شیوه تحصیل و بررسى متون درسى، در کانون توجه خیلى از پژوهشگران و نویسندگان، قرار گرفته است.1
به نظر مىآید که بحث درباره سیر تاریخى کتابهاى درسى حوزههاى علمیه مجال بسیار گستردهاى مىخواهد. آنچه ما در این نوشتار در پى آن هستیم مىخواهیم ببینیم نوآورى در حوزههاى علمیه چه جایگاهى داشته است. آیا این سخن درست است در هر برههاى که کتاب ارزشمند جدیدى عرضه شده، خود به خود علما و فضلا، بدان روى آوردهاند؟
براى پاسخ به این پرسش، مىتوان از چند منبع مهم بهرهمند شد و پاسخ را از آنها دریافت:
1. اجازهنامهها:2 ارزش تاریخى اجازهنامه بسیار است; هرچند در روزگار ما به آنها توجه درخور نمىشود.
آیت اللّه مرعشى نجفى، از علماى بزرگ، اجازهنامههاى فراوانى گرفته، که همه آنها در دو مجلد بزرگ المسلسلات به چاپ رسیده است. اولین اجازهنامه در این اثر، از آیت اللّه حاج شیخ محمدباقر آیتى کازارى (1353 ه.ق( صاحب کبریت الاحمر است، در حدود 40 صفحه طبع حجرى.
آقابزرگ تهرانى، از بزرگان بسیارى، از عالمان سنى و شیعه، اجازه روایت گرفته و به دهها نفر اجازه روایت داده است3 و در آن اجازهنامهها، مشایخ و کتابهاى خاصى را نام برده است که بسیار مفید و راهگشاست. یکى از فایدههاى مهم این اجازهنامهها، آگاهى بر کتابهاى درسى و مورد اهتمام علما و طلاب، در روزگاران گوناگون است.
2. منبع دوم براى دستیابى به کتابهاى درسى در هر عصر و زمان، نوشتهها و خاطرات خود علماى بزرگ است; بویژه کسانى که زندگىنامه خود نوشت دارند و در آن درباره استادان و متون درسى خود سخن مىگویند.4
3. رسالههایى که شاگردان درباره زندگىنامه استادان خود نوشتهاند; در مَثَل ابن العودى رسالهاى درباره زندگىنامه شهید ثانى دارد. و نیز شمارى از شاگردان شیخ بهایى، به خواندن کتابهاى شیخ بهائى در نزد او اشاره دارند.5
4. سایر منابع همچون کتابهاى تاریخى و... .
اگر ما به عصر امامان، علیهم السلام، برگردیم، به روشنى درخواهیم یافت در آن دوره از شیوههاى درسى امروز خبرى نبوده است. در آن دوره، بیشتر دانشهاى اسلامى بر محور قرآن و حدیث مىگردیده است.
قرآن از همان زمان رسول خدا متن درسى بوده است. قرآن، در همه دورانهاى تاریخ اسلام موردتوجه بوده، آموزش داده مىشده و استادان بزرگ، آن را براى خیل شاگردان خود تفسیر مىکردهاند. روشها، در هر دورهاى، به گونهاى بوده است.
محمد بن سائب کلبى (144 ه.ق( شاگرد امام باقر، علیه السلام، از مفسران برجسته است و آراى تفسیرى او در تفاسیر شیعه و سنى فراوان وجود دارد. پسر وى، هشام بن منذر محمد بن سائب کلبى هم این رویه را داشته و براى علاقهمندان، تفسیر مىگفته است.
در مقوله حدیث هم اینگونه است. ائمه)ع( اصحاب خود را به نقل نگارش و تدریس حدیث، گفت و گوى درباره آن برمىانگیختهاند. اما روش آنان در نقل حدیث، بدینگونه بوده که جزوه دست نوشت خود را براى شاگردان قراءت مىکردهاند. در دورههاى بعد استادان متن کتابهاى حدیثى را که بزرگان و خبرگان فن حدیث جمع آورى و نگارش کرده بودند، براى شاگردان مىخواندند و شاگردان آن را مىنوشتند.
احمد بن على نجاشى(450 ه.ق( مىگوید به مسجدى در کوفه وارد شدم، دیدم که استاد، کتاب کافى، تألیف محمدبن یعقوب کلینى (328 ه.ق( را تدریس مىکند.
با ظهور شیخ مفید (413 ه.ق( در بغداد، شیعه، یک مرکز علمى باشکوه و گسترده را به خود دید. در این مرکز بزرگ، افزون بر حدیث سائر دانشها آموزانده و آموخته مىشد. قبل از آن، کوفه، قم و رى مرکز علمى شیعه به شمار مىرفتند. بیشتر راویان حدیث اهل کوفه بودند. ابراهیم بن هاشم قمى حدیث را به قم آورد.
نجاشى درباره او مىنویسد:
»اول من نَشَرَ حدیث الکوفیین بقم هو«.
شیخ صدوق، براى به دست آورى و گردآورى حدیث، این سو و آن سوى سفر مىکرد. هرجا که حدیث مىنوشت، خود هم حدیث املا مىکرد.
در آن روزگاران، کتابهاى درسى بسیار محدود بوده است. طلاب، بیشتر کتابهاى لغوى و ادبى را از استادان فرا مىگرفتهاند، از جمله: کتاب »العین« در لغت تألیف خلیل بن احمد فراهیدى170) 6 یا 175 ه.ق( و »الکتاب« در فن نحو، نوشته سیبویه (180 یا 183 ه.ق(.
»الکتاب« نخستین اثر نحوى است که به دست ما رسیده است. و آراى سیبویه و استادان فن پیش از او، در آن ضبط شده و کهنترین مرجع نحو است.7
الکتاب از قرن چهارم به بعد، بارها شرح و بر آن تعلیقه زده شده است. در حوزههاى درسى شیعه و سنى روزگار قدیم در نحو »الکتاب« تدریس مىشد و در لغت، کتاب »العین« و آثار ابن سکیت و... شیخ مفید و سیدمرتضى در بغداد، پس از آن دو، شیخ طوسى در نجف، کتابهاى خود را براى شاگردان تدریس مىکردهاند. این سیره علماى ما بوده که در شرح زندگى آنان بازتاب یافته است. تا قرن هشتم و نهم; یعنى دوره شهید، عالمانِ شیعه از محضر عالمان اهل سنت نیز بهره مىبردهاند. سفرهاى علمى شهید اول و دوم و علامه حلى و استفاده آنان از اساتید هر فن، در زندگىنامه آنان آمده است.
در حوزههاى علمیه شیعه تا قرن یازدهم کتابهاى خاصى که سلسلهوار خوانده شود، به سبکى که در دوران معاصر و کنونى دیده مىشود، نبود; ولى کتاب »النهایه« شیخ طوسى که کتاب فتاوى او بود، خوانده مىشد.8 با ظهور محقق حلى675) 9 ق. ( و تألیف شرائع الاسلام و المختصر النافع، و بویژه ظهور علامه حلى726) 10 ه.ق( کتابهاى دیگرى نیز رایج گردید. از باب نمونه: در فقه، قواعد الاحکام علامه حلى.
فخر الدین حلى (771 ه.ق( در ایضاح الفوائد مىنویسد:
»بخشى از این فروع را در بسطام شاهرود بر پدرم خواندم و بخشى را در سرخس«
کتاب قواعد الاحکام علامه حلى از عصر او مورد توجه قرار گرفت.
