امام خمینى مقتداى روشنفکران دینى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


خاستگاه »روشنفکرى« به معناى رایج آن، غرب است. این اصطلاح در بستر تاریخى و دگرگونیهاى سیاسى، اجتماعى و فرهنگى ویژه آن دیار شکل گرفته و با پیامدهاى مثبت و منفى بسیار همراه بود. عنصر و جوهره اصلى حرکت روشنفکرى، آزاد اندیشى و آزادفکرى بوده است. گریز از سلطه و اقتدار پاپ، پرهیز از تعصب، مبارزه با خرافات، تجدید نظر در اعتقادات و...

در همین راستا، نقد کلیسا و مفاهیمى که به نام دین از سوى ارباب کلیسا طرح مى‏گردید، انجام مى‏گرفت. پس از راه یافتن اصطلاح »روشنفکرى« به حوزه اسلامى، بویژه ایران، سه رویکرد در رویارویى با آن به وجود آمد:

1. شمارى بدون توجه به دوره شکل‏گیرى این واژه و جریان در غرب و ویژگیهاى اقلیم، فرهنگ، آیین و دین خود، روشنفکرى به همان معنایى که در غرب ظهور و گسترش یافته بود و با همان قد و قواره‏اى که در غرب داشت، پذیرفتند، گرچه با آیین، آداب و رسوم ما، به طور کامل ناسازگارى داشت. اینان کار به این ناسازگارى نداشتند.

رویکرد دوّم، به نفى بى چون و چراى روشنفکرى پرداخت و آن را ناسازگار با دین، بویژه اسلام و آموزه‏هاى آن اعلام کرد.

رویکرد سوّم، به تحلیل روشنفکرى و دین‏دارى پرداخت و با روشنگرى و بررسى وجوه مثبت و منفى روشنفکرى و با تاکید و تکیه بر وجوه مثبت آن، به جست و جوى ریشه‏هاى آن در اسلام پرداخت و به جایى رسید که روشنفکرى اصیل بى غل و غش، در اسلام وجود دارد. از این روى، از روشنفکرى اسلامى سخن گفت، ویژگیهاى آن را بیان کرد و از رایَتى که او برمى‏افرازد، سخن به میان آورد و هدفها و برنامه‏هاى او که برابر نیاز زمان است و...

این جریان و این نگاه روشنفکران اصیل خود را به نسل جوان و فرهیختگان شناساند. از سید جمال‏الدین اسدآبادى سخن گفت، از عالمان روشن‏اندیش مشروطه و آنان که با فکر و اندیشه، به احیاى اسلام و ارزشهاى آن پرداختند و راه‏هاى برانداختن دستگاه ستم را نشان دادند و در این عصر و زمان به امام خمینى روى آوردند که ایشان را روشنفکر اصیل مى‏دانستند.

در این نگاه، که به نظر ما دقیق است، امام خمینى، نمونه‏اى برجسته، والا، بى‏بدیل از طلایه‏داران روشنفکرى اسلامى است، الگویى تمام عیار براى فرزانگان، هوشیاران، تحصیل کردگان و نخبگان جهان اسلام و مشعلى روشن فراروى مسلمانان.

آرى، ما در عصرى زندگى مى‏کنیم که روشنفکرى جاذبه‏هاى خاصّ خود را دارد. جوانان تحصیل کرده، و حتى نخبگان، مسؤولان فرهنگى و حکومتى، نویسندگان و... تلاش مى‏ورزند، نام‏شان در این لیست قرار بگیرد، کسانى که آزاد اندیش‏اند، آزاد فکرى را پاس مى‏دارند و با تاریک فکرى درمى افتند و راه را براى حقیقت جویان مى‏گشایند، با ستم و ستمکار میانه‏اى ندارند و در مى‏افتند و هیچ‏گاه با ستم‏پیشگان بر سر یک سفره نبوده و نیستند و همیشه با محرومان بوده و هستند، عدالتخواهى راه و رسم‏شان است. بنابراین، شناساندن الگویى برابر با آموزه‏هاى اسلامى ضرورى است. الگویى که ضمن داشتن همه جاذبه‏ها و کششهاى وجوه مثبت روشنفکرى رایج، آسیبها و کاستیهاى آن را که بسیار است و سخت بازدارنده انسان از تعالى و رشد، نداشته باشد.

به عقیده ما مطالعه دقیق ویژگیهاى امام در عرصه روشن‏اندیشى و فرزانگى، مى‏تواند براى امروز جامعه اسلامى و جوانان، راه‏گشا باشد.

شناخت اصول و بنیادهاى روشنفکرى بنیادین، اصیل، زلال و سرچشمه روشنایى، در رفتار و کلام امام، در این مقال، کارى بس دشوار مى‏نماید که از رفتار و گفتار او، جز روشنایى نتراویده و نمى‏تراود. به هر فرازى که انسان نظر بیفکند، راه روشنى را فراروى او مى‏گشاید. و همین گشوده شدن راه‏هاى روشن بود که مردم ایران را به روشنایى بزرگ رهنمون شد، روشنایى که همه روشنفکران بینادل را به شگفتى واداشت.

با تقسیم ویژگیها و شاخصه‏هاى روشنفکرى حقیقى و برخاسته از انسانیت انسان، به دو دسته عام و خاصّ به پاره‏اى از آن اصول اشاره خواهیم کرد. با نگاهى به سیره و رفتار امام و همچنین سخنان و پیامهاى آن بزرگوار، خواهیم دید که امام در هر دو بخش: هم شاخصه‏هاى روشنفکرى عامّ و هم شاخصه‏هاى روشنفکرى خاصّ و اسلامى در اوج و قلّه قرار دارد.

 

امام و مؤلّفه‏هاى روشنفکرى عامّ

شاخصه‏ها و مولفه‏هاى روشنفکرى عامّ را باید هر روشنفکرى داشته باشد که قوام روشنفکرى به آنهاست. وقتى کسى به تمام و کمال آنها را داشت، شایستگى آن را دارد که به طلایه‏دارى مردم برخیزد و یا خود به خود در مقام طلایه‏دارى قرار مى‏گیرد.

البته ممکن است که کسانى با توجه به کشورى که در آن زندگى مى‏کنند و یا مکتبى که مورد پذیرش آنان است، در جهت و هدف‏گیرى هریک از آن اصول عام، با هم تفاوتهایى داشته باشند.

جلال آل احمد، براى معرفى روشنفکر به معناى عامّ آن، نه به معناى خاص غربى آن، ویژگیهایى را بیان مى‏کند، مانند:

»فرزانه، هوشمند، پیشاهنگ و رهبر و چون و چرا کننده و ناراضى از وضع موجود«1

و در جاى دیگر مى‏نویسد:

»روشنفکر کسى است که در هر آنى به گردش امر مسلط خالى از اندیشه معترض است، چون و چراکننده است، نفى کننده است، طالب راه بهتر و وضع بهتر است و سؤال کننده است و نپذیرفتار است و به هیچ‏کس و هیچ‏جا سرنسپارنده است، جز به نوعى عالم غیب به معناى عام‏اش، یعنى به چیزى برتر از واقعیت موجود و ملموس او را راضى نمى‏کند و این دلیل است که مى‏توان روشنفکران را دنبال کننده راه پیامبران خواند.«2

مقام معظم رهبرى نیز ویژگیهایى براى روشنفکر به معناى عام برشمرده است:

»آینده‏نگرى، فرزانگى، هوشمندى، احساس درد در مسائل اجتماعى، چاره اندیشى براى درمان دردها، مردمى بودن، ضدّ ارتجاع، تلاش براى پیشرفت، دشمن‏شناسى، هدایت و رهبرى مردم... .«3

1. انتقادگرى و انتقاد پذیرى: روشنفکر، اهل نقد است. کارش این است که سره را از ناسره بازشناسد و بشناساند. به پیرامون خود مى‏نگرد، اوضاع را مى‏بیند و کارکردها و آداب و سنتها و باورها را، آن‏گاه به نقد و بررسى آنها مى‏پردازد. انتقادگرى از نخستین ویژگیهاى عامّ روشنفکر مردمى است. روشنفکر چون دغدغه سعادت مردم را دارد، به نقد هر چیزى برمى‏خیزد که گمان مى‏کند، راه انسانها را به سعادت مى‏بندد. همان‏گونه که نقدگراست، نقدپذیر هم هست. جاده را یک طرفه نمى‏پیماید، زیرا هدفى جز رسیدن به حقیقت ندارد. در غرب نیز روشنفکرى، با اندیشه انتقادى آغاز شد. روشنفکران، نهاد کلیسا و پاره‏اى از اندیشه‏هاى سست و خرافى ارباب کلیسایى رابه نقد کشیده و ردّ کردند.

نویسندگان فرهنگ جامعه‏شناسى زیر عنوان »نظریه انتقادى« پس از اشاره به مفهوم »نظریه انتقادى« مى‏نویسند:

»بررسى انتقادى متونِ مذهبى، فعالیتى بود که به عنوان نوعى حربه مناقشات دینى در جریان اصلاح مذهبى نشو و نما یافت. در آن هنگام، نقد متون انجیلى به منزله قضاوتى منفى، امّا عینى در بابِ عمل دستگاه روحانى در نظر گرفته مى‏شد. غرض از انتقاد، کشف مفروضات مستتر و برملا کردن بطلان دعاوى حجیت آن مفروضات و همچنین به طور ساده، پیدا کردن غلطها و اشتباهات بود... «.4

اندیشه انتقادى روشنفکران غربى همواره در تحول بوده است. این اندیشه، با مسائل زمان و جامعه خود، به تلاش برمى‏خاست، تا راه کارهاى جدید و مناسب را به دست آورد. چنانکه گفته‏اند و مى‏گویند امروز در مکتب فرانکفورت، فرهنگ، بیش از اقتصاد اهمیت دارد. که این تعارض آشکار با اندیشه‏هاى پیش از خود دارد.

روشنفکر غربى امروز، به هیچ‏روى، سعى در مخدوش کردن چهره مذهب ندارد، بلکه بسیارى از آنها به آن روى خوش نشان مى‏دهند و قضایاى دینى را چون گذشته فاقد دلالت نمى‏شمرند.5

بى‏شکّ، اگر نقد دقیق، همه سویه، کارشناسانه، بدون حبّ و بغض، براى روشن شدن حقیقت، صورت بپذیرد، نه تنها پیامدهاى منفى نخواهد داشت که آثار مثبت فراوانى را نیز در پى خواهد داشت. نقد درست، اصلاح اندیشه‏ها و دیدگاه‏ها و باورها را در پى دارد و نیز اصلاح صاحبان اندیشه را.

نقد، مایه رشد و گسترش دانش و اندیشه است و جهل و نادانى را مى‏زداید.

امام خمینى، این راه را پیمود. در اصل اندیشه بیدارى را پراکندن، بدون پیمودن این راه ممکن نیست. ایشان، افزون بر عمل، در موارد گوناگون، از ضرورت انتقاد و انتقادپذیرى، شرایط و ویژگیهاى منتقد و آثار مثبت آن سخن گفته است6 و به هنگام درس و بحثِ در قم و نجف از شاگردان خود مى‏خواهد که به نقد دیدگاه و نظریه‏اى که ارائه مى‏دهد، بپردازند. وقتى با سکوت شاگردان رو به رو مى‏شود، مى‏گوید:

»این‏جا مجلس درس است، مجلس وعظ و خطابه نیست«.7

در دوران رهبرى و اوج اقتدار، از متفکران و روشنفکران اسلامى و مطبوعات انتظار داشت که به نقد کارکردها و اندیشه‏ها بپردازند. از جمله به هنگام طرح پیش‏نویس قانون اساسى، یادآور شد:

»الان یک پیش‏نویسى از قانون اساسى شده است... الان باید همه قشرها و شما روحانیون و همه روحانیون همه بلاد و همه روشنفکران اسلامى و همه متفکرین اسلامى، با دید اسلامى، براى جمهورى اسلامى، این قانون را بررسى کنند و نظر بدهند....«8

نکته‏اى که امام در سخنان یاد شده به آن اشاره دارد، جهت‏گیرى نقد است. بى‏گمان، جهت‏گیرى نقد در هر جامعه‏اى، در چهارچوب هر عقیده، مرام و مکتبى، مختلف خواهد بود.

روشن است که پیروان مکتب لیبرالیسم، دیدگاه‏هاى باورمندان به سوسیالیسم را نخواهند پذیرفت و... هریک متناسب با افق دید خود، به نقد مى‏پردازند. روشنفکران اسلامى نیز از زاویه اسلام و آموزه‏هاى آن باید به نقد و بررسى بپردازند و یا نقدى را بپذیرند و یا رد کنند که داراى چهارچوب بنیادین و دقیق هستند. اینان، مانند همه روشنفکران پیرو دیگر مکتبها حق دارند هرآن‏چه را سازگار با آموزه‏هاى اسلامى است بپذیرند و آن‏چه را ناسازگار با دین و مصالح مردم است ردّ کنند. هیچ کس نمى‏تواند و نباید آنان را وادار کند، یا از آنان بخواهد در چهارچوب مکتبى غیر از آیین خودشان چیزى را بپذیرند و یا رد کنند.

حوزه و قلمرو نقدِ امام خمینى، بسیار گسترده بود. در حوزه درس و بحثهاى حوزوى خود، نقدهایى جدّى به اصولیان و فقیهان بزرگ داشت. و نیز خواستار طرح آزادانه دیدگاه‏هاى فقهى و اجتهادى گوناگون و نقد آنها در حوزه بود.9 و پس از برپایى نظام اسلامى به کارکرد عالمان و فقیهان خرده مى‏گرفت و آنها را در بوته نقد مى‏گذارد و از آنان مى‏خواست که به انتظارات مردم و نیازهاى نظام اسلامى پاسخ دهند.

در حوزه معارف اسلامى و جریانهاى فکرى و فرهنگى تلاش مى‏کرد که معارف اسلامى را از اندیشه‏هاى نادرست و ناروا و ناخالص بپیراید و نگذارد آن‏چه از اسلام نیست، با اسلام درآمیزد. نقد کتابِ اسرار هزارساله و تالیف کتاب کشف‏الاسرار، نمونه‏اى از نقد امام در این حوزه است.

