نوع مقاله : مقاله پژوهشی
حوزه: بسم الله الرحمن الرحیم. خدمت حضرت عالى رسیدیم تا عرض سلامى داشته باشیم و گزارش کوتاهى از کارنامه دو دهه مجله حوزه ارائه بدهیم و از پیشنهادها و رهنمودهاى شما براى گامهاى بعدى بهره ببریم. مجله حوزه در دو دهه کار و تلاش خود, همه توان خود را به کار بسته, تا آسیبها و آفتهاى حوزه هاى علمیه را بشناسد و پس از بررسى همه سویه آنها, در قالبى که مسأله آفرین نباشد و خود سبب یک سرى آفتها نگردد, به اهل نظر ارائه دهد و همه کسانى را که براى زدودن آنها از ساحَت حوزه ها, مى توانند نقش آفرین باشند, برانگیزاند.
چون دست اندرکاران و گردانندگان مجله حوزه, بر این باور بوده و هستند که حوزه هاى علمیه اگر آن به آن, خانه تکانى نشوند و فکرهاى رسوب گرفته و درآمیخته با اوهام, پندارها و خرافه ها, که به خاطر بعضى از سهل انگاریها, بى فکریها و یا خالى بودن میدان, از مردان فکر و اندیشه, قارچ گونه رشد مى کنند و دامن مى گسترانند, جاى خود را به اندیشه هاى زلال, برگرفته از سرچشمه هاى ناب, راهگشا, دگرگون آفرین و روشنایى بخش و ظلمت شکن, ندهند, خود بازدارنده و سد بزرگى در راه تعالى و پیشرفت جامعه و گسترش اسلام ناب و آموزه هاى دگرگون آفرین آن خواهند بود. از این روى, تمام هم خود را بر این قرار دادند که اندیشه هاى دقیق و درست را بگسترانند و مقوله هایى را در بوته بررسى بنهند که به حرکت اصلاحى حوزه, ناب اندیشى و جریان بزرگ روشن اندیشى دینى, که انقلاب اسلامى ایران, بر پایه هاى آن استوار گردیده, یارى رساند.
در این حرکت, بسیار کسان, علاقه مندانه و از سر درد و عشق, ما را یار و یاور بوده اند: عالمان, طالب علمان, دانشگاهیان و فرهیختگان. اینان, اندیشه هاى روشن شان را بر راه ما تابانده اند, تا همیشه و در همه حال در راه روشن گام بزنیم و آن چه را عرضه مى داریم, روشنایى بیافریند.
آن چه در این بیست و اندى سال عرضه داشته ایم, دستاورد یک کار جمعى و گروهى است و استوار بر اندیشه جمع. هر مقاله و مقوله اى که در برگ برگ این صحیفه بازتاب یافته, از بوته نقد جمع, گذر داده شده و پس از صیقل یافتن و شفاف شدن, چاپ و در دسترس اهل فکر قرار گرفته است.
کار در هر شماره اى این گونه انجام مى گیرد: در ابتدا, گروه سیاستگذارى مجله, در جلسه هاى گوناگون به موضوع یابى مى پردازد و موضوعات مورد نیاز هر برهه اى را از چند زاویه مطالعه مى کند و چند موضوع را براى شماره مورد نظر برمى گزیند و در جلسه اى با حضور نویسندگان و محققان مجله, طرح و پس از بررسیهاى فراوان, هر موضوعى به یکى از محققان, برابر ذوق, علاقه و گرایشى که دارد, واگذار مى گردد که او پس از مطالعه همه جانبه موضوع و منبع یابى و رجوع به منابع, طرح خود را ارائه مى دهد و طرح, در جلسه (طرح و برنامه) از جهت ساختار, هدف گیریها و منابع, بررسى مى شود و پس از پیشنهادها و حک و اصلاحها, نویسنده موظف مى شود براساس طرح تصویب شده, مقاله خود را بنگارد.
پس از این که مقاله نگاشته شد, به مسؤول گروه تحقیق ارائه مى شود, تا او پس از مطالعه و یادآورى نکته هاى لازم به نویسنده, مقاله را براى بررسى در هیأت تحریره آماده سازد. مقاله که آماده شد, تکثیر و به اعضاى هیأت تحریریه, براى مطالعه و اظهارنظر داده مى شود. اعضاى هیأت تحریریه در جلسه اى گردهم مى آیند و دیدگاه هاى خود را درباره مقاله, از حیث برابر بودن با آن چه در (طرح و برنامه) تصویب شده, هدف گیریها, نثر, نو بودن, سازگارى با شرایط روز و منابع, ارائه مى دهند و اگر مقاله نمره لازم را آورد و امتیازهاى آن به حدّ نصاب رسید, به نویسنده داده مى شود تا کاستیهاى آن را برطرف کند و اگر امتیازهاى آن به حدّ نصاب نرسید و نمره لازم را نیاورد, ردّ مى شود و نویسنده ناگزیر است که مقاله را دوباره بنگارد.
پس از این که مقاله در هیأت تحریریه تصویب شد, به بخش ویراستارى تحویل مى شود و در این بخش, روى نثر و محتواى مقاله کار مى شود و کمبودها و کاستیها برطرف و منابع بازبینى مى گردد و اگر لازم بود, به طور کلى بازنویسى و آن گاه براى تایپ, غلط گیرى و صفحه آرایى به مسؤول چاپ سپرده مى شود, تا این مرحله ها را پى گیرى کند.
به این ترتیب, تاکنون 123 شماره و هر شماره اى در 200 صفحه و گاه در 300 صفحه به چاپ رسیده و به اهل فکر تقدیم گردیده است.
اداره مجله حوزه, هم کارهاى اجرایى و هم کارهاى تحقیقاتى آن, شورایى بوده و هیچ گاه به گونه فردى درباره آن تصمیم گیرى نشده است که امیدواریم این روند و روش, که در نوع خود, بى نظیر, یا کم نظیر است و مى تواند الگویى باشد براى اهل فکر و فرهنگ, ادامه یابد, تا دست اندرکاران و نویسندگان آن, از این راه, بتوانند بهتر و به گونه شایسته تر در راه گسترش فکر و فرهنگ دینى و یارى رساندن به اصلاح گران حوزه, خدمت کنند.
از آن جا که مجله حوزه, اگر توانسته مشعلى برافروزد و برافرازد و در بین رسانه هاى گسترش دهنده اندیشه هاى ناب اسلامى جاپایى براى خود باز کند, در پرتو رهنمودهاى روشن عالمان روشن بین و روشن ضمیر بوده است که امیدواریم هیچ گاه از ما دریغ ندارند و به روشنى کاستیها را بگویند و برگ برگ کار ما را در بوته نقد بگذارند و سره را از ناسره بازشناسانند, تا در گامهاى بعدى, کم عیب تر ظاهر شویم و با به کار بستن طرحها و پیشنهادهاى آنان, کارى درخور و شایسته نام بلند حوزه علمیه تقدیم کنیم.
اکنون, از حضرت عالى مى خواهیم, با نگاهى به گذشته مجله حوزه, نکته هایى را که بایسته مى دانید در آینده و گامهاى بعد سرلوحه کار قرار دهیم و بر آنها پاى فشاریم, یادآور شوید و ما را از رهنمودهاى سازنده و تجربیات راهگشاى خود بهره مند سازید.
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. کار شما, کار بسیار خوبى است. کار شما, کار بسیار لازم و مفیدى است. الآن, دوره اى نیست که هرکس در لاک خودش فرو برود و بگوید کارها را خدا خودش انجام مى دهد. نخیر. این ما هستیم که باید به پا خیزیم و کارها را انجام دهیم. خوبیها را گسترش دهیم و در معرض قرار بدهیم.
در کارهایى که انجام داده و مى دهید, ان شاءالله, پیش خدا مأجور هستید.
اما این که بنده حضورتان چیزى عرض کنم. چند نکته را یادآور مى شوم:
1. باید هر موضوع و کارى را که شروع مى کنید, ریشه اى به آن بپردازید, تا به نتیجه درستى برسید.
مرحوم شهید بهشتى, دنبال هر کارى که مى رفت, به طور ریشه اى به آن مى پرداخت. لذا کارهایى را که شروع مى کرد, تا به نتیجه برساند, زیاد طول مى کشید. روى همین برنامه, آقایى به طنز مى گفت:
(آقاى بهشتى مى گوید: دنیا را باید اصلاح کرد. و دنیا اصلاح نمى پذیرد, جز این که پدر و مادرها اصلاح شوند. پس, پیش از اصلاحِ دنیا, باید به فکر پدرها و مادرها بود. افراد خوب را با هم جفت کرد, تا از آنان, فرزندان صالح به دنیا بیایند. آنان را خوب تربیت کرد, تا از نسل آنان دنیا اصلاح شود. یعنى با تکثیر نسل تربیت شده, دنیا اصلاح بشود)
به این فکر افتادیم باید بازنگرى در اسلام انجام بگیرد. ایشان مى گفت:
(هیچ چیز را نباید مسلّم بگیریم, حتى قرآن را. باید از قرآن شروع کنیم و کم کم جلو بیاییم.)
دکارت1 مى گفت:
(من مى خواستم کارى بکنم, در عمل شک کردم. حتى در خودم. بعد, از خودم شروع کردم. گفتم: اگر در هر چیزى شک کنم, در این شک نمى کنم که مى اندیشم. پس اگر مى اندیشم و فکر مى کنم, پس من هستم. از همین جا شروع کردم.)
شهید بهشتى مى گفت: باید از قرآن شروع کنیم, براى این منظور, 40 پرسش مطرح کرد. ما هر یک از پرسشها را تجزیه کردیم, شمار پرسشها از صد به بالا رفت.
گفت:
(اول باید ببینیم, چه گفته اند, بعد ببینیم, چیزى اضافه بر آن, مى توانیم بگوییم, یا خیر؟)
براى طرح این چهل پرسش, از دوره پیامبر(ص) شروع کرد و آمد جلو.
شهید بهشتى روى قرآن کار کرده بود. از دیدگاه هاى خاورشناسان, درباره قرآن آگاهى داشت. یک خاورشناس معروف آلمانى, به نام نولدکه,2 کتابى نوشته بود با عنوان: (تاریخ قرآن)3 که در آن قرآن را برگرفته از آیین یهود دانسته بود.
شهید بهشتى, چون آلمانى مى دانست, آن را ترجمه کرد. تا آن زمان, این کتاب ترجمه نشده بود.
نولدکه, روى این اثر خیلى کار کرده بود. حتى وصیت کرده بود: پس از مرگش روى این کتاب کار شود و دامنه تحقیقات آن گسترش یابد.
پس از مرگ وى, گروهى روى این اثر کار کرده بودند. جزءجزء اسلام را, به گمان خود, نشان داده بودند که اسلام آنها را از کجا گرفته است.
منظورم این است که شهید بهشتى با توجه به آن چه درباره قرآن گفته شده بود, پرسشهایى را مطرح کرد. آن هم به گونه ریشه اى. نه این که همه چیز را مسلّم بگیرد, بعد بیاید درباره آنها سؤال طرح کند.
از جمله مسائلى که مى گفت: باید به گونه ریشه اى درباره آن به بحث پرداخته شود, علوم ائمه اطهار بود. به این نحو که: آیا آن چه حضرت على(ع) مى داند, خداوند به او آموخته است. على(ع) دانش خود را از خداوند یاد گرفته بود و به کار مى بست. یا خیر از پیامبر یاد گرفته بود. یا هیچ کدام نبود و او با تلاش خودش به این رتبه رسیده بود؟
در کل, علوم ائمه اطهار(ع) از کجا سرچشمه مى گیرد؟ از وحى, یا الهام و….
در روایات گوناگون آمده است که امام صادق(ع) مى فرماید: آن چه دارم از پدرم یاد گرفته ام و او از پدرش و… ریشه را به پیامبر(ص) مى رساند.4 و یا مى فرماید از قرآن استفاده کرده ام.5
براى تحقیق در این باره, ایشان بر این نظر بود که باید کار گروهى انجام بگیرد. از این روى, گروهى تشکیل داد که در این باره به پژوهش بپردازند. در این جمع, این جانب و آقایان: امامى کاشانى, مهدوى کنى, سید اسماعیل زنجانى, حضور داشتیم. از آقاى شهید مطهرى دعوت شد. ایشان گفت: یک کار ناتمام دارم, آن را تمام کنم, به جمع شما مى پیوندم. چند نفرى هم به ما کمک مى کردند. بنا شد کتابى بنویسیم با عنوان: علوم ائمه از کجاست؟ شهید بهشتى, در این مدت که روى علوم ائمه کار مى کردیم, کتابى نوشت به نام: منشأ علوم ائمه. یک کتاب هم من نوشتم. با هم تبادل اطلاعات مى کردیم. یک هفته مى نوشتیم, من نوشته هایم را براى بررسى و اظهار نظر به ایشان مى دادم و ایشان به همین منظور نوشته هایش را به من مى داد. این تحقیق به خوبى پیش مى رفت. تا این که برخورد کرد با انقلاب اسلامى, به رهبرى امام خمینى. ناگزیر کار را رها کردیم و به مسائل انقلاب پرداختیم. کتابى که من نوشته بودم, پیش من بود و کتابى که ایشان نوشته بودند, پیش خودشان بود.
وقتى که حزب جمهورى اسلامى تشکیل شد, ما همه مدارک را به آن جا بردیم. یک کتابخانه تخصصى هم تشکیل داده بودیم, آن را هم به آن جا بردیم. پس از این که ایشان شهید شد, سرنوشت ما جور دیگر شد. من, به طور کامل, این تحقیقى را که با شهید بهشتى انجام داده بودیم, فراموش کرده بودم. تا این که خانمى از منسوبین ما خوابى دیده بود و آن خواب مرا برانگیزاند که کار را به طور جدى ادامه بدهم.
این خانم و شوهرشان, بسیار متدین و باتقوا هستند. این زن و شوهر, به امام خمینى علاقه ویژه دارند. پیش از آمدن امام به ایران, نذر کرده بودند: اگر امام, سالم به مملکت بیاید و به اداره کشور بپردازد, تا امام زنده است, پنج شنبه ها و جمعه ها را روزه بگیرند. با این که امام از دنیا رفته است, این دو, هنوز هم پنج شنبه ها و جمعه ها را روزه مى گیرند.