فخرالدین مىنویسد:
»در دوره دوم، تهذیب الاحکام را بر پدرم خواندم.«
ولى از قرن هفتم در حوزههاى شیعى نظمى ویژه در متون درسى پدید آمد:
در ادبیات آثار برجستهاى از عالمان سنّى، تدریس مىشد، از جمله: کافیه و شافیه ابن حاجب شافعى11، مغنى ابن هشام، الفیه ابن مالک، کتابهاى سعد الدین تفتازانى، در لغت معلقات سبع و مقامات حریرى، حواشى میرسید شرفالدین جرجانى بر کتابهاى درسى. و در علم اصول، کتابهاى اصولى علامه حلى و در علم کلام تجرید الاعتقاد خواجه نصیرالدین طوسى، کشف اعداد علامه حلى و... .
در دانش صرف:
1. الکتاب سیبویه (180 ه.ق(.
2. شافیه، ابن حاجب.
3. شرح شافیه، نجم الدین استرآبادى.
4. شرح شافیه، نظام الدین حسن بن محمد بن حسین نیشابورى قمى، صاحب غرائب القرآن. کتاب او معروف به شرح نظام است.12
5. تعریف زنجانى، عبدالوهاب بن عماد الدین ابراهیم زنجانى شافعى.13
6. أمثله شرح أمثله و صرفِ میر تألیف شریف الدین جرجانى.
7. شرح تصریف سعدالدین تفتازانى.
در دانش نحو:
1. الکتاب سیبویه 180 ه.ق.
2. عوامل جرجانى 471.
3. الکافیه ابن حاجب.
4. انموذج زمخشرى (548 ه.ق( بسیار خلاصه است. ابن یعیش آن را شرح کرده با عنوان المفصل.
5. شرح الکافیه، نجم الائمه استرآبادى.
6. شرح الکافیه، ملاجامى.
7. مغنى اللبیب ابن هشام انصارى.
8. ألفیه ابن مالک.
9. شرح الفیه )البهجة المرضیه(.
در دانش بلاغت:
1. اسرار البلاغة، عبدالقاهر جرجانى. 471.
2. دلائل الاعجاز، عبدالقاهر جرجانى.
3. مفتاح العلوم سکاکى.
4. تلخیص المفتاح خطیب قزوینى.
5. المطول، سعدالدین تفتازانى.
6. المختصر، سعدالدین تفتازانى.
هر دو اثر، شرح تلخیص المفتاح سکاکى است.
باید توجه داشت که مطول و مختصر تفتازانى جایگاه ویژهاى در حوزههاى شیعى و سنى داشته است. فاضل هندى شیخ بهاءالدین محمدبن حسن اصفهانى (1137 - 1062 ه.ق( همان کسى که صاحب جواهرالکلام درباره او مىنویسد:
»اگر فاضل در ایران نبود گمان نمىکردم که فقه به ایران برود.«14
مىگوید: در ده سالگى مختصر و مطول را به شاگردان القاء مىکردم.15
در دانش اصول:
مختصر الاصول، ابن حاجب.
در دانش فقه
1. قواعدالاحکام، علامه حلى.
2. شرائع الاسلام، محقق حلى.
3. المختصر النافع، محقق حلى.
در دانش کلام:
1. تجرید الاعتقاد، خواجه نصیر الدین طوسى (598 ه.ق(.
2. کشف المراد، علامه حلّى (726 ه.ق(.
3. شرح قوشچى.
سیر در تاریخ نگاشتهها و متون درسى شیعه، چند مطلب را روشن مىسازد: هر مؤلفى همت به تدریس کتابهاى خاصّ داشته است.
عزالدین حسین بن سید حیدر کرکى شاگرد شیخ بهائى گوید:
»و من جملة ما قرأت علیه اولاً فى عنفوان الشّباب، الفیةابن مالک فى النحو، ثم قرأت علیه رسائل متعدده من تصانیف والده. و سمعت علیه »المختصر النافع«. و جملة من کتاب »شرایع الاسلام« و کتاب »ارشاد الاذهان« و جانباً من کتاب »قواعد الاحکام« بقرائة جماعة من المؤمنین. و قرأت علیه »الاثنى عشریات الثّلاث« التى هى من تصانیفه و »شرح الاربعین« حدیثاً الذى هو من تصانیفه. و هذا التّصنیف کان بامداد الفقیر و التماسه. هذا التّصنیف کان فى غایة الجودة و نهایة الحسن، لم یوجد مثله. و قرأت علیه المجلّد الاول من کتاب »التهذیب الاخبار« و کذا المجلد الاول من کتاب »من لایحضره الفقیه« و اکثر کتاب »الاستبصار«، الا قلیلاً من آخر قراءة و سماعاً و قرأت علیه »خلاصة الاقوال فى معرفة الرجال« و قرأت علیه درایة والده و درایته التى جعلها کالمقدّمة من کتاب »حبل المتین« و قرأت کتاب »حبل المتین« الذى خرج منه و اربعین حدیثاً التى ألفها الشهید، رحمة اللّه، وقرأت علیه الحدیث المسلسل باالقمنى الخبز والجبن والقمنى لقمة منها. قرأت علیه الرّسالة المسّماه به »تهذیب البیان« و »الفوائد الصمدیه« کلاهما من مصنفاته فى النحو.«16
تا حدود قرن یازدهم، درس خارج و اصول رایج نبود، از این روى، همت شاگرد و استاد بر خواندن متن کتابها بوده است.
از دوره علامه حلى به بعد، نه تنها متن یک کتاب و شرح آن و یا حاشیه آن را طلاب مىخواندهاند، بلکه حاشیه بر حاشیه را هم در نزد استاد فرا مىگرفتهاند. در مَثَل، اگر مختصر الاصول ابن حاجب را در نزد استادان برجسته مىآموختهاند، شرح مختصر الاصول را و شرح شرح مختصر الاصول عضدى )عضدالدین ایجى صاحب المواقف( را نیز مىخواندهاند.
کتابهایى که در فقه تدریس مىشده: شرائع الاسلام محقق حلى (675 ه.ق( و قواعد الاحکام علامه حلى (726 ه.ق( بوده است. در زندگىنامه شهید اول محمد بن مکى عاملى (776 ق( آمده است:
»وقد کان معظم اشتغاله فى العلوم عند فخر الدین ابن العلامة المرحوم و له الرّوایة ایضاً عنه بالاجازة التى کتبها له بخطّه الشریف على ظهر کتاب القواعد عنه قراءته علیه و من جملة ما کتبه هناک فیما نقل عنه، قدسّ سره، ما صورته هکذا: قرأ علىّ مولانا الامام العلاّمة الأعظم، افضل علماء العالم سیّد فضلاء بنى آدم، مولاناشمس الحق و الدین محمد بن مکّى بن محمد بن حامد، ادام اللّه أیّامه، من هذا الکتاب مشکلاته. الى ان کتب:
وأجزت له روایة جمیع کتب والدى، قدسّ سرّه، وجمیع ما صنفه اصحابنا المتقدمون، رضى اللّه عنهم، عنّى عن والدى عنهم بالطریق المذکورة لها.«17
در آن دوران بزرگان خیلى در متون دقت مىکرده، آنها را مىخوانده، حاشیه و نقد مىزدهاند.
سید محمدجواد عاملى (1228 ه.ق( صاحب مفتاح الکرامه مىنویسد:
»یکى از شارحان کتاب قواعد الاحکام علامه حلى، حدود 21 اشکال بر تعریف علامه حلى در مورد نماز وارد کرده است.«18
در علم کلام نیز تجرید الاعتقاد را مىخواندهاند و نیز شرح قدیم آن; یعنى کشف المراد علامه حلى و شرح جدید آن; یعنى شرح قوشچى بر تجریدالاعتقاد را.
ابوالفتح شرفى حسینى صاحب تفسیر شاهى مىنویسد:
»در منطق تهذیب المنطق و حاشیه دوانى بر تهذیب المنطق و حاشیه حاشیه دوانى را خواندهام.«19
در حوزههاى علمیه، در دوره بعد از علامه حلى، تا قرن یازده و دوازده، خواندن متون و حواشى رایج بوده است.
