نوع مقاله : مقاله پژوهشی
حوزه: همان گونه که مستحضرید، مقام معظم رهبرى در آذرماه سال 1386، در دیدار با گروهى از نخبگان و فضلاى حوزههاى علمیه، از تحول در حوزهها و مدیریت تحول، سخن به میان آورد و زوایایىاز مطلب را شکافت. حضرتعالى این ایده بلند و سرنوشتساز را با چه ساز و کارهایى و چه اولویتهایى تحققپذیر مىدانید.
استاد: اعوذباللّه من الشیطان الرجیم. بسم اللّه الرحمن الرحیم. براى تحول در حوزه، باید ببینیم که چه داریم و چه باید داشته باشیم، تا معلوم شود که تحول در چه باید صورت بگیرد.
ما در حوزه در حال حاضر، یک بخش آموزش داریم و یک بخش تربیت. بخش بسیار مهم کار حوزوى، تربیت است. به نظر من در حوزه دو گونه تربیت باید باشد. تاکنون فقط یک گونه تربیت موردتوجه بوده است; تربیت اخلاقى و معنوى که البته بسیار مهم است; اما بُعد دیگر تربیت که نیاز است، ولى به درستى مورد توجه قرار نگرفته، تربیت طلاب براى ایجاد مهارتهاى لازمِ مربوط به کار حوزوى است.
بخش سوم، که بسیار لازم است تشکل و سازماندهى است. منظور ما از تشکل و سازماندهى، ایجاد ادارهاى براى ارائه خدمات به حوزویان نیست. تاکنون، آنچه در حوزه انجام گرفته، تأسیس اداراتى است که خدماترسانى به طلاب را تنظیم کنند، چه در زمینه آموزشى و یا خدماترسانى رفاهى. مجموعه شوراى مدیریت و تشکیلاتى که در حوزه داریم، پایهریزىاش مدیریت خدمات است، نه مدیریت حوزه. ادارهاى تأسیس شده تا خدمات را به طور منظم ارائه دهد; خدمات علمى براى آموزشهاى معین، با وضع مقررات خاص و خدمات رفاهى، مثل تنظیم شهریه، بیمه طلاب، خدمات مسکن و... .
آنچه موردنیاز حوزه است، سازماندهى است. مراد از سازماندهى، ایجاد سازمانى است که حوزه را منظم کند; یعنى عالم حوزوى از بدو ورود تا هنگام مرگ، جایگاه و کاربرى و آمادگیهاى لازماش، همه، سازماندهى شود. طلبهاى که وارد حوزه مىشود، معلوم شود که براى چه کارى مىخواهد آماده شود و آمادگیهاى لازم را پیدا کند. و سپس بهرهورى او را نیز ساماندهى کند. الان حوزه چنین سازمان و تشکیلاتى ندارد. اگر داشت باید ارائه خدمات حوزوى به همه نهادهاى دولتى و غیردولتى، با هماهنگى این تشکیلات انجام مىشد. اگر طلبهاى بناست مسؤول عقیدتى - سیاسى شود، اگر بناست مسؤول نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى شود، اگر قرار است امام جمعه شود، باید با هماهنگى این سازمان و تشکیلات انجام شود، سازمان و تشکیلات حوزه باید اطلاعات لازم را از هر طلبه داشته باشد. آمادگیهاى او را بشناسد، مهارتهاى او را بداند و بداند که این طلبه به درد چه کارى مىخورد. توانسنجى طلاب یکى از کارهاى این تشکیلات است.
یکى از مشکلاتى که الان روحانیون ما دارند این است که جمع عظیمى از نیروهاى حوزوى ما به سنین کهولت که مىرسند، هیچ جایگاهى در جامعه ندارند. در حوزه قم اگر 30 هزار، 40 هزار نیرو داشته باشیم 60 - 50 درصد این نیروها نمىدانند که چه بکنند و به چه دردى مىخورند. در حالى که روى این نیروها کلى سرمایهگذارى شده و نیروهاى به درد بخورى هستند. ما در حوزه هیچ نیرویى که مفید نباشد، نداریم. هر روحانى یک کارآیى خاص دارد; اما چون سازمان درستى نداریم، از این همه امکانات و استعدادها، بهرهبردارى نشده است، لذا با وجود این همه نیرو، شهرها و روستاهاى زیادى در کشور فاقد یک مبلغ و یک مربى و یک معلم دینى هستند و در سوز نیاز به آنها مىسوزند; اما در مراکز حوزه، نیروهاى مازادِ نیاز عجیبى متراکماند که مشکلساز شده است.
البته نباید ناسپاسى کرد. کارهایى که تاکنون در جهت سازماندهى وضع حوزه انجام گرفته، چه خدمات آموزشى و چه رفاهى، گامهاى بسیار مهمى است و باید از بزرگوارانى که در این زمینه، فعالیتهایى انجام دادهاند، تشکر کرد. افرادى واقعاً تأثیرگذار و سهیم بوده و کار را تا حد زیادى پیش بردهاند. چون بحث نقّادى نظام موجود است و با یک نگرش جامع مىخواهیم مسائل را بیان کنیم، اینها را عرض مىکنم، نه اینکه آنچه را انجام گرفته است کم ارزش تلقى کنیم. کارى که انجام گرفته بسیار باارزش و سنگین است; لکن به نظر ما آنچه تاکنون انجام شده کافى نیست.
کار دیگر تشکیلات حوزوى این است که: رابطه حوزه را با جامعه و نهادهاى اجتماعى تعریف و فعال کند. ما الان رابطه تعریف شدهاى بین حوزه و جامعه نداریم، جز این که افراد حوزه با بدنه جامعه ارتباط دارند و ارتباط کاملاً شخصى، فردى و بر مبناى توانایى فردى عناصر حوزوى است. تشکیلات حوزوى، هیچ نقشى در ایجاد این ارتباط و فعال کردن و جهتدهى آن نداشته است. حال آن که یکى از کارهاى مهم تشکیلات حوزه این است که ارتباط نیروها و نهادهاى حوزوى را با بدنه جامعه، فعال کند.
حوزه:: یادآور شدید یکى از کارهاى تشکیلات حوزه آن است که مدیریتى پدید آورد تا در حوزهها به تناسب نیازهاى جامعه نیرو تربیت شود و به صورت برنامهریزى شده آنان را به عرصه اجتماع وارد کند. به نظر حضرتعالى نهادهایى که به گونهاى در جهت برقرارى و تواناسازى چنین پیوندى میان حوزه و جامعه به تلاش برخاستهاند مانند دفتر تبلیغات و مراکزى مانند آن، آیا مىتوانند به عنوان بازوهاى کمکى براى تشکیلات حوزه تعریف شوند.
استاد: ما به تشکیلات جامع نیاز داریم، تا ارتباط حوزویان و نهادهاى حوزه با تشکیلات حوزه ارتباط تعریف شده و درون سازمانى باشد، نه ارتباط برون سازمانى. دفتر تبلیغات و مراکزى مانند آن، هرکدام سازمان جداگانهاى است. ما الان مجمع الجزایر در سطح حوزه هستیم که یکى از این جزایر، شوراى مدیریت است، جداى از جزایر دیگر. این گونه نیست که اینها تشکیلاتى باشند که شوراى مدیریت در رأس آنها باشد، چنین چیزى نیست.
در حالى که اگر واقعاً بخواهیم حوزه متشکل و سازمان یافتهاى داشته باشیم، باید تمام مراکز حوزوى، درونِ این تشکیلات فراگیر بروند و رابطه آنها با سازمان حوزه، رابطه درون تشکیلاتى باشد، نه رابطه برون تشکیلاتى. ارتباط زیرمجموعه با مرکز باشد، نه ارتباط یک مرکز با مرکزى دیگر.
حوزه: تحول، کم و بیش آسیبهایى در پى دارد، بفرمایید تحول در حوزهها چگونه باید مدیریت بشود، تا در عین بهرهمندى از برکتها و ثمرههاى شیرین آن، از آسیبهایى که ممکن است گریبانگیر حوزهها بشود در امان بماند.
استاد: به نظرم مهمترین نکته این است که: جهت و هدف این تحول بر مبناى نیازها و کمبودهاى واقعى، که بر مبناى کارشناسى انجام مىگیرد، صورت بگیرد، نه بر مبناى جوسازیها و فضاسازیهایى که گاهى بر حوزه تحمیل مىشود.
براى مثال، بعضى از فضاسازیهایى وجود دارد که گفته مىشود بعضى از علومى که در حوزه تدریس مىشود، موردنیاز نیست، یا بعضى از بخشهاى این علوم زاید است. جوسازیهایى که علیه فقه و اصول و حتى ادبیات مىشود، به نظر من بعضى اینها از بیرون حوزه بر حوزه وارد مىشود و ربطى به مسائل داخلى حوزه ندارد.
ما هم به روش آموزشى حوزه و برنامههاى آموزشى نقد داریم، منتهى نقد ما به این شکل نیست که مثلاً بگوییم اصول فقه رایج بنیادش غلط است و باید کنار گذاشته شود. این حرف غلطى است. هر علمى در جاى خود گرهى از کارى گشوده است. فقه کارگشاست، منتهى باید به تناسب اقتضاءها و مشکلات روز و به تناسب پرسشهاى جدید جلو برود و امکانات بالقوه خودش را به مرحله بالفعل برساند. در بحث تحوّل چند نکته باید مورد توجه باشد:
یکم. حذف کردن و یا پایین بردن ارزش علوم حوزوى نباید مطرح باشد که متأسفانه این مسائل هست و ریشهاش در غرب است.
اینجا بد نیست بحثى را مطرح کنیم، و آن بنیاد غلطى است که فرهنگ غرب روى آن استوار شده که عبارت است از: خودبینى. در تاریخ بشر، تا حالا به این شکل نبوده است که تمدنى بر مبناى خودبینى شکل بگیرد. تمدنى که همه تمدنهاى دیگر را حذف کند و آنها را بىارزش و بىبها جلوه بدهد. متأسفانه این طرز تفکر در غربیها وجود دارد. چند فیلسوف غربى را مىشناسید که فلسفه ما را مطالعه کرده باشند و از فلسفه ملاصدرا خبر داشته باشند، از فلسفه بعد از ملاصدرا خبر داشته باشند، از تفکرات فقهى جهان اسلام باخبر باشند. نه اینکه ندانند چنین فیلسوفانى وجود دارند. نه اینکه ندانند چنین حوزههاى علمى کهنسال و پرتلاشى وجود دارد، بلکه به دلیل این که خودآگاه، یا ناخودآگاه، ارزشى براى این تلاشها قائل نیستند، در نتیجه بر مبناى همین طرز تفکر، این اندیشه القا مىشود که علوم دینى، چه در بعد معقول و چه در بعد منقول، یک کالاى کمبها و بىارزش است.
سپس بر مبناى همین طرز تفکر، اندیشهاى شکل مىگیرد که یک مقوله علمى را باید کنار گذاشت. در حالى که کسانى مىتوانند قضاوت کنند که در آن مقوله علمى آگاه باشند. البته ممکن است یک بخش از یک علم کارآمدى خودش را از دست داده باشد، ما این را منکر نمىشویم، لکن باید بر اساس ضوابط حقیقى و باتوجه به ملاکها و معیارهاى علمى انجام بگیرد، نه بر مبناى فضاسازیهاى بیرونى و نه بر مبناى بىارزش تلقى کردن علومى که مربوط به مسلمین یا مربوط به شرقیهاست. این وضعیت موجود است و باید متوجه بود که تحت تأثیر فضاسازى قرار نگیریم.
دوم. تحول باید بر مبناى نیازهاى معاصر باشد و بر مبناى نیازها و انتظاراتى که جامعه دارد، حتى نیازها و انتظاراتى که شاید جامعه هنوز آگاهى لازم نسبت به آنها پیدا نکرده که باید آنها را هم درنظر گرفت. مثلاً روانشناسى دینى; شاید هنوز چنین نیازى در جامعه ما مطرح نباشد، آیا واقعاً این نیاز جامعه نیست. انتظارى از این قبیل هنوز مطرح نشده، ولى انتظار واقعى است و روزى سر بر خواهد آورد و فردا بیان خواهد شد. لذا وقتى ما مىخواهیم در حوزه تحول ایجاد کنیم، باید متوجه انتظارات بالفعل و بالقوه جوامع، مخصوصاً جامعه خودمان باشیم.