امام، با نقد عالمانه و دقیق عالمانى که با دستاویز قرار دادن پاره‏اى از آموزه‏هاى اسلامى و شیعى، خود را از سیاست کنار مى‏کشیدند و یا برپایى هر حکومتى را پیش از قیام مهدى )عج( قبول نداشتند، تحولى بزرگ آفرید و راه را براى نسل حاضر و نسلهاى آینده گشود و اندیشه اسلامى را از فرو رفتن در غبار کهنگى و دور بودن از گردونه زندگى رهاند.

امام جریانهاى فرهنگى موجود را نقد مى‏کرد، به بوته نقد مى‏گذاشت; امّا نه از نوع نقدهاى بازدارنده و رکودآفرین، همانند سلفیه و نصّ‏گرایان اخبارى و سنت‏گرایان متحجر که اینان خواهان بازگشت به گذشته‏اند، بدون گشودن روزنى به آینده روشن. امام به آینده چشم داشت و علم را مى‏ستود، امّا مقهور تاخت و تازهاى علم‏گرایان و تجربه‏گرایان نبود بلکه خواهان بازگشت به اسلام راستین بود. طرح اسلام اموى و آمریکایى در این راستا صورت گرفت.

موارد و حوزه نقد امام، یکى دوتا نیست و در یک کتاب و دو کتاب و چند کتاب نمى‏گنجد، دامنه‏اى بس گسترده و گونه‏گون دارد:

نقد کارکرد حوزه و حوزویان، جریانهاى فرهنگى و سیاسى، نقد مواضع گروه‏ها، نقد غرب و شرق، کارکردهاو اندیشه‏ها، نقد کارکرد مسؤولان حکومتى، نقد سیاستهاى بین‏المللى، نقد حکومتهاى غیر اسلامى، نقد حاکمان مسلمان، نقد مراکز فرهنگى و تحقیقاتى و...

2. خردورزى: انسان خردورز است که مى‏تواند روشن بیندیشد و روشن‏اندیشانه دیدگاه‏هاى خود را طرح کند. انسانى که به خرد بهایى نمى‏دهد، راهى به روشن اندیشى ندارد. از این روى، خردورزى از شاخصه‏هاى مهم و ارکان روشنفکرى است. این شاخصه از ویژگیهاى دوره رنسانس نیست، بلکه پیش از آن نیز، در سرزمینها و جامعه‏ها و کانونهاى فکرى دیگر وجود داشته است. اما از آثار برداشت مى‏شود و اهل نظر به این نظرند: در گذشته تاریخ، عقل‏گرایى در صدد انکار حقایق برتر نبود. انکار هر نوع معرفت فراعقلى و نفى یا تردید در ابعادى از هستى، که فراتر از افق ادراک عقل انسان است، از ویژگیهاى عقل‏گرایى رنسانس به شمار مى‏آید.

عقل‏گرایى جدید، تنها از یافته‏هایى که از راه مشاهده، آزمایش و تجربه به دست آورده در طرح و برنامه ریزى که هدف عقلانیت جدید است، بهره مى‏گیرد. بنابراین، عقل‏گرایى جدید ابزارى بیش نیست، ابزارى که ما را در شکل دادن به جهان، آن‏گونه که دوست داریم یارى مى‏رساند. عقل‏گرایى از نگاه آنان یعنى: انجام کارها بر اساس یک سازماندهى دقیق و علمى. برابر سازى آگاهانه و سنجیده و کاراى ابزار و وسائل با هدفهاى از پیش روشن و موردنظر.

بر اساس این تعریف، عقلانیت جدید، نوعى عقل عملى است. یعنى انسان به هنگام انجام کارها باید به محاسبات عقلایى و قوانین خود توجه داشته باشد. عقلانیت به همین معنى، هر چند قلمرو آن محدود است، امّا امام آن را پذیرفته و در رفتار و گفتار خویش، به گونه‏اى بازتاب داده است. سخنان ایشان در مقوله‏هاى گوناگون، بیانگر این پذیرش است. برابر سازى و سنجیدنِ عمل و گفتار ایشان با شاخصه‏هایى که براى عقلانیت برشمرده و بیان کرده‏اند، گواه این مدعاست.

امام، به گسترش دانش، بسیار بها مى‏داد. خواهان این بود که از هر ابزارى در این راستا بهره گرفته شود و از هیچ کارى براى بالندگى و روشنایى گسترى دانش، دریغ نشود.

بله، نهادهایى که دانش را مى‏گسترانند، دانشمندان و فن‏آورانى که کاخ بلند دانش را استوار مى‏سازند، آموزش و پرورش، کارشناسى و انجام کارها بر اساس آن، به کارگیرى رسانه‏هاى شنیدارى و نوشتارى براى گستراندن شعاع عقل و علم و زدودن و به زانو درآوردن دیوِ جهل، تحجر و جمود، از شاخصه‏هاى عقلانیت‏اند.

گفتار امام، درباره شاخصه‏هاى یاد شده و تاکید بر آن، بسیار است و جلوه‏هاى رفتارى امام در این عرصه، بسیار چشم‏نواز. و این چگونگى نگرش امام را به عقلانیت به طور کامل، از نگرش غرب جدا مى‏کند. آن‏چه امام در این باره یادآور شده، حتى اگر بخواهیم فهرست آنها را بیان کنیم، در این مقال نمى‏گنجد.10

تنها چیزى که یادآورى آن در این جا ضرورت دارد این است که: امام در همه شاخصه‏هاى عقلانیت، همانند مراکز دانشگاهى و تحقیقاتى و... بر اسلامى بودن، درهم آمیختگى تخصص با تعهد، ناوابستگى، مصلحت مردم را در نظر گرفتن و... تاکید مى‏ورزد. یعنى عقلانیتى که امام مى‏پذیرد، در چهارچوب تعریف غربى آن نمى‏گنجد. به دیگر سخن عقلانیت جدید هدفهاى امام را برآورده نمى‏سازد، زیرا که امام تنها بعد مادى در سامان دادن به امور را در نظر ندارد، بلکه او خواهان بِه سامانى کارها بر اساس ماده و معنى توأمان است. عقلانیت غرب را تا جایى مى‏پذیرد که کارگشا باشد و بن‏بستها را بگشاید و راه حلى براى رفاه مردم و زندگى آنان ارائه دهد، اما این که بتواند سعادت آنان را برآورد، هرگز.

امام، گرچه عقلانیت جدید را در حوزه شناختِ گزاره‏هاى اجتماعى، و مسائل عرفى، روان‏سازى امور زندگى، برداشتن بازدارنده‏ها و گره‏گشایى از کار مردم، مانند: نظام ادارى، روان‏سازى ترافیک، به کارگیرى تکنیک و فنّ، در عرصه‏هاى مورد نیاز، بهره‏مندى و به‏کارگیرى تکنولوژى و... را مى‏پذیرد، ولى، در این دایره نمى‏ماند و تنها به عقلانیت مادى، حتى در ریزترین کارها بسنده نمى‏کند، فراتر مى‏رود و مى‏اندیشد و بین عقلانیت مادى و معنوى پیوند مى‏زند.11

تلاش مى‏ورزد، تمام نیروى فرد را به کار گیرد، تا براى زندگى فردى و اجتماعى، معنایى فرامادّى فراهم آورد و آن را به سوى متعالى رهنمون سازد.

امام، دانشهاى جدید و عقلانیت جدید را مى‏پذیرد و مى‏ستاید، امّا به روشنى بیان مى‏کند دانش و عقلانیتى که اسلام مى‏خواهد این نیست و بین آن‏چه در غرب موجود است، با آن‏چه اسلام در پى آن است، فاصله بسیار است و باید تلاش کرد که دانشها وعقلانیت جدید، مهار شود و به توحید و علوم الهى برگشت داده شود:

»همه علوم طبیعى، همه علوم مادّى، لکن آن خاصیتى که اسلام از اینها مى‏خواهد، در غرب از آن خبرى نیست... آن معنایى که از علوم دانشگاه‏ها... و از علوم مدارس قدیمه ما مى‏خواهیم همین معنى نیست که در سطح ظاهر الان هست و متفکرین ما همان سطح ظاهر را دارند و در آن ]کار[ مى‏کنند و بسیار هم ارجمند است کارهاى‏شان; لکن آن که اسلام مى‏خواهد این نیست. آنى که اسلام مى‏خواهد... این است که: تمام اینها مهار بشود به علوم الهى و برگشت به توحید بکند. هر علمى جنبه الوهیت در آن باشد، یعنى انسان طبیعت را که مى‏بیند خدا را در آن ببیند، ماده را که مى‏بیند، خدا را در آن ببیند، سایر موجودات را که مشاهده مى‏کند خدا را در آن ببیند. آن که اسلام براى آن آمده است، براى برگرداندن تمام موجودات طبیعى به الهیت و تمام علوم طبیعى به علم الهى، و از دانشگاه‏ها هم این مطلوب است، نه این که خود طب را، البتّه طبّ هم باید باشد، علوم طبیعى هم باید باشد، معالجات بدنى هم باید باشد، لکن مهم آن مرکز ثقل است که مرکز توحید است. تمام اینها باید برگردد به آن جهت الوهیت.«12

سخنان یاد شده نمونه‏اى است که توجّه امام را به نهادهاى علمى وآموزشى از یک سو و تاکید ایشان را به سطوح دیگرى از عقلانیت مى‏رساند. افزون بر آن، بیانگر آن است که همه جهان هستى مى‏تواند متعلق شناخت عقل باشد، نه فقط جهان طبیعت، آن‏گونه که عقلانیت غربى و غربیان بدان باور دارند.

3. زمان‏شناسى: تا زمان شناخته نشود، هر حرکتى در تاریکى است وقتى حرکت در تاریکى باشد، همیشه با بن‏بست رو به روست و راهى به پیش نخواهد گشود. از عناصر مهم و تشکیل دهنده روشنفکرى زمان‏شناسى است. روشنفکرى بدون عنصر زمان‏شناسى، ممکن نیست. زمان‏شناسى ابعاد و زوایاى گسترده‏اى دارد. شناخت جامعه و مردم، جریانها و گروه‏ها، شناخت سیاستهاى عصر، شناخت حکومتها، شناخت دوست و دشمن و شناخت ده‏ها پدیده دیگر از نمونه‏هاى بارز زمان‏شناسى است.

امام خمینى، براى این که زمان‏اش را به درستى بشناسد، بسیار تلاش ورزیده بود. در اصل، این‏گونه آگاهى‏ها را براى طلاب و عالمان دین ضرورى و امرى حیاتى مى‏دانست. از این روى، از روزگار جوانى، بسیار جدّى بود که در جریان اخبار روز قرار بگیرد. روزنامه‏ها را مى‏خواند، رادیوهاى خارجى گوش مى‏داد، از منابع مورد اطمینان براى باخبر شدن و آگاهى از سیاستهاى داخلى و بین‏المللى استفاده مى‏کرد.

چون آگاهى از سیاستهاى داخلى و بین‏المللى را در سیر حرکت و هدایت‏گرى مردم و نقش‏آفرینى در عرصه‏ها و صحنه‏هاى گوناگون لازم مى‏دانست، از علما، مبلغان و حوزویان که با مردم سروکار داشتند و هدایت‏گرى را سرلوحه کار خود قرار داده بودند، مى‏خواست که از آن چه در ایران و جهان، بویژه کشورهاى اسلامى مى‏گذرد، آگاه شوند:

»روحانى و مبلغ و مجتهد، باید به مسائِل زمان خود، احاطه داشته باشد.«13

»مجتهد باید به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد. براى مردم و جوانان و حتى عوام هم قابل قبول نیست که مرجع و مجتهدش بگوید: من در مسائل سیاسى اظهار نظر نمى‏کنم... آشنایى به روش برخورد با حیله‏ها و تزویرهاى فرهنگِ حاکم بر جهان، داشتن بصیرت و دید اقتصادى، اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصادِ حاکم بر جهان، شناخت سیاستها و حتى سیاسیون و فرمولهاى دیکته شده آنان و درک موقعیت و نقاط ضعف دو قطب سرمایه‏دارى و کمونیزم، که در حقیقت استراتژى حکومت بر جهان را ترسیم مى‏کنند، از ویژگیهاى یک مجتهد جامع است.« 14

آگاهى‏هاى امام، از زمان و اهل زمان بسیار گسترده است، که به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏کنیم:

الف. جریانهاى سیاسى: شناخت امام از جریانهاى سیاسى، چهره‏ها و گروه‏ها بسیار دقیق بود. از این روى، در برخورد با برخى از این گروه‏ها و چهره‏ها، چه بسا مواضعى را برمى‏گزید که سرّ آن، حتى براى نزدیک‏ترین یاران وهمراهان امام روشن نبود. این ویژگى سبب گردید هیچ گروه و جریان سیاسى نتوانست تارهاى نامرئى خود را در پیرامون امام بتند و در اندیشه و نگاه ایشان و یا در تصمیمهایى که مى‏گرفت اثر بگذارد. امام هوشیارانه با جریانها و گروه‏هاى سیاسى رو به رو مى‏شد که اگر این هوشیارى نبود، بى‏گمان ملت ایران به رهبرى آن فرزانه، این‏سان نمى‏توانست از گردنه‏هاى سخت هراس‏انگیز و دشوار بگذرد.

موضع امام در برابر مجاهدین خلق، با این که شمارى از چهره‏هاى سرشناس مذهبى و روحانى، با آنان همراهى مى‏کردند و یا تلاش مى‏ورزید، آنان را به امام نزدیک کنند، سخت شگفت‏انگیز و درس‏آموز است. در این‏باره انبوه خاطرات یاران و نزدیکان امام، راه گشاست.15

ب. دشمن‏شناسى: امام دشمن‏شناس بود. این ویژگى رابه روشنى مى‏شد از رفتار و گفتار و موضع‏گیریهاى او در هنگامه‏هاى سخت دریافت.

