آزاداندیشى و تحول

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


دغدغه‏ها و پرسشها

بهترین نوشته‏ها و گفته‏ها، آن است که از دغدغه‏هاى جوشان و پرسشهاى عمیق، دقیق و عالمانه برخیزد. دغدغه‏هاى آزاد اندیشى و تحول از پرسشهاى این چنینى ریشه مى‏گیرد.

1. آزاد اندیشى و تحول چه نسبتى با هم دارند؟

2. آزاد اندیشى، چه جایگاهى در هندسه وجودى انسان دارد؟ آیا امرى عرضى است که به او چسبانده‏اند، یا ضرورتى اجتماعى است و براى ادامه حیات اجتماعى گزیرى از آن نیست. یا این‏که سرچشمه آن، فطرت و خلقت اوست و انسان بر فطرت آزاد اندیشى و تحول‏خواهى آفریده شده است؟

3. جایگاه آزاد اندیشى در اسلام و منابع آن: عقل، قرآن و سنت، کجاست؟ و آیا در گفتمان دینى، از آن استقبال شده و انبیا میدان‏داران آزاد اندیشى بوده‏اند، یا از باب اکل میته و از سر اکراه به آن پرداخته‏اند؟

4. عواملى که بسترهاى آزاد اندیشى را فراهم کرده و مایه شکوفایى اندیشه او مى‏شوند و دست او را در دست تحول مى‏گذارند. کدام‏اند؟

5. چه رابطه‏هایى میان انزواى حوزه در سده‏هاى اخیر و قطع ارتباط علمى با علوم بشرى، بویژه علوم رقیب، و پیدایش فضاى بسته علمى و جمود عقلانى در آن، مى‏توان یافت؟

6. علوم دینى از چه عنصرهاى ویژه‏اى برخوردار است که زمینه‏هاى جمود و سنت‏گرایى در آن بیش از سایر علوم به چشم مى‏خورد؟

7. چرا علوم دینى از جمله فقه، با سابقه هزارساله خود، در رقابت با علومى که در دهه‏هاى اخیر پیدا شده و گسترش یافتند، عقب مانده و نتوانست از نظر عمق و گسترده جهانى به آنها برسد؟

 

اهداف

هدف از طرح سخن: آزاد اندیشى و تحول، پدیدآورى هشیارى علمى نسبت به عقب‏ماندگى حوزه‏ها از چرخه علوم و حرکت شتابان جامعه و آگاهى ریشه‏دار نسبت به ضرورتهاى آن و پاسخ به شبهه‏هاى مطرح در آن است. تا بدین‏وسیله از فرصت تاریخى به دست آمده، پس از تقدیم ده‏ها هزار شهید و صدها عالم کم‏نظیر و مجاهد و تلاشهاى انسانهاى متعهد، فرهیخته و دلسوز، بویژه حضرت امام و مقام معظم رهبرى، استفاده کنیم و از ادامه و بقاى جموداندیشى جلوگیرى کنیم.

هدف این است که نشان دهیم که عالمان، صاحب‏نظران حوزوى و فقیهان برجسته، خود نیز قربانى تحجر بوده و خاطره خوشى از آن به خاطر نداشته‏اند. یعنى همانان که خود خاکریزى براى پناه عده‏اى متحجر شده‏اند، خود سالها با آن به مبارزه برخاسته و پس از تحمل سختیها، رنجها و دشواریهاى فراوان بر تفکر بسته زمان خودشان غلبه کرده‏اند. آنان کسانى نبودند که خود را آخر علم و فضل بدانند و بر این باور باشند که همه حرفها را زده‏اند و حرفى براى آیندگان نگذاشته‏اند.

همین‏طور هدف این است که بر چگونگى اثرگذارى زندگى اجتماعى و درگیر شدن با مشکلات حقیقى و آشنایى با حادثه‏ها و رشد کردن در میان مردم، آزاد اندیشى و تحولات علمى را نشان بدهیم و فضاى بسته علمى را در انزوا و عزلت اندیشمندان حوزوى جست‏وجو کنیم.

 

جایگاه‏شناسى آزاد اندیشى و تحول

1. آزاد اندیشى و انسان

شاخص اصلى شخصیت انسان، رشد و تکامل اختیار اوست. رشد جسمانى انسان، گرچه تا حدود زیادى تکوینى و خارج از اختیار انسان است; اما رشد شخصیت و اندیشه و روح و روان او با انتخابها و اختیارهاى او گرِه خورده و ملک و حیوان در همین نکته به هم رسیده‏اند و انسان را به وجود آورده‏اند. انسان شهوت و جسمانیت حیوان و روحانیت و استعداد مَلَک را دارد. به همین خاطر نیز انسان در کشاکش حیات حیوانى و ملکوتى، پیوسته بر سر دو راهى‏هاى انتخاب قرار مى‏گیرد و با نوع گزینشها، در مسیر فرش یا عرش، پیش مى‏رود.

»انّا هدیناه السبیل امّا شاکراً و امّا کفوراً»1

ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد )و پذیرا گردد( یا ناسپاس.

انتخاب‏گر بودن از عوارض یا عادتها و یا رفتارهاى ستودنى او نیست، بلکه از جوهره و ذات او ریشه مى‏گیرد و تا انسان انسان است، انتخاب‏گر نیز هست. اگر انتخاب‏گرى از انسان گرفته شود، وجود او از هم مى‏پاشد، همان‏طور که اگر ذاتى یک چیز از او گرفته شود، متلاشى مى‏شود و فرو مى‏پاشد و تغییر ماهیت مى‏دهد.

»ولاتکن عبد غیرک وقد جعلک اللّه حرَّا»2

برده دیگرى مباش، که خدا تو را آزاد آفریده است.

 

 این جعل، جعل تشریعى نیست، بلکه جعل تکوینى است. یعنى خداى متعال ذات انسان را آزاد آفریده است، تا با انتخاب خود، خدا را بندگى کند.

نتیجه این‏که، انسان ذاتاً متفکر و آزاد اندیش آفریده شده است. آزاد اندیشى چیزى نیست که به او داده شود، بلکه نباید از او سلب شود. باید بسترهاى مناسبى را درست کرد تا بتواند رشد کند و به بالندگى برسد.

 

2. تحول‏خواهى و انسان

انسان بر فطرت کمال‏خواهى آفریده شده است. به همین خاطر هر انسانى در هر رنگ و لباس و خاکى، به دنبال رشد دادن و رسیدن به چیزى است که آن را کمال مى‏داند. به عبارتى او شیفته و شیداى کمال است. کمال چیزى است که انسان را بزرگ‏تر مى‏کند، به او توسعه مى‏دهد و تواناییهاى او را افزایش مى‏دهد و بر لذت او از حیات مى‏افزاید. همه انسانها در این حقیقت مشترک‏اند، تفاوتها در بازشناسى کمالهاست. تعریف افراد از کمال مختلف است. همه انحراف نیز از این اشتباه شروع مى‏شود.

کمال‏خواهى، یعنى قانع نبودن به وضع موجود و تلاش براى دست کشیدن از وضع موجود و به دست آوردن وضعیتى بهتر. یعنى دگرگون شدن و حالتى نو یافتن. خداى متعال انسان را چنین توصیف مى‏کند:

»و انه لحب الخیر لشدید»3

انسان سخت دوستدار خیر است.

در آیه دیگرى انسان را حریص مى‏شمارد.

»ان الانسان خلق هلوعاً»4

به یقین انسان حریص آفریده شده است.

علامه طباطبایى)ره( در تفسیر آیه مى‏نویسد:

»و این هلع که انسان مجبول بر آن است - و خود از فروع حب ذات است - به خودى خود از رذائل اخلاقى نیست، و چطور مى‏تواند صفت مذموم باشد، با این‏که تنها وسیله‏اى است که انسان را دعوت مى‏کند به این‏که خود را به سعادت و کمال وجودش برساند. پس حرص به خودى خود بد نیست، وقتى بد مى‏شود که انسان آن را بد کند و درست تدبیر نکند، در هرجا که پیش آمد مصرف کند، چه سزاوار باشد و چه نباشد، چه حق باشد و چه غیر حق، و این انحراف در سایر صفات انسانى نیز هست. هر صفت نفسانى اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود فضیلت است، و اگر به طرف افراط و یا تفریط منحرف گردد، رذیله و مذموم مى‏شود...

و چون به حد بلوغ و رشد رسید، به دستگاهى دیگر مجهز مى‏شود، و آن عبارت است از عقل، که با آن حقائق امور را، آن طور که هست درک مى‏کند. اعتقاد حق و عمل خیر را تشخیص مى‏دهد، آن وقت است که حرص شدید در ایام کودکى‏اش، که او را در هنگام برخورد با شر به جزع درمى‏آورد، و در هنگام رسیدن به خیر از بذل خیر جلوگیرش مى‏شد، مبدل به حرصى دیگر مى‏شود، و آن حرص شدید به خیر واقعى و فزع شدید از شر اخروى است، و با در نظر گرفتن این که خیر واقعى عبارت است از: مسابقه به سوى مغفرت پروردگار، و شر واقعى عبارت است از: نافرمانى خداى تعالى، در نتیجه چنین کسى از کار خیر سیر نمى‏شود، و پیرامون گناه نمى‏گردد، و اما نسبت به شر و خیر دنیوى حرصى نمى‏ورزد، و از حدودى که خداى تعالى برایش معین کرده تجاوز نمى‏کند، در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضیلت صبر کنترل مى‏کند، و نیز در برابر اطاعت پروردگار حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنیا را با فضیلت صبر کنترل مى‏کند، و همچنین هنگام برخورد با مصیبت، جزع خود را با فضیلت صبر ضبط مى‏کند، و همین حرص به منافع واقعى براى چنین انسانى صفت کمال مى‏شود.»5

بنابراین، وقتى که ما از آزاد اندیشى و تحول‏خواهى سخن مى‏گوییم، درباره چنین انسانى قضاوت مى‏کنیم. انسانى که آزاد اندیش و تحول خواه آفریده شده است و آزاد اندیشى و تحول‏خواهى، پدیده‏اى نوپیدا نیست که پس از انقلاب یا در دهه‏هاى اخیر از سوى شمارى روشنفکر مطرح شده باشد، بلکه آفرینش انسان بر شالوده تحول و آزادى اندیشه بنا شده است.

به دیگر سخن آنان که با آزاد اندیشى، سر ناسازگارى دارند، و سعى در بسته نگه داشتن فضاى علمى حوزه دارند، برخلاف اراده الهى در نظام تکوین و آفرینش انسان و نظام تشریع در اسلام، قدم برمى‏دارند.

 

3. نسبت آزاد اندیشى و تحوّل‏خواهى

آزاد اندیشى، رکن اصلى، پایه، اساس و شالوده تحول‏خواهى انسان است. زیرا تحول‏خواهى; یعنى به دنبال دگرگونى وضع موجود بودن، نیازمند درک انسان از وجود وضعها و حالتهاى بهتر از وضع موجود است. در فضاى بسته‏اى که امکان آزاد اندیشى وجود ندارد، افراد چنان شیفته وضع موجود مى‏شوند که بهتر از آن را تصور نمى‏کنند، یا باور نمى‏کنند که چیزى بهتر از آن باشد. در مَثَل کسى که در پشت سر بزرگى چون شیخ انصارى که خود نواندیش بوده، سنگر گرفته است، خیال نمى‏کند که روشى بهتر از روش اجتهادى شیخ، یا اندیشه‏اى برتر از اندیشه او و ذهنى توان‏مندتر از ذهن او وجود داشته باشد. او چنان مسحور اندیشه‏ها، دقتها، تحلیلها و نتیجه‏گیریهاى او شده است که از فرض اندیشه‏هاى برترى که همه اندیشه‏هاى شیخ را با روشهاى محکم‏تر و آسان‏تر و نزدیک‏تر به او هدیه کنند و فراتر از آفاق فکرى او پرواز نمایند و راه‏هاى حیرت‏انگیزى براى اجتهاد اصیل شیعى بگشایند، عاجز مى‏ماند. آیا کسى که در این جمود و سکون فکرى گرفتار است، مى‏تواند تحول‏خواه باشد، یا به تحول بیندیشد یا خود تحول‏ساز باشد؟

خداى متعال تحوّل و رشد یافتن را از ابتدائى‏ترین پایه‏ها تا عالى‏ترین پایه‏هاى آن، به اندیشه و خردورزى انسان گره مى‏زند و ریشه تمام اندیشه‏هاى واپسگرا و ایستا را در بى‏فکرى او مى‏داند.