فخرالدین حلى (771 ه.ق( مىنویسد:
»من نزد پدرم به فراگیرى دانشهاى اسلامى پرداختم و دانشهاى معقول و منقول را و کتابهاى بسیارى را از کتابهاى اصحاب در نزد او قراءت کردم.«
مغلق نویسى، حالت الغاز و تعمیه، بویژه در متون درسى، مورد توجه بوده است. نقل شده است: شهید ثانى زین الدین جبعى عاملى (965 - 911 ه.ق( وقتى کتاب مسالک الافهام را نوشت، شمارى از علما بر او خرده گرفته که آسان است. شهید، الروضة البهیه را نوشت. از این روى، در شرح حال عصام الدین ادیب، که حاشیه بر مطول و شرح کافیه را نگاشته و حاشیههاى او مورد توجه هم بود، مىنویسند: »و کان من السطحیین.«
20تحول در حوزههاى علمیه شیعه از قرن دهم
با رشد حکومت صفویه و مذهب تشیع در ایران، که در قرن دهم به اوج رسید، به حدى که آوازه آن در دیگر سرزمینها، از جمله در مصر پیچید و جلال الدین عبدالرحمن سیوطى (911 ه.ق( در تاریخ الخلفا نوشت: »وغلا الرفض فى ایران« به برکت جایگاه یافتن علماى شیعه، ایران نیز رونق گرفت. مهاجرت محقق کرکى، (945 ه.ق( به همراه 80 نفر از عالمان و مجتهدان برجسته جبل عامل به ایران باعث گردید تا امور قضاوت، جمعه و جماعات و بویژه حوزههاى علمیه رونق بگیرد.
شیح حر عاملى در ترجمه میس، صاحب شرح میسیه مىنویسد: بیش از هشتاد مجتهد در تشیع جنازه او حاضر بودند.
21از زمانى که حاکمان و والیان ایران، پادشاهان صفوى، علما را ملجاء و پشتوانه خود قرار دادند و فقها نیز به آنان نزدیک شدند، تا ریشههاى دین را استوار سازند و رایت شیعه را برافرازند و مردم را با فرهنگ تشیع آشنا سازند، حوزههاى علمیه شیعه در پرتو این سازوکار و سیاست بسیار رشد کردند. بویژه حوزه اصفهان که سرآمد شد; زیرا که عالمان برجسته فقهى، فلسفى حدیثى در آن گرد آمدند و به نشر دانشهاى اسلامى پرداختند. کتابهاى درسى در این حوزهها در علم صرف، نحو، بلاغت، منطق، اصول و فقه رایج شد. از قرن هفتم تا قرن یازدهم کتابهاى اصولى علامه حلّى در حوزههاى علمیه شیعه رایج بود. زبدة الاصول، نوشته شیخ بهائى درسى شد و جایگاه خوبى به دست آورد. در دوره پس از آن، ملاعبداللّه تونى (1072 ه.ق( کتاب الوافیه را نوشت، که توجه استادان فن را به خود جلب کرد و کتاب درسى شد.
در حدود قرن دوازدهم و سیزدهم بود که درس سطح و خارج، کم و بیش از هم جدا شد. در شرح حال شیخ انصارى آمده است:
»وقتى به حوزه کربلا رفت در درس مرحوم محمد مجاهد حاضر شد. بحث استاد در نماز جمعه بود. استاد رأى خود را با دلیل بیان کرد که نماز جمعه واجب است. شیخ انصارى اشکال کرد و به نقد ادله او پرداخت و ثابت کرد که نماز جمعه واجب نیست، بلکه در زمان غیبت، حرام است!
استاد نظر او را پسندید و ادله او را تقریر کرد.
شیخ باز هم اشکال کرد، و وجه دیگرى را بیان کرد.«
22خلاصه آن که در دوره قبل از شیخ انصارى، درس خارج رایج شده بود و شاگردان درسها را تقریر مىکردند. در دوره سطح طلاب کتاب معالم الاصول شیخ حسن عاملى (1011 ه.ق( را مىخواندند. میرزا ابوالقاسم قمى (1222 ه.ق( قوانین الاصول را نوشت. این کتاب متن درسى شد. در همین دوره، سیدعلى طباطبایى (1232 ه.ق( کتاب ریاض المسائل را نوشت، و آن هم متن درسى شد. این دو از شاگردان برجسته وحید بهبهانى (1205ه.ق( بودند. طباطبایى به اصول معروف شد و قمى به فقه. ولى برعکس بعد از فوت آن دو، کتاب قمى در اصول معروف شد، و کتاب طباطبایى در فقه.
قوانین، کتاب درسى بود تا اینکه شیخ اعظم انصارى (1281 ه.ق( کتاب فرائد الاصول را نوشت. میرزا ابوالقاسم کلانتر تقریرات شیخ انصارى را یادداشت کرد و با عنوان مطارح الانظار به چاپ رساند و در دسترس اهل فضل قرار داد. دو کتاب شیخ: فرائد الاصول و مکاسب، از زمان او در سطح عالى تدریس مىشد. این دو کتاب متن درس خارج شیخ بوده است. شیخ انصارى، این دو اثر را به عنوان متن درسى تألیف نکرد، ولى محور درسى حوزههاى علمیه در فقه و اصول قرار گرفت و هنوز هم تدریس مىشوند و جایگزینى براى آنها فراهم نیامده است.
پس از شیخ، ملامحمد کاظم خراسانى (1329 ه.ق( کتاب کفایه الاصول را نوشت که آن هم پس از دو کتاب شیخ در فقه و اصول در سطح عالى مورد پذیرش حوزههاى علمیه قرار گرفت و استادان فن، به تدریس آن پرداختند و تاکنون نیز تدریس مىشود و از جایگاه ویژه برخوردار است. در پنجاه سال اخیر، معالم الاصول و قوانین الاصول، کم و بیش از مدار درسى خارج شدهاند و اصول الفقه مظفر، جاى آن دو را گرفته است.
استاد محمدرضا مظفر از شاگردان علامه محمدحسین اصفهانى (1361 ه.ق( است.
در متن درس خارج از قدیم الایام، شرائع الاسلام مورد توجه بوده که با تألیف العروة الوثقى از سوى سید محمدکاظم طباطبائى یزدى (1337 ه.ق( فقها آن را محور درس خارج خود در فقه قرار دادهاند. و در 30 سال اخیر، منهاج الصالحین، نوشته سیدمحسن طباطبائى حکیم (1395 ه.ق( و وسیلة النجاه نوشته سیدابوالحسن اصفهانى (1365 ه.ق( در درسهاى خارج فقه، جایگاه ویژهاى یافتهاند. بویژه آن که این دو اثر، به همت دو مرجع بزرگ، تکمیل و تحریر شدهاند. آقا سیدابوالقاسم خوئى (1413 ه.ق( منهاج الصالحین را تکمیل کرد و حضرت امام خمینى (1410 ه.ق( وسیلة النجاة را، تحریر و در اختیار اهل فضل قرار داد.
درسهاى فراموش شده
در گذشته، دانشهایى همچون: نجوم، ریاضیات، طب و دانشهاى وابسته به آن خوانده مىشد و اساتید هر رشته، نخست در فقه، به مقام اجتهاد دست مىیافتند، آنگاه سر از سایر علوم درمى آوردند. از زمان امیرکبیر به بعد، این دانشها از حوزهها رخت بربستند و در دارالفنون و مدرسههاى جدید و دانشگاهها، رحل افکندند.
علامه حلى و استادش خواجه نصیرالدین طوسى فقه را با ریاضیات و نجوم آمیختند.
