، مجاهدالدین خوانسارى، امیرشمس الدین محمد کرمانى، میرزا سلمان جابرى اصفهانى (از بزرگان دولت صفوى) ضمیرى اصفهانى و وحشى بافقى و دیگران رابطه داشته و با آنان مشاعره و مکاتبه مى نموده است… .

محتشم در اصل و بنیاد شاعرى خود، قصیده سرایى مداح بود و پادشاهان و بزرگانى مانند شاه تهماسب صفوى، غیاث الدین میرمیران حاکم یزد و… را مى ستود. )

(تاریخ ادبیات ایران، دکتر ذبیح اللّه صفا، ج5،

بخش دوم/ 792 ـ 794، فردوس، تهران، 1364).

آن چه نام محتشم را بالا برد و رایت شعر او را افراشت و ثناگوییها و مداحیهاى او را از پادشاهان و صاحبان مکنت و ثروت، به حاشیه راند، سروده هاى او در رثاى اهل بیت و دوازده بند او در مرثیه سالار شهیدان، اباعبداللّه الحسین است. دوازده بند محتشم، از روزگارى که سروده شده تاکنون، بر در و دیوار مساجد و تکایا غم و اندوه سالار شهیدان را فرا یاد مى آورد و علاقه مندان و شیدایان آن عزیز را به دریاى غم فرو مى برد، دریایى بى ساحل و بى کران.

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله درهم است

گویا طلوع مى کند از مغرب آفتاب

که آشوب در تمامى ذرّات عالم است

گر خوانمش قیامتِ دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جاى ملال نیست

سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه مى کنند

گویا عزاى اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین

پرورده کنار رسول خدا حسین

محتشم به سال 996، چشم از جهان فروبست و در کاشان دفن شد.

14. حاجى سلیمان کاشانى، معروف به صباحى بیگدلى، از شعراى سده دوازدهم و اوائل سده سیزدهم است.

در بیدگل، 12 کیلومترى شمال شرقى کاشان، دیده به جهان گشود و در روزگار جوانى، دانشهاى روز را فراگرفت و به زبان عربى، علوم ادب، احادیث و اخبار، نجوم و ریاضى احاطه یافت. از راه کشاورزى امرار معاش مى کرده است و از درآمد کشاورزى استطاعت پیدا کرده به زیارت خانه خدا مى رود.

صباحى، در عصر امراى زندیه مى زیسته و با آنان ارتباط داشته و به مدح آنان پرداخته است. و

با شاعران روزگار خویش، از جمله هاتف، شهاب و آذر معاصر و معاشر بوده است. طبع صافى داشته و همت بر تتبع طرز فصحاى قدما مى گماشته.

لغت نامه دهخدا، ذیل حاجى سلیمان، مقدمه دیوان صباحى بیدگلى.

صباحى بیدگلى، در مدح و مراثى سروده هاى زیبایى از خود به یادگار گذاشته است. اماترکیب بندى که در رثاى سیدالشهداء سروده، فروزندگى شگفتى دارد و بیان گر استادى و چیره دستى او در آفرینش ترکیب بند.

افتادشا مگه به کنار افق نگون

خور چون سر بریده از این طشت واژگون

افکند چرخ مِغفَر زرّین و از شفق

در خون کشیده دامن خَفتان نیلگون

اجزاى روزگار ز بس دید انقلاب

گردید خاک بى حرکت، چرخ بى سکون

کَند اُمّهات اربعه زآباى سبعه دل

گفتى خلل فتاد به ترکیب کاف و نون

آماده ى قیامت موعود هرکسى

کایزد وفا به وعده مگر مى کند کنون

گفتم محرم است و نمود از شفق ملال

چون ناخنى که غمزده آلایدش به خون

ییا گوشواره اى که سپهرش ز گوش عرش

هر ساله در عزاى شه دین کند برون

ییا ساغرى است پیش لب آورده آفتاب

بر یاز شاه تشنه لبان کرده سرنگون

جان امیر بدر و روان شد حنین

سالار سروران سر از تن جدا حسین

دیوان صباحى بیدگلى.

صباحى به سال 1206 چشم از جهان فرو مى بندد و در قبرستان بیدگل به خاک سپرده مى شود.

15. ملاکاظم أزرى در خانواه علم و ادب، دیده به جهان گشود. خاندان أزرى در بغداد، از خاندانهاى نامور بوده اند.

علماى بزرگ به سروده هاى او ارج مى نهاده اند و آن چه را او مى سروده، خیلى زود بر سر زبانها مى افتاده و مردم اقبال شایانى از سروده ها و مرثیه هاى او درباره ائمه اطهار(ع) داشته اند.

