برگهایى از یک تجربه مدیریتى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی


تجربه‏ها، دستاوردِ راه‏هاى پیموده شده، کارگشاند، روشنایى آفرین‏اند، راه مى‏نمایانند، افقها را روشن مى‏دارند، از راه‏هاى پرسنگلاخ، دُرشتناک، بى راهه‏ها، کژرویها و بیهوده کاریها پرهیز مى‏دهند.

تجربه‏ها، ردِ گامهاى مردانى که راه، ساحَت و یا سرزمینى را گشوده و یا دلِ شبى را شکافته، نقبى به سپیده زده‏اند، مشعلهاى فرا راه‏اند، سنگ نشان، رایَتِ همیشه افراشته که انسان و کاروان انسانى را از ره گم کردکى، زمین‏گیرى و گرفتارى در گردابهاى نفس گیر زندگى مى‏رهانند.

کاروانهایى که به سلامت و با کم‏ترین آسیب، بیابانهاى قفر و دهشت‏انگیز را درنوردیده و از گردنه‏هاى دشوار گذر گذشته‏اند، و یا ملتها و امتهایى که به قلّه‏هاى سعادت و بهروزى و تعالى فرا رفته‏اند، بى‏گمان از تجربه‏هاى ناب، زلال و درخشان، بیش‏ترین و دقیق‏ترین بهره‏ها را برده و دقیقه‏هاى آنها را در مرحله به مرحله حرکتِ خود به کار بسته‏اند وگرنه از آنها نشانى در دست نبود.

تمدنها، بر تجربه‏هاى بشرى استوارند. جامعه‏هایى که از اُفق آنها تمدن بردَمیده، در درازاى حیات خود، هیچ چیز از تجربه‏هاى بشرى را در عرصه‏ها و حوزه‏هاى گوناگون فروگذار نکرده‏اند. همه جا را رصد کرده و هر حرکت بنیادین، اندیشه آزمون شده، تجربه راهگشا، کانونِ گرم و شعله‏اى فروزان در دلِ تاریکى را به رصدگاه خود آورده و در کارگاه فکرى خویش، همه زوایاى آن را وارسیده و حرکت نوىِ خود را بر آن شالوده بنیان گذارده‏اند.

حوزه‏هاى علمیه، که پشتوانه استوار براى حرکت اسلام ناب در تمامى دوره‏ها و روزگاران بوده و زلالى و رخشانى آن را همیشه و همه‏گاه تضمین کرده‏اند، از این قاعده مستثنى نیستند و بر این مدار مى‏چرخند، یعنى همیشه و در همه روزگاران و آنات باید براى نو شدن و به اندیشه‏هاى روز آراسته گردیدن، از تجربه‏ها بهره برند، از برگ برگِ کارنامه درخشان کسانى که جویندگان دانش دین را دقیق آموزش داده، تربیت کرده و منزل به منزل آنان را سیر داده، تا به کمال رسانده‏اند.

آگاهى دقیق و همه سویه از چگونگى اداره مدرسه‏هایى که بر لَبِ برکه حوزه‏هاى بزرگ رویده، بالیده و به بار نشسته‏اند، براى دگرگونیهاى بزرگ، کارساز و نقش آفرین خواهد بود.

حوزه‏هاى بزرگ شیعه، اگر بخواهند همچنان بر تارَک جامعه شیعى بدرخشند و اسلام ناب را که در مکتب اهل‏بیت جلوه‏گر است، به سینه‏ها جارى سازند و به کامهاى تشنه بچشانند و همیشه طلایه دار و رائد امت اسلامى باشند، باید کسانى را که از هوش، دقت، همه سونگرى، اندیشه روشن و پاک از رسوبات ارتجاعى و لبالب از آموزه‏هاى اسلام ناب‏اند، به کار گیرند، تا هرگونه تلاشى که از گذشته‏هاى دور تا امروز در راه اصلاح حوزه‏ها انجام گرفته و هرگونه اندیشه و طرحى که در میدان عمل، زیبا درخشیده و کارآمدى خود را نمایانده، رَصد کنند و پس از بررسیهاى دقیق، در راستاى تحول بزرگ از آنها بهره گیرند. و در این راستا، آنى از تلاش شبان و روزانِ کسانى که نقبى به روشنایى زده و دگرگونى در ساختارِ تعلیم و تربیت حوزه و مدرسه‏اى پدیده آورده و گروه هایى از طلاب جوان را درپرتو اندیشه، طرح و برنامه و سلوک اسلامى - انسانى خود پرورش داده و شکوفانده‏اند، غافل نمانند.

مجله حوزه، که همیشه، از اوان شکل‏گیرى تاکنون، تلاش ورزیده در جهت و راستاى تحول بزرگ، گامهایى بردارد، در این شماره برگهایى از یک مدیریت موفق را ورق مى‏زند و فرازهاى زیباى آن را مى‏نمایاند و در بخش پایانى، دانش آموختگان مدرسه موسوى نژاد، و پرورش یافتگان در حوزه اخلاقى و فکرى مدیر این مدرسه، از بهره‏هاى علمى و معنوى که از مدرسه برده‏اند سخن مى‏گویند و اوجها و زیباییهاى آن را ترسیم مى‏کنند.

»حوزه«

 

حوزه: جناب استاد از این که دعوت ما را براى این گفت و گو پذیرفتید، سپاسگزاریم. با توجه به این که حضرت‏عالى مؤسس این مدرسه بوده‏اید و بیش از چهار دهه مدیریت آن را نیز خودتان در دست داشته‏اید و در حوزه مشهد، به عنوان مدرسه‏اى موفّق در برنامه‏هاى درسى و تربیت اخلاقى طلاب، زبانزد است، بفرمایید چه انگیزه‏اى سبب شد به چنین کار بزرگى دست بزنید.

استاد: بسم اللّه الرحمن الرحیم. با این که بنده زیاد اهل ارتباط با بیوت و علماى حوزه نبودم، اما به لطف خدا توانستم بر این کار موفق شوم. چون به واقع، انگیزه‏ام خالص بود و نظر به هیچ چیزى نداشتم و کسى که صادقانه کار کند خدا کمک مى‏کند.

من پانزده سال خوب درس خواندم و خوب هم تدریس کردم. از همان ابتدا، هر کتابى را که خواندم، به تدریس آن مى‏پرداختم. یادم هست صرف میر که مى‏خواندم بعد از آن که ده باب اول تمام شد، در حال خواندن ده باب آخر آن بودم، اما هنوز تمام نکرده بودم که از اول آن شروع به تدریس کردم.1 و بعدها تا مکاسب و کفایه در حدّ مقبول تدریس داشتم. بسیارى از فضلاى فعلى حوزه مشهد، در درس بنده شرکت مى‏کرده‏اند. درس و تدریس ادامه داشت، تا این‏که مشکل جسمى برایم پیش آمد یکى ضعف شدید چشم و دیگر سردرد شدید به طورى که دیگر نتوانستم درس و تدریس را بدرستى ادامه بدهم. با خودم گفتم چه کار مى‏توانم بکنم؟ آن وقتها مدرسه‏ها خیلى نظام و نظم درستى نداشتند. کسانى که وارد حوزه مى‏شدند، با آن که خانواده‏هاشان امید داشتند افرادى به درد بخور و ملاّ بار بیایند و به درد اسلام و دین بخورند; اما چون بر مدرسه‏ها برنامه درستى حاکم نبود، بیش‏تر هدر مى‏رفتند و ضایع مى‏شدند.

یادم هست چند نفر از بازاریها را که مى‏شناختم، بچه‏هاى‏شان را گذاشتند براى طلبگى، چند سالى که گذشت، دیدند موفقیتى ندارند، از مدرسه بردند کنار خودشان براى کار در بازار. اینها را که مى‏دیدم رنج مى‏بردم و علاقه پیدا کردم که اگر بشود مدرسه‏اى تاسیس شود، تحت نظم و برنامه درستى باشد تا افراد از تحصیل‏شان نتیجه بگیرند. اما هرگز فکر نمى‏کردم خودم به عنوان مؤسس و مدیر مدرسه باشم، چون شناخته شده نبودم; لذا به افرادى که در حوزه شناخته شده بودند و شخصیتى بودند، پیشنهاد تأسیس مدرسه مى‏دادم.

مثلاً به آیت‏اللّه مروارید، رحمة اللّه علیه، گفتم: شما مدرسه‏اى راه بیندازید، کار داخلى آن با من; چون من درسها را بلدم، کارى هم ندارم مى‏توانم خودم را وقف آن‏جا کنم و بر نظم و برنامه آن نظارت داشته باشم.

ایشان فرمودند: این کار، کار مراجع است. درست هم مى‏گفتند چون قدیم هر مدرسه‏اى به نام یکى از مراجع بوده است; مثلاً در نجف مدرسه مرحوم آخوند خراسانى و...

به مرحوم حاج آقا حسین شاهرودى گفتم و همین‏طور به حاج آقاى سیدان و دیگران پیشنهاد دادم; اما هیچ‏یک از اینان نپذیرفتند.

در یکى از روزها در مسیر منزل، نزدیک ظهر، با مرحوم میرزا جواد آقاى تهرانى، رحمة اللّه علیه مصادف شدم. با ایشان پیشنهادم را مطرح کردم که مدرسه‏اى ایجاد شود تحت نظارت و نظم براى این که وقت طلبه‏ها هدر نرود. ایشان فقط گوش کردند و هیچ نگفتند، تا این‏که از هم جدا شدیم. فردا ظهر که رفتم خانه، خانواده گفتند کسى در زد گفت: من جوادم. شما نبودید، رفتند. من عصر همان روز خدمت ایشان رسیدم. احوال‏پرسى کردند و فرمودند:

من آمدم به شما بگویم که این کار را خودتان بکنید. این فرمایش ایشان تصمیم جدّى‏اى در من ایجاد کرد.

شخصیت دیگرى که مرا به این کار سوق داد، مرحوم آیت‏اللّه کوهستانى بودند. در یکى - دو سال پیش از آن تصمیم، وقتى مشهد مشرف مى‏شدند، من خدمت ایشان مى‏رسیدم، ایشان هم از طریق افرادى من را شناخته بود که تدریسهایى در حوزه دارم.

من در جاهایى از جمله در مدرسه جعفریه درس مى‏گفتم.

مرحوم شیخ غلامحسین تبریزى مدرسه جعفریه را دایر کرد و شرط کرده بود که طلاب این مدرسه در روز چهار درس باید داشته باشند: فقه، تفسیر، عقاید و حدیث. اینها جزو وقف‏نامه مدرسه است. در دوره اول عمل کردند و وسیله‏ى اجراى آن هم بنده بودم. آن زمان در همین خانه که الان مدرسه است مى‏نشستم و با مدرسه جعفریه همسایه بودیم.

من در این مدرسه هر روز صبح، غیر از پنج‏شنبه و جمعه، پس از طلوع آفتاب درس تفسیر داشتم، بعد درس لمعه مى‏گفتم و روز پنج‏شنبه و جمعه هم قسمت اول اصول کافى، بحث توحید را براى آنان تدریس مى‏کردم که هم جنبه حدیث داشت و هم عقاید. این تدریسها چند سالى طول کشید و براى شاگردان مدرسه هم اثربخش بود. لذا آن دوره اول که حدود سى نفر طلبه داشت، هیچ ضایعات نداشت همه‏شان آدمهاى بدرد بخور شدند.

خلاصه پیش مرحوم آیت‏اللّه کوهستانى از درسهاى بنده صحبت شده بود و در سفرى که به مشهد آمدند خدمت‏شان رسیدم. وضعیت من را پرسیدند. گفتم این درسها را مى‏گویم. فرمودند: به ادبیات اینان هم برس. این نَفَس ایشان هم مانند نَفَس مرحوم میرزا جوادآقا تهرانى در من تأثیر گذاشت.

شخص دیگرى که سبب تأسیس این مدرسه شد، صاحب همین خانه )مدرسه( است. وى فردى بازارى بود و اخلاص فوق‏العاده داشت. زیرا معمولاً آنانى که کارهاى خیر انجام مى‏دهند و مدرسه مى‏سازند دوست دارند اسم‏شان برده شود. عکس‏شان را بزنند، خودشان مى‏آیند در مدرسه و گاهى اظهار سلیقه مى‏کنند و گاه باعث اختلال در مدیریت و آموزشهاى مدرسه پیش مى‏آورند; ولى این بزرگوار کوچک‏ترین توقع و دخالتى در امور مدرسه نداشت. حتى گاهى براى عمامه گذارى طلاب دعوت مى‏شد، ولى اصلاً اعتنایى به این‏که این خانه را واگذار کرده است، نداشت. در خانه‏اش مجلس روضه داشت، توقع این که طلاب مدرسه به مجلس روضه‏اش بروند و از این گونه مسائل، اصلاً اهل این حرفها نبود.

خلاصه این مسائل دست به دست هم داد و در سال 1349 این‏جا تأسیس شد.

 

حوزه: به هرحال، اگرچه این مسائل دست به دست هم داد و این مدرسه بنیان گذارده شد، ولى انگیزه شما نقش اصلى را در شکل‏گیرى و به حقیقت
پیوستن این امر داشته است. هدف و دغدغه حضرت‏عالى، براى بنیان‏گذارى این مدرسه، که همانا جلوگیرى از هدر رفتن استعدادها، برنامه ریزى براى رشد و بالندگى جوانان علاقه‏مند به دانشهاى دینى و نظم دادن به درس و بحثِ دست کم شمارى از طلاب تا از بى‏نظمى و بى‏برنامگى سرخورده نشوند و در نتیجه حوزه را ترک گویند و... مهم‏ترین عامل این بنیاد نو در قلب حوزه مشهد بوده است. که اگر درباره این عامل مهم بیش‏تر توضیح بدهید شاید راهنمایى باشد براى کسانى که توانایى دارند به این ساحَتها وارد شوند.

استاد: بلى. من ابتدا که وارد حوزه شدم، تحلیل‏ام این بود، من کمال را دوست دارم، کمال را هم در علم مى‏بینم. علم هم یک مقدارش ساخته‏هاى انسانهاست. انسانى فکرى کرده بعد هم دست به دست، زیاد شده و یک سلسله علوم شکل گرفته است. اما یک علم هست که خدا از عالم غیب فرستاده، مبلغین آنها هم یک سلسله انسانهایى هستند که ما بدون استدلال عقلى، بالفطره توى دلمان افتاده که معصومین هستند یعنى انبیاء و امامان)ع(. این علم هم خالى از خطاست و هم معلمان معصوم‏اند. حالا از کجا مى‏شود به این علم راه پیدا کرد؟ از طریق حوزه. وقتى آمدم داخل حوزه دیدم این‏جا هم رشته‏هاى گوناگون آدم را مى‏خواهند این طرف و آن طرف بکشانند. از خدا کمک خواستم که کمک کند کوتاه‏ترین راه را پیش بگیرم که با متن قرآن و احادیث آشنا بشوم.

حرم على بن موسى الرضا)ع( مشرف مى‏شدم خدمت امام)ع( عرض مى‏کردم: هیچ براى خودم پیش‏بینى نمى‏کنم، هیچ مقامى، هیچ نحوه زندگى را. حال آن که غالباً توى فکر افراد همین است که زندگى آینده چه مى‏شود. خانواده مى‏گوید: تو مى‏خواهى ازدواج کنى، زندگى از کجا مى‏خواهد تأمین شود، چکاره مى‏خواهى بشوى. اما من به امام)ع( عرض مى‏کردم: هیچى نمى‏خواهم، مى‏خواهم بدانم شما براى ما چه آورده‏اید. روحیه‏ام این‏گونه بود. و دوست داشتم درس بخوانم چیزى یاد بگیرم و دیگران را هم تشویق کنم درس بخوانند و آشنا بشوند با منابع دینى و وقت‏شان را هدر ندهند.

چون حالتم این بود، دوست داشتم مدرسه‏اى ایجاد شود تا انسان بتواند در این راه قدمى بردارد، لذا دست تنها شروع کردم.

 

حوزه: از برنامه‏هاى مدرسه بگویید. نخست از نحوه پذیرش شاگرد و گزینش آنان. چه ملاکهایى براى این کار داشتید.

استاد: من گاهى با کسى که بنا داشت به این مدرسه بیاید و درس بخواند، مصاحبه مى‏کردم. گاهى پیشنهادهایى به وى مى‏کردم; یعنى کارهایى را بر عهده او مى‏گذاشتم و از او مى‏خواستم که تکالیفى را انجام دهد و بیاورد.2 و به این صورت چند چیز را به دست مى‏آوردم: علاقه‏اش بر طلبگى،3 فهم و درک‏اش را، قدرت حفظاش را، روحیه‏اش را. خلاصه با این کارها و رفت و آمدش به این‏جا این مسائل را به دست مى‏آوردم.4 اینها به تشخیص خود بنده بوده است، ضوابط کلى مدوّن براى این کار نداشته‏ایم.5

 

حوزه: شرط تحصیلى داشته‏اید که افراد از چه مقطع تحصیلى وارد مدرسه بشوند.

استاد: خیر نبوده است، نه شرط تحصیلى و نه شرط سنى، بلکه میزان علاقه، قدرت فهم و سلامت نفس شرط اصلى بوده است.6

سرمشق را امام صادق)ع( در آن حدیث عنوان بصرى داده است. عنوان بصرى چندین مرتبه خدمت امام آمد تا علم بیاموزد ولى امام براى این‏که علاقه‏مندى و روحیه‏اش را به دست آورد او را ابتداءً نپذیرفت.

لذا هرکسى که آمد هرچند استعدادش هم خیلى خوب باشد، نمى‏توان پذیرفت. همان‏گونه که گفتم ابتدا تکالیفى را براى فردى که مراجعه مى‏کرد معین مى‏کردیم بعضى افراد مى‏رفتند و دیگر نمى‏آمدند. مثلاً گفته مى‏شد برو فلان مطلب را حفظ کن و بیا. خوب بعضیها دیگر نمى‏آمدند، اما کسى که واقعاً علاقه‏مند به طلبگى است، اگر ده مرتبه هم رانده شود، دوباره مى‏آید. این چنین فردى باید گزینش شود. حتى از میان کسانى که شرط سنى را ندارند و یا به شغل دیگرى اشتغال دارند و مى‏توانند به صورت پاره وقت شرکت کنند.7

امام)ع( چندین مرتبه عنوان بصرى را راندند. مى‏خواستند ببینند از جاهاى دیگر کنده و بریده مى‏شود یا خیر؟ اما او مرتب به امام)ع( مراجعه مى‏کرد. حتى داخل مسجد پیامبر)ص( رفت، نماز خواند و از خدا خواست تا قلب حضرت را نسبت به او مهربان کند. این بار که مى‏آید امام)ع( کمى بر او ملاطفت مى‏کنند و او هم خوشحال مى‏شود. آن وقت امام)ع( وارد تعلیم و تربیت‏اش مى‏شوند.8

 

حوزه: از میان افراد پذیرش شده ریزش هم داشته‏اید؟

استاد: بوده است ولى خیلى اندک.