این خانم, هیچ اطلاعى از دوستى من با شهید بهشتى و این که کار تحقیقى را با هم انجام مى داده ایم, نداشت. با این حال, شهید بهشتى را در خواب مى بیند و شهید به ایشان مى گوید:
(به آقاى اردبیلى بگو, کار مشترکى که آن همه زحمت روى آن کشیدیم, چرا رها کرده است و آن را به سرانجام نمى رساند.)
من به آقاى خامنه اى گفتم: کتابخانه تخصصى را که ما به حزب جمهورى اسلامى آوردیم و نوشته ها و فیشها را به ما بدهید.
ایشان گفتند: اینها, مال حزب جمهورى اسلامى است.
گفتم: این کتابخانه تخصصى, مال من و شهید بهشتى است. کتابهاى جمع آورى شده در این کتابخانه, مربوط به کار دیگرى است. من و شهید بهشتى کتابهاى این کتابخانه را خریده و پشت آنها هم نوشته ایم.
بالأخره قرار شد: هر کتابى که پشت نویسى شده و هرچه مربوط به پژوهش ماست, از مقاله و فیش, به ما بدهند. ما هم کسى را فرستادیم که کتابهاى پشت نویسى شده و نوشته ها و مدارک را جدا کند و به ساختمان دیگرى انتقال بدهد که متأسفانه در این جابه جاییها, تعدادى از کتابها از بین رفت و نوشته هاى من هم درباره علوم ائمه گم شد. از فرزندان شهید بهشتى درباره کتاب ایشان: منشأ علوم ائمه, پرسیدم, گفتند: اثرى از آن نیست!
بعد ما آمدیم همان کار را به همان صورت, البته به آن صورت که نه, با مرتبه اى از آن صورت, با کمک آقایان فضلا, ادامه دادیم. فکر مى کنم بیش از هزار عنوان شده باشد.
2. در حوزه هاى علمیه, کارها باید تخصصى بشود. در هر موضوعى و هر علمى, عده اى باید باشند که به طور تخصصى کار بکنند: در فقه, اصول, کلام, ادبیات عرب, رجال, تفسیر, تاریخ اسلام. شما هم در مجله اى که نشر مى دهید, باید هر موضوعى را به طور تخصصى وارد شوید.
براى بازسازى تاریخ اسلام و نوشتن تاریخ کامل, نباید به همان کتابهاى مشهور تاریخى اکتفا کرد. بسیارى از نکته ها و فرازهاى تاریخى در جاهایى آمده که انسان گمان نمى کند. مثلاً, وسائل الشیعه, روایات شیعه را بیان مى کند; اما وقتى در باب باب آن به مطالعه مى پردازیم, به مطالب دیگرى, از جمله مطالب و نکته هاى بسیار مهم تاریخى بر مى خوریم که بسیار راهگشا و قابل توجه است. مطالبى که در هیچ کتاب تاریخى آنها را نمى بینیم. مثلاً در وسائل الشیعه آمده است:
امام صادق, علیه السلام, بر جنازه زید بن على, در حالى که بر روى چوبه دار بود, نماز خواند.
از امام رضا(ع), مى پرسند: بر مصلوب چگونه باید نماز خواند؟
حضرت در پاسخ, چگونگى نماز خواندن جدش, امام صادق را بر جنازه عمویش زید, که بر بالاى دار بوده است, شرح مى دهد.6
ییا حضرت امیر(ع) وقتى دخترش, زن عمر, با فرزندش, سر زا رفت, نماز را چگونه خواندند؟
این مطلب در تاریخ نیامده است; اما در روایات آمده است. روایت مى گوید: اول بچه را گذاشتند و پشت بچه مادرش را گذاشتند آن گاه نماز بر میت خوانده شد.7
در کتابهاى روایى, از این دست مسائل تاریخى بسیار داریم, گرچه در قالب بیان مسأله و حکمى از احکام شرعى. اهل علم, باید این طور چیزها را ببیند. به روایات باید رجوع کند و به دقت به مطالعه آنها بپردازد, نکته ها و مطالب مورد نیاز را دربیاورد.
امروزه, خیلى چیزها را به اسلام مى بندند و مى گویند: اسلام این طور مى گوید. اهل علم باید آگاه باشد و اهل مطالعه و دقت, نگذارد چیزهایى که به اسلام ربطى ندارند, به نام اسلام, این جا و آن جا گفته شود و رواج یابد.
مثلاً کسى مى خواهد ورزشگاه را تعریف کند, از ضرورت ساختن آن سخن بگوید, مى گوید: ساختن ورزشگاه, بهتر است از ساختن مسجد! یا ثواب مسجد را دارد.
آن یکى مى خواهد مردم را تشویق کند, تا قبرستان بسازند, مى گوید: ساختن قبرستان, از ساختن مسجد بهتر است و ثواب بیش ترى دارد.
این حرفها, به نام اسلام حرام است. هر مطلبى را که به نام اسلام مى خواهیم بگوییم, باید مدرک داشته باشیم. حرف درست را هم انسان باید با مدرک بگوید.
گاه, گفتن این جور حرفها, اصلاً باطل است. ساختن ورزشگاه و قبرستان, بهتر از مسجد نیست. یک وقتى, کسى از من استفتاء کرده بود:
(من مکه رفته ام, باز هم مى خواهم بروم. وسائل را هم فراهم کرده ام. افرادى هم هستند که نیازمندند. آقایى هم, که براى نیازمندان پول جمع مى کند و به آنان مى دهد و در راه نیازمندان به مصرف مى رساند و من او را مى شناسم و مشهور است, پیش من آمد, و گفت: شما که مکه رفته اید و اکنون, از سفر به مکه صرف نظر کنید و پول آن را در راه نیازمندان به مصرف برسانید که از هزار مکه بهتر است. آیا این حرف درست است. اگر پولى را براى سفر مکه جمع آورى کرده ام, به نیازمندان بدهم, از هزار مکه بهتر است؟)
من در جواب این استفتاء نوشتم:
(مکه رفتن, مسلماً ثواب دارد. کسى را دستگیرى کردن هم ثواب دارد. اما دستگیرى فرد فقیر, از مکه رفتن بهتر است, این را آن آقا از کجا مى گوید. براساس چه مدرکى, مى گوید کدام بهتر است و کدام بهتر نیست؟)
اهل علم, اگر بخواهد اهل علم درستى باشد, مسؤولیت دارد. خداوند تبارک و تعالى مى فرماید:
(لاتقفُ ما لیس لک به علم اِنَّ السَّمع والبصر والفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولاً.)8
از پى چیزى مرو که بدان دانشى ندارى, که از گوش و چشم و دل, از همه شان, بازخواست شود.
اهل علم, باید مطالبى را که ارائه مى دهد و سخنى را که مى گوید, مستند و صحیح باشد که برابر این آیه شریفه, از همه چیز بازخواست مى شود. انسان در برابر سخنى که مى گوید, مطلبى که مى نویسد, نظرى که مى دهد, مسؤولیت دارد و بى شک باید پاسخ گو باشد. در مسائل فقهى باید متخصص نظر بدهد. اگر کسى مى خواهد متخصص در فقه شود, باید فقه را ریشه اى بشناسد.
شما کتاب عروةالوثقى, نوشته مرحوم سید محمدکاظم طباطبائى یزدى را در نظر بگیرید و ببینید چقدر از علماى بزرگ و صاحب فتوا, بر آن حاشیه زده اند. در یک چاپ پانزده نفر از مردان بزرگ بر آن حاشیه نوشته و در مسأله اى که نظرى غیر از مرحوم سید داشته اند, بیان کرده اند.
ـ اهل علم, چه آنانى که منبر مى روند و چه آنانى که قلم مى زنند, باید افزون بر آشنایى با فقه و علوم اسلامى, چیزهاى دیگرى نیز بدانند. مثلاً امروز از اهل علم از ماهواره مى پرسند. مى گویند: شرکتى, یا کسى خط هوایى را خریده, کسانى مى خواهند در آن خط نفوذ کنند, آیا حرام است, یا خیر؟ آخر کسى که مى خواهد به این پرسش, پاسخ بدهد, باید بداند نفوذ به خط هوایى چگونه است. فردى که خط هوایى را خریده, چگونه مالک مى شود. حدود مالکیت آن تا کجاست؟
خلاصه, امروز, از موضِع دین به مسائل روز پاسخ گفتن, بسیار سخت شده است. کسى که مى خواهد به این گونه مسائل پاسخ بگوید, باید خیلى چیزها را بداند و از خیلى دانشها آگاهى داشته باشد.9
ـ اهل علم, افزون بر آشنایى با فقه و دانشهاى اسلامى, باید زبان دنیا را درک کند. اهل علم, ناگزیر است زبان دنیا را بفهمد. زبان دنیا, خودش دنیایى است بسیار گسترده. مثلاً دانشگاهى را که من بنیان گذاشتم, زحمتش را کشیدم, آخرش, آن چیزى نشد که من مى خواستم! زیرا ما زبان علمى اسلامى را مى دانیم; اما زبان علمى دنیاى امروز را نمى دانیم. ممکن است ما اصطلاحاً یک جور بگوییم و آنها یک جور دیگر بگویند.
از اول من متوجه بودم که اگر ما بخواهیم مسائل را به روز بیاوریم, این موقوف است به این که زبان روز را بفهمیم والاّ به روز نیستیم.
ما طلبه ها, اگر زبان کتابهاى علمى اسلامى را بدانیم, زبان روز را نمى دانیم. ما به روز صحبت نمى کنیم و یک جورى سخن مى گوییم که کسانى که به دانش روز آشنا هستند, زبان ما را نمى فهمند. پس اهل علم ناگزیر, باید زبان روز را بداند, تا در دنیاى امروز بتواند حرف بزند, اظهارنظر کند.
ـ کار مهم دیگرى که اهل علم باید انجام بدهد, درسى را که مى آموزد, باید تدریس کند. مدرس شدن را بسیار جدّى بگیرد. از همان آغاز, سعى کند در کنار تحصیل به تدریس نیز بپردازد و آن چه را یاد مى گیرد به دیگران آموزش بدهد. و یاد بگیرد چگونه درس بگوید که این براى آینده او بسیار اهمیت دارد. کسانى به مقامات بالاى علمى رسیده اند که تدریس داشته اند.
آیت اللّه خوئى مى گفت:
(من و یک طلبه دیگر, که دوست من بود, بر این عقیده بودیم که سطح را خیلى خوب مى دانیم و نیز مقدارى از خارج را. اگر طلبه ها پیش ما بیایند و بخواهند براى آنان تدریس داشته باشیم, خیلى خوب مى توانیم از عهده تدریس مکاسب, کفایه و بخشى از مطالب خارج برآییم.
این عقیده ما بود; اما طلبه ها چنین عقیده اى نداشتند که ما بتوانیم از عهده تدریس این کتابها برآییم. عقیده داشتند که ما شرح لمعه را مى توانیم درس بدهیم.
دوست من مى گفت: اگر بنا باشد تدریس کنم, از کفایه پایین تر را تدریس نمى کنم.
من گفتم: طلبه ها هر کتابى را که بخواهند براى آنان مى گوییم: مغنى, سیوطى, معالم, قوانین, شرح لمعه و….
من شرح لمعه را شروع کردم. طلبه ها جمع شدند, دیدند درس من خوب است و از عهده تدریس شرح لمعه برمى آیم.
از من خواستند, قوانین بگویم. قوانین را هم خواندیم. پس از این مرحله, آمدند و از من خواستند, مکاسب بگویم, مکاسب را هم خواندیم. وقتى دیدند از عهده تدریس این کتابها به آسانى برمى آیم, از من خواستند کفایه را تدریس کنم. شروع کردم به تدریس کفایه. کم کم کار به جایى رسید که از من درخواست کردند, درس خارج بگویم.
درس خارج شروع کردم و با استقبال طلاب روبه رو شد. اما رفیق من, بر همان عقیده اش پافشارى کرد, تا این که مُرد و توفیق نیافت در حوزه تدریسى داشته باشد.
من دیدم, این که من به خودم معتقد هستم, دلیل نمى شود که دیگران هم معتقد باشند. باید ببینم طلبه ها از من چه مى خواهند و عقیده شان درباره من چیست و به عقیده آنان, تدریس چه کتابهایى از عهده من برمى آید.)
ما در طول زندگى طلبگى خود دیدیم چه بسیار اشخاصِ فاضلى را که تدریس نکردند و روش تدریس را یاد نگرفتند و نتوانستند در حوزه پایگاه مناسب خود را پیدا کنند. معمولاً کسانى به جایى رسیده اند که از اول طلبگى, یا از اواسط طلبگى, تدریس را شروع کرده اند.
ـ یکى از کارهایى که باید اهل علم, با جدیّت دنبال آن باشد, نویسندگى است. اهل علم, باید اهل قلم باشد. یکى از راه هاى مهم براى نشر معارف دین, راه قلم است. من فکر مى کنم نقش قلم در نشر معارف دینى, از نقش بیان و سخن, شاید بهتر باشد.
آن وقتها, همه اش مى گفتیم: طلبه باید از منبر خوب و فن بیان عالى برخوردار باشد, چاره اى نبود, یک زمانى بیش تر این فن کارایى داشت و البته الآن هم دارد. طلبه باید اهل منبر باشد و بتواند منبر خوب ارائه دهد.
شهید مطهرى وقتى از قم به تهران رفت, منبرى حرفه اى نبود. در برابر آقاى ابراهیم آیتى,10 منبرش نمى گرفت. یا در برابر حسینعلى راشد,11 منبرش نمى گرفت. ولى چون فاضل بود, جمع بندى اش خوب بود و مطالبى که ارائه مى داد, صحیح بود, کم و بیش, مردم پاى منبر ایشان جمع مى شدند و به سخنانش گوش مى دادند. اما نه به قدر جمعیتى که پاى منبر آیتى, یا راشد جمع مى شدند. وقتى قرار بود آقاى آیتى و آقاى مطهرى در یک مجلس صحبت کنند, اول باید آقاى مطهرى منبر مى رفت, بعد آقاى آیتى. چون اگر اول آقاى آیتى منبر مى رفت, پس از منبر او مردم پا مى شدند و مى رفتند و کسى پاى منبر آقاى مطهرى نمى نشست. همچنین بود وقتى که آقاى مطهرى و آقاى راشد, بنا بود در یک مجلس سخنرانى کنند.
