رابطه قدرت سیاسى و خرافه

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


انسان موجودى است فرهنگى و از این توانایى برخوردار است که نسبت به جهان و پدیده‏هاى آن موضعى منطقى و سنجیده داشته باشد و به آن معنى و مفهوم بدهد. اما بیش‏تر آدمها دانسته و ندانسته، از عرف و آداب و رسوم اثر مى‏پذیرند. عرف و آدابى که بخشهایى از آن خراب، یا خرافى و اثرپذیرفته از شبحى از باورهاى بى‏پایه گذشته است و انسان کم‏تر مجال اندیشیدن به سرچشمه پیدایش و دلیلهاى سیر آنها از گذشته به اکنون و عاملهاى آن پیدا مى‏کند.

 

خرافه چیست؟

تعریفهاى گوناگونى براى خرافه ارائه شده است. در متون دینى، باور بیهوده، حدیث باطل، افسانه، عادات و عقایدى خرافى است که بر مبناى عقل و منطق پایه‏گذارى نشده و با معیارهاى شریعت سازگارى ندارد.

یکى از قدیمى‏ترین تعریفهاى خرافه، تعریف ابن‏جوزى در کتابِ تلبیس ابلیس است. وى مى‏نویسد:

 

 »خرافه نوعى فریفتارى، یعنى نمایاندن باطل است، به صورت حق و غرور و فریفتگى نوعى نادانى است که باعث مى‏شود نادرست را درست بپنداریم و زشت را زیبا بینگاریم. »1

خرافه را اعتقاد جزمى به اثرگذارى امور ماورایى در امور دنیوى نیز، تعریف کرده‏اند که با مبانى ادیان الهى سازگار نیست و بیش‏تر با اندیشه لاییک و مبانى ماتریالیسم سازگارى دارد، و تفکر خرافى این است که انسان تلاش لازم را که با علم و منطق سازگارى دارد، براى به دست آوردن یک برآیند علمى و منطقى انجام ندهد و منتظر نتیجه هم باشد.

قلمرو مشترک دین و خرافه در علاقه‏هاى معنوى انسانها، سبب برداشتهاى نزدیک از دین و خرافه شده است، چنانکه مفهوم بدعت و خرافه را با یکدیگر گره زده است. بر این اساس، کشف گوهرِ دین از داده‏هاى خرافى و بدعتها و بدعت‏زدایى و خرافه‏زدایى از دین وظیفه‏اى بس سنگین و خطیر است. چون خرافه یک باور یا رویداد واقعى است که تفسیر نادرست از آن صورت مى‏گیرد. در آمیختن کسان و رویدادهاى تاریخى به تقدیس، مبالغه و خیالها و وهمها، آنها را از قلمرو روایت تاریخى و خردپسندانه خارج کرده و به یک بحث خرافى دگر مى‏سازد و به مرور زمان، یک باور شکل مى‏گیرد و قصه‏گویان و شعرا و کاهنان و واعظان نادان، مداحان عامى آنها را با استعاره‏ها و تأویلها درمى‏آمیزند و عامه مردم این سخنان را مى‏پذیرند و اندیشه‏هاى خود را با این شنیده‏ها مى‏آکنند و بازار جهل و خرافه رونق مى‏گیرد.

دامن زدن به خرافه‏ها، سبب به سخره گرفتن باورهاى دینى از یک سو و خمودگى و تخدیر و تن پرورى و بى‏هودگى و جست‏وجوى راه‏هاى میان‏بُر و مقلدانه از دیگر سوى مى‏شود. خرافه‏ها همانند هاله‏اى محور فعال‏ترین و کاربردى‏ترین باورهاى دینى را فرا مى‏گیرد و جامعه را از کار و کوشش، تلاش، پیشرفت و توسعه یافتگى باز مى‏دارد و خرافه‏گرایى سبب ضعف روحیه شده و فروغ جان‏بخش عقل را در گرداب خود خاموش مى‏کند. چون عقل وقتى سلیم بود، مى‏تواند پیوند و پیوستگى بین چیزها را کشف کند و از این راه، آن‏جا که پیوندى را نادرست شناخت، یا پیوندهاى بین دو چیز را ندید، انسان را از افتادن در ورطه وهمها نجات مى‏دهد.

انسانهاى خرافه‏گرا، همچنان در تار عنکبوتى پندار و اندیشه‏هاى خود باقى مى‏مانند، مگر این‏که مصلحى با دیدگاه‏هاى روشن خود، یک جنبش دینى به وجود آورد و با روشن کردن افکار و اندیشه‏ها خرافه‏زدایى کند. این نیاز، آنگاه احساس مى‏شود و نمود مى‏یابد که ما بدانیم خرافه‏گرایى به سرزمین، مردم و زمان خاصى اختصاص ندارد و در همه عصرها و زمانها وجود داشته و همه کیشها و عقاید را تحت تأثیر خود قرار داده است.

ابوالفرج ابن‏جوزى، از نخستین کسانى است که در کتاب تلبیس ابلیس، به شرح، به بیان فریب کاریها و اندیشه‏هاى خرافى در کیشها، عقاید عالمان و حاکمان و شاهان و صوفیان پرداخته است.

او، منشأ خرافه‏گرایى انسان را تصرف شیطان مى‏داند که تباهى‏ها را در نظر انسان مى‏آراید.2

حکیم ابوعلى سینا واردات غیبى در بیماران روانى را که مورد بحث ابن‏جوزى قرار گرفته است، بر اثر توهم فاسد و تختیل منحرف این نوع بیماران مى‏داند.3

خرافه‏ها بسیار گونه‏گون است. نیاپرستى، شعائر تدفین، ساخت و ساز مزارها و مقبره‏هاى دروغین، خوابنما شدن، وعده ظهور امام زمان در زمان تعیین شده، ستاره‏بینى، طالع‏بینى، فال‏بینى، و ادعاى واردات غیبى از سوى افراد نامتعادل، همه از انحا و اقسام خرافه‏هاى رایج در جامعه است.

حذف خرافه‏ها و باورهاى بى‏اساس از زندگى مردم غیرممکن است، چون از سویى به روشهایى که به آنها خو گرفته و عادت کرده‏اند، اصرار مى‏ورزند و آنها را مورد دقت قرار نمى‏دهند; و از سوى دیگر، راه‏هاى منطقى به روى عامه مردم، بسیارى وقتها، بسته است. به همین دلیل بزرگ‏ترین خطر جامعه‏هاى دینى امروز، خرافه‏گرایى است. و بر عهده عالمان، هنرمندان، صاحبان قدرت مالى و سیاسى صاحب اندیشه است که از رونق‏گیرى خرافه‏پرستى در جامعه جلو بگیرند. یعنى از میان نیروهاى جامعه، بیش‏تر نقش را این چهار گروه در گستراندن، یا محدود کردن خرافه‏ها به عهده دارند.