 

حوزه: بعد از پذیرش، مرحله دیگرى هم براى سنجش افراد تازه وارد داشته‏اید؟

استاد: بلى. براى این افراد دوره صرف را خودم با آنان کار مى‏کردم، تا اولاً، بتوانم روحیه‏شان و استعدادهاى‏شان را دقیق‏تر به دست بیاورم و ثانیاً، براى آنان جهت‏دهى اولیه را داشته باشم.9 استعدادهاى‏شان که به دست آمد باید آنان را تقسیم کرد، چون از جهت استعداد متفاوت‏اند و همه‏شان را با هم نمى‏توان پیش برد. بر اساس قوت و ضعف استعداد به سه گروه تقسیم مى‏کردیم.10 زیرا آنان که استعداد قوى‏ترى دارند، باید دست کسى سپرد که زودتر جلو بروند و ضعیف‏ترها آهسته‏تر و با مباحثه و کار بیش‏تر.11 این برنامه سبب مى‏شود تا استعدادها به پاى هم معطل نشوند و هرکس با هر توانى که دارد جلو برود.

 

حوزه: فرمودید براى ورودیها درس صرف را خودتان مى‏گفتید، چه کتابى متن درسى بود.

استاد: صرفى که من مى‏گفتم با آن‏چه که متداول است، فرق داشت، نه »صرف میر« محض بود و نه »صرف ساده« یک درس صرف با روش خاص بود. روز اول به آنان گفته مى‏شد تنها چیزى که لازم است بیاورید، یک دفتر و یک قلم است. دو کلمه به آنان درس مى‏دادم; اما مى‏گفتم که ده دوازده ساعت کار لازم دارد. به این نحو که علائم صیغه‏هاى فعل ماضى را به آنان مى‏گفتم که چگونه چهارده صیغه مى‏شود، بعد مى‏گفتم بروید موادى و کلماتى که عربى است و در فارسى هم زیاد به کار مى‏رود، پیدا کنید و صیغه‏سازى کنید و معانى‏اش را بفهمید. مثلاً »ذهبتُ« یعنى من رفتم. »ذهبنا« یعنى ما رفتیم. »ذهبتم« یعنى شما رفتید. خوب این را نسبت به ذهب یاد گرفتید سایر کلمات، مانند: نصَر، جلَس، سجَد و... مثل ذهب است بروید پنجاه کلمه را صیغه‏سازى کنید و بیاورید.12

یاد دادن این مطلب خیلى طول نمى‏کشد; اما براى شاگرد ده تا دوازده ساعت کار لازم دارد و تا یاد نگیرد نباید عبور کرد. فردا که مى‏آید شاید چهل یا پنجاه واژه را درست کرده باشد; اما براى این که خوب یاد بگیرد و مسلط شود، بعضى وقتها این کار تا سیصد واژه ادامه مى‏یافت. خلاصه این گونه کار با افراد تازه وارد به مدت سه - چهار ماه جلو مى‏رفت، تا درس صرف تمام شود و در ضمن شاگرد ارزشیابى شود.

 

حوزه: یکى از برنامه‏هاى سازنده و رشد دهنده براى طلاب، برنامه‏هاى جمعى است. در برنامه‏هاى جمعى استعدادها شکوفا مى‏شود، افراد همدیگر را بهتر مى‏شناسند، هرکسى به قوت و ضعف خود بهتر آشنا مى‏گردد و مهم این که مسؤولان و برنامه‏ریزان و مربیان در مى‏یابند که چگونه باید افراد را مدیریت معنوى کنند. آیا حضرت‏عالى برنامه‏هاى جمعى براى شاگردان داشتید؟

استاد: بله. یکى از برنامه‏هاى جمعى مدرسه شرکت در نماز جماعت بود که در ضمن آن آموزشهاى دیگرى نیز داده مى‏شد.13 اولاً به آنان عملاً آموخته مى‏شد که در صف نماز مرتب و منظم شانه به شانه بایستند. ثانیاً آن که اذان و اقامه گفتن، خواندن تعقیب نمازها، صحبت بین دو نماز به شاگردان واگذار مى‏شد و اینها جنبه آموزشى داشت. همین‏طور افرادى از همین شاگردان در سطح بالاتر این برنامه‏ها را تنظیم و مدیریت مى‏کنند. یعنى هم شخص را تعیین مى‏کند و هم نوع تعقیب خاص را و هم مشخص مى‏کند که چه کسى چه مطلبى باید بین نماز بیان کند. که نوعاً آداب خوابیدن، آداب غذا خوردن، آداب نماز و... یعنى آداب اسلامى را بگویند که آسان هم هست و یا یک مسأله بیان کند.

نیم ساعت صبحها برنامه‏ى صبحگاهى است.14 صبحگاهى عبارت است از سخنرانى بنده در موضوعات مختلف: اعتقادى، معنوى، تربیتى، اخلاقى و تفسیر دعاها، مثل دعاى مکارم الاخلاق و... .15

در برنامه صبحگاهى که با محوریت مسائل اخلاقى، تربیتى جلو مى‏رود، دو نکته درخور توجه است:

1. این‏که یک مطلب که گفته مى‏شود، آنقدر ادامه پیدا کند تا در ذهنها خوب جا بیفتد.

هر روز مطلبى گفته نشود، باز روز بعد مطلب دیگر. مثلاً به مناسبت دعایى که خوانده مى‏شد و موضوع حمد خدا در آن مطرح بود، شاید نزدیک دو ماه درباره حمد خدا بحث مى‏شد.

2. این‏که فرد سخنران هم باید ثابت باشد. اگر این‏گونه باشد تأثیرگذارى آن بیش‏تر است. علاوه بر آن، در این‏جا به شاگردان تأکید مى‏شود که دو درس: صبحگاهى )درس اخلاق( و عصر )درس احکام( درس اصلى است و باید همه حاضر باشند و اصلى بدانند. حتى اگر در درسهاى دیگر مثل ادبیات و... بى‏انضباطى یا ضعفى نشان دادند، خیلى سخت گرفته نمى‏شود. ولى نسبت به این دو درس هیچ‏گونه اغماضى در کار نیست. چون طلبه نخست باید خودش ساخته شود بعد به سازندگى دیگران بپردازد و نیز وظیفه اولیه‏اش آن است که احکام شرعى‏اش را به خوبى یاد داشته باشد. حتى براى این‏که طلاب با احکام بهتر آشنا شوند، بعضى از مسائل را استاد به گونه عملى آموزش مى‏دهد مثل وضو گرفتن، تیمم کردن، تجهیز میت، ذبح گوسفند و... .

 

حوزه: شاگردان مدرسه شما اخلاقى بار آمده و مى‏آیند و روى رفتار اخلاقى، بسیار اهمیت مى‏دهند، به گونه‏اى که براى آنان گویا ملکه شده است. حضرت عالى سرّ آن را در چه مى‏دانید و چه روش و برنامه‏اى را پیشه کرده‏اید که این چنین دستاوردى داشته است.

استاد: یکى همین جلسه صبحگاهى )درس اخلاق( و توجه دادن طلاب به این مسائل است که خیلى تأثیر دارد. الان چند جلسه است که خطبه على)ع( در ذیل آیه شریفه: »ولکم فى رسول اللّه اسوه حسنه« توضیح و بیان مى‏شود16 که اساس دعوت انبیاء)ص( بر دو چیز است: یکى خداباورى و دیگر آخرت باورى. این دو مطلب باید خوب بیان شود و جا بیفتد. و نیز این مطلب باید خوب تفهیم شود که انگیزه و چشم‏انداز ما در زندگى، خوب خوردن و خوب پوشیدن نباشد. هدف زندگى درست و اجراى دستورهاى خداى متعال است و توجه به این‏که دنیاى دیگرى داریم که باید به آن‏جا منتقل شویم. اگر این مسائل موردنظر باشد، قطعاً نسبت به دنیا جور دیگرى فکر خواهیم کرد و از بسیارى راحتیهایش خواهیم توانست بگذریم. در جلسه‏هاى صبحگاهى از این بحثها خیلى مطرح مى‏کنیم.

مثلاً باب حب دنیا را از »بحارالانوار« موضوع سخن قرار مى‏دادیم. على)ع( مى‏فرمایند اگر توانستید پیامبر)ص( را اسوه قرار دهید و دیدگاه‏تان را نسبت به دنیا درست کنید موفق خواهید شد وگرنه »فَلا تَأمَن الهلکه« هیچ امنیتى در برابر هلاکت ندارید، زیرا »حبّ الدنیا رأسُ کلّ خطیئه« حبّ خواب، حبّ خوراک، حبّ مسکن و... اگر اینها در دل آدم ریشه بدواند محال است بتواند خودش را نجات دهد.17

 

حوزه: آیا غیر از جلسه صبحگاهى که هر روز به عنوان درس اخلاق بوده است، فرصتهاى دیگرى براى تذکرات اخلاقى ایجاد مى‏کردید.

استاد: کسانى که یک کتاب را تا آخر پیش من خوانده‏اند، مى‏دانند که من در لابه لاى درسها، حتى درس ادبیات، به مناسبت تذکرات اخلاقى مى‏دادم.18

مثلاً صمدیّه که درس مى‏دادم به این‏جا که مى‏رسید:

 إنارةُ العقل مکسوف بطَوع هوى       و عقل عاصى الهوى یَزداد تنویراً

شاهد در »مکسوف« است که باید »مکسوفة« مى‏آمد، ولى مونث از مذکر کسب تذکیر کرده است. این‏جا مقدار زیادى تذکرات اخلاقى مى‏دادم: اگر کسى دنبال هوى و هوس برود عقلش پوشیده مى‏شود و دیگر نورافشانى نمى‏کند; یعنى بین حق و باطل تشخیص نمى‏دهد. اما اگر کسى با هواى نفس مخالفت کند نورافشانى عقل بیش‏تر و بیش‏تر مى‏شود تا جایى که گاه مى‏تواند کوچک‏ترین خوبیها و بدیها را از هم جدا کند.

 

حوزه: از شاخصه‏هاى مدیریت حضرت‏عالى نظمى است که در مدرسه برقرار کرده‏اید و بى‏گمان نظم و سر وقت حاضر شدن طلاب سر جلسه درس، نیاز به راهکارها، برنامه ریزیهاى دقیق و یک نوع رابطه معنوى بین مدیر مدرسه و طلاب دارد که الحمدللّه جناب عالى در این عرصه و به کارگیرى اهرمهاى کارآمد، موفق بوده‏اید. اگر ممکن است به بخشى از آن برنامه‏ها که فکر مى‏کنید در نظم طلاب مدرسه اثرگذار بوده اشاره بفرمایید.

استاد: بلى افراد باید سر وقت حاضر باشند و نظارتى بر این کار باشد، حضور و غیابى بشود تا اگر افراد غایب شدند، مراجعه‏اى به دفتر بکنند و درباره عذرشان صحبت کنند.

اولین درس صبح، صبحگاهى است که همه در همه سطوح باید حاضر باشند و حضور و غیاب، انجام بگیرد. اما بعد از ظهر، با درس احکام19 و عقاید20 شروع مى‏شود، ولى درس احکام سطحهاى مختلف: یک، دو و سه دارد. و هر درس نیز حضور و غیاب خاص دارد.21

برنامه‏ریزى شده بود که اگر شاگرد غیبت مى‏کرد، فردا سر آن کلاس نمى‏توانست برود، مگر آن که به دفتر مراجعه کند و توضیح بدهد و عذرش را بگوید و نامه بگیرد. البته این نامه گرفتن براى شاگرد خیلى تنبیه روانى داشت. زیرا وقتى شاگرد مراجعه مى‏کرد، اگر از آنانى بود که مى‏دانستم غفلت کرده، ولى شاگرد خوب و منظمى است، همین‏که وارد دفتر مى‏شد، روى یک تکه کاغذ نامه جواز ورود به کلاس را مى‏نوشتم و به او مى‏دادم، ولى دیگران چه بسا نیم ساعت در دفتر معطل مى‏شدند و مورد پرسش قرار مى‏گرفتند، تا نامه را دریافت مى‏کردند. حتى اگر مى‏گفت مریض بودم و دکتر رفته‏ام پرسیده مى‏شد که ساعت دیگرى نمى‏شد دکتر بروید؟ و... .

معتقدم در یادگیرى درسها نیز نظم و انضباط باید باشد. لذا قبل از شروع درس جدید، از شاگردان سوال مى‏شد که درس را فهمیده‏اند یا نه؟ تا درس را همه نمى‏فهمیدند، درس بعدى شروع نمى‏شد. و شاگردان باید درس را خوب مى‏فهمیدند و یاد مى‏گرفتند. اگر شاگردى تنبلى مى‏کرد و یاد نمى‏گرفت، سخت مؤاخذه مى‏شد. و یقیناً این سخت‏گیریها در نظم و فهم درس، به نفع شاگردان بود. لذا آن شاگردانى که مواخذه مى‏شدند چون در کل به نفع خودشان مى‏دیدند ناراضى نبودند.22

 

حوزه: شاید بسیارى از مدیران مدرسه‏هاى علوم دینى، بخواهند و به تلاش برخیزند، تا نظم طلاب را نهادینه کنند و یک یک آنان را به مکارم اخلاق پاى‏بند سازند; اما توفیق نیابند و یا روش آنان این نتیجه را ندهد. حضرت‏عالى براى آن که شاگردان مدرسه، به نگهداشت نظم و اخلاق پاى‏بند شوند، چه شیوه‏اى به کار مى‏گرفتید.

استاد: دو چیز در نظم و پایبندى افراد به اخلاق خیلى مؤثر بوده است: یکى همان جلسه صبحگاهى که در طول سال هر روز درباره شؤونات طلبگى و رعایت نظم و مسائل اخلاقى تذکر داده مى‏شد.23 و دیگر این که خود بنده مقید بودم منظم باشم و استادان مدرسه نیز همین‏گونه بودند.

 

حوزه: آیا به شاگردان شهریه و یا کمک مالى هم مى‏کردید؟

استاد: خیر. البته ممکن است گاه گاهى براى افرادى که در وضعیت خاص بوده‏اند، کمکى مى‏شده است ولى شهریه‏اى نبوده است. حتى اساتیدى هم که این‏جا درس داشته‏اند، نه آنان توقع کمک مالى داشته‏اند و نه چنین مساله‏اى وجود داشته است. اگر احساس کرده‏ایم که کسى نیاز به کمک مالى دارد، به صورت پنهان کمک شده، به گونه‏اى که دست چپ خودش هم خبر نشود.24

 

حوزه: بالاخره نیاز طلاب یک جورى باید برطرف شود و از نظر هزینه زندگى، دغدغه کم‏ترى داشته باشند.

استاد: مگر در گذشته‏ها شهریه بوده است؟ بنده وقتى طلبه شدم، اصلاً شهریه‏اى نبود. بعد از گذشت چندین سال در مدرسه‏اى رفتم که موقوفه داشت و مدیر باید اموال موقوفه را بین طلاب مدرسه تقسیم کند; چون موقوفه مال طلبه‏اى است که آن‏جا درس مى‏خواند، طلبه‏ها اول ماه مى‏رفتند و شهریه مى‏گرفتند. اما من هرگز براى گرفتن مراجعه نکردم. میانه‏هاى ماه که مى‏شد چون جلو اسم من براى امضا خالى بود، مدیر مدرسه من را صدا مى‏زد و در ضمنِ امضاء، سهم مرا مى‏داد.

به هر حال، در گذشته‏ها این طور نبوده که مرتب هر ماه شهریه باشد. علماى بزرگوار به همان مقدار خوراکى که از طریق خانواده فراهم مى‏شده است، اکتفا مى‏کردند و روزگار را مى‏گذراندند. لذا توکل‏شان هم بیش‏تر بود. در حدیث وارد شده است:

»جبرئیل خزائن ارض را به پیامبر)ص( عرضه کرد. پیامبر)ص( فرمود: نمى‏خواهم. زیرا مى‏خواهم یک روز داشته باشم که خدا را شکر کنم و یک روز نداشته باشم که صبر کنم و توکل داشته باشم. «25

هرچه این شهریه‏ها را بیش‏تر کردند، رونق طلبگى کم‏تر شد و آن مشى و زىّ طلبگى هم کم‏رنگ‏تر شده است. اگر بخواهیم فکر معیشت آینده بکنیم که چطور مى‏خواهیم زندگى کنیم، بچه‏ها چگونه صاحب زندگى بشوند و... این امور، طلبه را از رشد تحصیلى و تکامل معنوى باز مى‏دارد.

شما ببینید در همان حدیث عنوان بصرى، امام)ع( فرمودند: تو باید اول حقیقت عبودیت را در وجودت پیاده کنى بعد دنبال علم بروى تا علم‏ات نافع بشود.

مى‏پرسد حقیقت عبودیت چیست؟

امام)ع( مى‏فرمایند:

اولاً آن‏چه در اختیار تو هست آنها را نعمت خدا بدانى و خودت را مالک چیزى ندانى، جورى خرج کنى که خدا راضى باشد.

ثانیاً »اللّه یدبّر بنفسک تدبیراً« اصلاً فکر نکن که فردا چه مى‏شود، مى‏خواهى ازدواج کنى، بچه‏هایت چه مى‏کنند و... اینها را واگذار کن به خدا، وظیفه طلبه آن است که امروز اشتغال داشته باشد »بما أمرهُ اللّه و مانهاه« الان وظیفه فعلى را انجام دهد و امور آینده را به خدا تفویض کند.

الان ما جورى شدیم که گویا باورمان نیامده که رزق از جانب خدا تقسیم شده است و براى کسب علم وظیفه داریم تلاش کنیم و دنبال آن برویم سخن على)ع( این است که:

»و أن طلب علم اوجب علیکم من طلب المال. ان المال مقسوم بینکم، مضمون لکم، قد قسَّمه عادل بینکم و ضمنه سیفى لکم به والعلم مخزون علیکم عند اهله قد أمرتم بطلبه منهم... «26

و به راستى دانش جستن بر شما از مال خواهى واجب‏تر است. زیرا مال میان شما تقسیم گردیده و براى‏تان ضمانت شده است. عادلى آن را میان شما تقسیم کرده و ضمانت‏اش فرموده و به زودى با رساندن آن به شما وفا کند. دانش براى شما نزد اهل‏اش ذخیره است و شما به خواستن آن از ایشان مأمورید.

این مطالب را باید کسى باشد که به طلاب بباوراند، یعنى به صورت باور قلبى و ایمانى درآید.27 اگر این طور شد، طلبگى با حقیقت و با لذت مى‏شود.

 

حوزه: به گمان ما یکى از عوامل موفقیت این مدرسه در پرورش طلابى درسخوان، منظم و متخلّق، آن است که علاوه بر برنامه‏ریزى دقیق و حساب شده در مدرسه، حضرت‏عالى حضور تمام وقت و مدیریت و نظارتى شبانه‏روزى براى اجراى درست برنامه‏ها داشته‏اید. یعنى برنامه‏ریزى به تنهایى کافى نیست، بلکه حضور و نظارت و پى‏گیرى است که این نتیجه‏ها را به بار مى‏آورد.

استاد: درست است. من از وقتى آمدم این‏جا، آدم ناکارآمدى نبودم که به درد هیچ کارى نخورم. کارهاى متعددى پیشنهاد شده، ولى نپذیرفتم. حتى آمدند و مدارسى را پیشنهاد دادند که شعبه‏اى از همین‏جا باشد و مدیریت آن با من باشد، ولى پاسخ من این بود که مدیریت همین مدرسه بس است، تا بتوانم به درستى و تمام وقت به این‏جا برسم.