چون دشمنان را مى‏شناخت، به ایده‏ها، هدفها و منافعى را که به دنبال آن بودند، آگاهى داشت، تیرهایى که به سوى اسلام و انقلاب رها مى‏شد، درمى‏یافت که از چه کمانى رها شده است. او مصداق و نمونه روشن این سخن نبوى بود:

»الا و انّ اعقل الناس عبد عرف ربّه فاطاعه و عرف عدوّه فعصاه«16

در دوست‏شناسى هم ید طولایى داشت. چون شناخت‏اش از دوستان، بسیار دقیق و حساب شده بود، تا آخر از آنان در راه هدف مقدس خود، بهره‏مند شد و هیچ نغمه شومى را علیه آنان نپذیرفت و از آنان روى برنگرداند و به آنان بى مهرى نکرد.

مقام معظم رهبرى درباره این دو ویژگى برجسته امام مى‏گوید:

»امام... در شناختِ دشمنها و دوستها، اشتباه نکرد. از اوّل دشمنها را شناخت و آنها را اعلام کرد و تا آخر هم در مقابل‏شان ایستاد و نیز از اوّل دوستها را شناخت و آنها را اعلام کرد و تا آخر نیز، از دوستى آنها منتفع شد.«17

نمونه‏ها در این زمینه فراوان است، که به چند نمونه اشاره مى‏کنیم: موضع امام در برابر تهاجم رژیم پهلوى به فیضیه در فروردین سال 18.42

موضع امام در برابر محدود کردن عالمان و مبلغان در خرداد 19.42

چگونگى آمدن امام از پاریس به ایران.

اینها نمونه‏هایى از دشمن‏شناسى بسیار دقیق امام است. از باب نمونه: از ایشان سوال شد با این که دوستان شما اصرار داشتند که از پاریس به تهران نروید، چون براى جان شما احساس خطر مى‏کردند، چه چیز سبب شد که به ایران سفر کنید؟

امام گفت:

»من دیدم ایادى آمریکا، همه به من فشار مى‏آورند که شما به ایران نروید. من فهمیدم که مصلحت در رفتن است و اصولاً هرچه آنها مى‏خواهند و دوست دارند، عکس آن مصلحت اسلام و مسلمین است.«20

ایشان، افزون بر این، سیماى نکبت‏آلود شمارى از دشمنان خارجى و داخلى را نیز به ملت مسلمان ایران و مسلمانان جهان شناساند. از باب نمونه، ایشان، آمریکا21، صهیونیست جهانى22، کمونیزم بین‏الملل23... دشمنان خارجى و زراندوزانِ پول‏پرست، مرفهان بى‏درد24، متحجران و مقدس‏نماها25 و فرقه‏هاى سیاسى چون: وهابیت26 را دشمنان داخلى جهان اسلام، به شمار آورده است.

ج. شناخت جامعه و مردم: شناخت امام از جامعه و مردم ایران دقیق و کامل بود. با روح ملت آشنایى داشت. آن جریان زلال را که مى‏توانست دگرگونى بیافریند مى‏دید، همان چیزى که بسیارى از قیام‏کنندگان علیه شاه و آمریکا و به اصطلاح روشنفکران نمى‏دیدند.

امام به همراهى و همگامى مردم با حرکت و قیام، اعتماد و اطمینان داشت. در پاسخ کسانى که گفته بودند در لحظه‏هاى بحرانى نمى‏توان بر مردم تکیه کرد، گفته بود:

»مردم در پانزده خرداد صداقت خود را نشان دادند.«

و در پاسخ یکى از آقایانى که گفته بود: ما بمبى نداریم که بر سر شاه فرو بریزیم، واقع‏بینانه گفته بود:

»ما نیرویى داریم که به مراتب از بمب کارسازتر است و آن نیروى مردمى است.«

از این روى، با پشتوانه‏اى بس بزرگ و در خور تکیه و اعتماد، شاه را مورد خطاب قرار داده بود:

»کارى نکن که بگویم این مردم تو را از مملکت بیرون کنند.«27

با همین شناخت دقیق از جامعه و مردم بود که این سخن دقیق و واقع‏بینانه را، که آثار فراوان و اسناد و مدارک، گواه آن است، گفته بود:

»روشنفکرى که از جامعه ایرانى شناخت داشته باشد وجود ندارد«.

امام، هوشیارانه کارنامه روشنفکران را مطالعه کرده بود و به این نتیجه روشن رسیده بود که این ناآشنایى آنان با مردم و جامعه است که به جاى سود رساندن به مردم و جامعه، باعث زیان به آنان مى‏شوند و عامل عقب‏ماندگى کشور را از قافله تمدن، سرچشمه گرفته از شناخت نداشتن روشنفکران از مردم و جامعه مى‏داند:

»تمام عقب‏ماندگیهاى ما به خاطر عدم شناخت اکثر روشنفکران از جامعه اسلامى ایران است. «28

نکته باریک‏تر از مویى که هیچ‏گاه در بررسیها، حتى از سوى روشنفکرترین روشنفکران، لحاظ نشده و متأسفانه نمى‏شود، امام خمینى، افزون بر شناختهاى یاد شده، شناخت نیازهاى دینى و همچنین پرسشها و شبهه‏ها را نیز ضرورى مى‏دانست و بر این نظر بود که بایسته است پیام‏رسانان دین، که جزو روشنفکران به شمار مى‏آیند، با آگاهى از نیازها، به مسائلى بپردازند که به پرسشها و دغدغه‏هاى مذهبى آنان پاسخ داده شود.

4. آینده‏نگرى: روشنفکرى، یعنى هوشیارى و آینده‏نگرى. روشنفکر، باید آینده‏نگر و هوشیار باشد که لازمه روشنفکرى، هوشیارى و آینده‏نگرى است. روشنفکر، به طور طبیعى، چیزهایى را مى‏بیند که مردم عادى نمى‏بینند. او از سطح بالاترى به مسائل نگاه مى‏کند; از این روى، جهت‏گیریهاى اثرگذارانِ در فرهنگ و سیاست و اقتصاد را مى‏بیند، مفاسد و مصالح کار آنان را باز مى‏شناسد. دشمن را به هر رنگى که دربیاید، مى‏شناسد. بر اساس این آگاهى‏ها، هوشیاریهاى ویژه، وظیفه دارد زودتر از هرکس، وقتى خیانتى را دید و از جفاى به حق ملت آگاه شد، سقوط را فهمید، فریاد بزند و خروش برآورد و مردم را علیه نابسامانیها، با قلم و سخن برانگیزد.

امام خمینى، از این ویژگى، در حدّ شگفت‏انگیز آن، برخوردار بود. او براستى در خشت خام آن مى‏دید که دیگران در آیینه نمى‏دیدند. نمونه‏هاى هوشیارى و آینده‏نگرى امام در زمینه مسائل فردى، اجتماعى و سیاسى بسیار است که مى‏توان در فراز و نشیب زندگى سیاسى وى دید. در اصل، کارنامه او آکنده از هوشیاریها و آینده‏نگریهاى ویژه و شگفت‏انگیز است. کشف توطئه بزرگ آمریکا در شب 21 بهمن 57، زیر لواى حکومت نظامى و لغو هوشیارانه آن، با دستور به مردم مبنى بر حضور هوشیارانه در خیابانها!

حرکت بهنگام از پاریس به سوى ایران و حضور قهرمانانه در میان مردم و خنثى کردن هزاران توطئه که در این تأخیر امکان داشت به وقوع بپیوندد.

نامه سراسر حکمت، هوشیارى و آینده‏نگرى به گورباچف، رهبر و رئیس جمهور شوروى سابق.

این ویژگیهاى آن فرزانه بزرگ، در کلام رهبرى انقلاب این‏سان ترسیم شده است:

»امام خمینى، مردى حکیم، دقیق و برخوردار از ذهنیتى بالا، که قادر به پیش‏بینى بسیارى از وقایع بودند. اعتقاد داشتند که از آغاز نهضت، دست هدایت‏گر خداوند، انقلاب و اسلام را پیش مى‏برده است.«29

5. اقدام و عمل: روشنفکر، یعنى کسى که در پرتو فکر روشن، حرکت مى‏کند. روشنفکر تنها به حرف، نظریه‏پردازى و اندیشیدن بسنده نمى‏کند. اندیشه را با عمل مى‏آمیزد و با عمل خویش، اندیشه را مى‏گستراند و مرحله به مرحله به آن اوج مى‏دهد. در عرصه‏ها و صحنه‏ها حضور مى‏یابد و در عرصه حضور، اندیشه خود را اوج مى‏دهد و مى‏گستراند.

او خود را در برابر دردها و مشکلات مردم مسؤول مى‏داند. پس از شناخت دردها، به درمان برمى‏خیزد.

روشنفکر، خود را به کارهاى جزئى، فرعى و غیر اساسى مشغول نمى‏کند. و یا با انجام چندکار فرعى و جزئى مسؤولیت خود را پایان یافته نمى‏انگارد; چرا که روشنفکر دردمند است، دغدغه دارد، به سرنوشت کشورش، سربلندى و سعادت مردمان‏اش، بالاتر، انسانها مى‏اندیشد.

امام، هم درد مردم و هم درمان آن را مى‏دانست. این، موهبتى بود خدایى که هرکسى را خدا شایسته این موهبت نمى‏بیند. این که درد انسان، به جان انسانى فرو بریزد و به درمان برخیزد، انقلاب بزرگى است که هر روحى شایسته آن نیست. کسانى که مدعى روشنفکرى‏اند، امّا از این درد در آنان خبرى نیست، دروغ‏گویان و شیادانى بیش نیستند که باید نخبگان و فرزانگان، آنان را شناسایى و به مردم خویش بشناسانند; زیرا وقتى در وجود کسى درد نباشد و درد دیگران را درک نکند، به درمان برنمى‏خیزد. با این حال اگر ادعا کند و خود را در سلک روشنفکران دربیاورد، چون اهل عمل نیست، شیاد است; باید از او پرهیز کرد.

امام، اهل عمل بود. آن‏چه را دریافته بود، درصدد برآمد که پیاده کند. اندیشه روشن و پرتوگرفته از وحى، او را به این جا ره نموده بود که اقدام کند و به پا خیزد، دگرگونى بیافریند و دیگر روشنفکران را نیز برانگیزانند، تا عمل کنند، بویژه از روشنفکران مسلمان مى‏خواست که در عرصه عمل حضور داشته باشند و در برابر دشمن بایستند.

»روشنفکران اسلامى، همگى با علم و آگاهى باید راه پرفراز و نشیب دگرگون کردن جهان سرمایه دارى و کمونیسم را بپیمایند. و تمام آزادیخواهان باید با روشنگرى، روشن‏بینى راه سیلى زدن بر گونه قدرتها و ابرقدرتها، خصوصاً آمریکا را به مردم سیلى خورده کشورهاى مظلوم اسلامى و جهان سوم ترسیم کنند. من با اطمینان مى‏گویم: اسلام ابرقدرتها را به خاک مذلت مى‏نشاند. اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را، یکى پس از دیگرى، برطرف و سنگرهاى کلیدى جهان را فتح خواهد کرد.«30

و مى‏افزاید:

»روشنفکران اسلامى با وحدت و انسجام و احساس مسؤولیت و عمل به وظیفه سنگین هدایت و رهبرى مردم، مى‏توانند دنیا را در قبضه نفوذ و حاکمیت قرآن درآورند و جلو این همه فساد و استثمار و حقارت مسلمین را بگیرند و از لانه کردن شیاطین کوچک و بزرگ، خصوصاً آمریکا در ممالک اسلامى، جلوگیرى کنند و به جاى نوشتن و گفتن لاطائلات و کلمات تفرقه‏آمیز و مدح و ثناى سلاطین جور و بدبین کردنِ مستضعفان به مسائل اسلام و ایجاد نفاق در صفوف مسلمین به تحقیق و نشر احکام نورانى اسلامى همت گمارند و با استفاده از این دریاى بیکران ملتهاى اسلامى، هم عزّت خود و هم اعتبار امت محمّدى را پایدار نمایند.«31

در نگاه امام، روشنفکر مسلمان کسى نیست که در کافه بنشیند و گپ فرهنگى و سیاسى با همگنان خود بزند، بلکه روشنفکر مسلمان کسى است که باید براى نجات مسلمانان چاره‏اى بیندیشد، به وظیفه سنگین رهبرى و هدایت مردم، عمل کند، به تلاش برخیزد تا دنیا را به قبضه نفوذ و حاکمیت قرآن دربیاورد و از حرفهاى بیهوده زدن بپرهیزد و...

اگر روى این ویژگیها، که امام براى روشنفکران مسلمان برمى‏شمارد دقیق نگریسته شود، به روشنى به دست مى‏آید روشنفکران مسلمان، در جاى جاى جهان اسلام، در انجام وظایف خود کوتاهى کرده و در جایگاهى که باید باشند، نبودند.

بلکه شمارى از آنان، با نوشتن و گفتن لاطائلات و کلمات تفرقه‏آمیز، برخلاف وظیفه روشنفکرى خود عمل کرده و مى‏کنند! وقتى این کارنامه شمارى از روشنفکران مسلمان باشد، کارنامه روشنفکرانِ بى‏تعهد به اسلام، روشن است.

اینان، در برابر امام، که به پا خاسته بود تا از درد و رنج مردم بکاهد، ایستادند و دهن کجى کردند و به تخطئه او پرداختند!حرکت او را مشت در برابر درفش خواندند. منطق آنان درست همان منطق پیرمردهاى عامى و متحجران حوزوى بود که پس از سرکوبى قیام پانزده خرداد و قدرت ظاهرى شاه، بسیارى از آنان به این نتیجه رسیدند که باید با دستگاه کنار آمد و از ستیز و رویارویى با آن پرهیخت که کارى است بس دشوار! دستگاه همین را مى‏خواست و جریان روشنفکرى را با نفوذیهاى خودش در بین آنان و به این سمت سوق مى‏داد و این فکر را در بین آنان پروراند که این مبارزه مشت بر سندان کوبیدن است.

