تأملى در سخنان استاد واعظزاده خراسانى

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


ما به همه کسانى که مى‏کوشند نواندیشىِ دینى را در حوزه تقویت کنند و نشاط و شادابىِ علمى و فکرى را جاى‏گزین تحجّر و خمودگى سازند، درود مى‏فرستیم و براى آنان از خداوند بزرگ، آرزوى توفیق مى‏کنیم.

از گردانندگان مجلّه وزین حوزه نیز، که به این امر مهم پرداخته، و آن را در دستور کار خویش قرار داده‏اند، سپاس خویش را ابراز مى‏داریم. همچنین از همه عالمان و صاحب‏نظرانى که در این عرصه کوشش نموده و تجربه‏ها و دیدگاه‏هاى خویش را در اختیار طلاب جوان قرار مى‏دهند، و از جمله از جناب استاد واعظزاده خراسانى، که از تلاش‏گرانِ این عرصه مى‏باشند، تشکر مى‏کنیم.

بى‏شک اگر نواندیشى و روشنفکرى، با اصول تعالى‏بخش اسلام توأم گردد و به حرکت و حیات خود ادامه دهد، ثمرات شیرینى براى جامعه اسلامى در بَرخواهد داشت. اما باید مراقب بود که مبادا به بهانه روشنفکرىِ دینى، برخى از مسلمات دینىِ مسلمانان و شیعیان، انکار یا تضعیف گردد.

در سخنان استاد واعظزاده که در شماره 141 مجلّه حوزه درج شده است، مطالب سودمندى به چشم مى‏خورد، با این وجود، در سخنان ایشان نکاتى نیز وجود دارد که قابل بررسى و تأمل است.

که ما در این مجال، به مواردى از آن اشاره مى‏کنیم:

از آن‏جا که بخشى از سخنان ایشان در ستایش دودمان اموى است، بدین جهت، پیش از آن‏که به نقل و بررسىِ این بخش از سخنان ایشان بپردازیم، تصویر و گزارش کوتاهى از زندگى و عملکرد برخى از حاکمان اموى را یادآور مى‏شویم.

 

گزارشى از عملکرد امویان

این مطلب از دیدگاه مورخان مسلمان1 مسلّم است که امویان، تا پیش از فتح مکه به سال هشتم هجرى، بدترین و جدى‏ترین دشمن اسلام و پیامبر)ص( بوده‏اند. آنان از آغاز بعثت، تا فتح مکه، با روشهاى گوناگون، با پیامبر و مسلمانان رو در رو جنگیده‏اند. در جریان فتح مکه، پس از آن که از سپاه اسلام شکست خوردند، به ناچار، و تنها براى آن که جان خویش را از شمشیرهاى برافراشته مجاهدان اسلام نجات دهند، به ظاهر اسلام آوردند و به عنوان شهروند جامعه اسلامى پذیرفته شدند. شواهد بسیارى نشان مى‏دهد که اسلام آوردن آنان، نه از سر صداقت و راستى، بلکه اقدامى منافقانه بوده است. رفتارهاى بعدىِ آنان پس از رسول خدا)ص( این ادعا را ثابت مى‏کند. نمونه‏هایى از عملکرد آنان به قرار ذیل است:

الف. جنگ امویان با اهل‏بیت)ع(: در ماجراى جنگ معاویه با على بن ابى طالب و حسن بن على و شهادت حسن بن على، علیهم السلام، در اثر دسیسه‏هاى معاویه، و نیز جنگ یزید بن معاویه با حسین بن على و به شهادت رساندن آن حضرت و همه یارانش، تمامى مورخان مسلمان هم‏نظرند. این در حالى است که ابوهریره مى‏گوید: رسول خدا به على و فاطمه و حسن و حسین رو کرد و فرمود:

»انا حرب لمن حاربکم و سلم لمن سالمکم«2

من در حال جنگم با کسى که با شما در جنگ باشد و در آشتى‏ام با کسى که با شما در صلح و آشتى به سر بَرَد.

به دلالت حدیث فوق، جنگ امویان با اهل‏بیت، جنگ با شخص پیامبر بوده است.

ب. کشتن انسانهاى بى‏گناه: حاکمان اموى شمار زیادى از مردم مسلمان را به قتل رسانده‏اند. چنانکه معاویه، حسن بن على، حجر بن عدى و یاران او، عمار یاسر عمرو بن حمق و هزاران نفر دیگر را در صفین و... به قتل رسانده است.3

یزید، فرزند رسول‏خدا امام حسین و یارانش را به شهادت رسانده و در حادثه »حرّه« صدها نفر از صحابه پیامبر، و هزاران نفر از دیگر گروه‏هاى مردم مدینه را به قتل رسانده است. سپاهیان جرّار او، خانه‏هاى مردم را بر سرشان خراب، اموال‏شان را غارت، و ناموس آنان را هتک‏حرمت کردند.4

مروان اموى، صحابى پیامبر طلحة بن عبیداللّه را به قتل رسانده است.5 عبدالملک مروان، صحابى پیامبر عبداللّه بن زبیر را به قتل رساند. به نوشته قلقشندى در مآثرالانافه، تنها یکى از فرمانداران وى یعنى حجاج بن یوسف، در مدت بیست‏سال حاکمیت‏اش در عراق، دویست هزار نفر انسان بى‏گناه را به قتل رسانده است.6

سایر حاکمان اموى نیز در کشتن انسانهاى بى‏گناه دست کمى از افراد یاد شده نداشته‏اند.

ج. گرفتن بیعت براى یزید: معاویه فرزندش یزید را که عنصرى جاهلى بود و به اسلام و مبانىِ آن، هیچ اعتقادى نداشت7، بر جامعه اسلامى مسلط کرد و او نیز در دوران کوتاه حکومت‏اش، جنایات بى‏شمارى انجام داد که شهادت امام حسین)ع( و حادثه حرّه از آن جمله است.

