جلوه هاى روشنفکرى آیت اللّه طالقانى در اندیشه و رفتار

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


سید محمود طالقانى، از پیشگامان جنبشِ روشنفکرى دینى بود. سرفصلهاى برجسته‏اى از دفتر روشنفکرى روحانیت به نام آن مفسر، خطیب بزرگ و مبارز نستوه رقم خورده است.

وى در عرصه‏هاى گوناگون نواندیشى دینى، نه تنها داراى نظریه و نظریه‏پرداز که میان‏دار بود. خردورزى، اندیشه تحول در نظام آموزشى و تبلیغى حوزه، احیاى اندیشه‏هاى ناب دینى، مبارزه براى آزادى و عدالت، تلاش براى وحدت حوزه و دانشگاه، تقریب مذاهب اسلامى، روشنگرى و هدایتگرى،1 از ورقهاى زرّین کارنامه درخشان او بود.

خاستگاه روشنفکرى وى، پیش از هر عامل دیگر، حوزه بود. مکتب معنوى و علمى و روشن اندیشانه پدر، درنگ و ژرف‏اندیشى در آیه‏هاى الهام‏بخش قرآن و خطبه‏هاى روشنگر نهج‏البلاغه، درهاى معرفت و روشنایى را به رویش گشود و بذرهاى خردورزى و آینده‏نگرى را در دل‏اش رویاند. این بارقه را از کانون گرمابخش خانواده و فضاى عطرآگین و روشنایى‏افزاى محضر نورانى پدر داشت. سید ابوالحسن طالقانى، عالم نیک سرشت،2 خوش‏فکر و دوراندیش بود، درد دین داشت.3 منزل‏اش کانون روشنفکران مذهبى بود، پایگاهى براى گفت و گوهاى مذهبى دینى.

آقاسید محمود طالقانى، نخستین درسهاى علوم دینى را در نزد پدر فراگرفت، سپس در مدرسه فیضیه و دارالشفاى قم، آن را بارور کرد. از محضر بزرگانى چون: حجت، بافقى یزدى )م: 1365 ق( و سید محمد تقى خوانسارى )م: 1371 ق( و شیخ عبدالکریم حائرى )م: 1315 ش( بهره گرفت و در جوانى به مرتبه اجتهاد دست یافت.4

پس از مرگ پدر (1310) از وى دعوت شد به جاى پدر اقامه جماعت کند که نپذیرفت، چون احساس مى‏کرد با اقامه جماعت و مقیّد شدن به آن، در انجام رسالت بزرگ‏ترى که به دوش دارد، باز مى‏ماند.

در پاسخ به تقاضاى مریدان پدر، پاسخ داد: این کار براى من زود است. سپس به برادرش گفت:

»آدم نباید اسلام و برنامه مبارزه‏اش را در محدوده خانه و یک مسجد، آن هم یک محل کوچک چون قنات‏آباد محدود کند. من، کارهاى مهم‏ترى دارم که بعداً برایت توضیح مى‏دهم. الان هم باید درسم را بخوانم وهم برنامه‏هایى که دارم انجام دهم.«5

براى تحصیل به عتبات رفت و در درس آقایان: محمد حسین اصفهانى، آقا ضیاء عراقى و میرزاى نائینى شرکت کرد و پس از مدتى، به قم برگشت و با گروهى از طلاب حوزه، در کنار فراگیرى فقه و اصول، به قرآن پژوهى و شناخت احادیث پرداخت. در دانش حدیث، از آقاى مرعشى نجفى، اجازه نقل حدیث دریافت کرد.6 در پى انجامِ تکلیف بود و درس و مدرسه را مقدمه خودسازى و سپس هدایت و حرکت جامعه مى‏دانست. او با مردم و جامعه، هماره در تماس بود و به عنوان عالم دینى، خود را در برابر بحرانهاو آسیبهاى فرهنگى و اجتماعى جامعه، مسؤول مى‏دید و براى پاسخ به این نیازها به قرآن و نهج البلاغه چنگ زد و به جست‏وجو برخاست تا از این دو کتاب جرعه‏هایى برگیرد و به کامهاى تشنه فرو ریزد.

بحرانهاى سهمگین فرهنگى و اجتماعى، ایران آن روز را در برگرفته بود. رضاخان با پشتیبانى انگلستان بر سر کار آمده بود و با سلاح زر و زور و تزویر، به استوارسازى پایه‏هاى قدرت خود مشغول بود. گروهى از روشنفکران غرب زده، سکولار، ضد مذهب و قلم بمزد او را همراهى مى‏کردند و او با برافراشتن پرچم اصلاحات دروغین و شعار تمدن و ترقى، هولناک‏ترین استبداد را بر کشور حاکم کرد. به نام مبارزه با کهنه‏گرائى و خرافه‏زدایى، مهم‏ترین نمادها و شعارهاى دینى و مذهبى، چون حجاب و پاسداشت شهداى کربلا را هدف گرفت7 و عرصه را بر اهل دین و متدینان تنگ کرد. و این خود کار مبارزه با ستم و جهالت و تاریکى را مشکل‏تر مى‏کرد و بسیار پیچیده. زیرا که موجهاى جدید با او همراه بودند; چه مکتبهاى غربى و شرقى در این که دوران دین به پایان رسیده و دین خرافه‏اى بیش نیست، هماهنگى داشتند.

مکتبهاى نوظهور مانند مارکسیسم، خطر دیگرى بود که جامعه را تهدید مى‏کرد. توده‏ایها با بهره‏گیرى از فقر و پریشان حالى مردم، در کار یارگیرى و از پشتیبانى مادى و فکرى همسایه شمالى برخوردار بودند. ترس و وحشت حاکم بر جامعه و نیز هراس از تکرار تجربه مشروطه، بخشى از روحانیون مبارز را به انزوا کشانده و میدان را براى رقبا خالى گذاشته بود.8

اینها و صدها مورد دیگر، روح و جان این طلبه جوان را مى‏گداخت و دردمندانه از بزرگان حوزه و استادان خود مى‏خواست که به فکر چاره باشند و براى خارج شدن از این بحران، راهى بیندیشند که چه کنیم هم در برابر این موجهاى جدید، حرف جدید داشته باشیم و هم از دیانت دفاع کنیم.

دفاع از دیانت را در زوایاى گوناگون پى مى‏گرفت. با آگاهى که از نقشه‏ها و برنامه‏هاى استعمار داشت، به دفاع از روحانیت و دیانت مى‏پرداخت.9

طالقانى جوان در اندیشه ایمان مردم و فرداى ملت بود. دغدغه فقر و جهالت و استبداد حاکم او را به تکاپو وامى‏داشت. براى انجام رسالتِ دمیدن روح بیدارى به جوانان برآن شد به تهران بازگردد.

پس از فراگیرى دانشها و رسیدن به مقام اجتهاد، با اندیشه‏اى روشن و خردى والا و احساسى قوى و پرشور، براى خدمتِ به اسلام و دگرگونیهاى ژرف در جامعه ستم دیده و به بند کشیده شده، به تهران بازگشت.

شهید بهشتى، به ویژگیهایى از ایشان اشاره مى‏کند که در مردم و اهل ایمان بسیار اثرگذار بوده و مایه جذب و هدایت نسل جوان و امیدانگیزى در آنان:

»مرحوم آیت اللّه طالقانى، شخصیتِ روحانى و فکرى و اجتماعى و پرجاذبه‏اى بود و با ویژگیهاى اخلاقى و فکرى و اجتماعى که داشتند، مورد علاقه بسیارى از مردم در قشرهاى مختلف اجتماعى بودند. و انسان از معاشرت نزدیک با ایشان، به خوبى این جاذبه‏هاى انسانى را لمس مى‏کرد و مى‏یافت، صراحت، شجاعت، محبت و گرمى، ایمان به خدا و ایمان به هدف و راه و ایمان به مبارزه، درکِ عمیق از نقش ویژه امام در رهبرى انقلاب، که در این ماه‏هاى اخیر مکرراً مرحوم آیت اللّه طالقانى از آن سخن مى‏گفتند. قدرتِ جذب نسل جوان به روحانیت، درکى زنده از آیات و روایات، احساس مسؤولیت نسبت به سرنوشت اسلام و امت اسلامى، نقاط برجسته‏اى است که در شخصیت ایشان دیده مى‏شود.«10

نیاز امروزِ حوزه در فهمِ مؤلفه‏هاى روشنفکرى دینى ایجاب مى‏کند که آراء و خط مشى آیت اللّه طالقانى به عنوان صاحب نظر و طلایه‏دار این راه، بهتر، دقیق‏تر و همه سویه شناخته شود. بینش و جهت‏گیریهاى آن فرزانه روشن ضمیر، در مقوله‏هاى بنیادین روشنفکرى، بویژه نقطه‏هاى تلاقى و بحث‏انگیزِ بین روشفنکران مذهبى و تجددگرایان غیر مذهبى و مذهب‏گرایان سنتى، به بوته بررسى نهاده و از روشنایى چراغى که آن بزرگوار افروخته است، به درستى راه از بى‏راه باز شناخته شود.

پاره‏اى از اندیشه‏ها و خطِ مشى آیت اللّه طالقانى در حوزه روشنفکرى دینى که به گمان ما باید دقیق شناخته شود که نیاز امروز حوزه‏هاست، بدین قرار است:

 

1. خردورزى و عقلانیت

خردورزى، در ساحَتِ اندیشه و رفتار آقاى طالقانى، جایگاه ویژه‏اى دارد. پاره‏اى از ویژگیهاى ایشان، مانند: درک زنده از آیات و روایات، درک عمیق مسائل اجتماعى، آینده‏نگرى و... ریشه در این شاخصه دارد. شاخصه‏اى که شاقول حرکت، تفکر و نگاه‏هاى او بود. به هر آموزه‏اى که مى‏نگریست، خرد و خردورزى را محور قرار مى‏داد و آنى از این مدار پا را کنار نمى‏گذاشت.

آقاى طالقانى بر این باور بود که، تار و پود معارف و آموزه‏هاى اسلام، با خرد و عقلانیت درهم تنیده است. قرآن، مردمان را براى جهت‏یابى و رسیدن به کمال، بیش از هر چیز، به درک و فهم، تدبر، اندیشه‏ورزى انگیخته است و مى‏انگیزاند.

در نگاهِ وى، همه باورها، ارزشها و برنامه‏هاى اسلام، بر حکمت و عقل سلیم استوار است و هیچ شبهه و خدشه‏اى در آن راه ندارد و خرافه و خواب و خیال و گفته‏هاى بدون منطق را نمى‏پذیرد; چه اسلام برابر با حکمت و حقیقت و راستى است و خرد جز با راستى میانه‏اى ندارد. قرآن، سراسر حقیقت و منطق است و مطالب آمیخته با خرافه و اسرائیلیات، که عقل سلیم آن را نمى‏پذیرد، نباید بر قرآن بار کرد و یا به نام اعجاز آن را به ثبت رسانید.11

تأکید داشت، همه دستورها و آموزه‏هاى شریعت داراى فلسفه و حکمت است و عقل، در صورت توجه به حکمت و فلسفه احکام، آن را پذیرفته و یا دست کم آن را رد نمى‏کند.

کسانى که اسلام را متهم به خرافه‏گرایى و خردستیزى مى‏کنند، یا از فلسفه احکام و شرایط اجراى آن بى‏خبرند و یا غرض ورزند و در پشت آن، دستهاى آلوده و استعمار اسلام ستیز قرار دارد که مى‏خواهد اسلام را از صحنه زندگى بیرون راند که تا اسلام در صحنه زندگى است، جایى براى تاخت و تاز آن نیست.

البته کژفهمى و کارکرد نادرست مسلمانان در این خرده گیریها اثرگذار بوده است و همین سبب شده تا افزون بر عقب‏ماندگى و فرورفتن در باتلاق جهل که گریبان‏گیر ما مسلمانان شده، خرافه‏اندیشى و کارکرد نادرست ما هم، ابزارى براى بد جلوه دادن احکام اسلام و قرآن گردد.

وى، به موارد گوناگونى از نقش‏آفرینها و دگرگونیهاى شگفت‏انگیز مسلمانان در پرتو عقلانیت و خردورزى و فهم درست، در عرصه‏هاى علمى و اجتماعى اشاره مى‏کند در مَثَل:

فهم درست ما از اصول فکرى و شناخت سنتهاى تغییرناپذیر الهى و تقدیر و سرنوشت، تحرک و پویایى و اقدام و تلاش را در پى دارد و به انسان مسلمان قدرت فکرى مى‏دهد و از آن سو، فهم نادرست از تقدیر و سرنوشت و رو آوردن به اوهام و خرافات و آداب کهنه آنان را از تحرک و پویایى باز داشته و آنان را در معرض شانس و تصادف و حوادث طبیعت مى‏گذارد تا براى آنان سرنوشت بسازد.12

و یا: قربانى در حج، افزون بر تزکیه و خودسازى، براى سیر کردنِ شکم فقیران و تهى‏دستان است. قرآن به روشنى تاکید کرده از ذبیحه خود به فقیران: قانع )آبرومند( و معتر )سمج( بخورانید.13 بى‏توجهى به این فلسفه سبب شده در کنار انبوه گرسنگان، سالیانه هزاران هزار از چهارپایان زبان بسته به خاک سپرده شوند و استفاده‏اى از آنان برده نشود و اموال مسلمانان چنین تلف شود.14

و نیز احکام جزائى اسلام، اگر به درستى و به شرایط خود اجرا شود، راه را بر همه شرر انگیزیها و ناامنیها که امروز جامعه‏ها و انسانهاى بسیارى با آن درگیرند، خواهد بست و در هر زمان و جامعه‏اى که شمه‏اى از آن اجرا شده، مردم طعم شیرین امنیت و کرامت و آسایش را چشیده‏اند:

»... و من به جاى خود خواهم گفت که: مترقى‏ترین قوانین براى جلوگیرى از بزهکاریها و سرقتها، تجاوزات ناموسى، همین است که قرآن مى‏گوید. ولى در شرایط اجتماعى و اقتصادى اسلام، در شرایط قسط و عدل اسلام...

این که آیا باید بزهکار تنبیه شود یا نشود؟ اگر باید تنبیه شود، به چه صورت و در چه شرایطى؟ اینها همه بسته به نظر مجتهد و مستنبطى است که مى‏تواند »شرایط زمان« را در نظر بگیرد.«15

به نظر وى، مجازات بریدن انگشتان دزد که از گذشته‏هاى دور، تا امروز شمارى از مخالفان و ملحدان، بویژه مستشرقان بر آن اشکال کرده‏اند، دزدى برخاسته از فقر و گرسنگى و از سر ناچارى و درماندگى نیست تا بگویم این قانون، دستورى است خشن و غیرعقلانى و فریاد برآوریم: چرا انسانى که براى رهایى از مرگ لقمه‏اى نان از انبان ثروت‏مندى ربوده انگشتانش بریده شود. قانون مجازات اسلامى، در منظومه دیگر قوانین اسلامى قابل فهم است و دستور قرآنى مجازات دزد، اگر با حدود و شرایطى که دارد اجرا گردد، امنیت و سلامت را براى همه افراد جامعه به ارمغان خواهد آورد، اما مجازاتهایى که اکنون براى بزهکاران رایج است و به کار برده مى‏شود، آن امنیت و سلامت را براى جامعه در پى ندارد.

»از آن‏گاه که زندان قانون رسمى گردید، تجربه و آمار نشان مى‏دهد که جنایات افزایش یافته و بودجه دستگاه‏هاى قضایى و اجرایى و ساختن زندانهاو نگهدارى زندانیان پیوسته بیش‏تر مى‏شود. آیا عقل سالم و غیر محکوم مى‏تواند بپذیرد که چون فردى کشته شد، یا مالش به سرقت رفت، ملتى محکوم است که بودجه زندان قاتل و دزد را و پیش از آن دستگاه قضایى و انتظامى و نگهدارى آن را بپردازد. این هم صورت دیگرى از غرب‏زدگى و محکومیت مغزها است.«16

به نظر ایشان، قانونهاى مدنى و احکام خانواده در اسلام، مترقى‏ترین دستورات است و سرشت و عقل و خرد سلیم، با آن هماهنگ است. افزون بر قانونهاى مدنى ایران که از قرآن و سنت مایه گرفته، اروپا نیز بخشى از قانونهاى مدنى خود را از شریعت اسلام دریافت کرده است. اینک روشنفکران وطنى، بدون توجه به سرگذشت قانونگذارى در جهان، از ارزش قانونهاى دیگران سخن گفته و از دستمایه‏هاى خود غافل‏اند:

»اروپا بعد از انقلاب فرانسه یک قسمت از قوانین ارث، روابط و حدود را از همین قوانین مدنى ما گرفتند که مى‏گویند: بعد از فتوحات ناپلئون، یکى از مدارک تدوین قانون مدنى غرب همین شرایع محقق حلى ما بوده که از ما گرفتند و در آن تغییراتى دادند. من، وقتى راجع به ارث و مسائل حقوق زن و روابط زناشویى و خانوادگى مطالعه مى‏کردم، در حقوق بین‏المللى و حقوق اروپا، دیدم تمام رگه‏ها و ریشه‏هاى قوانین اسلامى در آن‏جا است.«17

 

عقلانیت، در داد و ستد اسلام با دیگران

آقاى طالقانى بارها یادآور شد: داد و ستد اسلام با غیر مسلمانان، بر مبناى عقلانیت و خردبشرى و انسان دوستانه است و هیچ‏گونه دستورى خشن و خردگریز و ناساز با عقل سلیم در آن دیده نمى‏شود. کسانى که به نام آزادى عقیده، اسلام را متهم به خشونت و نامهربانى با دیگران مى‏کنند، یا از روح برنامه‏هاى قرآن بى‏خبرند و یا غرض ورزند.

جهاد در اسلام، براى از میان بردن فتنه و فریب و به هدفِ نابودى خرسنگهاى سر راه پیشرفت و تکامل بشریت تشریع شده است. جهاد عبادتى است مقدس و در راه خدا و در راستاى مبارزه با قدرتهایى که در برابر حقوق مردم مى‏ایستند و سد راه مى‏شوند.

جهاد کوششى است براى گسترش توحید و عدالت در جهان.18 جهاد اسلامى، جنگ با فتنه‏جویى و درنده خویى و فساد است و مبارزه با کسانى که با مسلمانان سر جنگ داشته و با فتنه و فریب و شکنجه، راه را بر گسترش حق و عدالت مى‏بندند.19 و این قانونى است که وجدان پاکِ همه انسانها آن را مى‏پذیرد:

»کدام آیین انسانى و وجدان بشرى است که جنگ در راه تکامل و آزادى انسانها و برداشتن فتنه و جنگ و استقرار آیین حق و عدل و رحمت را واجب نداند، یا تصویب ننماید. از جنگ درونىِ انسان و در میان اندیشه‏هاى متضاد و قواى انسانى، تا جنگ در میان موّاد و عناصر طبیعت. کدام آیین و مرام است که زود، یا دیر، به جنگهاى عادلانه و یا ظالمانه کشانده نشود. هر مرام و آیینى که بر پایه حقى باشد و از فریب و سازشکارى منزه باشد و بخواهد مردم مظلوم و محکوم را از ظلم و سستى و توقف و مرگ برهاند و به تحرک درآورد، بعد از ارائه هدف و مرام، قانون مبارزه و جنگ، باید پایه دوم آن باشد... .«20

از نگاه وى، داد و ستد اسلام با کسانى که با مسلمانان سرجنگ ندارند و در پى فریب و شکنجه گروندگانِ به اسلام، برنیامده‏اند، بر اساس صلح و رأفت و همزیستى مسالمت‏آمیز استوار است. آیات قرآن، به روشنى به این نکته دلالت دارند. نکته بسیار دقیقى در این بحث یادآور مى‏شود و آن این که: این صلح و رأفت، به هیچ روى سبب نمى‏شود که مسلمانان همه اسرار و رازهاى خود را در اختیار غیر مسلمانان قرار بدهند و آنان را در همه چیز خود محرم به شمار آورند. هشدار مى‏دهد: مبادا جو زدگى و مرعوب شدن در برابر تبلیغات بیگانگان ما را وادارد از اصول سیاسىِ اسلام دست برداریم. که یکى از آن اصول، ترک همرازى با بیگانگان است که قرآن فلسفه آن را در آیه ذیل بیان فرموده است:

»یاایها الذین آمنوا لاتتخّذوا بطانه من دونکم لایالونکم خبالا ودّوا لو عنتم قد بدت البغضاء من افواهم و ما تخفى صدورهم اکبر قد بیّنا لکم الآیات ان کنتم تعقلون.«21

هان اى کسانى که گراییده‏اید! جز از خودتان دوستِ همرازى نگیرید. از هیچ کوششى براى آشفتگى شما باز نمى‏مانند، بس دوست دارند که شما را به گرفتارى و رنجورى اندازند. براستى خشم و کینه از دهانهاى آنان هویدا گشته است.

چه این آیه مسلمانان را به یک واقعیت خارجى هشدار مى‏دهد، که غیر مسلمانان نباید بر اسرار مهم فرهنگى و امنیتى شما آگاه شوند. آنان در پى منافع خویش‏اند و نمى‏توانند اسلام را به عنوان مهم‏ترین رقیب مذهبى و سیاسى خود برتابند.22

رشید رضا در تفسیر المنار، براى نشان دادن سعه صدر و تسامح اسلامى و حسن روابطِ مسلمانان با دیگران، فعلهاى: »لایألونکم و قد بدت البغضاء« را بر خلاف ظاهر آیه، قید وصفى گرفته و نوشته است:

»این که قرآن فرموده: از غیر مسلمانان همراز و مشاور نگیرید همه غیر مسلمانان را در برنمى‏گیرد و تنها شامل آن گروه مى‏شود که با مسلمانان دشمنى کرده و با آنان همدلى نمى‏کنند.«23

آقاى طالقانى پاسخ داده است:

»سیاق آیه رایزنى و مشاوره در امور مهم و اسرار مسلمانان را، با همه غیر مسلمانان، ممنوع ساخته است; چه ظهور آیه مطلق است و مسلمانان نباید اسرار خود را بر نامحرمان فاش کنند. و قید: »لایألونکم و قد بدت البغضاء« تبیینى است و دلالت دارد آنان که در تاریکى کفر و بندهاى تعصب و شهوت گرفتارند، نمى‏توانند با مسلمانان یکدلى کنند و آن‏کس که به تاریکى مأنوس شده و از روشنایى گریزان، هرکس که بخواهد او را از تاریکى برهاند دشمن مى‏پندارد.«24

 

جایگاه مقتضیات زمان در تشریع احکام

آقاى طالقانى، یکى از شاخصه‏هاى عقلانیت در احکام اسلامى را، توجه قانونگذار، به مصالح روز انسانها و در نظر گرفتن نقش زمان و مکان در زندگى آنان، دانسته است. مقتضیات زمان، نه به معناى همرنگ شدن با پسندها و سلیقه‏هاى زودگذر و بى‏ریشه بشرى، که توجه به حاجتهاى زمان و نیازهاى واقعى بشر است.

به نظر و باور او، قانونهاى اسلامى، دستورهاى پویا و همراه با سرشت بشرى است. دین هم دنیاى انسانها را اداره مى‏کند و هم عهده‏دار تربیت معنوى انسانهاست. چون بشر داراى نیازهاى ثابت و همیشگى است، احکام دین نیز که براى تربیت انسانها تشریع شده، احکامى ثابت و تغییر ناپذیرند و گذشت زمان، آنها را دگرگون نمى‏سازد. ولى نیازهاى روزانه و دگرگون شونده انسانها در بستر روزگار، سبب مى‏شود پاره‏اى از احکام و قانونها، به حسب مصلحت مردم، در روشها و قالبها تغییر شکل دهند. برخى از شبهه‏ها و قابل اجرا ندانستنِ احکام قرآن در دوره معاصر، از بى‏توجهى به مسأله اسلام و مقتضیات زمان برمى‏خیزد:

»اسلام در میدان اقتصاد، مانند روابط معنوى و روابط اجتماعى، داراى اصول ثابت و احکام و قوانین متطور است. اصول ثابت آن، منشأ و مبدأ احکام منظور و پایه روابط عمومى است. احکام موضوعات مستحدثه، باید منطبق با اصول ثابت و مصلحت باشد و بر این اساس، احکام اسلام هم ثابت و هم متطور است و جامعه‏اى که با این اصول و احکام اداره شود، نه متوقف مى‏شود و نه سابق و لاحق و کهنه و نوى آن از هم گسیخته و غیر مرتبط مى‏باشد.«25

آقاى طالقانى، عدالت و قسط را از اصول ثابت و تغییرناپذیر شریعت به شمار مى‏آورد که همچون روح در کالبد احکام جریان دارد و اساس احکام حقوقى و پیوندهاى اجتماعى و اقتصادى بر محور آن در چرخش است و اصلِ عدالت از اصول نسبى و دگرگون‏پذیر نیست که با سلیقه‏هاى گوناگون تغییر کند. ولى چه بسا شکل و قالب اجراى عدالت در نظام سیاسى و اقتصادى اسلام در روزگاران تفاوت کند.26

در نظر ایشان، شناسایى مقتضیات زمان و شناخت موضوع و مصداقها و نمونه‏هاى آن، بر عهده مجتهدان و اسلام‏شناسان است که با اندیشه‏ورى در آیات قرآن و سنت ثابت و سیره بزرگان دین و به کارگیرى ذهن خلاق و زمان آشنا، به استنباط احکام بنشینند و احکام ثابت را از احکام دگرگون شونده جدا سازند. یکى از مصداقها و نمونه‏هاى بارز، بلکه اساسى گزاره‏هاى نوپیدا شناسایى این مسائل است.27

 

پرورش انسانهاى خردمند

خردورزى و منطق‏پذیرى، شاخصه اصلى انسانِ رشید و رو به رشد است و براى بنیان‏گذارى جامعه اسلامى، تربیت مردانى دوراندیش و خردمند ضرورى است، تا در پرتو درایت و خردورزى، مصالح اساسى خود را بشناسند و خود را از آسیبهاى راه، دور نگهدارند. جامعه‏اى که چرخهاى اصلى آن بر عادت و تقلید و خرافه استوار باشد و از منطق و حق‏پذیرى گریزان، بى‏گمان ره به جایى نمى‏برد و دیر و یا زود، در برابر فرهنگهاى رقیب و مهاجم فرو مى‏ریزد. از این روى، از برنامه‏هاى مهم و اساسى پیامبران خدا، بیدار کردن خردهاى خفته است و پیامبران خدا، نخستین مشعلداران راه بشریت، با جهالت و تعصب و خرافه مبارزه کرده و افقهاى روشن زندگى را فراروى انسانها قرار داده‏اند. آنان مردم را از رخوت و دلمردگى به نشاط و حیات و اقدام فراخوانده و فرهنگها و تمدنهاى ناب و پویا را در پرتو خردورزى جمعى پدید آورده‏اند:

برانگیخته شدن پیمبران براى این است که آدمى را به بهشت فطرت متوجه سازند و نعمتهاى فراموش شده را به یادشان آرد و خردها را برانگیزاند و پرده‏هاى عادات و تقالید و شهوات را از جلوى عقلها بردارند و به آیات خلقت و جهان بزرگ آفرینش بنگرند و با رمز گیتى آشنا شوند.