ییک وقتى آقاى مطهرى براى من تعریف مى کرد:
(در مجلسى بنا بود اول من منبر بروم, بعد آقاى راشد. اما همین که مى خواستم مطالبم را جمع کنم و به نتیجه گیرى بپردازم, آقاى راشد مى آمد پاى منبر من مى نشست. وقتى او مى آمد و پاى منبر من مى نشست, جمع بندى من خراب مى شد و آن جور که خودم مى خواستم, از آب در نمى آمد و کار به نتیجه مطلوب نمى رسید. با خودم فکر کردم که چکار کنم؟ به این نتیجه رسیدم بروم منزل آقاى راشد, تواضع کنم و از ایشان خواهش کنم که یک مقدارى دیرتر تشریف بیاورند, تا من راحت صحبت کنم و به راحتى بتوانم مطالبم را جمع بندى کنم.
روزى رفتم منزل آقاى راشد و پس از احوال پرسى, با تواضع, از ایشان خواهش کردم یک قدرى دیرتر تشریف بیاورند, تا من راحت تر صحبت کنم.
تا این مطلب را مطرح کردم, یک باره آقاى راشد منقلب شد و با خشم و ناراحتى تعبیر بسیار بدى کرد. [تعبیر آقاى راشد را آقاى مطهرى به من گفت, ولى من نمى گویم, خوب نیست] و خیلى به من بد گفت و آخرین جمله اش این بود: من هنوز زنده ام, تو دارى قبر مرا مى کَنى!
از این که به منزل آقاى راشد رفتم و این خواهش را کردم, پشیمان شدم.)
منظورم این است که آن زمان اگر آخوندى منبر نداشت و از فن بیان بى بهره بود, آخوندى اش نمى گرفت. ولى اکنون, دوره, دوره قلم است. آخوندى تنها به منبر بستگى ندارد. اهل علم از دیگر ابزار, از جمله قلم, که به نظر من شاید بهتر از زبان باشد, مى تواند استفاده کند.
البته روى قلم باید خیلى کار بشود. این که مى گویم قلم و نویسندگى بسیار اثر دارد, شاید از زبان هم بیش تر, هر قلم و نوشته اى را نمى گویم. آن چه به صورت نوشته ارائه مى شود, باید هم درست و بى غلط و هم زیبا باشد. هم از نظر املائى درست باشد و هم از نظر محتوایى دقیق و با نثر خوب و زیبایى ارائه شود. درست نویسى و دقت باید سرلوحه کار کسانى باشد که کتاب, مقاله, جزوه و یا چیزى مى نویسند.
حالا که دوره, دوره قلم است و شما هم مشغول نوشتن هستید و مجله اى را مى نویسید و چاپ مى کنید, اولاً سعى کنید قلم تان, قلم درستى باشد. آن چه را مى نویسید, درست بنویسید و بى غلط و روى درست نویسى خیلى دقت کنید. یک وقتى از ما استفتایى شد و ما هم پاسخ دادیم. بعد, آقایى از تهران به من تلفن کرد و گفت:
(شما در پاسخ استفتاء (محظور) را با ذال اخت الدال نوشته اید)
گفتم: فکر نمى کنم چنین چیزى باشد.
گفت: چرا. من عین مطلب را براى شما فاکس مى کنم.
فاکس کرد. دیدم درست مى گوید. ما اشتباه کرده ایم. یعنى استفتاءنویس ما اشتباه نوشته و من هم غفلت کرده ام و (محظور) که باید با (ظ) اخت الطاء نوشته مى شد, با ذال اخت الدال نوشته شده و براى استفتاء کننده, فرستاده شده است.
شما که مجله مى نویسید و منتشر مى کنید باید تلاش کنید درست بنویسید. روى قلم تان دقت کنید و از آنانى که قلم خوبى دارند و زیبا مى نویسند, بخواهید که براى شما بنویسند. قلم, مانند انسان است. بعضیها زیبا هستند, ملاحت ندارند. بعضیها ملاحت دارند, زیبا نیستند. بعضیها هم زیبایند و هم ملاحت دارند. هر دو ویژگى را دارند. شما باید از کسانى استفاده کنید که هم زیبا و هم ملیح مى نویسند. مانند قلم جواد فاضل,12 که هم زیباست و هم ملیح. مانند قلم محمد حجازى.13 حجازى قلم زیبا و ملیحى دارد. در کتاب اندیشه و کتاب آینه او, مى توان این دو ویژگى را دید. یا على دشتى, در ایّام مبحس,14 خیلى زیبا مى نویسد.
امروز, روز قلم است. امروزه, ما با قلم, مى توانیم خدماتى به اسلام بکنیم, که با زبان نمى توانیم. زبان و سخنرانى, مخصوص مساجد و محافل مذهبى است و گاهى هم در رادیو و تلویزیون, اما قلم این طور نیست, در هرجایى کاربرد دارد و مى تواند مورد استفاده قرار بگیرد.
ثانیاً مقاومت و شهامت در برخورد و ارائه مطالب درست و قابل دفاع. شما در میدانى پا گذاشته اید که انتظارها و توقعات از شما زیاد است. افرادى, به خاطر موقعیتى که در حوزه دارند, شاید بخواهند مقاله و نوشته خودشان و یا دیگران را بر شما تحمیل کنند, بعد که شما را وادار به چاپ مقاله و نوشته مورد نظرشان کردند, روى عنوان نویسنده, خودشان و یا دیگران, حرف خواهند داشت که صاحب مقاله را و یا کسى را که از او یاد مى کنید, با چه عنوان نام او را بیاورید: آیت اللّه, آیت اللّه العظمى و… و همچنین از شما مى خواهند که مقاله مورد نظرشان را مقدم بر مقاله دیگران چاپ کنید. از این گونه کارها و حرفها خیلى زیاد است که شما باید مقاومت کنید و راه درستى را پیش بگیرید. از چاپ مقاله هاى سست, کم محتوا, نازیبا و با نثر و اسلوب درهم ریخته بپرهیزید و از آوردن نام افراد با القاب غیر واقعى خوددارى کنید. از هر کسى در حدّ جایگاه واقعى که دارد نام ببرید.
من یک تجربه اى دارم که فکر مى کنم براى شما مفید باشد: مجله مکتب اسلام را در قم, ما منتشر کردیم.15 شماره اول آن را از ترس آیت اللّه بروجردى که شاید با نشر آن موافقت نکند, هزار تا چاپ کردیم و زیر عبا, به این طرف و آن طرف بردیم و به این و آن فروختیم. زود تمام شد. هزارتاى دیگر چاپ کردیم, آنها را هم به همین نحو فروختیم. براى بار سوم, هزارتاى دیگر چاپ کردیم که در مدت کوتاهى تمام نسخه هاى آن به فروش رفت.
دیدیم نمى شود, دل به دریا زدیم و پنج هزار نسخه چاپ کردیم و اینها هم تمام شد. سر و صدایى راه افتاد و بعضى به مخالفت برخاستند.
فردى به نام شهاب, این شماره را مطالعه کرده بود و اشتباهات ویرایشى آن را نوشته بود و به شهید مطهرى گفته بود: این نوشته را به آقایان بدهید و به ایشان بگویید: شما که مجله منتشر مى کنید, این نکته ها را رعایت کنید.
ما هم تشکر نامه اى براى آن آقا فرستادیم.
پس از چاپ شماره اول, کم کم توقعات از ما زیاد شد. افرادى مى آمدند که وابسته به بیت آیت اللّه بروجردى بودند و مقاله و نوشته اى مى آوردند که ما چاپ کنیم.
مانده بودیم که چه کنیم. اگر چاپ کنیم, در سطح مجله نیست, خیلى پایین است, نه استدلالى دارد و نه قلم درستى. اگر چاپ نکنیم, نمى توانیم در همین ابتدا با بعضى از آقایان بیت آیت اللّه بروجردى دربیفتیم! بالاخره آقاى موسى صدر16 گفت: این جور مقاله ها را من حلّ مى کنم, نگران نباشید. مقاله یکى از آقایانى که وابسته به بیت آقاى بروجردى بود, برداشت و مطالعه کرد و رفت با نویسنده آن به گفت وگو نشست و به او گفت:
(اجازه مى دهید که خود من, دستى در آن ببرم و بعد آن را در مجله چاپ کنیم.)
پس از این که از آن آقا اجازه گرفت, آمد مقاله را از اول تا آخر بازنویسى کرد. تنها اسم آن آقا روى مقاله بود. تمام مقاله, از اول تا آخر, عوض شده بود.
آقا موسى صدر, با این روش و پذیرش مسؤولیت این گونه مقالات, مسأله را حل کرد و ما را از نگرانى به در آورد. او مى گفت:
(من این گونه مقاله ها را بازنویسى مى کنم اگر آقایان مکدّر شوند, از من مکدّر مى شوند و با مجله برخورد نمى کنند و مجله در این بین مسؤولیتى نخواهد داشت. مسؤولیتش با من است.)
ما از همان آغاز, تصمیم گرفتیم: هیچ کس را آیت اللّه العظمى ننویسیم, حتى آقاى بروجردى را. آقا, عده اى بلایى سر ما آوردند که نگو. گفتند:
(شما در حوزه مجله منتشر مى کنید, مقاله مى نویسید و اسمى از آقاى بروجردى نمى برید از ایشان با القاب یاد نمى کنید.)
آقاى دیگرى هم بود که به مجله کمک مى کرد و توقعاتى داشت که ما ترتیب اثر ندادیم و گفتیم: بناى ما بر این است که اسمى از کسى نبریم و از کسى تبلیغ نکنیم و….
شاید از شما خیلى ها توقع داشته باشند: چرا از ما این جورى نام بردید, بدون عنوان و لقب و یا چرا مقاله ما را مقدم نداشتید و در اواسط مجله و یا در آخر آن چاپ کردید.
این جا باید مقاومت کنید. البته الحمدلله آن توقعات این روزها نیست. آنانى که اهل توقع هستند و از شماها توقعاتى شاید داشته باشند, ضعیف شده اند. بیوت نمى توانند این جور توقعات داشته باشند, نمى توانند اعمال نفوذ کنند.
بالأخره مقاومت اصل است. اگر مقاومت نکنید و در برابر توقعات نایستید, مجله تان خراب مى شود, مطالبى که ارائه مى دهید مورد توجه اهل فکر قرار نمى گیرد. خیلى مراقب این مطلب باشید.
ییک آقایى که به زور ثقةالاسلام است, بنویسید حجةالاسلام, یک آقایى که به زور حجةالاسلام است, بنویسید آیت اللّه, یک آقایى که به زور آیت اللّه است, بنویسید آیت اللّه العظمى, کسانى که او را مى شناسند, از شما و از مجله شما روى برمى گردانند و رغبت نمى کنند, مجله شما را بخوانند.
آقایى کتابى نوشته بود درباره شرح حال علما. یکى را که ثقةالاسلام نبود, نوشته بود حجةالاسلام. کسى را که حجةالاسلام نبود, نوشته بود آیت اللّه. کسى را که آیت اللّه نبود, نوشته بود آیت اللّه العظمى! بعد شنیدیم که این آقا, کارش را براساس پولى که افراد به او مى داده اند, تنظیم مى کرده است. اگر ثقةالاسلام, مقدارى بیش تر پول مى داده, از او با عنوان حجةالاسلام یاد مى کرده و اگر حجةالاسلام مقدارى بیش تر پول مى داده, از او با عنوان آیت اللّه نام مى برده و اگر آیت اللّه مقدارى بیش تر پول مى داده, وقتى شرح حال او را مى خواسته بنویسد, از او با عنوان آیت اللّه العظمى یاد مى کرده است.
شما باید بى نظر باشید و مقاله هایى را چاپ کنید که نویسنده اش, با دقت, حوصله و تحقیقى و مستند مقاله را نوشته است. اما او کیست, به کجا وابسته است, چه موقعیتى دارد, براى شما مهم نباشد. مهم کارى باشد که ارائه داده است. اگر کار تحقیقى و مستند است چاپ کنید وگرنه به هیچ وجه چاپ نکنید.
السلام علیکم و رحمةالله وبرکاته
1. (رنه دکارت, در لاهه, از شهرهاى کوچک فرانسه, در سال 1596م. زاده است. پدرش از قضات و نجباى متوسط بود. طبع کنجکاوى و محققى او از زمان کودکى نمایان شد. پدرش او را فیلسوف مى خواند. دوره تحصیل آن زمان را در مدرسه (لافلش) که (ژزوئیت)ها اداره مى کردند, در هشت سال طى کرد. چندى به علم حقوق و طب پرداخت و چون به سن بیست رسید, متوجه نقص تربیت علمى خویش گردید و بنابر جهانگردى گذاشت… [تا این که] در خلوت انزواى هلاند, دکارت فارغ از امور زندگى روزگار را وقف امور علمى کرد… تحقیقات علمى او بیش تر به تفکر و تجربه شخصى بود, نه به خواندن کتاب. چنانکه خود گفته: در کتاب جهان مطالعه مى کرد. یعنى سیر و تأمل در آثار طبیعت و چگونگى خلقت مى نمود….
پس از آن که چهار سال در هلاند به امور علمى اشتغال ورزید, تصنیفى حاضر کرد, موسوم به (عالم) و آن بیانى بود از کلیه خلقت. و یکى از اصول عقایدى که در آن اظهار نموده, حرکت زمین بود. مى خواست آن تصنیف را به چاپ برساند. در آن هنگام غوغاى محاکمه گالیله بلند شد و خبر رسید که آن دانشمند به سبب اظهار عقیده به حرکت زمین, مبغوض اولیاى دین شده و در محکمه شرع, محکوم گردیده است (سال 1633) دکارت, چون ستیزه با اهل دیانت و غوغاى مذهبى را خوش نداشت, با تأسف بسیار, از نشر کتاب خود منصرف گردید. و چهار سال پس از آن واقعه کتاب دیگرى به چاپ رساند موسوم به: (گفتار در روش درست راه بردن عقل و طلب حقیقت در علوم) مذیل به رساله در (مناظر و مرایا و کائنات جو و هندسه).