معاویه با این اقدام خود، حکومت اسلامى را به نظام موروثىِ زر و زور تبدیل کرد و بزرگ‏ترین خدمت را به جهان کفر نمود.

سیدمحمد رشید رضا مى‏نویسد:

»یکى از دانشمندان بزرگ آلمان گفته است: »سزاوار است ما مجسمه معاویة بن ابوسفیان را از طلا بسازیم و در یکى از میدانهاى شهر برلین نصب کنیم.

از او سوال شد: چرا؟

پاسخ داد: براى این که معاویه نظام حکومتى اسلام را از نظام دموکراسى به نظام سلطه و زور تبدیل کرد. اگر معاویه این کار را نکرده بود، اسلام همه جهان را فرا مى‏گرفت و ما مردم آلمان و دیگر ملل اروپا امروز عرب مسلمان بودیم. «8

د. دشنام دادن به على)ع(: اقدام ناپسند دیگرى که در حکومت معاویه و به دست او پایه‏گذارى شد و سپس حاکمان دیگر اموى تا فروپاشى دولت اموى در سال 132 ه آن را ادامه دادند، دشنام دادن به على بن ابى طالب و دیگر شخصیتهاى اهل‏بیت پیامبر بود.

ابن‏ابى‏الحدید مى‏نویسد:

»معاویه در عراق و شام ودیگر سرزمینهاى اسلامى به مردم دستور داد على را دشنام دهند و از وى بیزارى جویند. «9

پس از آن، على بن ابى طالب بر فراز منبرهاى مسلمانان لعن مى‏شد و این موضوع، در زمان بنى‏امیه به صورت یک سنت درآمده بود. این در حالى است که حافظان حدیث با سند صحیح از رسول‏خدا نقل کرده‏اند که فرمود:

»مَن سبّ علیّاً فقد سبّنى و من سبّنى فقد سبّ اللّه تعالى. «10

هرکس على را دشنام دهد، مرا دشنام داده و هرکس مرا دشنام دهد، خدا را دشنام داده است.

آثار این رسم پس از برافتادن دودمان اموى نیز در برخى از نقاط جهان اسلام، براى مدتهاى مدیدى باقى بوده است.

چنانکه وقتى احمد بن شعیب نسائى در اواخر قرن سوم هجرى وارد دمشق شد، دید بسیارى از مردم دمشق در مورد على)ع( دچار انحراف‏اند. او بنا به وظیفه دینىِ خود کتاب خصائص امیرالمؤمنین، على ابن ابى طالب را نوشت، تا بلکه بتواند آنان را هدایت کند.

»نسائى مطالب این کتاب را براى مردم بازگو مى‏نمود. «

به او گفتند: چرا از فضایل معاویه چیزى بیان نمى‏کنى؟ وى پاسخ داد، در مورد معاویه چه بگویم؟ بگویم: پیامبر درباره او فرمود: »اللّهم لاتُشبع بَطنَه«

خدایا شکمش را سیر نکن!

به دنبال این سخن، مردم او را در مسجد جامع دمشق کتک زدند، و پس از چند روز، بر اثر ضرباتى که بر او وارد شده بود، درگذشت. 11

ه. لعن امویان از زبان پیامبر: رسول خدا، در مواضع متعددى، افراد خانواده اموى را لعن کرده‏اند. طبرانى و هیثمى نقل کرده‏اند: رسول خدا، معاویه را لعن کرده است.12

شعبى از عبداللّه بن زبیر نقل مى‏کند که گفت: سوگند به پروردگار کعبه که رسول‏خدا، حکم و فرزندانش را لعنت کرده است.13

ابن‏مردویه از عایشه روایت کرده است که وى، به مروان بن حکم گفت: از رسول خدا شنیدم که به پدرت مى‏فرمود: مقصود از شجره ملعونه در قرآن شما هستید.14

معاویه کسى است که على)ع( درباره او مى‏گوید:

»من بارها جنگ با معاویه را بررسى کرده‏ام، و پشت و روى آن را سنجیده، دیدم راهى جز پیکار، یا کافر شدن نسبت به آن‏چه پیامبر آورده باقى نمانده است. «15

یا دکتر على‏سامى النشار مصرى مى‏گوید:

»معاویه یک آن به اسلام ایمان نیاورد. «16

آرى، اگر دودمان اموى، ذره‏اى به اسلام ایمان داشتند، معنى نداشت که رسول خدا، آنان را افرادى، فاسق، بدعتگذار، منافق، بدتر از مجوس، و اهل‏جهنم17 معرفى کند.

آن‏چه گفته شد، اختصاص به معاویه نداشته، بلکه سیاست دودمان اموى بوده و سایر حاکمان نیز راه معاویه را پیموده و از افکار و سیاستهاى او پیروى کرده‏اند.

با این مقدمه، به سراغ سخنان استاد واعظ زاده رفته و به بررسى آن مى‏پردازیم.

1. در فرازى از سخنان استاد آمده است:

»وقتى به اسپانیا سفر مى‏کنیم و آن مظاهر اسلامى را در آن‏جا مشاهده مى‏کنیم، ذهن‏مان به این نکته معطوف مى‏شود که همین بنى‏امیه از آخر سده اول و اول سده دوم هجرى رفتند و آن‏جا را فتح کردند و بالاترین تمدن اسلامى را در آن‏جا به وجود آوردند. بعضى از آثار مهم آنان هنوز باقى مانده است. ]مانند[ مسجد قرطبه...«

در بررسى سخنان فوق باید گفت: به راستى آیا ساختن یک یا چند مسجد بیانگر آن است که در آن‏جا بالاترین تمدن اسلامى پدید آمده است؟ آیا مى‏توان تمدن اسلامى را در بناى چند مسجد خلاصه کرد؟ یا تمدن اسلامى چیزى فراتر از این است؟

