آن چه در پیش روست, برگردان مقاله اى است به خامه استاد دکتر وهبة الزحیلى که در همایش بین المللى حقوق بشر و گفت وگوى تمدنها در سال 1380 ارائه شده است. شخصیت نویسنده, بى نیاز از معرفى است, اما چند نکته درباره این اثر بایسته است. 1. نظر به شخصیت جهانى نویسنده و حضور او در نقطه تلاقى فرهنگ و تمدن اسلامى و غربى که در سالهاى اخیر, شاهد چالشها و برخوردهاى فراوانى نیز بوده است, این نوشته از اهمیت بالایى برخوردار مى گردد, بویژه آن که نویسنده آن, نماینده طیف اکثریت مسلمانان; یعنى اهل سنّت نیز هست. 2. در تقسیم بندیهاى فکرى رایج, این اثر در رده سنّتى میانه رو و حتى نوگرا قرار مى گیرد. 3. این مقاله, از نظر تقسیم بندیهاى نوین, مباحث تطبیقى میان اسلام و دیگر فرهنگ ها و نیز تأکید بجا بر مواضع اصولى اسلام در برخورد با حقوق بشر, بسیار سودمند است. 4. نگاه نویسنده به مسأله آزادى فکرى و حقوق بشر, یک نگاه درون دینى و از پایگاه سنّت است و گرچه به سبب بى بهره بودن از بحثهاى برون دینى و نیز نادیده انگارى دیدگاه هاى روشنفکران مسلمان در باب گزاره هاى یاد شده, در خور نقد است; اما همین اندازه نیز براى اثبات و استحکام مبانى و اساس آزادى اندیشه و گفتار, بسیار ضرورى و مهم است. زیرا به نظر مى رسد, جامعه فرهنگى ما در پشتیبانى و استوارسازى آزادیهاى مشروع, حتى با سنّتها و ارزشهاى خود نیز فاصله دارد.
سخن گفتن از آزادى, بویژه آزادى اندیشه و گفتار, هم پر پیشینه است و هم تازه. فیلسوفان, حکیمان, دانشمندان, نویسندگان, روزنامه نگاران و روشنفکران, از هر ملّتى به آن پرداخته اند; چرا که دعوت به آزادى, امر جذابى است که دیدگاه هاى جهانى را با وجود ناسانى سطح ها در خود گرد آورده است. از یک سو, گروهى تندرو که با جوش و خروش بانگ آزادى بى قید و شرط را چه در اندیشه و چه در غیر آن, سر مى دهند و دسته اى نیز بر عقلانى بودن, ضابطه مندى و مقیّد ساختن مفهوم آزادى با چارچوبهاى عمومى که شایان به کار بستن آزادى در مرزهاى خردمندانه آن است, تأکید مى ورزند. گروه دوم بر این باورند که حق آزادى را براى دیگران نیز باید محترم شمرد; چرا که: پایان آزادى هر فرد, نقطه آغاز آزادى دیگران است. همچنین گاهى نگرشها و نگاه هاى ویژه اى وجود دارد که شایسته است آزادى را با آیینها و قانونهاى نظم عمومى, هنجارهاى پذیرفته شده جامعه و ارزشهاى دینى و احکام الهى, هماهنگ کرد. امروزه, برخلاف شکوفایى خرد بشرى و گسترش کرانه هاى دانش و بنیان گذارى سازمانهاى بسیارى براى مصلحت افراد ملتها, سرزمینها و کشورهاى گوناگون, بیش از گذشته به روش ساختن مفهوم آزادى نیاز است; چرا که آزادى در پاره اى از کشورها از مردم سلب شده و پاره اى نیز, آن را به گونه نادرستى به کار بسته اند. اینها, مفهوم (آزادى) را بد فهمیده و به بى راهه رفته اند; چه آن که پنداشته اند آزادى و بویژه آزادى اندیشه, هم رده و هم معنى با رفتار لجام گسیخته, یا اندیشیدن بدون قید و قاعده است. اینان به مهرورزیهاى پاک انسانى آسیب زده اند. ملاکها و ارزشهاى والا را از هم گسسته اند و تباهى را در زمین پراکنده اند, در حالى که خود را به ناروا, اصلاح گر یا نوگرا پنداشته اند. اینان مشول این آیه از قرآن اند: (قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالاً الذین ضل سعیهم فى الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعاً) کهف103ـ104 بگو: آیا شما را از زیان کارترین کسان در کردار آگاه کنم؟ آنان که کوشش شان در این جهان گم شده است و خود پندارند که کار نیک کنند.* اما پیش از پرداختن به این نزاع کهنه نو و پیش از ورود در بررسى کژراهه رویهاى فکرى در فهم معناى آزادى ـ که آزادى فکرى هم به طور طبیعى از آن جمله است ـ ناگزیر باید اندیشه بشرى را که نسبت به مفهوم آزادى, دچار پریشانى یا بد سلوکى شده است, اصلاح کرد. باشد که این جُستارها, روشنى بخش آنانى گردد که بدون اندیشیدن و خردورزى و بى آن که به پیامدهاى دور افتادن از حقیقت مفهوم آزادى و یا نادیده انگارى حقوق بشر ـ که مقوله آزادى از مهم ترین آنهاست, آگاه باشند, داعیه هوادارى از آزادى سر مى دهند. مقوله هاى مورد بحث, از این قرار است: معناى آزادى معناى آزادى اندیشه و گفتار آزادى فکرى و دیگر آزادیها دامنه و معیارهاى کاربرد آزادى فکرى در اسلام آزادى در نزد ادیان و فرهنگ ها آزادى عقیده آزادى تابعیت و اقامت