به خاطر دارم یکى از طلاب که شاگرد ما بود، پیش از پیروزى انقلاب، چند سالى قم رفت. دو - سه سالى بعد از پیروزى، در یکى از شهرستانها پدرش امکاناتى داشت و مى‏خواستند مدرسه علمیه راه‏اندازى کنند. ایشان آمد پیش ما و درباره ایجاد مدرسه سؤالاتى مى‏کرد. از جمله پرسید بسیارى از مدارس ابتداى تأسیس رونق خوبى دارد; اما به تدریج افول پیدا مى‏کند، ولى مدرسه شما این‏طورى نیست همچنان موفق و پررونق مانده است، علت آن چیست؟

در جواب گفتم: بى‏عرضگى من; چون آن آقایى که مدرسه تأسیس مى‏کند ابتدا کار را درست انجام مى‏دهد; اما اندکى بعد جاى دیگرى به او پیشنهاد مى‏شود. او هم به عُرضه خودش مى‏بیند قبول مى‏کند، جاهاى دیگر هم همینطور، آن وقت مى‏شود سه چهار کاره، طبعاً چنین شخصى نمى‏تواند حضور درست و اِشراف کاملى بر مدرسه داشته باشد; لذا کار عیب پیدا مى‏کند و درست پیش نمى‏رود.

روش و اعتقاد من این است که مدیر مدرسه باید پیش از آن که طلاب بیایند و سر کلاس بروند، خودش در مدرسه حضور داشته باشد، بر رفت و آمد آنان نظارت کند و امور مدرسه را نیز تماماً ردیف کند. همان‏گونه که گفتم در این مدرسه هم صبح برنامه داشتیم و هم بعد از ظهر، صبحها با جلسه صبحگاهى و بعداز ظهرها از ساعت دو با کلاس احکام، برنامه‏ها شروع مى‏شد. بنده صبح قبل از همه این‏جا بوده‏ام، نماز ظهر و عصر خوانده مى‏شد مى‏رفتم خانه و سریع برمى‏گشتم که ساعت دو این‏جا حاضر باشم، تا بتوانم یک کلاس را خودم اداره کنم و یا لااقل اشراف بر کلاس داشته باشم. بعد از ظهر وقتى از منزل به طرف مدرسه مى‏آمدم براى آن که سر وقت به مدرسه برسم، سریع مى‏آمدم و اگر در بین راه شاگردى صحبتى با من داشت، پاسخ نمى‏دادم. امّا وقت رفتن به منزل هر سؤالى را با حوصله پاسخ مى‏دادم، چون زمان در اختیار خودم بود و نهایتاً مقدارى دیرتر به خانه مى‏رسیدم.

 

حوزه: آیا مدیرانى که مدیریت مدرسه‏اى را بر عهده دارند، به نپذیرفتن کارهاى دیگر سفارش مى‏کنید.

استاد: یکى از شاگردان خوب و ارتقاء یافته و فاضل این‏جا بنا شد یکى از مدارس را مدیریت کند. بعد از آن که مدیریت آن مدرسه را پذیرفت من به ایشان گفتم: مدیر هر مقدار که در مدرسه حضور داشته باشد مى‏تواند مؤثر باشد. شما مى‏آیید این‏جا درس مى‏دهید به همین مقدار که براى تدریس در این‏جا وقت صرف مى‏کنید، از حضور در آن‏جا باز مى‏مانید و حضورتان در آن مدرسه کم مى‏شود و این تأثیر منفى دارد. لذا ایشان تدریس این‏جا را رها کرد. تا این حدّ مصرّ بودم که وقتى کسى مدیر یک مدرسه است، حضور بیش‏تر و کامل داشته باشد.

 

حوزه: به نظر حضرت‏عالى، مدیر موفق چه ویژگیهایى باید داشته باشد.

استاد: علاوه بر علاقه و پاى‏بندى به انجام وظیفه و اخلاص در کار و نیز حضور تمام وقت که قبلاً اشاره شد، یک مدیر خوب کسى است که بر مجموعه کارهایى که زیر نظر او انجام مى‏شود، مسلّط و توان‏مند باشد و هرچه آشنایى و احاطه‏اش بر کارها بیش‏تر باشد، موفقیت‏اش بیش‏تر خواهد بود.

مثلاً اگر در مدرسه تا حدّ لُمعَتین شاگرد مى‏پذیرد، هرچه استادى‏اش بر صرف و نحو و... بیش‏تر باشد در پرورش شاگرد موفق‏تر است.

 

حوزه: علاوه بر مدیریت اجرایى، صلاحیت علمى و خبرویّت تدریس نیز باید داشته باشد.

استاد: بلى، یکى از عوامل موفقیت مدیر تسلط بر درسهایى است که در آن‏جا تدریس مى‏شود; زیرا بعضى وقتها براى استاد عذرى پیش مى‏آید و نمى‏تواند به کلاس بیاید، خوب درس که نمى‏شود تعطیل شود; مدیر، یا خودش یا از شاگردان خوب مدرسه یکى باید برود با آمادگى کامل کلاس را اداره کند و درس را بگوید. بدون آن‏که شاگردان احساس ضعفى در تدریس مشاهده کنند.28

بعضى از شاگردان این چنین داشته‏ایم که آن قدر اشرافِ بر درسها داشته‏اند که در چنین مواقعى مى‏رفتم سراغ‏شان مى‏دیدم دارند مباحثه مى‏کنند، مى‏گفتم فعلاً مباحثه را کنار بگذارید و براى تدریس فلان کلاس بروید و اگر کسى نبود، خود من براى تدریس مى‏رفتم. بدون آن که شاگردان احساس ضعف و کمبودى در درس ببینند. بلکه چه بسا با قوت بیش‏تر درس جلو مى‏رفته است.

 

حوزه: به نظر حضرت‏عالى، بویژه با تجربه‏اى که دارید در مدرسه ارتباط مدیر با شاگردان چگونه باید باشد.

استاد: من همیشه در جمع شاگردان و در دسترس آنان بوده‏ام. هرگاه سوالى به لحاظ درسى، خانوادگى و... داشته‏اند مى‏آمدند و من هم در حدّ توانم پاسخ مى‏داده‏ام.29 خودم را در یک اتاق و محل خاصى محصور نمى‏کردم که اگر شاگردى بخواهد چیزى از من بپرسد یا کارى داشته باشد، با مشکلى روبه‏رو شود. من هم به هر گونه ممکن پذیراى سؤالها و کارهاى آنان بودم.30

 

حوزه: آیا مدیر براى حفظ احترام و ابهّت لازم نیست در مدرسه حریمى براى خود داشته باشد.

استاد: خیر، حریم لازم نیست. حفظ ابهت و وقار بدون حریم هم مى‏شود. انبیاء در عین این‏که با افراد مأنوس بوده‏اند و حریم نداشته‏اند، ابهت و وقارشان محفوظ بوده است.

در روایات داریم که چند صفت است که به جز به مومن واقعى داده نمى‏شود، یکى تفقّه در دین که بصیرت در تمام ابعاد دین است و دیگر حفظ سَمت است. یعنى همه جاى زندگى‏اش همخوان باشد; ظاهرش با باطنش دو جور نباشد، در سخن یک جور و در عمل جور دیگر نباشد. اگر کسى این صفت نصیب‏اش شود در عین محشور بودن با افراد، ابهت و وقارش نیز حفظ خواهد شد.31

 

حوزه: با توجه به مطالب حضرت‏عالى که ویژگیهاى مدیر موفق را این‏گونه بیان کردید و از سوى دیگر گستردگى و بسیارى مدارس در مراکز و شهرستانها را شاهد هستیم، آیا حوزه مى‏تواند پاسخ‏گوى نیاز مدارس با چنین مدیرانى باشد؟

استاد: خیر. یک دهم نیاز هم برآورده نمى‏شود; چرا که حوزه‏ها به فکر این نیستند که اول نیازهاى داخلى خودشان به مدیر، استاد و... را تامین کنند، تا بتوانند طلاب مدارس را اشباع کنند، راضى نگه دارند، درست پرورش دهند، به درس‏شان و به تربیت‏شان برسند، بعداً به فکر تأمین نیازهاى جامعه باشند.

اولویت نخست براى حوزه‏ها پرورش چنین نیروهایى براى خودش هست، تا آموزشها و تربیت صحیح طلاب استمرار پیدا کند. اساس حوزه آن است که اول خودش را حفظ کند. الان براى بعضى مدرسه‏ها هزینه مى‏شود، ولى حاصل قابل قبولى ندارد چون مدیریت علمى و درسى و تربیتى درستى نیست. الان نوع مدارسى که بویژه در شهرستانها هست، مدیر و مدرّس خبره و صلاحیتدار ندارند.

 

حوزه: براى پرورش چنین مدیرانى چه برنامه‏اى پیشنهاد مى‏کنید.

استاد: باید افرادى درس خوانده و متعهد را گزینش کنیم بفرستیم شیوه یک مدیر خوب و موفق را در یک مدرسه تجربه کند و از نزدیک کارآموزى ببیند.32

یادم هست در مشهد قبل از این که شوراى مدیریت تشکیل شود، مدیران پنج - شش مدرسه، هرچند وقت یک بار، جلسه مى‏گذاشتند. من هم گاهى مى‏رفتم. مطالبى گفته مى‏شد. از جمله گفته مى‏شد: افرادى مدرسه‏اى را تأسیس مى‏کنند و شاگرد مى‏پذیرند; اما خودشان سررشته‏اى از طلبگى ندارند و یا مدیریت براى این کار ندارند، بعد از چند سال مى‏آید اعتراف مى‏کند که ما پنج شش سال زحمت کشیدیم، هزینه کردیم، ولى حاصلى نداشت. هرسال مدیر را عوض مى‏کردند تا شاید بهتر شود، ولى ثمرى نداشت. سخن این بود که چه عیب دارد پیش از این که این گونه هزینه‏ها بشود و افرادى در آن مدارس سرگردان و سرخورده شوند، فردى که مى‏خواهد مدیر مدرسه بشود، به یکى از مدرسه‏هاى سابقه دار و موفق برود بگوید مى‏خواهم یکى دو سال کمک شما باشم و در حقیقت کارآموز باشد.

خوب این از دو جهت فایده دارد، هم آن مدیر مدرسه کار بیش‏ترى مى‏تواند انجام دهد و شاگردان بیش‏ترى بپذیرد، چون کمک کار دارد و دیگر آن که این فرد اداره موفق‏آمیز مدرسه را یاد مى‏گیرد. آن وقت برود و مدرسه تأسیس کند. اما بدون آشنایى با مدیریت صحیح مدرسه و حتى گاه بدون آشنایى درست با درسهاى مدرسه، روشن است که نتیجه‏اى از مدیریت او گرفته نمى‏شود.33

 

حوزه: از امورى که بر ارتقا و رشد درسى طلاب اثر منفى دارد تعطیلات حوزه است. بر این مطلب همه اتفاق نظر دارند و در پى راه حل هستند، حضرت‏عالى تعطیلات را چگونه مدیریت کردید.

استاد: قوى و محکم در تعطیلات مى‏ایستادم. اولاً مراسم شادمانى و عزادارى را ما تعطیل نمى‏کردیم، خودمان مراسم را برگذار مى‏کردیم. در همین جلسه صبحگاهى، مدح مى‏خواندیم و شیرینى پخش مى‏کردیم. البته در این مناسبتها وقت صبحگاهى را از نیم ساعت به 45 - 40 دقیقه افزایش مى‏دادیم و در مناسبتهاى سوگوارى همین‏گونه، اما ایام تاسوعا و عاشورا و صَفر و رمضان، مراسم طولانى‏تر مى‏شد و حتى سینه‏زنى هم در همین‏جا داشتیم. مى‏گفتیم کجا مى‏خواهید بروید هر جا بروید همین روضه و عزادارى است. همان کار را این‏جا انجام مى‏دادیم. بعد به درس و بحث مى‏پرداختیم.

شعار ما در تعطیلات این بود که: »مدرسه تعطیل است، اما درس تعطیل نیست«. لذا ایام تعطیلى عمومى هم مى‏گفتیم مدرسه بیایند، وقتى مى‏آمدند مى‏گفتیم مباحثه کنند و اگر اشکالى دارند از استاد بپرسند بعد هم بیکار که درست نیست باشند،34 از استاد خواهش کنند یک درس براى آنان بگوید. و این شیوه برکات زیادى داشت. حتى افرادى در همین تعطیلات از بیرون مدرسه مثلاً از دانشگاه این‏جا مى‏آمدند و براى‏شان درس و بحث داشتیم. خیلى از آنان علاقه‏مند شدند و در حوزه ادامه تحصیل دادند. بعضى هم الان دکتر و مهندس هستند و با ما مرتبطاند.

 

حوزه: مدرسه پنج‏شنبه و جمعه تعطیل بود؟

استاد: پنج‏شنبه‏ها تعطیل نبود، فقط جمعه‏ها تعطیل مى‏کردیم.

 

حوزه: تعطیلات تابستان چطور؟

استاد: تابستان به طور رسمى تعطیل است; اما مدرسه باز است و افراد، درسها و کارهاى متفرقه‏اى دارند. من هم تا اندازه‏اى نظارت مى‏کنم. برنامه‏اى از طرف مدرسه نیست، ولى افراد بیکار نمى‏مانند.

 

حوزه: حضرت استاد! در این‏جا به موضوع دیگرى مى‏پردازیم که از پیش‏تر بحثى جدّى و موضوعى پر گفت و گوى میان حوزویان بوده است; تغییر متون درسى، در این‏باره نظر شما چیست؟

استاد: ما در مدرسه سالیانى است که بعضى کتابها را تغییر داده‏ایم.35 درس صرف از کتاب جامع المقدمات گفته نمى‏شود. بلکه یک روش خاصى در صرف داشته‏ایم که الان هم در مدرسه متداول است.

 

حوزه: متن خاصى است؟

استاد: خیر. همان روشى که ابتدا در مدرسه تدریس شده است الان هم اساتید این‏جا به همان روش تدریس مى‏کنند.

 

حوزه: کتابهاى نحو در جامع المقدمات چطور؟ مناسب مى‏دانید یا خیر؟

استاد: »عوامل فى النحو« و »عوامل ملامحسن« مناسب نیست و در مدرسه تدریس نمى‏شود. اصلاً کتاب »عوامل فى النحو« براى آشنایى طلبه با نحو براى اولین کتاب نحوى که مى‏خواهد بخواند هیچ مناسب نیست، بلکه مضحکه است. طلبه‏اى که هنوز با نصب، جرّ، فاعل، مفعول، مبتدا، خبر آشنا نیست، چطور مى‏تواند عوامل آنها و احکام آنها را بفهمد.

جلد دوم کتاب عربى آسان بسیار کتاب خوبى است. این‏جا نحو را با این کتاب شروع مى‏کنیم و بعد کتاب هدایه و صمدیّه خوانده مى‏شود. کتاب مبادى العربیه هم براى کمک درسى و اطلاعات بیش‏تر خوب است; اما به عنوان متن درسى خیر. هرچند که شاگرد ممکن است این کتاب را با استاد کار کند.36

 

حوزه: درباره کتاب سیوطى چه نظرى دارید؟

استاد: کتاب سیوطى عبارتهایش سنگین است; زیرا در مقام شعر، عبارتهایى را گنجانده است که براى درست کردن مفادش زحمت لازم است. دیگر این‏که نقل اقوال مانند: کما قال فى الکافیه و کما قال فى... ، اینها براى کسى که تازه وارد ادبیات شده است، معنى ندارد، بلکه باید بر مطالب و قواعد نحوى که مورد اتفاق است متمرکز شود. در این سطح طلبه اقوال مختلف را لازم ندارد مثلاً اختلاف ابن‏مالک با ابن‏هشام به چه درد طلبه ابتدایى مى‏خورد. چرا طلبه وقتش را تلف کند تا این عبارتهاى مغلق به خاطر ضرورتهاى شعرى را درست کند و اقوال را بفهمد. به جاى آن بهتر است متنى که با عبارت ساده، اصل مطلب را آورده و بویژه همراه با تمرین باشد، بخواند. به نظر من این مفیدتر است. به همین جهت در مدرسه به جاى سیوطى، کتاب قواعد الاساسیّه قرار داده شد. قواعد الاساسیّه کتابى است که قبلاً تدریس نشده است، کتابى که تدریس شده باشد طبعاً اساتید اشکالش را بیان مى‏کنند، اغلاطش را اصلاح مى‏کنند و... این کتاب ابتدایى است یک بنده خدایى نوشته و طبعاً اشتباهاتى دارد، ولى در اصل کتابى است که مطالب نحوى را با عبارتهاى ساده در دسترس مى‏گذارد و تمرین هم دارد که طلبه با انجام آنها ورزیده مى‏شود.

 

حوزه: براى ادبیات چه کتاب دیگرى تدریس مى‏شود.

استاد: باب اول کتاب مغنى، از این مختصرها به نام مهذب مغنى، یا مغنى الأریب و سپس باب رابع، از متن مغنى ابن‏هشام تدریس مى‏شود، تا طلبه هم با عبارتهاى مشکل آشنا بشود و هم اگر با چنین عبارتهایى در بعضى کتابها روبه‏رو شد از عهده برآید.

 

حوزه: با خواندن این کتابها دوره ادبیات عربى تمام مى‏شود؟

استاد: وقتى این کتابها تمام شد براى آن که طلبه بر ادبیات خوب مسلط شود، درس تجزیه و ترکیب مى‏گذاریم; یعنى وقتى که کتاب مغنى رو به اتمام است، پیش از آن که بخواهد معانى و بیان را شروع کند، چند ماه درس تجزیه و ترکیب کار مى‏کند.37

البته تجزیه و ترکیب مقدارى در درسهاى پایین‏تر هم هست. مثلاً استاد از شاگرد مى‏خواهد که یک جمله از صمدیه را تجزیه و ترکیب کند. یا در امتحان جمله‏اى براى تجزیه و ترکیب داده مى‏شود.

اما در درس تجزیه و ترکیب متنى از قرآن، حدیث یا خطبه نهج البلاغه کار مى‏شود. و با این درس، دوره ادبیات عربى کامل مى‏شود.

 

حوزه: براى درس معانى و بیان چه کتابهایى را مناسب مى‏دانید.

استاد: ما چند سالى کتاب جواهر البلاغه را، که مثل قواعد الاساسیّه، انگیزه ما را یک مقدار تأمین مى‏کند، یعنى عبارتها آسان است و تمرین هم دارد، جایگزین مختصرالمعانى کردیم. اما چون تمرینهاى این کتاب زیاد است و لغت هم زیاد دارد، استادى که مسلّط باشد و بتواند آن را درست تدریس کند کم داشتیم، لذا کنار گذاشته شد و همان کتاب مختصر تدریس شد. البته افراد در کنار آن جواهر البلاغه را هم مى‏خوانند.

 

حوزه: براى درس اصول چه برنامه‏اى دارید؟

استاد: در گذشته طلبه‏ها ابتدا کتاب معالم بعد کتاب قوانین را مى‏خواندند، البته یک بخش کمى از آن، یعنى دو سه باب از مباحث الفاظش را، تا اول عام و خاص، مى‏خواندند. مباحث عقلیه، که در جلد دوم است، اصلاً خوانده نمى‏شد. معالم نیز مباحث عقلیه ندارد، عمدتاً مباحث الفاظ است و مختصرى اجماع و خبر واحد را بحث مى‏کند.