اگر تمدن اسلامى را در یک یا چند مسجد خلاصه نموده و آن را مظهر تمدن اسلامى بدانید، باید بپذیرید ملک حسن دوم که در مراکش مسجدى به مراتب بزرگ‏تر از مسجد قرطبه را پدید آورده و یا ملک فهد که مسجدالنبى را توسعه داده و آن را به صورتى زیبا و بزرگ‏تر و با شکوه‏تر از مسجد قرطبه ساخته، از پدید آوردندگان بزرگ تمدن اسلامى‏اند! آیا حاضرین این پیامد سخن خود را بپذیرید؟ در این مساجد، گرچه جمعیت زیادى نماز خوانده و مى‏خوانند، اما این نماز، هیچ حرکتى در زندگى اجتماعى آنان ایجاد نمى‏کند. و قرآن و اهل‏بیت، که روح اسلام به شمار مى‏آیند، هیچ‏گاه به صورت واقعى در این مساجد حضور نداشته‏اند.

استاد محترم از یاد برده، یا به مصلحت ندیده‏اند که از مسجد بزرگ اموى دمشق هم نام ببرند. همان مسجدى که امویان، سر بهترین فرزند اشرف پیامبران الهى، یعنى حضرت امام حسین)ع( را به این مسجد آوردند و حاکم اموى در حالى که به خواندن اشعار کفرآمیز مشغول بود، با چوب بر لبهاى فرزند پیامبر مى‏زد و شادمانى مى‏کرد. آیا این مسجد و سازندگان آن در خور تحسین‏اند؟ و آیا مى‏توان آنان را پدیدآورنده بزرگترین تمدن اسلامى دانست؟

آرى، خوب است نگاه‏مان را نسبت به اسلام و تمدن اسلامى، اندکى بالاتر برده و توسعه دهیم. اگر بنا باشد به نمونه شاخصى از تمدن اسلامى اشاره کنیم، باید از نهضت عظیم علمى که در پرتو معارف قرآن کریم و سنت نبىّ اکرم و معارف امامان اهل‏بیت در طى قرون دوم تا پنجم ه روى داد، یاد کنیم. و چنانکه مى‏دانیم، محور این حرکتِ بزرگ و حیات‏بخش، امامان اهل‏بیت پیامبر، و یاران و پیروان‏شان بوده‏اند و اکثر علوم اسلامى، توسط آنان پدید آمده است. و با همه محدودیتى که حاکمان ستمگر اموى و عباسى براى امامان اهل‏بیت پدید آوردند، آنان توانستند با تربیت دانشمندان فراوانى، تمدن بزرگ اسلامى را پایه‏گذارى کنند.18

تاریخ اسپانیا نشان مى‏دهد، این سرزمین در بیش‏تر دوران حاکمیت امویان( 422 - 138 ه( پر از جنگ و خون‏ریزى و کشمکشهاى داخلى و خارجى بوده، که بیش‏تر، فقط براى حفظ حکومت امویان، بوده است.

و تنها در دوران برخى از حاکمان اموى، آن هم براى مدتى کوتاه، از آرامش و رونق مختصرى برخوردار بوده است.19 و پیشرفتهایى که براى اسپانیا در دوره اسلامى گزارش شده، پس از حکومت امویان بوده است. امویان در دوران حاکمیت خود در آندلس، دو بنا تأسیس کردند. بناى نخست، مسجد جامع قرطبه بود که توسط نخستین حاکم اموى: عبدالرحمن بن معاویه بن هشام بن عبدالملک، با هزینه هشتادهزار دینار تاسیس شد.20

بناى دوم: کاخ سلطنتىِ »الزهراء« بود که توسط ناصر عبدالرحمن بن محمد و به تقاضاى یکى از همسرانش بنا نهاده شد. این کاخ داراى 400 اتاق بوده، و با ده هزار نفر کارگر و به کار گرفتن 1500 رأس حیوان، در طى 20 سال آن را بنا کرده‏اند. و در طى این مدّت 13 درآمد خلیفه که 6/245/000 دینار بوده، صرف ساختن این کاخ شده است.21

براستى، پدیدآوردن این دو بنا، با مال و دسترنج مردم مسلمان اسپانیا، آن‏هم در شرایطى که ناامنى و جنگهاى داخلى و فقر، آنان را سخت تحت فشار قرار داده بوده، چه قدر مى‏تواند به اسلام و تمدن اسلامى ارتباط داشته باشد. و اصولاً، کاخ و کاخ‏سازى و کاخ‏نشینى چه ارتباطى به اسلام و تمدن اسلامى دارد؟

2. استاد محترم پس از بحث در مورد فتوحات اسلامى، در فراز دیگرى از سخنان‏شان گفته‏اند:

»... کسانى که این فتوحات را نادیده مى‏گیرند، به نظر آنان اگر اینها اسلام نیست، پس اسلام چه چیزى است؟«

در بررسى این سخن‏شان باید گفت:

اولاً، مرتبط ساختن فتوحات، به اسلام، آن هم در این حد وسیع، نوعى کم‏لطفى در حق اسلام است. اسلام مجموعه‏اى از معارفِ هستى‏بخش است که در کتاب خدا و سنت پیامبر و سخنان امامان اهل‏بیت، فراهم آمده است. مجموعه‏اى وسیع از آموزه‏هاى اعتقادى، اخلاقى و احکام عملى، که شناخت صحیح آن، و عمل به این آموزه‏ها، انسان را به درجات بالا و والاى انسانى رهنمون مى‏گردد.

اگر فتوحات عصر خلفا و امویان را، در این حدّ وسیع، به اسلام مرتبط سازیم، از ارزش تلاشهاى خالصانه مسلمانان در عصر پیامبر خواهیم کاست. حال آن‏که فتوحات اسلامى را به هیچ روى با تلاشهاى صادقانه آنان که تحت رهبرىِ الهىِ پیامبر، انجام گرفته است، نمى‏توان مقایسه کرد.