آزادى, بنا به تعریف ماده چهارم از اعلامیه حقوق بشر فرانسه در سال 1879م. عبارت است از: (توانایى آدمى بر انجام دادن هر رفتارى که به دیگران زیان نرساند.) اما در فرهنگ اسلامى, آزادى یعنى: (هر چیزى که آدمى را از غیرش جدا سازد و به او این توانایى را بدهد که رفتار, گفتار و همه کارها و دست یازیهاى خود را از روى اختیار و بدون اجبار به جا آورد, البته در چارچوب مرزهاى بریده و روشن شده که مهم ترین آنها, حفظ مصلحت همگانى و پرهیز از افساد و زیان رساندن به دیگران است.) هر دو برداشت ـ حقوقى و اسلامى ـ در این که آزادى, رها و افسار گسیخته نیست, بلکه حد و مرز آن, زیان نرساندن به دیگران است, همداستان اند. البته برداشت اسلامى از آزادى, ژرف تر, گسترده تر و داراى زوایاى بیش تر است; چرا که براساس آن, آدمى وظیفه دارد که آزادى را نسبت به خویش و دیگران در آن چه به سود آنان است, به کار بندد. در مورد خود, با میانه روى و درباره افراد جامعه, آن گونه که به خیر و صلاح آنان است و آنان را به گزینش راه راست و مناسب تر در آینده, رهنمون مى گردد. (هر دو برداشت حقوقى و اسلامى در قید سلبى; یعنى بایستگى آزار نرساندن به دیگران, از هماهنگى و یکسانى برخوردارند; اما در برداشت اسلامى از آزادى, یک قید ایجابى نیز وجود دارد.) بنابراین, هم اینک مى بایست مرزها, قیدها و استثناهاى آزادى را با هدف ساماندهى آن, برشمرد. این تلاش (در جهت بِه سامانى و ساماندهى مفهوم آزادى) گاهى جنبه پیشگیرانه دارد, مانند: بایستگى اجازه خواستن از دولت در بهره گیرى از مظاهر آزادى (مانند برپایى تظاهرات) و یا حیثیت درمانى (تربیتى) و یا کیفرى دارد که از راه وضع کیفرهاى مدنى یا جنایى بر موارد تجاوز از آزادیهاى فردى, که موجب آسیب رساندن به دیگران مى شود, به اجرا درمى آید.1 همچنین آزادى در اسلام, یک بارِ اجتماعى نیز دارد که با دو قید همراه است: نخست قیدى است درونى که از ژرفاى جان برمى انگیزد و از انسان مى خواهد تا در برابر محکمه خِرَد و وجدان سر فرو آرد و آزادى اش را در مرز پیروى از میلها, هوسها و شهوتها, محدود سازد. از روشن ترین جلوه هاى این قید, حیاء است که از شاخه هاى ایمان به شمار مى آید. دوم قیدى است بیرون از نفس, که قانون آن را به خاطر سستى اهرمهاى درونى وضع مى کند و این در حقیقت, پشتیبانى از آزادى است نه محدود ساختنِ آن. به هر روى, آزادى نه از حیث زمان و نه از نظر مکان, مطلق نیست و با ضرورتهاى زندگى دسته جمعى که حقوق آن به همه مردم بستگى دارد, پیوند خورده است. این بایسته ها, نیازها در برداشت اسلامى, عبارتند از: برابرى, صفات برتر, عدالت, حقیقت, خیر و ایثار و پرهیز از زیان دیدن و زیان رساندن.
از حقوق اساسى انسان, آزادى است, بویژه آزادى اندیشه و گفتار, که از آن, به جلوه هاى فطرت ناب انسانى و از بایسته ها و ضرورتهاى زندگى اجتماعى تعبیر مى کنند. آزادى اندیشه و گفتار یکى و یا از مهم ترین اقسام آزادى است. معناى آن در وهله نخست, عبارت است از: فراهم آوردن زمینه مناسب براى اندیشه ورزى آدمى و بهره گیرى از درنگهاى عقلانى براى گزینش راه و مسیر زندگى اش. و در وهله بعد: بتواند از دیدگاه هاى خود با تواناییهاى گوناگون: گفتارى یا نوشتارى, در هر مسأله جزیى یا کلى (عمومى), اجتماعى, فرهنگى, اقتصادى و سیاس,ى با هدف خیر و سود رساندن به مردم, گزارش کند.2 اسلام, در دو سرچشمه اصلى خویش ـ قرآن و سنّت ـ آدمى را به کاربرد اندیشه و خِرَد در امور دینى و دنیایى اش فرا خوانده, تا از بند تقلید کورکورانه پدران و نیاکان خود در ساخت باورهاى بنیادین و اساسى, رها شده و به حقیقتى که خداوند, تنها آن را مى پذیرد رهنما گردد و خودبسندگى شخصى و شخصیتى اش را به اثبات رساند. (استقلال و ناوابستگى به دیگران) تفکر و اندیشیدن این اجازه و مجال را در اختیار انسان مى گذارد, تا به وظیفه, رسالت و مسؤولیت خویش در انتخاب راه درست از کژ, جامه عمل بپوشاند و زندگى و جامعه خود را بسازد, توسعه دهد, آباد گرداند و یک تیره انسان توان مند را از خود بر جاى نهد. خداوند, جاهاى فراوانى از قرآن, انسان را به بهره گیرى از اندیشه و خرد و به کاراندازى جایگاه دانش در عرصه هاى مختلف زندگى این جهانى دعوت مى کند. قرآن به جاى استفاده از واژه حضاره (تمدن, فرهنگ) از واژه هایى مانند قلب, بصیره, بصر, سمع و فؤاد که کلیدها و دریچه هاى شناخت اند بهره مى گیرد. مانند: (ان فى خلق السموات والارض واختلاف اللیل والنهار لآیات لاولى الالباب) آل عمران, 190 در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز, هر آینه نشانه هاست براى خردورزان. (افلم یسیروا فى الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او آذان یسمعون بها فانها لا تعمى الابصار ولکن تعمى القلوب التى فى الصدور) حج, 46 آیا در زمین نگشته اند, تا دلى شان باشد که بدان دریابند و گوشهایى که بدان بشنوند, چه چشمها کور نشوند, که کور آن دلها شوند که در سینه هاند. به کار انداختن اندیشه و عقل در پایان بسیارى از آیه هاى قرآن بازتاب یافته است, مانند: (کذلک نفصّل الآیات لقوم یتفکرون.) یونس,24 ما نشانه ها را براى مردمى که مى اندیشند چنین باز مى نماییم. (کذلک نفصّل الآیات لقوم یعقلون) روم, 28 ما براى آنان که خرد مى ورزند, آیه ها را چنین باز مى نماییم. (انّ فى ذلک لآیات لقوم یعقلون) نحل,67 در این نشانه اى است براى مردمى که خرد مى ورزند. سنّت گفتارى و رفتارى پیامبر(ص) نیز این نکته پیداى قرآن را به شکل واقعیت آشکار و عملى در روایات فراوانى مى نمایاند. مانند: (امّعه3 مباشید. که بگویید اگر مردم خوب بودند ما نیز نیک کردار خواهیم بود و اگر بد و ستمکار بودند ما نیز ستم روا کنیم. بلکه عادت کنید که