تولید دانش

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


رسالت حوزه

بر دوش حوزه‏هاى علمیه دو رسالت اساسى نهاده شده است:

1. معنویت. اگر به تاریخ این مرز و بوم هم توجه شود، دریافته مى‏شود که علماى دین، روحانیت حوزه‏هاى علوم دینى و پناه معنوى مردم بوده‏اند. ائمه(ع) و علماى بزرگى همچون: شیخ صدوق، شیخ طوسى، شیخ مفید، ابن ادریس، سید رضى، سید مرتضى و ده‏ها مشعل فروزانى که تاریخ شیعه را همچنان تابناک نگه مى‏دارند، تمامى ایشان پیش و بیش از همه پناهگاه معنوى مردم بودند. از جهلِ جاهلین و از ستمِ ستمگران، مردم بدیشان پناهنده مى‏شدند. هم اینک نیز بیش‏تر مردم خواهان معنویت و روحانیت از قشر حوزوى جامعه‏اند. به میزانى که حوزویان از مرکز ثقل معنویت، دور شوند موقعیت آنان در جامعه و بین مردم دچار تزلزل خواهد شد.

پیامبر(ص) تا مدتى که در مدینه حضور دارد، پادگان نیروهاى نظامى، آکادمى علمى و یا مرکز آموزشى تشکیل نمى‏دهد; بلکه همه این امور در یک جا شکل مى‏گرفت و به سامان مى‏شد و آن هم مسجد بود که بیش‏تر کارکرد عبادى داشت. همه آنان که خدمت رسول خدا مى‏رسیدند، دیدار در مسجد روى مى‏داد. در حقیقت بخشى از عبادت و کسب معنویت آنان نیز بوده است. بر خلاف ادعاى برخى که سخن از دانشگاه امام باقر و امام صادق و مؤسسه علمى فرهنگى و تحقیق امام رضا(ع) مى‏گویند، هیچ یک از پیشوایان(ع) نه مراکز علمى و آموزشى به راه انداختند و نه در چنین مراکزى حضور پیدا کردند. و حال آن که تجربه‏هاى ایران و یونان پیش روى آنان بوده است. از مدینه تا اهواز، مرکز علمى جندى شاپور، راه چندانى نبود. مهم این که رسالت پیشوایان دین(ع) غیر از رسالت دانشمندان بوده و هست. تمامى ائمه(ع) جلسه‏هاى پرسش و پاسخ، یا بحث و گفت و گو را در مساجد داشته‏اند. کسانى که جلسه‏هاى امام صادق و صحابه ایشان را به دانشگاه و دانشجو تفسیر و تعبیر مى‏کنند، باید بدانند که خواسته و یا ناخواسته، مقهور فرهنگ و تمدن غرب شده‏اند. امام صادق کلاس نداشت. درس و بحث نداشت. ورودى و خروجى و جزوه و کتاب و آزمون و مدرک نداشت. آن حضرت در مسجد مى‏نشست; آن هم در ساعتهایى خاص. و مردم هم براى عرض ارادت و یا طرح پرسش، خدمت ایشان مى‏رسیدند و ایشان هم به پرسشها، پاسخ مى‏داد. در جایى نداریم که امام(ع) به درس بپردازد و از جایى آغاز و به جایى ختم کند. عرصه معنویت غیر از عرصه علم است. عرصه تربیت انسان غیر از عرصه تربیت عالم است.

البته برخلاف همه اهمیتى که این بخش از رسالت حوزه دارد; بلکه بار اصلى حوزویان و اعتبار و ارزش‏شان نیز به همین جهت هم خواهد بود. ما متأسفانه فرصت پرداختن بدان را در این مجال اندک نداریم; آن را تا فرصتى دیگر به اهل‏اش وا مى‏نهیم.

2. تولید اندیشه. حوزه‏هاى علمیه از دیرباز مرکز ثقل اندیشه و دانش بوده است. چه پیش از نظامیه‏ها و چه بعد از آن، این حوزه‏هاى علمیه بوده‏اند که سکاندارى دانش را در کشور بر عهده داشته‏اند.

در فرصت فراهم آمده تلاش مى‏کنیم، تا راهى براى ورود به این بخش از رسالت حوزه پیدا کنیم، تا که شاید بتوانیم ایفاگر هرچه بیش‏تر نقشى باشیم که بر عهده ما نهاده شده است.

هر کس که در حوزه علمیه، در حال فراگیرى است، باید از هم اینک هدف خود را روشن کند. باید توجه داشت که همه افراد حوزوى مى‏توانند عهده‏دار هر دو رسالت شوند. و دست کم از هر دو رسالت چیزهایى باید به حقیقت بپیوندند; ولى هر یک از افراد فقط توانایى پیشبرد یک بخش از رسالت را خواهد داشت. چون هر کدام از دو رسالت، براى حوزویان به منزله ثقل اکبر است. هم معنویت راه پر سنگلاخ و آکنده از خطر است و هم راه دانش دشوار و توان فرسا. تردیدى در بهتر و برترى رسالت نخست نیست; ولى این رسالت اگر مبتنى بر دانش و علم نباشد، آفت‏اش، بیش از عافیت‏اش خواهد بود. صد افسوس که سکاندار معنویت مسلمانان در پهنه جهانى هم اینک برخى کسان شده‏اند که شریعت را بام معیشت‏شان ساخته‏اند. برخلاف حضور چهره‏هاى بسیارى که هم اینک چشم و چراغ دین و آیین ما هستند. و ما خود ناظر و شاهد رفتار و گفتار و کردار آنان هستیم; اما برخى راه کج کرده و دل به بیراهه داده‏اند. بگذریم که در این باره حرف و سخن بسیار است. به گفته استاد شهید مرتضى مطهرى:

»مشکل دین همین است که هر بیسوادى از هر گوشه‏اى قد علم کرده و افاضه معنویت و روحانیت مى‏کند. چون داعیان آن راه بسیارند وجهى ندارد که ما نیز در آن راه پا گذاشته و تزاحم ایجاد کنیم. این طریقت براى خود آنها وا مى‏نهیم. فعلاً عزم خود را جزم کرده‏ایم تا کارى را به انجام رسانیم که دیگران، یا آن را ترک گفته‏اند; یا آن گونه که باید بدان تن در نمى‏دهند.»

حوزه‏هاى علمیه، با توجه به فرصت فراهم آمده در بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، مى‏توانست حال و روزى بهتر از آن چه که هست و دارد، داشته باشد. هنوز هم دیر نشده است به شرط آن که راه رفته را بازخوانى; اشتباه‏ها و زیانهاى به بار آمده را جبران; راههاى نرفته را تجربه کند، تا که ایفاگر نقشى باشد که دین و یا جامعه دینى بر عهده او گذاشته است.

کسانى که دل به راه دانش سپرده‏اند باید بدانند که پا نهادن در این راه چندان ساده و هموار نیست. اگر آفت راه معنویت، شیطان است و بس; آفت راه دانش افزون بر شیطان، راهزنهاى بسیار دیگر و بازدارنده بى‏شمار پیش روست. باید حواس خود را جمع کرد و دانست که پا در کدامین جرگه گذاشته شده است.

تحولاتى که در دهه‏هاى اخیر در کشور اتفاق افتاده است; بویژه در حوزه اندیشه دینى و پیشرفتهایى که در این وادى بهره ما شده معلول یکى از علل و عوامل زیر است:

یا کارى بوده که حوزویان باید انجام مى‏دادند، ولى نسبت بدان کوتاهى کردند و از این خلأ شمارى برخى، بهره گرفتند.

و یا آن که از بین خود حوزویان، افراد کم شمارى بدان همت نمودند و در تحولات اندیشه دینى توانستند نقش‏ساز و کارآمد شوند و کاروان بر جا مانده اندیشه را به راه بیندازند.

برخلاف همه رکودى که شاید احساس بشود که فضاى فرهنگى کشور را در بر گرفته است; هنوز پرتوهاى رخشانى از حوزه‏هاى علمیه، چشم انداز و افق روشنى را پیش روى ما مى‏گذارد.

 

 

تجربه تاریخى

رسول اکرم(ص) که به پیامبرى برگزیده شد، چه هدفى را دنبال مى‏کرد؟ او چه چیزى را براى مردم به ارمغان آورد؟ به این پرسش از چشم‏اندازهاى گوناگون نگاه شده و دیدگاه‏هاى فراوانى ارائه شده است. آن‏چه به نظر مى‏رسد این است که پیامبر نوعى عقلانیت را براى مردم به ارمغان آورد. البته درست تر آن که بگوییم نوعى عقلانیت را براى عربها به ارمغان آورد. چون مردم عرب، فرهنگ و هویت خاص خود را داشتند، ولى آن فرهنگ، پشتوانه عقلانیت به معنى و مفهومى که به ذهن ما مى‏آید - نه آن حداقل‏ها - نداشت. بلکه از یک زندگى بسیار ساده و اولیه برخوردار بودند. نه دامدارى آنان پیچیدگى داشت و نه سیستم تجارى آنها. دامهاى خود را در جاهاى مشخصى به چرا مى‏بردند. و از مسیر مشخصى نیز به مبادله کالاى تجارى مى‏پرداختند. آن چه بیش از همه در این مردمان یافت مى‏شد، تمام احساس بود و شور. یا درگیر جنگ بودند و یا در کشمکش شعرهاى عاشقانه. هرکجا که آب بود، جمع مى‏شدند و آب که تمام مى‏شد به جاى دیگرى مى‏رفتند. براى به دست آوردن چیزى تلاش چندانى صورت نمى‏گرفت. راه بر قافله‏ها مى‏بستند. این قبیله در مواجه با کوچک‏ترین مسأله، به جنگ قبیله دیگر مى‏شتافت. قتل و غارت و تجاوز از ویژگیهاى این قوم بود. البته برخى تلاش کرده‏اند تا براى این مردم یک سابقه درخشان فکرى و فرهنگى پیش از اسلام ایجاد کنند. ولى واقعیت این است - بر اساس شواهد و اسناد تاریخى که به دست ما رسیده و آن‏چه که نرسیده چون چیزى نبوده - یا در بزم بودند و یا در رزم. و ادبیات برجامانده از آن دوره و نیز آیات قرآن، به عنوان قوى‏ترین متن عربى متعلق به دوره آغازین بعثت پیامبر، چنین نگرشى را براى ما فراهم مى‏آورد.