سوم. در این تحول باید کاربَریهاى حوزه مورد توجه قرار بگیرد. یعنى باید بدانیم که ما به عنوان حوزه چه نیروهایى را مىخواهیم تحویل جامعه بدهیم و چه خدماتى را به جامعه ارائه کنیم و بر مبناى آن خدمات، نیرو تربیت کنیم. متأسفانه تا به حال و تا آنجا که من خبر دارم، غالب برنامههایى که براى تحول حوزه در نظر گرفته شده، روى مسأله آموزش و با رنگ خفیفى مسأله آموزش و پرورش توجه شده است، در حالى که آنچه باید مورد توجه و عنایت قرار بگیرد، همان چیزى است که من از آن به عنوان تربیت و مهارت یاد کردم.
کاربرى را باید در نظر بگیریم و این که نیروى حوزه مىخواهد در جامعه چه بکند؟ ما مىخواهیم امام جمعه تربیت کنیم، نماینده مجلس و حوزوى سیاسى داشته باشیم. الان حوزه نهادى است که باید در عرصه سیاست حضور داشته باشد. به طورى که گاهى یک نیروى حوزوى مىخواهد در بالاترین نقطه سیاست جامعه قرار بگیرد. این نیروى حوزوى براى این کار باید آمادگى و شناخت لازم را پیدا کند. در عرصه خدمات دیگر، در عرصه سخنورى، در عرصه گفتوگوهاى بین ادیان و بین مذاهب در عرصههاى فرهنگى و... .
امروزه، حوزه باید سکاندار فرهنگ جامعه باشد. فرهنگ اساس هویت یک جامعه است و اساس فرهنگ در جوامع دینى دین آنهاست. هر جامعهاى که بخواهد دینى باشد، قطعاً دین پایه فرهنگ آن جامعه است که هم ارزشها را جهت مىدهد و هم آرمانها را مشخص مىکند. فرهنگ جامعه ما محورش دین است و دین هم عهدهدارش حوزه است. و فرهنگ دینى، یکى از مهمترین مسؤولیتهاى حوزه است. حوزه باید توانمند باشد و امروز باید اقرار کنیم که حوزه در بعد جهتدهى به فرهنگ جامعه، بسیار ضعیف است و کارى که باید انجام مىداده، انجام نداده است.
ما باید حوزهاى داشته باشیم که بتواند در عرصه داستاننویسى، در عرصه فیلمسازى، در عرصه رسانهاى، در عرصههاى گوناگون فرهنگ دینى، حرف اول را بزند. و در حوزه، نیروهاى مناسب این کار باید تربیت شوند. متأسفانه چون ما حوزه را براى این کار آماده نکردهایم، نیروى حوزوى که فراخوان مىشود و در این حوزهها کارى مىکند، به یک نیروى غیرحوزوى تبدیل مىشود و رسالت حوزوىاش را دقیق انجام نمىدهد. مثلاً افرادى که به بعضى نهادهاى فرهنگى رفتهاند، به جاى این که رسالت حوزه را انجام دهند، چون آگاهى کامل براى این کار نداشتهاند، آنها هم بخشى از همان نظام موجود در آن مکان شدهاند. اگر هم فایدهاى داشتهاند، فایده توجیهگرى و رنگ و لعاب دینى دادن بوده به آنچه در آن مجموعهها وجود داشته، که متأسفانه ضایعهساز است.
حوزه: به لحاظ آموزشى اینها واقعاً آسیب است، باید مراقب بود. اما به لحاظ ساختار مدیریتى، الان در حوزه مراکز آموزشى و پژوهشى وجود دارد که وابسته به شخصیتهاى حوزه است و در رأس آنها مراکزى که وابسته به مراجع است. اگر بخواهیم برابر دیدگاه حضرتعالى یک سازمان جامع و تشکل سازمانیافته فراگیر در حوزه داشته باشیم که پاسخگوى همه چیز باشد، اینگونه مراکز و نهادها چه مىشوند؟
استاد: به هر حال ما باید این را بپذیریم که در حوزه مراجع محور اصلى تصمیمگیرى هستند و منکر این نمىشویم. لکن باید خود مرجعیت سازماندهى بشود. این که هرکسى از هرجایى بلند شود و ادعاى مرجعیت بکند، این خطرى است که جهان اسلام و تشیع را تهدید مىکند. هیچ خطرى حوزه تشیع و اسلام را بیش از خطر اعمال نفوذ قدرتهاى بیگانه در مرجع سازى تهدید نمىکند. تعدد مراجع یک مشکل است، ولى مشکل خطرساز خلق مراجع هماهنگ با سیاستهاى بیگانه و پشتیبانى سنگین از این مراجع است. امروز سازمان سیا و موساد و انگلیس به طور هماهنگ درصدد به وجود آوردن تشکیلات در بدنه سازمان دینى شیعه، از طریق مرجعیت هستند. مىخواهند مراجعى بسازند که دقیقاً برنامههاى آنها را اجرا کنند و این، واقعاً خطر است.2
اولین کارى که سازمان حوزه باید انجام دهد قانونمند کردن نهاد مرجعیت در ساختار حوزه است. باید با استفاده از مراجع برجسته فعلى، که مورد اعتماد مردم و مراکز حوزوى هستند، بنیادى تشکیل بشود که کسانى بتوانند به مقام مرجعیت دست یابند که صلاحیتهاى حقیقى و واقعى مرجعیت را دارا باشند. فقیهى به مقام مرجعیت برسد که کفایت و شایستگى این کار را داشته باشد و به وسیله مراجع لایق تأیید شود. این اولین کارى است که باید انجام شود، سازماندهى مرجعیت. یعنى آن که به مقام مرجعیت مىرسد، طبق یک نظام به این مقام برسد، نه شهریه دادن و دفتر شهریه باز کردن و رساله عملیه دیگرى را کپى کردن، اینها خطرناک است.
تاکنون ما هدف نبودیم; اما امروز نهاد مرجعیت صددرصد هدف است. لذا امروز ساماندهى مرجعیت جزو اولین کارهاست که باید انجام شود. اگر مرجعیت ساماندهى شد، آنگاه مرجعیت به طریق ضابطهمند در سازمان حوزه جایگاه پیدا مىکند.
حوزه: با چه راهکارى مىتوان این ضابطهمندى را در حوزه نهادینه کرد.
استاد: البته این کار سختى است. منتهى باید شروع شود و یک مقدار زمینهسازى انجام شود. یعنى این خطرى که من عرض مىکنم، با ارائه منابع و مدارک تبیین شود. امروز ما دلایل مستندى3 در کتابها داریم. علاوه بر این، آنها را در صحنه فعالیتها مىبینیم; زیرا سیا، موساد و دستگاه جاسوسى انگلیس، در گذشتهها این کار را در برنامههاى مخفىشان انجام مىدادند، ولى امروز به دلیل اطمینانى که از کارشان دارند و نفوذى که در بدنه خیلى از مجموعهها پیدا کردهاند، آشکارا اعلام مىکنند. البته مطمئنام که ذرهاى هم به اهدافشان نخواهند رسید.
مراجع، نهادهاى حوزوى و اثرگذار و مدرسین درباره این خطر باید توجیه شوند. این خطر دارد آینده تشیع را تهدید مىکند. اگر براى مرجعیت، ضابطه گذاشته نشود، تشیع دچار مشکل مىشود. زنگ خطر به صدا درآمده است، در نجف و عراق، دهها نفر خود را به عنوان آیتاللّه العظمى معرفى مىکنند. بعضیها، قطعاً، با خارج ارتباط دارند. در قم تلاشهایى صورت مىگیرد که در آینده چنین برنامههایى را سامان بدهند. امروزه سه - چهار ماهواره تلویزیونى در دنیا راه افتاده است که شیعى است و براى ترویج آینده مراجعى است که مدنظر آنهاست. این ماهوارهها زمینهسازى مىکنند. تمام پول این کار را هم موساد و سازمان سیا پرداخت مىکند.
آیا اینها کافى نیست که صاحبنظران و مراجع و بزرگان ما را وادار کند که یک تصمیم جدى در این زمینه بگیرند؟ این کارى است که باید انجام بشود. به نظر ما مىشود و این کار شدنى است. اگر خوب توجیه شود، مطالعه و بررسى شود و اطلاعات لازم در این باره در اختیار مصادر امور قرار بگیرد، این کار شدنى است. در نشریات آمده بود: کتابى در آمریکا چاپ شده که در آن، برنامههاى استکبار جهانى درباره چگونگى رودرویى با جهان تشیع، بازگو شده است.4 خودشان نوشتهاند که: یکى از برنامههاى ما نفوذ در دستگاه مرجعیت و حمایت و پشتیبانى از کسانى است که جاه طلباند و دنبال عناوین دینى هستند، آنان باید به تصمیمگیرى درباره جهان تشیع برسند.
در چند نشریه و روزنامه، بخشى از حرفهاى یک مقام آمریکایى را که در این کتاب درج شده بود، دیدم. در نشریه »بعثت« زیرنظر آقاى خسروشاهى و نشریه »اخبار شیعیان«، زیر نظر آقاى تقىزاده داورى، فرازهایى از سخنان این مقام آمریکایى به چاپ رسیده بود. البته این بخشى است که اظهار شده که نفوذ در هیأتهاى حسینى، نفوذ در سازمان مرجعیت و نفوذ در حوزه هاست.
اخیراً هم جاسوسى را دستگیر کردند و در رسانهها اعلام شد که یکى از برنامههاى او، جمعآورى اطلاعات مربوط به حوزه، شخصیتهاى حوزوى، مراجع تقلید، فضلا و مدرسین و کسانى بوده که امکان دارد در آینده زمینه مرجعیت در آنها باشد. برنامه او این بوده که از همین حالا اینان را شناسایى کند و با آن عده که ضعف نفسانى دارند، ارتباط برقرار سازد و آنان را ابزار اجراى نقشهها و برنامههاى سازمانهاى جاسوسى قرار دهد. ما این مطلب را ده سال پیش مىگفتیم; اما مدرک نداشتیم، امروز مدرک و دلایل روشنى داریم. لذا باید شخصیتهاى بزرگوار، مراجع، علماى حوزهها و اساتید در اینباره توجیه شوند و بپذیرند که حتماً این قضیه ساماندهى پیدا کند.
بعضى از همین ادعاهاى ارتباط با امام زمان هم، در همین رابطه است. یکى از کارهایى که امروزه انجام مىدهند در زمینه امام زمان است. داستانى براى خودم اتفاق افتاد که در این جا یادآور مىشوم: زمانى که در انگلیس بودم، از طرف سازمان جاسوسى انگلیس، افرادى پیش من آمدند و اینها پس از مقدمه چینیهایى، خودشان را یاران حضرت ولى عصر معرفى کردند! گفتند: ما آمدهایم شما را کمک کنیم. اگر نیاز و مشکلى دارید، ما هستیم. به چندین شکل نسبت به من ابراز وجود کردند. یک روزى آمدند و چند خبر غیبى را، که از راه شنود به دست آورده بودند، به من دادند.
جاسوسها و ایادى دشمن یکى از کارهاىشان این است که با یک سرى مقدمهسازیها، به شما مىگویند: شما مورد تأیید ولى عصر هستید، آنقدر در این مطلب اصرار مىورزند که انسان گاهى باور مىکند.
این داستانها واقعاً اتفاق افتاده است. من دنبال فرصتى هستم که این اتفاقات را براى حوزویان بیان کنم.
جاسوسان قدرتهاى بزرگ، در تلاش هستند با این روشها حتى در بزرگان ما نفوذ کنند که اگر هوشیار نباشند، بسیار خطرساز است. لذا باید بزرگان را در جریان قرار داد و اگر توجیه شوند کار مناسبى است.
