در نگاه مؤسسِ حوزه, پیشبرد دین, پاسدارى از باورها و ارزشهاى قرآنى و گسترش فرهنگ اسلامى, از رسالتهاى اصلى و بنیادین حوزه هاى علمیه است. در این نگاه, درس خواندن, مقدمه تفقه در دین و شناساندن و رساندن آن به مردم است. از این چشم انداز, همه عمر را در مقدمه به سر بردن و فراموش کردنِ نَفر و هجرت, بیدار کردن مردم و استوار ساختن پایه هاى دینى آنان, کژراهه روى است. آقاى حائرى, بنیان گذار حوزه قم مسئولیت نشناسى علما را از یک سو, و سست شدنِ پیوند مردم با علماى مکتب را از دیگرسوى, از بسترهاى دین گریزى و گسترش انحرافهاى اجتماعى و ستم پذیریها مى دانست. و بر علما و فضلا واجب مى شمرد: پرچم دار دین باشند, در باروهاى مکتب به پاسدارى از اندیشه ها و باورهاى جوانان بپردازند و با چشمان تیزبین خود, افقهاى اندیشه ها را از نظر دور ندارند و در برابر بدعتها و کژرویها, سینه سپر کنند. (به مضمون حدیث شریف: (اذا ظهرت البدع فلیظهر العالم علمه)1 بر دانشمندان اسلامى این عصر لازم است, با کمال جدیّت و تمام وسائل ممکنه در مقام ارشاد برآمده و از تزلزل [عقاید] ساده طبعان و تشویش آنان جلوگیرى نمایند.)2 چه وقتى علما و فضلا در گوشه عزلت بنشینند, در متن تحولات فرهنگى و اجتماعى نباشند و نتوانند خطرها را از پیش احساس کرده و با آنها به رویارویى برخیزند و سخنگویان دین از دسترس مردم و جوانان دور باشند, دگراندیشان, فرقه سازان, مذهب تراشان, بیکار ننشسته, در فکر و اندیشه و فرهنگ عمومى رخنه مى کنند و اندک اندک شرایط, فضا و رسانه هاى تبلیغى را به خدمت مى گیرند. از این روى, حاج شیخ از آغاز هجرت به ایران, شناساندن دین را به مردم, در دستور کار خود قرار داد. تربیت جوانان بر مبناى اعتقاد و اخلاقى درست, تحریف زدایى از فرهنگ دینى, مبارزه با خرافات, رو کردن دست فرقه سازان رسوا و… رویه اى بود که با تمام توان در پیش گرفت. از این روى, و براى رسیدن به این هدف, به میان مردم آمد و با توده مردم کوچه و بازار, شهر و روستا, جوان و پیر, پیوندى ژرف و مهرورزانه برقرار ساخت. او به خوبى دریافته بود که از جمله گامهاى استوار براى اصلاح عقاید و اخلاق مردم و دست ردّ زدن به سینه فرقه سازان ناراست, مهربانى با مردم و روشن نگهداشتن کانونهاى مهرورزى است. تلاش مى کرد از حال و کار مردم, با خبر شود و از این راه, با اندیشه ها و رفتارهاى اجتماعى مردم آشنایى پیدا کند و براى راست کردن ناراستیها, برنامه هاى دقیق بریزد و براى رواج باورها و رفتارهاى درست, طرحى نو درافکند. خود منبر مى رفت و زوایاى گوناگون شریعت اسلام را باز مى نمود و به تعلیم احکام مى پرداخت و حلال و حرام را به روشنى و با دقت تمام براى مردم باز مى گفت. حاج شیخ پس از آمدن به قم, گامهاى بلندى در راستاى سامان دادن به تبلیغ دین, برداشت که ما در این مقال, به بخشى از دیدگاه هاى اصلاحى او و رویه اى که در این باره در پیش گرفت, اشاره مى کنیم.
از آن جا که مبلغ دین, نماد و سخنگوى مکتب است, بایستى صلاحیتهاى ویژه و همگونى با رسالت خود داشته باشد, تا در کار خود موفق شود. حاج شیخ, پیش از آن که روى فراوانى مبلغان انگشت بگذارد و آن دغدغه اش باشد, به کیفیت اهمیت مى داد. شایستگى مبلغان, مانند:
الف. پارسایى و مکتب شناسى: منبر و خطابه مهم ترین ابزار تبلیغ آن روزگار بود. حاج شیخ, به منبر بهاى بسیار مى داد و آن را جایگاه پیامبر مى دانست; از این روى, بایسته مى دانست: مجتهدان, متکلمان, مصلحان و قرآن شناسان از فراز آن, با مردم سخن بگویند. در آن روزگار, این ذهنیت اشتباه در میان علما و مردم وجود داشته که منبر و خطابه در شأن بزرگان نیست. بدین جهت, جایگاه وزین خطابه در اختیار افراد کم مایه, به اصطلاح روضه خوان ,قرار مى گرفته است. هدف از برپایى محفلها, بیش تر گریاندن مردم و قصد ثواب بود. مسأله جدى و قابل استفاده, کم تر در چنین محفلها و منبرها گفته مى شد. محمدتقى فلسفى, خطیب نامدار ایران, از منبرها و محفلهاى مذهبى نزدیک به آن دوران, چنین گزارش مى دهد: (من براى آموختن منبر, مکرّراً در ماه رمضان و محرم و صفر, به مجالس آنان [منبریها] مى رفتم و سخنان شان را مى شنیدم, ولى اغلب بدون گرفتن نتیجه و بهره اى از مجلس خارج مى شدم. بعضى از آنها آیه اى در آغاز سخن مى خواندند و سپس مطالبى غیر مفید براى جمع حاضر, بیان مى کردند. … محتواى منبر بعضى هم مطالب کلامى و فلسفى بود, من که چیزى نمى فهمیدم, مردم عوام هم به طریق اولى چیزى دستگیرشان نمى شد. بعضى دیگر محتواى منبرشان اغلب خطابه هاى تند و یا قصه هاى خنده آور بود. از طرفى شرکت مردم در این گونه مجالس, انگیزه هاى مختلفى داشت, جمعى روى عادت در ماه هاى رمضان, محرم و صفر به مجالس مى رفتند, گروهى صرفاً براى وقت گذرانى در مجالس شرکت مى کردند, بعضى هم, فقط پاى منبرها مى خوابیدند. خلاصه منبرها, مردم شایسته و بیدار دل و مؤمن واقعى تربیت نمى کردند, مگر خیلى نادر)3 حاج شیخ عبدالکریم حائرى, با این شیوه برپایى مجالس, به مخالفت برخاست و به مناسبتهاى گوناگون, یادآور شد: منبر باید درس آموز باشد و ابزارى براى تربیت مردم. پیامبر و امامان در این گونه مجالس, قرآن به مردم مى آموزاندند و زوایاى شریعت را باز مى گفتند. در پاى چنین منبرهایى و در چنین محفلهایى, مردان بزرگ تربیت مى شد. منبر, نه جاى هر بى سواد خوش صدا و یا متخصص در گریاندن و خنداندن مردم, که جایگاه متکلمان, فیلسوفان, فقیهان, اهل مناظره و خطابه است. فیلسوفان, متکلمان و فقیهان بزرگ, باید این سدّ بدبنیاد را بشکنند و از دانش خود, مردم را بهره مند سازند که این رویه بزرگان ما در گذشته بوده است. اگر غیر از این باشد; یعنى منبر جولانگاه نااهلان و ناشایستگان گردد, یا کم مایگان و مکتب ندیدگان, بى گمان عقاید و باورهاى راستین مردم, آسیب جدى مى بیند, که جبران آن بسیار دشوار و شاید غیرممکن باشد. این همان, دغدغه جدّى حاج شیخ عبدالکریم بود: (یک روز, مرحوم حاج شیخ فرمود: مردم خیلى از حقیقت دین و اصول عقاید عارى و برى شده اند. و این مطلب, زیر سر ارباب عمائم است; زیرا علما و مجتهدان, که صلاحیت دارند, عارشان مى آید که منبر بروند و آنها که منبر مى روند, سواد درستى ندارند و به چند بیت شعر و آوازه خوانى اکتفا مى کنند و به این جهت مردم از حقایق دین عارى شده اند. به این جهت, احساس وظیفه کرد و کانّه خودش را مخاطب قرار داد که شما هم مشمول این حکم هستید. به این جهت, عملاً اقدام کرد یک ماه رمضان منبر رفت….)4
ب. راست گویى و تحریف زدایى: حاج شیخ تأکید داشت مبلغان پیام دین را بى پیرایه, دقیق, سنجیده و برابر با معیارهاى اسلامى و پذیرفته در نزد اهل علم و تاریخ, به مردم برسانند و گاه در نقل مطالب دینى, هشیار باشند به چاه ویل خرافه ها فرو نیفتند. واعظان و مرثیه سرایان براى گرمى بازار خود, واقعه عاشورا را با دروغ و سخنان بى ریشه در نیامیزند. به معصومان, سخن دروغ نسبت ندهند. از نقطه ضعف عوام الناس و افراد ساده لوح و زودباور استفاده نابجا نکنند و هدف عالى و بلند را توسط ابزار و وسیله نامشروع به گناه نیالایند: (به یک حرف دروغ در منبر, آن مجلس مبدل به مجلس معصیت مى شود.)5 شیخ, شیفته مرثیه کربلا بود. هر روز پیش از شروع درس فقه او, روضه اى کوتاه خوانده مى شد.6 در مجالس امام حسین(ع) شرکت مى کرد و با شنیدن نام امام(ع) بدون اختیار, اشک مى ریخت. از شدت احساس و عاطفه تاب شنیدن روضه قاسم بن حسن را نداشت. روزى به واعظى که روضه حضرت قاسم بن حسن را خوانده بود, گفت: (خواهش مى کنم هر وقت من در جلسه هستم, این روضه را تکرار نکن که من طاقت شنیدن آن را ندارم)7 این دلبستگى به خاندان پیامبر(ص) سبب نمى گردید که گذر از مرز عقلایى و درست را برتابد و در برابر هر سخن بیهوده, سکوت کند. واعظان و خطیبان باید در مرز حرکت کنند و از نقل گفته هاى ناروا و غیر مستند براى مردم و علاقه مندان به فهم دین, بپرهیزند و تاریخ اسلام و کربلا را وارونه جلوه گر نسازند. او بر این عقیده بود روایت رویداد کربلا از کتابهاى معتبر, واعظان را از قصه پردازى و ارائه سخنان غیر مستند, بى نیاز مى سازد. او اشتباه ها و تحریفهاى تاریخى سخنرانان را دوستانه یادآور مى شد. یکى از کارگزاران وى نوشته است: (در نظر دارم در شهر صیام (ماه رمضان) در مسجد بالاسر, بعد از نماز آقاى حائرى, یکى از بزرگان منبر رفته بود. مشغول تکلم بود که مرحوم آقاى حاج شیخ به بنده فرمود: این حرفهاى بى مأخذ چیست؟ مى گفت: البته به او بگویید, بعد. بعد از تمام شدن منبر [واعظ در مقام] بیان برآمده, فقط عذرش این بود که منبر این حرفها را دارد.)8 حاج شیخ بر این نظر بود, در نقل روایات و رویدادهاى تاریخى, افزون بر وثاقت راوى و درستى مأخذ, مى بایست از خرد و اصول و ابزار شناخت تاریخ و جغرافیا, کمک گرفت. در مَثَل به این گزارش سید بن طاوس که اسرا در نخستین اربعین به کربلا بازگشتند, خرده مى گرفت و آن را ناممکن مى دانست: (… وارد شدن اهل بیت سیدالشهداء در روز اربعین به کربلا, هرچند سید در لهوف متعرض شده و مدعى است ولکن, باور کردنى نیست.)9
ج. پاسداشت وحدت اسلامى: از شرایط مهم دعوت اسلامى در نگاه مؤسس حوزه آن بود که مبلغ دینى, پرچم دار اتحاد اسلامى باشد و مسلمانان را به توحید فرا خواند از نقل سخنان تفرقه انگیز و یا توهین به مقدسات دیگر مذاهب اسلامى بپرهیزد. او, به عیان مى دید, تفرقه و اختلافهاى مذهبى و ملّى, مهم ترین بستر نفوذ و دستاویز بدخواهان اسلام است و مستبدین داخلى براى حکومت و چیرگى بر مردم, از ابزار تفرقه بین عشائر و قومیتها و مذهبها استفاده مى کنند. استعمار انگلیس نیز که در منطقه حضور دارد, با پر رنگ کردن پرچم عرب و عجم و روشن فکر و سنتى و… مردم را با هم رو در رو مى ساخت و با بسترسازیها, جاى پاى خود را استوارتر مى کرد. مستبدان داخلى نیز, بقاى خود را در اختلاف داخلى مى جستند. از این روى, حاج شیخ هشدار مى داد مبلغان و نویسندگان حوزه, در حفظ وحدت نیروهاى مذهبى بکوشند. شریعت سنگلجى, با ادعاى اصلاحات مذهبى و روشنفکرى دینى, به پاره اى از باورها, خدشه وارد مى ساخت و بذر تردید بین مردم مى افشاند. کار به جایى رسید که بازار گفت وگو درباره اندیشه ها و پندارهاى او خیلى بالا گرفت و گروهى به طرفدارى و گروهى به مخالفت با وى برخاستند و با یکدیگر درگیر شدند. مخالفان مذهب و حوزه, نیز, فرصت را غنیمت شمرده و آتش را شعله ورتر مى کردند. آقاى حاج شیخ عبدالکریم حائرى خطر را احساس کرد و با تأکید بر پاسداشت مرزهاى اعتقادى, به حوزه ها هشدار داد: مبادا جدال بر سر مسائل غیر ضرورى, آنان را از هدف باز دارد و نیروها در راه تخریب و بازدارندگى یکدیگر به کار رود. او پس از اعلان نظر درباره موضوع رجعت, نوشت: (…گفت وگوى این نحو از مطالب به جز تفرقه کلمه مسلمین و ایجاد یک عداوت مضره بین آنها فایده ندارد.)10 دیگر علما و یاوران حاج شیخ در اداره حوزه نیز, به طلاب اندرز مى دادند: راه و رسم تبلیغ دین و زمینه هاى نفوذ پیام را بیاموزند و بى برنامه و بدون آمادگى دقیق و همه جانبه به منبر نرفته و قلم به دست نگیرند. آقاى ملکى, از جمله کسانى بود که در پیراستن ناهنجاریها از ساحت حوزه و سالم سازى اخلاقى آن بسیار تلاش ورزید. او, از جمله به طلاب و فضلا در باب وعظ و منبر مى گفت: (واعظى را آفتهاى ویژه اى است, فراوان و ظریف. این آفتها همان آفتهاى زبان است…. بر واعظ است… افزون بر صدق و اخلاص, در وعظ مراقب زبان خویش باشد. مطلبى را بدون دلیل به خدا نبندد, بدون آگاهى و علم سخنى نگوید, به هنگامِ موعظه دیگران, خود را مبرا نسازد, دیگران را نادان و خود را برتر نپندارد, فتنه ایجاد نکند و مردم را در جهت کشت و کشتار و دیگر چیزهایى که بر مسلمین ضرر مى زند برنینگیزد. زینهار, که سخنى گوید که باعث انحراف عقیده مردم شود ولو بدین صورت که شبهات ابلیس و پاسخ آنها را بازگوید, ولى شنونده پاسخ شبهات را درست درنیابد. در ترساندن و یا امیدوار ساختن, میانه روى را مراعات کند و مردم را به یأس یا غرور در انجام گناه مبتلا نسازد. چیزهایى را که شنونده در غلو