اگر مردم نیکوکار بودند شما نیز چنین باشید و اگر بد کردار شدند, شما بدى و ستم روا مدارید.)4 (هرگز! [آن گونه نباشید بلکه:] سوگند به خداى که باید به نیکى ها فرمان دهید و از زشتى ها باز دارید و دست ستمگر را کوتاه کنید و او را بر پذیرفتن حق و ترک باطل وادار سازید.)5 همچنین اسلام مردم را به آزاد بودن در بیان عقیده شان, چه دیدگاه ها و عقیده هاى خود و چه در نقد سازنده عقیده هاى دیگران, فراخوانده است; چه در راه اصلاح و اعتلاى مسایل دینى باشد و یا در راستاى مصلحت هاى عمومى مسلمانان قرار گیرد. مسلمانان, چه در دوران پیامبر(ص) یا در روزگار خلفاى راشدین و یا در دوره تابعان, همواره در گفتار, پیرو حقیقت بودند و نظرهاشان را با گفتن و نوشتن و مانند آن, ابراز مى کردند. همین روش در کار پیشوایان اجتهاد در دورانهاى پیشین تا امروز, مورد عمل قرار گرفته است, بى آن که ایشان در برترى دادن حق و ارشاد به آن, یا ترساندن از پیامدهاى یک نظریه نادرست و رهنمون ساختن به چیزى که مصلحت دارد, یا دور ساختن از آن چه داراى زیان است, از سرزنش دیگران, اندکى پروا کنند. اصل بیان عقیده و آشکار ساختن آن, در اسلام, پذیرفته و پایندان شده است, حال چه از راه و به وسیله سخن, نوشتن, نشر, نقاشى و… یا مانند آنها. اسلام, از پدیده خرده گیرى و ایراد (اپوزیسیون) یا دیدگاه هاى مخالف, چه به صورت فردى و چه به گونه گروهى و حزبى, باز نمى دارد و جلوگیرى نمى کند; چرا که اینها حقوق طبیعى انسان به شمار مى آیند, که در راه روشنگرى حقیقت و درستى و نیز برآوردن مصلحت هاى مردم و موازنه قوا و ارزیابى کردن موضع گیریها و دیدگاه ها به کار مى آیند, بویژه اگر با انگیزه ناب و در مسیر به حقیقت پیوستن قانونهاى الهى باشد, نه به خاطر شخصى و خودخواهانه. از این رو, اعتراض در برداشت اسلامى آن, مقابله با دیدگاه ها و مواضع است, نه مخالفت با اصولى که از مسیر عمومى الهى که مصالح مردم را تضمین و مفاسد را دفع مى کند, منحرف شده است.
آزادى فکرى, فراگیرتر از آزادى دینى است; چرا که آزادى فکر سه عرصه دارد: آزادى علمى. آزادى سیاسى. آزادى دینى.6
آزادى علمى: آزادى علمى عبارت است از: الف. رها ساختن و آزاد گذاشتن توان و قدرت دانش. ب. به هر فردى این حق داده شود تا آن چه را درباره پدیده هاى آسمانى, یا طبیعى دریافت مى کند و چیزى را که درباره جمادات, گیاهان, آدمى و حیوانات در پیوند است, گزارش کند. این گونه آزادى نیز در اسلام, پایندان شده است; بویژه در حوزه دانشهاى تجربى. (افلا ینظرون الى الابل کیف خلقت و الى السماء کیف رفعت و الى الجبال کیف نصبت و الى الارض کیف سطحت) غاشیه, 17ـ20 آیا به شتر نمى نگرند که چه سان آفریده شده است؟ و به آسمان که چه سان برافراشته اند؟ و به کوه ها که چه سان برداشته اند. و به زمین که چه سان گسترانده اند. روشن است که پرداختن و مجال دادن به این گونه آزادى که در توان خود بر خِرَد متّکى است, امرى ضرورى و بدیهى است; چه آن که هرگونه پیشرفت و تحول و اختراع, به آن وابسته است. باید دانست که علم یا نظریه هاى علمى در صورتى که شرایط, عوامل, روشها و هدفهاى آنها به درستى گرد آمده باشد, بى گمان و به طور قطع, با دین در ناسازگارى نیستند; زیرا دین امرى است قطعى و از آن جا که دانش نیز قطعى است, دو امر قطعى نمى توانند با هم ناسازگار باشند. بدون آزادى علمى, امور زندگى درهم مى ریزد و خلل مى یابد و شتاب پیشرفت و اختراعات علمى, به ایستایى مى گراید.
آزادى سیاسى: این حق هر انسانى است که در امور سیاسى و مسائلى که در پیوند با اداره کشور و پیشبرد مصالح دولت و ملت است, مشارکت جوید. اسلام هم بر این آزادى صحّه گذاشته و به انسان حق داده تا به طور تمام و کمال از آن بهره ببرد, تا هم جامعه از گرفتار آمدن به استبداد حکومت و تمامى مظاهر ستم و سرکشى, در امان ماند و هم موجودیت دولت و نظام و مصلحت مردم, گزندى نبیند, اگرچه نظرهاى ارائه شده, بستگى به شخص حاکم داشته باشد.
آزادى دینى: آزادى دینى, حقى است که به انسان اجازه مى دهد باورهاى دینى اش را برگزیند. اسلام, بر این آزادى, حرمت نهاده و در سخن, رفتار, اندیشه و برخورد, چه در امور مدنى و یا در مسائل قضایى و دادگاه ها که در اختیار حاکمیت دولت اند, آن را پاس داشته و به هیچ کس اجازه درازدستى به آن را نداده است. هیچ شخصى, خواه حاکم یا رعیت, حق ندارند به زور و اجبار عقیده اى را بر کسى بار کنند, البته مى توان از راه گفت وگو, و با روش حکیمانه و پند و مجادله اى نیکو, دیگران را به دین حق دعوت کرد. البته انسان نسبت به آزادى دینى اش, مسؤول نیز هست. به این معنى که هر کسى در محضر پروردگار از نتیجه و چگونگى برخوردش با این آزادى, مورد پرسش قرار مى گیرد. اگر به باور درست دست پیدا کرد, نجات یافته است و اگر لغزید و دچار انحراف گردید, باید در اطلاعات و آموزه هایش بازنگرى کند و با تغییر راه کارها و روشهاى معرفتى خود, به حقیقت دست یابد. در این مرحله, اگر همچنان بر لغزش و خطاى خود پاى بفشرد و از عوامل محیطى و تقلید پیشینیان اثر بپذیرد, مورد