 

انگیزه دولتها در گستراندن و رواج خرافه‏ها

نقش حکومتها در گسترش عقاید و افکار خرافى، یا استوارسازى آنها، که عنوان این نوشتار است، کم‏تر مورد کند و کاو قرار گرفته است.

حکومتها، علاوه بر این‏که مى‏توانند خود سرچشمه پیدایش خرافه‏ها باشند، این توانایى را هم دارند که از باورهاى خرافى مردم به سود خود بهره‏بردارى کرده، یا به دلیل پایین بودن سطح معارف‏شان، خرافه‏ها را حقیقت پنداشته و به دفاع از افکار و عقاید خرافى، برخیزند.

دین، باتوجه به جایگاه ویژه خود براى دولتها، نیرویى بوده است حیاتى، تا جایى که ابن‏خلدون، دین را خاستگاه دولتها مى‏داند و مى‏نویسد:

»عقاید دینى منشأ دولتهاى بزرگ است که به وسیله نبوت یا دعوت به حق به دست مى‏آید. چون تألیف قلوب از راه دین ممکن است و روى‏کرد مردم به خواهش‏هاى باطل و شیفتگى به دنیا موجب هم‏چشمى و اختلاف و کشمکش مى‏شود. ولى اگر مردم به راستى گرایند و دنیا و باطل را فرو گذارند و به ایزد روى آورند، در هدف و راهى که برگزیده‏اند متحد مى‏شوند و همکارى و تعاون حاصل مى‏شود و دایره وحدت کلمه آنان در راه هدف مشترک توسعه مى‏یابد و دولت رو به عظمت مى‏گذارد.4

ابن خلدون نتیجه مى‏گیرد:

»هرگاه آیینهاى دینى تغییر یابد و تباهى پذیرد، غلبه را تنها باید به نسبت عصبیت سنجید و دین را به حساب نیاورد. چون غلبه و پیشروى از آن دولتى خواهد بود که در زیر فرمان او لشکریان و جمعیتهایى برابر با حریف، یا فزون‏تر از او باشد.»5

خواجه نظام‏الملک نیز در روشنگرى پیوند ناگسستنى دین و دولت، در سیاست‏نامه مى‏نویسد:

»مملکت و پادشاهى و دین همچو دو برادرند. هرگاه که مملکت اضطرابى دارد، در دین نیز خلل آید و بددینان و مفسدان پدید آیند و هرگه که کار دین باخلل باشد، مملکت شوریده بود و مفسدان قوت گیرند و پادشاهان را بى‏شکوه و رنجه دل دارند و بدعت آشکار و خوارج زور آورند».6

اما دولتها، بیش‏تر با پویایى دین همراهى نمى‏کنند. آنها تلاش مى‏ورزند دین را از حالت پویایى به درآورند و به آن لباس رسمى بپوشانند. در چنین بستر و زمینه‏اى است که دولتها به هدفهاى مادى و زمینى خود دست مى‏یابند و دین را به خدمت مى‏گیرند. به همین جهت، بیش‏تر با دگرگونى نهاد قدرت در یک جامعه، دین نیز شکل باورهاى قدرت جدید را به خود مى‏گیرد.

در حقیقت، مردم پیرو دین حکمرانان خود هستند. تاریخ نشان مى‏دهد که بسیارى از آنها خرافى‏ترین مذاهب را وقتى که از سوى حکمرانان ارائه مى‏شود، به عنوان مشروع‏ترین و پیشرفته‏ترین عقاید مى‏پذیرند. بویژه این‏که توده‏هاى مردم خواهان دینى هستند که از حیث معجزه و اسرار و اساطیر غنى باشد و کسانى که تفسیر عقلانى از دین دارند، همیشه در انزوا قرار مى‏گیرند و در پیوند با توده‏ها با دشواریهایى روبه‏رو مى‏شوند. چون توده‏ها از راه فهم خود به دین دل مى‏بندند و اگر دین تفسیرى شفاف یافت این امر مى‏تواند موجب رنجش و سرخوردگى آنان شود. آنان دینى را مى‏خواهند که توده‏ها را رام آنان سازد و از خردورزى باز دارد و قوه پرسش‏گرى، کنجکاوى و چون و چرا را از ساحت ذهن توده‏ها پاک سازد و به پیروى بى‏چون و چراى از حاکمان، به عنوان نمایندگان خدا در زمین وادارد.

خواجه ابوالفضل محمدبن حسین بیهقى دبیر، که با یک نگاه پویا به تاریخ مى‏نگرد و از داده‏هاى تاریخ عبرت مى‏گیرد، مى‏نویسد:

»بیش‏تر مردم عامه آنند که باطل را دوست‏تر دارند، چون اخبار دیو و پرى و غول بیابان و کوه و دریا که احمقى هنگامه سازد و گروهى همچو گرد آیند و وى مى‏گوید در فلان دریا جزیره‏اى دیدم و پانصد تن جایى فرود آمدیم در آن جزیره و نان پختیم و دیگها نهادیم، چون آتش تیز شد و تبش بدان زمین رسید، از جاى برفت، نگاه کردیم، ماهى بود، و به فلان کوه چنین و چیزها دیدم، و پیرزنى جادو مردى را خر کرد و باز پیرزنى دیگر جادو گوش او را به روغنى بیندود تا مردم گشت و آن‏چه بدین ماند از خرافات که خواب آرد نادان را، چون شب براى‏شان خوانند. و آن کسان که سخن راست خواهند ناباور دارند ایشان را از دانایان شمرند، و سخت اندک است عدد ایشان و ایشان نیکوفراستانند و سخن زشت را بیندازند».7

ریشه سواستفاده حکومتها از باورهاى مردم را در نگاه ایستاتیک آنان به دین باید جست. در باتلاق نادانى نگاه داشتن مردم، فایده‏هاى گوناگونى را براى حکومتها به ارمغان مى‏آورد.

دولتها از راهِ آسمانى جلوه دادن قدرت خود و از راه کرامات‏نمایى، به تقدس بخشیدن به خود و رفتارهاى‏شان مى‏پردازند. در این دگرگونى روند و فرایند است که قلمرو سلطنت خدا به سلطنت زمین دگر شده و »السلطان ظل اللّه فى ارضه» تجسم مى‏یابد و شاه به نمایندگى خدا بر مردم حکومت مى‏کند و پیروى از شاه و حاکم به صورت امرى واجب و عقیدتى غیردرخور انکار در مى‏آید.