نراقیها یعنى ملامهدى نراقى (1209 ه.ق( و ملااحمد نراقى (1245ه.ق( دو فقیه برجسته، منجم، فیلسوف و ریاضىدان بودهاند.
افزون بر این که دست حوزهها از این دانشها کوتاه شده است، جاى بسى تأسف است که حوزهها از دانش تفسیر و حدیث نیز بىبهرهاند. دو دانشى که هیچ نهادى جز حوزههاى علوم دینى آن گونه که باید عمیق و همهجانبه به آنها نخواهند پرداخت. و این، بزرگترین خسرانى است که حوزهها با آن رو به رویند.
در حوزهها به این دو دانش، اهمیت ویژه داده مىشده و در کانون توجه بودهاند. اگر دقت کنیم که چرا شیخ بهائى بر تفسیر بیضاوى، یعنى أنوار التنزیل، حاشیه زده است، به روشنى درمىیابیم که چون تفسیر بیضاوى متن درسى حوزههاى علمیه شیعه و اهل سنت بوده است. و نیز روایات مورد توجه بوده و کتابهاى روایى تدریس مىشده است. در شرح حال علما مىخوانیم که کتابهاى حدیثى را تدریس کرده و یا در نزد استادى بزرگ آن را فراگرفتهاند.
علامه سیدمحسن امین جبل عاملى مىنویسد:
»اولین کسى که تقریرنویسى را آغاز کرد، سید محمدجواد عاملى (1228 ه.ق( صاحب مفتاح الکرامه بود که تقریرات درس استاد خود: علامه محمدمهدى بحرالعلوم (1212 ه.ق( را تقریر و آن را تدوین کرد. و این زمانى بود که بحرالعلوم مشغول تدریس وافى تألیف فیض کاشانى (1091 ه.ق(بود.«
23از قول فخرالدین حلى (771 ه.ق( نقل کردیم که گفته بود: تهذیب الاحکام را دوبار در نزد پدرم علامه حلّى (726) خواندم.
علم تفسیر و علم حدیث باید احیا شود که بدون احیاى این دو دانش، تحولى رخ نخواهد داد. اگرچه در سالهاى اخیر، رشتههاى علوم قرآنى و حدیث راه اندازى شده و در همه دانشکدههاى اسلامى، تدریس مىشود; ولى آنها بیشتر به حواشى مىپردازند. به گونهاى که تحصیل کنندگان علوم قرآنى سر از آشنایى با تفسیر قرآن درنمىآورند. با کمال تأسف باید بگوییم که مقدمات فهم قرآن، حدیث و نهج البلاغه، پیموده نمىشود. فهم قرآن و حدیث، بستگى به آشنایى دقیق به لغت دارد. طالب علمان تا در فن لغت، به کمال نرسند، از فهم دقایق قرآن و حدیث، ناتوان خواهند بود.
شیخ عباس قمى (1359 ه.ق( مىگوید مدت زیادى به خواندن مقامات حریرى مشغول بودم، تا لغت یاد بگیرم. بعد به نهج البلاغه روى آوردم. حوزههاى ما، کتابهاى درسى مهم را که در فهم دقایق قرآن، بس کمک کار طلبه بود و او را به آبشخور قرآن نزدیک مىکرد از گردونه درس و بحث خارج کردهاند و به آنها اهمیت چندانى نمىدهند. مغنى اللبیب، یکى از آن آثار مهم بود.
حوزهها به مغنى اللبیب بىتوجه هستند. در پارهاى از حوزهها اگر به آن توجه مىشود، به بخشى از باب اول است و باب رابع در حالى که استاد محمد قزوینى در یادداشتهاى خود مىنویسد:
»من الان در کتابخانه برلن نشستهام و دُرهاى کتاب مغنى اللبیب ابن هشام انصارى را استخراج مىکنم.«
ضرورت تحول در متون درسى
پس از نگارش مطالب گذشته باید یادآور شویم که متون درسى حوزههاى علمیه نیازمند سه گونه دگرگونى و نوآورى است; در این فرقى نیست بین این که نگارشى جدید صورت پذیرد و از نو کتابى در موضوع موردنیاز سامان یابد، یا این که کتابهاى موجود بازسازى شوند.
روزگارى »صرف میر« سید شریفالدین جرجانى و تصریف زنجانى و شرح تصریف سعدالدین تفتازانى در حوزههاى علمیه شیعه و سنى رایج بود، اما قبل از انقلاب اسلامى، مدرسه حقانى قم، صرف ساده را طراحى و تألیف کرد. رفته رفته جاى خود را باز کرد و امروزه مورد پذیرش تمام مدارس علمیه قرار گرفته است. و چندین بار بازبینى شده است. به نظر مىآید در نگارش کتابهاى درسى و یا بازسازى کتابهاى پیشین، چند نکته باید لحاظ شود:
1. پالایش کتابها از مسائل غیرضرورى. روزگارى که شیخ انصارى به نگارش فرائدالاصول دست زد، پالایشى شگرف و غیردرخور پیشبینى در علم اصول پدید آورد. اگر نزدیکترین کتاب اصولى به عصر شیخ انصارى را با فرائد الاصول بسنجیم به پالایش شیخ در علم اصول پى مىبریم. کتاب مفاتیح الاصول تألیف سیدمحمد مجاهد (1242 ه.ق( همان کسى که شیخ انصارى براى نخستین بار در حوزه کربلا به درس او رفت، و او از پدر شیخ خواست تا وى اجازه دهد فرزندش در حوزه کربلا به تحصیل بپردازد. شیخ انصارى از سید مجاهد در کتابهاى خود با عنوان: سید مشایخنا یاد مىکند. حال فهرست کتاب مفاتیح الاصول را بنگرید خواهید دید که چه بحثهایى در آن آمده و اکنون در فرائد الاصول از آنها خبرى نیست. بحثهاى ادبى که در فقه نیز تأثیر دارد، همچون: معانى حروف عطف، آیا ثم و واو بر ترتیب دلالت دارند، یا نه. بحثهاى کلامى، رجالى، علوم قرآنى، همچون نسخ، احکام و... .
شیخ انصارى بحثهاى مربوط به علوم دیگر را از علم اصول جدا کرد; و ضرورتى در پردازش به آنها ندید و بر این باور بود این علوم هرکدام جاى خاص و متکفل خاصى دارد.
همین مقایسه اگر با قوانین الاصول، نوشته میرزا ابوالقاسم قمى (1222 ه.ق( انجام بگیرد، در خواهیم یافت که شیخ چه بسیار بحثهایى را که در دایره علم اصول نمىگنجیده، در فرائد الاصول نیاورده و به پالایش آنها پرداخته است: بابالسنه و امور مربوط به آن، تعارض، جرح و تعدیل حجیت مراسیل و اعتبار مراسیل محمدبن ابى عمیر و دیگران که بحث رجالى است.
کتاب الفصول الغرویه تألیف شیخ محمدحسین اصفهانى (1256 ه.ق( که نزدیک به زمان شیخ انصارى بوده، همین آمیختگى اصول را با بحثهاى: ادبى، کلامى، قرآنى، تفسیرى، رجالى و درایه دارد.
شیخ این علوم را از علم اصول جدا کرد.
هر علمى در چهارچوب ویژه خود باید قرار گیرد، تا اثرگذار باشد. بویژه، کتابهاى درسى آن علم که به طور حتم باید از حواشى و زواید خالى باشند تا فراگیر دچار سردرگمى نشود.
کتابهاى درسى باید در محدوده همان علم نگارش شوند و از پرداختن به بحثهاى دیگر در آنها پرهیز شود. این نخستین ویژگى یک کتاب درسى است که در نگارش و اصلاح آن باید به کار بسته شود.