قصیده هائیه او از قصیده هاى جاودان عرب به شمار است. این قصیده بیش از هزار بیت بوده بخشى از آن از بین رفته است.

از رثاى امام حسین(ع) سروده:

للّه صخرة وادى الطف ما صدعت

الا جواهر کانت حیلة الزمن

من مبلغ سوق ذاک الیوم ان به

جواهر القدس قد بیعت بلاثمن

ادب الطف، جواد شبر، ج 6/ 27 .

به خدا سوگند، در دل صخره وادى طف گوهرى است که آرایش دهنده روزگاران است.

در روز عاشورا، بازارى برپا گردید که در آن، گوهرهاى عالم قدس را به رایگان فروختند.

شیخ عباس قمى، درباره شخصیت ملاکاظم أزرى مى نویسد:

(المولى کاظم البغدادى، شیخ اجل ادیب اریب اوحدى مادح آل احمدى صاحب قصیده هائیه است که در فصاحت و بلاغت، نظیر ندارد. )

هدیة الاحباب، شیخ عباس قمى/11، امیر کبیر.

به سال 1213 هـ. ق در بغداد چشم از جهان فرو بسته و در کرخ بغداد، مقبره سید شریف مرتضى دفن شده است.

براى اطلاع بیش تر از شرح حال وى، ر. ک: معارف الرجال،شیخ محمدحرزالدین،

ج 2/161ـ163، منشورات کتابخانه آیت اللّه مرعشى نجفى.

16. هدیة الاحباب، شیخ عباس قمى/112، امیرکبیر؛ معارف الرجال، شیخ محمدحرزالدین، ج 12/162.

17 .امام باقر(ع) به ابوربیع شامى مى فرماید:

(ویحک یا اباالربیع، لاتطلُبَنَّ الرّئاسة ولاتکن ذَنباً [ذئباً] ولا تأکل بنا الناس فیفقرک اللّه ولاتقل فینا مالا تقول فى أنفُسِنا فَانَّک موقوف ومسؤول. )                                   اصول کافى، ج 1/298.

واى بر تو اى اباربیع! در پى ریاست مباش و دنباله رو نیز مشو [یا گرگ مباش زیرا در بعضى از نسخه ها ذِئباً ضبط شده است] و به دستاویز ما، اموال مردم را مخور که خدا ترا فقیر گرداند و در حق ما آن چه را که خود نمى گوییم مگو؛ زیرا سرانجام در محکمه عدل الهى خواهى ایستاد و در برابر آن چه گفته اى و هرچه کرده اى مسؤول خواهى بود.

در روایتى دیگر، امام محمدباقر(ع) خطاب به ابى نعمان مى فرماید:

(یا اباالنعمان لاتکذب علینا کذبة فتسلب الحنیفیّه ولاتطلبَّن ان تکون رأساً فتکون ذنباً ولا تستاکل الناس بنا فتفتقر، فانّک موقوف لامحاله ومسؤول. فان صدقت صدَّقناک وان کذبت کذّبناک.)      همان/338.

امام صادق(ع) مى فرماید:

(… فرقةُ احبّونا وسمعوا کلامنا ولم یُقصّر واعن فعلنا لیست؟کلوا الناسَ بنا فیملاُ اللّهُ بطونهم ناراً. )                           تحف العقول/554.

گروهى ما را دوست دارند و حدیث ما را شنیده اند و در کار ما کوتاهى نکرده اند [ولى اینها مقدمه است] تا به دستاویز ما، اموال مردم را بخورند. پس خداوند، شکمهاى آنان را از آتش پرخواهد کرد.

امام على بن حسین(ع) به قاسم بن عَوف مى فرماید:

(ایّاک اَن تستاکل بنا. )

بپرهیز از آن که به دستاویز ما، مال مردم را بخورى.

امام حسن عسکرى(ع) درباره محمد بن نُضَّیرِ فهرى و حسن بن محمد باباى قمى مى فرماید:

(… مستأکلین یأکلان بنا الناس… )    بحارالانوار، ج 25/319.

18 . سوره نحل، آیه 125 .

91. احتجاج طبرسى، ج 2/458

امام حسن عسکرى(ع) از جدش امام رضا(ع) نقل مى کند که فرمود:

(… ومنهم قوم نصاب لایقدرون على القدح فینا. یتعلّمون بعض علومنا الصحیحة فیتوجهون به عند شیعتنا وینقصون بنا عند نصابنا. ثم یضیفون الیه أضعافه واضعاف اضعافه من الأکاذیب علینا التى نحن بُراءٌُ منها فیتقبله المستسلمون من شیعتنا على أنه من علومنا، فضّلوا وأَضّلوا وهم أضَرُّ على ضعفاء شیعتنا من جیش یزید على الحسین بن على واصحابه فانهم یسلُبُونهم الارواح والاموال… ).