پیمبران را با کمى عدد و فزونى تکذیب کنندگان، تبلیغ رسالت کردند و پى در پى، به مقتضاى هر زمان و هر عصرى برانگیخته شدند و در ظلمات قرون، چراغهاى هدایت را افروخته و جمله هم آهنگ، دعوت خود را رساندند.28

»و یضع عَنهم اِصرهم و الاغلال التى کانت علیهم«29

پیامبر آمد، بارهاى سنگینى که به دوش بشر است، بردارد، غل‏هایى که فکر و اندیشه مردم را و زندگى و حیات مردم را بسته بود، بگشاید. این، هدف این نبى بود. تحلیل طیبات، امر به معروف، نهى از منکر، تحلیل طیبات، تحریم خبائث، برداشتن اصرها و غل‏ها. إصر یعنى چه؟ یعنى بار سنگین بارى که محکم بسته شده آن تحمیلات فکرى و اندیشه‏اى و عقیده‏اى که دنیاى شرک و کفر بر افکار و اندیشه‏هاى مردم تحمیل کرده بود، آن نظام طبقاتى که بر توده مردم تحمیل و بسته شده بود، آن قوانین و آداب و سنتى که مردم را زیر بار تحمیلات کمرشکن کرده بود و آن غل‏هایى که دست و پاى فکر و حرکت مردم را بسته بود. این پیامبر آمد، همه این ها را بردارد، این غل‏ها را بگشاید.«30

تحجر و جمود و گذشته‏گرایى، سبب رکود علمى مى‏شود و کانونهاى علمى را در جهان اسلام و تشیع، از پیشرفت و پرتوافشانى باز مى‏دارد. و این آفت، هم در دانشگاه وجود دارد و هم در حوزه - شمارى از مدعیان تمدن و پیشرفت در دانشگاه‏ها، جاى حرکت‏آفرینى و آینده‏نگرى و گشودن افقهاى جدید، به کهنه‏پرستى رو آورده و در پى احیاى افسانه‏هاى کهن ایران باستان روز مى‏گذرانند.31

در حوزه نیز، کسانى راه را بر حرکتهاى روشنفکرانه، اصلاحى و روشن‏اندیشانه، بر اثر کژفکرى و کوتاه اندیشى مى‏بندند و این حرکت ویران‏گر و این کسان از گذشته‏هاى دور بوده و اکنون نیز هستند و مانع تراشى مى‏کنند.

از باب نمونه، آیت اللّه حائرى، مؤسس حوزه علمیه قم، با آن همه افکار بلند: اهمیت به قرآن، دانشهاى حوزوى موردنیاز و کاربردى، تشویق به یادگیرى زبانهاى خارجى براى تبلیغ دین، مهم شمردن مطبوعات و... در برابر متحجران، مشکل داشت و نتوانست به ایده‏هاى خود جامه عمل بپوشاند.

آقاى طالقانى ضمن برشمردن بازدارنده‏هاى راه پیشرفت بزرگان حوزه، از جمله آیت اللّه حائرى، نوشته است:

»... یکى از آن موانع بى‏توجهى دولت به امور روحانیت و دین بود. مانع دوّم: کسانى هستند که مانند موجودات طفیلى، همیشه اطراف مراجع را براى استفاده‏هاى موقت و کسب حیثیت احاطه مى‏کنند و هر اقدام اصلاحى را چون برخلافِ مصالح تشخیص مى‏دهند، فلج مى‏نمایند. نوعاً این اشخاص، مردمانى به ظاهر متدین و مقدس هستند که یا واقعاً در اشتباه‏اند و یا مى‏خواهند عملاً اشتباه کنند و خود را در موقعیت حساس، واسطه بین مردم و مرجع قرار مى‏دهند و متدرجاً اندیشه‏هاى اصلاحى مراجع را خاموش مى‏کنند.«32

ایشان، ساده‏لوحى و زودباورى را از شاخصه‏هاى تفکر بسته و تاریک فکرى مى‏شمرد که نتیجه مستقیم آن رونق گرفتنِ بازار عوامى‏گرى و خرافه‏پردازى، رخنه دشمن در صفوف و اندیشه مومنان است. در غیبت نیروهاى آگاهى‏بخش و بابصیرت، بازار عوام‏فریبى و دکان‏سازى رونق مى‏گیرد و کسانى به انگیزه به یغما بردن اموال مردم، خرافه مى‏پراکنند و به جاى توجه دادنِ مردم به اصول مکتب و توحید و عدالت اجتماعى و آزادى و کرامت انسانى و برادرى و برابرى و عزت و شرافت، به فروع و پوسته و ظاهر مى‏پردازند و در این هنگامه به جاى ارزش شمردن تلاش و کار و عزت نفس، عافیت‏طلبى و مسؤولیت گریزى ارزش مى‏شود.

آقاى طالقانى درباره جامعه عوام پرور و مریدباز مى‏نویسد:

»وقتى حرفه زیاد شد، یک دکان نمى‏تواند همه را اداره کند و لذا مغازه‏ها متنوع مى‏شود و سرمایه دین به دست دین‏داران حرفه‏اى مى‏افتد. فروع مى‏آید جلو و اصول مى‏رود عقب و گم مى‏شود. فروع چشم مردم را پر مى‏کند و دین واژگون مى‏شود... هدفها برمى‏گردد و وسیله مى‏شود و مبانى به طرف فروع برمى‏گردد. فرع اصل مى‏شود و اصل فرع. هرکس شکل و قیافه‏اش جالب‏تر باشد، دکانش گرم‏تر است و هرکس فروع را بهتر بلد باشد، عوام‏الناس بیش‏تر دورش جمع مى‏شوند. نمونه‏اش همین کارهاى دسته‏بندى و عوامى است که وجود دارد. ما هم آلت دست عوام شده‏ایم، چون زندگى‏مان به دست مردم است. اگر با ساز مردم همساز نشویم که مرید جمع نمى‏شود. این مى‏شود قیافه و چهره دین که وسیله زندگى و دکان چربى است و هیچ مسؤولیت ندارد. هرچه دلش بخواهد و به هر طرف که بخواهد، مردم را سوق مى‏دهد. کسى حرف نمى‏زند یک حکومت بلامنازع و بدون مسؤولیت، که نه پولش مسؤولیت دارد و نه کارش، تا هم حرف بزنى، مى‏گویند: آقا مجتهد است و رأیش این طور قرار گرفته است.«33

به نظر ایشان ساده‏لوحى آفتى است بزرگ که شمارى از مؤمنان را در تارهاى عنکبوتى خود فرو گرفته و راه را بر هر روشن‏اندیشى بسته است. او در جمع طلاب در مدرسه فیضیه، طلاب را به این به مسأله مهم توجه مى‏دهد و مى‏آگاهاند که »لوح«هاى ساده راه نفوذ دشمن است. از دوران پهلوى و پس از پیروزى انقلاب مثالهایى مى‏زند که روشنگر است:

»خیلى آسان است یک ساواکى ورزیده - چنانکه ما از نزدیک دیدیم - با یک پیشانى داغدار، با فرائض و نوافل، با حماسه خواندن قوى دینى و اسلامى، با این چهره در میان چنین جوانهاى ساده‏لوح، پرشور نفوذ کنند. ما از نزدیک ساواک خطیر را که کارشناسهاى اسرائیل و سیا روى اینها کار مى‏کردند دیدیم. در مسجد، در معبد، در صفوف جماعت، در میان مردم، چنان قراءت حمد و سوره مى‏خواندند که هیچ مؤمنى به این خوبى نمى‏خواند. انگشترهاى متعدد، عقیق‏هاى درشت، محاسن خیلى لطیف، چهره اسلامى، ولى چه بود در درونش، یک جاسوس کارکشته. ببیند از کجاها تفرقه کند، در خانه‏هاى علما، در بین مساجد، در بین مجامع دینى. شما خیال مى‏کنید شیطان با همان چهره شیطانى مخوفش انسان را مى‏فریبد!«

پس از پیروزى انقلاب اسلامى، جمود و تحجر فکرى در قالبهاى دیگرى رخ نمود. تندروانى مانند گروه فرقان، با تحمیل آراء خود بر قرآن و سنت، به تکفیر مخالفان خود برخاستند. این افراد، متفکرانى مانند شهید مطهرى و شهید مفتح را که دلسوزانه نوشته‏هاى آنان را نقد مى‏کردند، کشتند.

آقاى طالقانى، جنایتهاى هولناک گروه فرقان و دیگر تندروان را برخاسته از قشرى‏گرى و اندک بودن مایه‏هاى فکرى رهبران آنان شمرده است و یادآور شده: این جریانهاى خردگریز، ادامه دهنده راه خوارج نهروان‏اند که به سبب ناآگاهى و احساسات افسارگسیخته، عرصه را بر دیگران تنگ مى‏کنند. کسانى که چه بسا از سر صداقت و احساس تکلیف، به کارهاى خطرناکى دست مى‏زنند، ولى بر اثر عاقبت نیندیشى، آب به آسیاب دشمن مى‏ریزند، مانند خوارج که تلاشهاى آنان به سود معاویه تمام شد:

»امروز ما گرفتار چنین خوارجى هستیم، خوارجى که نه به حرف امام، نه به دستور امام، نه به نصیحت ناصحین، نه به رهبرى کسانى که آنها از جهت فهم قرآن، درک قرآن، مسائل اسلامى، و ابعاد اسلام سالها کوشش کردند ]گوش مى‏دهند[ همانهایى که مرا نصحیت مى‏کنند که باید این طور بروى، آن‏جا اشتباه کردى، آن‏جا چنین کردى. همانهایى که کاتولیک‏تر از پاپ‏اند، همانهایى که مقدس‏تر از امام جعفر صادق‏اند. اینها یک خطرند... نگرانى ما از این گروه مردم، که دائماً گوشه و کنار این کشور سبز مى‏شوند، بیش‏تر است. خیلى آسان است یک ساواکى زبده... در میان چنین جوانهاى ساده‏لوحِ پرشور نفوذ کند.«34

 

عقلانیت در رفتار اجتماعى

آقاى طالقانى خردمند بود و رفتارش را با خرد تراز مى‏کرد. به آراى دیگران اهمیت مى‏داد و در حرکتهاى سیاسى، خود را از جذمیت و گروه‏گرایى دور مى‏داشت. او روشنفکرى بود نقدپذیر اشتباه‏هاى سیاسى خود را مى‏پذیرفت و در ماجرایى که براى ایشان به سال 1358، در پى دستگیرى فرزندش پیش آمد، با همه جوسازیهایى که از سوى گروهکها علیه دستگیرکنندگان، انجام گرفت و اصل قضیه را واژگونه جلوه دادند، اما ایشان براى خنثى کردن توطئه به دیدار امام رفت و با قضیه خردمندانه برخورد کرد.35 درس و بحث‏اش نیز خردپرور بود. به شاگردان میدان مى‏داد تا نقد کنند و نکته هایى که به ذهن‏شان راه مى‏یابد، بدون واهمه بیان کنند. تفسیر ایشان روش تفکر براى کشف معانى قرآن بود.36 طلاب حوزه را به نوآورى و کند و کاو در متون دینى برمى‏انگیزاند و به آنان مى‏گفت: نظریه‏هاى علمى خود را در عمل، به آزمون درآورند و خود را براى فعالیتهاى اجتماعى آماده سازند. از کریمه: »یاایها المدثر« و کریمه »فَاخلع نعلیک«37 استفاده مى‏کرد: پیامبران مأمور بودند بندها و موانع راه خود را دور بریزند و حوزویان نیز بایستى موانع فکرى و هجرت و تلاش را از میان بردارند و براى انجام وظایف الهى خود حرکت کنند.38

 

2. موازنه میان دیانت و روشنفکرى

لاقیدى روشنفکران وطنى به دین و مذهب پس از مشروطه و بى‏اعتنایى به نمادهاى دینى، توسط مدعیان تمدن و... این انگاره را در جامعه به وجود آورده بود که روشنفکرى با دیانت ناسازگار است و هرکدام مسیرى جداگانه را مى‏پیماند.

آقاى طالقانى این رویه و شعار را انحرافى برشمرد و روشن ساخت، دیانت زادگاه روشنفکرى است و هرچه انسان روشنفکرتر باشد در برابر خدا و حقیقت، فروتنى‏اش بیش‏تر باید باشد. و بیش از دیگران، بایستى مرزهاى شریعت را پاس بدارد. وى، با آن که در همه عوالم روشنفکرى زمان خود، دستى داشت، در نظریه و رفتار اجتماعى ثابت کرد هم مى‏توان روشنفکر بود و هم متدین. او با آن که هم با روشنفکران نشست و برخاست داشت و داد و ستد فکرى مى‏کرد و هم با عالمان پارسا، هم با جلال آل احمد به گفت‏وگو مى‏نشست و از تیزهوشى و فکر باز او سخن مى‏گفت و مفید بودن او براى جامعه و هم به یاد عارف نامى شیخ مرتضى طالقانى اشک مى‏ریخت!39 طالقانى مرد قرآن و شب زنده‏دار بود40 و به مرزهاى دین و شریعت، سخت وفادار.

او برخلاف کسانى که لامذهبى را تجدد و تمدن مى‏پنداشتند، شعار بازگشت به قرآن و فرهنگ اسلامى را مطرح ساخت و تاکید مى‏کرد مایه‏هاى ایمانى، مهم‏ترین سرمایه آگاهى‏بخشى و سازندگى و مبارزات اجتماعى است.

به روشنفکران مذهبى سفارش مى‏کرد: پیوند خود را با خدا بیش‏تر کنند. و به روحانیون مبارز توصیه مى‏کرد: در تقویت مبانى اعتقادى جوانان بکوشند، تا مبارزه از مسیر درست خود منحرف نشود و مکتبهاى رنگارنگ و فتنه‏انگیز، آنان را به سوى خود نکشانند.

او، در جمع علماى مبارز تهران که مى‏گفتند در شبهاى احیاى ماه مبارک رمضان، در برابر انبوه جمعیت، بیش‏تر از مبارزه با رژیم شاه سخن به میان بیاید، سفارش کرد:

»در شبهاى احیاء از اصول دین صحبت کنید.«41

وى، هماره دغدغه پاسداشت مرزهاى دین و ارزشهاى اسلامى را داشت و نگران بود مبادا نوجوییها و یا دشواریهاى مبارزه سخت و توان‏فرساى سیاسى، دستاویز بى‏اعتنایى به مقدسات دینى گردد و یا به بهانه مقدس بودن هدف، از ابزار و وسائل نامشروع استفاده شود. او، از بى‏بند و بارى و تسامح و تساهل اخلاقى از نوع غربى آن به شدت نفرت داشت و کوچک‏ترین تجاوز از مرزهاى دین و مذهب را برنمى‏تافت. در دوران مبارزه با شاه، شمارى از روشنفکرانِ مبارز، مسائل حلال و حرام و محرم و نامحرم را دست و پاگیر مبارزه مى‏پنداشتند و بدان بى‏توجهى نشان مى‏دادند! تسامح مذهبى دستاویز شمارى از روشنفکران مذهبى براى بى‏توجهى به موضوع پراهمیت و اساسى حجاب و موضوع محرم و نامحرم و مرزهاى شرعى زن و مرد بود.42 آقاى طالقانى این پدیده را خودباختگى و آن را با مبانى اسلامى ناسازگار مى‏شمرد. به این گروه، سفارش مى‏کرد: به مجموعه دستورات اسلام پاى‏بند باشند:

»ایشان به شدت با لاقیدى مخالف بودند و اعتقاد داشتند که اگر فردى نام مسلمان بر خود گذاشته، در تمام ابعاد و جوانب زندگى باید نسبت به شرعیات ملتزم باشد.«43

در سالهاى دهه پنجاه، بسیارى از کادر اصلى سازمان مجاهدین خلق، از آن‏جا که از بنیه‏هاى اعتقادى لازم بى‏بهره بودند، مرعوب جاذبه‏هاى مارکسیسم شدند و در پاره‏اى از احکام اسلامى، به تردید افتادند، از جمله درباره حکم اسلامى نجاست مشرکان و کافران به تردید افتادند. این کسان در زندان به دستاویزِ مشترک بودن هدف، با مارکسیستها نشست و برخاست مى‏کردند، با آنان غذا مى‏خوردند و تفاوتى میان آنان و مسلمانان قائل نبودند.

آقاى طالقانى این رویّه را عقب‏نشینى از اصول اسلامى و بى توجهى به مرزهاى اسلام و کفر اعلام کرد و به مسلمانان زندانى سفارش کرد از مارکسیستها دورى گزینند و با آنان هم غذا نشوند و مرزها را به دقت پاس بدارند.

با شمارى از علماى زندانى، در رویارویى با این بحران، بیانیه‏اى به این شرح صادر کردند:

»با توجه به زیانهاى ناشى از زندگى جمعى مسلمانها با مارکسیستها و اعتبار اجتماعى که بدین وسیله، آنها به دست مى‏آورند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعى و سیاسى و با توجه به حکم قطعى نجاست کفار از جمله مارکسیستها، جدایى مسلمانها از مارکسیستها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیانهاى جبران‏ناپذیر خواهد شد.«44

این بیانیه جمعى که هوشیارانه و در آن فضا، شجاعانه صادر شد، به خوبى مرزها را روشن کرد و گامى بزرگ بود در پاسدارى از اصول و ارزشهاى اسلامى و رو کردن چهره و خط نفاق و جدا کردن آنان از مؤمنان واقعى.

اسناد معتبر و شهادت زندانیانِ موثق، گواه آن است که این بیانیه از علماى زندانى و آقاى طالقانى صادر شده است.45 و برخلاف آنچه شمارى از اعضاى مجاهدین خلق ادعا کرده‏اند،46 هیچ‏گونه فشارى از سوى ساواک براى گرفتن آن بیانیه دخیل نبوده است; چه همه رنجها و زندان رفتهاى آن مرد بزرگ، براى دفاع از مکتب بود و تحریم و طرد مارکسیستها در آن شرایط یکى از عوامل بازدارنده و پاسدارى از جوانان کم مایه در برابر اغواگرى این گروه ملحد بود. او و علماى هم‏بند و هم‏زنجیر، بزرگ‏تر از آن بودند که در برابر فشارهاى نیروهاى ساواک پا روى باورهاى دینى خود بگذارند و برخلاف اجتهاد و اعتقاد خود از سر تقیه، بیانیه صادر کنند و فتوا بدهند و اگر چنین رویه‏اى داشتند، مى‏توانستند در بیرون از زندان باشند و رنج نکشند. با صدور این فتواى تبرى‏گونه، کادر مجاهدین خلق، آقاى طالقانى را تحریم کردند و او را همکار ساواک خواندند و این فتوا را حرکتى ارتجاعى و کهنه و در راستاى یارى رساندن به ساواک قلمدادکردند.47 ولى آن پیر روشن ضمیر، از ملامت ملامت‏گران و برچسب ارتجاع نهراسید و تاکید کرد: مبارزه بدون پاى‏بندى بر ارزشهاى دینى، فرجامى جز استبداد ندارد و تشویش در باورهاى پاک جوانان و کشاندن آنان به سراب الحادِ مکتب کمونیزم، فرایندى خطرناک‏تر از استبداد شاه در پى خواهد داشت.

 

راز نرمش با دگراندیشان

آقاى طالقانى در زندان و بیرون آن، با دگراندیشان و ملحدان با نرمى و گشاده‏رویى برخورد مى‏کرد.48 شمارى از همگنان، هم فکران و یاران، بر ایشان خرده مى‏گرفتند و رفتار دوستانه و یا قدم زدن با شمارى از سران مارکسیسم را برخاسته از جوزدگى و روشنفکرمآبى وى مى‏انگاشتند.49 اما با مطالعه حالتها و دیدگاه‏هاى ایشان روشن مى‏شود این‏گونه برخوردها، هدف‏مند بوده و براى هدایت و جذب این افراد به سوى اسلام انجام مى‏گرفته است. او، جوانان دین‏گریز را جاهلان قاصر مى‏شمرد که بر اثر ناآشنایى با علماى دین، به بیراهه رفته و از زیباییهاى اسلام، دور مانده‏اند. از این روى، به فضلاى حوزه گوشزد مى‏کرد: سرشت جوانان پاک است، آنان از روى عمد، به دین پشت نکرده‏اند، بلکه چون اسلام زلال و بى‏آلایش را فهم نکرده‏اند، جلوه‏هاى بى‏ریشه مکتبهاى الحادى آنان را فریفته است:

»من اکثر مردمى که موضع ضدّ اسلامى دارند، مقصّر نمى‏دانم، قاصر مى‏دانم. اینها به اسلام صحیح و متن اسلام و سرچشمه اسلام برنخورده‏اند....«50

جلال آل احمد از طلایه‏داران حرکت روشنفکرى معاصر، در آغاز بر اثر تندرویهاى خانواده از مذهب دلزده شد و به مارکسیسم رو آورد. ولى سپسها با مطالعه بیش‏تر دینى و آگاهى از گندابهاى کمونیزم، به دامن اسلام بازگشت، به سفر حج رفت و کتاب خسى در میقات را نوشت و...

آقاى طالقانى، برابر اصولى که داشت، با وى نیز با سعه صدر، به نرمى و از همان باب که قاصر است، نه مقصّر، برخورد مى‏کرد. پس از انقلاب اسلامى، وقتى از جلال از او مى‏پرسند، مى‏گوید:

»وقتى مکتب کمونیستها به وسیله توده‏ایها گسترش پیدا کرد، جلال عضو فعال و از نویسنده‏هاى حزب شد. در این اواخر، بعد از اضمحلال توده‏ایها، مطالعاتش که عمیق شد، تقریباً به ملت و آداب و سنن خودمان برگشت و به مذهب گرایش پیدا کرد. آن وقتها که من در شمیران جلسات تفسیر قرآن داشتم، جلال به آن‏جا مى‏آمد. یک روز به جلال گفتم: این وضعى که براى تو پیش آمده، که به مکاتب دیگر روى آوردى، نتیجه فشارى است که خانواده بر شما وارد مى‏کرد; مثلاً اجباراً او را به شاه عبدالعظیم مى‏بردند، تا دعاى کمیل بخواند. پدر ایشان از پیش نمازهاى خوش بیان و متعبد و اهل دعا بود; اما تعبدش خشک بود.«51

برخورد ایشان با توده‏ایها، چریکهاى فدائى خلق و... نیز هدایت‏گرانه بود. در سالهاى پیش از انقلاب، جوانان بسیارى بر اثر ناآگاهى از اسلام و دورى از روحانیت، به دامان الحاد غلطیده بودند و چریکهاى فدائى خلق از آن جمله بودند. آقاى طالقانى از هدایت آنان ناامید نبود و تلاش مى‏ورزید با نمایاندن زیباییهاى اسلام و مکتب اهل‏بیت، افراد رمیده از دین را به دامن دین برگرداند و توان‏مندیهاى اسلام را براى برآوردن نیازهاى بشرى، به آنان نشان دهد. از این روى، از باب نمونه در حیات زندان، با محسن شانه‏چى، از سران فدائیان خلق، قدم مى‏زد.52

ایشان بارها به این نکته اشاره کرده که کارکرد شمارى از روحانیون و متولیان دین، در بریدن افراد از اسلام و گرویدن به مکتبهاى الحادى، بى‏اثر نبوده است.

هدف از این برخوردهاى عاطفى و نرم، نه روشنفکرنمایى که ایجاد فضایى بود به دور از مناقشه براى دعوت دینى. اما آن‏گاه که گروه‏هاى چپ و ملى‏گرایان، مرزهاى حقیقت را درنوردیدند و در برابر مصالح اکثریت مسلمانان ایستادند، با آنان به مبارزه برخاست. موضع‏گیرى آگاهانه و دقیق آقاى طالقانى، با احزاب چپ و حزب دموکرات پیش از انقلاب اسلامى، و پس از آن، نمونه‏اى از رفتار آگاهانه و مصلحت‏جویانه اوست.