بازخواست الهى قرار خواهد گرفت. بنابراین, مى بایست میان به کار بستن و به کارگیرى آزادى, با درستى بازخوردها و نتیجه هایى که بدانها مى رسد, فرق گذاشت و به خلاف پندار انسان ساده لوح, هیچ تلازمى میان دو امر نیست. زیرا میزان داورى نسبت به جایگاه فرد آزاد, مقدار رسیدن یا نرسیدن او به حقیقت است. بنابراین اگر نتواند به حقیقت دست یازد, حتماً کاستى یا اشتباهى در مقدمات, روش و یا آموزه هاى او وجود داشته و یا به برخى آگاهى ها و دانشهاى ضرورى دسترسى پیدا نکرده است. دانسته ها و دانشهایى که اهل خرد همیشه باید بدانها رهنمون گردند. آنها معیارهاى هدایت الهى و راه و روش پیامبران گرامى اویند, آنانى که همواره ارباب عقول را در رسیدن به حقیقت, درستى, رستگارى و خوش فرجامى یارى مى رسانند و این یارى, سبب توانا و استوارسازى خرد و اندیشه است. به همین خاطر, اسلام بر کسانى که از پدران و نیاکان شان به طور کورکورانه تقلید مى کنند, خرده مى گیرد. خداوند درباره بت پرستان مى فرماید: (بل قالوا انّا وجدنا آبائنا على امّة و انّا على آثارهم مهتدون و کذلک ما ارسلنا من قبلک فى قریة من نذیر الاّ قال مترفوها انّا وجدنا آبائنا على امّة و انّا على آثارهم مقتدون, قال او لو جئتکم باهدى مما وجدتم علیه آبائکم قالوا انّا بما ارسلتم به کافرون.) زخرف, 22ـ24 نه. که گفتند: ما پدران مان را بر کیشى یافته ایم و ما از پى شان رَه بَرندگان ایم. بدین سان, پیش از تو, در هیچ شهرى, بیم دهنده اى نفرستادیم, جز آن که شادخواران اش گفتند: ما پدران مان را بر کیشى یافته ایم و ما از پى شان پیرویم. گفت: آیا, هرچند رهنمون تر از چیزى آرَم تان که پدران تان را بر آن یافته اید؟ گفتند: ما به آن چه بدان فرستاده شده اید, ناباوریم. در آیه دیگرى, استدلالهاى واهى و روشهاى نادرست را به شدت نکوهش مى کند. (و اذا قیل لهم اتَّبِعوا ما انزل الله قالوا بل نَتَّبِع ما الفینا علیه آباءنا او لو کان آباؤهم لایعقلون شیئاً و لا یهتدون.) بقره,170 هرگاه گویندشان: پیروى از چیزى کنید که خدا فرو فرستاده, گویند: نه. که پیروى از چیزى کنیم که پدران خویش را بر آن یافته ایم. هرچند پدران شان چیزى درنیابند و ره نشناسند. در برابر این اسلوبهاى نادرست, روشهاى بایسته و درستى است که خداوند پس از گفتارى جامع در بابِ رسالت پیامبران, درباره آن مى فرماید: (اولئک الذین هدى الله فبهداهم اقتده.) انعام, 90 آنان کسانى اند که خداوند رهنمون شده است. پس راه شان را پى گیر. قرآن کریم, موضوع استفاده از آزادى دینى را در پرتو برابرسازى با حقیقت چنین فیصله مى دهد: (و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر انّا اعتدنا للظالمین ناراً احاط بهم سرادقها و ان یستغیثوا یغاثوا بماء کالمهل یشوى الوجوه بئس الشراب و ساءت مرتفقاً.) کهف,29 و بگو: سخن راست از پروردگار شماست. پس هر که خواهد, باور کند و هر که خواهد ناباور ماند. ما براى ستمکاران آتشى ساخته ایم که سراپرده اش در برشان گیرد. که اگر آبى خواهند, آبى شان دهند, چون مس گداخته که روى ها را بریان کند. بَدا نوشاکى و بد آرامشگاهى.
آزادى فکرى, همگانى است و شامل هر فردى مى شود و در همه ادیان, شرایع, قوانین, سیستمهاى حقوقى و در تمامى حالتها و موقعیتها و زمینه ها, البته با قیدهاى ویژه اى عمومیت و جریان دارد. در اساس, هیچ امکانى براى جلوگیرى از این آزادى وجود ندارد; زیرا این آزادى میان انسان و خودش است و به او این اجازه را مى دهد تا در استدلالهاى عقلانى اش و به خواست و برابر فطرت و استقلال شخصیت خود از آن بهره ببرد و کسى را حق و توان ورود در این قلمرو نیست. از این روى, هر فردى, در اندیشه ورزى, تفکرات, پذیرشهاى خود در همه مسائل جزیى و فردى, یا کلى و عمومى و نیز در امور دینى و اعتقادى یا هوادارى از نگرش یا گروه یا مذهبى خاص, آزاد است. ناگفته نماند که آزادى بیان عقیده و فکر, آن گونه که شمارى توهم کرده اند, مطلق و صد در صد نیست, بلکه در دایره شریعت و قانون و با در نظرداشت آزادیهاى دیگران که آن هم در چارچوب شریعت و قانون محدود شده است, مقید مى گردد.7 برگشت این محدودیتهاى شرعى و قانونى, تنها به یک امر است یعنى: نگهداشت آن چه که خواست و نیاز نَظم عمومى, هنجارهاى اجتماعى و مصلحتهاى مهم است و به حقیقت پیوستن اصلهاى:برابرى, حقیقت و عدالت در مرحله اجرا, چه براى همه جهانیان و چه براى یک ملّت.8 قاعده ها و ترازهاى عمومى کاربرد آزادى فکرى و غیر آن, دو دسته اند: مطلق و نسبى.
1. قاعده هاى مطلق: که عبارتند از حمایت از اصول و مبانى زندگى اجتماعى (قانونهاى نظم عمومى) و همچنین پشتیبانى از پایه هاى اخلاق جامعه (هنجارهاى عمومى). انسان ناگزیر است که در اجتماع به سر برد و ادامه ماندگارى و پایندگى جامعه و توسعه و پیشرفت آن, در گروِ دقت به خرج دادن در دادن آزادى و برقرارى همسنگى و هم ترازى میان استفاده کنندگان از آن و توجه به نیازها و مصلحتهاى عمومى و نیز چگونگى رخدادهاى آینده و در یک کلام نگاهدارى جامعه و نظام اجتماعى از فروپاشى و نابودى است.