مندرجات این کتاب, همه نتیجه تحقیقات و تفکرات شخصى دکارت بود. و این, نخستین کتاب علمى و فلسفى است که به زبان فرانسه نوشته شده, زیرا که پیش از آن, در سراسر اروپا, فضلا, نوشته هاى خود را به زبان لاتین مى نوشتند. از همین رو, تصنیف مزبور در نزد عامه, بسیار دلچسب واقع شد….
پس از نشر آن کتاب, دکارت, در ظرف هفت سال, و تصنیف دیگر نیز به چاپ رسانید: یکى تنها در مباحث مابعدالطبیعه, موسوم به (تفکرات در فلسفه اولى) و دیگرى در کلیه حکمت الهى و طبیعى, موسوم به (اصول فلسفه)….
انتشار این تصانیف, آوازه دکارت را بلند کرد. کم کم فضلا متوجه شدند و گروهى از اهل ذوق, نسبت به او ارادت ورزیدند, یا در تحقیقات علمى, با او مشارکت و دستیازى کردند. اما آن چه از آن مى ترسید و پرهیز داشت نیز واقع گردید…. وئسیوس که کشیش و واعظ بود, به نام حمایت دین و حکمت ارسطو… به معارضه دکارت برخاست و هنگامه اى برپا کرد و موقعى به دست آورده, گریبان درید و خاک بر سر نمود و عَلَم تکفیر برافراشت… دکارت بر سر زبانها افتاد و متهم شد به این که: کارکن فرقه ژزوئیت است, تا مذهب پروتستان را خراب کند. بعضى دیگر گفتند: براى اثبات وجود صانع, دلایل ضعیف مى آورد, تا بنیادِ خداپرستى را در نزد عوام متزلزل سازد. هیأت مدرسان دانشگاه هم, حکم بطلان تعلیمات دکارت را صادر کردند.
در این هنگام دید اگر خاموش بماند, امر مشتبه مى شود و سخن مدعیان به کرسى مى نشیند. دعاوى ایشان را رد کرد و سخریه قرار داد.
وئسیوس, دست برنداشته, به دیوان عدالت دادخواهى نمود. و حکم غیابى صادر شد. کم مانده بود که دکارت را تبعید کنند و کتابهایش را طعمه آتش سازند. مطلب را با سفیر فرانسه در میان گذاشت و به رئیس جمهورى متوسل و حکم محکمه توقیف شد.
… دکارت همچنان که در روش کسب علم, جاده کوبیده پیشینیان را رها کرده, راه تازه در پیش گرفت, نسبت به خود علم نیز, همین شیوه را اختیار کرد. یعنى آن چه از پدر و مادر و مردم و استاد و معلم و کتاب آموخته بود, نیست انگاشت, بساط کهنه را برچید و طرح نو درانداخت. پس, بنابراین گذاشت که جمیع محسوسات و معقولات و منقولات را که در خزینه خاطر دارد, مورد شک و تردید قرار دهد, نه به قصد این که مشرب شکاکان اختیار کند که علم را براى انسان غیر ممکن مى دانند, بلکه به این نیّت که به قوه تعقل و تفحص شخصى خویش, اساسى در علم به دست بیاورد, و مطمئن شود که علمش عاریتى و تقلیدى نیست. به عبارت دیگر شک را راه وصول به یقین قرار داد و از این رو, آن را (شک دستورى) یعنى (مصلحتى) خوانده است و گاهى هم (شک افراطى) مى گوید, تا آشکار باشد که عمداً شک را به درجه افراط و مبالغه رسانیده است. و موجبات شک و تردید در معتقدات را چنین بیان مى کند: به محسوسات اعتبار نیست, زیرا حس خطا بسیار مى کند و چون در خواب, شخص به هیچ وجه شبهه در بطلانِ مشهودات خویش ندارد و حال آن که یقیناً باطل است. پس از کجا مى توان اطمینان کرد که معلومات بیدارى همان اندازه بى اعتبار نیست؟ و آیا یقین است که من خودم موجودم و داراى جسم و جانم؟ و چگونه مى توان دانست که مشیت خداوند بر این قرار نگرفته که من در خطا باشم, یا شیطان قصد گمراهى مرا ننموده است؟ و حتى یقین من به این که دو و سه پنج مى شود. شاید از شبهاتى باشد که شیطان به من القا کرده است. و بنابراین, کلیه افکار من باطل باشد پس فعلاً تکلیف من آن است که در همه چیز شک داشته باشم و هیچ امرى از امور را یقینى ندانم.
چون ذهن به کلى از قید افکار پیشین رها شد و هیچ معلومى نماند که محل اتکا بوده و مشکوک نباشد, متوجه شدم که هرچه را شک کنم, این فقره را نمى توانم شک کنم که شک مى کنم. چون شک مى کنم, پس فکر دارم و مى اندیشم. پس کسى هستم که مى اندیشم. پس نخستین اصل متیقن و معلومى که به دست آمد این است که (من مى اندیشم, پس هستم) این عبارت که: (مى اندیشم پس هستم) یا (فکر دارم, پس وجود دارم) در تاریخ فلسفه اروپا باقى ماند. و معروف ترین یادگار دکارت است.
2. (نولدکه (1836ـ1931) THEODOR NOLDEKE (تئودور نولدکه, بدون رقیب, پیر خاورشناسان آلمانى است. تلاش پایدار و درخشش ذهن و آگاهى گسترده اش به ادبیات یونانى و شناخت کاملش از سه زبان سامى: (عربى, سریانى و عبرى) همراه با طول عمرش که از 94سال تجاوز کرد به او امکان داد تا این جایگاه را نه تنها در میان خاورشناسان آن زمان, بلکه در میان تمام خاورشناسان به دست آورد.
تئودور نولدکه در دوم مارس 1836 در شهر هاربورگ (که از سال 1977 به منطقه هامبورگ ضمیمه شد) به دنیا آمد. پدرش نماینده دبیرستان بود و پس از آن مدیر دبیرستانى در شهر لیگن (از 1849 تا 1866) شد. تئودور از بهار 1849 تا پاییز 1853 را در لینگن گذراند تا بخصوص تحت نظارت پدرش آماده ورود به دانشگاه شود. در طول آن بخصوص نسبت به ادبیات کلاسیک ((یونانى و لاتین) شناخت پیدا کرد, به گونه اى که در طول زندگى اش حسرت آن دوران را مى خورد و حتى گاهى متأسف بود که چرا وى به جاى زبانهاى سامى در این زمینه تخصص نگرفت!
سنوک هرخرونیه روزى از او پرسید که آیا واقعاً قصد تخصص در تحقیقات یونانى به جاى سامى را داشته است.
وى, آن را مگر به این دلیل که به تحقیقات یونانى به نحو گسترده و عمیقى پرداخته شده, به گونه اى که جایى براى اکتشافات تازه در آن باقى نمانده است, در حالى که میدان زبانهاى سامى هنوز بکر است و امکان دستیابى به اکتشافات مهم در آن به سهولت وجود دارد, منکر شد.
بر همه اینها علت علمى دیگرى اضافه مى شود, و آن این که هنگامى که وى در سال 1853 خواستار پیوستن به دانشگاه گوتینگن شد, پدرش توصیه اى به دوست دوران جوانى اش هینریش ایولد, سامى شناس مشهور و بخصوص عبرى نوشت. تئودور نولدکه پیش از آن به شناخت مبانى زبان عبرى پرداخت. همچنین حادثه اى جسمى که براى او پیش آمد او را براى مدتى ناچار به قطع تحصیلات دبیرستانى کرد. ایولد او را به فراگیرى دو زبان عبرى و عربى و ادبیات کشاند. تئودور نولدکه در مدت یک ترم تحصیلى در کلاسهاى آموزش زبان سریانى حضور یافت و در درسهاى آرامى مربوط به کتاب مقدس که توسط برتیو القا مى شد, و این تنها کلاس آرامیى بود که نولدکه در طول دانشکده داشت, ولى سایر لهجه هاى آرامى را خودش فراگرفت. در کنار آن, زبان سانسکریت را نزد بنفاى آموخت و هنگامى که در دانشگاه کیل در فاصله (1864-1872) در آن جا استاد بود, فراگیرى سانسکریت را پى گرفت.
همچنین هنگامى که دانشجوى دانشگاه بود, فراگیرى دو زبان فارسى و ترکى را آغاز نمود.
در سال 1856 دکتراى مقدماتى خود را با رساله اى درباره (تاریخ قرآن) به دست آورد. این موضوعى است که نولدکه با نگارش مهم ترین و مشهورترین کتابهایش به آن پرداخت. پس از دو سال, یعنى در سال 1858 آکادمى پاریس جایزه اى براى تحقیقاتى درباره این موضوع تعیین کرد. نولدکه در آن شرکت کرد. او, اشپرنگر و میکلیه امارى به طور مشترک و هرکدام از این سه, مبلغ 1333 فرانک فرانسه برنده شدند. پس از دو سال دیگر (1860) نولدکه ترجمه آلمانى اصلاح شده این رساله را تحت عنوان: (تاریخ قرآن), "Geschichte dws Qorans" ارائه کرد (متن رساله به زبان لاتین نوشته شده بود). این اثر را با همکارى شاگردش اشوالى توسعه داد.
پس از آن که در بیست سالگى به دکتراى مقدماتى اش دست یافت, زندگى در سفر به خارج آلمان را آغاز کرد. ابتدا به وین رفت و نزدیک به یک سال (1856-1857) نسخه هاى خطى کتابخانه وین را تحقیق کرد. در همان هنگام به فراگیرى دو زبان فارسى و ترکى اقدام کرد و به خواندن اشعار شعراى صوفى ایران, بخصوص سعدى و عطار مبادرت کرد.
از وین به لیدن رفت و از پاییز سال 1857 تا بهار 1858 را در آن جا گذراند. در لیدن جایى که نسخه هاى خطى فراوان عربى و اساتید ممتاز خاورشناسى یعنى دوزى و جونبول و دووریس و کونن وجود داشتند, نولدکه جوان رشته هاى محکم دوستى را با این خاورشناسان برقرار کرد و به خواندن نسخه هاى خطى سنگین عربى پرداخت. در همان هنگام با گروهى از نسل برجسته خاورشناسان هلندى آشنا شد: دوگوجه, و دوجونگ و انگلمن و بخصوص اولى که رشته هاى محکم دوستیشان تا مرگ دوگوجه در سال 1909 ادامه یافت.
از لیدن به گوتا در آلمان رفت و در طول یک ماه به مجموعه نسخه هاى خطى عربى پرداخت و پس از آن (در 26 آوریل 1858) به برلین رفت و نسخه هاى خطى آن جا را بررسى کرد. در این راه ر.گوشه, خاورشناس آلمانى به او کمک کرد. وى اولین کسى بود که فهرستى بر تألیفات غزالى نوشت (به کتاب ما: (مؤلفات الغزالى), مقدمه, قاهره, 1961, مراجعه شود). نولدکه تا دوم سپتامبر 1860 در برلین ماند و در طول اقامتش در آن جا به مدت یک سال و نیم معاون کتابخانه برلین شد که در طول آن اقدام به تهیه فهرست نسخه هاى خطى ترکى آن جا کرد (که شمار آنها در آن هنگام بین 200 تا 300 نسخه خطى بود) و او را به فراگیرى زبان ترکى که همان گونه که گفته شد از وین آغاز کرده بود, کشاند.
سلامتى اش از کودکى تا پایان زندگى رو به ضعف داشت و بیماریها به او روى آورد, با این همه عمرش از 94سالگى تجاوز کرد!. به دنبال بهبودى اش, در سپتامبر 1860 سفرى از برلین به رم کرد و در طول راه از شهرهاى بزرگ دیدار کرد. سفرش سه ماه طول کشید و این سفر در کنار سفرهایش به وین و لیدن و انگلیس, تنها سفرش به خارج از آلمان به شمار مى رود. عجیب این است که وى به هیچ وجه به کشورهاى عربى و اسلامى سفر نکرد, على رغم این که تخصص و کارش تماماً مربوط به زبان این کشورها و ادبیات و تاریخ و جغرافیاى آن بود.
پس از بازگشت از ایتالیا در دسامبر 1860 به معاونت مسؤول کتابخانه گیتنگن برگزیده شد و تا ژانویه 1862 کار خود را در این پست ادامه داد.
در ژانویه 1861 استاد حق التدریس پریواتدوزن دانشگاه مشهور گیتنگن شد. ایولد او را مأمور ارائه دروسى در زمینه تفسیر (سفراشعیا) و دستور زبان عربى کرد. این او را به تحقیق (منشا) و تفاسیر قدیم عهد قدیم کتاب مقدس کشاند.
ولى در همان هنگام به تحقیق شعر عربى قدیم پرداخت و در این زمینه از نسخه هاى خطى وین و لیدن و گوتا و برلین که در طول سفرهایش به آن جا استنساخ کرده بود و پیش از این یاد شد, کمک گرفت. ثمره آن تعدادى مقاله و تحقیق بود که در کتابش (گفتارهایى پیرامون شناخت شعر قدیم عرب), "Betrage Zur kenntnis der poesie der Aletn Araber" جمع آورى شد. تحقیق اول همان است که در کتابمان: (دراسات المستشرقین حول صحة الشعر الجاهلى) آمده است و نیز تحقیقى درباره عروةبن الورد شاعر نوشت.
سپس توجه خاصى به دستور زبان عربى و دستور زبان مقایسه اى زبانهاى سامى نمود. ثمره هاى این کوشش مدتها بعد در دو کتاب نمایان شد:
1. (درباره دستور زبان فصیح عرب), (1897), "zur Grammatik des klassichen Arabish"
2. (گفتارهایى درباره زبان شناسى سامى), (1904) و تحقیقات جدیدى درباره زبان شناسى سامى) (1911) "Neue Beitrage zur semitischen sprachkunde".