»و اذا قیل لهم اتبعوا ما أنزل اللّه قالوا بل نتبع ما ألفینا علیه آباءنا أو لو کان آباؤهم لا یعقلون‏شیئاً ولا یهتدون»6

و هنگامى که به آنان گفته شود: »از آن‏چه خدا نازل کرده است، پیروى کنید!» مى‏گویند: »نه، ما از آن‏چه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروى مى‏نماییم. » آیا اگر پدران آنها، چیزى نمى‏فهمیدند و هدایت نیافتند )باز از آنان پیروى خواهند کرد(.

در این آیه، خداى متعال، ایمان نیاوردن به خدا و به بت‏پرستى و پیروى از اندیشه‏هاى پوسیده و سنگر گرفتن در پشت آنان را در بى‏خردى و خالى بودن از اندیشه مى‏داند. انسانى که هرگونه فکر جدیدى را از خود مى‏راند و خود را از اندیشیدن محروم مى‏سازد. در جاى جاى قرآن، سخن از اندیشیدن و رها شدن از اندیشه‏هاى کهنه در میان است. تفکر در آسمانها و زمین، دریاها و کشتیهایى که در میان آن به این سو و آن‏سو در حرکت‏اند و ابرهایى که چون شترانى نرم‏خو در رفت و آمدند را راه نجات از وضع موجود و رشد و تحول به توحید مى‏شمارد.

»لآیات لقَوم یَعقلونَ»7

نشانه‏هایى است براى مردمى که عقل دارند و مى‏اندیشند.

در جاى جاى قرآن، ردپاى اندیشه و تحول پیداست. اندیشیدن سکویى براى دگرگون شدن و رشد یافتن است. دگرگونى از بت‏پرستى به یکتاپرستى، دگرگونى از حیوانیت به مقام انسانیت، همه و همه با تفکر به دست مى‏آیند. خداى متعال توانایى فهم و درک خوب و بد را به انسان داده است.

»فألهمها فجورها وتقواها»8

سپس فجور و تقوا )شرّ و خیرش( را به او الهام کرده است.

آن‏گاه از او خواست تا با اندیشیدن، راه خود را جدا کند و به پیش برود. به دیگر سخن، حرکت انسان با انتخاب و انتخاب با اندیشه رخ مى‏دهد. به همین خاطر در روایت آمده است.

»مابعث اللّه أنبیاءه ورسله الى عباده الاّ لیعقلوا عن اللّه»9

خدا هیچ پیامبر و فرستاده‏اى را به سوى بندگان‏اش نفرستاد، مگر براى این‏که درباره خدا بیندیشند.

باز در ادامه، حتى بازشناسى حجت خدا و نجات و تحول از حیرت به روشنایى را در گرو عقل و اندیشه مى‏داند و مى‏فرماید:

»ولا علم الاّ من عالم ربّانى ومعرفة العالم بالعقل»10

و هیچ علمى نیست مگر از عالم الهى و شناخت چنین عالمى با عقل و اندیشه است.

حضرت امیر(ع) هدف از رفت و آمد انبیا را در واداشتن انسان به اندیشه و خردورزى و بارور کردن عقل او و بیرون کشیدن گنجینه‏هاى نهان آن مى‏داند.

»واصطفى سبحانه من ولده أنبیاء... ویثیروا لهم دفائن العقول ویروهم آیات المقدرة من سقف‏فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع ومعایش تحییهم و آجال تفنیهم وأوصاب تهرمهم وأحداث تتتابع تتابع علیهم»11

و خداى سبحان از فرزندان آدم، پیامبرانش را برگزید... تا گنجینه‏هاى پنهان شده خردها را آشکار سازند و نشانه‏هاى قدرت خدا را بشناسانند، مانند:

سقف بلند پایه آسمانها بر فراز انسانها، گاهواره گسترده زمین در زیر پاى آنان، و وسائل و عوامل حیات و زندگى، وراه‏هاى مرگ و مردن، و مشکلات و رنجهاى پیر کننده، و حوادث پى در پى، که همواره بر سر راه آدمیان است.

 

4. تحول علمى و تولید اندیشه‏هاى نو

تحول و رشد علمى با تولید اندیشه‏هاى نو، انجام مى‏گیرد. زیرا مادامى که اندیشه‏هاى پیشینیان تکرار شود، جز ملال و خستگى علم، ثمرى نخواهد داشت و قدمى برداشته نخواهد شد.

امام على(ع) مى‏فرماید:

»ان هذه القلوب تمل کما تمل الابدان فابتغوا لها طرائف الحکم»12

این دلها نیز، مانند تن‏ها خسته مى‏شود، براى آنها تازه‏هاى حکمت را پیدا کنید.

نشاط علمى با تازه‏هاى حکمت به وجود مى‏آید. بهترین شاهد براى این سخن، تاریخ فقه و فقاهت است. در هر برهه‏اى از تاریخ که اندیشوران توان‏مندى پا به عرصه گذاشتند، حرکتهاى سرشار از نشاط و تکاپو نیز پیدا شد و جهشى در علم رخ داد. با ظهور ثقة الاسلام کلینى و شیخ صدوق، دانش حدیث، نفس تازه‏اى کشید و موجى از تلاش روایى و فقهى به راه افتاد. با ظهور شیخ مفید، فقاهت وارد مرحله جدیدى شد و علم اصول به طور رسمى، پدید آمد و اندیشه‏هاى کلامى شیعه به پختگى رسید. بعد از او سید علم‏الهدى و شیخ طوسى، با دانش گسترده و پویاى خود، چنان شتابى به فقاهت دادند که تا ده‏ها سال بعد، قطار این دانش را به حرکت درآورد. علم اصول، به مرحله رقابت با اصول اهل‏سنت رسید، مبانى و مسائل آن روشن شد و از استدلالهاى علمى سرشار گردید. بعد از شیخ طوسى تا صدسال، بیش‏تر فقها در روش فقهى و حتى در بسیارى از فتاوا، پیرو شیخ بودند. با ظهور ابن ادریس; نوه شیخ، فقه و اصول از بن‏بست خارج شد و به حرکت درآمد و بعدها به دست علامه حلى، محقق حلى، فخر المحققین، شهیدین، مقدس اردبیلى و... به اوج خود رسید.

این حرکت، تا ظهور شخصیت توان‏مندى چون، وحید بهبهانى، ادامه یافت. وحید بهبهانى با اندیشه‏هاى نو و خلاق خود، به حرکت علمى سمت و سویى خاص داد و نشاط بى‏سابقه‏اى را در حوزه‏ها به وجود آورد. سرانجام با اندیشه‏هاى شیخ انصارى بر شتاب آن افزوده شد. پس از این دوره، رفته رفته، دانش فقه از پویندگى و بالندگى، بازماند و در سیر تکاملى خود از حرکت ایستاد و رخوت و سستى بر آن حاکم شد. تا این‏که با ظهور حضرت امام و شکوفایى اندیشه‏هاى سیاسى و حکومتى او، فقه پویایى ویژه‏اى یافت و حوزه به حرکت درآمد و تحولى بزرگ را شاهد بود.

هدف از مرور تاریخ فقه، تأکید بر ارتباط آزاد اندیشى و تحول‏خواهى است، تا روشن شود که تحولها، از اندیشه‏هاى آزاد و توان‏مند ریشه گرفته‏اند و تمام تحولهاى علمى فقه، در سایه تولید فکر و اندیشه‏هاى نو رخ داده است. بنابراین، چه معنى دارد که از تولید اندیشه‏هاى نو بهراسیم و با ترس و نگرانى به آن نگاه کنیم.

 

5. ضوابط آزاد اندیشى

5 - 1. آزاد اندیشى ; آزادى جهت‏دار

دو دیدگاه در این‏باره درخور طرح است.

اول: آزادى مطلق براى اندیشیدن، گرچه به بن‏بست و جمود بینجامد و اندیشیدن را محکوم نماید. یعنى آزاد اندیشى، علیه آزادى اندیشه! به این صورت که در فضاى آزاد اندیشى، افرادى بتوانند برخلاف جوّ موجود فکر کنند و آزاد اندیشى را نپذیرند و مکتبى را پى‏ریزى کنند که مخالف آزاد اندیشى باشد. با این بیان، چنین تفکرى نیز، تفکر آزاد است. زیرا توانسته است که برخلاف روند موجود بیندیشد و جمود را برگزیند. گرچه ممکن است که نسلهاى بعدى و پیروان این تفکر، خود آزاد اندیش نباشند. نمونه‏هاى چنین جریانهایى در طول تاریخ کم نبوده است. جریان خوارج، حشویه، اخبارى‏گرى افراطى را مى‏توان از این قبیل موارد شمرد.

دوم: آزادى جهت‏دار که در جهت شکوفایى اندیشه انسان باشد و غل و زنجیرها را از دست و پاى اندیشه او باز کند و پیش ببرد. این معناى از آزادى، در راستاى اندیشمند آفریده شدن انسان قرار دارد. زیرا خداى متعال اندیشیدن را در انسان قرار داد تا وسیله رشد و بالندگى او باشد، نه این‏که او را به سیاه‏چال جمود بکشاند. انبیا برانگیخته شدند تا عقل انسان را به تکاپو وادارند و از اندیشه او براى رشد او کمک گیرند. بنابراین مقصود ما از آزادى اندیشه، مطلق آزادى نیست. بلکه آزادى مثبتى است که در خدمت رشد انسان قرار دارد.

5 - 2. نسبى بودن آزاد اندیشى

آزاد اندیشى مانند هر کمال دیگرى، به حسب افراد، سعه و ضیق دارد. برخى تنها در پاره‏اى از مقوله‏ها، آزاد اندیش هستند. همه ما با افرادى روبه‏رو بوده‏ایم که در یکى از مقوله‏هاى فکرى به شدت آزاد اندیش و در مقوله‏اى دیگر، به شدت متحجر بوده‏اند. در مثل در مسائل فلسفى آزاد اندیش و در مسائل فقهى، متحجر بوده‏اند. یا در مسائل علمى آزاد اندیش و در مسائل مدیریتى، بسته و متکبر بوده‏اند. حتى دیدگاه برخى در شاخه‏اى از علم تا شاخه دیگر آن، متفاوت بوده است. بنابراین، مقصود از آزاد اندیش بودن اشخاص، آزاد اندیش بودن در تمام ابعاد زندگى یا علم نیست، بلکه مقصود همان جهت خاص اوست.

 

سببها و بسترهاى آزاد اندیشى و تحول

1. مسؤولیت‏پذیرى اجتماعى

1 - 1. زندگى اجتماعى و آثار طبیعى آن

انسان موجودى اجتماعى است. بخش زیادى از شخصیت انسان در زندگى او به شکوفایى مى‏رسد; مانند: حلم، صبر، ایثار و مساوات، محبت، تدبیر، مسؤولیت‏پذیرى و... در این میان یکى از ویژگیهاى شخصیتى او که در زندگى اجتماعى به رشد و شکوفایى مى‏رسد، آزاد اندیشى و تحول‏خواهى است. زیرا انسان مادامى که تنهاست، با عقل ضعیف یک انسان به هستى و گنجاییهاى آن مى‏نگرد، اما زمانى که با عقل جمعى پیوند مى‏خورد و با زاویه‏هاى دید دیگران آشنا مى‏شود و اندیشه‏ها و نوآوریهاى آنان را مى‏بیند بر آفرینندگى ذهنى‏اش افزوده مى‏شود. تحمل انسان که یکى از لوازم آزاد اندیشى است، در اجتماع به رشد و تعالى مى‏رسد; زیرا زندگى اجتماعى همیشه با احترام به حق و اندیشه دیگران مى‏چرخد.