براساس آموزه ادیان، حکومت از خداست، ولى کم‏کم در این گونه حکومتها، حکومت از آن حاکم مى‏شود و برخلاف نقش اولیه ادیان، که نفى دروغ، گستراندن و نهادینه کردن راستى، خلوص، محبت و دانش در جامعه و رویارویى با حاکمان ستمگر، مترفان، سرمایه‏داران خون‏آشام و طرفدارى از گروه‏ها و لایه‏هاى ضعیف جامعه و امید دادن به آنان است و این همه براى آن است که جهان در راه خرد و بینش نو پیش رود، ولى دین تحریف شده و پوششى مى‏شود براى همه.

 

پیشینه تاریخى خرافه‏گرایى حکومتها در ایران در دوره پیش از اسلام

آیین زردشتى را، آیین توحیدى دانسته‏اند و زردشت را پیامبر، اما دیرى نپایید که پیروان این آیین و زردشت پیامبر، دچار ثنویت شدند و کتاب اوستا، غیر از بخش »گاتها» آکنده از خرافات گردید.

این آسیب بزرگ را قدرتهاى برآمده از آن و دولتهایى که در پرتو آن قدرت گرفته و گسترش یافته بودند، به آیین زردشت و کتاب او وارد ساختند.

زردشتى که آریاییان را به آیین توحید فرا مى‏خواند و آنان را از طبیعت‏پرستى باز مى‏داشت و با عقاید سخیف و خرافى ثنویت مبارزه مى‏کرد، پس از مرگ او و با گذشت زمان، از تحریف تحریف‏گران و خرافه‏هاى بنیان‏سوز در امان نماند. کسانى که با تکیه بر این آیین، قدرت را در دست گرفته بودند، به خرافه‏هاى گوناگون که در رأس آنها ثنویت بود، آلوده شدند. زردشت، تنها به پرستش اهورا مزدا )خداى نادیده خالق جهان و انسان( دعوت مى‏کرد و آریاییان را از پرستش دیوان و قواى مضر طبیعت باز مى‏داشت و از طلسم و جادو، که سخت به آنها باور داشتند و به آنها پاى‏بندى نشان مى‏دادند، پرهیز مى‏داد و صدها خرافه‏اى که ذهن و فکر آنان را در تارهاى عنکبوتى خود تنیده بودند.

سعید نفیسى مى‏نویسد:

»پس از آن‏که آریاییان ایران از دوره مهاجرت آسوده شدند و شهرنشین گردیدند و به تدریج به یک عده عوامل خوب و بد، خیر و شر، و زشت و زیباى طبیعت معتقد شدند. در میان عوامل خوب، از همه مهم‏تر، روشنایى و باران و در میان عوامل بد، از همه مهم‏تر، شب و زمستان و خشکسالى و قحطى و بیماریها و مرگ و آفات دیگر بود. ناچار عوامل خیر و زیبایى را که مى‏پرستیدند براى آنها نماز و دعا و نذر و نیاز مى‏کردند. براى عوامل شر، وردهایى مى‏خواندند و کم‏کم این اعمال، به جادوگرى و سحر و طلسم منتهى گشت و پیداست که این عقاید )جادوگرى و طلسم( یادگار دوره‏اى است که اقوام سامى بابلى و آسورى همسایه شده‏اند. زیرا اقوام سامى بابلى و آسورى، به سحر و طلسم و جادو، عقیده‏اى راسخ داشتند و این اعتقاد را ایرانیان از آنها کسب کردند و در همین زمان است که زرتشت از میان ایرانیان برخاسته و با این خرافات درافتاده است»8

غیر از ثنویت و طبیعت‏پرستى که آریاییان به آنها آلوده بودند و زردشت آنان را از این آلودگیها پاک کرد و چهره زندگى سعادت‏آمیز را به روى آنان گشود و به آن رهنمودشان کرد، ده‏ها خرافه دیگر نیز بود که آریاییان در لجن‏زار عفن آنها مى‏لولیدند که در فراز زیر، دو مزیل، به گوشه‏هایى از آن این چنین اشاره مى‏کند:

»زردشت، در ششصد، یا هزار سال قبل از میلاد مسیح، قربانى کردن حیوان و خوردن شراب سُکرآور »سومه» را که در نزد هندیان و ایرانیان، بى‏اندازه اهمیت داشت و در مذهب قدیم هندیها نیز معمول بود، حذف کرد. براى زردشت، عبادت، اندیشه نیک و گفتار نیک و پندار نیک بوده و این کوشش داخلى و خارجى انسان است که او را پیروزمندانه در پیکار ابدى میان خیر و شر شرکت مى‏دهد، بقیه خرافات و گناه است. زردشت مى‏گوید: مشروب سکرآور و کثیف، چطور ممکن است به نیکى مدد کند. آیا بهتر نیست که گاو دهقان شهرنشین به جاى قربانى براى خداوندى که جسم ندارد و محتاج به غذا نیست به کارهاى مفید مزارع گماشته شود». 9

هر خرافه‏اى را که زردشت با آن درافتاد و مردم را از آن بازداشت، به دست قدرتها و حکومتهایى که ادامه حیات خود را در خرافه‏گسترى و خرافه‏پرستى مردمان مى‏انگاشتند، دگر بار دامن گستراند و راه و آیین جاهلى، خرافه‏آلود و مشرکانه پیشین آریاییان احیا شد.

در کتیبه‏هاى شاهان هخامنشى، بویژه در سنگ‏نبشته‏هاى شاه پرقدرتى چون داریوش، از خدایگان نامیدن خود، چیزى به چشم نمى‏خورد. داریوش، همیشه مى‏گوید منم داریوش پسر هیستاسپ... و دیگر شاهان نیز از او پیروى کردند. اما در کتیبه‏هاى پادشاهان ساسانى مى‏بینیم که آنان خود را خدایگان مى‏نامیده‏اند. شاپور در کتیبه نقشِ رجب مى‏گوید:

»منم مزداپرست. خداوند گارى، شاپور، شاه شاهان، شاه آریائیان و غیر آریائیان، آن‏که از خدایان نسب دارد».