افتخارات آنها کشته‏ها بود.1 راهى عاقلانه براى حل منازعات خود نداشتند. حتى براى جا گذاشتن سنگ خاص کعبه)حجر الاسود( تا جنگ قومى و قبیله‏اى نزدیک شدند.2 جنگهاى اوس و خزرج زبانزد خاص و عام است. چون خود قادر به حل چالشهاى درونى و جنگ خانمان‏سوز نبودند، از رسول خدا دعوت کردند تا به مدینه برود.3

عمده افتخار دیگر مردمان جزیرة العرب، پیروى از آبا و اجداد بود. نیاکان همچون اسطوره‏اى پر ارزش سایه بر فکر و فرهنگ آنها انداخته بود. و آن‏چه از پیشینیان بود براى آنها مقدس مى‏نمود. هر کهنه‏اى بوى خوش تازگى مى‏داد. و شاید بدین جهت دوره جاهلیت بدان گفته‏اند. همه آن‏چه تحت عنوان رفتار و کردار در این سرزمین اتفاق افتاده; یا فاقد اندیشه است یا بسیار سطحى و بدون ژرفاست. چه بسا از دو سوى این جزیره; یعنى ایران و روم، آثارى مکتوب دوره پیش از اسلام به این سرزمین گذرا اشاره‏اى کرده باشد و گرنه خود این سرزمین فاقد اثر مکتوب و مستند پیش از ظهور اسلام است. بى‏فرهنگ نبودند، ولى تمدنى هم نداشتند. بیش‏تر متأثر از فرهنگ‏هاى دیگر بوده‏اند.

گر چه شاید به نظر برسد که در ابتدا قلمرو و مرز اندیشه هم روشن و مشخص بود. ولى بشرى که اندیشیدن در او شکل گرفت و به بار نشست و به اندیشیدن عادت کرد، حتى به همان مرزها هم خواهد اندیشید. مهم این است که او بیندیشد. شاید این دشوارترین کارى است که فرد مى‏تواند انجام دهد. فراخوانى دیگران به اندیشیدن و فراهم ساختن ابزار و امکانات اولیه براى اندیشیدن، مثل با سواد کردن آنان. از همان ابتدا پیامبر فرمود تا قرآن را بنویسند.

باید توجه داشت که اندیشیدن و فکر کردن دقیقاً نقطه مقابل تقلید و پیروى است. اندیشیدن افراد را از پیروى باز مى‏دارد. مشکل موسى این بود که اهل اندیشه بود و تا آخر هم با راهبر خود مشکل داشت. نمى‏توانست رهرو بى مسأله و بى‏دغدغه‏اى با خضر باشد. کسانى که اهل تفکرند، به راحتى تن به خواسته‏هاى دیگران نمى‏دهند. رهبران، افراد اندیشه ورز و اندیشه‏مند هستند، ولى پیروان فاقد اندیشه و تفکر. و در دوره بعثت پیامبر(ص) چنین افرادى کم بودند.

جالب است که بدانیم به لحاظ تاریخى هر چقدر که جلوتر مى‏آییم، مدعیان رهبرى در بین اعراب جزیرة العرب فزونى مى‏یابند. کسانى که در خود توان هدایت و رهبرى جامعه را مى‏بینند که این خود یعنى اندیشه و فکر داشتن است.

در مکه، بزرگ مکه بود که تصمیم مى‏گرفت و در اطراف آن بزرگان قبائل. حتى پس از بعثت در همان اوائل همین بزرگان قبائل بودند که از جانب همه اهل قبیله بیعت مى کردند:

»اذا جاء نصر اللّه و الفتح، یدخلون فى دین اللّه افواجا»4

پیش‏تر، بزرگان قبائل بودند که اهل قبیله هم با تصمیم آن بزرگ مخالفت نمى‏کردند و به تعهدات او پاى بند بودند. پیامبر خواست این ویژگى را در آنان از بین ببرد و بخشکاند. بدین جهت بار تکلیف را نه بر دوش رهبر قبیله. بلکه بر شانه تک تک افراد گذاشت. در فرهنگ دینى اسلام سخن از وظیفه، موظف و موظفه به; سخن از تکلیف، مکلف و مکلف به است.

پیامبر آنان را باید وادار به فکر مى‏کرد. مهم‏تر آن بود که پیش‏تر زمینه فکر کردن را هم فراهم مى‏ساخت:

1. بیان نمونه‏هایى که افراد را وا بدارد تا درباره آنها بیندیشند.

2. طرح پرسش و خواستن پاسخ از آنان و مشارکت خود در پیدا کردن پاسخ صحیح.

3. بیان ارزش فکر کردن.

4. نکوهش پیروى محض از گذشتگان و نیاکان.

خداواند در آیات بسیارى، از این که افراد به پیروى از گذشتگان پرداخته اند، انتقاد مى‏کند. و آنان را مورد سرزنش قرار مى‏دهد. نفس زیر سؤال بردن نیاکان، آنان را به تأمل وا مى‏دارد.

5. پرهیز از پیرو پرورى.

پیامبر آموزه‏هاى دینى را به گونه‏اى مى‏آموزاند که افراد خود عامل بدان و نیز مروج آن باشند. کسانى که ایمان مى‏آوردند و لازم بود تا در جریان سوابق دینى قرار بگیرند، پیامبر یکى از یاران خود را مى‏فرستاد تا آن‏چه را که وحى شده است، به آنان بیاموزد. فرق افراد تازه ایمان آورده با مؤمنین در این بود که اینان اندوخته‏هاى دینى بیش‏ترى داشتند و آنان نداشتند و پس از چندى همراهى و همیارى، برابر هم و همسو مى‏شدند.5 بدین جهت پیامبر آنان را صحابه - همراهان - خطاب مى‏کند. و ما نیز از آنها به همراهان یاد مى‏کنیم. همراهان رسول اللّه، نه پیروان رسول اللّه )بار معنایى صحابه و تمایز آن با آن‏چه که به عنوان تقلید یا مرید و... مطرح مى‏شود هم بسیار ارزش‏مند و هم ژرف است(.

پیامبر کوشید تا پیروى چشم و گوش بسته را از بنیان بر افکند و عقلانیت دینى را جایگزین آن سازد، ولى عربها به جهت سختى کار عقلانى و فکر کردن، پیامبر را جایگزین آن کردند. قرآن اصرار دارد که او هم چون دیگران است. از او به عنوان الگو یاد مى‏کند که در الگو، گزینش آگاهانه است. اما آنان پیامبرِ از عرش به فرش آمده را بر عرش مى‏گذارند. گویا بخشى از تلاش پیامبر بى‏حاصل ماند.

 

جلوه‏هایى از تلاش پیامبر

ظهور و بروز اندیشیدن و فکر کردن کم و بیش در زمان خود پیامبر بود و تجلى عینى و واقعى آن بعد از رسول اللّه اتفاق افتاد. در زمان پیامبر یاران او به گروه‏ها و دسته هاى مختلف تقسیم شده بودند. و پس از رحلت پیامبر به عنوان سه جریان عمده، سه طرح حکومتى داشتند. همانهایى که از حلّ درگیریها و کشمکشهاى خود ناتوان بودند، اینک ولایت سلطنت و خلافت را به عنوان سه روش حکومتى ارائه مى‏کنند. گرچه طرح اولیه آن بسیار خام و ساده، ولى بیان آن حاکى از نوعى دستیابى به بلوغ فکرى بود. افراد به حدى رسیده بودند که بتوانند خود را با جوامع پیرامونى مقایسه کنند. دور هم جمع شوند و با گفت و گو - نه شمشیر کشیدن - به حلّ و فصل مسائل عمومى بپردازند. و با روى آوردن به خلافت مى‏بینیم که با گذشت ایام، قاعده‏ها، قانونها و آیینها تأمین مى‏شود. ابوبکر خلیفه پاره وقت بود. بعد متوجه شدند که یک جایى و مکانى به عنوان جایگاه خلافت لازم است. اینها حاصل همان فکر و اندیشه‏اى بود که پیامبر بذر آن را پاشید و مسلمانها با تجربه و زمین خوردنها، راه‏هاى برون رفت از آن را، از این جا و آن‏جا، با سرک کشیدن، براى بهبود امور خود یافتند. سامانه دیوانى را سامان بخشیدند. در همراهى و زندگى و آمیختگى با یهودیان و مسیحیان و مجوسان پرسشهایى مطرح شد که لازم بود بدانها پاسخ داده شود. برخى در تلاش بودند تا به رفتارها و کردارهاى مسلمانان چارچوب ببخشند و نظام‏مندش کنند. در مراحل نخست که این چنین نبود، بلکه با گذشت ایّام اینها سامان یافت.