20 . کتاب المحجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء نوشته ملامحسن فیض کاشانى، تهذیب و پیراسته کتاب احیاء العلوم ابوحامد محمدبن محمد غزالى طوسى است.

ملامحسین فیض، وقتى مى بیند کتاب احیاء العلوم غزالى، به طور گسترده در جهان اسلام دامن گسترانده و رویکرد و اقبال به آن، روز به روز فزونى مى یابد و در بردارنده دانشهاى دینى مهمى است و براى آخرت انسان مسلمان سودمند و پاى بندى به آنها مى تواند مایه رستگارى باشد و افزون بر اینها، از حُسنِ بیان و شیوایى نگارش و زیبایى تدوین برخوردار است، بر آن مى شود و آستین همت بالا مى زند که با پیراستن آن از موهومات، خرافات، سخنان سست و خردسوز و گمراه کننده و آن هم از زبان کسانى که به دروغ گویى و افترا بستن به خدا و پیغمبر خدا(ص) شهره اند و رفع کاستى بزرگ آن که همانا فروگذارى رکن مهم و بنیادین ایمان: شناخت امامان معصوم ـ که رسول خدا تمسک به قرآن و آنان را لازمه و رکن ایمان برشمرده ـ زمینه را براى راهیابى این اثر اثرگذار و بزرگ به میان شیعیان فراهم آورد.

ملامحسن فیض کاشانى، در مقدمه اثر خود، محجة البیضاء، در انگیزه رفع کاستیها و پیراستن احیاء العلوم مى نویسد:

(… یکى از ارکان مهم ایمان را فروگذاشته و آن را در این کتاب ذکر نکرده است. این رکن مهم، عبارت از شناخت امامان معصوم است که پیامبر خدا(ص) تمسک به قرآن و آنان را سفارش فرموده است. درود خداوند بر همه آنان باد. و نیز بسیارى از مطالب آن، بویژه آن چه در بخش عبادات آمده، مبتنى بر اصول نادرست عامه، و از بدعتها و ساخته هاى فاسد فرقه گرایان و هواپرستان است.

همچنین بیش تر اخبارى که در آن کتاب نقل شده، به کسانى اسناد داده شده است که به دروغ گویى و افترا بر خدا و پیامبرش مشهورند. و هیچ اعتمادى به گفته هاى آنها نیست و آن چه از سخنان آنها با عقل و دین مطابق است، در احادیثى که اهل عصمت و طهارت و خاندانِ وحى و رسالت، که درود خداوند بر آنان باد، روایت شده، با بیانى بهتر و سندى محکم تر موجود است.

و نیز در آن افسانه عجیب و داستانهاى شگفت انگیزى از صوفیان نقل شده است که بیش تر خردمندان نمى توانند آنها را بپذیرند، چه از محدوه عقل بدورند و سود و فایده چندانى بر نقل آنها مترتب نیست. این امور و مسائل دیگرى از این گونه، باعث اشمئزاز و تنفر حق طلبان طایفه ناجیه امامیه از آن کتاب شده و در نتیجه، طبع اکثر آنها، به مطالعه آن اثر و استفاده از آن راغب نیست.

از این رو، لازم دیدم آن کتاب را از آن چه مایه عیب و زشتى آن است، پاک کنم و تمام مطالب آن را بر اصول محکم استوار سازم که شک و تردید، در آن راه نداشته باشد و در برخى بابهاى آن، روایات مناسب هر باب را که از اهل بیت(ع) و پیروان آنان نقل شده و از اسرار و حکمى است که به آنها اختصاص دارد، بر آن بیفزایم… ).

المحجة البیضا، مولى محسن فیض کاشانى،

ترجمه سیدمحمدصادق عارف (با عنوان راه روشن) ج 1/10،

مقدمه، بنیاد پژوهشهاى آستان قدس رضوى.

12. تذکرة الاولیاء اثر شیخ فریدالدین ابوحامد محمد بن ابوبکر ابراهیم عطاء کَدکَنى نیشابورى، از عرفاى نامور قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجرى است. این اثر، جایگاه برجسته اى در نثر فارسى دارد. بویژه این که در روزگارى به نگارش درآمده که در این فن، آثار بسیار اندکى به این سادگى و روانى و بى هیچ تکلف و تصنع در دسترس بوده است.