حوزه: از سخنان شما به دست مىآید که مرجعیت زیرساخت تحولات است و چون کار حساسى است باید ساماندهى شود و بر این نظر هستید که شدنى است. چه ساز و کارهایى براى این مهم پیشنهاد مىکنید؟
استاد: اگر بخواهیم کار مرجعیت سامان بگیرد، یکى از مقدمات این است که نهادى در حوزه براى این کار اختصاص پیدا کند. این نهاد افرادى را که مرجعیت آنان محرز است، به عنوان مجتهد در جامعه معرفى کند تا شناخته شوند. این طور نباشد که هرکسى ادعاى مرجعیت کند و هرکسى، هر فردى را به عنوان مرجع معرفى کند. امروز این کار کافى نیست که بعضى از اساتید و بزرگان به اجتهاد فردى گواهى دهند. پنجاه سال پیش شاید کافى بود; چون خطر خیلى جدى نبود. بر فرض اگر از ده گواهى، یکى به خطا مىرفت، خیلى خطرساز نبود. اما امروز خطرساز است. لذا نهادى که اجتهاد یک مجتهد را تأبید مىکند، باید یک نهاد شناخته شده باشد و اعضاى آن نهاد کاملاً مورد اعتماد و داراى شایستگى باشند.
حوزه: به نظر حضرتعالى در وضع موجود، آیا نهادى که مورد اتفاق باشد که هم مراجع بزرگ آن را قبول داشته باشند و هم بدنه حوزه، آن را بپذیرد ممکن است شکل بگیرد، به وجود بیاید و عرصهدار شود؟
استاد: من معتقدم اگر مدیریت کنونى حوزه جدى دست به کار شود، مىتواند. منتهى کارهاى بزرگ، به ارادههاى قوى و تصمیمهاى نیرومند نیاز دارد. این که بخواهیم با تعارف و این که مىشود یا نمىشود و با تردید باشد، امکان ندارد. اما اگر تصمیم گرفته شود که این کار باید بشود، قطعاً همین شوراى مدیریت فعلى مىتواند این کار را انجام دهد. منتهى کارى است که باید از راهش انجام شود، بیراهه نرود.
حوزه: ساز و کارى که اکنون قابل اجرا باشد و بتواند در حوزه چنین نهادى را شکل بدهد، چه چیزى مىدانید.
استاد: الان شوراى مدیریت را چه افرادى تعیین مىکنند؟ مگر مراجع در شوراى مدیریت دخالت ندارند؟ شوراى مدیریت فعلى مورد تأیید مراجع است.
شوراى مدیریت به هرحال جا افتاده است. خوب آن مسائل را هم جا بیندازد. نمىشود دست روى دست گذاشت که دشمن همه نقشهها را بکشد و اجرا کند و ما تماشا کنیم.
به هرحال، یکى از مهمترین کارهایى که ساماندهى حوزه بر آن متوقف است، ساماندهى مرجعیت است. این ساماندهى باید به هر ترتیب ممکن انجام گیرد. چون سامان ندادن به کار مرجعیت، خطرهاى بسیار مهمى را در آینده متوجه کیان تشیع خواهد کرد. با استفاده از جایگاه مراجع فعلى، باید سریعاً نسبت به ساماندهى وضع مرجعیت اقدام شود.
حوزه: تاکنون چنین بوده که یک بخش از سرنوشت مرجعیت در حوزه نجف رقم مىخورده است، براى این موضوع چه راهکارى وجود دارد؟
استاد: بلى، نه تنها در حوزه قم و در ایران، بلکه باید تلاش شود با مرجعیت نجف نیز هماهنگى شود تا به نحوى مرجعیت آینده شیعه سامان پیدا کند. به نظر من نجف ضربه پذیرتر و آسیب پذیرتر است. در جریان هستم که مراجع بزرگ نجف و غیر مراجع از شخصیتهاى علمى، بسیار نگران هستند. نشانههاى پدید آمده نشان مىدهند، اگر براى مرجعیت شیعه در نجف و عراق فکرى نشود، در آینده شاهد خطرهاى بسیار بزرگى در اینباره خواهیم بود. راهکار همان است که گفته شد. یک نهادى از سوى تمام مراجع فعلى، که شهرت دارند و از پایگاه مردمى برخوردارند، در کل جهان تشیع، چه در ایران و یا نجف، به وجود آید و مرجعیت را سامان دهد.
حوزه: انشاءاللّه این کار جدى گرفته شود و با پىگیرى مراجع و دست اندرکاران، به زودى شاهد به حقیقت پیوستن این ایده تحولآفرین باشیم. اما جاى این پرسش هست که اگر پس از شکلگیرى این ساختار در حوزه، کسانى بیرون از فضاى به وجود آمده داعیهدار مرجعیت شدند، چه اقداماتى مىتواند کارساز باشد؟
استاد: یکى از مسائلى که باید مورد توجه قرار بگیرد این است که حوزه باید یک مرجع انضباطى داشته باشد و مسؤولیت ایجاد انضباط در حوزه را به عهده بگیرد. البته الان یک دادگاه روحانیت داریم که کار دادگاه روحانیت را باید از کار انضباط حوزه جدا کنیم. دادگاه روحانیت، کارهایى را انجام مىدهد که بیشتر به یک کمیته انضباطى حوزه در بعضى کارها شبیه مىشود.
ما به یک کمیته انضباطى در حوزه نیازمندیم که زیرنظر شوراى مدیریت حوزه کار کند. ضوابطى براى پیوستن یک روحانى به حوزه تدوین شود و ضوابطى براى جلوگیرى از کارهایى که منافات با شأن روحانیت دارد، معین شود و بر مبناى آن ضوابط، با کسانى که واقعاً خارج از چارچوب هنجارهاى متناسب با روحانیت هستند، برخورد شود، حتى در سطح ادعاى مرجعیت. این قطعاً یکى از ضرورتهاى فعلى براى ساماندهى مرجعیت است.
حوزه: آیا در تاریخ تشیع، با این پدیدهاى که اکنون در نهاد مرجعیت بروز کرده، که همانا تعدد مراجع باشد، رو به رو بودهایم. در دوران و روزگاران پیشین، اخلاق حاکم بر جامعه شیعى و حوزهها گویا به گونهاى بوده که بیشتر عالمان برجسته، مجتهد و صاحب نظر از رساله نگارى پرهیز مىکرده و تلاش مىورزیدهاند که زمام مرجعیت را به یکى از عالمان برجسته و شایسته و داراى بینش روشن و جامعنگرى ویژه بسپارند و دیگران، با همه برجستگى علمى و تقوایى یار و مددکار وى باشند و زمینه را براى نفوذ فتواى وى آماده سازند.
استاد: تعددِ سامان یافته، ضربه نمىزند. ما سابقه تعدد در حوزهها را داریم. در گذشتهها، حوزههاى ما تشریک مساعى طبیعى داشتند، یعنى به طور طبیعى یک سرى هنجارها بر حوزه حاکم بود، به دلیل این که در آن روزگار، حوزهها از سوى قدرتها، کمتر مورد توجه بودند و در معرض نفوذ نبودند. از سوى دیگر، حجم حوزهها محدود بود و لذا به طور طبیعى یک سرى هنجارها بر حوزه حاکم بود و از طریق همان هنجارها; حوزه به طور طبیعى کنترل مىشد. اگر کسى از مرز آن هنجارها پا را فراتر مىگذاشت، خود به خود حذف مىشد.
ما در حوزه نجف و قم، مراجعى داشتیم که مراتب بالاى علمى را هم طى کرده بودند; اما در بعضى از مراحل، حوزهها آنان را حذف کردند، به طورى که دیگر نتوانستند سربلند کنند. این حذف هم به طور طبیعى بود. لکن این براى آن مرحله مناسب بود. در حال حاضر ما چنین چیزى را نداریم، چون حوزه متحول شده است و در دوران سى ساله بعد از انقلاب، چه حوزه قم و چه نجف، به دلایل سیاسى و اجتماعى که وجود داشته، خیلى عرفهاى جا افتاده حوزوى، نسخ شده است. اصلاً نسلهایى که الان بدنه حوزه را تشکیل مىدهند، نسلهایى هستند که پرورش یافته آن هنجارها نیستند. لذا، نیاز به یک قوه مهار کننده در حوزهها وجود دارد، دستگاهى که عهدهدار ایجاد انضباط حوزوى باشد.
حوزه: حضرتعالى سالهایى در مرکز اسلامى لندن حضور و مسؤولیت داشتید و با نقشهها و شگردهاى اسلام ستیزانه غرب و سازمانهاى جاسوسى استکبارى آشنایى نزدیک دارید، به نظر شما گروهها و سازمانهاى استکبارى، براى ضربه زدن به کیان تشیع، به جز نفوذ در نهاد و دستگاه مرجعیت و بیوت، چه برنامههاى دیگرى از این دست را دنبال مىکنند.
استاد: بله ایجاد شکاف در بنیه دینى جامعه، تنها از طریق نفوذ در سازمان مرجعیت نیست، بلکه از راههاى دیگر هم این کارها انجام مىگیرد. نمىخواهم همه زوایاى مساله را بررسى کنم، لکن به یک مسأله اشاره مىکنم و آن ایجاد یک سرى عناصر نفوذى است که به شکلى در حوزهها و جامعه به عنوان افراد بانفوذ از نظر معنوى، معرفى مىشوند. گاهى به عنوان این که اینها اهل دل و اهل حال و اهل معنایند و با عالم غیب ارتباط دارند و گاهى با این عنوان که با حضرت ولى عصر)ع( ارتباط دارند. متأسفانه این برنامه به وسیله بعضى از چهرههاى موجه حوزوى صورت مىگیرد. من بسیار متعجب مىشوم وقتى مىبینم بعضى از بزرگان حوزه به نقل مطالبى مىپردازند که اگر هم صحت داشته باشد، نقل آنها خطرزاست. مثلاً این که یک حوزوى ادعا کند که در خواب یا بیدارى، مطلبى برایش مکاشفه شده و در عالم مکاشفات به یک مطلب دینى رسیده است! بعد یک انسان عامى این مطلب را از زبان آن عالم در جامعه ترویج کند و این مبناى اعتقاد دینى مردم و شروط دینى آنها قرار بگیرد. من در این زمینه جریانهایى را براى شما تعریف مىکنم. این مطالب باید در رسانهها مطرح شود تا نحوه و شیوه جدید مبارزه با فرهنگ دینى شیعه معلوم شود.
نمونه اول: ده سال پیش، وقتى انگلیس بودم، در یکى از دانشگاههاى لندن، کنفرانسى برگذار شد، که برگذار کنندگان این کنفرانس شیعه بودند. من یکى - دو نفر آنان را مىشناختم، ولى معلوم شد که اینان عناصر اصلى نیستند، بلکه عناصر اصلى افراد دیگرى هستند که در پشت پردهاند. عنوان کنفرانس »انقلاب حسینى« بود. من هم دعوت شدم. مقالهاى داشتم آن را ارائه کردم. اما در این فکر بودم که چطور این گونه نهادها، که اصلاً شیعى نیستند، چنین کنفرانسى برگذار کردهاند؟ غرضشان چیست؟ دیدم مقاله محورى این کنفرانس )که بهترین و بیشترین وقت به آن داده شد; نزدیک یک ساعت زمان گرفت، آشکار بود که تمام کنفرانس براى ارائه همان مقاله شکل گرفته است( با عنوان: »انقلاب حسینى و رؤیا« یا »رؤیا در انقلاب حسینى« بود. نویسنده، مقالهاش را در سه فصل ارائه کرد. من خلاصه آن را عرض مىکنم:
فصل اول درباره رؤیاهاى متعددى که در جریان انقلاب حسینى رخ داده است، به تفصیل، با استفاده از منابع تاریخى و حدیثى شیعه به بازگو کردن چندین رؤیا پرداخت:
1. سیدالشهداء وقتى مىخواست مدینه را ترک کند، به وداع قبر پیامبر)ص( رفت. آنجا خواباش برد. در خواب رسول خدا به ایشان فرمود:
»ان اللّه قد شاء ان یراک قتیلاً«)لهوف، ابنطاووس/55).
2. قافله سیدالشهداء در حرکت بود. حضرت لحظاتى به خواب رفت، از خواب برخاست در حالى که استرجاع مىکرد; یعنى مىفرمود:
»اناللّه و انا الیه راجعون«.
على اکبر جلو آمد و پرسید: پدر چرا کلمه استرجاع را بر زبان جارى کردید؟
حضرت فرمود: در خواب دیدم منادى ندا مىکند:
»القوم یَسرون و المنایا تسرى الیهم«.