افتد, یا اعتقاد او به انبیا و اولیا سست مى شود, نگوید. از بین بردن آبروى اشخاص, بویژه خواص, غیبت گذشتگان, افترا به پیامبران, اوصیا, و دانشمندان, بپرهیزد. زینهار, که با سخت گیرى بر مردم و وادار کردن آنان به پذیرش چیزهایى که ظرفیت آن را ندارند, مردم را به خیر, شریعت, عبادت, انبیا, علم و عالم بدبین سازد. از شر بدیها, با نقل داستانهاى فاسقان و بدکاران بپرهیزد….)11 این اندرزهاى ناب و فضاسازیهاى معنوى, در روزگار حاج شیخ عبدالکریم, روح مسؤولیت شناسى و توجه به سرنوشت مسلمانان را در گویندگان و نویسندگان بارور و توانا مى ساخت و آنان را هشیار مى کرد که در تبلیغ دین و مذهب, از جاده انصاف پا بیرون ننهند, در نقد باورهاى فرقه هاى اسلامى, به عواطف و مقدسات آنان بى حرمتى نکنند و بدون جنجال و کشمکش, سخن حق خود را به بهترین و اثرگذارترین شیوه, بازگویند. * سید مرتضى خسروشاهى از شاگردان نامور حاج شیخ, با الگوگیرى از حاج شیخ و بزرگان اخلاق, این رویه را پیش گرفت. او با عالمان اهل سنت, پیوند ژرف و نیک داشت و توانست خردمندانه و با اخلاق اسلامى, در دوستان خود از علماى اهل سنت اثر بگذارد و زمینه هاى دشمنى را در منطقه هاى تحت قلمرو معنوى دوستان خود برچیند. بین او و علماى اهل سنت نامه هایى رد و بدل مى شد. و در این نامه هاى بهنگام و بجا, از باورهاى اصیل شیعى, بدون هیچ سخن ملال آورى دفاع مى کرد و زوایاى آنها را باز مى شکافت و دوستانه آنها را با دوستان عالم سنى خود در میان مى گذاشت. از جمله پژوهشهاى عمیق او رساله اى است در باب ولایت امیرمؤمنان و معناى مولى در حدیث غدیر و پاسخ به شبهه هاى وهابیون. او این کتاب را به یکى از علماى اهل سنت روستاى حمامیان آذربایجان در سال 1352ق. اهدا کرده است, با این عنوان: (اهداء الحقیر معنى حدیث الغدیر الى اخیه البارع البصیر, الشیخ محمد صدیق)12 * سید صدرالدین صدر, از بزرگان اثرگذار در آن دوره, که هم خطیب بود و هم نویسنده وى, روى درست گفتن و درست نوشتن, تأکید داشت و بر این باور بود که مبلغان و منبریها, روى وحدت اسلامى, که قوام جهان اسلام بر آن است, توجه ویژه داشته باشند. و از این که سخن و یا نوشته اى به پراکندگى جمع مسلمانان بینجامد و دشمنان از آن در راه مقاصد ناپاک خود بهره بردارى کنند, پرهیز مى داد. از باب نمونه به یک مورد از روش و سلوک پسندیده او اشاره مى کنیم: گروهى از علما از وى خواستند: با توجه به شبهه هاى نوپیدا درباره مهدویت و مسأله انتظار, رساله اى بنویسد و در آن به روایات رسیده از طرق اهل سنت بسنده کند و به بحث و بررسى در آن چه که براى آنان مناقشه است و به گمان شان دور مى نماد بپردازد. او در آغاز عذر آورد و یادآور شد: (ان الخوض فى مثل ذلک یوجب جرح العواطف و لااحب ذلک. سیما فى مثل هذا الزمان الّذى نحن فى حاجة عظیمة الى توحید الکلمه. فقال انّ البحث فى المسائل العلمیة مع حفظ آداب المناظرة و عدم الخروج فى التعبیر عن الادب والاخلاق لاحرج فیه. بل ولیس لاحد حق الاعتاب و اللوم. فقلت: سمعاً وطاعة اخوض فى هذا العباب وأطرق هذا الباب بحول اللّه وقوته مع حفظ الآداب العرفیة والله یهدى من یشاء الى صراط مستقیم.)13 گفتم که کندوکاو در مسأله مهدویت موجب ناخرسندى دیگران مى شود و من آن را دوست ندارم; بویژه در این روزگار که ما سخت نیازمند وحدت کلمه هستیم. گفت: نقد و نظر در مباحث علمى با نگهداشت آداب مناظره و نشکستن مرزهاى ادب و اخلاق مشکلى ندارد و جاى سرزنش و گله نیست. گفتم: به چشم از روى جان و دل اطاعت مى کنم, فرو مى روم در این سیلاب و به اندیشیدن و جست وجو مى پردازم در این باب, به نیرو و قدرت خداوند, با نگهداشت آداب عرفى گفت وگو. و خداوند هدایت مى کند آن که را بخواهد به راه راست. آقاى صدر, با آگاهى ژرف از متون اسلامى و فرقه هاى اسلامى, در باب مهدویت, گامى نو و استوار برداشت و به شبه هاى وهابیون درباره امام زمان, از جمله مسأله طول عمر امام پاسخهاى خردمندانه و علمى داد. این اثر, که با زبان ادبى و به روز, با اسلوب علمى, ارائه گردید, کم و بیش, در آن روزگار مفید افتاد و از دامنه نفوذ تبلیغات مخالفان مهدویت کاست. * میرزا محمد ثقفى, از شاگردان بنام حوزه درس حاج شیخ عبدالکریم, که هم استاد سخن بود و هم نویسنده اى روشن اندیش, تبلیغ را از رسالتهاى مهم علماى حوزه مى شمرد و تأکید مى کرد: این وظیفه به جز وظیفه همگانى امر به معروف و نهى از منکر است و مبلغان دین بایستى شرائط آن را در خود فراهم آورند و با ابزار پیام رسانى, خود را مهیا سازند. هوشیارانه و روشن اندیشانه به این عرصه وارد شوند و آگاه به دگرگونیها و رویدادهاى روزگار خود باشند و مهم تر از همه: (باید به زیور علم و تقوى آراسته باشند; بلکه باید عالم به مقتضیات وقت و حال اشخاص باشند و صاحبان نفوس قویه و عقول کامله باشند و باید داراى حسن تشخیص و حدس صائب و فراست مخصوص باشند که بتوانند به این وظیفه قیام نمایند و موفق به مقصود شوند و موجب نقض غرض و تخفیف اساس دین را فراهم ننمایند.)14
حاج شیخ براى حفظ و نگهدارى قداست و ارجمندى منبر, به اندرز واعظان بسنده نکرد و تنها راه نصیحت را نپیمود; بلکه در حوزه اقتدار و نفوذ خود, براى اصلاح منبر وارد میدان شد. بر شاگردان خود نظارت ویژه داشت. به هرکس, با هر توش و توان علمى, اجازه نمى داد منبر برود; بلکه میزان دانش, فصاحت, بلاغت و توانایى ارتباط مبلغ با مردم را مى سنجید. و اگر طلبه اى همه ویژگیهاى دعوت گرى را دارا بود و مى توانست احکام دین را به روشنى بیان کند و یا به شبهه اى پاسخ دهد و یا به گونه صحیح و دقیق سیره پیامبر و امامان را براى مردم شرح کند و… به او اجازه مى داد در ایام تعطیلى حوزه در مناسبتها, به میان مردم برود و به تبلیغ دین بپردازد و یا رشته خطابه و وعظ را برگزیند. او, طلبه اى را که قصد داشت به میان مردم برود و به ارشاد آنها بپردازد, مى آزمود و اگر مى دید فردى ناپخته است و یا نمى تواند با سخن مردم را جذب کند و یا هنوز خودسازى نکرده و یا پى برده بود که در بر خورد با زرق و برق دنیا خود را گم مى کند, او را به کارى دیگر وامى داشت. آقاى محمدرضا طبسى از شاگردان برجسته حائرى مى گوید: (… آیت الله حاج شیخ عبدالکریم هم, به این رشته تبلیغ علاقه فراوان داشتند و از آن حمایت مى کردند. مرحوم حاج شیخ, مردى بسیار روشن و فکور بود و در امور, بسیار خوب مى اندیشید. مثلا در همین مسأله تبلیغ و منبر رفتن … راضى نبود هرکس با هر مقدار معلومات و هرگونه شرایط, منبر برود. ایشان, تا به افراد, از هر لحاظ, اطمینان پیدا نمى کرد, اجازه منبر رفتن و تبلیغ را نمى داد. به این جهت افراد را امتحان مى کرد. یادم هست یک آقا شیخ یزدى بود که بسیار اصرار داشت جهت تبلیغ اعزام شود. از مرحوم حاج شیخ اجازه مى خواست. مرحوم حاج شیخ به ایشان فرمودند: باید منبر شما را ببینم. وقتى حاج شیخ منبر او را دیدند, فرمودند: خیر, تو به درد منبر رفتن نمى خورى و نباید تبلیغ بروى.)15
در گذشته, علماى دین براى پاسدارى از کیان مکتب و دور نگهداشتن آن از هر گزند و آسیب, افزون بر اجازه اجتهاد و اجازه نقل حدیث, براى ارشاد مردم و تبلیغ دین هم, لازم مى دانستند, طلبه درس خوانده و مکتب دیده, که بنا داشت به میان مردم برود و تبلیغ کند, اجازه از سوى علماى اهل فن و طراز اول داشته باشد که در فن خطابه و ارائه مطالب و بازنمود پیام قرآن و سنت, خبره است و مى تواند از عهده کار برآید. این از براى آن بود که این بزرگان هم به منبر احترام ویژه مى گذاشتند و آن را منبر رسول الله مى دانستند, هم به مردم. احترام منبر به این است که سخنان بى ریشه و سند و نابخردانه روى آن گفته نشود و احترام مردم هم به این است که منبرى خردمند, باسواد, مکتب دیده با آنان سخن بگوید و آن چه را به آنان ارائه مى دهد, بر کمال و شعور و دانش و معنویت ایشان بیفزاید. حاج شیخ براى این هدف, سعى داشت طلبه ها و فضلاى متخصص و خبره در امور اعتقادى و احکام, و آشناى با قرآن و سنت, عرصه دار منبر شوند. او, هرج و مرج در تبلیغ دین را, بزرگ ترین آسیب و انحطاط در فهم دین مى دانست. او مى دید, به جاى اندیشه هاى درست و ناب دینى, خرافه ها, خوابها, و مسائل غیر عقلانى به عنوان دین در میان مردم, روز به روز رواج مى یابد و ریشه آن را کسانى مى دانست که بدون شایستگى بر منبر فراز مى روند. * آقاى مشکوة: از شاگردان حوزه درسى حاج شیخ, در مصاحبه با مجله حوزه, دست نوشته اى از حاج شیخ را ارائه داده که بیان گر اجازه تبلیغ و نمایندگى از ایشان است: (جناب مستطاب شریعتمدار قدّس سرّه انتساب آقاى شیخ على اصفهانى دام فضله و توفیقه از جمله متدینین و مشتغلین حوزه علمیه مبارکه قم مى باشند و مبلغى از عمر شریف را در تحصیل علوم دینیه و تکمیل اخلاق مرضیه صرف نموده و به حظّى از هردو [دانش و اخلاق] نائل شده و هنیئاله دام فضله هذا النعمة الجسیمه والمواهب العظیمة والبته اخوان مؤمنین کثّر الله تعالى امثالهم وشیّد ارکانهم قدر وجود ایشان را دانسته و از فوائد و برکات حضور جماء ایشان و اخذ مسائل و احکام از جنابشان خود را به بهره کامل نائل مى نمایند. ان شاء الله تعالى جنابشان مأذون مى باشند از قِبَل این احقر در تصدى نمودن امورى که منوط به اذن مجتهد است و هم چنین مأذون هستند در گرفتن مقدارى از سهم امام(ع) که وافى به تتمیم معاش ایشان مى باشد واوصیته بالتقوى والسداد وان لا ینسانى من الدعا فى المظان.)16 * حسینعلى راشد, واعظ نامور, فرزند ملا عباس تربتى, در حوزه نجف درس خوانده بود و از میرزاى نائینى اجازه اجتهاد داشت وى پس از پایان تحصیلات دینى, رشته تبلیغ دین را پیش گرفت. در تهران سکنى گزید و به امر تبلیغ پرداخت. آگاهى ها و دانستنیهاى دینى و علمى بسیار فراهم آورده بود و از این اندوخته هاى سودمند, در منبر بهره مى برد و پیام دین را در ظرف زمانى خود, به بهترین وجه, به مردم مى رساند. در خطابه و روش بیان و سبک سخن, استاد بود. در یکى از جرائد آن روزگار این سبک و هنر وى, چنین بازتاب یافت: (… این مرد در وعظ و خطابه, روش نوین و تازه اى ابداع کرده است که به مدد آن, مطالب دینى و اخلاقى را در نهایت پختگى, و در عین حال سادگى, به طرزى ادا مى کند که عموم طبقات, از اعلى و ادنى, از آن مستفیض مى شوند. راشد, موضوعات مذهبى را دور از موهومات و خرافات, که آفت ادیان است, توأم و منطبق با موازین عقلى و علمى امروز, طورى بیان مى کند که روشنفکرترین و متجددترین شنونده, نه تنها نمى تواند به آن ایرادى بگیرد, بلکه در مقابل منطق قوى و دلائل عقلانى وى تسلیم مى شود.)17 مجموعه سخنرانیهایى که از او به یادگار مانده, از پخته ترین و روان ترین مطالب در تفسیر دین و شرح سیرت پیشوایان معصوم است. با این حال و با توجه به اجازه اجتهاد از میرزاى نائینى, از سید صدرالدین صدر و سید محمدباقر قزوینى اجازه تبلیغ داشت. یعنى جامعه آن روز ایران راشد را, با آن دانش بالا و بیان رسا و خوب, وقتى مى پذیرند و از منبر او به گرمى استقبال مى کنند که اجازه داشته باشد. از این روى, وى از این دو عالم بزرگ اجازه مى گیرد و حاج شیخ هم, آن را گواهى مى کند. سید صدرالدین صدر و آیةالله سید محمدباقر قزوینى, از علماى بزرگ و از نزدیکان حاج شیخ, با توجه به جایگاه علمى و روش و سبک پر جاذبه تبلیغى راشد, براى او, به سیرت گذشتگان, اجازه تبلیغ صادر کردند. در این اجازه نامه پس از یادآورى مدارج علمى و کمالات معنوى دست پرورده ملاعباس تربتى نوشتند: (نظر به اهمیت تبلیغ حقایق اسلامیه و نشر معارف قرآنیه و بَثِّ اصول دینیه میان مسلمانان و لزوم رفع شبهات و رفع شکوک و تمویهات [نیرنگها] دشمنان دین, وظیفه خود را در تبلیغ و وعظ دیده و چند سال است که به این خدمت بزرگ اسلامى [مشغول] است و قیام به این وظیفه مهم روحانى نمودند و نعم ما فَعل. والحق داراى قوه تشخیص اخبار معتبره از غیر معتبره و تمیز احادیث, با ملاحظه اتقان و احتیاط… مى باشد.)18 حاج شیخ عبدالکریم, همان گونه که یادآور شدیم, بر این اجازه نامه, مهر صحت نهاد و بر شایستگى آن دو بر اجازه تبلیغ, گواهى داد.