2. قاعده هاى نسبى: اینها قاعده هایى هستند که در برهه هایى و یا در مکانهایى و یا برشمارى از افراد خاصى, به صورت قانون به حقیقت مى پیوندند. از باب مثال, گاه در اوضاع و احوال ویژه و استثنایى, مانند محاصره نظامى, یا رویدادهاى ناگهانى, آیینها و قانونهاى ویژه اى بر نهاده مى شود. همان گونه که حد و مرزهایى بر آزادى شمارى به جهت مصلحت عمومى در نظر گرفته مى شود, مانند اتباع کشورهاى بیگانه, کارمندان رسمى و نیروهاى مسلح. هر دو گونه قاعده ها و ترازهایى که گفته شد, هم مورد پذیرش خرد و مصلحت است و هم جوهره مقدّرات دینى آن را مى طلبد. از باب مثال, مسخره کردن دین, دشنام دادن به خداوند, به طور آشکار در وجود او تردید کردن, ناسزا گفتن به پیامبران, کوچک شمردن قرآن یا زندقه (یعنى پنهان ساختن کفر و دعوت پنهانى یا آشکار به دشمنى با دین و انگیزاندن مردم به کنار نهادنِ آن) و مانند اینها, تهدیدى بر باورهاى همگانى و برهم زننده اساس اعتقادها و برهم زننده موجودیت آنها و ترویج گر فتنه, هرج و مرج, گمراهى و تباهى در میان مردم, به شمار مى آید, امورى که بسیار ویران گرند. قاعده و ترازهاى استفاده از آزادى اندیشه در ترازوى اسلام قاعده هاى فراوانى براى آزادى اندیشه (نه در ذات و جوهره اش بلکه به خاطر سودمندى آن) در نگرش اسلامى وجود دارد که به مهم ترین آنها اشاره مى گردد: 1. پاى بند شدن به مفهوم حق با معیار الهى (حق محورى) و ایستادگى در برابر باطل و دست یازیدن به باور توحیدى. 2. جهت دهى آزادى فکرى در مسیر توسعه, پیشرفت و تمدن سازى و زدودن همه اَشکال عقب ماندگى, اختلاف, چند دستگى و نابودى و به تباهى کشیدن تواناییها. 3. حرمت نهادن بر پدیده اختلاف در عقیده براى رسیدن به حقیقت. 4. همگام شدن با نیازها و اقتضاءهاى تمدن بشرى در هر دوره و زمان. 5. پرهیز از هزینه کردن از حقیقت و پنهان ساختن آن به خاطر ترس از مردم و نگهداشت جانب ایشان و دورى از آشکار نکردن حقیقت جاویدان, به جهت ترس, نقل شده است: (کسى از پیامبر(ص) چیزى خواست. حضرت به او فرمود: چرا درباره من فلان تعبیرها را به کار نبردى؟ گفت: از ترس مردم. حضرت فرمود: از من بترسى شایسته تر است) 6. نگهداشت ستون اصلاح گر اسلام; یعنى امر به معروف و نهى از منکر. 7. پیروى از روش پیامبر(ص) در مورد حقوق عمومى, که بر نظامِ شورایى و شنیدن دیدگاه هاى دیگران در امور حسّاس استوار است. سپس عمل به آن چه خیر و مصلحت است. 8. پذیرش حق انتقاد. همان گونه که در آغاز خطبه ابوبکر, پس از به عهده گرفتن خلافت آمده: (مرا یارى دهید و اگر کژ شدم, راستم سازید.) 9. گشودن فضاى خرده گیرى, نقد رفتارها و عملکردها و ناسازگارى و گوش سپردن به سخن مخالفان, با هدف قانع ساختن آنان. 10. نگهداشت میانه روى در رویارویى با مسائل نوپدیدى که در متون دینى, پیشینه اى ندارند, در پرتوى مقاصد عمومى شریعت که براساس حکمت میانه روى, رحمت و مردم دوستى استوار است.
تعریف دین: (تعریفهاى فراوانى براى دین گفته شده که به چند نمونه بسنده مى شود): * قانونى است الهى که زندگى فرد و جامعه را سامان مى بخشد. * مجموعه قواعد نظرى که صفات ذات خداوند را ترسیم مى کنند و مجموعه دستورالعمل هاى رفتارى که چگونگى پرستش او را بیان مى کنند.9 * دین, شامل مجموعه باورها, عبادات, احکام و دستورالعمل هایى است که خداوند سبحان براى ساماندهى پیوند مردم با خدا و خودشان, تشریع فرموده است.10 و در یک کلام, دین یعنى همه احکام آسمانى که خداوند بر پیامبرانش فرو فرستاده است که ـ بنا به حدیث جبرئیل(ع) ـ دربردارنده ایمان, اسلام و احسان است.11 تعریف فرهنگ (تمدن): فرهنگ بنابر تعریفى که مالک بن نبیّ ارائه کرده یعنى: (مجموع عناصر معنوى (اخلاقى) و مادى یک جامعه معین که به هر فردى از افرادش در هر مرحله از مراحل زندگى خود ـ از کودکى تا پیرى ـ فرصت بهره جویى از آن مرحله را مى دهد.) او در ادامه مى افزاید: (یک فرهنگ, تنها با مؤلفه هاى هنرى, علمى و عقلانى به ماندگارى و حیات خود تداوم نمى بخشد, بلکه براى اعتلاى انسانیت و توسعه و پیشرفت, نیازمند معنویت نیز هست. بنابراین(فرهنگ) یعنى همه دستاوردهاى گفتارى, رفتارى و فکرى جامعه, چه به صورت فردى و چه به گونه جمعى. به دیگر سخن, فرهنگ یعنى هر جنبش و تلاش فکرى, ادبى و علمى ـ نظرى یا عملى ـ یک جامعه, صرف نظر از اعتقادات آنان و ارتباطشان با خداوند.)12 البته کسانى که فرهنگ را این گونه تعریف کرده اند, از حیات اخروى انسان که پس از برانگیخته شدن در سراى دیگر مى چشد, غفلت کرده اند و سیراب ساختن تشنگى دینى و معنوى انسان را نادیده گرفته اند. قرآن با واژه هایى هم معنى از فرهنگ, تعبیر کرده است مانند: نور, فوز, فلاح, هدى, فضل و نعیم. از آن چه گفته آمد پیداست که (فرهنگ) در مفهوم قراردادى آن در شرق و غرب, تنها بار مادى دارد و هیچ نسبتى با مسائل معنوى