علماى شیعه, همیشه,بویژه پس از نهضت تنباکو, در رویدادهاى سیاسى ایران, اثرگذار و نقش آفرین بوده اند. با همه تلاشى که دولتهاى وابسته براى کشاندن ایران به جرگه وابستگى داشتند, اما به خاطر نقش آفرینى علماى دین در بیدارگرى و آگاهاندن مردم, نتوانستند به آسانى و با مشروعیت بخشیدن به رفتار و کردار خود به این هدف شوم برسند. ازاین روى, تا رویاروى مردم نایستادند و از مردم به طور کامل نبریدند و راه خود را از ملت جدا نکردند و مشروعیت خود را از دست ندادند, نتوانستند گامى در راه وابستگى بردارند. علماى دین, مردم را در برابر و رویاروى جدى و همه سویه با رژیمهاى پس از نهضت تنباکو قرار دادند و مهم ترین کار و حرکتى را که انجام دادند, نمایاندن نامشروعیت آنها بود که این, در تحولها و دگرگونیهاى سیاسى ـ اجتماعى ایران نقشى نبود. پس از نهضت تنباکو, رویدادهایى که سلسله وار, یکى پس از دیگرى روى مى دهد و علماى دین, در آنها اثرگذارند, بسیارند. این رویدادها, وقتى به اوج پختگى خود مى رسند که حوزه علمیه قم, بنیان گذاشته مى شود و پس از بنیان گذارى حوزه علمیه قم, حرکتهاى سیاسى ـ اجتماعى, جهت خاصى مى یابند, تا به انقلاب اسلامى, به رهبرى امام خمینى, شاگرد بزرگ, برجسته و نامور مکتب حائرى مى انجامد. اکنون و در این مقال, هدف, بررسى کارنامه حائرى است که نقش خود را در آن برهه زمانى چگونه ایفا کرد. آیا ایشان رفتار سیاسى از همه جهت بایسته اى داشت و در برابر رژیم پهلوى, بهترین رفتار و مشى را در دفاع از کیان اسلام, از خود بروز داد, یا خیر, مى شد بهتر از آن را داشته باشد؟ آیا آن چه در کارنامه ایشان رقم خورده, ناشى از روحیه انزواطلبى و گریز از مسائل و عرصه هاى سیاسى بوده, یا بر اساس خط مشى سیاسى خاص. آیا نمى توانست در برابر دستگیرى محمدتقى بافقى, و نهضت علماى اصفهان, به رهبرى حاج آقا نوراللّه اصفهانى, به گونه دیگرى رفتار کند و موضع دیگرى بگیرد؟چرا حضرت ایشان, از رویارویى با رضاخان, خوددارى ورزید و مانند دیگر علما, به رویارویى با استبداد برنخاست و روش و رویه اى غیر از آقایان: شهید مدرس, بافقى, و حاج آقا نوراللّه در پیش گرفت. به باور ما, بر خلاف بعضى از گمانه زنیها, حائرى, بر اساس یک سیاست دقیق و حساب شده و سنجیده گام بر مى داشته و به بست و گشاد کارها مى پرداخته است. او با مشى سیاسى ویژه, کار فرهنگى و علمى را, که شالوده هر کار اساسى سیاسى و اجتماعى است, بر هر کارى پیش داشت. گویا بى کار علمى و فرهنگى و تربیت نیروهاى شایسته, هر کار و حرکت سیاسى را ابتر مى انگاشت و بى سرانجام. از این روى, حوزه علمیه را بنیان مى گذارد و تمام تلاش خود را در نگهدارى از این بناى مقدس به کار مى بندد. با این نگاه, رفتار سیاسى, برخورد حائرى با سیاسیون و کارکرد او در عرصه هاى سیاسى, باید با توجه به این دو اصل راهبردى: بنیان گذارى حوزه و نگهدارى آن, به بوته بررسى نهاده شود. او, نیاز جامعه ایران را به نیروى کارامد و تربیت شده و مکتب دیده مى دید. نیروهایى که بتوانند در جاهاى گوناگون و در برهه هاى مختلف, نقش بیافرینند. روشن است که رسیدن به چنین هدف و آرمان و به این دستاورد بزرگ که عالمان, دانشوران و اهل معنى و تقوا در جاى جاى ایران, نقش آفرینى کنند, نیاز به زمان طولانى و کار بسیار توان فرسا دارد. طرحهاى حائرى براى حوزه پاسخ گو و رشد و شکوفایى طلاب و تعالى حوزه, بسیار بود که پاره اى از آنها به سرانجام رسید و در حیات خود وى به اجرا درآمد و نتیجه داد و حوزه بر آنها استوار گردید و پاره اى هم, زمینه اش به وجود آمد; اما در زمان حیات خود ایشان, جامه عمل نپوشید. از جمله طرحهاى او تخصصى شدن فقه بود.1 برابر این طرح, طلبه پس از فراگیرى کلیات و رسیدن به مرحله اجتهاد, براى هرچه کاربردى شدن فقه و پاسخ گویى به نیازهاى روز, با برنامه ریزى, باب خاصى از فقه را که مورد نیاز جامعه است و او نیز توان فهم و درک آن را دارد و مى تواند در آن عرصه به شکوفایى برسد, برگزیند و تمام توان خود را در آن بخش و باب به کار بندد. و طرح دیگر او, وادار کردنِ طلابِ با استعداد و باهوش بود, به فراگیرى یک زبان خارجى مورد نیاز,2 براى رساندنِ پیام دین به آن سوى مرزها و انسانهاى تشنه معارف الهى, و آشنا کردن مردمان سرزمینهاى اسلامى و دیگر سرزمینها با اسلام و آموزه هاى ناب آن. این طرحها, گرچه مجال اجرا نیافتند و طلاب نتوانستند از آنها بهره مند شوند; اما زمینه را براى دوره هاى بعد فراهم آوردند و بدین وسیله و با طرح این گونه مقوله ها کم کم زمام از دست بسته ذهنان, در حوزه گرفته شد. و افزون بر این, طرح این مقوله ها, بیانگر افق گسترده اى است که حائرى در چشم انداز خود داشت. او رسیدن به حوزه اى قوى, توان مند از جهت علمى و معنوى را در چشم انداز حرکت خود قرار داد و همه توش و توان خود را در این راه به کار بست و بنا داشت به حوزه اى برسد که خود, یا آیندگان بتوانند در پرتو و با تکیه بر آن, زمینه اصلاح کشور و پاسدارى از کیان دین را فراهم آورند.
اندیشه بنیان گذارى حوزه و پدید آوردنِ مرکزیتى علمى در ایران, برخاسته از رویدادهایى بود که حائرى در عصر خود شاهد و ناظر آنها بود, چه آن رویدادهایى که جهان را دستخوش دگرگونى قرار داده بود و مى داد, چه آنهایى که در داخل کشور در جریان بود و در فرهنگ, اجتماع, سیاست و اقتصاد اثر مى گذاشت. از این روى, سخن از بایستگى و ضرورت بنیان گذارى حوزه علمیه در ایران را, با توجه به سه گزاره به بوته بررسى مى نهیم 1. تجربه ها و مشاهده هاى بنیان گذار حوزه 2. اوضاع جهان و کشورهاى اسلامى 3. اوضاع ایران. هدف ما از بحث در این سه گزاره این است که هیچ کار بزرگ, بدون زمینه پدید نمى آید و صورت نمى بندد. هر حرکتى, هر انقلاب علمى, سیاسى و اقتصادى براساس زمینه ها و شرایط موجود, پا گرفته است. در حقیقت, رویدادهاى بزرگ و کوچک, در اندیشه ها و یا اندیشه پدید آورنده و آفریننده موج جدید علمى, اجتماعى, سیاسى و یا اقتصادى, دگرگونى پدید مى آورند و صاحبان آن اندیشه ها و یا آن اندیشه را به نقطه اى مى کشانند که به تلاش برمى خیزد, تا حرکتى پدید آورد و بنیان نوى درافکند. به گمان ما, حائرى و علماى آگاه زمان او, که به یارى او برخاستند, از رویدادهاى زمان خود, سخت اثر پذیرفته بودند و این اثرپذیرى به مرحله اى رسید که بار داد و به ثمر نشست. حائرى از آن چه تجربه کرده بود و دیده بود و آن چه از رویدادهاى جهان در جلوى چشم داشت, به این نتیجه رسید که حوزه شیعه. نخست آن که باید قوى و با بنیه سخت استوار پا بگیرد. و دیگر آن که در ایران, چنین مرکزى شالوده ریزى شود, تا در رویدادهاى ایران اثر بگذارد و جریانها را به سمت و سوى مطلوب بکشاند.
1. نهضت تنباکو: به رهبرى میرزاى شیرازى بزرگ, و هدایت گریهاى آن به آنِ عالم بزرگ تهران, آقاى آشتیانى, در همه اهل فکر و در جریانهاى فکرى و علمى کشورهاى اسلامى بویژه ایران و در حرکتهاى سیاسى و مبارزات, اثرگذارد و همگان را متوجه مذهب کرد. علماى دینى را به گونه اى و اهل فکر و اندیشه و سیاسیون را به گونه اى دیگر. حائرى در سامرا, در کنار رهبرى نهضت تنباکو قرار داشت و از نزدیک در ریز جریانها قرار مى گرفت و مى دید چگونه میرزا از تواناییهاى خود و حوزه سامرا و تهران بهره مى برد و جریان و موج پدید آمده را در جهت درست که همانا عزت و استقلال مردم و کشور ایران باشد, هدایت مى کند. او به درستى دریافت اگر تلاشهاى شبان و روزان میرزا در بنیان گذارى حوزه سامرا و تربیت طلاب و فضلا و شکوفا ساختن استعدادها نبود و علماى تربیت شده مکتب او, در جاى جاى ایران, نقش آفرینى نمى کردند, به هیچ روى نمى توانست این گونه زیبا, حرکت را رهبرى کند و این سان نتیجه شیرین حرکت را به کام مردمان تشنه عزت و استقلال و به تنگ آمده از حصار ذلت بچشاند و قرارداد نکبت بار خیانت پیشگان دربار ایران را با انگلستان لغو کند و به حاکمیت انگلستان بر مقدرات کشور پایان بخشد.3
2. نهضت مشروطه, ثمره و نتیجه نهضت تنباکو بود: حوزه با برکت سامرا, بنیانى که بر تقوا استوار گردیده بود, سلسله حرکتها را در جهت شوکت و عزت مسلمانان پدید آورد که از آن جمله نهضت بزرگ مشروطه بود که حکومت به ننگ و نکبت آلوده قاجار را برچید و به استبداد مخوف قاجارى پایان داد. در این حرکت, بزرگ ترین و نامورترین شاگرد مکتب سامرا, قربانى اختلافهایى شد که استعمار به آن دامن مى زد. این سرانجام تلخ, شیرینى حرکت ضد استبدادى مشروطه به رهبرى علماى متقى و روشن ضمیر را که به حکومت قانون انجامید و جمع شدن بساط استبداد, در کامها ماندگار نساخت و مردم لذتِ زندگى در سایه سار این دستاورد بزرگ را نچشیدند و غرب از اختلافها, بویژه اختلاف علما استفاده کرد و روشنفکران غرب زده و دست پرورده خود را به میدان آورد. در این هنگام, حائرى در اراک به سر مى برد, سال 1324. او از نزدیک مى شنید و مى دید که استادان, همگنان و همدوره ایها و همدرسهاى خود, هر یک, چسان قربانى اختلافها و آزمندى آزمندان شدند و شاید از این جا بود که به این فکر افتاد چگونه باید این نیروى از دست رفته را بازیافت و از موجى که پدید آمده, در جهت بنیان گذارى بنیان جدید بهره برد.