حاج شیخ, براى شناساندن جایگاه تبلیغ دین و مبلغان به مردم و ارج نهادن به این رسالت, از سخنوران شایسته و موفق قدردانى مى کرد. آنان را آشکارا مى ستود, در پاى منبرشان مى نشست. با این روش, فضلاى حوزه تشویق مى شدند که این رشته را برگزینند و مردم هم, با واعظان برتر و خوش نفس, درک و فهم بالا, آشناى با مفاهیم قرآنى و اسلام شناس بهتر آشنا مى شدند و نفوذ سخن آنان در میان مردم بیش تر مى شد. * شیخ عباس قمى (م:1294ـ1359ق) از محدثان و تاریخ دانان بنام, مورد توجه مؤسس حوزه بود. او با نگارش ده ها اثر مفید, نام نیکى از خود به جاى گذاشت. در آثار او, دقت و باریک اندیشى جلوه ویژه دارد. او, اسوه کسانى شد که علاقه مند به نشر دین و معارف اهل بیت به بیان و بنان بودند. محدث قمى, هم در نگارش, دقت تمام داشت که رویدادها را دقیق و مستند بنگارد و هم در منبر این سیره نیک را پى مى گرفت. او در منبر, رویدادهاى تاریخى صدر اسلام و رویداد حماسى عاشورا را با ذکر سند و رجال حدیث و متن دقیق روایت, گزارش مى داد.19 * شیخ ابوالمجد اصفهانى. ابوالمجد از واعظان نکته سنج و دقیق دوره حاج شیخ بود. حاج شیخ, به خاطر علاقه اى که به بالا رفتن دانش حوزویان داشت, وى را به قم دعوت مى کرد, تا منبر برود. او, افزون بر خبرویت در دانشهاى حوزه, ادیب و صاحب سخن و شعرشناس نیز بود. بر ادبیات عرب و پارسى چیره بود. از مسائل و رویدادهاى جهانى باخبر بود. جهان اسلام را مى شناخت. خوش فکر و خوش سلیقه بود. وى, در آن زمان که موجى علیه استفاده از بلندگو به راه افتاده بود, استفاده از ابزار جدید تبلیغى, چون بلندگو و رادیو را مجاز مى شمرد و مى گفت: (حرمت و حلیت و گوش دادن به این دستگاه ها, بستگى به برنامه آنها دارد. اگر برنامه آنها مثلا غنا و موسیقى مطرب باشد, گوش دادن به آنها حرام و اگر برنامه آنها مثلا خواندن قرآن و وعظ و نصیحت باشد, گوش دادن به آنها حلال است.)20 * میرزا على هسته اى اصفهانى (م:1387هـ.ق), از واعظان نامور و برجسته آن دوران, در نزد حاج شیخ جایگاه ویژه اى داشت و حاج شیخ او را به قم دعوت مى کرد به احترام, پاى منبرش مى نشست. (…واعظى بود اهل تحقیق و منبرش هم قابل استفاده اهل علم بود و هم مورد استفاده مردم قرار مى گرفت و خیلى هم منبر شیرینى داشت.) هسته اى از فضلاى حوزه نجف بود که سالها در اصفهان به کار تدریس و تحقیق و نماز جماعت مشغول بود. در جریان مشروطه به تهران رفت و از نزدیکان شیخ فضل الله نورى گردید و از او جانبدارى مى کرد. پس از شهادت شیخ نیز, همواره به ارشاد مردم و تبلیغ و وعظ و خطابه مشغول بود.21 * میرزا عبدالحسین صدر اصفهانى از واعظان مورد علاقه حاج شیخ بود. او بیانى دلنشین و آهنگى گوشنواز داشت. وى در شیوه منبر و روضه خوانى, روش ویژه اى را در پیش گرفت. در دوره اى که بسیارى از مردم و شمارى از عالمان, به روضه و مرثیه سرایى موضوعیت داده و گوش سپردن به چندین روضه در یک روز و حتى ختم چهل روضه در یک روز را تشویق مى کردند, صدر اصفهانى, بر این نظر بود که روضه مقدمه است, نه هدف. مجلس روضه بایستى مجلس درس احکام و درس عقاید باشد و در آغاز یا پایان یادى نیز از واقعه کربلا بشود. او, مى گفت: (عده اى از مستمعین فقط براى شنیدن روضه مى آیند, پس بهتر است واعظ اول روضه اى را که در نظر دارد بخواند, سپس به وعظ بپردازد. هرکس براى روضه آمده است برود و آن که مى خواهد به سخنان واعظ گوش فرا بدهد بماند.)22 * خود این روش را در پیش گرفت, ابتدا مرثیه مى خواند و آن گاه به وعظ مى پرداخت. * میرزا محمد ارباب قمى از بزرگان حوزه قم و عالمى با نفوذ و اثرگذار بود و نقش گسترده اى در تأسیس حوزه علمیه قم داشت و تا آخر در کنار و همراه حاج شیخ عبدالکریم بود. او, افزون بر تدریس فقه و اصول, منبر مى رفت و با بیان رسا و دلنشین به وعظ و اندرز مى پرداخت. و منبرهاى بسیار پرجاذبه اى داشت و در اثرگذارى روى مخاطب, از توانایى خاصى برخوردار بود. از این فن در راه اصلاح اخلاق مردم و ناهنجاریهاى اجتماعى و مبارزه با انحرافها, به زیبایى بهره مى برد. * میرزا محمدتقى اشراقى, فرزند میرزا محمد ارباب, خطیبى بزرگ بود و در فن خطابه و سخنورى, در آن دوره, کم مانند. و در ارائه معارف الهى و نکته هاى اخلاقى استعدادى فوق العاده داشت. حاج شیخ, وجود میرزاى اشراقى را براى اسلام و تربیت مردم مفید و مؤثر مى دانست و به مناسبتهاى گوناگون از او تجلیل مى کرد و با نشستن در پاى منبر و مجلس وعظش, مردم را تشویق مى کرد از منبرهاى او استفاده کنند: (حاج شیخ… اگر احساس مى کرد که وجود شخصى براى حوزه و اسلام مفید است, تمام توانش را براى پرورش او به کار مى بست و از او ترویج مى کرد. از مرحوم برادر ما, اشراقى بزرگ, که از منبریهاى خوب و معروف آن زمان بود, ترویج و تشویق مى کرد. و حتى مرحوم حاج شیخ در پاسخ کسانى که مى گفتند: نشستن و به منبر او گوش دادن براى شما درست نیست, مى فرمود: باید از منبر ایشان استفاده شود.)23 منبرهاى اشراقى, آکنده از استفاده هاى قرآنى بود. همیشه براى برداشتن سدّ ناهنجاریها از سر راه مردم و اصلاح امور جامعه, از آیات قرآن مدد مى جست. درباره عزت اسلامى و خودکفایى کشورهاى مسلمان سخن بسیار مى گفت. چنان در این باره پافشارى داشت و در هر منبرى روى این مسأله مهم انگشت مى گذاشت که مردم مرگ او را بى ارتباط با این گونه سخنرانیها نمى دانستند. او, پس از یک سخنرانى بسیار هیجان انگیز درباره استقلال و خودکفایى جامعه مسلمانان, چشم از جهان فرو بست. از این روى بر سر زبانها افتاده و شایع شده بود, او را مسموم کرده اند.24 در یک سخنرانى درباره غفلت و هوشیارى, با استفاده از آیه شریفه (انا جعلنا فى اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمهون وجعلنا من بین ایدیهم سدّاً و من خلفهم سدّاً فاغشیناهم فهم لایبصرون) گفته است: (در آیه قبل, خداوند غفلت زدگان را به زندانیانى که در اطاقِ در بسته محبوس باشند و ارتباط شان با خارج قطع باشد تشبیه نمود, لیکن در این آیه, انحطاط بیش ترى براى غفلت زدگان و متمردین از دستورات انبیاء قائل شده است; زیرا اگر مرد زندانى, دست و پایش در زنجیر است, ممکن است بدان ببالد که دلش آزاد است و دریچه فهم به روى او باز مى باشد, ولى مردم غافل, علاوه بر آن که بر گردنِ خود زنجیر بى خبرى انداخته, در جلو و عقب خود, سد محکمى درست کرده, خود را در لفافه بى خبرى و بى اطلاعى گذارده اند, بر دریچه قلب خود نیز قفل زده و مانع از نفوذ هر سخن حق و کلام مستدل گردیده اند, تو گویى اصلاً قلب ندارند و کسى که قلب ندارد, از قرآن چه مى فهمد. إن فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب. آن روزى که راه حسّ و شعور و ادراک بر انسان مسدود شد و قوه تشخیص و تمیز در انسان از بین رفت, انسان متحرکى بیش نیست و کسى که با چنین مردگان زنده نمایى سر و کار داشته باشد, مسلّم, به هر اندازه که داراى قوه بیان و جذابیت سخن و قدرت استدلال باشد, نمى تواند این مردگان را زنده کند و این خفتگان را بیدار نماید.)25 * شیخ احمد شیرازى از مبلغان پاک, خودساخته, مجاهد, مخالف سرسخت دولت اشغالگر انگلیس بود. حاج شیخ, به وى علاقه و اعتماد داشت و به کارهاى او ارج مى نهاد. وى از یاران سید عبدالحسین لارى و در کانون مبارزات ضد استبدادى و استعمارى فارس قرار داشت. پس از مشروطه نیز براى جلوگیرى از انحراف این جنبش از پاى ننشست. در جریان اشغال جنوب, در جنگ اول جهانى, همراه سید لارى به مبارزه با نظامیان انگلیس برخاست. ملا احمد, تیرانداز ماهرى بود و پیشاپیش مجاهدان و براى دفاع از استقلال ایران, با دشمن مى ستیزید. او, در جریان مبارزات ضد استعمارى, دستگیر و توسط انگلیسیها به هند تبعید شد و پس از پایان دوره اسارت به ایران آمد و در قم سکنى گزید و ضمن شرکت در درس حاج شیخ, برنامه هاى تبلیغى خود را با عشق و علاقه دنبال مى کرد. حاج شیخ پس از احراز جایگاه علمى او, به او اجازه اجتهاد داد و بر شایستگى علمى وى گواهى داد. در گزارشى درباره شیوه زندگى و تلاشهاى علمى ـ فرهنگى ملا احمد آمده است: (حاج میرزا احمد با بیگانگان, بخصوص انگلیس, که آن روز دشمن معروف مسلمانها بود, سر مسالمت نداشت. سالهاى سال, او و خانواده اش, به جاى شکر, که سودش به بیگانگان مى رسید, از خرما و توت و مانند آن استفاده مى کردند. همیشه نام انگلیس را با پسوند ابلیس پر تلبیس به زبان مى آورد. با دولت وقت که دولت جائر بود, مخالفت مى کرد. از گندم دولتى, استفاده نمى کرد و جداگانه گندم تهیه و در خانه نان تهیه مى کرد. در روستاهاى اطراف قم, منبر مى رفت و اگر پولى مى دادند پس مى داد و مى فرمود: خرج; مثلاً حمام همان جا کنند. مدتى تحت تعقیب بود….)26
* شیخ محمد واعظ مالمیرى (م:1329) حدیث شناس, نکته دان, اهل دقت و سخنور ماهرى بود. حاج شیخ, به کار او اهمیت مى داد و به تلاش او در عرصه نشر و تبلیغ معارف دینى و بالا بردن سطح آگاهى, دانایى و اخلاق مردم, ارج مى نهاد. و وقتى شایستگى او را دید و احراز کرد حدیث شناس ماهرى است و قدرت تشخیص قوى دارد و حدیث سره از ناسره را باز مى شناسد, به او اجازه نقل حدیث داد. واعظ مالمیرى به سبب قدرت بیان و حافظه سرشار در شمار واعظان برجسته روزگار خود درآمد.27
* شیخ غلامرضا طبسى, واعظ پرهیزگار, پارسا, علاقه مند و عاشق نشر معارف دینى و هدایت مردم و مورد علاقه مردم و دوستداران اهل بیت بود. او, با بیان گرم و گیراى خود, در دوران حاج شیخ عبدالکریم, نقش اثرگذارى در هدایت مردم داشت و از توان برانگیزندگى بالایى برخوردار بود. به آسانى مى توانست با بیان رسا, زیبایى پیام دین را بنمایاند و شیرینى آن را به کامها بچشاند و در قلبها با سحر بیان, دگرگونى بیافریند. از باب نمونه در ماجراى سیل قم, ایشان در همدان بوده و منبر مى رفته است. وقتى از ماجرا آگاه مى شود, از فراز منبر از مردم همدان مى خواهد که به کمک اهل قم بشتابند و با کمکهاى خود, این مصیبت بزرگ را بر سیل زدگان قم آسان سازند. چنان در منبر شور مى انگیزد که زنان طلاها و زیورهاى خود را در مجلس از دست و گردن خود بیرون مى آورند و به سیل زدگان قم, هدیه مى کنند. در گزارشى درباره وى آمده است: (…وى مورد توجه خاص آیةالله حائرى بود. واعظ, به منظور تبلیغ… به نقاط مختلف کشور از جمله یزد, اصفهان, تهران و شیراز و… سفر کرد و همچنین در کشورهاى سوریه و اردن و عربستان, به سخنرانى پرداخت. وى خطیبى وارسته و اهل تهجد و از نخستین واعظانى بود که به مخالفت با اعمال ضد دینى رضاخان پرداخت.28
