مدرسه ی مشروطه

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده


زیبایى روحِ هر ملتى را باید در حماسه هایى که آفریده دید و به تماشا ایستاد.

ملتها, زیبایى, شکوه, بزرگى و اوجِ روحِ خود را در هنگامه ها و آوردگاه هاى سهمگین و دهشت زا, به نمایش مى گذارند, آن گاه که دلها مى لرزد و زانوان از ترس مى خمند و مغزها از کارایى مى افتند و دست تدبیر بسته مى شود و راه برون رفت از بحران سخت دشوار مى گردد.

امت و ملتى مى تواند, پیوسته و آن به آن, برهه به برهه شکوه بیافریند و زیباییها را بگستراند و زشتیها را بتاراند, بمیراند و زنده کند, رکود, ایستایى و مرگ را به ساحل قلمرو خود راه ندهد, که از روحِ توانا و تو ان مند برخوردار باشد; یعنى در گیراگیر نبرد مرگ و زندگى, هستى و نیستى, میدان دار باشد و(تن)ها را به کا رگیرد و از هر(تنى) پشته اى بسازد و سدّى نفوذناپذیر که روحِ زنده و شاداب, همیشه آن را ز نده و توانا نگه مى دارد.

روحِ زیبا, زیبا آفرین است. زیبایى به ارمغان مى آورد. هر کجا جارى شود, عطر دلاویز حیات و زندگى مى افشاند, چهره هاى پرچین و چروک و دلهاى افسرده را شاداب مى سازد و غمهاى توان سوز و شکننده را از ساحَتِ دل مى زداید و نمى گذارد دل جولانگاه درد و اندوه شود و از شکوه آفرینى بازماند.

ملتهاى سربلند که به اوج قلّه انسانیت رسیده اند, اقیانوس قدافراشته را مانند و درچشم انداز دیگر مردمان و ملتها, شکوه مند, عزیز و قلّه سر به فلک کشیده و همیشه و همه حال, بزرگ جلوه مى کنند و هر آزاده اى و هر کس که دل در گرو انسانیت دارد و براى گستراندن عطر انسانیت,شبان و روزان تلاش مى ورزد, در برابر این آستان سر فرود مى آورد و آن روحى را که این هنگامه را به پا ساخته و این دگرگونى را آفریده و این اوج را پدیدار ساخته, مى ستاید و دوست دارد آن را قاب بگیرد و بر رواق رواق شهر زندگى اش بیاویزد.

آن چه زیباست و رخشان و پرنمود و جلوه, شورانگیز و نشورآفرین, ریشه در چشمه همیشه جوشان و همه گاه زلالِ روحهایى دارد که دَمادَم از خورشیدِ جان پرور پرتو مى گیرند و آنى سیاهى و تاریکى به ساحَتِ شان راه نمى یابد.

دنیا, سرتاسر, کران تا به کران ظلمانى بود, در ظلمت مى سوخت و مى گداخت, هیچ روزنى به روشنایى نداشت, تا این که خداوند, پرتوى از خورشید انوار خود, که همانا روح بود, بر آن افشاند و دنیا از ظلمت به درآمد و نور در جاى جاى آن تُتق کشید.

خورشید روح, اگر از آسمان دنیا بکوچد و رو به افول رود, یا در پشت ابرهاى تیره گرفتار آید و بفسرد, دنیا, در تاریکى فرو مى رود و انسان, که گل سر سبد آفرینش ا ست و رخشانى و زیبایى دنیا به اوست, از مدار انسانى خود خارج مى شود و خود, گرگ خود مى شود, انسان گرگ انسان. زیرا انسان در پرتو نور روح است که انسان مى ماند و مى شکفد و مى شکوفاند, مهر مى ورزد و مهر مى گستراند و آسمان دلش براى افول و کم رنگ شدن انسانیت انسان مى گیرد و مى بارد.

از این روى, بشر ناگزیر است و بایستى, همیشه و در همه حال, مشعلِ روح را در وجود خود, روشن و شعله ور نگهدارد و در هر هنگامه اى و در هر شبیخون سیاهى به سرا پرده روح, تا جان در بدن دارد, از فرو مردنِ مشعل روح جلوگیرى کند.

چه زیباست و شکوه مند, سرگذشت امتها و ملتهایى که مُردند و نگذاشتند روح شان بمیرد, سوختند و خاکستر شدند و نگذاشتند, مشعل روح شان در گذرگاه تاریخ و بر بام بلند زندگى شان خاموش شود.

چه بِرکه زیبایى است, بِرکه خون , بِرکه اى که از خونِ دلاور مردان امتى در آغوش زمین پدید آمده که براى اعتلاى روح شان و دور نگهداشتنِ آن از گزندِ سپاه شب, سر فدا کرده اند.

ملتها و امتهایى مانده و درخشیده و بر بام گیتى فراز رفته و اندیشه خود را در ذهنها شکوفانده اند, که نغمه دل انگیز روح را هر بامدادان و هر شامگاهان شنیده و با آهنگ آن, از شب گریخته و به دامن روز آویخته اند.