سید جعفر پیشه‏ورى، به سال 1324 با کمک احزاب چپ هوادار شوروى، فرقه دمکرات آذربایجان را بنیان گذارد. او با کمک روسها، که آن سالها در ایران حضور داشتند، در تبریز دولتى مستقل تشکیل داد53 فرقه دمکرات در کنار برخى از کارهاى اصلاحى که در آذربایجان انجام داد، به تصفیه وسیع مخالفان خود دست زد. به روشنى راه خود را از دین و روحانیت جدا کرد. چند صباحى در آذربایجان حکومت کرد.

سرانجام این گروه دین‏ستیز در برابر افکار عمومى مردم، بویژه مردم متدین آذربایجان، تاب نیاورده و درهم شکست و پیشه‏ورى و دیگر سران این فرقه، به شوروى پناه بردند.

در آغاز کار فرقه دموکرات آذربایجان، انبوهى از روشنفکران جذب شعارهاى پرجاذبه این حزب شدند و در برابر هیاهو و غوغایى که این فرقه درباره آزادى، برابرى و... راه انداخته بود، کسى را یاراى مخالفت و رو در رویى نبود.

آقاى طالقانى و هیأت علماى مسلمین، به دور از غوغا ماجرا را پى‏گیرى کردند. به این نتیجه رسیدند که در پَسِ شعارهاى آزادیخواهانه، پرچم سرخ شوروى و هدف، تجزیه این بخش از خاک میهن اسلامى است. از این روى، با همه خطراتى که در پیش داشتند، علیه اندیشه‏ها و عملکرد احزاب چپ و دموکرات موضع گرفتند.

آقاى طالقانى، به سال 27 براى بررسى اوضاع به آذربایجان سفر کرد. او گزارش جامعى از کارکرد دموکراتها و نقش روحانیت در شکست تجزیه‏طلبان و کارکرد ارتش تهیه کرد. نکته مهم، انصاف ایشان در داورى بود. ایشان، همراه با شرح جنایتهاى دموکراتها در آذربایجان در این گزارش، به بسترها و زمینه‏ها و رخنه‏هاى نفوذ حزب دموکرات و افکار چپ پر داخته است. فقر و فساد و ستم برخاسته از هیأت حاکمه را از عوامل مهم این رویکرد شمرده است. و نیز در گزارش، از جنایتهاى ارتشیان در آذربایجان و غارتگریهاى امراى آنان، پرده برداشته و آن را کم‏تر از جنایتهاى دمکراتها ندانسته است.54

پس از پیروزى انقلاب اسلامى، گروه‏هاى چپ و سازمانهاى گوناگونى در گوشه و کنار کشور به سهم‏خواهى برخاستند و با شعارهاى پرجاذبه: آزادى، برابرى و خودمختارى، فتنه‏هایى را برانگیختند و حرکتهاى شومى را سامان دادند. و در این بلوا، جوانان بسیارى را به رویارویى با نظام اسلامى واداشتند.

سازمان مجاهدین خلق، از آن جمله بود. این گروه، با شعار جامعه توحیدى و سپر قرار دادن مجاهدتهاى بنیانگذاران سازمان و تحریف حقایق، جوانان فراوانى را به باتلاق کشیدند و آنان را به رویارویى با نظام مقدس اسلامى و روحانیت آگاه و بیدار، واداشتند.

آقاى طالقانى، براى اتمام حجت، در آغاز با احزاب سیاسى به مدارا پرداخت. از یک سوى، رهبران گروه‏ها را نزد خود مى‏پذیرفت و به آنان اندرز مى‏داد و از سوى دیگر به مسؤولان دولت سفارش مى‏کرد: با سرعت بخشیدن به انتخابات شوراها و دخالت بیش‏تر مردم در سرنوشت سیاسى خود، راه را بر بهانه جوییها ببندند و سعى کنند حقى از کسى تباه نشود.

با همه این تلاشها و رنجها، دریافت بسیارى از گروه‏ها به جاى حقیقت‏جویى هدفهاى شومى را دنبال مى‏کنند و شیادانه درصدد هستند از آبرو و اعتبار مذهبى ایشان به سود خود بهره برند. موضع‏گیرى سازمانِ مجاهدین خلق و حزب دموکرات کردستان ثابت کرد، آنان به کم‏تر از به دست گرفتن قدرت و تجزیه ایران رضا نخواهند داد.

سازمان مجاهدین خلق در ماجراى بازداشت فرزند ایشان، به نیروهاى خود دستور آماده‏باش داد55 و خود را براى مقابله با نظام اسلامى آماده کرد و کم‏کم، روشن شد که چه هدفهاى شومى در سر دارد و از سنگر گرفتن در پشت آبرو و شخصیت آقاى طالقانى، چه منظورى داشته است و یا حزب دموکرات و کومله کردستان درصدد آن نیستند که راه صلاح و سداد را بپیمایند. شررآفرینى، فتنه‏انگیزى، هماهنگى با دشمنان قسم خورده ایران و اسلام، کشتار پاسداران و ارتشیان، پرده از برنامه‏هاى شوم آنها برداشت. آقاى طالقانى پس از اندرز به گروه‏هاى چپ، و تلاش براى اصلاح آنها، وقتى دید به ویران‏گرى و مخالفت روشن با اسلام روى آورده‏اند، به افشاگرى ماهیت آنها پرداخت و گفت: نرمش اولیه ما با گروهکها، به هدف هدایت آنان بوده است. در سخنرانى پرشور خود در قم، به جانبدارى روشن از امام خمینى پرداخت و بهره‏گیرى نادرست از گروهکهاى سیاسى را از شرایط نابسامان کشور، محکوم کرد و در خطبه نماز جمعه، حزب دموکرات کردستان را پیمان‏شکن و آلت دست بیگانگان، و ادامه دهنده حزب دموکرات آذربایجان پس از شهریور 20 خواند که به نام آزادى ماجراجویى مى‏کنند و به هنگام خطر مى‏گریزند!

»امروز هم همان چهره‏ها هستند، به اسم دمکرات... چقدر ما سعى کردیم، کوشیدیم با مذاکره، با مهربانى و دور هم نشستن مسائل را حل کنیم. چه این جوجه کمونیستهاى داخل خودمان، چه آنها، یک مشت جوان احساساتى سى ساله، خیال مى‏کنند قیم همه مردم‏اند. قیم همه زنهاى ما هستند، زنهاى ما احتیاج به قیم ندارند... کارگر حق‏شان به تو چه، تو که دستت پینه نزده، نشستى فقط شعار مى‏دهى. جوانهاى مسلمان ما هستند که در این آفتاب و با این زبان روزه، در میان این مزارع دارند کار مى‏کنند، آن‏جانشستن فقط شعار دادن... من خودم را براى دفاع از اینها فدیه مى‏کردم، حتى در مقابل، بعضى تنگ‏نظرها، اندک بینها من را متهم مى‏کردند. حتى خود رهبر به من فرمود: شما چرا مسامحه مى‏کنید درباره اینها.

گفتم: آقا اینها شاید به نصیحت، به موعظه، تغییر اوضاع، تغییر شرایط، جذب بشوند به عامه مردم. و دیگر حوصله همه را سرآوردند. این رهبرى که سراپا دلسوزى نسبت به مستضعفین و محرومین است، ببینید چطور او را به خشم آوردند.«56

 

3. باز آوردن قرآن به صحنه زندگى

روشنفکر دینى، در پى هدایت مردم است و راهنمایى آنان به سرچشمه‏هاى حکمت و عرصه‏هاى روشنِ شناخت حق از باطل. روشن‏اندیشان در پرتو مشعلهاى فروزان وَحیانى، راه را از بیراهه مى‏نمایانند. و آن شعله فروزان قرآن است که پیامبر درباره‏اش فرمود:

»هنگامى که فتنه‏ها چون شب دیجور شما را دربرگیرد از قرآن راه جویید.«57

فرزند فیضیه قرآن را سرچشمه همه روشناییها مى‏دید که مردم در سایه سار آن به عزت و کمال و عدالت دست خواهند یافت و از خود باختگى و اسارت خواهند رست. اگر مسلمانان در عرصه عمل، حیات طیبه قرآنى را نمایش دهند، مردمان حق‏جوى جهان، بدانان رو آورده و قرآن، قانون اساسى بشریت خواهد شد.

طالقانى قرآن راکوثرى مى‏دید که به ذهنها روشنى مى‏بخشد و افکار را از اوهام باطل و عادات ناپسند مى‏رهاند.58

او، به عالمان دین سفارش مى‏کرد مهم‏ترین فرصتهاى خود را به قرآن ویژه سازند و زیباییهاى آن را به مردم بنمایانند.59

از نوجوانى با قرآن بود و از چشمه جوشان قرآن جرعه‏ها نوشید و بخش بزرگى از فرصتهاى پژوهشى خود را در قم، به درسهاى تفسیر ویژه کرد.60 انوار درخشان قرآن، دل و جان‏اش را روشن ساخت. فرزند حوزه و پرورش یافته و تربیت شده مکتب قرآن، یکى از آفتهاى بزرگ حوزه و جامعه و ایستایى آن را، بى‏مهرى به قرآن مى‏دید.

او، در محافِل علمى قرآن را مهجور مى‏دید که حتى در مجالس ختم مردگان کم‏تر بدان گوش سپرده مى‏شود، چه رسد که راهنماى عمل باشد.

مى‏گفت: تلاش موسس حوزه نیز در نشاندن قرآن در جایگاه مناسبِ خود در حوزه نیز، ره به جایى نبرد.61

و از آن طرف، نسل نو نیز مرعوب دنیاى جدید و صنعتى غرب شده و بر این پندار است که با وجود دانشهاى جدید، چه نیازى به رهبرى قرآن. چنین بود که به تعبیر آن معلم قرآن، دو گروه سنتى و متجدد در به فراموشى سپردن قرآن، همداستان بودند:

»این کتاب هدایت، که چون نیم قرن اول اسلام، باید بر همه شؤون نفسانى و اخلاقى و قضاوت و حکومت حاکم باشد، یکسره از زندگى برکنار شده و در هیچ شأنى دخالت ندارد. دنیاى اسلام که با رهبرى این کتاب، روزى پیشرو و رهبر بود، امروز دنباله‏رو شده. کتابى که سند دین و حاکم بر همه امور بود، مانند عتیقه و کتاب وِرد، تنها جنبه تقدیس و تبرک یافته و از سرحد زندگى و حیاتِ عمومى برکنار شده و در سَرحدِّ عالم اموات و تشریفاتِ آمرزش قرار گرفته و آهنگ آن، اعلام مرگ است. دنیاى خود باخته اختراع و صنعت و دنیاى ورشکست شده مسلمان، توجه ندارد و باور نمى‏کند که قرآن محلى در حیات دارد. به صراحت و به زبان حال هردو مى‏گویند: با پیشرفت دانشها و اختراعات حیرت‏انگیز و سیاره‏هاى کیهان‏خیز، چه نیازى به آیین الهى و قرآن است.«62

او، تا توان داشت، رایَتِ قرآن را برافراشت. جوانان را به فرات قرآن فرود آورد. گامهاى بلندى در راه آشنایى نسل جوان با قرآن برداشت. کتاب خدا را از آستانه گورها به مسجد و مدرسه آورد و جوانان را به پاى درس قرآن نشاند. به تفسیر قرآن پرداخت. این کار در آن روزگار، نوعى سنت‏شکنى و نوآورى بود. گروهى از مسجدیان آن را نوعى بدعت و متجددان آن را بازگشت به کهنه‏پرستى مى‏شمردند:

»در حدود سال 1318 الى 1320، که از قم به تهران بازگشتم در جنوب تهران، قسمت قنات‏آباد... من شروع کردم تفسیر قرآن گفتن. از دو طرف کوبیده مى‏شدیم، از یک طرف مجامع دینى، که چه حقى دارد کسى تفسیر قرآن بگوید. این قرآن درست باید خوانده شود و به قراءتش مردم بپردازند. و چقدر من خودم فشار تحمل کردم، تا بتوانم این راه را باز کنم که قرآن براى تحقیق است، براى تفکر و تدبر است، نه صرف خواندن و تیمن و تبرک.«63

معلم قرآن، از ملامتهاى قرآن ناآشنایان، نهراسید و از اندک بودن رهروان ترسى به دل راه نداد. اندک اندک، گروه‏هاى گوناگون مردم به محفل قرآنى‏اش گرما بخشیدند و او امیدوار به آینده راه، به راهى که برگزیده بود، ادامه داد.

نواب صفوى و گروهى از یاران او، گرمابخش این محفل نورانى بودند.

سپسها، جلسه درسهایى از قرآن در مسجد هدایت برقرار شد که در این‏جا جمعِ بیش‏ترى از تشنگان معارف ناب قرآن، شرکت مى‏کردند و از زلال قرآن بهره مى‏بردند. این جلسه تفسیرى، کانونى شد براى فرهیختگان و شیفتگان به قرآن. آنان که بعدها، در رساندن پیام دین به مردم و دمیدن روح مبارزه به کالبد جامعه، نقش‏آفرین شدند و مشعلدار.

بسیارى از مبارزان و پیوستگان به انقلاب اسلامى و پیشاهنگان مبارزه، خود را مدیون این محفل قرآنى دانسته‏اند. شهید رجایى مى‏گوید:

»شبهاى جمعه به این مسجد ]هدایت[ مى‏رفتم. و در جلسات سخنرانى و تفسیر آقاى طالقانى شرکت مى‏کردم. شرکت‏کنندگان، عموماً دانشجو، یا فارغ التحصیل بودند.«64

بسیارى در این کانون قرآنى، با پیامهاى زندگى‏ساز قرآن آشنا شدند و اثر قرآن را در اندیشه و زندگى خصوصى و اجتماعى خود به روشنى احساس کردند.

مسجد هدایت، به کانونى از حیات و اندیشه و حرکت و آگاهى دگر شده بود. در سایه قرآن، نسلى خوش‏فکر، جست‏وجوگر و پویا در حال رویش بود. نسلى که به جاى خوش گذرانى، دنیاگرایى، ثروت‏اندوزى، بى‏تفاوتى، بى مسؤولیتى، فرو افتادن در باتلاق جهل و بى‏هویتى، به قرآن بازمى‏گشت و آرمانهاى خود را در پرتو آیات آن مى‏جست. پس از زندانى شدن آقاى طالقانى، کلاسهاى تفسیر قرآن به درون زندان برده شد و آن فضاى تاریک، خفقان آلود و مرده را روشن کرد و افسردگى را از جان زندانیان علاقه‏مند به پرتوگیرى از قرآن زدود. قراءت و تفسیر آیات خداوند، به آن فضاى بسته، سهمگین و پرهراس، نورانیت و آرامش خاص بخشید. همه زندانیان هم‏بندى معلم بزرگ قرآن، در درسهاى قرآن شرکت مى‏کردند. آیات قرآن، بر آگاهى، استقامت و ایمان و صبرشان مى‏افزود و زندانیان در پرتو آیات روشن قرآن، راه از بى راه باز مى‏شناختند.

آقاى جلال رفیع از آن روزهاى نورانى، چنین گزارش مى‏دهد:

»آقا هرروز در زندان، از ساعت هشت تا نه صبح، تفسیر قرآن مى‏گفت، بسیار آرام و باابهت. این فیض را من یافته بودم که یک ربع قبل از شروع تفسیر ایشان، قرآن بخوانم... . دکتر شیبانى هم بندیها را صدا مى‏زد و از جمله مرا، که بیا و قرآن بخوان. صداى قرآن که بلند مى‏شد، آقا از حیاط به اتاق مى‏آمد و در گوشه راست اتاق، که جایگاه همیشگى‏اش بود، مى‏نشست و چند دقیقه گوش مى‏داد، آن‏گاه تفسیر شروع مى‏شد. همه شرکت مى‏کردند... . طنین صدا و تجسم سیمایش در لحظه تفسیر را، هنوز در ذهن دارم. تفسیر گاهى جنجالى مى‏شد. شرایط، شرایط خاصى بود... .«65

تفسیر و روش تفسیرى آقاى طالقانى، ویژگیهایى دارد که اگر به دقت روى فراز فراز آن درنگ شود، به درستى و روشنى فهمیده مى‏شود.

مهم‏ترین ویژگى، رشد فکرى است که بهره خواننده مى‏شود. قوه عقلانى انسان رشد مى‏کند و راه اندیشه‏ورزى را یاد مى‏گیرد.

تفسیر پرتوى از قرآن، که ایشان آن را، کلید فهم قرآن نامیده است، جویندگان، علاقه‏مندان و غورکنندگان را با پیام و روح قرآن آشنا مى‏سازد.

مفسر بزرگوار بر این نظر بود که قرآن، کتاب روشنى است، هیچ پیچیدگى و ابهامى ندارد و جز آیاتى اندک از متشابهات، که آنها هم در پرتو آیات محکم روشن مى‏گردند، دیگر آیه‏ها و سوره‏ها، به روشنى درخور فهم‏اند، همه مردم در حدّ فهم و گنجایى درک خود مى‏توانند از آن بهره گیرند و در پرتو آشنایى با واژگان، پیوست آیات با یکدیگر، فهم شرایط نزول و مهم‏تر از همه، با تدبر آزاد در آیات قرآن، به نتیجه‏هاى بسیار خوب و راه‏گشا در زندگى برسند.

تأکید داشت: مخاطب اگر به جاى وقت‏گذارى و غور و بررسى در اصطلاحات پیچیده ادبى و وجوه قراءت و مسائل جنبى، در آیات قرآن بیندیشد، با رموز هدایتى آن آشنا مى‏شود و از ایمان تقلیدى مى‏رهد.

وى روش تفسیرى خود را چنین شرح مى‏دهد:

»نخست چند آیه به ردیف و شماره آورده شد. پس از آن، ترجمه آیات به فارسى تطبیقى آمده. چنانکه از حدود معانى تصحیح لغات خارج نباشد - سپس معانى مترادف و موارد استعمال و ریشه لغات، در موارد لزوم بیان شده تا در ذهن خواننده مجال تفکرِ بیش‏ترى باز شود.

آن‏گاه، آن‏چه از متن آیات مستقیماً بر ذهن تابیده بیان مى‏شود. گاهى در موارد مقتضى از احادیث صحیحه و نظرهاى مفسرین استفاده شده.

سپس در پیرامون آیات آن‏چه به فکر نگارنده رسیده... منعکس مى‏گردد، تا شاید خواننده خود هرچه بیش‏تر به رموز هدایتى قرآن آشنا شود و ایمان تقلیدى به کمال تحقق رسد و هرچه بیش‏تر جویندگان، در اعماق ژرف آیات فرو روند و در انوار آن غوطه‏ور شوند.«66

به نظر وى، براى فهم ژرف‏تر قرآن، افزون بر ادبیات عرب، صرف و نحو و لغت، نکته‏هاى مهم دیگر باید در کانون توجه قرار بگیرد.

1. فراتر از شأن نزولهاى ثبت شده در تفاسیر، آگاهى‏هایى ضرورت دارد. یعنى شناخت عصر نزول و توجه به محیط جاهلیت عرب و آشنایى با زمینه‏هاى بلاغت پرورى که چگونه قرآن دلها را مى‏ربود و عقلها را مقهورمى کرد.

2. شناخت زمانه و زمان و دگرگونیهاى روزگار; چه قرآن دستورى است براى همه زمانها و روزگاران و شأن نزولها و تمثیل‏ها، ویژه قوم و فرد و مکانِ خاصى نیست و نمى‏توان با تأویل بى‏بنیاد، آیات قرآن را در زندان مصداقهاى خاص اسیر کرد. در مَثَل داستان معروف قرآن درباره عبور یک مرد با چهارپا از یک قریه:

»اوکالذى مرّ على قریةً و هى خاویة على عروشِها قال: اَنّى یحى هذهِ اللّه بعد موتها...«67

تمثیلى است از زندگى به مرگ و از مرگ به زندگانى و موجب تحول درونى انسانها و نشان قدرت پروردگار. آن‏گونه که همین معنى را ابن سکیت از امام هادى مى‏پرسد و آن امام همام پاسخ مى‏دهد:

»ما بال القرآن لایزداد على النشر و الدرس الاغضاضة؟ قال: اِن اللّه لم یجعله لزمان دون زمان و لالناس دون ناس. فهو فى کل زمان جدید و عند کل قوم غضّ الى یوم القیامه.«68

3. براى فهم قرآن بایستى خصالِ نفسانى و قواى درونى انسانها را شناخت و مبادى فکرى، شهوات، غرائز، عواطف، تحولات اجتماعى و اسرار ترقى و فروپاشى را تجزیه و تحلیل کرد.

فهم دگرگونیهاى روزگاران معاصر، ما را به پیامها و رهنمودها و خبرهاى قرآن بهتر رهبرى مى‏کند.69

پس از یادآورى این نکته‏ها و... به حرکتهاى اجتماعى و سنتهاى تاریخ اشاره مى‏کند، و دیدگاه خود را بر اساس آیات بیان مى‏کند که دیدگاه جدیدى است، غیر از دیدگاه‏هاى کسانى که درباره حرکتهاى اجتماعى و سنتهاى تاریخى، نظریه‏پردازى کرده‏اند. چه اینان بر این نظرند که با در نظر گرفتن تحولات یک انقلاب، مى‏توان قانونهاى آن را بیرون کشید و آن را به عنوان قانونى حاکم بر حرکت و جامعه عرضه کرد. ولى ایشان با استفاده از آیات قرآن بر آن است که قانونهاى تحول و حرکت، در ضمن حرکت پدید مى‏آیند و ظهور و بروز مى‏یابند. در ضمن حرکتهاى اجتماعى است که به پاره‏اى از برداشتهاى قرآنى در این زمینه مى‏توان رسید; چه نمى‏توان قرآن را در داخل اتاقهاى دربسته و بدون توجه به دگرگونیهاى روزگار تفسیر کرد:

»از خصایص و درک قرآنى، که شاید کم‏تر بدان توجه داشته باشیم، این است که: بعضى از مسائل و حقایق قرآن، در ضمن حرکت براى انسان تعبیر مى‏شود، نه با خزیدن به گوشه‏اى و به تفسیرها و بیانها و اظهارنظرها روى آوردن... من باب مثال، تفسیر سوره »والنازعات« را در زندان نوشتم. در جریان حرکت انقلاب بلاد، متوجه مسائل جدیدى در رابطه با این تفسیر شدم و این سعه نظر قرآن است. همان طور که قرآن بیان کرده، بعضى از متشابه‏ها با حرکت زمان و احتیاجات و برخوردهاست که باید تحقق یابد.« ایشان با همین نگاه به بررسى کلمه »نزع« مى‏پردازد که در گذشته مفسران چه برداشتى از آن داشتند، که تطبیقى بود، نه کامل، و ما نباید در همان تفسیر تطبیقى بمانیم و آیه را محصور کنیم در مصداقى که به فراخور درک شنوندگان، امام معصوم بیان فرموده است. »نزع« را به مفارقت روح از بدن تفسیر کرده‏اند و به فرشتگان که روح را هنگام احتضار مى‏کَنَند و مى‏برند:

»ولى وقتى به خود قرآن برمى‏گردیم، »نازعات« معناى عام و شاملى دارد: انسانى که از جهت خلقت و وابستگى به زمین و زندگى وریشه‏هاى غرایز، مانند حیوان آفریده شده و به همین ترتیب عمر مى‏گذراند. این انسان، اگر بخواهد به حالت نزع، نزوع و نهضت درآید، اولین شرطش این است که از جا کنده شود...

وقتى از زندان بیرون آمدم، متوجه شدم که این جوانها، غیر از جوانهاى سه سال قبل بودند. حتى بازارى، ادارى، ارتشى، کاسب، که همه یکسره وابسته بودند به محیط و محل زندگى و انجام فرائض و تولید، به کلى دگرگون شد. جوانهایى که در خیابان صف مى‏کشیدند براى دیدن فلان منظره شهوت‏انگیز، همانهایى که براى زندگى و یافتن وسائل تأمین شهوات، در این محدوده دور خود مى‏گشتند، »نازعات« شدند. حرکت دیگرى که واقعاً انسان را گاهى به شک مى‏انداخت این بود که صاحبان مشتهاى گره کرده‏اى که بر چهره نظام استبداد و اختناق کوبیده مى‏شد. آیا همان کسانى هستند که دائماً به خودنمایى مى‏پرداختند؟ این حرکت »نزع« است.«70

یا وقتى آیات شریفه سوره مرسلات را مطرح مى‏کند:

»والمرسلات عرفا، فالعاصفات عصفا والناشرات نشراً فالفارقات فرقا.«71

به نکته بسیار دقیقى خواننده را متوجه مى‏کند و آن این که: »لغت تا حدودى معلوم است; اما انطباق مشکل است.«

براستى هم‏چنین است. آن‏چه قرآن را به صحنه زندگى مى‏آورد و در زوایاى گوناگونِ آن مسائل خانوادگى، اجتماعى سیاسى و اقتصادى نقش قرآن را مى‏نمایاندو آن را به سخن درمى‏آوَرَد، برابرسازى واژه‏ها و آیه‏هاى قرآن است، با مسائل روز و گرفتاریهاو نیازهایى که امروز بشر دارد.