مجالس مرثیه و تعزیه از آغاز پیدایش آن, از کانونهاى مهم رساندن پیام دین بوده است. گردانندگان مجلسهاى عزا, با تجسم جزءجزء رویدادِ غم انگیز عاشورا و کاروان اسراء, صحنه هاى پر هیجانِ فداکارى قهرمانان جبهه حق, و به نمایش گذاردن پرده هایى از جنایتهاى هول انگیز سپاه ابن سعد, یاد و نام کربلا را براى مردم زنده نگه مى داشتند. و مردم را براى واکنش و ایستادگى در برابر هر ستم برمى انگیزاندند و از دین تفسیرى روشن و ناب ارائه مى دادند و نمى گذاشتند حاکمان با تفسیر واژگونه از دین براى استوارسازى پایه هاى حکومت خود, ذهنها و فکرها را از اسلام اصیل دور سازند. با همه تلاش واعظان ملاّ و درس خوانده و مکتب دیده, دستهایى به کار افتادند و کم کم و با گذشت زمان, این محافل پر شور و بیدارگرانه را از مسیر نخستین خود جدا ساختند و پیرایه هاى ناهمگون و آداب و رسوم و فرهنگهاى بومى را به نام دین و تشیع به آن بستند. چنان که مجالس تعزیه و شبیه خوانى در قم, در دوره حاج شیخ عبدالکریم, نه تنها سازنده و بیان گر دقیق و همه سویه و خردمندانه تاریخ عاشورا نبود که ویرانگر و فسادانگیز بود. در پاره اى از مجالس تعزیه, به بهانه نمایش عروسى قاسم سخنان و رفتارهاى ناروا رواج یافته بود. ابزار غنا و لهو و لعب و تار و تنبور به کار گرفته مى شد. صحنه هاى مفسده انگیز, فراوان دیده مى شد. شگفت این که در پاره اى از شهرها, شمارى از فواحش را به اسم زن عبیدالله بن زیاد و… مى گرداندند و جوانان به دنبال آنان! در پاره اى از مجالس تعزیه, شمارى به بهانه همدردى با شهدا و اسراى کربلا, به تن قفل مى زدند و تیغهاى برّان را بر سر مى زدند. این کارها, افزون بر زیان زدن به بدن, سبب مى شد چهره کربلا و تشیع در میان مسلمانان و دیگر مردم جهان, خدشه دار شود و پیروان اهل بیت, به عنوان مردمانى نابخرد, خرافى و خودآزار معرفى شوند و چهره اى زشت از مهم ترین رویداد ضد ستم و بزرگ ترین حرکت قهرمانانه بشرى در روى زمین, در دنیا ترسیم شود. یکى از طلاب آن روز حوزه علمیه, از قمه زنى در مجالس تعزیه قم, چنین گزارش مى کند: (در روز عاشورا, از صبح تا ظهر, عده اى, در حدودِ پنجاه یا صد نفر, سر تا پا کفن پوشیده و جلو سر, یا تمام سر را تراشیده در یک صف قرار گیرند و هر یک, با دست چپ, کمربند پهلو دستى خود را بگیرد و با دست راست, شمشیر یا قمه اى را که در دست راست دارد, محکم به پیشانى و فرق سر بزند. سر و موى خون آلود و کفن سفید در جلو, از بالا به پایین غرق در خون. یک صف ایستاده صد نفرى و حرکت شمشیرهاى خون آلود و کوبیدن به فرق سر با فریاد حسین و شاه حسین, حیدر, صفدر, منظره رعب آورى را به وجود مى آورد که هیچ کس تاب دیدن آن را نداشت و بعضى از مردم از دیدن آن منظره ضعف مى کردند و بیهوش مى شدند.)30 حاج شیخ عبدالکریم, فقیه بود و روشن بین و این روش تعزیه و عزادارى را با پیام عاشورا ناسازگار مى دید; از این روى, در صدد برآمد تا از رواج این رویه هاى نادرست و کارهاى خرافى به اسم دین و امام حسین(ع) جلوگیرى کند. او برنامه خود را گام به گام دنبال کرد. نخست جواز تیغ زدن در عاشورا را, بسته به این دانست که براى بدن ضرر نداشته باشد: (تیغ زدن در صورتى که مضرّ به نفس نباشد جایز است.) روشن است که تیغ زدن با زیان و ضرر به بدن همراه است و چه بسا به مرگ فرد مى انجامد. افزون بر آن, تیغ زدن, به وَهن اسلام و تشیع مى انجامد و موجب مى شود که چهره پاک و بى آلایش کربلا, در آیینه ذهنها نازیبا و کدر جلوه کند. از این روى, حاج شیخ عبدالکریم, در فتوایى, با تیغ زنى به مخالفت برخاست.31 حاج شیخ در گامى دیگر, پاره اى از مجلسهاى تعزیه و شبیه خوانى را تبدیل به مجالس روضه خوانى کرد.32 اقتدار حاج شیخ, سبب شد که در محافل تعزیه قم از رواج کارهاى ناروا جلوگیرى شود و مجلس گردانان و صاحبان مجالس, به احترام حاج شیخ, به گرد برگذارى تعزیه هاى ناروا نگردند و عزاداران را از چنین کارهایى بازدارند. ولى پس از حاج شیخ, دوباره برگذارى تعزیه هاى نامناسب و ناسازگار با باورهاى اسلامى و شیعى از سر گرفته شد. حاج سراج انصارى, در دیدار خود از قم, عاشوراى 1330, صحنه هاى قفل بستن و تیغ زنى و… را به مجالس تعزیه, در این پایگاه مذهب و دانش, موجب سرافکندگى بزرگان دین و شماتت مخالفان شمرده و از مردم خواسته است که از این گونه کارها دست بردارند: (آرى کارهاى زننده, از قبیلِ قمه زدن و قفل به تن زدن و نظایر آن, سبب آبروریزى مکتب تشیع مى شود و بیگانگان چنین تصور خواهند نمود که این گونه اعمال, از آیین مذهبى تشیع است و حال آن که آیین جعفرى و مذهب تشیع, منزه و مبرا از این قسم اعمال ناروا بوده و مى باشد… چیزى که هست باید مراسم نامبرده عقلایى و منزه از اعمال ناروا باشد و بهانه به دست دشمنان دین ندهد. خصوص شهرهاى مذهبى و على الخصوص شهرستان قم, که مرکز فرهنگ اسلامى و کانون تعلیم و تربیت است, باید اهالى محترم آن براى دیگران آینه کمالات و مرآت تقوا و فضیلت باشند. شایسته است که ساکنان یک چنین شهر مقدسى که مورد توجه جهانیان است, اعمالى را به عنوان مراسم عزادارى مرتکب نشوند که سبب سرافکندگى بزرگان دین و رهبران مسلمین گردند.)33
تلاوت قرآن را آدابى است. شهید ثانى هشت شرط در ادب تلاوت و قراءت قرآن بیان کرده که از جمله آنها, حضور قلب, تدبر و درنگ در آیات قرآن و فارغ کردن خود از بازدارنده هاى فهم قرآن و دل دادن و گوش سپردن به تلاوت قرآن34 و… است. چنان که قرآن خود فرموده: (واذا قرئ القرآن فاستمعوا له وانصتوا لعلکم ترحمون.)35 چون قرآن خوانند به آن گوش فرا دهید و خاموش باشید شاید مشمول رحمت خدا واقع شوید. انصات, سکوت کامل همراه گوش سپردن به قرآن است. سیره پیروان اهل بیت, هماره بر تکریم قرآن استوار بوده است. امامان ما در هنگام تلاوت قرآن, با آرامش و سکوت بدان گوش مى دادند. در سده اخیر, بر اثر نفوذ عادتها و رسوب اخبارى گرى, آداب تلاوت قرآن در مجالس ما پاس داشته نمى شود و در دوره حاج شیخ, که اکنون نیز بدبختانه این رویه زشت ادامه دارد, در مجالس ختم قرآن و یا مجالس ترحیم, از سکوت و آرامش و تدبّر خبرى نبوده و نیست. قارى, قرآن مى خواند و افراد بى توجه به تلاوت قارى, خود قرآن مى خوانند و یا با یکدیگر به گفت وگو مى پردازند. حاج شیخ, از این رویه سخت در خشم بود و از این که ادب تلاوت قرآن در چنین مجلسهایى پاس داشته نمى شود, خود را و حوزه علمیه را مسؤول مى دانست. از این روى, همیشه در این فکر بود که براى این گرفتارى بزرگ چاره اى بیندیشد و برنامه اى بریزد که در محفل قرآن, از آن چه سکوت را به هم مى زند و مانع تدبر و تفکر در قرآن مى گردد جلوگیرى شود و مردم به آن حدّ از کمال و رشد برسند که جایگاه قرآن را بالا ببرند و در چنین مجلسهایى, ادب تلاوت قرآن را وظیفه شرعى و در سرلوحه کار خود قرار دهند و کوچک ترین بى احترامى به قرآن را برنتابند. بله, این دغدغه حاج شیخ بود و آرزو داشت قرآن, جایگاه واقعى خود را در خلوت و جلوت بیابد. آقا سید احمد زنجانى, این نگرانى و دغدغه حاج شیخ را چنین گزارش مى دهد: (مرحوم آقاى حاج شیخ عبدالکریم حائرى, زیاد اصرار داشت که احترام ظاهرى قرآن کاملاً محفوظ شود. همان طور که اهل سنت هنگام قراءت قرآن براى رعایت احترام آن, چایى و قلیان در مجالس نمى دهند. مى فرمود: در مجالس شیعه نیز, چون عادت بر خلاف جارى بود, ترک آن در نهایت دشوارى بود. این بود که فرمایش آن مرحوم عملى نمى شد. آن گاه مى فرمود: پیغمبر دو چیز سنگین در میان ما گذاشت: کتاب الله و عترة طاهره; ولى ما با سنى ها دست به دست هم داده, هر دو آنها را از بین بردیم ما کتاب الله را از بین بردیم و آنها نیز عترت طاهره را.)36
حاج شیخ افزون بر تلاش در زنده نگهداشتن ایام محرّم و صفر و خرافه زدایى و بهره بردارى درست از این مراسم, با احیاى پاره اى از مراسم و توجه دادن مردم به آنها, حرکت جدیدى را در زنده کردن شعائر دینى آغاز کرد. احیاى دهه فاطمیه و استفاده از این دهه براى احیاى مسأله امامت و ولایت و هرچه بیش تر آشنا کردن مردم به این مقوله مهم و نمایاندن راه و رسم شیعه در مسأله امامت و ایثارگریهاى حضرت زهرا(س) در این راه, از گامهاى اساسى بود که حاج شیخ برداشت. پیش از هجرت حاج شیخ به قم, مراسم یادبود حضرت فاطمه و برپایى باشکوه عزا براى آن بانوى بزرگ, کم رنگ و یا به بوته فراموشى سپرده شده بود. حاج شیخ مراسم فاطمیه را زنده کرد37 و خطبا در این محافل, با پاسداشت وحدت امت اسلامى و بدون دامن زدن به اختلافها و یا موضع گیریها و سخنان به دور از شأن و جایگاه تشیع, درباره امامت و ولایت سخن مى گفتند و نقش حضرت زهرا(س) را در دفاع از امامت و ولایت, بازگو مى کردند و سیره فاطمه زهرا(س) را در زندگى خانوادگى و اجتماعى, شرح مى دادند و چنان زوایاى فکرى و رفتارى آن بزرگوار را مى نمایاندند که شیفتگان و علاقه مندان به آن حضرت, بتوانند از سیره و منش آن بانوى بزرگ, الگو بگیرند.
مسجد جمکران, در نزد خاص و عام, جایگاه ویژه اى دارد. براساس تاریخچه اى که دارد, چشم به راهان حضرت مهدى(عج) به آن با چشم دیگرى مى نگرند. بناى این مسجد به قرن چهارم باز مى گردد. این مکان مقدس, از آغاز پیدایش میعادگاه منتظران مهدى بوده است. علماى دوره صفویه به مسجد جمکران توجه ویژه داشته اند و از آن پس به علتها و سببهاى گوناگون, این رویکرد به سستى مى گراید و عامه مردم براى بهره معنوى, کم تر به این مکان توجه مى کنند, تا این که پس از بنیان گذارى حوزه علمیه قم, حاج شیخ به احیاى آن همت مى گمارد و با کمک حاج شیخ محمدتقى بافقى, یار و بازوى تواناى خود در بنیان گذارى حوزه, آن را بازسازى مى کند و مردم را به آن مکان مقدس توجه مى دهد و از طلاب و فضلا مى خواهد که این مسجد مقدس را از یاد نبرند.38
پیش از حاج شیخ نمازجمعه در قم اقامه نمى شده است. پس از آن که حوزه قم به دست تواناى حاج شیخ پا مى گیرد, گروهى از علما, پیش حاج شیخ مى آیند و از ایشان مى خواهند به احیاى نمازجمعه همت گمارد. از جمله این علما, میرزا محمد ارباب بود که از حاج شیخ مى خواست نماز جمعه را احیاء کند و خود امامت آن را به عهده بگیرد, تا سبب شوکت مسلمین شود. حاج شیخ در پاسخ این تقاضاها گفت: ابتدا خوب است که در فقه, نمازجمعه را بحث کنیم و پس از بحث و پژوهش درباره آن, به اقامه آن بپردازیم. حاج شیخ, پس از آن که نمازجمعه را به بوته بررسى نهاد, به این نظر و دیدگاه دست یافت که نمازجمعه واجب تخییرى است و مى توان آن را اقامه کرد. اما خود ایشان, با همه اصرارى که علما مى کنند, به انگیزه هایى, که شاید یکى از آنها, همان تنگناهایى بوده که رضاخان براى گردهماییهاى مذهبى به وجود آورده بوده است و نمى گذاشته هیچ اجتماع مذهبى و دینى شکل بگیرد. حاج شیخ مى دیده اگر خود, نمازجمعه را اقامه کند, شاید اجتماع بزرگى شکل بگیرد و به رویارویى با حکومت بینجامد و پیامدهایى را پدید آورد. از این روى اعلام مى کند: (اگر حاج شیخ ابوالقاسم قمى اقامه کنند من هم شرکت مى کنم.)39 به هر حال, حاج شیخ, با بحث درباره نمازجمعه در فقه و ابراز علاقه به اقامه شدن آن در جامعه شیعى, با این که خود توفیق به انجام آن نیافت, به خاطر تنگناهایى که پهلوى پدید آورده بود, خواه ناخواه زمینه احیاى آن را پدید آورد و بازدارنده هاى نظرى را از سر راه برداشت. از این روى پس از حاج شیخ, و کم و بیش باز شدن فضاى سیاسى کشور آقا سید محمدتقى خوانسارى توفیق یافت که نمازجمعه را اقامه کند. از آن جا که علما و مردم در انتظار چنین روزى بودند که نمازجمعه گزارده شود, از نمازجمعه عالم پرهیزکار, آقا سید محمدتقى خوانسارى, استقبال کردند. همه ائمه جماعات شهر, در نمازجمعه شرکت مى جستند و این به نمازجمعه عظمت مى بخشید, تا آن جا که فیضیه, گنجایش نمازگزاران را نداشت. و پس از ایشان آقاى محمدعلى اراکى, امامت نمازجمعه را برعهده گرفت.40
از دیگر گامهاى بلندى که حاج شیخ در دوران زعامت خود برداشت, اعزام مبلغ به شهرستانها بود. او تنها قم را نمى نگریست و نیازهاى آن را, بلکه به دیگر شهرها و شهرستانها نیز توجه داشت و نیازهاى فکرى و عقیدتى مردمان آنها را نیز در کانون توجه خود قرار داده بود و براساس نیازى که داشتند مبلغ اعزام مى کرد. در اعزام مبلغ, دوراندیشیهاى ویژه خود را داشت. روى تک تک مبلغان و جاهایى که نیاز به مبلغ بود, به دقت مطالعه مى کرد. پس از استعدادسنجى مبلغان و برآورد توان علمى و احراز شایستگیهاى اخلاقى, هر یک را به جاى مناسب گسیل مى داشت. از شمارى از آنان که توانایى تبلیغى بالایى داشتند مى خواست که براى همیشه در آن جا بمانند و امور اجتماعى و دینى مردم را سامان دهند و کسانى را که مى دید در حوزه کارامدى بالایى دارند, تشویق به ماندن در حوزه مى کرد. (فمن کان له حرکة علمیه یشوقه على البقاء و من لیس له ذلک یشوقه على الترویج فى منطقة مناسبة له.)41 هریک از طلاب را که براى تحصیل سودمند مى دید ترغیب به ماندن وى مى کرد و هر که را در حوزه منشأ اثرى نمى یافت و یا مى دید از نظر علمى و عملى به مرحله بالایى رسیده است, در جایگاه مناسبى به تبلیغ وادارش مى کرد. شهرهاى بسیارى به برکت شاگردان حوزه قم و با برنامه ریزى حاج شیخ عبدالکریم, داراى عالم دینى, مسجد و مدرسه شدند. بسیارى از مردم, به برکت وجود عالمان دینى در محل زندگى شان, با آداب و تربیت اسلامى بار آمدند و طلبه هاى فاضل و اثرگذار در فرهنگ و آداب مردم, در مدارسى که شاگردان حائرى بنیان گذاردند, تربیت شدند. چنین شد که فضاى دینى و معنوى کشور آن به آن گسترش یافت و جهل و نادانى از ساحت جامعه شیعى دامن برچید.