در دوران طلبگى اتفاقى برایم پیش آمد که متوجه شدم معالم کتاب کامل و کافى براى آشنا شدن طلبه با مباحث اصولى نیست:

من درسها را خوب مى‏خواندم خوب هم مى‏فهمیدم; لذا از همان ابتدا هر کتابى خوانده‏ام تدریس هم کرده‏ام. یادم هست ابتدا که مى‏خواستم درس رسائل شرکت کنم، درسى رفتم که وسط بحث اشتغال بود، ولى دیدم چیزى نمى‏فهمم، با خودم گفتم ابتداى بحث که برسد شاید بفهمم، ولى باز هم دیدم نمى‏فهمم. علت این بود که دیدم این حرفها هیچ جا بگوش من نخورده است و فقط در کتاب رسائل دارم مى‏شنوم. رسائل بحر موّاج شیخ انصارى، با ذهن ضعیف طلبه، قبل از رسائل، جور در نمى‏آید.

به هر حال، متوجه شدم کتاب اصولى قبل از رسائل باید کتابى باشد که ولو به طور اجمال و فشرده، متناسب با مطالب و مباحث کتابهاى بعدى باشد.38 آن جا بود که دیدم کتاب »اصول استنباط« براى درس اصول قبل از رسائل مناسب است.

این کتاب اگرچه چند تا بحث سنگین هم دارد، که استاد باید زحمت بکشد، تا بتواند به شاگرد تفهیم کند، ولى کتابى تقریباً هم افق و موازى با کتابهاى بعدى است. جلد اول آن تقریباً مباحث را به مانند کفایه جلو برده است و جلد دوم آن، مانند رسائل است; اما مختصر و موجز. لذا در مدرسه به جاى کتاب معالم، کتاب اصول استنباط را متن قرار دادیم.

اگر چه که قبل از تأسیس مدرسه هم، من این کتاب را براى شاگردانم تدریس کرده بودم. همین طور کتاب اصول مظفر را کتاب درسى کردیم که تا مدتها ایراد و اشکال مى‏کردند، ولى بعد دیگران هم پسندیدند و معمول شد.

کتاب حلقات مرحوم شهید صدر همان اول که چاپ شد، من گرفتم و بنا داشتم که مطالعه کنم و ببینم مى‏توانم جایگزین کنم، ولى موفق به مطالعه کامل نشدم. البته در مجموع دیدم اطلاعات خوبى به شاگرد مى‏دهد، ولى جاى کتابهاى اصولى را نمى‏تواند بگیرد.

 

حوزه: یکى از نیازهاى جدّى در حوزه تدوین کتابهاى درسى است در این موضوع چه پیشنهادى دارید.

استاد: پیشنهاد بنده آن است که یک گروهى بنشینند کتاب لمعه را به گونه عالمانه، تمام مباحثى که مربوط به إماء و عبید است، حذف کنند. این کار باید از اول طهارت تا آخر دیات صورت گیرد. چون وقت زیادى صرف خواندن همین مباحث مى‏شود و الان هیچ موضوعیت ندارد. البته نمى‏گویم آنها را معدوم کنند، آن مباحث در کتابهاى کتابخانه‏اى باشد، ولى در کتابهاى درسى نباشد. اگر کسى این کار را بتواند انجام دهد خیلى کار بزرگى است.

من معتقدم کسى که مى‏خواهد لمعه را تدریس کند، باید اطلاعاتى از کل فقه داشته باشد و تا اندازه‏اى از اجتهاد هم بهره‏اى داشته باشد والاّ نمى‏تواند خوب تدریس کند. بویژه مباحث وقت و قبله از کتاب صلاة و مبحث ارث.

 

حوزه: پیشنهاد دیگرى در تدریس فقه دارید؟

استاد: متأسفانه الان معمول درسهاى خارج بر آن است که استاد همان مباحث گذشته و پیشین را به صورت بیان مسأله، که از قبل معمول بوده است، بیان مى‏کند. ولى کار استاد در درس خارج نباید این باشد که براى شاگرد مسأله واضح کند، بلکه باید شیوه و روش فقاهت و استنباط حکم را به شاگرد یاد بدهد. آن هم روى مسائلى بحث شود که جدید است. تا هم روش و سبک استنباط آموزش داده شود و هم مسائل جدید که نیاز به پاسخ‏گویى فقهى دارد، پاسخ گفته شود.

 

حوزه: درباره دیگر کتابهاى درسى فقه، مانند کتاب مکاسب چه نظرى دارید.

استاد: کتابهاى دیگر نیز به بازنگرى و تهذیب نیاز دارند. اما معتقدم تا متن درست و کامل و بهترى آماده نشده است و در اختیار قرار نگرفته و به تجربه درنیامده است، انتقاد کردن از کتابهاى درسى موجود سودى ندارد، بلکه ضرر دارد.

 

حوزه: در حوزه بحث تخصصى شدن مطرح است نظر شما چیست.

استاد: به نظر بنده طلبه باید درسهایش را تا پایان سطح خوب و قوى بخواند، بعد به گونه کارشناسانه رشته‏اى را انتخاب کند. یعنى اولاً ببیند استعدادش چیست و ثانیاً در کدام رشته نیاز بیش‏تر است و افراد به اندازه نیاز به آن نپرداخته‏اند.

پیش‏تر گفتم که الان تأمین نیازهاى داخلى حوزه زیاد احساس مى‏شود. تربیت استادهاى قوى و پخته که بتوانند طلبه‏ها را جذب کنند و آنان را در حوزه نگه دارند. همین طور مسأله مرجعیت آینده باید تأمین بشود که قوام تشیع به مرجعیت است. و الان کم‏تر در این زمینه کار مى‏شود. البته در همه زمینه‏ها خلأ هست و نیاز شدید است. همه جا به دین‏شناس و دین آگاهى که در تعلیم و تربیت دینى توان‏مند باشد، نیاز هست.

 

حوزه: به موضوع مرجعیت اشاره فرمودید و این که باید این مهم همچنان با اقتدار و شکوه‏مند جلو برود. اما الان تعدّد مراجع شاید یک معضل محسوب شود.

استاد: این اشکال دیگرى است و خطرناک هم هست. در گذشته معمولاً این گونه بوده است که یک مرجع شاخص مى‏شده و در رأس قرار مى‏گرفته است و علماى دیگر، اگر چه به لحاظ علمى شاید مبرّز بوده‏اند، ولى همین که یک نفر جلو مى‏آمده، بقیّه بى‏حرکت محض بوده‏اند، ادعایى نداشته‏اند و به خود دعوت نمى‏کرده‏اند. اصلاً ما در تاریخ حوزه نداریم که کسانى براى مرجعیت کسى تبلیغ بکنند، یا کسى براى مرجعیت خودش تبلیغ بکند. همواره از پذیرفتن این مسؤولیت واهمه داشته‏اند، وقتى بار روى دوش‏شان مى‏افتاده، به ناچار قبول مى‏کردند. مثلاً معروف است که مرحوم بروجردى وقتى بار روى دوش‏شان افتاد، این مسؤولیت را به عهده گرفتند. بعد از این مرحله اگر کسى مخالفتى مى‏کرد، یک جورى به او مى‏رساندند که مخالفت نکند.

 

حوزه: این شکل و ساختارى که اکنون بر مدارس و درسهاى حوزوى حاکم شده است; گذراندن ترم و واحد و امتحان و مدرک، مى‏پسندید یا خیر؟

استاد: اینها براى حوزه ضایعه است. از مرحوم امام، رحمة اللّه علیه، یادم هست که فرموده بودند: سعى کنید نظام دانشگاهى از حوزه الگو بگیرد، نه این که نظام حوزه برود به طرف دانشگاه. همین طور یادم هست هفت - هشت سال قبل، مرحوم آیت اللّه فاضل لنکرانى مشهد مشرف شده بودند، بنده و آقایان دیگر، شب شهادت امام عسکرى)ع( براى دیدن ایشان و صحبتى که ایشان داشتند به دفترشان دعوت شدیم. ایشان در ضمن صحبت فرمودند: امتیاز حوزه این است که طلبه‏ها درس را براى فهمیدن بخوانند و مباحثه کنند، اما الان فهمیدیم که طلبه‏ها درسها را شب امتحان براى نمره مى‏خوانند. آن مرحوم از این موضوع خیلى ناراحت بودند و تأسف مى‏خوردند. به هر حال این امتیاز بزرگ را از حوزه مى‏گیرند. امیدوارم آقایان نگذارند این امتیاز از دست برود.39

 

حوزه: در پایان اگر توصیه‏اى براى حوزویان دارید بفرمایید.

استاد: دل نگرانى من این است که اگر تمام کسانى که الان در حوزه مشغول تحصیل هستند، به ثمر برسند و مفید فایده بشوند، باز هم بیش از نصف نیاز جامعه به طلبه، برآورده نمى‏شود. لذا لازم است طلاب جوانى که مشغول درس هستند تشویق بشوند که وقت‏شان را ضایع نکنند، شانه خالى نکنند و استعدادشان را جدّى بگیرند. آنان هم که مدتى در حوزه بوده‏اند، حوزه را رها نکنند و جاهاى دیگر نروند.

و نیز در کنار تشویق به جدّیت در درس و بحث، کوشش شود تا جهات معنوى در آنها احیا بشود. به قناعت و زهد سفارش شوند. همچنان که این رویّه علماى سلف بوده است. در همان زمانها نیز رفاهیات بوده است.

راوى مى‏گوید: به پیامبر)ص( عرض شد کسراها و قیصرها در کاخهاى کذا و کذا هستند، ولى شما این گونه با رنج و زحمت زندگى مى‏کنید.

حضرت فرمودند: روش ما همین است، سنّت ما همین است. دنیا را عرضه کرده‏اند ولى قبول نکردیم، نه این که دسترسى به دنیا نداشته باشیم.

امیرالمومنین)ع( مى‏فرمودند: اگر من بخواهم نان از مغز گندم تهیه کنم مى‏توانم، ولى روش ما این نیست.

40کسى هم که آمده طلبه شده باید چنین باشد چون: »العلما ورثة الانبیاء« یعنى باید در شیوه زندگى نیز شباهتى به انبیاء داشته باشد. البته این سخت است. براى این کار تنها راه این است که هر روز بیست دقیقه تا نیم ساعت براى طلبه از این مسائل گفته شود. تصور نشود که هفته‏اى یک بار درس اخلاق کافى است، خیر. مثل کوبیدن چکش بر سر فیل است، هر روز باید این کار انجام بشود. هر روز باید شارژ بشود; زیرا نیاز به شارژ دارد. درس اخلاق اولاً هر روز باید باشد و ثانیاً یک استاد خودساخته و مهذب براى یک دوره طولانى در مدرسه، اخلاق بگوید.41 دیگر این که استاد بحثهاى اخلاقى - تربیتى را آن قدر مکرر و با بیانهاى گوناگون بگوید که در ذهن و باور طلبه جابیفتد.

 

حوزه: از این که به ما مجال دادید که از تجربه‏هاتان بهره ببریم و ان‏شاء اللّه در اختیار اهل فضل، مدیران و طلاب سخت‏کوش و پرنشاط قرار بدهیم، کمال سپاس را داریم.

استاد: متشکرم.