چه هیجان انگیز است دیدن مردمانى که از درّه شب بالا آمده و در ستیغ قلّه, به دامن ر وز آویخته و نگذاشته اند روح شان در ته درّه شب, پستى بگیرد, با پستى خو کند و رنگ شب, چهره اش را تیره و تار سازد.

انسان دوست دارد که در پاى قهرمانان بمیرد, آنان که ایستادند, سدّ سکندر شدند در برابر سپاه یأجوج و مأجوج, و نگذاشتند نسل تباهى آفرین, مرزهاى شوکت روح ملت شان را در هم بکوبد و آن را پَست کند و زیر سمّ ستوران خود بیفکند.

ملتى که قهرمان ندارد, چه دارد؟ ملتى که در جاى جاى سرزمین اش خون قهرمانان اش نریخته, در پرتو چه افتخارى زندگى مى کند, از کدام بِرکه مى نیوشد و از کدام چشمه جام جان اش را لبالب مى سازد و روح اش را کجا شستشو مى دهد.

چه غرور انگیز است مرگ قهرمان و چه سُکرآور است آنِ جان دادن او. در این لَمحه, روح امتى که او را در صدفِ جان پروریده, بال مى گشاید و از لاک زمین به درمى آید و به اوج آسمانها فرا مى رود و در دل آسمان آشیان مى گزیند و براى آسمانى شدنِ تمام ِزمینیان ,به تلاش برمى خیزد و برنمى تابد روحهاى پستى را که تلاش مى ورزند روحها را به پستى خودهند و از پرواز بازدارند.

روح, امانتى ا ست الهى در کالبد انسان. انسان وظیفه دارد آن را, آن به آن, با خرد درون و بیرون, چون گوهر در صدف, بپروراند, تا همیشه رخشان بماند و از هر گزندى, هر آ میغى, هر غبارى و هر دست ناپاک و نفس مسمومى به دور, تا در هنگامه ها به کارآید و در بحرانهاى بزرگ و شکننده, راه رهایى را بگشاید.

کسانى و ملتهایى درخشیده و بر بامِ جهان
فرا رفته و رایَت عزت و استقلال و دانش خود را افراشته اند که بیش از رسیدگى به جسم خود و آخوربندى براى آن, روح خود را در بوته ذوب و گدازش نهاده و آن را ناب و درخشان ساخته و از حالت جمود و رکود به درش آورده اند.

جسم قوى, تناور و تهمتن, امّا نابرخوردار از روحِ قوى, ناب شده و صیقل خورده, در برابر بحرانهاى سهمگین, تابِ ایستادگى ندارد, خیلى زود میدان و آوردگاه نبرد را ترک مى گوید و تَن به ذلّت مى دهد و اسیر سرپنجه هاى مردان به ظاهر قوى تر از خود مى شود و یا در برابر روحهاى توانا آب مى شود, مثل برفِ در برابر آفتاب تموز.

تاریخ نبشته و نانبشته, شفاهى و کتبى, که آوردگاه هاى بزرگ بشرى را گزارش کرده, از کشتارها, زخمهاى تن و روان بشر, فقرها و فاقه ها, گرسنگیهاى بنیان سوز, قحطى هاى خانمان برانداز و عزت برباد ده, بردگیها و برده داریها, جفاها و بهره کشیها, نسل کشیها و بنیان براندازیها, داستانها در لوح خود حک کرده, این نکته روشن و رخشان را هم در سویداى دل خود دارد که روحهاى بزرگ, هر چند در جسمهاى نحیف و نزار, پیروز عرصه کا روزارند و طلسم شکن و فاتح قلعه هاى سخت استوار و نفوذناپذیر.

این که پیامبران الهى, بدون هیچ پشتوانه مادّى و عِدّه و عُدّه اندک, قهرمانانه در برابر امواجِ بزرگ دشمنیِ دشمنانِ خود, ایستادگى کردند, تاب آوردند و کاروان بشریت را به سوى نور و بهشت جاودان, ره نمودند و توحید ناب را بر سینه هاى مستعد, فرو ریختند, بر اثر روحى بود که دَمادَم در کالبد آنان, نسیم حیات مى دَماند و پیاپى موج مى آفرید و بر ساحل سینه شان مى کوبید و آرام و قرار را از آنان مى گرفت. اینان بودند که مسیر تاریخ راعوض کردند و بنیانهاى مرصوص را پى ریختند و به بشر آموختند که بر چه مدار چرخهاى زندگى خود را به حرکت درآورد و چگونه شالوده جامعه خود را پى بریزد و چسان مرزهاى روح خود را پاس بدارد و مشعلهاى آن را افروخته نگهدارد.

هیچ حرکت, قیام و نهضت اصلاحى و انسانى را نمى توان سراغ داد که ریشه در چشمه روح پیامبران نداشته باشد و از این کانون همیشه فروزان, قَبَسى برنگرفته باشد.