3. اولتیماتوم روس به دولت ایران و مجلس دوم: در چهارده ذیحجه 1329, مؤتمن الملک, رئیس مجلس ایران, در تلگرافى, براى مقابله با اولتیماتوم روس از آخوند خراسانى طلب یارى کرد.4 از سراسر ایران نیز, تلگرافهایى در این باره به آخوند خراسانى مخابره شد.5 علماى نجف براى رویارویى با اولتیماتوم روس, بر آن شدند در کاظمین گرد هم آیند و پس از آن به سوى ایران حرکت کنند.6 آخوند خراسانى, در سه شنبه بیست ذیحجه 1329, پیش از حرکت از نجف, چشم از جهان فرو بست.7 درگذشت آخوند خراسانى که رهبرى جریان را به عهده داشت و محور حرکت بود, حرکت را کُند کرد و در سیر مبارزه علماى نجف علیه روس, گسست پدید آورد. با این حال, علما در نجف گرد آمدند و طلاب نیز با آنان همراهى کردند; اما نتیجه و دستاوردى از این حرکت بهره ایران و مردم مسلمان این دیار, در آن برهه نشد; زیرا هیأت وزراء, در تلگرافى به علماى اجتماع کرده در کاظمین, اعلام کرد: نیازى به حضور آنان در ایران نیست.8 زیرا دولت ایران اولتیماتوم را پذیرفته و مجلس منحل گردیده بود. روسیه هم آذربایجان و مرکز آن, تبریز را, اشغال کرده بود و در روز دهم محرم 1330, ثقة الاسلام تبریزى را به دار آویخت و جنایات بسیارى از کشتن مبارزان و مردم بى پناه و… انجام داد. این رویداد و رویداد مشروطه, هر اهل اندیشه و فکرى را به درنگ وامى دارد که آیا اگر علماى بزرگ شیعه در ایران مى بودند و در ایران براى رهبرى و هدایت حرکتها و جریانهاى پرشور مذهبى مرکزیتى وجود مى داشت, نهضت مشروطه آن چنان به بى راهه مى افتاد و حرکت علما علیه اولتیماتوم روس, این چنین ابتر مى ماند و روس بر مردم بى پناه مى تاخت؟ یا خیر هر حرکتى به انجام درست خود مى رسید و دستاورد آن بهره امت اسلامى مى شد. حائرى از علما و صاحب نظران و مردان اندیشه و فکر بود و اهل درنگ دقیق روى این رویدادها. همین درنگ و نگر روى این رویدادهاست که او را وامى دارد, دوباره به ایران باز گردد, تا شاید بتواند براى ایران کارى انجام دهد و براى همیشه به دور بودن علما از مرکز رویدادهاى مهم, پایان دهد و با ایجاد مرکزیت بزرگ شیعى در ایران, علما را به متن رویدادها وارد کند, تا از هرج و مرج و بى برنامگى و سرگردانى مردم جلوگیرى شود و مردم, در همه امور و رویدادها, با تکیه بر مرکز روحانى, راه از بى راه, باز شناسند. روى همین مبناست که حاج شیخ, در پاسخ به استاد خود, میرزا محمدتقى شیرازى که او را به بازگشت به عتبات فرامى خواند, مى نویسد: خیر, من باز نمى گردم; زیرا: (ایران رو به تباهى و فساد مى رود و باید در ایران براى مبارزه با فساد حوزه اى به وجود بیاید.)9
4. ایران در گیرودار جنگ جهانى: ایران در این برهه هراس انگیز و درگیرى و جنگ قدرتهاى بزرگ, بسیار بسیار آسیب دید. درازدستیهاى روس و انگلیس از یک سو و دخالتهاى دولت عثمانى از دیگرسو, ایران را به باتلاق هرج و مرج و فساد کشانده بود. در این هنگامه و برهه دردآلود, گروه هایى از مردم, به رهبرى روحانیان و علما و مردان پارسا و خداجو, در شمال, میرزا کوچک خان, در آذربایجان, شیخ محمد خیابانى, براى دفاع از استقلال کشور و راندن نیروهاى اجنبى به عرصه کارزار وارد شدند و حماسه ها آفریدند. به خاطر دخالت بیگانگان و درازدستى آنها در کشور, ناامنى و هرج و مرج تمام کشور را فراگرفته بود. و در این هنگام, دولت وثوق الدوله, پس از نُه ماه مذاکره, قراردادِ ذلت بار 1919/1338هـ.ق را امضا کرد. این قرارداد ننگین, همه مردم را به مخالفت واداشت. شمار بسیارى از مردم و علماى ایران, با ارسال نامه هایى, از مراجع نجف خواستند, براى لغو آن, دست به تلاش گسترده بزنند و از دولت بخواهند که خیلى زود لغو آن را در دستور کار خود قرار دهد. مراجع بزرگ نجف و عتبات: شیخ الشریعه اصفهانى , سید اسماعیل صدر و محمدتقى شیرازى, وقتى با زوایاى قرارداد آشنا شدند و استقلال ایران را با این قرارداد در خطر دیدند, در ربیع الاول 1338, در تلگرافى به وثوق الدوله مرقوم داشتند: (شما را آگاه مى کنیم که نامه هاى بسیارى از ایران رسیده, مبنى بر این که شما, معاهده اى با انگلیس بسته اید که از نظر عاقبت اندیشان, خوف از بین رفتن استقلال ایران, وجود دارد…. در گذشته, مردان ایران زمین, محافظت و احتیاط شدیدى در حفظ استقلال بلاد اسلامى داشتند و از هر چیزى که از آن رائحه از بین رفتن شرف ممالک ایران به مشام مى رسید, دورى مى جستند. اگر چنانچه وسیله اى براى از بین بردن آن عواقب, اتخاذ کرده اید, لازم است که آن را به اطلاع ما برسانید, تا آسوده خاطر شویم… و الاّ ما با هر آن چه در توان داریم, متصدى رهایى از این معاهده ننگین مى شویم, تا براى همه عالم مشخص شود که مسلمانان توانایى شکستن طوق عبودیت و بندگى را دارند و ذلت و خوارى را تحمل نمى کنند….)10 این تلگراف, بسیار مهم و سند تاریخى است و بیان گر شعور, آگاهى, دقیق اندیشى و حساسیت مردم و علماى ایران, از یک سو, و احساس مسؤولیت و حساسیت و دغدغه بسیار بالاى مراجع بزرگ شیعه و نگرانى آنان براى استقلال کشور, از دیگرسو, اما با همه اینها, این تلگراف دیرهنگام صادر مى شود; یعنى پنج ماه پس از بسته شدن قرارداد. زیرا قرارداد, در تاریخ ذیقعده 1337, بسته مى شود و نامه و تلگراف علماى نجف به وثوق الدوله ربیع الاول 1338. این فاصله در امر بسیار حیاتى, که همانا موضع گیرى علیه قرارداد ننگین وثوق الدوله باشد, در آن برهه حساس و نگران کننده, که ساعتها, روزها و آن به آن, تعیین کننده و سرنوشت سازند, بسیار زیاد است و آن انتظارى که از چنین موضع گیرى روشن و بیانیه مهم, در موج آفرینى و بسیج مردم و اثرگذارى آن روى قرارداد, بود, به حقیقت نپیوست و تلاش علماى بزرگ و مردم, نتیجه لازم را نداد. اگر مرکزیتى در ایران مى بود و مرجع بزرگ و صاحب نفوذى در ایران وجود مى داشت, بهنگام و با آگاهى از ریز جریان موضع مى گرفت, مردم را و همه خردمندان و عاقبت اندیشان و سیاستمداران دلسوز و وطن دوست را علیه قرارداد بسیج مى کرد, بى گمان دستاورد بزرگى بهره ایران و ملت ایران مى شد. این همان چیزى بود که حائرى به آن رسیده بود. از این روى وقتى میرزا محمدتقى شیرازى از هدف وى آگاه مى شود و منظور وى را از ماندن در ایران مى فهمد, دیگر اصرارى به بازگشت وى به عتبات نمى کند.
ورود حائرى به اراک, همزمان با جنگ جهانى اول بود و بنیان گذارى حوزه علمیه قم, در آغاز سال 1340هـ.ق. اندکى پس از کودتاى رضاخان در سوم اسفند 1299هـ.ش. در این جنگ, دولت عثمانى از هم گسیخته شد و انگلستان, چتر سیاه و شوم سیطره خود را بر تمامى سرزمینهاى اسلامى, گستراند. در عراق, مرکز دیرپاى تشیّع, دگرگونیهایى رخ داد. با ورود دولت عثمانى به جنگ, بندر بصره در محرم 1333, به دست انگلیسیها افتاد. در این هنگام, با فتواى علماى بزرگ شیعه, انقلاب عراق شروع شد. 1920/1338هـ.ش.11 پس از درگیریهاى فراوان, عراق و مراکز حوزه هاى تشیع: نجف, کربلا, سامرا و… به اشغال انگلیسیها درآمد. شمارى از علماى بزرگ, دستگیر و تبعید شدند, از آن جمله محمدتقى خوانسارى که دستگیر و به هند تبعید شد.12 در این برهه, که حوزه هاى بزرگ نجف, کربلا, سامرا از هم فرو پاشید و به حالت نیمه تعطیل درآمد, زمینه براى تشکیل حوزه هاى دینى در ایران فراهم آمد که برخاسته از یک نیاز جدّى شیعه بود. و این نیاز از سوى عاقبت اندیشان و اهل فکر و آگاهان به امور امت اسلامى و سیاست, به شدت احساس مى شد. اکنون براى آن که دقیق تر و بهتر کار بزرگ حائرى, همانا بنیان گذارى حوزه علمیه قم, در آن برهه خاص در ایران روشن شود و پى به اهمیت موضوع ببریم, ناگزیر باید سیرى در رویدادهاى مهم جهانى و کشورهاى اسلامى داشته باشیم و این سیر از چند جهت اهمیت دارد: الف. شناخت آن عصر و برهه زمانى خاص, به ما این روشنایى را مى دهد که راز تلاشِ حائرى را در بنیان گذارى حوزه و نگهدارى آن از هرگونه گزند و آفت, دریابیم. ب. آشنایى با رویدادهاى آن زمان, برنامه هاى راهبردى انگلستان در جهان و کشورهاى اسلامى, از جمله افغانستان, ترکیه و… به ما این درک را مى دهد که رضاخان به طور کامل و همسو با سیاستهاى انگلستان, حرکتها, تلاشها, برنامه ها و سیاستهاى خود را سامان داد. و جریان روشنفکرى, که در کودتا نقش داشت و به کمک کودتاگران برخاسته بود, آگاهانه از پستان این کفتار پیر تغذیه مى کرد و به دنبال زدودنِ اندیشه هاى اسلامى و آداب و سنتهاى دینى و حاکم کردنِ فرهنگ و اندیشه مردم و مسلک غرب بود, از هر راه ممکن. حاکم کردنِ فرهنگ جاهلى و برچیدن فرهنگ دینى. در این سیاست راهبردى, ایران باید تغییر هویت مى داد و هماهنگ با برنامه ها و سیاستهاى انگلیس راه خود را مى پیمود. در چنین دوره و هنگامه اى حوزه قم, بنیان گذارده مى شود; یعنى تلاشى و حرکتى درست برخلاف سیاستهاى راهبردى انگلیس در منطقه و ایران کار بنیادى که اگر به باور بنیان گذار, که سخت به آن پاى بند بود, آفت نبیند و این امواج سهمگین را از سر بگذراند, آینده ایران روشن و گرنه سیاه خواهد بود. این همان افق روشنى بود که حائرى در پیش روى داشت و چشم انداز حرکت خود را بر آن قرار داده بود و خود را ملزم مى دانست که به آن دست یابد.