پى نوشتها:
1. فاضلى‏نژاد: استاد از آغاز کار طلبگى خود همواره هر درسى را که مى‏گرفته، همان درس را براى هم کلاسیهاى خود در حدّ یک استاد ماهر تقریر مى‏کرده است و به تجربه دریافته بود که اثرگذارى شاگردان بر رشد علمى استاد به یک معنى کم‏تر از اثرگذارى استادان بر رشد علمى شاگردان‏شان نیست، از همین‏روى، همواره طلاب پر استعداد را تشویق مى‏کرد که آن‏چه را درس مى‏گیرند، بعد از مطالعه و مباحثه دقیق براى طلاب ضعیف تقریر کنند و در نقش یک استاد پخته به تعلیم دادن آنان بپردازند.
2. فاضلى‏نژاد: مواد امتحانى استاد عبارت بود از حفظ شعرى به نسبت، بلند با محتواى اخلاقى و مذهبى. حفظ مقدار درخور توجهى از قرآن، معرفى کتاب معینى از شهید مطهرى یا شهید دستغیب، یا بزرگان دیگر و درخواست خلاصه‏نویسى آن، حفظ مقدار درخور توجهى از رساله توضیح المسائل یا رساله آموزشى. مصاحبه حضورى، روان‏خوانى قرآن کریم با تجویدى شرع پسند. البته پیش از انقلاب روان‏خوانى قرآن کریم با تجوید در برنامه امتحانى مدرسه مطرح نبود و از انقلاب به بعد وارد برنامه شد.
3. باغستانى: پذیرش اولیه ما در مدرسه این‏گونه بود که استاد فرمود تا فردا صبح ساعت 7/5، که باید این‏جا باشید در سوره بقره هرچه فعل ثلاثى مجرد است پیدا کنید. آن شب تا نیمه‏هاى شب بیدار ماندم و کار را )فعلهاى ثلاثى و مزید هر دو را( کامل درآوردم و پاک‏نویس کردم. براى این کار تا صبح تقریباً بیدار ماندم و صبح ساعت 6 در مدرسه بودم. استاد آثار خستگى و بیدارى را در من دید و گفت: فعلهاى مجرد کافى بود. دست مرا گرفت و با خود به کلاس درس اخلاق برد. و مرا کنار خودش نشاند با این‏که طلاب مدرسه با فاصله مى‏نشستند، این رفتار براى من خیلى عجیب بود. لذا اشتیاق من براى وارد شدن به مدرسه و فراگیرى درسهاى طلبگى چند برابر شد. و با این‏که در هنرستان قبول شده بودم و اقوام و خانواده هم اصرار داشتند که به هنرستان بروم، ولى استاد با رفتار فوق العاده خود و مهر و محبتى که به این جانب داشت، مرا جذب کرد.
 4. حکیم‏باشى: روش به دست آوردن استعداد و شایستگى شاگرد این‏گونه بود که امتحان ورودى را گاهى خود ایشان انجام مى‏داد و گاهى مى‏سپرد به آقایان دیگر. پرسشهایى که مطرح مى‏شد، پرسشهاى هوش بود، از درسهایى که قبلاً افراد خوانده بودند. پرسشهاى مذهبى بود و یا احکام و مهم‏تر از همه، به دست آوردن صداقت فرد بود که چه اندازه است. این قسمت را فردى که تحت نظارت استاد امتحان ورودى مى‏گرفت، این‏جور پرسشها را مطرح مى‏کرد. از باب مثال از نظر آمادگى ذهن آن آقا از شاگرد مى‏پرسید: 2 و 2 چند مى‏شود؟ 4 و 8 4 و 16 8 و 32 16 و 32 و... خود آن بزرگوار مى‏گفت که بعضى از اینها وقتى عدد دو رقمى به سه رقمى مى‏رسد، دیگر ذهن‏شان توان ندارد بالا برود. ولى بعضى حتى تا چهار رقمى جلو مى‏روند. خوب این نشان از استعداد و هوش طرف دارد.
از باب مثال، براى به دست آوردن صداقت شاگرد، همان آقا مى‏پرسید: قرآنى که به خط حضرت یوسف نوشته شده در کدام موزه نگهدارى مى‏شود؟
این‏جا افراد سه دسته بودند: بعضى مى‏گفتند: نمى‏دانیم.
بعضى مى‏گفتند: آن زمان که قرآن نبود.
بعضى همین‏طورى مى‏گفتند: مثلاً موزه فلان.
بستگى داشت به شناختى که از موزه‏ها داشتند.
دسته اول و دوم را مى‏پذیرفتند. ولى دسته سوم را خیر، چون معلوم مى‏شد در حرفهاى‏شان خیلى صداقت ندارند.
بعد از این مرحله براى پذیرفتن تکالیفى را به عهده او مى‏گذاشتند. از جمله به وى مى‏گفتند: فلان سوره را حفظ کن و فردا بیا. یا فلان روز امتحان خواهیم گرفت. خوب حفظ دو سوره به گونه مطلوب و آماده شدن براى امتحان، اینها دلیل بر علاقه او به طلبگى گرفته مى‏شد.
حفظ یک شعر بلند نیز توصیه مى‏شد، به علاوه، خلاصه کردن یکى از کتابهاى شهید مطهرى، یا دیگرى توصیه مى‏شد. استاد از روى این کارها استقامت افراد را در راه طلبگى به دست مى‏آورد; زیرا صرف علاقه آنان به این کار را کافى نمى‏دانست.
بارها از استاد شنیدیم که کسانى بوده‏اند سرشناس و مورد سفارش، ولى چون در این امتحانها چیزى احراز نمى‏شد، پذیرفته نمى‏شدند ولو اصرار هم باشد. چون ملاک پذیرش صلاحیت فرد بود.
5. فاضلى‏نژاد: با این که استاد معتقد بود آنان که در حوزه پذیرش مى‏شوند، سزاوار است پراستعدادترین و خوش فهم‏ترین جوانان باشند، اگر جوانى متقى و پشتکاردار و درس‏خوان مى‏یافت، او را مى‏پذیرفت و ضعف استعداد وى، مانع پذیرش او نمى‏شد; زیرا معتقد بود که تقوا و پشتکار دارى این افراد لطف خداى تعالى را نسبت به آنان جلب خواهد کرد و راه رشد را به روى آنان خواهد گشود.
تجربه نشان داد که دیدگاه آن بزرگوار در این باب، دیدگاه درستى است; زیرا این گونه افراد طلاب قوى به درد خور و پربرکتى از آب درآمدند. ایشان به آینده کسانى که حافظه قوى داشتند و یا فوق العاده باهوش بودند و یا فوق العاده پرتحرک و زرنگ بودند و یا رشد فوق العاده داشتند، خوش‏بین نبود و معتقد بود که این‏گونه اشخاص، بیش‏تر شکار مى‏شوند و یا بر اثر غرورى که از توجه دیگران پیدا مى‏کنند، بر صراط مستقیم باقى نمى‏مانند و یا به اتکاى استعداد و حافظه و هوش خود درس نمى‏خوانند و به کارهاى دیگر سربند مى‏شوند که در بین طلاب پذیرفته شده چنین کسانى را مى‏توان دید. به منظور حفظ آنان مراقبتهاى ویژه‏اى داشت، ولى با همه اینها برخى از آنان تحت ضابطه درنمى‏آمدند و در نهایت به صورت اسفناکى ضایع مى‏شدند.
6. فاضلى‏نژاد: در آغاز و یا نیمه دوم هر سال، همواره کسانى با سِنهاى مختلف و پیشینه تحصیلى حوزوى و یا غیرحوزوى گوناگون به استاد مراجعه مى‏کردند و از او مى‏خواستند که براى آنان درس صرف یا نحو بگذارد و یا اجازه دهد در یک - یا چند درس عمومى شرکت کنند. ایشان با طرح چند سؤال و تخلیه اطلاعاتى آنان، به سرعت نسبت به ایشان شناخت اجمالى پیدا مى‏کرد. و مى‏فهمید که صلاحیت لازم را براى آن درس دارند یا خیر و پس از احراز صلاحیت، از آنان تعهد مى‏گرفت که اول وقت مقرر در درس حاضر شوند و از غیبت و حاضر نشدن بموقع، در کلاس بپرهیزند و پس از آن براى آنان درس مى‏گذاشت. دو - یا چند نفر از آنان را در اختیار استادى قرار مى‏داد و استاد را موظف مى‏کرد که به طور مرتب گزارش کار آنان را به وى بدهد.
به کسانى که اجازه شرکت در درسهاى عمومى را مى‏داد، علاوه بر تعهدات یاد شده، از آنان تعهد مى‏گرفت که اگر از دروس اخلاق یا عقائد، شبهه و یا ابهام و یا اشکالى به نظرشان مى‏آید، حتماً آن را بپرسند و نفهمیده از کنار آن رد نشوند.
همه ساله، تعداد کمى از کسانى را که متاهل بودند و به شغلى مشغول بودند و کار و کاسبى داشتند، ولى علاقه شدیدى به طلبگى از خود بروز مى‏دادند، و خلق و خو و افکار و منش و شخصیت‏شان نیز از هر جهت براى این کار مناسب بود به صورت پاره وقت مى‏پذیرفت و در اختیار اساتیدى مى‏گذاشت و مرتب از وضع تحصیلى آنان جویا بود و گزارش کارشان را از اساتیدشان مى‏گرفت. بسیارى از آنان به سرعت رشد کردند و استاد ماهرى شدند و بسیار خوب منبر مى‏رفتند و دیگران را ارشاد مى‏کردند و چنانچه به مراکز شهرت وصل مى‏شدند، با شهریه‏اى که مى‏گرفتند و کمکهایى که زمینه دریافت آن، هم در حوزه و هم در بین گروه‏هاى مردم براى ایشان فراهم مى‏شد و مى‏توانستند بدون شغل گذشته، عائله خود را اداره کنند، در چنین شرایطى به آنان اجازه مى‏داد شغل خود را ترک کرده و به صورت تمام وقت به درس و بحث بپردازند.
پیش از انقلاب اسلامى، بسیارى از طلابى که جذب مدرسه مى‏شدند از نظر خط و انشاء و ریاضى، ضعف داشتند. و ایشان این گونه نقصها را براى طلبه‏ها ننگ مى‏دانست و از همین روى، براى آنان، کلاس خط، انشاء و ریاضى مى‏گذاشت و ضعفهاى آنان را برطرف مى‏کرد.
7. فاضلى‏نژاد: در صورتى که امکانات استاد به وى اجازه مى‏داد، افزون بر طلاب تمام وقت، به صورت پاره وقت نیز افراد باصلاحیت را مى‏پذیرفت و به آنان خدمات ارائه مى‏داد و بسیارى از آنان را به طلاب کارآمد و پربرکت تمام وقت تبدیل مى‏کرد.
8. قال المجلسی رضوان اللّه تعالى علیه: وجدت بخطّ شیخنا البهائیّ قدّس اللّه روحه ما هذا لفظه: قال الشیخ شمس الدین محمّد بن مکّیّ: نقلتُ من خطّ الشیخ أحمد الفراهانیّ عَن عُنوانِ البَصرىِّ - و کانَ شَیخاً کَبیراً قَد أتى عَلَیهِ أربَع وتِسعون سَنَةً - قالَ: کُنتُ أختَلِفُ إلى مالِک بنِ أَنسً سِنینَ، فَلَمّا قَدِمَ جَعفَر الصَّادِقُ)ع( المَدینَةَ اختَلَفتُ إلَیهِ، وأحبَبتُ أن آخُذَ عَنهُ کما أخَذتُ عَن مالِکً، فقالَ لی یَوماً: إنّی رَجُل مَطلوب و مَعَ ذلکَ لی أوراد فی کُلِّ ساعَةً مِن آناءِِ اللًَّیلِ و النَّهارِ، فَلا تَشغَلْنی عَن وِردی، وخُذْ عَن مالِکً وَاختَلِفْ إلَیهِ کَما کُنتَ تَختَلِفُ إلَیهِ.
فَاغتَمَمتُ مِن ذلکَ، وخَرَجتُ مِن عِندِهِ، و قُلتُ فی نَفسی: لَو تَفَرَّسَ فِیَّ خَیراً لَما زَجَرَنی عَنِ الاختلافِ إلَیهِ والأخذِ عَنهُ، فَدَخَلتُ مَسجِدَ الرَّسولِ)ص( وسَلَّمتُ عَلَیهِ، ثُمَّ رَجَعتُ مِنَ الغَدِ إلَى الرَّوضَةِ وصَلَّیتُ فیها رَکعَتَینِ، و قُلتُ: أسألُکَ یا اللّهُ یا اللّهُ أن تَعطِفَ عَلَیَّ قَلبَ جَعفَرً و تَرزُقَنی مِن عِلمِهِ ما أهتَدی بِهِ إلى صِراطِکَ المُستَقیمِ. وَ رَجَعتُ إلى داری مُغتَمّاً ولَم أختَلِفْ إلى مالِکِ بنِ أنَسً لِما اُشرِبَ قَلبی مِن حُبِّ جَعفَرً، فَما خَرَجتُ مِن داری إلاّ إلَى الصَّلاةِ المَکتوبَةِ حَتّى عِیلَ صَبری، فَلَمّا ضاقَ صَدری تَنَعَّلتُ و تَرَدَّیتُ وقَصَدتُ جَعفَراً وکانَ بَعدَ ما صَلَّیتُ العَصرَ، فلَمّا حَضَرتُ بابَ دارِهِ استَأذَنتُ عَلَیهِ فخَرَجَ خادِم لَهُ فقالَ: ما حاجَتُکَ؟ فقُلتُ: السَّلامُ عَلَى الشَّریفِ، فقالَ: هُوَ قائم فی مُصَلاّ هُ، فجَلَستُ بِحِذاءِ بابِهِ، فَما لَبِثتُ إلاّ یَسیراً إذ خَرَجَ خادِم فقالَ: اُدخُلْ عَلى بَرَکَةِ اللّهِ، فدَخَلتُ وسَلَّمتُ عَلَیهِ، فرَدَّ السَّلامَ و قالَ: اِجلِسْ غَفَرَاللّهُ لَکَ، فجَلَستُ، فأطرَقَ مَلِیاً ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ، و قالَ: أبو مَن؟ قُلتُ: أبوعَبدِاللّهِ، قالَ: ثَبَّتَ اللّهُ کُنیَتَکَ ووَفَّقَکَ، یا أباعَبدِاللّه ما مَسألَتُکَ؟ فقُلتُ فی نفسی: لَو لَم یَکُن لی مِن زِیارَتِهِ والتَّسلیمِ غَیرُ هذا الدًُّعاءِِ لَکانَ کَثیراً. ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ، ثُمَّ قالَ: ما مَسألَتُکَ؟ فقُلتُ: سَألتُ اللّهَ أن یَعطِفَ قَلبَکَ عَلَیَّ و یَرزُقَنی مِن عِلمِک، وأرجو أنَّ اللّه تَعالى أجابَنی فی الشَّریفِ ما سَألتُهُ، فقالَ: یا أبا عَبدِاللّهِ، لَیسَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ، إنَّما هُوَ نور یَقَعُ فی قَلبِ مَن یُریدُ اللّهُ تَبارَکَ و تَعالى أن یَهدِیَهُ، فإن أردتَ العِلمَ فَاطلُبْ أوَّلاً فی نَفسِکَ حَقیقَةَ العُبودِی‏ةِ، وَاطلُبِ العِلمَ بِاستِعمالِهِ، وَاستَفهِمِ اللّهَ یُفهِمْکَ. قُلتُ: یا شَریفُ، فقالَ: قُل: یاأباعَبدِاللّهَ قُلتُ: یاأباعَبدِاللّهِ ما حَقیقَةُ العُبودِیَّةِ؟ قالَ: ثَلاثَهُ أشیاءَ: أن لایَرَى العَبدُ لِنَفسِه فیما خَوَّلَهُ اللّهُ مِلکاً; لأنَّ العَبیدَ لایَکونُ لَهُم مِلک، یَرَونَ المالَ مالَ اللّهِ یَضَعونَهُ حَیثُ أمَرَهُمُ اللّهُ بِهِ، ولایُدَبِّرُ العَبدُ لِنَفسِهِ تَدبیراً، وجُملَةُ اشتِغالِه فیما أمَرَهُ تَعالى بِهِ وَنَهاهُ عَنهُ، فإذا لَم یَرَ العَبدُ لِنَفسِهِ فیما خَوَّلَهُ اللّهُ تَعالى مِلکاً هانَ عَلَیهِ الانفاقُ فیما أمَرَهُ اللّهُ تَعالى أن یُنفِقُ فیهِ، و إذا فَوَّضَ العَبدُ تَدبیرَ نَفسِهِ عَلى مُدَبِّرِهِ هانَ عَلَیهِ مَصائبُ الدّنیا، وإذا اشتَغَلَ العَبدُ بِما أمَرَهُ اللّهُ تَعالى ونَهاهُ لایَتَفَرَّغُ مِنهُما إلى المِراءِ والمُباهاةِ مَعَ النّاسِ، فإذا أکرَمَ اللّهُ العَبدَ بِهذِه الثَّلاثَةِ هانِ عَلَیهِ الدّنیا وإبلیسُ و الخلق، ولا یَطلُبُ الدّنیا تَکاثُراً و تَفاخُراً، ولا یَطلُبُ ما عِندَ الناسِ عِزّاً وعُلُوَّاً، ولا یَدَعُ أیّامَهُ باطِلاً، فَهذا أوَّلُ دَرَجَةِ التُّقى، قالَ اللّهُ تَبارَکَ و تَعالى: »تِلکَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلّذین لایُریدونَ عُلُوّاً فی الأرضِ وَلا فَساداً وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ«.
قُلتُ: یاأباعبداللّهِ أوصِنی، قالَ: اُوصیکَ بِتِسعَةِ أشیاءَ فإنَّها وَصِیَّتی لِمُریدی الطَّریقِ إلىَ اللّهِ تَعالى، وَاللّهَ أسألُ أن یُوَفِّقَکَ لاستِعمالِه; ثَلاثَة مِنها فی رِیاضَةِ النَّفسِ، وثَلاثَة مِنها فی الحِلمِ، وثَلاثَة مِنها فی العِلمِ، فَاحفَظها وإیّاکَ والتَّهاوُنَ بِها.
قالَ عُنوان: ففَرَّغتُ قَلبی لَهُ.
فقالَ: أمّا اللَّواتی فی الرِّیاضةِ: فایّاکَ أن تَأکُلَ ما لاتَشتَهیهِ فانَّهُ یورثُ الحَماقَةَ والبَلَهَ، ولا تأکُلْ إلاّ عِندَ الجُوعِ، وإذا أکَلتَ فکُلْ حَلالاًوسَمِّ اللّهَ، وَاذکُرْ حَدیثَ الرَّسولِ)ص(: مامَلأَ آدَمِیّ وِعاءً شَرّاً مِن بَطنِهِ، فأن کانَ ولابُدَّ فثُلث لِطَعامِهِ وثُلث لِشَرابِهِ و ثُلث لِنَفَسِهِ.
وأمّا اللَّواتی فی الحِلمِ: فَمن قالَ لَکَ: إن قُلتَ واحَدَةً سَمِعتَ عَشراً فقُلْ: إن قُلتَ عَشراً لَم تَسمَعْ واحِدَةً، ومَن شَتَمَکَ فقُل لَهُ: إن کُنتَ صادِقاً فیما تَقولُ فَأسألُ اللّهَ أن یَغفِرَلی، وإن کُنتَ کاذِباً فیما تَقولُ فَاللّهَ أسألُ أن یَغفِرَلَکَ، ومَن وَعَدَکَ بِالخَنى فَعِدْهُ بِالنَّصیحَةِ والرِّعاءِ.
وأمّا اللَّواتی فی العِلمِ: فَاسألِ العُلَماءَ ما جَهِلتَ، وإیّاکَ أن تَسألَهُم تَعَنُّتاً وتَجرِبَةً، وإیّاکَ أن تَعمَلَ بِرَأیِکَ شَیئاً، وخُذْ بِالاحتیاطِ فی جَمیعِ ماتَجِدُ إلیهِ سَبیلاً، وَاهرَبْ مِنَ الفُتیا هَرَبَکَ مِنَ الأسَدِ، ولاتَجعَل رَقَبَتَکَ لِلنّاسِ جِسراً. قُم عَنّی یا أباعَبدِاللّهِ فقَد نَصَحتُ لَکَ وَلا تُفسِدْ عَلَیَّ وِردی، فَإنّی امرُؤ ضَنین بِنَفسی، وَالسّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى.
بحار، ج224/1، ح17; میزان الحکمه، ترجمه فارسى، ج 3980/8.
علامه مجلسى، مى‏نویسد: دستخطى از استادمان شیخ بهایى، قدس اللّه روحه، دیدم که عین آن این است: شیخ شمس الدین محمد بن مکّى گفت: از دستخط شیخ احمد فراهانى، از قول عنوان بصرى، که پیر سالخورده نود و چهار ساله‏اى بود، نقل کردم که گفت: من سالها به محضر درس مالک بن انس آمد و شد مى‏کردم. اما وقتى جعفر صادق)ع( به مدینه آمد به مجلس درس ایشان رفتم و دوست داشتم همچنان که از مالک بهره گرفتم از ایشان نیز بهره‏مند شوم. روزى به من فرمود: من آدم گرفتارى هستم )ارباب رجوع زیاد دارم( و با این حال، در هر ساعتى از ساعت شب و روز براى خودم اوراد و ادعیه‏اى دارم; مرا از دعا خواندن باز ندار. از همان مالک علم بیاموز و همچون گذشته پیش او برو.
من از این سخن غمگین شدم و آن حضرت را ترک کردم و با خود گفتم: اگر در من حُسنى مى‏دید، مرا از آمد و رفت پیش خود و فراگرفتن دانش از خویش نمى‏راند. پس به مسجد رسول خدا)ص( رفتم و به آن حضرت سلام دادم و فرداى آن روز به روضه )حرم رسول خدا( برگشتم و دو رکعت نماز خواندم و گفتم: خدایا! خداوندا! از تو مى‏خواهم که دل جعفر را به من متمایل و مهربان گردانى و از دانش او، روزیم فرمایى، که در پرتو آن به راه راست تو رهنمون شوم. غمزده به خانه‏ام برگشتم و چون دلم از عشق و محبت جعفر پر شده بود، دیگر به درس مالک بن انس نرفتم. از خانه‏ام فقط براى خواندن نماز واجب بیرون مى‏رفتم، تا آن‏که سرانجام صبرم تمام شد و حوصله‏ام سر آمد. بعد از آن که نماز عصر را خواندم، کفشهایم را پوشیدم و ردایم را بر تن کردم و به طرف خانه جعفر رفتم. چون به در منزل او رسیدم، در زدم، خدمتکارش بیرون آمد و گفت: چه مى‏خواهى؟
گفتم: بر آن مرد شریف سلامى کنم.
خدمتکار گفت: ایشان در حال خواندن نمازند.
من مقابل در نشستم. دیرى نگذشت که خدمتکار بیرون آمد و گفت: به امید خدا، وارد شو.