روحهاى نیرومند, روشن و رخشان, اثرگذارند, به مردگان حیات مى بخشند. هر موجودِ مرده و سنگواره اى بر لبِ برکه آنها قرار بگیرد, زلالِ حیات به جام جان اش فرومى ریزد و زندگى ر ا از سر مى گیرد.

چه بسیار حیات از دست دادگان, افسردگان, خوگرفتگان به ذلت, سیاه بختگان و تیره روزگارانى که به نفخه رحمانى روحهاى آسمانى, پر به پرواز گشوده و آسمانى شده و غبار ذلّت از تن سترده اند.

عزّت فرد و جامعه, در گرو جَوَلان روح است و از خواب بیدار شدن آ ن. تا این انقلاب در انسان روى ندهد, روح او اوج نگیرد و حرکت خویش را در راه روشن نیاغازد, قلّه عزّت همچنان فتح ناشدنى است.

مردمان اقلیم و سرزمینى, آن گاه براى دستیابى به قلّه هاى شرف و عزّت, شتاب مى گیرند و سرآسیمه به پامى خیزند و از سدها و بازدارنده ها, یکى پس از دیگرى مى گذرند و وادى به وادى را در مى نوردند و صحراها و بیابانهاى سوزان را مى پیمایند که روح شان در پرتو روحهاى آسمانى, آسمانى شده باشد, فرمانرواى مطلق جسم خویش, نه فرمانبر و اسیر سرپنجه هاى اهریمنى آن.

پیامبران, از این اهرم بهره مى بردند. هوشمندانه و با نگاه هاى بُرّا و شکافنده, بزرگ ترین معجزه را مى آفریدند و روحها را از سینه هاى تاریک بیرون مى کشیدند و در آسمان بى انتها پروازشان مى دادند, از آلودگیها, آلایشها و حصار هوسها دورشان مى کردند, آن گاه به عرشه جسم فرودشان مى آوردند.

این انقلاب, جسم را برمى انگیزاند, به تلاش وامى داشت, و به آن نیرو و گرما مى بخشید, تا جایى که نه گرسنگى احساس مى کرد و نه گرما و سرما. هر مشکل و بازدارنده بزرگ و سدّ پولادینى, در چشم او کوچک مى آمد و سپاه بى کران دشمن, حقیر مى نمود و نابود شدنى. هیچ چیز او را از حرکت و گا م در راه هراس انگیز, باز نمى داشت و هر راهِ ناهموارى در زیر گامهاى استوار او هموار مى شد و آسا ن و پیمودنى.

پیامبران, روحها را آزاد مى کردند, بال آنها را به پرواز مى گشودند, به آنها پرواز مى آموختند و به آنها زیبایى و شکوه بر کنده شدن از عرشه تَن را مى نمودند. کارى با روح آدمى در مدرسه توحید انجام مى دادند که خود, جسم را به پیروى وادارد و به شکستن قفس تن برخیزد.

در این نگاه و در حرکت توحیدى انبیاء, تا روحها آزاد نمى شدند و بتِ نفس خویش را نمى شکستند, نمى توانستند بتهاى بتخانه را, که بر روح و جان آنان چیرگى یافته و قوّه درک و فهم شان را تباه ساخته بود, در هم بشکنند و نیز توانایى آ ن را نداشتند که بتهاى اقلیم وجود خویش را در هم بکوبند و در یک کلمه, با شرک در تمام مظاهر آن درافتند و خُنُکاى روح انگیز توحید را ا حساس کنند و در سُکر آن مَى ناب فروروند و دیگران را نیز از این نسیم دلاویز و سرابُستان روح نواز بهره مند سازند.

هر نهضتى و هر حرکت اصلاحى, تا به این اوج نرسد و در دریاى روحها موج نینگیزد و مربّیان روح را واندارد تا با یکایک مردم باب گفت و گو را بگشایند و آنان را با گوهرى که در صدف سینه دارند, آشنا سازند, ممکن نیست اصلاحى ژرف, دقیق, همه سویه, ماندگار و اثرگذار در جامعه روى دهد.

اصلاح جامعه, در گر وِ اصلاحِ روحِ یک یک مردمان است. تا آدمى, از مرز جسم نگذرد و حصار تن را نشکند و روح خویش را آزاد نسازد و آن را بر برکه توحید فرود نیاورد, انقلاب توحیدى, که هر گونه اصلاحى در پرتو آن به حقیقت مى پیوندد, بر بلندا و رواق رواقِ آن جامعه نخواهد شکفت.

این یک اصل است. در دارالاسلام, هر حرکت و نهضتى, باید با این اصل تراز شود, تا میزان اسلامى بودنِ آن روشن شود. با حرف و ادعا نمى شود حرکتى را اسلامى, یا غیراسلامى خواند و به سخن این و آن, نمى توان استناد کرد که حرکتى ریشه در باورهاى اسلامى داشته, یا نداشته است. باید دید در روح ملت, چه دگرگونى پدید آورده و آن دگرگونى را چه کسانى آفریده اند و از کجا ریشه گرفته است.