امّا امام که شاهد نابودى فرهنگ، مذهب، ملیّت، شرف، استقلال، و اخلاق مردم و کشورش بود و رژیم وابسته به قدرتهاى بزرگ را عامل همه این تباهیها مى‏دانست، به چیزى جز براندازى آن و حاکمیت عدل و حیات واقعى مذهب و حفظ شرف و استقلال و تکامل اخلاق جامعه‏اش نمى‏اندیشید. و با همه وجود در پى آن حرکت بود، تا به آن دست یافت.

روشنفکران بى‏عمل و لاطائلات‏باف، از بى‏عملى و سنگ‏اندازى خود عبرت نگرفتند و پس از پیروزى انقلاب اسلامى که نتیجه کارکرد زیباى روشنفکران مسلمانِ ناب‏اندیش و بریدن از جریان لاطائلات‏باف بود، به جاى همراهى و همکارى با مردم، یأس پراکندند و کارشکنى کردند، با دشمنان این مرز و بوم دست دوستى و همکارى دادند!

امام در برابر وسوسه‏هاى برخى از روشنفکران گریزان از عمل و اقدام و کارهاى پرخطر و متحجرانى که مجاهدت در راه خدا را خسران
مى‏انگاشتند، از عمل و اقدام مردم مسلمان و خونى که پاى هدف ریختند، سرسختانه دفاع کرد:

»ملت شریف ایران توجه داشته باشید که کارى که شما مردان و زنان انجام داده‏اید آن قدر گرانبها و پرقیمت است که اگر صدبار ایران با خاک یکسان شود و دوباره با فکر و تلاش فرزندان شما ساخته گردد، نه تنها ضرر نکرده‏اید، که سود زیستن در کنار اولیاءاللّه را برده‏اید و در جهان ابدى شده‏اید. و دنیا بر شما رشک خواهد برد، خوشا به حالتان«.

امام، همیشه در میدان عمل بود. اهل عمل را مى‏ستود. عمل‏گرایى را دوست داشت و از آن پشتیبانى مى‏کرد. در برابر دشمنان ملت و مسلمانان، به حرف بسنده نمى‏کرد، از آوردگاهى سخن مى‏گفت که بسیار سخت بود:

»اگر جهانخواران بخواهند در برابر دین ما بایستند، ما در برابر همه دنیاى آنان خواهیم ایستاد و تا نابودى تمام آنان از پاى نخواهیم نشست، یا همه آزاد مى‏شویم و یا به آزادى بزرگ‏تر که شهادت است مى‏رسیم و همان‏گونه که در تنهایى و غربت، بدون اجازه از هیچ کشور و قدرتى، انقلاب را به پیروزى رساندیم و در جنگ متجاوزان را شکست دادیم، بقیّه راه را نیز به یارى خدا خواهیم پیمود و به وظیفه و مسؤولیت خویش عمل خواهیم کرد.«32

6. شجاعت و تصمیم‏گیرى بهنگام: شجاعت و تصمیم‏گیرى بهنگام از شاخصه‏هاى کلیدى و حیاتى روشنفکرى است. حیات روشنفکر به این ویژگى است. روشنفکر بى این ویژگى، مانند دیده‏بانى است که دشمن را مى‏بیند از هجوم آن با خبر است، اما از ترس نمى‏تواند تصمیمى بگیرد و خود را مى‏بازد. بیان درد کافى نیست. هرچه درد بیمار شرح داده شود; اما به درمان او همت گمارده نشود، براى بیمار سودى ندارد. گام برداشتن بر اساس شناختى که روشنفکر از درد دارد، کارساز است. بویژه اگر درمان درد، به گونه‏اى گره خورده باشد با رویارویى با صاحبان زر و زور که کارى بسیار مشکل است و تنها با عنصر و گوهر شجاعت و نهراسیدن از قدرت دشمن مى‏توان این راه را گشود. از این روى، این‏گونه نیست که هرکس دردمند و دردشناس شد، بتواند درمان هم بکند که درمان به عنصر شجاعتِ دردشناس بستگى دارد. کسانى بودند و هستند که مى‏دانستند و مى‏فهمیدند; اما دردها را در دل پنهان مى‏کردند; چرا که اهل خطر نبودند. این‏گونه افراد در برهه‏هاى حساس از کار باز مى‏مانند و نمى‏توانند بهنگام پا به میدان بگذارند و تصمیم‏گیرى کنند.

امام، در زندگى پرحادثه و طوفانى خود، با حادثه‏ها و بحرانهاى زیادى رو به رو بوده است; این حادثه‏ها، گواهى مى‏دهند که او مرد حادثه‏ها بوده است. هم در مقام شناخت، هم در بیان حق و هم در رویارویى با بحرانها، شجاع بوده و هیچ‏گاه پرواى آن را نداشته که بیان فلان حقیقت، چه پیامدهایى براى او دارد و چه سرنوشتى را براى او رقم مى‏زند. امام با هزاران مانع، هزاران دشمن در راه ِکارى که شروع کرده بود، رو به رو بود. بازدارنده‏ها و دشمنانى که هر یک از آنها مى‏توانست مرد شجاعى را از میدان به در کند.

امّا، او با شهامت وشجاعت، به رویارویى ادامه داد و در راه رسیدن به هدف، از هیچ خطر و تهدید نهراسید.

امام، در روزگارى که روشنفکران غرب‏گرا و پرمدعا و پر اسم و رسم که نام و آثارشان بسیار چشم‏پرکن بود، از بردن نام شاه بدون اعلیحضرت همایونى وحشت داشتند و تلاشها و پیکارهاى امام و مبارزان همراه و هم‏فکر او را، بویژه پس از حادثه پانزده خرداد 42، به گونه‏اى سفاهت مى‏پنداشتند، با برّایى، روشنى و شجاعت تمام، از نابودى رژیم شاهنشاهى و بنیان‏گذارى حکومت اسلامى، سخن گفت و ذرّه‏اى نیز از آن کوتاه نیامد.

در ساحَتِ وجودى امام، ترس راه نداشت. این ویژگى را همه به پاخاستگان و قیام‏گنندگان به فرمان او، و ناظران و شاهدان، دوست و دشمن به خوبى دریافتند.

امام، پس از آزادى از زندان در سال 42، در سخنرانى مسجد اعظم مى‏گوید:

»واللّه من به عمرم نترسیدم. آن‏گاه که مرا از قم به تهران مى‏بردند، آنها ترسیدند و من آنها را دلدارى مى‏دادم.«33

و یا پس از پانزده خرداد و کشتار مردم، در منزل امام مجلس ترحیمى برپا شد. در این مجلس، مردم دردمند و داغدیده، شعار مى‏دادند، فریاد مى‏زدند. یکى از قاریان قرآن گفت: شعار ندهید.

امام پس از شنیدن این جمله گفت:

»این آقا را از مجلس بیرون کنید، مردم را کشته‏اند و در آن حرفى نیست، و آن وقت در شعار دادن حرف است. اگر مردم مظلوم و شهید داده، نتوانند این‏جا شعار بدهند، پس کجا شعار بدهند.«34

و آن روز که مدعیان روشنفکرى در خانه‏هاى‏شان، بر خورد مى‏لرزیدند و در پى تفاهم و مصالحه با حکومت ستم‏شاهى بودند، امام فریاد برآورد:

»خمینى را اگر دار بزنند، تفاهم نخواهد کرد.«35

و آن روز که وحشیانه‏ترین هجوم به مرکز روحانیت، یعنى فیضیه صورت گرفت، قوى‏ترین و بلندترین فریاد از حنجره پاک آن مرد الهى در گوشها و در فضاى خفقان‏آلود ایران طنین‏افکن شد که گفت:

»شاه، یعنى غارتگرى، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، تجاوز به مراکز علم و دانش.«36

و شجاعانه پاى فریاد و موضع بحق خویش ایستاد و گفت:

»من اکنون قلب خود را براى سرنیزه‏هاى مامورین شما آماده کرده‏ام، ولى براى زورگوییها و خضوع در برابر جباریهاى شما حاضر نخواهم کرد.« 37

نمونه‏هاى حیرت‏انگیز از شجاعت در کلام و عمل امام بسیار است38 و در هر برگ از سخن و عمل او، شجاعت موج مى‏زند.

اگر روشنفکر، بویژه روشنفکر اسلامى، از این ویژگى برخوردار بود، اثرگذار خواهد بود و شایسته جلودارى و اقتداى مردم به او و درس‏آموزى از مکتب فکرى او، وگرنه نقش دیوار است.

7. عدالت خواهى: روشنفکر هدفى دارد و شبان و روزان در پى به حقیقت پیوستن آن است. بى‏هدفى و در هر برهه‏اى به سویى شتاب گرفتن، در شأن روشنفکر نیست. سیاسى کاریهاى زودگذر، جریان سازیهاى ناهماهنگ با نیازهاى مردم، کار روشنفکران انسان‏گرا و دردمند نیست.

روشنفکرى هنگامى که در غرب آغاز شد، افزون بر انتقاد و انتقاد پذیرى و... دغدغه عدالت نیز داشت; از این روى، شمارى از اهل نظر به این نتیجه رسیدند که: تا کسى هواخواه عدالت نباشد و درباره فقرا و محرومان دغدغه نداشته باشد روشنفکر نیست.

این خود، جریانى را شکل داد و بسیارى را باخود همراه کرد. در برابر، شمارى این‏گونه نمى‏اندیشیدند و مى‏گفتند: لازمه روشنفکرى عدالت خواهى نیست. جوهر روشنفکرى آزادى‏خواهى و نوآورى است. رفاهِ در زندگى با روشنفکرى ناسازگار نیست.

در جهان اسلام نیز، شمارى از مدعیان روشنفکرى با این که از عدالت و طبقه محروم مى‏گفتند و مى‏گویند، ولى خود در کمال رفاه زندگى مى‏کردند و مى‏کنند!

امام خمینى، شیفته عدالت بود. در تمام تلاشهاى او، عدالت‏خواهى جلوه‏گر است. فقط شعار نمى‏داد، عمل مى‏کرد. از رفاه و از زندگى ناعادلانه پرهیز مى‏کرد. چه در هنگام تبعید و چه در دوران قدرت. این اصل را مراعات کرد که باید زندگى‏اش با پایین‏ترین قشر جامعه هماهنگ باشد.

در خوراک، پوشاک، مسکن و رفت و آمد ساده و بى‏پیرایه وى در هر دو مرحله زندگى، دگرگونى پدید نیامد.

محور حرکت و برنامه‏اش عدالت بود. عدالت از شعارهاى اصلى نظامى است که با تلاش توان‏فرسا، معمارى کرد.39 به نظر او، انقلاب باید عدالت را نهادینه بکند و به گونه‏اى پایه‏هاى خود را برافرازد، که عدالت در آن پرتو افکن باشد و ستون زندگیها.

از مسؤولان نظام همواره مى‏خواست که با این اصل بلند و بنیادین، برخوردى جدّى و کارساز داشته باشند، نه حاشیه‏اى.

ستایش امام از حرکتهاى عدالت طلبانه و بیان جلوه‏هاى عدالت در جامعه، بسیار است و بس نکته‏آموزو راه‏گشا.

تلاشهاى علمى و عملى او، همه براى استقرار عدالت بود و کارهاى بسیارى در این راستا انجام داد. تشکیل جهاد سازندگى، کمیته امداد، بنیاد مستضعفان، بنیاد پانزده خرداد، بنیاد مسکن، و... بخشى از کارهاى عدالت‏خواهانه وى بود و بخشى از کارهایى که از درد نابرابرى مى‏کاست و بر زخم کهنه فقر مرهمى بود.

امام توجه به فقرا و محرومان و بیرون آوردن آنان را از باتلاق فقر، از کارهاى مهم انقلاب و نظام اسلامى مى‏دانست و تاکید داشت که جهت‏گیرى انقلاب و نظام، باید به سمت حمایت از آنان باشد:

»شما بیایید احکام الهى را اجرا کنید. باید قوانینى وضع شود که حقوق محرومین و فقرابه آنان بازگردانده شود، این وظیفه شماست. «40

و نیز به کارگزاران نظام اسلامى هشدار مى‏داد که مبادا در دام صاحبان ثروت و مکنت گرفتار آیند و حمایت از آنان را در برنامه‏هاى خود قرار دهند و به محرومان، توجهى نداشته باشند که این با سیره پیامبران و امام معصوم )ع( ناسازگار است.

و نیز به سیاستگذاران خارجى نظام سفارش مى‏کرد: این توجه به طبقه محروم، نه تنها جزو سیاست داخلى که جزو سیاست خارجى ما نیز باید باشد.

امام، توسعه اقتصادى را، با همه اهمیت آن، در صورتى که ناسازگار باعدالت اجتماعى باشد، نمى‏پذیرد.41 و از روحانیت مى‏خواهد:

»البته آن چیزى که روحانیون هرگز نباید از آن عدول کنند و نباید از تبلیغات دیگران از میدان به در روند، حمایت از پابرهنه‏ها ومحرومین است; چرا که هرکس از آن عدول کند، از عدالت اجتماعى اسلام عدول کرده است. ما باید تحت هر شرایطى، خود را عهده‏دار این مسؤولیت بزرگ بدانیم و در تحقق آن اگر کوتاهى کنیم، خیانت به اسلام و مسلمین کرده‏ایم.«42

8. مردم‏گرایى: مردم، در کانون توجه روشنفکر قرار دارند. او براى مردم تلاش مى‏ورزد، خود را به آب و آتش مى‏زند، سختیها را تحمل مى‏کند، تا از سختیها و رنج مردم بکاهد. رنج مردم او را رنج مى‏دهد، همیشه در پى آن است که مردم را از رنج برهاند و از مردم است، با مردم انس دارد و...

روشنفکر مردم گراست;یعنى به مصلحت و سعادت مردم مى‏اندیشد. از دانش و تجربه‏اش براى بهروزى مردم بهره مى‏برد از میان مردم برخاسته و هدایت آنان را سرلوحه کار خود قرار داده است.

روشنفکر مردمى به خوبى مى‏تواند نیازهاى مردم را بفهمد و به آنان بیاموزد که چگونه نیازهاى خود را برآورند. دوست و دشمن مردم را مى‏شناسد و به مردم مى‏شناساند. شگردها را براى‏شان بازگو و تشریح مى‏کند.