من داخل خانه رفتم و به حضرت سلام کردم. جواب سلامم را داد و فرمود: بنشین، خدا تو را بیامرزد.
من نشستم. حضرت مدتى سر به زیر افکند و آن گاه سرش را بلند کرد و فرمود: کنیه‏ات چیست؟ گفتم: ابوعبداللّه.
فرمود: خداوند کنیه‏ات را استوار بدارد و تو را توفیق دهاد. اى ابوعبداللّه! چه مى‏خواهى؟
با خودم گفتم: اگر از دیدار او و سلام گفتن، براى من بهره‏اى جز همین دعا نباشد، باز هم بهره زیادى برده‏ام.
حضرت دوباره سرش را بلند کرد و فرمود: چه مى‏خواهى؟
گفتم: من از خداوند خواستم که دل تو را نسبت به من متمایل و مهربان گرداند و از دانش تو روزیم فرماید و امیدوارم که خداى تعالى خواهشى را که از او درباره این مرد شریف کردم اجابت کرده باشد.
حضرت فرمود: اى ابوعبداللّه! دانش به آموختن نیست، بلکه نورى است که در دل هرکس که خداوند تبارک و تعالى خواهان هدایتش باشد، مى‏افتد. بنابراین، اگر خواهان دانش هستى پیش از هر چیز حقیقت عبودیت را در جان خود جست و جو کن و علم را با به کار بستن آن بجوى و از خداوند فهم بخواه تا به تو بفهماند.
گفتم: اى بزرگوار!
فرمود: بگو، اى ابوعبداللّه.
گفتم: اى ابوعبداللّه! حقیقت عبودیت چیست؟
فرمود: سه چیز:
اول این که: بنده در آن‏چه خداوند به او عطا فرموده است، براى خود مالکیتى قائل نباشد; زیرا بندگان و غلامان مالک چیزى نیستند، مال را مال خدا مى‏دانند و آن را در هر جا که خداوند فرموده است به مصرف مى‏رسانند.
دوم این که: بنده براى خود تدبیر و چاره اندیشى نکند.
سوم این که: همه سرگرمى و اشتغالش به چیزى باشد که خداى تعالى او را به انجام آن فرمان داده، یا از ارتکابش نهى فرموده است; زیرا هرگاه بنده در آن‏چه خداى تعالى به او داده است، براى خود مالکیتى قائل نباشد، انفاق کردن آنها درمواردى که خداوند فرمان به انفاق داده است، برایش آسان مى‏شود و هرگاه بنده تدبیر و چاره‏گرى کار خود را به مدبر خویش واگذارد، مصائب و گرفتاریهاى دنیا بر وى آسان گردد و هرگاه بنده به اوامر و نواهى خدا سرگرم شود، دیگر فرصتى براى ستیزه‏گرى و فخرفروشى با مردم پیدا نمى‏کند، پس، هرگاه خداوند بنده را با این سه خصلت بنوازد، مشکل دنیا و شیطان و مردم بر او آسان شود و دنیا را براى فزونخواهى و فخر فروشى نجوید و چشمش دنبال جاه و جلال مردم نباشد و روزگار خویش را بیهوده نگذراند. این نخستین پلکان پرهیزگارى است. خداى تبارک و تعالى فرموده است:
»این سراى آخرت را براى کسانى قرار مى‏دهیم که خواهان برترى و تبهکارى در زمین نیستند و فرجام )نیک( از آنِ پرهیزگاران است.«
گفتم: اى ابوعبداللّه! به من سفارشى بفرما.
فرمود: تو را به نه چیز سفارش مى‏کنم که اینها سفارش من به طالبان راه خداى تعالى است و از خداوند مى‏خواهم که تو را در به کار بستن آنها توفیق دهد. سه چیز از این نه چیز به ریاضت نفس مربوط مى‏شود و سه چیز به بردبارى و سه دیگر به دانش. اینها را حفظ کن و زنهار که ناچیزشان شمارى.
عنوان مى‏گوید: دلم را به کلى به آن حضرت سپردم.
حضرت فرمود: آن سه چیز که به ریاضت مربوط مى‏شود اینهاست:
از خوردن آن‏چه که میل و اشتها بدان ندارى، خوددارى کن; زیرا این کار حماقت و کودنى به بار مى‏آورد.
دیگر آن که تا گرسنه نشده‏اى غذا نخور و هرگاه غذا خوردى، حلال بخور و نام خدا بگو و این حدیث رسول خدا)ص( را به یاد آر که: آدمى هیچ ظرفى بدتر از شکم خویش پر نکرد. اما چون چاره‏اى از خوردن نیست، پس یک سوم معده را به غذا اختصاص ده، یک سوم دیگرش را به آب و نوشیدنى و یک سوم را هم به نفس آن.
آن سه چیز که به بردبارى مربوط مى‏شود اینهاست:
چنانچه کسى به تو گفت: اگر یکى بگویى ده تا مى‏شنوى، در پاسخ‏اش بگو: اگر ده تا بگویى یکى هم نخواهى شنید.
اگر کسى به تو ناسزا گفت، به او بگو: اگر آن‏چه مى‏گویى راست باشد، از خداوند مى‏خواهم که مرا بیامرزد و اگر دروغ باشد، از خداوند مى‏خواهم که تو را بیامرزد.
اگر کسى به تو سخن زشتى گفت، تو او را نصیحت و ارشاد کن.
آن سه چیز که به دانش مربوط مى‏شود، اینهاست:
آن‏چه نمى‏دانى از دانشمندان بپرس و زنهار که به قصد مجادله و آزمودن از ایشان سؤالى کنى.
زنهار که بر اساس رأى خود کارى کنى و در کارها تا جایى که راه دارد، به احتیاط عمل کن.
از فتوا دادن بگریز چنان که از شیر مى‏گریزى و گردن خود را پلى براى مردم قرار مده.
اینک; اى ابوعبداللّه، تو را نصیحت و راهنمایى کردم. برخیز و مرا تنها بگذار و ورد و دعایم را بر من خراب مَکن; زیرا من مردى هستم که نسبت به نفس خود بخل و مضایقه مى‏ورزم و درود بر کسى که از راه هدایت پیروى کند.
9. فاضلى‏نژاد: استاد در لابه‏لاى درس صرف، در تمام این چند ماه، کار تربیتى بزرگى را نیز انجام مى‏دهد و آن این که به شاگردان مى‏آموزد: طرز نشستن در کلاس و در حضور استاد، طرز سؤال کردن از استاد، طرز معاشرت با همکلاسى‏ها، این که چه نوع سؤالهایى در کلاس مجاز است و چه نوع سوالهایى نه، این که سؤالهاى مجاز را چه زمانى و به چه انگیزه‏هایى مى‏توان و یا مى‏باید مطرح کرد و در چه زمانى و به چه انگیزه‏هایى خیر و پاره‏اى از امور دیگر. عمل بسیار مهم دیگرى را که در این بین انجام مى‏گیرد توجه دادن آنان به خداى تعالى، توحید و قیامت است. ایشان با تذکرات فطریى که در این زمینه‏ها مى‏دهد و موعظه‏هایى که مى‏کند، فضائل اخلاقى را در آنان تقویت کرده و رذایل اخلاقى را از آنان مى‏زداید و هنگامى آنان را به اساتید دیگر مى‏سپارد که از جهات بسیارى هم به لحاظ اعتقادى و هم به لحاظ اخلاقى ساخته شده‏اند.
10. فاضلى‏نژاد: از نظر استاد درسهاى عمومى مانند: اخلاق و عقائد و احکام و قرآن در رتبه اول اهمیت است و درسهاى صرف و نحو و معانى و بدیع و لغت و منطق و اصول فقه و... رتبه دوم را دارند; زیرا اهمیت شرعى خود را از درسهاى نوع اول مى‏گیرند. چون مقدمه فهم و استنباط اخلاق و احکام و عقاید از قرآن و حدیث‏اند، همواره اهمیت این درسها را به طلاب و اساتید گوشزد مى‏کند و دلیلهاى این اهمیت را ارائه مى‏دهد و نسبت به بها دادن به آنها انگیزش ایجاد مى‏کند و از همین رو، طلاب را نسبت به درسهاى نوع دوم، به دو دسته تقسیم مى‏کند: دسته متوسط و ضعیف و دسته قوى. به دسته متوسط و ضعیف اجازه نمى‏دهد در شبانه روز، بیش از یک درس داشته باشند و تنها به گروه قوى اجازه مى‏دهد دو درس بردارند; زیرا با توجه به این‏که همگان باید روى درسهاى نوع اول نیز کار کنند، گروه متوسط و ضعیف از عهده بیش از یک درس از درسهاى نوع دوم برنمى‏آیند و گروه قوى نیز با توجه به این‏که علاوه بر درسهاى نوع اول همواره باید وقتى براى تقویت طلبه‏هاى ضعیف و یا تدریس طلاب رتبه‏هاى پایین‏تر بگذارند، نمى‏توانند از عهده بیش از دو درس از درسهاى نوع دوم برآیند.
11. حکیم‏باشى: مباحثه یک امر الزامى بود. شاگردان مدرسه هم جهت دهى مى‏شدند که چه کسانى با یکدیگر هم مباحثه باشند و هم از درس و بحث آنان پرسیده مى‏شد و تحت نظارت بودند. گاهى مباحثه براى آن بود که افراد ضعیف از طریق مباحثه با افراد قوى، ضعف خود را جبران کنند.
12. فاضلى‏نژاد: یکى از روشهاى استاد این بود که: طلابى که اول سال پذیرفته مى‏شدند، چند ماه با آنان کار مى‏کرد. به این نحو که آن‏چه در مدرسه راهنمایى و دبیرستان، از قواعد زبان فارسى و عربى و صرف خوانده بودند، ملاک کار قرار مى‏داد و با بهره‏گیرى از همانها، ایشان را با هیأتهاى مختلف ماضى، مضارع امر و صیغه‏هاى دیگر آشنا مى‏کرد.
حدود چهارصد لغت عربى به همان معناى عربى در زبان فارسى کاربرد شایع دارد. بعضى از این لغتها مصدرند و بعضى از آنها صفت مشبهه و بعضى از آنها صیغه مبالغه و بعضى از آنها فاعل و بعضى از آنها مفعول. پس از آشنا کردن آنان با هیأتهاى مختلف ماضى، مضارع، امر، نهى، نفى و جحد و استفهام، استاد از ایشان مى‏خواست که آن کلمات را پیدا و آنها را در دفترى یادداشت کنند. سپس روز به روز آنها را نگاه مى‏کرد، تا به کار وادار شوند. و نیز از آنها معانى کلماتى را که پیدا کرده بودند، مى‏پرسید. اگر معناى آنها را به طور مبهم و غیر دقیق مى‏دانستند، به صورت روشن و دقیق آنها را به ایشان تفهیم مى‏کرد و اگر آن را نمى‏دانستند معناى کلمه را به آنان یاد مى‏داد. سپس از آنان مى‏خواست فلان کلمه را که معنى آن را مى‏دانند به هیأت ماضى درآورند و بگویند که اگر آن را به صیغه مثلاً متکلم وحده دربیاورند، معناى آن چه مى‏شود؟ مفرد مذکر غائب چه طور؟ همچنین سایر صیغه‏هاى ماضى و سپس از آنها مى‏خواست همان کلمه را به صیغه‏هاى مضارع دربیاورند و معناى آن را بگویند. این تمرینها را تا آن‏جا ادامه مى‏داد که در این کار ورزیدگى و مهارتِ لازم و بلکه کافى را پیدا کنند او چندین ماه، روزى بین یک - تا دو ساعت به این نحو با آنان کار مى‏کرد، تا با توجه به معلوماتى که خود دارند در ماده‏شناسى و صیغه‏شناسى ماهر و ورزیده گردند و حاصل این کار این بود که در خاتمه کار با حدود صد هزار لغت آشنا مى‏شدند. استاد در لابه‏لاى این تمرینها، لغات قرآن را نیز مطرح مى‏کرد و از این رهگذر آنان را به قرآن و آموزه‏هاى انسان‏ساز آن پیوند مى‏داد. این کار کارى صرفى است و تأثیر آن به صورت مستقیم در زبان صرف که بعدها با آن سر و کار پیدا مى‏کنند، آشکار مى‏شود، ولى بر اساس این الگو، طلاب یاد مى‏گیرند که چگونه در هر زمینه و رشته‏اى از معلومات پیشین خود استفاده کرده و راه دستیابى به مقصد را با این عمل هموار و کوتاه نمایند و نیز یاد مى‏گیرند که در هر زمینه‏اى چگونه از معلومات پیشین مردم در تعلیم و تربیت آنان کار بکشند و راه را براى آنان هموار و کوتاه بسازند.
13. تبادکانى: نماز مدرسه براى ما خیلى سازنده بود. در مَثَل من هرچه تعقیب یاد دارم از همان نماز جماعت آن‏جا به یاد دارم. همه چیز نماز جماعت آموزشى بود. در مَثَل گفته مى‏شد این هفته براى نماز ظهر این تعقیب را مى‏خوانیم. خوب وقتى یک هفته یک تعقیب تکرار مى‏شد، شاگردان حفظ مى‏کردند، بویژه که بعد از چند وقتى دیگر، باز همین تعقیب دوباره و چندباره تکرار مى‏شد. تعقیب هر نماز به همین‏گونه بود.
از نظر اجرا، این گونه بود که یک نفر مسؤول تعقیب بود که هم دعاى تعقیب را تعیین کند و هم فردى که باید آن را بخواند. مى‏گفت فلانى تو در این سه روز، این تعقیب را براى نماز ظهر، یا عصر و... بخوان و براى هر نماز، تعقیبى و فردى را مشخص مى‏کرد.
یا در مَثَل فلان شخص براى نماز ظهر، یا عصر اذان بگوید. اگر بین نماز ظهر و عصر با صحبت فاصله مى‏افتاد دو نفر، یکى براى ظهر و یکى براى عصر اذان مى‏گفتند. و همین‏طور مغرب و عشاء.
یا حدیث خواندن و مسأله گفتن بین نمازها، معمول بود. استاد خوب گوش مى‏کرد و اگر اشکالى به بیان فرد و یا مطالب ارائه شده داشت، به او تذکر مى‏داد. این نمازها سازنده بود و افراد این‏گونه در جمع تربیت مى‏شدند.
14. فاضلى‏نژاد: یکى از راه‏هایى که استاد از آن در این جهت بهره فراوان مى‏برد، کلاس اخلاق بود که همه روزه اول صبح برگذار مى‏شد و همه طلاب و حتى استادان مدرسه، مى‏بایست در آن شرکت بجویند و مطالبى که طرح مى‏شد، جدى بگیرند و آنها را یادداشت کنند و مانند یک درس اساسى و رسمى با آن برخورد داشته باشند. این کلاس را بیش‏تر خود ایشان اداره مى‏کرد و مسائلى که در آن تعلیم مى‏داد بخشهایى از مسائل عقیدتى - عملى دین بود که پس از تذکرات ساده و در عین حال محکم، براى طلاب روشن مى‏شد و آنان با عقل و فطرت خود، حقانیت آنها را درک مى‏کردند و بر بطلان اندیشه‏هاى خلاف آگاه مى‏شدند. در این کلاس، از یک طرف زیر بناى اعتقادى و اخلاقى طلاب محکم مى‏شد و شبهه‏ها و اشکالهاى آنها زدوده مى‏شد و معلومات پراکنده فراوانى که پیش از آن فراگرفته بودند، نقد و تصحیح و یا رد و تأیید مى‏شد و مطالب نامنظم انباشته در ذهن آنان، نظم و نسق مى‏یافت. و از طرف دیگر توهم ناسازگاریهاى آنها با یکدیگر از بین مى‏رفت و با نحوه استنباطِ مطالب از قرآن و حدیث و حمل مطلق بر مقید و عام بر خاص و مجمل بر مبین و معیارها و ضوابط فهم کتاب و سنت آشنا مى‏شدند.
15. فاضلى‏نژاد: استاد در درس اخلاق، خیلى روى شاگردان اثرگذار بود. ایشان یک سلسله عقاید محکم از قبل به دست آورده و نسبت به آنها خیلى پابرجا بود و بر اساس همان ایمان محکم، مطالب را بیان مى‏کرد. از این روى اثرگذار بود. حتى توفیق اداره تمام شؤون مدرسه، مرهون همین درس اخلاق بود. چون این درس سبب مى‏شد استاد یک ابهت معنوى خاص نزد شاگردان پیدا کند و شاگردان از ایشان حرف شنوى و تبعیت کامل داشته باشند و در برابر کوچک‏ترین تخلفى از ایشان هراس داشته باشند.
باغستانى: استاد از سه راه و به سه شکل روى شخصیت شاگردان اثر معنوى مى‏گذاشت.
1. رفتار و منش شخصى و شخصیت معنوى: نگاه که به ایشان مى‏کردیم، به یادمان مى‏آمد که نباید غیبت بکنیم، باید نماز اول وقت بخوانیم و...
2. از طریق آموزه‏ها: تلاش مى‏کرد آداب و معنویات را به طلبه‏ها آموزش بدهد.
3. از طریق برنامه‏هاى حاکم بر مدرسه: شروع کار مدرسه با توسل و اخلاق بود. این برنامه، خیلى مؤثر بود.
با این حال، اگر کسانى پیدا مى‏شدند که نسبت به ذکرها، ناقله‏ها و اعمال مستحبى و... افراط مى‏کردند، مانع مى‏شد. در مَثَل طلبه‏اى بود که مرتب روزه مى‏گرفت، استاد او را از این کار منع کرد و یادآور شد: رهبانیت در اسلام نیست، بلکه دین اسلام، دین سهله سمحه است. آن‏چه ایشان در درسهاى اخلاقى تأکید مى‏کرد این بود که طلاب نسبت به واجبات و محرمات دقیق باشند و مواظبت کامل داشته باشند. حتى مى‏گفت اگر مى‏خواهید به حرام نیفتید، باید مقدمات حرام را ترک کنید.
16. نهج البلاغه، خطبه 160
»... ولقد کان فى رسول اللّه، صلى اللّه علیه و آله، کاف لک فى الاسوة و دلیل لک على ذمِّ الدنیا و عیبها و کثرة مخازیها و مساویها، اذ قبضت عنه اطرافها و وطِّئت لغیره اکنافها و فطم عن رضاعها وزُرى عن زخارفها... «
براى تو بسنده است رسول خدا را مقتدا گردانى و راهنماى شناخت بدى و عیبهاى دنیا و خوارمایگى و زشتیهاى فراوان‏اش بدانى، که چگونه دنیا از هر سو بر او درنوردیده شد و براى دیگرى گستریده، از نوش آن نخورد و از زیورهایش بهره نبرد.
»فتأسَّ بنبیّک الاطیب الاطهر، صلى اللّه علیه و آله، فان فیه اسوة لمن تأسى و عزاءً لمن تعزّى واَحَبُّ العباد الى اللّه المتأسى بنبیّه و المقتصُّ لاثره. قضَمَ الدنیا قضماً ولم یُعِرها طرفاً. أهضَم اهل الدُّنیا کشحاً و أَخمَصَهُم من الدّنیا بطناً عُرِضَت علیه الدّنیا فابى ان یقَبَلها... «
پس به پیامبر پاکیزه و پاک)ص( خود اقتدا کن که در رفتار او خصلتى است آن را که زدودنِ اندوه خواهد و مایه شکیبایى است براى کسى که شکیبایى طلبد. و دوست داشته‏ترین بندگان نزد خدا کسى است که رفتار پیامبر را سرمشق خود کند و به دنبال او رود. از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند و بدان ننگریست چندان که گوشه چشم بدان افکند. تهیگاه او از همه مردم دنیا لاغرتر بود و شکم او از همه خالى‏تر. دنیا را بدو نشان دادند، آن را نپذیرفت... .
»...فتأسَّى متأسً بنبّیه واقتصَّ اثره و وَلَجَ مولجه والاّ فلایأمن الهلکه....«
پس آن که خواهد باید پیامبر خدا را پیروى کند و بر پى او رود و پاى بر جاى پاى او نهد، وگرنه از تباهى ایمن نبود.
17. فاضلى‏نژاد: یکى از اثرگذارترین راه‏هاى تربیت و رشد اخلاقى طلاب، این بود که طلاب به مجموعه‏هاى کوچک چند نفره تقسیم مى‏شدند و افراد هر گروهى در هر بیست و چهار ساعت، دست کم، نیم ساعت دور هم مى‏نشستند و از حالات پیامبران و امامان و عالمان و صالحان سخن مى‏گفتند و از آیات قرآن و روایات اهل بیت، علیهم السلام، نکته‏هایى را گزینش مى‏کردند و امورى را به یکدیگر یادآورى مى‏کردند. این برنامه سبب مى‏شد عواطف ایمانى و انسانى‏شان برانگیخته شود و از این رهگذر قساوتها از صفحه دلها زدوده گردد. با این برنامه، یکدیگر را به خدا و آخرت سوق مى‏دادند و جلسه را به جلسه گریه و حال، تبدیل مى‏کردند. به اعتقاد استاد این نشستها به اندازه‏اى در تربیت طلاب اثرگذار بود که قوى‏ترین معلمان اخلاق نیز نمى‏توانستند تا آن اندازه در آنان اثر بگذارند و تجربه نشان مى‏داد که استاد در این عقیده از واقع‏بینى ویژه‏اى برخوردار است.