1. حاج شیخ عباس حائرى تهرانى. مردم تهران, از حاج شیخ عبدالکریم حائرى درخواست مى کنند که عالمى, از هر جهت آراسته, براى ارشاد و هدایت و رسیدگى به امور دینى و دنیوى مردم تهران, به این شهر اعزام کند. حاج شیخ, با توجه به ویژگیهاى شهر تهران و حساس بودن آن جا و این که, این کار مهم از هر کسى ساخته نیست, پس از مطالعات, به این نتیجه مى رسد فردى که از هر جهت مى تواند این مهم را به عهده بگیرد, حاج شیخ عباس حائرى تهرانى است. از این روى از ایشان مى خواهد که تهران برود و در آن جا عهده دار وظیفه دینى خود بشود. آقاى تهرانى هم, با جان و دل, به دستور حاج شیخ گردن مى نهد و حوزه را به قصد تهران ترک مى گوید. او, در تهران, تلاشهاى فکرى و فرهنگى خود را شروع کرد. افزون بر تدریس در حوزه تهران, و پرداختن به تربیت طلاب و بالا بردن سطح علمى آنان, منبر هم مى رفت و به ارشاد مردمان مى پرداخت. کار فکرى و فرهنگى با نسل جوان, در سرلوحه برنامه هاى او قرار داشت و به خاطر دانش سرشار و حسن برخورد در جذب جوانان, بسیار موفق بود و توانست با درایت و اخلاق و مهربانى در آن غوغاى دین ستیزى رضاخان, شمار بسیارى از جوانان را با دین آشنا سازد و به روحانیت آگاه پیوند بزند. در گزارشى آمده است: (همچنین بنا به ضرورتى که تشخیص دادند, براى متدینین و بازاریان مجالس درس اخلاق و وعظ و مبانى فقهى اقتصاد و نیز مسائل مورد ابتلاى مردم… تشکیل دادند و با آن که در آن زمان [از مجتهدى مانند ایشان] معمول نبود, این مجالس را شخصاً اداره مى کردند و منبر مى رفتند. ایشان هم همچنین براى اساتید و معلمین دبیرستان دارالفنون, که مهم ترین و شاید تنها دبیرستان تهران بود, جلسه درس اصول عقاید تشکیل مى دادند…. ایشان, مخصوصاً به تربیت نسل جوان و آموزش آنها, متناسب با شرایط سنى و موقعیت اجتماعى آنها, اهتمام فراوان داشتند و… تربیت و تعلیم آنها را بسیار ضرورى مى دانستند….)42 2. شیخ مرتضى انصارى قمى, از فضلاى درس مؤسس حوزه, به درخواست استاد, براى تبلیغ و ارشاد مردم و رسیدگى به امور دینى و دنیوى مردم قصبه گرکان آشتیان به آن جا رفت و در آن محل رحل اقامت افکند. آقاى انصارى, خوش بیان بود و منبر خوبى داشت; از این روى, مردم شهرهاى گوناگون او را دعوت مى کردند و او هم اجابت مى کرد و در جاى جاى کشور منبر مى رفت و از این راه مردم را با معارف دین و احکام آشنا مى ساخت.43 3. سلطان الواعظین شیرازى, خطیب پرآوازه دوران حاج شیخ عبدالکریم, متخصص در کلام و تاریخ مذاهب, به خاطر توانمندیهایى که داشت و در سفرهاى گوناگون داخل و خارج ایران, آن را ثابت و نقش برجسته خود را در هدایت گرى نمایانده بود, حاج شیخ از او خواست که در تهران به وعظ و خطابه بپردازد. و او نیز به این دستور گردن نهاد و به سال 1354ق. حوزه را به قصد تهران ترک گفت و توانایى خود را در تعلیم و تربیت مردم تهران به کار گرفت.44 4. سید محى الدین طالقانى. از جمله دانشوران و فرهیختگانى که حاج شیخ به تهران اعزام کرد, تا در آن جا کانون تبلیغى تشکیل دهد, سید محى الدین طالقانى بود. پس از درگذشت سید ابوالحسن طالقانى, به سال 1351ق. حاج شیخ, براى از هم نگسیختن تلاشهاى فکرى, فرهنگى و اجتماعى سید ابوالحسن طالقانى, به سرعت, آقاى محى الدین طالقانى را, که از فضلاى برجسته حوزه و از نزدیکان آقا سید ابوالحسن طالقانى بود, به جاى وى روانه تهران کرد. براى محى الدین طالقانى, با این که بسیار مشکل بود که حوزه را ترک بگوید; اما امر استاد را بر هر چیزى ترجیح داد و رهسپار تهران شد و در تهران, در کوى قنات آباد, به تبلیغ دین و آگاهاندن مردم از معارف تشیّع و سیره عملى رسول خدا(ص) و ائمه هدى پرداخت.45 5. میرزا هدایت الله گلپایگانى پس از چهارده سال فراگیرى دانشهاى گوناگون در حوزه اراک و قم, به سال 1350ق به توصیه حاج شیخ به زادگاه خود برگشت و به ادامه فعالیتهاى ارشادى پدرش مشغول شد: (…و در آن جا به امر و تشویق و موافقت آیت الله حائرى, تأسیس مدرسه علمیه نموده و حتى به اجازه آن جناب, چهار نفر از محصلین جدّى گلپایگان را از قم, با خود به آن جا برد و با همت مردانه و بلند خود به تربیت عده اى از طلاب و داوطلبان علوم دینى آن سامان کوشید….)46 6. میرزا آقا ترابى از مدرسین رسائل و مکاسب و منظومه بود که به سفارش حاج شیخ عبدالکریم, به دامغان رفت و در دامغان, تربیت طلاب, تبلیغ مردمان و نشر معارف دینى را سرلوحه کار خود قرار داد. در کار خود چنان استوار و اثرگذار بود که حوزه دامغان آوازه پیدا کرد و در نظم و تربیت طلاب, پس از حوزه قم, از حوزه آن شهر نام برده مى شد. 7. سید محمدهادى روحانى از استادان حوزه علمیه قم از امناى حاج شیخ بود که پس از گواهى اجتهاد, با اجازه مؤسس حوزه, به گیلان رفت و در آن جا به ارشاد و هدایت مردم پرداخت. چون با روش تبلیغ آشنایى داشت, روز به روز بر دامنه نفوذ و بر عمق اثرگذارى خود افزود. 8. سید محمد ابوترابى پس از رسیدن به مرحله اجتهاد, به امر حاج شیخ عبدالکریم حائرى, براى تبلیغ دین به قزوین رخت کشید. وى براى اداره امور دینى قزوین و حومه, بیست نفر از فضلاى قزوینى را از قم به این شهر برد. ابوترابى از علماى صاحب نفوذ بود و توانست در برابر برنامه هاى دین ستیزانه رضاخان در آن دیار مقاومت کند و به رویارویى برخیزد.47 9. ملا على همدانى, از شاگردان جامع و طراز اول آقاى حائرى که به اشارت استاد به همدان رفت و بر اثر تقوا و دانش گسترده اى که داشت, دگرگونیهاى فرهنگى بزرگى را در غرب کشور به وجود آورد. آقاى نورى همدانى درباره شخصیت ایشان مى گوید: (آقاى آخوند, مرد بسیار بزرگى بود. از آیت الله العظمى حاج شیخ, خواسته بودند یک نفر براى اداره امور علمى و تبلیغى همدان و اطراف همدان بفرستد. آن بزرگوار هم, آقاى آخوند را فرستاده بود. ایشان, رضوان الله علیه, داراى فضائل بسیارى بود, یکى این که: مرد جامعى بود; یعنى معلومات ایشان در فقه و اصول فقه منحصر نمى شد, در تاریخ و تفسیر و انساب و ادبیات عرب هم, بسیار بسیار وارد بود. جامعیّتش کم نظیر بود. دوم این که: خیلى خوش معاشرت و خوش مجلس بود و به همین وسیله در اعماق دلها نفوذ مى کرد و تربیت و موعظه اش, مؤثرتر مى شد. خیلى هم خوش بیان بود; لذا منبرش هم, بسیار خوب بود. ماه رمضان و محرم, در پاى منبرش غوغا مى شد. مطالبش در منبر, چون از دل برمى خاست, بسیار مؤثر بود و انسان را منقلب مى کرد.)48 10. انوارى, از برجستگان حوزه درس حاج شیخ بود که به دعوت مردم و امر استاد به روستاى پرجمعیت امزاجرد همدان رفت و در آن جا به ارشاد روستاییان و خنثى کردن فعالیتهاى فرقه هاى منحرف بهائیت و غلات نُصَیرى, پرداخت. وى تا پایان عمر, در همان روستا ماند و منشأ آثار بسیار گردید. خود در شرح زندگى اش مى نویسد: (… چند نفر از وجوه اهالى امزاجرد که… حدود هشتصد خانواده است, کرارا آمدند و به تلقین بعضى از آقایان حجج, تکلیف شرعى براى بنده درست نمودند که عده اى بهایى در محل ماست, جوانان ما را اغوا نموده, یا فتورى در عقیده ایشان پیدا مى شود و آخر کلام ایشان این شد که: اگر به امزاجرد نیایید در پیش پیغمبر شکایت خواهیم کرد. همین جمله قلب حقیر را تکان داد. از حیثیات و شؤونات ظاهرى غمض عین نموده و در ماه مبارک رمضان سنه[حدود: 1350ق] وارد امزاجرد گشته اقامت جماعت و منبر موعظه را ادامه داده و عموم مردم را دعوت به موعظه نموده تا سنوات عدیده, تا سه ماه منبر عمومى در مسجد و بقیه ایام درس تفسیر در مجالس سیّار, هر روز در خانه ها, ادامه داشت…. نتیجه زحمات در این مدتِ اقامت حقیر در این آبادى, این شده نه این که تنها در این مدت کسى بهایى نشده, بلکه عده اى از بهائیها و نصیریها هم بدون نزاع و جدالى, طبعاً مایل به اسلام گشته و در سلک مسلمانها به شمار مى روند و عده اى هم از مسلمانهاى ضعیف الایمان, مؤمن و متقى گشته و به وظایف دین خود آشنا گشتند….)49 11. سید محمد حجتى, از شاگردان فقه و اصول حاج شیخ, پس از مدتى فراگیرى دانشهاى دینى و بهره هاى معنوى از محضر بزرگان, بویژه حاج شیخ, به شهرستان بابل هجرت کرد و توانست با برنامه ریزى و تبلیغات دقیق, و سنجیده, شمار بسیارى از مردم را هدایت و ارشاد کند. وى, در کار خود بسیار دقیق و منظم بود و هر کارى را در زمان ویژه به خود انجام مى داد و تلاش مى کرد از چهارچوب و برنامه اى که ریخته بود, پا فراتر ننهد. برنامه تبلیغى و فرهنگى ایشان که در مورخه 10/6/1311ش. نوشته شده به ترتیب هفته چنین است: شب شنبه, تفسیر, از کتابِ مولى فتح الله کاشانى. شب یکشنبه, عقاید, از کتاب حق الیقین. شب دوشنبه مسائل شرعیه از عروةالوثقى. شب سه شنبه, اخلاق از کتاب معراج السعاده. شب چهارشنبه تاریخ. شب پنج شنبه, قراءت و امور متفرقه. شب جمعه زیارت حضرت سیدالشهداء.50 در زمان آیت الله حائرى براى گسترش معارف اسلامى, بویژه ارشاد پیروان فرقه شیخیه و نیز هدایت زرتشتیان به اسلام,شمارى از شاگردان نخبه ایشان, به کرمان هجرت کردند. از جمله آنان, شیخ على اصغر صالحى کرمانى و میرزا على آقا مهرابى بودند. عبدالحسین حجتى کرمانى نیز به پیشنهاد حاج شیخ, به زادگاه خود برگشت. و در مسجد تاریخى ملک کرمانى, به اقامه نماز و تبلیغ دین مشغول شد. گفته ها و سیرت رفتارى حجتى در جذب همشهریان زرتشتى خود به دین اسلام بسیار اثرگذار بود.51