علامه سیدمحسن امین جبل عاملى، صاحب کتاب اعیان الشیعه (1371 - 1284 ه.ق( عالم برجسته امامیه، از مشایخ روایى امام خمینى، قدس سره، در حدود هفتاد و اندى سال پیش، گفته است:
»کتابهاى اصول متداول در حوزهها، مانند: معالم، قوانین، رسائل و کفایه نیز محتاج تهذیب است; مثلاً معالم با این که مؤلف آن سرآمد اصولیان بوده و ستاره اقبال آن درخشیده، حاوى مطالبى است که اکنون به کهنگى گراییده و متأخران به مطالب جدیدى در دانش اصول دست یافتهاند که متقدمان از آن بىبهره بودهاند، لذا باید مطالب غیر لازم آن حذف و افکار پخته این علم جاىگزین آنها گردد... و رسائل با این که فضیلت بزرگى براى مؤلف آن به حساب مىآید، به خاطر این که نوآورى داشته و مسائل اصولى مهم را تحقیق کرده، باز در موضوعاتى چون دلیل انسداد و مانند آن نیازمند تهذیب و حذف و تلخیص است. بخشهاى مختصر آن نیز محتاج شرح است. کفایه الاصول، اگرچه مؤلفاش تبحر کافى داشته و حذف بسیارى از زواید و تحقیق و تنقیح مسائل اصول فضیلت مهمى برایش به حساب مىآید باز عبارتهاى پیچیدهاى دارد و نیازمند به تهذیب است.«
224. برابرسازى قواعد با فقه: یکى از کاستیهاى کتابها و درسهاى اصولى برابر نساختن قواعد با فقه است. هیچ یک از شارحان کفایة الاصول، به فکر چنین مسألهاى نبودهاند. الآن هم استادان در درسهاى خارج، به این مقوله نمىپردازند. به نظر مىرسد، کارى که درباره کتابهاى درسى اصول باید انجام بگیرد، برابر سازى هر قاعده اصولى با مسائل فقهى است. این رویه در درسهاى خارج اصول نیز باید دنبال شود; مانند تجزیه و ترکیب در نحو، هر قاعده اصولى که گفته مىشود جایگاه آن در فقه مطرح مىشود. مثالى از فقه ذکر شود تا طلبه به طور دقیق آن را درک کند. اگر روزى بنا شد کفایه اصلاح شود و کفایه نوین نوشته شود، بایسته است در شرح و پاورقیهاى آن، براى هر قاعده یک مثال فقهى ذکر گردد. آن وقت است که ارزش علم اصول را درخواهیم یافت. ارزش علم اصول دو برابر مىشود و کاربردى مىگردد. استاد جعفر سبحانى در این باره مىگوید:
»یکى از شیوههاى آنان )نظامهاى غیر حوزوى( تمرین مسائل و آموختههاست. آموختن همراه با تمرین است. در حوزه ما قواعد مىخوانیم; اما تمرین چگونگى استفاده از آن را در درس نداریم. الان علم اصول به صورت علم خشکى درآمده است. قواعد را از اول تا آخر مىخوانیم، حال آن که بسیارى از اوقات محصلان نمىدانند این قواعد در کجاى فقه به درد مىخورد.... اگر در حوزه مثلاً در علم اصول هنگام تدریس هر اصلى، ده فرع فقهى که بر آن مترتب مىشود، بیان شود، خیلى مؤثر است. همچنین در آموزش منطق و علوم عقلى... آن چه در حوزه نیاز داریم این است که این علوم از جنبه تئورى بیرون بیایند و جنبه عملى پیدا کنند.«
25به تازگى کتابى منتشر شده است، با عنوان: »تطبیقات الاصول« نوشته سید عباس نورالدین که قواعد علم اصول را با مثالهایى از کتاب »مهذب الاحکام« نوشته سید عبدالاعلى سبزوارى (1414ه.ق( تطبیق داده است. نویسنده در مقدمه آن نگاشته است:
»ماهیت علم اصول أداه و قواعد است و جایگاه آن تطبیق بر فروع است، تا جایگاه آن در استنباط فروع دانسته شود و واقع مطلب آن است که اگر در هر اصل و قاعدهاى، نمونههایى از فقه ذکر شود و تطبیق گردد، ثمره و میوه علم اصول را در مدت کمى مىچینیم و مشکلها حل مىشود و مقوله استنباط، به مرحله بسیار آسانتر از آن چه تصور مىشود، تنزل مىیابد.«
326. نگارش روان: متون درسى باید به گونه روان و خالى از اغلاق و پیچیدگیها نوشته شود. هدف آن نیست که مطالب عمیق حذف شود. نویسندگان دو گونهاند، همان طور که گویندگان دو گونهاند:
گویندگانى که عالىترین مطالب را با عباراتى روان، آسان و قابل فهم و بدون اغلاق و اجمال بیان مىکنند.
گویندگانى که همان مطلب را به جورى بیان مىکنند که شنونده، به نکته و مطلبى دست نمىیابد و سخن گوینده را درک نمىکند.
نویسندگان هم، این گونهاند: نویسندگان روان نویس و نویسندگان مغلق نویس. در دانش فقه و اصول، با بررسى کتابهاى این دو دانش، در مىیابیم فقیه و یا اصولى، قلم روان و نگارش بسیار جالبى دارد، مانند: سید محمد موسوى عاملى (1009ه.ق( صاحب مدارک الاحکام، شیخ حسن عاملى (1011ه.ق( صاحب کتاب معالم الدین، یا شهید ثانى و علامه وحید بهبهانى، مصابیح الظلام و...
اما شمارى از فقها، قلم سنگینى دارند، در مَثَل کتاب المقابس شیخ اسداللّه تسترى را وقتى مطالعه مىکنیم، با عبارات مغلق رو به رو مىشویم، به حدى که فهم آن سخت دشوار مىگردد. شاید به همین جهت بود که مدارک الاحکام مورد توجه فقیهان واقع شده است و دیگر آثار، نه. چه ضرورتى دارد کتابهایى نوشته شود که مطالب آسان و درخور فهم را آن چنان در لفافه عبارتهاى سخت و مغلق بپیچند که استاد و شاگرد، تمام توان و همّشان را روى فهم عبارتهاى معماگونه آن بگذارند. در دورههاى اخیر شمارى از بزرگان، به مغلقگوئى روى آورده بودند، تا آن جا که بر این کار اصرار مىورزیدند!
البته مغلق نویسى غیر از آن است که مطلب دشوار باشد و فهم آن در توان هر ذهنى نباشد. در مقدمه یکى از شرحهاى حاشیه ملاعبداللّه بر تهذیب المنطق ملاسعد الدین تفتازانى آمده است:
»سعدالدین تفتازانى وقتى کتاب تهذیب المنطق را نوشت، ادعا کرد: اگر کسى یک حرف از آن را بتواند حذف کند و آن زاید باشد، به او جایزه مىدهم. این حرف تفتازانى را کسى نتوانست نقض کند، تا این که زمان مرحوم شیخ بهائى (1030 ه.ق( رسید و شیخ بهائى ادعاى او را درهم شکست. مثلاً تفتازانى گفته بود: المفهوم ان امتنع صدقه على کثیرین فجزئى، والا فکلى، شیخ بهائى این عبارت را تغییر داد و مدعى شد: المفهوم الممتنع صدقه على کثیرین جزئى و الا کلى.«
کتاب درسى که نباید آنقدر پیچیده باشد که در فهم عبارت آن وجوه فراوانى گفته شود، و یا حتى کسى مانند شیخ بهائى، رسالهاى را در باب مراد علامه از یک عبارت قواعد الاحکام بنویسد.