ما در زندگى اجتماعى، با ایده‏ها و پیشنهادها روبه‏رو مى‏شویم، نیازها را مى‏بینیم، یاد مى‏گیریم که به دیگران احترام بگذاریم و تک‏روى نکنیم، واقعیتها را تجربه مى‏کنیم و از پندارگراییها و خیال‏انگیزیها، دورى مى‏گزینیم. بنابراین، عالمى که با مردم زندگى مى‏کند، خواه ناخواه متوجه واقعیتهاى زندگى است. مشکلات آنها را لمس مى‏کند، هر روز بر صبر و تحمل‏اش افزوده مى‏شود. تصور او از مکلف و تکلیف واقعى‏تر مى‏شود، در تعیین عسر و حرج، خود یا افراد خاص و زاهد را معیار قرار نمى‏دهد. شرایط انبیا را در زندگى با مردم و تعلیم آنان بهتر درک مى‏کند. درمى‏یابد که چه کارهایى شدنى و چه کارهایى نشدنى است. همه اینها وقتى که در کنار همدیگر جمع مى‏شوند، از او عالمى واقع‏بین، دردآشنا، حلیم و بردبار و واقع‏گرا مى‏سازند و اجازه نمى‏دهند تا ذهن او، حیات خلوت احتمالهاى نشدنى و دور شود. چنین فقیهى وقتى فکر مى‏کند، ذهن‏اش به طور خودکار، به دنبال احتمالهاى شدنى مى‏گردد. شنیدن حرفهاى گوناگون براى او طبیعى است. از گوش دادن به سخنانى که تاکنون تجربه آنها را نداشته، وحشت نمى‏کند; زیرا زندگى اجتماعى را آموخته است.

1 - 2. رسالت حوزه‏ها; آزاد اندیشى و تحول‏خواهى

پس از شناخت جایگاه آزاد اندیشى و تحول‏خواهى در آفرینش انسان، نوبت آن است که به این نکته بپردازیم که آن دو در حوزه علمیه، چه جایگاهى دارند و چه پیوندى با رسالتهاى آن دارند؟ آیا حوزه مى‏تواند بدون آن دو عنصر مهم و ریشه‏اى و بنیادین، به رسالت خود عمل کند؟ آیا آن دو عنصر را لازم براى رشد و تکامل حوزه بدانیم، یا این‏که آزاد اندیشى و تحول‏خواهى را از امور ذاتى حوزه بدانیم و به این باور برسیم که در صورت نادیده‏انگارى این امر ذاتى و محورى، حوزه حقیقت خود را از دست داده و به موجود مرده و عارى از ویژگیهاى حیاتى دگرگون خواهد شد؟

پاسخ این سوال را در فلسفه و حکمت پیدایش و تأسیس حوزه‏ها باید جست. انبیا و اولیاى خدا، مادامى که فضاى تبلیغى و هدایت‏گرى و دعوت‏شان، کوچک و محدود است، نیازى به گسترش دامنه‏کار و برنامه‏ریزیها و تربیت نیرو به طور گسترده ندارند; اما زمانى که فوج فوج مردم به آنان بپیوندند و علاقه داشته باشند به پیام‏شان گوش فرا دهند، ناگزیر، باید با تربیت نیرو و برنامه‏ریزى، دامنه کار را بگسترانند. بنابراین طبق روال طبیعى سیره عقلا، پیامبر و ولى خدا، باید به تربیت انسانهاى برجسته‏اى بپردازد و با این کار در واقع خود را زیاد کند، تا بتواند صداى خود را به تمام زوایاى قلمرو تبلیغى خود برساند. با این تحلیل، حکمت پیدایش حوزه‏هاى علمیه، رشد و تربیت انسانهایى است که بتوانند نقش انبیا را در مراتبى نازل‏تر تکرار کنند و خردها را رشد دهند و استعدادها را شکوفا سازند و به تربیت نفوس بپردازند که هدف از ارسال رسل چیزى جز این نبوده است.

با این توضیح، جایگاه آزاد اندیشى و تحول‏خواهى در هندسه کارى علما قابل شناسایى خواهد بود. آیا عالمى که با سَکت ذهنى، به بن‏بست رسیده و راه رشد را بر خود بسته، چگونه مى‏تواند نماینده رسولانى باشد که براى رشد دادن به اندیشه‏ها برانگیخته شده بودند. »یثیروا لهم دفائن العقول»13 و چگونه مى‏تواند با افکار خمود و باطل مواجه شود و آنها را تحمل کند و با حوصله فراوان ساعتها به شنیدن گفته‏هاى صاحبان این افکار گوش بدهد و ذهن و فکرشان را روشن سازد و شبهه‏هاى آنان را با برهان برطرف سازد. در یک کلام، مخالفان خود را تحمل نماید. در هر حال کار انبیا، رویارویى آزادانه با افکار مخالف است و این جز با آزاد اندیشى، به حقیقت نمى‏پیوندد.

 

آیه نفر; جایگاه‏شناسى حوزه‏هاى علمیه از منظر قرآن

آیه نفر، در فضاى سوره توبه، به خوبى گویاى این مطلب است. بویژه بعد از براءت عمومى از مشرکان14، اجازه بررسى دادن به آنان15، تصفیه حساب با اهل کتاب و پرده برداشتن از برنامه آنان براى خاموش کردن نور اسلام در جنگ فرهنگى و علمى16، اراده خدا در جهانى سازى اسلام17، امر به شدت و غلظت نسبت به منافقان سدّ راه و فتنه‏گر، برخوردهاى شدید نظامى با کافران تجاوزگر، و در فرجام18، امر به تشکیل مجموعه‏اى ازآموزه‏هاى ناب و راهگشاى دین براى رساندن پیام دین به مردم19، بسیار معنى‏دار است. به طور خلاصه مى‏توان نتیجه گرفت که در دستورالعمل جهانى سازى اسلام، چند چیز همزمان مورد نیاز است: برچیدن آثار شرک علنى، خاضع کردن اهل کتاب در برابر حکومت اسلامى، شکست دادن دشمن خارجى، از بین بردن حرکتهاى ایذایى و فتنه‏جویانه منافقان، و سرانجام تربیت نیروهاى فکرى فرهنگى ناب‏اندیش، تا بتوانند افراد علاقه‏مند به شناخت اسلام را سیراب سازند و در برابر جنگ فرهنگى اهل‏کتاب، به روشنگرى بپردازند. و این مهم به حقیقت نمى‏پیوندد، مگر با خیزش کسانى از هر طایفه و گروهِ گرویده به اسلام، براى یادگیرى معارف اسلامى و درک و دریافت نسیم رحمت آن، و وزاندن آن به قوم و طایفه خود، تا از شبیخون فرهنگى کافران و منافقان در جنگ خانمان‏برانداز فرهنگى در امان بمانند. باید در برابر جنگ فرهنگى دشمن و شبیخونهاى دم به دم او، بدین‏سان هر گروه، ایل، طایفه، روستا، بخش، شهر و منطقه‏اى از خود و از درون خود خیزش داشته باشد. روشن است که انجام این سیاست راهبردى فرهنگى و بسیار حساس و سرنوشت‏ساز، جز با فکرى بلند و سعه صدر فراوان و معلوماتى گسترده ممکن نیست. و تنها از عهده کسانى برمى‏آید که در دین به شناختى عمیق رسیده‏اند و به پایه‏اى که مى‏توانند انذار دهند و امیدوار هستند که با انذارهاى خود، فضا آماده شود که شاید مردم راه پرهیزگارى پیش بگیرند و فساد انگیزان از فساد انگیزى دست بردارند و مستضعفان فکرى، با روشن شدن زوایاى فکرى‏شان، طعمه دشمنان قرار نگیرند. انذار، جز با صبر، حوصله، تحمل، سعه صدر و منطق قوى و فهم عمیق، به بار نمى‏نشیند.

»فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم‏لعلهم یحذرون»20

چرا از هر گروهى از آنان، طایفه‏اى کوچ نمى‏کند، تا در دین آگاهى یابند و به هنگام بازگشت به‏سوى قوم خود، آنها را بیم دهند؟ شاید )از مخالفت فرمان پروردگار( بترسند، و خوددارى کنند!

براى نمونه مى‏توان از چگونگى رویارویى و برخورد مفضل با ابن ابى العوجاء یاد کرد که خود مى‏گوید:

»]با شنیدن این سخنان کفرآمیز ابن ابى العوجا[ چنان به خشم و غضب آمدم که عنان از کفم بیرون رفت و ]خطاب به او[ گفتم:

اى دشمن خدا! در دین خدایت الحاد مى‏ورزى و خداوندى را که به نیکوترین صورت و کامل‏ترین آفرینش پدیدت آورد و تو را تا بدین‏جا رسانیده، انکار مى‏کنى؟ اگر در درون خویش نیک اندیشه کنى و حس لطیف تو در خطا نیفتد، هرآینه براهین ربوبیت و آثار صنعت صانع را در وجودت نهفته و نشانه‏ها و دلایل او - جل و علا - را در آفرینش‏ات روشن مى‏یابى. ابن ابو العوجاء ]پس از شنیدن آهنگ تند سخنان مفضّل[ گفت:

اى مرد! اگر از متکلمانى با تو سخن مى‏گوییم. در صورتى که ]بر ما چیره شدى و[ حق را نزد تو یافتیم، از تو پیروى خواهیم کرد. اما اگر از اینان نیستى هیچ سخن مگوى. اگر از یاران و اصحاب جعفر بن محمد هستى، بدان که او با ما این‏گونه سخن نمى‏گوید و همانند تو با ما مجادله نمى‏کند. او بیش از آن‏چه تو از ما شنیدى، از ما شنیده، اما هیچ‏گاه سخن را با فحش و تعدى آلوده ننموده است. او همواره در سخنان خود شکیبا، باوقار، اندیشه‏گر و استوار بوده و هیچ زمانى به ستوه نمى‏آمد و خُلق‏اش تنگ نمى‏گشت و برنمى‏آشفت. ابتدا نیک به سخنان ما گوش فرا مى‏دهد، مى‏کوشد که دلیل ما را بدرستى دریابد، ما نیز همه چیز خود را به میان مى‏آوریم. هنگامى که مى‏پنداریم او را محکوم کردیم، ناگاه با سخنى کوتاه و اندک، دلیل‏مان را مى‏شکند. عذرمان را مى‏برد و ما را تسلیم دلیل خود مى‏کند، به گونه‏اى که هیچ پاسخى در جواب دلایلش نمى‏یابیم. حال اگر از یاوران اویى، تو نیز با ما چون او سخن بگو.»21

آیا ممکن است که علماى دین بدون آزاد اندیشى و روح بلند و سعه صدر، با دنیایى از الحاد و شرک و تفکرهاى ضد و نقیض برخورد کنند و به عنوان وارثان انبیاء با ایشان به گفت‏وگوهاى طولانى تن دهند و با حوصله در هدایت و اتمام حجت الهى بکوشند؟

هدف از بازگشت

هدف از بازگشت فقها به سوى مردم چیست؟ آیا همه دست از کار و تلاش علمى بکشند و به سوى مردم برگردند؟ اگر این اتفاق بیفتد، چه کسى تنور علم و فقاهت را گرم نگاه دارد؟ چه کسى درس بدهد و چه کسى به مدیریت و نظام آن بپردازد؟ چه کسى کتاب بنویسد و چه کسى به پژوهشهاى علمى بپردازد؟ چرا خداى متعال این موارد را استثنا نکرد؟ آیا به خاطر تکیه بر عقل مخاطبان بیان نکرد. زیرا مى‏دانست که خود مخاطبان متوجه این مطلب خواهند شد؟ یا این‏که در استثنا نکردن بر آن بود تا به ما بفهماند که حتى فقیهى که کتاب مى‏نویسد و پژوهش‏گرى که پژوهش مى‏کند و مدرسى که درس مى‏دهد و مدیرى که برنامه مى‏ریزد، همه و همه، باید پیوند نزدیکى با جامعه خود داشته باشند! بازگشت به سوى مردم، براى هر کسى به حسب کار اوست. یک محقق نیز باید به سوى مردم بازگشت کند، یعنى در میان مردم زندگى کند، خود را اسیر انزوا و حجره نسازد، باید در متن جامعه باشد و از وضع جامعه باخبر. دغدغه مردم و دیندارى آنان، آرام و قرار را از او بگیرد. البته لازم نیست که درس و بحث و نوشتن و گفتن را به کنارى نهد. همین مقدار که در عرصه جامعه باشد و براى جامعه خود کار کند، کافى است. اگر پژوهش مى‏کند در راستاى گره‏گشایى از دردهاى مردم خود باشد. اگر کتاب مى‏نویسد، به شبهه‏هاى شبهه‏افکنان ادوار گذشته نپردازد. بلکه چون در جامعه زندگى مى‏کند و خود را مسؤول دیندارى مردم خود مى‏داند، خواه ناخواه درگیر پرسشهایى از جامعه خود مى‏شود و به فکر پاسخ مى‏افتد. چنین کسى، آن‏چه از دانش اندوخته جهت پیدا مى‏کند. آیا یک نویسنده و پژوهش‏گر با این کار، به سوى جامعه خود باز نگشته است؟

استاد مطهرى، بعد از بیست سال تحصیل در قم، وقتى به تهران مى‏رود، خود را دست خالى مى‏یابد و مى‏گوید:

»وقتى به تهران آمدم فهمیدم که آن‏چه در حوزه علمیه خواندم، به درد امروز مردم نمى‏خورد و آن‏چه مردم نیاز دارند، من نخوانده و آماده ندارم. »22

نمونه‏هایى از حرکت انحرافى انزوا، در حوزه‏ها

1. در جلسه اخلاق یکى از بزرگان شرکت مى‏کردم، ایشان در بیان افتخارات دوران طلبگى خود مى‏گفت:

»من و دوست هم‏حجره‏ام، باهم عهد و پیمان بسته بودیم که از غیر درس و بحث سخن نگوییم. یکى از روزها که دوستم براى خرید نان سنگک بیرون رفته بود، با صحنه مشاجره و دعوایى روبه‏رو شده بود. وقتى که به حجره آمد، شروع کرد به تعریف از آن‏چه دیده بود که من وسط حرفش دویدم و گفتم: تو از عهد و پیمان‏مان تخلف کردى، به همین خاطر من، تو را تنها مى‏گذارم و به حجره دیگرى مى‏روم!»