پس از عهد کوروش نوعى اندیشه خداشاهى در دربار ایران راه یافت و داریوش در کتیبه بزرگ بیستون، هربار از همراهان وفادار خود سخن مى‏گوید، آنها را بدون استثنا anamakadnab )غلامان من( مى‏خواند. در نقشهاى باقى‏مانده از دوره داریوش، نه تنها هیچ نقشى از یاران او در کتیبه‏ها دیده نمى‏شود، نقش او و خشاریارشا نیز بسیار بزرگ‏تر و برجسته‏تر از دیگران، بازتاب داده شده است. که نمایان‏گر این است که شاه با همه فرق مى‏کند. خشایارشا به حدى خود را مقدس و برتر از دیگران مى‏دانسته که کسى را اجازه نزدیک شدن به خود نمى‏داده است. این روش حکومت او را بى‏روح‏ترین حکومت مطلقه کرده بود و کسى در دوره او براى زمامدارى و فرمانروایى و جنگاورى تربیت نشد. همه با هم از رشد بازماندند تا او کامروایى کند.10

پس از داریوش، سلطنت و روحانیت، رفته رفته به ویران‏سازى بقایاى فرهنگ اصیل مزدیسنایى پرداخت. خرافه‏هاى مغان، دین دربار هخامنشیان گردید. دین مغان، که به نام زرتشت تبلیغ مى‏شد، دین هیأت حاکمه و دربار بود، نه دین مردم. قاعده‏اى که مستثنا ندارد; یعنى هر دینى، وقتى رسمیت یافت، رنگ فرهنگى را مى‏یابد که هیأت حاکمه به آن مى‏دهد. در برابر روحانیان براى حفظ جایگاه خود، پیوسته از پیوند با هیأت حاکمه بهره مى‏گیرد. در این گیرودار است که دین جایگاه خود را در میان مردم از دست مى‏دهد و میان دین موردنظر هیأت حاکمه و دینى که مردم از آن پیروى مى‏کنند دوگانگى به وجود مى‏آید.

همان‏طور که اهورامزدا در نقشهاى باستانى ایران، هیچ‏گاه پا بر زمین نمى‏گذارد، بلکه همیشه در هوا پرواز مى‏گیرد، شاه ایران نیز هرگز پا بر زمین نمى‏نهاد. چون مى‏خواست از ارابه‏اش پیاده شود، پا بر چهارپایه‏اى زرین مى‏گذاشت که مامورى خاص آن را حمل مى‏کرد. هیچ‏کس به عنوان کمک او را لمس نمى‏کرد، هیچ‏گاه پیاده به بیرون کاخ نمى‏رفت و در کاخ نیز هرجا که قدم مى‏گذاشت فرشهاى ساردى، که هیچ کس دیگر حق گام زدن بر آنها را نداشت، زیر پاهایش مى‏گستراندند.11

فکر دینى ایران کاملاً سازوار چنین عقیده‏اى بود. یک خدا به عالم حکم مى‏راند و یک پادشاه نماینده حکم رانى خداى متعال بر روى زمین مى‏توانست وجود داشته باشد. شاه ایران وجودى برجسته و یگانه بود و هیبت و عظمت خداى بزرگ ایرانیان را بازتاب مى‏داد. او سرشار از قدرتهاى ویژه بود که در نقشهاى برجاى مانده از دوره هخامنشى و ساسانى هنوز به چشم مى‏خورد. در حجاریهاى تالار شورا در تخت جمشید، بلندى قامت شاه در حال نشسته به اندازه قامت ولى‏عهد در حال ایستاده است، و ولى‏عهد نیز به نوبه خود از دیگر مردمانى که در برابر آن دو ایستاده‏اند، بلندتر و تنومندتر است.12

آیسخولوس در نمایش‏نامه پارسیان، داریوش را ایزد تئوس، یعنى »برابر با خدایان» ته‏ئیون یعنى »خداسان» تئومستور یعنى »در شور چون خدایان» نئوس پرسیانس یعنى »خداى ایرانیان» مى‏نامد و »اکه‏کوس» یعنى »معصوم و برکنار از لغزش» مى‏خواند.13 این لغت آخر، گفتار داریوش را در کتیبه بیستون به یاد مى‏آورد که بر خود مى‏بالد که آریغ و بدکردار نبوده است.

پس از هخامنشیان در حکومت پارتى و اشکانیان نیز رابطه غلامى و اربابى ادامه یافت.

به طور کلى نظام سلطنتى در ایران بر سه اصل استوار بود:

1. اختلاف طبقات و به رسمیت شناختنِ دست کم یک طبقه ممتاز دربارى و اشرافى.

2. محروم بودن مردم از آزادى براى تعیین سرنوشت خود.

3. حکومت مطلق شاه که از شخصیت مقدس و غیردرخور خدشه برخوردار است.

این نظام با پیام زردشت سازگار نبود، به همین دلیل تحریف در این آیین آغاز شد تا آن آیین با حکومتهاى فاسد سازگارى داشته باشد. در چنین زمینه‏ها و بسترهایى، دین، بیش‏تر جنبه شعائرى و مناسکى به خود مى‏گیرد و از عینیت به حوزه آرمانها و ذهنیتها رانده مى‏شود.

حکومتها، از دیرباز، براى وارد ساختن اندیشه‏ها و باورهاى خرافى به ذهن مردم، از نهاد دین و روحانیت کمک گرفته‏اند و در این راه، از جایگاه آنان در بین مردم استفاده کرده‏اند.

در سده‏هاى نخستین هزاره اول پیش از میلاد، مى‏بینیم زرتشت به رویارویى با بدآموزیهاى مغان بر مى‏خیزد و به رد و طرد نمایندگان رسمى و شعائر و آداب و رسوم دین قدیم ایرانیان مى‏پردازد که همان کاویها، کرپن‏ها و اوسیج‏ها بودند.

در هات 31 یسنا، زرتشت، به روشنى اعلان مى‏کند که: هیچ‏کس نباید به گفتار و دستور قدرت‏مند فاسد که مردم را از پیشرفت باز مى‏دارد، گوش دهد، چون چنین شخصى خانه و ده و روستا را به ویرانى و تباهى خواهد کشاند. پس بر ماست که در برابر این‏گونه مردان با سلاح ایستادگى کنیم و آنان را از خود دور کنیم.

در هات 32 یسنا 25 گاتاها رهبران دروغین که تعلیمات دینى را تحریف مى‏کنند، مورد انتقاد قرار گرفته و کاهنان دین میتراپرستى و آیین قربانى شماتت شده‏اند.

در بند 10 هات 32 آمده است: چون این رهبران، نیک اندیشان را به هواخواهان دروغ مبدل ساخته، چمن‏زارها را ویران و سلاح بر روى پاکان بلند مى‏کنند.

در بند 11 آمده است: به راستى این پیشوایان و روحانیون منحرف زندگى را تباه مى‏سازند و انسانهاى شریف را از رسیدن به هدف راستى باز مى‏دارند.

در بند 12 آمده است: قدرت این گرگان حریص بالاخره سبب تباهى خود آنان مى‏شود.

در سراسر سرودهاى زرتشت، مبارزه با قدرت‏مندان، که مخالف پیشرفت مردم بودند و آنان را استثمار مى‏کردند و زیر فشار قرار مى‏دادند، وظیفه دانسته شده است.