این ویژگى روشنفکر را ژان پل سارتر در کتاب ادبیات چیست در مقایسه روشنفکران انگلیسى و فرانسوى این‏گونه بیان مى‏کند:

»در انگلستان، روشنفکران کم‏تر از ما ]فرانسویها[ با اجتماع مى‏جوشند، چون براى خود نوعى طبقه )کاست( بیگانه از عرف عام ساخته‏اند. با اندکى خشونت و در بى ارتباطى صرف با الباقى اجتماع... به این علت که شانس ما را نداشته‏اند; چرا که پیشینیان بسیار دور ما فرانسویان )که ما هرگز لیاقت‏شان را نداریم( انقلاب کبیر فرانسه را پى‏ریزى کردند و طبقه حاکم فرانسه، هنوز پس از یک‏ونیم قرن که از آن دوران مى‏گذرد، این افتخار را به ما مى‏دهد که اندکى ازمان بترسد. البته بسیار اندک. و به همین دلیل‏تر و خشک‏مان مى‏کنند; اما برادران لندنى ما که چنین افتخاراتى نداشته‏اند، هیچ‏کس از ایشان نمى‏ترسد و معمولاً ایشان را آدمهاى بى آزارى مى‏شناسند.«43

روشنفکر غیر مردمى، دغدغه مردم را ندارد. براى گرفتاریهاى مردم، راه حلى را نمى‏جوید. همان‏گونه که در تاریخ روشنفکرى ایران، این دغدغه را سراغ نداریم، مگر در شمار اندکى از آنان و در برهه‏هایى خاص. روشنفکر برخاسته از متن مردم، در رسیدن به هدفها و آرمانهاى مردمى، در کنار مردم است و به ایشان یارى مى‏رساند.

این‏که اگر روشنفکران این سرزمین در میان مردم ناشناخته‏اند و وجودشان بى‏فایده‏و یا کم فایده بوده، به همین سبب است. چنان کم‏ثمر و بى‏فایده که گویا روشنفکر نداشته‏اند. مردمى که روشنفکر نداشته باشند، یا داشته باشند و کم‏فایده، در بى‏خبرى به سر مى‏برند، رویدادها را نمى‏شناسند و یا دیرتر از چند و چون آنها آگاه مى‏شوند.

امام خمینى، تمام عیار مردمى بود. این ویژگیها را به کمال داشت، به خواست و احساسات مردم احترام مى‏گذاشت. علاقه به مردم داشت و این در رفتار و گفتار او پرتو افکن بود. آن بزرگوار، همواره خود را مدیون محبّت‏هاى مردم مى‏دانست. هیچ‏گاه، با همه رنجى که براى مردم کشیده بود، طلبکارانه با آنان برخورد نمى‏کرد. به توانایى و حماسه آفرینى مردم، باور داشت. معتقد بود که بدون پشتیبانى مردم انقلاب به پیروزى نمى‏رسید و جمهورى اسلامى استقرار پیدا نمى‏کرد.

امام به هنگام یاد از فداکاریها و ایثارگریهاى مردم مى‏گفت:

»مردم از ما جلوتر هستند. «

و وقتى که نزدیکان و پیرامونیان مى‏گفتند:

»این سخن درباره ما درست است، ولى درباره حضرت‏عالى چنین نیست«.

»خیر، این مردم، از همه جلو هستند.«44

از این روى خشنودى مردم را از نظام و دست‏اندر کاران نظام، رکن اصلى و بنیادى و قوام آن مى‏دانست. چون این نگاه را داشت و به آن باورى عمیق، به کارگزاران و مسؤولان نظام سفارش مى‏کند که مردمى باشند و به خواست و انتظارهاى آنان به درستى پاسخ دهند و در جلب رضایت آنان بکوشند.45

که اگر این رفتار صورت نبندد، جدایى مردم از رهبران و یا رویارویى خطرناک مردم با دولت را در پى دارد و این زمینه‏ساز هنجار شکنیها و نابودى دستاوردهاى بسیار بزرگى است که با رنج و سختیها و گرفتاریهاى بس توان‏فرسا به دست آمده است. امام همان‏گونه که پیروزى را مدیون فداکاریهاى مردم مى‏دانست، جدایى آنان را از نظام و انقلاب سخت خطرناک به شمار مى‏آورد و مایه فروپاشى و سبب آن را از جدایى مى‏دانست که ممکن بود بین مسؤولان و کارگزاران نظام به وقوع پیوندد. از این روى خطاب به مسؤولان نظام مى‏گفت:

»کوشش کنید که پایگاه ملّى براى خودتان درست کنید. این به این است که گمان نکنید شما صاحب مقام هستید، منصب هستید و باید به مردم فشار بیاورید. هرچه منصب ارشد باشد، باید بیش‏تر خدمتگزار باشد... کارى بکنید که دل مردم را به دست بیاورید، پایگاه پیدا کنید در بین مردم، وقتى پایگاه پیدا کردید خدا از شما راضى است، ملت از شما راضى است، قدرت در دست شما باقى خواهد ماند و مردم هم پشتیبان شما هستند.«46

امام در این فراز، رمز بقا و ماندگارى قدرت را پایگاه مردمى داشتن مسؤولان و کارگزاران مى‏داند و آن را با خشنودى خدا گره مى‏زند. یعنى به باور ایشان، خشنودى خدا، بسته به خشنودى مردم دارد. اگر مردم از مسؤولى راضى بودند، خدا هم راضى است. و یا به دولتمدران هشدار مى‏دهد و فرجام ناگوار جدایى از مردم را به آنان این‏گونه یادآور مى‏شود:

»هر دولتى که متکى بر ملت نباشد، بلکه مقابل ملت بایستد، این عاقبت‏اش، ولو یک قدرى هم طولانى باشد، به همین عاقبتى است که این پدر و پسر ]رضا شاه و پسرش[ منتهى شدند، منتهى خواهد شد.«47

نفوذ عمیق امام در دلها و حمایت بى‏دریغ مردم از ایشان، در پرتو همین ویژگى بود. بى‏گمان، پس از معصومان )ع( این جذب و نفوذ را در هیچ‏کس دیگر نمى‏توان سراغ گرفت.

امام محبوب دلها بود، نه تنها ایرانیان که بسیارى از مستضعفان جهان از مسلمان و غیر مسلمان، شیفته و شیداى او بودند. پدر و مادرى که فرزند و یا فرزندانشان شهید شده، وقتى با آنها گفت‏وگو مى‏شود مى‏گویند: بچه‏هاى ما فداى اسلام و امام شدند. آرزوى ما این است که امام، سالم باشد.

9. ستیز با جمود و تحجّر: بسته ذهنى، رکود در اندیشه، اگر در جامعه‏اى دامن بگستراند، آن جامعه را از بالندگى و شکوفایى باز مى‏دارد و راه بر هرگونه تعالى مى‏بندد و این، آفتى است بزرگ و ویران‏گر که باید براى آن چاره‏اى اندیشید. و چاره آن در دست روشنفکران است. روشنفکران خوش اندیشه، بیدار، آشناى به اندیشه‏هاى سره و ناسره، که در برابر جریان بسیار قوى جمودگرایى بایستند و مردم را بیاگاهانند.

جمود و تحجر، پافشارى نابخردانه بر اندیشه‏اى ناکارآمد و از گردونه خارج شده است. روشنفکر وقتى در جازدن و ایستایى جامعه را که به منزله مرگ و نابودى آن است، مى‏بیند، باید راه برون رفت را بیابد.

روشنفکر به آینده و پیشرفت جامعه فکر مى‏کند با متحجران، که افق دید و آگاهى‏هاى آنها بسیار تاریک و نقبى به آینده نمى‏گشاید، و توانایى ارزیابى مسائل و آینده را ندارند، درمى‏افتد و اینان را، که بر اثر جمود فکرى یافته‏ها و باورهاى خود را تمام حقیقت مى‏پندارند و حاضر به ارزیابى منطقى و داورى خردمندانه آنها نیستند، در تنگنا قرار مى‏دهد و با تمام توان، تمام راه‏هاى دامن‏گسترى و پیچیدن پیچک‏وار آن را به اندیشه‏هاى ناب مى‏بندد که کار اصلى و اساسى روشنفکر است.

پیشینه رویارویى امام با این جریان طولانى است. پیش از پیروزى انقلاب و همزمان با آن، متحجران بسیار بر سر راه نهضت مانع‏تراشى مى‏کردند. اینان هیچ نوع مبارزه و حرکت اصلاحى را قبول نداشتند. حتى، مبارزه با شاه را عبث مى‏انگاشتند و علیه مبارزان جوآفرینى مى‏کردند. آن بزرگوار، در سالهاى پایانى عمر شریف خود از خاطرات تلخ خود درباره کارهاى نابخردانه تحجرگرایان در سالهاى پیش از انقلاب، سخن گفت.48

خطر این جریان را باز گفت و هشدار داد خطر و زیان این جریان بر اسلام و مسلمانان، از دیگر جریانها، حتّى از جریانهاى ضدّ اسلام بیش‏تر است. از این روى، امام از آنان به عنوان »دشمن رسول اللّه« و »مروجان اسلام آمریکایى« یاد کرده است49، تا عمق خطر را بفهماند. و نخبگان، روشنفکران، حوزویان و عالمان روشن اندیش را از خطرى که در بیخ گوش‏شان است بیاگاهاند. امام تلاشهاى آنان را علیه انقلاب و اسلامِ ناب محمدى ترسیم کرد تا عالمان و حوزویان نسل اندر نسل از این جریان شوم غافل نوشند و براى ریشه‏کن کردن آن چاره‏اى بیندیشند.

»در شروع مبارزات اسلامى، اگر مى‏خواستى بگویى شاه خائن است. بلافاصله جواب مى‏شنیدى که شاه شیعه است. عدّه‏اى مقدس‏نماى واپس‏گرا، همه چیز را حرام مى‏دانستند و هیچ‏کس قدرت نداشت که در برابر آنها قَدعَلَم کند. خون دلى که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده هرگز از فشارها و سختیهاى دیگران نخورده است.«50

امام، سیما و چهره این جریان را به روشنى نمایاند، تا هر عالم دینى و هر حوزوى و هر روشنفکر حوزوى، با اندک درنگ آنان را بشناسد و در جهت‏گیریهاى فکرى، سیاسى و فرهنگى به دام به ظاهر مقدس اینان نیفتد.

مخالفت با فلسفه، عرفان و نوآوریهاى فقهى برابر با نیازهاى زمان و جدا انگاشتن دین از سیاست، برخورد منفى و تحریم‏گرایانه با هر مسأله و پدیده‏اى که ذهن و فکرشان آن بر نمى‏تافت، ظاهرنگرى در شناخت افراد، تردید در اصل جهاد و مبارزه و از همه شکننده‏تر، شعار گمراه کننده بطلان هر حکومتى پیش از ظهور امام زمان )ع( و... از ویژگیهاى این جریان بود.

امام، در پیامها و سخنرانیهاى خود به نقد و تحلیل این ویژگیها پرداخته است، تا حوزویان و فرهیختگان و مردم در دام آنان گرفتار نیایند.51

 

امام و مؤلفه‏هاى روشنفکرى اسلامى

باید براى ادامه حیات روشنفکرى اسلامى، به روشنى دریافت که قوام روشنفکرى اسلامى چیست که اگر آن در جریان و یا فردى نباشد، از دائره روشنفکرى بر کنار است و نمى‏توان در بحرانهابه آن جریان و شخص تکیه کرد و زمام جامعه و یا بخشى از آن را بدو سپرد.

پیش از آن که پاره‏اى از این شاخصه‏هایى را که در سیره و نگاه امام، رکن روشنفکرى را تشکیل مى‏دهند و قوام روشنفکرى در آنهاست، پى‏گیرى کنیم، پاسخ به یک پرسش و یا شبهه ضرورى است. و آن این است که: شمارى پنداشته‏اند: تقیّد و تعبد به دین و آموزه‏هاى آن، با روشنفکرى سازگارى ندارد!

در پاسخ باید گفت: این دو در منطق اسلام، نه تنها با هم ناسازگار نیستند که کامل کننده یکدیگرند. در منطق اسلام هم مى‏توان پاى‏بند به دین بود و دغدغه تکلیف داشت و هم روشنفکر.

و مى‏توان گفت: بسیارى از ویژگیهاى دیگرى که وجود آن براى روشنفکر بودن ضرورت دارد، همانند: شجاعت، قاطعیت، ایمان به آینده روشن و حاکمیت حق و عدالت و... از پاى‏بندى به دین و دغدغه تکلیف، سرچشمه مى‏گیرند. با چنین پاى‏بندى، ایمان و تکلیف مدارى است که هیچ کس و هیچ چیز و یا هیچ دشوارى و سختى نمى‏تواند در عزم و تصمیم انسان خلل پدید آورد و یا او را به تردید و عقب‏نشینى وادارد.

چون انسانى که بر اساس تکلیف و انجام وظیفه عمل مى‏کند، تنها خود را پاسخ‏گوى خدا مى‏داند و بس. بنابراین، همواره به انجام درست تکلیف مى‏اندیشد و فرجامِ خوشایند و یا ناخوشایند، او را اندوهگین نمى‏سازد. از باب نمونه امام خمینى به این نتیجه رسیده بود که رژیم شاهنشاهى باید نابود شود. براى رسیدن به این هدف، تبعید، زندان و محرومیتها و همه لوازم و پیامدهاى آن را پذیرفته بود، چون قیام علیه دستگاهِ ستم را تکلیف مى‏دانست. باید این رویارویى انجام مى‏گرفت، آن هم دقیق و برنامه ریزى شده و با فنونى که یک مبارزه باید داشته باشد; حال، تا کجا پیش مى‏رود، رسیدن به نقطه خوشایند و پیروزى در کوتاه مدت انجام مى‏گیرد، یا در دراز مدت، مردم در دوران حیات خود او به پیروزى مى‏رسند، یا سالها پس از حیات او، برایش مهم نبود، آن‏چه مهم بود تکلیفى بود که در آن برهه خاص بر دوش داشت.