2. یا در شرح حال بزرگى و ذکر فضائل او مى‏گفتند:

»او کسى بود که وقتى در فیضیه حجره داشت، شب و روز درس مى‏خواند و هیچ نوع ارتباطى با دنیاى خارج نداشت. حتى وقتى نیاز به قضاى حاجت داشت، از در حجره نگاه مى‏کرد، اگر در حیاط مدرسه کسى بود که ممکن بود او را به صحبت بگیرد، به حجره برمى‏گشت و درس مى‏خواند تا حیاط خلوت شود!»

3. یا درباره بزرگى مى‏گفتند:

»او کسى است که ده سال تمام از کوچه محل زندگى خود، پا را بیرون نگذاشت، پیوسته تحقیق کرد و نوشت.»

شگفتا از این‏که ما، به سرپیچى از سیره قطعى تمام انبیا و ائمه(ع) افتخار مى‏کنیم! و به خاطر رویگردانى از جامعه‏اى که خدا امر به بازگشت به آن داده است، تمجید مى‏شویم! و به فقهى که برنامه زندگى است، اما به دور از زندگى نوشته مى‏شود، فخر مى‏فروشیم. آیا فقهى که در کنج خانه یا حجره نوشته شود و نویسنده آن در جریان امور زندگى روزمره مردم، در ابعاد مختلف فردى، خانوادگى و اجتماعى و سیاسى نباشد، چگونه مى‏تواند گره‏گشاى دردهاى مردم باشد و به شکوفایى برسد! فقه کنج حجره، به درد حجره مى‏خورد و تنها گره از مشکلات حجره‏نشینان منزوى مى‏گشاید. چنین فقیهى، ترس از رویارویى را در دل خود دارد و از هر اندیشه نویى مى‏هراسد. قدرت‏مندترین حربه این فقیه، تکفیر و تفسیق است; زیرا بدون زحمت اندیشیدن و روبه‏رو شدن، رقیب را از میدان به در کرده، خانه‏نشین مى‏کند!

مصلحان بزرگ، از جمله امام خمینى با این گروه، روبه‏رو بوده‏اند. امام برخوردهاى غیرمنطقى اینان را با خود، این چنین ترسیم مى‏کند:

»در شروع مبارزات اسلامى اگر مى‏خواستى بگویى شاه خائن است، بلافاصله جواب مى‏شنیدى که شاه شیعه است! عده‏اى مقدس‏نماى واپسگرا همه چیز را حرام مى‏دانستند و هیچ‏کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلى که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختیهاى دیگران نخورده است. وقتى شعار جدایى دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردى و عبادى شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست ]و[ حکومت دخالت نماید، حماقت روحانى در معاشرت با مردم فضیلت شد. »23

سخن ما این است که توجه به رسالت حوزه‏ها در بازگشت به مردم و خدمت به آنان، تمام پرده‏هاى سیاه تحجر را دریده و گره از افکار بسته و محدود گشوده و به روشنایى آزاد اندیشى خواهد رساند. زیرا وقتى که فقیه دغدغه جامعه خود را دارد، مدام در حال تغییر و تحول است. او درصدد اثبات خود، یا استاد، یا پیشینیان علم نیست. او به دنبال راه چاره‏هاست. او در گرماگرم زندگى، ضعف اندیشه‏هاى پیشینیان را درمى‏یابد. ناکارآمدى راه حل‏ها و فتواهایى را که روزگارى مشکل‏گشا بودند، درمى‏یابد و به همین خاطر در قید و بند آنها نیست، بلکه به دنبال تکمیل آنهاست.

فیلسوف، متکلم و مفسرى که با دشواریهاى جامعه آشناست و خود را در برابر اعتقادات و باورهاى مردم مسؤول مى‏داند و براى بهبود و اصلاح آنها مى‏اندیشد، بر آراى پیشینیان و شبهه‏هاى آنان پافشارى نمى‏کند، بلکه از انحرافهایى که جامعه خود او را تهدید مى‏کند، دغدغه دارد. به همین خاطر نیز به دنبال راه‏چاره‏ها مى‏گردد و به آزادى اندیشه و تحول مى‏رسد. این تحول، محدودیتى ندارد. محدوده آن، پاى‏بندى به اصول ثابت اسلام از یک سو و نیازهاى واقعى جامعه خود از سوى دیگر است. این دو در دو سوى ذهن او، او را از افتادن در گرداب روشنفکرمآبى از یک‏سو و فرورفتن در گرداب مقدس‏مآبى از سوى دیگر، حفظ مى‏کنند.

امام به اینان و به همه کسانى که ممکن است در گرداب بى‏مسؤولیتى بیفتند، هشدار مى‏دهد:

»حق ندارند ]تخطئه[ کنند که بگویند نه ما تکلیف‏مان این است که بنشینیم و درس بخوانیم. نه، همه مسلمانها تکلیف‏شان این است که هم عمل بکنند هم علم پیدا بکنند; هم عمل داشته باشند هم معارضه با ظلم و با اجحاف به اندازه قدرت‏شان بکنند. و اگر این تکلیف را همه مردم عمل مى‏کردند، امکان نداشت که یک دولتى بتواند در بین ملت خودش تعدى بکند، یا یک دولت دیگرى بتواند به دولت دیگر تعدى بکند.»24

در حالى که رسول خدا(ص) فرمود:

»الحسین بن محمد عن معلى بن محمد عن محمد بن جمهور العمى یرفعه قال قال رسول‏اللّه(ص) اذا ظهرت البدع فى أمتى فلیظهر العالم علمه فمن لم یفعل فعلیه لعنة اللّه»25

رسول خدا(ص) فرمود: زمانى که بدعتها در میان امتم آشکار شوند، باید عالم علم خود را آشکار کند، و هر که نکند بر او باد لعنت خدا.

آیت‏اللّه طالقانى، از مسؤولیت ناشناسى حوزه‏هاى دوره خود و از درسها و بحثهاى ناکارآمد و وقت گذرانیهایى که دردى را دوا نمى‏کردند و براى سعادت و خوشبختى مردمان کارایى نداشتند، این‏سان دردمندانه سخن مى‏گوید:

»آن دوره‏اى که در قم سرگرم تحصیل بودم، روزهایى بود که مردم این کشور، سخت دچار فشار استبداد بودند. مردم از وحشت از یکدیگر مى‏رمیدند. جان و مال و ناموس مردم، تا عمامه اهل علم و روسرى زنان، مورد غارت و حمله مأمورین استبداد بود. این وضع، چنان بر روح و اعصابم فشار مى‏آورد که اثر آن، دردها و بیماریهایى است که تا پایان عمر باقى خواهد بود. در آن روزها، با خود مى‏اندیشیدم که این بحثهاى دقیق در فروع و احکام، مگر براى عمل و سعادت فرد و اجتماع نیست؟ مردمى که یک فرد و یا یک دسته، بى‏پروا، این‏گونه بر او حکومت و ستم نمایند، آیا روى صلاح و سعادت خواهند دید؟

آیا نباید بیش‏تر نیروى فکر و عمل را براى ایجاد محیط مساعد و جلوگیرى از اراده‏هاى خودخواهانه متوجه نمود؟

از سوى دیگر مى‏دیدم مردمى در لباس دین، مرد خودخواهى را با خواندن آیات و احادیث بر گردن مردم سوار مى‏کنند و برایش رکاب مى‏گیرند، دسته‏اى دیگر با سکوت و احتیاطکارى، کار را امضا مى‏نمایند، تا آن‏گاه که بر خر مراد مستقر شدن و افسار )زمام( را به دست گرفت و رکاب کشید، همه چیز مردم را زیرپاى خود پایمال کرد، به دعا و توسل مى‏پردازند و از خداوند، فرج امام زمان(ع) را مى‏طلبند. »

این روش و تضاد جمعى از پیشوایان دینى، این محیط تاریک، این تأثرات روحى، قهراً به مطالعه و دقت بیش‏تر در آیات قرآن حکیم و کتاب شریف نهج‏البلاغه و تاریخ و سیره پیغمبر اکرم و ائمه هدى، علیهم السلام، وادارم کرد. برخورد با بعضى از اساتید و علماى بزرگ دستگیرم شد، کم‏کم خود را در محیط روشنى دیدم و به ریشه‏هاى دین آشنا شدم و قلبم مطمئن گردید و هدف و مقصد را از نظر وظیفه اجتماعى، تشخیص دادم و تا توانستم، به توفیق خداوند، از دیگران هم دستگیرى نمودم.»26

حضرت امام و واکنش نسبت به جریانهاى ضد دینى

سالهاى پیش در برنامه فرزانگان، از آیت‏اللّه سیدعزالدین زنجانى شنیدم که مى‏گفت:

»در دوران طلبگى ما، یکى از دگراندیشان آن عصر، با نوشتن کتاب خود، همه تاریخ اسلام را به تمسخر گرفته بود. ما عده‏اى از طلاب جوان، وقتى این کتاب به دست‏مان رسید و خواندیم، با ناراحتى و حالت بسیار عصبانى، خدمت یکى از علماى بزرگ رفتیم. وسط درس بود. بیرون از جلسه منتظر ماندیم. وقتى که ایشان بیرون آمد، مانند کوره داغ شده از خشم و احساس، حکایت کتاب آن دگراندیش را خدمت ایشان عرض کردیم. برخلاف انتظار ما، ایشان خیلى خونسرد به ما گفت: اینها چه ربطى به شما دارد؟ شما بروید و درس‏تان را بخوانید!

وقتى ما این جواب را شنیدیم، یخ کردیم. باورمان نمى‏شد عالم بزرگى چون ایشان، چنین حرفى بزند. از همان‏جا به سمت حجره‏اى که حضرت امام درس مى‏داد، رفتیم. وقتى درس تمام شد، خدمت ایشان رسیدیم و ایشان را در جریان کتاب موردنظر قرار دادیم. امام که برافروخته شده بود، از جا بلند شد و درس‏اش را تعطیل کرد. و این تعطیلى چهل روز طول کشید. و در این چهل روز، آن کتاب انحرافى را به نقد کشید و پس از آن درس‏اش را شروع کرد. »

امام روى جریانهاى انحرافى و شبیخون فرهنگى دشمن بسیار حساس بود و دغدغه داشت و علیه انحرافها، شجاعانه موضع مى‏گرفت و افزون بر نقد انحراف و هشدار به مردم نسبت به آن، به علما نهیب مى‏زد که باید موضع بگیرند و این انحرافها را برنتابند و سکوت را بشکنند از جمله درباره جشن فرهنگ شیراز مى‏گوید:

»شما نمى‏دانید که اخیراً چه فحشایى در ایران شروع شده است. شما اطلاع ندارید; گفتنى نیست که چه فحشایى در ایران شروع شده است. در شیراز عمل شد و در تهران مى‏گویند بناست عمل بشود و کسى حرف نمى‏زند. آقایان ایران هم حرف نمى‏زنند. من نمى‏دانم چرا حرف نمى‏زنند! این همه فحشا دارد مى‏شود - و این دیگر آخرش هست یا نمى‏دانم از این آخرتر هم دارد! در بین تمام مردم - جمعیت - نمایش دادند اعمال جنسى را! خود عمل را! و ]آقایان[ نَفَس‏شان درنیامد. دیگر براى کجا گذاشته‏اند؟ براى کى؟ چه وقت مى‏خواهند یک صحبتى بکنند؟ یک حرفى بزنند؟ یک اعتراضى بکنند؟...