تلاش پیامبر این بود که همه، اسلام را فهم کنند. و همین که برخى اصرار مى‏ورزیدند که ما را کتاب خدا کافى است، شاید به این علت باشد که آن را راهگشا و گره گشا مى‏دیدند. اگر به پیشینه دینى توجه شود، بحث تقلید - آن‏چه که امروز مرسوم است - بسیار تازه و دیر هنگام است. از پیشینه و ریشه تاریخى قرص و محکمى برخوردار نیست. بلکه بر عکس اجتهاد که مبتنى بر اندیشیدن است، بسیار بالنده و پر شکوه بود. در قرآن که آمده است دسته‏اى از مردم بروند و آموزه‏هاى دینى را فرا بگیرند، نه براى این است که دیگران مقلد و پیرو آنان باشند; بلکه براى این است که آنان فرابگیرند تا به دیگران بیاموزند. بحث از نقل و انتقال دانش است، نه تقویت و شکل دادن پیروى. لذا چیزى به نام پیروى از گذشتگان شاید در فرهنگ دینى اسلامى چندان جایى به لحاظ تاریخى نداشته باشد. مگر پیروى از خداوند و بندگى او که این سخن دیگرى است. در آیین اسلام مردم بنده پیامبر نبودند، بلکه آزاد شده به دست او خود را مى‏دیدند.

در گذشته هم اگر افراد در احکام، در مَثَل از شیخ طوسى پیروى مى‏کردند، به معناى پیروى نبوده است، بلکه به معناى اعتماد به پژوهشهاى او بوده است. هم اکنون هم وضع این گونه است. افراد به تحقیقات عالم دینى اعتماد و بدان عمل مى‏کنند. بدین جهت مى‏گردند تا فرد اهل ورعى بیابند که به نظرشان از دیگران باسوادتر باشد; زیرا یافته‏هاى او بیش‏تر به حقیقت و واقعیت نزدیک است.

اسلام استوار بر عقل و اندیشه است. »الاسلام یعلو ولایعلى علیه» نه در عرصه خون و شمشیر و جنگ است، بلکه در عرصه فکر و اندیشه و استدلال است. برترى اسلام در حوزه معرفتى است. لذا باید توجه داشت چیزى دینى است که با عقل بشرى سازگار باشد. عقلانیت عمومى از آن سرباز نزند. شرط دینى بودن یک آموزه به این نیست که در این کتاب یا آن کتاب آمده باشد، بلکه مهم این است که فردى که مى خواهد بدان عمل کند آن را بپذیرد و فهم کند، با آن در چالش و کشمکش نباشد. عمل آگاهانه در اسلام یک اصل مسلم است. نفس عمل مهم است. و مهم‏تر این که آن عمل با پشتوانه آگاهى باشد، گرچه خود عمل ارزش ذاتى خود را خواهد داشت و نیز اثرش را هم خواهد بخشید. بدین جهت ما با چهار دلیل در حوزه شرع مواجه نیستیم، بلکه ما یک دلیل داریم. اگر کتاب است و اگر سنت است و اگر اجماعى تحقق پیدا کرده، اینک ما هستیم و عقلانیت خود ما. وحى همان متن است. و ما متن را با عقل خود فهم مى‏کنیم. هیچ راهى براى فهم متن به جز بهره گیرى از عقل نیست، مگر طریق اشراق که نیز بایسته است از حیث فهمى مورد تعقل قرار گیرد.

این که گفته مى‏شود در دین عرصه‏هایى است که با عقل نا سازگار است، باید گفت این عرصه‏ها دینى نیست. دقت شود که من نمى‏گویم باید براى همه مفاهیم دینى برهان اقامه کرد و قابلیت برهانى هم دارد، بلکه همه آموزه‏هاى دینى باید توجیه بردار عقلانى باشند، با خرد در ستیز نباشند. عقل هم که گفته مى‏شود، نه عقل کم پیدا یا ناپیدا، بلکه همین عقلى که همگان از این نعمت برخوردارند و کسى هم در این جهت احساس نمى‏کند که به او کم داده شده است.

این چیزى است که پیامبر با خود به ارمغان آورد. شاید به همین جهت باشد که برخى از متفکران اسلامى اعجاز غیر قرآن را نفى کرده‏اند. چون پیامبر چیزى با خود آورد که خرد خیز و خرد ساز بود. دلیلى نداشت که از او چیزى بر اثبات نبوتش بخواهند. او عقلانیت دینى را به ارمغان آورد. و این والاترین ارمغان الهى براى بشریت است.

در روشنگرى و بیان فلسفه نبوت، متکلمان بر این باورند که پیامبر اکرم(ص) به رسالت برانگیخته شد، تا عدالت را براى مردم به ارمغان آورد; البته نه عدالتى که توسط خود پیامبر(ص) ایجاد شده باشد; بلکه به تصریح قرآن کریم: »لیقوم الناس بالقسط. » فاعل اصلى و واقعى تحقق عدالت، خود مردم‏اند.

بنیان و اساس پدیدآورى عدالت در جامعه بر دوش خود مردم نهاده شده است و این یک سنت تاریخى است:

»لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.»6

پیامبران آمدند با دو ابزار و یک هدف: یکى کتاب و دیگرى میزان و این ابزار براى آن است که مردم عدالت را بر پا بدارند.

در »کتاب»، مفهوم آگاهى و در »میزان» مفهوم سنجش نهفته است. در اسباب و ابزار سنجش نیز، لایه‏اى از آگاهى وجود دارد. ضمن آن که ملاک سنجش در این آیه به نظر مى‏رسد که عقل باشد. چون ما نیاز به چیزى داریم که بتواند بین داده‏هاى کتاب و میزان، نسبت برقرار سازد.

از امام صادق(ع) وارد شده است:

»یا هشام إن لله على الناس حجتین: حجة ظاهرة وحجة باطنة، فأما الظاهرة فالرسل والانبیاء و الائمة - علیهم السلام -، و أما الباطنة فالعقول.»7

خدا را بر مردمان دو حجت است: حجت ظاهرى و حجت باطنى. و مراد از حجت ظاهرى پیامبران و امامان و آثار مکتوب باقى مانده از آنان است و مراد از حجت باطنى عقل است.

عقل همان چیزى است که مى‏تواند از دو ابزار کتاب و میزان بهره بگیرد.

اگر پیامبر اکرم(ص) بخواهد عدالت بر پا کند، و آن هم به دست خود مردم، چاره اى نیست جز آن که خود مردم بخواهند. و گام نخست این است که مردم به حدى از ادراک و فهم برسند، تا قدرت بازشناسى بیابند که چه چیزى خوب و چه چیزى بد است. چه چیزى سودمند و چه چیزى زیان آور به حال آنان است. به این مرحله از ادراک اگر برسند، عدالت براى آنان، هم خوب و هم لازم خواهد بود.

در ابتدا باید براى مردم، مفهوم عدالت، خردمندانه جلوه کند، تا مورد پسند آنان واقع گردد. عدالت باید براى عرب جاهلى به یک نیاز بدل شود، تا آنان بخواهند و این خواسته و نیاز، باید با تلاش و کوشش خودشان به ضرورت بدل شود، تا آن‏گاه عدالت در ساحَتِ جامعه به حقیقت بپیوندد و نمود خارجى یابد.

پس پیامبر باید ساحَتى براى احیاى عدالت فراهم سازد. به دیگر بیان، براى دستیابى مردم به عدالت، لازم است که نخست فضاى عدالت خواهى پدیدار شود. و آن فضا سازى وقتى ممکن است که مردم خود به آگاهى برسند. و همه تلاش پیامبر، بویژه در مکه، براین پایه استوار بود که افراد را متوجه کند: غیر از وضع موجود، جور دیگرى هم مى‏تواند باشد. در حقیقت آنان را از جهل مرکب بیرون آورد.

اینک پرسش اساسى این است که چگونه مى‏توان به مرحله آگاهى و سطح بالایى از شعور رسید؟

 

اندیشیدن دستاورد پیامبر(ص)

پیامبر چیزى را براى آنان آورد که پیش از آن بدان هیچ اهتمام نداشتند، تا بدان بیندیشند. چهره‏هایى که اهل اندیشه بودند، برجسته مى‏شدند. در مثل ابوذر نمى‏توانست بپذیرد که بت‏ها خدایان‏اند و کارى مى‏توانند بکنند; او را از خود راندند. براى گذر از این مرحله و آغاز یک زندگى جدید باید اندیشه و فکر خود را به کار مى‏گرفتند و مى‏اندیشیدند و پیامبر به آنان اندیشیدن را آموخت.

البته ناگفته نماند که جزیره العرب به جهت کشمکشهاى بین ایران و روم، در جایگاهى قرار گرفته بود که دیگر نمى‏توانست همچون گذشته زندگى کند. خرده فرهنگهاى سرریز شده از جنگ بین دو امپراطورى بزرگ، در دریاى آرام جزیرة العرب، کم و بیش موجهایى آفریده بود. از این جا و آن‏جا، اعتراضها سر باز کرده بود. ولى کسى پاسخ‏گوى آنها نبود. از این روى، شمارى همین اعتراضها را گرد آورده و به عنوان عقل عربى پیش از اسلام تبیین کرده اند. اینها عقلانیت نیست، بلکه سرآغاز، یا نقطه شکل‏گیرى عقلانیت است. ضمن آن که این اعتراضها موردى بود، نه فراگیر و همگانى.