جنگ جهانى اول, که براى کشورهاى اسلامى جز بدبختى و نکبت چیزى در بر نداشت و بهره کشورهاى اسلامى از آن درد و رنج و از هم گسیختگى بود, به سال 1918 پایان گرفت. در این جنگ, سرزمین بزرگ اسلامى تکه تکه شد و هر تکه اى از آن زیر سیطره یکى از قدرتهاى پیروز در جنگ. بخش بزرگى زیر سیطره انگلیس و بخشى هم زیر سیطره فرانسه. و کشورهایى هم, که به ظاهر زیر سلطه مستقیم نبودند, به عبارتى مستعمره نبودند, به خاطر ضعف حکومتها و دریوزه گرى و بى هویتى آنها, هیچ اختیارى از خود نداشتند و سرنوشت شان به دست قدرتهاى بزرگ پیروز, رقم مى خورد و ثروت بى کران شان به تاراج مى رفت. خلافت ششصد ساله عثمانى, که بخش بزرگى از جهان را زیر نگینِ قدرت خود داشت ووارد دروازه هاى اروپاى شرقى شده بود, و به طور جدّى, غرب را تهدید مى کرد, پس از پیروزى متفقین, برابر عهدنامه توّیى و سِور در 11 اوت 1920/15 ذیقعده 1338 تجزیه شد: (براى ترکها در اروپا, اسلامبول و حومه آن و در آسیا ولایت آناتولى باقى ماند. به علاوه عهدنامه سِور ازمیر را به یونانیها تسلیم مى کرد. ارمنستان, مملکت مستقلى شد, سوریه و بین النهرین ممالک آزادى تشکیل داده, قرار شد هر یک موقتاً در تحت قیمومت دولتى که جامعه ملل معین نماید بمانند و فرانسه براى سوریه و انگلستان براى بین النهرین تعیین گردید. فلسطین, مطیع قواعد مخصوص گردید و اداره آن به انگلستان سپرده شد. در عربستان, حجاز که در جریان جنگ علیه سلطان عثمانى شوریده بود, تشکیل مملکت مستقل متحد با انگلیس را داد.)13 ترکیه: در کنفرانس صلحى در لوزان سویس, نماینده انگلیس, چهار شرط براى به رسمیت شناختن استقلال ترکیه جدید مطرح کرد: 1. لغو نظام خلافت و اسلام, به طور کامل 2. رانده شدن خلیفه از کشور. 3. مصادره اموال خلیفه. 4. اعلام اصل سکولاریسم در نظام حکومتى و اجراى آن.14
در این کنفرانس, عصمت پاشا, شرایط انگلیس را نپذیرفت و کنفرانس بدون نتیجه به کار خود پایان داد.15 اما در ژوئیه 1923/10 ذیحجه 1341, دوباره کنفرانس تشکیل شد و پیمان نامه لوزان به امضا رسید.16 با به رسمیت شناخته شدن ترکیه جدید و اعلام جمهورى, مصطفى کمال آتاتورک به عنوان نخستین رئیس جمهور برگزیده شد و براى اجراى مواد صلح نامه لوزان, دست به کار شد و به گونه بسیار گسترده, سیاستهاى دیکته شده غرب را مو به مو به اجرا درآورد. عراق, یا بین النهرین: پس از پایان گرفتن جنگ جهانى, بنابر تصمیم جامعه ملل, اداره عراق به دست انگلیسیها افتاد. انگلیسیها در گاهِ ورود به عراق, با مخالفت شدید علماى شیعه رو به رو شدند.. مبارزه علماى شیعه علیه انگلیسیها, به سال 1918م/1336هـ. آغاز شد و به سال 1920م/1338هـ. که به انقلاب عشرین شهرت یافت, به اوج خود رسید. رهبرى این حرکت, انقلاب و مبارزه بزرگ را میرزا محمدتقى شیرازى, استاد بنیان گذار حوزه علمیه قم, حاج شیخ عبدالکریم حائرى, به عهده داشت. وى در 15 شعبان 1338/ 4 مه 1920, علیه انگلیسیها, حکم جهاد داد.17 در شوّال همان سال, با پیوستن عشایر عراق به صف مبارزان و جهادگران, دامنه حرکت و جهاد مقدس علیه اشغال گران, گسترش یافت. علماى بسیارى در جهاد شرکت کردند.18 پسر آقا سید محمدکاظم یزدى, صاحب عروةالوثقى, در نبردِ با قواى انگلیسى به شهادت رسید.19 و آقا محمدتقى خوانسارى, در صحنه نبرد اسیر و به همراه شمارى از مبارزان به هند تبعید گردید و پس از چهار سال اسارت, آزاد شد و به ایران آمد و وارد حوزه علمیه اراک شد.20 در هنگامه و گرماگرم نبرد, 3 ذیحجه 1338/ 13 اوت 1920, محمدتقى شیرازى, رهبر انقلاب عراق, چشم از جهان فرو بست و شیخ الشریعه اصفهانى رهبرى انقلاب را به عهده گرفت. و ایشان, سال بعد, 1339هـ.ق. رحلت کرد. در 5 اکتبر سال 1920, سرپرسى کاکس, به گونه رسمى حاکم سیاسى انگلیس در عراق شد21 و در 23 اوت 1921, فیصل را که از خاندان شرفاى مکه بود, به پادشاهى عراق برگزید.22 انتخاب وى و تلاش براى تشکیل مجلس مؤسسان و رسمیت بخشیدن به قرارداد انگلیس و عراق, با اعتراض علما رو به رو گردید.23 شمارى از مخالفان طرح انگلیس, تبعید شدند, از جمله آقاى خالصى که به حجاز تبعید شد و او هم پس از مناسک حج, به ایران آمد.24 حدود چهل تن از علماى نجف به ایران تبعید شدند که نامورترین آنان, آقایان سید ابوالحسن اصفهانى, میرزا محمدحسین نائینى, هبةالدین شهرستانى و خالصى زاده بودند.25 این آقایان به قم آمدند. آمدنِ آنان به قم, به گونه اى رسمیت دادن به این پایگاه عظیم تازه بنیاد بود و احترام به بنیان گذار آن و اهمیت به مقام و جایگاه ایشان و از دیگرسو, حائرى, با استقبال از آنان و احترام به جایگاه والاى مرجعیت شیعه و واگذاردن جاى درس و نماز خود به آنان, کمال احترام را گذارد و اهمیت حرکت این بزرگان را در بین شیعیان و ایرانیان نمایاند. این رویداد, دو سال پس از بنیان گذارى حوزه, به سال 1342هـ.ق. به وقوع پیوست. عربستان: وهابیان, دست پروردگان انگلستان, در هنگامه جنگ جهانى, بر بخشى از عربستان چیره شدند و با کمک انگلستان, منطقه حجاز را در چنگ گرفتند. عبدالعزیز بن سعود, در 26 سپتامبر 1924/4 ربیع الاول 1343, مکه را به تصرف خود درآورد. و در 7 ژانویه 1926/22 جمادى الثانى 1344, به عنوان سلطان حجاز, به تخت نشست.26 روى کار آمدن وهابیان, با تعصب شدید علیه شیعه و اجراکننده طرحهاى شوم انگلستان در بین مسلمانان, از گرفتاریهاى بزرگ و فاجعه آمیزى بود که جهان اسلام, بویژه شیعیان, با آن دست به گریبان بودند. این گروه تفرقه انگیز, دست پرورده انگلیس و نابخرد, هر روز گرفتارى و مصیبتى علیه مسلمانان پدید مى آورد که شیعه هدف اصلى آن بود. از آن جا که شیعیان, تنها مانع پیشروى و یکه تازى استعمارگران بودند و همیشه و همه گاه در رویارویى و نبرد با قواى انگلیس, باید از سر راه برداشته مى شدند و با هر وسیله ممکن, ریشه هاى این گروه خشکانده مى شد. و انداختن وهابیان به جان شیعیان و وادار کردن آنان به بى احترامى به باورهاى ناب, اصیل و زلال آنان, از جمله سیاستهاى راهبردى انگلیس بود که همیشه و در هر حال, آن را دنبال مى کرد. این گروه نگون بخت, پس از رسیدن به قدرت, به نابودى شیعیان در سرزمین حجاز کمر بست و به قتل و غارت آنان دست گشود و در کنار این نسل کشى و حرکت شوم ضد بشرى, حرکت شوم دیگرى که انجام داد, ویران کردن مزار ائمه بقیع(ع) بود که در هشتم شوال 1344/1304ش, به حکم قاضى وابسته به خود, انجام گرفت. در این برهه, آقایان سید ابوالحسن اصفهانى و میرزاى نائینى در تلگرافى به امام جمعه خوئى, نماینده تهران, ضرورت اقدام دولت ایران را براى جلوگیرى از این حرکت شوم وهابیان, یادآور شدند: (قاضى وهابى به هدم قبه و ضرایح مقدسه ائمه بقیع حکم داد, 8 شوال مشغول تخریب, من بعد معلوم نیست چه شده, با حکومت مطلقه چنین زنادقه وحشى به حرمین. اگر از دولت علیّه و حکومت اسلامیه علاج عاجل نشود, على الاسلام السلام…)27 امام جمعه خوئى, در ماه ذیقعده سال 1344, مدیران جراید را به منزل خود فرامى خواند و تلگراف مراجع بزرگ تقلید را براى آنان مى خواند و دخالت دولت ایران را براى جلوگیرى از این هتک حرمت, خواستار مى شود. همین تلگراف, به آقاى سید محمد بهبهانى نیز, مخابره شد. کمیسیونى در مجلس براى دنبال کردن قضیه تشکیل مى شود. رئیس الوزرا, در تلگرافى به سفارتخانه ایران در حجاز, مى خواهد که اطلاعات بیش ترى درباره این موضوع در اختیار دولت بگذارد.28 کمیسیون مجلس, با احتیاط تمام در مکانى خلوت, با آقاى حائرى در قم دیدار و پیشنهاد یک گردهمایى علما و طلاب را مى دهد. حاج شیخ عبدالکریم, موضوع را دنبال مى کند. نامه اى براى محمدرضا مسجدشاهى, از علماى بزرگ و صاحب نفوذ اصفهان مى فرستد و وى را در جریان مى گذارد. و از او مى خواهد که از حاج آقا نوراللّه, عموى خود, بپرسد که اگر چنین جلسه اى تشکیل شود, آیا شرکت خواهد کرد. گرچه پاسخ حاج آقا نورالله روشن نیست و یا دست کم, ما از آن اطلاعى نداریم, اما از مطالعه رویدادهاى آن دوران چنین برداشت مى شود که حاج شیخ عبدالکریم, با توجه به همراهى نکردن دولت رضاخان, براى فراهم کردن زمینه هاى چنین گردهمایى, به تلاش برنمى خیزد و قضیه را دنبال نمى کند. فلسطین: در بین سرزمینهاى اسلامى, فلسطین حالت فوق العاده و ویژه داشت. در دوم نوامبر 1917/ محرم 1336, انگلستان, اعلامیه بالفور را منتشر ساخت. در این اعلامیه, انگلستان خواستار پایه گذارى میهنى قومى براى یهودیان شد. و سپس زمینه مهاجرت یهودیان را از سرتاسر جهان به سرزمین فلسطین فراهم ساخت.29 از سال 1919 تا 1932 یکصد و نوزده هزار و چهارصد تن یهودى به فلسطین وارد شد. این موج مهاجرت یهودیان از سرتاسر دنیا, از جمله ایران, به فلسطین نگرانیهاى بسیارى از سوى علما و بزرگان دین, آگاهان و فرهیختگان جهان اسلام به دنبال داشت. از جمله کسانى که سخت نگران بود و به دنبال راه حلّى مى گشت, حاج شیخ عبدالکریم حائرى بود. ایشان در نامه اى به تاریخ 7 دى ماه سال 1312 به دربار, نگرانى خود را اعلام کرد و از دولت خواست به فریاد فلسطینیان برسد و به آنان در برابر این هجوم یهود به سرزمین شان کمک کند و یارى برساند و دستور چاپ این تلگراف را هم در مطبوعات بدهد, تا مردم در جریان قرار بگیرند: (بعد از دعاگویى صمیمى, امروزه مسلمین در این هجوم یهود به فلسطین و بیت المقدس, مستغیث به آن یگانه حامى است و چشم همگى به الطاف خاصه ملوکانه است. امید به اعانت پروردگار, جلّ و علا, این عائله مهمه, با توجهات خاصه مرتفع, موجب مزید دعاگویى این ضعیف و عامه مسلمین گردد.)30 رضاخان اجازه انتشار این تلگراف را در مطبوعات نداد و گفت: (مقتضى نیست این نامه در مطبوعات منتشر شود.)31 از چگونگى برخورد دربار و رضاخان با نامه آقاى حائرى و زمینه سازى دولت رضاخان در کوچ یهودیان ایران به سرزمین فلسطین, و تشویق و وعده و وعید به آنان و… به دست مى آید که دولت رضاخان و روشنفکران پیرامون او, در راستاى سیاست انگلیس براى بنیاد کشورى یهودى ـ صهیونیستى در قلب کشورهاى اسلامى حرکت مى کرده است. افغانستان: این کشور در جنگ جهانى اول و در زمان حکومت حبیب الله خان, بى طرف ماند. و عهدنامه بین پدرش, عبدالرحمان, و دولت انگلیسى هند را تأیید کرد و در برابر دریافت 160000 لیره انگلیسى تنظیم روابط خارجى افغانستان را به انگلیس واگذاشت. تا این که در 20 فوریه 1919/ 19 جمادى الاول 1337, در حوالى جلال آباد به قتل رسید. به جاى او, پسر سومش, امان الله خان, قدرت را در دست گرفت. در زمان وى به موجب پیمان 8 اوت 1919/ 11 ذیقعده 1337, راولپندى با انگلیس, استقلال افغانستان به رسمیت شناخته شد. (امان الله خان بسیار سعى کرد که فرهنگ غرب را به جاى شریعت اسلامى متداول سازد و حقوق رهبران مذهبى را محدود کند, ولى با مخالفت علماى مذهبى و رؤساى قبایل مواجه شد. در سال 1928/ 1307, پس از بازگشت از مسافرت اروپا و شرق نزدیک و خصوصاً بر اثر مشاهدات خود در ترکیه و ایران, مجدداً عزم خود را براى نوسازیهاى غرب گرایانه و اصلاحات تجددطلبانه, به سبک ترکیه و ایران جزم کرد. در ژانویه 1929/ آبان 1308, (بچه سَقا) که از سران قبایل تاجیک بود, در مخالفت با اقدامات تجددطلبانه امان الله خان, مانند کشف و نظایر آن, کابل را به تصرف خود درآورد و به نام امیر حبیب الله خان دوم, یا حبیب الله غازى به سلطنت نشست امان الله خان استعفا کرد و اندکى بعد, کوشید تا قدرت را دوباره به دست گیرد, ولى شکست خورد و به ایتالیا تبعید شد.)32 آن چه تاکنون یادآور شدیم, شمه اى بود از چگونگى کشورهاى اسلامى در دوران حائرى و نشان گر درستى راهى که ایشان برگزیده بود. حائرى در چنین برهه اى, با تأیید هر حرکت دقیق سنجیده و از سر اخلاص براى اصلاح امور, وظیفه خود مى دانست که طلابى را تربیت کند آموزش بدهد و آنان را خبره و متخصص در دانشهاى اسلامى بار بیاورد و از این راه و بدین وسیله عطر دین را در جاى جاى این سرزمین بیفشاند که هیچ تلاش و کوشش الحادگرایانه در این سرزمین پا نگیرد و به ثمر ننشیند و مردم در هیچ شرایطى دست از باورهاى خود برندارند.