مردمانى که دربرهه اى خطر کرده و از جان و مال و خانمان گذشته و به آوردگاه علیه استبداد و یا دشمن خارجى و استعمار, وارد شده, تا سعادت, سربلندى, عزت و استقلال ملت خویش را رقم بزنند و نیروهاى شب آفرین و تباهى زا را از پیشروى و شبیخون بهنگام و نابهنگام بازدارند, بر اثر چه انقلاب روحى به این پایه از شکوه رسیده اند؟ چه دردى سینه آنان را جولانگاه خود قرار داده بوده است و چه دردى رهبران آنان ر ا برانگیخته بوده که آن سان به میدان کاروزار وارد شوند و مردم را علیه بیداد برانگیزند و خو د, تا پاى جان, بایستند و با تباهى آفرینان درافتند؟ دردنان, درد جاه, درد خلق یا درد خدا؟

به دیگر سخن, باید به دقت کاوید و زوایاى گوناگون حرکتى که در نقطه اى از دارالاسلام, روى داده بررسى کرد و دید آیا مردمان مسلمانى که علیه حکومت و حکومت گران در آن اقلیم به پا خاسته اند بازى خورده و ندانسته و ناآگاهانه و نابخردانه, به امر رهبران مذهبى خود گردن نهاده, و بدون مطالعه در پیامدها و چند و چون آن, به آغوش خطرفروفته اند, یا خیز فقر و فاقه و شکمهاى خالى به آنان فشار آورده و دست به آشوب زده اند, تا مگر ورق برگردد و به لقمه نانى برسند؟

ییا نه بازى خورده اند و نه گرسنگى به آنان فشار آورده, بلکه ستم دستگاه حکومت, آنان را به ستوه آورده بوده است. نه این که به تک تک مردم ستم روا شده باشد و هر کسى که به میدان آمده بارى از ستم حاکمان را بر دوش خود مى کشیده, خیر, نظام, نظام ستم بوده و پایه هاى آن برستم قرار داشته و ارّابه هاى آن جز بر روى گوشت و پوست مردم ستمدیده و زجر کشیده و حِرمان زده نمى چرخیده و مردم را این چنین بلیّه اى به رویارویى با حاکمان واداشته است.

ییا نه احساسات مذهبى در کار بوده و نه فقر و فاقه و نه ستم حاکمان, بلکه قدرتهاى بزرگ براى پیشبرد سیاستهاى راهبردى خود, باید دگرگونیهایى پدید مى آوردند; از این روى, دست به کار شده و شورشى را به پا کرده و در تاریکى آن, به هدف خود رسیدند. بدین معنى, اگر در حرکتى, مانند مشروطه, در لوحِ تاریخ مى بینیم مسلمانان جانفشانى مى کنند, رهبران مذهبى طلایه دارند, منبریها و سخنرانان, با تمسک به آیات و روایات و سیره نبوى و علوى مردم را به عرصه مى آورند و مى انگیزانند, کارکرد حکومت و حکومت گران را به شدیدترین و جه, در بوته نقد مى گدارند و حکومت را نامشروع مى نمایانند, یا بازاریان علیه حکومت, سخت در تکاپویند, یا فقیران و تهیدستان از این سوى به آن سوى در حرکت اند و خشم و نفرت خود را علیه حکومت و حکومت گران قاجارى اعلام مى کنند, یا روشنفکران را در سنگر مطبوعات و شبنامه ها و انجمنها و محفلها مى بینیم که حکومت مردمى را مى طلبند و خواهان دموکراسى اند, همه و همه, در تور نامرئى استعمار در تکاپویند و برابر هدفها و برنامه هاى راهبردى او ناخواسته حرکت مى کنند. از این روى دیدیم که خیلى آسان, همان چیزى که استعمار مى خواست و همان هدفى که در سرداشت, در ایران به حقیقت پیوست, آن هم پس از در هم کوبیده شدن همه جریانهاى فکرى, عقیدتى, سیاسى و اجتماعى, ایلى و عشیره اى که مى توانستند براى استعمار غربى خطر آفرین باشند و آن را از سیاستهاى راهبردى بازدارند.

این گمان بریها و شایدهاى دیگر درباره نهضت مشروطه, به زبانها و بیانهاى گوناگون, بازتاب یافته که ردّ و پذیرش آنها, افزون بر مدارک و اسناد و بررسیهاى همه جانبه و کالبدشکافى آن عصر, بستگى به این دارد که روح حاکم بر مردم به پادارنده آ ن حرکت را بشناسیم و با گوهر اصلى آن و شبچراغى که شبستان حرکت را روشن مى داشته, به درستى آشنا شو یم.