ندارد. اما فرهنگ در بینش اسلامى, بر دو پایه که لازم و ملزوم هم اند, تکیه مى زند: مادى و معنوى. فرد متمدن (با فرهنگ) در مفهوم نوین و مادى, کسى است که بیش تر مصرف کند. این رفتار جز از انسان بى عاطفه, بى مسؤولیت, آزمند و خودپرست, سر نمى زند. فرهنگ (تمدن) در مفهوم مادى اش, تنها میلها و هوسهاى شمارى از مردم را, آن هم با هزینه دیگران, پاسخ مى دهد و در برگیرنده همگان نیست. این فرهنگ (تمدن) آینده اى ندارد و برابر پیش بینى پژوهشگران در لبه فروپاشى و نابودى است; زیرا عنصر اصلى معنویت را نادیده گرفته و آدمى را در رویارویى با نیازهاى معنوى اش, تشنه و سرگردان باقى گذاشته است. در این گونه تمدن ها, افراد بسیارى به خاطر بى دینى و بى ایمانى (ایمان و دینى که مى توانند جان را بیدار ساخته و وجدان و احساسات آدمى را با انگیزه هاى خوشبختى و آرامش پر سازند) دست به انتحار و خودکشى مى زنند. اما فرهنگ اسلامى, فرهنگى است جاویدان که میان خواسته هاى مادى و معنوى و نیازهاى جسم و جان سازش برقرار کرده است و از این رهگذر, کامروایى سرشار را در دنیا و آخرت به ارمغان آورده است; چرا که میان باور, عبادت و رفتار, پیوند برقرار ساخته و در نتیجه, آسودگى وجدان, آرامش دل, اعتلاى مهرورزیها, پاکیزگى جان و سرانجام, رسیدن به یک تمدن گران سنگ را در پى دارد. در باور اسلامى, ایمان, سرآغاز پى ریزى تمدن و فرهنگ و مایه اصلى بقاى آن است; چه آن که تواناییهاى معنوى آدمى, از قدرتهاى جسمى او مهم ترند و در زندگى و رفتار او اثرگذارتر. همچنین مسائل عبادى که ارکان اسلام اند, یعنى: شهادتین, نماز, روزه, حج, زکات, از ارزشهاى فرهنگى روشنى برخوردارند که سبب شکل دهى شخصیت انسان, بالا بردن شایستگیهاى رفتارى او, برقرارى هماهنگى میان کوشش و هدف, ایجاد حس رقابت درونى که انسان را به اخلاص و استوارى وامى دارد, جان فشانى در انجام وظیفه, برخورد شایسته و درست که در سایه باورهاى درست و عبادت استوار, رشد مى یابد و هماى سعادت را بر خود و دیگران, سایه گستر مى کند و… مى گردد. ییکى دیگر از فرقها و ناسانیهاى فرهنگ اسلامى با فرهنگ مادى, سماحت و پرهیز از تعصب در فرهنگ اسلامى است. پیامبر(ص) مى فرماید: (الحکمة ضالة المؤمن حیثما وجدها التقطها.)13 و یا: (الحکمة ضالة المؤمن فاذا وجدها فهو احقّ بها.) ارکان فرهنگ و تمدن اسلامى, براى آن که همگانى شود و استقرار و پایندگى یابد, براساس آن چه قرآن در داستان قارون آورده است از این قرار است: 1. جهت گیرى به سوى جهان دیگر (سراى آخرت) 2. آبادسازى دنیا. 3. بهره گیرى از عنصر خیر و نیکوکارى در بنیان گذارى فرهنگ و تمدن. 4. پرهیز از تباهى و افساد و آسیب رساندن به جامعه و مردم. سوره عصر نیز همین مطلب را گواهى مى دهد: (والعصر انّ الانسان لفى خسر الاّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصو بالصبر.) سوگند به روزگار. که آدمى در زیان است. جز آنان که گرویده اند و کارهاى نیک کرده اند و یکدیگر را سفارش به راستى کرده اند و یکدیگر را سفارش به شکیب کرده اند. اما آزادى فکرى در فرهنگ هاى شرقى و غربى, مطلق و رهاست و تنها با عناصر مادى مقیّد شده است. آزادى فکرى در فرهنگ یهودى, یک مفهوم نژادپرستانه تعصّب ورزِ محدود به قوم یهود است. در اندیشه مسیحیت و کلیسا نیز بر یک دسته باورهاى قطعى که درخور مناقشه و گفت وگو نیست, پاى فشارى خشک مى شود. اما در مسائل مربوط به زندگى اهالى مغرب زمین, هیچ گونه قید و بندى دیده نمى شود چون که از دید آنان میان امور دینى و دنیوى, جدایى وجود دارد (سکولاریزم). به گفته حضرت مسیح(ع): کارهاى قیصر را به قیصر و کارهاى خداوند را به خداوند واگذار. اما آزادى فکرى در اسلام, عمومیت دارد و امور دینى و دنیوى را در کنار هم گرد مى آورد و هیچ گونه مرزى در این آزادى جز موارد زیر, وجود ندارد: 1. بى حرمتى نکردن به مقدسات. 2. در نظر داشتن کامل حقوق جامعه. 3. آسیب نرساندن به دیگران. آزادى فکرى در اسلام, تنها به اندازه اى محدود شده که از انسان و آینده او در برابر آزار و رفتارهاى نابهنجارى که ناشى از استفاده نکردن از هدایت آسمانى است, حمایت کند. خلاصه آن که آزادى اندیشه و آزادى گفتار از نظر دایره, بسیار گسترده و از زاویه بایستگى احترام, بسیار مهم است; زیرا حکومت یک گونه مشارکت میان حاکم و محکوم است که باید بر پایه نگهداشت مصلحت مردم و به حقیقت پیوستن هدفهاى جامعه, شکل گیرد.14 آزادى عقیده در عهدنامه هاى بین المللى داراى چهار قید است: 1. امنیت کشور 2. محترم شمردن هیأت حاکمه 3. احترام به سلامت و آزادیهاى افراد 4. پشتیبانى از حقوق ادبى, هنرى, صنعتى و تجارى مانند حق نویسنده, نقّاش (طرّاح) و علامت (مارک)هاى ثبت شده.15 بنابراین مى توان با پیروان ادیان دیگر و هواداران فرهنگ هاى معاصر, براساس پذیرش ویژگیهاى فرهنگى بومى آنان, وارد گفت وگو شد.