حاج شیخ, رساله و کتاب را از مهم ترین پیام رسانى مى شمرد و اثرگذارى آن را از سخنرانى, کم تر نمى دانس.ت او طلاب فاضل را برمى انگیزاند که اندیشه ها و مقوله هاى مورد نیاز دینى را بنگارند و در دسترس مردم قرار دهند. افزون بر آثار مثبت تبلیغى و پیام رسانى رساله و کتاب, نوشتن را سبب شرح صدر و باز شدن فکر و تمرکز در یافته ها مى دانست. 52 حاج شیخ, هر نوشته و رساله را نمى پسندید. نوشته اى را مفید مى دانست که مستند و تحقیقى باشد. استوار و متین نوشته شده باشد, گرهى را بگشاید و ادیبانه, روان و گویا باشد. او نسبت به نوشته هاى خود, دقت و وسواس داشت, تا از گزافه گویى و ادعاهاى غیر مستند و مطالب عوامانه و غیر عقلانى به دور باشد و حشو و زواید و تکرار در آن راه نیابد و هماره, رساله هاى خود را اصلاح و بازبینى مى کرد. مؤسس حوزه, نقل درست مدارک تاریخى, بویژه احادیث و سیره معصومین را مهم مى شمرد. و خود در این باره خبره فن و حدیث شناس بود. در نقل روایتها دقت مى کرد. و حتى در ثبت وقایع تاریخى و گزارش کرامتها و معجزات اولیاء, سخت مى گرفت و بر این نظر بود که باید در نقل رویدادهاى تاریخى هم, روى روایت کننده دقت شود که آیا شرایط را دارد یا خیر; مانند عدالت و وثاقت. او حکایت حاج على بغدادى را, مبنى بر دیدن امام زمان(ع) که استادش محدث نورى نقل کرده, از آن رو مى پذیرد که راوى خبر, عادل و ثقه است و واجبات مالى خود را مى پرداخته است: (انه عادل ثقه, هو ثقة عدل معروف باداء الحقوق المالیه….)53 و نیز از آن روى, بر ماجراى کرامتى که در مجلس عزاى امام حسین(ع) در روستاى سره بندى اراک روى داده, مهر صحت نهاده که راوى رویداد, میرزا مهدى سره بندى, در نظر او عادل و مورد اطمینان بوده است.54 او این دقت و وسواس را نسبت به نوشته هاى دیگران نیز از نظر دور نمى داشت. او, با این که در درس صلات استادش, فشارکى شرکت داشته است و تقریرات خلل او را نوشته بود. و از ایشان نیز رساله اى درباره خلل در نماز به جا مانده بود, ولى چون استادش آقاى فشارکى آن را بازبینى نکرده بود و از او اجازه نشر دریافت نکرده بود, حاضر نشد آن را چاپ کند و نشر دهد: (شخصى, از آقاى حاج شیخ خواست که: رساله خللِ استادشان را به طبع برسانند و چاپ کنند. ایشان صریح و به طور جَزم فرمودند: نه. چون کسى که چیزى مى نویسد, گاهى براى باقى ماندن و یادگار مى نویسد و گاهى سر دستى یادداشت مى کند و کتاب استاد چنین است. ایشان آن را براى یادگار ننوشته و شاید راضى نباشد که چاپ شود.)55 الف. محمدرضا اصفهانى. حاج شیخ عبدالکریم, به نوشته هاى محمدرضا اصفهانى علاقه نشان مى داد و آنها را مى ستود. زیرا وى, عالمانه مى نوشت و نثرى زیبا و ادبى داشت. پژوهشهاى او نو و درخور استفاده براى اهل علم و صاحب نظران بود. نوآور و اهل ابتکار بود. یکى از عوامل توفیق او در استنباطهاى فقهى, چیرگى او بر ادبیات عرب بود. او با زوایاى ادبى و فنون فصاحت و بلاغت عصر نزول و نیز ادبیات عرب در عصر خود, از شعر و نثر, آشنا بود و در این جهت با بزرگترین ادباى معاصر خود, همسنگ و هم ردیف به شمار مى آمد و بسیارى از ادباى عراق, او را به عنوان استاد این رشته ستوده اند. علامه امین, او را با شاعر بزرگ سده چهارم, مهیار دیلمى, مقایسه کرده است. اصفهانى درباره نقش ادبیات در استنباط احکام شرعیه مى نویسد: (کسانى که مى خواهند احکام الهى را از کتاب و سنت استنباط کنند, لازم است با زبان عربى بسیار ممارست داشته باشند, تا عربیت آنان براى آنها طبیعت باشد, نه تطبع و قریحه باشد, نه تکلف. و این که مرحوم شهید ثانى فرموده است: دورترین افراد از اجتهاد و استنباط عجم ها هستند, منظورش عجم هایى هستند که با زبان عربى خیلى ممارست ندارند. و نخواسته بگوید: حتما مجتهد باید از نسل عربها باشند. بنابراین, کسانى که در عربیت و ادبیات عرب خبرویت ندارند از خدا بترسند و به فتوا دادن و استنباط اقدام نکنند. که چه بسیار پیش آمده که برخى از دانشمندان به خاطر همین عدم خبرویت, برخى آیات و روایات را از معناى اصلى اش تحریف کرده و گرفتار اشتباه هاى روشنى شده اند که این جا, جاى یادآورى آن موارد نیست….)56 ب. محمدعلى مدرس تبریزى, مؤلف کتاب وزین ریحانةالادب از پژوهشگران مورد علاقه حاج شیخ بود. وى, در دانش تاریخ و تراجم تخصص داشت و آثار سودمندى نگاشت و به جامعه علمى و فرهنگى ایران عرضه کرد, از جمله: قاموس معارف, فرهنگ نوبهار و ریحانةالادب. مدرس تبریزى, در دانش فقه نیز صاحب نظر بود. از نوشته هاى فقهى او کتاب کفایةالمحصلین, در شرح کتاب تبصره علامه حلى است. اهل نظر بر این عقیده اند که در میان شرحهاى گوناگون تبصره, کفایةالمحصلین, از بهترین آنان است. حاج شیخ بر این کتاب تقریض نوشته و جایگاه بلند علمى مؤلف آن را ستوده است.57 ج. سید شرف الدین. نوشته هاى دقیق, سنجیده, بى پیرایه و بیدارگرانه و مستند سید شرف الدین عاملى, مورد پسند حاج شیخ عبدالکریم بود. سید شرف الدین پخته مى نوشت و از سر درد و نیاز و ضرورت و تکلیف قلم اش هدایت گر و انسان پرور بود. آن عالم مرزبان دین در خطه شامات, نیازهاى فرهنگى و اجتماعى مسلمانان را به درستى مى شناخت و براى احیاى میراث اسلام و تشیع و بیدار کردن مردم از خودفراموشى و اقطاع فرهنگى و زدودن چهره غربت از مکتب اهل بیت و فرزندان پیامبر(ص) قلم به دست گرفت. به عقیده او, که به درستى آن را ثابت کرد, دفاع از مکتب انسان ساز اهل بیت, عین دفاع از وحدت و فراخوانى به دعوت است. در این نگاه اگر اهل بیت و تعالیم وحیانى آنان, محور قرار بگیرد, کسى راه تفرقه و پراکندگى را نخواهد پویید. او, با نثرى شورانگیز, مهربانانه و منصفانه و دور از واژه ها و جمله هاى آزاردهنده, راه وحدت را هموار ساخت و پرده هاى جهل را کنار زد. سید شرف الدین در سفر به مصر, باب گفت وگوى دوستانه و مکاتبات دوجانبه با بزرگان اهل سنت, بویژه شیخ سلیم بِشرى, بزرگ الازهر را گشود و نخستین بناى سترگ و چشم نواز را به نام المراجعات, پى ریخت که بى گمان به خاطر استوارى و شالوده ریزى محکم و دقیق, از هر گزندى به دور خواهد بود. شرف الدین در سال 1350ق. وارد قم شد و مورد استقبال گرم و پرمهر حاج شیخ عبدالکریم قرار گرفت.58 حاج شیخ, ارتباط خود را با شرف الدین, نزدیک و نزدیک تر کرد و در نامه اى از تلاشهاى فکرى و آثار پربرکت او قدردانى نمود.59 د. علامه محمدجواد بلاغى. حاج شیخ نگارشهاى علامه بلاغى را بسیار پرفایده و مفید و به مثابه منشورى مى دانست براى معرفى اسلام و تشیع در برابر تهاجم فرهنگى مکتبهاى الحادى. در نگاه حاج شیخ, بلاغى بارویى براى دین بود که مرگ او رخنه اى در باروى دین پدید آورد. مرگ او دل حائرى را به درد آورد و در حوزه علمیه قم براى شناساندن و بزرگداشت بلاغى, چندین مجلس برگذار کرد.60 آیت الله حائرى شاگردان خود را به یادگیرى فنون نگارش و استفاده از قلم و کتاب براى تبلیغ دین تشویق مى کرد و نوشته هاى مفید و سازنده طلاب و فضلاى جوان را مى ستود. توجه مؤسس حوزه به اهل قلم و احترام به آنان و بزرگ شمردن قدر و منزلت آنان سبب شد فضلاى حوزه, به نگارش روى بیاورند و از معارف اسلامى, آن چه مورد نیاز مردم و جامعه مى دیدند, با قلمى خوش و روان, بنگارند و در دسترس مردم قرار دهند. و در این دوره بالندگى و شکوفایى, افزون بر عرضه شدن نوشته هاى مفید از سوى فضلا و علما و تفسیرهایى بر قرآن, که از آنها یاد شد, طلبه هاى جوان حوزه هم, براى پاسخ به شبهه هاى دینى و اعتقادى نسل جوان, دست به کار شدند و به میدان آمدند و رساله ها و کتابهاى مفید و اثرگذارى عرضه کردند و به تلاش برخاستند با عرضه کتاب و نوشته هاى مفید و مستند خود به دفاع از ارزشهاى دینى بپردازند و در برابر تهاجم غرب به هویت اسلامى مردم ایران, بایستند. از جمله کارهاى بزرگ و اثرگذارى که در آن دوره شاگردان مکتب حائرى انجام دادند, عرضه نوشته هایى بود که جوانان را در برابر شبیخون غرب, در امان مى داشت: هـ. شیخ عبدالصمد خوئى, که سالیانى در محضر حاج شیخ درس خوانده بود, در سال 1352ق. رساله اى در اثبات حجاب و عفت زنان نگاشت.61 و. سید احمد خسروشاهى, از فضلاى مدرسه دارالشفا و از همدوره ایهاى امام و آقاى لواسانى, از شاگردان حاج شیخ بود. وى پس از پایان تحصیل براى انجام وظیفه به تبریز رفت. آقاى خسروشاهى از مخالفان سرسخت رژیم مستبد رضاخان بود. آقاى خسروشاهى براى مبارزه با بى حجابى و غرب زدگى, رساله فى حرمة التشبیه بالکفار را نوشت. و در قیام پانزده خرداد 1342ش به رهبرى امام خمینى, همراه و همگام با نهضت بود. ز. سید على اکبر برقعى از شرکت کنندگان در حوزه درسى حاج شیخ, در سال 1305ش. رساله لباب الالباب فى فلسفة الحجاب را به زبان پارسى نشر داد. در این رساله, برهنگى را براى جامعه و تمدن بشرى, زیان بخش شمرد و هدف خود از نشر این رساله را, خدمت به جامعه و تمدن بشرى قلمداد کرد. وى کتابهاى دیگرى نیز نوشت و نشر داد, از جمله, کتابى در تاریخ شریف رضى, چرا از مرگ بترسیم, ترجمه رساله اى از ابن مسکویه و ترجمه کتاب الشیعه و فنون الاسلام, علامه صدر, تذکره مبتکران….63 ح. میرزا ابوالفضل خراسانى, از شاگردان کوشا و جدّى حوزه درسى حاج شیخ عبدالکریم و شیفته رفتار و سلوک وى. بارها از وى شنیده شده بود که مى گفت: (من اسلام عملى را در چند نفر دیدم, از جمله مرحوم آیت الله حائرى و مرحوم آیةالله حاج شیخ ابوالقاسم قمى.)64 خراسانى, در سال 1348ق براى تداوم فعالیتهاى مذهبى و فرهنگى پدر دانشمندش, به تهران هجرت کرد. و در آن جا, افزون بر تدریس علوم اسلامى براى طلاب تهرانى, وعظ و خطابه براى مردم و مؤمنان, با قلم نیز به تبلیغ از دین مى پرداخت و به شبهه ها پاسخ مى گفت و در برابر تهاجم فرهنگى دگراندیشان مواضع دیدگاه هاى اسلامى خود را اعلام مى کرد. به سال 1310ش. کتاب حکمة النقاب و فلسفة الحجاب را به زبان فارسى و بى نام منتشر کرد. و سپسها احسن الحکایات فى حجاب السافرات را با دلیلهاى فقهى و تاریخى گسترده ترى بازنویسى کرد و نشر داد. خراسانى پر مطالعه و پر کار بود. از کتابها و مطبوعات منتشر شده درباره این موضوع در ایران و دنیاى عرب خبر داشت. او در احسن الحکایات با نثرى روان و آکنده از ضرب المثل و شعر, موضوع ضرورت حجاب و پیوستگى آن را با عفاف, در قالب مناظره بین دو نفر تحلیل و بررسى کرد که در نوع خود از ادبیاتى داستانى و نو و پرکشش برخوردار است. خراسانى در احسن الحکایات, به رویارویى با شاعرانى چون ایرج میرزا, عشقى, پورداود, ابوالقاسم لاهوتى, که از برنامه هاى رضاشاه در کشف حجاب جانبدارى مى کردند, پرداخت و با زبان شعر از بافته ها, پندارها و انگارهاى غلط این افراد که چادر و مقنعه را کفن و ضد تمدن و پیشرفت خوانده و شمارى از آنها, مروج فرهنگ برهنگى بودند, پاسخ داد. وى افزون بر شعرهایى از خود, از سروده هاى شاعران مشهورى چون: واحدى کرمانشاهى, طلوعى, نسیم شمال امیرى فیروزکوهى, کمک گرفت و موج تبلیغاتى مدیحه سرایان دربارى را فرونشاند. از جمله در برابر اشعار عفت ستیزانى چون مهرانگیز, شعر زیباى شاعره اى به نام نیم تاج را آورده که سراسر دعوت به غیرت است و آزادى: شد پاره غیرت عجم از غیرت شما اینک بیاورید که زن ها رفو کنند نسوان رشت زلف پریشان گشاده رو تشریح عیب ها ى شما مو به مو کنند حکم طبیعت است که باید شود ذلیل هر ملتى که راحتى و عیش خو کنند ایوان پى شکسته, مرمت نمى شود صد بار اگر به ظاهر وى رنگ و رو کنند آزادیت به دسته شمشیر بسته اند مردان همیشه تکیه خود را بدو کنند نوحى ز نو بیاید و طوفان وى ز نو تا لکه هاى ننگ شما شستشو کنند مردى بزرگ باید و عزمى بزرگ تر تا حلّ مشکلات به نیروى او کنند