اگر بتوانیم درد مردمى که در برهه اى, به عرصه کاروزار آمده و با پشتکار و رنج فراوان, طلسم شب را شکسته و حماسه آفریده اند, بفهمیم و به درستى و روشنى درک کنیم, به مهم ترین و بنیانى ترین, دگرگونى روحى آنان پى برده ایم و این کشف و فرانمایى, ما را ره خواهد نمود که اینان, به چه انگیزه اى رایَتً قیام را افراشته اند؟

در این گونه بررسیها, دعوا بر سر لفظ نیست که نام حرکت چه بوده, و سپس چه شده است, بلکه گفت و گو بر سر این است که چه دردِ درونى و انگیزه روحى, آنان را به رویارویى با زشتیها و ناهنجاریها واداشته و بر آن داشته که فریاد بزنند و برخواست خود پاى بفشارند؟ درد خلق, یا درد خدا؟

گروهى از صاحب نظران و انسان شناسان, درد خلق و درد انسان داشتن را مهم و آن را معیار انسانیتِ انسان مى شمارند, نه دردخدا داشتن. براى دردِ خدا داشتن, حسابى باز نمى کنند; یعنى اگر مردمانى در اقلیم و سرزمینى,به آوردگاه مبارزه بیایند و بگویند به عشق حقیقت, خطر کرده و جان بر کف نهاده ایم, شگفتا, که به هیچ مى انگارند و حسابى براى آن باز نمى کنند و یا آن را به سُخره مى گیرند!

اینان به دردى ارزش مى دهند و آن را معیار انسانیت مى انگارند که انسان را براى خدمت به دیگران برانگیزد.

انسان, وقتى به رأس هِرَم انسانیت رسیده است و زلال انسانیت, جام وجودش را لبالب ساخته که درد و رنج دیگران, به تارهاى روح او زخمه بزند و آن را زخماگین بسازد و در هاله اى از درد و رنج و اندوه, غمگسارانه به تیمار خلق برانگیزاندش.

در این نگاه, قیام و نهضتى که از این درد انسانى سرچشمه گرفته باشد, انسانى است و باید آن را ستود و به دیگران شناساند و الگوى حرکت قرار داد ; اما قیام و حرکتى که از سر درد انسان به خدا شکل گرفته باشد, انسانى نیست و نمى شود آن را با معیار انسانیت سنجید; از این روى, چنین حرکتى در رده حرکتهاى خشونت آمیز و شورشهاى کور ارزیابى مى شود!

این نگاه وقتى رنگ مى بازد و همه سویه نبودن خود را مى نمایاند و غیر علمى بودن ارزیابى که ارائه داده آشکار مى سازد که درنگى روى کارنامه درخشان و انسانى کسانى بشود که درد خدا, آنان را برخیزانده و به قامت افرازى در برابر طوفانهاى بنیان برافکن و ضدانسانى, واداشته است و نیز اگر برگ برگ انقلابهاى دینى در کانون توجه اهل نظر و انصاف قرار بگیرد, به روشنى درخواهند یافت که هر برگى از دفتر آن انقلابها, برگ زرّینى است از پاس مقام انسانى انسان.

البته این انقلابها و خیزشها, رشحه اى است از انقلاب بزرگ و حماسه جاودان نبوى.

حماسه اى که هیچ مکتب انسانى در برابر اوج و شکوه آن وارجى که به انسان مى نهد و دردى که به جام روح انسان, نسبت به خلق خدا مى ریزد, نمودى ندارد و نمى تواند در این عرصه با مکتب انسانى نبوى هماوردى کند.

بنیاد و بُنلاد انسانى که رسول گرامى اسلام پى ریخته و شالوده ریزى کرده, چون ریشه در درد خدا دارد و آن به آن, از آن چشمه لبالب مى شود و ازآن خورشید پرتو مى گیرد, نه مى پژمرد و نه مى فسرد, نه کهنه مى شود و نه سستى مى پذیرد.

هر چه درد خدا در روح انسان پرتو افشان تر و از رخشانى بیش تر برخوردار باشد, درد او نسبت به خلق ژرف تر و بى کران تر خواهد بود.

کسى که درد خدا آرام و قرار او را گرفته و این عشق و شیدایى, تارهاى روح و روان اش را هر آن به رعشه درمى آورد و او را در لذتى عمیق و سُکرى ابدى فرو مى برد, دریغ اش مى آید که خلق خدا را به این اوج نزدیک نکند و پرتوى از آن چه به زوایاى وجودش تابیده, به روح آنان برنتاباند.

افسوس مى خورد و در دریاى اندوه فرو مى رود که مى بیند که خود به برکت عشق به خدا و درد خدا داشتن, از اسارت به درآمده, هر نوع غل و زنجیرى را از هم گسسته,دیو نفس را به زانو درآورده; امّا خلق خدا در برابر آن به زانو درآمده اند. دیوى که انسان را از درون ویران مى کند و انسانیت انسان را از او مى گیرد و بُعد حیوانیت او را احیا مى کند و روز به روز بر دامنه آن مى افزاید, تا جایى که اگر خود قدرت یافت و چنگالهاى تیز, دیگران را مى درد و اگر نه, زبونانه طعمه دیگران مى شود و در قاموس فکرى او, راه سومى وجود ندارد.