 

1. داستان پردازى، زمینه تولید اندیشه و پرسش

راهى که پیامبر به فرمان خداوند، براى پدیدآورى انگیزه جهت اندیشیدن و بارور شدن اندیشه مردمان پیمود، بیان داستانهایى8 بود از پیشینیان که خداوند از راه وحى به سینه او جارى مى‏کرد.

داستان پردازى، خود خیال بر انگیز است. و دلیل بر گیرایى داستان، نه واقعیت آن - که این تاریخ است - بلکه، خیال انگیز بودن آن براى شنونده است که به گونه اى با شنیدن داستان، با قهرمانان آن پیوند برقرار مى‏کند و به او ارادت مى‏ورزد و یا دشمن‏اش مى‏دارد.

تمامى سوگندها و نیز توجه دادن قرآن، مخاطب خود را به دیدن اطراف خود. در آیات فراوان: کوه، دشت، اسب، شتر، و... مى‏تواند شنونده را وادار به تفکر کند. در قرآن به همه چیز سوگند یاد شده است چون همه آنها ارزش‏مند و مقدس و داراى معنى هستند. در قرآن، افزون بر مهم بودن داستانها و بُرشهاى تاریخى، فکر برانگیز بودن آنهاست. فکر است که مى‏تواند فرهنگ و تمدن بسازد. همین فکر کردنها و به پرواز در آوردن هماى تخیل، خود به خود عقلانیت را به ارمغان مى‏آورد.

براى گذر از دوره جاهلى به مرحله عالِمى و آمادگى همگانى، براى به حقیقت پیوستن عدالت، آن راهى ستودنى است که پیش از این، پیشینیان آن راه را رفته و هموارش کرده باشند و به لحاظ تجربى ثابت شده باشد که کار آمد و سودمند است. راهى که نبى اکرم(ص) با بهره‏گیرى از قرآن کریم آن را رفته و به لحاظ تاریخى هم، موفق بوده است.

در قرآن کریم، تاریخ جزیرة العرب به دو دوره جاهلیت و بعد از آن تقسیم شده است. یعنى پیامبر اکرم در عصر جاهلیت اولى به رسالت برگزیده شد، تا آنان از این دوره عبور کنند. باید تلاش کرد تا راهى که پیامبر براى گذر از جاهلیت پیش روى اعراب نهاد، از لا به لاى متون و حقایق غبار گرفته بیرون کشید. و همه تلاش ما در این کوتاه نوشت اشاره به آن راه است.

در روان شناسى کودک سفارش مى‏شود که مانع خیال انگیزیهاى کودک نشوید. خود خیال انگیزى، عقلانیت را در کودک بارور خواهد ساخت. پیامبر(ص) خودى دوران کودکى را در دوره جاهلى عرب، روزگار گذرانده است. و او باید فکر را در اعراب جاهلى زنده کند، تا در آستانه عقلانیت قرار گیرند، تا معنى و مفهوم عدالت را فهم کنند تا براى به دست آوردن آن بکوشند. حتى جان خود را هم براى حقیقت پیوستن آن ارزانى بدارند. و پیامبر به این هدف با شکوه و ارزش‏مند خود دست یافت.

پیامبر امورى را براى آنان آورد که آن امور بر خلاف روال موجود و روند مرسوم بود. چیزهایى که براى آنان پرسش پدید مى‏آورد و آنان را به درنگ وا مى‏داشت. مواردى را پیامبر براى آنان بیان کرد تا بدان بیندیشند. راهى که پیامبر براى پدیدآرى انگیزه جهت اندیشیدن و بارور شدن اندیشه در اعراب در پیش گرفت، بیان امورى بود که بیش‏تر آنان را به فکر وامى داشت و ذهن آنان را به جولان درمى‏آورد. برنامه پیامبر راهى براى دامن زدن و بر انگیختن قدرت فکر در مردم بود. به موارد زیر دقت شود:

1. داستان یأجوج و مأجوج:

»وَ حَرَام عَلَى قَرْیَةً أَهْلَکْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا یَرْجِعُونَ. حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن کُلِّ حَدَبً یَنسِلُونَ.»9

و بر ]مردم[ شهرى که آن را هلاک کرده‏ایم بازگشت‏شان ]به دنیا[ حرام است. تا وقتى که یاجوج و ماجوج ]راه‏شان[ گشوده شود و آنان از هر پشته‏اى بتازند.

2. داستان ذى القرنین.10

3. داستان صالح و ناقه او.11

4. داستان ابراهیم و پرستشهاى گوناگون او. داستان ابراهیم و شکستن بتها. ماجراى آتش و ابراهیم و تبدیل آتش به گلستان. داستان ابراهیم و رؤیاى او.12 داستان ابراهیم و اسماعیل و ماجراى قربانى کردن او...

5. داستان یونس.13

داستان یوسف و برادرانش، رؤیاهاى یوسف، زندانى شدن یوسف، عاشق شدن زن عزیز مصر به یوسف.14

6. داستان موسى و تولد او و بزرگ شدن او در کاخ فرعون و مسائل بعد از آن.15

7. داستان طوفان نوح و گزارش کامل آن در قرآن.16

8. داستان مورچه‏ها و سخن گفتن آنها.

9. داستان آورده شدن ملکه سبا، با یک چشم به هم زدن.17

10. فرزند دار شدن زکریا آن هم در کهنسالى و ولادت یحیى.18

11. ماجراى مریم و وضع حمل او که استثناى تاریخى است.

12. سخن گفتن حضرت مسیح در کودکى.19

13. داستان آدم و حوا.20

14. داستان پسران آدم.21

15. داستان نوح و کشتى سازى او.

16. داستان درختان میوه‏اى که در یک شب پوک و سیاه شد.

آیات بسیارى که توصیف بهشت مى‏کنند و از همه نوع میوه و غذاها نوید مى‏دهند.

گفت‏وگوى خداوند با فرشتگان و نیز با شیطان.

پرداختن به مقوله جن و ملک و شیطان.

داستان چهار پرنده و کوبیده شدن و احیاى دوباره آنها.

داستان گاو بنى اسرائیل و چالش بر سر رنگ گاو و...

این آیات و داستانها فکر برانگیزند و بدان توانایى جوشش مى‏دهند و زمینه را براى فکر و اندیشه در حوزه‏ها و ساحتهاى دیگر فراهم مى‏سازند. تمامى موردهاى بالا و همانند آنها، به گونه‏اى است که شنونده را به درنگ و دقت مى‏کشاند. سؤالهاى گوناگونى فراروى او قرار مى‏دهد. و کاووش براى دریافت پاسخ، فضاى ذهنى جدیدى فراهم مى‏آورد. و همین فکر کردن است که مى‏تواند فرهنگ و تمدن بسازد. همین فکر کردنها و به پرواز در آوردن هماى سعادت فکر است که خود به خود عقلانیت را به ارمغان مى‏آورد.

حتى ممکن است حروف مقطعه در ابتداى بسیارى از سوره‏هاى قرآن براى همین نکته باشد، تا عرب جاهلى به درنگ واداشته شود.

حتى سوگندهاى قرآن نیز مى‏تواند از همین زاویه مورد توجه قرار بگیرند. افراد بیندیشند که چرا خداوند به هر چیزى، حتى به پندار آنان کم ارزش، یا بى‏ارزش، سوگند یاد مى‏کند. چیزهایى که به پندار آنان، چه بسا نامقدس و ضد ارزش بیاید. مهم این است که مى‏تواند روزنى بگشاید به روشنایى و قوه فکر را شکوفا سازد.

آیات بسیار دیگرى نیز هست که اندیشه بر انگیز و اندیشه ساز است همچون آیاتى که انسانها را به توجه به پیرامون خود و این سوى و آن سوى فرا مى‏خواند: »افلا ینظرون الى الابل کیف خلقت» و... پرداختن به این آیات خود فرصت ویژه‏اى مى‏طلبد. این امور سبب شد تا در عرب جاهلى با بعثت پیامبر، اندیشیدن شکل بگیرد. اگر به عنصر خیال‏انگیزى، به عنوان علت و عامل اصلى اندیشه‏سازى توجه شود، بسیارى از آیات قرآن برخوردار از این ویژگى است.

شما مى‏بینید همین کسانى که از قرار دادن یک سنگ در مکان خود بدون جنگ و خون ریزى ناتوان هستند - در دوره پیش از بعثت - با آمدن قرآن و خواندن آن و پس از درگذشت نبى اکرم(ص) در عقلانیت به مرحله‏اى از شکوفایى و رشد مى‏رسند که دست کم سه ایده و طرح براى اداره جامعه تازه مسلمان خود ارائه مى‏کنند:

1. سلطنت.

2. ولایت.

3. خلافت.

جالب‏تر آن که براى جاگیرى افراد در این جایگاه‏ها، مدعیان گوناگونى هم وجود دارد.