امام، بر این نظر بود که مبارزه باید بر آگاهى و حرکت عمومى مردم استوار باشد. لذا با همه فشارهایى که بر ایشان از سوى مبارزانِ مذهبى و روحانى وارد مى‏شد که بر حرکتهاى مسلحانه داخلى مهر تأیید بزند، نپذیرفت. یکى از یاران و همراهان امام مى‏گوید:

»به ایشان عرض کردیم: ممکن است این عدم تایید و حمایت شما از حرکتهاى مسلحانه اسلامى داخلى، به انزواى روحانیت از صحنه سیاسى و مبارزاتى جامعه بینجامد. اکنون جوّ حاکم بر کشور به نفع این دسته از گروه‏هاى مبارز است; از این روى، مصلحت ایجاب مى‏کند که براى نگهدارى حمایت مردم و همراهى با جو حاکم، این حرکتهاى مسلحانه را به نحوى تایید کنید.

ایشان در پاسخ فرمودند:

اگر چنانچه تشخیص دهم که وظیفه شرعى من این است که در یک دهکده دور افتاده و متروک بروم و انجام وظیفه کنم، آن را انجام مى‏دهم، حتى اگر هیچ‏کس به من توجهى نکند و از انظار ساقط شوم. شما بدانید این حرکتها مى‏گذرد و آن‏چه اصالت دارد وحقیقت است، خود را نشان خواهد داد.«52

آرى، امام در پاى‏بندى تعبد به دین و انجام تکلیف، زبانزد خاصّ و عام بود; چه در روزگار جوانى و طلبگى و چه در روزگار مرجعیت و رهبرى انقلاب، جز به شناخت تکلیف و انجام وظیفه به چیز دیگرى نمى‏اندیشید.

به گفته رهبر معظم انقلاب:

»بارها ایشان مى‏فرمود که: ما کار را براى رسیدن به نتیجه نمى‏کنیم، بلکه مأمور به انجام تکلیف هستیم«.53

امام در دیدار با اعضاى انقلاب فرهنگى مى‏گوید:

»ما باید ببینیم تکلیف الهى‏مان چیست، همان را انجام دهیم و فکر هیچ چیز دیگر نباشیم وگرنه ممکن است همان مردمى که امروز مى‏گویند: زنده‏باد فلانى، روز دیگر بگویند: مرگ بر فلانى، ما نباید از آن پروا داشته باشیم، مهم عمل به تکلیف است.«54

امام در عمل به تکلیف، ملاحظه هیچ‏کس را نمى‏کرد هرچند از افراد مورد علاقه و یا نزدیکان‏اش بود. بارها مى‏گفت:

»نگذارید که احساس وظیفه بشود. اگر احساسِ وظیفه بشود، من به هرکس هرچه داده‏ام، پس مى‏گیرم.«55

در زمان نشر کتاب »اسرار هزار ساله« با این که مریض بود، جز به انجام تکالیف که همانا ردّ شبهه‏هایى که نویسنده آن کتاب، به آنها دامن زده بود، فکر نمى‏کرد.

امام در مسیر عمل به تکلیف تا آن‏جا پیش رفت که حتى حاضر شد آبرو و حیثیّت خود را فدا کند. به هنگام پذیرش قطعنامه، وقتى احساس تکلیف کرد که باید آن را بپذیرد، پذیرفت56 و اعلام کرد:

»ما براى اداى تکلیف جنگیده‏ایم و نتیجه فرع آن بوده است. ملت ما تا آن روز که احساس کرد که توان و تکلیف جنگ دارد، به وظیفه خود عمل نمود... و آن ساعتى هم که مصلحت بقاى انقلاب را در قبول قطعنامه دید و گردن نهاد، باز به وظیفه خود عمل کرده است... همه ما مأمور به اداى تکلیف و وظیفه‏ایم، نه مامور به نتیجه.« 57

بله، آن به آن زندگى امام، آکنده از عمل به تکلیف است. این، رمز محبوبیت اوست.

امام، با این تفکر و رفتار خالصانه و برابر با معیارهاى شرع مقدس، قرآن و سیره نبوى، درسى بزرگ به مردم داد و تحول روحى بزرگى در مسلمانان ایران و جهان پدید آورد. و دوباره روح استقامت، شجاعت، ایثارگرى، شهادت‏طلبى در آنان احیاء شد و زمینه را براى دگرگونیهاى بزرگ و انقلابهاى ریشه‏دار، مهیا ساخت.

نکته در خور یادآورى این که: چرا شمارى پنداشته‏اند: روشنفکرى با پاى‏بندى به اصول و ارزشها و آیینهاى شرع، و تعبد به دین سازگارى ندارد؟

در پاسخ مى‏توان گفت: اینان روشنفکرى را با پیشینه آن در غرب، در نظر گرفته‏اند. طلوع آن در غرب، در ضدیت با مذهب کلیسایى شکل گرفت. مذهب تحریف شده و خشنى که هیچ دانشمند و اهل فکر و اندیشه‏اى را برنمى‏تابید و کتابهاى علمى را نابود مى‏کرد. در این وضعیت مخالفت روشنفکران با چنین مذهبى طبیعى بود. متاسفانه روشنفکران مقلّد ایرانى در روزگار قاجار، روشنفکرى را با همان ویژگیهاى غربى آن، شناخت و پنداشت روشنفکرى یعنى مخالفت با اسلام، اسلامى که منطقى‏ترین اندیشه‏ها و روشن‏ترین معارف و محکم‏ترین استدلالها را داشت و برنامه هایى والا براى سعادت و بهروزى انسان.

حال که دریافتیم، پاى‏بندى به ارزشها و تعبد، با روشنفکرى، ناسازگارى ندارد، به پاره‏اى از اصول و شاخصه‏هاى روشنفکرى اسلامى اشاره مى‏کنیم.

 

روشنفکر اسلامى

روشنفکر اسلامى، اسلام مدار است. اسلام را محور و مدار حرکت قرار مى‏دهد و آنى از مدار آن، خود را کنار نمى‏کشد و اندیشه خود را بر محورهاى دیگر به حرکت درنمى‏آورد. نه تنها دین و آموزه‏هاى آن را مى‏شناسد و به آن باور دارد که دین را جامع و در جامعه و عصر خود کارساز مى‏داند و تنها راه رستگارى، سعادت، بهروزى و به وجود آورنده جامعه سالم و نمونه. بر این باور است که نه در عصر رسول خدا و طلوع و بروز آن، که در هر عصرى، بویژه امروز، دین مى‏تواند مشکلات جامعه انسانى را چاره کند. اسلام امرى شخصى و حاشیه‏اى و یا امرى کهنه و قدیمى، که تنها به درد موزه‏ها بخورد و دوران آن گذشته باشد، نیست، بلکه اسلام تواناییهاى بسیار دارد که باید آن را شناخت و به کار گرفت.

اگر کسى منکر این مسائل باشد، اسلام را ناکارآمد در اداره جامعه، امرى شخصى، حاشیه‏اى نه اجتماعى بداند، نه تنها از حوزه روشنفکرى اسلامى، که از حوزه اسلام، به معناى واقعى آن، بیرون است. همه کسانى که به اسلام باور دارند، اسلام را کارا و پاسخ‏گوى نیازها مى‏دانند. این اندازه از اعتقاد براى هر مسلمانى لازم است، ولى براى روشنفکر اسلامى کافى نیست. او، باید باورى بس ریشه‏دار و فراگیر و گسترده داشته باشد، با منابع اصیل اسلامى، همچون: قرآن، و نهج البلاغه، روایات و ... به خوبى آشنا باشد و مسائل گوناگونى که امروزه نسبت به دین و آموزه‏هاى آن مطرح است، بشناسد و به پاسخهایى که دین براى آن پرسشها و مسائل دارد، آگاهى داشته باشد.

حال که این نکته روشن شد باید ببینیم روشنفکر اسلامى چه ویژگیهایى دارد. به نظر ما، بهترین راه شناخت روشنفکر اسلامى و اصولى که روشنفکرى اسلامى، بر آنها بنیان نهاده شده است، دقت و مطالعه روى اصولى است که امام از آغاز حرکت تا زمان رحلت، روى آنها تاکید کرد و جامه عمل پوشاند.

1. نگاه جامع به دین: اسلامى دینى است جامع، که همه اصول و برنامه‏هایى که انسان، در هر عصر و زمانى، سازوار با هر پیشرفتى براى برآوردن نیازهاى خود دارد، در خود جاى داده که با مطالعه و دقت و درنگ اهل نظر و اجتهاد باید آنها را درآورد و به کار بست.

امام، به این مطلب باور عمیق داشت، او که هم اسلام را دقیق مى‏شناخت و هم نیازهاى مردم و جامعه را. به این مطلب، نه از روى احساس و وابستگى به اسلام، که عالمانه باور داشت.

او، بارها مى‏گفت:

»مکتب حیات‏بخش اسلام به همه نیازهاى انسان، چه مادّى و چه معنوى پاسخ مى‏دهد.«58

پاى‏بندى خود را به این سخن ثابت کرد و در عمل فهماند که چه زیبا اسلام و مکتب اهل‏بیت به نیازهاى مادى و معنوى انسان پاسخ مى‏دهد. امام، پیش از آن که قانونهاى اسلامى را به اجرا درآورد، این مطلب را نگفت که کسى بگوید: شعارى است و سخنى است برخاسته از احساس و دلبستگى به اسلام که پس از دوره‏اى، به نسب طولانى، که همگان شاهد اجراى زیباى آن بودند و از بوته تجربه نیز درآمد، بر کار آمدى اسلام، از روى باور عمیق تاکید کرد:

»اسلام و حکومت اسلامى، پدیده‏اى الهى است که با به کار بستن آن، سعادت فرزندان خود را در دنیا و آخرت، به بالاترین وجه تأمین مى‏کند و قدرت آن دارد که قلم سرخ بر ستمگریها و چپاولگریها و فسادها و تجاوزها بکشد و انسانها را به کمال مطلوب خود برساند. و مکتبى است که برخلافِ مکتبهاى غیر توحیدى، در تمام شؤون فردى و اجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى و سیاسى و نظامى و اقتصادى، دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته ولو ناچیز، که در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادى و معنوى نقش دارد، فروگذار ننموده است و موانع و مشکلات سر راه تکامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها کوشیده است.«59

در همین راستا، و بر اساس همین نگرش پایه‏اى و محورى، نگرشهاى ناترازمند و خارج از مدار معیارهاى دقیق اسلامى را نقد و ردّ کرده است:

هم کسان را که اسلام را همانند مسیحیت تحریف شده60 )تنها در رابطه بین انسان و خدا( تفسیر مى‏کنند و به شرح آموزه‏هاى آن مى‏پردازند; خارج از دایره اسلام و معیارهاى آن مى‏داند و هم آنان را که معنویات را رها کرده و تنها به امور اجتماعى اسلام بها مى‏دهند:

»این دو، نه این اسلام شناس است، نه آن اسلام شناس است. اسلام شناس کسى است که این دو مطلب را، این دو جبهه را، هم جبهه معنوى را بشناسد، هم جبهه ظاهرى را. یعنى هم اسلام را بشناسد، به آن جهات معنوى که دارد و هم اسلام را بشناسد به آن جهات مادّى که دارد. «

امام، با این نگرش ناب و سره است که رویکردهاى مارکسیستى، و لیبرالى و صوفى گرایانه را به اسلام، نقد ردّ مى‏کند: رویکردى که جهان غیب و نماز را به مبارزه مخفى و ارتباط حزبى تفسیر مى‏کرد61:

رویکردى که هدف اسلام و پیامبران را تنها امور اخروى دانسته و بسیارى از آموزه‏هاى اسلام: چون جهاد، امر به معروف و نهى از منکر و قصاص را نفى و یا تأویل و توجیه مى‏کرد.

و نیز صوفیان و رفتارهاى صوفى‏گرایانه را که تنها به تصفیه باطنى روى آورده و دنیا را، به قول خودشان، به اهل دنیا واگذاشته و اسلام را نیز بر همین اساس توجیه و تفسیر مى‏کردند.62

امام خمینى، در راستاى فهم جامع خود از اسلام، همواره بر جدایى‏ناپذیرى سیاست از دیانت تاکید کرده و تز جدایى دین از سیاست را تزى استعمارى مى‏داند که سبب شد گروهى از حوزویان از دخالت در سیاست بپرهیزند و آن را دون شأن فقیه و روحانى بدانند.63

2. توان‏مندى و کارآمدى دین: ثابت کردن کارآمدى دین، در روزگارى که کسى روى این مقوله نمى‏اندیشید و به پندار خود جایى براى بحث از این مقوله نبود، یا همگان با تردید به آن مى‏نگریستند و رفتارها و برداشتهاى فقهى و نگاه فقیهان به فقه و احکام فقهى را نیز، به آن ناباورى و تردید دامن مى‏زد، امام به اعضاى شوراى نگهبان هشدار مى‏دهد که مباد با نگاه بسته به فقه، اسلام متهم به ناکارآمدى در امور اقتصادى، نظامى، اجتماعى و سیاسى بشود:

»شما در عین این که باید تمام توان خودتان را بگذارید که خلاف شرعى صورت نگیرد - و خدا آن روز را نیاورد - باید تمام سعى خودتان را بنمایید که خداى ناکرده، اسلام در پیچ و خمهاى اقتصادى، نظامى، اجتماعى و سیاسى متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد.«64

امام با همه توان بر آن بود که ثابت کند اسلام توانایى آن را دارد که به عنوانِ یک مکتب راهنماى عمل و تکیه‏گاه امت اسلامى قرار بگیرد و آنها را به عزّت دنیایى و سعادت اخروى برساند و از مسلمانان مى‏خواست براى بهره‏مندى از آیین ناب اسلام و دستیابى به سعادت دنیوى و اخروى، به تجدید حیات قرآن بپردازند و از فلسفه حج آگاه شوند و آن دو را به عرصه زندگى خود بازگردانند:

»همه مسلمانان، باید در تجدید حیات حج و قرآن کریم و بازگرداندن این دو به صحنه‏هاى زندگى‏شان کوشش کنند و محققان متعهد به اسلام با ارائه تفسیرهاى صحیح و واقعى از فلسفه حجّ، همه یافته‏ها و تافته‏هاى خرافاتى علماء دربارى را به دریا بریزند.«65

امام براى پاسخ‏گویى به مسائل جدید و رفع تنگناها، برخلاف بسیارى از روشنفکران، نیازى نمى‏دید که به این مکتب و آن مکتب و به نحله‏هاى فکرى بیرون از دایره اسلام، تمسک شود; زیرا در اسلام اصول و عناصرى وجود دارد که مایه توان‏مندى و کارآمدى اسلام، در هر زمان و مکانى مى‏شود و با تکیه بر آن عناصر، پاسخ‏گویى به تمامى نیازها در همه زمانها، ممکن خواهد بود.