درباره واژه »مرسلات« که عقل رها شده، انسانهاى رها شده معنى شده است و یا به بادهایى که از یک جهت به جهت دیگر حرکت مى‏کردند، به قرینه »فالعاصفات عصفا« مى‏گوید:

»در دید امروز که ما مى‏خواهیم برداشت کنیم، آیا همان است و مى‏بینیم در حرکتهاى اجتماعى آنها که پیشتازند، از بندها آزاد مى‏شوند، قیدها، بندها، محیط، ضوابط، روابطِ محیط از همه اینها آزاد مى‏شوند. آزاد که شدند همه این آزادیها در طریق شناسایى است; یعنى یک مردمى که در یک نظام طبقاتى، تحت تأثیر و فشارهاى نظامها و طبقاتِ ستمگر هستند و اینهایى که وابسته به این نظامها و طبقات هستند، اصلاً شناختى نمى‏توانند داشته باشند، ولى وقتى که حرکت کردند، بندها را رها کردند، شناخت‏شان رو به پیشرفت مى‏رود. این شناخت باز تأثیرمى کند و حرکت شدیدتر مى‏شود. حرکت که شدیدتر شد، یک گروه هم - چون مرسلات جمع مؤنث است به اعتبار جماعت شاید باشد - هستند، ولى همین گروه، کم‏کم شعبه پیدا مى‏کنند، منتشر مى‏شوند در اطراف و یک حرکت وسیع اجتماعى از اینها پدید مى‏آید و مردمى که یک‏نواخت بودند زندگى‏شان به تدریج جداجدا مى‏شوند و آنهایى که در این حرکت در این مسیر همگامى نداشتند، اینها از آنها جدامى شوند.

این یک برداشتى است. ما نمى‏خواهیم بگوییم این عین تفسیر آیات است، ولى این یک انطباقى است. آن روز شاید مسائل اجتماعى و وابستگى و حرکتهاى رُسل این جور در برابر چشم نبوده که این آیات را منطبق کند، ولى امروز ما وقتى که به مسائل اجتماعى برمى‏خوریم، دید تازه‏اى باز مى‏کنیم.«72

و یا در تفسیر و برداشت از »والذاریات« مى‏گوید:

»... ما هم حق داریم که اگر دید جدیدى در زندگى و حیات پیدا کردیم، بر طبق آن برداشت جدیدى هم داشته باشیم. اگر کسى، یا کسانى گفته‏اند: مراد از »الذاریات« ابرهاست، ما مى‏گوییم »الذاریات« که از »ذرو« است، به معنى عنصرهاست. »اتم« را عرب »ذره« مى‏گوید; مثلاً به جاى انفجار اتمى، مى‏گویند: انفجار ذرّى.

پس مى‏بینیم علم افق جدیدى براى ما در مسأله باز مى‏کند و نشان مى‏دهد »اتم«ها عنصرها، از درون دائماً در حال انفجارند و پراکنده شدن. البته این موضوع را علماى فیزیک باید انطباق بدهند. من که در فیزیک وارد نیستم.«73

 

4. طرح اسلام به مثابه مکتب )مهندسى مکتب(

از ویژگیهاى روشنفکر، روشن‏بینى، قدرت دید، جهان‏بینى74 و جامع‏نگرى است. روشنفکر کسى است که جایگاه خود را در مجموعهِ هستى بشناسد، در گذشته و آینده جهان و انسان بیندیشد و طرحى روشن براى زندگى در نظر داشته باشد. آقاى طالقانى چنین بود. از آغاز جوانى به خودشناسى روآورد. از تقلید و پیروى کورکورانه مى‏پرهیخت و بیزارى مى‏جست و درصدد بود با مطالعه بیش‏تر در کتاب هستى، ایمان خود را بارور کند. شرکت در جلسه‏هاى بحث و انتقاد دینى که با شرکت اربابان ادیان و مذاهب گوناگون، به مدیریت پدرش: سید ابوالحسن طالقانى تشکیل مى‏شد، بر آگاهى و روشن‏بینى او مى‏افزاید. شناخت مقایسه‏اى ادیان و شرایع، ایمان او را به اسلام دو چندان کرد و آن را مکتبى دید که مى‏تواند به نیازهاى اساسى انسان پاسخ دهد و به زندگى معنى ببخشد.

وى، هماره در پى طرحى بود تا اسلام را به مثابه مکتب و راهنماى عمل به جامعه بشناساند و به تعبیر دقیق‏تر، مکتب را مهندسى کند. در مقدمه کتاب تنبیه الاّمة از ضرورت به دست دادن اصول سیاسى و اجتماعى اسلام براى نسل جوان سخن گفته است.75

او، ارائه طرح جامع از شریعت و پاسخ به رقباى فکرى و سیاسى اسلام را از بایسته‏ترین و مهم‏ترین وظیفه‏هایى مى‏داند که علماى دین باید عهده‏دار آن باشند.

به نظر او، روشنفکران اروپا، به خاطر تهى بودن کلیسا از دستورهاى عرفى و دنیوى، خلأهاى زندگى و عرصه‏هاى اجتماعى را با طرح قانونهاى عرفى پر کردند و نیز با ادعاى بى‏جاى کلیسا در رهبرى جامعه بدون داشتن ابزار و قوانین مناسبِ سیاسى و اجتماعى، به مبارزه برخاستند و استبدادِ کلیسا را درهم شکستند; ولى اسلام در عرصه حقوق اساسى انسانها دفاع از کرامت و عزت بشریت، آرامش روانى مردم، ساماندهى اقتصادى جامعه، رفاه و پیشرفت و علم و دانش پویاترین مکتب و مذهب است.

امّا با این همه، باز مى‏بینیم کسانى از دین روى برمى‏گردانند، و این، از جمله به دلیل عرضه نکردنِ درست دین است. عالمان دین، در رساندنِ پیام دین به نسل جوان، کوتاهى ورزیدند و بى‏تفاوتى شمارى از عالمان در برابر انجام تکالیف اجتماعى و دست کشیدن از مبارزات اجتماعى و به تماشاى ستم نشستن، سبب شد روشنفکر ما و جوان ما، میان مسجد و کلیسا، همانندى برقرار کند و به مانند روشنفکران اروپا از مذهب بگریزند و حال آن که میان عالمان مسلمان و رهبران کلیسا، و میان مسجد و محراب با دیر و کلیسا، تفاوت بسیار است و...

ایشان در حواشى خود بر تنبیه الامة و تنزیه الملة، با اشاره به تاریخ مذهب در اروپا نوشته است:

»آزادى از عبودیت استبداد، آزادى از قیود دینى را همراه داشت. چون استبداد و اختناق دین در قرون گذشته، یگانه حربه دو دم اختناق مردم بود. تاریخ قرون وسطى گواه روشنى است که جنایات و قصابیها با قدرت دین انجام مى‏گرفت و دستگاه سیاسى آلتى بود در دست کنائس. به این جهت انقلابها، نخست در مقابلِ فشار کنائس شروع شد و عکس‏العمل آن همین روح انکار و دشمنى با دین و مادى‏گرى است که یک قسمت دنیا را فراگرفته... . چون در غرب آزادیخواهى در مرحله نخست، همان آزادى از چنگال نمایندگان خونخوار مسیح رحمت بود، در هرجا این کلمه طرفدار یافت با همان مفهوم ملازم گردید و مسلمانان نیز مبتلا به عکس‏العمل اعمال کنائس و بعضى از عالم‏نمایان مسلمان نظیر آنان شدند و به این حقیقت متوجه نشدند که اروپا از قیود دینى آنان خودرا رهانید و کنائس را پشت سر گذارد آزاد و مستقل گردید، ولى مسلمانان تعالیم یگانه‏پرستى و آزادیبخش اسلام راکنار گذاردند و با داشتن مشروطیت و قانون اساسى دربند عبودیت و در برابر تاریخ سراسر مجد خود شرمسار گردیدند.«76

پس از شهریور 20، احزاب الحادى، بویژه حزب توده با پرچم آزادى و برابرى شمارى از جوانان و دانشگاهیان را به خود جذب کردند. سپسها حزب دموکرات آذربایجان به یارگیرى پرداخت و با شعار دموکراسى و آذربایجان آزاد، جوانان بسیارى را اسیر کمند خود کرد و در مهم‏ترین پایگاه و کانون تشیع )آذربایجان( پرچم دین‏ستیزى بلند شد. آقاى طالقانى، از سوى هیأت علماى اسلام، براى بررسى اوضاع آذربایجان به این سرزمین سفر کرد. او، پس از مطالعه و بررسى شرائط فرهنگى، اجتماعى و سیاسى حاکم بر منطقه و بلکه سراسر ایران، این نتیجه را به دست داد که در صحنه نبودن علماى دین، و نبودنِ طرح جامع از مکتب براى حلّ مشکلات جامعه، بویژه فقر و فسادِ اجتماعى، جوانان را به سوى مکتبهاى الحادى کشانده است و آرمان‏طلبى جوانان و شعارهاى فریبنده و زیباى برادرى و برابرى احزاب چپ، آنان را علاقه‏مند به مارکس و انگلس کرده است. از این روى ایشان تلاش اصلى خود را روى پاسخ به این نیاز عمومى و فورى متمرکز ساخت:

»پس از متجاوز از ده شبانه روز مطالعه و فعالیت، به تهران برگشتم و از مشاهدات و مطالعات خود، بیش از پیش، متوجه شدم که انحرافهاى فکرى عده‏اى از مردم و جوانان و عواقب آن، خطرى بزرگ براى تمامیت و استقلال کشور دارد که ممکن است به نابودى و تجزیه آن بکشد و تکلیفِ شرعى خود دانستم که اهتمام بیش‏ترى در تشکیل جلسات مرتب و مفصل و منظم که مدتها در راه آن مى‏کوشیدم، براى سخنرانى، بحث و انتقاد بر محور و اصول برهانى خداپرستى و رد و انتقاد بر اصول ماتریالیستى و کمونیستى بنمایم و در نتیجه، سپاهى از دانشجویان براى بحث و فهم اصول اسلامى و مقایسه آن با اصول مادى تشکیل دادم که در دانشگاه و خارج آن دانشگاه آثار آن آشکار و هویدا گردید.

و بر محور همین فکر و نظر، انجمن اسلامى دانشجویان - که در سال 1323 تشکیل شده بود - و پس از آن معلمین و اطباء تشکیل گردید. بنابراین، تشکیل انجمنهاى اسلامى به دو منظور بود: یکى وظیفه کلى دینى که جوانان با بحث آزاد، اصول دین را دریابند; زیرا از نظرعلماى اسلام اصول دین را باید با تحقیق و برهان و بحث آزاد دریافت و وظیفه خاص دیگرى که پیش آمده بود، مبارزه منطقى با اصول ماتریالیسم بود که اذهان جوانان و تحصیل کرده‏هاى ما را مى‏رفت که فراگیرد.«77

آقاى طالقانى، اسلام را مکتبى آزادى‏بخش و راهنماى زندگى ترسیم مى‏کرد و قرآن را تنها کتابى که مى‏تواند به نیازهاى اجتماعى و روانى بشر پاسخ داده و مردم را از فلاکت و درماندگى و ستم برهاند. او، با تکیه بر شواهد تاریخى، یادآور مى‏شد: پیامبر در پرتو قرآن، به ساختن جامعه‏اى کریمانه و برین کامیاب شد و مسلمانان در پرتو تعالیم پیامبر، قرنها با عزت و کرامت زیسته‏اند.

در اصل، شرح و تفسیر و نشر کتاب تنبیه الامه میرزاى نائینى، در همین راستا بود که به قلم ایشان انجام گرفت و بسیار اثرگذارد. زیرا در این کتاب، سرفصلهایى از اصول سیاسى و اجتماعى اسلام شرح شده است. بویژه آیات قرآن و خطبه‏هاى پیامبر)ص( و امام على)ع( درباره رهبرى جامعه، عدالت و مساوات، آزادى و شورا، مجلس و وکلا، به زیبایى نموده شده است. این اثر، افزون بر بیان دیدگاه‏هاى سیاسى تشیع، ابزارى بود براى مبارزه و رویارویى با رژیم ستمشاهى و پاسخى به خرده‏گیران بر روحانیت. به گفته آقاى سید عزالدین زنجانى:

»اغلب دانشجویان که از سکوت و دست روى دست گذاشتن علما سخت در رنج بودند و انتقاد مى‏کردند و آنها را شریک جرم آن اوضاع مى‏دانستند، بعد از انتشار کتاب مزبور، نظرشان عوض شد و جوّ دانشگاه درباره روحانیت شیعه، تغییر کرد. آنان دریافتند که از طرف بزرگان شیعه اقداماتى صورت گرفته بود; امّا به علت ناآگاهى مردم مشروطیت مقرون به شکست شد.«78

در سالهاى دهه 40 نیاز به ارائه الگوى جامع از اسلام و تبیین اسلام به عنوان راهنماى عمل بیش از پیش خود را نمایاند. بویژه آن‏که پس از جریان 15 خرداد 42، مارکسیستها تلاشهاى گسترده‏اى براى جذب دانشجویان آغاز کرده بودند. آقاى طالقانى و هم‏اندیشان وى، لازم دیدند اسلام را با زبان روز و به صورت جامع، طرح کنند، تا جوانان دانشگاهى به تمامى آموزه‏هاى دقیق، راه‏گشا و انقلابى آن آگاهى یابند و با اندیشه‏اى نو، اسلامى و لبالب از معارف ناب، با شعارهاى مکتبهاى رقیب به رویارویى برخیزند:

»به دعوت و حرکت چنین اشخاصى محفلى ترتیب یافت، براى تدوین جهان‏بینى اسلام با خصوصیاتى که خلاء موجود را پر کند. و این مکتب مبارز را به عرصه سیاسى و نهضت و قیام آورد. نخستین جلسه در بهار 1349 تشکیل شد. اشخاص مشهورى در آن حضور داشتند. شهید آیت اللّه مرتضى مطهرى، شهید حجة الاسلام دکتر محمد جواد باهنر، مرحوم آیت اللّه طالقانى، مرحوم سید ابوالفضل زنجانى و مرحوم دکتر کاظم سامى، حضرت آیت اللّه آقاى خامنه‏اى، آقایان: هاشمى رفسنجانى، مهندس بازرگان، دکتر یداللّه سحابى و دکتر شیبانى.«79

 

5. آزاداندیشى و آزادى خواهى

از شاخصه‏هاى روشنفکر دینى، آزاداندیشى است. آزاداندیشى، میدان دادن به فکر و اندیشه براى گزینش، رها شدنِ فکر از بند سنتها و آداب بازدارنده مرئى و نامرئى است.

آزادى اجتماعى، رهایى و گسستن بندهاى بیداد اجتماعى و رهاشدن از عبودیت نظامهاى خودکامه و حق انتخاب سرنوشت است.80

طالقانى عالمى بود آزاداندیش و آزادى‏خواه. او توانسته بود بر بازدارنده درونى و برونى بر سر راه رشد اندیشه خود پیروز آید و در راه پدید آوردن محیطِ سالم و آزاد بکوشد و سراسر زندگى خود را در مبارزه با استبداد و ستم سپرى کند.

او ریشه همه آزادیهاى فکر و آزادیهاى اجتماعى را آزادى معنوى و روحى مى‏داند. به این معنى که شخص، در صورتى مى‏تواند آزاداندیش باشد و به دیگران اجازه آزادى دهد که خود را از قید و بندِ خودخواهیها برهاند; چه طاغوت را از آن رو طاغوت خوانده‏اند که در درون خود شکست خورده است. و با لبریز شدن امیال نفسانى است که به حقوق و حدود دیگران تجاوز کرده است و منشاء طغیان نفس کوتاه‏اندیش و تربیت نشده‏اى است که خود را به مال و قدرت و دانش از دیگران بى‏نیاز مى‏داند:81

»انسان، نخست برخودش طغیان مى‏کند. بر ضد حیثیت و کمال و شرفش و آینده‏نگرى‏اش طغیان مى‏کند. اساساً طغیان طاغى و مستبد، پیش از این که بر مردم و دیگران باشد، بر نفس خودش است. این انسان ممکن است که قدرت و فرصتِ طغیانِ بر دیگران را پیدا نکند، ولى در هر حال، خود به خودى، طغیان‏گر و مستبد است. مستبد کیست؟ کسى که هرچه انگیزه‏هایش، خواهش‏ها و هوسهایش اقتضا کند، آن را بر خودش و وجدانش و وظایف و مسؤولیتهایش، تحمیل مى‏کند. چنین کسى را مستبد بر نفس مى‏گویند. بنابراین، طاغى و مستبد، تنها به کسى گفته نمى‏شود که بر مردم طغیان کند و منافع و مصالح مردم و سنن الهى را زیرپا بگذارد، بلکه طاغوتچه‏ها و مستبد بر نفسها، الان هم زیادند. آن کسانى که دل‏شان مى‏خواهد خودشان را بر دیگران تحمیل کنند، ولى قدرت‏اش را ندارند. آنها هم طاغى و مستبدند. اینها اگر قدرت‏اش را پیدا کنند، خودشان را بر دیگران تحمیل و بر مصالح مردم طغیان مى‏کنند. چون اول بر خودشان طغیان کرده‏اند. منشاء این طغیان چیست، همان دید محدود انسان است. اساساً تعلیم انبیاء، بر همین متمرکز است که دید انسان را وسیع کند.«82

در نگاه قرآنى او، انسان انتخاب‏گر است، باید شرایطِ زندگى و بسترهاى فرهنگى و اجتماعى چنان سامان یابد که انسانها با آرامش و بدون دغدغه و تنگنا در باورها و سرنوشت اجتماعى خود بیندیشند و انتخاب کنند. عادتها و فرهنگها و نظامهاى مستبد استعدادهاى مردم را سترون ساخته و آزادى او را سلب مى‏کنند. از این روى، اسلام با اکراه در دین مبارزه کرده و پیروان خود را به آگاهى و شناخت و انتخاب سفارش مى‏کند.

طالقانى در غوغاى فرهنگها و مکتبهاى شرقى و غربى، که با داعیه آزادى و دموکراسى به صید جوانان مشغول بودند، فریاد برداشت: اسلام آزاداندیش‏ترین مکتب است و از شنیدن آراى دیگران رویگردان نیست.

او، به آن دسته از دین‏باوران که در هراس از آسیب رسیدن به ایمان جوانان از طرح دیدگاه‏هاى مارکس در مجامع دینى بودند، پاسخ داد:

»مارکسیسم مولود استبداد است و در تنگناها رشد مى‏کند و در بستر آزاد و جامعه مرفه خود به خود نابود مى‏شود. به جاى بستن روزنه‏ها باید آگاهى آفرید.

عده‏اى گفتند: کمونیستها نفوذ پیدا مى‏کنند و... وحشتى که رژیم سابق از کمونیسم داشت الان هم هست. کمونیستم مولود استبداد سیاسى و اجتماعى و دینى است و در هر کشورى که استبداد و محرومیت بود و چهره دین مسخ شد، کمونیسم تشکیل مى‏شود.«83

مى‏گفت:

»در مجلس ما باید مخالفین هم بیایند. اگر نیایند هم، ما باید دعوت‏شان کنیم. حرفهاى‏شان گفته شود. ما هیچ نباید وحشت کنیم که گروه‏هاى دیگر راه پیدا کنند، حرف‏شان را بزنند.« 84

 

دیدگاه‏هاى آقاى طالقانى درباره استبداد دینى

در شرح و آفتهاى استبداد دینى، پیش از آقاى طالقانى، کواکبى و میرزاى نائینى سخن گفته‏اند. وى نیز در این‏باره سخنان نغزى دارد. طالقانى، پیشینه استبداد دینى را به صدر اسلام و روزگار امویان برمى‏گرداند; چه امویان ناتوان و به دور از شایستگیهاى رهبرى دینى و سیاسى جامعه اسلامى، براى تسلط بر جامعه، لباس دین پوشیدند، خود را جانشین پیامبر شمردند و با تحریف‏گرى دین را با هوى و هوسهاى خود تطبیق کردند. آنان، براى سرپوش گذاشتن بر ستمگریهاى خود از آیات قرآن و سنت پیامبر سوء استفاده کردند. مبلغان و خطباى وابسته و مزدور، حاکمان اموى را اولوالامر خواندند و به نام دین اطاعت آنان را واجب شمردند و صداهاى مخالف را با انگ و اتهام خارجى و مخالفت جماعت و سنت سرکوب کردند. دورانِ امویان، سیاه‏ترین روزگار استبداد دینى در تاریخ اسلام بود. وى در شرح حدیث معروف پیامبر درباره فرزندان ابى العاص بن حکم:

»از ابلغ بنو ابى العاص ثلاثین رجلا اتخذوا دین اللّه دغلا و عباداللّه خولا و مال اللّه دولا.«85

نوشته است:

»بارزترین اثر شوم استبداد درباره این سه چیز است )که در حدیث آمده(:

1. اموال و سرمایه‏هاى عمومى را براى تأمین قدرت و پیشرفت شهوات فردى و جمعى مصرف مى‏نمایند و دست به دست میان کسان خود مى‏گردانند و به مردم به خور و نمیرى مى‏دهند، آن‏هم در برابر هزاران ستایش و کرنش.

2. و دین را با امیال و هوسهاى خود تطبیق مى‏نمایند و چیزهایى به نام دین در دین داخل مى‏سازند و مردم را از اصول و مبانى دین که معارض با قدرتهاى بى‏حد است منصرف مى‏سازند، چنانکه پس از صدر اول اصول اجتماعى و سیاسى اسلام که اساس دین و موجد محیط است، به وسیله مستبدین در پرده اختفاء مانده است و اکثر مسلمانان از آن مطلع نیستند: و دین اللّه دخلا

3. عقول و افکار را تحت فشار مى‏گذارند و از بروز استعدادها و بیدارى مردم جلوگیرى مى‏کنند و راه‏هاى شهوات و سرگرمیها را براى مردم باز مى‏کنند، در نتیجه با مردم معامله بنده و گوسفند مى‏نمایند: و عباداللّه خولا.«86

سپس به روشنگرى مى‏پردازد. در گذشته نمى‏ماند. تنها امویان را این گونه نمى‏بیند که در طول تاریخ تکرار آن را گوشزد مى‏کند. از مستبدان و ستمکارانى مى‏گوید که از دین براى مقاصد شوم خود سود جسته‏اند. به نام حمایت و جانبدارى از دین و حفظ قداست آن، جهالتها، خرافه‏ها و بدعتها را گسترش داده و از ناآگاهى و نادانى توده‏ها بهره برده و به نام دین عالمان آزاد اندیش و آگاه را از صحنه خارج ساخته واندیشمندان و دلسوزان واقعى جامعه را منزوى ساخته‏اند و مزدوران و رهزنانى به نام عالم بر سریر فتوا نشانده‏اند.

همان روشى که معاویه بن‏ابى‏سفیان به کار گرفت. سمرة بن جندب را با پول خرید و وداشت که آیات قرآن را به سود او تفسیر کند.

هشدار مى‏دهد که جامعه اسلامى و مسلمانان نپندارند، دوران این کارها و دغل‏بازیها گذشته، خیر. امروزه نیز، بیش از گذشته، به نام دین، بت‏پرستى و شاه‏پرستى را رواج مى‏دهند و در دلهاى مردم نهادینه‏اش مى‏کنند. در میان مردم چنان رواج مى‏دهند که قیام علیه نظام جاهلى و مستبدِ طاغوتى و حلقه به گوش آمریکا، به زیان دین است و دین را با سیاست و برنامه‏هاى اجتماعى و مبارزه با ستم، کارى نیست!

طالقانى، در تمام آنات زندگى، استبداد ستیز بوده و استبداد را به هر رنگ و لباس مى‏شناخت. او با دقت نظرى که داشت استبداد دینى را خطرناک‏تر از دیگر استبدادها دانسته و شمرده است و مبارزه با آن را حساس‏تر و خطرناک‏تر از دیگر مبارزه‏ها قلمداد کرده و به عالمان آزاده هشدار مى‏دهد از چیرگى استبداد دینى بر جامعه بترسند و در نجات دین از دست عالم‏نمایان بکوشند:

»از قواى پاسدار استبداد، شعبه استبداد دینى است. کار این شعبه این است که: مطالب و سخنانى از دین گرفته و ظاهر خود را آن‏طور که جالب عوام ساده باشد مى‏آرایند و مردمى را که از اصول و مبانى دین بى‏خبرند و به اساس دعوت پیغمبران گرام آشنایى ندارند، مى‏فریبند و مطیع خود مى‏سازند و با این روش فریبنده، به نام غمخوارى دین و نگهدارى آیین، ظلّ الشیطان را بر سر عموم مى‏گسترانند و در زیر این سایه شوم جهل و ذلت مردم را نگاه مى‏دارند. این دسته چون با عواطف پاک مردم سر و کار دارند و در پشت سنگر محکم دین نشسته‏اند، خطرشان بیش‏تر و دفع‏شان دشوارتر است.«87

او از ریشه دواندن استبداد و طغیان‏گرى در کالبد جامعه، سخت نگران بود. تلاش مى‏کرد، عالمانه هرگونه استبدادى را بشناساند، ردگیرى کند و به رویارویى با آن برخیزد. او به روشنى دریافته بود که اگر چیزى جلودار مستبد نباشد، کم‏کم، همه عرصه‏هاى حیات اجتماعى را از مردم سلب مى‏کند، فرهنگ و اقتصاد جامعه را به بازیچه مى‏گیرد و در درون جامعه استبداد زده، فرعونها بسیار مى‏شوند. البته تنها هشدار نمى‏داد و در مبارزه، یک روش را پى نمى‏گرفت. راه‏هاى منطقى را مى‏پیمود و از جمله به پیش‏گیرى که با توان‏مندى و مسؤولیت‏پذیرى جامعه و مردم ممکن بود، مى‏اندیشید. به این باور بود که براى پیشگیرى از پیدایش جامعه استبداد زده و ایجاد فضاى سالم و آزاد باید مسؤولیت‏پذیر بود و خطر کرد. امر به معروف و نهى از منکر راه رسیدن به آزادى را هموار مى‏سازد. تشویق و حرکت به سوى پاکیها، مبارزه با انحرافها و خودکامگیها، افزون بر تربیت فرزانگان و دلیرمردان، عرصه را بر خودکامگان تنگ مى‏سازد.