آنان که براى ترک نزاعها، درگیریها و کشت و کشتار در مدینه، سراغ اهل مکه رفته بودند و از آنان درخواست کمک داشتند، اینک گردهم جمع شده و با گفت و گو و قانع کردن یکدیگر، به بست و گشاد امور، حتى سیاسى خود مى‏پردازند. خلافت را خود اینها بر مى‏گزینند. همانان که روزگارى در پى محمد امین(ص) بودند، تا از مکه به مدینه بیاید و صلح و آرامش را براى آنان به ارمغان آورد، اینک خود آنان براى اداره امور مدینه، خلافت را بر مى‏گزینند و به عنوان یک تجربه جدید در بوته آزمایش‏اش مى‏نهند و مدام به رفع کاستیهاى آن مى‏پردازند. به گونه‏اى که بعد از کشته شدن عثمان و یک ماه به هم ریختگى مدینه، اصحاب پیامبر و بزرگان قریش، سراغ مدنى‏ها رفته و از آنها براى بازگرداندن نظم و آرامش به شهر کمک مى‏گیرند. و آنها هم کم‏تر از دو روز مسأله را حل کرده و على بن ابى طالب را بر منصب حکومت مدینه مى‏نشانند.22

با توجه به تجربه قرآنى، عنصر داستان را در تعالى و رشد فکرى جامعه نمى‏توان نادیده انگاشت. نکته‏هایى از تاریخ پیشینیان، بسترساز طرح پرسش خواهد شد که زمینه اصلى تولید اندیشه را فراهم مى‏آورد.

 

2. پرسش خاستگاه اندیشه

نقطه آغازین اندیشیدن، پرسش است. باید همگان یاد بگیرند که طرح پرسش کنند و پرسش‏شان را با دیگران در میان بگذارند. گاه پرسشى از جانب پرسش‏گر شاید بتواند موج بزرگى در دریاى اندیشه فراهم آورد. قانون جاذبه با پرسش آغاز شد. چرا سیب به زمین افتاد و به بالا نرفت؟ همین پرسش سبب کشف این قانون مهم شد.

کسى که شهامت پرسیدن داشته باشد، پس شهامت دانستن هم دارد. از این سخن تعجب نکنید. شمارى از دانستن خیلى چیزها وحشت دارند و به همین علت هم هست که نمى‏پرسند و از پرسیدن دیگران هم به وحشت مى‏افتند.

تمامى کسانى که در قلمرو دانش به جایى رسیده‏اند و بیش‏تر اثرگذار بوده و هستند، کسانى‏اند که بیش‏تر پرسش‏گر بوده‏اند. و براى پرسشهاى خود، هیچ حریم و مرزى را باور نداشته‏اند. وقتى به روایات رسیده از پیشوایان معصوم مى‏نگریم، تمامى روایات)مگر اندکى از آنها( بعد از پرسش مطرح شده‏اند. روش ائمه این گونه بوده تا کسى پرسشى نمى‏کرد، چیزى نمى‏گفتند. این یک روش بسیار پسندیده است. دانشمندان هم این گونه‏اند، تا کسى چیزى نپرسد، لب به سخن نمى‏گشایند. تا نگرید طفل کى جوشد لبن.

 

شهامت در طرح پرسش

از طرح پرسش نباید هراسید. با پرسیدن، قدمى به جلو گذاشته مى‏شود. از پاسخِ پاسخ دهندگان هم نباید هراسید. با پرسیدنها و پاسخها حرکت آغاز مى‏شود. پرسشها شاید خوشایند خیلى نباشند و نیز پاسخها; اما چه باک، آن چه در این بین پدید مى آید خوشایند خواهد بود و برگى از برگهاى زیباى زندگى.

دانش‏آموزى از معلم‏اش مى‏پرسد: اگر ما را خدا آفریده، پس خدا را چه کسى آفریده است؟

معلم به جاى پاسخ با شدت با دانش‏آموز برخورد مى‏کند و با خشم او را به جاى خود مى‏نشاند. معلم براى دانش آموزان توضیح مى‏دهد که مراقب شیطان باشند. شیطان مدام در حال فریب است. دانش آموزى از گوشه کلاس بر مى‏خیزد و از معلم مى‏پرسد: اگر شیطان ما را فریب مى‏دهد چه کسى شیطان را فریب مى‏دهد؟

معلم داد و بیداد راه مى‏اندازد که این دانش آموز، دچار فریبهاى شیطانى شده است.

هرگز نباید نگران این دست پاسخها بود. بیش‏تر، افراد بى‏سواد و یا بى‏مایه در برابر هر پاسخى شارلاتان بازى در مى‏آورند. اینها شهامت این را هم ندارند که بگویند نمى‏دانیم. چون خود نمى‏دانند و احساس حقارت مى‏کنند، فرافکنى کرده و با اهانت به پرسش‏گر، بر آن هستند او را هم در قد و اندازه خود نگهدارند. بزرگانى که خود بزرگ شده‏اند، بیش‏تر به جهت پرسشهایى است که هم خود داشته‏اند و هم شاگردان ایشان. از این روى، شاگردان این بزرگان در یک داد و ستد علمى بزرگ شده‏اند. اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاصل پرسشهاى چند شاگرد تیز هوش بوده که در عرصه علم و فرهنگ معاصر، واقعاً تأثیر گذار بوده‏اند.

براى پرسیدن، از هم اکنون، باید هم به خود و هم به پرسش خود ارزش داد. هر پرسشى ارزش مطرح کردن را دارد. شمارى مى‏خواهند با تبدیل پرسش به شبهه، از ارزش آن بکاهند و پرسش‏گر را از جایى که قرار دارد، به پایین بکشند. شبهه پرسش نیست، بلکه رفتار است. تمامى کتابهاى موجود در عرصه‏هاى گوناگون، پاسخى است به پرسشهاى بشر. در موضوع هر علمى گفته‏اند: موضوع علم همان مسائلى است که به یکدیگر ارتباط پیدا مى‏کنند. یعنى علوم با پرسش و از پرسش آغاز مى‏شوند. کتاب امام خمینى، با عنوان: حکومت اسلامى، پاسخ به پرسشهایى است که مطرح شده بود. اگر پرسش‏گر آن پرسشها را بیان نمى‏کرد و امام خمینى هم پاسخ نمى‏داد، معلوم نبود که تئورى حکومت اسلامى در قرن بیستم، آیا شکل مى‏گرفت و تحقق مى‏یافت؟ همان پرسشها بود که سبب نظریه‏حکومت اسلامى و ولایت فقیه امام خمینى، به آن گستردگى شدند.

 

تبدیل پرسش به مسأله

کسانى که در حوزه به درس و بحث مشغول هستند، بى‏گمان یکى از این دو انگیزه را خواهند داشت: یا خود دغدغه خاصى دارند و در پى پاسخ بدان نیاز همت مى‏دارند. و یا در پى تحصیل علم و تخصص در یک دانش خاص‏اند، همچون فقه، اصول، رجال، حدیث، تفسیر، کلام، فلسفه، عرفان، ادبیات عرب.

در بین حوزویان، کم‏تر سخن از دغدغه‏هاى آنان است. و برنامه‏ریزى حوزه، مبتنى بر دغدغه افراد نیست; بلکه همه افراد، یا بیش‏تر، درس مى‏خوانند تا بهتر و بیش‏تر بدانند. گردآورى و انباشت انبوهى از داده‏ها; البته این انگیزه، بیش‏تر ریشه تاریخى دارد. در حوزه فقاهت ملاک و معیار اعلم بودن است، یعنى دانستن بیش‏تر. و این اعلمیت به سایر موارد نیز سرایت کرده است. مى‏خوانند تا بدانند، بلکه بیش‏تر بدانند تا از ارزش و امتیاز بیش‏ترى برخوردار باشند.

پس از پیروزى انقلاب اسلامى، در دریاى ساکن دین، امواجى پر خروش پدید آمد و با طرح پرسشهاى کاملاً جدى و جدید و یا با زبانى نو، حوزویان به تکاپو واداشته شدند و جان تازه‏اى در معارف دینى دمیده شد. البته در بخشى از طلاب و حوزویان. آن بخش از طلاب که در پى پاسخ به این گونه پرسشها بر آمدند; ولى بیش‏تر همان روند عادى و رایج حوزه را ادامه دادند و بعضى هم بنا را بر ناسازگارى با پرسش‏گران گذاشتند و رفتار آنان را به بوته نقد نهادند و از خود پرسشها و ارائه راهکارهاى نوین براى ریشه‏یابى و پاسخ‏گویى به آنها، غفلت ورزیدند.

اگر به کارکرد مراکز وابسته به حوزه علمیه، در این چند سال توجه شود، درمى‏یابیم در این مراکز افرادى برنامه ریزى کرده‏اند تا افراد دیگرى به این مجموعه وارد شوند و درس بخوانند و چیزهایى بدانند. روش تحقیق، عربى، انگلیسى، ادبیات فارسى، اقتصاد، جامعه شناسى، روان‏شناسى، قرآن پژوهى، کامپیوتر، فلسفه غرب، کلام جدید، تاریخ، و... مجموعه درسها و عناوینى است که در ذیل آن انبوهى از اطلاعات به افراد تحت پوشش داده مى‏شود. این مراکز کارهاى مفیدى کرده‏اند. نکته‏هاى فراوان مبهم و تاریک را روشن ساخته و بر دائره دانش حوزه و حجم آن افزوده‏اند. و این روندى است که حوزه خود باید بدان سو راه مى‏سپرد; مگر این که حوزویان دانشهاى خاصى را مى‏خوانند و این مراکز بر فهرست درسها، امورى چند را افزودند.