18. فاضلى‏نژاد: ایشان حتى بعد از ظهرها طلاب را جمع مى‏کرد و با آنان مى‏نشست و متن دعاى کوتاهى را مطرح مى‏کرد و ضمن سؤالهاى تجزیه‏اى و ترکیبى و صرفى و نحوى از آنان، ایشان را با مضمون دعا آشنا مى‏ساخت و بعد از این‏که طلاب بر اساس آموخته‏هاى پیشین‏شان و با کمک او به معنى آن مى‏رسیدند و مى‏توانستند آن را به روانى ترجمه کنند، درباره مضمون آن توضیحاتى داده و جلسه را به جلسه شور و حال تبدیل مى‏کرد و در لابه‏لا، از کثرت تکرار، افراد حاضر در جلسه، جمله دعا را حفظ مى‏کردند. او با این کار هم معارف و عواطف طلاب را پرورش مى‏داد و هم صرف و نحو و لغت آنان را رو به کمال مى‏برد و هم آنان را با دعاهایى که به طور روزمره باید با آنها سر و کار مى‏داشتند، آشنا مى‏کرد.
19. فاضلى‏نژاد: یکى از راه هایى که از آن در این جهت بهره فراوان مى‏برد کلاس احکام بود. طلاب مدرسه همگى به لحاظ سابقه علمى خود، به سه دسته تقسیم مى‏شدند و هر گروهى دو روز در هفته، روزى یک ساعت احکام دین را فرا مى‏گرفتند و چون این گروه‏بندى به لحاظ رتبه علمى طلاب انجام مى‏گرفت، هر گروهى سالها در کلاس احکام شرکت مى‏کرد و از توضیح المسائل به تحریرالوسیله و از تحریر به عروه الوثقى بالا مى‏رفت. در این کلاسها اساتید موظف بودند کلیات احکام را از جزئیاتى که در کتاب درسى آمده، جدا سازند و به شاگردان خود گوشزد کنند که فلان مسائل، همگى، جزئیات این کلى هستند و فلان مسائل جزئیات آن کلى و... و از این رهگذر، هم ذهنیت روشنى به شاگردان خود بدهند و هم آنها را در تطبیق کلیات بر جزئیات یارى برسانند. افزون بر این، اساتید موظف بودند آن دسته از جزئیات مورد نیاز طلاب و مردم را که در کتابهاى درسى نیامده، در کلاس مطرح کرده و کلیات احکام را بر آنها تطبیق و ذهن تطبیقى طلاب را با این روش، کامل کنند. رجوع اساتید به استفتاءات بزرگان و ارجاع طلاب به آنها در کار تطبیق، کمک فراوانى به آنان مى‏کرد. در این کلاسها اساتید موظف بودند بخشهایى از احکام را که تئورى آنها در کتابها آمده و خواندن تئورى آنها در مقام عمل کفایت نمى‏کند، در عمل به طلاب بیاموزند و آنها را در این باب به تمرین وادارند، تا عمل به آنها براى‏شان به صورتى روان درآید. پاک کردن انواع متنجسات، طهارات ثلاث، آداب و سنن نماز، حتى بریدن کفن، کفن کردن مردگان، غسل و تیمم جبیره‏اى و... از مهم‏ترین بخشهایى هستند که استاد در مورد آنها با شاگردان‏اش کار عملى انجام مى‏داد. در این کلاسها اساتید موظف بودند موارد متفق علیه بین مراجع موجود و موارد اختلاف بین آنان را روشن سازند. موارد جواز رجوع از احتیاط به فتوا و موارد عدم جواز آن را بازگویند. موارد تمکن از احتیاط را از موارد لزوم تقلید جدا کنند. اساتید ماهر در هر کجا زمینه‏اى مى‏یافتند، به فلسفه حکم اشاره مى‏کردند و به مدرک قرآنى و روایى و عقلى حکم، تنبه مى‏دادند و با این کار کلاس را از خشکى درآورده و طلاب و درس را به نشاط مى‏آوردند.
ولى در عین حال همواره تأکید مى‏کردند که در احکام دینى، بناى کار هر مؤمنى، حتى علما و مجتهدان بر تعبد است و رجوع فقها به اسناد و مدارک و ادله اجتهادى و فقاهتى و بحث سندى و دلالى همه و همه به منظور احراز چیزى است که شرع مقدس معلمان را به آن متعبد کرده است و با این سنخ تذکرات روحیه تسلیم و تعبد را در آنان پرورش داده و هرگونه روشنفکرى و روشنفکرزدگى را از آنان مى‏زدودند. الگوى کار اساتید این کلاسها نیز در همه موارد نام‏برده، خود استاد و راهنماییها و تعلیمات او بود.
20. فاضلى‏نژاد: طلاب مدرسه، همگى، به سه گروه تقسیم مى‏شدند و هر گروهى دو روز در هفته، روزى یک ساعت، معارف قرآن و حدیث را فرا مى‏گرفتند این گروه‏بندى، نه به لحاظ پیش‏گیرى از افزایش بى‏قاعده افراد کلاس که به لحاظ رتبه علمى آنان بود و بنابراین، هر گروهى کلاس عقائد را سالها ادامه مى‏دادند و از خرمن دانش اساتید خود خوشه‏ها مى‏چیدند. در این کلاسها، شاگردان مى‏باید شبهه‏ها و اشکالهاى خود را طرح کنند و از استاد پاسخ دریافت کنند و از این راه شبهه‏ها و اشکالهاى خود را برطرف کنند. استاد موظف بود با حوصله بسیار به آنان پاسخ کافى و دقیق بدهد. چنانکه شاگردان موظف بودند مبهمات بحث را از استاد بپرسند، او نیز موظف بود به پرسشهاى آنان عنایت داشته باشد و توضیحات کافى را در پاسخ آنها ارائه بدهد. بعد از عبور طلاب از مراحل ابتدائى و افزایش رتبه حوزوى آنان و بالا آمدن استعدادها و توانا شدن‏شان بر فهم قرآن و حدیث، استاد آنان را گروه‏بندى مى‏کرد و براى هر گروهى سرگروهى معین مى‏ساخت و همه گروه‏ها را موظف مى‏نمود که به ابواب تعیین شده حدیثى و مواد تعیین شده قرآنى مراجعه کرده و روایات و آیات وارده در موضوع موردنظر را جمع‏آورى کنند و روى لغات و فقه آنها کار کنند و روزى که نوبت کلاس دارند، یکى از آنان حاصل تحقیقات گروه خود را براى همگان مطرح کند و استاد ضمن تأمین نظم کلاس و هدایت طلاب آن‏چه را باید تصحیح شود، تصحیح مى‏کرد و آن‏چه را باید نقد شود نقد مى‏کرد و آن‏چه را باید تکمیل شود تکمیل مى‏کرد و آن‏چه را در باب جمع‏بندى مطالب و نظم و نسق آنها با یکدیگر باید گفته شود و به آنان مى‏گفت و تا آن‏جا که مى‏توانست ذهن خود طلاب را فعال مى‏کرد تا آنان خود به تصحیح و نقد و تکمیل و جمع‏بندى برسند. یکى از بزرگ‏ترین و مهم‏ترین کارهایى که در این کلاسها انجام مى‏گرفت روز آمد کردن عقائد و معارف و ارتباط دادن آنها با افکار جدید شرقى و غربى و دانشگاهى بود و استاد بزرگوار همواره بر کار اساتید عقائد نظارت داشت و به آنان توصیه اکید مى‏کرد که مباحث را به صورتى شبهه‏زدا مطرح کنند و نه شبهه‏زا. در روش شبهه‏زا معمول این است که اول شبهات را مطرح مى‏کنند و پس از آن جواب آنها را تعلیم مى‏دهند، ولى در روش شبهه زدا معمول این است که بحث اصیل دینى را همان‏گونه که هست به صورتى ساده و فطرى و محکم و روشن مطرح مى‏کنند و بدون این‏که ذهن طلاب را متوجه شبهه‏ها و اشکالها کنند، مباحث را طورى بسط و توسعه دهند و یا در سوئى پیش برند که پاسخ آنها داده شود، به طورى که بعد از فراگیرى درس، اگر طلاب به اشکال و یا شبهه‏اى که متوجه آن است برخورد کنند، یا تعجب آنان را برانگیزد که چه شده که بر بحثى با این همه روشنى و استحکام، شبهه یا اشکالى این همه واهى وارد شده و یا اگر شبهه و اشکال را در این حد واهى نیابند، دست کم، پاسخ آن را با آن‏چه فرا گرفته‏اند به روشنى پیدا کنند. روش مذکور روش کارى خود استاد بزرگوار در تدریس عقائد است و اساتید کلاسها روش مذکور را از خود وى آموخته‏اند.
21. فاضلى‏نژاد: یکى از شاخه‏هاى مهم مدیریت استاد بزرگوار در مدرسه که افزون بر اداره تحسین برانگیز آن، سهم بسزایى در تربیت اخلاقى طلاب داشت این بود که: در هر کلاسى یک نفر را مسؤول حضور و غیاب شاگردان کرده بود تا دیرآمدنها و غیبت کردنهاى استاد و شاگردان را یادداشت کند و مسؤول حضور و غیاب موظف بود غیبت غائبان را به استاد کلاس گزارش نماید و استاد کلاس موظف بود از ورود شاگرد متخلف به کلاس درس خود جلوگیرى کند، مگر این‏که برگه جواز ورود به کلاس را به مسؤول دفتر حضور و غیاب ارائه نماید. استاد بزرگوار، با تاکید فراوان از اساتید و مسؤولان دفاتر حضور و غیاب مى‏خواست که در این زمینه همکارى لازم را با وى داشته باشند و از آن سرنپیچند و کوتاهى نکنند. یکى از طلاب مسؤولیت این کار را به عهده مى‏گرفت که دفاتر حضور و غیاب را بررسى کند و دیر آمدنها و غیبت کردنهاى طلاب و اساتید را با ذکر نام مشخص و عنوان درس و علت نوع تخلف به صورت روزانه در دفتر ویژه‏اى ثبت کند و آن را دم دست استاد بگذارد. زمانى که طلاب متخلف موظف بودند برگه جواز ورود به کلاس دریافت کنند، بلافاصله بعد از درس اخلاق و پیش از رفتن به کلاسها بود. و استاد بزرگوار در آن چند دقیقه به کار دیگرى نمى‏پرداخت و رسیدگى به تخلفات آنان و دادن برگه ورود به کلاس را به ایشان، بر هر کارى مقدم مى‏داشت و چنانچه متخلفى به ایشان مراجعه نمى‏کرد، استاد در ساعاتى که مزاحم کلاس رفتن وى نباشد، براى این کار او را توبیخ مى‏کرد. بیش‏تر این کار را در پیش روى دیگران انجام مى‏داد، تا به وى فشار وارد شود و دیگر جرأت چنین تخلفى را به خود راه ندهد. مسؤول دفتر حضور و غیاب، در هر پنجشنبه نام کسانى را که در طول هفته غیبت و یا تأخیر زیاد داشتند در ستونى یادداشت مى‏کرد و به نظر استاد مى‏رسانید و استاد این‏گونه اشخاص را مى‏خواست و علت تکرار غیبت و تأخیر را از آنان جویا مى‏شد و به گونه‏اى که صلاح مى‏دانست، با آنان برخورد مى‏کرد. او بعد از رسیدگى به تخلف متخلفان، چنانچه عذر موجه داشتند مى‏نوشت موجه و یا مى‏نوشت معذور و چنانچه علت تکرار تخلف آنان مسافرت یا بیمارى یا امر دیگرى از این قبیل بود، مى‏نوشت مسافرت است یا بیمار است، یا... و در صورتى که به اخراج وى مى‏انجامید، مى‏نوشت خط بخورد و این جمله به معنى حذف نام وى از دفتر حضور و غیاب بود.
22. باغستانى: رعایت نظم در مدرسه بیش‏تر متأثر از نظم خود استاد بود. ایشان، در هر شرایطى، سر وقت و به طور منظم در مدرسه حاضر بود. و دیگر این‏که در کلاس اخلاق طورى شاگرد را تربیت مى‏کرد که با شوق و اشتیاق نظم را رعایت کند; در مَثَل همین که طلبه از خانه بیرون مى‏آید ملائک بالها را زیر پایش پهن مى‏کنند و... لذا اگر به هر دلیلى وقتى مى‏شد که دیر به مدرسه مى‏آمدیم، نه به خاطر ترس، بلکه از روى شرم از استاد جرأت ورود به مدرسه را نداشتیم. جالب این بود که در صورت تخلف از نظم، نه تنها شاگردان موظف بودند که از استاد ورقه اجازه ورود به کلاس را بگیرند که براى استادان هم همین برنامه بود.
نظم مدرسه مبتنى بر معرفتى بود که به شاگرد داده مى‏شد; در مَثَل در درس اخلاق جناب استاد احادیثى مثل: ایاک و الکَسَل، اللّه اللّه فى نظم امرکم و... را خوب به شاگرد تفهیم مى‏کرد.
استاد، نظم را در همه چیز بیان مى‏کرد و معتقد بود حتى نظم در درس خواندن و یاد گرفتن. مى‏گفت: یک صفحه یاد بگیرید، بعد صفحه بعدى بروید، یک کتاب را خوب یاد بگیرید، بعد کتاب بعدى را شروع کنید. تخلف و بى‏نظمى آن‏قدر در نظر شاگردان مهم شده بود که گویا خلاف شرع مى‏پنداشتند. لذا در وقت امتحان استاد سوال را مى‏داد و مى‏رفت و هیچ‏کس تقلب نمى‏کرد.
23. فاضلى‏نژاد: یکى از شیوه‏هاى کار استاد در باب پذیرش افراد این بود که در هنگام پذیرش، امورى را به مراجعه کنندگان تفهیم مى‏کرد. از جمله این‏که این مدرسه شهریه ندارد. طلاب این مدرسه آزادیهایى را که سایر طلاب در جاهاى دیگر دارند، ندارند. در این مدرسه از شوفاژ و کولر و کاغذ دیوارى و فرش چشم‏نواز و نرم و مبل و میز و صندلى و زرق و برق و رفاه خبرى نیست و اساتید مدرسه طلبه‏هاى خود مدرسه‏اند و شخصیت شناخته شده حوزوى ندارند. بسیارى از درسهاى مدرسه شیوه‏اى برخلاف شیوه رایج و معمول حوزه علمیه دارد و امثال اینها...
افزون بر این، به آنان تفهیم مى‏کرد که شروع کار مدرسه پیش از ظهر از چه ساعتى، تا چه ساعتى است. و بعد از ظهر از چه ساعتى تا چه ساعتى و افزون بر درسهاى رایج، هر روز نیم ساعت همه طلاب باید در کلاس اخلاق شرکت کنند و هفته‏اى دو ساعت دو کلاس عقائد و هفته‏اى دو ساعت در کلاس احکام و هفته‏اى دو ساعت در کلاس قرآن. شرکت در این کلاسها و اعتقاد به آنها در حد سایر درسهاى حوزوى، عملى اجبارى است و در تمام ساعات کار مدرسه بدون تخلف و تعلل باید در مدرسه حضور داشته باشند و یکسره مشغول کار باشند. به آنان تفهیم مى‏کرد که گول تعریفهایى را که قبلاً از مدرسه شنیده و بر اساس آنها به آن علاقه‏مند شده‏اند، نخورند; زیرا آواز دهل شنیدن از دور خوش است. او همه اینها را به مراجعه کنندگان تفهیم مى‏کرد که:
اولاً، اگر تصورات نادرستى از طلبگى و حوزه علمیه دارند و بر اساس آنها به درس حوزوى روى آورده‏اند، واقع بینى پیدا کنند و علاقه کاذب آنان از بین برود.
و ثانیاً، در صورتى که تصورات‏شان از طلبگى و حوزه علمیه واقع‏بینانه است و علاقه آنان به کار طلبگى علاقه‏اى راسخ و راستین، بر آنان اتمام حجت کند تا بتواند از موضع قدرت آنان را نظم‏پذیر کند.
و ثالثاً: آنان را براى انجام کارى گسترده و سنگینى آماده کند و جدیت و عزم لازم را از همان اول در آنان برانگیزد و زمینه توفیق آنان را فراهم آورد.
باغستانى: یکى از دلایل اخلاقى بودن و تربیت معنوى داشتن شاگردان مدرسه این است که: خود استاد در درسهاى اخلاق )صبح( به این موضوع خیلى توجه مى‏داد و مدام و پیاپى و به انحاء مختلف، تکرار مى‏کرد.
و حتى در درسهاى ادبیات هم به اندک مناسبتى استاد )چه حاج آقا و چه استادهاى دیگر( مطالب اخلاقى و تربیتى مطرح مى‏کردند. لذا ما هر روز یک درس اخلاق رسمى داشتیم و درسهاى اخلاقى حاشیه‏اى. تقریباً فضاى مدرسه یک فضاى اخلاقى و معنوى همیشگى بود.
در مسائل اخلاقى استاد به موضوعهاى کوچک هم تذکر مى‏داد، مثلاً اگر دیر به کلاس آمدید، آهسته قدم بردارید آهسته در را باز و بسته کنید، سلام نکنید و... زیرا حق شاگرد و استاد را ضایع مى‏کنید و این کار حرام است; زیرا تضییع حقوق است. تمام این مسائل در رفتار استاد نیز کاملاً مشهود بود.
24. حکیم‏باشى: در مورد معیشت شاگردان، بر اساس آن‏چه که دیدیم و از استاد هم شنیدیم، ایشان معتقد نبود که کسى که این‏جا مى‏آید احساس کند که تأمین است و از لحاظ هزینه‏هاى تحصیل هم اداره مى‏شود، زیرا در این صورت، ممکن است داعیه‏ها و انگیزه‏ها غیر از آن‏چیزى شود که باید باشد. لذا برنامه شهریه دادن در مدرسه نبود.
ولى استاد به شکل دیگرى دغدغه معیشت افراد را داشت. به این نحو که از افراد خبر مى‏گرفت و مطلع بود و اگر مى‏دید که طلبه‏اى درسخوان است، ولى مشکل معیشتى او به گونه‏اى است که ممکن است تحصیل‏اش را دچار مشکل کند و متوقف شود، تلاش مى‏کرد که رفع کند. بى‏تفاوت نبود.
به طور معمول، طلبه‏اى که در مدرسه درس مى‏خواند ایشان درصدد بود که ببیند شهریه مى‏گیرد یا نه. اگر نمى‏گیرد چرا نمى‏گیرد. اگر درمى‏یافت خودش اقدام نکرده است، درصدد برمى‏آمد که فردى را واسطه کند تا نام او را در لیست شهریه بنویسند.
25. قال رسول اللّه)ص(:
»یا اباذر إنَّ جبرئیل اتانى بخزائن الدنیا على بَغلَةً شهباءَ فقال لى: یا محمد هذه خزائن الدنیا و لایَنقُصُک من حظّک عند ربّک.
فقلت: حبیبى جبرئیل لاحاجَةَ لى فیها اذا شَبِعتُ شَکَرتُ ربى و اذا جُعتُ سألتُهُ. «                                      امالى شیخ طوسى/153، دارالثقافه، قم.
اى ابوذر! جبرئیل گنجهاى جهان را بر استرى سیاه و سفید پیش من آورد و گفت: اى محمد اینها گنجهاى دنیاست و تصرف در آنها از نصیب تو در نزد خداوند نمى‏کاهد.
گفتم: دوست من جبرئیل، مرا به آنها نیازى نیست. هرگاه سیر شدم خداوند را سپاس مى‏گویم و هرگاه گرسنه شدم از او سؤال مى‏کنم.
26. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى/141، مؤسسه اعلمى، بیروت.
27. فاضلى‏نژاد: استاد در صبر بر بلاء و شکر بر نعماء و تفویض الأمر الى اللّه و توکل بر خداى تعالى، که اساس آن سه و کمالات ایمانى فراوان دیگرى را تشکیل مى‏دهد، الگویى به تمام معنى کامل بود و سیما، رفتار، گفتار و اخلاق‏اش همواره این کمالات را به طلاب تزریق مى‏کرد و در فرصتهایى که براى تعلیم دادن و موعظه کردن و تربیت کردن به دست مى‏آورد، تکیه کلام‏اش همین‏ها بود و در این زمینه‏ها، مباحث مبسوط و متنوعى را مطرح مى‏کرد و همّش این بود که طلاب را اهل توکل و تفویض و تسلیم و صبر و رضا و خوف و رجاء و شکر و ثناء بار آورد.