الف. اجتهاد و نقش زمان و مکان در اجتهاد: از مقوله‏هایى که در کارآمدى اسلام نقش بنیادین دارد و در مکتب اهل بیت روى آن بسیار تاکید شده است، اجتهاد و نقش زمان و مکان در اجتهاد است. با توجّه به این که وضع زمانه و زمان یک‏سان نمى‏ماند و چهره عوض مى‏کند و همواره مسائل جدیدى رخ مى‏نماید و پیش مى‏آید ضرورت دارد که در همه عصرها و زمانها کسانى باشند آشناى به منابع اصیل اسلامى و با بهره‏گیرى از روشها و معیارهایى که مورد پذیرش خود دین است، نیازها را برآورند، گره‏هاى فکرى را باز کنند، به پرسشهاى تازه‏اى که در زمینه‏هاى گوناگون وجود دارد، بپردازند.

امام، با توجّه به برپایى نظام اسلامى و دگرگونیهاى بسیار در زوایاى زندگانى بشرِ امروز، دو نوع دگرگونى را در اجتهاد در راستاى توان‏مندى اسلام و پاسخ‏گویى به نیازها لازم مى‏دانست:

1. دگرگونى کمى: در اجتهاد و استنباط احکام به همه نیازهاى جامعه توجه شود. اجتهاد از مسائل فردى و عبادى، به مسائل اجتماعى و حکومتى گسترش یابد; چرا که با نگاه فردى به هیچ روى نمى‏توان به نیازهاى بشر و جامعه امروزى پاسخ داد.

2. دگرگونى کیفى: استنباط و اجتهاد با توجه به زمینه‏ها و نیازهاى زمان دگرگونى کیفى در اجتهاد است.

امام بر دگرگونیهاى یاد شده تاکید داشت. از این روى چون اجتهاد مصطلح را از این دو عنصر بى‏بهره مى‏دید مى‏گفت:

اجتهاد مصطلح در حوزه‏ها براى پاسخ‏گویى به نیازها و اداره جامعه کافى نیست.

و به شوراى نگهبان و دیگران هشدار مى‏داد که مباد با راه نیافتن عنصر زمان به دایره اجتهاد، اسلام در پیچ و خمهاى اقتصادى، نظامى، اجتماعى متهم به عدم قدرت اداره جهان گردد.66

با همه تلاش امام، شمارى، که بیش‏تر از متحجران و کوتاه فکران‏اند، از فهم درست این مسائل بازمانده‏اند و در نتیجه، در برابرسازى احکام و فقه اسلامى با رویدادى نو، ره به جایى نبرده که گاه از تاسیس فقه جدید سخن گفته‏اند. و حال آن که سخن از فقه پویا و پاسخ‏گو و نقش زمان و مکان در اجتهاد، به هیچ روى، به معناى پى‏ریزى فقه جدید نیست، چنانکه شمارى از ساده‏اندیشان بیگانه از گوهر فقه و دنیاى جدید، پنداشته‏اند; چرا که فقیه، همان‏گونه که از شیوه‏ها و ابزار رایج فقهى که فقهاى گذشته از آن استفاده کرده‏اند، بهره مى‏گیرد )فقه سنتى و جواهرى( در عین حال، به دگرگونیها و اقتضاءها و نیازهاى زمان نیز توجه دارد. براى رفع نگرانى این گروه، امام، بارهاى بار تاکید کرد که زمان و مکان در موضوعات ثابت، نقشى در تبدل حکم نخواهند داشت و اما موضوعات متغیر، به تبع، حکم آنها نیز دگرگون مى‏شوند.

امام در سخنان و پیامهاى خود، روشن‏ترین تصویر را از نقش زمان و مکان در اجتهاد ارائه کرده است، از جمله مى‏گوید:

»این‏جانب معتقد به فقه سنّتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلف از آن را جایز نمى‏دانم. اجتهاد، به همان سبک صحیح است. ولى این بدان معنى نیست که فقه اسلام، پویا نیست. زمان و مکان دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند. مسأله‏اى که در قدیم داراى حکمى بوده است، به ظاهر، همان مسأله در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد یک نظام، ممکن است حکم جدیدى پیدا کند. به این معنى که با شناخت دقیق روابط اقتصادى و اجتماعى و سیاسى، همان موضوع اوّل که از نظر ظاهر با قدیم فرقى نکرده است، واقعاً، موضوع جدیدى شده است که قهراً حکم جدیدى مى‏طلبد.«67

اثرگذارى زمان و مکان به این معنى، در اجتهاد، امرى است که مورد پذیرش همه فقیهان است.

چرا که یکى از عوامل تعدد احکام تعدد موضوع آنهاست. ممکن است گفته شود: اگر مقصود حضرت امام از فقه پویا و نقش زمان و مکان در اجتهاد چنین چیزى بود، آن همه بحث و تحلیل لازم نداشت و نیز لازم نبود که به شوراى نگهبان هشدار بدهد.68 در پاسخ مى‏توان گفت، هرچند تبدل حکم به تبعِ موضوع و مصداق، اصل قانونى مسلم است; ولى هدف امام از این سخنان یادآورى این اصل مسلّم نبوده است، بلکه هدف ایشان، همچنان که از ادامه سخنان پیشین ایشان استفاده مى‏شود69، این است که: مجتهد و فقیه نمى‏تواند در حوزه شناخت موضوعات، خود را مسؤول نداند و آن را به مکلفان وابگذارد و گاه، به دور از واقعیتهاى موجود سیاسى و اجتماعى، بر پاره‏اى احکام حکومتى و برنامه‏ها خرده بگیرد و یا آن را مخالف شریعت بشمارد. آن‏چه امام درباره حکم شطرنج بیان کرد70، نمونه‏اى از این گونه موارد است. حرمت شطرنج در گذشته از آن جهت بود که از آلات قمار به شمار مى‏آمد و در شرایط کنونى با تغییر جهت‏گیرى، دیگر آن حکم را نخواهد داشت، ولى هضم همین مسأله ساده، براى شمارى از شاگردان امام نیز، دشوار بود.

ب. قانون ثابت و متغیر: از دیگر عناصرى که اسلام را کارامد مى‏سازد و به آن نیرویى مى‏بخشد که در هر زمان و مکانى، با شرایط گوناگون، بتواند نقش بیافریند، وجود قانونهاى ثابت و متغیر در اسلام است.

اسلام، براى نیازهاى ثابت قانونهاى ثابت و براى نیازهاى دگرگون شونده، قانونهاى دگرگون شونده در نظر گرفته است.

امام در پاسخ این پرسش: شما کوشش مى‏کنید جامعه‏اى تأسیس کنید که نمونه‏اى از ارزشهاى صدر اسلام در روزگار پیامبر)ص( و امام)ع( باشد، آیا ارزشهاى آن روزگار، قابل انطباق با دنیاى جدید قرن بیستم هست، یا نه؟

احکام و ارزشهاى اسلامى را به دو نوع: ثابت و غیر ثابت بخش کرده و در بخش نخست، از توحید، جهاد، عدالت اجتماعى، حکومت عدل، برخورد عادلانه حکومتها با مردم و... سخن گفته و یادآور مى‏شود: این ارزشها ثابت و قابل تغییر نیست، ولى بخش دیگر:

»امورى است مادّى که به مقتضاى زمان فرق مى‏کند. در زمان سابق یک طور بوده و بعد رو به ترقّى رفته و تا به مرحله کنونى رسیده است و بعد از این هم، بالاتر خواهد رفت، آن‏چه میزان حکومت و مربوط به اجتماع و سیاست است، ارزشهاى معنوى است.«71

احکام و قانونهاى دگرگون‏پذیر، با توجه به قانونها و ارزشهاى ثابت وضع مى‏شوند. در اسلام، یک اصل اجتماعى داریم به این صورت »و اعدّوالهم ما استطعتم من قوّه« تهیه نیرو و تا حدّ امکان در برابر دشمن. از سوى دیگر در سنّت پیامبر )ص( دستورهایى رسیده که در فقه از آن به نام »سبق و رمایه« یاد شده: فرزندان‏تان را اسب سوارى و تیر اندازى یاد بدهید. اینها در آن روزگار جزو فنون نظامى بوده است. روشن است که ریشه این حکم، همان اصل کلى: »واعدوالهم ما استطعتم من قوّه« است. یعنى تیر و شمشیر و نیزه از نگاه اسلام اصالت ندارد، آن‏چه اصالت دارد، نیرومندى است که اسلامیان باید از آن برخوردار باشند. نیرومند بودن در برابر دشمن، اصل ثابتى است که از نیاز ثابت و همیشگى سرچشمه گرفته است. امّا لزوم مهارت در تیراندازى و اسب سوارى، مظهر یک نیاز کوتاه مدت، گذرا و دگرگون‏پذیر است که در هر زمانى به گونه‏اى خواهد بود، سازوار با آن زمان. و با دگرگونى زمینه‏ها و نیازها، چیزهاى دیگرى از قبیل: سلاحهاى گرم امروزى و مهارت و تخصص در به کار بردن آنها، جاى آنها را مى‏گیرد و یا بر آنها افزوده مى‏شود.72

ج. اختیارهاى حاکم اسلامى: اسلام براى کارآمد شدن قانونها و آیینهاى خود و حضور در زمان، به حاکم اختیارهاى ویژه داده است. حاکم، با دستى باز و اختیارهایى ویژه، در هر زمانى، در برابر نیازهاى نوپیدا، بر اساس اصول و مبانى اسلامى، آیینها و قانونهایى را بگذراند. در همین چهارچوب، فقیه درصدد کشف احکام الهى برمى‏آید، تا گره‏هاى زندگى مردمان را باز کند و احکام نورانى اسلام را به صحنه قانونگذارى وارد سازد.

امام خمینى، در پرتو همین نگرش و نگاه است که اختیار حاکم اسلامى را در حکومت، بسان پیامبر )ص( و امامان معصوم )ع( مى‏داند.73

حاکم اسلامى، در روزگار غیبت، همانند آن بزرگواران مى‏تواند بر اساس مصالح، خود و یا به وسیله نمایندگان‏اش، قانونگذارى در محدوده‏اى ویژه بپردازد. و حتى به هنگام تزاحم و وجودِ مصلحت اهم، فراتر از چهارچوب احکام فرعى، به تحدید یا تعطیل برخى از احکام جزئى اقدام نماید. کنترل موالید، تحدید مالکیت‏هاى شخصى، وضع قانون براى تخلفات راهنمایى و رانندگى و شهرداریها و... محدود کردن کارفرمایانى که از خدمات دولتى بهره مى‏گیرند، پاره‏اى از مواردى است که امام در سخنان خود، به آنها اشاره کرده است.74

و از نامه‏اى که امام به مقام معظم رهبرى، که در آن روزگار رئیس جمهور بود، استفاده مى‏شود که قلمرو اختیارهاى حاکم اسلامى بسیار گسترده است.75 پس با وجود حاکم اسلامى، هیچ‏گونه بن‏بستى وجود ندارد و هیچ مشکلى نیست که بر اساس معیارهاى اسلامى حل ناشده، بماند.

د. تشخیص مصالح و حکم حکومتى: از دیگر عناصر کارآمد اسلام، جنبه‏هاى عقلایى آموزه‏هاى این دین است. اسلام، به پیروان خود اعلام کرده است: همه دستورها، چه آنها که انسان را به کارى وامى‏دارند و چه آنها که باز مى‏دارند، بر اساس مصالح و مفاسدى است که در آنها وجود دارد. از سوى دیگر، در خود اسلام درجه اهمیت مصلحت‏ها و مفسده‏ها بیان شده است. از این روى، اگر دو مصلحت و یا دو مفسده، با یکدیگر تزاحم پیدا کردند، به فقیهان جامع الشرایط، اجازه داده است که درجه اهمیت مصلحتها و مفسده‏ها را بسنجند و آن که مهم‏تر است، برگزینند.

فقها، از این قاعده به عنوان قاعده اهم و مهم یاد مى‏کنند. در روابط سیاسى و اجتماعى این‏گونه تزاحم‏ها فراوان وجود دارد; چرا که نگهداشت مصلحت جامعه در هر مورد، ممکن است با مصلحت فرد و یا افرادى ناسازگارى داشته باشد. اگر بنا باشد که حکومت، به مصلحت تک تک افراد بیندیشد، باید کارها را متوقف کند. از این روى، امام خمینى، در نامه مشهور خود76، با یادآورى پاره‏اى از اختیارهاى حکومت، مبناى خود را در پیش داشتن احکام حکومتى، بر همه احکام فرعیه بیان کرده و یادآور شده: اگر اختیارات حکومت را در چارچوب احکام فرعیه بدانیم، حکومت دینى، حکومتى بى‏معنى و بى‏محتوا خواهد بود و هیچ‏کس نمى‏تواند به پیامدهاى آن ملتزم باشد. از باب نمونه: خیابان‏کشى‏ها، نظام وظیفه، جلوگیرى از ورود و خروج کالا، منع احتکار، گمرکات، مالیات، قیمت‏گذارى در چهارچوب احکام فرعیه نیست و حکومت نباید در آن دخالتى داشته باشد.

3. خرافه زدایى: روشنفکر اسلامى، همان‏گونه که در فکر تواناسازى دین است، باید در فکر خلوص دین و خرافه‏زدایى از ساحَتِ آن نیز باشد. یعنى اسلامى ارائه کند پیراسته از اندیشه‏هاى غیردینى و پیرایه‏هایى که در طول قرنها و روزگاران، دشمنان براى بد جلوه دادن دین و یا نادانان، از روى کژاندیشى به آن بسته‏اند.