این روش رایج حوزه است. از این روش رایج بر مى‏آید که خود حوزویان درگیر نیستند، با دغدغه و مشکل دست و پنجه نرم نمى‏کنند; بلکه در پى فراگیرى یک دانش خاص و تخصص در آن دانش خاص برآمده‏اند، تا بتوانند امور را به پیش ببرند. روند مرسوم حوزه هم اکنون این چنین است. اگر بتوان نگاهى بیرونى و از بالا به حوزه داشت، بیش‏تر اشتغال در بین دانش‏پژوهان حوزوى این گونه است. البته به تازگى شمارى به شبهات و پرسشهاى نوین دینى روى آورده‏اند. در حقیقت پرداختن به دانش کلام را در سرلوحه کار پژوهشى و علمى خود قرار داده‏اند.

گرچه این روند لازم و بایسته است، ولى آیا کافى هم هست؟ متأسفانه همان سستى و ناهماهنگى را که در عرصه‏هاى دیگر، شاهد و ناظریم; در نظام آموزشى حوزه نیز درگیر با آن هستیم; بلکه وضعیت به مراتب بدتر از آن است. همان بورس بودن یک چیز که سبب پرداختن بیش‏تر بدان خواهد شد، در حوزه نیز تا اندازه‏اى تبدیل به روش رایج مى‏شود. این درست که باید به پرسشهاى دینى و کلامى پاسخ داد و طلبه‏ها با این دانش و فن مناظر آشنا شوند، ولى تا به چه شمار از طلبه‏ها. آیا همه طلاب را مى‏توان درگیر آن کرد؟

دقت شود که در نگاه و تحلیل بالا، خود طلبه، مشکل ندارد. او به عنوان یک طلبه و دیندار، خود با دشوارى و دغدغه خاصى رو به رو نیست، تا به پژوهش درباره آن بپردازد; بلکه دغدغه‏اش تخصص یافتن است. این کار مفیدى است و نیز لازم; ولى کافى نیست. فکر مى‏کنم که فرق بین سؤال داشتن (noitseuq) به معناى پرسش و مسأله داشتن (melborp) به معناى دغدغه همین است.23

براى پرسش باید پاسخ پیدا کرد، ولى براى مسأله پاسخ پیدا نمى‏شود; بلکه باید آن را برطرف کرد، یا راه حل پیدا کرد. مسأله از یک سو ریشه در پرسش دارد و از سوى دیگر، ریشه در مشکل.24 از مسأله مى‏توان به دانش رسید. موضوع هر علم مسائل آن علم است، نه سؤالهاى آن علم.25

جان دیوئى معتقد است:

»اولین مرحله تحقیق احساس وجود یک مشکل است. به این معنى که پژوهش‏گر در کار خویش با مانع یا مشکلى رو به رو گردیده است که در حل آن ابهام یا تردید دارد و نمى‏تواند در مقابل آن ساکت بماند.»

25بنابراین این نقطه آغازین در انجام هرگونه پژوهش است و نقش آموزش افراد براى مسأله یابى که در برخى نظامهاى آموزشى برآن بسیار تاکید مى‏شود نیز از همین امر نشات مى‏گیرد. هرچه ضرورت پرسش در هنگام تدریس براى فراگیر بیش‏تر مطرح شود و از او خواسته شود تا ذهن خود را براى طرح پرسشهاى بیش‏تر فعال سازد، مى‏توان انتظار داشت که در آینده نیاز به تحقیق و پیشرفت در او، فزونى یابد.

از طلبه‏اى پرسیدم که به چه کارى مشغولى؟ گفت: در رابطه با هلوکاس تحقیق مى‏کنم و همین طور در رابطه با حکومتهاى جهان. براى تحقیق درباره هلوکاس زبان انگلیسى دست کم ابزار آن است. ضمن آن که مسأله هلوکاس چه ربطى مى‏تواند به شخصیت حوزوى او داشته باشد. باتوجه به این که هلوکاس یک مقوله تاریخى است و با روش پژوهش تاریخى باید مورد مطالعه قرار بگیرد. افزون بر این، ضرورتى ندارد که طلبه تمام وقت خویش را روى هلوکاس بگذارد، بلکه مى‏تواند با مطالعه یک یا دو مقاله تحقیقى، نظر خود را معطوف به آنها کند و هرجا که لازم شد نظرش را مستند به همان مقاله‏اى که خوانده است بازگو کند. این دغدغه او نیست، بلکه پرسش تحمیل شده بر اوست.

 

اثرگذارى اساتید بر طرح پرسش

طرح و درخواست پرسش، بیانگر بلوغ فکرى و فرهنگى است. هم بلوغ فکرى پرسش‏گر و هم بلوغ فکرى کسانى که به پرسش گوش فرا مى‏دهند و زمینه را براى طرح پرسش فراهم مى‏آورند.

بیش از همه، اساتید حوزه‏اند که مى‏توانند طلاب جوان و پرتوان را با دغدغه و مسأله رو به رو کنند; آن هم مشروط به این که اساتید حوزه، خود را مسؤول و بانى پاسخ‏گویى و حلّ تمامى شبهه‏ها و پرسشهاى دینى ندانند. به طلاب اجازه طرح پرسش دهند. طرح پرسش و ایجاد شبهه در همه جا بد نیست. بردن شبهه‏ها در بین مردم ناپسند است; ولى تا در بین طلاب طرح پرسش نشود و شبهه شکل نگیرد، تلاشى هم صورت نخواهد گرفت. اگر شبهه آکل و مأکول را در کلام کسى بیان نمى‏کرد، آیا این همه بحثهاى کلامى درباره شبهه آکل و مأکول شکل مى‏گرفت؟ اگر نظریه ولایت فقیه را به عنوان شکل خاص حکومت امام خمینى)رض( مطرح نمى‏کرد و دیگر صاحب‏نظران و فقیهان بنام، به زوایاى آن نمى‏پرداختند و شمارى به نقد و بررسى آن رو نمى‏آوردند، آیا ما هم اینک با انبوه منبع در این باره رو به رو بودیم؟

مى‏توان حوزه علمیه را به تمام معنى، دچار تحول کرد و طلاب جوان را به عرصه‏هاى پژوهشى کشاند، به شرط آن که اجازه بدهیم تا طلاب جوان خود در پى دغدغه‏ها برآیند. اگر بخواهیم فضاى حوزه، فضاى علمى و پژوهشى شود، باید پرسشها، بخشى از دغدغه‏هاى خود افراد باشد، تا حاصل پژوهش، کارآمد و مفید باشد.

دقت شود که اگر بخواهیم در حوزه، طلاب اهل ورع و آراسته به اخلاق حسنه داشته باشیم، راهکار خاص خود را مى‏طلبد و روش تربیتى خاصى را باید در پیش گرفت و اگر بخواهیم طلاب فاضل و با سواد باشند، این نیز راهکار خاص خود را مى‏طلبد. این دو به گونه‏اى نیست که قابل جمع نباشد، ولى به کار بستن روش درست است که نتیجه خوشایند مى‏دهد.

راه باسواد شدن طلبه‏ها و تولید اندیشه، ضمن تقویت حوزه با اساتید پرتوان و قوى، ایجاد فضاى پرس‏وجو در خود حوزه است. اندیشه در سرزمین بایر شکل نمى‏گیرد و شکوفا نمى‏شود. اساتید به جاى پاسخ دادن به پرسشها، باید بتوانند طلبه را به حوزه مطالعه منابع مکتوب و کتابخانه سوق دهند. شمارى از استادان، وقتى معناى لغتى پرسیده مى‏شود سریع پاسخ مى‏دهند. این به معناى با سوادى آن استاد و حضور ذهن او خواهد بود، ولى پیامد چنین پاسخى، سطحى بار آمدن طلبه است. همین پرسش‏گر را در باب یک لغت مى‏توان به لغت نامه ارجاع‏اش داد. در ضمن، راهکار استفاده از لغت‏نامه را هم در این فرصت مى‏توان به او آموخت. روشن است که هنگام مراجعه به آن معناى خاص، معناى چند واژه دیگر را نیز خواهد آموخت.

دقت شود که بسیارى از چیزهایى که استادان آنها را روشن مى‏انگارند، بدیهى نیستند و مى‏تواند همان، محور و مدار مطالعه و پژوهش قرار گیرد. عمده سخن این است که استاد این احساس را پیدا کند که به جاى ماهى دادن به شاگرد و طلبه ماهى‏گیرى را و چگونگى صید را به او آموزش دهد.

شمارى از استادان به بهانه کمى فرصت و اعتراض دیگر شاگردان، مجال طرح پرسش را از شاگردان خود مى‏گیرند. به نظر مى‏رسد فایده به دست آمده از درسهایى که طلاب به راحتى بر استاد اشکال مى‏کنند و استاد هم ماهرانه به تجزیه و تحلیل پرسش شاگرد مى‏پردازد، به مراتب بیش‏تر است از درسهایى که یک جانبه از طرف استاد القا مى‏شود.