خراسانى, در این کتاب, نسبت به جریان روشنفکرى جدید, موضعى سرسختانه دارد و تأسیس مدارس توسط رضاخان و تقلید ایرانیان از اروپاییان را موجب عقب گرد و تحقیر ملت مى شمرد و بر این عقیده است که تجددگرایان به جاى علم و ادب و فنون و صنعت, رقص, موسیقى, بى شرمى و… را ترویج مى کنند. خراسانى, از شبهه هاى مخالفان اسلام, که اسلام زن را تحقیر کرده است, به روشنى و دقیق پاسخ مى دهد و مى نمایاند که زن در اسلام, مهم ترین جایگاه را دارد. او با بررسى جایگاه زن در میان ملتهاى گوناگون, ثابت مى کند که دیگران با زن همچون برده زرخرید و حیوان رفتار کرده و مى کنند و این اسلام است که به زن ارزش داد و او را در کرامت انسانى, دوشادوش مرد مى داند و مردان را به احترام و مهربانى و کمک به زنان سفارش مى کند. وى, در جاى جاى این کتاب, به شبهه ناسازگارى دین و دانش پاسخ مى دهد و مى گوید دین و دانش جدایى ناپذیرند و شریعتى که با دانش و پیشرفت بستیزد, آسمانى نیست و این تهمت از سوى بیگانگان براى بدبین کردن نسل نو به دیانت ساخته و پرداخته شده است. او تأکید مى کند: ما با پیشرفت و ترقى مخالف نیستیم, بلکه با هرزگى و عفت گریزى و فساد و فحشا, به نام تجدد, مبارزه مى کنیم. نتیجه مى گیرد: رشد و تعالى کشور ما بستگى به اسلام و رواج ارزشهاى اسلامى دارد و به هر مقدار از اصول و آداب اخلاقى دین فاصله بگیریم, به سقوط و بدبختى نزدیک تر خواهیم شد. (هنگامى که انسان دین ندارد و مغلوب هوى و هوس گشته, هیچ عاملى قوى نمى تواند او را از مهالِک تهدید نموده و به رشته صلاح و سداد درآورد, جز اعتقاد به حقانیت دین و قرآن, چون نفس انسانى, میل و شهوت مفرطى به لذات و شهوات دارد. در این حال, هرگاه بنده خدا, مقید به قیدى نشد و متجدد و آزاد از هرگونه قیدى گردید و مرتبط به یک اساس محکمى نگردید, به زودى در اثر تسلط نفس حیوانى و شوق طبیعى بهیمى از اوج انسانیت سرنگون گشته, در وادى لاقیدى و آزادى و حیوانیت وارد خواهد شد و براى شبهه کارى اسم این لاقیدى را, تمدن و تجدد و تعالى اخلاقى و انسانیت مى گذارد. در این وقت, هر تقیّدى را به اسم ارتجاع نامیده و هر لاقیدى و لامذهبى را به نام تمدن و اخلاق اسم گذار است. دیگر همچو شخصى, از هیچ گونه قتل و غارت و خیانت و دروغ و حقه بازی… پروایى ندارد…. و بدانید عزیزان من که اخلاق اسلامى, یک سلسله کمالاتى است که زندگانى اجتماعى و حیات مدنى, کاملاً متوقف و مبتنى بر اوست و علاوه سعادتِ ابدى و عزت و راحت سرمدى اخروى را نیز متحمل و متکفل است. هر آن کس محافظت بر اخلاق کریمه نماید, داراى ناموس و عفت نفس و غیرت و عزت و شرافت و مجد و نجدت و نیک بختى همیشگى خواهد بود اخلاق اسلامى است که منتها وسیله مهم و قوى ترین عامل ترقى و بزرگ ترین نیروى استقلال و تعالى یک قوم و ملتى است… فقط به وسیله اخلاق دینى قرآنى است که ممکن است عدالت و اخوت و اتحاد و مساوات در میانه افراد و جماعات انتشار پذیرد محور امنیت و سلامت و صحت و استقامت ملت و مملکت اخلاق است….)65 در تبیین و تبلیغ مواضع سیاسى و اجتماعى اسلام نیز, از سوى تربیت شدگان حوزه و مکتب حاج شیخ عبدالکریم, آثارِ سودمند و راهگشایى نشر یافت و در اختیار اهل مطالعه و جویاى معرفت و روشنایى قرار گرفت. آثارى که هرکدام چون اخگرى سوزان بر دامن استبداد تاریک رضاخانى شعله مى کشید و خرمن پلید جهل و ستم را ذره ذره مى سوزاند. چه پس از مجلس هفتم, استبداد رضاخانى, سلطه خود را بر شریانهاى فکرى و فرهنگى حاکم ساخت و هر روزنه اى را به روشنایى بست. و بر همه مراکز تبلیغى چنگ انداخت و همه روزنه هاى آزادى و دیندارى را بست و کسى را یارى نفس کشیدن نبود. کارگزاران رضاشاه, در پى جدایى دین از سیاست بودند. چنان برنامه ریخته بودند و سیاست خود را پیش مى بردند که طبقه عالمان, واعظان و نویسندگان حوزوى را کنار بزنند و آنان را سرگرم مسائل نماز, روزه, غسل و… کنند, تا کارى به کار مسائل اجتماعى و سیاسى اسلام و امور اقتصادى جامعه نداشته باشند و دست پلید رباخواران وابسته به شبکه هاى مخوف جهانى را رو نکنند. هر نوع سخن, درباره زمامدار جامعه و ویژگیهاى زمامدار, آزادى و عدالت و نابسامانیهاى اجتماعى و آشفتگى حکومت, خط قرمز شمرده مى شد. با آغاز ماه رمضان در 13 فروردین 1303ش. سرتیپ مرتضى خان یزدان پناه, در اعلانى, اهل منبر را از هرگونه سخن درباره مسائل سیاسى برحذر داشت: (به عموم آقایان وعاظ و اهل منبر, تذکر مى دهم که از صحبتهاى سیاسى جداً پرهیز کرده و منابر و مساجد را, که فقط جایگاه تعالیم مذهبى است, محل میتینگ و تلقین اغراضِ سیاسى قرار نداده و حتى کوچک ترین مطلب سیاسى را با مسائل مذهبى, مخلوط ننمایند. چنانچه بعدها دیده یا شنیده شود که برخلاف مندرجات این حکم, رفتار شده است, مخالف و متمرد, به محکمه نظامى جلب و بر طبق قانون, شدیداً مجازات خواهد شد.)66 در چنین روزگار هراس انگیزى که زبانها بریده مى شد و عرصه بر واعظان و خطیبان و مدافعان مذهب, تنگ بود و کسى را یاراى واکنش در برابر بدعتها و ستمهاى حاکمان بى فرهنگ و بى هویت نبود, عالمان متعهد پیامهاى اجتماعى و سیاسى دین را در لابه لاى تفسیر قرآن و شرح نهج البلاغه و اندرزنامه ها و رساله هاى فقهى مى گنجانیدند و مردم را به راه روشن دین و مقاومت در برابر ستم فرا مى خواندند. ط. آقا میرزا محمد ثقفى, از تربیت شدگان مکتب فکرى حاج شیخ, پس از دریافت اجازه اجتهاد و روایت براى پاسدارى از دین به زادگاهش تهران برگشت. او, افزون بر تنظیم تقریرات درس حاج شیخ و رساله نکاح, به تفسیر قرآن پرداخت و در پرتو آیات روشن و روشنایى آفرین قرآن, پیامهاى سیاسى و اجتماعى را, با زبانى ساده و روان, براى مردم بازگفت و افزون بر این, رساله اى مستقل نگاشت و در آن, مبانى سیاسى اسلام را شرح کرد و جایز نبودن رجوع به حکام جور را به بوته بررسى نهاد و مردم را از زوایاى آن آگاهاند. در این رساله, ثابت کرد: کارگزاران حکومت غیردینى و ستمکاران مشروعیت ندارند و مردم در مشکلات قضایى, جز به مقدار ضرورت, نباید به محکمه هاى ظلمه دادخواهى کنند و حکومت و قضا, در دوره غیبت, از آن فقیه جامع الشرائط است. وى, در چندین جاى تفسیر خود بر قرآن کریم, به این رساله و اندیشه حکومتى اسلام, اشاره کرده است. از جمله در تفسیر آیه 60 از سوره مبارکه نساء: (الم تر الى الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الى الطاغوت و قد امروا أن یکفروا به. و یرید الشیطان ان یُضلَّهم ضلالاً بعیداً.) آیا ندیده اى کسانى را که پندارند به آن چه بر تو و پیش از تو فرود آمده است, گرویده اند, مى خواهند داورى به نزد طاغوت ببرند, با آن که فرموده ایم ایشان که بدو نگروند. شیطان مى خواهد گمراه شان کند, گمراهى دورى. مى نویسد: (در بعضى از روایات, به این آیه تمسک شده است, به حرمت مرافع نزد مخالفین و سلاطین جور و قضات آنها و ایجاب فرمودند رجوع به حکام شرع و فقهاى شیعه را و حقیر در این باب رساله مستقله نوشته و شقوق مسأله را با مدارک آن متعرض شده ام.)68 و در شرح آیه اى دیگر نوشته است: (و محاکمه در نزد حکام جور جایز نیست, مگر آن که احقاق حق, توقف داشته باشد به رجوع به ایشان که در این حال, جایز است مراجعه به آنان, به عنوان استعانت, نه حکومت شرعیه. و این حقیر در این باب رساله مستقلّه نوشته ام.)69 یى. امام خمینى رهبر کبیر انقلاب اسلامى, از تربیت یافتگان برجسته و نامور مکتب حاج شیخ عبدالکریم, از جوانى در اندیشه اعتلاى دین و به کرسى نشاندن قوانین اسلام و ایجاد نظام عادلانه اسلامى بود. وى حکومت پهلوى را غیرمشروع و ظالمانه مى دانست و گه گاه, دیدگاه هاى خود را در نوشته ها و رساله هایى که مى نگاشت بازتاب مى داد. در سال 1308ق. در اوج استبداد سیاه رضاخانى, امام در تعلیقه اى بر کتاب فوائد الرضویه قاضى سعید قمى, در باب معارف و علوم عقلى, دل نگرانیها و اندیشه هاى سیاسى ـ اجتماعى خود را چنین بیان کرده است: (ما در این نوشته ها, راه اختصار پیمودیم, چون وقت تنگ است و حال و هوا نامساعد. و اهل این روزگار, مشتاق فهم معارف و حقائق نیستند; بلکه در این روزگارى که عصر طلایى نام گرفته, برخى دریافت معارف دینى و علوم الهى را ننگ شمرده و گروه گروه از لباس دیانت بیرون مى روند و دین خود را به بهاى ناچیز دنیا, مى فروشند و براى رسیدن به مادیات, بر باورها و ارزشهاى دینى پشت پا مى زنند و دین و دینداران را کوچک شمرده و بر صاحبان دین و دانش, فخر مى فروشند. وهتکوا حرمة الاسلام وناموس القرآن سرّاً و جهراً و مالوا… عن طریقه البینات والایمان وجلس فى مقام النبى(ره) والوصیّ. کل فاسق و جاهل و تولى الحکومة على الناس, کل سافل و ارذل, مع هذه القواعد المجعوله والعقول الناقصه و لقد ضاقت الارض على اهل العلم والدیانه لا مفرّ لهم و لهذه البلاد التى اشبه ببلاد الکفار لامقرّ لهم و لقد عدّ لباسهم لباس الشهرة والذله ولا یأتى على احد فوق ذلک من الذّلة فهذه الزمان هو الذى اخبر اهل البیت بانه لایبقى فیه من الاسلام الاّ اسمه و لا من القرآن الاّ رسمه….)70 آنان حرمت اسلام و ناموس قرآن را آشکارا و پنهان درهم شکستند, از راه روشن دین و ایمان, به بیراهه میل کردند. امروز, در جایگاه پیامبر و وصیّ آن حضرت, هر فاسق و نادانى تکیه زده و حکومت بر مردم را هر فرومایه و رذلى, با قانونهاى جعلى و خردهاى ناقص برعهده گرفته و زمین, بر اهل دانش و دین تنگ شده و راه فرارى به جاى نمانده است. و در این سرزمینى که به سرزمین کفار شبیه تر است, جایى ندارد. لباس آنان لباس شهرت و مذّلت است و ذلتى بالاتر از این در این روزگار سراغ نداریم و این زمان, همان روزگارى است که اهل بیت درباره اش فرموده اند: از اسلام جز اسم و از قرآن جز خط باقى نمى ماند. امام, سپسها در دیگر نوشته هاى خود, بویژه رساله هاى فارسى که براى عموم قابل استفاده بود, مانند کشف الاسرار و درسهاى فقه, موضوع ولایت فقیه را در سطح گسترده ترى شرح کرد و مبانى دینى و عقلى آن را آشکار ساخت. ک. آقاى مدنى کاشانى. وى, از شاگردان حوزه درسى حاج شیخ عبدالکریم و اهل قلم بود و نوشته هایى در مسائل سیاسى ـ اجتماعى نگاشت و عرضه کرد. برابر باور خود که ولایت و زمامدارى جامعه را از حقوق و وظایف فقیه جامع شرائط مى دانست, رساله اى در اثبات ولایت فقیه نوشت.71 ل. سید حسن فرید. از شاگردان با سابقه و مشاوران حاج شیخ بود و اهل قلم و داراى اندیشه هاى سیاسى ـ اجتماعى. وى, بر این عقیده بود و تأکید داشت که اسلام دین دنیا و آخرت است و توانایى دارد زندگى بشر را به بهترین شیوه اداره کند و مى گفت: گواه بر این, گذشته اسلام است. در صدر اسلام و بعدها, حکومتهایى با بهره گیرى از قانونها و آیینهاى درخشان اسلام, جامعه هاى بسیار را به بهترین وجه اداره کرده و به اوج شکوفایى و تمدن رسانده اند. اسلام نمونه هاى درخشانى از مدیریت اجتماعى و کشوردارى را به بشر عرضه کرده است که بر اهل اطلاع و تاریخ پوشیده نیست. آقاى فرید بر این عقیده بود که قوانین حقوقى اسلام براى اداره جامعه, بهترین قانون است و مفاسد و پیامدهاى قوانین بشرى را ندارد. او, حق زمامدارى را از آنِ فقیه اسلام شناس, پارساى کاردان مى داند. و در همین راستا, رساله قانون اساسى اسلام را نگاشت و منتشر ساخت. در این کتاب, موضوعاتى چون: حقوق در اسلام, معناى حقوق, فلسفه حقوق, قوانین حقوقى, قانون گذارى, زمامدارى, شرایط زمامدار, حکومت شرعیه و… را نقد و بررسى کرده است. او بر مردم لازم مى داند در مسائل قضایى و اجتماعى, در روزگار غیبت, به فقیه جامع الشرائط, که از طرف شارع زمامدارى و تدبیر جامعه بر عهده اوست, مراجعه کنند و از مراجعه به زمامداران جائر خوددارى ورزند: (مجتهد جامع الشرائط ,علاوه بر این که داراى مقام شامخ فتوى است و باید شاه و گدا, در جمیع شؤون زندگى فردى و اجتماعى از او تقلید کنند, داراى منصب رفیع حکومت شرعیه است. حکومت شرعیه, شامل دو رشته مهم قضاوت و ولایت [است] که در زمان حضور و قیام امام(ع) گاهى از هم تفکیک مى شوند, ولى در اعصار تقیه و غیبت امام(ع), که حکومت عملا به دست غاصبان و ستمکاران است, هر دو رشته توأم با هم به فقیه و مجتهد عادل تفویض شده و آنان هستند که مى بایست در صورت امکان حکومت اسلام را در دست گرفته در میان مسلمانان نظم و عدالت را برقرار سازند و ملت شیعه هم باید از آنها اطاعت کند و نمى توانند در منازعات مالى و حقوقى و در کارهایى که دخالت در آنها از وظایف حاکم است, افراد ملت, به قضات و اولیاى جور مراجعه کنند, بلکه در این گونه کارها, باید به فقهاى شیعه, که داراى حکومت شرعى مى باشند, رجوع کنند.)72