در روزگار پیامبر، گرچه فتوحات، با این وسعت انجام نشده بود، اما فضایل اخلاقى و انسانى، در جامعه اسلامى پویا و شکوفا بود و بدون شک، پیشرفتهایى هم که در دهه‏هاى پس از پیامبر نصیب مسلمانان شد، از برکت زحمات پیامبر)ص( و تربیت‏یافتگانِ مکتب آن حضرت بود. پس آثار مثبت این فتوحات نیز، نتیجه تلاشهاى پیامبر است.

ثانیاً، خوش‏بینى بیش از حد به فتوحات، و نادیده انگاشتن هدفهاى پشت پرده گردانندگان آن، شاید نوعى ساده‏اندیشى باشد; چرا که اینان اگر دل‏شان به حال اسلام سوخته بود خوب بود به سخنان پیامبر اکرم گردن مى‏نهادند و ده‏ها سفارش پیامبر را در مورد اهل‏بیت، و بویژه شخص على بن ابى طالب، به کار مى‏بستند. اگر بنا بود اسلام با فتوحات گسترش یابد، بدون شک، حضرت على، که متعهدترین فرد به آرمانهاى رسول‏گرامى اسلام بود، این کار را انجام مى‏داد، آن هم به صورت عالمانه و معصومانه، چنانکه داراى کم‏تر آفت و بیش‏ترین پیامدهاى مثبت باشد. گردانندگان فتوحات اگر دلشان به حال اسلام سوخته بود، چرا على‏رغم دستورهاى اکید پیامبر، از سپاه اسامه که با هدف فتوحات، و دور ساختن رومیان از مرزهاى کشور اسلامى تجهیز شده بود، تخلف کردند؟

یا چرا وقتى رسول خدا در آخرین روزهاى حیات پربرکت خود فرمود:

»براى من کاغذ و قلمى بیاورید تا برایتان نامه‏اى بنویسیم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.«

از نامه هدایت‏بخش رسول خدا اعلام بى‏نیازى کرده و گفتند:

»درد بر پیامبر فایق آمده، کتاب خدا نزد ماست، کتاب خدا ما را بس است، پیامبر هذیان مى‏گوید. «22

آیا سخنى مفیدتر و خیرخواهانه‏تر از این سخنِ پیامبر قابل تصور است؟ آرى، در بحث فتوحات لازم است با احتیاط بیش‏ترى به اظهارنظر بپردازیم.

براستى احتمال نمى‏دهید گردانندگان فتوحات، در مقابل ده‏ها سفارش اکید پیامبر در مورد پیروى از قرآن و عترت و امامت بلافصل على بن ابى‏طالب)ع( با بحران فقدان مشروعیت رو به رو بوده‏اند، لذا درصدد بودند طرحى نو درافکنند و صحابه پیامبر را از مدینه خارج، و به کارهایى مشغول سازند تا خود را از انتقادهاى آنان مصون سازند و از قِبَلِ غنائمى که به دست مى‏آورند، موجبات خشنودى معترضان و تثبیت حاکمیت خویش را فراهم آورند؟

3. نگاه خوش‏بینانه استاد به »قیاس«:

نگاه ایشان به مسأله قیاس نیز، نگاهى بیش از حدّ خوش‏بینانه است. حال آن‏که قیاس مسأله‏اى است که امامان اهل‏بیت، بویژه حضرت امام صادق با تمام وجود با آن مبارزه نموده و بارها در گفت‏وگوهاى خود با ابوحنیفه، نادرستى آن را با برهان علمى به اثبات رساندند. امّا ابوحنیفه که هیچ پاسخى در مقابل پرسشها و دلایل علمى امام صادق نداشت، و هیچ‏گاه نتوانست در برابر امام صادق از نظریه قیاس دفاع کند، با این وجود حاضر نشد از این کج راهه دست بردارد و اندیشه خود را تصحیح کند.23

اصولاً قیاس راه کسانى است که در چهارچوب احکام شریعت نمى‏توانند به رویدادهاى تازه پاسخ دهند. اینان از قیاس، به عنوان راهى براى حل مشکلات، استفاده کرده‏اند، اما باید دید در آن روزگار، راهِ دیگرى براى حل مشکلات جامعه اسلامى وجود نداشته است.

در زمانى که عمربن‏خطاب براى حل مشکلاتش از قیاس مَدَد مى‏جست، در میان جامعه اسلامى شخصیتى مانند على)ع( وجود داشت که قادر بود هر مشکلى را که به او ارجاع دهند، بهترین پاسخ را بر اساس قرآن و سنت به آنان ارائه دهد. شاهد این قضیه این که تاریخ نشان نمى‏دهد که کسى از على )ع( پرسشى کرده باشد و جواب قانع کننده‏اى دریافت نکرده باشد.

با وجود چنین شخصیتى چه نیازى به قیاس وجود دارد؟

یا ابوحنیفه در زمان امام صادق مسأله قیاس را تئوریزه کرد، در حالى که شخصیتى مانند امام صادق وجود داشت که قادر بود به هر پرسشى پاسخ مناسب دهد. با این وجود، چه نیازى به مسأله بى‏در و پیکرى مانند قیاس وجود داشت که هرکسى بتواند با سوءاستفاده از آن، افکار نادرست خویش را بر اسلام تحمیل کند.