اندیشههاى اصلاحى
از گذشتههاى دور، تاکنون، شمارى از عالمان برجسته، همیشه دغدغه اصلاحِ حوزههاى علمیه را داشتهاند. اینان بر این نظر بوده و هستند: اصلاح جامعه، به هیچ روى ممکن نیست، مگر این که این نهاد مهم و نقشآفرین، همیشه در کانون اصلاحِ اصلاحگران خبره و دقیقاندیش قرار بگیرد. اینان، گام اول را در اصلاح ساختار آموزشى و کتابهاى درسى مىدانند. البته، همیشه و در هر زمانى این فکر و جریان اصلاحى، مخالفانى داشته است که اکنون جاى بحث از دیدگاههاى آنان نیست.
در این نهضت فکرى، باید در کتابهاى درسى دگرگونى پدید آید و کتابهایى در دسترس طلاب و فراگیران قرار بگیرد که از ویژگیهاى کتابهاى درسى برخوردار باشند.
از بین کسانى که روى این مهم، یعنى دگرگونى در کتابهاى درسى، نگارش آنها با اسلوب جدید، گنجاندن مطالب مورد نیاز در آنها و... بسیار تأکید داشتهاند، چند تن را نام مىبریم: سید محسن امین جبل عاملى، نویسنده اعیان الشیعه، محمدجواد مغنیه، نویسنده تفسیر الکاشف، شهید سیدمحمدباقر صدر، محمدرضا مظفر، شهید مرتضى مطهرى و مقام معظم رهبرى.
پیش از این، دیدگاه سیدمحسن امین را نقل کردیم.
محمدجواد مغنیه، در کتاب اصول فقه، در پارهاى از بحثها، یادآور مىشود:
این بحث در علم فقه، اثر ندارد. چه ضرورتى دارد یک بحث اصولى مطرح شود و نتیجه علمى بر آن بار نشود. در مثل در بحث مشتق، آیا حقیقت در متلبس است، یا حقیقت در آن و ما انقضى نیز هست و...
محمدرضا مظفر، از طراحان کتابهاى درسى و نوآوران وى با نوشتن: »المنطق« و »اصول الفقه« تحولى در کتابهاى درسى پدید آورد.
دکتر ابراهیم العاتى، مقالهاى دارد با عنوان: »شیخ محمدرضا مظفر، طلایهدار آموزش دینى در نجف«27 وى در این نوشتار، ذیل عنوان نوسازى، روشها و شیوهها، مىنویسد:
»شیخ محمدرضا مظفر، فقیهى مجدد و همگام با روح عصر و تحولات علمى و روش شناختى آن بود. این همگامى به انتقال دادن آموزش دینى از نظام حوزوى یا حلقات درس مساجد، به تحصیلات آکادمیک منظم، بویژه در مرحله نخست تحصیلات حوزوى، یعنى مقدمات و سطح، نیاز داشت تا طلبه را براى مرحله بحث خارج، یا اجتهاد آماده کند. و در مرحله عالى، یعنى مرحله خارج و اجتهاد، طلبه بیشتر بر خود متکى گردد و شیخ دریافته بود که ماهیت مرحله عالى، هیچ گونه تعدیل شکلى، یا محتوایى را بر نمىتابد و نمىتوان این مرحله را در هیچ قالب روشى خاصى تنظیم کرد.
اما در مرحله نخست، از نقایصى رنج مىبرد که نیازمند تنظیم و روشمندى بود.
شیخ مظفر، عوامل نقص را در مواد علمى درسى و عوامل ضعف را در روش تشخیص داد.
در باب مواد علمى که طلبه حوزه، در مراحل نخست تحصیلى مىگذراند، این مواد، به نحو، صرف، بلاغت، منطق، تفسیر، فقه و اصول محدود بود. اگرچه مواد درسى در فقه و اصول، گسترده بود; ولى مواد یاد شده به رغم اهمیتشان، به تنهایى طلبه را در ایفاى وظایف و تعهدات صنفىاش مانند ارشاد و دعوت و آگاهى بخشى، کفایت نمىکرد; زیرا طلبه نمىتوانست در ایفاى نقش ارشاد و دعوت، در گستردهترین دایرهاش، به مواد علمىاى که در حوزه مىگذراند، اکتفا کند. و لازم بود تا با روشها و مکاتب فکرى و برخى مطالعات انسانى و برخى زمینههاى معرفت تجربى آشنا شود... .
اما از باب روش، شیخ معتقد بود که کتابهاى درسى طلاب حوزه علمیه نجف، سرشار از پیچیدگى و ابهام است و طلبه براى فهم عبارات آنها و پردهبردارى از پیچیدگیها و ابهامات آنها، نیازمند صرف وقت فراوان و تلاش زیاد است و افزون بر این، مباحث کتابها هم به درستى تنظیم نشده است. و اگر قرار باشد طلبه، این تلاش و وقتى را که صرف فهم عبارات پیچیده مىکند، بر فراگیرى همان علم، یا معارف فکرى دیگر اختصاص بدهد که در ایفاى وظیفهاش به او یارى مىرساند، کارى بزرگ کرده و ابواب فکرى تازهاى را به روى خود گشوده است... .
شیخ محمدرضا مظفر، تلاشهاى زیادى را براى آسانسازى مواد علمى مبذول داشت وى در علوم عقلى »المنطق«، »اصول الفقه« و »الفلسفة الاسلامیه« را تألیف کرد.«
28دوستان دانشمند او: علامه محمدتقى حکیم، الاصول العامه للفقه المقارن را تألیف کرد و دکتر عبدالهادى فضلى، اصول الحدیث و اصول علم الرجال را نگاشت.
استاد العاتى به کتابى آدرس داده و مطالب خود را از آن نقل کرده که نویسنده آن، استاد محمدمهدى اصفى است، از شخصیتهاى برجسته مجمع التقریب. کتابهاى ارزشمند او، همچون مقدمه شرح لمعه و مقدمه ریاض المسائل، در معرفى حوزهها و تاریخ فقه و فقهاء معروف است. این کتاب با عنوان: »مدرسة النجف و تطور الحرکة الاصلاحیه فیها«ست که در نجف چاپ شده است.
از جمله شخصیتهایى که اندیشه اصلاح داشت و توانست در حوزه علمیه نجف، تحولى پدید آورد، شهید سیدمحمدباقر صدر (1400 ه.ق( است. او با نگارش المعالم الجدیده و بیان افکار خود در مقدمه آن و سپس نگارش حلقات الاصول در مورد متون درسى حوزهها، نظریهپردازى کرد و دست به نوآورى زد.
چهارمین شخصیت، شهید مطهرى است که در آثارش این دغدغه و اندیشه موج مىزند. در فرازى از سخنان او آمده است:
»وقتى به تهران آمدم فهمیدم که آنچه در حوزه علمیه خواندم، به درد امروز مردم نمىخورد و آنچه مردم نیاز دارند، من نخوانده و آماده ندارم.«
منظور استاد روشن است. یعنى خواندن خیلى از کتابهایى همچون: قوانین الاصول، الفصول و... مشکل اجتماع را حل نمىکند. مردم به چیزهاى دیگرى نیاز دارند، همچون تفسیر، حدیث و سخنان بلند پیامبر اعظم و امیرالمؤمنین که امروز هم آن جایگاه ویژه را در حوزهها ندارند.
مقام معظم رهبرى بارها بر مسأله ضرورت اصلاح کتابهاى درسى تأکید کرده است، از جمله در یکى از سخنرانیها که در جمع علما، فضلا و طلاب ایراد کرده، مىگوید:
»امروز در دنیا دارند تمرین مىکنند که مشکلترین مطالب را به آسانترین زبانها بیان و فرموله کنند. رمز مىگذارند تا با گفتن یک کلمه مخاطب ده کلمه بفهمد...