انگلستان, با روى کار آوردن رضاخان, با کودتا, همان هدفهایى را دنبال مى کرد که در قرارداد 1919, بنا بود به آنها دست یابد. در کتاب سلسله پهلوى به روایت کمبریج آمده است: (وقتى به گذشته نگاه مى کنیم, آشکارا مى بینیم که هدف کودتا, رسیدن به راه حلّ بدیلى براى تحقق روح قرارداد 1919 بود; یعنى استقرار نوعى ثبات سیاسى در ایران که منافع عمده محلى و منطقه اى امپراتورى بریتانیا را به مخاطره نیندازد.)33 رضاخان, براى به حقیقت پیوستن روح قرارداد 1919, خیلى زود پلکان قدرت را پیمود و در 4 اردیبهشت سال 1300/ 15 شعبان سال 1339, نخست وزیر شد و وزارت جنگ را هم به عهده گرفت.34 روشنفکران وابسته به غرب, از آن جا که از جریانها باخبر بودند و آن چه در پشت پرده مى گذشت, کم و بیش مى دانستند, بر گرد رضاخان حلقه زدند و با او همراه شدند. از این روى, کمیته تحولات و انقلابات تشکیل دادند35 و محل برگذارى جلسه هاى کمیته, خانه رضاخان بود. اعضا, پیش از اذان صبح, در جلسه حاضر مى شدند. دستاورد این جلسه ها پیمان نامه اى است که به امضاى رضاخان, سید محمد طباطبایى, سلیمان میرزا اسکندرى, کریم خان رشتى, خدایار خان رسیده است. اینان با هم پیمان بستند که در هر حال, باید از دستاوردهاى جلسه ها پشتیبانى شود و هر گونه تصمیمى به نظر جمع باشد.36 براى ملى جلوه دادن کارهاى رضاخان کمیته مشورتى نیز سامان یافت. در این کمیته, شش تن از نمایندگان مجلس, از جمله دکتر محمد مصدق و دو تن از وزرا, عضو بودند.37 رضاخان, تا جاى پاى خود را استوار نساخته بود, در این جلسه ها شرکت مى جست و از اعتبار کسان بهره مى برد, ولى همین که خود قدرت را در کف گرفت و رقیبان را از صحنه بیرون راند, این گونه کمیته ها را به هم زد و از شرکت در جلسه هاى مشورتى و… خوددارى ورزید. رضاخان, با علما نیز چنین رفتارى را داشت. تا زمانى که قدرت را در کف نداشت و پایه هاى حکومت اش لرزان بود, تلاش مى ورزید, به علما نزدیک شود و چنین وانمود کند که دیدگاه ها و اندرزهاى آنان را با جان و دل مى پذیرد و به کار مى بندد و یا به شعائر دینى سخت پاى بندى نشان مى دهد و چنین وانمود مى کرد که فرد معتقد و پاى بند به اصول و فروع دین است. اما همین که به گمان خود, پایه هاى حکومت و قدرت خویش را استوار ساخت, هدفهاى اصلى را, که براى پیاده کردن آنها از سوى انگلیسیها به قدرت رسیده بود, رو کرد. در آغاز اجراى برنامه, بخشى از هدفهاى خود را به گونه اى, در جراید مطرح کرد. در حقیقت از سوى روشنفکران وابسته و نویسندگان قلم بمزد واگویه شد, تا افکارسنجى شود و حساسیتها و واکنشها, خود را بروز دهد, که بدین وسیله وزن آنها به دست آید. مسأله حجاب و جدایى دین از سیاست از آن جمله بود. در جراید نوشته شد: از برنامه هاى آینده دولت رضاخان برداشتن چادر از سر بانوان, جدا کردن دین از سیاست و… است. اسدالله خرقانى, روحانى نوگراى روزگار مشروطه و رضاخان, که در آغاز حکومت رضاخان, با وى در ارتباط بوده و گویا از جمهورى رضاخانى دفاع مى کرده, وقتى این مطالب را در جراید مى بیند, پیش رضاخان مى رود و مى پرسد قضیه چیست؟ رضاخان در پاسخ مى گوید: من متدین به این اسلامم, هیچ وقت راضى به این مطالب نمى شوم. سید اسدالله خرقانى وقتى این پاسخ را از رضاخان مى شنود, بر خود لازم مى بیند که به اطلاع عموم برساند آن چه در جراید به عنوان برنامه هاى آینده دولت سردار سپه بازتاب یافته, درست نیست و سردار سپه متدین به دین اسلام است و به این برنامه ها تن نخواهد داد. به گزارش عین السلطنه, بخشى از اعلامیه خرقانى که بر دیوار پستخانه آن را دیده و خوانده به شرح زیر است: (به دیوار پستخانه اعلانى دیدم, آقا سید اسدالله خرقانى نموده بود که من چون بعضى مطالب در جراید خواندم, و بعضى چیزها استماع نمودم, رفتم خدمت حضرت مستطاب اشرف امجد عالى آقاى رئیس الوزرا [رضاخان] از ایشان سؤال کردم, مى گویند: دولت مى خواهد اولاً خرق حجاب را اجازه دهد; ثانى تفکیک بین سیاست و روحانیت; ثالثاً بعضى مطالب خلاف دیانت که جراید انتشار مى دهند. حضرت اشرف, پس از لمحه اى سکوت, با کمال متانت فرمودند: قضیه جمهورى, با مقام مربوط به آن است. مسائل دیگر, چون من متدین به دین اسلامم, هیچ وقت راضى به این مطالب نمى شوم. لذا, داعى لازم دانستم مطالب را به عموم اطلاع بدهم….)38 بسیارى در آغاز کار رضاخان, درباره او مانند سید اسدالله خرقانى مى اندیشیدند, حرفهاى او را باور مى کردند و او را دیندار مى دانستند و هیچ گاه فکر نمى کردند که او چنان بى پروا رویاروى دین بایستد و همه چیز را جلوى پاى غرب, قربانى کند. بررسى کارکرد و چگونگى موضع گیرى حائرى در قضایاى سیاسى, بدون شناخت رضاخان, هدفها و برنامه هاى او و شعارهایى که اول کار مى داد, ممکن نیست. آقاى حائرى, رضاخان را مى شناخت و این که او عامل انگلیس و در پى پیاده کردن برنامه ها و هدفهاى دولت انگلیس در ایران است, هماهنگ با دیگر کشورهاى تحت سیطره آن دولت. از این روى, در جشن تاجگذارى رضاخان, نه خود شرکت کرد و نه نماینده اى فرستاد و بسیار بسیار پرهیز داشت با او دیدارى داشته باشد و یا نامه اى براى او ارسال کند و تلگرافى به او بزند. اما براى هدفهایى که در سر داشت, راهى را در پیش گرفت که به تنش نینجامد و بتواند به هدفهاى خود برسد. با این حال, نباید رضاخان را در آغاز حکومت, با رضاخان پس از استقرار و استوارى پایه هاى حکومت اش, یکى دانست. 1. رضاخان در محرم 1341ق, روز عاشورا, پیشاپیش دسته هاى سینه زنى قزاق ها, که بسیار منظم و دقیق حرکت مى کردند و به سر و سینه مى زدند, به راه افتاد و پاى خویش را برهنه کرد. گِل بر سر و صورت خود مالیده بود و کاه بر سر خود مى ریخت, در شبِ شام غریبان شرکت جست و شمع کچى به دست گرفت.39 2. پس از دریافت حکم نخست وزیرى از احمدشاه, در 16 ربیع 1342, صبح زود 21 ربیع الاول 1342, همراه احمدشاه به دیدار حاج شیخ عبدالکریم حائرى رفت.40 این دیدار, به ظاهر از آن روى انجام گرفت که احمدشاه قصد سفر به فرنگ داشت و براى خداحافظى خدمت حاج شیخ عبدالکریم رسید; اما در واقع, براى مشروعیت بخشیدن به نخست وزیرى رضاخان انجام گرفت. 3. رضاخان پس از تشکیل کابینه, به فکر جمهورى افتاد و شعار جمهوریت سر داد و نمایندگان مجلس پنجم, به گونه اى برگزیده شدند که به خلع قاجار و ایجاد جمهورى رأى بدهند. این طرح, با مخالفت نمایندگان دور پنجم, به رهبرى مدرس رو به رو شد. شهید مدرس, با این طرح شوم, با تمام توان درافتاد و به اعتبارنامه هاى نمایندگان برگزیده دستگاه حکومتى, اعتراض کرد. با این که گروه مدرس در اقلیت بود, اما چون مخالفت خیلى شدید و مردم هم در بیرون با این گروه هماهنگ و هماوا بودند, کار به خوبى پیش رفت و طرح جمهوریت رضاخان, به شکست انجامید و او که خود را رسوا و شکست خورده و سخره عام و خاص مى دید, به فکر چاره اى افتاد که از این بن بست, آبرومندانه به در بیاید. در این هنگام که آیات عظام: سید ابوالحسن اصفهانى و میرزاى نائینى در قم به سر مى بردند, موقعیت مناسبى بود که پس از دیدار با آقایان و حاج شیخ عبدالکریم, به این ماجرا, پایان دهد. دیدار, به بهانه تودیع, انجام گرفت. پس از دیدار, در 12 فروردین 1303, از جمهوریت دست برداشت و بیانیه اى بدین شرح صادر کرد: (هموطنان! گرچه به تجربه معلوم شده که اولیاى دولت, هیچ وقت نباید با افکار عامه ضدیت و مخالفت نمایند و نظر به همین اصل است که دولت حاضره, تاکنون از جلوگیرى احساسات مردم که از هر جانب ابراز مى گردیده, خوددارى نموده است. لیکن از طرف دیگر, چون یگانه مرام و مسلک شخصى من, از اولین روز, حفظ و حراست عظمت اسلام و استقلال ایران و رعایت کامل مصالح مملکت و ملت بوده و هست و هرکس با این رویه مخالفت نموده, او را دشمن مملکت فرض و قویاً در دفع او کوشیده و از این به بعد نیز عزم دارم, همین رویه را ادامه دهم و نظر به این که در مواقع افکار عامه متشتت و اذهان مشوب گردیده و این اضطراب افکار, ممکن است نتایجى مخالف آن چه مکنون خاطر من در حفظ نظم و امنیت و استحکام اساس دولت است, ببخشد و چون من و کلیه آحاد و افراد قشون از روز نخستین, محافظت و صیانت ابهت اسلام, را یکى از بزرگ ترین وظایف و نصب العین خود قرار داده, همواره در صدد آن بوده ایم که اسلام, روز به روز رو به ترقى و تعالى گذاشته و احترام مقام روحانیت, کاملاً رعایت و محفوظ گردد, لهذا در موقعى که براى تودیع آقایان حجج اسلام و علماى اعلام, به حضرت معصومه مشرف شده بودیم, با معظم لهم در باب پیش آمد کنونى تبادل افکار نموده و بالاخره چنین مقتضى دانستیم که به عموم ناس توصیه نمایم عنوان جمهورى را موقوف و در عوض, تمام سعى و همّ خود را مصروف سازند که موانع اصلاحات و ترقیات مملکت را از پیش برداشته, در منظور مقدس, تحکیم اساس دیانت و استقلال مملکت و حکومت ملى, با من معاضدت و مساعدت نمایند. این است که به تمام وطن خواهان و عاشقان آن منظور مقدس, نصیحت مى کنم که از تقاضاى جمهوریت صرف نظر کرده و براى نیل به مقصد عالى که در آن متفق هستیم, با من توحید مساعى نمایند.)41 از طرف آقایان علما هم, چند روز بعد, تلگراف زیر, به عنوان علماى تهران, درباره این دیدار و پایان غائله جمهوریت, مخابره شد: (بسم الله الرحمن الرحیم. جنابان مستطابان حجج اسلام و طبقات اعیان و تجار و اصناف و قاطبه ملت ایران, دامت تأییداتهم. چون در تشکیل جمهوریت, بعضى اظهاراتى شده بود, که مرضى عموم نبود و با مقتضیات این مملکت مناسبت نداشت, لهذا در موقع تشرف حضرت اشرف آقاى رئیس الوزراء, دامت شوکته, براى مواعده بدار الایمان قم, نقض این عنوان, و القاء