)انساب الاشراف، ج185/3; تاریخ طبرى، ج251/6)
سه - چهار رؤیاى دیگر از این قبیل را آورده بود و نتیجه گرفت که: رویا انگیزه اصلى قیام حسینى بود. حسین بن على را خواب به این سمت کشاند و انقلاب عظیم را ایجاد کرد. اگر خواب نبود، حسین بن على راه نمىافتاد. این فصل اول که انگیزه و علت قیام حسینى خواب بود.
فصل دوم پیرامون این بود که: اصولاً خواب بهترین کاوش درون انسان است. بهترین وسیله ارتباط حقیقى با انسانها هم خواب است. چون خواب رابطه را با درون انسانها برقرار مىکند. اگر خواستید با شخصى ارتباط حقیقى برقرار کنید و مستقیم با روان او در ارتباط باشید، باید این ارتباطها را در خواب داشته باشید.
وقتى این حرفها را مىزنند، لعاب علمى به آن مىدهند و براى هر انسان سادهلوح، علمى جلوه مىدهند.
فصل سوم این بود که: بنابر فصل اول و دوم، لازم نیست شیعیان براى برقرارى ارتباط با امامشان از طریق مرجعیت اقدام کنند. رابطه صحیحى که با امامان مىتوانند برقرار کنند، از طریق خواب است. سپس به مفاتیح الجنان و چند کتاب دیگر ارجاع مىدهد که روش خواب دیدن ائمه را تعلیم مىدهد. فردى که مسأله شرعى و دینى دارد، از طریق خواب از امام بپرسد. لذا مردم نیازى به روحانیت و مرجعیت ندارند!
من در کنفرانس اعتراضهایى کردم و فضایى ایجاد شد که فهمیدند موقعیت براى ترویج اینگونه مطالب، مناسب نیست.
این شگرد را دنبال مىکردند و هنوز هم دنبال مىکنند. این نمونهاى است که من در جریاناش بودم. پدیده جدیدى که امروز در عراق و ایران رواج یافته; یعنى ادعاهاى ارتباط با امام زمان، به همین منظور شکل گرفته است.
در درجه اول، این طرح براى کنار زدن روحانیت از بدنه جامعه و حذف مرجعیت است.
در درجه دوم مىکوشند تا مراجعِ متضاد با اهداف سیاسى انقلاب اسلامى و همسو با سیاستهاى خودشان ایجاد کنند. این کار خیلى با جدیت انجام مىشود و براى این منظور، برنامههاى تبلیغاتى و ماهوارهاى راه انداخته و امکانات را در این راستا بسیج کردهاند.
کار سومى را که انجام مىدهند و آن نفوذ در مراجع سالم، لکن سادهلوح است. از چه راهى؟ از راههاى مختلف; مثلاً از راه ایجاد مریدهاى منحرف به گونه نرم و نامحسوس.
از روى اطلاع عرض مىکنم: امروزه شبکهاى را راه انداختهاند که به عنوان دادن وجوهات با دستگاههاى مراجع تماس مىگیرند. این افراد رقمهاى سنگین را به عنوان وجوهات به طور مستمر مىپردازند، تا جلب اعتماد کنند. کسانى که این وجوهات را مىدهند، یا خودشان و یا با یک واسطه و دو واسطه، کارمند سازمان سیا هستند. فرض کنید مىخواهند فلان مرجع را نسبت به رژیم ایران تغییر موضِع دهند و حساسیتهاى منفى در او ایجاد کنند. چند نفر بازارى ظاهر الصلاح، که هیچ کس از ارتباط آنان با دستگاههاى بیرون اطلاع ندارد، پولى گذاشته مىشود، تا به عنوان وجوهات به جاهاى خاصى داده شود. وقتى آن مرجع به آنها اعتماد کرد، آه و ناله راه مىاندازند که اسلام از بین رفت، ایران و دستگاههاى ایرانى تشیع را تضعیف مىکنند، تشیع از دست رفت، سنىها همه جا را گرفتند و... با این حرفها، آنها که اندیشه سادهاى دارند و نمىتوانند پشت این رفتارها را بخوانند، منفعل مىشوند. به این ترتیب آنها را، به تدریج، به موضعگیرى دعوت مىکنند تا از نظام و انقلاب جدا شوند.
این برنامهها از 25 - 20 سال پیش اجرا مىشده است، ولى چون مراجع قبلى، غالباً از هوشمندیهاى بالایى برخوردار بودند، نسبت به مراجع قدیم کم اثر بود; ولى معلوم نیست که همیشه کماثر باشد. یعنى اگر دستگاههاى مراجع، از آن هوش و تجربه سیاسى مراجع قبل برخوردار نباشند، معلوم نیست که فریب این کار را نخورند.
نمونه دوم: یکى از برنامههاى جدید آنان براى کشاندن بزرگان به طرف سیاستهاى خودشان این است که: در افراد خوش عقیده، که مردم نسبت به آنان اعتماد کامل دارند و چهرههایى هستند که از نظر معنوى جایگاه خوبى میان مردم دارند، نفوذ کنند. نفوذشان چگونه است؟ براى نمونه آنچه را براى خودم پیش آمد، بیان مىکنم:
در لندن که بودم، شبهاى جمعه در مرکز اسلامى، همیشه دعاى کمیل داشتیم. حاضرین هم بیشتر جوان بودند. لطف خدا این بود که تحولى در قشر جوان جامعه اروپا ایجاد شود و به طور عجیب به اسلام و معنویت رو آورند. بعد از دعاى کمیل مىنشستم و مردم سؤال مىکردند. در یکى از شبها، جوانى، تقریباً 35 ساله، خارج از حلقه نشسته بود و منتظر بود که با من گفت و گویى داشته باشد.
گفتم: سؤالتان را بفرمایید.
گفت: منتظرم جمعیت برود، چون با شما گفت و گوى خصوصى دارم.
مردم رفتند شروع به سخن کرد. گفت شما در روزهاى گذشته توسلى به حضرت ولى عصر داشتهاید.
چند روز پیش از آن، توسلى به حضرت ولى عصر در منزل داشتم و این آقا اشاره به آن توسل داشت.
گفت: مشکلى هم با حضرت مطرح کردهاید.
گفتم: با هر توسلى حتماً درخواستهایى هم مطرح مىشود.
گفت: در این رابطه خوابى هم دیدهاید.
گفتم: بله.
خواب را من براى یکى از دوستانم نقل کرده بودم.
مطمئن شدم که در خانه ما شنود گذاشتهاند و بعداً هم معلوم شد که همین طور است.
گفت: من در خدمت حضرت ولى عصر هستم و از یاران ایشان مىباشم و کارهاى حضرت را انجام مىدهم. ایشان خیلى از کار شما راضى است. خودشان به مرکز اسلامى تشریف آوردند و از کار بسیار رضایت دارند.
تجربه من نشان مىدهد کسانى که مدح مىکنند، آن هم مدح غیرمتعارف، غالباً غرضى از این مدح دارند. یکى از این غرضها، نفوذ در دل افراد است. با مدح، افراد ضعیف رام مىشوند. به خیال این که مدح کننده رام آنهاست. گفت: حضرت مرا مأمور کرده که با شما تماس داشته باشم و مشکل شما را حل کنم.
گفتم: حالا که ایشان از توسل و خواب من باخبر هست پس باید از گرفتارى و خواسته من خبر داشته باشد. اگر حضرت عنایت دارند خودشان مطلع هستند که گرفتارى من چیست، نیازى به گفتن نیست.
گویا پیشبینى مىکرد که من چنین سؤالى بکنم. سریع و بدون تأمل گفت: حضرت ولى عصر که علم غیب ندارند. در قرآن سخن رسول اکرم این است که: »ولا اعلم الغیب«)سوره انعام، آیه50; هود31). وقتى رسول اکرم علم غیب ندارد ولى عصر هم به طریق اولى علم غیب ندارند. حضرت براى دسترسى به نیازها از طریق معمول مطلع مىشوند.
من هم چون بناى مناقشه کلامى را با ایشان نداشتم، بهتر دیدم که از رفتار و شیوه خودش استفاده بکنم.
گفتم: نیاز من دعاست. چون دعاى ایشان مستجاب است و مشکل ما حل خواهد شد.
دید که تیرش به سنگ خورد و نتوانست به هدف برسد، گفت: من احساس مىکنم شما در ذهنتان مطلبى است که مىخواهید بیان کنید، من آماده شنیدن هستم.
گفتم: نه، هیچ مطلبى براى گفتن به شما ندارم.
قرآنى با خود داشت به من داد و گفت: قرآن را باز کنید، ببینید قرآن چه مىگوید. مطلبى را که به من مىخواهید بگویید از طریق قرآن بگویید.
گفتم: اگر بخواهم مطلبى را بگویم خودم مىدانم چه بگویم، نیازى نیست قرآن را باز کنم.
گفت: پس استخارهاى بگیرید.
قرآن را باز کردم، این آیه آمد:
»و اعتدنا لمن کذّب بالسّاعه سعیراً«)سوره فرقان، آیه41)
گفتم خیلى بد است.
گفت: معلوم مىشود وقت استخاره وقت مناسبى نبوده، من مىروم و وقت دیگرى خدمت شما مىرسم.
رفت و دیگر نیامد.
مىخواهم بگویم: این یکى از نمونههاست. حوادث دیگرى از این قبیل، ولى به شیوههاى دیگر، برایم اتفاق افتاد که باور قطعى دارم دستگاه جاسوسى انگلیس، روى مسأله ارتباط با ولى عصر)ع( تلاش به خصوصى دارد، تا بتواند در اشخاص نفوذ کند. مثلاً این آقا، به تدریج، پیش من به عنوان نماینده تام الاختیار حضرت ولى عصر معرفى مىشود. شاید مىخواستند از طریق من، مطالبى را به مراجع برسانند، یا مرا ابزار دست خودشان قرار بدهند. این حادثه را چون از نزدیک دیده بودم، لازم دانستم گفته شود، تا هرکسى از جایى پیدا مىشود و ادعاى ارتباط با امام زمان مىکند و حتى بعضى از بزرگان، گاهى تحت تأثیر قرار مىگیرند، متوجه باشند که ما امروز شدیداً هدف هستیم و دستگاههاى جاسوسى در فکر نفوذ در اندیشه و ساختار دینى و شخصیتهاى ما هستند. لذا هم شخصیتها و هم تشکیلات و دفاترشان باید با هوشیارى عمل کنند. افراد را بشناسند و به صرف ادعا به آنها اعتماد نکنند.5
نمونه سوم: همین دو سه هفته پیش، یکى از افرادى که داراى موقعیت نسبتاً خوبى در نهادهاى مملکت است، پیش من آمد. در یکى از نهادها مسؤولیتى به او پیشنهاد شده بود و او پذیرفته بود. من چون او را و شرایط حاکم بر آن نهاد را مىشناختم، مىدانستم که با آن سازگارى ندارد و نمىتواند به کارش ادامه دهد; لذا تعجب کردم که چطور این پیشنهاد را پذیرفته است.
به او گفتم: چه شد که پذیرفتى؟
گفت:
»نمىخواستم بپذیرم، ولى همان روزهایى که در فکر بودم بپذیرم یا نپذیرم، دو نفر از دوستان من مشهد بودند. پیش آقایى رفته بودند و از آنجا با من تماس گرفتند و گفتند: ما پیش آقاى فلان هستیم. ذکر خیر شما شد.
ایشان گفتند: با شما تماس بگیریم. و بگوییم مسؤولیتى که پیشنهاد شده بپذیرید. آینده موفقیتآمیزى خواهید داشت.
گفتم: کدام مسؤولیت؟ تعجب کردم که آقا از کجا فهمیده است که من چه مسؤولیتى مىخواهم بگیرم. «
ایشان این را به عنوان علم غیب آن آقا مىدانست و به همین خاطر کار را پذیرفته بود. اتفاقاً مدتى نگذشت که ایشان را دیدم و از کارش پرسیدم.
گفت: کار را رها کردم.