شرح لمعه، کتاب نسبتاً مشکلى است. ما چرا براى عبارتهاى سخت طلبه را معطل کنیم. کتابهاى درسى دیگر هم همین گونهاند. این کتابها که از آسمان نازل نشده. یک روز هم کتابهاى درسى دیگرى بوده. مگر ریاض کتاب بدى است. مىگویند کتاب مکاسب شیخ، خیلى کتاب خوبى است. البته که کتاب خوبى است، ولى مگر ریاض کتاب بدى است؟ یک روز در حوزههاى علمیه ریاض مىخواندند که البته زمان ما نبود، بلکه زمان پدران ما بود. از جمله کتابهاى معمولى که طلبهها در حوزه مىخواندند دو جلد ریاض بود. آیا حالا هم ما ریاض بخوانیم. آنها قوانین و فصول مىخواندند اما حالا نمىخوانند و منسوخ شده است، این کار چه مانعى دارد.«
29چگونگى نگارش کتابهاى درسى
تجربه نشان داده که کارهاى گروهى نتیجه بخشتر از کارهاى فردى است. در مورد نگارش متون درسى، شمارى از عالمان دینى، پیشنهاد کار گروهى داشته و دارند.
البته کار فردى نیز گاهى خود را خوب نشان داده است. آقاى مظفر با نگارش المنطق و اصول الفقه و شهید صدر با نگارش حلقات، کمک شایانى به تحول و تغییر در متون درسى کردند.
سید محسن امین جبل عاملى مىگوید:
»گروهى تشکیل دهند و کار تدوین کتابهاى درسى حوزه را به عهده بگیرند و در هر علمى سه نوع کتاب: مختصر، متوسط و مطول نگارش شود و محتواى این کتابها را از همان کتابهاى مشهور قبلى استخراج کنند و پس از عرضه بر بزرگان از علما و تصویب آنها، محور تدریس در حوزه بزرگ نجف و قم و سپس حوزههاى دیگر گردد. البته کتابهاى قبلى نیز از دور خارج نمىشود و مىتوان به عنوان کتابهاى مرجع - نه آموزشى - از آنها استفاده کرد.«
30مقام معظم رهبرى مىگوید:
»باید لجنهاى از فضلاى بزرگ حوزه علمیه بنشینند و یک دوره فقه، از طهارت تا دیات، به زبان ساده بنویسند که کار شرح لمعه را بکند و کیفیت استدلال را نشان بدهد.«
31»... باید لجنه و هیأتى بنشیند و مباحثى که شما در مکاسب مىخواهید یاد بگیرید در کتابى که خیلى هم به مشکلى مکاسب نباشد، و آن مطالب و استدلالها را هم داشته باشد، بنویسد و آن کتاب در حوزهها خوانده شود.«
32یادآورى: شاید کسى را نتوان یافت که مدعى شود: اگر کتاب درسى فنى، دقیق و بهترى در دانشى از دانشهاى حوزوى نوشته شود، نباید جایگزین کتاب قبلى گردد. شاید بحث صغروى باشد. این که بزرگان فن بر این نظر همگى هماهنگ شدهاند که رسائل شیخ از قوانین و الفصول بهتر بوده از این روست که در آن نوآورى وجود داشته است. یعنى امتیاز ظاهرى نبوده که رسائل شیخ را بر قوانین و فصول، برترى دادهاند، بلکه امتیاز باطنى و حقیقى در این جابهجایى، حرف اول را مىزده است. حال اگر روزگارى در کتابى نوآورى باشد که چه بهتر، همگان بر برترى دادن و پیشى داشتن آن نظر دارند; اما نکته درخور توجه این است که پس از شیخ انصارى، حتى آخوند خراسانى هم بسان شیخ نتوانسته استخوانبندى علم اصول را تغییر دهد و براى آن ساختار جدیدى بیان کند. همه در مقام نقد و تحلیل صدر و ذیل کلام شیخ انصارى بودهاند; اما محور اصلى سخنان شیخ است. حال چه باید کرد، پیشنهاد همان مطلبى است که عالمان فرزانه: سیدمحسن امین و مقام معظم رهبرى، مطرح کردهاند که نگارش نو و جدیدى از این کتابهاى شیخ پدید آید و دست کم ویراستارى به روز شود، تا بحثهاى زاید که در آنها وجود دارد و اکنون شاید به کار نیاید، از دور خارج گردد.
آیا عبارت کفایة الاصول که در بیان مقصود، آن همه اغلاق و اجمال دارد، این اجمال و سنگینى عبارت در فهم فروع فقهى نقشى دارد که باید حتماً به دنبال گشودن اغلاق و اجمال آن باشیم. آیا نمىشود این سنگینى عبارت را با مثال از فقه و شرح و حاشیه جبران کرد. به هر حال، تحربه تاریخ فقه و اصول و حوزههاى علمیه نشان داده که نوآورى در متون درسى، در هر عصرى مورد توجه بوده است.
جایگاه تفسیر
تفسیر قرآن در حوزهها، آن جایگاه والا، حقیقى و اثرگذار خود را ندارد. زیرا جایگاه یافتن تفسیر قرآن، وقتى است که اندیشهها، در شعاع تفسیر و فهم قرآن مطرح شوند.
این در صورتى به حقیقت مىپیوندد که قرآن، ملکه ذهنها بشود. آنچنانکه طلاب، با نکتهها، فرازهاى بلند، معارف ژرف و واژگان آن اُنس و آشنایى دقیق داشته باشند که خود به خود در پژوهشها، در گاه استنباط و اجتهاد و بر اندیشههاى کلامى، فقهى و اصولى و دیگر آگاهیهاى آنان پرتو افکند. به گونهاى که هرگاه اندیشهاى از ذهن آنان بتراود، پرتوهایى از قرآن را بتوان در آن دید.
تفسیر، در همه مراحل تحصیلى طلاب، از آغاز تا دوران اجتهاد و افتا، باید محور درسها، مباحثهها، کارهاى علمى و پژوهشى باشد. روى واژه واژه آن دقت ژرف و همه سویه و کالبد شکافانه بشود و در درس فقه، روایات مورد بحث
در هر باب، یک به یک، با قرآن سنجیده و برابرسازى بشود که اگر هریک با قرآن برابر و هماهنگ بود، پذیرفته و اگر نبود، رد شود.
براى این که چگونه قرآن جایگاه خود را در درسهاى حوزوى بیابد و حجت بودن آن نمود بیابد و آن به آن به اندیشهها پرتو بیفکند، باید دیدگاهها و پیشنهادها، مطالعه و در بوته نقد عالمانه قرار بگیرند و دیدگاه و یا دیدگاههایى که بیشترین راهگشایى را دارند و حوزهها و حوزویان را به مقصود مىرسانند، برگزیده شوند و در دستور کار قرار بگیرند. تا این که قرآن از غربت به درآید و مبادا که در غربت قرآن در حوزهها، دوباره کسانى سربلند کنند و بگویند: قرآن حجّت نیست و راه را بر اندیشه و تفکر روى قرآن ببندند و سدّ راه فهم و درک قرآن شوند و قرآن را از کانونها و مرکزهاى علمى، از حوزه و از ساحَتِ زندگى دور کنند و شیعه به همان باتلاقى گرفتار آید که در برههاى از دوران پیشین، گرفتار آمده بود:
»در میان علماى شیعه، در سه - چهار قرن پیش، افرادى پیدا شدند که معتقد بودند قرآن حجت نیست. اینها از میان منابع چهارگانه فقه که از طرف علماى اسلام، به عنوانِ معیار شناخت مسائل اسلامى عرضه شده بود; یعنى: قرآن و سنت و عقل و اجماع، سه منبع را قبول نداشتند.