عطار، در آفرینش این اثر، تمام هم و غم اش این بوده که مکارم و مناقب مشایخ طریقت و سیره اولیا و صالحین و چگونگى اوضاع ایشان را در زهد و ورع و ریاضات سخت و مجاهدتهاى توان فرسا به رشته تحریر درآورد و مواعظ و پندها و اندرزهاى آنان را به علاقه مندان این راه، بنیوشاند.

تذکرة الاولیاء، دربردارنده سرگذشت نود و شش تن از اولیاء و مشایخ صوفیه است که با شرح حال امام صادق(ع) شروع و با شرح حال امام محمدباقر(ع) پایان مى پذیرد.

فریدالدین عطار، به پندار خود در این اثر خواسته نفوس را از شرّ و بدى به دور کند و آدمیان را به راه روشنِ اولیاء و مشایخ صوفیه به حرکت درآورد؛ اما کژراهه رفته و بسیارى را در باتلاق خردسوز خرافه ها گرفتار ساخته است.

راهى که فریدالدین عطار در این اثر، تلاش مى ورزد نشان دهد، در حقیقت راه نیست، بى راه است که انسان را به وادى نابخردى و خلاف شرع و آموزه هاى دین مبین اسلام مى کشاند.

اکنون، نمونه هایى از افسانه ها و سخنان سست و بى بنیادى که او در شرح احوال مشایخ صوفیه آورده، یادآور مى شویم، تا روشن شود کژراهه روى و دور شدن از آموزه هاى اعتقادى و اخلاقى خردمندانه اسلام، انسان را در چه وادیها و برهوتهایى سرگردان مى کند.

آن گاه که از زهد عبداللّه مبارک سخن به میان مى آورد، مى نویسد:

(پس از توبه به عبادت مشغول شد، تا به درجه اى رسید که مادرش روزى در باغ شد، او را دید خفته در سایه گلبنى و مارى شاخ نرگس در دهن گرفته و مگس از وى مى راند. )

تذکرة الاولیاء، فریدالدین عطار نیشابورى، باتصحیح و مقدمه

میرزا محمدخان قزوینى، ج 1/167، انتشارات مرکزى.

ییا این که چرا مالک دینار، به این نام نامبردار شده، مى نویسد:

(مالک دینار در کشتى نشسته بود، چون به میان دریا رسید، اهل کشتى گفتند: غله کشتى بیار (اجرت سوارى کشتى) گفت ندارم. چندانش بزدند که از هوش برفت. (سه مرتبه چنین شد) سرانجام تصمیم گرفتند او را به دریا افکنند. در این هنگام هرچه در آب ماهى بود همه سربرآوردند، هریک دو دینار زر در دهن گرفته بودند. مالک دست فرا کرد و از یک ماهى دو دینار بستد و بدیشان داد. چون کشتى بانان چنین دیدند در پاى او افتادند. او بر روى آب برفت تا ناپیدا شد. از این سبب نام او مالک دینار آمد. )                                                                                  همان/48.

ییا درباره رابعه عدویه، از زاهدان مشهور قرن دوم مى نویسد:

(نقل است که وقتى دیگر به مکه مى رفت، در میان راه کعبه را دید که به استقبال او آمد.

رابعه گفت مرا رب البیت باید، بیت را چه کنم. )

همان، ج 1/67.

باز درباره رابعه عدویه، افسانه اى دیگر مى سازد و آن هم از زبان ابراهیم ادهم:

(ابراهیم ادهم، چهارده سال سلوک کرد، تا به کعبه شد (یعنى چهارده سال طول داد و در هر مصلایى دو رکعت نماز مى گزارد. ) پس از چهارده سال که بدان جا رسید، خانه کعبه ندید. گفت: آه، چه حادثه است، مگر چشم مرا خللى رسیده است؟ هاتفى آواز داد که چشم ترا هیچ خللى نیست. اما کعبه به استقبال ضعیفه شده است. ابراهیم را غیرت بشورید و گفت: این کیست؟ بدوید، رابعه را دید که مى آمد و کعبه جاى خویش شد. چون ابراهیم این بدید، گفت: اى رابعه این چه شور و کار و بارى است که در جهان افکنده اى؟ گفت: شور، من در جهان نیفکندم. تو شور در جهان افکنده اى که چهارده سال درنگ کردى، تا به خانه اى رسیدى. )                        همان.