اظهارات مذکور و اعلان آن را به تمام بلاد خواستار شدیم و اجابت فرمودند. ان شاء الله تعالى. عموماً قدر این نعمت را بدانند و از این عنایت, کاملاً تشکر نمایند. ابوالحسن موسوى اصفهانى, محمدحسن غروى نائینى, عبدالکریم حائرى)42 غیر از آن چه در اعلامیه رضاخان و بیانیه علماى بزرگ, آمده, مطلب دیگرى از این دیدار, به بیرون درز نکرد; اما از نشانه و زمینه ها و نامه اى که آقایان: سید ابوالحسن اصفهانى و میرزاى نائینى به سال 1306 به رضاخان مى نویسند, برمى آید که در نشست قم, وى متعهد به اجراى اصل دوم متمم قانون اساسى شده است: (…دوم: اجراى فصل دوم قانون اساسى که انتخاب پنج نفر از مجتهدین عظام را براى عضویت مجلس, به طور قانونیت ابدیّه غیر قابل نسخ مقرّر داشته و اساس حفظ اسلامیت مملکت, متوقف بر این فصل است و در موقع حرکت از دار الایمان قم, آن چه وظیفه داعیان در معرفى بیست نفر مقتضى بود اقدام شد, مع ذلک, تاکنون معوق مانده. معلوم است حفظ اسلامیت مملکت را شخص اعلى حضرت به اقتضاء مقام سلطنت اسلامیه و اجراء قانون اساسى را هم رسماً در عهده دارند.)43 افزون بر این, در جلسه 3 خرداد 1303 نامه آقایان: اصفهانى و نائینى که به تاریخ شعبان 1342/ فروردین 1303, به رئیس مجلس نوشته و در آن 20 تن از مجتهدان را معرفى کرده بودند, و آقاى حائرى هم جداگانه آن اسامى را تأیید کرده بود, خوانده مى شود. و در جلسه هاى بعدى هم در این باب, نمایندگان به گفت وگو مى پردازند, با این حال, هیچ کارى انجام نمى پذیرد.44 محمد حرزالدین در معارف الرجال از دیدار رضاخان با علماى نجف چنین گزارش مى دهد: (… و روى لنا موثوقاً فى سنة 1345هـ. ان السید المترجم له [السید ابوالحسن الاصفهانى] و المیرزا النائینى و الشیخ جواد الجواهرى و السید محمدعلى الطباطبائى آل بحرالعلوم النجفى و الشیخ المیرزا مهدى, نجلِ الآخوند الخراسانى و بعض آخر, لم یذکره الراوى لنا و کان مشاهداً و من حاشیتهم اجتمعوا فى حرم امیرالمؤمنین علیه السلام, فى النجف, لیلاً قبل الفجر بساعتین, بوزیر الحربیة یومئذ رضاخان البهلوى, لحکومة السلطان, احمدشاه, القاجارى و تداولوا الحدیث فى شؤون ایران و کان المنوى, ان رضاشاه, هو الذى یکون سلطاناً, و بعد أن اخذوا علیه العهود و المواثیق و الایمان ان یسیر برأى العلماء و ان یکون مجلس الشورى بنظر خمسة من المراجع الدینیّه. و ان المذهب الجعفرى الى غیر ذلک ثم رجع البهلوى الى ایران و بعد رجوعه خلعوا احمدشاه و کان خارج ایران للاستشفاء و لما نشبت اظفار البهلوى فى الحکم وصفا له الجو قلب ظهر المجن وللّه عاقبة الامور.)45 4. رضاخان, در تاریخ 28 خرداد 1303 در نامه اى به وزارت معارف, ناظر شرعیات بر مندرجات مطبوعات انتخاب کرد. 5. یا در آن اوائل, در ماه مبارک رمضان, دستور مى دهد چادرى برپا کنند, تا در شبهاى احیاء, در آن, مراسم اجرا گردد. و… رضاخان با این مشى و کارکرد, به فریب افکار عمومى پرداخت, به گونه اى که نمى شد روشن و بى پرده با او از دَرِ مخالفت درآمد و تنها کارى که علماى بزرگ مانند: حائرى, نائینى و سید ابوالحسن اصفهانى مى توانستند انجام دهند, بهره بردارى از تظاهر رضاخان به دیندارى بود. یعنى او را در حصار و چهارچوبى قرار بدهند که خود به آن دامن مى زد و فضاى عمومى جامعه آن را مى طلبید. آنان, فریب رضاخان را نخوردند, چون مى دانستند نفاق مى ورزد; بلکه از تظاهر او بهره بردند و خواسته هاى قانونى خود و ملت ایران را در نشستها و جلسه هایى که با او داشتند مطرح کردند و خواستار اجراى آنها شدند. گرچه او اجرا نکرد و زیر بار عهدها و پیمانهایى که در قم و نجف با علما بسته بود, نرفت; اما با اجرا نکردن آنها, کم کم نفاق او رو شد و مشروعیت حکومت او به طور کامل زیر سؤال رفت و همیشه در یک فضاى پر از ترس و بیم به سر مى برد و چون گرفتار چنین مصیبتى بود و همه گاه در هراس به سر مى برد و از همه چیز در وحشت و ترس بود, نتوانست دریابد بنیادى را که حاج شیخ عبدالکریم پى مى ریخت, تمام نقشه ها و بافته هاى او را از هم فرو مى پاشاند و پنبه مى کند. حاج شیخ عبدالکریم, تلاش مى ورزید این فضا را همچنان نگهدارد و آخرین تیر ترکش را رها نکند که حریف دریابد جبهه رویارویى او تیرى در ترکش ندارد که بتواند به رویارویى بپردازد و به گونه اى مشى نکند که رضاخان پى ببرد اسلامیان, علما و مؤمنان مخالفِ حکومت او, در آن شرایط ضعیف و بى پشت و پناه هستند و به تاراج همه چیز کمر بندد.
ییادآور شدیم, علماى آگاه و آشنایان به جریانهاى حاکم بر فضاى حاکم بر کشور و سیاست راهبردى انگلیس, مى دانستند رضاخان مهره است و اجراکننده سیاستها و برنامه هاى دولت انگلیس و آن چه او انجام مى دهد در راستاى سیاستهایى است که بیگانگان براى این مرز و بوم در نظر گرفته اند و مذهب گرایى و نمایشهاى مذهبى, آن هم از نوع بسیار عوامانه و لمپنى, خدعه اى بیش نیست. روى همین رفتار شک برانگیز اوست که عارف بزرگ آقاى شاه آبادى به مدرس مى گوید: (این مردک الآن که به قدرت نرسیده است, این چنین به دستبوس علما و مراجع مى رود و تظاهر به دیندارى مى کند و از محبت اهل بیت دم مى زند, لکن به محض آن که به قدرت رسید, به همه علما پشت مى کند و اول کسى را که لگد مى زند, خود شما هستید.)46 مجلسِ پنجم, در نهم آبان 1304 به برافتادن و پایان قاجاریه رأى داد. مدرس آن جلسه را ترک کرد.47 مجلس مؤسسان, در 15 آذر 1304 تشکیل48 و در 22 آذر, سردار سپه شاه ایران شد.49 در 4 اردیبهشت 1305, مراسم تاجگذارى برگذار گردید.50 براى شرکت در این مراسم, از علماى قم, بویژه حاج شیخ عبدالکریم, علماى اصفهان, مشهد و… دعوت شد. حاج شیخ عبدالکریم, شرکت نکرد و هیچ نماینده اى هم نفرستاد و حتى تلگراف تبریک هم براى رضاخان نفرستاد: این در حالى بود که رضاخان در بیانیه اى به تاریخ 11 آبان 1304, پس از رأى مجلس به انقراض قاجار, دو وظیفه مهم براى خود برشمرد: 1. اجراى احکام شرع مبین اسلام. 2. تهیه رفاه حال عموم.51 رضاخان, کم کم, شیب سیاستها و برنامه هاى خود را علیه اسلام, تندتر کرد. در شهریور 1306, به گونه رسمى, افراد را از امر به معروف و نهى از منکر, باز داشت.52 و… از این برهه به بعد است که رفتار سیاسى حاج شیخ عبدالکریم, در بوته نقد قرار مى گیرد و زیر ذره بین منتقدان. شمارى وى را انزواطلب, شمارى پشتیبان سلطنت رضاخان و شمارى او را داراى برنامه و راهبردى ویژه. در این زمان, شش سال از بنیان گذارى حوزه سپرى شده و زیرساختهاى آن, کامل گردیده, علماى بسیارى از دور و نزدیک به حوزه قم پیوسته اند, درسها در اوج رونق خود است و حوزه در حال رشد, بالندگى و شکوفایى. بررسى حرکت حائرى و مشى سیاسى وى, بدون شناخت دقیق سیاست انگلیس در کل منطقه, بویژه در برخورد با اسلام و موج جدیدى که علیه اسلام و تشیع راه انداخته بود و کشورهاى بسیارى که به زیر نگین قدرت خود و در چنگ خود اسیر کرده بود, و رفتار رضاخان ممکن نیست و بى گمان به نتیجه نخواهد رسید. انگلستان, قدرت مندانه مى تاخت و به گمان خود بزرگ ترین سدّ و بازدارنده که همانا قدرت بزرگ اسلام در منطقه و جهان بود, با گوناگون سیاستها و ترفندها از سر راه برمى داشت, ترکیه را در باتلاق سکولاریزم فرو برده بود, عراق را به زور سر نیزه و با حکومت دست نشانده و وابسته به خود, با فروپاشاندن قدرت و اقتدار شیعه و حوزه هاى علمى تشیع, در چنگ داشت و در ایران, با سر کار آوردن مردى خشن, بى فرهنگ و به دور از آداب و اخلاق و ناآشنا و بیگانه با آیین و سنت اسلامى, صد در صد وابسته, چتر اقتدار خود را گستراند و تمام روزنه هاى تنفس آزاد را به روى اهل فکر و اندیشه بست. و در حجاز, با قدرتى که وهّابیان در سایه وابستگى به انگلستان پیدا کرده بودند, نوک حرکت جهان اسلام را که همانا تشیع باشد و پیروان ناب اندیش آن, یعنى تنها گروه قدرت مند علیه انگلیس و سیاستهاى اهریمنى آن, هدف تیرهاى زهرآگین خود قرار داده بودند. حائرى, رسالت خود مى دید که در میان آتش و دود, بناى چشم نواز بنیان نهد و به گونه اساسى و بنیادین, ریشه هاى دشمن را در منطقه و در سرزمینهاى اسلامى و ایران بخشکاند و براى رسیدن به این هدف مقدس, راه هایى را در پیش گرفت که به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم: 1. بالا بردن پایه هاى علمى طلاب و فضلا. حائرى با نظارت و دقت روى درس و اخلاق طلاب, سعى مى ورزید در آن گیر و دار و سخن از دانشهاى جدید و رشد علمى و… حوزه از قافله دانش عقب نماند, هم در بُعد فقهى رشد کند و هم در بُعد اصولى, فلسفى و کلامى. رشد کیفى حوزه و رشد کمى آن, در آن برهه, که بسیار رژیم بر طلاب سخت مى گرفت, حتى در دوره اى ورود به قم, نیاز به مجوز داشت! مرهون تدبیرها و تلاشهاى حاج شیخ عبدالکریم است. 2. پرهیز دادن از وارد شدن در اختلافهاى فکرى کم اثر و بى فایده. حکومت تلاش مى کرد, بین اهل علم بر سر مسائل اسلامى و پاره اى از دیدگاه ها, که خود در شایع کردن آنها نقش داشت, اختلاف بینگیزد و فتنه انگیزى کند. حائرى, علما, فضلا و طلاب را از وارد شدن در این گونه قضایا پرهیز مى داد و بگومگو سر مسائل جزئى را نادرست مى دانست و درگیرى با اهل فکر و آراى شاذ, یا تأکید روى مقوله هایى که نه اصول دین و مذهب و نه از مسائل عملیه اند, حرکت در جهت حفظ دین نمى شمرد. در مَثَل, شریعت سنگلجى, دیدگاه هاى ویژه اى داشت و شمارى را هم دور خود جمع کرده بود و حکومت هم براى هدفهایى که در سر داشت, دیدگاه هاى وى را براى اختلاف افکنى, سوژه هاى کارامدى دانست. از جمله به دیدگاه شریعت سنگلجى درباره رجعت, بسیار دامن زد و کار را به جاهاى باریک کشاند و گروهى از علما