4. استاد در فراز دیگرى از سخنان خود گفته‏اند:

»عقل و عقلانیت به معناى درست آن، همان است که معتزله داشتند... امامان شیعه به پیروى از رهنمودهاى قرآن جنبه عقلانیت را گرفتند. اگرچه در مسائل جزیى با معتزله اختلاف دارند و امامان شیعه این اصل را که باید عقل را به کار گرفت، قبول داشتند. «

از بخش اول سخنان‏شان استفاده مى‏شود که عقل‏گرایى معتزله راهى درست و بى‏عیب بوده است. آیا براستى چنین بوده است؟ و آیا با وجود اختلاف در مسأله مهمى مانند امامت، باز مى‏توان گفت اختلاف امامان با معتزله، اختلافى جزیى بوده است؟

اما این سخن‏شان که:

»امامان شیعه... این اصل را که باید عقل را به کار گرفت قبول داشتند. «

توهین‏آمیز است، زیرا آنان نه تنها به کار گرفتن عقل را قبول داشتند، بلکه اصولاً راه عقل‏گرایى متعادل را در پرتو قرآن و سنت، آنان به جامعه اسلامى آموختند و عمیق‏ترین معارف عقلى توسط آنان عرضه شده است.

5. استاد در فراز دیگرى از سخنان‏شان با اشاره به روشنفکرى حوزوى گفته‏اند:

»بزرگ‏ترین مانع فکرى براى این نوع روشنفکرى، آن است که کسى بر عترت جمود بورزد و بگوید قرآن و عترت. و سنت را که اهل تسنن در کتابها از رسول خدا)ص( نقل کرده‏اند، هیچ بینگارد. «

در بررسى این سخن باید گفت:

اولاً، توصیه به پیروى و دریافت از قرآن و عترت را خود پیامبر به مسلمانان آموخته است و آن را از رمز استمرار هدایت امت اسلامى دانسته‏اند.

»... ما ان تمسکتم بهما لن تضوا بعدى ابداً«

نیز على)ع( به کمیل‏بن زیاد فرموده‏اند:

»یا کمیل، لاتأخذ الاّ عنّا تکن منّا«24

جز از ما چیزى مگیر، تا از ما باشى. ثانیاً، امامان اهل‏بیت تصریح کرده‏اند که: احادیث آنان احادیث جدشان رسول خداست. از امام صادق نقل شده است که فرمود:

»حدیث من حدیث پدرم، و حدیث پدرم حدیث جدم، و حدیث جدم حدیث حسین، و حدیث حسین حدیث حسن و حدیث حسن حدیث امیرالمؤمنین، و حدیث امیرالمؤمنین حدیث رسول خدا و حدیث رسول خدا، سخن خداوند متعال است. «25

بدین‏سان امامان معصوم، روایات جدشان را به صورت عالمانه و به دور از خطا نقل کرده‏اند. همین روایات را دیگران از راه‏هاى غیرعالمانه و خطاآلود نقل کرده‏اند و ما وقتى حقیقتى را مى‏توانیم از راهى عالمانه و به دور از خطا، به دست آوریم، چه ضرورتى دارد آن را از راه‏هاى غیرعالمانه و خطاآلود به دست آوریم.

ثالثاً، چنان که خود ایشان در سخنان خود متذکر شده‏اند، دانشمندان شیعه امامیه، بویژه روشنفکران‏شان، هیچ‏گاه از آثار اهل‏سنت غافل نبوده‏اند.

6. ایشان در بخش دیگرى از سخنان خود با اشاره به حدیث ثقلین گفته‏اند:

»به یقین، در روایت، هم واژه »سنتى« بوده و هم »عترتى«

در پاسخ به این سخن استاد، از ایشان مى‏پرسیم از کجا به چنین یقینى دست یافته‏اند که حدیث متواتر ثقلین با تعبیر »سنتى« هم نقل شده است؟ زیرا تا آن‏جا که ما اطلاع داریم، در هیچ‏یک از منابع دست اول امت اسلامى، حتى منابع خود اهل‏سنت، مانند: صحیح بخارى، مسلم، ترمذى، ابى‏داود، ابن‏ماجه، نسائى و... حدیث یاد شده با تعبیر »سنتى« نیامده، بلکه با تعبیر »عترتى« نقل شده است. برخى از آثارى که حدیث را با تعبیر »کتاب‏اللّه و عترتى اهل‏بیتى« نقل کرده‏اند عبارتند از: صحیح مسلم ج 26 /5، ح 37; سنن ترمذى ج 622 /5، ح 3788; مسند احمد ج 94 /7 ح 19332; مسند ابى یعلى ج 376 /2 ح 166; مستدرک حاکم، ج 124 /3; معجم کبیر، طبرانى ج 63 /3، ح 2681; مجمع الزوائد، هیثمى ج 256 /9، ح 14957; سیر اعلام النبلاء، ذهبى ج 365 /9.

در منابع قدیمى اهل‏سنت فقط در کتاب »موطأ« اثر مالک بن انس، حدیث مورد نظر، با تعبیر »سنتى« نقل شده که آن هم فاقد سند است.

ضمن این‏که، کتاب »موطأ« که این حدیث در آن با تعبیر »سنتى« نقل شده، از ارزش علمى چندانى برخوردار نیست. سیوطى از ابن‏حزم نقل کرده که گفته است:

»من احادیث موطأ مالک را شمردم، پانصد و چند حدیث داراى سند و سیصد و چند حدیث مرسل26 بود. «

در موطأ هفتاد و چند حدیث وجود دارد که خود مالک از عمل به آنها خوددارى کرده است. و روایات ضعیف فراوانى نیز در آن وجود دارد که جمهور دانشمندان آنها را واهى و بى‏اساس دانسته‏اند.27

همچنین، درباره خود مالک بن انس نیز، گفت‏وگوهایى وجود دارد، از جمله نوشته‏اند که وى اهل غنا و موسیقى بوده، و ابزار موسیقى در اختیار داشته و با آن غنا مى‏کرده است.28

خطیب بغدادى مى‏نویسد:

»مالک جزء مدلّسین بوده، در سند روایات دست مى‏برده، برخى از رجال سند حدیث را حذف کرده و آن به صورت مُرسَل درمى‏آورده است. «29

نیز از احمدبن‏حنبل نقل شده که گفته است:

»مالک در مجلس حکام و سلاطین شرکت مى‏کرده و در برابر سخنان باطل و... بى‏اساس آنان سکوت مى‏کرده است. «30

حدیث مورد نظر، گرچه در منابع دست دوم اهل سنت، با تعبیر »سنتى« نقل شده، لکن در سند آن کسانى وجود دارند که رجال‏شناسان بزرگ اهل‏سنت، آنان را تضعیف کرده‏اند.