فردا هم در تهران - خداى نخواسته - این کار خواهد انجام گرفت و نه آخوندى و نه سیاسى‏اى و نه دکترى و نه مهندسى و نه دیگرى اعتراض نمى‏کند. اینها باید اعتراض بشود; باید گفته بشود. اگر ملتها همه با هم، ملت همه با هم، مطلبى را اعتراض کنند و احکام اسلام را بایستند و بگویند، امکان ندارد که همچو قضایایى واقع بشود. اینها واقع مى‏شود از سستى ما و از ضعف ما و استفاده از ضعف ما. »27

آیا حوزه‏اى که در فضاى بسته علمى به دور خود بچرخد و با واقعیتهاى دنیاى بیرون، ارتباطى نداشته باشد، »اذا رجعوا الیهم» را فراموش کرده باشد و دغدغه دین مردم را نداشته باشد، مى‏تواند مصداق فقیه قرآن و اهل‏بیت(ع) باشد. آیا از نظر قرآن و اهل‏بیت(ع) چنین فردى را مى‏توان فقیه نامید. تمام شکوفاییها و آزاد اندیشیها در تاریخ حوزه از نتیجه همین دغدغه‏هاى مقدس بوده است. آثار فاخر شیعه در پاسخ به نیازهاى عصر خود، خلق شدند.

»قال على بن محمد(ع): لولا من یبقى بعد غیبة قائمکم(ع) من العلماء الداعین الیه والدّالّین‏علیه والذّابّین عن دینه بحجج اللّه والمنقذین لضعفاء عباداللّه من شباک ابلیس ومردته ومن فخاخ‏النواصب لما بقى أحد الاّ ارتد عن دین اللّه ولکنهم الذین یمسکون أزمة قلوب ضعفاء الشیعة کما یمسک صاحب السفینة سکانها أولئک هم الافضلون عنداللّه عزوجل»28

از امام هادى(ع) نقل است که فرمود: اگر در پس غیبت امام قائم(ع) علمائى نبودند که داعى به سوى او بوده و اشاره به او کنند، و با براهین الهى از او دفاع نمایند، و بندگان مستضعف خدا را از دام ابلیس و اعوانش برهانند، و از بند نواصب )دشمنان اهل‏بیت( رهایى بخشند، همه مردم از دین خدا دست کشیده و مرتدّ مى‏شدند. لکن علما، کسانى هستند که زمام قلوب شیعیان ضعیف ما را در دست داشته و مهار مى‏کنند، همچون ناخداى کشتى که سکّان آن را در دست دارد. این گروه همان شخصیتهاى برتر و افضل در نزد خداوند باعزّت و جلال مى‏باشند.

علماى مسؤولیت‏شناس چنین بوده‏اند. کارنامه آنان گواه بر این است. دغدغه دین مردم را داشته‏اند. همیشه در این اندیشه به سر مى‏برده‏اند که مباد رهزنان اندیشه، آنان را ره به در برند. چنین نبوده است که از کنار گرفتاریهاى فکرى و معنوى مردم، بى‏اعتنا و بى‏توجه بگذرند.

شیخ صدوق، اوج حیات اجتماعى و دغدغه‏هاى اجتماعى و پیوند عمیق خود را با جامعه شیعى، در مقدمه کتاب اکمال الدین و اتمام النعمه به نمایش گذاشته است. او نشان داده است که چگونه پیشنهاد نگارش کتابهاى اساسى خود را از متن جامعه گرفته و در نگارش آنها خلاقیت و نوآورى و نواندیشى خود را به ظهور رسانده است:

»انگیزه من در تألیف این کتاب آن بود که چون آرزویم در زیارت علىّ بن موسى الرضا، صلوات اللّه علیه، برآورده شد، به نیشابور برگشتم و در آن‏جا اقامت گزیدم، و دیدم بیش‏تر شیعیانى که به نزد من آمد و شد مى‏کردند، در امر غیبت حیران‏اند و درباره امام قائم، علیه السلام، شبهه دارند و از راه راست منحرف گشته و به رأى و قیاس روى آورده‏اند. پس با استمداد از اخبار وارده از پیامبر اکرم و ائمه اطهار، صلوات‏اللّه علیهم، تلاش خود را در ارشاد ایشان به کار بستم تا آنها را به حقّ و صواب دلالت کنم.

تا این‏که شیخى از اهل فضل و علم و شرف که از دانشمندان قم بود، از بخارا بر ما وارد شد. من به جهت آن‏که وى دیندار و خوش‏فکر و راست‏کردار بود، از دیر زمان آرزوى ملاقات او را داشتم و مشتاق دیدار او بودم و او شیخ نجم الدین محمدبن حسن بن محمد بن احمد بن على بن صلت، رضى اللّه عنه، بود و پدرم از جدّ او محمد بن احمد بن على بن صلت، روایت مى‏کرد و علم و عمل و زهد و فضل‏اش را مى‏ستود و احمد بن محمد بن عیسى، با آن فضل و جلالتى که داشت، از ابوطالب عبداللّه بن صلت قمى، رضى اللّه عنه، روایت مى‏کرد و باقى بود تا آن‏که محمد بن حسن صفار او را دیدار کرد و از او روایت نمود.

پس چون خداى تعالى، مرا به این شیخ، که از این خاندان رفیع بود، رسانید او را سپاس گفتم که دیدارش را نصیبم ساخت و به برادرى‏اش گرامیم داشت و دوستى و صفایش را به من ارزانى فرمود. یک روز که برایم سخن مى‏گفت، کلامى از یکى از فلاسفه و منطقیان بزرگ بخارا نقل کرد که آن کلام او را در مورد قائم، علیه السلام، حیران ساخته بود و به واسطه طول غیبت‏اش و انقطاع اخبارش، او را به شک و تردید انداخته بود. پس من فصولى در اثبات وجود آن حضرت، علیه السلام، بیان کرده و اخبارى از پیامبر اکرم و ائمه اطهار، علیهم السلام، در غیبت آن امام، روایت کردم و او بدان اخبار آرامش یافت و شکّ و تردید و شبهه را از قلب او زایل ساخت و احادیث صحیحى را که از من فراگرفت به سمع و طاعت و قبول و تسلیم پذیرفت و از من درخواست کرد که در این موضوع، کتابى برایش تألیف کنم. من نیز درخواست او را پذیرفتم و به او وعده دادم که هرگاه خداوند وسائل مراجعت‏ام را به محلّ استقرار و وطن‏ام - شهر رى - فراهم کند به گردآورى آن‏چه خواسته است اقدام نمایم.»29

این روند نه تنها در این کتاب، بلکه در تمام کتابهاى وى، دیده مى‏شود. او کتاب »من لایحضره الفقیه» را نیز براى در دسترس قرار دادن احکام نوشت. چنانکه کتاب توحید خود را نیز براى رد شبهات و مبارزه با تبلیغات سوء علیه شیعه، نوشت.

 

2. پیوند با سایر دانشها بویژه دانشهاى رقیب

2 - 1. اثر طبیعى ارتباط با علوم

یک علم زمانى به رشد و بالندگى مى‏رسد که پیوند خود را با سایر علوم حفظ کند. زیرا دانشهاى مختلف، تحولهایى را به خود مى‏بینند و گرچه این تحولها به خودى خود، پیوندى با فقه و یا سایر علوم دینى ندارند. اما آگاهى از تحولات رخ داده در آنها، گاه پرسشهاى نو و انگیزه‏هاى نیرومندى را در ذهن فقیه به وجود مى‏آورد. در مَثَل، وقتى که ما در جریان تحول رخ داده در علم پزشکى قرار بگیریم و بدانیم که چگونه این علم در سده‏هاى اخیر، به رستاخیز علمى دست یافت و توانست رشد شگرفى بکند و معادله‏ها را تغییر دهد، ممکن است این شهامت در دل ما نیز زنده شود و کنجکاوى براى یافتن راه‏هایى براى ایجاد تحول اساسى، اما اصیل و مبتنى بر اصول سنتى، فضاى ذهن ما را به خود مشغول بدارد. شاید در این صورت، با فکرى بازتر به مسائل و عاملهاى تحول نگاه کنیم. یا وقتى که در جریان تحول علوم کامپیوترى قرار بگیریم، این سوال در ذهن ما جوانه خواهد زد که چطور این علم نوپا که تنها نیم قرن از عمر آن مى‏گذرد، توانست به سرعت در همه زوایاى زندگى بشر رخنه کند و بر همه آنها چیرگى پیدا کند؟ اما ما با وجود داشتن فقهى هزارساله و پشتوانه عظیمى از قرآن و سنت، نتوانستیم، آن را تا به این اندازه رشد بدهیم و حتى قابل عرضه براى سایر ملل و مکاتب بکنیم. هنوز نتوانستیم به زبان مشترکى دست بیابیم و بتوانیم فقه و فلسفه و کلام خودمان را به گونه‏اى بیان کنیم که براى دیگران نیز درخور فهم باشد. نه این‏که به جایى برسیم که پیچیده‏گویى را هنر خود بدانیم و کتابهاى علمى خود را بى‏جهت چنان درگیر اصطلاحات و واژه‏ها و پیچ و خمهاى به ظاهر علمى کنیم که حتى علاقه‏مندان و طلاب با استعداد هم از مطالعه آن خسته شوند.

استاد مطهرى در این‏باره مى‏گوید:

»چاره‏اى نیست. اگر مدعى هستیم که فقه ما نیز یکى از علوم واقعى دنیاست، باید از اسلوبهایى که در سایر علوم پیروى مى‏شود، پیروى کنیم. اگر پیروى نکنیم معنایش این است که از ردیف علوم خارج است. »30

از نظر ایشان، علوم با وجود گوناگونى، وجه اشتراکى دارند که مانند قاعده و اصل، در ساختار تمام آنها جریان دارد. فقه نیز از این علوم استثنا نشده است. بنابراین فقیه باید پیوند خود را با سایر علوم حفظ کند و به قواعد عمومى حاکم بر آنها پاى‏بند باشد. نمونه روشن اثرپذیرى مثبت از سایر علوم را در اثرپذیرى شیخ صدوق در نگارش کتاب »من لایحضره الفقیه» مى‏توان دید:

»ابوعبداللّه شریف علوى، روزى از کتاب محمدبن زکریاى رازى طبیب، که نامش را »من لایحضره الطبیب» گذارده یاد کرد و گفت: آن کتابى است در موضوع خود )با کمى حجم‏اش( جامع و وافى، و از من درخواست کرد که در فقه و حلال و حرام و قوانین و مقرّرات شرع، کتابى بنویسم به قسمى که همه آن‏چه را که در موضوعات مختلف فقه )از طهارت تا دیات( تاکنون نوشته‏ام در برداشته باشد و آن را »کتاب من لایحضره الفقیه» نام نهم، تا به وقت نیاز بدان مراجعه کرده و مورد اعتماد و اطمینان‏اش باشد و بآن عمل کند. »31

 

2 - 2. پیوند کاربردى با علوم

پیوند کاربردى با علوم، از دو جهت درخور بررسى است:

اول، هدایت علوم

نظارت بر علوم و جهت حرکت آنها، بدین معنى که دانشهاى بشرى، به عنوان یک کل یکى از افعال بشرى باید هدایت شود. این هدایت از نوع جهان‏بینى و هستى‏شناسى اسلامى برمى‏خیزد. یعنى براساس جهان‏بینى اسلامى، علم پزشکى باید چه حرکتى را در پیش بگیرد؟ آیا مجاز است که به سمتى حرکت کند که هر روز، راه را براى بولهوسیهاى بشر هموار سازد؟ آیا ممکن است که انسان به گونه‏اى آفریده شده باشد که محل زاد و ولد بیماریها گردد. آیا این حرکت نشان نمى‏دهد که بشر در نوع زندگى خود مرتکب اشتباهاتى شده و مسیر طبیعى آن را تغییر داده است؟ علوم کامپیوترى چه جهتى را باید داشته باشند؟ از نظر فقهى چه تکنولوژیهایى مجاز و چه تکنولوژیهایى غیرمجاز هستند. آیا تمام علومى که امروزه تا مدارک عالى علمى تحصیل مى‏شوند، مجاز هستند؟

این نگاه علوم اسلامى را از حالت انفعالى به حالت تهاجمى سوق مى‏دهد و از فضاى بسته فکرى و انزوا به میدان نواندیشى و تحول مى‏کشاند. زیرا علمى که خود پیشرو نباشد نمى‏تواند پیش قراول علوم دیگر باشد.