آزادى عقیده ورزى, یعنى حق گزینش هر دینى را به انسان وانهادن و اجازه دادنِ برپا ساختن شعائر آن دین را با چگونگى که در آن دین مقرر شده است و با عقیده فرد همخوانى دارد. لازمه این آزادى, حرمت نهادن بر مکانهاى عبادت ادیان است. قرآن نیز این آزادى را به گونه روشن مى پذیرد و از اجبار افراد در پذیرفتن یک اعتقاد خاص, باز مى دارد: (لا اکراه فى الدین قد تبیّن الرشد من الغى فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقى لا انفصام لها والله سمیع علیم.) بقره, 256. در کار دین, هیچ واداشت نیست. راه از بیراهه آشکار شده است. هر که به سرکشان ناباور شود و به خداى گرود, چنگ به دستگیره استوار انداخته است که سستى اش نیست. خداوند شنواست, داناست. شریعت اسلامى از دو راه, پایه هاى آزادى عقیده را در جامعه استوار مى سازد: نخست: از راه وادار کردن مردم به احترام گذاردن به حق دیگران در گزینش یا ردّ آن چه را خود مى خواهند. هیچ کس اجازه ندارد به زور دیگرى را وادار بر تغییر عقیده اش کند یا او را به سبب انجام عبادتى, مورد آزار قرار دهد. دوم: فرد عقیده مند را نیز وامى دارد تا به پشتیبانى از عقیده اش برخاسته و از آن دفاع کند و در صورت ناتوانى, مى تواند از وطن خود به جاى دیگرى مهاجرت کند و در این موضوع, میان مسلمان و غیر مسلمان فرقى نیست: (الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها…) نساء,97 آیا زمین خدا فراخ نبوده است که در آن بکوچید؟ عناصر تشکیل دهنده آزادى دین ورزى و آزادى عقیده عبارتند از: 1 . اندیشیدنى که اثر پذیرفته از تقلید نیست. 2. پرهیز از بار کردن عقیده خاصى از راه زور, تهدید, یا اغواگرى از راه مشروع یا نامشروع. 3. آزادگى در رفتار به مقتضاى دینى که به آن پاى بند است (در اثر آزار و کوچک شمردن آن, به پنهان کارى در احکام دین خود نپردازد.) البته شایسته است از راه گفت وگو و مناظره هاى دینى, با روشهاى صحیحى که بر منطق, عقل, توان قانع سازى و کاربرد دلیل و برهان استوار است, به بحث پرداخت; چرا که قرآن چنین فرمان مى دهد: (ادع الى سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن.) نحل, 125 مردم را با اندرز و پند نیک, به راه پروردگار خویش بخوان و به شیوه اى که خود بهتر است, با آنان به بحث بپرداز. (و لاتجادلوا اهل الکتاب الاّ بالتى هى احسن) عنکبوت, 46 با اهل کتاب به بحث و گفت وگو مپردازید, جز به شیوه اى که بهتر است. مسلمان در دورانهاى نخست و پس از آن به شدت از این که خود را با اجبار افراد به پذیرش اسلام, دچار درد سر سازند, پرهیز مى کردند; زیرا سودى در آن نمى دیدند. پیمان نامه هاى بین المللى نیز اصل لزوم احترام به عقیده و عبادت را اعلان کرده اند. در ماده 18 اعلامیه جهانى حقوق بشر و معاهده بین المللى مربوط به حقوق مدنى و سیاسى چنین آمده است: (هر فردى در اندیشه, وجدان (ضمیر) و دین خود آزاد است) کیفر مرتدّ مرتد, کسى که از اسلام به کفر گراییده است, کیفر مى بیند, به چند دلیل: الف. جلوگیرى از بازى کردن افراد با دین, همان گونه که یهودیان در زمان پیامبر(ص) چنین مى کردند: قرآن مى گوید: (وقالت طائفة من اهل الکتاب آمنوا بالذى انزل على الذین آمنوا وجه النهار و اکفروا آخره لعلهم یرجعون.) آل عمران, 72 گروهى از اهل کتاب گفتند: بدان چه بر گرویدگان فرود آمده است, در آغاز روز بگروید و در پایان روز, ناباور شوید. باشد که باز گردند. ب. جلوگیرى از فروپاشى و فرسایش نظام عمومى دولت اسلامى و پرهیز از شک انگارى در باورها و فتنه گرى و به هم ریختن نظام اعتقادى مردم و ریشه دواندن جنگ و دشمنى در جامعه. از این روى, مرتد به خاطر محارب بودنش و به خاطر این که خطرى براى اسلام به شمار مى رود کشته مى شود; زیرا راه مرتد شدن را کم کم و گام به گام براى دیگران نیز باز مى کند. به همین خاطر, جنگ با مرتد و کسانى که در عهد ابوبکر, خلیفه اول, از پرداخت زکات جلوگیرى مى کردند, رفتارى درست انگاشته مى شود که به سبب آن, شکوه و عظمت اسلام در امان ماند و در به روى خراب کارانى که مى خواستند ذره ذره, دین را براندازند, بسته شد. و اگر در آغاز, این خطر چاره جویى نمى گردید, به آسانى حادث و همه گیر مى شد. البته باید در نظر داشت که این کار باید از راه محاکمه مرتد صورت پذیرد. به او سه روز مهلت توبه کردن داد, تا در کیفر او شتاب زدگى نشود و در ضمن مجالى براى بازگشت به او داده شود. همچنین این گونه برخورد, سبب مى شود تا اتهامهاى مدافعان حقوق بشر, با دستگاه هاى تبلیغاتى نسبت به نبودن آزادى در کشورهاى اسلامى, خنثى گردد.
تابعیت در تشکیلات دولتهاى معاصر, امر تازه اى است. تابعیت, یعنى: 1. انتساب یافتن فرد به دولتى خاص, براى آن که هموطنان و بومیان, از اتباع بیگانه شناخته شوند. 2. از نظر قانونى, یک فرد به طور کامل به دولت خاصى انتساب یابد. اما (اقامت) یعنى به سر بردن موقتى در سرزمین یک دولت, به موجب اجازه آن دولت, یا حاکمى خاص که در آن سرزمین وجود دارد, اعم از این که اقامت, کوتاه باشد یا طولانى. لازمه تابعیتِ یک کشور, پذیرش آیینها و قانونهاى دولتى و انجام وظیفه ها و کارهاى خاص, مالى و غیر مالى است, مانند: شرکت در دفاع از سرزمین و منافع آن, در زمره ارتش آن کشور در آمدن, بهره بردن از مزایاى خود صفت ملیّت و شهروندى در برابر حقوق سیاسى و اجتماعیِ ملیّت که براى افراد وجود دارد. اما در (اقامت), بر فرد مقیم لازم نیست تا در دفاع از سرزمین و منافع آن مشارکت جوید. در این صورت, حق استفاده از حقوق سیاسى شهروندان, هم ندارد. اسلام, اساس تابعیت و اقامت را مى پذیرد; اما با شرطها و قیدهایى که بیش تر با مصالح فرد مسلمان, خانواده اش و امور دینى او, بستگى دارد. کشورها درباره این دو موضوع, دو دسته اند: اسلامى و غیر اسلامى. آزادى تابعیت و اقامت در کشورهاى اسلامى و عربى, مطلق و بى قید است; زیرا فرد مسلمان, توانایى انجام امور دینى اش را دارد و محیط نیز با