چه اندوهبار است براى کسى که به قلّه شرف, عزت و زیبایى روح رسیده, دیدن صحنه هاى سخت نفرت انگیز و سیاهِ دِرَویدن بى مهاباى, شرفها و عزتها, به داسِ بیداد و سوختن آنها به نَفَسهاى مسموم و آ تشین, پژمردن روحهاى شاداب به باد خزان بیداد و آ لودنِ چهره زیباى روح, به لجن بویناک دنیا.

آیا مى توان اندوهى زخم زننده تر انگارد براى کسى که خود غرق در نور است و روح اش از هر چه تاریکى و سیاهى است رسته و به قلّه سر به فلک سوده روشنایى رسیده, امّا مى بیند دیگران چه شوربختند, با این که نور, هر آن به روى آنان آغوش مى گشاید و از فرو رفتن به آ غوش ظلمت پرهیزشان مى دهد, به سوى مرداب ظلمت مى روند.

روحى که به قلم نگارِ نگار, نقاش ازل, نگاریده شده, نمى تواند غمگسار و مویه گر روحهایى نباشد که شیطان آنها را به مرداب فرو برده و مسخ شان کرده و نقش انسانیت را از لوح آنها زدوده است.

از این روى, از هر مجالى بهره مى گیرد تا بر روحهاى سرد و یخ زده گرما فرو افشاند و روحهاى لجن گر فته را در کوثر زلال وجود خود بشوید و دیو نفس هر یک از آدمیان را, به دست تواناى خود آنان, به بند بکشد.

محمد رسول اللّه(ص) چنین بود. همو که درد انسان داشتن را در روزگارى که دلها از جنس سنگ خارا بود و شهر, شهرِ سنگستان و اندیشه ها سنگواره و مغزها جامد و تاریک, بر سینه مردمان جارى کرد و در برابر بى حرمتى به انسان و به لجن کشاندن انسانیت, قهرمانانه ایستاد و از دلهاى صخره وش, چشمه حیات جارى کرد, چشمه مهر و مهرورزى, نوع دوستى, عشق به انسان و انسانیت.

نهضت مشروطه, جریان اصلى و زلال, رخشان و بى آمیغ آن, رشحه اى از انقلاب نبوى بود که بر سینه سیناى مردم ایران فرو چکیده بود. این را به روشنى مى توان در آیینه روحِ پیشگامان حرکت و روحِ تک تکِ مردم عاشق و شیدا و دگرگون آفرین و عرصه دار قیام دید و به تماشا نشست.

تماشاى این آیینه ها هیجان انگیز است و بسیار اثرگذار و زنگاررا از آیینه روحِ تماشاگر مى زداید و راه و جهت حرکت درست را در آن باز مى تاباند.

این آیینه ها, همیشه فراروى مایند, هیچ نمى شکنند, هیچ سنگى در آنها کارگر نیست و زنگار هم نمى گیرند, و کسى هم نمى تواند از چشم انداز ما دورشان کند. این ما هستیم که دور مى شویم, روح مان چه بسا زنگار بگیرد که باید تلاش ورزیم ا ین رویداد شوم و نکبت بار روى ندهد.

این آیینه هاى روح نما را نمى توان در لابه لاى تاریخ پیدا کرد, باید در جایى جست که دست هیچ تحریف گرى به آ ن نمى رسد و آن مدرسه فکرى, عقیدتى, روحى, انسانى و احساسى است که این قیا م پدید آ ورده است: مدرسه مشروطه. باید به این مدرسه وارد شد, تا پدید آورندگان و آموزگاران و اندیشه اى که به سینه ها تراویده و آن حماسه را آفریده, باز شناخت.

هر ملتى که حرکتى را مى آغازد, گامى به سوى روشنایى برمى دارد, با شب درمى آویزد, زیباییها را مى رویاند و زشتیها را مى دِرَوَد, رایَتِ بیداد را فرو مى خواباند, رایَتِ داد را مى افرازد, در حقیقت, هم از مدرسه اى الهام مى گیرد و هم مدرسه اى بنیان مى گذارد. اگر چنین نباشد که بگیرد و باز بسازد و به سینه ها سارى سازد, بسان دریاها, که از رودهاى خروشان بهره مى گیرند و به موجودات دیگر بهره مى رسانند و زمین و هوا را شاداب مى سازند, از مدار خارج مى شود و در چرخه زندگى جایى ندارد و خیلى زود خشکیها آن را در آغوش مى گیرند و در هاضمه خود فرو مى برند.

اگر انقلاب, از مدرسه فکرى و عقیدتى الهام نگیرد, بى ریشه است و در بحرانها و گیراگیرها, به زانو درمى آید, راه برون رفت را نمى یابد و مردم را در گردابِ خودساخته گرفتار مى سازد.