دوم، تعامل با علوم

دانشها با تکامل و جهش خود، شکل و شمایل زندگى بشر را به کلى دگرگون مى‏کنند. تا جایى که بعد از گذشت چند سال، اصول شهرسازى، معمارى، پزشکى، مهندسى، خودرو سازى، ارتباطات و... زیرورو شده و دنیاى جدیدى را با ویژگیهاى نو، پى‏ریزى مى‏کنند. این دگرگونى از دو نظر با فقه درگیر است. اول از نظر تولید مسأله‏ها و پرسشهاى جدید و دوم از نظر دگرگونیهایى که در موضوعات سابق به وجود مى‏آورد. یعنى برخى از موضوعات احکام، با وجود صدق عنوان قبلى، ویژگیهایى که باعث حکم خاصى شده بود، تغییر کرده و بررسیهاى نویى را مى‏طلبد. مانند خون، پول، موارد فسخ نکاح و... بنابراین، فقیه پاسخ‏گو، فقیهى که به جامعه خود بازگشته باشد، باید خود را مسؤول تمام این پرسشها بداند و چاره‏اى جز این ندارد که به آنها بپردازد. البته نه با عمومات و اطلاقات و مراجعه به اصولى عملیه، بلکه با بررسیهاى دقیق فقهى!

مقام معظم رهبرى در این‏باره که فقیه باید به عرصه‏هاى نو وارد شود، مى‏گوید:

»فقه، که کار اصلى ماست، به زمینه‏هاى نوظهور گسترش پیدا نکرده، یا خیلى کم گسترش پیدا کرده است. امروز، خیلى از مسائل وجود دارد که فقه باید تکلیف اینها را معلوم کند، ولى معلوم نکرده است. فقه، توانایى دارد، لیکن روال کار طورى بوده که فاضل محقق کارآمد، به این قضیه نپرداخته است، مثل قضیه پول. اصلاً »پول» چیست؟ درهم و دینار که این همه در ابواب مختلف فقهى، مثل زکات و دیات و مضاربه، اسم آنها آمده چیست؟ باید به موضوع درهم و دینار پرداخت و باید تکلیف آن روشن شود. خیلى راحت است که ما عملیات بانکى - غیر از مسأله پول و ودیعه گذاریها - را تحت عنوان قرض و آن هم قرض ربوى بگذاریم و دورش را خط بکشیم. آیا جاى این نیست که قدرى بیش‏تر در عمق‏اش فرو برویم و ببینیم که آیا واقعاً قرض است یا خیر؟ ما در بانک پول مى‏گذاریم و به بانک قرض مى‏دهیم، بانک از ما قرض مى‏گیرد. چه کسى این را قبول دارد؟ شما در بانک ودیعه مى‏گذارید، قرض که به او نمى‏دهید، از این قبیل مسائل زیاد است. باید براى این کارها، مبنى درست کرد. البته انسان مى‏تواند کار خودش را به اطلاقات و عمومات، آسان کند، اما مسائل، این‏گونه حل نمى‏شود. »32

آیا چنین فقیهى مى‏تواند، منزوى باشد و در فضاى بسته فکرى بیندیشد؟ آیا چنین فقیهى که مسؤولیت تعیین تکلیف تغییرات زندگى مردم را به دوش مى‏کشد، مى‏تواند به جاى پیدا کردن راه‏هاى مناسب و کارآمد، بر اندیشه‏هاى هزارساله پافشارى کند و در روشهاى خود تجدیدنظر ننماید؟ آیا غیر از این است که ضعف روشهاى گذشتگان در مواجهه با مسائل نوپیدا، روشن مى‏شود؟ آیا جز این است که تفکر در فضاى مسائل نوپیداى ذهن را از خلق احتمالهاى کاذب به عینیت‏هاى خارجى سوق مى‏دهد؟ آرى چنین فقیهى، نه تنها آزاد اندیش خواهد بود، بلکه در نگاه او، آزاد اندیشى مایه تفاخر و نشانه فضل شمرده خواهد شد.

با این توضیح، معناى »اذا رجعوا الیهم» روشن‏تر شد. فقیه هم باید به جامعه خود باز گردد، اما بازگشتن او به همین است که دوباره و سه باره و هر بار از نو، به جامعه خود بنگرد، در حادثه‏ها حضور یابد، تغییرها را احساس کند و از نزدیک ببیند، به فکر آنها باشد و فضاى ذهن‏اش سرشار از مسائل حقیقى باشد، تا دستور امام زمان به مؤمنان و جویندگان راه درست زندگى، به درستى به حقیقت بپیوندد و با روبه‏رو شدن با فقه روشن زندگى، راه از بى‏راه بازیابند:

»أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا»33

اما حوادثى که اتفاق مى‏افتد، در آنها به راویان احادیث ما مراجعه کنید.

شمارى گفته‏اند که توقیع شریف، نه تنها دلالت بر حضور اجتماعى فقها نمى‏کند، بلکه از مردم مى‏خواهد که خودشان به فقها مراجعه کنند. بنابراین نیازى نیست که فقیه از سیاست و اقتصاد سردر بیاورد و یا خودش به سوى مردم برود، بلکه وقتى که مردم با مشکلات زندگى مواجه شدند، باید به ایشان مراجعه نمایند. فقیه تنها موظف است، پرسشها را پاسخ بدهد.

در پاسخ باید گفت: این توقیع و بیش‏تر توقیعات فقهى و حتى غیرفقهى، پاسخ به پرسشهاى کسانى است که به امام نامه نوشته و از آن جناب خواسته‏اند که تکلیف‏شان را روشن سازد:

»اسحاق بن یعقوب قال: سألت محمد بن عثمان العمرى رحمه اللّه أن یوصل لى کتاباً قدسألت‏فیه عن مسائل أشکلت على»34

اسحاق بن یعقوب گفت: از محمد بن عثمان خواستم تا نامه‏ام را خدمت امام زمان برساند، نامه‏اى که در آن از مسائلى پرسیده بودم که برایم مشکل شده بودند.

روشن است که پاسخها به حسب پرسشهاست. از شکل پاسخ، روشن است که پرسش از حادثه‏هایى بود که در غیاب ایشان اتفاق مى‏افتاد؟ یعنى اگر در حال غیبت ایشان، حادثه‏اى رخ داد، مردم چه باید بکنند؟ امام زمان نیز امر به مراجعه به فقها داده‏اند. سوال از وظایف فقها نیست. سوال از وظیفه مردم در برابر حادثه‏هاست، مانند این‏که خداى متعال مى‏فرماید:

»فسئلوا أهل الذکر ان کنتم لاتعلمون»35

اگر نمى‏دانید، از آگاهان بپرسید.

این بدان معنى نیست که اهل ذکر هیچ تکلیفى ندارند و باید در خانه خود بست بنشینند و منتظر مراجعات مردم بمانند. بلکه آیه در مقام بیان وظیفه مردم و ارشاد به حکم عقل است. یعنى اگر خود نمى‏دانید، چرا از آگاهان سوال نمى‏کنید؟ وظایف انبیا و اهل ذکر در جاى جاى قرآن توضیح داده شده است. آنان نه تنها در خانه خود ننشستند، بلکه بسان پزشک دوره گردى بودند که وسائل درمان را با خود حمل مى‏کردند و خود به دنبال بیماران کوچه به کوچه و خانه به خانه مى‏گشتند. على(ع) درباره پیامبر اکرم(ص) مى‏فرماید:

»طبیب دوار بطبه قد أحکم مراهمه وأحمى مواسمه یضع ذلک حیث الحاجة من قلوب عمى‏وآذان صم وألسنة بکم متتبع بدوائه مواضع الغفلة ومواطن الحیرة»36

]پیامبر[ طبیبى است که براى درمان بیماران سیّار است. مرهم‏هاى شفابخش او آماده، و ابزار داغ کردن زخمها را گداخته. براى شفاى قلب‏هاى کور و گوشهاى ناشنوا و زبانهاى لال، آماده، با داروى خود در پى یافتن بیماران فراموش شده و سرگردان است.

2 - 3. علوم رقیب

گرچه پیوند با تمام علوم، به شکلى در تکامل روشها و پیدایش ایده‏هاى نو در علوم اسلامى، اثر گذارند. اما، برخى از این علوم، نسبت بسیار نزدیکى با علوم اسلامى داشته و ناظر به آنها هستند. از این جهت از اهمیت بیش‏تر نسبت به سایر علوم برخوردارند. این علوم، علومى هستند که رقیب علوم اسلامى به حساب مى‏آیند. مانند علم حقوق که در سایر مکتبها، جایگاه بخشهاى حقوقى فقه را بر عهده دارد. روان‏شناسى و علوم وابسته که رقیب سرسخت علم اخلاق اسلامى است و فلسفه‏هاى گوناگون که فلسفه اسلامى را به چالش مى‏کشانند. تفاوت این علوم با سایر علوم در این است که این علوم، در مقابل علوم اسلامى ادعا دارند. علم پزشکى در مقابل فقه، ادعا ندارد، بلکه موضوع‏سازى مى‏کند; اما علم حقوق و سیاست و اقتصاد، مدعى هستند. مدعى ناکارآمدى فقه اسلامى و طرح و برنامه براى رشد و تکامل جوامع و استقرار عدالت. فلسفه غرب و یا شرق، فلسفه اسلامى را تحمل نمى‏کند. در مقابل هستى‏شناسى اسلامى، جهان‏بینى خاص خودش را دارد و از آن دفاع مى‏کند. روان‏شناسى بعد از ده‏ها سال تلاش دانشمندان خود، به موفقیتهاى شگرفى دست یافته و مدعى ناکارآمدى روشهاى سنتى اخلاق و تربیت است. اصول حاکم بر خانواده‏ها تغییر یافته، از نظر مکتبهاى غربى، جایگاه زن و مرد، با آن‏چه که در اسلام آمده است، به کلى دگرگون شده است. این مکتبها به اندازه‏اى رشد کرده و سرشار شده‏اند که عصر ما را به عصر رویارویى تمدن اسلامى و غربى مبدل ساخته‏اند. رویارویى که از شواهد برمى‏آید به سود اسلام در حال شکل‏گیرى است:

»امروز نظام اسلامى، هویت، هدف و توانایى نظام غربى را مورد سؤال قرار داده است و برترین متفکران غربى، به تدریج کسل کننده بودن نظام غربى را ابراز مى‏کنند و آن را بر زبان مى‏آورند. و بر همین اساس، تمدنى که با رنسانس آغاز شد، امروز به نقطه پایانى خود نزدیک مى‏شود. بشر امروز در پى یافتن یک جایگزین براى نظام غربى است و گرایش به سوى اسلام در ایالات متحده آمریکا، اروپا و آفریقا از همین امر ناشى مى‏شود. »37

علوم اسلامى در صورتى که از رو در رو شدن شانه خالى کنند و تنها به کلى‏گویى بسنده نمایند، نه تنها میدان را براى رقیب خالى خواهند کرد که به مرور زمان به ناکارآمدى متهم خواهند شد. در مَثَل، در اقتصاد و سیاست و غیره به ادله کلامى جامعیت اسلام استدلال کنیم و براى اثبات برترى برنامه‏هاى اقتصادى آن، علم خدا را پیش بکشیم و ادعا کنیم چون اسلام از علم خدا ریشه مى‏گیرد و خداى متعال انسان را آفریده و به مصالح او آگاه است، بهترین برنامه‏ها را خواهد داد، بنابراین اقتصاد اسلامى از تمام برنامه‏هاى اقتصادى کامل‏تر و بهتر است; امّا سالها بگذرد و ما از ارائه برنامه اقتصادى جامع اسلامى، ناتوان بمانیم. گذشته از این که در عمل، اقتصاد غرب یا شرق در نظام بانکى و بازار ما یکّه‏تازى خواهد کرد، ما نیز به سخره گرفته خواهیم شد.