از جمله در مستدرک حاکم نیشابورى آمده است: ابوبکر بن اسحاق فقیه، از محمد بن عیسى بن سکن واسطى، از داودبن عمرو ضبى، از صالح بن موسى طلحى، از عبدالعزیزبن رفیع، از ابى‏صالح، از ابى‏هریره نقل کرده که گفت: رسول‏خدا فرمود:

»انى قد ترکت فیکم شیئین لن تضلوا بعدهما کتاب اللّه و سنتى ولن یتفرقا حتى یردا علی الحوض«31

چنانکه مى‏بینید یکى از رجال سند این حدیث »صالح بن موسى طلحى« است. دیدگاه رجال‏شناسان بزرگ اهل سنت درباره وى به شرح ذیل است:

صالح‏بن موسى طلحى: عباس دورى، از ابن‏معین نقل کرده که درباره او گفته است: »چیزى نیست، ارزشى ندارد.

و در جاى دیگرى گفته است:

احادیث وى، نوشته نمى‏شود. هاشم‏بن مرثد طبرانى، از ابن معین نقل کرده که گفته است: مورد اعتماد نیست. جوزجانى گفته است: احادیث او ضعیف است.

عبدالرحمن بن ابى حاتم مى‏گوید: از پدرم درباره او سؤال کردم، گفت: احادیث او ضعیف و ناپسند است. از افراد مورداعتماد، مطالب ناپسند نقل مى‏کرده است.

بخارى گفته است: احادیث او زشت و ناپسند است.

نسائى گفته است: ضعیف است. احادیث وى نوشته نمى‏شود.

ابواحمدبن عدى گفته است: احدى، از روایات او پیروى نمى‏کند.32

ابن‏حجر مى‏نویسد: عبداللّهبن احمدبن‏حنبل گفته است: از پدرم درباره او پرسیدم، پدرم او را نمى‏پسندید.

عقیلى گفته است: هیچ‏یک از احادیث وى قابل پیروى نیست.

ابونعیم گفته است: احادیث او ناپسند و فاقد اعتبار است.33

چنان‏که دیدیم، حدیث »ثقلین« با تعبیر »سنتى«، یا مرسل است، و رجال سند آن حذف شده است، و یا رجال سند آن ضعیف است. و در هر صورت، از درجه اعتبار ساقط است. و آن‏چه در حدیثِ ثقلین مورد قبول فریقین مى‏باشد، و با سند صحیح، بلکه متواتر، نقل شده، تعبیر »کتاب‏اللّه و عترتى اهل‏بیتى« است.

حدیث ثقلین با تعبیر »سنتى« افزون بر ضعف سند، عیب دیگرى نیز دارد، و آن این که با تعبیر »ثقلین« که در آغاز حدیث آمده، ناسازگار است. رسول‏خدا در آغاز حدیث، با به کار بردن تعبیر »ثقلین« تصریح فرموده‏اند که سفارش ایشان در این حدیث، به دو چیز است، یکى کتاب خدا، و دیگرى اهل‏بیت ایشان: »کتاب اللّه و عترتى« حال اگر چنانکه آقاى واعظ زاده گفته‏اند، بپذیریم که حدیث، با تعبیر »سنتى« هم روایت شده باشد، در این صورت، یادگارهاى برجاى مانده از رسول خدا سه چیز خواهند شد: »قرآن، عترت و سنت« و باید به جاى تعبیر ثقلین که تثنیه است، تعبیر جمع به کار رَوَد.

بدین‏جهت، تعبیر »ثقلین« در آغاز حدیث، دیدگاه کسانى را که معتقدند حدیث یاد شده با تعبیر »سنتى« هم نقل شده، ردّ مى‏کند.

7. ایشان در قسمت دیگرى از سخنان خود گفته‏اند:

»در فتوحات اسلامى، همه مسلمانان دخالت داشتند و حتى سهم دیگران از ما خیلى بیش‏تر است; زیرا گاهى در بین این فتوحات، اختلاف شیعه و سنى به وجود مى‏آمد و به نتیجه نمى‏رسید و یا آسیب مى‏دید. مثلاً در فتح آندلس، یکى از عواملى که سبب شد مسلمانان، آن‏جا را از دست بدهند، علاوه بر اختلافات حکام آن‏جا با یکدیگر، این بود که شیعیان از مغرب وارد اندلس شدند و دعواى شیعه و سنى راه افتاد. «

در پاسخ ایشان باید گفت:

اولاً، چنانکه خود ایشان در همین مصاحبه خود نقل کرده‏اند، قوى‏ترین و کارآمدترین طرحها و برنامه‏ها در زمینه فتوحات از سوى على بن ابى طالب ارائه شده است و همین مقدار آثار مثبتى هم که در فتوحات وجود داشته، از برکت نظرات راهگشاى ایشان است.

ثانیاً، نقش امام على)ع( در فتوحات عصر پیامبر، و دفاع از اسلام در آن عصر، بى‏نظیر است. چنانکه فقط در جنگ خندق و در روزى که به فرموده رسول خدا:

»همه اسلام یا همه ایمان در برابر همه شرک قرار گرفته بود. «34

على بن ابى طالب در دفاع از اسلام و کشتن عمروبن عبدود، شجاع نامدار عرب، شجاعت و اخلاصى از خود نشان داد که پیامبر درباره او فرمود:

»لَمبارزة علىّ لعمروبن عبدود )یوم‏الخندق( افضل من عبادة الثقلین، او افضل من اعمال امّتى إلى یوم القیامة. «35

چنانکه مى‏بینید، تنها یک عمل على بن ابى طالب)ع( در دفاع از اسلام، بر تمام اعمال امت پیامبر اکرم)ص( تا قیامت برترى دارد. فتوحات خلفا و حاکمان اموى که جاى خود دارد.