نولدکه همچنین به زبانهاى منداعى و زبان سریانى جدید پرداخت, که در منطقه دریاچه ارومیه (شمال غربى ایران) به آن سخن مى گویند و تا امروز باقى است.
انتصاب او به استادى زبانهاى سامى در دانشگاه کیل از سال 1864 تا 1872 انگیزه قوى براى پرداختنش به زبانهاى سامى بود ـ گرچه این او را ابداً از ادامه تحقیقات مربوط به عهد قدیم از کتاب مقدس و نگارش مقالات متعددى در این باب و نیز پیگیرى نگارش به دو زبان سانسکریت و ترکى بازنمى داشت.
در بهار سال 1872 به استادى دانشگاه استراسبورگ (پایتخت منطقه آلزاس که در آن هنگام پس از جنگ هفتاد به آلمان منضم شده بود) منصوب شد. وى تا سال 1920 در استراسبورگ ماند, على رغم دعوتهاى مکررى که از دانشگاه هاى: برلین (سال 1875) و وین (سال1879 براى بار دوم) و لیپزیک (سال 1888) براى او آمده بود. با وجود بازنشستگى اش در سال 1906 کنفرانسهایى ایراد مى کرد و این فاصله طولانى در استراسبورگ که بیش از 50 سال به طول انجامید, دوره قوام موقعیت و تحقیقات و درخشش او در خاورشناسى بود.
در بهار سال 1920 به شهر کارلسروهه (در منطقه الرین علیا) رفت و در خانه پسرش, که در آن هنگام مدیر راه آهن منطقه بود, اقامت گزید و در این جا, ده سال آخر عمرش را سپرى کرد. تا این که در 25 دسامبر 1930 درگذشت. همسرش پیش از آن در سال 1916 فوت کرده بود. آنان در سال 1864 ازدواج کرده بودند و ده پسر و دختر به دنیا آوردند که شش تن از آنها پیش از مرگ پدرشان مرده بودند.)
3. (اصطلاح (تاریخ قرآن) اصطلاح نسبتاً جدیدى است و شاید وضع آن از سوى اسلام شناسان و قرآن شناسان غربى باشد. زیرا پیش از قرن حاضر, و در آثارى که قدما در زمینه علوم قرآنى نوشته اند, فى المثل در دایرةالمعارف قرآنى جامعى چون اتقان سیوطى به اصطلاح و تعبیر (تاریخ قرآن) برنمى خوریم. باید توجه داشت که نبودن اسم و اصطلاح با نبودن مصداق و مواد و منابع مربوط به این رشته تحقیقى فرق دارد. در عالم اسلام از همان صدر اول هم مواد و هم منابع و هم مباحث تاریخ قرآن وجود داشته است, چنانکه فى المثل در صحیحین احادیثى درباره نحوه جمع و تدوین و کتابت قرآن و کاتبان وحى آمده است. در برهان زرکشى و اتقان سیوطى مباحث بسیارى در زمینه تاریخ قرآن هست از نحوه نزول وحى و تنجیم (پاره پاره و به تدریج نازل شدن وحى) تا کاتبان وحى و ترتیب آیات و سوره ها و نامگذارى سوره ها و این که ترتیب و توالى آنها توقیفى, از سوى رسول اکرم(ص), یا اجتهادى به ابتکار و اختیار صحابه بوده است, و نحوه تدوین مصحف امام یا مصاحف عثمانى و مصاحف مهم دیگر چون مصحف منسوب به حضرت على(ع), عبدالله بن مسعود, و ابى بن کعب و بحث قراآت و لهجات و اختلاف قراآت و رسم یعنى رسم الخط عثمانى آمده است.
در دوران جدید, تحقیقات تئودورنولدکه (1836ـ1930م) خاورشناس و اسلام شناس مشهور آلمانى, نقطه عطفى در شناخت و نگارش تاریخ قرآن است, او اثر معروفش تاریخ قرآن را در سال 1860م. انتشار داد. طبع بعدى و گسترش یافته این اثر به کمک و همکارى شوالى, برگشتراسر و پرتسل, در فاصله سالهاى 1909 تا 1938م در لایپزیک انتشار یافت. شاید بتوان گفت این اثر اساسى نولدکه و اثر گلدزیهر درباره تاریخ تفسیر قرآن, و نیز آثار محققان دیگر چون آرتور جفرى, ریچارد بل, رزى بلاشر در زمینه تاریخ قرآن, همت پژوهندگان مسلمان اعم از شیعه یا سنى را به حرکت درآورد. تاریخ القرآن اثر محقق نامدار شیعه, ابوعبدالله زنجانى (1309ـ1360ق) جزو نخستین تواریخ قرآن است که مسلمانان در عصر جدید نوشته اند. این اثر کم حجم (هشتاد صفحه) به عربى نوشته شده بود, و با مقدمه انگلیسى مترجمان دایرةالمعارف اسلام (به عربى), و با تقریظ عربى احمد امین در سال 1935م در قاهره انتشار یافت و توجه اهل نظر را در جهان اسلام و جهان اسلام شناسى برانگیخت (نخستین ترجمه فارسى آن با عنوان تاریخ قرآن به قلم ابوالقاسم سحاب در سال 1317ش انتشار یافت). بعضى از مباحث عمده این کتاب کوچک عبارت است از تاریخچه پیدایش خط در حجاز و خطى که قرآن به آن نوشته شد, کتابت قرآن حین نزول آن به امر رسول اکرم(ص), نویسندگان وحى, موادى که وحى را بر آن مى نوشتند, اسامى کسانى که قرآن را در عهد پیامبر(ص) جمع کردند, تاریخ نزول سوره ها, ترتیب نزول قرآن در مکه و مدینه, قرآن در عهد ابوبکر و عمر, قرآن در عهد عثمان, ترتیب سوره ها در مصحف على(ع), باب سوم این کتاب کم حجم و پربار به بحثى درباره فواتح سور (کلمات مقطعه و مرموز آغاز بعضى سوره هاى قرآن) ختم مى شود. (کتاب القرآن) بحارالانوار مجلسى مفصل ترین مباحث مربوط به علوم قرآنى از جمله شامل مباحثى مربوط به تاریخ قرآن در عالم تشیع است که در بخشى از مجلد نوزدهم طبع قدیمى بحار برابر با مجلدات 92 و93 طبع جدید درج گردیده است. بعضى از مباحث عمده (کتاب القرآن) در بحارالانوار عبارت است از: فضل قرآن و اعجاز آن, فضل کتابت قرآن, کاتبان وحى, نخستین و آخرین سوره اى که نازل شده, کیفیت جمع قرآن و آن چه دلالت بر تغییر (یعنى تحریف) آن دارد(,تحریف ناپذیرى قرآن), درباره وجوه اعجاز قرآن; همچنین مباحث مفصل بسیارى در زمینه آداب قرائت قرآن و تعلیم و تع
لم آن و ختم قرآن و ادعیه تلاوت و فضایل یکایک سوره ها دارد که این مباحث ربط مستقیمى به تاریخ قرآن ندارد. در عصر جدید مناهل العرفان, اثر محمد عبدالعظیم زرقانى, و مباحث فى علوم القرآن اثر صبحى صالح مباحث عمده اى در زمینه تاریخ قرآن در بردارد. در همین زمینه تاریخ قرآن تألیف عبدالصبور شاهین (قاهره, 1966ق) قابل توجه است. همچنین دو اثر محققانه و پرحجم از دو تن از قرآن پژوهان شیعه در عصر جدید شایان ذکر است. نخست تاریخ قرآن نوشته مرحوم دکتر محمود رامیار (م1363ش) طبع اول تهران, 1346ش, طبع دوم با افزایش و تجدید نظر 1362ش; دوم تاریخ قرآن کریم نوشته دکتر سید محمدباقر حجتى, استاد و مدیرگروه علوم قرآنى در دانشکده الهیات دانشگاه تهران (نیز , قرآن, نزول قرآن, وحى).)
4. (على بن محمد, عن سهل بن زیاد, عن احمد بن محمد, عن عمر بن عبدالعزیز, عن هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و غیره قالوا: سمعنا أباعبدالله, علیه السلام, یقول: حدیثى حدیثُ أبى و حدیثُ أبى حدیثُ جدّى و حدیثُ جدّى حدیثُ الحسین و حدیثُ الحسینِ حدیثُ الحسن و حدیثُ الحسن حدیث أمیرالمؤمنینَ و حدیثُ امیرالمؤمنین, علیه السلام, حدیث رسول الله و حدیث رسول الله, صلى الله علیه وآله وسلّم, قول الله عزّوجلّ. کافى, ج1/53
حدیث من, حدیث پدرم است و حدیث پدرم, حدیث جدّم [على بن حسین] و حدیث جدّم, همان حدیث حسین است و حدیث حسین, حدیث حسن است. و حدیث حسن, حدیث امیرالمؤمنین و حدیث امیرالمؤمنین, حدیث رسول خدا و حدیث رسول خدا, سخن خداى عزوجلّ است.
(حفص بن البخترى قال: قلت لابى عبدالله, علیه السلام, نسمع الحدیث منک فلا أدرى منک سماعه او من ابیک. فقال: ماسمعته منّى فاروه عن ابى و ما سمعته منى فاروه عن رسول الله, صلى الله علیه وآله وسلم.) وسائل الشیعه, ج18/74, ح86
حدیثى از شما مى شنوم, نمى دانم از شما شنیده ام, یا پدرتان. امام فرمود: آن چه از من شنیده اى مى توانى آن را از جانب پدرم روایت کنى و آن چه را که از من شنیده اى, مجازى از رسول خدا روایت کنى.
(حدّثنا حمزةبن یعلى, عن احمد بن النضر, عن عمرو بن شمر, عن جابر عن ابى جعفر, علیه السلام قال: انّا لو کنّا نحدّثکم برأینا و هوانا, لکنّا من الهالکین و لکنّا نحدثکم باحادیث نکنزها عن رسول الله, صلى الله علیه وآله وسلم, کما یکنز هؤلاء ذهبهم و فضّتهم)
اگر ما با مردم براساس رأى و هوى سخن بگوییم, از جمله هلاک شدگان خواهیم بود. لکن ما براساس احادیثى با شما سخن مى گوییم که از رسول خدا در گنجینه داریم و از آنها نگهدارى مى کنیم. همان گونه که مردم طلا و نقره را در گنجینه خود نگهدارى مى کنند.
(قال اخبرنى ابوالقاسم جعفر بن محمد القمى, رحمه الله, قال: حدَّثنا سعد بن عبدالله قال: حدّثنا احمد بن محمد بن عیسى قال: حدّثنى هارون بن مسلم, عن على بن أسباط, عن سیف بن عمیرة, عن عمرو بن شمر, عن جابر قال: قلت لابى جعفر محمد بن على الباقر, علیه السلام, اذا حدّثتنى بحدیث فاسنده لى.
فقال: حدّثنى ابى, عن جدّى, عن رسول الله, صلى الله علیه وآله و سلّم, عن جبرئیل, علیه السلام, عن الله عزّوجلّ وکلُّ ما أحدّثک بهذا الاسناد.)
جابر بن عبدالله مى گوید: به امام محمدباقر(ع) گفتم: هرگاه برایم حدیثى بیان مى کنید, اسناد آن را هم برایم بگویید.
امام فرمود: پدرم, از جدّم, از رسول خدا, از جبرئیل, از جانب خداى عزوجل, این چنین برایم حدیث کرد. و هر حدیثى که من براى تو مى گویم, به همین اسناد است.
5. (ابن معروف, عن حمّاد بن عیسى, عن ربعیّ, عن سورة بن کلیب قال: قلت لابى عبدالله , علیه السلام, بأى شىء یفتى الامام؟
قال: بالکتاب
قلت: فما لم یکن فى الکتاب؟
قال: بالسنّة.
قلت: فما لم یکن فى الکتاب والسّنة؟
قال: لیس شىء الا فى الکتاب والسنّة.
بحارالانوار, ج2/175, ح15و17
راوى مى گوید از امام صادق(ع) پرسیدم: امام بر چه اساس و مبنایى فتوا مى دهد؟
امام فرمود: براساس کتاب خدا.
گفتم: اگر حکمى در قرآن نباشد.
امام فرمود: براساس سنت.
گفتم: اگر حکمى در قرآن و سنت نباشد؟
امام فرمود: هیچ مطلبى نیست مگر آن که ریشه اى در کتاب و سنت دارد.
6. (محمد بن یعقوب, عن على بن ابراهیم, عن ابیه, عن ابى هاشم الجعفرى, قال سألت الرضا, علیه السلام, عن المصلوب؟
فقال: أما علمت أنّ جدّى, صلّى على عمّه؟
قلت: اعلم ذلک, ولکنى لا أفهمه مبیّناً.
فقال: أبینه لک: ان کان وجه المصلوب الى القبلة فقم على منکبة الأیمن, و ان کان قفاه الى القبلة فقم على منکبه الایسر. فإنّ بین المشرق والمغرب قبلة
و ان کان منکبه الأیسر الى القبلة فقم على منکبه الایمن.
و ان کان منکبه الایمن الى القبله فقم على منکبه الأیسر.
و کیف کان منحرفاً فلا تزائلنّ مناکبه ولیکن وجهک الى ما بین المشرق والمغرب ولاتستقبله ولاتستدبره البتة.)
7. (و روى الشیخ فى الخلاف, عن عمار بن یاسر قال: اخرجت جنازة ام کلثوم, بنت على و ابنها زید بن عمر. و فى الجنازة الحسن والحسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس و ابوهریرة, فوضعوا جنازة الغلام مما یلى الامام والمرأة ورائه. و قالوا هذا هو السنة.)
8. اسراء, آیه36. علامه طباطبایى در ذیل این آیه شریفه مى نویسد:
(این آیه از پیروى و متابعت هر چیزى که بدان علم و یقین نداریم, نهى مى کند و چون مطلق و بدون قید و شرط است, پیروى اعتقاد غیر علمى و همچنین عمل غیر علمى را شامل گشته و معنایش چنین مى شود: به چیزى که علم به صحت آن ندارى, معتقد مشو و چیزى را که نمى دانى مگو و کارى را که علم بدان ندارى, مکن; زیرا همه اینها پیروى از غیر علم است.