آینده او و خانواده اش, سازوارى دارد. اما در کشورهاى غیر اسلامى, بازدارنده اى از اقامت موقتى فراراه نیست, به شرط آن که مسلمان بتواند مسائل دینى اش را در آن به جا آورد. پیمانهاى بین المللى نیز حق آزادى دینى را به عنوان یکى از حقوق اساسى بشر پذیرفته اند. از این روى, مسلمان توان به جا آوردن شعائر دینى اش, مانند نماز فرادى, جماعت, جمعه, عید, اذان, اقامه و مانند آن را دارد. اما اگر از برپایى امور دینى خود در کشورهاى غیر اسلامى, ناتوان بود, مهاجرت [در صورتى که مى تواند] بر او واجب است, مگر بازدارنده اى, مانند ضعف, ناتوانى جسمى یا اسارت, او را از مهاجرت باز دارد. قرآن در این باره مى فرماید: (ان الذین توفاهم الملائکة ظالمى انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنّا مستضعفین فى الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها اولئک مأواهم جهنم و ساءت مصیراً الاّ المستضعفین من الرجال والنساء والولدان لایستطیعون حیلة و لایهتدون سبیلاً فاولئک عسى الله ان یعفو عنهم و کان الله عفواً غفوراً) نساء,97ـ99 آنان که فرشتگان مى ستانندشان [جان آنان را مى گیرند و مى میرانندشان] و بر خود ستمکار باشند, گویندشان: در چه کارى بودید؟ گویند: در روى زمین ناتوان بوده ایم. گویند: آیا زمین خدا فراخ نبوده است که در آن بکوچید؟ اینان, جایگاه شان دوزخ است و دوزخ بدا سرانجامى. اما در صورتى که مسلمان توانایى انجام شعایر دینى اش را در کشور غیر مسلمان دارد, اصل اوّلى در صورت وجود ضرورت و نیاز, مانند ترویج و تبلیغ, جایز بودن اقامت در آن جاست, اما اگر ضرورت یا نیازى به اقامت نبود, اقامت جستن جایز نیست. بنابراین, اقامت در سرزمینهاى غیر اسلامى در مورد زیر رواست: 1. اقامت, براى نشر معارف اسلامى و تبلیغ دین; زیرا مسلمانان وظیفه دارند که اسلام را به همه مردم جهان بشناسانند. 2. اقامت با انگیزه فراگیرى دانش. دانش اندوزى, بویژه دانشهاى نوین, تطبیقى (میان رشته اى), صنعتى, کشاورزى, جنگى و… یا با هدف تجارت, درمان و…. 3. اقامت با هدفِ نیرومند ساختن مسلمانانى که در کشورهاى غیر اسلامى ساکن اند, زیرا گاهى آنان به دست و با برنامه گروهى غیر مسلمان, که شمارشان افزون بر مسلمانان است, به استضعاف کشیده مى شوند, در تنگنا قرار مى گیرند و ستم بر آنان مى شود. از همین نوع است اقامت به خاطر حفظ هویت و برترى عددى شهروندى در یک کشور اسلامى که اکنون در اشغال دشمنان است, مانند فلسطین, کشمیر, چچن و مانند آنها. براساس فتواى گروهى از فقیهان اسلام,17 مسلمانان این سرزمینها, باید در سرزمین خود باقى بمانند; چرا که دشمن مى خواهد ساکنان اصلى این سرزمینها را بکوچاند و سرزمینها و داراییهاى آنان را از آن خود کند و به چنگ بگیرد. ماوردى مى گوید: (اگر فرد بتواند دینش را در سرزمین کفر اظهار کند, آن جا دارالاسلام18 خواهد بود.) ییعنى اقامت در آن جا برتر از مهاجرت است; چرا که امید است با ماندن او, دیگران نیز اسلام آورند. این فتوا درست است; بویژه براساس قاعده (مصالح مرسله)اى که فقیهان مالکى و حنبلى بدان باور دارند.19 4. اقامت, از روى ناچارى و ناگزیرى, مانند اسارت, بیمارى یا دشوارى دستیابى به اقامت در محلى دیگر. چنین موردهایى اقامت را به طور مطلق, روا مى دارد, هرچند اگر فرد خود را به زحمت انداخته و مهاجرت کند, مأجور خواهد بود. به هر حال, اقامت باید موقتى باشد, نه همیشگى یا درازمدت; چرا که روایات فراوانى وجود دارد که کوچ کردن از دیار کفر و دشمن را واجب مى شمارد. اما (تابعیت) کشورهاى غیر اسلامى, اصل اوّلى آن, حرام بودن است, مگر از روى ضرورت و ناچارى. زیرا مسلمانِ پذیرنده تابعیت, باید در جنگهاى آن کشور و زیر یک پرچم غیر اسلامى شرکت جوید, خواه این جنگ با مسلمانان باشد یا غیر مسلمانان. همچنین او باید قانونها و آیینهاى غیر اسلامى را گردن نهد و داوریِ قاضیان غیر مسلمان را پذیرا گردد; بویژه در احکام خانوادگى, و حال آن که خداوند مى فرماید: (ولن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلاً) نساء,141 خداوند هرگز براى کافران بر گرویدگان و مؤمنان راهى نمى نهد. از دیگرسو, مسلمان و خانواده او, به طور معمول از محیط آراسته و فریبنده غیر اسلامى که در آن زندگى مى کنند اثر مى پذیرند و از جشنهاى آنان مانند جشن زادروز مسیح, سال نوى میلادى و عید فصح, در مراسم خود تقلید مى کنند و بى گمان, این گونه جشنها و مراسم, بر باورها و احساسات فرزندان, اثر مى گذارد و پیامبر(ص) در چندین حدیث صحیح, از آن پرهیز داده است: (کسى که با مشرکى20 معاشرت کند و در یک محل سکنا گزیند, مانند اوست.)21 شوکانى22 درباره این حدیث مى گوید: (این حدیث بر حرام بودن هم سکنایى با کافران و لزوم جدا شدن از آنان دلالت دارد.) این حدیث, گرچه ضعیف است; اما قرآن, گواه بر درستى آن است: (فلا تقعدوا معهم حتى یخوضوا فى حدیث غیره انکم اذاً مثلهم.) نساء,140 با آنان منشینید, تا به سخنى دیگر درآیند. چه آن گاه شما همانند ایشان اید. (من از مسلمانى که میان شانه هاى مشرکان اقامت جوید, بیزارم. گفتند: اى پیامبر خدا به چه سبب؟ فرمود: براى آن که آتش هایشان یکدیگر را نبینند.)23 ییعنى شایسته نیست مسلمان و مشرک به گونه اى در کنار هم زندگى کنند که آتش هرکدام در برابر دیگرى قرار گیرد, به گونه اى که اگر آتش قدرت بینایى داشت, آتش هر یک, دیگرى را مى دید.(دیدن آتش مجاز لفظى است) (خداوند هیچ عملى را از مشرکى که اسلام آورده نمى پذیرد, مگر آن که از مشرکان جدا شود.)24 بنابراین اگر ضرورت و نیاز شدید, مسلمان را ناگزیر ساخت, تابعیت یک دولت غیر مسلمان را بپذیرد ـ مانند این که مسلمان از ورود به کشورش به خاطر اتهام سیاسى یا جنایى بازداشته شده است ـ مى تواند چنین کند ولى باید در حدّ همان ضرورت بدان بسنده کند. در چنین محیطى, شرایطِ جهادِ زبانى, استدلالى و برهانى با روشهاى گوناگون, براى دعوت اسلام, فراهم مى گردد.