بنابراین، اثبات این ادعا که »در فتوحات اسلامى، سهم دیگران از ما خیلى بیشتر است« کار دشوارى است.

ثالثاً، یاران و شیعیان امام على، مانند سلمان‏فارسى، ابوایوب انصارى، میزبان پیامبر و شیعه خالص على، که هم اکنون قبرش در اسلامبول زیارتگاه همگان است و... و نیز قبایل مختلف یمن، مانند همدان، کنده و... که همگى از شیعیان على بودند در این فتوحات شرکت داشتند. بنابراین، نقش شیعه و پیشوایان آن، بویژه امام على در دفاع از اسلام و پیشبرد آن، یا هیچ‏کس دیگرى قابل مقایسه نیست.

با این وجود، چگونه مى‏توان حضور امویانِ دشمن اهل‏بیت، بلکه دشمن خدا و پیامبر را در اسپانیا تمدن آفرین دانست!

که آنان توانسته‏اند بزرگ‏ترین تمدن اسلامى را در آن سرزمین پى‏ریزى کنند! اما اگر پیروان على بن ابى طالب وارد آن سرزمین شوند، اختلاف آفرینند، و ورود آنان به آن‏جا، موجب شده که مسلمانان، آن‏جا را از دست بدهند!

آقاى واعظ زاده غفلت کرده‏اند که اساساً بنیان دودمان اموى بر ظلم و ستم و غصب، پایه‏گذارى شده بود، و چنین نظامى عوامل نابودى خویش را با خود حمل مى‏کرده و براى نابودى، نیاز به دشمن دیگرى نداشته است; چرا که بر اساس سخن منسوب به رسول خدا:

»الملک یبقى مع الکفر و لایبقى مع الظلم«36

مضاف بر این، همزمان با سقوط دولت امویان در اسپانیا، شش نفر حاکم37 در اسپانیا وجود داشته و هریک از آنان مدعى خلافت بوده است. آیا با وجود شش نفر حاکم زیاده‏خواه اموى، که هریک از آنان مى‏کوشد رقباى خود را از صحنه خارج سازد، و همه قدرت را به انحصار خود درآورد، مى‏توان توقع داشت که آن حکومت باقى بماند؟ و آیا اگر چنین حکومتى سقوط کرد، باید پیروان على)ع( را مقصر دانست و متّهم ساخت؟

نزاعهاى داخلىِ حاکمان اموى، در سالهاى منتهى به سقوط امویان در آندلس، به حدّى بوده که هر یک از طرفهاى درگیر، با استمداد از فرقه‏اى از مسیحیان، پاى آنان را نیز به جنگهاى داخلىِ کشور اسلامى اسپانیا کشانده بودند.38

افزون بر نزاعهاى داخلى، امویان به حوزه حاکمیت فاطمیان در آفریقا نیز حمله کردند و قسمتهاى غربى آفریقا را به تصرف خود درآوردند.

و سپاهى نیز به موریتانى فرستادند، تا بدین‏وسیله از توسعه فتوحات فاطمیان جلوگیرى کنند.39

8. استاد در فراز دیگرى از سخنان خود به حوزویان توصیه کرده‏اند که در تاریخ اسلام، به منابعى چون: سیره ابن‏هشام و تاریخ طبرى مراجعه کنند.

در این‏باره باید توجه داشت که تاریخ طبرى که ایشان خواندن آن را توصیه کرده‏اند، کتابى است که بیش‏ترین انحرافاتى که در میان جامعه اسلامى وجود دارد، از درون این کتاب سر برآورده است.

افسانه عبداللّهبن سبا براى نخستین‏بار، در این کتاب طرح شده و این همه مفسده به بار آورده است.

مفصل‏ترین گزارش‏ها از افسانه غرانیق و متهم ساختن شخصیت نبى گرامى اسلام به انواع نسبتهاى ناروا، از این کتاب بیرون آمده است.

ابن‏جریر طبرى از سیف‏بن عمر نمیمى، که رجال‏شناسان اهل سنت بر ضعف شخصیت او اتفاق نظر دارند، و دو تن از رجال‏شناسان بزرگ اهل سنت; یعنى حاکم نیشابورى و ابن‏حبان گفته‏اند: او به کفر و زندقه متهم است.40

طبرى از همین شخص در تاریخ خود 260 بار مطلب نقل کرده است.

دشمنان اسلام، بویژه شرق‏شناسان، تاکنون بارها از مطالب این کتاب، علیه اسلام و پیامبر اکرم سوء استفاده کرده‏اند. لذا جا داشت، استاد محترم که خواندن تاریخ طبرى را توصیه مى‏کنند، هشدارهاى لازم را نیز به خوانندگان جوان که از تجربه کم‏ترى برخوردارند، مى‏دادند. سیره ابن هشام هم که به خواندن آن توصیه کرده‏اند، دست‏کمى از تاریخ طبرى ندارد. بدین‏جهت توصیه مى‏شود کسانى از این‏گونه آثار استفاده کنند که به نقاط قوت و ضعف آنها واقف باشند.