را درگیر کرد. در برابر این رویداد, حائرى زیباترین موضع را گرفت, که آتش فتنه را خاموش کرد. وى در پاسخ به پرسشى درباره رجعت, نوشت: (احقر, به واسطه کثرت اخبار, اعتقاد به رجعت دارم, به نحو اجمالى, ولى این مطلب, نه از اصول دین و مذهب است که اگر فرضاً, کسى معتقد به آن نباشد, خارج دین, یا مذهب شمرده شود و نه از مسائل عملیه است که بر افراد مکلفین لازم باشد اجتهاداً, یا تقلیداً, به دست آورند. در مثل این زمان, باید به نحو دیگرى حفظ دیانت مردم نمود و لغت گوى این از مطالب, به جز تفرقه کلمه مسلمین و ایجاد یک عداوت مضره بین آنها فایده ندارد.)53 3. پرهیز از رویارویى, درگیرى و کشمکش با حکومت وقت. او نه به حکومت نزدیک شد و به شعارهاى رضاخان دل بست و نه به رویارویى برخاست. دستگاه رضاخان وقتى همه تلاش خود را براى نزدیک کردن حائرى به رژیم انجام داد و تمام راه ها را رفت تا ابراز خرسندى او را از وضع موجود به دست بیاورد, به نتیجه نرسید, به تکاپو افتاد تا او را به رویارویى بکشاند و کارى کند که حائرى ناگزیر به میدان بیاید. اما حائرى هوشیارانه با هر دو ترفند رو به رو شد, چه آن گاه که رژیم نرمى نشان داد و چه آن گاه که خشم گرفت, چه آن گاه که رضاخان در ضعف بود و در تلاش براى به قدرت رسیدن و نیازمندانه روى به حائرى مى آورد و چه آن گاه که به اوج قدرت رسیده بود و با تهدید و ارعاب مى خواست قضایا را حل و فصل کند, حائرى راه میانه را رها نکرد, نه به آتش چنان نزدیک مى شد که بسوزد و نه چنان دور که نتواند بهنگام, براى مردم و براى دین و مذهب کارى انجام بدهد. در مراسم تاجگذارى رضاخان شرکت نمى کند, نماینده نمى فرستد و پیام تبریک هم نمى دهد که ضرورتى نمى بیند. بر این باور است باید اصول را حفظ کرد و پا از چهارچوب اصول بیرون ننهاد. شرکت در مراسم تاجگذارى, افزون بر خارج شدن از دایره اصول و به رسمیت شناختن و مشروعیت دادنِ به حکومت تحمیلى و وابسته رضاخان, هیچ ثمره اى, سودى, جز ضرر و زیان براى ملت ندارد. این چنین کسى که سخت پرهیز دارد به حکومت نزدیک شود, اما خلافى را که مى بیند و یا مى شنود, خیلى زود پیام مى فرستد و تلاش مى ورزد, تا جایى که امکان دارد نگذارد به وقوع بپیوندد و یا در رویدادهایى که دولت باید به یارى مسلمانان برخیزد و به سود مسلمانان موضع بگیرد, از دولت مى خواهد اقدام و تلاش بایسته را انجام دهد, از باب نمونه: الف. در تدوین قانون مدنى, سن دختر و پسر, هیجده سال تعیین شده بود. ایشان وقتى از این مسأله آگاه مى شود, حاج سید نصرالله تقوى و سید محمد فاطمى را, که در وزارت عدلیه محترم بودند, به حضور مى طلبد و به وسیله آن دو به رضاخان پیام مى دهد: (ازدواج, پیش از هیجده سال, با تصدیق رشد صحیح است.)54 این پیام, سبب مى شود که این ماده از قانون اصلاح شود و این قید در این ماده قانون بیاید. ب. در گاه هجوم گسترده یهودیان به مسلمانان مظلوم فلسطین, درنامه اى به رضا پهلوى, درد و رنج مردم آن سامان را مى نمایاند و یادآور مى شود, چشمها به سوى دولت ایران است که در این باره گامى بردارد, کارى انجام دهد و به یارى ستمدیدگان و مسلمانان بى پناه فلسطین برخیزد.55 ج. رضاخان براى ساخت مدارس جدید و تربیت معلم و پیاده کردن برنامه هاى آموزشى خود, دست روى موقوفات گذاشت. منبع بسیار عظیمى که در اختیار علما و متدینان مورد اعتماد, به عنوان متولى بود و از آن در راه نشر دین, کمک به بینوایان, یتیمان, ساخت مدارس دینى, مساجد و… استفاده مى کردند و بدون نیاز به دولتها, به تعلیم و تربیت جوانان, زدودن غبارِ فقر از چهره جامعه, همت مى گماردند و جامعه دینى را بر پایه اصول شناخته شده, استوار مى ساختند. رضاخان هم براى خشکاندن سرچشمه هاى جوشان مالى علما, اهل خیر و دینداران و متدینان, و هم براى برآوردن نیازهاى حکومت خود, به تلاش گسترده اى دست زد تا موقوفات را از چنگ اهل دین و علما به درآورد. اما با مانع شرعى برخورد و به آسانى نمى توانست آنها را فراچنگ آورد. مردم هم به آسانى زیر بار نمى رفتند و نمى توانستند بپذیرند که موقوفات در غیر مورد نظر واقف به مصرف برسد و بدون اذن حاکم شرع در آنها تصرف کرد… از این روى رضاخان بر آن شد که از حاج شیخ عبدالکریم کمک بگیرد. براى این منظور در نوروز 1310, مهدى فرخ و معتصم السلطنه, را به بهانه تبریک عید, روانه قم ساخت. مهدى فرخ به قم رفت. خدمت حاج شیخ عبدالکریم رسید و مسأله را مطرح و از ایشان یارى طلبید. آقاى حائرى در مورد صرف وجوه مجهول المصرف موافقت کرد, ولى استفاده از سایر موارد وقف را خلاف شرع دانست.56 4. موضع گیرى مستقل: حائرى از خود کارنامه اى به جاى گذارده که هر اهل نظر و دقت به آن بنگرد, درمى یابد, وى مستقل حرکت مى کرده و از فضاى پدید آمده از سوى افراد, جریانها و گروه ها, اثر نمى پذیرفته و تلاش مى ورزیده در مسیرى راه بپیماید که خود به آن رسیده و با تحلیل و بررسى, زوایاى آن را به درستى دریافته است. این مشى و موضع گیرى , بدون اثرپذیرى از فضاهاى به وجود آمده را مى توان یکى از اسرار موفقیت او و ماندگارى و شکوفایى حوزه قم دانست, از باب نمونه به چند مورد اشاره مى کنیم: الف. در برخورد با نهضت علماى اصفهان: در این ماجرا اگر دقت شود و زوایاى آن به درستى مورد مداقه قرار بگیرد, این نتیجه به دست مى آید که او, هوشیارانه رفتار کرده است. با بسیج حوزه علمیه, استادان, و طلاب و فضلا براى استقبال از مهاجران و احترام به آنان, بویژه علما و رهبر نهضت, گام بلند در تأیید حرکت برداشت و از دیگرسو, به گونه اى رفتار نکرد که پنداشته شود در رهبرى این جریان نقشى دارد, یا به آن دامن مى زند, یا رویارویى با دولت را به هر قیمت قبول دارد و بر این نظر است که باید دامنه حرکت را گستراند و مخالفتها به یک رویارویى تمام عیار بدل شود, بلکه چنان با حزم و احتیاط رفتار کرد, با دو طرف جریان به مذاکره و تبادل نظر پرداخت و در تکاپو بود که قضیه بدون برخوردهاى تند و ناسنجیده به سرانجام خوبى برسد و علما هم به خواسته هاى خود دست یابند. از این روى درباریان براى حلّ قضیه و پایان گرفتن ماجرا به ایشان رجوع مى کردند و ایشان هم روى برآورده شدن خواسته هاى علما تأکید مى ورزید. ییعنى حائرى به خاطر جایگاهى که داشت و رسالتى که بر عهده گرفته بود, احساسى وارد قضیه نشد, در حالى که اگر ما روى رویداد و زوایاى آن به دقت بنگریم, در نگاه سطحى, حاج شیخ عبدالکریم, باید غیر از رفتارى که داشت, رفتار مى کرد. به این معنى که باید شدید موضع مى گرفت, چون خواسته هاى علما قانونى و مشروع بود, بسیار هیجانى و مورد استقبال و تأیید علماى بزرگ ایران و نجف و در قالب یک مهاجرت بزرگ و… انجام گرفته بود. این گونه رفتار, در حقیقت وارد شدن در حرکتى بود که خود نقشى در پدید آوردن آن نداشت. حرکت ناخواسته, در نتیجه این دیگران بودند که به هر سوى که مى خواستند او را مى کشاندند. و این نتیجه ناگوارى براى حوزه داشت. از این روى موضع مستقل گرفت. نه چنان وارد قضیه شد که رژیم را رویاروى خود قرار دهد و نه چنان کناره گرفت که حرکت علما را زیر سؤال ببرد و خدشه اى به نهضت و نام بلند آنان وارد سازد. حائرى, با موضع گیرى مستقل, توانست نقش سنجیده و خردمندانه اى از خود بروز دهد. حائرى براى این که حرکت به ثمر بنشیند و سخن علما به زمین نماند و حرکت پرشور آنان به سردى نگراید و دیکتاتور از این قضیه پیروز درنیاید و سخت تر نگیرد و تندتر نتازد و عرصه را بر اهل ایمان تنگ تر نکند, به تلاش برخاست از فضاى به وجود آمده, به گونه اى بهره بردارى کند که پیروز میدان علما باشند. از آن طرف, رضاخان هم بسیار نگران بود و از سرانجام این حرکت در واهمه به سر مى برد. با همه تلاشى که کرده بود, نتوانسته بود علماى نجف را از تأیید نهضت علماى اصفهان, بازدارد57 و به ناگزیر به پیشنهاد حاج شیخ عبدالکریم تن در داد. وزیر دربار, تیمورتاش و مخبرالسلطنه, نخست وزیر را به قم فرستاد و این به تاریخ 18 آذر 1306/ 15 جمادى الثانى 1346 روى داد58 و در 21 آذر 1306 وزارت دربار در تعهد نامه اى, که به امضاى تیمورتاش و مخبرالسلطنه رسید, خواست علماى مهاجر را که 6بند, به شرح زیر تنظیم شده بود, پذیرفت:59 1. جلوگیرى, یا اصلاح و تعدیل در قانون نظام اجبارى. 2. انتخاب پنج نفر ازعلما در مجلس به عنوان طراز اول. 3. تعیین نظارت نشریات در ولایات به ترتیب مرکز و مطابق قانون. 4. جلوگیرى کامل از منهیات. 