آقاى موردنظر، کسى است که ادعاى ارتباطات غیبى دارد و خیلى از افراد صالح فریب او را خوردهاند و من یقین دارم دروغگو و شیاد است. در مشهد به عنوان اهل دل و اهل غیب مشهور است. ظاهراً حوزوى نیست، ولى بعضى از حوزویان به او معتقدند.
این رفتارها با شیوه امامان)ع( و مراجع دین سازگار نیست. ممکن است افرادى اهل دل باشند و هستند - بزرگانى داریم که چنیناند - منتهى اهل ادعا و این که مرید دور خودشان جمع کنند، نیستند.
یکى از این افرادى که به عنوان اهل حال و اهل معرفت، معروف شده است و کتاب دربارهاش نوشتهاند، در آن کتاب این داستان آمده است:
»یکى از بازاریها که مرید ایشان بود، از ایشان براى ناهار دعوت کرد. این آقا سر ناهار دست از غذا کشید. چرا نمىخورید؟ گفت: من توى این بشقابها خون مىبینم. مال حرام در اموال صاحب خانه است«.
آیا درست است که صاحب خانه بیچاره که این همه زحمت کشیده، در پیش جمع مردم، آبرویش ریخته بشود؟ این شیوه اهلبیت و ائمه اطهار بوده است که آبروى مؤمن را اینگونه بریزى؟ تو اگر نمىخواستى بیایى و اگر علم غیب دارى و اهل حال هستى و باطن را مىبینى، چرا قبل از این که سر سفره این آقا بیایى، باطن را ندیدى؟ از اول مىگفتى نمىآیم. آبروى مسلمان را ریختن کجا با معیارهاى دینى سازگار است؟
چرا باید براى این گونه افراد، کنفرانس بگیریم و کتاب براىشان چاپ کنیم و اینها را به عنوان الگوهاى معنویت معرفى کنیم. وقتى که افرادى مثل امام خمینى داریم، مثل علامه طباطبایى داریم، مثل آیتاللّه بهجت و دیگران داریم، که هرکدام استوانه معرفت و عرفان هستند، چرا مردم را به راه کج بکشانیم و زمینه را فراهم کنیم که افراد شیاد بتوانند کلاه از سر مردم بردارند و محورهاى معنوى مردم را فلان قصاب و فلان بقال و فلان بزاز و... معرفى کنند و مردم را از روحانیت اصیل جدا کنند. اخیراً هم کتابهایى منتشر مىشود در معرفى چهرههاى معنوى غیر روحانى. چاپ این کتابها در همین راستاست. اگر چه افرادى که این کار را مىکنند، حسن نیت داشته باشند. ولى این دام و نقشه است. باید متوجه بود. مىخواهند محورهاى معنوى و عرفانى را در جامعه دینى از حوزه بگیرند. حوزه را خالى از معرفت و عرفان به مردم معرفى کنند. و مردمى که تشنه معنویت و عرفان و ارتباط با امام زمان هستند، براى به دست آوردن اینها جاهاى دیگر بروند.
حوزه: در برنامه تحول، براى در امان ماندن از این گونه آسیبها چه تدبیرهایى باید اندیشید؟
استاد: براى آن که بتوانیم حوزهها و روحانیت را از این گونه آسیبها در امان نگه بداریم، باید به ساماندهى کل دستگاه روحانیت بپردازیم، تا از یک سو کارها ضابطهمند شود و از سوى دیگر، حصارهاى حفاظتى براى این تشکیلات تدبیر کنیم. حصارهاى مرجعیت و همین طور حصارهاى امور معنوى را محکم کنیم.
حوزه: تحول در حوزه و فکر تحول، ریشه در گذشته دارد. بسیارى از عالمان بیدار، این اندیشه را داشته و کارهاى مبارکى را نیز انجام دادهاند.
در نجف مرحوم مظفر، شهید صدر، در حوزه مشهد مرحوم آیتاللّه میلانى و در حوزه قم علماى بزرگ و مراجع، با بنیانگذارى مدرسههایى در دل حوزه، به این مهم دامن زدهاند. به نظر حضرتعالى چگونه مىتوان آن حرکتها، بویژه کار بنیادین مرحوم مظفر و شهید صدر را در مرکز این تحول، با دایره گستردهتر، الگوى امروز قرار داد؟
استاد: داستانى را نقل بکنم که به عنوان حادثه تاریخى ثبت شود. از این داستان مىخواهم نتیجه بگیرم. داستان جریانى است که خودم در آن بودم. سال 52 - 51 اول جوانى من در حوزه نجف بود. دو - سه نفرى مىشدیم که تحول در حوزه دغدغه اول ما بود. در ابتدا هدفمان این بود که با بعضى از شخصیتهاى متفکر حوزه وارد صحبت شویم و آنان را وادار کنیم که فکرى براى تحول در حوزه بکنند. اولین کسى که ما به دیدنش رفتیم مرحوم آقاسید محمدتقى حکیم بود. مرحوم حکیم، دست راست مرحوم مظفر بود. یعنى در میان حوزویان، بیشترین تجربه را در آن زمان آقاى سید محمدتقى حکیم داشت. چون از ابتداى تشکیلات آقاى مظفر با ایشان بود. البته در آن زمان مرحوم مظفر از دنیا رفته بود و تشکیلات آقاى مظفر را مرحوم سید محمدتقى حکیم اداره مىکرد. ایشان از چهرههاى علمى روشن و دوراندیش حوزه نجف بود و نقش مهمى در تحول حوزه نجف داشت.
خدمت ایشان رفتیم. دغدغهها را با ایشان در میان گذاشتیم. ضرورت تحول در حوزه و مشکلات را گفتیم.
مغز فرمایششان این بود که تحول در حوزه ممکن نیست، مگر این که مراجع پشتیبانى کنند و پرچمدار این تحول باشند. تحول باید از مرجعیت و از بالا صورت بگیرد، از پایین عملى نیست و شاهدش هم این بود که مجموعه آقاى مظفر با همه توانى که به کار بستند توفیقى در ایجاد تحول حوزه پیدا نکردند. فقط توفیقشان در تربیت تعدادى نیروى روشن و آگاه و فعال در عرصههاى نوآورى بود. بیش از این محصولى نداشت.
ایشان فرمود:
»راه تحول در حوزه این است که مراجع جلودار باشند. ]در آن زمان مرجعیت عامه با مرحوم آقاى خوئى بود و تازه مرحوم سید محسن حکیم از دنیا رفته بود و آقاى خوئى به مرجعیت عامه رسیده بود.[ این کار در حوزه نجف، کار آقاى خوئى است. کارى هم اگر بخواهد انجام شود باید از کار کوچک شروع شود.«
بعد این داستان را براى ما نقل کرد. فرمود:
»آقاى خوئى، دو - سه ماه پیش، آقاى شیخ کاظم شمشاد را پیش من فرستاد. ]ایشان از علماى فاضل در حوزه و از یاران مرحوم مظفر و از اساتید مدرسه ایشان بود که معمولاً حوزویان نجفى ایشان را مىشناسند. مورد اعتماد مرحوم آقاى خوئى نیز بود.[
آقاى شمشاد به من گفت: آقاى خوئى مىخواهد با شما دیدارى داشته باشد.
من به آقاى شمشاد عرض کردم: وظیفه من است خدمت ایشان شرفیاب شوم.
گفت: نه. ایشان اصرار دارد که خودشان خدمت شما برسد.
گفتم: قدمشان به چشم و قرار شد که تشریف بیاورد. آقاى خوئى تشریف آورد و شروع به بیان مطلب کردو گفت: علت این که من پیش شما آمدم این است که بگویم باید حوزه را متحول کنیم. من تصمیم به تحول حوزه گرفتهام. طرح من این است که صد نفر از بزرگان علما را، که شاگردان من هستند و همه در حوزه حضور دارند، گزینش کنم و هر ده نفر را به یک رشته اختصاص دهم: فقه، اصول، فلسفه، تفسیر، حدیث، تاریخ و... و زیردست هریکى از این اساتید، ده شاگرد قرار بدهم که هزار نفر طلبه پوشش داده شوند. این ساختمان هم که کنار حرم حضرت امیرالمؤمنین شروع شده است، براى انجام همین کار است. نظر شما در این باره چیست؟
من گفتم: کار بسیار درستى است. این کار از فردى مثل شما برمىآید; لکن من توصیه مىکنم: به جاى این که صبر کنید این ساختمان عظیم پا بگیرد، یک ساختمان پنج شش اتاقه را در نظر بگیرید که 50 طلبه را شامل شود. به جاى این که 100 نفر از شاگردان را در نظر بگیرید، چهار - پنج نفر را جذب کنید. به جاى این که با هزار طلبه شروع کنید، با 50 طلبه شروع کنید. این طرح را به طور مختصر و کوچک شروع کنید. اولاً طرح کوچک، بهتر مدیریت و کنترل مىشود و اهدافتان را بهتر مىتوانید در این طرح کوچک عملى بکنید. در ثانى اگر این طرح شکست خورد، نمىگویند مرجع اعلاى حوزه علمیه مىخواست حوزه را متحول بکند، نتوانست. و نیز این پیامد را نخواهد داشت که دیگران ناامید بشوند، از این که بتوانند کارى بکنند. اما اگر این طرح را به صورت محدود در مدرسهاى زیر نظر یکى از اساتید راه بیندازید، چنان چه طرحتان موفق شد، کمکم آن را گسترش مىدهید. ساختمان هم که تکمیل شد به آنجا منتقل مىکنید. آقاى خوئى سکوت کرد و رفت و دیگر از ایشان خبرى نشد. نتیجه این شد که آقاى خوئى این برنامه را کنار گذاشت و آن طرح اجرا نشد. همین که مدرسه ساخته شد، بعثىها روى آن دست گذاشتند و آن را به مرکز سازمانى خودشان تبدیل و بعدها آنجا را منفجر و نابود کردند.«
به نظر بنده این سخن آقاى حکیم، که طرح تحول را باید از کار کوچک شروع کرد، حرف درستى است. بر همین اساس بنده طرحى خدمت مقام معظم رهبرى فرستادم که براى اجراى تحول در حوزه بیاییم یک حوزه نمونه کوچک را درون حوزه ایجاد کنیم. فضایى را فراهم کنیم که در آن فضا بتوانیم ایدههاى مطلوب را اجرا کنیم. ما نمىتوانیم همه طلاب را از لحاظ اخلاقى، علمى، رفاهى و... در شرایط مطلوب قرار دهیم، ولى براى یک عده افرادى که از لحاظ هوش و استعداد داراى امتیازاتى هستند مىتوانیم چنین شرایطى را فراهم کنیم. برنامه ایدهآل را در سطح کوچک اجرا کنیم، سپس هر سال آن را کمى توسعه بدهیم.
من معتقدم این کار در تحول حوزه، اثرگذار است; زیرا در داخل بدنه حوزه یک حوزه نمونه راهاندازى مىشود که بتواند به کل حوزه الگو بدهد. اگر یک مدرسه نمونه شکل بگیرد، مدارس دیگر نیز الگو مىگیرند. زیرا رقابت را در اجراى برنامههاى خوب و کیفى بالا مىبرد. آن وقت مىتوان به تدریج برنامه را توسعه داد، تا سایر مدارس به همان شرایط ارتقاء یابند. اگر ما بخواهیم در حوزه تحول کیفى به وجود بیاوریم، از اینجا مىتوان شروع کرد.
حوزه: به نظر حضرتعالى حرکت و تلاش مرحوم مظفر در بنیانگذارى »کلیة الفقه« و برنامههاى درسى آن، اثر ویژه خود را در حوزه نجف گذارد و توانست تحولى بیافریند؟
استاد: مرحوم محمدرضا مظفر در نجف، یک حوزه آکادمیک را به نام »کلیةالفقه« تأسیس کرد که اولین گام و بسیار مهم بود. البته جا دارد که بگوییم این کار در حوزه جا نیفتاد; زیرا حوزه را با همان ساختار حوزوى باید متحول کرد. اگر بنا بود حوزه ساختار آکادمیک را بپذیرد، حوزه نمىشد.