پى‏نوشتها:
1. تاریخ الخلفاء، سیوطى، ص 194; مستدرک حاکم، ج 487/4; الصواعق المحرقه/ 239.
2. مسند احمد، ج 442 /2; سنن ترمذى، کتاب مناقب، ح 3870; سنن ابن‏ماجه، مقدمه باب 11، معجم کبیر، طبرانى 31 /3.
3. تاریخ یعقوبى 142 - 140 /2; المنتظم، ابن‏جوزى، ج 150 /5 و 151; مروج‏الذهب، مسعودى، ج 30 /3 و 31; اخبار الطوال، ابوحنیفه دینورى/ 224.
4. تاریخ الخلفاء، سیوطى/ 230; تاریخ ابى‏الفداء، ج 192 /1; تاریخ طبرى، ج 491 /5.
5. المنتظم، ابن‏جوزى، ج 48 /6; دول الاسلام، ذهبى، 23 و 39; انساب الاشراف، بلاذرى 257 /6.
6. مآثرالانافة، ج 137 /1.
7. شذرات الذهب، ابن‏عماد حنبلى، ج 69 /1; تاریخ ابن‏کثیر، ج 230 228 /8; المنتظم، ابن‏جوزى، ج 343 /5; تذکرة الخواص، سبط ابن‏جوزى، 260.
8. تفسیر المنار، رشیدرضا، ج 260 /11، دارالمعرفه، بیروت.
9. شرح نهج‏البلاغه، ج 356 /1; ج 43 /16 و 44; معجم‏کبیر، طبرانى، ج 387 /2.
10. مستدرک حاکم، ج 121 /3; مجمع الزوائد، هیثمى، ج 179 /9; مسند احمد، ج 323 /6; خصائص نسائى، 47.
11. تهذیب الکمال، یوسف المزّى، ج 157 /1، دارالکفر بیروت 1414 ه.
12. معجم‏کبیر، طبرانى، ج 72 /3; مجمع‏الزوائد، هیثمى، ج 495 /7.
13. مستدرک حاکم، ج 481 /4; تطهیر الجنان، ابن‏حجر، 63.
14. فتح القدیر، شوکانى، ج 240 /3; درالمنثور، سیوطى، ج 309 5; تفسیر قرطبى، ج 286 10; فخر رازى، ج 360 7.
15. نهج‏البلاغه خطبه 43 و 54.
16. نان و کتاب، محمدرضا حکیمى/ 91، نقل از نشأة الفکر الفلسفى فى الاسلام، ج 2.
17. صحیح مسلم، کتاب مساجد، ج 238; مجمع الزوائد، ج 445 /5; مسند احمد، ج 169 /5; دوازده جانشین، غلامحسین زینلى، 56 - 53.
18. شرح نهج‏البلاغه، ابن‏ابى‏الحدید، مقدمه; و کتاب الشیعه و فنون الاسلام، سید حسن صدر، نقش ائمه در احیاى دین، سید مرتضى عسکرى.
19. آندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا، محمد ابراهیم آیتى، 51 50 و 91. چاپ دانشگاه تهران.
20. همان/51.
22. صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39; صحیح مسلم، کتاب و حیث باب 5.
23. طبقات خلیفه/269، حلیة الاولیا، ابونعیم، ج 197/3.
24. تحف العقول/ 119.
25. اصول کافى، کلینى 53 /1; ارشاد، مفید ج 187 /2.
26. حدیثى است که یک یا چند، یا همه روات آن حذف شده باشد. 27. تنویر الحوالک شرح على موطأ مالک، جلال الدین سیوطى، ج 9/1، دارالفکر.
28. نهایة الارب فى فنون الأدب، احمدبن‏عبدالوهاب النُویرى، ج 229 /4، چاپ مصر.
29. الکفایة فى علم الدرایة، خطیب بغدادى/ 365، دارالکتب العلمیه بیروت.
30. العلل و معرفة الرجال، ج 179 /1.
31. مستدرک حاکم، ج 93 /1، دارالکتاب العربى،
بیروت.
32. تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، یوسف المزّى، ج 57 /9، دارالفکر بیروت 1414 ه; کتاب الضعفاء الکبیر، محمدبن عمرو العقیلى، ج 203 /2، دارالکتب العلمیه بیروت; الکامل فى ضعفا الرجال، احمدبن عبداللّه عدى، ج 71 - 68 /4، دارالفکر بیروت 1409 ه.
33. تهذیب الکمال، ج 57 /9; ذیل صفحه، به نقل از ابن‏حجر; تهذیب التهذیب 355 /4.
34. برز الاسلام او الایمان کلّه، الى الشرک کلّه، کشف‏الغمه، ج 205 /1; ینابیع المودة/ 94 و 95; إعلام‏الورى/ 194; مناقب آل‏ابى‏طالب، ج 136 /3، شرح نهج‏البلاغه، ابن‏ابى‏الحدید، ج 285 261 /13; ج 61 /19; مجمع البیان، ج 343 /8.
35. مستدرک حاکم، ج 32/3; مناقب خوارزمى/58; شرح المواقف، ج 371/8; فرائد المططین، ج 256 /1; کنزالعمال، ج 219/12; تاریخ بغداد، ج 19 /13; مقتل‏الحسین خوارزمى/45; شواهد التنزیل: ج 14/2; تفسیر کبیر، فخر رازى ج 31 /32; تاریخ حبیب‏السیر، ج 362 /1; السیرة الحلبیه، ج 319 /2; شرح المقاصد، تفتازانى، ج 298 /5; مجمع البیان، طبرسى، ج 343/8.
36. امالى مفید/ 310، چاپ جامعه مدرسین; بحارالانوار، ج 331/72; تفسیر صافى، فیض، ج 447 /2، چاپ الهادى.
37. فتح‏البارى، ابن‏حجر عسقلانى 212 /13، دارالمعرفه.
38. آندلس، محمدابراهیم آیتى، 101 و 102.
39. همان، 90 84.
40. تهذیب التهذیب، ابن‏حجر، ج 296 /4; دار صادر بیروت، تاریخ الاسلام، ذهبى ج 162 /11; کتاب المجروحین، ابن‏حبان، ج 345 /1، دارالمعرفه بیروت.