پیروى نکردن از چیزى که بدان علم نداریم و همچنین پیروى از علم, در حقیقت, حکمى است که فطرت خود بشر آن را امضا مى کند.)
امام باقر(ع) به زید بن على مى فرماید:
(إنّ الله احلَّ حلالاً و حرّم حراماً و فرض فرائض و ضرب امثالاً و سنّ سنناً… فَاِن کنتَ على بیّنة و یقین مِن اَمرک و تبیان من شأنک فشانک والاّ فلا تَرومَنّ اَمراً انت منه فى شکٍ و شبهة)
همانا خداوند چیزهایى را حلال و چیزهایى را حرام و اعمالى را واجب فرموده و مثالهایى آورده و سنتهایى را برقرار کرده است…. پس اگر در کار خود بیّنه و یقین داشتى و دلیل واضح, پس انجام بده وگرنه به کارى که در آن شک و تردید دارى نپرداز و بر آن تصمیم مگیر.
9. شهید بهشتى مى گوید:
(اظهارنظر در مسائل اسلامى, چه در فقه و چه در رشته هاى دیگر, کار فنى, پیچیده و دشوار است. آن چه امروز در میان مردم, مخصوصاً تحصیل کردگان رشته هاى مختلف علوم دیگر رایج شده که با مختصر اطلاع از قرآن و حدیث و تاریخ اسلام, به خود حق مى دهند در مسائل فقهى عملى فتوا دهند, در مسائل اعتقادى و تاریخى اظهارنظر کنند و گاهى نظرات دانشمندان بزرگ اسلامى گذشته, یا معاصر را تخطئه نمایند, انحرافى سخت ناپسند و زیان آور است و باید براى جلوگیرى از آن اقدام مؤثرى به عمل آید.
این انحراف, تا حدودى عکس العمل یک انحراف دیگر است که برخى از متدینین و حتى برخى از گویندگان و نویسندگان دینى, هرچه را در کتاب, به نام حدیث و روایت بیابند, به عنوان حقایق اسلام نقل و بر آن تکیه مى نمایند و هرچه مخالف آن بیابند, بى تأمل تخطئه مى کنند, بى آن که درست تحقیق داشته باشند. این گونه انحرافات, به هر شکل و از هرکس, در هر لباس و عنوان باشد, ناپسند و زیانبخش است.) روحانیت در اسلام/34
10. در این جا شرح حال مرحوم محمدابراهیم آیتى را که به قلم خود ایشان نگارش یافته, نقل مى کنیم, تا خوانندگان و علاقه مندان به شرح حال عالمان دین, ضمن آشنایى با شخصیت و زندگى علمى ایشان, با چگونگى تدریس و تحصیل در حوزه هاى علمى قدیم و زندگى طلبگى که با همه سختیها, سرشار از نشاط و امید بوده است, آشنا شوند:
(هفت ساله بودم که پدرم مرحوم شیخ محمد قائنى پیش نماز قریه گازار (از توابع بیرجند) مرا براى فراگرفتن قرآن مجید و خواندن کتابهاى فارسى مذهبى و اخلاقى از قبیل عین الحیات و جلاءالعیون و حلیةالمتقین مرحوم مجلسى نزد آخوند ملا عبدالله گازارى برد و به وى سپرد.
مقدمات عربى را تا اواخر کتاب هدایه (در نحو) از مرحوم پدرم فراگرفتم. نه ساله بودم که پدرم در سوم ماه رمضان سال 1342 مرحوم شد.
شرح قطر و الفیه ابن مالک و کتاب سیوطى (شرح الفیّه) و شرح جامى را نزد مرحوم ملا عبدالله گازارى, و مرحوم ملا محمدابراهیم بویگى خواندم.
سیزده ساله بودم که با اجازه مادرم براى ادامه تحصیل به شهر بیرجند رفتم و مدت پنج سال در مدرسه معصومیه بیرجند کتابهاى حاشیه ملا عبدالله یزدى, و مقدارى از شمسیه (در منطق), شرح نظام (در صرف) مغنى اللبیب (در نحو), قسمتى از مطوّل تفتازانى (در معانى و بیان و بدیع), معالم و قسمتى از کتاب قوانین (در اصول), تبصره علامه و شرح لمعه (در فقه) و مختصرى حساب و هیئت, و مقدارى از شرح سبعه معلّقه را از مرحوم حاج شیخ محمدباقر آیتى بیرجندى, و آیت اللّه حاج شیخ محمدحسین آیتى و مرحوم شیخ غلامرضا فاضل و آقاى حاج شیخ محمد على ربّانى و مرحوم حاج ملا محمد دهکى فراگرفتم.
هیجده ساله بودم که براى ادامه تحصیل به مشهد مقدس مشرف و در مدرسه باقریه ساکن شدم.
بقیه شرح لمعه, و بقیه مطوّل و قسمتى از فصول, و قسمت منطق شرح منظومه حاج ملا هادى سبزوارى, و آنگاه تمام سطح مکاسب شیخ (در فقه) و رسائل شیخ (در اصول) و کفایه مرحوم آخوند ملا محمدکاظم خراسانى و ضمناً هیئت قدیم را نزد مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و آقا شیخ مجتى قزوینى و آیت اللّه سبزوارى و آقاى ادیب نیشابورى و مرحوم حاج شیخ حسن پایین خیابانى و برخى اساتید دیگر فراگرفتم.
ضمناً با درس خارج فقه و معارف مرحوم آقا میرزا مهدى اصفهانى آشنا شدم و با شوق فراوانى در حدود دو سال به درس پربهره ایشان مى رفتم.
در همین اوقات به درس شرح منظومه آقا میرزا مهدى, فرزند مرحوم آقا بزرگ حکیم مى رفتم و از این راه با فلسفه قدیم آشنا شدم.
آشنایى با متون عالى فلسفه قدیم از قبیل: شرح اشارات, شفاى بوعلى, اسفار مرحوم آخوند, در خارج از محیط طلبگى بود.
حوزه هاى درس, هرگاه محدود به چند نفر و کم جمعیت بود, غالباً در اطاقهاى مسکونى مدارس, و درسهاى سطوح عالى و خارج که جمعیت بیش ترى در آن شرکت مى داشت بیش تر در مدرس هاى نسبتاً وسیع مدارس که فرش آن در تابستان و زمستان منحصر به حصیر بود,و یا در شبستان هاى مساجد که نیز در تابستان و زمستان حصیرفرش و بسیار سرد بود و هرگز بخارى نمى دید, تشکیل مى گردید.
کسانى که اهل کار و تحصیل بودند تقریباً تمام وقتشان به درس خواندن و مطالعه کردن و مباحثه کردن همان درسها, و (اگر خود از فضلاى حوزه بودند) به درس گفتن برگزار مى شد و فقط در هفته اى دو روز پنجشنبه و جمعه تعطیل بود, که آن هم احیاناً با درسهاى تعطیلى از قبیل ریاضیات و هیئت و تفسیر و حدیث و جز اینها مى گذشت.
زندگانى طلبگى بسیار ساده و در عین حال پر نشاط برگزار مى شد. در آن تاریخ کم تر افکار اجتماعى به محیط طلبگى راه داشت و گیرودارى هم اگر پیش مى آمد از حدود حجره هاى مدارس و مختصر حقوق ماهیانه تجاوز نمى کرد.
تا در بیرجند بودم, با این که مدرسه معصومیه اوقاف زیادى داشت, به طلبه مدرسه چیزى نمى رسید و متصدیان اوقاف تقریباً تمام درآمد موقوفه را مى خوردند و زندگانى ساده طلاب منحصراً از کمکهاى پدران و مادران شان مى گذشت.
اما در مشهد مقدس, چون از طرفى موقوفات مدارس سرشارتر بود و از طرف دیگر متصدیان اوقاف آن جا مانند متصدیان اوقاف بیرجند به پشتیبانى امیر و وزیر مطمئن و مستظهر نبودند, مختصر حق السکوت و قوت لایموتى به طلاب داده مى شد و روزى که وارد مشهد شدم, متصدى اوقاف مدرسه باقریه آقا شیخ جواد شیخ الاسلامى اصفهانى به دیدن من آمد و از همان روز مبلغ سى ریال (که شهریه کامل آن مدرسه بود) حقوق ماهیانه براى من برقرار ساخت, و این مبلغ در آن تاریخ براى زندگى طلبگى متوسط یک نفر به بخوبى کفایت مى کرد.)
آندلس, محمدابراهیم آیتى/ دهم ـ دوازدهم, تاریخ پیامبر اسلام, محمدابراهیم آیتى, تجدیدنظر و اضافات از دکتر ابوالقاسم گرجى/ و ـ زمرحوم آیتى, از سال 1320 تا 1329 شمسى در بیرجند به ارشاد مردمان و تدریس در حوزه آن دیار و تربیت طلاب پرداخت. سپس به تهران رخت کشید و از سال 1324ش. در دانشکده علوم معقول و منقول, به تدریس پرداخت و در سال 1340 در رشته فلسفه اسلامى به درجه دکترا نایل گردید.
وى, افزون بر تبلیغ و ارشاد, تدریس در دانشگاه و حوزه, اهل قلم بود و آثارى از مورخان بزرگ ترجمه کرد و مقاله ها و کتابهایى را برابر نیاز زمان نگاشت و به بازار دانش عرضه داشت, بدین شرح:
1. ترجمه تاریخ یعقوبى.
2. ترجمه البلدان
3. افکار جاوید محمد.
4. جهان در قرن بیستم.
5. تصحیح تفسیر شریف لاهیجى.
6. بررسى تاریخ عاشورا.
7. آئینه اسلام.
8. سرمایه سخن, 2جلد.
9. فهرست ابواب و فصول اسفار.
10. مقولات.
11. تاریخ پیامبر اسلام.
و…
سرانجام, در 17 مهرماه 1343 (سوم جمادى الثانى 1384ق) در تهران, در حالى که با اتومبیل شخصى خود در حرکت بود, براى برخورد نکردن با سگى که جلو اتومبیلش دویده بود, از مسیر خود منحرف گردید و با تیر چراغ برق برخورد کرد و درگذشت.
11. حسینعلى راشد, از خطیبان و واعظان مشهور ایران به سال 1276 در کاریزک تربت حیدریه, در بیت علم و تقوا, دیده به جهان گشود.
پدرش, آخوند ملا عباس تربتى, اهل معنى و عالمى وارسته بود و در نزد علما و ارباب فضل, جایگاه بلندى داشت و مردم نیز, سخت شیفته خصال نیک و اخلاق زلال و نفس پاک او بودند و از آنها بهره مند مى شدند و در پرتو چراغ هدایت او, راه از بى راه باز مى شناختند.
حسینعلى راشد, از 7سالگى تا 16سالگى در تربت حیدریه, مقدمات زبان و ادب فارسى و عربى و صرف و نحو, منطق و معانى را فراگرفت. سپس وارد حوزه علمیه مشهد شد و پس از چندى به حوزه اصفهان هجرت کرد. در این حوزه, از محضر اساتیدى چون: ادیب نیشابورى, میرزا محمدباقر مدرس رضوى, حاج شیخ محمد نهاوندى, حج شیخ حسن برسى, آقابزرگ شهیدى حکیم, میرزا احمد آقازاده, حاج حسین قمى, آقامیرزا ملاى اصفهانى و… بهره مند شد.
پس از واقعه مسجد گوهرشاد, دستگیر و چندى در زندان به سر برد. بعد به تهران آمد و در شرکت مطبوعات استخدام شد. کار او در این شرکت, غلط گیرى کتابها بود.
در آن شرکت بود که یادداشتهاى خود را تنظیم کرد و تحت عنوان دو فیلسوف شرق و غرب, انتشار داد.
در همان زمان, در روزنامه هاى ایران, اطلاعات و مجلات مهر و ایران امروز, مقاله مى نوشت.
در سال 1320 براى ایراد سخنرانیهاى مذهبى به رادیو دعوت شد. نزدیک به سى سال, هر هفته, یک سخنرانى از او پخش مى شد.
در همین زمان به مدرسه عالى سپهسالار, براى تدریس دعوت شد. چندى بعد استاد دانشکده معقول و منقول, که بعد الهیات و معارف اسلامى نام گرفت, گردید و در دوره لیسانس و دکتراى فلسفه قدیم تدریس مى کرد.
در انتخابات دوره هفدهم, از طرف بازاریان تهران کاندیداى انتخابات شد و به مجلس راه یافت. ولى چون محیط مجلس را مناسب ندید خود را کنار کشید.
وى در هفتم آبان 1359 در 75 سالگى چشم از جهان فروبست.
پاره اى از آثار وى بدین شرح است:
فضیلتهاى فراموش شده. تهران. اطلاعات.
دو فیلسوف شرق و غرب: ملاصدرا و انیشتین. تهران. محمدى.
مجموعه سخنرانیها, 18 جلد, تهران. محمدى.
قرآن و اسلام. تهران. حبیبى.
فلسفه عزادارى امام حسین(ع). تهران. محمدى.
تفسیر سوره حمد. تهران. اطلاعات.
12. جواد فاضل, نویسنده و ادیب نامور, آثار ادبى گوناگونى از خود به جاى گذارده که ماندگارترین و باشکوه ترین آنها, بنایى است که در سایه کاخ سر به آسمان سوده نهج البلاغه, بنیان گذارده و رواق رواق آن را آراسته است. خود در مقدمه این اثر بزرگ مى نویسد:
(در تابستان 1321, همه روزه از ساعت 3 تا 9 بعدازظهر, ذره کوچکى بودم که کوچک تراز ذره خاک در فروغ آفتاب فکر و سخن على(ع) پرپر مى زدم و مثل پروانه مى سوختم و در پرواز بودم.
به اقیانوس بیکرانى افتاده بودم که گوهر در سینه و موج بر لب داشت. من دست وپا مى زدم تا راهى به عمق این قلزم عمیق بیابم و مشتى از آن چه در سینه دارم, بردارم, تا گنجایش این مشت کوچک چه باشد.)