2 - 3 - 1. فلسفه اسلامى

اگر فلاسفه ما با مکتبهاى فلسفى مطرح دنیا به گفت‏وگوى علمى و تعامل علمى مى‏پرداختند، بسیار بیش‏تر از آن‏چه که امروز شاهد آن هستیم، پیشرفت مى‏کردند و شاید فرصت پرداختن به شبهه‏هاى کهنه هزار سال پیش نیاز نداشتند و به جاى آن، با اندیشه‏هاى فلسفى غرب و شرق آشنا مى‏شدند و سازگاریها و ناسازگاریهاى فلسفه اسلامى را با آنها مى‏نمایاندند و فرازها و مقوله‏هاى درخور نقد را به نقد مى‏کشیدند. و نکته‏هاى برجسته تفکر اسلامى را با ادبیات مشترک شرح مى‏دادند. چنانچه رشد و بالندگى فعلى آن نیز نتیجه رویارویى با اندیشه‏هاى رقیب در گذشته خود بوده است. علامه طباطبایى)ره( در این‏باره مى‏نویسد:

»در عهد خلافت عمر، دامنه علم کلام رو به وسعت نهاد، و علت‏اش این بود که در اثر فتوحات بسیار وسیعى که نصیب امت اسلام شد، قلمرو سرزمین اسلام گسترش یافته و بالطبع اختلاط مسلمانان با غیر مسلمانان و صاحبان آیینها و مذاهب دیگر، بیش‏تر شد و در بین آنان علمایى و احبارى و اسقفهایى و مطارقه‏هایى، اهل بحث بودند که مى‏خواستند درباره ادیان و مذاهب بحث کنند، در نتیجه بحثهاى کلامى اوج گرفت. »38

شهید مطهرى، در توضیح یکى از مهم‏ترین عوامل رشد و بالندگى فلسفه اسلامى مى‏نویسد:

»بحثهاى کلامى اسلامى )در حوزه اهل سنت( هرچند به نتیجه نهائى نرسید، ولى این مباحث کمک و مدد فراوانى کرد به حکما و فلاسفه اسلامى در مسائل الهیات. یکى از جهاتى که فلسفه اسلامى در مسائل »الهیات بالمعنى الاخص» سرزمینهاى جدیدى فتح کرد و فاصله‏اش با فلسفه یونانى و اسکندرانى زیاد شد، مایه‏هایى است که از کلام اسلامى گرفت. متکلمین، این حق را به گردن فلاسفه دارند که افقهاى نوى گشودند و مسائل ویژه‏اى طرح کردند، اگرچه خود از عهده حل آنها برنیامدند.

متکلمین علاوه بر این‏که با طرح یک سلسله مسائل، راه را براى فلاسفه باز کردند، از راه دیگر نیز خدمت بسزائى کردند، و آن این‏که چون در مقابل اندیشه یونانى تسلیم نبودند، به مقام معارضه برمى آمدند و به چهره فلسفه و فلاسفه ناخن مى‏زدند، در رد فلسفه و فلاسفه کتاب مى‏نوشتند و آنها را نقض و رد مى‏کردند. باب تشکیک و تردید در اندیشه‏هاى فلسفى را آنها باز کردند. تصادم و اصطکاک آراء و عقاید متکلمان با آراء فلاسفه، و تلاشهاى سخت فلاسفه براى خروج از بن‏بستها، تحرک خاصى در الهیات فلسفه اسلامى به‏وجود آورد. در تلاشهاى سخت است که برقهایى مى‏جهد و سرزمینهاى تازه‏اى کشف مى‏شود. »39

بنابراین امروزه نیز تنها راه براى رشد و تکاپوى مجدد فلسفه اسلامى و خروج از بن‏بستى که بدان گرفتار شده است، تنها در گرو پرداختن به مکتبهاى معاصر با اوست. زمانى که فلاسفه ما خود پیش قدم نشده و مسائل آنها را وارد فلسفه اسلامى نکنند و به نقد آنها نپردازند، باید منتظر لغزشهاى فراوانى باشیم. تا بدان‏جا که حتى شمارى از طلاب علاقه‏مند، وقتى خود به سراغ این نوع مکتبها مى‏روند، به شدت دچار تزلزل فکرى شده و گاه دست از باورهاى خود برمى‏دارند. در حالى که اگر طلاب تفکرات آنها را آمیخته با تفکرات فلاسفه اسلامى مى‏آموختند و نقدهاى ایشان را مى‏دیدند، نه تنها لغزشى رخ نمى‏داد، که هر روز بر اعتماد به نفس‏شان مى‏افزود.

2 - 3 - 2. فقه و اصول

یا اگر فقهاى ما به جاى این‏که 6 ماه از لباس مشکوک النجاسه بحث کنند و عمر ارزش‏مند خود را با هزار شاگرد پاى درس، ضایع نمایند، به مسائل روز اسلام و مسلمانان مى‏پرداختند. به دنبال راهکارهاى عملى براى به حقیقت پیوستن اهداف اسلامى مى‏گشتند، با مکتبهاى حقوقى، سیاسى و اقتصادى باب آشنایى و بحث را مى‏گشودند و پس از شناخت دقیق آنها، با توسل به زبان مشترک و ادبیات غیر اسطوره‏اى، مبانى اسلامى را توضیح مى‏دادند و کاستیهاى آنها را برمى‏شمردند و نسخه‏هاى شفابخش و عملى مى‏نوشتند، بى‏شک ما امروز شاهد فقهى تحول یافته و سرشار شده از اندیشه‏هاى راه‏گشا بودیم. فقهى که جمود و ایستایى در آن بى‏معنى بود و هر روز بر رونق آن افزوده مى‏شد و از رویارویى با مکتبها هراسى نداشت.

آیا فقهاى بزرگ ما در طول تاریخ، با اندیشه‏هاى بسته و به دور از درگیرى با علوم دیگر، به رشد و بالندگى رسیدند؟ آیا چنین نبود که شیخ تهذیب را به قصد پاسخ‏گویى به شبهات اهل‏سنت نوشت؟ آیا چنین نبود که علم الهدى در »الذریعه» و شیخ در »العدة» به نقد آراى اهل‏سنت در اصول پرداختند؟ تا جایى که اگر آنها را نقد و حاشیه بر اصول اهل سنت بدانیم، گزافه نگفته‏ایم.

2 - 3 - 3. تفسیر

تا چه اندازه مفسران ما به دنبال یافتن پاسخهاى قرآنى براى پرسشهاى بشر قرن بیست و یکم گشته‏اند. زیرا قرآن خود را نسخه شفابخش معرفى کرده است.

»وننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنین ولایزید الظّالمین الاّ خساراً»40

و از قرآن، آن‏چه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مى‏کنیم; و ستمگران را جز خسران )و زیان( نمى‏افزاید.

با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمى‏شود، باید شفابخش بودن قرآن نشان داده شود، مردم باید نسخه‏هاى قرآن را تجربه کنند، زندگى قرآنى، تربیت قرآنى، خانواده قرآنى، جهاد قرآنى، سیاست و اقتصاد قرآنى و همه چیز قرآنى را تجربه کنند. آیا همین دغدغه براى جهش علم تفسیر کافى نیست؟

آیا این اتفاقهاى بزرگ و شکوه‏مند در فضاى بسته ممکن است؟ آیا رسالت ذاتى حوزه‏هاى علمیه با وجود دیوار تحجّر، انجام خواهد شد؟ آیا اسلام با افکار ضعیف و اندیشه‏هاى کوتاه عملى خواهد شد؟

»یکى از مهم‏ترین این مسائل این است که امروز بیش‏تر تلاش خصمانه مصروف آن مى‏شود که نظام اسلامى در اندیشه و عمل، متهم به ناکارآمدى شود.

پیکارى وسیع در زمینه‏هاى اقتصاد، سیاست، فرهنگ و اندیشه از سوى مراکز استکبارى در جریان است، تا نظام اسلامى در افکار عمومى کشورهاى مسلمان و نیز در نظر امت ایران، به ناتوانى متهم شود و درخشش و جذابیت خود را از دست بدهد. اکنون از سویى، دولتمردان جمهورى اسلامى و از سویى متفکران و اندیشه‏وران انقلاب، خود را موظف دانسته‏اند تا در بخش مربوط به خود، با این هدف شیطانى مقابله کنند و به یارى خداوند، استحکام و آسیب‏پذیرى و جایگاه برتر فکرى و عملى نظام اسلامى را بار دیگر به اثبات برسانند. »41

 

تفسیر المیزان و دغدغه‏هاى مؤلف آن

علامه طباطبایى در مقدمه کتاب خود، به بررسى روشهاى تفسیر از گذشته تا عصر خود مى‏پردازد و سرانجام دغدغه خود را در رویایى با اندیشه‏ها و مکتبهاى عصر خویش چنین شرح مى‏دهد:

»این وضع تفسیر قرآن در قرون گذشته بود، و اما در قرن حاضر؟ در این اعصار، مسلک تازه‏اى در تفسیر پیدا شد، و آن این است: جمعى که خود را مسلمان مى‏دانند، در اثر فرورفتگى و غور در علوم طبیعى، و امثال آن، که اساس‏اش حس و تجربه است، و نیز غور در مسائل اجتماعى، که اساس‏اش تجربه و آمارگیرى است، روحیه حسى‏گرى پیدا کرده، یا به طرف مذهب فلاسفه مادى و حسى سابق اروپایى تمایل پیدا کردند، و یا به سمت مذهب اصالت عمل لیز خوردند، مذهبى که مى‏گوید: »هیچ ارزشى براى ادراکات انسان نیست، مگر آن ادراکاتى که منشأ عمل باشد، آن‏هم عملى که به درد حوائج زندگى مادى بخورد، حوائجى که جبر زندگى آن را معین مى‏کند.»

این مذهب اصالت عمل است که پاره‏اى مسلمان‏نما به سوى آن گراییده‏اند، و در نتیجه گفته‏اند: معارف دینى مى‏تواند مخالف با علم باشد، و علم مى‏گوید اصالت وجود تنها مال ماده و خواص محسوس آن است، پس در دین و معارف آن هم هرچه که از دائره مادیات بیرون است، و حس ما آن را لمس نمى‏کند، مانند عرش، و کرسى، و لوح، و قلم، و امثال آن باید به یک صورت تاویل شود.

و اگر از وجود هر چیزى خبر دهد که علوم متعرض آن نیست، مانند وجود معاد و جزئیات آن، باید با قوانین مادى توجیه شود.

و نیز آن‏چه که تشریع بر آن تکیه کرده، از قبیل وحى، و فرشته، و شیطان، و نبوت، و رسالت، و امامت و امثال آن، همه امور روحى هستند که به تناسب نام یکى را وحى و نام دیگرى را ملک و غیره مى‏گذاریم، و روح هم خودش پدیده‏اى مادى و نوعى از خواص ماده است، و مسأله تشریع هم اساس‏اش یک نبوغ خاص اجتماعى است، که مى‏تواند قوانین خود را بر پایه افکار صالح بنا کند، تا اجتماعى صالح و راقى بسازد.»42

به همین خاطر علاّمه در جاى جاى المیزان، سخن از مسائل جارى جامعه و شبهات آن به میان مى‏کشد و به آنها پاسخ مى‏دهد و این نگاه یکى از عاملهاى پویایى و بالندگى تفسیر اوست.