من در لندن، دو مجموعه راه اندازى کردم: ابتدا آکادمى علوم اسلام راه انداختیم. جوانهایى که آنجا براى علوم اسلامى مىآیند، دوست دارند در شرایط حوزوى قرار بگیرند، نه در شرایط آکادمیک. لذا ما ناچار شدیم حوزه امام حسین)ع( را راه اندازى کنیم. حوزه موفق بود. نیروهاى مخلص و جوانهاى باانگیزهاى داشت. من معتقدم که حوزه را نباید از ماهیت حوزوى خارج کرد. حوزه نباید ساختار آکادمیک داشته باشد. حوزه دانشگاه نیست. حوزه را باید با ساختار خودش سازمان داد و هویت ما باید حوزوى باشد. همین هویت حوزوى را ساماندهى و منظم کنیم.
مرحوم مظفر کلیه دروس حوزه را برداشت و دانشکده و دانشگاهى کرد. آقاى تسخیرى و آقاى فضلى از دانشجویان همین دانشکده فقه هستند. این مرکز، در تربیت نیروهاى حوزوى، موفق و اثرگذار بود; ولى حوزه متحول نشد. یعنى در بدنه حوزه تأثیر خاصى نداشت، فقط توانست کادرهاى مؤثر را در حد خودش پرورش دهد.
حوزه: مرحوم شهید سیدمحمدباقر صدر در این زمینه چه طرح، برنامه و اقدامى داشت.
استاد: عمده اقدام ایشان این بود که وقتى شروع به تحول حوزه کرد، تحت نظر مرحوم سیدمحسن حکیم کار را انجام مىداد. مرحوم حکیم مرجع بانفوذى بود. مدرسهاى را مرحوم حکیم تأسیس کرده بود; ولى برنامهها زیر نظر شهید صدر بود. من از اولین طلبههاى این مدرسه هستم. مدرسه موفقى بود و توانست جزو اولین مدرسههاى حوزوى منظم معرفى شود.
: برنامههاى درسى و آموزشى این مدرسه و نظم آن چگونه بود؟
استاد: در این مدرسه، طلبه را در یک دوره چهارساله به سطوح عالى مىرساندند. یعنى از مقدمات تا کفایه را در 4 سال برنامه ریزى کرده بودند. متون درسى، همان متون حوزوى بود. البته برنامه درسهاى حوزههاى عربى با درسهاى حوزههاى فارسى، مقدارى تفاوت دارد. در آن مدرسه درسهاى حوزوى عربى و در مدارس آزاد درسهاى حوزوى فارسى را مىخواندیم. شاید اولین جایى که اصول فقه مظفر تدریس شد، در مدرسه آقاى حکیم بود. معمولاً عربها، کتاب شرایع و مکاسب را به جاى کتاب لمعه مىخواندند. مرحوم شهید صدر شاید کتاب حلقات الاصول را براى متن درسى آنجا نوشته بود، که به این مدرسه نرسید و جزء کتابهاى درسى این مدرسه قرار نگرفت، چون بعد از فوت آقاى حکیم، مدرسه تعطیل شد.
اما از لحاظ نظم: تعطیلىها خیلى کم بود. مثلاً ماه رمضان تعطیل نبود. هواى گرم تابستان فقط یک ماه، تا یک ماه و نیم تعطیل بود. لذا زیاد درس خوانده مىشد و چیزى از کتابها باقى نمىماند. طلبهها در آن مدرسه، بیشتر از طلبههایى که در مدرسههاى آزاد بودند، درس مىخواندند. در این مدرسه، حضور و غیاب انجام مىگرفت. مدیر مدرسه آقاى باقرى بود که از شاگردان شهید صدر بود و مدیریت پشت پرده به عهده شهید سید محمدباقر حکیم بود.
حوزه: از این که حوصله کردید و به پرسشهاى ما پاسخ دادید متشکر هستیم.
استاد: موفق باشید.
یادداشتها:
1. استاد محسن محمدى اراکى به سال 1334 ش در نجف اشرف، چشم به جهان گشود.
پدر ایشان، آیتاللّه حاج شیخ حبیباللّه اراکى از استادان بنام حوزه نجف بود.
پس از فراگیرى قرآن از محضر پدر، براى فراگیرى تحصیلات ابتدایى، به مدرسه منتدى النشر، که زیر نظر آیتاللّه محمدرضا مظفر اداره مىشد، رفت. از کلاس سوم، تا کلاس اول متوسطه را در این مدرسه گذراند.
سال 1347 ش تحصیلات حوزوى را شروع کرد. درسهاى مقدمات و سطوح را نزد پدر و حضرات آیات: سید عزالدین بحرالعلوم، سیدکاظم حائرى، شیخ محمدتقى جواهرى، شیخ عبدالمجید روشنى، سیدمحمود هاشمى و سیدحسن مرتضوى، فرا گرفت.
تفسیر و علوم قرآن را در محضر استادان بزرگى چون: حاج آقامصطفى خمینى، آقاى معرفت، شهید سیدمحمدباقر حکیم خواند.
به سال 1353 به مراحل عالى علوم حوزوى راه یافت و از محضر آیات عظام:
سید ابوالقاسم خوئى و سیدمحمدباقر صدر بهره گرفت.
شرح منظومه و اسفار جلد یک و دو را در نزد آیتاللّه شیخ عباس قوچانى خواند.
سال 1354 به قم رخت کشید و در این حوزه، در درسهاى خارج حضرات آیات: وحید خراسانى، میرزا کاظم تبریزى، سیدکاظم حائرى شرکت جست.
دروس حکمت الهى و فلسفه غرب را از محضر استادان بزرگ این فن:
شهید مطهرى و شهید بهشتى فراگرفت.
پس از پیروزى انقلاب اسلامى، از سوى دفتر امام خمینى به اهواز و سپس به خرمشهر و آبادان اعزام شد.
در سال 1358 در خرمشهر نخستین حوزه عملیه را به نام »مرکز الدراسات الاسلامیه« بنیان گذارد.
در سال 1359 به عنوان حاکم شرع آبادان و خرمشهر منصوب شد.
در سال 1360 به ریاست دادگاه انقلاب اسلامى خوزستان منصوب شد.
در سال 1365 به امامت جمعه دزفول منصوب شد.
در سال 1366 با همکارى جمعى از اندیشمندان حوزوى »مجمع اندیشه اسلامى« را در قم بنیان گذارد که انتشار دوره کامل آثار شیخ انصارى و احیاى پارهاى از کتابهاى نفیس علماى شیعه و انتشار مجله علمى »الفکر الاسلامى« از خدمات علمى آن است.
در سال 1369 از سوى مردم خوزستان براى نمایندگى در مجلس خبرگان رهبرى انتخاب شد.
در سال 1373 از سوى مقام معظم رهبرى، جهت بنیانگذارى مرکز بزرگ اسلامى انگلیس و راهاندازى نمایندگى مقام معظم رهبرى در انگلیس به این کشور اعزام گردید و در مدت ده سال اقامت در آن کشور، افزون بر جهش بزرگ در تلاشهاى اسلامى انگلیس و اروپا، دهها مؤسسه فرهنگى و دینى بنیان گذارد که بىگمان در گسترش اندیشههاى ناب اسلامى - شیعى و در عمق بخشیدن به اندیشههاى اسلامى، در میان مسلمانان اثر ویژه داشته و خواهد داشت.
2. مجله حوزه، بارها نسبت به این خطر بنیانسوز هشدار داده است. با تحلیلهاى دقیق و ارائه نمونههاى راهگشا و درسآموز تاریخى و از زبان آگاهان، روشنفکران متعهد و عالمان آشناى با شگردها، ترفندها و دستانهاى قدرتهاى استکبارى و سازمانهاى جاسوسى، تلاش گسترده و سازمان یافته آنها را براى رخنه به حوزهها، نهادهاى مهم حوزوى، بیوت مراجع و حتى مرجع سازى و عَلَم کردن افراد هماهنگ با سیاستهاى خود، با عنوان مرجع و عالم دینى، نمایانده است. از جمله در اوان انتشار، شماره 11 سال 1364، در مصاحبه با آیتاللّه هاشمى رفسنجانى، این خطر را از زبان ایشان، بدین سان بازتاب داده است:
»یک بحث که براى حوزه خیلى ضرورى است همین است و باید توجه داشته باشیم. سى الى چهل سال پیش، به خاطر منزوى بودن ما، جاسوسهاى دنیا، مراکز جاسوسى و قدرتهاى استعمارى دنیا خیلى لازم نمىدیدند که توى حوزهها نفوذ کنند. لکن در حاصل حاضر، تحقیقاً اینها به فکر نفوذ در حوزهها هستند. این خیلى خامى است که ما فکر کنیم اینهایى که در همه مجامع کوچک الان جاسوس تربیت مىکنند، در حوزههاى علمیه آنهم در ایران و در حوزه تشیع که احتمالاً در آینده منشأ آثار فراوانى در کل دنیا خواهد بود، به فکر تربیت عامل و جاسوس نباشند. ممکن است از همین حالا بچههایى را وادار کنند توى حوزه بیایند یا مدرسینى را از گوشه و کنار دنیا، یا از حوزه کشورها بخرند و توى حوزه بفرستند و کانونهایى براى خودشان درست کنند. و در مراجع، مدرسین، طلاب و کلاسها نفوذ کنند و ضمن اینکه احاطه داشته باشند بر مسائل حوزه، براى حرکات مخصوصى که در شرایط خاص لازم دارند آماده باشند. وقتى به زمان مشروطه و آن دورانهایى که روحانیت نفوذ قوى پیدا کردند برمى گردیم، مىبینیم که جاسوسهاى نیرومندى هم از شرق و هم از غرب توى حوزه پیدا شدند. همین ادیانى که در آن موقع اختراع شد، نظیر بهائیها، مشایخ، شیخیها و بعضى از رشتههاى تصوف و چیزهایى از این قبیل. تازه آن زمان روحانیت آن قدر مؤثر نبود، و امکانات جاسوس پرورى هم آن قدر قوى نبود. در حال کنونى ما روى محاسبه باید معتقد باشیم که اینها به فکر نفوذ توى جامعه و جامعه روحانیت هستند. و ممکن است طرق مختلفى هم براى نفوذ داشته باشند. مسؤولان حوزه باید بیدار باشند. الان ما گزینش لازم داریم و این طور درست نیست که هرکس خواست آنجا بیاید. ضمن این که آزادى در لباس هست، باید بپذیریم که باید این آزادى تحت شرایطى باشد. هرکس خواست لباس روحانى بپوشد نباید آزاد باشد، شرایطى باید براى لباس روحانیت قرار داد.
حجرههاى مدرسهها، مراکز دینى حتى امامزادهها و مساجد و خدمه اینها و کسانى که آن مراکز را اداره مىکنند، مدیران آن جامعه باید زیرنظر گرفته شوند. باید با شرایط خاص و انضباط جدى مواظبشان باشیم که مبادا از این ناحیه ضربهاى به اسلام و انقلاب اسلامى بخورد. اگر این بىنظمى کنونى ادامه داشته باشد، قابل پیشبینى است که ما در سالهاى آینده شاهد ظهور آدمهاى خطرناکى در جامعه روحانیت باشیم. و مىبینید آدمهاى خیلى بىارزش را مىآیند پر و بال مىدهند، رادیوها را در اختیارش مىگذارند، بزرگشان مىکنند پول هم در اختیارشان مىگذارند و بچهها را فریب مىدهند، خوب آنها امکانات بسیار زیادى را براى بزرگ کردن این گونه آدمها دارند. خداى نکرده اگر روزى این گونه مسائل به سطح مرجعیت و امثال آن برسد و بتوانند با امکانات فراوان، طلاب زیادى دور بعضى از افراد نامناسب جمع کنند و حوزه تشکیل بدهند و آن کانون گسترش پیدا کند، و بتواند در سراسر کشور جاى پایى باز کند، ممکن است ما از درون آسیب ببینیم یا منفجر بشود. از اینرو، روى مسأله حفاظت سیاسى حوزهها باید خیلى توجه بشود، حفاظت اخلاقى هم از این کمتر نیست. اگر در روحانیت عیبى پیدا شد، عیب اخلاقى اجتماعى، به انقلاب و جامعه اسلامى به شدت ضربه مىزند. یک آخوند پیدا کنند و بدنامى برایش درست کنند و این بدنامى را عَلَم کنند، پایههاى اعتقاد مردم را به روحانیت سست مىکنند، مخصوصاً اگر این آدم، آدم بهظاهر خوبى هم باشد.