به یقین اگر کسى صد صفحه اصول مظفر و یا کفایه را پیش استاد بخواند و بفهمد، دیگر صفحه‏ها و دیگر بخشهاى کتاب را خود با مطالعه، به خوبى فهم خواهد کرد و نیازى نیست که تمامى کفایه و رسائل و مکاسب را پیش استاد برود و از استاد درس بگیرد. در گذشته هم تمامى کتاب را نمى‏خواندند. هم اینک نیز در درس خارج، از آغاز تا پایان فقه که درس داده نمى‏شود، بلکه استاد ماهر، دشوارترین بخش از عبادت یا عقود، یا ایقاعات و یا حدود و دیات را به عنوان محور مى‏گیرد و مسائلى از آن را تجزیه و تحلیل مى‏کند و در ضمن آن، متدولوژى یا روش‏شناسى استنباط را به صورت تجربى به شاگرد خود مى‏آموزد.

 

چه کسى مى‏پرسد:

نسبت به هر مقوله‏اى که مورد توجه قرار گیرد، انسانها بر چهار دسته‏اند:

1. عالم مطلق

2. جاهل مطلق

3. عالم نسبى; یعنى درباره آن مقوله چیزهایى مى‏دانند و احتمال مى‏دهد که چیزهایى هم باشد که نمى‏داند.

4. جاهل نسبى; یعنى درباره آن مقوله خاص اطلاعات بسیار ناچیز و اندک دارد; بلکه هیچ اطلاعى ندارد; ولى مى‏داند که نسبت بدان اطلاع و آگاهى ندارند.

با توجه به دسته‏بندى که بیان گردید، براى دسته اول و دوم، هیچ گاه پرسشى ایجاد نخواهد شد. کسى که مى‏گوید من مشهد را مثل کف دستم بلد هستم; یا کسى که مى‏گوید من تمامى کوچه پس کوچه‏هاى شهر را مى‏دانم، کسى که مى‏گوید نسبت به همه حقایق، آگاهى و وقوف کامل دارم، دلیلى ندارد که به دنبال داده‏ها یا یافته‏هاى نو درباره شهر مشهد باشد و یا بخواهد چیزى از این و آن بپرسد; چون او بر این نظر است که همه چیز را مى‏داند و نمى‏داند که چیزهایى شاید باشد که نداند. و فکر هم نمى‏کند که آن‏چه مى‏داند شاید غلط باشد. کسى که علم مطلق دارد:

1. چیزى نمى‏پرسد.

2. دلیلى هم ندارد که چیزى بپرسد.

3. اگر هم چیزى بپرسد از سه حال بیرون نیست:

الف. براى امتحان دیگران است.

ب. براى اعتراف گرفتن از آنان است

ج. براى اذیت و مسخره کردن آنان.

زیرا چیزى نیست که پاسخ دهنده بخواهد بگوید که وى ندانسته باشد. بیش‏تر پرسشهایى که خداوند در قرآن کریم بیان مى‏کند؟ بیانگر یکى از وجوه بالاست:

»هل یستوى الاعمى و البصیر؟»26

»هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ.»27

»مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالاَعْمَى وَالاَصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلا.»28

»هَلْ مِنْ خَالِقً غَیْرُ اللّهِ یَرْزُقُکُم مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ.»29

»هَلْ مِن شُرَکَآئِکُم مَّن یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ.»30

»قُلْ هَلْ یَسْتَوِى الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ.»31

»هَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ.»32

و آیات بسیار دیگر که این پرسشها از طرف خداوند بیان شده است و در آیات بسیارى پرسشهایى مطرح شده که آن پرسشها از طرف غیر خداست.33

دسته دوم که جاهلان مطلق باشند هرگز چیزى نخواهند پرسید. چون وجهى ندارد که چیزى بپرسند. سرزمین ذهن آنان همچون سرزمین بایر و شوره زار است. هیچ چیزى در آن نمى‏روید. بنابراین پرسش از آنِ کسى نیست که مى‏داند - علم مطلق - و پرسش نیز از آنِ کسى نیست که نمى‏داند - جهل مطلق. پرسش از آنِ کسى است که مى‏داند که نمى‏داند - علم و جهل بسیط -. پرسش، دیالیتیک، یا درگیرى بین دانستن و ندانستن است. چیزهایى هست که مى‏داند و چیزهایى هم هست که نمى‏داند. این تنها بستر و جولانگاه طرح پرسش است.

 

از چه کسى باید پرسید؟

این که از چه کسى باید پرسید، آیه شریفه به روشنى تمام براى ما بیان مى‏کند. در حقیقت مخاطب و شنونده پرسش و یا همان پرسش شونده را براى ما به طور کامل توصیف مى‏کند.

»وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلاَّ رِجَالًا نُّوحِى إِلَیْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ.»34

»وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ إِلاَّ رِجَالًا نُّوحِى إِلَیْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ.»35

پرسش بایسته است از کسانى باشد که اهل ذکرند. یعنى مى‏دانند.

 

عرصه و پهنه پرسش

با توجه به آیات قرآن که به روشنى مى‏فرمایند پرسشهاى خود را با اهل ذکر در میان بگذارید و از آنها بپرسید، تا اندازه‏اى فضا و نوع پرسش، روشن مى‏شود:

»و پیش از تو ]هم[ جز مردانى که بدى‏شان وحى مى‏کردیم گسیل نداشتیم. پس اگر نمى‏دانید از پژوهندگان کتابهاى آسمانى جویا شوید. »36

دقت شود که موضوع پرسش در آیه، پیامبر و نزول وحى از طرف خداوند است. یعنى خداوند از افراد مى‏خواهد که در این باره اگر تردیدى دارند به بررسى بپردازند تا تردیدها و گمانه‏ها برطرف شود. در آیات دیگر پرسش از توحید، آفرینش زمین و آسمان، قیامت، کوه‏ها، خوردنیها، وظایف انسان، ارزشها، باورها و... است. نوع این پرسشها گواه بر این است که بدون تردید در حوزه دین هر پرسشى را مى‏توان مطرح کرد. و فضاى عمومى قرآن خود به گونه‏اى است که سؤال خیز است.

این که مى‏فرماید در آیات قرآن تدبر کنید به معناى آن است که بیندیشید و طرح پرسش کنید و در پى پاسخ آن برآیید.

بدون هیچ تردیدى، بیش‏تر پرسشهاى قرآن، ناظر است به پرسشهاى دینى و خصوصاً حوزه باورها و اعتقادات. با توجه به رویکرد قرآن به این نوع از پرسشها، به روشنى مى‏توان بیان داشت که فضاى طرح این پرسشها باید آزاد و به دور از فضاى عمومى رعب و وحشت باشد. پرسش‏گر بدون هیچ واهمه و ترس از آینده باید بتواند پرسش خود را بپرسد.

اگر بپذیریم که بدیهیات بسیار محدود و اندک است، پس نسبت به غیر بدیهیات طرح پرسش آزاد و پاسخ بدان نیز باید آزاد باشد. البته در صورتى که به دنبال تولید اندیشه باشیم; بویژه اندیشه دینى.

استاد مطهرى در بحث منطق مى‏گوید:

»چون مسائل منطق تماماً حل و فصل شده است دیگر رشدى در منطق دیده نمى‏شود. زیرا پرسشى نیست تا بدان پاسخ بگویند و یا بدان بپردازند.»

بنابر این هر حوزه‏اى که در آن طراحى پرسش نشود و با مسأله رو به رو نشود، مرگ حتمى آن فرا رسیده است. اگر بخواهیم فضاى دینى همیشه پویا و زنده بماند بایسته است فضاى طرح پرسش و ایجاد مسأله را فراهم آوریم.

به نظر مى‏رسد پس از پیروزى انقلاب، اگر جست و خیزى در حوزه دین دیده مى‏شود، به دلیل طرح پرسشهایى است که در این باره صورت گرفته است. مهم نیست که این پرسشها ترجمه باشد یا برگرفته از فرهنگ دیگران و یا تولیدات اندیشمندان مسلمان; مهم این است که با مسأله و پرسش رو به رو شویم و بدان بپردازیم و جوانب امر را بررسى کنیم.

بى‏گمان اگر مارکسیستها و چهره‏هاى شاخصى مانند احسان طبرى، خواجه نورى و... نبودند ما هرگز با کتابهاى ارزش‏مندى همچون: اصول فلسفه و روش رئالیسم، نگارش علامه طباطبایى و پاورقى و شرح استاد شهید مطهرى را اکنون نداشتیم. یا ما هم اینک آثارى با عنوان: مقدمه‏اى بر جهان بینى، نوشته استاد مطهرى نداشتیم. اگر نگوییم تمام، بى‏گمان بیش‏تر آثار استاد مطهرى، حاشیه و یا نقد بر اندیشه‏هاى مارکسیسم و مارکسیستها است. باید قدردان فضاهاى ایجاد شده از سوى پرسش‏گران باشیم. ارزش یک پرسش چه بسا بسیار ارزش‏مندتر از پاسخ بدان باشد. زیرا این پرسش پاسخهاى بسیارى را در پى خواهد داشت.

پرسشى را یکى از کشیشان پروتستان در شماره دسامبر 1783 میلادى ماهنامه برلین ehcsinilreBtfirhcsstanoM در مخالفت با نکاح عرفى و دفاع از ازدواج کلیسایى مطرح کرد. یعنى ازدواج به شیوه خاصى که باید در کلیسا تحقق بیابد تا صحت شرعى بیابد. وى در پانوشت مقاله خود این پرسش چالش‏گرانه را پیش کشید که: »براستى روشن‏نگرى چیست؟37 هنوز نیز این پرسش پاسخ جدى مى‏طلبد گرچه کانت، پیش‏تر بدان پاسخ گفته است. ده‏ها مقاله فقط در پاسخ به این پرسش وجود دارد.