در پایان، براى نشان دادن اثرگذارى رویارویى با دانشهاى رقیب، در حرکت علمى شیعه، پاره‏اى از آنها را مى‏آوریم:

2 - 3 - 4. تأثیر علوم مخالفین در تاریخ علمى شیعه

یکى از مهم‏ترین علتها و سببهاى رشد و شکوفایى استعداد علماى شیعه و آفرینش آثار بدیع و نو در فقه، اصول، حدیث و کلام، رویارویى با شبهه افکنیها و ادعاهاى دروغ و خلاف واقع مخالفان بوده است. بویژه شیعه به خاطر دو عنصر مورد هجوم قرار داشت.

اول: اتکاى آن به علم امام و ادعاى بى‏نیازى از هر آن‏چه که در دست اهل سنت است.

دوم: اقلیت آن نسبت به تفکر رایج سنتى.

این دو باعث مى‏شد تا مخالفان، عقاید و باورها و حتى جامعیت و سلامت احکام و احادیث شیعه را به سخره بگیرند. در این راستا علماى شیعه، به خاطر دفاع از موضع تشیع و مطرح کردن تفکر شیعى و خارج ساختن آن از انزواى تحمیلى، تلاش مى‏کردند تا کتابهایى را در ردّ تهمت‏ها و شبهه‏ها و توضیح مقتدرانه مواضع شیعه، بنویسند. برخى از این آثار عبارت‏اند از:

التوحید

شیخ صدوق از جمله کسانى بود که لحظه‏اى از نیازهاى جامعه خود و آسیبهاى فراوانى که از سوى مخالفان متوجه شیعه بود، غافل نشد. به عنوان نمونه او در مقدمه کتاب خود چنین مى‏نویسد:

»آن‏چه مرا به سوى تألیف این کتاب خواند و انگیزه نگارش آن شد این است که من گروهى از مخالفان خویش را یافتم که گروه ما را، که فرقه ناجیه شیعه اثنا عشریه‏اند، به نظریه تشبیه و جبر نسبت مى‏دادند، به خاطر مطالبى که در کتب اصحاب ما مشاهده کردند، اخبارى که تفسیر و شرح آنها را ندانستند و معانى آنها را نشناختند و آنها را در غیر موضعها و جاهاى خود گذاشتند و الفاظ آنها را با الفاظ قرآن مقابله نکردند و به این واسطه صورت مذهب ما را در نزد نادانان زشت نشان دادند و طریقه و روش ما را بر ایشان پوشیده و آشفته کردند و مردم را از دین خدا باز داشتند و ایشان را بر انکار حجتهاى خدا، که مراد از ایشان ائمه ابرارند، تشویق کردند، پس به سوى خداى تعالى ذکره، تقرب و نزدیکى جستم به تصنیف این کتاب در باب توحید و نفى تشبیه و جبر در حالى که یارى جوینده‏ام به آن جناب و توکل کننده‏ام بر او و او مرا بس است و نیکو وکیلى است که کار خود را به او مى‏گذارم. »43

این مقدمه بیانگر آن است که آثار بزرگ علماى پیشین که گامهاى مبارک و بلندى در علم به حساب مى‏آیند، ناظر به جریانهاى علمى مخالف عصر خود نوشته شده‏اند و مى‏تواند راه تحول و نواندیشى را براى نسل امروزى باز کرده و نشان دهد. از افتخارات علماى شیعه، سعه صدر ایشان در پاسخ‏گویى به شبهات و مجادله‏هاى علمى مخالفان است. زمانى که ایشان با غرض ورزیها روبه‏رو مى‏شدند، به جاى برخوردهاى نادرست و نابخردانه، به نگارش آثار علمى روى مى‏آوردند که نشانگر آزاد اندیشى ایشان است.

تهذیب الاحکام

شیخ طوسى در مقدمه کتاب التهذیب، انگیزه خود را از نگارش این کتاب، این‏گونه بیان مى‏کند:

»یکى از دوستانم، که مراعات حق ایشان بر من واجب است، از من درخواست نمود تا احادیث اصحاب را جمع‏آورى و موارد اختلاف، تباین، منافات و تضاد میان آن روایات را بررسى نمایم; زیرا خبرى نیست مگر آن‏که روایتى برخلاف آن وارد شده است و حدیثى نیست مگر آن‏که در برابر آن روایتى که با آن منافات دارد نیز، روایت شده است.

کار اختلاف روایات به آن‏جا کشیده که مخالفان به ما طعنه مى‏زنند و این را از بزرگ‏ترین عیبهاى مذهب ما به شمار آورده‏اند و با این وسیله مى‏خواهند مذهب ما را باطل اعلام نمایند. آنها مى‏گویند مشایخ و بزرگان شما، همیشه بر مخالفان خود ایراد مى‏گرفتند که شما در دین‏تان که با آن خدا را عبادت مى‏کنید، اختلاف دارید و دچار اختلاف کلمه در فروع دین هستید و چنین عقیده‏اى را خداى دانا و حکیم اجازه نخواهد داد; اما خودتان نسبت به مخالفان‏تان، بیش‏تر با هم اختلاف دارید. پس این اختلاف با وجود آن‏که اعتراف مى‏کنید که دلالت بر فساد مى‏کند، دلالت بر مذهب خودتان نیز دارد...

در این‏جا بود که تصمیم گرفتم درخواست آن دوست عزیز را اجابت کرده و این کتاب را به نگارش درآوردم و اخبار و روایات متعارض را جمع‏آورى نموده و راه جمع میان آنها را بیان کنم و احادیث صحیح و معتبر را از روایات غیر معتبر جدا سازم. »44

شیخ طوسى از نوادرى بود که همه فقهاى شیعه به آزاد اندیشى و نوگرایى وى به دیده احترام مى‏نگرند. بیش‏تر آثار و کتابهاى ایشان، که از روح آزاد اندیش و تحول‏خواه وى ریشه گرفته، ناظر به مسائل علمى رایج زمان خود اوست. جریانى که از سوى مخالفان هدایت مى‏شد و شیب تند آن به سمت علوم اسلامى شیعى بود. ایشان در مقدمه کتاب مبسوط انگیزه خود را چنین توضیح مى‏دهد:

»پیوسته از مخالفان شیعه از اهل فقه و منسوب به علم فروع مى‏شنیدم که فقه علماى شیعه را تحقیر مى‏کردند و کوچک مى‏شمردند و آنان را به ناچیز بودن فروع و مسائل نسبت مى‏دادند و مى‏گفتند: آنها اهل ظاهر و تناقض‏گو هستند و بى‏شک اگر کسى قیاس و اجتهاد را کنار بگذارد، نمى‏تواند به مسائل فراوان و بازگرداندن فروع به اصول دسترسى داشته باشد، به خاطر این‏که اغلب آنها از این دو روش به دست مى‏آیند. و البته این از بى‏خبرى آنان نسبت به مذهب ما و تأمل نکردن در اصول ما ناشى شده است و اگر آنها در روایات و فقه ما درنگ مى‏کردند، مى‏دیدند که اغلب آن‏چه که آنها به عنوان مسأله ذکر کرده‏اند، در روایات ما وارد شده و تصریح شده است.

45»مدتها بود که بنا داشتم در پاسخ به ایراد مخالفان شیعه که فقهاى آنها را ضعیف و محدود مى‏شمارند کتابى بنویسم; اما از ترس جو آن روز بیمناک بودم; زیرا در فضاى حوزه آن روز چنان فکرها با عین عبارات و الفاظ روایات انس و خو گرفته بود که اگر مسأله با عبارتى مغایر با الفاظ روایت بیان مى‏شد، مایه تعجب و شگفتى مى‏شد.

و من کتاب نهایة را در گذشته به همان منوال نوشتم، تا باعث وحشت عده‏اى نشود اما اینک زمان آن رسیده است تا کتابى در فقه استدلالى و استنباطى بنویسم که دیگر آن روش جواب‏گوى نیازها نیست. »

46رجال نجاشى

نجاشى، یکى از علماى معاصر شیخ طوسى، در مقدمه کتاب رجالى خود، انگیزه نگارش آن را چنین بیان کرده است:

»من شنیدم که سید شریف - سیدمرتضى علم الهدى - گفته عده‏اى از مخالفان مذهب شیعه چنین سرزنش کرده‏اند که شما پیشینه و عالمى در شیعه ندارید که تألیف و تصیف نموده باشند... من نیز به خاطر رد این کلام دست به تألیف زدم و تا آن‏جا که توان داشتم نام مؤلفین شیعه را جمع نمودم. »

47این مطلب نشانگر آن است که حتى رجال شیعه در رویارویى با علما و متفکران دیگر فرقه‏ها و گروه‏هاى اسلامى به رشد و بالندگى رسیده است.

در نهایت اینها موردها و نمونه‏هاى بسیار اندکى از تحول‏خواهى علماى پیشین شیعه است. هدف ما از این‏که از علماى گذشته نام بردیم و کم‏تر به عالمان امروزى پرداختیم، این بود که نشان دهیم که علماى گذشته بسیار بیش‏تر از عالمان کنونى به دنبال تحول‏خواهى بودند و به گمان ما، آزاد اندیش‏تر بودند، خود را در قید و بند گذشته نمى‏دیدند و بر حسب ضرورتها و نیازها دست به کارهاى جدید مى‏زدند و در رفع مشکلات شیعه در زمان خودشان بسى موفق عمل کردند، در حالى که امروزه کم نیستند کسانى که نمى‏خواهند تغییر شرایط زمان و مکان و همچنین واقعیتها و ضرورتها و نیازمندیهاى حکومت اسلامى را بپذیرند و قبول کنند که آن‏چه امروز در دست ماست، براى رفع این نیازها کافى نیست و باید راهى دیگر را پیدا کرد و پیمود.

پى‏نوشتها:
1. سوره انسان، آیه 3.
2. نهج‏البلاغه، وصایاى حضرت امیر(ع) به امام حسن(ع).
3. سوره عادیات، آیه 8.
4. سوره معارج، آیه 19.
5. تفسیر المیزان، علامه طباطبایى، ج 13/20; ترجمه المیزان، سیدمحمدباقر موسوى همدانى، ج 18/20.
6. سوره مائده، آیه 104.
7. سوره بقره، آیه 164.
8. سوره شمس، آیه 8.
9. تحف العقول عن آل الرسول/386.
10. همان.
11. نهج‏البلاغه، ترجمه دشتى/43.
12. نهج‏البلاغه/483، ح 91.
13. نهج‏البلاغه/43.
14. سوره توبه، آیه 1.
15. سوره توبه، آیه 6.
16. سوره توبه، آیه 33 - 29.
17. سوره توبه، آیه 33.
18. سوره توبه، آیه 73.
19. سوره توبه، آیه 122.
20. سوره توبه، آیه 122.
21. شگفتیهاى آفرینش، ترجمه توحید مفضل/41.
22. مجله حوزه، ش 147 مقاله »تحول و نوآورى در کتابهاى درسى»، آقاى محمدحسن ربانى.
23. صحیفه امام، ج 278/21.
24. صحیفه امام، ج 229/3.
25. الکافى، ج 54/1، ح 2.
26. تنبیه الامة وتنزیه الملة، علامه میرزا نائینى، با مقدمه و توضیحات آیت‏اللّه سیدمحمود طالقانى، مقدمه/5 - 6، شرکت سهامى انتشار.
27. صحیفه امام، ج 217/3.
28. الاحتجاج على أهل اللجاج، ج 18/1، فصل فى ذکر طرف مما أمراللّه فى کتابه من الحجاج والجدال بالتى هى أحسن وفضل أهله.
29. کمال الدین وتمام النعمة، ج 2/1.
30. ده گفتار، شهیدمرتضى مطهرى.
31. من لایحضره الفقیه، ج 2/1.
32. مقام معظم رهبرى، 74/9/16.
33. الاحتجاج، ج 470/2.
34. همان.
35. سوره نحل، آیه 43.
36. نهج‏البلاغه/156.
37. مقام معظم رهبرى، 1374/5/3.
38. ترجمه المیزان، ج 451/5.
39. عدل الهى، شهید مرتضى مطهرى/28، صدرا، تهران.
40. سوره اسرا، آیه 82.
41. مقام معظم رهبرى، 1380/6/19.
42. المیزان فى تفسیر القرآن، ج 7/1; ترجمه المیزان، ج 13/1.
43. التوحید/17.
44. تهذیب الاحکام، ج 2/1.
45. المبسوط فى فقه الامامیة، ج2/1.
46. همان، ج 31/1.
47. رجال النجاشى/3، مقدمه.