 

خرافه‏گرایى حکومتها در دوره اسلامى

اسلام نیز که پس از آیین زردشت، آیین رسمى ایرانیان گردید، با خرافه‏ها به مبارزه برخاست. دست ستم‏پیشگان خرافه‏گستر را بست و به مردم آگاهى داد و به آنان آموخت که قرآن و سیره رسول اللّه را، سرلوحه کار، زندگى و آیین خود قرار دهند، تا خردورزانه پا به عرصه‏ها بگذارند و بتوانند خردورزانه در پرتو دین به سعادت در دنیا و آخرت دست یابند. اما، حکومتها این آموزه‏ها را با گسترش قلمرو قدرت خود، ناسازگار مى‏دیدند کم‏کم از قرآن و سیره رسول خدا فاصله گرفتند و به خرافه روى آوردند، تا خردها را بسوزانند و مردم را به وادى نابخردى بکشانند، همان وادى که مى‏توانستند با آرامش به بهره‏گیرى و استثمار مردم بپردازند.

حکومت و سلطنت به قدرت مقدسى دگر شد، و وابستگى به این قدرت احترام‏آفرین گردید و نظام منحرف، چنان انسانها را با خویشتن بیگانه ساخت که شاه را برخوردار از فر ایزدى دانستند. تا جایى که کلمه شاه با والایى مترادف گردید. پیامبران نیز از نسل شاهان معرفى شدند و موسى تربیت شده دربار فرعون. داود و سلیمان شاه نموده شدند، عیسى خدازاده‏اى از نسل شاه داود، بودا شاهزاده ساکیاموتى و زرتشت از تبار امپراتوران باستانى ایران. این تنها محمد(ص) است که به تبار شاهان وصل نمى‏شود.

با حمله مغولان، زمینه نفوذ افکار خرافى در ایران بیش از پیش فراهم گردید. آنان مردمى خرافى و معتقد به سحر و جادو بودند.

رشیدالدین فضل اللّه همدانى در جامع التواریخ آورده است:

»بیش‏تر اوقات اُغول قیمش با قامان در خلوت بودى و به هذیانات و خرافات ایشان مشتغل».14

ابن‏جوزى، زمینه‏سازیهایى که ابلیس براى راهیابى خرافه به جان و روح حاکمان و صاحبان قدرت، با اغواگریهاى خود انجام مى‏دهد، چنین جلوه‏گر مى‏سازد:

»ابلیس حاکمان و شاهان را از جهات گوناگون فریفته که ما مهم‏ترین آن را یاد مى‏کنیم:

اول . به ایشان چنین مى‏نمایاند که خدا آنان را دوست دارد که به سلطنت و حکومت گماشته و نایب خود بر بندگان قرار داده، و کشف این تلبیس چنین است که اگر براستى نایب خدا هستند، باید حکم طبق شرع کنند و تابع رضاى خدا باشند، در آن صورت خدا به خاطر اطاعتى که بکنند، دوست‏شان خواهد داشت. اما ظاهر پادشاهى و حکومت، که خدا به بسیارى از اشخاص غیرقابل توجه و یا حتى به دشمنان خود بخشیده و آنان را بر بعضى از اولیاى خود مسلّط نموده است، تا دشمنان خدا دوستان خدا را مقهور و مقتول سازند، این پادشاهى و حکومت بخشیدن از سوى خدا به چنین کسانى علیه آنان است، نه له آنان، و به مضمون آیه قرآنى مهلت‏شان مى‏دهد تا بر گنهکارى بیفزایند.15

دوم. شیطان چنین فریب‏شان مى‏دهد که حکومت نیاز به هیبت دارد، از این روى طلب علم نمى‏کنند و با عالمان نمى‏نشینند و طبق آراء دلخواه خویش عمل کرده، دین را تباه مى‏سازند، و برعکس با دنیاپرستان بى‏خبر از دین درمى‏آمیزند. و معلوم است که طبیعت دزد است، لذا علاوه بر عیوبى که خود دارند عیوب آن معاشران نیز در نفس اثر مى‏گذارد و بى‏هیچ مانع و مقاومتى، هرچه خواهند مى‏کنند که منجر به هلاک مى‏گردد.

سوم . شیطان حاکمان و شاهان را از دشمن مى‏ترساند و بر حجاب مى‏افزایند، به طورى که دست شاکى به ایشان نمى‏رسد و آن کس که بدین کار گماشته‏اند نیز سستى مى‏ورزد; و مصداق روایت نبوى مى‏شوند که فرمود:

»هرکس که متصدى یکى از امور مسلمانان شده باشد و در برابر حاجت و نیاز آنان حجاب گیرد و پرده و مانع میان خودش و آنان قرار دهد خداوند میان او و حاجت و نیازش پرده و مانع ایجاد فرماید».

چهارم. اشخاص بى‏صلاحیت و جاهل و بى‏تقوا را به کار مى‏گمارند و ستم اینان باعث مى‏شود که مردم شاه و حاکم را نفرین نمایند. و هم اینان با معاملات خلاف شرع به حاکم حرام مى‏خورانند و بر کسى که حد و مجازات روا نیست، حد جارى مى‏سازند، با این تصور که چون کار به دیگرى سپرده شده دیگر براى اولى مسؤولیتى نیست، حال آن‏که این تصور بیراهى است. اگر عامل زکات تبهکاران را به تقسیم آن بگمارد و آنان خیانت کنند، خود عامل زکات ضامن است.

پنجم . دیگر از فریبهاى شیطان بر حاکمان و شاهان این است که ایشان را وا مى‏دارد به ناروا طبق رأى خود دست ببُرند و گردن بزنند با این پندار که اینها از مقوله »سیاست» است، معنى ضمنى‏اش این مى‏شود که گویا شریعت ناقص است و ما با رأى خود تکمیل‏اش مى‏نماییم. و این از بدترین تلبیسهاست، زیرا شریعت، سیاست الهى و محال است که خلل داشته باشد و محتاج رأى مخلوق باشد، چنانکه در قرآن مى‏خوانیم:

»ما فرظنا فى الکتاب من شى‏ء»;16 و آنکه مدعى سیاست بالاتر از شریعت است در واقع شریعت را خلل‏پذیر مى‏داند و به کفر نزدیک مى‏شود...