چه بسیار بوده اند مردمانى که به دامنِ حرکتى کور آویخته اند, به این پندار که از باتلاق ستم برهند و نظام نوینى بنیاد نهند, نه تنها از باتلاق ستم و چنگ اهریمنى دیوساران رهایى نیافته اند که در باتلاقى سخت هراس انگیزتر گرفتار آمده اند.

انقلابى, دَمادَم نور مى افشاند, حیات مى بخشد, با تاریکیها درمى افتد, بنیاد ستم را مى سوزاند, بَر مى دهد, سایه مى گستراند, ذهنها را به اوج شکوفانى خود مى رساند, عقلها را بیدار مى کند, اراده ها را استوار مى سازد, دلها را در هاله اى از نور قرار مى دهد, زمینه رشد و بالندگى اندیشه ها رافراهم مى آورد, که از مدرسه فکرى, عقیدتى, سیاسى, احساسى و روحى ناب سرچشمه بگیرد و با بازسازى آموزه هاى رستاخیز آفرین آن, که در دارازاى زمان, از سویداى دل و کانون ذهن پیروان و باورمندان به آن عقیده کوچیده و دور شده اند, مدرسه جدید بنیان گذارد. یعنى باید در بین دو کانون در حرکت باشد. از کانونى الهام بگیرد و از کانونى, اندیشه هاى ناب, سا زنده, بنیادین, ره گشاو بُن بست شکن, برانگیزاننده, به مزرعه دلها و ذهنها, بیفشاند, تامردمانى که انقلاب بر دوش آنان استوار است و در کوى آنان خیمه افراشته, همیشه شاداب, با انگیزه, زنده دل و حساس بمانند و در صحنه حضور یابند.

این پیوند بین دو کانون اندیشه وجهت دهنده, رمز بقاى حرکتهاى رستاخیز آفرین است, گرچه دشمن, با دشمنیها و ویران گریها و سدّآفرینها, به ظاهر, آنها را از حاکمیت فرو کشد; زیرا مشعل آنها در دلها, همیشه فروزان مى ماند و در آن اقلیم و در میان آن مردمان, و در میان مردمان دیگر و در اقلیم دیگر, در بستر و زمانى سازوار افروخته مى شود.

هر انقلاب اصیل و ریشه دار و سرچشمه گرفته از مدرسه فکرى و عقیدتى وحیانى, نبوى و علوى, در حقیقت, مدرسه اى بنیان مى گذارد, تا رایَتِ حرکت, درآویختن شبان و روزان با شب و شب پرستان و رویاندن بذر زیبایى و میراندن زشتى و برچیدن بساطِ بیداد و گستراندنِ داد, همیشه و همه دَم افراشته ماند.

مدرسه انقلاب, بنیادها و بُنلادِ قیام و شور و نشور آدمیان را که در برهه اى بر اثر طلوع خورشید بیدارى از مشرق جانِ آنان به حقیقت پیوسته, استوار مى سازد و شور و نشور را با شعور, و هیجان و احساس را با خرد درمى آمیزد, تا بماند و از گزندها در امان ماند.

شور و نشور, هیجان و احساس, شورش علیه بیداد و بیدادگران, چشاندن شرنگ مرگ به آنان, گرچه مقدس است و خیزش و رستاخیزى بزرگ و مبارک و دل افروز و چشم و چراغ امت, اما اگر در مدرسه فکرى, عقیدتى, احساسى و روحى, استوار نگردد و به نور دانش و خرد زوایاى آن رخشا نشود, دیرى نمى پاید که به ضد خود دگر مى شود و در افق, به گونه اى حُزن انگیز, غروب مى کند.

به حرکت درآوردنِ اقیانوس آدمیان, بویژه آن گه که قامت مى افرازد و تمام قد مى ایستد و بیداد را در لابه لاى امواج خود فرو مى شکند, تماشایى است و پدیده اى است شگفت وکارى است کارستان و بسیار هیجان انگیز,امّا مهار آ ن به یک برنامه راهبردى دقیق و همه سویه, نیاز دارد, کارى که از مدرسه خرد برمى آید و آموزگاران خردمند, سرد و گرم چشیده و آشناى با امواج سرکش و چسان رام کردن و بهره گیرى از آنها.

ویران کردنِ کاخ و برج و باروى استبداد, تیشه زدن به ریشه آن, با همه رنجها و دردهایى که دارد و باید امت به پاخاسته آنها را برتابد و به جان بخرد, کارى است آسان تر از بنیان گذارى کاخ عدل.

اگر برچیدن نظام استبدادى, به خرد, هوشمندى, تدبیر, برنامه هاى راهبرى نیاز دارد,که خردمندان و هوشیار مردمان باید آن را تدبیر کنند;امّا بهره بردارى از آ ن و شالوده ریزى نظامى بر پایه عدل, کارى است بسیار دشوارتر و نفس گیرتر که بدون به میدان آمدن خردمندان, برنامه ریزان, استراتژیستها, آگاهان به دردها و درمانها, عالمان آگاه به زمان و چگونگى ساختن جامعه اى بر ترازِ عدل و داد و پى ریزى بنیادهاى عدالت اجتماعى ممکن نیست پا بگیرد و ستم و بیداد, چتر خود را به گونه اى دیگر نگستراند.