امام خمینى، تجدید حیات دین را در از میان برداشتن ناخالصى‏ها مى‏دانست و بر این باور بود که اسلام در طول تاریخ به دست حکومتهاى باطل و ایادى خائن آنان مورد دستبرد قرار گرفته و سیماى درست آن تحریف شده و یا پیرایه‏هایى بر آن بسته شده است. از این روى، باید تلاشى گسترده انجام گیرد تا اسلام با محتواى اصلى آن، به مردم شناسانده شود. این معرفى، نخست به بازشناسى درست نیازمند است; چرا که به قول معروف، کسى که مى‏خواهد دیکته‏اى را تصحیح کند، نخست باید صحیح آن را بداند، تا توان تصحیح داشته باشد. تا کسى اسلام را به درستى نشناسد، چگونه اسلام صحیح و به دور از خرافه را به دیگران بشناساند.

امام این وظیفه و رسالت مهم را از روحانیت و دانشگاهیان متعهد مى‏خواست و مى‏گفت:

»این‏جانب در این تبعیدگاه ثانوى چشم امیدم به جوانان روحانى و دانشگاهى مسلمان بوده و انتظار دارم که با تهذیب نفس و اخلاص، تحقیقات و مطالعات وسیع و دامنه‏دارى را، در زمینه شناخت احکام اسلام و مبانى نورانى قرآن، آغاز نمایند. اسلام واقعى را بشناسند و بشناسانند. ملت اسلام را بیدار و آگاه ساخته، تباین اسلام پیامبر خدا و اولیاء او را از اسلام ساختگى امثال معاویه و حکومتهاى غاصب و سایر دولتهاى دست نشانده استعمار که از تلویزیون‏ها و رادیوها و وزارت‏خانه‏ها به خورد مردم مى‏دهند، به آنان برسانند و به دنیا بفهمانند، این اسلامى که دولتهاى دست نشانده از آن دَم مى‏زنند و کنفرانس به اصطلاح وحدت اسلامى تشکیل مى‏دهند، اسلام ساخته و پرداخته سلاطین اموى و عباسى مى‏باشد که در برابر قرآن و آیین مقدس پیامبر بزرگ اسلام درست شده است و لذا مى‏بینیم که استعمارگران و همان‏ها که قرآن را بالاى دست بلند مى‏کردند و اظهار مى‏داشتند که تا این قرآن در میان مسلمانان حکم‏فرماست، ما نمى‏توانیم بر آنان دست یابیم، اکنون از چنین اسلام و اتحاد اسلامى پشتیبانى مى‏کنند، تا ملت اسلامى را منحرف سازند، تا قرآن کریم را مهجور نمایند.«77

امام، نجات مسلمانان جهان را در گرو تجدید حیات دین و بازسازى و خلوص آن مى‏دانست و بر این باور بود که با اسلام نادرستى که از سوى استعمارگران و ایادى آنان تبلیغ مى‏شود، رهایى مسلمانان از بند استعمار و استبداد، غیر ممکن است.

4. تکیه بر هویت ملّى و مذهبى: از شاخصه‏هاى مهم روشنفکر اسلامى، تکیه بر هویت ملّى و مذهبى امت اسلامى است. این ویژگى، روشنفکر اسلامى را از غربى و غرب‏زده جدا مى‏سازد. هدف و جهت‏گیرى روشنفکر اسلامى، اسلام و ارزشهاى اسلامى و رواج شریعت و پاسدارى از هویت ملى است. به هویت ملى بها مى‏دهد و با گفتار و نوشتار از کم‏رنگ شدن و یا از بین رفتن آن جلوگیرى مى‏کند. ولى جهت‏گیرى روشنفکر غرب‏گرا، غرب و فرهنگ غرب است، نه به مذهب مردم و نه به هویت ملى آنان بهایى نمى‏دهد که بها دادن به هویت ملى، با گسترش غرب، که او خواهان است، منافات دارد. او خواستار آن است که نه تنها در شکل و ظاهر که در باطن و محتوا نیز، مردم از فرهنگ غرب الگو بگیرند.

روشنفکر اسلامى، به طور دقیق در جهت خلاف روشنفکر غرب زده، حرکت مى‏کند. هرچند بر این باور است که مى‏توان از دستاوردهاى علمى جدید بهره گرفت، ولى تقلید، هرگز. کپى‏بردارى هرگز. باید با تلاش، دانش را بومى کرد و از حالت همیشه گرفتن فناورى و دانش دیگران پرهیخت. تقلید در ارزشها را هرگز روا نمى‏داند.

امام خمینى، هویت ملى ایرانیان را احیا کرد، کارى که از روزى که غرب پا به این سرزمین گذاشته، بى‏سابقه بود. به هویت ملى و مذهبى جامعه خود توجه ویژه داشت. او منادى خودنگرى و خودیابى و استقلال به تمام معناست. از کسانى که در مبانى فرهنگى و ارزشى مردم تردید مى‏افکندند، سخت روى‏گردان بود. و خودباختگى را مصیبت بزرگى براى ملت ایران و ملتهاى اسلامى مى‏دانست. روى تخریب خودباورى مردم و اسلام، بسیار حساس بود. تخریب‏گران غیر خودى و خودى را مى‏شناخت و به مردم مى‏شناساند:

»نقش تخریبى استعمارگر را گفتیم، حالا عوامل درونى بعضى از افراد خودمان را باید بر آن اضافه کنیم. و آن خودباختگى آنهاست، در برابر پیشرفت مادّى استعمارگران. وقتى کشورهاى استعمارگر با پیشرفت علمى و صنعتى و یا به حساب استعمار و غارت ملل آسیا و آفریقا، ثروت و تجملاتى فراهم آوردند، اینها خود را باختند، فکر کردند راه پیشرفت صنعتى این است که قوانین و عقاید خود را کنار بگذارند.«78

آرى، از آن روزى که حرکت روشنفکرى در کشورِ ما آغاز شد، با خودکم‏بینى و خودباختگى همراه بود. گروهى چون: آخوند زاده، ملکم‏خان نظام الدّوله، حاج سیّاح محلاتى، آقاخان کرمانى، میرزا حسین خان سپهسالار و... به جاى آن‏که نقطه‏هاى مثبت روشنفکرى و غرب را بشناسند، به نقطه‏هاى کم‏ارزش و منفى آن توجّه کردند. به مسائلى کم‏اهمیت چون میز و صندلى و لباس و یا به چیزهاى بى‏ارزشى چون: درهم‏آمیختگى زن و مرد، بى‏اعتنایى به معنویت و ارزشهاى دینى و... پرداختند.

در اندیشه امام، سرچشمه همه گرفتاریها و بدبختیها، خودباختگى است. از این روى، آن بزرگوار، بسیارى از دشواریها و نابسامانیهاى جامعه‏هاى شرقى را در همان وابستگى روحى و فکرى روشنفکران و تحصیل‏کردگان آنها به غرب مى‏دانست و در برابر، مسیر اصلاح را جز در بازگشت به خویشتن و فرهنگ اصیل اسلام ممکن نمى‏دانست:

»اى مسلمانان جهان... بر فرهنگ اسلامى تکیه زنید و با غرب و غرب‏زدگى، مبارزه نمایید و روى پاى خودتان بایستید و بر روشنفکران شرق‏زده و غرب زده، بتازید و هویت خویش را دریابید که روشنفکران اجیر شده، بلایى بر سر ملت و مملکت‏شان آورده‏اند که تا متحد نشوید و دقیقاً به اسلام راستین تکیه نکنید، به شما آن خواهد گذشت که تاکنون گذشته است. امروز، زمانى است که ملتها چراغ راه روشنفکران‏شان شوند و آنان را از خودباختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب، نجات دهند که امروز، روز حرکت ملتهاست.«79

بى‏گمان انقلاب اسلامى تلاشها و اندیشه‏هاى تابناک امام، نقطه عطفى در نفى خودباختگى و بازگشت به هویت خویشتن به وجود آورد. امام مظهر و نمونه عالى خودباورى و ستیز با از خود بیگانگى بود. او این فرهنگ را نه تنها در مردم ایران که در ملتهاى جهان ایجاد کرد. سخنان امام، در این‏باره فراوان است. امام درباره زمینه‏ها و عوامل خودباختگى و راه‏هاى رویارویى با آن و رسیدن به خودباورى، سخنان بسیارى دارند که در این مقال نمى‏گنجد.

دفاع از دین و ارزشهاى اسلامى، اهتمام به وحدت ملّى و اسلامى، حساسیت نسبت به سرنوشت مسلمانان، تلاش براى نجات محرومان و مستضعفان، تلاش براى احیاى هویت ملى و اسلامى مسلمانان، تلاش براى گسترش اسلام و آموزه‏هاى ناب و زندگى‏ساز آن، از دیگر ویژگیها و شاخصه‏هاى روشنفکر اسلامى است. امام، در این موارد نیز در اوج بود و الگویى راستین و مقتدا و رائدى صادق، دلسوز و دوستار سربلندى و عزت مسلمانان که بر همگان لازم است، گام در جاى گام او بگذارند، تا قله‏هاى سعادت و بهروزى را فتح کنند.

 

 

 

 

پى‏نوشتها:
1. در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل احمد/ 152، فردوسى، تهران.
2. همان/ 168 - 167.
3. سخنرانى در جمع دانشجویان دانشگاه تهران 77/2/22.
4. اندیشه حوزه/ 41 /23 به نقل از فرهنگ جامعه‏شناسى، ترجمه حسن پویان، 97 - 99.
5. همان/ 42.
6. صحیفه نور، ج 46/21; صحیفه امام، ج 246 /17، ج 368 401 51/14; ج 198/13.
7. سرگذشتهاى ویژه از زندگانى حضرت امام خمینى، ج25 /2، پیام آزادى.
8. صحیفه امام ج 218 /8.
9. صحیفه نور، ج 46 /21.
10. صحیفه نور، ج 169 161 68 65 64 47 19 18 /1; ج 21 11 10 /2، ج 12 11 6، ج 63 61 /7.
11. صحیفه نور، ج 18 17 16 /7; ج 6 /8; ج 232 /2.
12. صحیفه امام، ج 434 - 435 /8; صحیفه نور ج 7 /8.
13. صحیفه نور، ج 67 /12.
14. صحیفه نور، ج 98 /21.
15. پا به پاى آفتاب ج 31 /2. نقل از حجة الاسلام و المسلمین سید محمود دعایى.
16. بحارالانوار ج 179 /77.
17. حدیث ولایت ج 300 /1.
18. پا به پاى آفتاب، ج 146 /3.
19. همان/ 147.
20. پرتوى از خورشید، حسین رودسرى/ 401، مؤسسه آثار امام.
21. سخنان امام/59/6/21 ;67/4/29.
22. ولایت فقیه/ 176.
23. سخنان امام، 59/11/22.
24. سخنان امام، 67/6/30.
25. سخنان امام، 23 محرم 67/10/25 ;1409.
26. سخنان امام/ 60/9/25 ;67/4/29.
27. جلوه‏اى از خورشید/ 45.
28. امام خمینى، روشنفکرى و روشنفکران ایران/ 121.
29. مجله حوزه 165 /49.
30. صحیفه امام ج 325 /2.
31. صحیفه امام ج 337/20.
32. صحیفه نور ج 325 /20.
33. پرتوى از خورشید/ 159.
34. همان/ 160.
35. صحیفه نور ج 65 /1.
36. همان/ 40.
37. همان.
38. پرتوى از خورشید/ 397 365 167 160.
39. صحیفه نور، ج 168 /10.
40. در جستجوى راه از کلام امام، دفتر اوّل/ 78.
41. ولایت فقیه/ 37.
42. صحیفه نور، ج 244 /20.
43. در خدمت و خیانت روشنفکران/ 64.
44. پرتوى از خورشید/ 116.
45. صحیفه نور، : ج 72 /13; ج 201 153 /7; ج 264/16; ج 175 69 63 20 /17; ج 134 132 /14; ج 266 33 30/16; ج 170 62 18.
46. صحیفه نور ج 6 /7.
47. همان/ 24.
48. صحیفه امام، ج 278 /21.
49. همان.
50. همان.
51. همان/ 279 - 278; مجله حوزه، شماره 18 - 15 / 38 - 37.
52. پا به پاى آفتاب، ج 31 /2، به نقل از حجة الاسلام و المسلمین سید محمود دعایى.
53. حدیث ولایت، ج 24 /1.
54. پرتوى از خورشید/ 78.
55. صحیفه نور: ج 40 /14.
56. همان، ج 241 /20.
57. پیام امام به حوزویان 3 اسفند 67.
58. صحیفه نور، ج 235 /1; ج 156 - 155 /2; ج 77 21 /4; ج 134 /5.
59. همان ج 176 /21; ج 8 - 7 /19.
60. امام حتى این‏گونه نگرش را نسبت به مسیحیت نیز نمى‏پذیرد و در نقد آن، دلیلهایى مى‏آورد. ر. ک: صحیفه نور ج 121 /3; ج 158 /20.
61. صحیفه نور، ج 237 /1.
62. همان، ج 274 /10.
63. همان، ج 241 /5; ج 123 120 /3; ج 178/21; ج 24/13; تحریر الوسیله، ج 234/1.
64. صحیفه امام، ج 67/10/8 ;218 /21.
65. پیام حج، 67/4/29.
66. صحیفه نور، ج 61 /21.
67. همان/ 98.
68. همان، 61; صحیفه امام، ج 217 - 218 /21.
69. صحیفه امام، ج 289 /21; صحیفه نور، ج 98 /21.
70. همان، ج 149 /21.
71. صحیفه نور، ج 168 /10.
72. ر. ک: حقوق زن در اسلام، شهید مطهرى/ 131.
73. کتاب البیع، ج 496 /2 و 467.
74. صحیفه نور، ج 39 /4; ج 138/10; ج 262 /19.
75. همان، ج 170 /20.
76. همان/ 172 - 171.
77. صحیفه نور، ج 186 195 /1.
78. ولایت فقیه/ 19.
79. صحیفه نور، ج 83 /13.