5. اجراى موادى که در تشکیلات سابق عدلیه مربوط به محاضر شرع موجود بود. 6. جلوگیرى از نشر اوراق مضرّه و خطرناکى که به عناوین مختلف انتشار مى یابد و تعطیل مدارس بیگانگان.60 در نتیجه, با مرگ حاج آقا نورالله رهبر نهضت, اول رجب 1347, رضاخان به هیچ یک از بندهاى تعهدنامه عمل نکرد و بر روحانیت سخت تر گرفت و عرصه را بر آنان تنگ تر کرد. ب. جریان دستگیرى محمدتقى بافقى: در پایان سال 1306, برابر 27 رمضان 1346, در آستانه آغاز سال 1307, همسر رضاشاه و دختران او, وارد حرم مطهر حضرت معصومه(س) مى شوند و به یکى از رواقهاى ایوان آینه مى روند و بى حجاب در انظار ظاهر مى شوند. و این رویداد مردم را برمى انگیزاند. فردى به نام ناظم به سخنرانى مى پردازد و علیه این خانمها و رفتار آنان صحبت مى کند. در این هنگام محمدتقى بافقى, از علماى بزرگ حوزه علمیه قم و از یاران نزدیک حاج شیخ عبدالکریم, به حرم وارد مى شود و مردم و یا سید ناظم, قضیه را به ایشان مى گویند. ایشان مى گوید: (بروید به خانمها بگویید حجاب را رعایت کنند و سرهاشان را بپوشانند.) جریان که گویا از پیش برنامه ریزى شده بود, در این جا و با سخن ایشان به پایان نمى رسد و به هیاهو مى انجامد و یک باره سر و صدا مى شود. خانمهاى وابسته به دربار هراسناک حرم را ترک و به منزل تولیت مى روند. مسؤولان دولتى, قضیه را خیلى با آب و تاب براى رضاخان گزارش مى دهند و آقاى محمدتقى بافقى, به عنوان عامل قضیه و جریان معرفى مى شود. کسى که نقشى در جریان نداشته, نه سخنرانى کرده و نه به گونه اى سخن گفته که به طور معمول به این هیاهو بینجامد. چون هدف دستگاه رضاخانى حاج شیخ عبدالکریم بوده و کشاندن وى به میدان کشمکش و درگیریهاى سیاسى و سرانجام ضربه کارى به وى زدن, وقتى این قضیه در حرم رخ مى دهد و به طور اتفاقى آقاى بافقى وارد حرم مى شود, یا طبق معمول همه روزه در حرم بوده, بهترین دستاویز مى شود براى کارگزاران که پاسخ وى را دستاویز قرار دهند و او را عامل این جریان وانمود کنند. رضاخان فرصت را غنیمت مى شمرد, تا کار را با حائرى یکسره کند. زیرا رضاخان بر این پندار است که وقتى با محمدتقى بافقى برخورد کند, حاج شیخ به میدان مى آید. از این روى, رضاخان این جریان بسیار کوچک را بزرگ کرد و با قشونى از نیروى نظامى وارد قم شد. دستور داد بافقى را به نزدش بیاورند. وقتى بافقى حاضر مى شود, رضاخان بسیار بى ادبانه با وى برخورد مى کند. در داخل صحن حضرت معصومه, جلوى چشم مردم و افراد قشون, بسیار بى شرمانه آن مرد خدا را کتک مى زند و سپس دستور مى دهد که به تهران برده و به زندان افکنده شود.61 قم از حالت عادى خارج مى شود. هر آن احتمال درگیرى گسترده مى رود. حاج شیخ عبدالکریم که با شمّ قوى سیاسى خود جریان را درمى یابد و مى داند که قضیه ساختگى است و هدف رضاخان, خود اوست و ضربه زدن به حوزه, موضع مستقل مى گیرد و در برابر موجى که ایجاد مى شود, ایستادگى مى کند و دچار احساسات نمى شود و با جریان پدید آمده, خردمندانه برخورد مى کند.یعنى هوشیارانه در معرکه اى که دربار, به احتمال بسیار, ساخته و پرداخته, وارد نمى شود. و طلاب و فضلا را هم از وارد شدن به این جریان باز مى دارد. و شمارى بر این نظرند که آقاى حائرى در این باره حکم صادر کرده است: (صحبت و مذاکره در اطراف قضیه اتفاقیه مربوط به حاج شیخ محمدتقى, برخلاف شرع انور, مطلقا حرام است.)62 و آقاى طبسى از شاگردان وى, در مصاحبه با مجله حوزه, در این باره مى گوید: (آیت الله حائرى, به عنوان اعتراض از شهر خارج مى شود و به زنبیل آباد مى رود و مى گوید: هرکس از طلبه هاى من است, نباید هیچ دخالتى در این جریان بکند.)63 این موضع روشن آقاى حائرى برمى گردد به سیاست راهبردى و دقیقى که او پیش گرفته بود. او به خوبى مى دانست و آگاه بود که رضاخان مى خواهد او را وارد یک جریان ناخواسته بکند که نه راه پیش داشته باشد و نه راه پس. با این حال و با همه احتمالهایى که داده شد و در این بخش یادآور شدیم, به نظر مى رسد این دخالت نکردن حاج شیخ در جریان محمدتقى بافقى, با این که به روایت نزدیکان و یاران دلش خون بود از برخورد بى ادبانه و گستاخانه رضاخان با آن مرد با فضیلت و انسان والا و شخصیت برجسته, به چند علت برمى گردد که به گونه اجمال به آنها اشاره مى کنیم: 1. رضاخان در سال پیش از این رویداد, در شهریور 1306, در اعلامیه اى, مردم را از هرگونه امر به معروف و نهى از منکر باز داشته بود و براى نقض کنندگان این بخشنامه, مجازاتهایى را قرار داده بود. روشن است که دیکتاتورى چون او, که برخلاف شرع, امر به معروف و نهى از منکر را ممنوع و اعلام کرد: هیچ کس حق ندارد این فریضه را به پا بدارد, به هیچ روى امر به معروف نسبت به همسر و فرزندان خود را برنمى تابد و با آن برخورد شدید مى کند. 2. از آن جا که این رویداد, دو ماه پس از نهضت علماى اصفهان, به وقوع پیوست, رضاخان گویا احساس کرد که این جریان, ادامه حرکت علماى اصفهانى است از این روى, با نگرانى شدید, خود وى وارد ماجرا شد و به سرکوبى آن پرداخت, تا پا نگیرد و به یک جریان بزرگ بدل نشود. 3. رضاخان مجرى سیاستهاى انگلیس بود. او باید با خشونت تمام برنامه ها را به پیش مى برد و ایران را از نظر فرهنگى, سیاسى, با غرب هماهنگ مى کرد. مسأله برچیدن نظام فکرى و عقیدتى که ارزشها را استوار مى ساخت و مردم را به سوى روشنایى رهنمود مى شد و از غرب جدا مى ساخت, جز برنامه هایى که باید رضاخان آن را دنبال مى کرد, مسأله امر به معروف و نهى از منکر, رعایت حجاب و… چیزى نبود که در چهارچوب فکرى غرب, جاى داشته باشد و بشود آنها را برتابید. از این روى رضاخان بخشنامه مى کند که کسى حق ندارد این فریضه را به پا بدارد. حال اگر کسى آمد و این فریضه را به پا داشت و آن هم روى همسر خود دیکتاتور, روشن است که بزرگ ترین خطا را انجام داده و باید به هر وسیله که شده سرکوب شود. از این روى آقاى حائرى در پاسخ به سید صدرالدین صدر که مى پرسد در برابر دستگیرى بافقى, چه مى کنید, مى گوید: (اآقاى صدر! بسیار متأسفم که در بار ایران در دست انگلیس است و انگلیسى ها در دربار ایران نفوذ تمام دارند و گرنه پهلوى جرأت نمى کرد این رفتار را بکند و من هم تکلیف دیگرى داشتم.)64 4. قم, پس از تأسیس حوزه, جایگاه ویژه اى پیدا کرده بود. حوزه قم, در نزد علماى نجف و علماى دیگر شهرها و سرزمینهاى شیعه نشین, بسیار بسیار اعتبار والایى داشت و بنیان گذار آن, سخت مورد احترام بود و همگان با دید احترام به وى مى نگریستند. همین جایگاه والاى قم و حوزه علمیه و بنیان گذار آن در نزد شیعیان بود که علماى نجف وقتى به حالت اعتراض به سیاستهاى انگلیس, در عراق نجف را ترک مى گویند, به قم مى آیند و بر حاج شیخ عبدالکریم وارد مى شوند علماى اصفهان وقتى به سربازگیرى اجبارى و دیگر رفتارهاى خلاف قانون و شرع رضاخان اعتراض مى کنند و پرچم نهضت ضد رضاخانى را برمى اندازند, به قم مهاجرت مى کنند و در قم, گردهمایى بزرگى تشکیل مى دهند و از این پایگاه سخن خود را به مردم و دولت مى رسانند. پایگاه شدن قم, آن هم با آن جایگاه والا, از نظر علمى, معنوى, عقیدتى و سیاسى, براى انگلیس نگران کننده بود و باید رضاخان را به جورى رویاروى آن قرار مى داد و برمى انگیخت, تا علیه آن دست به کار شود. چه بسا جاسوسان انگلیس, حادثه حرم را آفریدند, رضاخان را برانگیزاندند, تا خود همراه نفربر به قم بیاید و آن کار زشت را انجام دهد. براى این, قرینه ها و شاهدهایى مى توان ارائه داد: نخست آن که: قضیه, بنا به گفته عصمت دولتشاهى, همسر شاه, همان که در حرم بوده و بى حجابى او سبب این فاجعه گردیده, چندان مهم نبود که رضاشاه, به قم بیاید و آن کار را انجام دهد. دوم آن که: سید ناظم که آن سخنرانى را در اعتراض به بى حجابى همسر و دختران شاه مى کند, ناپدید مى شود و هیچ گاه دستگیر نمى شود. از این روى, صمصام قمى, مسؤول شهربانى قم به اتهام کوتاهى در دستگیرى وى, دو ماه زندانى و سپس از پست نظامى گرى کناره گیرى مى کند و یا کنار گذاشته مى شود.65 روى همین قرینه ها و شاهدها و ده ها قرینه و شاهد دیگر که ما از آنها بى خبریم; اما حاج شیخ خبر داشته است, تسلیم جوّ نمى شود و همه را در قضیه بافقى به سکوت فرامى خواند, تا بهانه از دست رضاخان که به دنبال بهانه مى گشت و تلاش مى ورزید به گونه اى با حاج شیخ رویارو شود و حوزه علمیه را برچیند, گرفته شود. ج. در برابر برنامه هاى رضاخان علیه روحانیت: رژیم پهلوى, براى خشکاندن ریشه ارزشهاى دینى, برنامه ریزى کرده بود. در گام نخست, دفاع کنندگان از این ارزشها را مورد هجوم قرار داد. طرحهایى را به تصویب رساند که توان و نفوذ علماى دین را کاهش دهد. برنامه ریزى به گونه اى بود که حساسیت مردم برانگیخته نشود. بسیارى از این طرحها, برخاسته از اندیشه هاى ضد دینى و سکولارى روشنفکران وابسته به غرب و پشتیبان رضاخان بود. او بر این پندار بود که تنها راه استوارسازى پایه هاى قدرت و حکومت اش, همسویى با سیاستهاى انگلیس و دیدگاه هاى کسانى است که از انگلیس پیروى مى کنند. در تاریخ کمبریج آمده است: (رضاشاه درک کرده بود که فقط در صورتى مى تواند قدرت خود را حفظ کند که خود را با آمال روشنفکران, مبنى بر غربى کردن کشور سازگار نماید. در نتیجه رضاشاه, گرچه در واقع نوعى دیکتاتورى برپا کرده بود, اما تعمداً اشکال ظاهرى حکومت مشروطه را حفظ کرد و به اجراى طرحهایى براى غربى کردن و متجدد ساختن کشور پرداخت)66 او و پیرامونیان او, تنها بازدارنده غربى شدن کشور را علماى دین مى دانستند; از این رو طرحهاى بسیارى براى از میان برداشتن روحانیت ریختند و به اجرا درآوردند. 