در مورد اجماع مىگفتند: این رسم سنّىهاست و نمىتوان از آن تبعیت کرد.
در خصوص عقل مىگفتند: با این همه خطاى عقل، اعتماد به آن جایز نیست.
اما در مورد قرآن، محترمانه ادعا مىکردند که قرآن، بزرگتر از آن است که ما آدمهاى حقیر بتوانیم آن را مطالعه کنیم و در آن بیندیشیم. فقط پیامبر و ائمه حق دارند در آیات قرآن غوز کنند. ما، فقط حق تلاوت آیات را داریم. این گروه، همان اخباریین هستند.
اخباریین، تنها مراجعه به اخبار و احادیث را جایز مىدانستند. شاید تعجب کنید اگر بدانید در بعضى از تفاسیرى که توسط این افراد نوشته شد، هرجا در ذیل هر آیه، اگر حدیثى بود، آن را ذکر مىکردند و اگر حدیثى وجود نداشت از ذکر آیه خوددارى مىکردند. آنطور که گویى اصلاً آن آیه از قرآن نیست.
این عمل، یک نوع ظلم و جفا بود بر قرآن. پیداست جامعهاى که کتاب آسمانى خود، آن هم کتابى مانند قرآن را به این شکل طرد کند و آن را به دست فراموشى بسپارد، هرگز در مسیر قرآن حرکت نخواهد کرد.«
33دغدغه درسى شدن قرآن، اگر جدّى گرفته مىشد و آن شکوه درس تفسیرى علاّمه طباطبایى حفظ مىگردید و طرحها و پیشنهادهاى روشناندیشان و کسانى که دقیق و آیندهنگرانه پیامدهاى ناگوار توجه نکردن به قرآن را در نوشتار و گفتار خود مىنمایاندند، توجه مىشد و در سرلوحه کارها و برنامههاى حوزه قرار مىگرفت، امروزه، شاهد دگرگونیهاى بس ژرف و گسترده بودیم و طالب علمان و تربیت شدگان حوزه، در عرصههاى گوناگون فکرى نقش مىآفریدند و عالمانه مردم و نسل جوان را طلایهدارى مىکردند و از کاستیهاى امروز خبرى نبود.
حاج مهدى سراج انصارى،34 در مقالهاى بلند، استوار و روشنگرانه، زیر عنوان: »هفتاد و دو روز در قم« اوجها، زیباییها و شکوههاى حوزه علمیه قم را به زعامت آیتاللّه حاج آقا سیدحسین طباطبایى بروجردى، مىنمایاند و از کاستیهاى آن، به گونه روشن و راهگشا، گزارش مىدهد و طرح اصلاح حوزه را براى بخشهاى گوناگون ارائه مىدهد. و در فرازهایى از این مقال، طرح خود را درباره چسان به صحنه آوردن قرآن و آموزشى کردن آن در تمام دورههاى تحصیلى، از مقدمات تا خارج، مىنویسد:
»به عقیده این جانب باید درس قرآن، در تمام دورههاى تحصیلى، از مقدمات تا خارج، در رأس دروس تحصیلى قرار گیرد، به این ترتیب:
اولاً محصلین ابتدایى که از امثله شروع مىکنند، ملزم باشند که ظاهر کلمات قرآن را روان کنند و آنچه را در صرف میر و تصریف مىخوانند، از قبیل تصریف صیغهها و تشخیص مجرد و مزید فیه و ثلاثى و رباعى و نظایر آنها، از کلمات قرآن پیدا نموده و طبق قواعد صرف در آنها تصرف نمایند و همچنین در موقع خواندن نحو، آیات قرآنى را تجزیه و ترکیب کنند و تا پایان دروس سیوطى و جامى و مغنى، عنایت خاصى به عبارات و جملات قرآن، مبذول بدارند.
و سپس هنگام تحصیل مطول، که مرحله اخیر تحصیل مقدمات است، علاوه از توجه به نکات بلاغت و معانى و محسنات لفظى و معنوى آیات، دروس قراءت و تجوید قرآن نیز به محصلین داده شود، به طورى که محصل ابتدایى هنگام فراغت از دروس مقدماتى، قرآن را خوب بخواند و تصریف کلمات و تجزیه و ترکیب آیات و بلاغت و فصاحت و معانى و بیان و سایر محسّنات قرآنى را بداند و با تجوید صحیح بخواند و چون به مرحله دوم، یعنى دوره متوسط )دوره سطح( برسد، براى فهم معناى ظاهرى و تفسیر سطحى قرآن، آماده باشد.
ثانیاً، در دوره سطح که از شرایع و معالم، فقهاً و اصولاً آغاز مىشود، یک تفسیر مختصر سطحى، همراه دروس فقه و اصول بوده باشد. البته اگر در این دوره، به حفظ قرآن مبادرت شود، بسیار به جا و مناسب خواهد بود. و در این دوره، که با تحصیل متن رسائل و مکاسب و کفایة الاصول و منظومه سبزوارى پایان مىیابد، محصل مىتواند یک دوره تفسیر سطحى یادگرفته و براى درس خارج تفسیر قرآن، کاملاً آماده شود.
ثالثاً در دوره نهایى )دوره خارج( لازم است حقایق مهمهاى که در میان آیات و سور قرآنى نهفتهاند، از خارج به مغز محصلى که قبلاً خود را در دورههاى قبلى آماده نموده است، تزریق شود. خلاصه کلام این که باید قرآن، در تمام دورههاى تحصیلى، مقدم بر سایر دروس، یا لااقل ردیف آنها قرار گیرد. اگر چنین شود، فارغ التحصیلهاى حوزه، به هر رشته از رشتههاى تبلیغى که وارد شوند، فروزنده و کامیاب خواهند بود. اگر مرجع مسلمین شوند، در تمام شؤون، به مشکلات فائق آیند و اگر متکفل امور دینى در یک منطقه گردند، با کمال بصیرت از عهده وظایف دینى خود درمى آیند. و اگر متصدى موعظه و خطابه شوند، منطقشان بسیار قوى مىگردد.
بالاخره، یک باب بسیار روشن و یک روشِ بسیار مقتضى به روى آنان باز مىشود که احدى از دشمنان اسلام، جرأت تبلیغ ضد دینى در محیط مسلمین را نخواهد داشت; زیرا منطق قرآن، به اندازهاى قوى و محکم است که هر معاندى را به آسانى مىتواند از میان ببرد و دستهاى کثیف تبلیغات ضددینى را از جامعه مسلمین کوتاه کند.«
35حوزههاى علمیه شیعه عقب ماندهاند و آن خیزش بایسته را که از پیروان مکتب اهلبیت انتظار مىرفت، نداشتهاند که این، بىگمان از محور نبودن قرآن در ساختار آموزشى حوزهها سرچشمه مىگیرد، همان پدیدهاى که در برهههاى گوناگون، مصلحان بزرگ به آن هشدار دادهاند.
در روزگارى، در حوزه علمیه شیعه، تفسیر متن درسى بود. حتى تفسیر انوار التنزیل ناصرالدین بیضاوى، تدریس مىشد. تا آنجا این اثر اهمیت یافته بود که بسیارى از علماى بزرگ بر آن شرح و حاشیه زدهاند، از جمله شیخ بهایى بر آن حاشیه دارد.
امروزه جا دارد، مدیریت حوزه علمیه، همت بگمارد، لجنهاى بزرگ از قرآن پژوهان دقیقاندیش و بصیر را سامان دهد و در آن لجنه براساس تفسیر المیزان، تفسیر درسى، در سه سطح، نگاشته شود، تا زمینه راهیابى قرآن به ذهنها و دلها فراهم آید و تحول راستین انجام بگیرد. انشاءاللّه