در این نگاه ژرف قرآنى و سرچشمه گرفته از اسلام ناب، از مصادیق بارز امر به معروف و نهى از منکر، مبارزه با نظامهاى سلطه و قدرتهاى استکبارى است، کارى که نه تنها علما باید میان‏دار باشند، بلکه همه مردم باید گام در این عرصه بگذارند و رایت مبارزه با استبداد را برافرازند. در برابر حکومت عدل نیز مسؤولیت دارند. نباید کوچک‏ترین کژ راهه‏روى را تاب بیاورند و از کوچک‏ترین و ریزترین سرپیچى از معارف ناب را بگذرند که مسؤول‏اند. زیرا استبداد و طغیان، هر نظامى را ممکن است دربرگیرد، اگر مردم هوشیارانه و مسؤولانه در برابر ناهنجاریها، قد علم نکنند:

»این یک مسؤولیت عمومى است. نه یک طبقه، نه یک قشرى، حتى یک فرد عادى مى‏تواند نسبت به کسى که در رأس مملکت واقع است، امر به معروف و نهى از منکر کند. نه کارشکنى، ایراد بى‏جهت گرفتن; راه نشان دادن، آقا این راه‏تان اشتباه است، باید این راه را بروید، این کلمه‏اى که گفتید نادرست است. همین شما که نشسته‏اید، صدها، هزارها گوش، سخنان مرا گوش مى‏دهید، نباید تعبداً قبول کنید. فرد فرد شما مسؤولید به من بگویید این جاى کلام نابجا بوده است. مسلمانهاى صدر اسلام، مگر این‏طور نبودند؟ وقتى خلیفه دوم گفت که: اگر من منحرف شدم، مرا راست کنید، آن فرد بلند شد و گفت: اگر راست نشدى، با این شمشیر راستت مى‏کنیم؟ مگر على)ع( نمى‏گوید: دائماً به من تذکر بدهید! خیال نکنید شما پست‏ترید از تذکردادن و من بالاترم از شنیدن تذکرات شما.

اگر یک عده را انتخاب کردید براى مجلس خبرگان، خیال نکنید از شما رفع مسؤولیت شده، اگر عده‏اى را انتخاب کردید براى مجلس شورا، خیال نکنید مسؤولیت از شما رفع شده. فرد فرد شما مسؤولید، باید با تمام شعور و چشم و گوش‏تان مراقب اعمال اینها باشید.

امر به معروف و نهى از منکر! این جامعه آزاد است، این جامعه‏اى است که رشد افراد ناباب و ناصالح در این جامعه از بین خواهد رفت. على )ع( هم همین را مى‏گوید، بعد مى‏فرماید اگر ترک کردید »یُوَلّى عَلَیکُم شَرارَکُم«، پست‏ترین و رذل‏ترین مردم بر شما مسلط مى‏شوند.

این مسؤولیت اجتماعى را وقتى کنار گذاردید، خواه ناخواه جامعه بى مسؤولیت، همان‏طورى که آیه اشاره فرموده، در بین جامعه بى مسؤولیت، »شرار« بر شما مسلط مى‏شوند. على)ع(مى‏گوید: »شرار«، قرآن مى‏گوید: »اَلَدُّ الخِصامِ«، یعنى مستبد، یعنى کسى که محکوم شهوت و خودخواهى و غرایز پست و هواها و عقده‏هاى روحى و نفس خودش است.«88

 

6. عدالت خواه مردمى

از شاخصه‏هاى روشنفکر، مردم‏گرایى و تلاش براى ارتقاى اجتماعى آنان است.89 روشنفکر با قلم و بیان تلاش مى‏ورزد، مردم را بالا بکشد و از تنگناها به در آورد و عدالت‏خواهى را در بین آنان نهادینه کند و بر محور عدالت به حرکت‏شان دربیاورد. انسانهاى خودمحور و بریده از جامعه، نه به زبان مردم سخن مى‏گویند و نه در درد و رنج مردم شریک‏اند و نه محور حرکت‏شان عدالت است. عدالت خواهانه به میان مردم نمى‏روند و عدالت خواهى را سرلوحه کارشان قرار نمى‏دهند، سخن‏شان سخن مردم نیست.

اینان را نمى‏توان روشنفکر نامید، که روشنفکرمردمى است و عدالت‏خواه. عدالت خواهى از ویژگیهاى برجسته اوست. کسانى که در میان مردم نباشند و عدالت، محور حرکت‏شان نباشد، براى مردم ناشناخته‏اند و دراساس روشنفکر غیرمردمى و لولیده در پندارهاى خود، خود بزرگ‏بین مى‏شود و از مردم، به شدت فاصله مى‏گیرد. به گفته امام:

»اکثر ضربات مهلکى که به این اجتماع خورده است، از دست اکثر همین روشنفکران دانشگاه رفته‏اى ]است[ که همیشه خود را بزرگ مى‏دیدند و مى‏بینند و تنها حرف مى‏زدند و مى‏زنند که دوست به اصطلاح روشنفکر دیگرش بفهمد و اگر مردم هیچ نفهمند، نفهمند; زیرا دیگر چیزى که مطرح نیست، مردم‏اند و تمام چیزى که مطرح است خود اوست.«90

طالقانى روشنفکرى مردمى بود، به زبان وادبیات مردم سخن مى‏گفت و خواست آنان را فریاد مى‏زد. در میان مردم و مانند آنان زندگى مى‏کرد و رفاه آنان را مى‏خواست و زندگى سعادت‏مندانه را براى آنان آرزو مى‏کرد. از این روى توده‏ها نیز به او عشق مى‏ورزیدند که پناه‏شان بود. او خود را در برابر سرنوشت مردم، مسؤول مى‏شناخت و با همه جایگاه علمى و اجتماعى، هماره در کنار مردم بود، با دردها و رنجها و امیدها و آرزوهاشان خو گرفته بود. درد و رنج و بى کسى و بى‏پناهى مردم و تبعیض که آنان را از پا درآورده بود، سخت رنج‏اش مى‏داد و درون‏اش را شعله‏ور مى‏ساخت و جان‏اش را مى‏گداخت. مردمدارى طالقانى، از عمق جان وایمان او سرچشمه مى‏گرفت. مردمدارى شعارى و تشریفاتى براى طرح خود؟ هرگز! مردمدارى که تلاش داشت، آگاهى و شناخت آنان را به مسائل دینى و اجتماعى کامل‏تر کند و به معیشت توده‏ها سامان بخشد. عشق به مردم، یعنى آگاهى دادن به آنان. در راه سعادت آنان تلاش ورزیدن.

طالقانى، جامعه آکنده از فقر و تبعیض و داراى اختلافات طبقاتى را جامعه‏اى خدایى نمى‏شناخت و تأکید مى‏کرد: عزت و کرامت و شرافت و دیانت انسانها در چنین فضایى پامال مى‏شود. اسلام، شکم گرسنه نمى‏پذیرد و اجازه نمى‏دهد شمارى از فقر و بینوایى گورنشین باشند و عده‏اى در رفاه و نعمت غوطه‏ور.91

روح و حقیقت دین، با نوع دوستى درآمیخته است. مسلمان باید نوع دوست باشد وگرنه از این روح و حقیقت، بیگانه است. آن کس که نه خود بینوایى را سیر مى‏کند و بر درد و رنج او مرهم مى‏نهد و نه دیگران را به سیر نمودن بینوایان برمى‏انگیزاند، مسلمان نیست، گرچه به ظاهر خود را بیاراید و نماز بگزارد.92

او، در دوران ستم‏شاهى افزون بر باز کردنِ دیدگاه‏هاى اسلام درباره عدالت، براى کم کردن از رنج مردم درگرداب بى‏عدالتى به تلاش برخاست و هر راه ممکن را پیمود.

از نهادینه کردن عدالت عمومى در ذهن و باور مردم و اجتماع گرفته، تا همدردى با نیازمندان. به مانند آنان مى‏زیست ساده و بى‏آلایش، به روستاهاى محروم مى‏رفت، ثروت‏مندان را به نوع دوستى و همدردى با محرومان با بذل مال، تشویق مى‏کرد و با یارى گرفتن از مؤمنان براى روستائیان فقیر، امکانات عمومى فراهم مى‏آورد.

در زلزله بوئین‏زهرا و در زلزله خراسان در سال1347 ش. از نخستین علمایى بود که به یارى مردم شتافت93 در دوران تبعید به زابل و بافت کرمان (1352 - 1350) با درد و رنج و گرفتاریهاى توان‏فرساى مردم بیش‏تر آشنا شد و آن را با تمام وجود حس کرد و چشید. با همه مشکلات روحى که خود درگیر آن بود، از کمک به مردمان تهى‏دست این ناحیه غافل نماند.94

او، توده‏ها را ولى نعمت رهبران جامعه مى‏نامید و بارها تأکید مى‏کرد توده‏هاى پابرهنه، حامیان اصلى پیامبران خدا بودند و در برابر صاحبان زر و زور و تزویر و روشنفکرانِ از مردم بریده، از رسولان، اولیا و مردان خدا جانبدارى کرده‏اند. پیروزى انقلاب اسلامى را نیز مدیون پایمردى و حضور مردمِ عدالت‏خواه مى‏شمرد.

مى‏گفت: آنان که عاشقانه خون مى‏دهند، آنان که صداى انبیا را درست مى‏فهمند و درک مى‏کنند، همین مردم عادى هستند، پابرهنه‏هاى زمین. درس خوانده‏ها اغلب گرفتار چهارچوبِ دیدگاه‏هاى خودشان هستند.95 وى، بر اساس این دیدگاه بود که از یک سو اصرار داشت مردم باید در سرنوشت سیاسى و اجتماعى خود نقش‏آفرینى کنند و براى شرکت در مدیریت جامعه تلاش ورزند. از سوى دیگر، سردمداران جامعه را از خودرأیى و استبداد پرهیز مى‏داد و به آنان سفارش مى‏کرد: با مردم باشند و با آنان رایزنى کنند در کارها، اساسى مشارکت‏شان دهند; چه در سایه رایزنى و شور و شورا شخصیت توده‏ها شکوفا شده و استعدادهاى خفته بیدار مى‏شود و با نقد و تضارب آراى برخاسته از مشورت و رایزنى، توان فکرى و فرهنگى مردم بالا مى‏رود و در نهایت آزادى و کرامت در جامعه اسلامى نهادینه مى‏شود و وقتى انسان جایگاه خودش را شناخت و به نقش خود در جامعه آشنا شد، تن به بى‏عدالتى، ذلت و حرکتهاى غیرمردمى نمى‏دهد.

او در یادداشتهایى که بر تنبیه الامة علامه نائینى دارد، مى‏نویسد:

»وجوب مشورت در امر و حوادث بر حسب نصوص آیات و سیرة پیغمبر اکرم )ص( از امور مسلمه است. دلالت آیه: »وشاورهم فى الامر« که پیغمبر مقدس را بدان خطاب و مکلف نموده، بس واضح است. ضمیر جمع )هُم( در مرحله اول همه مسلمانان است، ولى به حسب قرینه امکان و تناسب حکم با صاحبان رأى، راجع به عقلا و ارباب نظر است. و الامر: مقصود تمام کارهاى اجتماعى و سیاسى است و چون قوانین از جانب خداست، از این حکم خارج است... . ظالم‏پرستان و مستبدان به نام دین، اگر به کتاب و سنت ایمان و از آن خبر داشتند، باید از این شورى که ارث اسلام است و به ما برگشته از خود بدانند و محکم بدارند، نه با دین مخالف اش بشمارند.«96

به نظر آقاى طالقانى، اهمیت شورى و رایزنى با مردم، در پرورش افکار و ایجاد روحیه شجاعت و پدیدآورى فضاى خلاقیت‏پرورى و ابتکار و مبارزه با استبداد، چنان است که با این که مسلمانان در جنگ احد، که جایگاه نبرد بر اساس مشورت انتخاب شده بود، شکست خوردند، با این حال، قرآن این پیشامد ناگوار را در برابر مزایاى شور و رایزنى با مردم ناچیز مى‏شمرد و خداوند پیامبر را به همراهى و مشورت با مردم فرمان مى‏دهد و این بزرگ‏ترین درس احد بود:

»با آن عواقب سخت و ناگوارى که شوراى احد پیش آورد و آن ضربه‏اى که بر مسلمانان وارد شد... همه از آثار شورى بود که مدینه را بى‏پناه گذاردند و برخلاف نظر شخص آن حضرت، به سوى دشمن راندند. با همه اینها، باز اصل شورى را تحکیم مى‏کند، چون پایه اجتماع اسلامى است و براى همیشه، تا اندیشه‏ها و استعدادها بروز کند و هر صاحب رأیى خود را شریک در سرنوشت بداند و مسلمانان براى آینده و همیشه تربیت شوند و بتوانند در هر زمان و هرجا، بعد از غروب نبوت، خود را رهبرى کنند. و اگر در این راه و براى تحکیم شورا هرچه زیان دهند، ارزش دارد... و این بزرگ‏ترین درس احد بود.«97

انقلاب اسلامى، انتظارات مردم را براى مشارکت در سرنوشت خود بالا برد. فروپاشى نظام استبدادى فضاى مناسب براى حضور مردم در عرصه‏هاى فرهنگى، اقتصادى و سیاسى را فراهم ساخت.

آقاى طالقانى، رویکرد مردم را به شورى و مشورت مشروع، برخاسته از اصل قرآنى مى‏دانست و بر این نظر بود که مشارکت مردم در سرنوشت خود، بویژه در اداره امور کشور، افزون بر بهره‏گیرى از اندیشه‏هاى گوناگون، به احساس تعهد مردم در پاسدارى از دستاوردهاى انقلاب فزونى مى‏بخشد و پایه‏هاى تعهد را استوار مى‏سازد و بر همبستگى آنان مى‏افزاید. وى، راه برون‏رفت از مشکلات مناطق کشور را در گروِ عمل و پاى‏بندى به اصل شورى مى‏دانست:

»شورا، یک اصل مترقى است، بخصوص در دنیاى امروز، یا باید مردم در سرنوشت خودشان دخالت داشته باشند، یا نه... این شورا، فقط به عده‏اى که در کارهاى مملکتى و سطوح بالا باید دور هم جمع شوند و با هم در مورد صلح و اقتصاد و وضع کشاورزى و اقتصادى و نظام سیاسى، نظر و رأى بدهند، اختصاص ندارد، بلکه این مسأله، اعّم است. از نظر قرآن و از نظر اسلام، هر خانه‏اى باید یک مرکز شورایى باشد، هر دهکده و هر گروهى در کارشان یک شورایى داشته باشند.«98

براى احقاقِ حقوقِ مردم و نهادینه کردن عدالت اجتماعى، اصرار داشت که باید نظام اجتماعى اصلاح و یا دگرگون گردد، عدالت واقعى، بدون فرو ریختن کاخ ستم و استبداد، که در هر زمانى به گونه‏اى ممکن است خود را بنمایاند، ممکن نیست.

 

7. مدافع پیوند حوزه و دانشگاه

دانشگاه، مرکز علوم و داده‏هاى جدید بشرى، آوردگاه جوانان پرشور و پویا.

حوزه، کانون دین‏شناسى و میعادگاه پاسداران مکتب و شریعت.

پیوند این دو گروه توانا، اثرگذار و نقش‏آفرین مى‏تواند سازه‏هاى دین و دانش را هماهنگ ساخته و نیازهاى مادى و معنوى جامعه را سامان دهد. در پرتو هماهنگى این دو گروه، جامعه اسلامى به علم و تمدن نزدیک مى‏شود و راه امت اسلامى به سوى قله‏هاى افتخارآفرین بشرى، هموار خواهد شد. دریغا، دانشگاه از بدو تأسیس به عنوان رقیب دیانت و حوزه‏ها وارد میدان شد و بنیان‏گذاران آن، در لواى مدنیت و دانشهاى نو، به حوزه‏ها و دانشهاى معنوى و سنتهاى اصیل بومى انگ عقب‏ماندگى و تحجر زدند. کارگزاران رضاخان درصدد برآمدند به نام دانش و نوگرایى و پیشرفت، جلوه‏هاى دینى را از محیطهاى آموزش عالى بزدایند.99

پس از رضا شاه نیز احزاب چپ، دانشگاه را پایگاه خود ساختند و بسیارى از روشنفکرانِ چپ و نیز به مزدورى پهلوى دوم، تن دردادند و در این راه از هیچ خدمتى به نظام سلطه دریغ نکردند.100 غرب‏زدگى، هجمه به دین و مذهب، در دانشگاه‏ها شدت گرفت و عرصه بر دین‏داران چنان تنگ شد که حتى، نماز و روزه و پوشش مذهبى دانشجویان به تمسخر گرفته مى‏شد.

دفاع آشکار از مذهب و روحانیت شهامت مى‏خواست.101 بدنه حوزه نیز متأثر از این فضاى تیره و تار، از خسارت در امان نماند و ریزشهاى جبران‏ناپذیرى در آن روى داد. بى مهرى، کینه ورزى و دشمنى متولیان دانشگاه‏ها به افراد مذهبى، سبب شد نگاه شمارى از حوزویان اثرگذار، به این مجموعه بزرگ آموزشى، بدبینانه باشد و به دانشگاه به عنوان رقیب دیانت بنگرند و یا تبلیغات مسموم دربار و ایادى استعمار سبب شد که دانشگاهیان از روحانیت دورى گزینند و به غلط بپندارند آنان حرف نو و طرحى براى جامعه نو ندارند.

آقاى طالقانى به جایگاه این دو نهاد فرهنگى در ساختن و سامان دادن به جامعه باور عمیق داشت و آن دو را بازوان توان‏مند مردم مى‏دانست و پیوند این دو کانون بزرگ فرهنگى را در پویایى جامعه کارساز مى‏شمرد و از همان آغاز که به تهران بازگشت، درصدد برآمد این دو کانون را به هم نزدیک سازد. ولى حرکت در این راه، با دشواریهایى همراه بود. راه بسیار دشوار گذر مى‏نمود. ساواک، غرب‏زدگان و شرق‏زدگان و خشکه‏مقدسان و کژاندیشان سنگ‏اندازى مى‏کردند، مانع مى‏تراشیدند و... فرنگى مأبان و حزب توده او را فریادگر بازگشت به گذشته مى‏خواندند و خشکه‏مقدسان به او انگ تجددمآبى مى‏زدند. ولى او، به حرکت ادامه داد. شجاعت و جسارت، اخلاص و سعه صدر وانصاف، به او کمک مى‏کرد که آرام و مطمئن به راهى که در پیش گرفته ادامه دهد. و به دور از افراط و تفریط، دیوار جدائیها را بشکند. جایگاه علمى و اجتماعى ممتاز او، راه‏هاى سخت را بر او مى‏گشود و با همه تلاشى که مى‏کردند، نقش او را بى‏اثر سازند، او را از این کار بزرگ باز دارند; زیرا که مى‏دانستند اگر وحدت سر بگیرد جامعه اسلامى آینده روشنى خواهد داشت، و این به سود استبداد، غرب و استعمار نیست، راه به جاى نمى‏بردند. آقاى طالقانى، شجاعانه در این راه گام برداشت و چون آینده را بس روشن مى‏دید، به حرکت خویش شتاب داد، به روشنگرى پرداخت. هم غرب‏زدگى و شرق‏زدگى و و مادى‏گرى را نقد کرد و هم ارتجاع را و روحانیان بسته ذهن و کوتاه‏فکر را. بزرگان حوزه و دانشگاه او را از پیشگامان این راه به شمار آورده‏اند. استاد شهید مطهرى در سالهاى پیش از پیروزى انقلاب اسلامى، پس از اشاره به این که بنیان‏گذار وحدت حوزه و دانشگاه نه من بودم و نه دکتر شریعتى، گفت:

»واقعیت این است که آقاى طالقانى این کار ]وحدت حوزه و دانشگاه[ را بیست و چند سال قبل انجام داد.«102

آقاى طالقانى، با ذهنى باز و اندیشه‏اى روشن، نخست به آسیب شناسایى بازدارنده‏هاى وحدت حوزه و دانشگاه پرداخت. او یکى از علتها و سببهاى مهم جدایى این دو نهاد و کانون را در ناآشنایى آنها از کار و برنامه یکدیگرمى دانست. افراد از دور درباره یکدیگر نظر مى‏دادند. با این نگاه، به عنوان نماد حوزه، به محیطهاى آموزشى جدید پانهاد و دانشگاهیان، از نزدیک با شخصیت بزرگ حوزوى، آن هم شاگرد مؤسس حوزه، حاج شیخ عبدالکریم حائرى، آشنا شدند. به سال 1321، انجمن اسلامى دانشجویان در دانشکده پزشکى، بنیاد نهاده شد. هدف این انجمن، مبارزه با استبداد بود. این انجمن که با پایمردى دانشگاهیان مؤمن و کمکهاى معنوى آقاى طالقانى تشکیل شد، به زودى در میان فارغ‏التحصیلان اروپا شعبه باز کرد و آنان، انجمن اسلامى مهندسان و پزشکان را بنیان نهادند. آقاى طالقانى از سخنرانان اصلى انجمن اسلامى بود.103 انجمن اسلامى، در دبیرستانها نیز برنامه داشت. اندک اندک به همت پاره‏اى از دانشگاه‏ها نماز جماعت برقرار شد. روشن است این نشست و برخاستها و دیدارهاى آقاى طالقانى و دیگر عالمان، با دانشگاهیان در شناخت دو گروه از یکدیگر کارساز بود و زمینه همکاریهاى فرهنگى و مبارزاتى را آماده مى‏ساخت. این جلسه‏ها، دیدارها و گفت‏وگوهاى علمى، دینى و سیاسى، زمینه جذب جوانان دانشگاهى را به مسجد هدایت فراهم آورد.104

آقاى دوانى، از روحیه جوان‏گرایى آقاى طالقانى و تلاش و توفیق ایشان براى آشنا کردن نسل جوان، بویژه دانشجویان با دین و دیانت خاطره‏اى زیبا در کتاب نهضت روحانیون ایران ثبت کرده است:

»نخستین بارى که نویسنده این سطور، پس از بازگشت از حوزه نجف اشرف به ایران، در سال 1328ش. نام آقاى طالقانى را شنید، از زبان شهید عبدالحسین واحدى بود. مرحوم واحدى نقل مى‏کرد که: سال گذشته با آقاى نواب ]شهید نواب صفوى[ در خدمت آقا سید محمود طالقانى به طالقان رفتیم.

من پرسیدم آقاى طالقانى کیست؟

مرحوم واحدى گفت: تنها روحانى است که با قلم و بیان و بینش خاص اسلامى خود، نسل جوان و تحصیل کرده را در مسجد هدایت با اسلام آشنا مى‏سازد و یکى از مجاهدان واقعى اسلام است. و افزود: من و آقاى نواب به ایشان ارادت خاص داریم و ایشان هم به ما لطفى مخصوص دارند. مردى است که باید دید و از مکتب‏اش درس گرفت.«105

آقاى طالقانى، زمینه هم‏نشینى گروه تحصیل کرده را با فضلاى جوان و مبارز حوزه‏ها، فراهم آورد، به گونه‏اى که هم روحانیون از نزدیک با جوانان تحصیل کرده آشنا شوند و امیدها و آرزوها و نیازهاى آنان را از نزدیک بشناسند و خود را براى پاسخ به نیازهاى فکرى نسل جدید آماده سازند و هم از آن سو، دانشگاهیان، بدون واسطه، با اندیشه‏هاى فضلاى نواندیش و اندیشه‏هاى ناب حوزوى، آشنایى پیدا کنند و ذهنیتها و توهماتى که چه بسا درباره حوزه دارند، تصحیح گردد.