ششم. شیطان دست‏درازى و گشادبازى در اموال عمومى را در نظر حاکمان و شاهان خوب جلوه مى‏دهد و آن همه را در حکم خویش مى‏پندارند، و کشف این تلبیس چنان است که بدانیم آدم اسر افکار در مال خودش را هم شرعاً باید محجور کرد، چه رسد به کسى که براى اداره اموال غیر اجیرش کرده‏اند و از آن مال جز به اندازه اجرت عمل‏اش حقى ندارد، پس چه جاى گشادبازى است؟ آورده‏اند که ولیدبن زیاد به حمادِ راویه بابت روایت چند بیت پنجاه هزار ]ظاهراً درهم[ و دو کنیز صله داد. ابن‏عقیل گوید: این کار را بر وجه مدح نقل کرده‏اند، حال آن‏که بالاترین قدح است; زیرا تبذیر در اموال مسلمانان است. در مقابل، شیطان در نظر بعضى حاکمان و شاهان راندن مستحقان را خوب جلوه مى‏دهد که این عمل در بدى همانند تبذیر است.17

هفتم. ابلیس بر شاهان و حاکمان آزادى در گناه ورزیدن را نیکو جلوه مى‏دهد و بدین گونه امر را مشتبه مى‏سازد که شما نظم و امنیت برقرار ساخته‏اید و به ثواب این عمل شما را بابت گناهان مجازات نخواهند کرد. جواب این است که اساساً بر گماشتن شاهان و حاکمان براى امنیت راه‏ها و نظم شهرهاست و این بر ایشان واجب است و عقابِ اعمال منهى عنه را برنمى‏دارد.

هشتم . ابلیس بر بیش‏تر شاهان و حاکمان امر را چنین مشتبه مى‏سازد که شما وظیفه خود را کامل انجام داده‏اید. اینان گرچه ظاهر کارشان سر راست است اما اگر حقیقتاً نظر کنند اختلال بسیار ببینند... .

نهم. شیطان، به کار بردن زور و فشار را در بیرون کشیدن اموال از اموال و نیز مصادره تمام اموال شخص خائن در نظر شاهان و حاکمان نیکو جلوه مى‏دهد. حال آن‏که باید طبق بیّنه شرعى رفتار نمود.

دهم. شیطان، بخشش از اموال غصبى را در نظر حاکمان و شاهان مى‏آراید و چنین مى‏نماید که این ثواب آن گناه را مى‏پوشاند و یک درهم صدقه اثر ده درهم غصب را محو مى‏کند! غافل از این‏که گناه غصب به جاى خود باقى است و آن صدقه از مال حرام را ثوابى نیست و حتى اگر صدقه از مال حلال نیز باشد گناه غصب را رفع نمى‏کند و انسان را برى‏ء الذّمه نمى‏کند.

یازدهم. و نیز شیطان ملاقات نیکان و التماس دعا از ایشان را در نظر شاهان و حاکمان خطاپیشه مى‏آراید و چنین مى‏نماید که این مایه سبک شدن گناهان‏شان است، حال آن‏که چنین خیرى چنان شرّى را نمى‏پوشاند... .

دوازدهم. بعضى حاکمان هستند که زیردست فرمانرواى بالاترى کار مى‏کنند و به حکم مافوق ستم مى‏رانند و ابلیس امر را بر ایشان مشتبه مى‏نماید که گناه به گردن کسى است که از بالا فرمان مى‏دهد، اما این غلط است; زیرا کمک کار و دستیار به ظلم و ظالم هم گناهکار است. چنانکه پیغمبر(ص) در مورد شراب ده کس را لعنت کرده است )شرابخوار و ساقى و فروشنده و خریدار و شراب‏ساز و حمال و آن‏که از پولش بخورد... ( و همچنین رباخوار و نویسنده و گواه سندش را و نیز موکل بر ربا را لعنت فرموده است. همچنین است کسى که زکات و مالیات براى بالادست جمع‏آورى مى‏نماید و مى‏داند که او اسرافکار است، این هم کمک به ظلم نموده و شریک گناه اوست... »18

ابن‏جوزى موردهاى یاد شده را که شیطان به فریب حاکمان مى‏پردازد، مى‏شمارد ولى به فریب شیطان در وارد کردن خرافه‏ها به ذهن حاکمان و زیبا جلوه دادن آنها در نزد آنان و بهره‏بردارى از این ترفند و حیله در راه خام کردن و فریفتن مردمان و وادار کردن آنان به پیروى کورکورانه از حاکمان، اشاره‏اى نمى‏کند. با این حال، موردهایى که وى از اغواگرى شیطان یاد مى‏کند، مى‏توانند زمینه‏ساز خرافه‏گرایى حاکمان باشند و آنان را به رواج خرافه وادارد.

خرافه‏گرایى دولتمردان، جلوه‏ها، نمادها و ظهورهاى گوناگونى دارد. در گذشته در تقویمها، که بیش‏تر از سوى منجمان وابسته به حکومتها تنظیم مى‏شد، پیرامون همه سانحه‏ها و اتفاقهایى که در جاى جاى کشور روى مى‏داد و وضع کواکب و مناسبات زمامداران کشورها، جنگها و مخالفتهاى آنان با یکدیگر، خسوف و کسوف، سعد و نحس ایّام، جزر و مد، بهترین ساعات و اوقات و وضع مزاجى زمامداران، و فرمانروایان و ظهور انقلابها و رویدادهاى سیاسى و اجتماعى، جنگها، قحطى‏ها، بیماریهاى واگیردار و جز اینها، سخن به میان مى‏آمد. از سرنوشت اصناف و ارباب حرف و صنایع، علما، قضات، بازرگانان، کشاورزان، غلامان و چهارپایان مطالبى نوشته مى‏شد.

بسیارى از اوقات منجمان و فال‏بین‏ها، حاکمان را فریب مى‏دادند و یا از ضعف روحى آنان به سود خود بهره مى‏گرفتند و یا با پیش‏بینیهاى خود آنان را دچار آرامش یا دغدغه مى‏کردند و از نفوذ خود بهره مى‏بردند.

قصرنشینى، اسراف، تشریفات، حرم‏سرا همه از توابع خرافه قدرت مطلقه حکومتهاست. این تفکر است که تملق و چاکرى و بندگى را در یک کشور رواج مى‏دهد. هر فردى، ضمن این‏که غلام و بنده مقام بالاتر است، خود به پادشاهى و سرورى نسبت به زیردستان رو مى‏آورد و این فساد، کشور را به تباهى مى‏کشد. همه این حالتها، به لحاظ دینى، نمونه‏اى از شرک و کفر هستند. در چنین شرایطى، خرافه بهترین وسیله سوداگرى حکومت‏ها خواهد بود.

حکومتها از چند راه زمینه‏هاى شکل‏گیرى خرافه‏ها را در جامعه فراهم مى‏آورند:

1. کشاندن جستارها و اندیشه‏هاى دشوار و پیچیده کلامى و فلسفى به میان عوام.

2. رضامند کردن عوام از عقلانیت خود و ترویج بى‏باکى نسبت به علماى عامل و بدگویى از آنان.

3. گستراندن زهدگرایى افراطى در برابر علم‏گرایى.

4. گسستن عنا عوام، سانسور و حذف اندیشه‏هاى اصولى و سالم.