1. در 6 دى ماه 1307 طرح لباس متحدالشکل اتباع ایران, در مجلس به تصویب رسید.67 در 15 اسفند 1307, تصویب شد تنها روحانیان و طلابى که در امتحان وزارت معارف شرکت کنند, پس از قبولى و گرفتن جواز طلبگى, اجازه دارند لباس روحانیت را بپوشند.68 افزون بر این گروه, کسانى که اجازه اجتهاد و یا محدثى داشتند نیز مى توانستند از این لباس استفاده کنند.69 براساس این مصوبه, بسیارى از روحانیان را به شهربانى بردند و لباسهاى آنان را کوتاه کردند و عمامه را از سرشان برداشتند. با تبلیغات بسیار, هدف رژیم را از این کار, بازشناسى روحانیان واقعى, از غیر واقعى وانمود مى کردند. آقاى حائرى, از آن جا که مى دانست طلاب قم به خوبى از عهده امتحان برمى آیند, پذیرفت که طلاب در امتحانى که زیر نظر دولت برگذار مى شود, شرکت کنند. هماهنگى هاى لازم انجام گرفت و از طلاب امتحان گرفته شد و به پذیرفته شدگان اجازه طلبگى و استفاده از لباس داده شد. تیمورتاش, وقتى موفقیت روزافزون طلاب قم را دید, در نامه اى, به تاریخ 18 آذر 1308, به جواز دادن آقاى حائرى به طلاب اعتراض کرد. آقاى حائرى در پاسخ وى نوشت, هر آن کس که زیر نظر من اجازه دریافت کرده, نظارت کامل بوده است.70 رژیم وقتى در این مرحله شکست خورد و دید نمى تواند با حوزه علمیه قم از این راه به رویارویى برخیزد, طرحى دیگر ریخت و آن این که, طلاب موفق در امتحان و داراى جواز طلبگى را, که به طور معمول, طلاب برجسته و با استعداد بودند, جذب دستگاه قضایى, معارف و… مى کرد. که به طور طبیعى کسانى جذب کارهاى دولتى مى شدند, براى رسیدن به پستهاى بالاتر, لباس روحانیت از تن بیرون مى آوردند و این, آقاى حائرى را بسیار نگران کرده بود. آقاى حائرى, از امتحان نگران نبود, نگرانى او از جذب طلابِ خوش استعداد به کارهاى دولتى بود. میرزا مهدى بروجردى, که از نزدیک شاهد این ماجرا بوده, مى نویسد: (در زمان حیات مرحوم آیت الله حائرى, اشخاصى از طلاب بودند و خوب هم تحصیل مى نمودند, ولى همان که امتحان نهائى را دادند, رفتند, از لباس روحانیت خارج شدند و شغل دیگر گرفته و خیلى موجب نگرانى و افسردگى آن مرد بزرگ بود…) البته این رویکرد به کارهاى دولتى, با همه کششى که براى شمارى از طلاب داشت, فراگیر نشد و طلاب با همه سختى ساختند و به فراگیرى دانش و کسب معنویت و اخلاق پرداختند. و هم ایشان مى نویسد: (ولى باز بحمداللّه تعالى, همان اشخاص که پافشارى نمودند و با کمال ذلت, به همان وجه کمِ طلبگى گذران کردند و به مقامات عالیه نائل [آمدند] و هرکدام سرپرست و رئیس روحانى در نوع بلاد ایران شدند.)71 2. حکومت که از راه امتحان طَرفى نبست و بهره اى نبرد, بر سخت گیریها افزود و چنان عرصه بر طلبه ها تنگ شد که به ناگزیر, روزها به باغهاى اطراف قم مى رفتند و شبها به حجره هاشان برمى گشتند.72 به دستور آقاى حائرى, طلاب مى باید پراکنده مى بودند و از جمع شدن در یک جا, مى پرهیختند, تا رژیم حساس نشود. 3. رژیم رضاخان به تلاش برخاست تا حوزه و طلاب را در تنگنا قرار بدهد, با این پندار که جمع آنان را از هم بپراکند. دولت با تصویب رساندن قانون اوقاف در مجلس, به تاریخ سوم دى ماه 1313, تمام موقوفه ها را در اختیار گرفت73 و بسیارى از مدارس علمیه را, که از راه وقفهاى ویژه اداره مى شدند, از این بودجه محروم ساخت و طلبه ها و مدرسان را در تنگناى شدید مالى و معیشتى قرار داد. در کنار براندازى حوزه ها و تنگ گرفتن عرصه بر طلاب قم, دانشکده معقول و منقول را در تاریخ 37/3/1313, راه انداخت,74 و طلاب به تنگ آمده از زندگى و رمیده از حوزه را جذب کرد, تا روحانى حکومتى تربیت کند. این طرح را با ایجاد مؤسسه وعظ و خطابه, در تاریخ 19 خرداد 1315 کامل کرد.75 برابر این طرح, همه روحانیان, باید از این مؤسسه, جواز وعظ و خطابه مى گرفتند. د. در برابر کشف حجاب: رضاخان, با تمام توان در اجراى برنامه کشف حجاب, کوشید که در جاى خود, به شرح, این رویداد گزارش شده و ریز خلاف کاریهاى رضاخان و ایستادگى مردم و بانوان قهرمان, بازتاب یافته است. اما آن چه در این جا لازم است از آن سخن به میان آید, چگونگى برخورد حاج شیخ عبدالکریم, با این رویداد است. از مطالعه آن چه در آن تاریخ روى داده و موضعى که حاج شیخ گرفته به دست مى آید که ایشان, تا آن جایى که امکان داشته و در دست او بوده, سعى کرده مستقل حرکت کند و در شرایط و فضایى قرار نگیرد که ناخواسته و با اثرپذیرى از جوِّ به وجود آمده, دست به کارهایى بزند. رضاخان, پس از بازگشت از ترکیه, به این پندار رسید که برداشتن حجاب بانوان, گامى بلند به سوى تمدن است! از آن جا که در ایران, اجراى این طرح بسیار دشوار مى نمود, رضاخان به کارگزاران خود دستور داد: کارها با احتیاط به پیش برود. در ابتدا, رژیم شروع به زمینه سازى کرد. روزنامه ها, هفته نامه ها و… را واداشت که در این باب, مطالبى را نشر دهند. تا این که در تاریخ ذیحجه 1351/ 14 فروردین 1314, در مدرسه شاهپور, مجلس جشنى برپا گردید. در این جشن, وزیر معارف, على اصغر حکمت, شرکت جست. در این بین, بناگاه در گرماگرم جشن, حدود سى ـ چهل تن از دختران و بانوان مجلس, چادرهاى خود را به کنارى افکندند و به رقص و ورزش مشغول شدند.76 مردم مؤمن شیراز دست به اعتراض زدند. آقاى سید حسام الدین شیرازى در نهم محرم, در مسجد وکیل شیراز منبر رفت و تند و بى پرده به این کار خلاف شرع اعتراض کرد. پس از سخنرانى دستگیر شد. در این هنگام, آقاى سید عبدالله شیرازى, شیراز را به قصد مشهد ترک گفت. در بین راه, در قم با آقاى حائرى ملاقات کرد و آن چه در شیراز گذشته بود, خدمت ایشان باز گفت.77 آقاى شیرازى پس از محرم, وارد مشهد شد. مى گوید در خدمت آقا حسین قمى بود که روزنامه اى براى ایشان آوردند. در آن گزارش شده بود: (در میدان جلالیه تهران, دختران مدارس را بدون چادر آورده و در آن جا, حکمت, حاضر بود. حکمت در سخنرانى خود مى گوید: عده اى تصور کرده اند که اعلى حضرت, با این کار مخالف است. ولى رأى همایونى این است که این کار انجام بگیرد.) آقا حسین قمى, در جلسه اى با حضور علماى مشهد, تصمیم مى گیرد براى جلوگیرى از کشف حجاب, به تهران برود و به رضاخان بگوید دست از این کار بردارد.78 در 29 ربیع الاول 1354, مشهد را به مقصد تهران ترک مى گوید. در شهر رى, در باغ سراج الملک, رحل اقامت مى افکند.79 به رضاخان پیام مى دهد که گفت وگویى انجام بگیرد. رضاخان از دیدار سر باز مى زند و حاضر به گفت وگو نمى شود. مدتها او را سرگردان در شهر نگه مى دارد و نه تنها حاضر نمى شود با او گفت وگو کند, که محل اقامت او به دستور رضاخان, به محاصره نیروهاى نظامى درمى آید. خبر محاصره آقاى قمى به مشهد مى رسد. مردم, در 20 تیر 1314, در اعتراض به رفتار ناشایست رژیم رضاخان, در مسجد گوهرشاد اجتماع مى کنند. این اعتراضها و اجتماعها ادامه مى یابد و هر روز بر دامنه آن افزوده مى شود. در این هنگام از آقاى حائرى خواسته مى شود که در اعتراض به رفتار رضاخان و تلاش او براى کشف حجاب اعلامیه اى صادر کند, تلگرافى به رضاخان بزند و او را از این کار باز دارد. آقاى حائرى در پاسخ کسانى که اصرار دارند او اطلاعیه بدهد, مى گوید: (این اعتراض هیچ تأثیرى نخواهد داشت.) وقتى اصرار و پافشارى علما و فضلا زیاد مى شود, مى گوید: (حربه ما مردم هستند. مردم آماده مبارزه با رضاخان نیستند.)80 دست آخر, در روز 11 تیر 1304, 9 روز پیش از کشتار مسجد گوهرشاد تلگرافى به رضاخان مى زند و در آن تلگراف مى نویسد: (… احقر همیشه تعالى و ترقى دولت علیه را منظور داشته و اهم مقاصد مى دانسته. فعلاً هم به همین نظر عرضه مى دارد: اوضاع حاضره, که برخلاف قوانین شرع مقدس و مذهب جعفرى, علیه السلام, است, موجب نگرانى داعى و عموم مسلمین است. البته بر ذات ملوکانه که امروزه حامى و عهده دار نوامیس اسلامیه هستند, حتم و لازم است که جلوگیرى فرمایید. عموم اهالى ایران, بلکه مسلمین دنیا را قرین تشکر فرموده, امید است رفع اضطراب این ضعیف و عموم ملت شیعه بشود….)81 این تلگراف, نمایان گر باور و عقیده حاج شیخ عبدالکریم است و به روشنى مى نمایاند که از وضع پیش آمده, سخت نگران بوده و آن را خلاف شرع و مذهب جعفرى مى دانسته است. در حقیقت, آقاى حائرى با این تلگراف, نامشروع بودن رژیم پهلوى را اعلام کرد, همان چیزى که رضاخان را به خشم آورد و سبب گردید, پاسخى نامناسب و غیر معمول و به دور از ادب, آن هم نه به امضاى خود, یا وزیر دربار و یا نخست وزیر که معلوم نیست از سوى چه کسى نوشته شده است. اما آن چه که معلوم است, روى کاغذى نوشته شده که مارک ریاست وزرا را دارد, یعنى, به احتمال زیاد, فروغى, نخست وزیر, آن را نوشته و براى آقاى حائرى فرستاده است. متن تلگراف نخست وزیرى به این شرح است: (تلگراف حضرت مستطاب عالى به حضور مقدس اعلى حضرت همایون شاهنشاهى, ارواحنا فداه, مشعر بر این که اوضاع حاضره خلافِ قوانین شرع مطهر و مذهب جعفرى است, با وجود سوابق معلومه, فوق العاده باعث تعجب و تغییر خاطر مهر مظاهر گردید و کسانى که این قسم افتراها مى زنند, امر صادر فرمودند قانوناً تعقیب درآورید. اگر نظر حضرت مستطاب عالى, به اراجیف و اکاذیب شایعه است, عجب است که بدون تحقیق, ترتیب اثر داده, عنواناتى که به هیچ وجه, شایسته مقام مقدس ملوکانه نیست, فرموده اید و اگر راجع به لباس و کلاه است, باز از آراء صائبه که در وجود محترم سراغ داشتند, مایه تعجب است که این قبیل امور موافقت و مخالفت به احکام شرع مقدس را عنوان مى فرمایید. بنده در عالم ارادت کیش خالصانه, معتقدم که شیوه مرضیه را که موجب حسن عقیده بندگان اعلى حضرت همایونى نسبت به وجود محترم بوده از دست نداده, در مطالبى که عوام و مردمان بى اطلاع, یا مغرض به عرض عالى مى رسانند, تحقیق و تأمل کرده, قسمى نفرمایید که ساعى جمیله که ذات خسروانه براى ترقى و تعالى دولت و ملت, که یگانه وسیله اعلاى کلمه حقه است و [؟] جلوه نموده, سبب آزردگى و تغییر خاطر مقدس شاهانه گردد. در خاتمه, باز خاطر محترم را مستحضر مى سازد به این نکته که کسانى که این عنوانات را تعقیب و اذهان عامه را به مفتریات و جعلیات مشوب داشته و مشتبه مى سازند, دچار عقوبت خواهند شد.)82 این تلگراف و حادثه هاى بعدى, از جمله رویداد بسیار غم انگیز گوهرشاد که 9 روز پس از تلگراف حاج شیخ به رضاخان, به وقوع مى پیوندد, درستى موضع حاج شیخ عبدالکریم را مى نمایاند و حکایت از شناختى که ایشان از آن برهه داشت, بى پروایى رضاخان و نیروهاى تحت فرمان او از کشتار مردم و انجام هر عمل نکبت آلود و پراکندگى مردم و آماده نبودن آنان براى حرکت و قیام همه جانبه که هنوز فکر و اندیشه مردم, با زلال معارف شاداب نگردیده بود و به آن رشد و کمال نرسیده بود که ثمر دهد و راه روشن را بهنگام, از چاه بازشناسد