دکتر ناصرالدین صاحب الزمانى از ادبا و جامعه‏شناسان معاصر، از دیدار برنامه ریزى شده شهید نواب صفوى و آقاى طالقانى با دانشجویانِ مدرسه عالى سپهسالار چنین یاد مى‏کند:

»یکى از خاطرات مربوط به حضور آیت اللّه طالقانى در مدرسه سپهسالار در آن سالها، که امروز براى ما خیلى معنى پیدا کرده است، این است که: روزى آمدیم نزدیک همان سکویى که غالباً آیت اللّه طالقانى آن‏جا مى‏نشستند، شخصى نشسته بود که خیلى خوش بیان و پرنفوذ و آتشین سخن مى‏گفت. بعدها بچه‏ها گفتند: ایشان نواب صفوى است. آن هنگام ما آن را یک تصادف محض دانستیم، ولى این مساله بارها تکرار شد; یعنى به تناوب گاه آیت اللّه طالقانى مى‏آمدند و گاه نواب صفوى. احیاناً آیت اللّه طالقانى مى‏خواسته است مرحوم نواب را با جوانان تحصیل کرده و متقابلاً آنان، با اندیشه‏هاى فدائیان اسلام، بیش‏تر آشنا شوند. شاید آن هم به خاطر تفاهم، نزدیکى و هماهنگى بیش‏تر مبارزان دانشگاهى و جبهه فدائیان اسلام و اللّه اعلم بالصواب.«106

دکتر صاحب الزمانى، در فرازهاى دیگر از خاطرات خود درباره آقاى طالقانى، از تلاش او در کشاندن دانشجویان به آبشخور معارف اسلامى، کشف قرآن به عنوان منبع الهام سیاسى، تشکیل حلقه بحث آزاد، پیوند زدن بین دانشجو و طلبه، حوزه‏هاى قدیم و مراکز آموزشى جدید، خیلى زیبا و روشن سخن مى‏گوید. این فرازها از خاطرات او، به خوبى مى‏فهماند که آقاى طالقانى، با برنامه‏ریزى هدف‏مند و در جهت کادرسازى براى انقلابى بزرگ و نهضتى شورانگیز، تلاش مى‏کرده است:

»بارى، مرحوم آیت اللّه طالقانى، از مدتى پیش، سخنرانیهایى در این‏جا و آن‏جا داشتند. لیکن بسیارى از اوقات مى‏آمدند به مدرسه عالى سپهسالار، که امروز به نام مدرسه عالى شهید مطهرى، معروف است. بویژه در ماه‏هاى اردیبهشت و خرداد که دانشجویان و دانش‏آموزان سالهاى آخر متوسطه، براى درس حاضر کردن، به خاطر امتحانات‏شان مى‏آمدند، در مدرسه قدم مى‏زدند، درسهاى خود را مرور مى‏کردند و گاهى هم از طلاب، براى درک بهتر درسهاى عربى، فلسفه و منطق خود، استفاده مى‏کردند و کمک مى‏گرفتند. در واقع مدرسه شهید مطهرى، یکى از نادرترین مراکز برخورد و تلاقى دو دسته از جوانان دانشجوى رشته هاى علوم قدیم و جدید، در تهران به شمار مى‏رفت.

با توجه به فلسفه مبارزات آیت اللّه طالقانى که در طول تمام حیاتش، تکیه همیشگى او، روى جوانان و اتحاد طلبه و دانشجو بود حالا مى‏فهمیم که این حسن انتخاب در میعادگاه جوانان دانش‏آموز و دانشجوى علوم قدیم و جدید، دقیقاً از روى فکر و برنامه مخصوص بوده است.

آیت اللّه طالقانى، صبح‏ها که به مدرسه سپهسالار مى‏آمدند، عموماً روى یکى از سکوهاى جلوى حجره یکى از طلبه‏ها مى‏نشستند، رو به قبله، در قسمت شمال شرقى مدرسه، معمولاً دو یا سه حجره مانده به راهرو، مدخل کتابخانه مدرسه و دانشکده معقول و منقول سابق. امروز مى‏فهمیم که انتخاب این محل هم بى حساب نبوده است. چون درست محل تراکم رفت و آمد همه دانشجویان و اهل علم بود. چه آنها که با دانشکده معقول و منقول سر و کار داشتند، چه آنها که با کتابخانه مدرسه شهید مطهرى کار داشتند و چه آنها که به فرهنگستان و یا حتى کوچه‏هاى پشت مجلس و مسجد رفت و آمد داشتند، همه، از این مرکز عبور مى‏کردند.

جوانها پروانه‏وار، درست مثل آن که دور شمعى جمع آیند، دور آیت اللّه طالقانى حلقه مى‏زدند، از او سوال مى‏کردند، به سخنان او گوش مى‏دادند. صحبتهایى که ایشان مى‏کردند، غالباً مانند سخنان همین ماه‏هاى اخیر زندگى‏شان، همیشه با تکیه بر آیات قرآن بود و تفسیر محسوب مى‏شد. آیاتى مناسب بیان و مسائل روز، انتخاب مى‏کردند، درباره آنها صحبت مى‏کردند، به طورى که آیت اللّه طالقانى را مى‏توان کاشف جدید قرآن، به عنوان یک منبع مهم الهام سیاسى در تاریخ معاصر ایران نامید.

آیت اللّه طالقانى مُصِر به ایجاد تفاهم و وحدت میان دانش‏آموزان و دانشجویان علوم جدید و طلاب علوم قدیم بود. در حلقه‏هاى پرجاذبه درس و بحث آزاد خود در مدرسه عالى شهید مطهرى، پیوسته توصیه مى‏کرد که جوان به انجمن اسلامى دانشجویان بپیوندند. مسجد هدایت، به یمن وجود آیت اللّه طالقانى، سیاسى‏ترین مسجد نسل ما به شمار مى‏رفت.«

وى، در فراز فراز خاطرات خود، نکته‏هاى برجسته‏اى را از زندگى سیاسى و تلاش پى‏گیر و خستگى‏ناپذیر آقاى طالقانى در وحدت حوزه و دانشگاه مى‏گوید و از این خاطرات، به روشنى به دست مى‏آید که براى چه آینده‏اى دست به آن کار سترگ مى‏زده است. و از نزدیک شدن دانشجو به طلبه و طلبه به دانشجو و حوزه به دانشگاه و به عکس، بنیان جامعه نوین اسلامى و قرآنى را در دنیاى جدید پى مى‏ریخته است که این مهم را نیز مى‏توان از تفسیر او و درنگ او روى آیات و نقبهایى که از آیات به دنیاى جدید و دانش نو و علم روز و کشفیات کاشفان بزرگ مى‏زند، دریافت. او در پى نمایاندن پیوند عمیق اسلام و علم بود. در پى شالوده ریزى جامعه و مدینه فاضله و نمونه که بدون پیوند دانشگاه و حوزه ممکن نبود.

صاحب الزمانى مى‏گوید: آقاى طالقانى، هماره از بى‏خبرى دو گروه حوزوى و دانشگاهى از هدفها و کارهاى یکدیگر رنج مى‏برد، از این روى برنامه هدف‏مندى را دنبال مى‏کرد که این دو گروه، به هدفهاى هم پى ببرند. از باب نمونه از این که دانشجویان نمى‏دانستند در 15 خرداد چه گذشته، رنج مى‏برد و مى‏گفت:

»چگونه دانشجویان دانشگاه تهران، همواره به خاطر شهادت سه تن از دوستان خود در 16 آذر 1332، هر سال ماه آذر و حتى ماه‏هاى قبل و بعد از آن، در دانشگاه دست به اعتصاب و تظاهرات مى‏زدند، لیکن از شهادت و ضرب شکنجه صدها تن از طلاب مدرسه فیضیه قم، که در خرداد 1342 اتفاق افتاد، کوچک‏ترین اطلاعى نداشتند و حتى یک بار، چند دقیقه سکوت هم اعلام نکردند. ایشان معتقد بودند که مهم‏ترین وظیفه رهبرى اسلامى آینده ایران اتحاد و ایجاد همبستگى میان همه گروه‏ها، بویژه دانشگاهیان و طلاب علوم دینى است.«107

مسجد هدایت کانون خیزش نو بود و محل تمرین تحمل اندیشه‏ها. آقاى طالقانى محور بود و به بحثهاى دینى و سیاسى دامن مى‏زد. از استادانِ دانشگاه و حتى از دانشجویان فرزانه دعوت مى‏کرد در مسجد هدایت سخنرانى کنند و خود پاى سخنان‏شان مى‏نشست. اگر از استاد و یا دانشجو سخنى نو و یا کارى ابتکارى مى‏دید، آن را مى‏ستود.108 او دریاى آرامش بود و تحملى وصف‏ناپذیر داشت. و بدون جهت زبان به تکفیر نمى‏گشود و همیشه به اصلاح مى‏اندیشید. اگر سخن نادرستى مى‏شنید و بى مبنى و اساس، با گوینده و صاحب‏نظر صحبت مى‏کرد و اشتباه‏اش را به او مى‏فهماند. استاد مطهرى و دکتر شریعتى در سال‏هاى دهه پنجاه در حسینه ارشاد، با یکدیگر کار فرهنگى مى‏کردند. سرانجام بر اثر پاره‏اى از اختلافهاى فکرى، چه بسا دستهاى پنهان، استاد مطهرى از حسینیه ارشاد جدا شد. پس از آن، شمارى از معرکه گردانان تلاش کردند اندیشه‏هاى شهید مطهرى را در برابر دیدگاه‏هاى شریعتى قرار دهند و بدین وسیله، دانشجویان را رویاروى روحانیت و حوزه قرار دهند. این جریان تا سالهاى پس از انقلاب اسلامى ادامه یافت.

آقاى طالقانى هردو را از متفکران دلسوز اسلام مى‏شمرد که هریک از زاویه‏اى نو اسلام را مى‏شناسانند; چه اسلام داراى زوایایى است که هر متفکرى مى‏تواند در زاویه‏اى از زوایاى اسلام روشنگرى کند. شهید مطهرى، اصول مکتب را از بعد فلسفى، کلامى و... با برهان استدلال بیان مى‏کند و شریعتى از زاویه جامعه‏شناسى.

آقاى طالقانى، در پشت این آشوبها و غبارآلود کردن فضاى فرهنگى و فتنه‏گریها، ساواک را مى‏دید109 وگرنه، به نظر ایشان، این دو متفکر شیعى با یکدیگر اختلافى ندارند، جز همان اختلافهاى فکرى که همیشه بوده و هست. پیشینه این اختلافها، به صدر اسلام برمى‏گردد.

از صدر اسلام اختلاف نظر بین مفسران و فقها بوده و به رشد دانش کمک کرده است. این موضع‏گیرى و نداشتن تعصب نابجاى صنفى، در همسویى و پیوند این دو جناح بسیار اثرگذار بود.

آقاى مهدوى کنى سعه صدر، آرامش درونى آقاى طالقانى را، عامل مهمى مى‏داند که ایشان توانست محور وحدت بین جناحهاى فکرى و بین حوزه و دانشگاه شود و بویژه در محیط پر تشنج زندان که اعصابها خرد و زمینه براى درگیریها آماده بود، آن بزرگوار حلقه وصل بود:

»در تمام این درگیریها ]در زندان[ با این که همیشه عقایدشان را ابراز مى‏کردند، ولى یک اعصاب قوى و یک طمأنینه داشتند که در تمام این مدت حدود 23 ماه، که ما در خدمت ایشان بودیم، در زندان اوین، من کم‏تر دیدم که ایشان کنترل اعصاب‏شان را از دست بدهند و حال این که خیلى مسائل مشکل در برخوردها با ایشان بود... بر اثر همین طمأنینه و وقار که تسلط بر نفس را نشان مى‏داد، مى‏توانستند محور وحدت و اتحاد باشند و بتوانند براى سلیقه‏هاى مختلف و گروه‏هاى مختلف محور الفت و وحدت باشند و ما در همه جوامع چنین افرادى را نیاز داریم.«110

تبیین درست و عقلانى دین از دیگر راهکارها و روشهاى تبلیغى معلم قرآن براى جذب دانشگاهیان به کانونهاى حوزوى بود. وى، با سرمایه و ابزار علمى لازم، زیباییهاى دین را براى نسل نو بیان مى‏کرد. جهان‏بینى، انسان‏شناسى، حکومت و سیاست، اقتصاد و اجتماع، روابط خانوادگى، حقوق بشر، روابط بین‏المللى و ده‏ها مسأله مورد نیازِ نسل جوان را از دید اسلام، باز و روشن مى‏کرد.

در انجمن اسلامى مهندسان، در غوغاى مکتبهاى مادى، کمونیزم و سوسیالیزم، که داعیه عدالت و ایجاد جامعه آزاد را داشتند، به نقد دستاوردهاى مکتبهاى چپ و مادى در دنیا پرداخت و برترى قانونهاى اسلام را براى اداره جامعه به روشنى و مستدل ثابت کرد. در همین مجلسها و محفلها، از فلسفه حج سخن گفت. نسل جوان و فرهیخته را با مناسک حج و انقلابى که این مراسم و مناسک در روح و روان انسان مى‏گذارد، آشنا کرد.

× تبلیغ نادرست رابطه دین و دانش از عوامل مهم جدایى و واگرایى حوزه و دانشگاه بود. از عوامل جدایى کلیسا و مراکز علمى در اروپاى قرون جدید، رویارویى علم و دین بود. مبارزه و رویارویى کلیسا با دانشهاى جدید عقلى و تجربى، از عوامل این جدایى بود111 و کم‏کم، برآیند آن خود را به صورت نظریه‏اى نشان داد که دین و دانش، دو حوزه جداگانه‏اند. دین به آخرت نظر دارد و دانش به دنیا. دانش به تجربه و دیانت به ماوراء الطبیعه. طرفداران علوم جدید، علم را مرادف تجربه انگاشتند و هر تفکر غیرتجربى و عقلانى را غیرعلمى و ذهنى خواندند. متجددین ایران نیز، بین اسلام و مسیحیت و مسجد و کلیسا شباهت‏سازى کردند و چنین وانمود مى‏کردند که اسلام نیز، با دانش میانه‏اى ندارد. و حوزه کارى این دو از یکدیگر جداست. البته، شمارى از دفاعهاى غیرعقلانى از دین و یا رفتارهاى نادرست شمارى از روحانیان112 و بى‏اعتنایى شمارى دیگر به علوم جدید، به این جدایى دامن مى‏زد. آقاى طالقانى، از حلقه‏هاى وصل مسجد و دانشگاه بود. وى به جویندگان دانشهاى نوین نشان داد، دین و روحانیت، نه تنها با علوم جدید سر مخالفت ندارد که اسلام پرچم‏دار دانش است و بخش عمده‏اى از گسترش دانش بشرى مدیون علماى دین است و میان مسجد و کلیسا و اسلام و مسیحیت فرسنگها فاصله است.113

او، در دانشهاى دینى، به مرتبه والایى دست یافته بود و به دانشهاى جدید علاقه نشان مى‏داد. براى ارتباط بهتر با انسانها و کشف علل تحولات روانى و اجتماعى جامعه‏هاى انسانى، آشنایى با داده‏هاى نوین بشرى را نیز لازم مى‏شمرد. براى فهم بهتر آیات آفرینش، شناخت زمین و آسمان و... از پژوهشهاى دانشمندان جهان در این عرصه‏ها استفاده مى‏کرد. وى با ارج نهادن به دانشهاى جدید، به هواداران علوم تجربى، یادآور مى‏شد: فراتر از حوزه کارى این دانشها پا ننهند، چه علوم تجربى به جهان بیرون از ماده و طبیعت راه ندارند و شناخت خدا و گذشته و آینده انسان و جهان در حوزه علوم الهى جاى دارد. علوم جدید با همه پیشرفتهاى آن، نتوانسته از پیچیدگیهاى انسان و جهان رمزگشایى کند و بالاتر، هولناک‏ترین جنگها در ممالکى روى داده که در فن و صنعت در جایگاه اول دنیا ایستاده‏اند و راستى و مهرورزى و الفت جامعه‏هاى بشرى، تنها در سایه دین و معنویت به دست مى‏آید:

»علوم تجربى و مادى نمى‏تواند و نباید مدعى باشد که به خارج از حدود ماده و طبیعت راه یابد، و دیده گشاید و اصول ثابت و حقایق برتر را بنمایاند و انسانها را به توحید و سعادت حقیقى رساند. هدایت به حق و تبیین اصول ثابت و توحید فکرى و اجتماعى را رسالت پیامبران انجام مى‏دهند که از مبداء برترى درمى‏یابد و در فطرتها و عقول پاک از عوامل و انگیزه‏هاى پست و غرورها، نفوذ مى‏یابد و موجب التزاماتى در درون اندیشه و خلوتگاه زندگى تا برون اجتماع مى‏شود و اختلاف را از بین مى‏برد.«114

برنامه هوشمندانه آقاى طالقانى در همبستگى و پیوند این دو نهاد فکرى و معنوى، سبب شد زمینه‏هاى بسیار خوبى براى آشنایى و هم‏اندیشى آن دو فراهم گردد و جویندگانِ حقیقت از خیل دانشگاهیان، فوج فوج راه مساجد را پیش گیرند. مسجد هدایت، مسجد الجواد و... شاهد حضور پرشور دانشجویان بود. افزون بر گفته‏ها و نقلهاى شاهدان و کسانى که در خیل دانشجویان و فرهیختگان در مسجد هدایت حضور مى‏یافتند و پاى سخن آن سخنور حکیم مى‏نشسته‏اند، گزارشهاى مقامات امنیتى شاه نیز، از حضور انبوه تحصیل‏کردگان در مسجد هدایت حکایت دارد.115

استادان بسیارى از حوزه نیز با استفاده از این زمینه سالم، رو به دانشگاه آوردند که به شهادت شاهدان بصیر و دانا و اثرگذاریهاى بیرونى این روى آورى، وجود این روحانیون فرزانه در رشد تفکر دینى در مجامع نوین علمى بسیار اثرگذار بوده است و دانشگاه را از خمودى، پوچ‏گرایى و روى‏گردانى از هویت دینى و ملى، به دور نگهداشت و زمینه‏هاى اوج‏گیرى علمى، دینى، سیاسى و اثرگذارى آن را در عرصه‏هاى گوناگون فراهم آورد.

از آن سو، حوزه نیز، با حضور استادان دانشگاه در میانِ طلاب رو به رو شد که این حضور سخت اثرگذار در چگونگى نگرش و رجوع به منابع دینى، جهت‏گیریها، انزواشکنى و حضور در زمان بود. اینان با ورود به محافل حوزوى، تجربه‏هاى خود را در رابطه با دین در عصر جدید، شناخت نسل جوان، دین و زندگى به روحانیون انتقال مى‏دادند. این همبستگى ژرف و پیوند و داد و ستد علمى، آثار سودمند خود را در دین‏باورى نسل جوان و نیز در پیروزى انقلاب اسلامى، به زیبایى نشان داد.

این سخن آقاى مهدوى کنى بیانگر این معناست:

»آیت اللّه طالقانى، دَرِ مساجد را به روى جوانان تحصیل کرده و دانشجو باز کرد و همچنین دَرِ دانشگاه را به روى مسلمانان و روحانیون باز کرد.«116

 

8. جهانى‏نگرى

آقاى طالقانى غمِ انسان داشت. رنج و دغدغه انسانهاى دربند ستم، در همه کرانه‏هاى زمین، سخت او را به لجّه غم فرو مى‏برد.

او همه پهنه گیتى را حوزه رسالت و کار روحانیت مى‏شمرد. بسیارى از مکتبهاى روشنفکرى که داعیه جهانى دارند، در صحنه عمل، تنها در پى منافع افراد خویش‏اند و بس. روشنفکران اروپا، مانند مارکس و انگلس، در پى آزادى و برابرى کارگران اروپا بودند. فریادشان بر سر تقسیم عادلانه غنائمى بود که استعمار غرب از چپاول ثروت ملتهاى تحت ستم به زادگاه آنان سرازیر کرده بود.

روشنفکران جهان سوم نیز، بیش‏تر پرچم ناسیونالیسم را برافراشته بودند، بى‏خبر از این که در آن روزگار ناسیونالیسم به کدام سمت در حرکت بود. روزى منادى استقلال و عزت ملى مردمان بود. در قرن بیستم، به دست استعمار به ابزارى براى ایجاد اختلاف و رها کردن هویت اسلامى و مذهبى تبدیل شده بود، دولتهاى اسلامى را تکه تکه کرد. روشنفکران ملى‏گراى ایران نیز، به باستان‏گرائى و به تعبیر جلال زرتشتى‏بازى و فردوسى‏گرائى روى آوردند.«117 دغدغه‏ها و شعارهاى‏شان بر محور احیاى نمادهاى ایران باستان و نیاکان قدیم دور مى‏زد. امّا طالقانى روشنفکرى بود که اندیشه‏اش، دغدغه‏اش، غصه‏هایش، مرزها را درنوردیده بود. افزون بر درد و رنجى که از کشوررش در سینه و دل داشت، درد و رنج دیگر دردمندان و رنجوران، او را دردمند و رنجور مى‏ساخت.

در اصل جامعه‏هاى اسلامى، بالاتر، جامعه‏هاى بشرى و محرومان جهان را حلقه‏هاى به هم پیوسته‏اى مى‏شمرد که رهایى و اسارت هریک در آزادى و اسارت دیگر جامعه‏ها، اثرگذار است.

راهنماى او در این راه قرآن بود. در اندیشه او، رسالت انبیاء رفع فتنه و نابرابرى از همه انسانهاست. فلسفه جهاد، نه جهان‏گیرى و سرازیر کردن اموال دیگران به خزانه مسلمانان، که نبرد اسلام نبردى آزادى‏بخش براى برداشتن موانع پویایى حیات بشرى و به هدف آزاد کردن انسانهاى دربند است.118 به دیگر سخن، جهاد، مبارزه با راهبان و احبار و متحجر و طاغیان به هدف ایجاد فضاى آزاد زمینه‏اى مناسب براى اندیشه است و براى ایجاد فضاى سالم که انسانها بتوانند براى سرنوشت خود تصمیم بگیرند و از بندگى و بردگى کسانى همانند خود رها شوند. بویژه اگر مسلمانان دربند ستم باشند، بر دیگر مسلمانان واجب است به فریاد دادخواهى آنان پاسخ مثبت دهند:

»جهاد فى سبیل اللّه... راه خدا، همان راهِ صلاح و خیر جامعه عمومى بشر است. یعنى راه عدالت، یعنى راه حق، یعنى راه آزادى بشر، که یک عده‏اى، یک طبقه‏اى بر قوا و نیروهاى مردم، چنان سلطه نداشته باشند که هم جلو حرکت فکرى جامعه بشر را بگیرند و هم دست آنها را از دراز شدن به منابع طبیعى که خداى عالم در دسترس همه قرار داده است، باز دارند.«119

آن مجاهد فى سبیل‏اللّه، جنبشهاى رهایى‏بخش، بویژه نهضتهاى اسلامى را حلقه‏هاى به هم پیوسته‏اى مى‏دانست که پیروزى و شکست هریک در دیگر ملتها و جنبشها نیز، اثرگذار است و مستضعفان جهان بایستى در نجات دیگر ملتهاى دربند نیز، بکوشند و از تجارب یکدیگر بهره برند. از این روى، او در گرماگرم مبارزه با رژیم شاه، از مظلومیت و از اوج و فرود مبارزان لبنان، فلسطین120، الجزائر121، مصر، سودان122، اریتره و... غافل نبود. از راه‏هاى گوناگون در جریان جنبشها و حرکتهاى فکرى و سیاسى قرار مى‏گرفت و از مردم و علماى دین یارى مى‏طلبید.

از آغاز اشغال فلسطین، آمریکا و صهیونیزم جهانى، به تلاش تبلیغاتى و فرهنگى گسترده‏اى دست زدند، تا یهودیان را قومى مظلوم، ستمدیده و آواره معرفى کنند و همدردى ملتها را با این قوم سرگردان برانگیزند و وانمود کردند این قوم، قوم صلح‏طلب و تمدن‏آفرینى است، جایى را براى اسکان مى‏خواهد و زمینه‏اى براى کار و تمدن‏آفرینى.

چنان فضا را به این توهمات آلودند که روشنفکران ایرانى، از این فضا اثر پذیرفتند و با عقب‏ماندگى و ساده‏لوحى تمام، باور کردند که عربها مردمانى عقب‏مانده و وحشى و یهودیان مردمانى متمدن و ستمدیده و سزاوار کمک‏اند. در جریان نبرد اعراب و اسرائیل، سخیف‏ترین اظهار نظرها را کردند. از جمله گفتند:

»این عربها و جمال عبدالناصر است که به یهودیان ستم مى‏کند.«123

موج تبلیغاتى صهیونیستها شخصیتى مانند جلال آل احمد را نیز در برهه‏اى از زمان با خود همراه ساخت. او در سال 1342 همراه همسرش مدت 17 روز مهمان اسرائیل بود. در این سفر و گشت و گذار در فلسطین اشغالى، وى مجذوب سیستم سوسیالیستى دهقانى و کیبوتص اسرائیل )شرکت سهامى زراعى( در برابر کلخوز شوروى گردید. آل احمد، در بازگشت از این سفر مقاله »ولایت عزرائیل« را در جانبدارى از تمدن و پیشرفتهاى رژیم صهیونیستى منتشر ساخت. گو این‏که این سردرگمى و ضلالت زیاد دوام نیاورد و جلال، به ماهیت اسرائیل پى برد و این خطاى بزرگ را به زودى جبران کرد.

مهندس حسین ملک نیز به سال 1327 در مجله اندیشه نو، به سردبیرى انور خامه‏اى، شیفته اصلاحات کشاورزى اسرائیل، مقاله »کیبوتص« را نشر داد.124

خلیل ملکى، از روشنفکران بنام و از رهبران حزب سوسیالیست، که به آمریکا و غرب گرایش پیدا کرده بود125، به سال 1332 و پس از آن، در مجله علم و زندگى و مجله نبرد زندگى، مقاله‏هایى را در جانبدارى از رژیم صهیونیستى نشر داد. به نوشته شمس آل احمد:

»لحن و برخورد مقاله‏هاى ملکى چنان مشفقانه بود که ما جوانها مى‏پنداشتیم گروهى از مردم در آن ناحیه سرگرم پیاده کردن بهشت‏اند.«126

داریوش عاشورى نیز، بنا به سفارش خلیل ملکى، در دوره دانشجویى به اورشلیم رفت و پس از بازگشت به ایران، مقاله‏هایى در ستایش از اسرائیل نوشت.