5. انکار شعور عمومى. وقتى خرافه‏پرستى رسمیت یافت، یعنى حکومت براى پیشبرد هدفهاى خود به پراکندن خرافه‏ها دامن زد، شعور عمومى نادیده گرفته شده و در ذهن افراد و گروه‏ها، خرابکارى، اتفاق مى‏افتد و جدایى و گسست از خرد و خردورزى پیش مى‏آید و انکار شعور عمومى به ابراز توسعه حکومتى تبدیل مى‏شود.

6. اشاعه دروغ و خدعه و فریب افکار عمومى. این روشها، اندیشه‏هاى غیرواقعى، دروغ و خرافه را در میان عوام گسترش مى‏دهد.

7. تفسیر دین. از آن‏جا که همیشه رقابتِ پنهان میان دین و دولت وجود دارد، و هر آن ممکن است دین براساس ذاتیات و آموزه‏هاى نخستین خود جهت‏گیرى کند، لذا حکومتها، دمادم، دست به تفسیر دین مى‏زنند و از این راه مى‏کوشند از نوشکوفایى آن جلوگیرى کنند. این تحریف گسترده حقیقت و تفسیر ناصواب از دین، راه را به خرافه‏گرایى باز مى‏کند و دست دولتهاى دینى در این کنش بسیار بازتر از دولتهاى غیردینى است. چون دولتهاى دینى ابزار لازم براى رواج و گستراندن خرافه‏ها را در اختیار دارند. محور بودن قدرت دینى سبب مى‏شود تا تلقى نهاد قدرت از دین شرعى جلوه کند، یعنى آنها با بهره‏گیرى از قدرت، به خواهش خود از دین رسمیت مى‏بخشند و قراءتهاى دیگر را نفى مى‏کنند. این امر موجب جانشینى ارزشها و افکار خرافى به جاى ارزشها و افکار راستین مى‏شود.

8. شعارى کردن دین: بین انحراف دین و شعارى شدن آن رابطه وجود دارد. از مهم‏ترین شاخصه‏هاى آموزه ادیان الهى، بى‏اعتبار ساختن تمام بتهاى ذهنى و عینى و قدرتهاى اسرارآمیز مافوق الطبیعه بود که به صورت الهه‏ها و خدایان بر سرنوشت انسان حکومت مى‏کردند. اما نگاه شعارى به دین، آن را با تهى‏سازى از معنى به انبوهى از صورتها و شعارها، دگر مى‏کند.

طرفِ خطاب حکومت‏گران خرافه‏گرا، گروه‏هاى ساده‏لوح و متعصب جامعه هستند. این حالت در منطقه‏ها و جاهایى که سطح آگاهى مردم پایین است، رواج بیش‏ترى دارد. هرچه جامعه عقب مانده‏تر باشد، خرافه‏گرایى و خرافه‏پرستى در آن بیش‏تر مى‏شود.

حکومتها از راه گستراندن و رواج دادن وظیفه محورى خود را در اصلاح امورِ معیشتى جامعه در اذهان به فراموشى سپرده و منشأ بدى روزگار مردم را بروز و ظهور عوامل ماورایى وانمود کرده و مردم را در تصمیم‏گیرى نسبت به سرنوشت خود دچار سردرگمى مى‏کنند.

در سیاست غیرخرافى، حاکمان، نه براى بسط قدرت خویش و ایجاد یک امپراتورى عظیم، بلکه براى ایده‏هاى بزرگ کوشش مى‏کنند، اما خرافه‏ها در سیاستهاى خرافه‏گرا، جانشین ارتباط سالم بین مردم و حکومت مى‏شود و توازنى را که باید بین آن دو باشد به انحراف مى‏کشاند و مردم را به سوى خادمى حکومت دعوت مى‏کند و این حکومت، براى خودش الهه‏اى مى‏شود که با خداوند در پیوند است. این در حالى است که رابطه باید به عکس باشد; یعنى حکومت باید خادم مردم باشد.

خرافه‏گرایى در سیاست، همه زوایاى فرهنگى جامعه، اعم از دین و هنر، اساطیر و علم و فلسفه را آلوده مى‏کند. از آن میان خرافه در فلسفه هنر به چیزى گفته مى‏شود که از زمانهاى پیشین باقى مانده، چیزى که ما دیگر آن را نمى‏فهمیم و کاربردى براى آن نداریم.19

هنر خرافى هنرى است که سدّ راه انسان به رهایى و بزرگراه باشد. سرگرمیها و تفریحهاى این دنیایى، که با عرف رایج جامعه هم‏سویى دارند، مى‏توانند هنر خرافى باشند. دولتها و حکومتها براى خرفتى مردم از این هنر استفاده مى‏کنند. این هنر، نه براى آگاهانیدن مردم، بلکه براى راضى نگهداشتن نفس آنها و براى بیهودگى و بوالهوسى شکل مى‏یابد.

در نقطه مقابل هنر خرافى، هنر عقلانى lautcelletnitra قرار دارد که ابزارى براى روشن‏بینى و نیل به اشراق است.

نقش خرافه‏گرایى حکومتها در آیینهاى رسمى بیش‏تر است، تا در جایى که دین عرفى شده و در عین حال رسمى نشده است. به همین دلیل دولتها و حکومتها، از عرفى شدن دین، بویژه آن‏جا که دین رسمى را مخدوش مى‏کند، استقبال نمى‏کنند.

انسان مدنى استحاله شده در دولت، که به آرمانى‏ترین معنى کلمه به انجام وظیفه مى‏پردازد، اداره دینى خود را نیز به دولت واگذار مى‏کند. در این حال است که دولت مى‏تواند بیش‏ترین سوءاستفاده را از باورهاى دیکته شده به دست آورد. و از سازمانهاى مذهبى براى مهار توده‏ها در عرصه دین و سیاست، بهره جوید و فرّه دینى و امر قدسى، تنها در اختیار شمارى اندک از برگزیدگان قرار مى‏گیرد، نه در اختیار همه.

براساس آن‏چه گفته شد در حکومتهاى دینى، از آن‏جا که دین اصل است، تمایز حقیقت از خرافه بسیار اهمیت پیدا مى‏کند، بویژه این‏که روشن شد خاستگاه بسیارى از خرافه‏ها، ارزیابى نادرست از دین است.

 

نقش حکومتها در خرافه‏زدایى

کار دولت مردان جدایى حقیقت از خرافه است. بویژه در کشورى مانند ایران که همیشه در گذرگاه فرهنگ‏ها قرار داشته است و آمد و شد باورها و عقاید گوناگون، رسوبات خرافى زیادى را براى مردم آن به جاى گذاشته است و پدیدارى رویدادهاى گوناگون طبیعى و اجتماعى به این اندیشه‏ها و باورها دامن زده است.