باید باور کرد که در طرح پرسش خیر و برکت بسیار است که در پیشگیرى از آن چه بسا فایده بسیار اندک باشد، اگر فایده‏اى در پى داشته باشد. امام رضا(ع) براى طرح پرسش فایده‏هاى بسیارى بر مى‏شمارد:

»عن داوود بن سلیمان عن على بن موسى الرضا(ع) عن ابیه عن موسى، عن ابیه جعفر عن ابیه محمد، عن ابیه على، عن ابیه الحسین، عن ابیه على‏بن ابى طالب(ع) قال رسول اللّه (ص): العلم خزائن و مفتاحه السؤال فأسئلوا رحمکم اللّه فانه یوجر اربعة: السائل و المجیب و المستمع و المحب لهم. »38

علم انباشته شده است و کلید آن پرسش است. پس بپرسید - خداوند شما را رحمت کند - که به راستى چهار گروه سود مى‏برند: پرسشگر، پاسخ دهنده، شنونده، دوستدار ایشان. یعنى حداقل با طرح یک پرسش، چهار دسته و گروه سود مى‏برند.

نکته اساسى در سخن امام این است که امر مى‏فرماید: فاسئلوا. و بر پرسش‏گر رحمت مى‏فرستد و براى او دعا مى‏کند که خداوند وى را مورد رحمت خود قرار دهد.

به نظر مى‏رسد خود طرح پرسش، بخشى از همان رحمت الهى باشد. بنابراین با توجه به تأکید قرآن و ائمه(ع) در باب پرسش و طرح مسأله و ایجاد مشکل، وجهى براى سخن گفتن از آزادى بیان و عدم آزادى بیان و چگونگى آن خواهد ماند؟

پى‏نوشتها:
1. تکاثر، آیه1 و 2.
2. هنگامى که پیامبر35 ساله بود، قریش جمع شدند تا بناى کعبه را بالاببرند و سقفى براى آن بسازند. در داخل کعبه چاهى بود که در آن هدایا و گنجینه‏هاى کعبه را حفظ مى‏کردند. مردى به نام دویک، چیزهایى را از گنجینه دزدیده بود و یا دیگران دزدیده و نزد او گذاشته بودند. قریش به جرم سرقت دست او را بریدند. کشتى که امواج به ساحل جده کشانده بود، چوب آن را به مکه انتقال داده و توسط مردى قبطى که نجار بود چوبها را هموار کردند و در کعبه به کار گرفتند. وقتى کار ساختن به مقام رسید، اختلاف پیدا کردند. کار دشوار شد و براى جنگ آماده شدند. این درگیرى چهار روز به درازا کشید، تا صلح کردند بر سر این که اولین کسى که از در وارد شود، همو به داورى بپردازد. محمد بن عبداللّه از راه رسید. و او فرمود: تا پارچه‏اى بیاورند و رکن را خود در میان آن قرار داد و هر دسته را به دست یک گروه داد تا سنگ را بلند کنند. و سپس خود با دست خویش سنگ را در جایش قرار داد. و همگان بدین کار رضایت دادند.
آفرینش تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسى، محمد رضا شفیعى کدکنى،
ج 3 و 648/4، تهران1374; سیره ابن هشام، ج204/1،
چاپ قم، 1363، حدیث بنیان الکعبه.
3. فروغ ابدیت، جعفر سبحانى، ج329/1، پیمان عقبه.
4. سوره نصر.
5. اگر به پرسشهایى که یاران پیامبر طرح مى‏کنند دقت شود، از نوع و محتواى پرسشها روشن مى‏گردد که یاران او در چه حدى از بینش و دانش‏اند و پیامبر همین افراد را براى تبلیغ دین اعزام مى‏کند. افراد صادقى بودند و گاه خطا هم مى‏کردند و خطاى آنان از سر غرض و بیمارى نبود.
6. حدید، آیه25.
7. اصول کافى، ثقه الاسلام الکلینى، ج16/1.
8. داستان یوسف )در خواب دیدن یازده ستاره که او را مى‏پرستد. به چاه انداختن برادران، یوسف را، زندانى شدن یوسف، عاشق شدن زن عزیز مصر به یوسف، داستان یوسف و برادرش بنیامین، آمدن یعقوب به دیدار یوسف. داستان ابراهیم و پرستش ستارگان و ماه و خورشید و انکار همه آنها و ایمان به خداى یگانه و شکستن بتها و انداختن تبر بر گردن بت بزرگ. داستان خواب دیدن ابراهیم و ذبح اسماعیل و آمدن گوسفند و ادامه ماجرا. داستان دو برادر که با درختان خشک و میوه‏هاى فاسد باغهاى خود رو به رو شدند. داستان سلیمان و بلقیس و آوردن ملکه با تخت‏اش، آن هم با یک چشم بر هم زدن. داستان مورچه‏ها و سخن گفتن آنها. داستان هدهد و گزارش کامل او. داستان چهار پرنده و کوبیده شدن و احیاى مجدد. زاییدن پیره زن بر خلاف عرف و روند مرسوم. داستان مریم و بچه دار شدن زن بدون شوهر. سخن گفتن عیسى در گهواره. داستان کودکى موسى و انداختن او در نیل. داستان گاو بنى اسرائیل. تمامى معجزات موسى. عصاى مار شده، به دو نیم شدن رود نیل، داستان یونس و فرو رفتن او در شکم ماهى. ناقه صالح. و...
9. انبیاء، آیه97 - 96.
10. کهف، آیه99 - 84.
11. اعراف آیه 80 - 74 ; هود، آیه 68 - 61; شعراء، آیه 160 - 142; قمر، آیه 34 - 31; نمل، آیه 56 - 54 و...
12. زخرف، آیه 29 - 26; انعام، آیه 88 - 75; انبیا آیه 74 - 52; صافات، آیه 100 - 84 و...
13. صافات، آیه149 - 140.
14. یوسف، آیه 105 - 4.
15. قصص، آیه 44 - 4; طه، آیه 102 - 9; شعرا، آیه 169 - 11; اعراف، آیه 157 - 100.
16. هود، آیه 50 - 26.
17. نمل، آیه 45 - 16.
18. مریم، آیه 16 - 3.
19. آل عمران، آیه 48 - 34.
20. بقره، آیه38 - 30.
21. مائده، آیه 32 - 27.
22. ر ک: تاریخ طبرى، یعقوبى و ابن اثیر، بعد از کشته شدن عثمان.
23. سؤال به معناى درخواست کردن است. چیزى است که نمى‏دانید و مى‏پرسید، تا بدانید. کم مى‏دانید، مى‏خواهید بیش‏تر بدانید. چیزى که مى‏دانید و مى‏خواهید طرف مقابل را بیازمایید. چیزى که مى‏دانید و طرف مقابل را مى‏خواهید مسخره کنید. سؤال همان چیزى است که بیش‏تر به آگاهى مى‏انجامد. مسأله از سؤال عربى گرفته شده و به معناى درخواست است. خواسته شده. چیزى که مورد درخواست قرار گرفته است. در خواست به جهت ندارى یا درخواست به جهت ندانى. مسأله به معناى جست‏وجو براى برآوردن نیاز است. در مسأله نکته مهم و محورى، نیاز درونى است که باید برآورده شود. بدین جهت در مسأله دغدغه نهفته است. مسأله مى‏تواند پرسشِ محورى باشد که پیرامون آن پرسشهاى دیگرى مطرح است که اگر به آن پاسخ داده شود، خود به خود، به پرسشهاى پیرامون نیز پاسخ داده شده است.
24. مشکل پدیده اى است غیرعادى، که در روند کار سیستم و سامانه وجود دارد و چون اخلال و بى نظمى ایجاد مى‏کند سبب افت یا کاهش کمى و کیفى جریان کارها و بازده سیستم مى‏گردد. مشکل عبارت است از: شکاف بین وضعیت موجود و آن‏چه باید باشد. مشکل پدیده اى است غیرعادى که در روند کار سیستم وجود دارد و چون اخلال و بى نظمى پدید مى‏آورد، سبب افت یا کاهش کمى و کیفى جریان کارها و بازده سیستم مى‏گردد.
25. علم واژه عربى است. علم به معناى آگاهى و دانایى است. بین آگاهى و دانایى تفاوت است. آگاهى همان تصور و تصدیق است و دانایى مجموعه‏اى از تصدیقهاى مرتبط با هم.
26. سوره رعد، آیه16.
27. سوره رعد، آیه16.
28. سوره هود، آیه24.
29. سوره فاطر، آیه3.
30. سوره یونس، آیه34.
31. سوره زمر، آیه9.
32. سوره انعام، آیه47.
33. رک: مقاله: تأثیر پرسش در تولید دانش با رویکرد به سخن امام رضا(ع) یا شرحى بر سخن امام رضا(ع)، از این نویسنده، همایش جاده ولایت، آذرماه1387، مشهد.
34. سوره انبیاء، آیه7.
35. سوره نحل، آیه43.
36. سوره نحل، آیه43 ; سوره انبیا، آیه7.
37. رک: مقاله تأثیر پرسش در تولید دانش با رویکرد به سخن امام رضا(ع)، از این نویسنده.
38. مسند الرضا، داوود بن سلیمان الغازى/89 ; المجازات النبویه، سید مرتضى/ 209; تحف العقول.