و نیز سعید نفیسى، عباس شاهنده، عبداللّه والا، سردبیر تهران مصور، ابوالحسن نورى، سردبیر روزنامه داد، هاشمى حائرى، سردبیر روزنامه طلوع، ناهید، از نویسندگانِ روزنامه اطلاعات، امان‏اللّه ریگى، سردبیر نداى زاهدان و... بلندگوى اسرائیل شدند و با زبان و قلم به زمینه سازى فرهنگى براى ارتباط بیش‏تر اسرائیل و ایران مشغول بودند.127

در این میان، آن جریانى که تیزبین بود و در دام فریب یهودیان گرفتار نیامد، روحانیان بیدار بودند، علماى هوشمند و آشنایى با سیاستهاى شوم قدرتهاى بزرگ. اینان در وراى تبلیغات فریبنده و مظلوم نماییهایى که به نام قوم یهود انجام مى‏گرفت دستهاى پلید آمریکا و صهیونیست جهانى را مى‏دیدند که درصددند سرزمینى را سوخته و ملتى را آواره سازند، تا بر خرابه‏هاى آن ستاره داود را بنا کنند و درختان بهشت موعودى را که امثال ملکى آن را نقاشى مى‏کردند، با خون جوانان فلسطینى آبیارى کنند. در همان روزها نوشته‏هاى خلیل ملکى از سوى فضلاى حوزه علمیه قم نقد شد و نیز مقاله‏هاى جلال آل احمد در ستایش از اسرائیل به سال 43 از طرفِ فاضِل آگاه، پرشور و دشمن‏شناس، سید على آقا خامنه‏اى )مقام معظم رهبرى( مورد نقد و ارزیابى قرار گرفت128 که جلال از این یادآورى تشکر کرد و سپس در مقاله‏اى به درگاه مسلمانان و روحانیت عذر تقصیر آورد و با نوشتن مقاله‏هاى آگاهى‏بخش جنایتهاى اسرائیل را آشکار ساخت.

آقاى طالقانى از آغازِ مساله فلسطین پى‏گیر ماجرا بود. و با همه وجود از آوارگان و رزمندگان فلسطینى پشتیبانى کرد.

دولت نامشروع و غاصب اسرائیل در مورخه 1327/2/25 تشکیل شد، چند ماه پیش از تشکیل دولت اسرائیل و به هنگام هجوم صهیونیستها به سرزمین فلسطین، به دعوت آیت اللّه کاشانى، فدائیان اسلام گردهمایى باشکوهى در مسجد شاه در دى ماه 1326، برگزار کردند.129 آیت اللّه بروجردى نیز در اعلامیه‏اى به زبان عربى، جنایات صهیونیستها را محکوم و از مسلمانان ایران و سایر کشورها دعوت کرد تا یهودیان اشغالگر را محکوم کنند.130

در اجتماع بزرگى که در تاریخ 27/2/31 چند روز پس از تشکیل دولت اسرائیل به همت فدائیان اسلام و آیت اللّه کاشانى و انجمن اسلامى دانشجویان تشکیل شد، نواب صفوى سخنرانى کرد و حدود 5000 نفر از جوانان مسلمان داوطلب اعزام به فلسطین شدند. آقاى طالقانى از رهبران و صحنه‏گردانان این گردهمایى بود.131

آقاى طالقانى در کنفرانسهاى اسلامى که در جهت حمایت از مردم فلسطین تشکیل مى‏شد، شرکت مى‏جست. با سخنرانى در این گردهماییها، نمایندگان کشورهاى اسلامى را برمى‏انگیخت، تا به پا خیزند و براى نجات فلسطین چاره‏اى بیندیشند. به سال 1331 ش. به نمایندگى از آقاى بروجردى، در مؤتمر شعوب المسلمین کراچى، شرکت کرد. و سال 1338 در مؤتمر اسلامى قدس در اورشلیم حضور یافت. وى پس از بازگشت از این سفر به ایران، در مساجد، مدارس، انجمنها و گردهماییها، مردم را نسبت به جنایتهاى اشغالگران صهیونیست آگاه مى‏کرد و آنان را مى‏انگیزاند که به برادران مسلمان خود یارى برسانند. وى به دولت ایران، که از اسرائیل جانبدارى مى‏کرد، به شدت انتقاد کرد و به حکم فقه اسلامى، دولت را محارب و مخالف خدا و رسول خواند:

»آقا امروز صهیونیسم پوست دوم استعمار است. صهیونیزم به پوست اسرائیل درآمده، اسرائیل باز قیافه دیگر در کشور ما گرفته، به صورت بهائیت درآمده و در تمام وزارتخانه‏ها و ارکان این دولت شیعه اسلامى... نفوذ دارند... من مى‏دانم و مى‏گویم و مدرک هم دارم... این ]نابسامانیها[ دست کیست؟ جز عمال اسرائیل، عمال اسرائیلى که ریشه اخلاق این مملکت، ریشه عفت این مملکت، اقتصاد این مملکت، حیات معنوى این مملکت، زندگى این مملکت را به باد مى‏دهد...«132

آقاى طالقانى در دى 1340 در مؤتمر اسلامى قاهره شرکت کرد. در این گردهمایى، براى نخستین بار به مسلمانان جهان اعلان کرد: مردم ایران و شیعیان با صهیونیزم مخالف‏اند و کارنامه مردم از دولت جداست.

در جریان این سفر، براى مردم مصر و سوریه این واقعیت را روشن ساخت که تشیع، همان اسلام راستین است.133 آقاى طالقانى در این مؤتمر پس از شرح اهداف رسالت پیامبر و ضرورت هماهنگى مسلمانان با یکدیگر، از شرکت‏کنندگان درخواست کرد، همگى در صف واحد از حقوق حقه خود دفاع کنند. در جریان نبرد اعراب و اسرائیل (1347) ایشان هر روز در حمایت از مسلمانان عرب سخنرانى مى‏کرد. وى در خطبه عید فطر 1348 فطره خود را براى آوارگان فلسطینى کنار گذاشت و بخشى از مردم نیز کمکهاى خود را به آوارگان دادند.

این حرکت اسلامى، انقلابى و شورانگیز، در سالهاى بعد از سوى علامه طباطبائى و شهید مطهرى دنبال شد. آقاى طالقانى مبارزات ضدّ استعمارى مردم مصر را نیز پى‏گیر بود و بویژه جنبش افسران مصرى به رهبرى جمال عبدالناصر، از چشم او پنهان نبود. عبدالناصر ضربه‏هاى شکننده‏اى بر اسرائیل و هم‏پیمانان غربى او وارد ساخت. وى، با ملى کردن کانال سوئز، دست دولتهاى غربى را از سیطره بر این تنگه استراتژیک و حیاتى جهان، قطع کرد. آقاى طالقانى پس از درگذشت عبدالناصر براى وى در مسجد هدایت مراسم یادبود برگزار کرد.134

و نیز تحولات کشور نوپاى اسلامى پاکستان را دنبال مى‏کرد. پاکستان در سال 1347 به دنبال فروپاشى هند، استقلال خود را به دست آورد و با مشکلات بزرگى رو به رو بود. با این حال رهبران پاکستان از مردم فلسطین، جانبدارى مى‏کردند.135 طالقانى در جریان جارى شدن سیل خسارتبار در این کشور، براى آوارگان و سیل‏زدگان آن کمکهاى مردمى گردآورى مى‏کرد. مبارزات استقلال طلبانه الجزائر نیز مورد علاقه او بود. او براى پیروزى مجاهدان الجزائر هماره دعا مى‏کرد136 و مردم را در جریان جنایتهاى استعمار فرانسه در آفریقا قرار مى‏داد. در مسجد هدایت، براى شهداى الجزائر مراسم یادبود137 برگذار کرد و از مبارزات شکوه‏مند و نبردهاى آزادى‏بخش مردم الجزائر علیه اشغالگران اروپایى، قدردانى مى‏کرد.138

 

9. پیگیرى اندیشه تقریب بین مذاهب اسلامى

نیمه نخست سده معاصر از دورانهاى سخت و بسیار سهمگین امت اسلامى بود. دژ بزرگ امپراطورى عثمانى که قرنها در برابر دشمن صلیبى ایستادگى کرد، درهم شکسته شده بود. عراق، سوریه، لبنان و فلسطین به اشغال بریتانیا و فرانسه درآمده بود. سرزمینهاى گسترده ماوراء النهر، به دست روسها افتاده بود. در این هنگامه بحران‏خیز طوفان‏زا، مسلمانان به جاى متحد شدن علیه دشمن، به رویارویى با یکدیگر برخاسته بودند و شعله اختلافها، خانمانها را مى‏سوزاند و فرقه‏سازان، این‏جا و آن‏جا، خیمه شوم فرقه‏هاى خانمان برانداز و آتش افروز را مى‏افراشتند.

در دهه 30، آقاى بروجردى، براى پاسدارى از اسلام و کیان مسلمانان، تقریب بین مذاهب اسلامى را در سرلوحه برنامه خود قرار داد، تا از این راه مسلمانان همدیگر را بهتر بشناسانند و اختلافهاى فرقه‏اى را کنار نهند و با همدلى و همراهى، سدى استوار در برابر دشمنان صهیونى و صلیبى بنیان نهند.139

آقاى طالقانى، که از نوجوانى در آرزوى وحدت مسلمانان بود، از این حرکت حماسى، شورانگیز و عزت‏آفرین زعیم حوزه استقبال کرد و همه نیرو و توان خود را در راه به حقیقت پیوستن آن به کار گرفت.

وى بر این نظر بود که مسلمانان بر مذهب خود پاى‏بند باشند و آن را به روش عقلانى و معیارهاى صحیح پیام‏رسانى بشناسانند، ولى از تکفیر و گزند به دیگر پیروان مذاهب، خوددارى ورزند و نیرو و توان مبارزاتى خود را علیه دشمنان اسلام به کار گیرند.

و خود نیز که تشیع را اصیل‏ترین مذهب اسلام و مقدس‏ترین عقیده و حکمتى آسمانى مى‏شمرد، ولى در شناساندن و دفاع از آن، از راه انصاف و اعتدال و خرد خارج نشد و از دیگر مذاهب اسلامى، با احترام یاد مى‏کرد مقدمه و حاشیه‏هاى ایشان بر کتاب وزین: تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد، نوشته قاضى بهلول افندى، نمونه‏اى از آن است.140

هماره در اندیشه یکپارچگى مسلمانان بود و از پراکندگى آنان، سخت در نگرانى به سر مى برد. از این مى دید مسیحیان و یهودیان، به اختلافهاى ریشه‏اى، کهنه و پردامنه خود پایان داده و با هماهنگى، سرزمینهاى اسلامى را یکى پس از دیگرى به زیر سلطه درمى‏آورند و یا اشغال مى کنند، در تشویش بود. او با زبان و قلم، بایستگى آشنایى مسلمانان با یکدیگر را گوشزد مى کرد و از خطرهاى بزرگى که آن به آن مرگ سیاه را براى آنان رقم مى زدند، سخن مى‏گفت و برنامه و هدفهاى صهیونیست را یادآور مى شد و از چهره سیاه و دغل‏باز غرب پرده برمى‏داشت و مبانى و راهکارهاى رسیدن به وحدت اسلامى را براى مردم شرح مى داد. خود نیز در پژوهشهاى تفسیرى و کلامى و فقهى، به اندیشه وحدت پاى‏بند بود و از سخنان توهین‏آمیز و نقدهاى آزاردهنده و اختلاف‏انگیز دیگر مذاهب پرهیز داشت.

او منادى وحدت بود. به سال 1338 ش به نمایندگى از سوى آقاى بروجردى و رساندن پیام ایشان به شیخ محمود شلتوت، رئیس جامع‏الازهر، به مصر سفر کرد و با شرکت در کنگره اسلامى دارالتقریب قاهره، با نمایندگان کشورهاى اسلامى از نزدیک آشنا شد و درباره گرفتاریهاى مسلمانان به گفت و گو پرداخت.141

افزون بر آن، در سالهاى 1338 در مؤتمر اسلامى کراچى و در سال 1340 در مؤتمر اسلامى قدس شرکت کرد و با نشست و گفت و گو با علماى جهان اسلام و اندیشمندان اسلامى، به چاره‏جویى پرداخته و راهکارهاى برون‏رفت از بحران را بررسى کردند و چگونگى رویارویى با جاهلان و معاندان و فتنه‏انگیزان را در کانون توجه خود قرار دادند. در این سفرها و نشست و برخاست با علماى جهان اسلام، با مشکلات امت اسلامى بیش‏تر آشنا شد.

در این راستا، عبدالفتاح عبدالمقصود، دانشمند بزرگ سنى مذهب، کتاب الامام على‏بن ابى‏طالب را نوشت. آقاى طالقانى به سال 1335 آن را ترجمه کرد. در مقدمه با اشاره به حرکتهاى امیدبخش تقریب مذاهب، که میان علماى اسلامى پیرو اهل‏بیت و جامعه سنیان در حال شکل‏گیرى است، نوشت:

»راه تقریب که جمعى از علماء بیدار و مجاهد پیش گرفته‏اند، همین است که با نور تفکر محیط ارتباط اسلامى را روشن سازند و با نوک قلم، باقیمانده ابرهاى تاریک را از افق فکرى مسلمانان زائل گردانند، تا وحدت واقعى پا بگیرد، نه اتحاد صورى و قراردادى. مصر، که مرکز با ارزش تفکر اسلامى است، در این قرن، با نوک قلم موثرترین دفاع منطقى را از حریم قدس و اندیشه‏هاى اسلامى نموده است. چون تبلیغات و دسائس و نقشه‏هاى نهایى دشمنان اسلام مواجه با شکست شد، در این روزها با سلاحهاى گرم و مهیب خود خواستند ضربه قاطع و نهایى خود را بزنند که با روح مقاومت مسلمانان روبه‏رو شدند. و آدم‏نماها با شکست و رسوایى به اوطان خود برگشتند و برادران مصرى، افتخارى بر افتخارات خود افزودند و به عالم اسلام و تثبیت حقوق انسان خدمت گرانبهایى کردند.«142

 

 

10. توجه به روشهاى نوین ارتباطى

از دیگر جلوه‏هاى روشنفکرى آقاى طالقانى، بهره‏گیرى از روشها و ابزارهاى نوین ارتباطى بود که بهره‏گیرى از ابزارهاى نوین براى پیام رسانى و گستراندن اندیشه، از ویژگیهاى روشنفکرى در زمان و روزگار ماست. وى به زمان و دگرگونیهاى آن توجه داشت. درباره ویژگیهاى روانى و اجتماعى انسانها مطالعه کرده بود و دریافته بود روان انسانها، نیاز به شادابى و دگرگونى دارد و نوخواهى و پا گذاردن به عرصه‏هاى جدید، از ویژگیهاى ذاتى انسان است و دریافت راه ارتباط انسانها با یکدیگر نیز، نو شده است.

از آن‏جا که او فرزند زمان خود بود و انسان و روح و روان و ویژگیهاى او را مى‏شناخت و با دنیاى ارتباطات نیز آشنایى داشت، درصدد برآمد از این روشها و راه‏هاى نو، براى دعوت و پیام‏رسانى استفاده کند و به همان روشهاى سنتى بسنده نکند و اگر از روشهاى دیرین بهره مى‏برد، به آن جذابیت ببخشد. اما راه‏هایى که او استفاده کرد:

الف. خطابه و منبر: کهن‏ترین وسیله ارتباطى، در جهان اسلام منبر است. گفت‏وگوى چهره به چهره. روشى همیشه نو، اگر خطیب حرف نو داشته باشد. طالقانى، از آن بیش‏ترین بهره را گرفت و با ایجاد تنوع در آن، مردم و جوانان را به پاى سخنان خود مى‏نشاند. در مسجد، در مدرسه، در اردوهاى صحرایى، در سفرهاى زیارتى، وقتى روى منبر مى‏رفت، چنان سخنان‏اش دلنشین بود و بیان گرم و سیمایش جاذبه آفرین، که افراد پاى منبر او میخکوب مى‏شدند. منبر را به عرصه جدید وارد کرد و چنان کرد که جوانان پاى آن مى‏نشستند و احساس نمى‏کردند از پاى یک ابزار کهنه و سنتى به دنیاى جدید وارد مى‏شوند و این‏سان آفاق و انفس را سیر مى‏کنند.

ب. مطبوعات: روزنامه‏ها، مجله‏هاى هفتگى و ماهانه و فصلى از ابزارهاى نوین ارتباطى‏اند که روشنفکران ایده‏ها و دیدگاه‏هاى خود را به مخاطبان مى‏رسانند. آقاى طالقانى اهمیت و جایگاه آن را در پیام رسانى، خیلى زود دریافت. ابزار کارآمدى که علما و حوزویان، هنوز به جایگاه مهم و سرنوشت‏ساز و کارآمد آن پى نبرده‏اند! از اوان جوانى، با این پیام‏رسان بسیار قوى و کارآمد، آشنا شد و در نشر پیام خود از آن استفاده برد. پدرش سیّد ابوالحسن طالقانى، از پیشگامان مطبوعات حوزوى بود. وى، با گروهى از هم‏اندیشان، مجله البلاغ را براى نشر معارف اسلامى و پاسخ به شبهه‏هاى مخالفان اسلام، راه انداخت.143

نشریه دانش‏آموز، را آقاى طالقانى، در دوران جوانى منتشر ساخت.144 در این نشریه، به زبانِ ساده و روان، مسائل دینى و اجتماعى را به نوجوانان و جوانان مى آموزاند.

افزون بر این، از بازوان اصلى نشریه »آئین اسلام« نیز بود. آئین اسلام، هفته‏نامه بود که به شکل مجله‏هاى امروزى چاپ مى‏شد. این نشریه، با مدیریت نصرت اللّه نوریانى، در فروردین 1323 منتشر شد. آقاى کاشانى آن را یگانه نشریه دینى خواند.145 حاج سراج انصارى، میرزا خلیل و میرزا محمد باقر کمره‏اى، در آن مقاله مى‏نوشتند. این مجله وزین مذهبى دستى در سیاست نیز داشت و با استقبال گرم جامعه مذهبى ایران روبه‏رو گردید.146

از آقاى طالقانى مقاله‏هاى گوناگونى در آیین اسلام سال اول، به چاپ رسیده است، از جمله: مجموعه مقاله‏هاى ترجمه خطبه‏هاى نهج‏البلاغه همراه با شرحى کوتاه درباره خطبه.147 این مقاله‏ها سپس به صورت کتابى مستقل منتشر گردید. درسهاى تفسیرى ایشان در انجمن اسلامى دانشجویان نیز، در این نشریه چاپ مى‏شد.

آقاى طالقانى با مجله هفتگى نور دانش، وابسته به انجمن تبلیغات اسلامى، به مدیریت عطاءاللّه شهاب‏پور نیز، همکارى مى‏کرد. این نشریه که سخنگو و زبان انجمن تبلیغات اسلامى بود، در راه نشر معارف اسلامى و پاسخ به شبهه‏هاى دینى میان‏دارى و تلاش مى‏کرد. از جمله مقاله‏هاى آقاى طالقانى در این نشریه، عبارت بودند از: برادرى اسلامى در جهان، آخرین ادوار اسلام، تمدن اسلامى و بیدارى148 و نیز با نشریه‏هایى چون: فروغ علم، حکمت، مکتب تشیع همکارى مى‏کرد و براى آنها مقاله مى‏نوشت.

مطالب کتاب مالکیت در اسلام، در آغاز در نشریه فروغ علم، به مدیریت سید جعفر شهیدى، منتشر شد.149

ایشان در مقاله عید قربان، قربانیان راه حق، چاپ شده در مکتب تشیع در سال 1344 نوشته است:

»حج از آداب احرام و مناسک آغاز مى‏شود و به قربانى پایان مى‏یابد. قربانى حیوانات تذکر و توجه به قربانى شدن انسان در راه خداست.

پس از حج که آمادگى براى فداکارى و قربانى دادن است، وظیفه جهاد در راه خدا پیش مى‏آید و وظیفه، به همان عنوان حاجى شدن تمام نمى‏شود و در هیچ ملتى چنین عیدى نیست که همه‏اش عمل و تحقق آرمانهاى انسانى باشد و به عنوان عید خوانده شود. قربانى و فداکارى در راه خدا، کامل‏ترین مقام انسان و برترین راه براى از میان بردن مزاحمین در راه حق و عدالت است. با این جنگ فى‏سبیل‏اللّه )جهاد( است که مى‏توان جنگهاى اقتصادى و مادى را از میان برد و بر زمین، حق و عدالت را مستقر کرد. پس عید قربان رمز ظهور کمال انسانى و هدف انسانى است.

حج، با مقاصد عالى و در مرتبه عالى فداکارى و قربانى دادن، در آخر سال 60 هجرى و اول 61، به صورت قهرمانى فوق تصور و تخیل ظاهر شده. در همان سال که معاویه پس از 20 سال سلطه شوم خود مرد. معاویه پرده ضخیمى از ریا و تزویر بر نفوس مسلمانان کشیده بود...

در گوشه‏اى از مکه و کنار خانه خدا و در شب 8 ذى‏الحجه، که حجاج آماده مناسک اساسى حج مى‏شوند، از سراپرده‏اى که فرزند خاتم‏الانبیاء و وارث فکر و خون ابراهیم خلیل، حسین‏بن‏على )ع( جاى داشتند، با کلمات شمرده و محکم، که حاکى از جدیت و نظم گوینده بود، طنین انداخت: الحمدللّه و ماشاءاللّه و لاقوه الا باللّه. خط الموت على ولد آدم، مخّط القلادة على جید الفتاه:

سپاس مرخداست و مشیّت از آن اوست و هیچ قدرتى، جز او جز به وسیله او، نیست. مرگ بر فرزندان آدمى حتمى و خط زیبایى است مانند گردن‏بند بر گردن و سینه دوشیزه جوان.«150

ج. هنر ادبیات: اسلوبِ نوشتار در دفع و جذب خواننده اثرگذار است. نوشته خوب و روان، برد پیام را دو چندان مى‏کند. چه بسیار از نوشته‏هاى پرمحتوا و ژرف، ولى به خاطر کهنگى، اسلوب و ساختار درهم ریخته، و به دور از فهم مخاطب، به عرصه نیامده، از دور خارج شده و خواننده‏اى نیافته انبار شده است و سپسها خمیر. ولى چه بسیار نوشته‏هاى بى‏عمق، به خاطر قالب نو و نثر روشن و پرجاذبه، ماندند و در ساحتِ فکر و فرهنگ جا باز کردند. آقاى طالقانى، ادیب بود. یعنى ویژگى اثرگذار و جاذبه آفرین روشنفکرى را در حدّ اعلى داشت. و براى رساندن پیام خود، در گفتار و نوشتار، از آن بهره برد ادیبانه و هنرمندانه سخن مى‏گفت و ادیبانه و هنرمندانه مى‏نوشت و جاذبه مى‏آفرید و گروه گروه جوانان و نسل نوخاسته را شیفته سخن و نوشته خود مى‏کرد.

نوشته‏هاى آقاى طالقانى، با همه عمق و علمى بودن و دربردارنده استدلالهاى فلسفى و علمى، زیبا و روان و استوار و هنرمندانه است و داراى ساختار بس زیبا و به دور از اغلاق و تکلف و ایجاز و درازنویسیهاى بى‏فایده. تصویرگریهاى زیبا، دلنشین و تحلیل‏هاى بجا و استفاده از آرایه‏هاى زیباى ادبى، نوشته‏هاى آن بزرگ را در ردیف آثار برجسته و ماندگار ادبى قرار داده است.

شمارى از ادبا، نوشته‏هاى وى را از شاهکار ادبى دانسته‏اند. نمونه‏هاى فراوانى از نثر زیبا، استوار و ادیبانه و روان او در تفسیر پرتوى از قرآن، پرتو افکن است. از جمله در وصف دوران کودکى پیامبر )ص( در ذیل آیات سوره والضحى نوشته است:

»تاریخ روشن زندگانى و وضع دوران طفولیت آن حضرت، شاهد صادق و خدشه‏ناپذیر بر این است که لطف خاص پروردگار، پیوسته، شامل حالش بوده و او را در مأواهاى پاک و پر از مهر جاى داده و از موجبات انحرافهاى فکرى و اخلاقى محیط برکنارش مى‏داشت:

بیش از شش ماه از مرحله تکوین‏اش نگذشته بود که پدر جوانش عبداللّه در شهر یثرب و در میان دائى‏زادگان‏اش چشم از دنیا بست.

مرگ عبداللّه، که کوچک‏ترین و عزیزترین فرزندان عبدالمطلب بود، سرور قریش و مردم مکه را ماتمزده کرد. در میان چنین اندوه و ماتم و اشک و آه مادر بى سرپرست‏اش، دوره جنینى را گذراند و به دنیا چشم گشود.