این مهم, یعنى بهره مندى از خردِ خردمندان, برنامه ریزان, دانش عالمان آگاه براى پى ریزى عدالت اجتماعى, ساختن جامعه نمونه, ریشه کن کردن استبداد, خشکانیدن مردابهاى ا رتجاع و استبداد, پروراندن روحها, سالم نگهداشتن خردها از گزندها و آسیبها, بستگى تنگاتنگ به مدرسه اى دارد که از دلِ حرکت و قیام شورانگیز مردم سربرآورد و نسیم دلاویز خرد و دانش را, همه آن, به بدنه نهضت بوزاند و نگهبان هوشیار و همیشه بیدار او رنگِ حماسه و انقلابِ مردم باشد و نگذارد لشکر جهل به این وادى مقدس نزدیک شود.

نهضت مشروطه برخلاف نگاه هاى بدبینانه به آن, دستاوردهاى مهمى براى مردم ایران و مسلمانان منطقه و جهان داشته است که نباید از آنها چشم فرو پوشید و به بوته فراموشى سپردشان.

کسانى در کا رند که با هیچ انگاشتن نهضت مشروطیت و یا غربى خواندن آن, ملت ایران را از بهره بردارى مفید و را ه گشا از زوایاى روشن آن بازدارند. و نگذارند فرهیختگان و صاحب نظران اسلامى با مدرسه فکرى و عقیدتى که عالمان مشروطه از آن الهام گرفته و مدرسه فکرى نوینى که براساس اقتضاءات روز بنیان گذارده اند, آشنا شوند. و با درگیر کردن فکر و ذهن آنان با اختلافها و کشمکشهایى که در آن عصر روى داده, دستاوردهاى مهم مشروطه را که امروزه مى تواند براى امت اسلامى و جامعه ایران کارساز باشد, از نظرشان دور بدارند.

امروزه, آن چه براى امت اسلامى و جامعه ایران مفید است و کارساز, این که بداند چگونه علماى دین در آن فضاى سیا ه و استبداد زده و خفقان آلود که دیوساران بر جان و مال مردم چیره بودند, موج بیدارى انگیختند و بذر قیام افشاندند و طلسم شب را شکستند و مردمِ به دور از عرصه هاى سیاسى و اجتماعى را آن چنان آگاهانه و هشیارانه به رویاروى با استبداد کشاندند.

طلایه داران حرکت, عطر چه برداشتى از آموزه هاى دینى, سیره نبوى و علوى را در کومه کومه و کوچه کوچه شهر افشاندند که مردم آن سان, شاد و شاداب و بالبهاى خندان و قلبهاى لبالب از عشق به حق , راستى و درستى, سعادت و رستگارى, شهر شهر دین را به استقبال از عدالت آذین بستند و طاق بستانها افراشتند و برادرانه به هم پیوستند و حماسه آفریدند.

چه نیرویى آن گونه به روح شان نیرو بخشید که توانستند از زیر آوار استبداد به درآیند و بر استبداد آوار شوند و آن را از پاى درآورند.

همه آموزه هاى اسلام و برگ برگ سیره نبوى و علوى و امامان, حیات بخش و حرکت آفرین و انگیزاننده اند, امّا تشنگى مردمانِ هر عصرى با کدام چشمه جوشان از چشمه هاى کوهسار وجود آنان فرو مى نشیند و روح مر دمان هر عصرى, با چه نغمه هایى از نغمه هاى جان آنان انگیخته مى شود,به دقتها, دقیقه شناسیها, بررسیها و کالبد شکافیهاى فراوان نیاز دارد که از جانهاى شیفته و به دامن حق آویخته برمى آید و بس.

امروزه باید به تلاش برخاست آن جانهاى شیفته را شناخت. کارى که دشمن سخت از آن بیم دارد و با هزارها شگرد و ترفند نمى خواهد این تلاش پابگیرد و مدرسه اى که این جانها با عشق به آینده روشن, در پرتو اسلام ناب و آیه هاى روشنگر, انگیزاننده و بیدارى آفرین و سنت راستین, بنیان گذارده و رایَتِ آن را در جاى جاى شهر دین افراشته اند, شناخته شود و در کانون توجه قرار بگیرد.

شناخت مدرسه فکرى مشروطه, بنیان گذاران, آموزگاران و پرتوگیران از آن و اندیشه هایى که همه گا ه از آن مى تراود, نیاز امروز و فرداى جامعه ماست و هر جامعه اى که آهنگ کشفِ افقهاى جدید را دارد و بر آن است که در پرتو آموزه ها و آیه هاى روشن دین, در روزگار جدید زندگى کند و دُرَفشِ هویت خویش را برافرازد.