و ترّهات و خلاف گوییهاى بسیارى که براى یک یک مشایخ صوفیه برشمرده و بنیان سست و کژى را در بین مسلمانان گذارده است. همین ها سبب گردیده هر فرقه اى گام در این راه تاریک بگذارد و خود را مجاز بداند براى بالا بردن مقام بزرگان خود در نزد مردم، به کرامات شگفت و نابخردانه روى بیاورد و فضاى جامعه اسلامى از سخنان به دور از عقل پر شود و راه برون رفت از آن، یا ممکن نباشد و یا به پیمودن راه هاى دشوار، پرپیچ و خم و پرهزینه بستگى داشته باشد.

22. (نفحات الانس من حضرات القدس، تذکره مشایخ تصوف، اثر نورالدین عبدالرحمان جامى. اصل این کتاب طبقات الصوفیه نام داشته و تألیف محمدبن حسین سلمى نیشابورى بوده است. سپس خواجه عبداللّه انصارى آن را از زبان عربى به زبان هروى تقریر کرده و جامى در ربع آخر قرن 9 هـ. ق آن را به فارسى برگردانیده. ترجمه ى حال قریب به 600 تن از عارفان زن و مرد را در آن گنجانیده و تا حد امکان تاریخ ولادت و وفات هریک را نیز بر آن مزید کرده. )

دائرة المعارف فارسى، غلامحسین مصاحب، ج 2/3043،

شرکت سهامى کتابهاى جیبى.

این اثر نیز آکنده از خرافات و سخنان سست و نابخردانه است:

درباره ذوالنون مصرى مى نویسد:

(چون جنازه وى بردند، گروهى از مرغان بر سر جنازه وى پر در پر هم بافتند، چنانکه همه خلق را به سایه خود بپوشیدند و هیچ کس از آن مرغان، یکى ندیده بود، مگر بر سر جنازه مزنى، شاگرد شافعى، رضى اللّه عنهما. پس از آن ذوالنون را قبول پدید آمد، دیگر روز بر سر قبر وى نوشته یافتند، چنانکه به خط آدمیان نمى مانست که (ذوالنون حبیب اللّه من الشوق قتیل اللّه) هرگاه آن نبشته را بتراشیدند، باز آن را نبشته یافتندى. )

(نفحات الانس، عبدالرحمان احمد جامى، به تصحیح و مقدمه و پیوست

مهدى توحیدى پور/33، کتابفروشى محمودى).

32. سنندج، میدان آزادى، 22/2/1388.

42. این حدیث در مهم ترین منابع حدیثى اهل سنت و شیعه، از قول رسول گرامى اسلام نقل شده است: منابع اهل سنت: صحیح مسلم بن حجاج، ج 2/1873 حدیث 36ـ37؛ مسند احمد حنبل، ج 3/14، 17، 26، 59؛ ج 4/367ـ371؛ سنن دارمى 828؛ سنن ترمذى، ج 5/662ـ663، حدیث 3786ـ3788 و… .

منابع شیعه: بصائر الدرجات، صفار قمى/412ـ414؛ تفسیر عیاشى، ج 1/5، حدیث 9؛ اصول کافى، کلینى، ج 1/294؛ تفسیر قمى، ج 1/173؛ خصال، شیخ صدوق/65، حدیث 97؛ معانى الاخبار، شیخ صدوق/90ـ94؛ کمال الدین، شیخ صدوق، ج 1/234ـ241؛ ارشاد، شیخ مفید، ج 1/180؛ امالى، شیخ مفید/135؛ امالى، شیخ طوسی255/، 547.

حدیث ثقلین با اختلاف الفاظ و برخى افزایشها و کاستیها در منابع نقل شده است، ر. ک: کتاب اللّه واهل البیت فى حدیث الثقلین، دلیل ما، قم.

52. سوره بقره آیه 22.

62. سوره فاطر، آیه 37.

72.

(أخسر الناس صفقةً رجل أخلق یدیه فى آماله یساعده الأیام على اُمنیته فخرج من الدنیا بغیر زاد وقَدِمَ على اللّه تعالى بغیر حُجَةٍ)

زیان کارترین مردم آن کس است که عمرى به آرزو گذراند و روزگار وى را به منظور نرساند و از دنیا بى توشه برون رود و در پیشگاه خداوند، دلیلى نداشته باشد.

نهج الفصاحه، ترجمه ابوالقاسم پاینده، حدیث شماره 108.

82. قال رسول اللّه(ص):

(الامل رحمة لاُمتى، ولولا الأمل ما أرضَعَت والدةُ ولدها ولا غرس نمارس شجراً. )

آرزو براى امت من، رحمت است و اگر آرزو نبود، هیچ مادرى فرزند خود را شیر نمى داد و هیچ باغبانى، درختى برنمى نشاند.

میزان الحکمه، ج 1/184.