و چون وادى شرک آلود و کوه‏هاى محیط و گرفته مکه و اوضاع فکرى و اخلاقى آن و همچنین چهره افسرده و بیش‏تر غم‏آلود مادر، با پرورش اولى چنین طفلى مناسب نبود، عنایت ربوبى، او را در آغوش زن پاک‏سرشتى به نام حلیمه سعدیه جاى داد. این زن با همان نظر اول، چنان مجذوب آن طفل شد که بدون نظر به پاداش، او رادر بر گرفت و در آغوشش مأواى داد و با خود به صحرا برد و در میان محبت خانواده و قبیله‏اش، جاى داد. »فآوى« مقدم او براى آن خانواده و قبیله منشأ خیر و برکت گردید. در آغوش مهرپرور این زن و قبیله‏اش و در مأواى بیابان‏باز نوازش نسیم و انوار، جسم و روحش بیش از حد معمول رشد یافت. مورخین داستانهاى عجیبى از وضع این طفل از حلیمه نقل مى‏کنند مى‏گوید: هیچ‏گاه از پستان راست شیر ننوشید و پستان دیگر را براى همشیرش واگذار کرده بود. هرگاه شبها در میان خیمه، گریه سر مى‏داد، چون او را از خیمه بیرون مى‏بردم و زیر آسمان مى‏گذاردم، چهره‏اش باز و چشمانش به ستاره‏ها دوخته مى‏شد و همین که توانست به پاخیزد، و راه رود، با برادران رضاعى و همسالانش همراه گوسفندان، چالاک به راه افتاد. این زن در هر سال یک یا دو بار او را به مکه نزد مادر و خویشانش مى‏برد. پس از پنج سالگى که رشدش کامل شد، به مکه بازگرداند و این‏بار در آغوش مادرى مأوا گرفت که گذشت زمان و دیدن این فرزند، آلامش را سبک کرده بود دوران این مأوا هم، بیش از یک سال نپایید که مادرش همه رنجهاى گذشته و امیدهاى آینده را با خود از دنیا برد. چهارمین مأوایش خانه گل و دل عبدالمطلب گردید.

آن پیرمرد عالى‏قدر، در چهره و حرکات و گفتار فرزند زاده‏اش، همه امجاد و مواریث اجداد و سیماى فرزندش عبداللّه و هزاران اسرار را مشاهده مى‏کرد و چنان به او دل بست که روز و شب از او جدا نمى‏شد در بستر خود او را مى‏خواباند و در مسند سروریش، پهلوى خود، مى‏نشاند و در مجالس از فرزندان بزرگسالش، مقدم مى‏داشت و رفتارش با او سرشار از محبت و ادب متقابل بود. سایه مأواى این سرور هم چندان نپایید. بیش از هشت سال از عمر پرحادثه‏اش نگذشته بود که خود را در کنار بستر مرگ شیخ مکه و وارث فضائل گذشتگانش دید. در حالى که چشمش به چشم او دوخته و دستش در میان دست او بود، جدش در آخرین نفسهاى زندگى، یتیم عبداللّه را در میان گزیده‏ترین فرزندان خود ابوطالب گذارد و چشم بر هم نهاد. در سالهاى پر حادثه پیش از بعثت و پس از آن، ابوطالب و فرزندانش و خانه‏اش مأواى امن، پناهگاه محکم و مدافع دائم آن حضرت بود. »فآوى« در آن یتیمى و این تغییر مأواها و جا به جا شدنها، لطف و عنایت پروردگار را مشاهده مى‏کرد و او را متکى به خدا و مستقل بار آورد و به دردها و سختیهاى یتیمان و بى‏نوایان و نابسامانیهاى مردم از نزدیک آشنایش کرد و آن مأواهاى پر از مهر و دامنهاى پاک، روحش را از محبت و خیر سرشار نمود و براى او در برابر تأثر از یتیمى و نفوذ اوهام و عقاید باطل که همه جا را گرفته بود، حریم امنى بود. در سراسر دوران طفولیت و جوانى، سخنى نابجا، یا ناسزا و رفتارى ناروا از او دیده نشد.«151

در شرح آیه »بل لاتکرمون الیتیم« درباره اکرام یتیم مى‏نویسد:

»معناى اکرام، ارزش دادن و با دید احترام نگریستن است. یتیم که سایه مهر و پرورش از سرش کوتاه شده، و در خود احساس حقارت مى‏کند و خود را بى‏پناه مى‏بیند، بیش از هر چیز، نیازمند به اکرام است، تا امیدوار شود و استعدادهایش رویش یابد. اگر با بى‏اعتنایى یا اهانت برخورد کرد و شخصیت‏اش درهم شکست، به خود فرو رفته و کینه‏توز و بدبین و بداندیش مى‏شود. همچنین است وضع روحى و خلقى بینوایان و فرزندان آنها، که با شکم گرسنه، و گونه زرد، و اندام لاغر، میان مردم مى‏گردند. چون اکرام یتیم به هر صورت و از هر فرد و جمعى برمى‏آید، فرمود: »لاتکرمون...« ولى چون وسائل زندگى و روزى براى درماندگان، باید به همکارى و همدستى همه باشد، فرمود: »ولاتحاضون« اگر این مسؤولیت خطیر انجام نشد، کینه‏ها و عقده‏هاى متراکم، منشأ ایجاد جامعه‏اى مصادم و متجاوز و ناامید مى‏شود و استعدادها در طریق کینه‏جویى و انتقام‏گیرى به کار مى رود و سرچشمه‏هاى خیر، که باید از جوشش استعدادها و همدستیها و از منابع سرشار طبیعت، سرازیر شود و در دسترس همه واقع شود، خشک مى‏گردد و روزى بر همه تنگ مى‏شود. در این میان، هم راه براى استکبار و طغیان سرکشان باز خواهد شد و هم مورد اهانت واقع مى‏شوند. این است منشأ و علت العلل سختى روزى و اهانت، نه ربوبیت رب متعال.«152

د. گفتارهاى رادیویى: پس از بیرون راندن رضاخان )شهریور 20) تا چندى، زمینه براى کارهاى فرهنگى و سیاسى فراهم شد. احزاب سیاسى، بویژه حزب توده و سپس حزب دموکرات آذربایجان، سخت در کار یارگیرى بودند و نیاز به تبلیغات دینى و پاسخ به شبهه‏ها با ابزارها و روشهاى نوین، بیش‏تر شد. در سالهاى 1325 و 1326، اداره تبلیغات دولت وقت، از آقاى طالقانى دعوت کرد با ارائه گفتارهاى رادیویى به ارشاد نسل جوان بپردازد و به شبهه‏ها پاسخ بدهد. وى از این دعوت استقبال کرد. سلسله مقاله‏هایى را تهیه و رادیو آنها را پخش کرد. سپسها این مقاله‏ها به صورت کتاب منتشر شد.

از آن‏جا که رادیو، کار خود را با غنا و لهو و لعب آغاز کرده بود و تار و پود و برنامه‏هاى آن، با غنا تنیده شده بود، مؤمنان، به عنوان ابزار گناه به رادیو مى‏نگریستند و به رادیو گوش نمى‏دادند، سخت از برنامه‏هاى رادیویى پرهیز داشتند.

اما آقاى طالقانى، آن را ابزار دو رویه‏اى مى‏دانست که هم مى‏توان در جهت نشر ارزشهاى دینى از آن استفاده کرد و هم در راه نشر گناه. از این روى به روحانیان و حوزه‏هاى علمیه سفارش مى‏کرد که به جاى مبارزه منفى، با رادیو و دورى گزیدن از آن، به آن نزدیک شده و در جهت پیام‏رسانى و نشر دین، از آن بهره برند. ایشان در مقدمه کتاب گفتارها در این‏باره نوشته است:

»در بهمن‏ماه 1325 مطابق ربیع‏الاول 1366، از طرف اداره تبلیغات، این جانب را دعوت کردند که مقالاتى به وسیله فرستنده تهران، منتشر نمایم. این کار از دو جهت برایم دشوار بود:

اول. به جهت اشکالى که بعضى از متدینین درباره رادیو از نظر شرعى مى‏نمودند.

دوم. به جهت کارها و مشاغل شخصى که خود دارم.

ولى به واسطه مذاکره با بعضى از علماى دینى و مراجعه به مدارک فقهى، اشکالى در نظرم باقى نماند. چون این دستگاه اسرارآمیز، گرچه براى لهو هم مصرف مى‏شود، ولى اختراع آن براى لهو نبوده و آن‏چه آلت لهو گفته مى‏شود، به واسطه اصل اختراع است، نه استعمال; بلکه باید بیش‏تر تقصیر را متوجه اهل علم و صلاح و تقوى دانست.

با همه فضائل دینى و پاکى، اغلب در کارها و وظایف عمومى، به طرف منفى متوجه‏اند و در اثر این سکوت و اهمال و اشکال تراشیها، تمام وسائل تبلیغ و تربیت را از دست داده‏اند و میدان و راه استفاده را براى بوالهوسها، باز گذارده‏اند. با این که از روى موازین قرآن و دین، این گناه مهم‏تر از امور شبهه‏ناک است.«153

نگاه ایشان به سینما و فیلم نیز همین بود. مبارزه منفى را روش نادرستى در برخورد با فیلم و سینما و مفاسد اجتماعى برخاسته از آن مى‏دانست. بلکه بر این نظر بود که از این ابزار نوین بشرى مى‏بایست در جهت هدایت و ارشاد جامعه استفاده برد. در سال 1347، فیلم خانه خدا که درباره مراسم حج تهیه شده بود، در مدرسه علوى نمایش داده و ایشان رفت و آن فیلم را دید.154

ه. مجالس گفت و گو و مناظره: تشکیل جلسه‏هاى نقد و نظر و مناظره و بحث آزاد، مورد علاقه آقاى طالقانى براى نشر دین بود. او هماره تاکید داشت، دین تحمیل‏پذیر نیست. اسلام دینى عقلانى است و اگر به درستى بیان شود، مردم به آن رو مى‏آورند. باید به افراد میدان داد تا به خوبى و آزادانه، عقیده خود را بیان کنند، تا عقده‏هاى‏شان انبوه نشود و به انفجار نکشد.

پدر بزرگوار ایشان، سید ابوالحسن طالقانى، در زمان رضاشاه، با کمک عباسقلى بازرگان، محفلى براى مناظره دینى ترتیب داد.155 و افراد با عقاید گوناگون در آن شرکت و عقیده خود را بیان مى‏کردند و عالمان برجسته و صاحب‏نظر و آشناى به معارف اسلامى، مانند: ابوالحسن طالقانى، علامه شعرانى و... به پرسشها و شبهه‏هاى آنان پاسخ مى‏دادند و یا دیدگاهى را اصلاح مى‏کردند.

آقاى طالقانى در این محفل و برپایى و برگزارى آن نقش داشت. او با رویى گشاده و باز با افراد روبه‏رو مى‏شد. در گفت‏وگوها شرکت مى‏کرد و در جهت پربار کردن این محفل مى‏کوشید. شمارى از طلاب جوان و فضلاء، این رویه را برنمى‏تافتند و به آقاى طالقانى خرده مى‏گرفتند که چه بسا از این‏گونه جلسه‏ها و گفت‏وگوها، استفاده نابجا بشود و سخنى ناروا درباره اسلام مطرح شود. و حتى یکى از این آقایان، روى خوش نشان دادن آقاى طالقانى به صاحبان افکار غیر اسلامى را نشانه زودباورى ایشان دانسته است.156

ولى واقعیت آن است که این‏گونه مجلسها و جلسه‏ها، در هر زمانى نیاز است. بنیه‏هاى علمى و دینى جوانان را قوى مى‏کند و آنان را از بى‏خبرى به در مى‏آورد. انتقادها را گوش مى‏کنند، پاسخها را مى‏شنوند و آگاهانه و عالمانه، راه خود را برمى‏گزینند.

آقاى طالقانى، افقهاى دیگرى را مى‏دید. آینده‏اى که باید با آگاهان و دانایان و کسانى که هر روز با شبهه‏هاى گوناگون رو به رو مى‏شوند ساخت. او به جذب مى‏اندیشید، نه به دفع:

»مرحوم طالقانى با رویى گشاده با آنها برخورد مى‏کرد و مى‏گفت: ما باید اینها را جذب کنیم.«157

زمینه‏سازى مناسب و پدیدآوردن فضاىِ آزاد علمى در این محافل، سبب شد افراد و صاحبان عقاید گوناگون، بدون تشویش و نگرانى، عقده دل بگشایند و پاسخهاى عالمانه بشنوند. شاهدى در دست نیست که مسلمانى در این جلسه‏ها گمراه شده باشد و از آن سو، کسانى بوده‏اند از غیر مسلمانان و اعضاى فرقه‏هاى گمراه، که در این جلسه‏ها، به دامن اسلام بازگشته‏اند.158

آقاى طالقانى درباره این جلسه‏هاى مناظره و بحث آزاد مى‏گوید:

»جمعى از علماى اسلامى و رجال دولتى و تجار و مهندس و سرشناس، که خطر تزلزل ایمانى و اخلاقى نوجوانان را در برابر سیلِ تبلیغات گوناگون مى‏دیدند و مجالس وعظ و سخنرانیهاى معمولى را کافى نمى‏دانستند به فکر تشکیل مجالس آزاد بحث و مناظره برآمدند و سرپرستى آن مجالس را بر عهده پدرم آیت اللّه سید ابوالحسن طالقانى واگذار کردند.«159

آقاى طالقانى، این روش را به عنوان راهى عقلانى و موفق براى هدایت جوانان دنبال کرد. جلسه‏هاى تفسیر ایشان، چه در زندان و چه در مسجد هدایت، با گفت‏و گو و بحث آزاد همراه بوده است. کسانى از غیر مسلمانان نیز در این جلسه‏ها شرکت مى‏کرد و فضا چنان آرام و دوستانه بود که مى‏توانسته‏اند بدون دغدغه و نگرانى نظر خود را بگویند. شمارى از شرکت کنندگان در این درسهاى قرآنى و جلسه‏هاى عالمانه گفته‏اند: آقاى طالقانى، گفته‏هاى دیگران را گوش مى‏داد و سپس سخنان نادرست را تصحیح و یا بدان پاسخ مى‏گفت.

پى‏نوشتها:
1. صحیفه امام، مجموعه آثار امام خمینى، ج 486 /9، موسسه تنظیم و نشر آثار امام‏خمینى.
2. نقباء البشر، آقا بزرگ تهرانى، ج 23 /1، دارالمرتضى مشهد.
3. رسائل حجابیه، به کوشش رسول جعفریان، ج 413 /1.
4. یادنامه ابوذر زمان/ 209، شرکت سهامى انتشار.
5. طالقانى و تاریخ، بهرام و سعید افراسیابى/ 31، نیلوفر.
6. همان.
7. علما و رژیم رضاشاه، حمید بصیرت‏منش/ 136، موسسه چاپ و نشر عروج; شرح زندگى من، عبداللّه مستوفى، ج 272 /3.
8. تنبیه الامة، علامه میرزاى نائینى، با تحقیق و مقدمه و حواشى، سید محمود طالقانى/ 5، مقدمه، سهامى انتشار.
9. مجله حوزه، شماره 38 /36.
10. روزنامه جمهورى اسلامى، 17 شهریور 62، ویژه نامه / 7.
11. پرتوى از قرآن، سید محمود طالقانى، ج 172 /2، شرکت سهامى انتشار.
12. بازوى تواناى اسلام، آیت اللّه سید محمود طالقانى، کتاب 29 از مجموعه یاران امام به روایت اسناد ساواک/ 282 مرکز بررسى اسناد تاریخى.
13. سوره حج، آیه 30 و 28.
14. به سوى خدا مى‏رویم با حج، خاطرات سفر حج آیت اللّه طالقانى/ 138.
15. درسهایى از قرآن، )قرآن در صحنه( آیت اللّه طالقانى/ 61، نشر ناس.
16. پرتوى از قرآن، ج 57 /2.
17. درسهایى از قرآن/ 63.
18. جهاد و شهادت، سید محمود طالقانى/ 27 - 22.
19. آینده بشریت از نظر مکتب ما، سید محمود طالقانى/ 113.
20. پرتوى از قرآن ج 85 /2.
21. سوره آل عمران، آیه 118.
22. پرتوى از قرآن، ج 305 /3.
23. تفسیر المنار، رشید رضا، ج 81 /4، دارالمعرفه، بیروت.
24. پرتوى از قرآن، ج 305 /3.
25. اسلام و مالکیت، سید محمود طالقانى/ 259.
26. همان/ 262.
27. همان/ 258.
28. نهج‏البلاغه، ترجمه و شرح سید محمود طالقانى/ 38 - 37، نشر بینش.
29. سوره کهف، آیه 175.
30. در مکتب جمعه، مجموعه خطبه‏هاى نماز جمعه تهران، ج 49 /1، ارشاد اسلامى.
31. بازوى تواناى اسلام/ 284.
32. مجله حوزه، شماره 76 /46.
33. یادنامه ابوذر زمان/ 174.
34. گنجینه دانشمندان، شیح محمد رازى ج 64 /8، سخنرانى آقاى طالقانى در مدرسه فیضیه قم مورخه 1358/1/31.
35. روزنامه اطلاعات، 1358/1/27.
36. همراه انقلاب، سرمقاله‏هاى کیهان و اطلاعات، جلال رفیع، ح 232/2، روزنامه اطلاعات.
37. سوره طه، آیه 12.
38. گنجینه دانشمندان، ج 65 /8.
39. چراغ فروزان، استاد علامه محمد تقى جعفرى، ج 79/7، از مجموعه یاران امام به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسى اسناد تاریخى، وزارت اطلاعات.
40. طالقانى و تاریخ/ 28.
41. هاشمى رفسنجانى، دوران مبارزه، زیر نظر مهندس محسن هاشمى، ج 863 /2، دفتر نشر معارف انقلاب.
42. خاطرات على جنتى/ 115 مرکز اسناد انقلاب اسلامى.
43. روزنامه کیهان، 7 81/6/24، مصاحبه با سید مهدى طالقانى. فرزند آقاى‏طالقانى.
44. تحلیلى بر سازمان مجاهدین خلق/ 153.
45. حاج مهدى عراقى، ج 246 /12، از مجموعه یاران امام به روایت اسناد ساواک.
46. مجله چشم انداز ایران، شماره 63 /25.
47. روزنامه جمهورى اسلامى، 62/6/16. ویژه نامه.
48. خاطرات عزت شاهى/ 143، مرکز اسناد انقلاب اسلامى.
49. همان/ 85.
50. از آزادى تا شهادت، مجموعه اعلامیه‏ها، اعلامیه‏ها درباره آیت اللّه طالقانى/ 325 موسسه خدمات فرهنگى رسا.
51. روزنامه کیهان، 5 85/6/14.
52. خاطرات عزت‏شاهى/ 143.
53. شرح حال رجال سیاسى و نظامى ایران، باقر عاقلى، ج 487 /1.
54. طالقانى و تاریخ/ 73.
55. روزنامه اطلاعات، 58/2/27.
56. در مکتب جمعه، ج 34 /1.
57. بحارالانوار، علامه مجلسى ج 17 /89.
58. پرتوى از قرآن، ج 277 /2.
59. همان، ج 27 /1.
60. طالقانى و تاریخ/ 29.
61. الکلام یجر الکلام، سید احمد زنجانى، ج 62 /2.
62. پرتوى از قرآن ج 13 /1.
63. مجله حوزه شماره 9/16.
64. شهید محمد على رجایى، ج 13 /14، از مجموعه یاران امام به روایت اسناد ساواک/13.
65. همراه انقلاب، ج 232 /2.
66. پرتوى از قرآن ج 19 - 18 /1.
67. پرتوى از قرآن ج 218/2; سوره بقره آیه 259.
68. بحارالانوار، ج280/2.
69. پرتوى از قرآن، ج 18/1.
70. مجموعه آثار 1، درسهایى از قرآن، )قرآن در صحنه( آیت اللّه سید محمود طالقانى/ 373 - 372 شرکت سهامى انتشار.
71. سوره المرسلات، آیه 4 - 1.
72. درسهایى از قرآن، )قرآن در صحنه(/ 109، ناس تهران، آذر 1358.
73. همان/ 448 - 447، شرکت سهامى انتشار.
74. در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل احمد، ج 26 /1، خوارزمى.
75. تنبیه الامة/ 14.
76. تنبیه الامة/ 68.
77. طالقانى و تاریخ/ 75.
78. مجله حوزه، شماره 471 /23.
79. زوایاى تاریک، جلال الدین فارسى/ 215، نشر حدیث.
80. یادداشتهاى استاد مطهرى، ج 68 - 67 /1، صدرا.
81. پرتوى از قرآن ج 207 /2.
82. درسهایى از قرآن )با قرآنى در صحنه( جلسه 504 - 503 /11، شرکت سهامى انتشار.
83. از آزادى تا شهادت/ 149.
84. همان/ 252.
85. بحارالانوار، ج 126 /18.
86. تنبیه الامة/ 23، پاورقى.
87. همان.
88. آیه رحمت/ 146، گفتارها و سروده هایى درباره آیت اللّه سید محمود طالقانى، سید جواد میرسلیمى/ 146، رامند.
89. بازگشت، دکتر شریعتى /233، حسینه ارشاد، مجموعه آثار شماره 4.
90. صحیفه نور، ج 22 /12، ارشاد اسلامى.
91. مجله حوزه شماره 3 /16.
92. پرتوى از قرآن، جز 30، ج 273 /2.
93. ابوذر زمان، ج 356 /29، از مجموعه یاران امام به روایت اسناد ساواک.
94. مالک اشتر دوران، آیت اللّه سید محمود طالقانى، ج 366 /2، ج 12 از مجموعه یاران امام به روایت اسناد ساواک.
95. روزنامه جمهورى اسلامى، مورخه 62/6/16، ویژه نامه/ 6.
96. تنبیه الامة/ 62.
97. پرتوى از قرآن، ج 395 /5، )سوره نسا( به کوشش محمد مهدى جعفرى.
98. یادنامه ابوذر زمان/ 22.
99. علما و رژیم رضاشاه/ 124.
100. در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل احمد/ 475 - 408، فردوسى.
101. مجله حوزه شماره 7 - 18.
102. خاطرات آیت اللّه خزعلى/ 136. مرکز اسناد انقلاب اسلامى.
103. شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس بازرگان، ج 255 /1، موسسه خدمات فرهنگى رسا.
104. بازوى تواناى اسلام/ 52.
105. نهضت روحانیون ایران، على دوانى، ج 191 /2.
106. چشم انداز ایران، شماره 11 / 10.
107. آیه رحمت/ 72 - 71 61 - 60.
108. بازوى تواناى اسلام/ 185.
109. دکتر شریعتى از دیدگاه شخصیتها، جعفر پژوم/ 48، چاپ رنگین; روزنامه جمهورى اسلامى، ویژه نامه اولین سالگرد شهید مطهرى/ 7.
110. یادنامه ابوذر زمان/ 282.
111. درسهایى از قرآن/ 89. برنامه ششم، نشر ناس.
112. تنبیه الامة/ 67.
113. درسهایى از قرآن/ 60، نشر ناس.
114. پرتوى از قرآن ج 114 /2.
115. بازوى تواناى اسلام/ 200 170 168 148.
116. یادنامه ابوذر زمان/ 60.
117. در خدمت و خیانت روشنفکران/ 397، فردوسى.
118. جهاد و شهادت/ 14.
119. همان/ 110.
120. بازوى تواناى اسلام/ 116.
121. همان/ 159 61.
122. ابوذر زمان/ 52 - 44.
123. کیست از شما از تمامى قوم او، خاطرات عزرى، سفیر اسرائیل در ایران/ 300.
124. ولایت عزرائیل، جلال آل احمد، مقدمه شمس آل احمد/ 15، نشر میترا.
125. خاطرات نور الدین کیانورى/ 238، اطلاعات.
126. ولایت عزرائیل/سفرنامه جلال آل احمد/ 16.
127. همان.
128. همان.
129. سید مجتبى نواب صفوى، اندیشه‏ها و... / 39 37.
130. خاطرات و مبارزات حجة الاسلام فلسفى/ 412، مرکز اسناد انقلاب اسلامى.
131. جنبش ملى صنعت نفت ایران، غلامرضا نجاتى/ 89; خاطرات و مبارزات نواب صفوى/ 37.
132. جهاد و شهادت/ 34.
133. بازوى تواناى اسلام/ 309.
134. مالک اشتر دوران/ 44.
135. کیهان فرهنگى، شماره 106 /64.
136. مالک اشتر دوران/ 108 66.
137. بازوى تواناى اسلام ج 201 /1.
138. همان/ 61.
139. مجله حوزه شماره 82/43.
140. تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد، قاضى بهلول بهجت افندى، ترجمه مهدى ادیب، مقدمه و حواشى سید محمود طالقانى، بعثت.
141. طالقانى و تاریخ/ 169.
142. الامام على بن ابى طالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سید محمود طالقانى، ج1. مقدمه، شرکت سهامى انتشار.
143. مجله حوزه شماره 73/46.
144. طالقانى در آیینه گفتار و رفتار/ 8، شرکت سهامى انتشار.
145. مجموعه‏اى از مکاتبات... آیت اللّه کاشانى، ج 15 /1.
146. بیست سال تکاپوى اسلام شیعى در ایران، روح اللّه حسینیان/ 450 مرکز اسناد انقلاب اسلامى.
147. آیین اسلام، سال چهارم شماره 15 /17
148. مجله نور دانش، آبان 1326، شماره ویژه/ 250.
149. اسلام و مالکیت، مقدمه.
150. مکتب تشیع )هفتمین سالانه(/ 124 اردیبهشت 44.
151. پرتوى از قرآن، ج 144 - 143 /4، شرکت سهامى انتشار.
152. همان/ 70.
153. گفتارهاى دینى، اجتماعى، اخلاقى، سید محمود طالقانى/ 3، شرکت سهامى مطبوعات اسلامى، 1327 ش.
154. هفتاد سال خاطره، خاطرات آیت اللّه بدلار 36، مرکز اسناد انقلاب اسلامى.
155. همان.
156. همان/ 208.
157. طالقانى فریادى در سکوت، سید محمد حسین میرابوالقاسمى ج 70 /1 شرکت سهامى انتشار.
158. همان/ 72.
159. همراه انقلاب، ج 58 /2.