جواد فاضل, ترجمه اى آزاد و به ذوق خود از نهج البلاغه ارائه داد. با این همه, کار خود را به گونه شاهکار دل انگیز به پایان برده است. سطر سطر آن زیباست و شگفت انگیز و فرازفراز آن, انسان را از خاک برمى کند و به سوى قله هاى بلند معنى به پرواز درمى آورد.
اکنون چند فراز از ترجمه اى که او از سخنان بلند, ژرف و کران ناپیداى على(ع) ارائه داده, فراروى اهل ذوق و طلاب عزیز مى نهیم, تا شاید رشحه اى از زیبایى و ملاحت قلم او نمایانده شود:
(آن کس را مى ستایم که ستایش گویندگان, تا آخرین حد مبالغه, وصف کمالش را کفایت نکند و روزى خوران, از شمردن نعمت بى پایانش عاجز باشند و هرچه بکوشند, یک از هزار آن را سپاس نتوانند. وه! چه پایگاه بلندى که افکار دوراندیش در پیرامون آن نگردد, چه اقیانوس ژرفى که غواص خرد, بازیچه کوچک ترین موجش گردد. همى شنا کند و در جزر و مد آن دریاى بى کران, بى اختیار بدین سوى و آن سوى رود, ولى سرانجام همچون دسته اى خاشاک, تسلیم تلاطم امواج شود; دستى تهى به ساحل آورد و اندامى سخت خسته و افسرده به کنار کشد.)
(خدایى را ستایش مى کنم که جمال بى مثالش را در آیینه آفرینش جلوه داد و از همه جهان, در دل شکسته خانه کرد و مستمندان را به همسایگى پذیرفت. بى اندیشه, نقشه آفرینش را ترسیم کرد; زیرا آن مهندس که دایره عقل, سایه پرگار اوست به اندیشه نیازمند نیست.
بر جهان منت گذاشت و درخت نبوت را در شوره زار زندگى بارور گردانید. محمد مصطفى(ص) را شیرین ترین میوه و باسودترین حاصل درخت قرار داد. این مشعل هدایت را در ظلمات جهل عرب برافروخت و در انبوه گیسوان بطحاء چهره زیبایش را همچون ماه تابان, جلوه گر ساخت. چراغ علم از پرتو او روشن شد و چشمه حکمت و فضیلت از دهان شکرخندش ره باز کرد.)
(اوه … گیتى همیشه به یک روى و رنگ نماند; زیرا در پس هر پرده, رویى تازه و رنگى نوین نهفته دارد. روزگارى هم فرارسد که نوبت صاحبدلان باشد و در آن هنگام, همچون شترى شیردار, که مشتاق و مهربان به سوى شیرخوار خویش بازگردد, دولت جهان هم به سوى ما بازگشت کند….)
13. محمد حجازى, مطیع الدوله, در فروردین 1280ش در تهران به دنیا آمد. پدرش سید نصراللّه مستوفى (وزیر لشکر) و از مستوفیان معروف بود.
تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در مدرسه سن لویى تهران به پایان برد. از جوانى به خدمت دولت درآمد. به سال 1300 از طرف وزارت پست و تلگراف به اروپا رفت. هشت سال در آن جا ماند. پس از بازگشت به ایران, مدتها در آن وزارتخانه, از اعضاى عالى رتبه بود.
در سال 1311 مجله پست و تلگراف را منتشر کرد.
در سازمان پرورش افکار, اداره کمیسیون مطبوعات و اداره مجله ایران امروز, ارگان آن سازمان را, که وظیفه آن تبلیغ و تقویت از سیاست وقت بود, به عهده داشت.
وى, عضو پیوسته فرهنگستان ایران, رئیس انجمن فرهنگى ایران و پاکستان, رئیس بهداشت روانى و سلامت فکر, پس از حوادث شهریور 1320, در ادوار دوم و سوم, سناتور انتصابى و در ادوار چهارم و پنجم سناتور انتخابى تهران بود. بارها به اروپا رفت و سفرى نیز به هندوستان و آمریکا کرد. سرانجام در دهم بهمن 1352 در 73 سالگى درگذشت.
حجازى از سال 1300وارد عالم نویسندگى شد. در پاریس بود که نخستین داستان خود را به نام (هما) به قلم آورد. این داستان را در سال 1304 به پایان برد و در شهریور سال 1307 براى نخست بار به چاپ رساند.
ییک سال بعد ـ 1308ـ رمان پریچهر را نشر داد.
و پس از آن رمان زیبا را پدید آورد.
ییحیى آرین پور درباره این دو رمان مى نویسد:
(موضوع هردو رمان, سرنوشت زن ایرانى است. نویسنده در چهره پریچهر و زیبا, خواننده را با زنان مستغرق در فساد, که در دامان خانواده هاى اشرافى به ناز و نعمت پرورش یافته اند, آشنا مى کند. هردو رمان, بخصوص زیبا, اگرچه گاهى از بعضى جهات زندگى طبقه متوسط شهرى انتقاد مى شود, مثل همه کارهاى حجازى, جنبه اخلاقى و آموزشى دارد.)
آرین پور, به کالبدشکافى رمان (زیبا) مى پردازد و آن را چنین مى شناساند:
( زیبا در میان رمانهاى حجازى, مقام ممتازى دارد. در این رمان ـ برخلاف داستانهاى دیگر نویسنده, مثلاً هما) به واقعیت بیش تر توجه شده و احساسات و تخیلات کم تر در آن راه یافته است. رویدادها, جریان عادى و طبیعى خود را طى مى کنند و خواننده کم تر احساس مى کند که با داستانى ساختگى و دروغین روبه روست. قهرمانان و همه کسانى که به نحوى در جریان حوادث شرکت و دخالت دارند, مردمانى زنده اند و همگى نماینده صادق تیپ خود مى باشند. آخوند, وزیر, کارمند, مجاهد, قزّاق, قدّاره بند, سیاستمدار متقلب, آزادیخواه خوش باور, چنانکه هستند و چنانکه زیست مى کنند, درست و حسابى و بى گذشت و اغماض معرفى شده اند. تهران [1300] با فساد دستگاه ها و آلودگیهاى مردمش و با صحنه هاى جالبى از توطئه ها و کلاّشیها و روباه بازیها, تصویر شده است. فاحشه اى در همه جا دست دارد و مدیران و کارمندان درست را عزل و نصب مى کند. رجاله اى از بى حسابى در تک وتاز افتاده و در سایه تزویر و حق کشى و عربده جویى به مقامات عالیه مملکتى مى رسد.
مرد رزّازى حزب بازى و فرقه سازى مى کند. الواط و اشرارى مانند جلیل ترکه و داداش قره, به نام مجاهد و مشروطه خواه, در کوچه و بازار بر مردم بى گناه قمه و قداره مى کشند و دم از غیرت و وطن پرستى مى زنند. کسانى از اراذل ناس (کمیته مکافات) و (حزب ملت) درست مى کنند و روزنامه (هیاهو) به راه مى اندازند. کارمندان و خدمتگزاران صدیق و پاکدامن, به گمنامى و سختى مى میرند و بدان و بدکاران جاى آنان را مى گیرند. جامعه علیل و بیچاره است و خانواده ها در غرقاب سیه بختى غوطه ورند.)
حجازى, پس از نگارش این سه رمان, به حکایت نویسى در مجله ها روى آورد. حکایتهاى زیادى نوشت. سپس آنها را در مجموعه اى گردآورد. نخستین مجموعه را آیینه نام نهاد و به سال 1312 منتشر کرد , به سال 1319, بخشى از آن حکایتها را با حکایتهاى تازه اى که نوشت در مجموعه اى دیگر گردآورد و نشر داد.
آیینه 95 و اندیشه 60 حکایت دارد.
آرین پور درباره حکایتهاى حجازى چنین داورى مى کند:
(قطعات حجازى لطیف و رقاص و شیواست. اشعار شیرینى است که به صورت نثرى ساده در آمده است….
در حقیقت, قطعات حجازى یک رشته مقالات اخلاقى, دینى و معیشتى است که مصنف, واقعه و حادثه اى را از زندگى برگرفته, به صورت داستانى در خلال آنها مى گنجاند, تا مطلب و منظور خود را بیش تر و بهتر توضیح کند….
در این مقالات, یا حکایات, نویسنده صفات زشت و ناشایست بشرى و بعضى از جهات ناپسند زندگى ایرانى را نمایش مى دهد و مردم را دعوت مى کند که از بدى و بدکارى بپرهیزند و نزدیکان خود را نیازارند و در فراگرفتن صفات نیک انسانى بکوشند….
شکى نیست که نویسنده, چیزى جز خیر و صلاح جامعه نمى خواهد و پیوسته سعى مى کند که (اخلاق عمومى را تهذیب کند) ولى او این مسائل را از جنبه ایدئالیستى حل مى کند. نویسنده قبول دارد که بدکارى و بدبختى در بسیط زمین فراوان است و چنان مى پندارد که براى رفع این بلیه (باید قلب انسانها را نرم کرد و مردم را به بشردوستى و حب نوع دعوت نمود.) اما نمى تواند و یا نمى خواهد, ریشه اصلى و واقعى معایب و مفاسد را کشف کند.
او زشتیها و پلیدیها را در سرشت بشر مى جوید و گمان مى کند که: بدون برانداختن ریشه شر و فساد, تنها از راه پند و موعظه مى توان حاملین فساد را واداشت که به ظرافت طبع, از (عادات زشت) خود دست بردارند. حتى قطعاتى که مضمون اجتماعى دارند و در آنها دقایق پند و اندرز, از عقل سلیم و منطق صحیح سرچشمه مى گیرد, ایدئالیستى و ساده دلانه هستند.)
حجازى, پس از شهریور 1320, نمایشنامه محمودآقا را وکیل کنید, ساغر, آهنگ, پروانه, سرشک را در کارنامه خود دارد.
14. على دشتى, در کربلا به دنیا آمد. پدرش عبدالحسین دشتستانى نام داشت. از اهالى دشتستان که براى فراگیرى علوم دینى به عراق رفته بود.
وى, مقدمات زبان فارسى و عربى و ریاضیات را در مدرسه حسینى عراق شروع کرد و چندى هم در حوزه هاى علمى کربلا و نجف به تحصیل علوم دینى پرداخت. به سال 1298 در دوران حکومت وثوق الدوله به ایران آمد. این در پایان جنگ بین المللى اول بود. مدتى در شیراز سپس در اصفهان ماندگار شد. هنگامى وارد تهران شد که مخالفتها علیه قرارداد وثوق الدوله با انگلیس, معروف به قرار داد 1989, اوج گرفته بود. شهید مدرس, این حرکت را رهبرى مى کرد. دشتى, فرصت را غنیمت شمرد, مقاله هاى تندى علیه قرارداد 1989 نوشت و به جراید سپرد تا نشر دهند. با نشر مقاله هاى او, که خیلى تند و آتشین بود در جراید پایتخت علیه وثوق الدوله, نام على دشتى بر سر زبانها افتاد. وثوق الدوله دستور دستگیرى و تبعید او را به عراق داد. چون به همدان رسید, کابینه وثوق الدوله سقوط کرد و مشیرالدوله بر سر کار آمد. به وى دستور داده شد که در کرمانشاه بماند. پس از مدتى به تهران بازگشت و سردبیرى روزنامه ستاره ایران را برعهده گرفت. با مقالات تند و کوبنده علیه حکومت و به طرفدارى از قانون آزادى, خود را در صف آزادیخواهان جاى داد. در کودتاى 1299 که سید ضیاءالدین طباطبایى قدرت را به دست گرفت, دشتى همراه شمارى از سیاستمداران, در باغ سردار اعتماد زندانى شد و تمام مدت کودتا را در زندان به سر برد و در همین هنگام یادداشتهاى ایام محبس را نوشت و این کتاب نخستین اثر ادبى دشتى است. در این اثرو به قول خود:
(فکر و خیال آزاد, اما طبعاً آشفته و عبوس و متشنج و رؤیاى نامطبوع محبس, ویژگیهاى محوطه شوم زندان را که شاید براى روزهاى عادى خیلى ناهموار و عجیب بوده باشد [تصویر مى کند.])
در ابتدا, از گردانندگان احزاب شکایت مى کند:
(محبس, سند عدم لیاقت ما در کشمکش سیاست است. این ماییم که سید ضیاءالدین را پرورش دادیم و این تشتت و تفرق ماست که او را نیرومند و توانا نمود. اگر احزاب و دستجات تهران این قدر پست و کوچک و حقیر نبودند و خودخواهى و منافع خویش را معبود منحصر به فرد خود قرار نمى دادند, سید ضیاءالدین نمى توانست, یک رل به این خطرناکى را ماهرانه بازى کند.)
آن گاه به هم بندهاى خود, یعنى طبقه اشراف مى تازد:
(این مجسمه هاى غرور و نخوت که خود را مافوق مردم تصور مى کنند, از کجا تحصیل ثروت نموده اند… تحول این دسته آلوده به خونِ هزاران افراد جامعه است. مکنت و تجمل این آقایان, با اشک چشم هزارها ستمدیدگان اجتماع تدارک شده است….
بنازم دست سید ضیاءالدین را که بر سر این جنایتکاران اجتماعى فرود آمد, ولى افسوس که آنها را محو و نابود نکرد….
افسوس, این دستى که سر شما فرود آمده, سنگین و منتقم نیست. افسوس که همه شما به مکافات اعمال زشت خود دچار نشده اید. افسوس که هنوز جامعه براى دور انداختن کابوس وجود شما از روى سینه خود, ضعیف و ناتوان است.)
دشتى پس از آن که کابینه نود روزه سید ضیاء برافتاد, از زندان آزاد شد. پس از سه ماه همکارى با روزنامه ستاره ایران و با میرزا حسن خان صبا, روزنامه ستاره ایران تعطیل شد. خود در یازده اسفند 1300, نخستین شماره روزنامه شفق سرخ را انتشار داد.