رساله هاى فرهنگى ـ عقیدتى: تربیت یافتگان مکتب حائرى, نسبت به دیگر موضوعات فرهنگى, سیاسى و اجتماعى نیز از اندیشه هاى راهگشا برخوردار بودند و رساله هاى ارزشمندى از آنان به یادگار مانده که هنوز نیز براى جامعه فکرى ـ فرهنگى ما, قابل استفاده است. این رساله ها و کتابها, در فضاى سهمگین و غبارآلود تهاجم فرهنگى دشمنان اسلام و تشیع, نوشته شده که در حقیقت این نوشته ها, در آن روزگار پاسخى بود به نیازهاى فکرى نسل جوان و حرکتى علیه خودباختگى و غرب زدگى. از این گونه رساله ها, بسیار است که نویسندگان آنها سعى کرده اند به زبان ساده و روان مسائل فکرى و فرهنگى را براى مردم بازگو کنند و از عقیده و مرام حق به دفاع برخیزند. از جمله: الف. رساله خیر الامور, نوشته سید احمد زنجانى است. وى, عالمى نواندیش و علاقه مند به مسائل فرهنگى و اجتماعى بود. با حساسیت زیاد, مسائل اجتماعى و فرهنگى را زیرنظر داشت. کتابها و مجله هاى ایران و جرائد منتشره در کشورهاى عربى را مطالعه مى کرد. با اندیشه هاى اصلاحى سید جمال الدین اسدآبادى, آشنا بود و طرحها و برنامه هاى اصلاحى سیّد را تنها راه برون رفت کشور از بحرانها و گرفتاریها مى دانست. در سالهاى نخست حکومت رضاخان, تجدد و سنت از موضوعها و گزاره هاى مورد بحثِ محافل علمى و فکرى بود, سنت گرایان با هرچیز نو و جدید مخالفت و هواداران آن را تکفیر مى کردند و تجددگرایان نیز, راه افراط پیموده و آموزه هاى دینى و اسلامى را به بهانه کهنه بودن به سخره مى گرفتند و به مبارزه با آنها برمى خاستند. او در نوشته هاى خود سعى کرد که براى این مسأله راه حلى بیابد. او در این باره با نفى افراط و تفریط راه حلّ میانه و سومى ارائه داد که در رساله خیرالامور, که به سال 1344ق. نوشت, بازتاب یافته است. در این رساله, از فلسفه احکام, نیاز به انبیاء, تطبیق حکم عقل و شرع, بحث به میان آمده و به تکفیرهاى نارواى اخباریان, پاسخ داده شده است. و آن گاه سخن را به اختلاف فتاوا میان مجتهدان, کشیده و مدارس قدیم و جدید, علل انحطاط مسلمین, سیرى در افکار و اندیشه هاى سید جمال الدین اسدآبادى و برنامه هاى سازنده او, و … در رساله خیرالامور, در فرازى در باب علل انحطاط مسلمین مى نویسد: (در یکى از مجلات عربیه بین النهرین سؤالى درج شده بود به عنوان: لم سقطنا و بم نرتقى؟ یعنى ما اهل اسلام, براى چه از مقام خود ساقط و از رتبه بلند منحط شدیم و به واسطه چه به درجه ارتقا و به درجه کمال فائز مى شویم؟ در جواب آن سى و شش رأى صدور یافته بود که سقوط و انحطاط ما از احاطه جهالت و انتشار نادانى است. ترقى و تکامل ما از نشر علم و بسطِ معارف خواهد بود. در قبال آن چهار رأى دیگر نقل شده بود که تنزل و پست افتادن ما به واسطه ترک عمل به وظایف لازمه و عدم التزام حقیقى به آن است. تعالى و تدرّج به مدارج عزت منحصر است به التزام واقعى باطنى به تکالیف واجبه و عمل کردن به آن. بنده نیز با عقل ناقص خود با رأى اخیر موافقم; زیرا مفاد رأى اول یک قسمت است از مفاد رأى اخیر… پس انتشار جهالت و نادانى نیز ناشى از ترک عمل به وظایف و عدم انقیاد به تکالیف وقت است. چنان که فیلسوف اعظم اسلام, سید جمال الدین همدانى اسدآبادى, معروف به افغانى, که از عقلاى مهم عالم اسلام است, همین علت را یگانه سبب تنزل مسلمین دیده, به فکر اصلاح و مداواى این مرض مزمن در افتاد. وى, پس از شرحى از برنامه هاى سید جمال در مصر براى اصلاح مسلمین, چنین نتیجه گرفته است: پس در موضوع انحطاط مسلمین, به کلى شکوه از مظالم اروپاییان کردن, از جهل به فلسفه انحطاط است, خرابى حال مسلمین از اخلاق فاسده درونى خود مسلمین است. هیچ ملتى در روى زمین, محکوم اجانب نشد, مگر نفاق در داخله آن ملت نمود… معالجه هیأت جامعه اسلامى, منحصر به اعمال همان اسلام خالص است. تریاق برء الساعه اجساد مرده اسلامیان کنونى, اقتدا به اسلاف پاک پیشین است. حبل المتقین استخلاص مسلمانان از این هفتم طبقه پستى و خوارى, تمسک عملى به عروةالوثقى قرآن مبین است.)73 آقاى اراکى نیز, در آن دوره مقاله اى به نام (علل عقب ماندگى انسانها) نوشت. وى, برخلاف ادعاى بیگانگان, که اعتقاد به قضا و قدر را عامل بدبختى مسلمانان معرفى مى کردند, احساس غرور و بى نیازى کاذب, تقلید کورکورانه از دیگران, نبود فرهنگ کار و کوشش و نداشتن پشتکار را, عامل و بستر ایستایى اقتصادى و فرهنگى جامعه هاى بشرى نام برد و مسلمانان را به ابتکار و تلاش و کوشش فراخواند: (سبب دوم تقلید است. به این معنى که چه در کارهاى مادیه و دنیاویه و چه در کیفیت تحصیلات ادبیه, چه از قبیل درس خواندن باشد و چه از قبیل طاعات و عبادات دیگر باشد, قوه متصرفه ما از بس به هم چشمى دیگران و تقلید این و آن پرداخته و خود در مقام تمیز نیک و بد آن, برنیامده ایم و به همان رویه پدر و مادرى, یا دیدن فلان شخص نافذ الکلمه اکتفا نموده ایم, جامد شده و از کار افتاده و در جمیع کارهاى مان, عقل خود را جواب گفته در خانه عقل منفصل تردد مى نماییم و خود دریافت ضرر و نفع و صلاح و فساد هیچ کارى را نمى نماییم و معلوم است که خداوند متعال, عقل را در مملکت وجود انسانى به منزله پیغمبر داخلى مقرر فرموده که در غیر امور تعبدیه, که باید لسان چون و چرا در آن کنار گذاشت… باید در جمیع کارهاى خود کمال مداقّه را نمود و عقل بیچاره را دست بسته و به کلى منعزل از کار ننمایى تا ملتفت شوى این کار چه نفعى دارد و چه ضررى.) در مورد دیگر, شخصى از تجار تهران, با اثرپذیرى از فضاى تیره و تار و فتنه زا علیه روحانیت, در کمک به حوزه ها به تردید افتاده بود و در مشروعیتِ دادنِ خمس, به علما و مراجع بزرگ تقلید, که مهم ترین پشتوانه اقتصادى رهبران دینى براى پیشبرد دین و کمک به توسعه حوزه هاى علوم دینى و تربیت طلاب است, دو دل گردیده بود و خلجانهاى فکرى خود را در نامه اى به آقاى خوانسارى, بازگفته بود. آقاى اراکى پس از پاسخ مستدل فقهى و عقلى در ضرورت اداى واجب مالى خمس, به او سفارش مى کند: در مسائل دینى, به اهل آن مراجعه کند و نیرو و توان خود را براى دفاع از اسلام و تشیع به کار گیرد. این سفارش آقاى اراکى به این شخص, از آن روى بود که در آن برهه, به خاطر نبود پایگاه استوار دینى و رحلت آقاى حائرى, فرقه هاى گوناگون و دست آموز استعمار, شبهه مى پراکندند و عزم شان جزم شده بود که شریانهاى اقتصادى حوزه را ببندند, و کسانى را که برابر وظیفه دینى و اداى واجب, با علما ارتباط مالى داشتند, دلسرد و با شبهه افکنى از این راه بازشان دارند. بدین جهت آقاى اراکى به این شخص تاجر سفارش مى کند به جاى چند و چون در مسلمات مذهب, به فکر چاره بیفتد و رفع خطر فرقه آقاخانیه بکند که در تهران به جذب ساده لوحان پرداخته و آنان را به دام مى اندازد و بنا دارد به کمک اجانب, با ورود آقاخان محلاتى به تهران کارهایى انجام دهد: (هم چنان که در مسائل طبیّه, بى سوابق تحصیلى نباید وارد شد, همچنین در مسائل فقهیه هم کسى که سوابق تحصیل ندارد, خلاف قاعده است و باعث ضلالت خود و اضلال دیگران است. اما مطلب دوم: این که شما شخص زیرکى هستید و این روزها اجانب, خیال دارند آقاخان محلاتى را به ایران وارد نموده و گربه دیگرى مانند تشکیلات بهائیه به رقص آورند. شما اگر بتوانید ولو عده قلیلى هم باشند, نگاهدارى نمایید که هیچ ضربتى بر پیکر اسلام از تشتت و اختلاف و تفرقه کلمه بالاتر نیست.)74
نیازهاى فکرى, عقیدتى و فرهنگى مسلمانان و شیعیان خارج از کشور از نگاه حاج شیخ عبدالکریم, به دور نبود. از آن جا مسلمانان و شیعیان خارج از کشور, سخت نیازمند فهم دین بودند و مى بایست در برابر شبیخون جبهه الحاد, از تواناییهاى فکرى و عقیدتى لازم آگاه مى شدند و به مزایاى اسلام و خردمندى احکام آن, از بن دندان اعتقاد مى یافتند, هم بتوانند در برابر این سیلاب بزرگ دین خود را از هر گزندى در امان بدارند و هم با رفتار زیباى اسلامى خود, براى دیگران الگو باشند. این, وظیفه اى بود که در برابر آقاى حائرى قرار داشت و به گونه اى مى بایست آن را انجام دهد. از این روى دنبال راه چاره اى مى گشت. از یک طرف نیاز مسلمانان خارج از کشور به فراگیرى دقیق آموزه هاى دین, روز به روز بیش تر احساس مى شد و از طرف دیگر, کسانى که بتوانند این وظیفه را به خوبى انجام بدهند, زبان بدانند, مسائل فکرى و عقیدتى را به طور دقیق بدانند و بتوانند براى مسلمانان آن سوى مرزها, به گونه روشن و خردمندانه, بازگو کنند, بسیار بسیار اندک و انگشت شمار بودند و شاید طبق سلیقه و ذوق حاج شیخ اصلاً چنین کسانى وجود نداشتند. بدین جهت ناگزیر بود که گروهى را پس از گزینش از بین فضلا, در نزد اهل فن و خبره به علم کلام و مسائل مورد نیاز, و آشناى به زبانهاى خارجى آموزش بدهد و به آنان راه و رسمها را بیاموزاند و آن گاه برترینها را به کشورهاى خارج گسیل بدارد. که این طرح به علتها و سببهاى گوناگون, ناکام ماند و برنامه اى که حاج شیخ در پى اجراى آن بود به سرانجام نرسید. ریحان یزدى, در این باره, چنین گزارش مى دهد: (فراموش نمى کنم که در سال 1314ش. این جانب به وسیله آقاى میرزا مهدى بروجردى دعوت شدم تا با فضلایى که به امر آیت الله حاج شیخ عبدالکریم, براى تبلیغ در کشورهاى بیگانه آماده مى شدند, همکارى کنم. ما دوازده نفر بودیم که با فراگرفتن علوم مربوطه, زیر نظر مدرسین متخصص براى این امر خطیر مهیا مى شدیم. ولى متأسفانه بعد از مدت کوتاهى, بر اثر اصرار و تقاضاى بیش تر محصلین حوزه علمیه براى شرکت در این مؤسسه, حاج شیخ عبدالکریم ناچار شدند که به کلى موضوع را متروک اعلام کنند… البته ممکن است که علل دیگرى هم در کار بوده که باریک بینان بر آن آگاهند….)75 بله, آیت الله حائرى یزدى, افکار و اندیشه هاى بلندى داشت و در اندیشه دگرگونى چگونگى تبلیغ دین بود و گشودن راهى نو براى بیان زیباییهاى دین, معارف الهى و سخنان معصومان, به گونه اى که جاذبه بیافریند, خردمندانه باشد و بتواند در دنیاى جدید, موجى بیافریند و به نیاز انسان جدید پاسخ گوید.