الان مثل گذشته نیست که روى این مسأله بىتوجه باشیم. البته، در گذشته هم نمىبایست بىتوجه مىبودیم، ولى الان حساسیت بیشترى دارد. در جامعه ما باید شرایط اخلاقى فراهم شود. به افرادى که حسابى حفظ ظاهر ندارند، یا باطن ناسالمى دارند، نباید اجازه داده شود از لباس روحانیت استفاده کنند. این مخالف آزادى هم نیست. هر نظام و تشکیلاتى مىتواند براى خودش شرایطى داشته باشد. اگر ارتش براى خودش شرایطى داشته باشد، هیچکس نمىتواند بگوید این خلاف آزادى است، اگر هر صنفى شرایطى براى خود بگذارد، یا دولت شرایطى بگذارد، نمىتوانیم بگوییم خلاف آزادى است.«
3. از جمله این دلایل مىتوان به کنفرانسهایى اشاره کرد که استکبار جهانى در جاى جاى کشورها و سرزمینهاى زیر سیطره خود برگذار کرده است و در آنها از صاحبنظران، سیاستمداران، برنامهریزان، استراتژیستهاى وابسته به خود خواسته است که آخرین مطالعات و بررسیهاى خود را درباره شیعه، مرجعیت شیعه و آیینها و سنتهاى انگیزاننده، حماسه آفرین و چگونگى برخورد با آنها را ارائه دهند. از جمله در چهار کنفرانس جهانى در: تلآویو، تورنتو، واشنگتن و اورشلیم، از سوى فرهنگشناسان و استراتژیستهاى وابسته به اردوگاه امپریالیسم، جُستارها، مطالب، پیشنهادها، طرحها و راهکارهایى ارائه مىگردد که بسیار مهم و درخور دقت است و برنامهریزى دقیقى را از سوى رهبران و استراتژیستهاى جهان تشیع مىطلبد.
در کنفرانس تلآویو، که در دسامبر 1984، برگذار گردید، جریان تشیع، از بدو پیدایش آن و در شرایط و موقعیتهاى گوناگون مورد بررسى و ارزیابى قرار گرفت. مجموعه مقالههاى ارائه شده به این کنفرانس در کتابى به نام: »تشیع، مقاومت و انقلاب« گرد آمد و به سال 1368، از سوى »اداره کل مطبوعات و رسانههاى خارجى« در حوزه معاونت امور بین الملل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، به فارسى برگردانیده شد.
مارتین کرامر، گردآورنده مقالههاى این کنفرانس، در دیباچه کتاب مىنویسد:
»در دوران معاصر، تشیع، برخى از قوىترین مفاهیم طغیان انقلابى را پدید آورده است. شیعیان، اقلیتى از مسلمانان هستند که از نظر سنیها، یعنى اکثریت غالب مسلمانان، همواره به خاطر عقایدشان انگشتنما بودهاند. با این حال، جنبشهاى شیعى، امروزه استراتژیهاى سیاسى فوقالعاده اصیلى ابداع کردهاند که غالباً موجب شگفتى و حیرت دنیاى اسلام و غرب شده است. این شیوهها در ایران، از عظیمترین موفقیت برخوردار بودهاند و الهام بخش سایر شیعیان در دنیاى عرب و جنوب آسیا نیز شدهاند. کمربندى از تشیع، حیات اقتصادى، استراتژیک و تاریخى اسلام را دربرمىگیرد و بخشهایى از لبنان، سوریه، عراق، عربستان سعودى، کویت، بحرین، ایران، افغانستان، پاکستان و هندوستان را مىپوشاند. این کمربند که در کشورهاى مختلف، به اکثریت و اقلیت شیعه تقسیم مىشود، خود دنیایى است که تأثیرات گوناگون در آن به سرعت انتقال مىیابد.
این کتاب، هدفى مضاعف دارد: نخست آنکه موقعیت کنونى جریان اصلى تشیع اثنى عشرى را در مناطق مختلف جهان مشخص کند و دیگر آن که به ارزیابى تأثیر انقلاب ایران بر سراسر جهان بپردازد. «
فرانسیس فوکویاما، مؤلف کتاب و نظریه »پایان تاریخ« در سه کنفرانس جهانى: تورنتو، واشنگتن و اورشلیم، دیدگاههاى مهمى را ارائه مىدهد:
»خرده تمدنها و فرهنگهاى جزئى، به دست فرهنگ غالب بلعیده مىشوند و رسانهها، دنیا را به سمت دهکده واحد پیش مىبرند و به ناچار دنیا درگیر جنگى خانمانسوز خواهد شد. بنابراین، براى پیشگیرى از این جنگ، باید یکى را به عنوان کدخدا بپذیریم. ]در ادامه ثابت مىکند[ کدخدا آمریکاست. ]مى گوید[ این نبرد حتمى است، ولى برنده آن غرب نخواهد بود... برنده نبرد آخرالزمان شیعیان هستند.«
فوکویاما در کنفرانس اورشلیم با عنوان »بازشناسى هویت شیعه« مىگوید:
»شیعه پرندهاى است که افق پروازش خیلى بالاتر از تیرهاى ماست. پرندهاى که دو بال دارد: یک بال سبز و یک بال سرخ.
بال سبز مهدویت و عدالت خواهى و بال سرخ شهادتطلبى است که ریشه در کربلا دارد و شیعه را فناناپذیر کرده است. «
کیهان 24 مرداد 1387، صفحه 10.
4. این کتاب به نام: nalpAoTSLVIDDNAETLIONSEDEHTYGOLO نقشهاى براى جدایى مکاتب الهى، در آمریکا انتشار یافته است که در آن گفت و گوى مفصلى با دکتر »مایکل برانت« یکى از معاونان سابق سازمان اطلاعات مرکزى آمریکا )سیا( و DOOWSDROW عضو مهم بخش شیعه انجام شده است.
وى در این گفت و گو از اسرار تکان دهندهاى پرده برداشته و کارکنان سیا را به فساد مالى در بودجه نهصد میلیون دلارى ویژه فعالیت علیه شیعه متهم کرده است و در ادامه به طرحهایى اشاره مىکند که علیه شیعیان و مذهب شیعه تدارک دیده شده است. بخشهایى از این کتاب به طور خلاصه از نظر خوانندگان مىگذرد:
جهان اسلام، از قرنها پیش تحت سیطره دول غربى بوده است و اگرچه در یک قرن اخیر، اغلب کشورهاى اسلامى به ظاهر استقلال خود را به دست آوردهاند; ولى نظامهاى سیاسى و اقتصادى و بخصوص فرهنگ این جوامع هنوز در کنترل غربیهاست و از آنها پیروى مىکنند.
در سال 1357) 1979) با وقوع انقلاب اسلامى در ایران، آمریکاییها متحمل خسارات سنگینى شدند. ابتدا ما فکر مىکردیم این انقلاب خواست طبیعى جامعه مذهبى ایران است که رهبران مذهبى آن قصد بهرهگیرى از شرایط را دارند و با کنار رفتن شاه، ما مىتوانیم به مرور افراد مطلوب خود را به روى کار بیاوریم و سیاستهاى خود را در ایران تداوم بخشیم.
اما با گذشت زمان و گسترش فرهنگ انقلاب اسلامى در کشورهاى منطقه، بخصوص در عراق، پاکستان، لبنان، کویت و دیگر کشورها، متوجه شدیم که در تحلیلهاى خود اشتباه کردهایم.
در یک گردهمایى که با حضور مقامات سازمان اطلاعات مرکزى آمریکا )سیا( برگذار شد و در آن نمایندهاى از سرویس اطلاعاتى انگلیس به نام XIM به علت تجارب زیاد این کشور در جوامع اسلامى نیز حضور داشت، به این نتیجه رسیدیم که پیروزى انقلاب اسلامى ایران فقط نتیجه سیاستهاى اشتباه شاه در مقابله با این انقلاب نبوده است، بلکه عوامل دیگرى مانند قدرت رهبرى مذهبى آن و استفاده از فرهنگ شهادت دخیل بودند که این فرهنگ از هزار و چهارصد سال پیش توسط نوه پیامبر اسلام ]امام حسین علیه السلام[ بهوجود آمده و هر ساله با عزادارى در ایام محرم این فرهنگ ترویج و گسترس مىیابد، ما همچنین به این نتیجه دست یافتیم که شیعیان بیشتر از دیگر مذاهب اسلامى فعال و پویا هستند.
در این گردهمایى تصویب شد که بر روى مذهب شیعه تحقیقات بیشترى صورت گیرد و طبق این تحقیقات برنامهریزیهایى داشته باشیم. به همین منظور 40 میلیون دلار بودجه براى آن اختصاص دادیم و این پروژه در سه مرحله به ترتیب زیر انجام شد:
1. جمع آورى اطلاعات و آمار
NOITCELLOCATAD2. اجراى اهداف کوتاه مدت TROHSMAETTEGRAT با انجام تبلیغات علیه شیعیان و راهاندازى اختلافات مذهبى میان شیعیان با دیگر مذاهب اسلامى.
3. اجراى اهداف بلند مدت GNOLMAETTEGRET جهت از بین بردن مذهب تشیع.
بر اساس مرحله اول پروژه، محققانى به سراسر جهان اعزام شدند که به سوالات زیر پاسخ داده شود.
الف. شیعیان در کدام مناطق جهان و در هر منطقه چه میزان نفوذ دارند؟
ب. چگونه تضادهاى داخلى شیعیان را مىتوان تحریک کرد؟
ج. چگونه بین شیعیان و سنىها اختلاف انداخته و از این اختلافات بهرهبردارى کنیم؟
پس از نظرسنجیها و جمعآورى اطلاعات از سراسر جهان به نتایج مهمى دست یافتیم. ما متوجه شدیم که قدرت مذهب شیعه در دست مراجع و روحانیت مىباشد، آنها در هر زمان از این مذهب صیانت و پاسدارى مىکنند.
مراجع شیعه، در طول تاریخ، هیچگاه از حاکم غیراسلامى و ظالم تبعیت نکردهاند. در ایران با فتواى آیتاللّه شیرازى سیاستهاى انگلیس با شکست مواجه شد و حکومت شاه که هم پیمان با آمریکا بود توسط آیت اللّه خمینى برچیده شد. در عراق، صدام با تمام توان خود نتوانست حوزه علمیه نجف را مجبور به تبعیت از خود کند و به همین منظور، مجبور شد این مرکز دینى را تا سالها از فعالیت باز دارد. در لبنان، نهضت آیتاللّه امام موسى صدر ارتشهاى انگلیس، فرانسه و اسرائیل را مجبور به فرار از این کشور کرد و حزباللّه لبنان نیز صدمات سنگینى را به ارتش اسرائیل در جنوب این کشور وارد کرد.
این تحقیقات، ما را به این نتیجه رساند که به طور مستقیم نمىتوان با مذهب شیعه رودررو شد و امکان پیروزى بر آن بسیار سخت است و باید پشت پرده کار کنیم.
ما به جاى ضرب المثل انگلیسى »اختلاف بینداز، حکومت کن« از سیاست: »اختلاف بیانداز و نابود کن« استفاده کردیم.
در همین راستا برنامه ریزیهاى گستردهاى را براى سیاستهاى بلندمدت خود طرح کردیم.
- حمایت از افرادى که با مذهب شیعه اختلاف نظر دارند و ترویج کافر بودن شیعیان، به گونهاى که در زمان مناسب علیه آنها توسط دیگر مذاهب اعلام جهاد شود.
- همچنین باید تبلیغات گستردهاى را علیه مراجع و رهبران دینى شیعه صورت دهیم تا آنها مقبولیت خود را در میان مردم از دست بدهند.
- یکى دیگر از مواردى که باید روى آن کار مىکردیم، موضوع فرهنگ عاشورا و شهادتطلبى بود که هرساله شیعیان، با برگذارى مراسمى این فرهنگ را زنده نگاه مىدارند.