در این هنگام سردار سپه, با ارباب جراید درافتاد و با آنان به رویارویى برخاست. فرخى, ناگزیر به سفارت روس پناه برد. مدیر ایران آزاد تبعید شد. روزنامه ستاره ایران که شوخى گوشه دارى درباره قاتلین کلنل تقى خان کرده بود, توقیف شد. و مدیر آن, میرزا حسن خان صبا, در حضور سردار سپه, شلاق خورد. همه را وحشت فرا گرفته بود. اما دشتى در شماره دهم شفق سرخ به تاریخ 16 فروردین 1301, به انتقاد شدید و ملامت سردار سپه پرداخت. سردار سپه, درباره این مقاله و مقاله دیگر دشتى که پیوسته به هرگونه دیکتاتورى, استبداد و تخلف از قوانین حمله مى برد, هیچ واکنشى نشان نداد. گویا مى دانست دشتى از همان آبشخورى آب مى خورد و هر صبح و شام فرود مى آید که خود او نیز. این معما وقتى روشن و روشن تر شد که دشتى به رضاخان نزدیک شد, تا آن که سرانجام (قلم و زبان و فکر خود را در اختیار مقاصد میهن پرستانه حضرت اشرف گذاشت!) و در دفاع از او مقالات مؤثر نوشت و از نزدیکان شد.
او در پرتو شفق سرخ و نزدیکى که با رضاخان داشت, با مقامات اثرگذار, طرح دوستى ریخت و شالوده استوارى براى آینده سیاسى خود پى ریخت. در انتخابات دوره پنجم که ایادى رضاخان میدان دار و فعال مایشاء بودند, دشتى به نمایندگى از مردم ساوه, سر از صندوق درآورد و وکیل مجلس شد. ولى هنگام طرح اعتبارنامه او, سید حسن مدرس به عنوان مخالف سخن گفت و اسنادى در مجلس ارائه داد که او با انگلیسیها ارتباط داشته و با کمک آنها وکیل شده است. سرانجام اعتبارنامه او رد شد. اما انگلیسیها دست از تلاش برنداشتند و از این مهره خود, که سخت جسور و گستاخ بود و با قلم به پیشرفت سیاستهاى آنان کمک مى کرد, چشم نپوشیدند و در دوره هاى بعد, او را به مجلس آوردند و بر کرسى وکالت نشاندند. در دور ششم از بوشهر به وکالت رسید و در ادوار هفتم و هشتم, از صندوقهاى ساوه سر درآورد و در دوره نهم وکیل نوشهر شد. در همین دوره بود که از او سلب مصونیت شد, به زندان افتاد و امتیاز روزنامه شفق سرخ باطل گردید. او مدتى در زندان بود. تا با شفاعت عده اى از زندان خارج و به عضویت اداره شهربانى درآمد و ریاست دایره راهنماى نامه نگارى در اداره سیاسى شهربانى به او سپرده شد:
(او در آن جا تنها نبود. عبدالرحمان فرامرزى, ابوالقاسم پاینده, ابوالقاسم شمیم و چند نفر دیگر هم عضویت داشتند. این دایره, موظف بود که سانسور مطبوعات را در حدّ کمال انجام دهد. با توجه به تعداد مطبوعات محدود آن ایام, هیچ روزنامه اى حق نداشت. حتى آگهى هاى تبلیغاتى خود را هم بدون اجازه این قسمت چاپ کند. مطبوعات موظف بودند, همه روزه, نوشته هاى خود را بدان جا برده, پس از مطالعه, اجازه چاپ به آنها داده شود. غالباً, داستانهاى عشقى و تاریخى نیز از تیغ سانسور, مصون نمى ماندند.)
دشتى با این کار خدمت بزرگى به دیکتاتور کرد و توانست توجه او را جلب کند و باز به سنگر پارلمان راه بیابد. او در دوره دوازدهم, به نمایندگى از مردم ساوه به مجلس راه یافت و در دوره سیزدهم, به نمایندگى از مردم دماوند.
در شهریور 1320, ایران اشغال شد. متفقین رضاشاه را بیرون کردند. دشتى ماند که پشت و پناهش انگلیس بود.
(روزى که حوادث جنگ بین المللى, پاى متفقین را به ایران باز کرد و رضاشاه برکنار شد, دشتى روز 25 شهریور 1320, از پشت تریبون مجلس, دولت فروغى را متوجه کرد که پیش از رفتن شاه مخلوع از ایران, باید به حساب بیست ساله زمامدارى او رسیدگى شود. اما نه فروغى و نه بعد از او دولت سهیلى در این باره کارى نکردند و نمى توانستند بکنند.)
پس از شهریور 1320 در دوره چهاردهم نیز نماینده مجلس شد. پس از دوره چهاردهم, دشتى طبق ماده 5, به دستور قوام السلطنه, رئیس دولت وقت بازداشت شد و مدتى به جرم تحریک علیه حکومت, در زندان به سر برد. پس از سقوط قوام, از زندان آزاد شد و به عنوان سفیر کبیر, به قاهره رفت. سه سال در آن جا بود. چون به زبان و ادبیات غرب چیره بود, در محافل دانشگاهى اسم و رسمى پیدا کرد.
در سال 1329, در کابینه علا, وزارت مشاور گرفت. دو ماه در کابینه بود تا این که به عنوان سفیر ایران در لبنان, به آن کشور اعزام شد. در تمام دوران حکومت مصدق, در پست سفارت باقى ماند. در سال 1332, به تهران آمد و سناتور شد و تا آخر سلطنت منحوس پهلوى, در این پست باقى ماند. دشتى, افزون بر ایام محبس, آثار و مقالات گوناگونى از خود به جاى گذاشته است که به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم:
سایه: این اثر دربردارنده 27 مقاله اجتماعى, اخلاقى, ادبى, انتقادى و چند ترجمه از آناتون فرانس, فرانسوا کوپه, ماکسیم گورکى و… است.
فتنه: در این اثر, مرگ مادر, آخرین ملجأ, سکوت و نگاه تو, اعصاب مریض و چشمان او, ماجراى آن شب, دونامه, آخرین نامه, نامه یک زن, دفتر ششم, به چاپ رسیده است.
جادو: در این مجموعه, جادو, شبحى از پاریس, و پلنگ چاپ شده است.
هندو: این مجموعه, دربردارنده سه قطعه است: هندو, بر ساحل مینایى و دو شب.
اعتماد به نفس.
شاعرى دیرآشنا (خاقانى شیروانى).
دمى با خیام.
قلمرو سعدى.
نقشى از حافظ.
پرده پندار.
پنجاه و پنج.
على دشتى, پرونده ننگین مأموریت خود را با نوشتن کتاب بیست وسه سال بست. دشتى سالها پیش از انقلاب اسلامى ایران, درسى را براى افرادى خاص, از جمله نمایندگان مجلس سنا, شروع مى کند با عنوان: (بیست وسه سال) و در آن سیرت پیامبر اسلام را به گمان خود به بوته نقد و بررسى مى نهد و مى کوشد رسالت پیامبر را نفى و انکار کند و به قرآن خدشه وارد سازد. و اوراق درس را هر هفته بین شرکت کنندگان پخش مى کند. پس از آن که این درسها کامل مى شود, از طریق سفارت شاهنشاهى ایران در لبنان, این اوراق را به بیروت مى فرستد تا در آن جا به چاپ برسد. این اثر, پس از چاپ در بیروت به تهران آورده مى شود و به گونه مخفیانه فروش مى رسد.
در اول انقلاب اسلامى, گروه هاى چپ, آن را چاپ و در سطح گسترده اى توزیع کردند. این کتاب, چندها بار به چاپ رسید. در یکى از این چاپها, نام على نقى منزوى, به عنوان نویسنده روى کتاب چاپ شده بود که وى تکذیب کرد.
خواهرزاده دشتى برهان بن یوسف, ضد انقلاب فرارى ساکن لندن, به روشنى و با افتخار این اثر را از آن على دشتى مى داند:
(من خواهرزاده دشتى هستم و به این بستگى مى بالم و سرفرازم. چند سال پیش که کتاب 23سال روى کاغذ پلى کپى شده بود, دکتر وهاب زاده, محمد عاصمى را به دیدار دشتى برد و ضمن دیدار او, بخشهایى از آن کتاب در مجله کاوه به چاپ رسید…)
خواهرزاده دشتى مى افزاید:
(دشتى تصمیم داشت که کتاب 23سال را در بیروت چاپ کند. ولى بین سه تا پنج هزار دلار هزینه اش بود, که دشتى این پول را در اختیار نداشت. دوستى سه هزار دلار حواله کرد و کتاب 23سال چاپ شد و با زحمت از گمرک مهرآباد خارج گردید. با انتشار آن, در قم سروصدا پیچید و قرار شد جواب دندان شکنى به این نوشته داده شود….
وقتى سر و کله انقلاب اسلامى پیدا شد و دشتى را از (تیغستان) به (بهارستان) برد. تیغستان, خانه دشتى بود. دشتى را از بهارستان به زندان قصر بردند که گناهش نوشتن کتاب 23سال بود.)
این کتاب, پس از انقلاب اسلامى, به طور دقیق و عالمانه توسط آقاى مصطفى حسینى طباطبایى نقد شد و در سه جلد, به نام: (خیانت در گزارش تاریخ (نقد کتاب بیست وسه ساله) از سوى انتشارات چاپخش, انتشار یافت.
15. براى آگاهى از چگونگى شکل گیرى مجله درسهایى از مکتب اسلام, ر.ک: نقد عمر, زندگانى و خاطرات, نوشته على دوانى, نشر رهنمون, تهران1382; نشریه نخستین جشنواره و نمایشگاه مطبوعات اسلامى, دى 1382, صفحه 16, تأسیس مجله درسهایى از مکتب اسلام, در حوزه علمیه قم, یادداشت على دوانى; امام موسى صدر (از سر کتابهاى دیدار با ابرار, شماره 56) نوشته عبدالکریم اباذرى/67 ـ71; امام موسى صدر (از سرى کتابهاى یاران امام به روایت اسناد ساواک, کتاب هفدهم) ج1, مقدمه/27ـ29, مرکز بررسى اسناد تاریخى, تهران مهر 1379.
16. امام موسى صدر, در 14خرداد سال 1307, در قم, دیده به جهان گشود. پدرش سید صدرالدین صدر از علماى بزرگ و مراجع تقلید بود. دروس ابتدایى را در دبستان حیات قم فراگرفت. دوران دبیرستان را در دبیرستان سنایى قم گذرانید. همزمان با تحصیل در دبیرستان, علوم حوزوى را در حوزه فرا مى گرفت. از محضر اساتید بزرگ و نامورى چون: آقایان: بروجردى, محقق داماد, سید احمد خوانسارى, سید محمد حجت کوه کمره اى, امام خمینى, علامه طباطبایى, سلطانى طباطبایى و… فقه, اصول و فلسفه را فراگرفت. در کنار فراگیرى درسهاى حوزوى در دانشکده حقوق تهران, در رشته اقتصاد, به تحصیل پرداخت و به مدارج عالى دانشگاهى دست یافت. به زبان عربى, انگلیسى و فرانسه آشنا بود. در حوزه, در ردیف مدرسان بنام بود. درس فقه, اصول, منطق, فلسفه و بلاغت او, از درسهاى پر جاذبه, پرمحتوا و دقیق به شمار مى آمد. مدتى هم به نجف رفت و در نجف هم خوش درخشید. پس از دو سال تحصیل در نجف, به سال 1334ش. براى نخستین بار به بیروت سفر کرد. در این سفر بود که با علامه سید شرف الدین, از نزدیک آشنا شد و به پایگاه علمى و قدرت رهبرى او پى برد. و سید شرف الدین نیز, هوشیارانه دریافت که با دریایى روبه روست که به زودى موجهاى بلند او موجى از شادى در قلب محرومان و مستضعفان خواهد آفرید و پرتوهاى اندیشه او, ظلمت را خواهد شکست.
علامه سید شرف الدین, سید موسى صدر را براى رهبرى شیعیان لبنان, از هر جهت مناسب دید. از ویژگیها و خصال او براى شیعیان لبنان سخن گفت. در هر محفلى, به مناسبت از او سخن به میان آورد. و از این کشف بزرگ شادمان بود. تا این که آفتاب عمر سید شرف الدین غروب کرد و سید موسى صدر, برابر وصیت علامه سید شرف الدین, دعوت شیعیان لبنان و تأکید فراوان آیت اللّه بروجردى, هجرت بزرگ خویش را به لبنان آغاز کرد. در بین شیعیان لبنان, موجى از شادى پدید آمد و با طلوع خورشید قم از مشرق لبنان, انقلابى بزرگ در آن سرزمین چهره گشود و به آن سرزمین حیات بخشید و از دل مردمان آن دیار چشمه ها جوشاند. فوران آن چشمه هاست که امروز لبنان را از پژمردگى و فسردگى به در آورده و در برابر صهیونیسم خون آشام, افراشته و به خیزش واداشته است.
صهیونیسم و استعمار جهانى, نتوانستند در برابر این روشنایى خیره کننده و شگفت انگیز که همه زوایاى تاریک لبنان را غرق در نور کرده بود, تاب بیاورند. بویژه وقتى دیدند که این دریاى پر موج و خروشان, شتابان دارد راه به اقیانوس بزرگ و ناپیدا کرانه انقلاب اسلامى ایران مى گشاید, دست به کار شدند و در 31/8/1978 (1357ش) دست به خیانتى بزرگ آلودند و آن بزرگمرد را ربودند و مردم محروم و مظلوم لبنان و انقلاب اسلامى ایران را از آن چشمه روشنایى محروم ساختند.
براى آشنایى بیش تر, دقیق تر و همه سویه تر با شخصیت والاى امام موسى صدر, ر.ک: امام موسى صدر (از سرى کتابهاى یاران امام به روایت اسناد ساواک, کتاب هفدهم) مرکز بررسى اسناد تاریخ, مهر79; امام موسى صدر (از سرى کتابهاى دیدار با ابرار56) عبدالرحیم اباذرى, سازمان تبلیغات اسلامى; فصلنامه مفید, 16, شماره چهارم, زمستان 1377; فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر, ویژه نامه5.