28. حکیم‏باشى: یکى از عوامل موفقیت این مدرسه، مدیریت علمى قوى و محکم استاد و مدیر کوشا و معتقدِ مدرسه بود. ایشان قبل از تأسیس مدرسه از اساتید مطرح و بنام حوزه تا سطح مکاسب و کفایه بوده است; لذا هم در انتخاب استاد و هم در نظارت بر اساتید دقیق بود. مواظب بود که درسها در حد مطلوب گفته شود. علاوه بر این‏که اگر گاهى استادى غیبت داشت، ایشان نمى‏گذاشتند درس تعطیل شود، خود استاد درس را ادامه مى‏داد.
دیگر این‏که چون دروس مدرسه تا لمعه بود، از لمعه سه باب را به خاطر پیچیدگى که داشت، خود استاد تدریس مى‏کرد: باب وقت و قبله و باب حیض و باب میراث. انصافاً آن چنان مطالب را بیان مى‏کرد که براى شاگرد ابهامى نمى‏ماند. من یادم هست بعد از درس ارث ایشان، تمام تقسیمات ارث، که صدها تقسیم دارد چنان در ذهنم جاى گرفته بود که تا مدتها به راحتى مى‏توانستم بیان کنم.
در انتخاب استاد با این‏که دقت داشت، دنبال اساتید بنام هم نبود. استادى را دعوت مى‏کرد که بتواند از عهده درس برآید و دیگر این‏که زهد و بى‏رغبتى به مظاهر دنیا، یعنى زى حوزوى داشته باشد، تا شاگردان با تأسى از استاد تربیت پیدا کنند. در مَثَل درسهاى مطرح در سطح حوزه براى درس لمعه وجود داشت، ولى لمعه در مدرسه تدریس مى‏شد و این البته باعث مى‏شد اساتیدى هم در این درس پرورش یابند.
مسعودى: ایشان مرجع علمى شاگردان بود. هرجا در هر کتابى شاگرد به معضلى برمى‏خورد به ایشان مراجعه مى‏کرد و حل مى‏شد. این ارتباط علمى میان شاگرد و مدیر مدرسه، همیشه برقرار بود.
29. فاضلى‏نژاد: استاد معتقد بود که در همه سطوح تحصیلى همواره براى طلاب سؤالاتى پیش مى‏آید که باید پاسخ آنها داده شود و در مدرسه‏اى که جمعى طلبه تحصیل مى‏کنند، اگر کسى یا کسانى باشند که به سؤالهاى علمى آنان پاسخ دهد زمینه رشد آنان کامل خواهد شد، ولى در صورتى که چنین کسى یا کسانى نباشند و سؤالهاى آنان بى‏پاسخ بماند، رشد علمى آنان ناقص مى‏گردد و او خود معمولاً جزء اولین کسانى بود که وارد مدرسه مى‏شد و جزء آخرین کسانى بود که از مدرسه بیرون مى‏رفت و تمام وقت در اختیار طلاب بود و یکى از مؤثرترین کارهاى وى پاسخ‏گویى به سؤالهاى طلاب بود، ولى براى پاسخ‏گویى به آنان شرایطى داشت:
1. سؤالها یا مربوط به رشته‏هاى علمى اى باشد که طلبه در تعلیم و تعلم خود با آنها مواجه مى‏شود و یا مربوط به امور عقلى و شرعى و عرفى محل ابتلاى خود او باشد و از پاسخ‏گویى به سؤالهایى که خارج از این محدوده بود همواره طفره مى‏رفت، تا ذهن طلاب را از تشتت و پراکندگى به دور کند و آنان را براى آموختن آن‏چه به آن موظف‏اند محض نماید.
2. این که طلاب متن درسى خود را با دقت مطالعه کنند و صدر و ذیل بخشى را که درس گرفته‏اند، با یکدیگر مقایسه کنند و یا اگر محلى که از آن سوال دارند دنباله درس یا درسهاى گذشته است، آن را به درس و یا درسهاى گذشته ارجاع دهند و یا اگر فهم آن بر به کار گرفتن برخى از معلومات گذشته توقف دارد، آن معلومات را از بایگانى ذهن خود بیرون کشیده و در پرتو آن مورد را واضح کنند و یا اگر فهم آن بر فکر کردن توقف دارد، در مورد آن به قدر کافى فکر کنند و یا اگر فهم آن بر توجه به سخنان استاد توقف دارد، سخنان او را به یاد آورند و یا به خلاصه‏اى که از سخنان او یادداشت کرده‏اند مراجعه کرده و در آن تامل کنند و تا جد و جهد لازم را به اشکال مختلف به خرج نداده‏اند، نه به حواشى مراجعه کنند و نه به شروح و نه از کسى بپرسند.
3. به هیچ وجه در پى فهم امورى که مربوط به رتبه‏هاى بالاتر علمى است و در شرایط فعلى مستعد فهم آن نیستند، نباشند و از آنها نپرسند.
30. فاضلى‏نژاد: استاد معتقد بود که اگر مشکلات سیاسى و اقتصادى و خانوادگى و اجتماعى و تحصیلى و اخلاقى و سایر مشکلات طلاب به لحاظ فکرى حل نشود، روشهاى تعلیم و تربیت رایج کُند و چه بسا، ناکارآمد خواهد شد و چنانچه این مشکلات حل شوند، روشهاى رایج کارآیى خود را با بالاترین ظرفیت نشان خواهند داد و چون روان‏شناسى مذهبى را، با همه عمق و وسعت و دقتش، به خوبى مى‏دانست، همواره خویشتن را در معرض مشاوره طلاب قرار مى‏داد و در حل مشکلات آنان بسیار موفق بود.
استاد معتقد بود که براى طلاب همواره مشکلاتى پیش مى‏آید که ذهن و دل و وقت آنان را به خود مشغول مى‏کند و تا آنها حل نشود و فراغت فکر و فراغت وقت پیدا نکنند، نمى‏توانند در باب تعلیم و تربیت موفق گردند. پاره‏اى از این مشکلات را گاهى پدر و مادر طالب علم برایش پیش مى‏آورند و گاهى همسر وى و گاهى دوستان وى و گاهى هم اتاقیهاى وى و گاهى اساتید وى و پاره‏اى دیگر از آنها را هیچ‏کسى پدید نمى‏آورد; زیرا یا بیمارى است و یا فقر اقتصادى و یا مسکن و یا نداشتن همسر و... حل هریک از مشکلات یاد شده، اقدامهاى ویژه خود را مى‏طلبید و از همین روى، همواره خود را در معرض دریافت این سنخ از مشکلات طلاب و حل آنها قرار مى‏داد.
او، پاره‏اى از مشکلات طلاب را، همواره، یا از روى اشارات و کنایه‏ها و تعریضهاى طلاب به دست مى‏آورد و یا از ناحیه گزارشهاى دیگران به آنها مى‏رسید و یا از طریق تخلیه اطلاعاتى طلابى که احساس مى‏کرد گرفتارى دارند آنها را مى‏فهمید و یا از طریق طلاب گرفتارى که بى‏هیچ پرده پوشى‏اى گرفتارى خود را مستقیم به ایشان گزارش مى‏کردند و پس از فهم نوع مشکل به حل آنها اقدام مى‏نمود.
مسعودى: ایشان شاگردان را رها نمى‏کرد. به خانواده‏ها توجه داشت، ثروتمند هستند، یا متوسط، تحصیل جدید دارند یا نه و... اگر شاگردى از جانب خانواده مورد فشار بود و یا مشکلى داشت، از جانب ایشان به خوبى حمایت مى‏شد. خلاصه شاگرد را از جهات خانوادگى و شخصى هم مورد توجه قرار مى‏داد. مثلاً چون من به خاطر طلبه شدن با خانواده قهر بودم، به من اتاق داد که دو ماه آن‏جا بودم.
31. قال رسول اللّه)ص(:
»خمس خصال لایجتمعن الاّ فى قلب مؤمن حقّاً حتى توجب له الجنّة: النور فى القلب و الفقه فى الاسلام و الورع فى الدین و المودة بین الناس و حسن السمت× فى الوجه.«
بحارالانوار، ج170/74، مؤسسة الفاء، بیروت.
قال الصادق)ع(:
»لایجمع اللّه لمنافق و لافاسق حسن السمت و الفقه و حسن الخلق ابدا. «                                                  بحارالانوار، ج 15/2.
32. فاضلى‏نژاد: استاد همواره در تصمیم‏گیریهاى عمومى با اساتید مدرسه و طلاب خوش فکر و مستعد و عاقل مشورت مى‏کرد و از این رهگذر از یک طرف آنان را با فوت و فن کار آشنا مى‏ساخت و از طرف دیگر حمایت و پشتیبانى همه جانبه آنان را از برنامه‏ها برمى‏انگیخت و از سوى دیگر به علم و عقل و شخصیت آنان بها مى‏داد و این یکى از شاخه‏هاى مدیریت آن بزرگوار بود که افزون بر اداره تحسین برانگیز مدرسه، سهم بسزایى در تربیت مدیران خوب، شایسته و کاردان داشت.
33. فاضلى‏نژاد: یکى از شاخه‏هاى مدیریت استاد بزرگوار در مدرسه، که سهم بسزایى در تربیت اخلاقى طلاب داشت، این بود که: اساتید مدرسه همواره گردهماییهاى ماهانه‏اى با ایشان داشتند که در این گردهماییها، نقاط ضعف و نقاط قوت برنامه‏ها و کارها را بررسى مى‏کردند و به منظور تقویت نقاط قوت و تبدیل نقاط ضعف به نقاط قوت، راهکارهاى خود را ارائه مى‏دادند و این راهکارها در معرض نقد و تصحیح و رد و تأیید قرار مى‏گرفتند و پس از پختگى کامل به اجرا در مى‏آمدند.
34. فاضلى‏نژاد: استاد به شاگردانش توصیه مى‏کرد که در ایام تعطیل با کتابها و درسها و نوشته‏هاى خود سر و کار داشته باشند و از تدریس و تدرّس و مباحثه و مذاکره آنها غفلت نورزند و کارها و مطالعات و تکمیلى خود را در این ایام انجام دهند. افزون بر این در هر زمینه‏اى که به پژوهش و تحقیق نیاز دارند ایام تعطیل را به آنها اختصاص دهند ولى در عین حال تأکید مى‏کرد که اگر کسانى احساس خستگى مى‏کنند در تابستان کار عملى را رها کنند و به استراحت بپردازند، تا سال تحصیلى جدید را با نشاط و آمادگى لازم شروع کنند و اگر کسانى نسبت به خانه و خانواده و پدر و مادر خود وظایف خاصى دارند به آنها بپردازند و به کسانى که بدون تفریحات سالم و سفرهاى نشاطانگیز سیاحتى و زیارتى نمى‏توانند کار علمى موفقى داشته باشند و یا اگر مى‏توانند سال تحصیلى جدید را با خستگى و بى‏نشاطى آغاز خواهند کرد، توصیه مى‏کرد که به اندازه کافى از تفریحات و سفرهاى مذکور استفاده کرده و کارهاى علمى خود را محدود نمایند و بر اساس این سفارشها بود که همواره بخش بزرگى از طلاب و اساتید مدرسه، چه به صورت همیشگى و دایمى و چه به صورت شناور، در مدرسه حضور داشتند و زیر نظر شخص ایشان و به صورت برنامه‏ریزى شده به تحصیل علم مى‏پرداختند. در تابستانها، بسیارى از اساتید مدرسه به سفر مى‏رفتند و یا به شهر و روستاى خود باز مى‏گشتند. در این هنگام، استاد، از اساتید سابق مدرسه که از قم به مشهد مى‏آمدند، دعوت مى‏کرد، تا براى طلاب مدرسه تدریس داشته باشند.
35. فاضلى‏نژاد: استاد مردى، براستى، نوگرا بود و از پیروى کورکورانه سنتهاى دست و پاگیر و ناکارآمد گذشته در تعلیم و تربیت طلاب پرهیز مى‏کرد و از همین روى، هم بیش‏تر کتابهاى درسى گذشته را کنار گذاشت و کتابهاى دیگرى را که معاصرین نوشته بودند و یا از تلخیص کتابهاى درسى گذشته پدید آورده بودند، جایگزین آنها کرد و هم در روشهاى تعلیم و تربیت دگرگونیهاى اساسى‏اى پدید آورد که بسیارى از آنها از ابتکارات ایشان و پاره‏اى از آنها از ابتکارات فضلا و شاگردان مدرسه بود.
36. فاضلى‏نژاد: یکى از روشهاى استاد در رشته‏هاى زبان عربى این بود که بعد از طى کردن رتبه‏هاى علمى مختلف به صورت متعارف همه طلاب را موظف مى‏کرد یک بار دیگر درسهایى را که خوانده‏اند، بازخوانى کنند و در این بازخوانى آنان را به دو گروه تقسیم مى‏کرد:
یک گروه از آنان فضلاى کلاس بودند که در بازخوانى درسها نیازى به استاد نداشتند.
گروه دیگر از آنان، شاگردان ضعیف کلاس بودند که در بازخوانى درسها با تفاوت درجات به استاد احتیاج داشتند.
گروه اول را موظف مى‏کرد مطالعات دقیق و عمیق و گسترده‏اى را در بازخوانى درسها انجام دهند و هر بخشى را در چندین کتاب درسى و کمک درسى ببینند و آنها را با یکدیگر مقایسه کنند و نقاط ضعف و قوتها را، چه به لحاظ جامعیت بحث و چه به لحاظ بیان کردن آن به دست آورند و جامع‏ترین و روان‏ترین آنها را بازشناسى کنند و اگر لازم باشد پیشنهاد بهترى ارائه دهند و پس از آن نتایج تحقیقات خود را با گروه دوم در میان بگذارند و در مقام استادى دلسوز ضعفهاى علمى آنان را برطرف سازند.
گروه دوم را موظف مى‏کرد که هر بحثى را در چندین کتاب مطالعه کرده و آنها را با هم مقایسه کنند و تا آن‏جا که ممکن است به فهم برسند و هرجا به فهم نرسیدند و یا به اشکال و یا شبهه‏اى برخوردند، در کلاس دومى که با افراد نیرومند کلاس برگذار مى‏کنند از آنان درس بگیرند. آنان به این منظور طبعاً به گروه‏هاى چند نفره‏اى تقسیم مى‏شدند و هر گروهى به فرد نیرومندى سپرده مى‏شد. بازخوانى مذکور به روشى که گفته شد، موجب مى‏شد مطالب بسیارى را در این رشته‏ها بفهمند که در دوره اول استعداد فهم آنها را نداشتند و مطالب بسیارى را که به طور نسبى فهمیده بودند، ولى در ابعاد و جوانب آنها ابهامها، پرسشها و شبهه‏هایى داشتند، برطرف شود.
37. فاضلى‏نژاد: یکى از روشهاى استاد این بود که از طلاب فاضل مى‏خواست براى طلاب ضعیف کلاس تجزیه و ترکیب و کلاس لغت برگذار کنند و در لابه‏لاى آن کلیات قواعد صرف و نحو را بر جزئیات آن تطبیق کرده و زبان عربى آنها را کاربردى سازند.
38. فاضلى‏نژاد: استاد بر اساس تجربه تدریس سالهاى طولانى دریافته بود که چون کتابهایى که در حوزه علمیه متن درس بوده و یا متن قرار مى‏گیرند، هیچ یک به منظور تدریس نوشته نشده در برخى از موارد، فهم عبارات آنها به مقدمه‏اى احتیاج دارد که در کتاب نیامده و در برخى از موارد، اگر عبارات یک بخش از کتاب، پس و پیش شود، محتوا و مضمون آن روان‏تر و قابل فهم‏تر مى‏گردد و در برخى از موارد، اگر تنظیر و یا تشبیهى به کار گرفته شود، محتوا را مى‏توان به صورتى روشن و روان درک کرد و در برخى از موارد، یک شاهد مثال مطلب را به خوبى روشن مى‏کند و... ایشان در مقام تدریس به روشنى این نکته‏ها را بیان مى‏کرد. و به آن‏چه به حسب مورد باید عمل شود تا تفهّم مطلب بر خود وى و تفهیم آن بر طلاب آسان گردد عمل مى‏کرد. به مناسبتهاى مختلف، چه به صورت خصوصى و چه به صورت عمومى، این نکته‏ها را به طلاب و بویژه اساتید گوشزد مى‏کرد و از اساتید مى‏خواست که این نکته‏ها را در هنگام تدریس مورد توجه قرار دهند.
39. حکیم‏باشى: براى مراحل تحصیلى حوزه تا اول خارج سه یا چهار زمینه لازم است:
1. تسلط بر متن خوانى
2. فهم مطلب
3. قدرت بیان مطلب
4. حفظ مطلب
در روش آموزش باید اهمیت هر کدام دانسته شود. در بعضى مدارس، مثلاً سهم اصلى را به حفظ مطلب مى‏دهند و بعضى به فهم مطلب و... اما در مدرسه استاد، سهم هرکدام از این زمینه‏ها درست حفظ مى‏شد. استاد اصرار داشت به یک مرحله از درس که شاگرد رسید، مرحله پایین‏تر را تدریس کند براى همین منظور بود که در تدریس هم قدرت متن‏خوانى هم قدرت فهم مطلب و هم قدرت بیان مطلب تجربه و تمرین مى‏شود.
دیگر برنامه براى بیان مطلب همین که در نماز جماعتها مسأله یا حدیثى را، هرکسى باید بیان مى‏کرد.
براى فهم مطلب هم خیلى دقت به کار مى‏رفت. در مَثَل در مدرسه این‏گونه نبود که اگر استادى در یک درس هرچند هم که خیلى خبره و مسلط باشد، شاگردان همه به درس او بروند و 30 یا 40 شاگرد به درس او بروند. هیچ‏گاه چنین نبود که درسى از 15 شاگرد بیش‏تر باشد.
و از برنامه درسى مدرسه این بود که استاد از درس روز گذشته مى‏پرسید. بالاخره هر دو - سه روز یک بار نوبت افراد مى‏رسید که جواب بدهند.
پرسیدن استاد از شاگرد، به گونه‏اى بود که استاد به دست مى‏آورد شاگرد درس را درست فهمیده یا نه؟ لذا شاگرد را وادار به خواندن مى‏کرد که چه بسا 10 دقیقه تا یک ربع طول مى‏کشید. بارها بود که در درسهاى مختلف، استاد از دو یا سه نفر مى‏پرسید و وقت تمام مى‏شد. لذا مى‏گفت درس باشد براى فردا. اگر احراز مى‏کرد که درس قبلى ساده بوده، از دو - سه نفر مى‏پرسید و معلوم بود که درس فهمیده شده است، درس جدیدى ارائه مى‏داد. الزامى نبود که حتماً در یک روز، یا در یک هفته و ماه چه مقدار درس باید جلو برود و چه مقدار از واحد درسى گذرانده شود. پیچیدگى و سادگى عبارات و مطالب کتاب، تعیین کننده بود که چه مقدار از آن خوانده شود و دیگر فهم مطالب از سوى شاگردان.
و تا یک کتاب تمام نمى‏شد، اجازه خواندن کتاب بعدى داده نمى‏شد.
البته استثنا هم داشت. مثلاً ما دو سه نفر بودیم که استاد اجازه داد، پاره‏اى از کتابهاى لمعه را، مثل قصاص و... در یک تابستان مباحثه کنیم و پیش برویم.
درس اصلى براى افراد پراستعداد، دو تا بود، و براى افراد ضعیف یکى. طلبه‏اى که سه درس بگیرد، به ندرت پیدا مى‏شد و درس جنبى هم به تناسب افراد شناور بود. البته درس اصلى نسبت به توان شاگردان، ممکن بود کم یا زیاد شود.
40. امام على)ع( در نامه خود به عثمان بن حنیف مى‏نویسد:
»ولو شِئتُ لاهتدیتُ الطریق الى مُصَفّى هذا العسل و لُباب هذا القمح و نسائج هذا القَزّ ولکن هیهات ان یغلبنى هواى و یقُودَنى جشعى الى تخیّر الاطعمِه«
اگر خواستمى، دانستمى چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابریشم را به کار برم. لیکن، هرگز هواى من بر من چیره نخواهد گردید و حرص مرا به گُزیدن خوراکها نخواهد کشید.
41. فاضلى‏نژاد: یکى از اثرگذارترین راه‏هاى تربیت اخلاقى طلاب این بود که شمارى از اساتید مدرسه، با الگوگیرى از برنامه عصرهاى تابستان استاد )که طلاب را جمع مى‏کرد و جملات یکى از دعاها را از نظر تجزیه و ترکیب با آنان در میان مى‏گذاشت و در پایان، مضمون دعا را به شیوه‏اى شرح مى‏داد که جلسه تجزیه و ترکیب را به جلسه گریه و حال تبدیل مى‏کرد( با تنى چند از طلاب مى‏نشستند و آنان را موعظه مى‏کردند و سایر طلاب که سابقه چنین نشستهایى را داشتند و از آن بهره بسیار برده بودند به سرعت به آنان مى‏پیوستند و جلسه موعظه رفته رفته به جلسه حال و گریه و شست و شوى دل تبدیل مى‏شد.