ما تصمیم گرفتیم با حمایتهاى مالى از برخى سخنرانان و مداحان و برگذار کنندگان اصلى این گونه مراسم که افرادى سودجو و شهرت طلب هستند، عقاید و بنیانهاى شیعه و فرهنگ شهادتطلبى را سست و متزلزل کنیم و مسائل انحرافى را در آن به وجود آوریم، به گونهاى که شیعه یک گروه جاهل و خرافاتى در نظر آید.
در مرحله بعد، باید مطالب فراوانى را که علیه مراجع شیعه جمعآورى شده، به وسیله مداحان و نویسندگان سودجو انتشار دهیم و تا سال 1389) 2010) مرجعیت را که سد راه اصلى اهداف ما مىباشند، تضعیف کرده و آنان را به دست خود شیعیان و دیگر مذاهب اسلامى نابود کنیم. یا به عبارت دیگر، مرکزیت تشیع خاتمه مىیابد و با بروز جنگهاى مسلحانه بین شیعه و مخالفان، شیعیان باقى مانده نیز پراکنده خواهند شد و در نهایت، تیر خلاص را بر این فرهنگ و مذهب بزنیم.
5. در این جا به دو نمونه از هشیارى اشاره مىکنیم که مىتواند براى مراجع و بیوت آنان و علماى بزرگ که در جاى جاى سرزمینها و کشورهاى اسلامى نقش آفرین و طلایهدار شیعیان ناب اندیش و استعمارستیز و عدالتگرا هستند، درسآموز باشد و هشیارانه با ادعاها، روبهرو شوند و با رفتار و چگونگى برخورد خود با ادعاهاى واهى شیادان و ایادى استعمار، آگاهى را بگسترانند و باورهاى ژرف و سعادت آفرین تشیع را از هر گزندى در امان بدارند:
نمونه نخست: امام خمینى که با هشیارى و شناخت دقیق دشمن و دستهاى پیدا و پنهان استعمار و ایادى آن، انقلاب شکوهمند و مقدس اسلامى را آفرید، امروز و فردا و فرداها، سیره و روش او در رویارویى با افکار انحرافى استعمار ساخته و یا افکارى که بستر رشد و نمو و گسترش باورهاى پست، خرافى و خردسوز مىشوند، باید سرمشق و سرلوحه کار همه عالمان و اندیشهورزان و رهروان راه او قرار بگیرد، تا شیعیان با اندیشههاى ناب، رخشان و حماسه آفرین خود، روز به روز عرصههاى بیشترى را درنوردند و آوردگاههاى مهمتر و سرنوشتسازترى را فتح کنند.
در گفت و گویى از حجة الاسلام و المسلمین جناب آقاى سید مهدى امام جمارانى، از یاران امام، پرسیده مىشود:
این روزها از وجود مقدس امام زمان حضرت مهدى)عج( سوءاستفادههاى زیادى مىشود. برخى شیادها ادعاى ارتباط با امام زمان را دارند. به طور طبیعى، در دوره حیات امام خمینى هم از این دست ادعاها و از این نوع سوء استفادهها از حضرت مهدى وجود داشته است. نمونههایى از این دست را ذکر بفرمایید. امام با این تیپ افراد چگونه برخورد مىکردند.
آقاى امام جمارانى در پاسخ مىگوید:
»... ما در کمیته انقلاب اسلامى جماران بودیم. من مىگفتم که عجیب است یک روز در میان این جا یک پیغمبر و نماینده از طرف امام زمان مىآید. نمایندهاز طرف رسولاللّه مىآید.
مىآمدند که ما آمدهایم این جا به امام خمینى این خبر را بدهیم. به امام این جورى بگوییم. یک خطر مهمى متوجه امام است. به امام بگوییم: خطر مهمى متوجه نظام است.
... تا این که یک روزى، دو نفر مىروند پیش... و اظهار کرده بودند: ما از حضرت ولى عصر نمایندگى داریم تا خدمت ایشان برسیم و یک مسائل بسیار حیاتى و مهم را با امام مطرح کنیم...
ایشان از امام خواسته بودند: اینها بیایند پیش شما، شما را ببینند، شاید مطلبى داشته باشند...
امام خمینى فرموده بودند: من در این مسائل، کور باطن هستم. من این جور چیزها را قبول ندارم. لزومى ندارد به من خبرى بدهند.
آقایان اصرار مىکنند...
امام خمینى وقتى اصرار آقایان را مىبینند، مىگویند: من حاضرم با اینها ملاقات کنم; اما اینها را امتحان مىکنم. اگر امتحان کردم، اینها درست کار بودند، بعد به حرفهاىشان گوش مىکنم.
این دو - سه نفر آمدند پیش امام. دو نفر مرد بودند و یک نفر زن.
آمدند خدمت امام که ما از طرف حضرت ولىعصر مأموریم که خدمت شما برسیم و مسائلى را خدمت شما عرض کنیم.
امام فرمودند: من به حرفهاى شما گوش نمىدهم. من چند سؤال از شما مىکنم، اگر شما جواب من را دادید، من آن موقع حرفهاى شما را گوش مىکنم.
امام فرمودند: یک چیزى بسیار پیش من عزیز است و من به آن خیلى علاقه دارم و مورد محبت من هست، بفرمایید این چیست؟
دوم این که: یک گمشدهاى دارم... بفرمایید: چیست و کجاست.
مورد سوم فرمودند: ربط بین حادث و قدیم چیست. ربط بین حدوث و قدم را شما به من بگویید.
از امام زمان سؤال کنید و جواب این سه سؤال را بیاورید.
گفتند: چَشم. ما مىرویم خدمت امام زمان و جواب سؤالهاى شما را مىآوریم.
امام گفتند: کى مىآیید؟
گفتند: هفته دیگر.
امام گفتند: باشد، هفته دیگر منتظر شما هستم.
اینها رفتند. بعد از مدتى و سر قرار مىآیند خدمت امام.
مىگویند: مورد اول که شما گفتید که یک چیزى خیلى پیش من محبوب است و دوستاش دارم، آن فرزند بزرگ شما حاج آقا مصطفى است که مرحوم شده است.
مورد دوم، آن چیزى که از شما گم شده ]یکى چیزى گفتند که حالا من یادم نیست[.
مورد سوم را حضرت ولىعصر صلاح ندیدند که جواباش را بگویند.
امام فرمودند: پاشید بروید پى کارتان، شما کذّاب هستید.
اینها مىروند و بعد یک نامه سراسر فحش به امام مىنویسند!«.
نمونه دوم: حجة الاسلام والمسلمین محمدجواد فاضل لنکرانى، فرزند آیتاللّه فاضل لنکرانى مىگوید:
»در روز دوشنبه 86/5/22 از طریق اخبار مسأله ادعاى ارتباط فردى به نام عرفانیان با وجود مبارک امام زمان، عجل اللّه تعالى فرجه الشریف و دروغها و تهمتها و انحرافهایى را که به وجود آورده بود، براى مردم مطرح نمودند. من به یاد چند سال پیش افتادم که این شخص پنج نفر را از تهران به قم فرستاده بود که متأسفانه یکى از آنها یک روحانى پیرمردى بود و بقیه از افراد کاسب و بازارى. در عصر یکى از روزها به دفتر ما آمدند و گفتند: مىخواهیم با آقا ملاقات کنیم و مطلب بسیار مهم و خصوصى با ایشان داریم.
... از این گروه سؤال کردم که مطلب چیست؟ ابتدا از ذکر آن امتناع نمودند و گفتند: فقط باید با پدر شما ملاقات کنیم و مطلب بسیار خصوصى است.
من به آنان به صورت محکم گفتم: چنانچه مطلبى دارید بیان کنید والا تشریف ببرید.
آنها بعد از مشورت کوتاهى گفتند: ما از طرف شخصى به نام عرفانیان که در تهران است آمدهایم و ایشان کسى است که در تمام سه وقت، نماز خود را به جماعت پشت سر امام زمان، علیه السلام مىخواند و امام به ایشان فرموده: به آقاى فاضل لنکرانى پیغامى را برسانید.
و گفتند: امام یک پیام دیگرى را براى یکى از مراجع دیگر هم توسط این فرد داده که ما قبل از آمدن به این جا خدمت ایشان رفتهایم و ایشان با توجه کامل به این مطالب گوش دادند.
به آنها گفتم: مىتوانید بگویید چه پیامى براى آن مرجع محترم داده شده و آنها یک نوشته بسیار بدخط به زبان فارسى را نشان من دادند که در آن آمده بود: آقاى... چرا با مادر من زهرا مخالفت مىکنى. باید هر چه زودتر از فتوایى که نمىتوان در نماز شهادت به عصمت حضرت زهرا داد; دست بردارى.
من قبل از آن که پیام مربوط به والد راحل، رضوان اللّه تعالى علیه را بشنوم، به آنها گفتم: چرا امام زمان به خط فارسى مرقوم داشتهاند و چرا اینقدر بدخط؟
و ظاهراً چند غلط ادبى هم در همان چند سطر کوتاه وجود داشت. از این مطلب عبور کردم به آن روحانى پیرمرد گفتم: شما که در حوزه علمیه تحصیل نمودهاى چرا چنین مطالب دروغى را باور کردهاى؟
او گفت: این شخص با سایر مدعیان رؤیت تفاوت دارد و اساساً دنبال شهرت و مقام و... نیست.
به او گفتم: مگر نخواندهاى که امام زمان، علیه السلام، به نایب خاص چهارم خود فرمودند: بعد از تو دیگر کسى مرا نمىبیند و هر کس که ادعاى رؤیت مرا بنماید او را تکذیب کنید و او افترا زننده و کذّاب است؟ آیا من فرمایش امام زمان را بپذیرم، یا کلام این شخصرا؟ پیرمرد نتوانست جوابى بدهد و به من گفت: شما از خیلى حقایق خبر ندارى و مطمئن هستم اگر این پیام را به پدرتان برسانید، حقایق بزرگى براى شما روشن مىشود و شما هنوز از ارتباط خاص پدر خودت با امام زمان هم خبر ندارى.
در میان آن اشخاص یک نفر به من رو کرد و گفت: حاج آقا جواد شما مرا به یاد مىآورید؟
گفتم: خیر.
گفت: من در سال 62 - 61 در مدرسه رضویه پیش شما کتاب معالم را خواندهام و من طلبه بودم و شما در آن زمان، اعتقادات خوبى داشتید چرا الان این طور حرف مىزنید؟
با تعجب به او گفتم: اگر از حوزه بیرون نرفته بودى و درست درس خوانده بودى امروز گرفتار این دام نمىشدى.
بالاخره بعد از این بگومگوها، آنها گفتند: شما امانتدار خوبى باشید و پیام را به پدرتان برسانید و ببینید ایشان چه مىفرمایند؟
گفتند: پیام این است که امام زمان، علیه السلام، به آقاى عرفانیان فرمودهاند به آقاى فاضل سلام مرا برسان و بگو آن شب طوفانى را به یاد داشته باشید!
من هم گفتم: فردا خدمت ایشان خواهم گفت و شما فردا ظهر جواب را از من بگیرید.
روز بعد، وقتى خدمت والد راحل، رضوان اللّه تعالى علیه، رسیدم و قضیه را نقل کردم ایشان بسیار متأثر شدند و فرمودند:
»چرا عدهاى این چنین مسأله امام زمان، علیه السلام، را به بازى گرفتهاند؟ چرا از اعتقادات مردم سوء استفاده مىکنند؟«
و اساساً ایشان نسبت به ادعاهاى بیهوده و دروغ که در زمان ما فراوان هم شده، بسیار رنج مىبردند و معتقد بودند که چنین امورى اساس مکتب را از بین خواهد برد.
ایشان در جواب فرمودند:
»اولاً اینها را نصیحت کنید و بگویید: عرفانیان، که من هنوز او را ندیدهام، قطعاً آدم کذّاب و تهمتزنى است و از دام او خود را خارج کنند و گرفتار فریب او نشوند و فرمودند: به آنها بگویید: من در عمرم شبهاى طوفانى فراوان داشتهام و هیچ خاطره، یا خصوصیت خاصى از آنها به یاد ندارم.
من وقتى جواب را به آنها رساندم متأسفانه آنها در جواب گفتند: ما فکر مىکردیم ایشان ارتباط ولایتى دقیقى دارد. اما معلوم مىشود که ایشان در این جهت ضعیف است... . «