منجمان، شیمى‏دانان، رمالان، کف‏بینان، روحانیان خرافه‏گرا و خرافه‏پیشه، و جادوگرها، در بسیارى از حکومتها و دربارها و شاهان، اثرگذار و از نفوذ کلمه برخوردار بوده‏اند. اینان در خدمت حکومتها قرار داشته‏اند و از باورهاى خرافى مردم، به سود طبقه حاکم استفاده مى‏کرده‏اند و از این راه، نفوذ عمیق حکومتها را در بیش‏تر مردم بى‏سواد و زود باور ممکن مى‏ساخته‏اند.

از نظر فارابى، دستیابى جامعه به سعادت، امکان‏پذیر نیست، مگر به وسیله حکومتى که در پرتو آن، کردارها، سنتها، عادتها، ویژگیهاى اخلاقى و اخلاق فاضله در شهرها و میان مردم رواج یابد.

حکومت باید در علاقه‏مند کردن مردم به حفظ ملکات فاضله کوشا باشد، تا از میان نروند. و چنین حکومتى تنها با نیروى خدمت و فضیلتى امکان‏پذیر است که مورد قبول مردم واقع شود. ایشان حقیقت پادشاهى و فرمانروایى را احیاى همین وظیفه مى‏داند.20

براین اساس است که فارابى حکومتها را بر دو نوع تقسیم مى‏کند: حکومتهاى فاضله‏اى که در مقام حفظ این سنتها هستند و حکومتهاى رذیله‏اى که سعادت پندارى را میان مردم رواج مى‏دهند.21

مرکز ثقل آموزه‏هاى اسلام مبارزه با رهبران دروغین و روحانیت منحرف و آداب و رسوم خرافى است. پیامبر خود شاهد این حقیقت بود که چگونه خرافه‏ها و آیینهاى توحیدى یهود و نصارا را آلوده کرده و چیزى جز تشریفات و شعائر تهى از معنى از آنها باقى نگذاشته است. لذا بسیار با خرافه‏ها سر ناسازگارى نشان مى‏داد. در قرآن خرافات، »اصر» و »غل» خوانده شده است که اسلام براى کنار نهادن آنها آمده است:

»الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوباً عندهم فى التورات والانجیل یأمرهم بالمعروف وینهاهم عن المنکر ویحلُّ لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث ویَضَعَ عنهم إصَرهم والاغلال التى کانت علیهم... .»22

آنان که پیروى مى‏کنند از این فرستاده پیامبر درس ناخوانده، که نزدشان در تورات و انجیل، نوشته‏اش مى‏یابند و آنان را به کار نیک مى‏فرماید و از کار زشت باز مى‏دارد و چیزهاى پاک را رواشان مى‏دارد و چیزهاى پلید را بر آنان ناروا مى‏دارد و بارهاى گران و بندهایى را که بر آنان مى‏بود، از آنان فرو مى‏نهد.

علامه طباطبایى، در ذیل آیه شریفه مى‏نویسد:

»... دینى که محمد(ص) به همراهى کتابى از ناحیه خدا آورده، هرچند بر کتب آسمانى دیگر صحه گذارده و آنها را تصدیق کرده است، ولیکن، خودش یگانه دینى است که در قالبِ بى‏روح امر به معروف و نهى از منکر، تا آن‏جا که ظرفیت داشت، روحِ حیات دمیده و کار آن را، که جز دعوت زبانى چیز دیگر نبود، به جایى رسانید و آن‏قدر آن را توسعه داد که شامل جهاد با اموال و نفوس گردید و تنها دینى است که جمیع امور مربوط به زندگى بشر و همه شؤون اعمال وى را برشمرده و آنها را به دو قسم: طیبات و خبائث تقسیم، و طیبات را حلال و خبائث را حرام نموده است.

آرى، قوانین مجعوله در هیچ دین و هیچ قانون اجتماعى، به تفصیل قوانین این شریعت نبوده و بمانند آن، به جزئیات و دقائق امور نپرداخته است. دینى است که جمیع احکام و تکالیف شاقه‏اى که در سایر ادیان و مخصوصاً در دین یهود و به دست احبار و ملاّیان ایشان، رخنه پیدا کرده بود، نسخ کرده و از بین برده... .»23

با این حال برخلاف برخوردارى اسلام از متن دینى و نکته‏هاى تاریخى درخور اعتماد، به دلیل اصالت یافتن فرعیات و توجه نکردن به هدف واقعى دین و ناآشنایى متولیان رسمى آن از حقیقت اسلام، بسیار دیده مى‏شود که تشریفات، رسوم و آداب و خرافه‏ها، گسترده شده و کسانى به آنها علاقه و پاى‏بندى نشان مى‏دهند و ماهیت اصلى دین، آن‏گونه که باید سرلوحه رفتار،

1. تلبیس ابلیس، ابوالفرج ابن جوزى، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو، 28، مرکز نشر دانشگاهى، تهران 1368.
2. همان.
3. شرح اشارات و تنبیهات، ابن‏سینا، ترجمه دکتر حسن ملک‏شاهى/479، سروش، تهران، 1363.
4. مقدمه ابن‏خلدون، 301 - 302/1.
5. همان، 302/2.
6. سیاست‏نامه، خواجه نظام‏الملک طوسى، تصحیح عباس اقبال/71، اساطیر، تهران، 1372
7. تاریخ بیهقى، خواجه ابوالفضل محمدبن‏حسین بیهقى، به‏کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، ج1099/2، مهتاب، تهران، چاپ سوم، 1373.
8. تاریخ اجتماعى ایران، سعید نفیسى، ج 28 - 27/1; مجموعه آثار، شهید مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ایران، ج 184 - 183/14، صدرا.
9. مجموعه آثار، ج 190/14.
10. آیین شهریارى در شرق، سموئیل کندى ادى، ترجمه فریدون بدره‏اى، 56 - 51، علمى و فرهنگى، تهران، 1381.
11. همان/53.
12. همان/52.
13. همان/51.
14. جامع التواریخ، رشیدالدین فضل اللّه همدانى، تحشیه، محمد روشن - مصطفى موسوى، ج 810/2، نشر البرز، تهران، 1373.
15. سوره آل عمران، آیه 178.
16. سوره انعام، آیه 38.
17. اصولاً اگر صاحب حقان را محروم ندارند نمى‏توانند آن گشادبازیها را بکنند. افراط و تفریط دو روى یک سکه است.
18. تلبیس ابلیس/113.
19. فلسفه هنر مسیحى و شرقى، آنانندا کومارا سوامى، ترجمه و شرح: امیرحسین ذکرگو/105، فرهنگستان هنر، تهران 1386.
20. احصاء العلوم، ابونصر محمد بن محمد فارابى، ترجمه حسین خدیو جم، تهران/107، علمى و فرهنگى تهران، چاپ دوم 1364.
21. همان/108.
22. سوره اعراف، آیه 157.
23. تفسیر المیزان، علامه طباطبائى، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 365/8، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسین، قم.